mehraboOon
10-20-2013, 06:46 PM
(http://www.tabnak.ir/fa/news/352285/%D8%AF%D8%B1-%D8%AC%DB%8C%D8%A8%D9%85-%D9%81%D9%82%D8%B7-%D8%AF%D9%87-%D8%AA%D9%88%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D9%88%D9%84-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%85-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85)در جیبم فقط ده تومان پول دارم + فیلم
خیلی برای تو و خانواده و خانه نگرانم. نمیدانم وضعتان در چه حالی است؟ باور کن خیلی ناراحت هستم که آیا گرسنه ماندهاید؟ نفت دارید؟ مریض نیستید؟ پول دارید؟ خدایا خدایا فقط تو میدانی و بس که در جیبم فقط ده تومان پول دارم... که نمیشود کاری کرد. ازت خواهش میکنم مقاومت کن خدا بزرگ است. آیا عذرا گرسنه میماند، شیر دارد یا نه؟ محمد چه کار میکند؟ بگو بابا میگوید، شرمندهات هستم. خداحافظ به امید پیروزی.
جملاتی که خواندید، نامه شهید برزگر به همسر گرامیاش بود که نشان از عشق ایشان به خانواده و فداکاری همسر عفیفهای است که در تنگناهای زندگی، زینبوار بار سنگینی را به دوش کشیده و اگر نبود صبوری و مقاومت این شیرزنان و دلیران ایران، باید امروز پشت خمیده به ایادی استکبار چشم بله قربان میگفتیم و سر در آخور حزب فروپاشیده بعث فرو میبردیم؛ باشد که قدردان سالها رنج و ایستادگیشان باشیم و اگر باری را نمیتوانیم برداریم، دستکم زخم زبانی ننشانیم.
زندگی نامه شهید شاپور برزگر
شاپور برزگر در ۲۲ آبان ۱۳۳۶ از مادری به نام سریه در خانوادهای نسبتا مرفه و مذهبی در شهرستان اردبیل به دنیا آمد. پدرش (اسکندر) به همراه برادران خود در خانهای که از پدر به ارث برده بودند، زندگی میکردند. شهید در کودکی نسبت به دیگر همسالان خود قد بلندتر بود و هیکل بزرگی داشت؛ از این رو، رهبری سایر بچهها و همبازیهایش را به دست میگرفت و به هنگام بازی همه را تحت نظارت خود درمیآورد.
در سالهای نوجوانی، به کشتی علاقهمند شد و نیمه حرفهای این ورزش را ادامه داد و چندین بار موفق به کسب رتبه در این رشته شد.
http://cdn.tabnak.ir/files/fa/news/1392/7/28/300561_159.jpg
او در تشکیل بسیج شهرستان اردبیل از فعالان این نهاد بود و در آموزش بسیجیان تلاش میکرد. در همین دوره بود که با خانم رویا احمدیان آشنا شد. خانم احمدیان درباره نحوه آشنایی خود با شاپور برزگر میگوید: «من در بسیج خواهران ـ که آن موقع تشکیلات گستردهای نداشت ـ با برادرزادﮤ ایشان آشنا شدم و از این طریق به خانواده برزگر معرفی شدم. روزی که به خواستگاری آمدند تمام صحبتهای شاپور حال و هوایی الهی داشت. از من خواستند که در زندگی جدید حضرت زهرا (ع) را الگوی خود قرار دهم و با هم به قرآن قسم خوردیم تا نسبت به هم وفادار باشیم. مراسم عروسی بسیار ساده و بدو ن هیچ گونه تجملی برگزار شد».
«پیش از آن که آشنایی ما به ازدواج بینجامد در نامهای به من نوشته بود: «ای کاش زمینه مساعد بود با هم به جبهه حق علیه باطل میرفتیم و در کنار جوانان مسلمان جشن عروسی را به پا میکردیم».
نزدیک دو سال سال اول زندگی را در خانه پدرشان زندگی کردیم تا توانست خانه مستقلی بسازد. در مسائل سیاسی بسیار حساس بود. روزی کتابی برایم آورد و گفت: «چون وقت ندارم این کتاب را بخوان و خلاصه کن تا من خلاصه آن را بخوانم». گفتم بگذار برای وقت دیگر. گفت: همان طوری که در مقابل دشمنان از نظر نظامی آماده هستیم، باید در مقابل منافقین هم که در سطح شهر هستند از لحاظ عقیدتی نیز بایستیم و مقابله کنیم».
پس از عملیات بیتالمقدس به علت شهادت عدهای از دوستانش بسیار ناراحت بود و همیشه یاد آنها را مرور میکرد و به زبان میآورد. او برای خود در خانه اتاقی کوچک ساخته و نام آن را حجلهگاه شهدا گذاشته بود و تصاویر شهدا را بر دیوار آن نصب کرده و در آنجا با خود خلوت میکرد و به عبادت میپرداخت.
http://cdn.tabnak.ir/files/fa/news/1392/7/28/300562_632.jpg
در تاریخ ۱۴ /۲/ ۱۳۶۲ در اثر انفجار نارنجک در پادگان آموزشی، دست راستش از مچ قطع شد. پس از ترخیص از بیمارستان شهید مصطفی خمینی تبریز سه ماه مسئولیت واحد آموزشی نظامی منطقه پنج کشوری را عهدهدار بود. شاپور علاقهای به گردآوری مال و منان نداشت و حتی از دزد فقیری که به خانه او وارد شده بود، گذشت نمود و مال خود را از او نخواست.
او به همسرش گفته بود: «اگر به خاطر اسلام نبود، هیچ وقت از کنارت دور نمیشدم. اگر در این راه به عزت خون ندهم، دشمن به ذلت از ما خون میگیرد. تو از من راضی باش و دعا کن».
او در یکی از نامههایش به همسر خود نوشت:
«از روزی که ازت جدا شدم، یک ساعت هم وقت ندارم که برایت تلفن که هیچ نامه بنویسم. هیجده گردان به ما مربوط است. منظورم آموزش آنهاست. هم اکنون که برایت نامه مینویسم، ساعت ۸ شب است و از ساعت ۱۰ الی ۶ صبح پنج گردان را به مانور خواهیم برد... خیلی برای تو و خانواده و خانه نگرانم. نمیدانم وضعتان در چه حالی است؟ باور کن خیلی ناراحت هستم که آیا گرسنه ماندهاید؟ نفت دارید؟ مریض نیستید؟ پول دارید؟ خدایا خدایا فقط تو میدانی و بس که در جیبم فقط ده تومان پول دارم... که نمیشود کاری کرد. ازت خواهش میکنم مقاومت کن خدا بزرگ است. باور کن نمیدانی در چه وضعی هستم. خواهش میکنم از وضعیت خودتان برایم بنویس... آیا عذرا گرسنه میماند، شیر دارد یا نه؟ محمد چه کار میکند؟ بگو بابا میگوید، شرمندهات هستم. خداحافظ به امید پیروزی».
شاپور در تاریخ ۲۹ /۷/ ۶۲ در منطقه پنجوین در عملیات والفجر۴ شرکت کرد. در این عملیات، هماهنگکننده محورهای عملیاتی بود. منطقه عملیات، کوهستانی بود و تعدادی از واحدهای لشکر در محاصره دشمن قرار گرفته بودند و از عقب درخواست نیروی کمکی کردند. دو گروهان به آنها پیوست. یک گروهان توسط برزگر و یک گروهان توسط مصطفی اکبری، هدایت و رهبری میشد.
اکبری یکی از همرزمانش میگوید:
«از همدیگر جدا شدیم. چند متری هم حرکت کردیم به تپهای رسیدیم که از بالا دشمن بر ما مسلط بود و آنجا را زیر آتش داشت. شاپور بلند قامت بود و نمیتوانست خود را پشت درختان مخفی کند، به همین خاطر مورد اصابت تیر دوشکای دشمن قرار گرفت و به شدت زخمی شد او را در پتویی پیچیدند. در همین حال به ما وصیت کرد تا تپه را حتما بگیریم. رزمندگان حمله کردند و آنجا را تصرف کردند».
یک دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود. به او گفتند: با یک دست که نمیتوانی بجنگی، برو عقب. گفت: مگر حضرت ابوالفضل (ع) با یک دست نجنگید؟ مگر نفرمود: والله ان قطعتموا یمینی، انی احامی ابداً عن دینی. لحظههای آخر که قمقمه را آوردن نزدیک لبهای خشکش، گفته بود: مگر مولایمان امام حسین (ع) در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم.
سرانجام در مرحله سوم عملیات والفجر۴ و در ارتفاعات شیخ گزنشین در سمت مسئول محور لشکر ۳۱ عاشورا در خاک عراق (پنجوین) به تاریخ ۱۳ /۸/ ۱۳۶۲ در اثر تیر دوشکا و اصابت ترکش به پشت به شهادت رسید.
http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1392/7/28/300560_616.jpg
عذرا به هنگام شهادت پدر دو ساله و محمد چهار ماهه بود. پس از شهادت شاپور، برادرش علیرضا در سال ۱۳۶۳ به شهادت رسید. چندی بعد برادر همسرش ـ عارف احمدیان ـ نیز به صف شهدا پیوست.
برگرفته از سایت تبیان استان اردبیل
بخشی از وصیتنامه سردار شهید شاپور برزگر
بسم الله الرحمن الرحیم
هر چه از بدیها بر سر انسان بیاید، از مادیات و خودخواهی انسان است.
در حدیثی چنین آمده است: (حب الدنیا رأس کل خطیئه)
اساساً جانبازی در مسیر حق یعنی دست کشیدن و خالی شدن از هر چیزی که نفس را به رسوب کردن و بازنشستن فریب دهد و اوج گرفتن به سوی حیاتی جاودانه که همه چیز است و تعالی و کمال.
مسلماً اگر اندیشه و جان هر فردی سرشار از این هدف مقدس شود، دیگر عذاب و شکنجه دشمن بر او کارگر نمیافتد، چرا که او روح خود را چنان در آسمان بلند کمال اوج داده است و مجذوب جهان پر شکوه ابــدیت گردیده که هر نــوع مصیبت و دردی را که در این دنیای خاکی بر آخرت سنگینی میکند از یاد برده است.
در مسیر الی الله است که دوستان با صفا که روحی شعلهور از عشق به قربانی شدن در راه حق و پاسخ گفتن به ندای رهایی بخش خداوند و رسولش دارند، گرد هم اجتماع میکنند تا جهانی که از همه زشتیها و پستیها مبراست بسازند.
تمامی این دوستان صمیمی در دنیا مجاهدان وفادار به حق بوده و هستند و در آخرت شهیدانی جاوید.
دل بر جهان مبند که این بیوفا عروس... با هیچ کس شبی به محبت به سر نکرد
(شاپور برزگر)
دانلود (http://cdn.tabnak.ir/files/fa/news/1392/7/28/300616_846.flv)
خیلی برای تو و خانواده و خانه نگرانم. نمیدانم وضعتان در چه حالی است؟ باور کن خیلی ناراحت هستم که آیا گرسنه ماندهاید؟ نفت دارید؟ مریض نیستید؟ پول دارید؟ خدایا خدایا فقط تو میدانی و بس که در جیبم فقط ده تومان پول دارم... که نمیشود کاری کرد. ازت خواهش میکنم مقاومت کن خدا بزرگ است. آیا عذرا گرسنه میماند، شیر دارد یا نه؟ محمد چه کار میکند؟ بگو بابا میگوید، شرمندهات هستم. خداحافظ به امید پیروزی.
جملاتی که خواندید، نامه شهید برزگر به همسر گرامیاش بود که نشان از عشق ایشان به خانواده و فداکاری همسر عفیفهای است که در تنگناهای زندگی، زینبوار بار سنگینی را به دوش کشیده و اگر نبود صبوری و مقاومت این شیرزنان و دلیران ایران، باید امروز پشت خمیده به ایادی استکبار چشم بله قربان میگفتیم و سر در آخور حزب فروپاشیده بعث فرو میبردیم؛ باشد که قدردان سالها رنج و ایستادگیشان باشیم و اگر باری را نمیتوانیم برداریم، دستکم زخم زبانی ننشانیم.
زندگی نامه شهید شاپور برزگر
شاپور برزگر در ۲۲ آبان ۱۳۳۶ از مادری به نام سریه در خانوادهای نسبتا مرفه و مذهبی در شهرستان اردبیل به دنیا آمد. پدرش (اسکندر) به همراه برادران خود در خانهای که از پدر به ارث برده بودند، زندگی میکردند. شهید در کودکی نسبت به دیگر همسالان خود قد بلندتر بود و هیکل بزرگی داشت؛ از این رو، رهبری سایر بچهها و همبازیهایش را به دست میگرفت و به هنگام بازی همه را تحت نظارت خود درمیآورد.
در سالهای نوجوانی، به کشتی علاقهمند شد و نیمه حرفهای این ورزش را ادامه داد و چندین بار موفق به کسب رتبه در این رشته شد.
http://cdn.tabnak.ir/files/fa/news/1392/7/28/300561_159.jpg
او در تشکیل بسیج شهرستان اردبیل از فعالان این نهاد بود و در آموزش بسیجیان تلاش میکرد. در همین دوره بود که با خانم رویا احمدیان آشنا شد. خانم احمدیان درباره نحوه آشنایی خود با شاپور برزگر میگوید: «من در بسیج خواهران ـ که آن موقع تشکیلات گستردهای نداشت ـ با برادرزادﮤ ایشان آشنا شدم و از این طریق به خانواده برزگر معرفی شدم. روزی که به خواستگاری آمدند تمام صحبتهای شاپور حال و هوایی الهی داشت. از من خواستند که در زندگی جدید حضرت زهرا (ع) را الگوی خود قرار دهم و با هم به قرآن قسم خوردیم تا نسبت به هم وفادار باشیم. مراسم عروسی بسیار ساده و بدو ن هیچ گونه تجملی برگزار شد».
«پیش از آن که آشنایی ما به ازدواج بینجامد در نامهای به من نوشته بود: «ای کاش زمینه مساعد بود با هم به جبهه حق علیه باطل میرفتیم و در کنار جوانان مسلمان جشن عروسی را به پا میکردیم».
نزدیک دو سال سال اول زندگی را در خانه پدرشان زندگی کردیم تا توانست خانه مستقلی بسازد. در مسائل سیاسی بسیار حساس بود. روزی کتابی برایم آورد و گفت: «چون وقت ندارم این کتاب را بخوان و خلاصه کن تا من خلاصه آن را بخوانم». گفتم بگذار برای وقت دیگر. گفت: همان طوری که در مقابل دشمنان از نظر نظامی آماده هستیم، باید در مقابل منافقین هم که در سطح شهر هستند از لحاظ عقیدتی نیز بایستیم و مقابله کنیم».
پس از عملیات بیتالمقدس به علت شهادت عدهای از دوستانش بسیار ناراحت بود و همیشه یاد آنها را مرور میکرد و به زبان میآورد. او برای خود در خانه اتاقی کوچک ساخته و نام آن را حجلهگاه شهدا گذاشته بود و تصاویر شهدا را بر دیوار آن نصب کرده و در آنجا با خود خلوت میکرد و به عبادت میپرداخت.
http://cdn.tabnak.ir/files/fa/news/1392/7/28/300562_632.jpg
در تاریخ ۱۴ /۲/ ۱۳۶۲ در اثر انفجار نارنجک در پادگان آموزشی، دست راستش از مچ قطع شد. پس از ترخیص از بیمارستان شهید مصطفی خمینی تبریز سه ماه مسئولیت واحد آموزشی نظامی منطقه پنج کشوری را عهدهدار بود. شاپور علاقهای به گردآوری مال و منان نداشت و حتی از دزد فقیری که به خانه او وارد شده بود، گذشت نمود و مال خود را از او نخواست.
او به همسرش گفته بود: «اگر به خاطر اسلام نبود، هیچ وقت از کنارت دور نمیشدم. اگر در این راه به عزت خون ندهم، دشمن به ذلت از ما خون میگیرد. تو از من راضی باش و دعا کن».
او در یکی از نامههایش به همسر خود نوشت:
«از روزی که ازت جدا شدم، یک ساعت هم وقت ندارم که برایت تلفن که هیچ نامه بنویسم. هیجده گردان به ما مربوط است. منظورم آموزش آنهاست. هم اکنون که برایت نامه مینویسم، ساعت ۸ شب است و از ساعت ۱۰ الی ۶ صبح پنج گردان را به مانور خواهیم برد... خیلی برای تو و خانواده و خانه نگرانم. نمیدانم وضعتان در چه حالی است؟ باور کن خیلی ناراحت هستم که آیا گرسنه ماندهاید؟ نفت دارید؟ مریض نیستید؟ پول دارید؟ خدایا خدایا فقط تو میدانی و بس که در جیبم فقط ده تومان پول دارم... که نمیشود کاری کرد. ازت خواهش میکنم مقاومت کن خدا بزرگ است. باور کن نمیدانی در چه وضعی هستم. خواهش میکنم از وضعیت خودتان برایم بنویس... آیا عذرا گرسنه میماند، شیر دارد یا نه؟ محمد چه کار میکند؟ بگو بابا میگوید، شرمندهات هستم. خداحافظ به امید پیروزی».
شاپور در تاریخ ۲۹ /۷/ ۶۲ در منطقه پنجوین در عملیات والفجر۴ شرکت کرد. در این عملیات، هماهنگکننده محورهای عملیاتی بود. منطقه عملیات، کوهستانی بود و تعدادی از واحدهای لشکر در محاصره دشمن قرار گرفته بودند و از عقب درخواست نیروی کمکی کردند. دو گروهان به آنها پیوست. یک گروهان توسط برزگر و یک گروهان توسط مصطفی اکبری، هدایت و رهبری میشد.
اکبری یکی از همرزمانش میگوید:
«از همدیگر جدا شدیم. چند متری هم حرکت کردیم به تپهای رسیدیم که از بالا دشمن بر ما مسلط بود و آنجا را زیر آتش داشت. شاپور بلند قامت بود و نمیتوانست خود را پشت درختان مخفی کند، به همین خاطر مورد اصابت تیر دوشکای دشمن قرار گرفت و به شدت زخمی شد او را در پتویی پیچیدند. در همین حال به ما وصیت کرد تا تپه را حتما بگیریم. رزمندگان حمله کردند و آنجا را تصرف کردند».
یک دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود. به او گفتند: با یک دست که نمیتوانی بجنگی، برو عقب. گفت: مگر حضرت ابوالفضل (ع) با یک دست نجنگید؟ مگر نفرمود: والله ان قطعتموا یمینی، انی احامی ابداً عن دینی. لحظههای آخر که قمقمه را آوردن نزدیک لبهای خشکش، گفته بود: مگر مولایمان امام حسین (ع) در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم.
سرانجام در مرحله سوم عملیات والفجر۴ و در ارتفاعات شیخ گزنشین در سمت مسئول محور لشکر ۳۱ عاشورا در خاک عراق (پنجوین) به تاریخ ۱۳ /۸/ ۱۳۶۲ در اثر تیر دوشکا و اصابت ترکش به پشت به شهادت رسید.
http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1392/7/28/300560_616.jpg
عذرا به هنگام شهادت پدر دو ساله و محمد چهار ماهه بود. پس از شهادت شاپور، برادرش علیرضا در سال ۱۳۶۳ به شهادت رسید. چندی بعد برادر همسرش ـ عارف احمدیان ـ نیز به صف شهدا پیوست.
برگرفته از سایت تبیان استان اردبیل
بخشی از وصیتنامه سردار شهید شاپور برزگر
بسم الله الرحمن الرحیم
هر چه از بدیها بر سر انسان بیاید، از مادیات و خودخواهی انسان است.
در حدیثی چنین آمده است: (حب الدنیا رأس کل خطیئه)
اساساً جانبازی در مسیر حق یعنی دست کشیدن و خالی شدن از هر چیزی که نفس را به رسوب کردن و بازنشستن فریب دهد و اوج گرفتن به سوی حیاتی جاودانه که همه چیز است و تعالی و کمال.
مسلماً اگر اندیشه و جان هر فردی سرشار از این هدف مقدس شود، دیگر عذاب و شکنجه دشمن بر او کارگر نمیافتد، چرا که او روح خود را چنان در آسمان بلند کمال اوج داده است و مجذوب جهان پر شکوه ابــدیت گردیده که هر نــوع مصیبت و دردی را که در این دنیای خاکی بر آخرت سنگینی میکند از یاد برده است.
در مسیر الی الله است که دوستان با صفا که روحی شعلهور از عشق به قربانی شدن در راه حق و پاسخ گفتن به ندای رهایی بخش خداوند و رسولش دارند، گرد هم اجتماع میکنند تا جهانی که از همه زشتیها و پستیها مبراست بسازند.
تمامی این دوستان صمیمی در دنیا مجاهدان وفادار به حق بوده و هستند و در آخرت شهیدانی جاوید.
دل بر جهان مبند که این بیوفا عروس... با هیچ کس شبی به محبت به سر نکرد
(شاپور برزگر)
دانلود (http://cdn.tabnak.ir/files/fa/news/1392/7/28/300616_846.flv)