PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ♥♥بیا از دل تنگیات بگو♥♥



P a R y A
11-01-2010, 06:41 PM
همینطور که از اسم تایپیک معلومه از دل تنگیاتون بگید مخصوصا روزهائی که حس تنهائی میکنید این قسمت سنگ صبور شماست:ge1:


http://www.sevdaseli.net/Romantik/www.sevdaseli.net.r61.gif


http://www.sevdaseli.net/Romantik/www.sevdaseli.net.r62.gif

P a R y A
11-01-2010, 07:05 PM
وه که امروز چه بی پایان است...



لحظه انگار که در زنجیر است...

http://img18.imageshack.us/img18/6990/womanintherain.gif




حادثه پشت زمان خوابیده...



ساعت از عقربه ها بی زار است...



مرگ در یک قدمی پنهان است...
http://img87.imageshack.us/img87/9246/63slfh4am9zv6yi4.gif






عشق در زنگیم گم شد باز...



خاطراتم همه پژمرد افسوس...




باز من پر شدم از تنهایی...




http://img26.imageshack.us/img26/3913/yamureh0.gif




فارغ از لذت با هم بودن...



من از این فاصله ها غمگینم...



و از این ثانیه های دوری

http://img198.imageshack.us/img198/7522/49is.gif

Sada
02-15-2011, 02:15 PM
توی رویا در خواب ، در کنار مرداب

عاشقی بنشسته ، بی قرار و بی تاب



گوشه ی لبهایش ، گاهی یک لبخند است

اثر یک رویا ، خاطره چون قند است



گاهی اما چشمش ، خیس و تر می گردد

چشم را می بندد ، آری بر می گردد!



دست خود را بر آب ، می زند با یک یاد

مشت خود را بر خاک ، می زند با فریاد:



آه ؛ او ترکم کرد ، او مرا تنها کرد

او مرا در پاییز ، ترک و بی رویا کرد



کاش او بر گردد ، قلبم از درد شکست

بر دلم چون عشقش ، غمی از عشق نشست



آسمان می غرد ، اشک خود می بارد

عاشق اما تنها ، بی نفس می نالد:



کاش او بر گردد

کاش او بر گردد. . .

Sada
02-15-2011, 02:21 PM
از این شب های بی پروا می ترسم

مرا در هاله ای از وهم

مرا در سایه می گیرند

من اندر بهت می لرزم

از این رویای بی انجام می ترسم . . .

من از پیدا شدن در حسرت چشمت

از این خاموشی رویای بی رنگت

من ازآن لحظه ی نایاب ، که عاشق می شوی با من

و لبخندی به رو داری

از این لحن پر استهزا

که وقت گفتن راز مگو داری

می ترسم

من از عاشق شدن در وادی رویا

من از بودن کنار تو تک و تنها

می ترسم

از این شب ها که من را سخت در آغوش می گیرند

از آن چشمان بی احساس و بی باکت

که می دزدند نگاه از من

که می دزدند مرا از من

و از سر هوش می گیرند

می ترسم

من از خفتن در این شب ها

وزین راهی که جز مردن گریزی نیست

آری ، سخت می ترسم

ولی ترسانم از ترسم

که وقت بودن با تو من این ترسیدنم را دوست می دارم

که در آغوش بی تابت من این لرزیدنم را دوست می دارم

و در اغوای بی رحم دو چشمانت

من این بی من شدن را دوست می دارم . . . !

Sada
02-15-2011, 02:24 PM
به جرم عاشقی محکومم ای دوست

ز دیدار رخت محرومم ای دوست




ندیدم ذره ای آسایش اینجا

به زهر این جهان مسمومم ای دوست



تو لیلایی در این عصر و زمانه

چومجنون نیست من مظلومم ای دوست



من آن مرغ خوش الحان بهشتم

به دنیا غمزده مغمومم ای دوست



بیا گاهی ملاقاتم به زندان

به جرم عاشقی محکومم ای دوست

Sada
02-15-2011, 02:37 PM
کنارم بخواب و به دورم بتاب و


از این لب بنوش و چو تشنه که آب و


گل آتشی تو حرارت منم من


که دیوانه ی بی قرارت منم من


خدا دوست دارد لبی که ببوسد


نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد


خدا دوست دارد من و تو بخندیم


نه در جاهلیت بپوسیم بگندیم


بخواب آرام پیش من لبت را بر لبم بگذار


مرا لمسم کن و دل را به این عاشق ترین بسپار



بخواب آرام پیش من منی که بی تو می میرم


لبت را بر لبم بگذار که جان تازه می گیرم


خدا دوست دارد لبی که ببوسد



نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد


خدا دوست دارد من و تو بخندیم



نه در جاهلیت بپوسیم بگندیم