PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بررسى برخى از مبانى فهم قرآن



afsanah82
10-28-2010, 08:46 PM
مقدمه
هرگاه بخواهيم متنى را مورد تأمل قرار دهيم و به محتواى آن دست يابيم، مسايل و موضوعاتى وجود دارد كه بايد قبل از وارد شدن در فهم متن، آنها را بررسى و در قبالشان موضع خاصى اتخاذ كنيم. ضرورت بحث از اين موضوعات به اين جهت است كه اتخاذ موضع در قبال آنها در فهم مما از متن مؤثراند و منطقاً بر اصل تلاش براى فهم متن تقدّم دارند، و در حقيقت پايه‏هاى فهم متن مى‏باشند، به عنوان مثال پرسش هايى از قبيل: اين متن كه در صدد فهمش برآمده‏ايم دربارهئ چه زبانى مطالبش را بيان كرده است؟ آيا زبانش در بيان مطالب، زبان عرفى است يا زبان علمى يا تمثيلى؟ آيا صرفاً در پى برانگيختن احساسات افراد براى حركت در مسيرى خاص است و خود را محصور در بيان امور واقعيت دار نمى‏داند يا آنكه تمام مطالبش واقعى هستند و هيچ شائبه خلاف در آن نيست؟ و....

مشخصه مشترك اين مباحث در اين نكته است كه مواضع اتخاذشده در قبال آنها در اصل فهم، مقدار فهم و يا چگونگى فهم انسان از متن مؤثراند. به مواضعى كه هر فرد در قبال اين مباحث اتخاذ مى‏كند <مبانى فهم» گفته مى‏شود/

درباره قرآن كريم نيز چنين مباحثى مطرح است و بر هر مفسّرى است كه قبل از آغاز به تفسير موضعش را در قبال آنها مشخص كند، مسايلى مانند اين كه: آيا ظواهر قرآن را حجت و قابل استناد مى‏داند يا نه؟ آيا قرآن لفظاً و معناً معجزه است يا آنكه تنها در بُعد معنى معجزه است؟ گستره مباحث و قلمرو موضوعاتى كه قرآن به آنها پرداخته كدام است؟ اينها و نظاير آن، امورى است كه بايد پيش از هر گونه تلاش براى تفسير قرآن حل شود و آگاهانه درباره آنها موضعى اتخاذ شود وگرنه با غفلت از اين پرسشها و پاسخ صحيح آنها، تفسير بر مبانى نادرست يا غير دقيق تكيه خواهدزد و از خطر تفسير به رأى مصون نخواهد ماند و هرگونه اشتباه در مبانى فهم يك متن، موجب خطاى در فهم متن وانحراف در تفسير آن مى‏شود/

چنانكه استاد مجتهد شبسترى به برخى از آنها اشاره دارند:

<گمراه شدن در تفسير يك متن نتيجه گمراه شدن در پيش دانسته‏ها و علايق و انتظارات ناشى از آنها و در نتيجه گمراه شدن در طرح سؤالات است. سؤال نادرست طرح كردن و منتظر پاسخ نادرست ماندن جز به تفسير نادرست منتهى نمى‏شود.»(1)

ممكن است برخى بگويند: قرآن كتابى است به زبان عربى و براى فهمش دانستن مبانى فهم كلام عربى كافى است، بنابراين اگر كسى به زبان عربى آشنا و صرف و نحو، معانى و بيان، بديع و ديگر علوم لازم براى فهم زبان عربى را بداند، قرآن را مى‏فهمد و نياز به امر ديگرى ندارد/

لكن بايد دانست كه اگر جه براى فهم قرآن، دانستن علوم مربوط به زبان عربى لازم است ولى شرط كافى نيست، بلكه براى فهم قرآن مبانى ديگرى نيز وجود دارد. همان گونه كه اگر يك كتاب فلسفى به زبان عربى نگاشته شده باشد، آن كتاب براى غير عالم به فلسفه مفهوم نخواهدبود زيرا اصولاً براى فهم فلسفه اطلاعات و آگاهى‏هاى خاصى لازم است/

براى فهم قرآن نيز مبانى ويژه‏اى مطرح است. زيرا قرآن با آنكه به زبان عربى است لكن داراى ويژگى هايى است كه به عربى بودن قرآن ارتباط ندارند و در عين حال در فهم انسان از قرآن مؤثر است/

مانند مسأله قابل فهم بودن قرآن براى غير معصوم، نسبت قرآن و علوم، اشتمال يا عدم اشتمال قرآن بر معارف بشرى و///

تفاوت مبانى فهم قرآن با قواعد فهم قرآن

از آنچه گفته آمد، روشن شد كه مبانى فهم، ديدگاه هايى است كه انسان قبل از دست يازيدن به صيد محتواى متن، درباره مسايل مؤثر در فهم قرآن اتخاذ مى‏نمايد. ولى قواعد فهم، اصول و شيوه‏هايى است كه در مرحله فهم قرآن براى مفسر كارايى دارد. به عنوان مثال اگر اين مبنا را پذيرفتيم كه ظواهر قرآن براى بشر قابل فهم است و فهم قرآن منحصر به معصومين نيست، اين مسأله مطرح مى‏شود كه طبق چه روشى و با چه قواعدى مى‏توان ظهورات قرآنى را به دست آورد اين قواعد، قواعد فهم ظواهر قرآن هستند. پس تفاوت مبانى و قواعد در اين است كه مبانى قبل از شروع در فهم قرآن مطرح مى‏باشند ولى قواعد در حين فهم و براى فهم به گار گرفته مى‏شوند/

آنچه در اين نوشتار در پى آن هستيم اين است كه مسايلى كه اتخاذ موضع‏هاى گوناگون در قبال آنها در فهم قرآن مؤثر است، مطرح كنيم و با بيان موضع‏هاى مختلفى كه درباره هر يك مى‏توان در پيش گرفت، تأثير هركدام را در فهم قرآن بيان نماييم/

جامعيت قرآن
درباره جامعيت قرآن به آيات و رواياتى استناد مى‏شود كه از آن جمله دو آيه ذيل است:

1. <ونزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيئٍ و هدىّ و رحمْ" و بشرى للمسلمين» (نحل، 16/89). و اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگرى است، بر تو نازل كرديم/

2. <ما كان حديثاً يقترى و لكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل كل شيئٍ و هدى" و رحمْ" لقومٍ يومنون» (يوسف، 12/111)، سخنى نيست كه به دروغ ساخته شده باشد، بلكه تصديق آنجه‏[ از كتابهايى‏] است كه پيش از آن بوده و روشنگر هر چيز است و براى مردمى كه ايمان مى‏آورند رهنمود و رحمتى است/

در دو ايه مذكور جملات مورد استشهاد <تبياناً لكل شيئٍ» مى‏باشد كه گفته شده دلالت دارند بر اينكه قرآن جامع تمام علوم و معارف و بيانگر هر چيزى است.(2)

مسأله جامعيت در يك قلمرو وسيع‏تر به عنوان يكى از مسايل فلسفه دين مطرح است، به اين صورت كه: قلمرو بيانات دين چه مسايلى است؟ دين به چه موضوعاتى مى‏پردازد؟ در فلسفه دين از اين مسأله تحت عنوان <جامعيت دين» بحث مى‏شود و اگر كسى ديدگاه خاصى را در جامعيت دين انتخاب كرد، آن ديدگاه بر مسأله مورد نظر يعنى جامعيت قرآن كه مصداق و موردى از دين است سايه مى‏افكند. (3)

جامعيت قرآن را مى‏توان از منظر عقل و آيات و روايات مورد بحث قرار داد، ولى آنچه ما در صدد آن هستيم ارايه ديدگاه‏هاى گوناگون و محتمل درباره جامعيت قرآن و بيان تأثير آنها در فهم قرآن است:

ديدگاه‏هاى گوناگون در جامعيت قرآن

1. قرآن تمام علوم و معارف بشرى و تمام روش‏هاى دستيابى به آنها را در بردارد/

اين ديدگاه را مى‏توان به دو گونه تفصيل داد:

الف - تفصيل بين اصول معارف و علوم بشرى و جزئيات علوم بشرى/

بر اساس اين تفصيل عده‏اى مى‏گويند اشتمال قرآن بر تمام علوم و معارف بشرى به معنى اشاره به اصول علوم و معارف بشرى در قرآن است يعنى هر علمى كه بشر به آن دست يابد در قرآن اشاره‏اى به آن رفته و لو آنكه به مسايل جزئى آن علم پرداخته نشده است/

در مقابل، برخى مى‏گويند تمام آنچه بشر از طريق علوم مختلف بدان دست يافته و يا در آينده بدان دست خواهد يافت در قرآن آمده است و دقيق‏ترين مسايل علمى جهان مادى و اسرار آفرينش در قرآن جا داده شده است/

ب- تفصيل بين اشتمال ظواهر قرآن يا ظواهر و بطون قرآن بر علوم و معارف بشرى/

گروهى قرآن را به ظاهر و باطنش مشتمل بر تمام علوم و معارف مى‏دانند. بنابراين ديدگاه لزومى ندارد كه به طور حتم آنچه را بشر بدان دست مى‏يابد از قرآن به دست آوريم بلكه مقدارى را كه توانستيم در ظواهر آيات جست و جو مى‏كنيم و هر مسأله‏اى را كه از ظواهر به دست نياورديم مى‏گوييم حتماً بطون آيات مستمل بر آنها است و ما به بطون دست نيافته‏ايم.

گروهى نيز ظواهر قرآن را مشتمل بر تمام علوم و معارف مى‏دانند. از دانشمندان گذشته، امام محمد غزالى و از دانشمندان معاصر، طنطاوى معتقداند كه قرآن به ظاهرش مشتمل بر تمام علوم و معارف بشرى است/

غزالى در احيأ العلوم مى‏گويد:

خلاصه سخن اينكه تمام علوم در افعال و صفات الهى داخل مى‏باشند و قرآن شرح افعال و اوصاف خداوند است، و در قرآن كريم به اصول (مجامع) اين علوم بى نهاست اشاره شده است.(4)

دكتر محمد حسين ذهبى، تفسير الجواهر طنطاوى را چنين معرفى مى‏كند: <مؤلف آن (طنطاوى در الجواهر) در بحر اسرارا علمى آسمان و زمين بسى غوطه خورده است و با عقل و قلب خويش همه گوشه و كنارهاى علم را كاويده است تا براى مردم، آيات و نشانه‏هاى روشنگرى در آفاق و انفسشان را بنماياند و براى آنان ثابت كند كه قرآن در بردارنده علوم اوّلين و آخرين است، و به هر دليل و رويداد متوسل مى‏شود تا اين سخن الهى را ثابت كند كه <ما فرّطنا فى الكتاب من شيئٍ» (انعام، 6/38)(5)/

برخى از معاصران نيز در تبيين دو آيه يادشده آورده‏اند كه :

<تبيان» به معنى روشنگرى و روشن كننده است، و <تفصيل» نير مفادى بسيار نزديك به آن دارد. ولى اينكه قرآن، معارف خويش را به چه نحو بيان مى‏كند يا براى چه كسانى آشكار مى‏سازد. از اين دو آيه به صورت صريح مطلبى به دست نمى‏آيد و تا حدود زيادى وابسته به ان است كه مقصود از <كل شئٍ» روشن شود. (زيرا دلالت <كل شئٍ» بر عموم و فراگيرى، قوى‏تر از اطلاق <تبيان» و <تفصيل» است بلكه مى‏توان گفت چنين اطلاقى مقدماتش فراهم نيست) اگر <كل شئٍ» به همان شمول ظاهرى آن اراده شده باشد، صد در صد روشن است كه همه افراد طبق اصول و قواعد گفت و گو و محاوره- حتى انسان‏هاى بسيار دقيق هم - نمى‏توانند همه چيز را از بيانات قرآن استنباط و استنتاج كنند و قهراً نحوه بيان به گونه ايت نيست كه هر كس آن معارف را از ظواهر قرآن دريابد، ولى آنچه مهم است توجه به اين نكته است كه قرآن، علاوه بر ظاهر، داراى باطن يا بطن هم هست، و مى‏توان ظاهر آيه شريفه را كه دلالت بر <بيانگر همه چيز بودن قرآن» دارد به همان وسعتش در نظر گرفته و معتقد شويم كه قرآن از راه معانى بطنى، حقايق جهان را بيان فرموده است و كل معانى بطنى قرآن را پيامبر(ص) و ائمه(ع) مى‏دانند. اين تبيين و توجيه در روايات متعددى - كه برخى از آنها صحيح و معتبر مى‏باشند - صريحاً بيان شده است. (6)

2. جامعيت قرآن نسبت به همه چيز نيست بلكه <كل شئٍ» را هدف قرآن تقييد مى‏زند و چون قرآن كتاب هدايت است هر آنچه براى هدايت لازم است را در بردارد/

بنابراين ديدگاه نيز اشتمال قرآن بر علوم و معارف هدايتى به دو گونه مى‏تواند باشد:

الف- قرآن تنها به اصول و ريشه‏هاى علومى مثل: روانشناسى، جامعه‏شناسى و ديگر علوم انسانى، اشاره كرده است/

ب- تمام جزئيات علوم انسانى را مى‏توان از قرآن به دست آورد/

مفسّران گران قدرى چون مرحوم علاّمه طباطبائى (ره)، آية اللّه محمد هادى معرفت ، آيت الله مكارم و آيت الله جوادى آملى، قايل به شق اوّل اين قول هستند/

مرحوم علاّمه طباطبايى (ره) در تفسير آيه 89 سوره نحل مى‏فرمايد:

از آنجا كه قرآن كتابى است براى هدايت مردم، و شان قرآن هدايت است، ظاهراً مراد از <كل شئٍ»، هر چيزى است كه به امر هدايت مربوط مى‏باشد، يعنى قرآن هر آنچه را كه بشر براى هدايت شدن نياز دارد، بيان كرده‏است. (7)

آيت اللّه محمد هادى معرفت چنين مى‏فرمايند:

خداوند وقتى فرمود <تبياناً لكل شئٍ» واضح است كه روى كرسى تشريح نشسته بوده است و آنچه را كه موجب سعادت انسان در دنيا و آخرت است بيان فرموده است. پس در اين راستا همه چيز را بيان فرموده است» (8)

آيت الله مكارم (9) و آيت اللّه جوادى (10) نيز سخنى شبيه بيان استاد معرفت آورده‏اند/

تبيين تأثير ديدگاهها در فهم قرآن
اگر مفسرى قبول كرد كه قرآن تمام علوم و معارف بشرى را در بردارد، طبيعى است كه در تفسيرش به دنبال استخراج مسايل علمى از آيات قرآن و تطبيق آن بر كشفيات علمى باشد ولى كسى كه چنين انتظارى از متن نداشته باشد نه آگاهانه و نه ناخودآگاه در پى استنباط مسايل علمى از آيات قرآن نخواهد بود. اينكه مفسر به دنبال پاسخ گرفته از چه سوال هايى در قرآن باشد، وابسته به آن است كه قلمرو بيانات قرآن را چه بداند، اگر كسى معتقد باشد قرآن تنها اصول معارف مرتبط با هدايت يعنى اصول علوم انسانى را مطرح كرده و يا آنكه معتقد باشد قرآن بظاهره و باطنه مشتمل بر تمام علوم و معارف بشرى است، چنين مفسّرى در صدد تطبيق آيات قرآن بر كشفيات علمى برنخواهد آمد، چنانكه تلاش براى يافتن تمام جزئيات علوم انسانى را از ظاهر قرآن نيز لازم نمى‏داند. و اگر كسى بر اين باور بود كه قرآن بظاهره، تمامى اصول علوم انسانى را كه با هدايت مرتبط مى‏باشند دربردارد، ناچار براى ارايه چنين اصولى تلاش و در پى يافتن آنها از قرآن خواهدبود. و اگر بر اين باور بود كه قرآن جزئيات تمام علوم و معارف بشرى را در بردارد به ناچار انتظارش از قرآن، يافت تمام جزئيات علوم است و اين انتظار، او را آگاهانه يا ناخودآگاه به فهم قرآن به گونه‏اى كه بتوان تمام جزئيات علوم را از قرآن كشف كرد، خواهد كشاند. لغزشگاهى كه در مسأله جامعيت قرآن مطرح است اين است كه مفسّر در مقام فهم قرآن بدون در نظر گرفتن قواعد فهم و با مسامحه هر مسأله علمى را به قرآن نسبت دهد و با تكلّف بخواهد نشان دهد كه قرآن مشتمل بر همه علوم است و همگان مى‏توانند اين علوم را از قرآن استخراج كنند/

به عنوان نمونه به يك مورد از تكلّفات طنطاوى اشاره مى‏كنيم: ايشان در داستان عزير پيغمبر كه بعد از گذر از قريه‏اى كه خراب شده به صورت تعجب مى‏گويد: <أنّى يحيى هذه اللّه بعد موتها» (بقره، 2/259) و خداوند براى آنكه قدرت بر زنده كردن را به او بنماياند، صدسال او را مى‏ميراند و بعد از زنده كردنش، چگونگى حيات يافتن حمارش را كه پوسيده شده و استخانهايش بر جاى مانده به او مى‏نماياند، اين داستان را به علم تشريح الاعضأ ارتباط داده، مى‏نويسد: علم تشريح از علوم شگفت آور و از مطالبى است كه در قرآن آمده است، چگونه اين علم مورد توجه قرآن قرار نگرفته باشد، اى مسلمانان چرا خداوند داستان عزير پيامبر را آنگاه كه از بيت المقدس مخروبه عبور مى‏كند بيان كرده است، آيا اين داستان فقط براى پيغمبر اكرم(ص) ذكر شده است و يا براى مردگان نقل شده يا براى ما؟ شكى نيست كه اين داستان براى امت اسلام است و هدف از ذكر اين داستان تعليم امت اسلامى است. آنگاه كه خداوند از عزير مى‏خواهد تا در استخوانهاى حمارش نظر افكند <انظر الى حمارك»، (بقره، 2/259) پس نظر نمودن در تشريح اعضايى انسان كه تركيبش از تركيب اعضاى حمار كامل‏تر است، به طريق أولى متعلق طلب خداوند است/

طنطاوى در ادامه به داستان درخواست ارايه كيفيت زنده كرده مردگان از جانب ابراهيم خليل اشاره كرده، (11) فرياد برمى آورد: فيا قوم كيف يكون هذا فى القرآن والناس ساهون، و كيف نجهل التشريح والكتاب يأمرنا به. (12)

مى‏بينيم كه چگونه مبناى طنطاوى بر جامعيت قرآن در تفسيرش مؤثر افتاده و از لغزش يادشده مصون نمانده است، در حالى كه مفسران ديگرى كه مبناى طنطاوى را در جامعيّت قرآن قبول ندارند، آيات شررريفه و داستانهاى ياد شده را از نشان دادن صحنه‏اى از احياى مجدد اموات فراتر نبرده‏اند/

مرحوم علامه طباطبايى داستان عزير را در پى استعظام و بزرگ شمردن (نه استبعاد) دو امر از ناحيه عزير پيامبر مى‏داند:

1. گذشت زمانى طولانى و احياى مجدد، بعد از آن، 2. برگشت اجزاى نابودشده به صورت اوّليه، بعد از آنكه تغيّرات و تحولاّت بسيارى بر آنها حادث شده است/

خداوند با ميراندن عزير و زنده كردن مجدد او و نشان دادن چگونگى حيات يافتن الاغ او بعد از گذشت صدسال و... اين دو امر را كه حضرت عزير آنها را بزرگ شمرد، به صورت واضح عينى به ايشان نشان داد.(3)

ايشان انگيزه‏اى براى به دست آوردن علم تشريح از قرآن ندارد لذا از لغزشى كه طنطاوى در آن افتاده است دور مانده، زيرا به نظر ايشان اين گونه نيست كه قرآن تمام علوم بشرى را در بر داشته‏باشد/

حجيّت ظواهر قرآن و نقش اهل بيت (ع) در فهم قرآن

بحث حجيّت ظواهر قرآن يكى از مباحث قديمى است كه به مناسبت بحث از حجيّت ظواهر، در كتب اصولى نيز بدان پرداخته شده است، از طرف ديگر از مباحث مهمى است كه موضعگيرى غلط در ارتباط با آن مى‏تواند منجر به عواقب سوئى گردد، زيرا افراط در استناد به ظواهر منجر به تجسيم و تشبيه خداوند و تفريط در آن موجب تعطيل و نفهميدن بسيارى از آيات قرآن مى‏شود/

بحث ديگرى نيز مطرح است كه نقش اهل بيت (ع) در فهم قرآن چيست؟ (14) آيات براى فهم قرآن هيچ راهى بجز مراجعه به اهل بيت نيست و ما خود مستقيم نمى‏توانيم به مفاهيم قرآنى دست يابيم، يا آنكه براى فهم قرآن ضرورتى به رجوع به ايشان وجود ندارد، بلكه خود مى‏توانيم با تدبر و تأملى، مفاهيم قرآنى را به دست آوريم، يا آنكه تصوير ديگرى از اين رابطه مى‏تواند درست باشد؟

ديدگاه‏هاى مختلف‏
1. قول به عدم حجيّت ظواهر قرآن و لزوم رجوع به اهل بيت (ع):

اخباريان بر اين نظراند كه قرآن قابل استناد غير معصوم نيست و براى فهميدن قرآن هيچ راهى بجز رجوع به معصومين (ع) وجود ندارد.

اينان خود دو گروه‏اند، گروهى مى‏گويند: براى آيات قرآن ظهورى منعقد نمى‏شود تا بگوييم حجّت است يا نه، به تعبير اصولى، ظهورات قرآنى تخصصاً از حجيّت ظواهر خارج اند. (15) اين گروه ادلّه گوناگون بر مدّعاى خويش آورده‏اند از جمله:

الف- الفاظ قرآن از قبيل رموز است مانند حروف مقطعه فواتح سور، لذا الفاظ قرآن كنايه از امورى هستند كه غير معصوم را به فهم آن راهى نيست. (16)

ب- قرآن داراى معانى غامض و مضامين والايى است، به گونه‏اى كه فقط راسخان در علم كه ائمه (ع) مى‏باشند بدان دست مى‏يابند. از همين روست كه در روايات واردشده <انما يعرف القرآن من خوطب به» (17) و <ليس شئ ابعد من عقول الرجال من تفسير القرآن».(18)

گروهى ديگر از اخباريان مى‏گويند: به فرض انعقاد ظهور براى آيات قرآنى، ظهورات قرآنى حجت نمى‏باشند زيرا علم اجمالى به وجود قراين منفصله ايت كه داريم برخلاف ظواهر قرآن دلالت مى‏كنند و اين علم اجمالى مانع از عمل كردن بر طبق ظواهر قرآن است، بنابراين آيات قرآن ولوآنكه حقيقتاً ظواهر هستند ولى در حكم مجمل مى‏باشند.(19)

اين ديدگاه باب فهم قرآن را بر بشر بسته است و احتياط افراطى در تفسير آيات و سرباز زدن از اجتهاد در تفسير، به فرجامى نامبارك منجر شده است: <سرانجام كار اين احتياط افراطى به جايى رسيد كه جمعى از مفسران به پيروى از اين روش، قرآن را كتابى سربسته و مبهم شمردند و تنها كليد فهم آن را سماع و اخبار وارده از سرچشمه وحى دانستند».(20)

با پذيرش ديدگاه اخباريان، قرآن قابل استناد غير معصوم نخواهد بود، و آنچه در روايات آمده بايد تعبداً پذيرفت و آياتى كه توسط روايات تبيين نشده، به صورت مجمل باقى خواهد ماند/

گروه ديگرى كه به ظواهر قرآن بى اعتنا هستند، باطنيه مى‏باشند، البته اينان همچون اخباريان از احتياط افراطى در تفير، به چنين ديدگاهى نرسيده‏اند، بلكه از سر بى احتياطى و به قول خودشان فهم بطون قرآن واينكه مقصود اصلى، بطون قرآن است، معتقداند ظواهر، مقصود قرآن نمى‏باشد. بر اين اساس، مطلبى را كه به زعم خويش باطن قرآن مى‏دانند اگر با ظاهر آيه‏اى مخالف باشد، هيچ گونه مشكلى ندارد و به باطن آيه اخذ مى‏كنند/

استاد عميد زنجانى اين گرور را اين چنين معرفى مى‏كنند: <باطنيه، طايفه‏اى از شيعيان هستند كه منكر ظواهر شرع و قرآن بوده، معتقداند كه قرآن را ظاهرى است و باطنى، و مراد و مقصود حقيقى همان باطن است و نسبت باطن به ظاهر چون نسبت مغز است به قشر پوشاننده آن... باطنيه مدعى اند كه هر كس به ظاهر قرآن تمسك كند گمراه است و تمسك نمودن به باطن نيز خود موجب ترك عمل به ظاهر است»(21)

2. قول به امكان فهم ظواهر قرآن بدون مراجعه به روايات:

بر اساس ديدگاه اين گروه براى فهم ظواهر قرآن مراجعه كردن به روايات ضرورتى ندارد و اين گونه نيست كه بدون مراجعه به روايات از آيات قرآن چيزى نفهميم و اصلاً ظهورى منعقد نشود و يا آنكه ظهورات قرآنى حجت نباشند.

اين گروه به دو گروه فرعى تقسيم مى‏شوند:

1.الف- تمام ظواهر قرآن حجت هستند، بايد به تمام ظهورات قرآنى متعبّد بود ولو آنكه با عقل سازگار نباشد، به عبارت ديگر در فهم ظواهر قرآن قراين قطعى عقلى را دخالت نمى‏دهند/

بر اساس اين ديدگاه اگر در قرآن آمده است: <جأ ربك» (فجر، 89/22). <الرحمن على العرش استوى» (طه، 20/5) و بيقى وجه ربك» (الرحمن، 55/27) <يداللّه فوق ايديهم» (فتح، 48/10) بايد قبول كرد كه خداوند (نعوذ باللّه) راه مى‏رود، بر عرش تكيه مى‏زند، داراى صورت و دست است و///

اين ديدگاه كه هيچ گونه تعمق و تأملى را در آيات قرن بر نمى‏تابد در نهايت به تجسيم و تشبيه خداوند مى‏انجامد، كه چنين هم شده و گروهى با استناد به ظواهر اين ايات، براى خداوند دست و پا و... قايل شدند.(22)

ب- ظواهر قرآن در صورت سازگارى با قراين قطعيه عقلى و نقلى جهت مى‏باشند و به ظاهرشان متعبد مى‏شويم و اگر از قبيل آيات الاحكام باشند بر طبقشان فتوا مى‏دهيم/

بر اساس اين ديدگاه فهم قرآن تنها وابسته به روايات صادره از معصومين (ع) نيست، بلكه با تدبّر و تأمل در آيات قرآن دسترسى به مفاهيم قرآنى امرى ممكن است/

از مفسران شيعه و اهل تسنن كسانى بر اين عقيده مى‏باشند. البته بر پايه بينشى كه هرگروه درباره ائمه (ع) دارند، مى‏توان تفاوت نظر اهل سنّت با شيعه را در يان دانست كه اولاً: به نظر شيعه همان گونه كه سنّت پيغمبر اكرم (ع) حجت است، سنت ائمه اطهار نيز حجت مى‏باشد. بنابراين اگر روايتى از ائمه معصومين (ع) در تفسير آيه‏اى وارد شده باشد و قطع به صدورش داشته باشيم، قطعاً تفسيرى صحيح است و احتمال اشتباه در آن نيست/

ثانياً: تبيين بطون آيات از عهده پيغمبر اكرم(ص) و به نظر شيعه علاوه بر حضرت رسول (ص) از عهده ائمه (ع) برمى‏آيد. ولى اهل سنّت ائمه را در سطح ديگر مفسران قرار داده و تنها تفسير ظواهر قرآن را در صورت ابهام از ايشان به عنوان يك قول تفسيرى به مثابه ديگر اقوال مى‏پذيرند، به جز امام على(ع) كه اعتبار خاصى براى اقوال آن حضرت، به عنوان أعلم صحابه قايل مى‏باشند/

مرحوم علامه طباطبايى از كسانى است كه معتقداند براى رسيدن به مفاهيم قرآنى، تدبّر و تأمل در آيات وسيله‏اى كارساز است و اين گونه نيست كه راه انحصارى فهم قرآن رجوع به روايات باشد، ايشان معتقد است آنچه امامان معصوم(ع) در مرحله تفسير ظواهر آيات بيان كرده‏اند، مطالبى است كه با تأمل در آيه مى‏توان بدان دست يافت، البته در مواردى دقت بسيار لازم است، و روايات در حقيقت، طريقه تفسير صحيح را آموزش مى‏دهند، از اين رو رجوع به روايات و ممارست با آنها براى به دست آوردن شيوه صحيح قرآن امرى لازم است. بر اساس همين بينش است كه مرحوم علامه در تفسير صحيح را آموزش مى‏دهند، از اين‏رو رجوع به روايات و ممارست با آنها براى به دست آوردن شيوه صحيح تفسير قرآن امرى لازم است. بر اساس همين بينش است كه مرحوم علامه در تفسير شريف <الميزان»، بحث‏هاى روايى را از تفسير آيات جدا كرده‏است و بعد از آنكه خود با تأمل و تدبر و به كارگيرى شيوه تفسير قرآن به قرآن، به معانى آياتى پى مى‏برد و آيات را تفسير مى‏نمايد، روايات را به عنوان مؤيداتى براى تفسير ارايه مى‏كند/

مرحوم علامه ديدگاه خود را درباره فهم قرآن و رابطه آن با روايات چنين بيان مى‏كند:

<آياتى كه همه مردم اعم از كافر و مؤمن، حاضران در عصر نزول و افراد بعد از عصر نزول را به تعقل و تأمل و تدبر در قرآن فرامى خوانند، خصوصاً آيه شريفه <افلا يتدبرون القرآن ولو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً» (نسأ، 4/82)، به طور واضح دلالت بر اين مطلب دارد كه با تأمل و تدبر مى‏توان به معارف قرآن دست يافت... آيه شريفه در مقام تحدى است و بر همين اساس معنى ندارد كه فهم معانى آيات را به صحابه و شاگردان ايشان از تابعان و حتى به بيان پيامبر اكرم (ص) ارجاع دهيم، زيرا آنچه را پيامبر اكرم(ص) در مقام تبيين آيات مطرح مى‏فرمايند يا با ظاهر قرآن موافق است كه در اين صورت از ظاهر لفظ ولو بعد از تأمل و تدبر مى‏توان معنى مذكور را به دست آورد يا آنكه آنچه را پيامبر (ص) بيان كرده با ظاهر قرآن هماهنگ نيست كه اين فرض با تحدّى قرآن سازگار نمى‏باشد و با چنين بيانى حجّت بر بندگان تمام نمى‏شود. بله براى به دست آوردن تفاصيل احكام و قصص و جزئيات معارف قرآن مثل معاد، راهى جز رجوع به بيانات بيغمبر اكرم(ص) نيست، آن گونه كه قرآن خود نيز تفصيل احكام را به پيغمبر اكرم(ص) ارجاع داده و فرموده: <و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» (حشر، 59/7) و آيات ديگرى كه به اين مضمون مى‏باشند/

بنابراين وظيفه پيمبر(ص) فقط تعليم است و تعليم عبارت است از هدايت كردن ذهن متعلم و راهنمايى كردنش به چيزى كه علم پيداكردن به آن و دست يازيدن بدان برايش مشكل است، نه مطلبى كه بدون تعليم، فهمش براى متعلّم ممتنع مى‏باشد، تعليم تنها آسان كردن راه و نزديك كردن مقصد است نه ايجاد راه و مقصد... مطلبى كه گفتيم چيزى است كه اياتى مانند: <و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم» (نحل، 16/44) و <يعلمعم الكتاب والحكمْ» (بقره، 2/129) بر آن دلالت دارد زيرا پيغمبر اكرم(ص) آنچه را كه قرآن به آن دلالت دارد به مردم تعليم داده و برايشان تبيين مى‏كند، كه مردم در نهايت امر مى‏توانند به آن معانى دست يابند، نه آنكه پيغمبر (ص) مطالبى را تبيين مى‏كنند كه هيچ راهى براى فهم آنها از قرآن نيست، زيرا چنين برداشتى با آياتى چون <كتاب فضلت آياته قرآناً عربياً لقوم يعلمون» (فصلت، 41/3) و <هذا لسان عربى مبين» (نحل، 16/103) به هيچ رو انطباق ندارد/

...پس حق اين است كه فهم قرآن به روى بشر بسته نيست، بلكه بيان الهى و ذكر حكيم، خود به معانى‏

خويش هدايت مى‏نمايد، يعنى قرآن در تبيين مقاصدش نياز به طريقى غير از خود قرآن ندارد. شگفتا چگونه متصور است كتابى كه به عنوان <نور» (مائده، 5/15)، <هدى» (بقره، 2/185) و <تبياناً لكل شئ» (نحل، 16/89) معرفى شده است، خود نيازمند به مبيّن و روشنگرى غير از خودش باشد/

مرحوم علاّمه در ادامه به جمع بين روايات وارده در اين زمينه پرداخته مى‏فرمايند: رواياتى كه از تفسير منع كرده و به رجوع به اهل بيت (ع) امر نموده‏اند، مرادشان تفسيرى است كه از طريق صحيح انجام نپذيرد (مثلاً تحميل ديدگاهها بر قرآن باشد) و رواياتى كه امر به تدبر در قرآن و تفسير قرآن كرده و فرموده‏اند اگر كسى تصور كند قرآن مبهم است، هم خود هلاك شده و هم ديگران را به هلاكت افكنده، مقصودشان تفسيرى است كه از طريق درست و با شيوه ايت صحيح انجام گيرد. آن گونه كه بيان كرديم تنها طريق صحيح تفسير قرآن، <تفسير قرآن به قرآن<و استمداد جستن از خود قرآن براى تفسير آيات مبهم است كه شيوه ائمه اطهار (ع) نيز اين چنين بوده است و با تمرين و تدرّب در روايات، براى انسان توان به كارگيرى روش تفيسر قرآن به قرآن حاصل مى‏شود» (23)

برپايه بينش مذكور ظواهر قرآن در صورت سازگارى با قراين قطعيه عقليه و نقليه حجت مى‏باشد و به ظاهرشان متعبد مى‏شويم و اگر از قبيل آيات الاحكام باشند بر طبقشان فتوا مى‏دهيم و در صورت ناسازگارى، از ظواهر آيات دست شسته و آيات را بر خلاف ظاهرشان حمل مى‏كنيم/

به فرض اگر از ظاهر آيه‏اى چنين برمى آيد كه خداوند قابل رؤيت با چشم سر است، داراى دست و صورت است و تمام اين موارد را بايد تأويل برد و به وجه صحيحى كه منطبق بر قراين قطعيه عقليه و نقليه باشد، معنا كرد. اين آيات از متشابهات هستند كه بايد آنها را با عنايت به محكمات قرآن مانند: <ليس كمثله شئ» (شورى، 42/11) و با عنايت به ادلّه قطعيه عقليه كه خداوند را از جسم برودن و اوصاف جسمانى منزه مى‏داند تفسير كرد كه اهل عدل و تنزيه چنين مى‏نمايند/

بنابراين، برخلاف نظريه پيشين (ديدگاه مجسمه، مشبهه و...)، اين نظريه براى عقل جايگاه ويژه‏اى در تفسير قرآن قايل است و دقت و تأمل در آيات را لابزارى مهم بلكه ضرورى در فهم قرآن مى‏داند/


قرآن و علم (نقش پيشرفت علوم در فهم قرآن)

پيشرفت شگفت‏انگيز علوم بشرى خصوصاً در زمينه‏هاى علوم تجربى و طبيعى، واقعيتى آشكار در زندگى بشر است، اگر اطلاعات علمى بشر را در طى اعصار ملاحظه كنيم، به روشنى پيشرفت آگاهى‏هاى بشر را در زمينه‏هاى مختلف مشاهده مى‏كنيم. سؤال اين است كه تأثير اين پيشرفت‏ها در فهم قرآن چگونه است؟ آيات اصلاً تأثير دارد يا نه؟ بر فرض تأثير، مفسر تا چه حد مجاز است از پيشرفت‏هاى علمى براى فهم قرآن سود جويد؟ اين موضوع از مباحث مطرح بين انديشمندان است و ديدگاه‏هاى متفاوتى در قبال آن مطرح شده است، تفسير علمى قرآن كه گروهى به شدت در پى آن هستند، در ذيل همين مبحث قرار مى‏گيرد، بحث مورد نظر با بحث اعجاز علمى قرآن و همچنين با بحث جامعيت قرآن نسبت به علوم بشرى ارتباط تنگاتنگى دارد/

ديدگاه‏هاى موجود:

1. عدم تأثير علوم در فهم قرآن
صاحبان اين ديدگاه معتقداند، به هيچ وجه نبايد به تفسير علمى آيات قرآن پرداخت، و به هيچ رو حق نداريم مسايل علمى را هرچند مسلم باشند، بر آيات قرآن هرقدر روشن و صريح باشند تطبيق نماييم.(24)

ايشان در توجيه عقلانى باور خويش بيان مى‏دارند كه: با توجه به اينكه همه انسانها، خصوصاً عرب‏هاى معاصر نزول قرآن، به علوم پى نبرده بودند و اساساً دسترسى به قواعد علمى نداشتند چگونه شناخت علوم مى‏تواند، شرط براى فهم قرآن باشد، از طرف ديگر وابسته كردن فهم قرآن به دستيابى به علوم و معارف، با تبيان و مبين بودن قرآن سازگارى ندارد/

طبيعت علوم اين گونه است كه دفعتاً براى انسان حاصل نمى‏شود، بلكه بشر با گذشت زمان بدآنهادست مى‏يابد و نتيجه مؤثر دانستن علوم در فهم قرآن، شرطيّت علوم براى فهم آن است/

بنابر اين ديدگاه كه نگاهى تفريطى در سود جستن از علوم در فهم قرآن است، بايد به هر آنچه از ظواهر قرآن به دست مى‏آيد اكتفا كرد و در صورت نامفهوم بودن آيه ولو از آيات علمى قرآن باشد، نمى‏توان براى فهم آن از علوم بشرى سود جست/

2. تطبيق اكتشافات علمى بر قرآن

اينان بر اين باوراند كه در مقام تفسير بايد تمام آنچه را بشر بدان دست يافته مد نظر داشت و قرآن را بر دستاوردهاى علمى تطبيق داد. اين گرايش كسانى است كه يا مرعوب پيشرفت‏هاى علوم قرار گرفته‏اند يا بر اين باوراند كه قرآن جامع تمام علوم بشرى است/

از اين گرايش و شيوه، به عنوان تفسير علمى قرآن نيز ياد مى‏شود كه مفسر در اين نوع تفسير، به دنبال استخراج تمام علوم از قرآن است. ويژگى تفسير علمى را اين گونه بيان گرده‏اند: لقد اتسم التفسير العلمى للقرآن فى العصور المختلفْ بظهور باحثين ربطوا الاَّيات القرآنيْ بنظريات علميه متغيره، واستفاضوا فى اغرابهم بتفسير الآيات القرآنيْ مقمحْ مع البحوث العلميْ العامْ، و كأنهم مصرون على ربط كل ما توصل اليه العلم فى حقول الظنيات باالقرآن الكريم الذى هو كتاب الهدايْ والاعجاز. (25)

آن گاه ايشان برخى از كسانى را كه به تفسير علمى گرايش دارند نام برده، مى‏گويد: و ممن نهج هذا المنهج من السلف <الغزالى» فى جواهر القرآن و <الفخر الرازى» فى التفسير الكبير (مفاتيح الغيب) و <الزركشى» فى البرهان و <السيوطى» فى التقان. سپس مى‏افزايد: در عصر جديد به جهت پيشرفت حيرت‏انگيز علوم، نزد گروهى از مفسران، اين سوره رواج فراوانى يافته است كه از جمله ايشان اسكندرانى در <كشف الاسرار النورانيْ» و طنطاوى در <الجواهر» مى‏باشند/

صاحبان اين گرايش به طرق مختلف و با تأويلات دور و نزديك به تطبيق آيات با علوم مختلف مى‏پردازند، به عنوان نمونه در تفسير آيه <يا ايها الناس التقوا ربَّكُم الذى خلقكم من نفس واحدْ و خلق منها زوجها» (نسأ،4/1) مى‏گويند: منظور از <نفس واحدْ» پروتون و مقصود از <زوجها» الكترون است. (26)

با آنكه ما در صدد بررسى ديدگاه‏هاى مختلف نيستيم ولى پرواضح است كه چنين شيوه ايت در حقيقت تحميل بر قرآن است نه تفسير قرآن و از مصاديق روشن تفسير به رأى است/

3. تأثير پيشرفت علوم در پى‏بردن به زوايات برخى آيات (27)
اين ديدگاه را مى‏توان ديدگاهى متعادل در قبال ديدگاه افراطى و تفريطى كه بدآنهااشارت رفت دانست، نبايد مرعوب پيشرفت‏هاى علمى شد و درصدد تطبيق آيات بر كشفيات ظنّى برآمد و نبايد با بى مهرى قطعيات علوم را نيز به كنار نهاد و از آنها براى فهم آيات سود نجست. البته در اين راه بايد عصاى احتياط را از دست نيفكند/
آيةالله محمد هادى معرفت تأثير علوم بشرى را در فهم قرآن چنين تبيين مى‏كنند:
<براى فهم صحيح مطالب قرآن در هر زمان، به علوم بشرى (علوم طبيعى) نياز بوده است. بسيار از علوم طبيعى در كشف حقايق قرآنى و فهم معانى قرآن دخالت بسزايى دارند و يكى از منابع فهم قرآن شمرده مى‏شوند[...البته ]اگر نظريه علمى جديد آمد و قطعى نيست، نبايد آن را بر قرآن تحميل كرد، آرى درباره مسايل علمى مى‏توان گفت كه شايد قرآن ناظر به اين جهت باشد»(28)
آيت الله مكارم در قبال نظريه تفريطى كه هيچ گونه بهره‏گيرى از پيشرفت علوم را در فهم قرآن مجاز نمى‏دانست، موضع مخالف اتخاذ كرده چنين مى‏كويند:
<اگر راستى يك مسأله علمى به روشنى اثبات شده، و از محيط <فرضيه‏ها» قدم به جهان قوانين علمى گذارده، و حتى گاهى جنبه حسى بخ خود گرفته - مانند گردش زمين به دور خود، گردش زمين به دور خورشيد، وجود گياهان نر و ماده، تلقيح در عالم نباتات و امثال اينها - و از سوى ديگر آياتى از قرآن هم صراحت در اين مسايل داشته باشند، چرا از تطبيق اين مسايل بر آيات قرآن سرباز زنيم و از اين توافق كه نشانه عظمت اين كتاب آسمانى است وحشت داشته باشيم؟!» (29)
ايشان در تعبيرى ديگر مسايل قطعى و مسلّم علوم را به عنوان قراين خارجيه در فهم قرآن دانسته چنين مى‏گويند: <ما مى‏توانيم آن مسايل قطعى و مسلّم را به عنوان قراين خارجيه در كنار قراين حاليه و مقاليه بگذاريم و به وسيله آنها آن مفاهيم تازه را از آيات استفاده بكنيم».(30)
استاد آيت الله مصباح بعد از آنكه مطالب قرآن درباره جهان و طبيعت را به عنوان مباحثى استطرادى و تطفّلى معرفى مى‏كنند كه در وراى آنها اهدافى چون <آگاهانيدن انسان و رهنمونى او به عظمت الهى و سترگى حكمت هايى كه خدا در آفرينش به كار برده است» و <ايجاد انگيزه براى شكر و حق‏شناسى» نهفته است، مى‏فرمايد:
<چون آيات مربوط به جهان و كيهان، جنبى و استطرادى و تطفّلى است. در هيچ زمينه هيژ گاه به بحث‏هاى تفصيلى در مورد موجودات نپرداخته است، بلكه به همان اندازه ايت كه هدف قرآن در هدايت مردم تأمين مى‏شده، بسنده كرده است، به همين جهت اين آيات غالباً داراى ابهام هايى است و كم‏تر مى‏توانيم يك نظر قطعى در اين مورد به قرآن نسبت دهيم».(31)
آنگاه درباره چگونگى تفسير اين آيات مى‏فرمايند: بايد بكوشيم قرآن را با همان روشى كه خود قرآن تعليم فرموده تفسير كنيم، اگر مفاد آيه‏اى طبق اصول محاوره بر نظريه ايت (فلسفى، علمى و...) منطبق بود چه بهتر و نعم الوفاق... و اگر نه نبايد در تطبيق با نظريه مورد قبول عصر خود تلاش كنيم، بلكه تا هرجا كه‏[ مطابقتى‏] به طور روشن از قرآن فهميده مى‏شود، بپذيريم و نسبت به فراسوى آن سكوت كنيم/
با عنايت با آنچه بيان شد مى‏توان ديدگاه مذكور را در فقرات ذيل خلاصه كرد:
الف: واقعاً بايد در صدد فهم آيه باشيم نه آنكه بخواهيم به هر طريقى كشفيات علمى را بر قرآن تحميل كنيم/
ب: تنها از مسايل قطعى و مسلّم علوم مى‏توانيم در حيطه تفسير استفاده نماييم/
ج: اگر قطعيات علمى با ظواهر قرآن مطابق بود، در اين صورت كشفيّات علمى مؤيد قرآن شده و چهره ايت از وجوه اعجاز علمى قرآن كشف مى‏گردد ولى اگر آن‏جه به عنوان مطلب قطعى تلقى شده با ظاهر قرآن سازگار نيست نمى‏توان آن مطالب را به قرآن استناد و بر قرآن تحميل كرد بلكه بايد منتظر بود شايد در آينده تحوّلى ديگر رخ بنمايد/
4. تأثير قهرى علوم در فهم قرآن
بر اساس اين ديدگاه كه بر مبناى تاريخيت معرفت دينى و تابعيت آن نسبت به معارف بشرى استوار است، دين امرى است و معرفت دينى امرى ديگر، دين امرى است ثابت ولى معرفت دينى به تبعيت از تحول در معارف بشرى، پيوسته متحوّل است/
<مدعاى اين نظريه تابعيّت معرفت دينى نسبت به معارف بشرى است»(32) و <در صدد آشكار كردن نحوه مسبوق و محاطبودن معرفت دينى به مبادى و مبانى عقلى و علمى، مى‏باشد».(33) بر طبق اين نظريه <دركى كه امروزيان از دين دارند هم فرزند تاريخ حبات دينى و هم نشسته در ميان جغرافيان معارف بشرى است و فردا كه دفتر تاريخ ورق ديگرى خورده است و بر خاك معرفت، گل‏هاى تازه‏اى روييده است، معرفت دينى هم، عطر و رنگ ديگرى پذيرفته است.»(34)
دكتر عبدالكريم سروش بر اين باور است كه: <هيچ جزئى از معرفت دينى نيست كه محاط و محفوف به معارف بشرى غير دينى (درسطوح مختلف) نباشد.»(35)
بر اساس اين نظريه، فهم ما از قرآن به عنوان جزئى از معرفت دينى مستقيماً تحت تأثير دانش‏هاى توليدكننده‏ است.»(36)
و در جاى ديگر مى‏نويسد: <هيچ فهم دينى وجود ندارد كه از فهم غير دينى در سطوح مختلف، مستقيم و غير مستقيم كمك نگيرد و ثبات و تحول فهم دينى به ثبات و تحول فهم‏هاى بيرونى مستند است، و اين فهم‏هاى بيرونى منابع مختلف دارند و به طور كلى در سه دسته جاى مى‏گيرند: تجربه حسى، عقل، و تجربه عرفانى. لذا فهم دين، از علم و فلسفه و عرفان تأثير قطعى مى‏پذيرد.»(37)
عدم تحريف قرن
مسأله تحريف يا عدم تحريف قرآن از مباحث قديمى و سابقه‏دار علوم قرآنى است كه از دوران صحابه پيامبر(ص) مطرح بوده است، بعضى از صحابه مثل ابن مسعود، اُبى بن كعب و... هر كدام براى خود مصحف خاصى داشتند كه در مواردى با يكديگر اختلاف داشتند و هر كدام مصحف خويش را صحيح و قرآن ديگرى را مخدوش مى‏دانست/
اين بحث با مباحث ديگرى همچون تاريخ قرآن و كيفيت جمع آورى آن، تواتر يا عدم تواتر قرائات سبعه از نبى اكرم (ص)، ارتباط تنگاتنگى دارد/
ما در اين نوشتار با ذكر صورت‏هاى مختلف تحريف (38)، به تأثير يا عدم تأثيرشان در فهم قرآن كه محل نظر است اشاره خواهيم كرد/
صورت‏هاى گوناگون تغيير در قرآن‏
1. نقص يا زيادت در حروف يا حركات كلمات قرآن
اختلاف قرائات، بيشتر در حروف يا حركات كلمات است، مثلاً در آيه <ان جأكم قاسق بنبأ فتبينوا» (حجرات،49/6) كسائى، <فتثبتوا»(39) خوانده است. در آيه <ويكفر عنكم» (بقره، 2/271) ابن عامر و حفص <يكفُرُ» و ديگران <نكفُرُ» (40) خوانده‏اند، در اين دو نمونه، اختلاف در حروف يك كلمه است/
اختلاف در حركات مانند: <نستعين» (حمد، 1/5) كه به فتح و كسر نون اوّل قرائت شده است (41) و مانند <يَطهُرنَ» (بقره، 2/222) كه به <يطَّهَّرنَ» نيز قرائت شده است/
اختلاف قرائات در حد تفاوت در حروف و يا حركات، اغلب به گونه ايت است كه يا هيچ تغيير در معنى ايجاد نمى‏شود و يا آنكه تغيير در حد تبديل صيغه ايت به صيغه ديگر است كه تأثير چندانى در مفاد و معناى آيه ندارد، ولى در بعضى موارد اين نوع تغييرات مغيّر معنا است، به عنوان مثال اينكه <يَطهُرن» بخوانيم و يا <يَطَّهَّرن» با آنكه اختلاف بيش از حروف و حركات نيست ولى از حيث معنا متفاوت است و اين تغيير در حدّى است كه در مفاد و معناى آيه مؤثر است، زيرا اگر <يطهُرن» (پاك شدن) را پذيرفتيم معنى اين خواهد بود كه پاك شدن زن از حيض و انقطاع دم در جواز وطى كفايت مى‏كند ولى بنابر قرائت دوم <يطّهّرن» (پاك كردن)، جواز وطى منوط به غسل حيض خواهد بود/
نتيجه سخن آنكه تغيير در حروف و حركات در بعضى موارد مغيّر معنى خواهد بود و تأثير آن در فهم قرآن در همين حدّ است. هر كس اين قسم تغيير را پذيرفت، لامحالْ در مواردى در فهم آيات دچار مشكل خواهد شد.
2. نقص يا زيادت يك يا چند كلمه‏
همان گونه كه گفتيم بعضى از صحابه، مصحف خاصى داشتند كه با مصاحف ديگر در حد تفاوت در يك يا چند كلمه متفاوت بوده‏اند، اينكه عثمان مصاحف مختلف را جمع آورى كرد و مصحف واحدى را عرضه كرد براى حل همين اختلافات بوده است/
اگر گفتيم مصحف جمع آورى شده در زمان عثمان كه الان در دست ماست قرآنى غير محرّف است و تحريف در ديگر مصاحف واقع شده بوده است هيچ مشكلى نيست ولى اگر اين چنين نگفتيم به ناچار بايد قول به تحريف را در حد مذكور بپذيريم كه در اين صورت در فهم قرآن تأثير خواهد داشت و در مواردى كه زيادى كلمه يا كلمات به گونه ايت است كه از حد توضيح كلمات پيشين تجاوز كرده و موجب تغيير در معنى گردد، در فهم مراد خداوند دچار مشكل خواهيم بود/
3. تحريف در قرآن موجود در حد نقصى كه موجب خلل به معنا نبوده و يا آياتى كه به صورت تكرارى بوده حذف شده باشند، واقع گشته است. به تعبير ديگر اگر به فرض تحريفى صورت گرفته باشد در حد تغيير بعضى كلمات، حذف آيات تكرارى و تغيير حركات است، به گونه‏اى كه هيچ تأثيرى بر معانى و مفاهيم قرآن نداشته، نه چيزى از محتوا كم شده و نه چيزى بر آن افزوده شده است/
همان گونه كه مشخص است در اين صورت هيچ تغييرى در معنى ايجاد نشده است و قول به تحريف يا عدم تحريف در اين حد هيچ تأثيرى در فهم قرآن ندارد/
4. قول به تحريف به نقصان، به گونه‏اى كه بسيارى از مفاهيم قرآنى از بين رفته است
در موارد متعددى، ايات يا آيه‏اى حذف شده است و يا ترتيب آيات به گونه‏اى كه در فهم معانى مراد مؤثر باشند، دگرگون شده است/
تحريفى كه عامّه آن را به شيعه و شيعه آن را به عامّه نسبت مى‏دهد، همين قسم تحريف است كه به شدّت تمام مورد تكذيب علماى بزرگ و مجتهدان و محققان شيعه است/
گروهى از محدثان اخبارى مسلك شيعه مانند محدث نورى و حشويه عامه، اين نوع تحريف را امرى محقق مى‏دانستند. لكن غير از اينان كسى از شيعه قايل به تحريف نيست/
قطعاً چنين تحريفى، تأثير شگرفى در فهم آيات قرآن دارد كه بحث در اين زمينه را به مجالى ديگر وا مى‏گذاريم.
--------------------------------------------------------------------------------
1. محمد مجتهد شبسترى، هرمنوتيك كتاب و سنت /23/
2. براى اطلاع از آيات و روايات مورد استشهاد ر.ك به: مقاله <جامعيت دين» از محمد على ايازى، از مجموعه آثار كنگره بررسى مبانى فقهى امام خمينى (ره) <نقش زمان و مكان در اجتهاد»، جلد 10، <جامعيت شريعت»
3. مجمود رجبى، مجله معرفت، ش 6، ص 10، با اندكى تغيير در عبارت/
4. احيأالعلوم، 3/135، مطيعْلجنْ نشر الثقافه الاسلاميْ، 1356ه، به نقل از: التفسير و المفسرون، 2/52، چاپ دارالقلم/
5. التفسير والمفسرون، 2/566، به نقل از: بهأالدين خرمشاهى، <قرآن پژوهى» /254/
6. محمود رجبى، مجله معرفت، ش‏6، ص 11/
7. الميزان، 12/324، قم، اسماعيليان/
8. مجله معرفت، ش‏6، ص‏6/
9. همان، ش‏5، ص‏5/
10. آيت الله جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن، 1/62/
11. ر.ك: سوره بقره، آيه 260/
12. الجواهر فى تفسيرالقرآن، 4/242، بيروت، دارالفكر/
13. ر.ك: الميزان، 2/363 به بعد/
14. آنچه پيغمبر اكرم(ص) در مقام تبيين قرآن بيان مى‏نمايند بر مسلمانان حجت و مورد تصديق است. به ادلّه متعدد عقلى، قرآنى و روايى، ائمه عدل قرآن هستند و اقوال ايشان نيز همانند اقوال پيامبر اكرم(ص) حجت مى‏باشد و براى فهم دين به صورت كامل چاره‏اى جز مراجعه به حضرات ايشان علاوه بر رجوع به قرآن و سنّت پيامبر(ص) نيست، بسيارى از مطالب در قرآن به صورت مجمل آمده كه تفصيلش را بايد در سنت معصومين (ع) جست و جو كرد/
15. شهيد صدر، بحوث فى علم الاصول، مباحث الحج والاصول العمليْ، 1/276/
16. آيت الله خويى، مصباح الاصول، 2/122/
17. كلينى، كافى، 8/312، ح 485/
18. مجلسى بحارالانوار، 89/91، چاپ بيروت.
19. مصباح الاصول، 2/123/
20. عميد زنجانى، مبانى و روشهاى تفسير قرآن /191/
21. همان /246، و نيز ر.ك: الميزان، 5/281، قم، اسماعيليان/
22. آيةالله محمد هادى معرفت در معرفى حَشويه مى‏نويسند:
اجمعوا على الجبر والتشبيه، وجسموا و صوروا و قالوا بالاعضأ... و يعملون على التقليد و ظواهر الاَّيات... فهذا الاسم (الحشويْ) يطلق - كما عرفت- على جماعْ السلفيْ و الصفاتيْ و ،ذنابهم (التيميْ والوهابيْ) ممن أبوا على الاخذ بظواهر الالفاظ الواردْ فى الشريعْ كتاباً و سنته، حتى ولو استلزم القول بالجبر والتشبيه و اثبات الجوارح والاعضأ للّه - سبحانه مما هو لازم الجسميْ/
در معرفى مشبهه مى‏نويسند: و ماورد فى التنزيل من <الاستوأ» و <الوجه» و <اليدين» و <الجنب» و <المجَيى‏» و <التيان» و <الفوقيْ» و غير ذلك، فقد اجروها على مايفهم من ظاهرها عندالاطلاق على الاجسام (التمهيد، 3/57، 59، 66/)
23. الميزان، 3/84 به بعد/
24. براى توضيح بيشتر ر.ك: آيت الله مكارم شيرازى، قرآن و آخرين پيامبر /150/
25. سيد محمد على ايازى، المفسرون حياتهم و منهجهم /93/
26. عبدالرّزاق نوفل، القرآن والعلم الحديث /156/
27. استاد معرفت منطور از اعجاز علمى قرآن را اين‏چنين بيان مى‏نمايند: مقصود از اعجاز علمى آن نيست كه قرآن كتاب علمى است و فرمول‏هاى علمى ارايه داده است كه بشر از آن عاجز است، بلكه مقصود اين است كه <قل انزله الذى يعلم السر فى السموات والارض» (فرقان، 25/6)، يعنى متكلّم به اين كلام (قرآن مجيد) كسى است كه بر هم