PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سعادت پوشالی



R A H A
06-01-2013, 02:30 PM
مردی 50 ساله،شیک پوش و برازنده،سراسیمه و مضطرب وارد یکی از کلانتری ها شد و عنوان کرد:
ـ دو روز قبل تنها فرزندم شیوا که سه روز پیش در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه قبول شده بود،با 10 میلیون تومان پول نقد و طلاهای خودش و مادرش از خانه خارج شده و دیگر به خانه بر نگشته.تلفن همراهش هم خاموش است...شما را به خدا او را پیدا کنید،می ترسم اتفاق ناگواری برایش افتاده باشد.مأموران پلیس همان روز تلفن همراه شیوا را پیدا کردند و متوجه شدند تلفن در همان روزی که پدرش به کلانتری مراجعه کرده بود به مردی واگذار شده،کسی که مدعی بود تلفن را خریداری کرده است،شناسایی و احضار شد،اما اطلاعات چندانی نداشت.به دلیل ارزانی قیمت خط تلفن را خریده بود و چیز دیگری در مورد فروشنده نمی دانست!
ادامه تحقیقات نشان داد که شیوا سند آپارتمان مادرش را نیز دزدیده،در آژانس مسکن خودش را به اسم مادرش جا زده و آن را قولنامه کرده و این موضوع زمانی فاش شد که خریدار برای اطلاع از زمان تخلیه آن به محل مراجعه کرده.او به مادر شیوا گفت:
ـ چند بار در غیاب شما،از طریق بنگاه و با حضور شیوا آپارتمان را دیده و سپس برای خرید آن ودیعه ای پرداخته ام تا بعدا" به طور رسمی خانه را به نام بزنیم...
با به دست آمدن آن سرنخ مرد 32 ساله و خوش چهره ای به نام منصور،که چک های فرد خریدار را از بانک نقد کرده بود،دستگیر شد.او ابتدا هر نوع رابطه و آشنایی با شیوا را تکذیب کرد،اما وقتی مسئول آژانس مسکن و خریدار را با او روبرو کردند و آنها مدعی شدند هنگام معامله وی نیز به همراه شیوا در آژانس املاک حضور داشته،ناچار به اعتراف شد و گفت:
حدود یک سال قبل،توسط یکی از اقوام شیوا،که جزو دوستان نزدیک من است با خانواده شیوا آشنا شدم و فهمیدم خانواده شیوا برای او خواستگاری تراشیده اند که وی مایل به ازدواج با او نیست و دلش می خواهد به خارج از کشور برود.به همین جهت هم دچار مشکل شده.یعنی این که از یک طرف خانواده و از طرف دیگر خواستگارش او را تحت فشار گذاشته اند.من وقتی این اطلاعات را به دست آوردم،از طریق همان کسی که خانواده شیوا را به من مععرفی کرده بود،وارد عمل شدم و به گوش شیوا خواندم که اگر خواستگار دیگری برای خودت بتراشی،می توانی نزد خانواده ات مدعی بشوی که چون به مرد دیگری علاقمندی،حاضر به ازدواج با آن مرد نیستی.
شیوا،نظرم را پسندید و من هم زیرکانه خودم را به او تحمیل کردم و چون چهره جذابی دارم،شیوا خام شد و بعد از آن که مدتی گذشت و شیوا را حسابی شیفته خودم کردم و درست زمانی که شیوا انتظار داشت به خواستگاری او بروم و کار را تمام کنم،مدعی شدم که تمام کارهایم را کرده ام و قصد دارم برای ادامه زندگی به خارج از کشور بروم.شیوا از شنیدن حرفم جا خورد و پرسید؛حالا من چکار کنم و من که خودم را برای پاسخگویی به چنان پرسشی آماده کرده بودم،بلافاصله گفتم؛با پدر و مادری که تو داری و خواستگار سمجی که برایت پیدا کرده اند،مطمئنم جلو پای من سنگ می اندازند،نمی گذارند ازدواج کنیم و کارت سخت تر می شود.در حالیکه اگر حاضر شوی با من به خارج از کشور بیایی،در آن جا هیچ مشکلی نداریم و می توانیم با خیال راحت ازدواج کنیم و به سعادت مورد نظرمان برسیم.
منصور،بعد از مکث کوتاهی ادامه داد:
ـ شیوا طوری شیفته و شیدای من شده بود و حرف هایم را باور کرد که حتی به فکرش نرسید چطور ممکن است بتواند از ایران خارج شود،اما بلافاصله موضوع را مطرح کرد که در آن صورت از ارثیه پدرش محروم می ماند و من به او یاد دادم که ارثیه اش را در زمان حیات پدرش دریافت کند و تحت تأثیر راهنمایی های من،او پول نقدی را که در خانه داشتند،همراه با طلاهای خودش و مادرش و ودیعه آپارتمانی که به نام مادرش بود،دزدید.
منصور اعتراف کرد که شیوا پول های نقد،طلاها و پولی را که بابت قولنامه آپارتمان،مادرش گرفته در اختیار او گذاشته و فعلا" خودش در خانه اجاره ای منصور،در یکی از محلات جنوب شهر زندگی می کند.
بر اساس اظهارات منصور،مأموران به خانه مورد اشاره مراجعه و شیوا را بازداشت کردند.او با ابراز ندامت از کاری که کرده بود،از پدر و مادرش خواست که او را ببخشند،چون اسیر توهمات خود بوده و برای رسیدن به آرزوهایی که حالا فهمیده چقدر کودکانه بوده از خانه گریخته است و منصور،در جلسه دادگاه عنوان کرد پول هایی را که از شیوا گرفته در اختیار یکی از دوستانش گذاشته تا امکانات خروج شیوا را از ایران فراهم کند،اما آن دوست ناپدید شده و نمی داند کجاست،که البته،معلوم بود دروغ می گوید،اما تحت هیچ شرایطی حاضر نشد واقعیت را بگوید.به این ترتیب،منصور برای مدتی نسبتا" طولانی به اتهام اغفال شیوا و سؤاستفاده مالی از او به حبس محکوم شد و شیوا نیز به خانه پدری برگشت.در حالیکه ثروت خانواده و عزت و آبروی خودش را به باد داده بود.