emad176
11-07-2010, 05:25 PM
یه شب قرار بود با دوستام بریم بیرون. به شوهرم گفتم من ساعت 12 خونه هستم. قول میدم.
اون شب نفهمیدم چه جوری وقت گذشت مشروب هم خورده بودم ساعت 3 بود که رسیدم خونه.
همچین که درو باز کردم ساعت دیواری شروع کرد: کوکو...کوکو....کوکو
یهو یادم افتاد شوهرم ممکنه بیدار شده باشه واسه همین منم 9 دفعه دیگه گفتم: کوکو کوکو....کوکو.............کوکو
خیلی به خودم افتخار کردم که این راه حل رو پیدا کرده بودم در این حالت مستی.. 3 تا ساعت کوکو گفت و 9 تام من , میشه ساعت 12
صبح روز بعد شوهرم پرسید چه ساعتی اومدی دیشب؟
گفتم 12 اومدم. اونم اصلا به نظر عصبانی نیومد.
بعدش گفت: ما یه ساعت نو لازم داریم.
پرسیدم: چرا؟
گفت: آخه دیشب ساعت , 3 دفعه گفت کوکو...کوکو..کوکو...بعد اون 4 تا کوکوی دیگه کرد. بعدش گلوشو صاف کرد 3 تا کوکوی دیگه. بعد خندید 2 تا کوکوی دیگه.آخرشم پاش گرفت به میز خورد زمین و دیگه خفه شد.
:dast::
اون شب نفهمیدم چه جوری وقت گذشت مشروب هم خورده بودم ساعت 3 بود که رسیدم خونه.
همچین که درو باز کردم ساعت دیواری شروع کرد: کوکو...کوکو....کوکو
یهو یادم افتاد شوهرم ممکنه بیدار شده باشه واسه همین منم 9 دفعه دیگه گفتم: کوکو کوکو....کوکو.............کوکو
خیلی به خودم افتخار کردم که این راه حل رو پیدا کرده بودم در این حالت مستی.. 3 تا ساعت کوکو گفت و 9 تام من , میشه ساعت 12
صبح روز بعد شوهرم پرسید چه ساعتی اومدی دیشب؟
گفتم 12 اومدم. اونم اصلا به نظر عصبانی نیومد.
بعدش گفت: ما یه ساعت نو لازم داریم.
پرسیدم: چرا؟
گفت: آخه دیشب ساعت , 3 دفعه گفت کوکو...کوکو..کوکو...بعد اون 4 تا کوکوی دیگه کرد. بعدش گلوشو صاف کرد 3 تا کوکوی دیگه. بعد خندید 2 تا کوکوی دیگه.آخرشم پاش گرفت به میز خورد زمین و دیگه خفه شد.
:dast::