PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : چندین شعر از شعرای معروف



s.rozekabood
07-17-2013, 02:37 PM
بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار

فکری به حال خویش کن این روزگار نیست!

عماد خراسانی




حسین پناهی, سهراب سپهری, شعرهای کوتاه




جوونی هم بهاری بود و بگذشت

به ما یک اعتباری بود و بگذشت

میون ما و تو یک الفتی بود

که آن هم نوبهاری بود و بگذشت

باباطاهر




حسین پناهی, سهراب سپهری, شعرهای کوتاه




روی بنمایی و دل از من شوریده ربایی

تو چه شوخی که دل از مردم بی‌دیده ربایی

تو که خود فاش توانی دل یک شهر ربودن

دل شوریده روا نیست که دزدیده ربایی

شوریده شیرازی




حسین پناهی, سهراب سپهری, شعرهای کوتاه




چه می‌شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم

تمام روز و شب زلف خدا را شانه می‌کردم

نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم

اگر می‌شد همه محراب را میخانه می‌کردم

علیرضا قزوه




حسین پناهی, سهراب سپهری, شعرهای کوتاه




وقتی تو گریه می‌کنی، ای دوست در دلم

انگار که ابرهای جهان گریه می‌کنند

حسین منزوی




حسین پناهی, سهراب سپهری, شعرهای کوتاه




بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق

چرا که سنگ صبور است و محرم راز است

ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد

کبوتری که زیادی بلند پرواز است

سعید بیابانکی




حسین پناهی, سهراب سپهری, شعرهای کوتاه




چون بلبل مست راه در بستان یافت

روی گل و جام باده را خندان یافت

آمد به زبان حال در گوشم گفت

دریاب که عمر رفته را نتوان یافت

خیام




حسین پناهی, سهراب سپهری, شعرهای کوتاه




چرا مردم نمی‌دانند

که لادن اتفاقی نیست،

نمی‌دانند در چشمان دم جنبانک امروز

برق آب‌های شط دیروز است؟

چرا مردم نمی‌دانند

که در گل‌های ناممکن هوا سرد است؟

سهراب سپهری




حسین پناهی, سهراب سپهری, شعرهای کوتاه




از اهل زمانه عار می‌باید داشت

وز صحبت‌شان کنار می‌باید داشت

از پیش کسی کار کسی نگشاید

امید به کردگار می‌باید داشت

ابوسعید ابوالخیر





حسین پناهی, سهراب سپهری, شعرهای کوتاه




سلام، خداحافظ / چیزی تازه اگر یافتید / بر این 2 اضافه کنید / تا بل / باز شود این در گم شده بر دیوار...

حسین پناهی




حسین پناهی, سهراب سپهری, شعرهای کوتاه




جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم تو را / ور قصد آزارم کنی هرگز نیازارم تو را / زین جور بر جانم کنون، دست از جفا شستی به خون / جانا چه خواهد شد فزون، آخر ز آزارم تو را / رخ گر به خون شویم همی، آب از جگر جویم همی / در حال خود گویم همی، یادی بود کارم تو را...

انوری