s.rozekabood
06-09-2013, 12:03 PM
حكايت
جان ساندرلند، مدير عامل سابق يكي از شركتهاي محصولات غذايي در آمريكا، در مقابل استدلال مديرانش مبني بر اينكه ميتوان يا فروش را افزايش داد يا حاشيه سود را، و نه هر دو را، با يك تمثيل پاسخ ميداد. او زماني را به مدير يادآوري ميكرد كه انسانها در كلبههاي گلي زندگي ميكردند و در تلاش بودند كه هم كلبه را گرم نگاه دارند و هم از نور خورشيد در داخل كلبه بهره ببرند: يك سوراخ در ديوار كلبه باعث ميشد بتوان از نور روز استفاده كرد اما سرما هم به درون كلبه راه مييافت؛ بستن سوراخ باعث ميشد درون كلبه گرم شود اما كاملاً تاريك باشد. اختراع شيشه داشتن همزمان گرما و نور را امكان پذير كرد. او سپس ميپرسيد: «شيشه كجاست؟»
جان ساندرلند، مدير عامل سابق يكي از شركتهاي محصولات غذايي در آمريكا، در مقابل استدلال مديرانش مبني بر اينكه ميتوان يا فروش را افزايش داد يا حاشيه سود را، و نه هر دو را، با يك تمثيل پاسخ ميداد. او زماني را به مدير يادآوري ميكرد كه انسانها در كلبههاي گلي زندگي ميكردند و در تلاش بودند كه هم كلبه را گرم نگاه دارند و هم از نور خورشيد در داخل كلبه بهره ببرند: يك سوراخ در ديوار كلبه باعث ميشد بتوان از نور روز استفاده كرد اما سرما هم به درون كلبه راه مييافت؛ بستن سوراخ باعث ميشد درون كلبه گرم شود اما كاملاً تاريك باشد. اختراع شيشه داشتن همزمان گرما و نور را امكان پذير كرد. او سپس ميپرسيد: «شيشه كجاست؟»