s.rozekabood
11-28-2013, 08:42 PM
زن خشمگين ليوان شيشهاي را به صورت شوهرش كوبيد تا از شكنجههايش فرار كند.چندي پيش زن جواني در شعبه چهارم بازپرسي دادسراي بعثت از شكنجههاي شوهرش پرده برداشت و گفت: چهار سال پيش از طريق دوستم با شوهرم آشنا شدم و خيلي زود پيشنهاد ازدواج گرفتم.
وي افزود: از آنجا كه من در ازدواج نخستم شكست خورده و بيسرپناه بودم وقتي ديدم ايوب مرد خوبي است و ميتواند مرا خوشبخت كند، بدون هيچگونه پرسوجو به عقد وي درآمدم.
ايوب همه امكانات زندگي را برايم مهيا كرد، طوري كه هيچگونه كم و كاستي در زندگي نداشتم و هميشه تصور ميكردم خوشبختترين زن دنيا هستم و همسرم بهترين مرد دنيا! اما مدتي بعد اخلاق و رفتار ايوب تغيير كرد و شوهرم مدام بهانهگيري ميكرد تا جايي كه شنيدم نبايد زياد به خانه پدر و مادرم رفت و آمد داشته باشم.
همه شرايط را پذيرفتم، از اين كه دوباره طلاق بگيرم وحشت داشتم، تصور ميكردم اين پايان بدخلقيهاي شوهرم است اما ايوب دست بردار نبود، وي گاه و بيگاه بدون هيچ دليلي مرا به باد كتك ميگرفت و زندگي را برايم جهنمي كرده بود.
زن جوان گفت: «شوهرم بيرحمانه با كمربند به جانم ميافتاد. ديگر تحمل شكنجههاي او را ندارم، به ستوه آمدهام به خاطر همين از شوهرم به خاطر بيرحمي و بيعاطفگياش شكايت دارم.بازپرس پرونده وقتي با ادعاهاي اين زن دستور احضار شوهرش را صادر كرد ايوب با سري باندپيچيشده پيش روي بازپرس نيكزاد ايستاد و گفت: درآمد مالي خوبي دارم از روزي كه زندگي زير يك سقف را با اين زن آغاز كردم روزگارم سياه شده است.
مادرش در زندگيمان خيلي دخالت ميكند و همسرم نيز تنها گوش به فرمان مادرش است و هرچي مادرزنم بگويد را انجام ميدهد. در مدت چهارسال زندگي مشتركي كه با همسرم داشتهام، تصميمگيرنده اصلي مادرش بود،
وي بايد براي ما برنامهريزي كند كه كجا برويم كجا نرويم! بدتر از همه من هرچي گوشت و مرغ به خانه ميآورم همسرم همه آن را به خانه مادرش ميبرد اين درحالي است كه من راضي نيستم، به خاطر همين با همسرم دعوا كردم و خواستم دست از اين كارها بردارد.
بر سر همين ماجرا همسرم ليوان شيشهاي را به سمت من پرت كرد و به پيشانيام كوبيد و من به خاطر خونريزي به درمانگاه رفتم.مرد جوان گفت: تا امروز به خاطر بچهمان سكوت كردهام و اين درحالي است كه بارها تصميم به طلاق گرفتهام. من به خاطر بچه دوسالهمان پايبند زندگي با وي هستم و اگر خسته شوم ديگر نميتوانم شرايط را تحمل كنم.
زن عصباني كه با ادعاهاي شوهرش مواجه شده بود به بازپرس نيكزاد گفت: من از خودم دفاع كردم، ديدم شوهرم به من حمله كرده است مجبور شدم ليوان را به سمتش پرتاب كنم، وضعيت مالي خانوادهام خوب است و نيازي به مرغ و گوشت خانه من ندارند و شوهرم اينها را بهانه كرده است، من نيز همسرم و بچهام را دوست دارم اما نميخواهم هر روز با وحشت بيدار شوم.
بنا بر اين گزارش پس از جلسه تحقيق، اين زن و شوهر باهم آشتي كردند و پذيرفتند آرامش را به خانهشان بازگردانده و فضاي آرامي براي كودكشان فراهم كنند.
وي افزود: از آنجا كه من در ازدواج نخستم شكست خورده و بيسرپناه بودم وقتي ديدم ايوب مرد خوبي است و ميتواند مرا خوشبخت كند، بدون هيچگونه پرسوجو به عقد وي درآمدم.
ايوب همه امكانات زندگي را برايم مهيا كرد، طوري كه هيچگونه كم و كاستي در زندگي نداشتم و هميشه تصور ميكردم خوشبختترين زن دنيا هستم و همسرم بهترين مرد دنيا! اما مدتي بعد اخلاق و رفتار ايوب تغيير كرد و شوهرم مدام بهانهگيري ميكرد تا جايي كه شنيدم نبايد زياد به خانه پدر و مادرم رفت و آمد داشته باشم.
همه شرايط را پذيرفتم، از اين كه دوباره طلاق بگيرم وحشت داشتم، تصور ميكردم اين پايان بدخلقيهاي شوهرم است اما ايوب دست بردار نبود، وي گاه و بيگاه بدون هيچ دليلي مرا به باد كتك ميگرفت و زندگي را برايم جهنمي كرده بود.
زن جوان گفت: «شوهرم بيرحمانه با كمربند به جانم ميافتاد. ديگر تحمل شكنجههاي او را ندارم، به ستوه آمدهام به خاطر همين از شوهرم به خاطر بيرحمي و بيعاطفگياش شكايت دارم.بازپرس پرونده وقتي با ادعاهاي اين زن دستور احضار شوهرش را صادر كرد ايوب با سري باندپيچيشده پيش روي بازپرس نيكزاد ايستاد و گفت: درآمد مالي خوبي دارم از روزي كه زندگي زير يك سقف را با اين زن آغاز كردم روزگارم سياه شده است.
مادرش در زندگيمان خيلي دخالت ميكند و همسرم نيز تنها گوش به فرمان مادرش است و هرچي مادرزنم بگويد را انجام ميدهد. در مدت چهارسال زندگي مشتركي كه با همسرم داشتهام، تصميمگيرنده اصلي مادرش بود،
وي بايد براي ما برنامهريزي كند كه كجا برويم كجا نرويم! بدتر از همه من هرچي گوشت و مرغ به خانه ميآورم همسرم همه آن را به خانه مادرش ميبرد اين درحالي است كه من راضي نيستم، به خاطر همين با همسرم دعوا كردم و خواستم دست از اين كارها بردارد.
بر سر همين ماجرا همسرم ليوان شيشهاي را به سمت من پرت كرد و به پيشانيام كوبيد و من به خاطر خونريزي به درمانگاه رفتم.مرد جوان گفت: تا امروز به خاطر بچهمان سكوت كردهام و اين درحالي است كه بارها تصميم به طلاق گرفتهام. من به خاطر بچه دوسالهمان پايبند زندگي با وي هستم و اگر خسته شوم ديگر نميتوانم شرايط را تحمل كنم.
زن عصباني كه با ادعاهاي شوهرش مواجه شده بود به بازپرس نيكزاد گفت: من از خودم دفاع كردم، ديدم شوهرم به من حمله كرده است مجبور شدم ليوان را به سمتش پرتاب كنم، وضعيت مالي خانوادهام خوب است و نيازي به مرغ و گوشت خانه من ندارند و شوهرم اينها را بهانه كرده است، من نيز همسرم و بچهام را دوست دارم اما نميخواهم هر روز با وحشت بيدار شوم.
بنا بر اين گزارش پس از جلسه تحقيق، اين زن و شوهر باهم آشتي كردند و پذيرفتند آرامش را به خانهشان بازگردانده و فضاي آرامي براي كودكشان فراهم كنند.