mehraboOon
07-18-2013, 04:31 PM
شهیدی که روز مادر برای مادرش گل فرستاد
وی گفت: فرشاد خیلی فعال، مهربان، دلسوز و کمک کار بود، ظرف می شست، توی جمع کردن سفره کمک می کرد، هر کاری که می تونست برام انجام می داد،دانش آموز خودم بود، من بزرگتر از اون بودمو و مادرش اما همه درد دل هامو به فرشاد می گفتم.
شهید فرشاد عباسی روز مادر به خواب مادرش آمد و یک اتاق پر از گل به او هدیه داد!
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،مادر شهید فرشاد عباسی در گفت و گو با،موج رسا اظهار داشت: مهدیه قصر فیروزه تهران شاهد زندگی سراسر درس فرشاد است، فرشاد به مدت دو سال برای کمک به خاله اش در تهران زندگی می کرد، هر روز بعد از نماز مغرب و عشا به خانم ها و آقایان احکام یاد می داد.
آن زمان فرشاد دبیرستانی بود ولی با وجود سن کمش، علاوه بر یاد دادن احکام، ورزش های رزمی نیز به علاقه مندان یاد می داد،فرشاد خودش بسیجی بود و در همین مهدیه افراد زیادی را جذب بسیج کرد، فعالیت های فرشاد به قدری در این مهدیه تاثیرگذار بود که رفتنش برای همه گران تمام شد.
وی گفت:نزدیک عید سال 62 بود قرار بود برود سوسنگرد، من مریض بودم، قرار بود از تهران بیاید مرا ببیند و برود، توی راه چند بار تصادف کرده بود، ساعت 10 شب رسید خونه،با لباس بسیجی پیشم دراز کشیده بود،یکدفعه متوجه اش شدم، گفتم کی اومدی، گفت:نیم ساعتی میشه، بهش گفتم، عیده، نرو، گفت نه باید برم تا اونهایی که شش ماهه نرفتن مرخصی بتونن برن خانواده هاشون ببینن، صبح ساعت شش راه افتاد، تا 18 فروردین تو سوسنگرد بود،بعد از مدتی برای امتحانات نهایی اومد زنجان،یک روز کارنامشو آورد، همه نمراتش بین 18 تا 20 بود،کارنامشو گرفت جلوی چشمم گفت: حاج خانم راضی شدی؟
این مادر شهید ادامه داد: اول تیر همون سال توی پایگاه امام حسین (ع) دوره آموزشی شرکت کرد و بعد هم امتحان دانشگاهش را داد، مهر همون سال، اومده بود زنجان، من تهران بودم، بخاطر من تهران اومد و برای آخرین بار با من خداحافظی کرد، خواهرش کوچیک بود و خیلی بی تابی می کرد، نمی ذاشت بره، به زور ازش جدا کردن، انگار فهمیده بود، برگشتنی در کار نیست، تو پارک خواهر و برادرو از هم جدا کردن،
وی گفت: برام نامه نوشته بود، 13 آبان می آیم، جواب نامه من به اون نرسید، 13 آبان همون سال شهید شد، 17 روز پیکرش پیدا نشد، روز اربعین پیکر پاکش در زنجان تشییع و به خاک سپرده شد، اسفند همون سال ساکش رو برام آوردن،دو دست گرم کن، یک دست لباس بسیجی و یک جزوه زیارت عاشورا بود و یک برگه که 100 بار نوشته شده بود، السلام علیک یا ابا عبدالله، دوستاش می گفتن، شب ها تو جبهه همیشه زیارت عاشورا می خونده، دوستاش بهش می گفتن عاشق.
خانم پارسا تصریح کرد: مهر ماه سال 58 من و پدرش رفتیم مکه، بعد از گذشت 35 روز اومدیم وطن، این پسر نوجوان که هیچ کس تصورشو نمی کرد، کاری بتونه از پیش ببره چنان برنامه ریزی برای اومدن ما کرده بود که همه حیرت می کردند،با عموش اومد تبریز استقبال، تو زنجانم برنامه ویژه ای تدارک دیده بود،اعضای فامیل رو با یه اتوبوس به استقبال ما در زنجان برنامه ریزی کرده بود، کاش اون زمان فیلمبرداری می کردیم، تا امروز ...
این مادر شهید گفت: توی آخرین نامش نوشته بود، ماموریتم تمام می شود، اما عملیاتی در پیش است که در آن عملیات شرکت خواهم کرد،چون به کمک کار خاله اش بود، توی مهدیه قصر فیروزه برنامه ویژه ای برای یادبودش برگزار کردند، خیلی با شکوه بود.
وی ادامه داد: روز مادر بود بچه ها بهم زنگ زده بودن، شب با دوچرخش به خوابم آمد،یک ربع تمام نشست پیشم،خواست بره گفتم، بیشتر بمون کجا میری، گفت: باید برم، کلاس دارم، منو محکم بغل کرد و بوسید و گفت: این گل ها را برای تو آورده ام و هدیه ها را برای دیگران، نگاه که کردم یک اتاق پر از گل برایم آورده بود، از خواب که بیدار شدم تا دو روز جای دستشو احساس می کردم.
پارسا افزود: یک عکس سه در چهار گرفته بود، به پدرش گفته بود، میدونی این عکس به چه دردی میخوره، پدرش گفته بود به چه دردی، گفته بود، بزرگ کنی، بزنی جلوی ماشین، پدرش خیلی ناراحت شده بود، اومد به من گفت، صداش کردم، فرشاد چی میگی، برو یک عکس جدید بنداز، رفت و یک عکس جدید گرفت.
وی خاطرنشان کرد: توی یک نمایشگاهی وصیت نامه ها و آثار شهدا را به نمایش گذاشته بودند، یادم نمیره، یک نفر جلوی وصیت نامه فرشاد نوشته بود، وصیت نامه شهید فرشاد عباسی بیداد می کند.
این مادر شهید تصریح کرد: زندگی من پر از خاطرات فرشاده، درست پنج ساعت بعد از تولدش دچار عارضه ای شد، دکترا قطع امید کرده بودند،خونریزی شدیدی از نافش داشت، ساعت 10 شب دکتر اومد، خدا به ما لطف کرد و فرشاد و دوباره به ما داد،درست در هشت ماهگی دوباره دچار خروسک و تنگی نفس شد، حالش خیلی بد بود،بازهم نظر خدا به روی فرشاد بود، اوایل سال 58 دچار بیماری سختی شد، قربانی نذر کردم، گفته بودن تا 40 روز نباید چیزی بخوره،یه روز عمه اش بهش خربزه و خاکشیر داد، همون درمون فرشاد شد، اما خواست خدا رفتن فرشاد بود، خودش داده بود توی 18 سالگیش ازم گرفت.
وی گفت: فرشاد خیلی فعال، مهربان، دلسوز و کمک کار بود، ظرف می شست، توی جمع کردن سفره کمک می کرد، هر کاری که می تونست برام انجام می داد،دانش آموز خودم بود، من بزرگتر از اون بودمو و مادرش اما همه درد دل هامو به فرشاد می گفتم.
پارسا یادآور شد: دو سال برای کمک به خاله اش رفت تهران، مهدیه فیروزه تهران شاهد فعالیت های فرشاده،دو از دوستاش از جمله محمد رضا ساهپوشان قبل از فرشاد شهید شدند، طاقت نیاورد، گفت: باید برم جبهه،مادر محمد رضا بهش گفته بود، محمد رضا رفت شهید شد، مادرش رو تنها گذاشت تو پسر من باش نرو، بهش گفته بود،میرم تقاص خون محمد رضا را بگیرم، بیچاره خانم مونده بود چی جواب فرشادو بده.
وی افزود: گفت باید رضایت بدید برم جبهه، تا دم اتوبوس اعزام باهاش رفتم، به علی اکبر عباسی سپردمش،عصر که از مدرسه اومدم دیدم عصبانی نشسته خونه، گفتم چی شد نرفتی، گفت نه دعاهای تو نذاشت من برم، من روزه نذر کرده بودم که نره، اما بعد از چند روز دوباره رفت.
پارسا افزود: 2.5 سال روی دستم خوابید، بهترین دوستم بود، گاهی دو برادر دعوا می کردن، چند بار شیشه های خونه را شکسته بودن، پدرشون گفته بود، اگه یکبار دیگه بشکنید باید پولشو خودتون بدید، یکبار دیگه که شیشه شکسته بود، رفتم خونه دیدم نامه نوشتن، ببخش بیشتر از این پول نداشتیم.
وی بیان داشت: دو برادر 27 ماه باهم اختلاف سنی داشتن،همه کارهاشون باهم بود،به من می گفتن مامان بابا نامحرم باید پیشش چادر سر کنی، رساله براشون آوردم و توضیح دادم که من می تونم توخونه حجاب نداشته باشم، تربیت شده مرحوم آقاجان بودن،ما توی یک خانواده با مادر بزرگ، عمو و میهمانانی که همیشه به این خونه رفت و آمد می کردند، زندگی می کردیم،این رفت و آمدها و شخصیت های بزرگ تاثیر بسیاری در تربیت فرزندانم داشت.
مادر شهید عباسی ادامه داد: کمتر از شش سالش بود نماز خوندن شروع کرد،روزه می گرفت، ماه رمضان یک سالی تیرماه بود، تو ایوان سفره مینداخت و شربت خاکشیر برای همه افراد خانواده آماده می کرد، همیشه با شربت خاکشیر افطارشو باز می کرد،شب های جمعه ساعت برای دعای کمیل می رفتیم مسجد،یه شب تا دعای کمیل تموم بشه سه بار خوابیدم و بیدار شدم، وقتی رسیدیم خونه، تلویزونم دعای کمیل داشت، نشستیم باهم دوباره دعای کمیل گوش دادیم،ساعت چهار صبح نماز خوندیم و بعد خوابیدیم،فرشاد برای شهادت خلق شده بود.
وی افزود: قرار بود با هم سه روز بریم مشهد اما کسی پیدا نشد که دخترمو نگه داره، بعد شهادتش که مشهد رفتم، هر لحظه جاشو خالی کردم.گفتنی است، شهید فرشاد عباسی در 13 آبان سال 62 به شهادت رسید.
وی گفت: فرشاد خیلی فعال، مهربان، دلسوز و کمک کار بود، ظرف می شست، توی جمع کردن سفره کمک می کرد، هر کاری که می تونست برام انجام می داد،دانش آموز خودم بود، من بزرگتر از اون بودمو و مادرش اما همه درد دل هامو به فرشاد می گفتم.
شهید فرشاد عباسی روز مادر به خواب مادرش آمد و یک اتاق پر از گل به او هدیه داد!
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،مادر شهید فرشاد عباسی در گفت و گو با،موج رسا اظهار داشت: مهدیه قصر فیروزه تهران شاهد زندگی سراسر درس فرشاد است، فرشاد به مدت دو سال برای کمک به خاله اش در تهران زندگی می کرد، هر روز بعد از نماز مغرب و عشا به خانم ها و آقایان احکام یاد می داد.
آن زمان فرشاد دبیرستانی بود ولی با وجود سن کمش، علاوه بر یاد دادن احکام، ورزش های رزمی نیز به علاقه مندان یاد می داد،فرشاد خودش بسیجی بود و در همین مهدیه افراد زیادی را جذب بسیج کرد، فعالیت های فرشاد به قدری در این مهدیه تاثیرگذار بود که رفتنش برای همه گران تمام شد.
وی گفت:نزدیک عید سال 62 بود قرار بود برود سوسنگرد، من مریض بودم، قرار بود از تهران بیاید مرا ببیند و برود، توی راه چند بار تصادف کرده بود، ساعت 10 شب رسید خونه،با لباس بسیجی پیشم دراز کشیده بود،یکدفعه متوجه اش شدم، گفتم کی اومدی، گفت:نیم ساعتی میشه، بهش گفتم، عیده، نرو، گفت نه باید برم تا اونهایی که شش ماهه نرفتن مرخصی بتونن برن خانواده هاشون ببینن، صبح ساعت شش راه افتاد، تا 18 فروردین تو سوسنگرد بود،بعد از مدتی برای امتحانات نهایی اومد زنجان،یک روز کارنامشو آورد، همه نمراتش بین 18 تا 20 بود،کارنامشو گرفت جلوی چشمم گفت: حاج خانم راضی شدی؟
این مادر شهید ادامه داد: اول تیر همون سال توی پایگاه امام حسین (ع) دوره آموزشی شرکت کرد و بعد هم امتحان دانشگاهش را داد، مهر همون سال، اومده بود زنجان، من تهران بودم، بخاطر من تهران اومد و برای آخرین بار با من خداحافظی کرد، خواهرش کوچیک بود و خیلی بی تابی می کرد، نمی ذاشت بره، به زور ازش جدا کردن، انگار فهمیده بود، برگشتنی در کار نیست، تو پارک خواهر و برادرو از هم جدا کردن،
وی گفت: برام نامه نوشته بود، 13 آبان می آیم، جواب نامه من به اون نرسید، 13 آبان همون سال شهید شد، 17 روز پیکرش پیدا نشد، روز اربعین پیکر پاکش در زنجان تشییع و به خاک سپرده شد، اسفند همون سال ساکش رو برام آوردن،دو دست گرم کن، یک دست لباس بسیجی و یک جزوه زیارت عاشورا بود و یک برگه که 100 بار نوشته شده بود، السلام علیک یا ابا عبدالله، دوستاش می گفتن، شب ها تو جبهه همیشه زیارت عاشورا می خونده، دوستاش بهش می گفتن عاشق.
خانم پارسا تصریح کرد: مهر ماه سال 58 من و پدرش رفتیم مکه، بعد از گذشت 35 روز اومدیم وطن، این پسر نوجوان که هیچ کس تصورشو نمی کرد، کاری بتونه از پیش ببره چنان برنامه ریزی برای اومدن ما کرده بود که همه حیرت می کردند،با عموش اومد تبریز استقبال، تو زنجانم برنامه ویژه ای تدارک دیده بود،اعضای فامیل رو با یه اتوبوس به استقبال ما در زنجان برنامه ریزی کرده بود، کاش اون زمان فیلمبرداری می کردیم، تا امروز ...
این مادر شهید گفت: توی آخرین نامش نوشته بود، ماموریتم تمام می شود، اما عملیاتی در پیش است که در آن عملیات شرکت خواهم کرد،چون به کمک کار خاله اش بود، توی مهدیه قصر فیروزه برنامه ویژه ای برای یادبودش برگزار کردند، خیلی با شکوه بود.
وی ادامه داد: روز مادر بود بچه ها بهم زنگ زده بودن، شب با دوچرخش به خوابم آمد،یک ربع تمام نشست پیشم،خواست بره گفتم، بیشتر بمون کجا میری، گفت: باید برم، کلاس دارم، منو محکم بغل کرد و بوسید و گفت: این گل ها را برای تو آورده ام و هدیه ها را برای دیگران، نگاه که کردم یک اتاق پر از گل برایم آورده بود، از خواب که بیدار شدم تا دو روز جای دستشو احساس می کردم.
پارسا افزود: یک عکس سه در چهار گرفته بود، به پدرش گفته بود، میدونی این عکس به چه دردی میخوره، پدرش گفته بود به چه دردی، گفته بود، بزرگ کنی، بزنی جلوی ماشین، پدرش خیلی ناراحت شده بود، اومد به من گفت، صداش کردم، فرشاد چی میگی، برو یک عکس جدید بنداز، رفت و یک عکس جدید گرفت.
وی خاطرنشان کرد: توی یک نمایشگاهی وصیت نامه ها و آثار شهدا را به نمایش گذاشته بودند، یادم نمیره، یک نفر جلوی وصیت نامه فرشاد نوشته بود، وصیت نامه شهید فرشاد عباسی بیداد می کند.
این مادر شهید تصریح کرد: زندگی من پر از خاطرات فرشاده، درست پنج ساعت بعد از تولدش دچار عارضه ای شد، دکترا قطع امید کرده بودند،خونریزی شدیدی از نافش داشت، ساعت 10 شب دکتر اومد، خدا به ما لطف کرد و فرشاد و دوباره به ما داد،درست در هشت ماهگی دوباره دچار خروسک و تنگی نفس شد، حالش خیلی بد بود،بازهم نظر خدا به روی فرشاد بود، اوایل سال 58 دچار بیماری سختی شد، قربانی نذر کردم، گفته بودن تا 40 روز نباید چیزی بخوره،یه روز عمه اش بهش خربزه و خاکشیر داد، همون درمون فرشاد شد، اما خواست خدا رفتن فرشاد بود، خودش داده بود توی 18 سالگیش ازم گرفت.
وی گفت: فرشاد خیلی فعال، مهربان، دلسوز و کمک کار بود، ظرف می شست، توی جمع کردن سفره کمک می کرد، هر کاری که می تونست برام انجام می داد،دانش آموز خودم بود، من بزرگتر از اون بودمو و مادرش اما همه درد دل هامو به فرشاد می گفتم.
پارسا یادآور شد: دو سال برای کمک به خاله اش رفت تهران، مهدیه فیروزه تهران شاهد فعالیت های فرشاده،دو از دوستاش از جمله محمد رضا ساهپوشان قبل از فرشاد شهید شدند، طاقت نیاورد، گفت: باید برم جبهه،مادر محمد رضا بهش گفته بود، محمد رضا رفت شهید شد، مادرش رو تنها گذاشت تو پسر من باش نرو، بهش گفته بود،میرم تقاص خون محمد رضا را بگیرم، بیچاره خانم مونده بود چی جواب فرشادو بده.
وی افزود: گفت باید رضایت بدید برم جبهه، تا دم اتوبوس اعزام باهاش رفتم، به علی اکبر عباسی سپردمش،عصر که از مدرسه اومدم دیدم عصبانی نشسته خونه، گفتم چی شد نرفتی، گفت نه دعاهای تو نذاشت من برم، من روزه نذر کرده بودم که نره، اما بعد از چند روز دوباره رفت.
پارسا افزود: 2.5 سال روی دستم خوابید، بهترین دوستم بود، گاهی دو برادر دعوا می کردن، چند بار شیشه های خونه را شکسته بودن، پدرشون گفته بود، اگه یکبار دیگه بشکنید باید پولشو خودتون بدید، یکبار دیگه که شیشه شکسته بود، رفتم خونه دیدم نامه نوشتن، ببخش بیشتر از این پول نداشتیم.
وی بیان داشت: دو برادر 27 ماه باهم اختلاف سنی داشتن،همه کارهاشون باهم بود،به من می گفتن مامان بابا نامحرم باید پیشش چادر سر کنی، رساله براشون آوردم و توضیح دادم که من می تونم توخونه حجاب نداشته باشم، تربیت شده مرحوم آقاجان بودن،ما توی یک خانواده با مادر بزرگ، عمو و میهمانانی که همیشه به این خونه رفت و آمد می کردند، زندگی می کردیم،این رفت و آمدها و شخصیت های بزرگ تاثیر بسیاری در تربیت فرزندانم داشت.
مادر شهید عباسی ادامه داد: کمتر از شش سالش بود نماز خوندن شروع کرد،روزه می گرفت، ماه رمضان یک سالی تیرماه بود، تو ایوان سفره مینداخت و شربت خاکشیر برای همه افراد خانواده آماده می کرد، همیشه با شربت خاکشیر افطارشو باز می کرد،شب های جمعه ساعت برای دعای کمیل می رفتیم مسجد،یه شب تا دعای کمیل تموم بشه سه بار خوابیدم و بیدار شدم، وقتی رسیدیم خونه، تلویزونم دعای کمیل داشت، نشستیم باهم دوباره دعای کمیل گوش دادیم،ساعت چهار صبح نماز خوندیم و بعد خوابیدیم،فرشاد برای شهادت خلق شده بود.
وی افزود: قرار بود با هم سه روز بریم مشهد اما کسی پیدا نشد که دخترمو نگه داره، بعد شهادتش که مشهد رفتم، هر لحظه جاشو خالی کردم.گفتنی است، شهید فرشاد عباسی در 13 آبان سال 62 به شهادت رسید.