emad176
11-09-2010, 04:01 PM
شعر چیست؟
بحث از چیستی شعر، بحث دشوار و به اعتباری غیر ممکن می باشد چراکه تا کنون که به اندازهء عمر آدمی- که از پیدایش شعر می گذرد- تعریف جامع و مانعی از آن صورت نگرفته است برای همین تعدادی آمده اند بسیاری از آثاری را که به زعم سر ایندگان آن، شعر محسوب می شده اند، از قلمرو شعر بیرون ساخته اند، و برخی بر عکس؛ آثاری را که سرایندگان آن، آنها را در قالب نثر ارائه داده اند، شعر به شمار آورده اند؛ و بعضی هم تفکیک مرز شعر و نثر را کار نادرست خوانده اند.
رضا براهنی در کتاب "طلا در مس" می نویسد:
"تعریف شعر کار بسیار مشکلی است، اصولاً یکی از مشکل ترین کارها در این زمینه است، شاید بشود گفت که شعر تعریف ناپذیر ترین چیزی است که وجود دارد." بدین ترتیب نمی توان یک تعریف خاص را از شعر ارائه نمود اما برای شناخت نظرات نویسندگان گذشته و حال و تفاوت های موجود میان تعابیر شان، چند تعریف از آنها را در اینجا نقل می کنیم:
شمس قیس رازی در "المعجم فی معایر اشعار العجم" می نویسد:
"شعر سخنی است اندیشیده، مرتب، معنوی، موزون، متکرر، متساوی، حروف آخرین آن به یکدیگر ماننده."
این تعریف به چهار عنصر اندیشه، وزن ، قافیه ، زبان نظارت دارد.
دکترمحمد رضاشفیعی کدکنی از کتاب شفای ابن سینا بلخی فصل پنجم مقاله پنجم چنین نقل می کند:
"شعر کلامی است مخیل، ترکیب شده از اقوالی دارای ایقاعاتی که در وزن متفق، و متساوی و متکرر باشند و حروف خواتیم آن متشابه باشند.»
اما خود وی (دکترکدکنی) نظر دیگری دارد و می نویسد:
"شعر حادثه ای است که در زبان روی می دهد و در حقیقت، گویندهء شعر با شعر خود، عملی در زبان انجام می دهد که خواننده، میان زبان شعری او، و زبانی روزمره و عادی تمایزی احساس می کند."
در جای دیگر می نویسد:
"شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبان آهنگین شکل گرفته باشد."
رضا براهنی با توجه به عناصر مختلف شعر، تعبیرهای گوناگونی از آن ارائه داده است:
- "شعر، جاودانگی یافتن استنباط احساس انسان است از یک لحظه از زمان گذرا، در جامهء واژه ها،."
- «شعر زاییده بروز حالت ذهنی است برای انسان در محیطی از طبیعت.»
- "شعر فشرده ترین ساخت کلامی است".
- شعر یک واقعهء ناگهانی است، از سکوت بیرون می آید و به سکوت بر می گردد
براهنی پا را از این هم فراتر نهاده، هر ایجادی را شعر نامیده است:
"گفتن، آنهم به قصد ایجاد چیزی، شعر سرودن است."
یا می نویسد:
"انسان اولیه که نخستین شاعر نیز بود، الهی ترین خصوصیت خود- قدرت نامیدن و شعر گفتن- را آنچنان مقدس پنداشته که آن را به خدا نسبت داده است."
در این موردنظرات فراوانی مطرح گردیده است. اگر بخواهیم آنها را دسته بندی کنیم به دو دسته کلی می رسیم:
یکی آنکه با تعریف شعر مخالفت دارد و آن را به دلیل پهنای وجودی آن غیر ممکن ویا محال می شمارد.
دیگر آنکه شعر را با عناصر و خصایص آن تعریف نموده است.
گروه دوم خود بر سر اینکه کدام خصوصیات، ذاتی و کدام عرضی اند؟ اختلاف نظر پیدا نموده اند. مثلاً برخی، وزن، قافیه، خیال، اندیشه را از عناصر ذاتی شعر به حساب آورده اند و تعریف شعر را بر آن استوار ساخته اند.
برخی دیگر، وزن به معنای عروضی آن را از عوارض شعر محسوب نموده، "منطق شعری" و یا "بیان برتر" را عامل مؤثر در ساخت شعر دانسته اند. گروهی بر عنصر خیال تکیه کرده و آن را موجب تفکیک شعر از نظم بر شمرده اند. و دسته ای هم زبان را باعث عمدهء جدایی شعر از نثر تلقی نموده اند.
تفاوت های شعر ونثر:
شعر و نثر هر دو از حروف و کلمه ساخته می شوند. به هر دو، کلام اطلاق می شود. در این جهت از همدیگر فرق نمی کنند. آنچه آنها را از هم جدا می سازند این عوامل است:
1- هر کلامی که از وزن عروضی "متساوی" و متکرر" و قافیهء واحد برخوردار باشد، آن کلام شعر است نه نثر.
"خواجه نصیر" در اساس الاقتباس می نویسد:"نظر منطقی خاص است به تخییل و وزن را از آن جهت اعتبار کند که وجهی اقتضای تخییل کند، پس شعر در عرف منطقی کلام مخیل است و در عرف متأخران، کلام موزون مقفی"
البته این معیار، به اشعار کلاسیک اختصاص دارد، وگرنه، شعر نو نه وزن دارد و نه قافیه اما به آن، شعر اطلاق می گردد. پس اینکه وزن و قافیه را به عنوان معیار تعیین کردیم، فقط در جهت اثباتی آن می باشد یعنی هر کلامی که وزن (متساوی و متکرر) و قافیه داشته باشد، شعر است. اینگونه نیست که اگر نداشته باشد نثر است.
2- شعر مبتنی بر پایه های مشخص است. این پایه ها شعر را قوام بخشیده اند. خارج شدن از آن ممکن است، ساختمان آن را زیان و خطر برساند اما نثر اینگونه نمی باشد. شعر، مختص به اهل خود است. چنانچه در تعریف براهنی از شعر ذکر شد که ؛
"شعر یک واقعه ناگهانی است، از سکوت بیرون می آید و با سکوت بر می گردد."
یعنی شعر طوری است که وقتی شاعری شعرش را می سراید، کس دیگر نمی تواند آن را ادامه دهد.
3-در نثر هدف رساندن پیام است به مخاطب؛ لیکن در شعر هدف تنها انتقال نیست، تأثیر و لذت نیز جزء هدف است.
بر این اساس، نثر از پیچیدگی های کمتری برخوردار است و مخاطب زودتر به پیام آن می رسد ولی در شعر، مخاطب تلاش می کند که در عین بدست آوردن پیام، از آن لذت ببرد. برای این منظور مجبور است آن را در لفافهء زیبایی پیچانده تحویل مخاطب دهد.
4- نوعی از نثر هست که در آن از صنایع بدیع و بیان زیادتر از معمول استفاده می شود. این نوع نثر را نثر ادبی می خوانند. به دلیل وجود صنایع، تأثیرات آن، افزون از نثر معمول می باشد. چیزی که این نوع نثر را از شعر باز می شناساند، نوع کششی که قدرت تأثیر گذاری شعر را افزایش می بخشد.
5- در نثر نویسنده مجبور نیست از صنایع بدیع و بیان استفاده نماید اما در شعر، شاعر ناچار است کلام خود را با تصویر درهم آمیزد. چرا که هدف شاعر متفاوت از هدف یک نویسنده است. بدین لحاظ "خیال" را از عنصر اساسی در شعر برشمرده اند.
6-دست نویسنده در نثر باز است. می تواند از کلمات راحت تر استفاده کند ولی در شعر اینگونه نیست. شاعر نمی تواند از هر نوع کلمه استفاده کند. هر کلمه نمی تواند پیام شاعر را منتقل کند. خیلی از کلمات است که با ساخت زبان شعر نمی خواند . بسیاری از واژه ها نمی توانند حامل تمام معنایی باشند که شاعر آنها را قصد کرده است. از این جهت واژه هایی را بر می گزیند که بتوانند بار مفهومی خاصی را بر دوش بکشند
7- نثر تابع قوانین دستوری است. هر کلمه جای مشخص خود را دارد.. اما در شعر، شاعر ملزم نیست که تابع َدستور باشد. شاعر با درهم ریختن شکلدستوری کلام، به آن، صورت شعری بخشیده است.
8- نثر اغلب در بعد خاصی و در زمانه ی معینی شکل می گیرد از این جهت همیشه با "تاریخ خود" همراه است. شکل خود را در زمان و جهت خاصی آشکار می سازد؛ ولی شعر با "تاریخ خود" حرف نمی زند. از مقولهء خاصی صحبت نمی کند و در زمانهء معینی به گردش نمی افتد بلکه از تمام مقوله های علمی، تاریخی، اجتماعی و ... گفتگو می کند و در تمام زمانه ها سفر می نماید. برای شعر نمی توان تاریخی را مشخص ساخت و بعد خاصی را تعیین نمود.
9- نثر هم یک زبان است شعر هم یک زبان، لیکن شعر زبانی است که از حدود زبان نثر گذشته به زبان مستقلی دست پیداکرده است.. به عبارت دیگر شعر ساخت عمقی زبان است و نثر ساخت ظاهری زبان. در نثر، نویسنده، به رعایت نمودن قوانین دستوری اکتفا می کند در حالیکه شاعر می کوشد تا با شکستن بنیان دستور و آمیختن شکل و محتوا، شعر را از سطح به عمق هدایت نماید.
بخشی از گفت و گویی که فلیپه مورالس در آوریل سال 1936 میلادی با لورکا انجام داد. در رابطه با تعریف شعر :
فدریکو، شعر چیست؟
باران در خیابان و قطرههای بلور بر شیشهی پنجره. صبحگاهی در ماه آوریل. آفتاب و گِل و لای.
فدریکو گارسیا لورکا به چشم اندازی با دودکشهای مُرده و ابرهای بیتحرک مینگرد. طبقهی چهارم خانهای در خیابان آلکالا؛ آنجا که نه فریاد فروشندگان دورهگرد در آن رخنه میکند و نه هیجان سفرهای پُر ماجرا.
شعر چیزی است که در خیابان در گشت و گذار است. چیزی که حرکت میکند، در کنار ما راه میرود. همهی چیزها رمز و راز خودشان را دارند و شعر رمز و رازی است که همهی چیزها دارند. دوشادوش از کنار مردی میگذری، به زنی نگاه میکنی، طرز دویدن زیرکانهی سگی را گُمان میبری؛ در هر یک از این چیزها که جنبهی انسانی دارد شعر نهفته است.
[شاعر در این لحظه بیشتر در خود فرو رفته است. در آینهای که بر دیوار مقابل تکیه دارد، چشمانش را میبینم که نگاهی مات و خیره دارد.]
از این رو من شعر را امری انتزاعی نمیبینم، بلکه به آن چون چیزی نگاه میکنم که واقعاً وجود دارد، چیزی که تنگاتنگ در کنار من، مرا همراهی میکند. چهرهها و شخصیتهای شعرهای من همگی وجود خارجی داشتند. در شاعری، مهم آن است که شیرِ شعر را بیابی. آنگاه، درست زمانی که اصلاً انتظارش را نداری ـ در یک چشم به هم زدنی ـ شیر باز میشود و شعر با تمام ساخت بینظیر و صورت زیبایش بیرون میریزد. در این باره که آیا یک مرد برانگیزندهتر است یا یک زن، نمیتوان حرفی زد. به این ترتیب پاسخ پرسش تو را پیشاپیش میدهم. نه، در این باره نمیتوان چیزی گفت.
البته بدیهی است که رد شعر مسئلهی تمایلات جنسی حضور دارد؛ به ویژه وقتی که ما با شعر عاشقانه سر و کار داریم. مسئلهی نامتناهی هم زمانی حضور مییابد که شعر جویای رویارویی با دوزخ است. در واقع شعر مرزی نمیشناسد. شعر در آستانهی در خانه میتواند چشم به راه ما نشسته باشد؛ آنگاه که ما در سحرگاهیِ سرد با پاهای خسته و در حالی که یقههای پالتومان را بالا کشیدهایم وارد خانه میشویم. شعر در آب چشمهای ممکن است در انتظار ما بنشیند؛ در شکوفههای درخت زیتون که روی پارچهای سفید در ایوان بام خانه گذاشتهایم تا در آفتاب خشک شود. اما ما به هیچ وجه نمیتوانیم با دقتی که در ریاضیات سراغ داریم طرح شعری را بریزیم که مثلاً باید رفت و دقیقاً یک لیتر و نیم نفت خرید.
[اندوهی بر چهرهی فدریکو گارسیا لورکا سایه افکنده است؛ بیآنکه او خود را دریابد. در شعرهای او گُلِ شببو و ریحان قادرند بخندند، اما از پیشانی بلند او میتوان راهی به ترانههای نورگیرهای تنگ با پنجرههای کوچک گشود. او شاعر یک قبیله است، چون که هرگز نمیتواند شاعر یک نژاد باشد. او «زیبا و باد» را سروده است و در ستایش «گمرکچی شجاع» آواز سر داده است و «خون که آوازِ خاموشِ مار میخواند». اما آنجا که از مرد انگلیسی میگوید، مست به تصویرش میکشد و وقتی به «بِنِمِریتا» اشاره میکند، جمجمهای از سرب بر سرش مینشاند. (اشاره به شعرهای لورکاست در عاشقانههای کولیها)]
اولین شعرهای من کمتر از آنچه از یک اندلسی انتظار میرفت، حال و هوای اندلس داشت. این شعرها نتیجهی کار من در زمینهی نثر بود. همه میدانند که من نخستین کتابم را به نثر نوشتم. وقتی من به ندای درونم و با اطاعت از دستور قاطع ذهن و روحم، مصمم به سرودن شعر شدم، آگاهانه تصمیم گرفتم که اندلس را موضوع سرودههای خود قرار دهم و «لکلکهای آویلا» را سرودم. علت آن هم میتواند این باشد که من از اسپانیا دور مانده بودم، دریا و خشکی حایل ما شده بود و دلتنگی دوری از وطن، تنها به زادگاهم غرناطه و باغهای گستردهی زیتوناش محدود نمیشد، بلکه در سحرگاهی در ماه مارس، به حصارهای عظیم شهر آویلا میاندیشیدم. وقتی که من از دور به اسپانیا مینگرم، این سرزمین، کاستیل کهن (قشتاله) است برای من، در سکوت تنهاییاش و میدان خلوتی که پیرزنی از آن میگذرد تا به تسبیح گردانی در کلیسا برسد.
(( فدریکو گارسیا لورکا (۵ ژوئن ۱۸۹۸ - ۱۹ آگوست ۱۹۳۶) شاعر و نویسنده اسپانیایی است. او همچنین نقاش، نوازنده پیانو، و آهنگساز نیز بود. او یکی از اعضای گروه نسل ۲۷ بود. لورکا در ۳۸ سالگی احتمالا به دست پارتیزانهای ملی در جنگ داخلی اسپانیا کشته شد .
پژوهشهای لورکا، هرگز در چارچوب «فلسفه» و«حقوق» که به تحصیل آنها در دانشگاه سرگرم بود، باقی نمیماند. مطالعه آثار بزرگان جهان از نویسندگان جنبش ۹۸ چون ماچادو (Machado) و آسورینAzorin) (وهمینطور آثارشاعران معاصر اسپانیا چون روبن داریو (Roban Dario)، خیمنز گرفته تا نمایشنامههای کلاسیک یونانی، از لورکا شاعری با دستان توانا و تفکری ژرف و گسترده میسازد. لورکا نخستین کتابش (به نثر) را در سال ۱۹۱۸ به نام «باورها و چشم اندازها» (Impersiones y Viajes) در گرانادا به چاپ میرساند.
به سال ۱۹۲۰ نخستین نمایشنامه اش با نام «دوران نحس پروانهها» (el malificio de la mariposa) را مینویسد و به صحنه میبرد که با استقبال چندانی روبرو نمیشود. و سال بعد (۱۹۲۱)، «کتاب اشعار» (Libre de Poems) که نخستین مجموعه شعرش است را منتشر میکند. ۱۹۲۲ سالی است که با مانوئل دفایا جشنواره بی همتا کانته خوندو(Conte Jondo)، آمیزهای از افسانهها، آوازها و پایکوبیهای کولیان اسپانیا که میرفت در هیاهوی ابتذال آن سالهای فلامنکو به دست فراموشی سپرده شود، را برپا میکند .
لورکا در ۱۹۲۷ «ترانهها (Canciones)» را منتشر میکند و نمایشنامه «ماریانا پیندا» (Mariana Pineda) را در ماه ژوئن همین سال به صحنه میبرد و در بارسلونا نمایشگاهی از نقاشیهایش بر پا میشود. در ۱۹۲۸ محبوبترین کتابش، «ترانههای کولی» (Romancero Gitano) منتشر میشود. نشانی که بسیارانی آن را بهترین کار لورکا میدانند. مجموعهای که شهرتی گسترده را برای فدریکو به ارمغان میآورد چنانکه لقب «شاعر کولی» را بر او مینهند.)
شعر و خيال
رويدادهاي تلخ و شيرين زندگي، انديشهها و عواطف و احساسات پر شوري را در ذهن شاعر بر ميانگيزد. اين عواطف و احساسات در كارگاه خيال شاعر پرورش مييابند، و هنگامي كه شاعر پرورش مييابند، و هنگامي كه شاعر خود نيازمند به بيات آن ديد، آن را به زباني خيال انگيز و زيبا بيان ميدارد. شاعر ميكوشد كه با جادوي بيان خود، تصويرهايي را كه در ذهن او پديد آمده با همان شدّت و صراحت و روشني در ذهن شنوندهاي كه اهل آن باشد برانگيزد، و زنده كند.
هر تصوّر شاعرانهاي از جوهر خيال مايه ميگيرد. كودكي تبسّمي به لب ميآورد. گشوده شدن لبان كودك به خنده، شاعر را به ياد شكفته شدن غنچهاي شاداب در يك سپيده دم بهاري مياندازد. آن گاه شاعر در ميان هالهاي از خيال و حقيقت، دهان كودك را چون غنچهاي كه در حال شكفتن است ميبيند.
چنين نگرشي و چنين تصورّي را نگرش و تصوّري شاعرانه ميگويند. هر كسي كه داراي چنان طبعي باشد كه از لبخند كودكي دگرگون شود و به هيجان درآيد و بتواند چنين تصويري در ذهن خود بپردازد، از نگرش و احساسي شاعرانه برخوردار است.
البته همة كساني كه داراي نگرش و احساس شاعرانهاند، قادر نيستند كه تصورّات خود را به گونهاي زيبا و مؤثر در قالب شعر بيان دارند. چنين كاري تنها از عهدة كساني برميآيد كه در زبان مادري دستي دارند و واژه هاي زيبا و خوشاهنگ را ميشناسند، و با هنر تصويرپردازي و دانش وزن و قافيه آشنايي دارند.
براي روشن تر شدن مطلب ميتوان كار شاعر را در سرودن شعر به كار زنبور عسل مانند كرد.
زنبور عسل بر فراز دشت و كوهسار به پرداز در ميآيد، و بر زيباترين و خوشبوترين گلها مينشيند، و شيره آنها را ميمكد. سپس شيره گل ها را در درون خويش ميپرورد و با هستي خويش در ميآميزد، و از آن شهدي گوارا پديد ميآورد. شاعر هم به مشاهدة زيباييهاي شگفت انگيز جهان ميپردازد، و دل انگيزترين پديدهها را بر ميگزيند و از زيبايي و لطافت آن بهره ميگيرد، و اين زيبايي را با غم و شادي و رنج و درد خويش در ميآميزد. آنگاه اين پديدة نفساني را در قالب كلماتي گوش نواز و خوشاهنگ ميريزد و به صورتي دلپذير براي اهل ذوق و هنر بيان ميدارد.
زبان شعر
زبان معمولي براي بيان آن چه ديده يا شنيدهايم به كار ميرود. با كمك زبان، واقعّيتها را چنان كه رخ داده بازگو ميكنيم و انديشه و سخن خود را با نظمي منطقي بيان ميداريم تا شنونده از پيام و سخن ما آگاه شود، و چون اين مقصود حاصل شد، ديگر آن الفاظ ارزشي ندارند. از ياد ميروند، و به دور ريخته ميشوند. شاعر هم مانند ديگران براي بيان احساس و انديشة خود را زبان استفاده ميكند ولي نه از زبان معمولي.
شاعر هدف ديگري دارد و زبان ديگري، او پديدهاي شگفت انگيز را مشاهده كرده، يا از احساس و انديشهاي والا برخوردار شده، يا در او حالت عاطفي دلپذيري پديدهاي شگفت انگيز را مشاهده كرده، يا از احساس و انديشهاي والا برخوردار شده، يا در او حالت عاطفي دلپذيري پديد آمده است. اينك بر آن است كه اين حالت دلپذير را در ذهن شنوندهاي كه اهل ذوق است برانگيزد. براي اين كار ميكوشد كه آن پديده و احساس را چنان وصف كند كه تصويري روشن از آن در ذهن شنونده پديد آيد، و لذت و شوري را كه به او دست داده در دل خواننده و شنونده برانگيزد زباني كه از عهدة چنين كاري بر ميآيد، زبان شعر است، و آن چه به اين زبان پديد ميآيد، اثري است هنري كه داراي ارج و ارزشي جاودانه است.
شعر به عقيده هايدگر، داراي خاصيتي است كه از خواست و اراده ما بيرون است. شاعر نميتواند ارائه كند كه شعر بگويد؛ شعر خودش ميآيد. ما هم كه خوانندگان شعر او هستيم نميتوانيم به خواست و اراده خودمان در برابر آن واكنش ابراز كنيم. بايد به شعر تسليم شويم و بگذاريم روي ما كار كند.
بحث از چیستی شعر، بحث دشوار و به اعتباری غیر ممکن می باشد چراکه تا کنون که به اندازهء عمر آدمی- که از پیدایش شعر می گذرد- تعریف جامع و مانعی از آن صورت نگرفته است برای همین تعدادی آمده اند بسیاری از آثاری را که به زعم سر ایندگان آن، شعر محسوب می شده اند، از قلمرو شعر بیرون ساخته اند، و برخی بر عکس؛ آثاری را که سرایندگان آن، آنها را در قالب نثر ارائه داده اند، شعر به شمار آورده اند؛ و بعضی هم تفکیک مرز شعر و نثر را کار نادرست خوانده اند.
رضا براهنی در کتاب "طلا در مس" می نویسد:
"تعریف شعر کار بسیار مشکلی است، اصولاً یکی از مشکل ترین کارها در این زمینه است، شاید بشود گفت که شعر تعریف ناپذیر ترین چیزی است که وجود دارد." بدین ترتیب نمی توان یک تعریف خاص را از شعر ارائه نمود اما برای شناخت نظرات نویسندگان گذشته و حال و تفاوت های موجود میان تعابیر شان، چند تعریف از آنها را در اینجا نقل می کنیم:
شمس قیس رازی در "المعجم فی معایر اشعار العجم" می نویسد:
"شعر سخنی است اندیشیده، مرتب، معنوی، موزون، متکرر، متساوی، حروف آخرین آن به یکدیگر ماننده."
این تعریف به چهار عنصر اندیشه، وزن ، قافیه ، زبان نظارت دارد.
دکترمحمد رضاشفیعی کدکنی از کتاب شفای ابن سینا بلخی فصل پنجم مقاله پنجم چنین نقل می کند:
"شعر کلامی است مخیل، ترکیب شده از اقوالی دارای ایقاعاتی که در وزن متفق، و متساوی و متکرر باشند و حروف خواتیم آن متشابه باشند.»
اما خود وی (دکترکدکنی) نظر دیگری دارد و می نویسد:
"شعر حادثه ای است که در زبان روی می دهد و در حقیقت، گویندهء شعر با شعر خود، عملی در زبان انجام می دهد که خواننده، میان زبان شعری او، و زبانی روزمره و عادی تمایزی احساس می کند."
در جای دیگر می نویسد:
"شعر گره خوردگی عاطفه و تخیل است که در زبان آهنگین شکل گرفته باشد."
رضا براهنی با توجه به عناصر مختلف شعر، تعبیرهای گوناگونی از آن ارائه داده است:
- "شعر، جاودانگی یافتن استنباط احساس انسان است از یک لحظه از زمان گذرا، در جامهء واژه ها،."
- «شعر زاییده بروز حالت ذهنی است برای انسان در محیطی از طبیعت.»
- "شعر فشرده ترین ساخت کلامی است".
- شعر یک واقعهء ناگهانی است، از سکوت بیرون می آید و به سکوت بر می گردد
براهنی پا را از این هم فراتر نهاده، هر ایجادی را شعر نامیده است:
"گفتن، آنهم به قصد ایجاد چیزی، شعر سرودن است."
یا می نویسد:
"انسان اولیه که نخستین شاعر نیز بود، الهی ترین خصوصیت خود- قدرت نامیدن و شعر گفتن- را آنچنان مقدس پنداشته که آن را به خدا نسبت داده است."
در این موردنظرات فراوانی مطرح گردیده است. اگر بخواهیم آنها را دسته بندی کنیم به دو دسته کلی می رسیم:
یکی آنکه با تعریف شعر مخالفت دارد و آن را به دلیل پهنای وجودی آن غیر ممکن ویا محال می شمارد.
دیگر آنکه شعر را با عناصر و خصایص آن تعریف نموده است.
گروه دوم خود بر سر اینکه کدام خصوصیات، ذاتی و کدام عرضی اند؟ اختلاف نظر پیدا نموده اند. مثلاً برخی، وزن، قافیه، خیال، اندیشه را از عناصر ذاتی شعر به حساب آورده اند و تعریف شعر را بر آن استوار ساخته اند.
برخی دیگر، وزن به معنای عروضی آن را از عوارض شعر محسوب نموده، "منطق شعری" و یا "بیان برتر" را عامل مؤثر در ساخت شعر دانسته اند. گروهی بر عنصر خیال تکیه کرده و آن را موجب تفکیک شعر از نظم بر شمرده اند. و دسته ای هم زبان را باعث عمدهء جدایی شعر از نثر تلقی نموده اند.
تفاوت های شعر ونثر:
شعر و نثر هر دو از حروف و کلمه ساخته می شوند. به هر دو، کلام اطلاق می شود. در این جهت از همدیگر فرق نمی کنند. آنچه آنها را از هم جدا می سازند این عوامل است:
1- هر کلامی که از وزن عروضی "متساوی" و متکرر" و قافیهء واحد برخوردار باشد، آن کلام شعر است نه نثر.
"خواجه نصیر" در اساس الاقتباس می نویسد:"نظر منطقی خاص است به تخییل و وزن را از آن جهت اعتبار کند که وجهی اقتضای تخییل کند، پس شعر در عرف منطقی کلام مخیل است و در عرف متأخران، کلام موزون مقفی"
البته این معیار، به اشعار کلاسیک اختصاص دارد، وگرنه، شعر نو نه وزن دارد و نه قافیه اما به آن، شعر اطلاق می گردد. پس اینکه وزن و قافیه را به عنوان معیار تعیین کردیم، فقط در جهت اثباتی آن می باشد یعنی هر کلامی که وزن (متساوی و متکرر) و قافیه داشته باشد، شعر است. اینگونه نیست که اگر نداشته باشد نثر است.
2- شعر مبتنی بر پایه های مشخص است. این پایه ها شعر را قوام بخشیده اند. خارج شدن از آن ممکن است، ساختمان آن را زیان و خطر برساند اما نثر اینگونه نمی باشد. شعر، مختص به اهل خود است. چنانچه در تعریف براهنی از شعر ذکر شد که ؛
"شعر یک واقعه ناگهانی است، از سکوت بیرون می آید و با سکوت بر می گردد."
یعنی شعر طوری است که وقتی شاعری شعرش را می سراید، کس دیگر نمی تواند آن را ادامه دهد.
3-در نثر هدف رساندن پیام است به مخاطب؛ لیکن در شعر هدف تنها انتقال نیست، تأثیر و لذت نیز جزء هدف است.
بر این اساس، نثر از پیچیدگی های کمتری برخوردار است و مخاطب زودتر به پیام آن می رسد ولی در شعر، مخاطب تلاش می کند که در عین بدست آوردن پیام، از آن لذت ببرد. برای این منظور مجبور است آن را در لفافهء زیبایی پیچانده تحویل مخاطب دهد.
4- نوعی از نثر هست که در آن از صنایع بدیع و بیان زیادتر از معمول استفاده می شود. این نوع نثر را نثر ادبی می خوانند. به دلیل وجود صنایع، تأثیرات آن، افزون از نثر معمول می باشد. چیزی که این نوع نثر را از شعر باز می شناساند، نوع کششی که قدرت تأثیر گذاری شعر را افزایش می بخشد.
5- در نثر نویسنده مجبور نیست از صنایع بدیع و بیان استفاده نماید اما در شعر، شاعر ناچار است کلام خود را با تصویر درهم آمیزد. چرا که هدف شاعر متفاوت از هدف یک نویسنده است. بدین لحاظ "خیال" را از عنصر اساسی در شعر برشمرده اند.
6-دست نویسنده در نثر باز است. می تواند از کلمات راحت تر استفاده کند ولی در شعر اینگونه نیست. شاعر نمی تواند از هر نوع کلمه استفاده کند. هر کلمه نمی تواند پیام شاعر را منتقل کند. خیلی از کلمات است که با ساخت زبان شعر نمی خواند . بسیاری از واژه ها نمی توانند حامل تمام معنایی باشند که شاعر آنها را قصد کرده است. از این جهت واژه هایی را بر می گزیند که بتوانند بار مفهومی خاصی را بر دوش بکشند
7- نثر تابع قوانین دستوری است. هر کلمه جای مشخص خود را دارد.. اما در شعر، شاعر ملزم نیست که تابع َدستور باشد. شاعر با درهم ریختن شکلدستوری کلام، به آن، صورت شعری بخشیده است.
8- نثر اغلب در بعد خاصی و در زمانه ی معینی شکل می گیرد از این جهت همیشه با "تاریخ خود" همراه است. شکل خود را در زمان و جهت خاصی آشکار می سازد؛ ولی شعر با "تاریخ خود" حرف نمی زند. از مقولهء خاصی صحبت نمی کند و در زمانهء معینی به گردش نمی افتد بلکه از تمام مقوله های علمی، تاریخی، اجتماعی و ... گفتگو می کند و در تمام زمانه ها سفر می نماید. برای شعر نمی توان تاریخی را مشخص ساخت و بعد خاصی را تعیین نمود.
9- نثر هم یک زبان است شعر هم یک زبان، لیکن شعر زبانی است که از حدود زبان نثر گذشته به زبان مستقلی دست پیداکرده است.. به عبارت دیگر شعر ساخت عمقی زبان است و نثر ساخت ظاهری زبان. در نثر، نویسنده، به رعایت نمودن قوانین دستوری اکتفا می کند در حالیکه شاعر می کوشد تا با شکستن بنیان دستور و آمیختن شکل و محتوا، شعر را از سطح به عمق هدایت نماید.
بخشی از گفت و گویی که فلیپه مورالس در آوریل سال 1936 میلادی با لورکا انجام داد. در رابطه با تعریف شعر :
فدریکو، شعر چیست؟
باران در خیابان و قطرههای بلور بر شیشهی پنجره. صبحگاهی در ماه آوریل. آفتاب و گِل و لای.
فدریکو گارسیا لورکا به چشم اندازی با دودکشهای مُرده و ابرهای بیتحرک مینگرد. طبقهی چهارم خانهای در خیابان آلکالا؛ آنجا که نه فریاد فروشندگان دورهگرد در آن رخنه میکند و نه هیجان سفرهای پُر ماجرا.
شعر چیزی است که در خیابان در گشت و گذار است. چیزی که حرکت میکند، در کنار ما راه میرود. همهی چیزها رمز و راز خودشان را دارند و شعر رمز و رازی است که همهی چیزها دارند. دوشادوش از کنار مردی میگذری، به زنی نگاه میکنی، طرز دویدن زیرکانهی سگی را گُمان میبری؛ در هر یک از این چیزها که جنبهی انسانی دارد شعر نهفته است.
[شاعر در این لحظه بیشتر در خود فرو رفته است. در آینهای که بر دیوار مقابل تکیه دارد، چشمانش را میبینم که نگاهی مات و خیره دارد.]
از این رو من شعر را امری انتزاعی نمیبینم، بلکه به آن چون چیزی نگاه میکنم که واقعاً وجود دارد، چیزی که تنگاتنگ در کنار من، مرا همراهی میکند. چهرهها و شخصیتهای شعرهای من همگی وجود خارجی داشتند. در شاعری، مهم آن است که شیرِ شعر را بیابی. آنگاه، درست زمانی که اصلاً انتظارش را نداری ـ در یک چشم به هم زدنی ـ شیر باز میشود و شعر با تمام ساخت بینظیر و صورت زیبایش بیرون میریزد. در این باره که آیا یک مرد برانگیزندهتر است یا یک زن، نمیتوان حرفی زد. به این ترتیب پاسخ پرسش تو را پیشاپیش میدهم. نه، در این باره نمیتوان چیزی گفت.
البته بدیهی است که رد شعر مسئلهی تمایلات جنسی حضور دارد؛ به ویژه وقتی که ما با شعر عاشقانه سر و کار داریم. مسئلهی نامتناهی هم زمانی حضور مییابد که شعر جویای رویارویی با دوزخ است. در واقع شعر مرزی نمیشناسد. شعر در آستانهی در خانه میتواند چشم به راه ما نشسته باشد؛ آنگاه که ما در سحرگاهیِ سرد با پاهای خسته و در حالی که یقههای پالتومان را بالا کشیدهایم وارد خانه میشویم. شعر در آب چشمهای ممکن است در انتظار ما بنشیند؛ در شکوفههای درخت زیتون که روی پارچهای سفید در ایوان بام خانه گذاشتهایم تا در آفتاب خشک شود. اما ما به هیچ وجه نمیتوانیم با دقتی که در ریاضیات سراغ داریم طرح شعری را بریزیم که مثلاً باید رفت و دقیقاً یک لیتر و نیم نفت خرید.
[اندوهی بر چهرهی فدریکو گارسیا لورکا سایه افکنده است؛ بیآنکه او خود را دریابد. در شعرهای او گُلِ شببو و ریحان قادرند بخندند، اما از پیشانی بلند او میتوان راهی به ترانههای نورگیرهای تنگ با پنجرههای کوچک گشود. او شاعر یک قبیله است، چون که هرگز نمیتواند شاعر یک نژاد باشد. او «زیبا و باد» را سروده است و در ستایش «گمرکچی شجاع» آواز سر داده است و «خون که آوازِ خاموشِ مار میخواند». اما آنجا که از مرد انگلیسی میگوید، مست به تصویرش میکشد و وقتی به «بِنِمِریتا» اشاره میکند، جمجمهای از سرب بر سرش مینشاند. (اشاره به شعرهای لورکاست در عاشقانههای کولیها)]
اولین شعرهای من کمتر از آنچه از یک اندلسی انتظار میرفت، حال و هوای اندلس داشت. این شعرها نتیجهی کار من در زمینهی نثر بود. همه میدانند که من نخستین کتابم را به نثر نوشتم. وقتی من به ندای درونم و با اطاعت از دستور قاطع ذهن و روحم، مصمم به سرودن شعر شدم، آگاهانه تصمیم گرفتم که اندلس را موضوع سرودههای خود قرار دهم و «لکلکهای آویلا» را سرودم. علت آن هم میتواند این باشد که من از اسپانیا دور مانده بودم، دریا و خشکی حایل ما شده بود و دلتنگی دوری از وطن، تنها به زادگاهم غرناطه و باغهای گستردهی زیتوناش محدود نمیشد، بلکه در سحرگاهی در ماه مارس، به حصارهای عظیم شهر آویلا میاندیشیدم. وقتی که من از دور به اسپانیا مینگرم، این سرزمین، کاستیل کهن (قشتاله) است برای من، در سکوت تنهاییاش و میدان خلوتی که پیرزنی از آن میگذرد تا به تسبیح گردانی در کلیسا برسد.
(( فدریکو گارسیا لورکا (۵ ژوئن ۱۸۹۸ - ۱۹ آگوست ۱۹۳۶) شاعر و نویسنده اسپانیایی است. او همچنین نقاش، نوازنده پیانو، و آهنگساز نیز بود. او یکی از اعضای گروه نسل ۲۷ بود. لورکا در ۳۸ سالگی احتمالا به دست پارتیزانهای ملی در جنگ داخلی اسپانیا کشته شد .
پژوهشهای لورکا، هرگز در چارچوب «فلسفه» و«حقوق» که به تحصیل آنها در دانشگاه سرگرم بود، باقی نمیماند. مطالعه آثار بزرگان جهان از نویسندگان جنبش ۹۸ چون ماچادو (Machado) و آسورینAzorin) (وهمینطور آثارشاعران معاصر اسپانیا چون روبن داریو (Roban Dario)، خیمنز گرفته تا نمایشنامههای کلاسیک یونانی، از لورکا شاعری با دستان توانا و تفکری ژرف و گسترده میسازد. لورکا نخستین کتابش (به نثر) را در سال ۱۹۱۸ به نام «باورها و چشم اندازها» (Impersiones y Viajes) در گرانادا به چاپ میرساند.
به سال ۱۹۲۰ نخستین نمایشنامه اش با نام «دوران نحس پروانهها» (el malificio de la mariposa) را مینویسد و به صحنه میبرد که با استقبال چندانی روبرو نمیشود. و سال بعد (۱۹۲۱)، «کتاب اشعار» (Libre de Poems) که نخستین مجموعه شعرش است را منتشر میکند. ۱۹۲۲ سالی است که با مانوئل دفایا جشنواره بی همتا کانته خوندو(Conte Jondo)، آمیزهای از افسانهها، آوازها و پایکوبیهای کولیان اسپانیا که میرفت در هیاهوی ابتذال آن سالهای فلامنکو به دست فراموشی سپرده شود، را برپا میکند .
لورکا در ۱۹۲۷ «ترانهها (Canciones)» را منتشر میکند و نمایشنامه «ماریانا پیندا» (Mariana Pineda) را در ماه ژوئن همین سال به صحنه میبرد و در بارسلونا نمایشگاهی از نقاشیهایش بر پا میشود. در ۱۹۲۸ محبوبترین کتابش، «ترانههای کولی» (Romancero Gitano) منتشر میشود. نشانی که بسیارانی آن را بهترین کار لورکا میدانند. مجموعهای که شهرتی گسترده را برای فدریکو به ارمغان میآورد چنانکه لقب «شاعر کولی» را بر او مینهند.)
شعر و خيال
رويدادهاي تلخ و شيرين زندگي، انديشهها و عواطف و احساسات پر شوري را در ذهن شاعر بر ميانگيزد. اين عواطف و احساسات در كارگاه خيال شاعر پرورش مييابند، و هنگامي كه شاعر پرورش مييابند، و هنگامي كه شاعر خود نيازمند به بيات آن ديد، آن را به زباني خيال انگيز و زيبا بيان ميدارد. شاعر ميكوشد كه با جادوي بيان خود، تصويرهايي را كه در ذهن او پديد آمده با همان شدّت و صراحت و روشني در ذهن شنوندهاي كه اهل آن باشد برانگيزد، و زنده كند.
هر تصوّر شاعرانهاي از جوهر خيال مايه ميگيرد. كودكي تبسّمي به لب ميآورد. گشوده شدن لبان كودك به خنده، شاعر را به ياد شكفته شدن غنچهاي شاداب در يك سپيده دم بهاري مياندازد. آن گاه شاعر در ميان هالهاي از خيال و حقيقت، دهان كودك را چون غنچهاي كه در حال شكفتن است ميبيند.
چنين نگرشي و چنين تصورّي را نگرش و تصوّري شاعرانه ميگويند. هر كسي كه داراي چنان طبعي باشد كه از لبخند كودكي دگرگون شود و به هيجان درآيد و بتواند چنين تصويري در ذهن خود بپردازد، از نگرش و احساسي شاعرانه برخوردار است.
البته همة كساني كه داراي نگرش و احساس شاعرانهاند، قادر نيستند كه تصورّات خود را به گونهاي زيبا و مؤثر در قالب شعر بيان دارند. چنين كاري تنها از عهدة كساني برميآيد كه در زبان مادري دستي دارند و واژه هاي زيبا و خوشاهنگ را ميشناسند، و با هنر تصويرپردازي و دانش وزن و قافيه آشنايي دارند.
براي روشن تر شدن مطلب ميتوان كار شاعر را در سرودن شعر به كار زنبور عسل مانند كرد.
زنبور عسل بر فراز دشت و كوهسار به پرداز در ميآيد، و بر زيباترين و خوشبوترين گلها مينشيند، و شيره آنها را ميمكد. سپس شيره گل ها را در درون خويش ميپرورد و با هستي خويش در ميآميزد، و از آن شهدي گوارا پديد ميآورد. شاعر هم به مشاهدة زيباييهاي شگفت انگيز جهان ميپردازد، و دل انگيزترين پديدهها را بر ميگزيند و از زيبايي و لطافت آن بهره ميگيرد، و اين زيبايي را با غم و شادي و رنج و درد خويش در ميآميزد. آنگاه اين پديدة نفساني را در قالب كلماتي گوش نواز و خوشاهنگ ميريزد و به صورتي دلپذير براي اهل ذوق و هنر بيان ميدارد.
زبان شعر
زبان معمولي براي بيان آن چه ديده يا شنيدهايم به كار ميرود. با كمك زبان، واقعّيتها را چنان كه رخ داده بازگو ميكنيم و انديشه و سخن خود را با نظمي منطقي بيان ميداريم تا شنونده از پيام و سخن ما آگاه شود، و چون اين مقصود حاصل شد، ديگر آن الفاظ ارزشي ندارند. از ياد ميروند، و به دور ريخته ميشوند. شاعر هم مانند ديگران براي بيان احساس و انديشة خود را زبان استفاده ميكند ولي نه از زبان معمولي.
شاعر هدف ديگري دارد و زبان ديگري، او پديدهاي شگفت انگيز را مشاهده كرده، يا از احساس و انديشهاي والا برخوردار شده، يا در او حالت عاطفي دلپذيري پديدهاي شگفت انگيز را مشاهده كرده، يا از احساس و انديشهاي والا برخوردار شده، يا در او حالت عاطفي دلپذيري پديد آمده است. اينك بر آن است كه اين حالت دلپذير را در ذهن شنوندهاي كه اهل ذوق است برانگيزد. براي اين كار ميكوشد كه آن پديده و احساس را چنان وصف كند كه تصويري روشن از آن در ذهن شنونده پديد آيد، و لذت و شوري را كه به او دست داده در دل خواننده و شنونده برانگيزد زباني كه از عهدة چنين كاري بر ميآيد، زبان شعر است، و آن چه به اين زبان پديد ميآيد، اثري است هنري كه داراي ارج و ارزشي جاودانه است.
شعر به عقيده هايدگر، داراي خاصيتي است كه از خواست و اراده ما بيرون است. شاعر نميتواند ارائه كند كه شعر بگويد؛ شعر خودش ميآيد. ما هم كه خوانندگان شعر او هستيم نميتوانيم به خواست و اراده خودمان در برابر آن واكنش ابراز كنيم. بايد به شعر تسليم شويم و بگذاريم روي ما كار كند.