doulton
05-21-2012, 12:53 AM
زیبایی آمریکایی (به انگلیسی: American Beauty) فیلمی درام محصول سال ۱۹۹۹ است که به مسائلی همچون عشق، خوشبختی، کمبود شخصیتی، کمبود عاطفی و همجنسگرایی میپردازد و جامعه مدرن و ساختار خانواده در آمریکا را به باد انتقاد شدید میگیرد. این فیلم ساخته سام مندس کارگردان آمریکایی و با بازی کوین اسپیسی و آنت بنینگ و نوشته آلن بال است. فیلم زیبایی آمریکایی در سال ۱۹۹۹ موفق به دریافت پنج جایزه اسکار از جمله جایزه اسکار بهترین فیلم٬ بهترین بازیگر نقش اول مرد٬ بهترین فیلمبرداری٬ بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی و اسکار بهترین کارگردانی شد.
این فیلم در اغلب مراجع سینمایی و نشریات به عنوان بهترین فیلم دهه ۹۰ انتخاب شده است و جزو ۱۰ فیلم برتر تاریخ سینما شناخته میشود. این فیلم برای کمپانی دریم ورکز کمتر از ۱۵ میلیون دلار خرج برداشت ولی در گیشه فروش به رقم خیره کننده ۳۵۶ میلیون دلار رسید. این فیلم با شعار تبلیغاتی نزدیکتر نگاه کن اکران شد (look closer).
این فیلم توسط راجر ایبرت به عنوان بهترین فیلم تاریخ انتخاب شد و هنرمندانی چون اسپیلبرگ٬ آل پاچینو٬ کاترین بیگلو٬ مدونا٬ داستین هافمن و شارون استون این فیلم را زیباترین فیلمی که تاکنون دیدهاند توصیف کردهاند. در نظر سنجی که سایت imdb در سال ۲۰۱۰ به صورت اینترنتی برگزار کرد و ۸۸۷۸۲۳ نفر در آن شرکت کردند این فیلم بالاتر از فیلمهای پدر خوانده و تایتانیک در رده بهترین فیلم تاریخ سینمای جهان قرار گرفت. زیبای آمریکایی همچنین در جوایز گلدن گلاب و بفتا بیشترین جوایز را از آن خود کرد .
درباره فیلم
دهه هفتاد، زمانی بود که سینمای آمریکا راه ورود مضامین و داستانهای تازه را در اشارات انتقادی صریح به جامعه، فرهنگ، سیاست خارجی و امنیت داخلی ایالات متحده یافت. پیشروی همگانی فیلمسازان جریان عمده سینمای آمریکا و فیلمسازان مستقل و سایرین در این مسیر، چنان بود که از بعدازظهر سگی تا راننده تاکسی، از پدرخوانده ۲ تا فیلم های وودی آلن و رابرت آلتمن و جان شلزینگر و میلوش فورمن، جای جای فیلم های آمریکایی سرشار از نگاه تند و ناقدانه فیلمسازان و فیلمنامه نویسان به جامعه و تاریخ کشورشان می شد. اما دو دهه بعد و در میانه دهه نود میلادی، جریان انتقادی به مسیر تازه ای افتاد که به لحاظ معیارهای زیبایی شناختی، ارج و اعتبار آن را از برخی آثار کموبیش شعارزده دهه هفتاد که همچون بیانیه های سیاسی ضد نظام اجتماعی آمریکا بودند، فراتر می برد.
حالا فیلم ها به جای آنکه بر نقاط مشخصی از تشکیلات، سیستم، ادارات، مراکز و سازمان های حکومتی، بانک ها و به طور کلی نهادهای سیاسی اجتماعی متمرکز شوند و انتقادها را به طور مستقیم در دل جامعه نشان دهند، هدف بزرگتری را نشانه گرفتند و معضلات و دشواری ها را به کلیت «زندگی آمریکایی» نسبت می دادند. بسیاری از فیلم های اینچنینی دهه نود و انتهای آن را کسانی ساختند که در سال های دهه هفتاد، انتقادات صریح خود را نثار جامعه آمریکا کرده بودند: استنلی کوبریک با چشمان کاملا بسته و رابرت آلتمن با برش های کوتاه و البته جوان ها هم در این جریان نقش بزرگی داشتند: دیوید فینچر با هفت، برادران کوئن با بارتون فینک و لبوسکی بزرگ، کوئنتین تارانتینو با سگدانی و داستان عامه پسند و سرانجام، سام مندس با زیبای آمریکایی.
فیلم اثرگذار مندس که پنج جایزه اسکار را از آن خود کرد، واقعا درباره تمام بحران های زندگی انسان معاصر آمریکایی و حتی به شیوه ای جهان شمولتر، انسان معاصر سال های آغازین سده بیست و یکم است.
قهرمان فیلم یعنی لستر برنهام (کوین اسپیسی) در برقراری ارتباط با همسر خود چنان دچار مشکل است که می کوشد رؤیا های کودکانه اش را از مراوده با یکی از همکلاسی های فرزندش به نام آنجلا تحقق ببخشد. همسر او (آنت بنینگ) هنگامی که با مرد غریبه ای در اتومبیل نشسته، نزد لستر لو می رود و با نیش و کنایه های توأم با بی تفاوتی لستر، به شدت تحقیر می شود. پسر جوانی که در همسایگی آنها زندگی می کند، از سویی نزدیک می شود و چنان ارتباط صمیمانه ای برقرار می کند که دختر، در حالی که هنوز او را به درستی نمی شناسد، تصمیم میگیرد با او از خانه بگریزد. آنجلا به لستر می گوید که برخلاف ظاهر خود و تصور لستر تاکنون تجربه آشنایی با مردی را نداشته است. پدر پسری که با دختر لستر آشنا شده، با عقده های فروخفته از دوران جنگ و تمایل فراوانش به نظامی گری فاشیستی، به لستر پیشنهاد همراهی با تمایلات همجنسگرایانه می دهد و . . .
سیر این سقوط های درونی و بیرونی، در تمام طول فیلم به شیوه های پیدا و پنهان، ادامه دارد. تلخی واقعیت درونی یکایک شخصیت های زیبای آمریکایی وقتی هولناک تر می شود که سام مندز بر هیچ یک از آنها با ابزاری همچون موسیقی سوزناک یا واکنش های احساسی، تأکید نمی کند. گویی همه این فجایع همچون بخش های عادی زندگی جاری و روزمره مردم معمولی، طبیعی و ناگزیرند و نیازی نیست که فیلم آنها را در جایگاه رویدادها یا شرایطی سخت، مخوف، دردناک و خاص به نمایش بگذارد. این حالت طبیعی و گریز ناپذیر و نابسامانی ها و ناهنجاری های جامعه روز آمریکا – و حتی جهان – را پیشتر در برش های کوتاه / راه های میانبر آلتمن هم دیده بودیم. انگار هیچ فاجعه ای آنقدرها تکاندهنده تلقی نمی شد که آلتمن بر آن مکث کند. از هر کدامشان به سادگی می گذشت و از فرط تکرار، آنها را عادی و رایج قلمداد می کرد. نام ترانه ای که زن خواننده در فیلم آلتمن می خواند، «زندانیان زندگی» بود. عنوانی که برای توصیف دنیای آدم های فیلم مندس هم مناسب به نظر می رسد: دنیایی همانند دنیای امروز.
داستان فیلم
فیلم زیبای آمریکایی در مورد مردی میانسالی به نام لستر برنهام (کوین اسپیسی) است که در یک مجله تبلیغاتی مطلب مینویسد. همسر وی کارولین (آنت بنینگ) نام دارد. آنها به هیچ وجه زندگی خوبی ندارند و روابطشان مدت هاست رو به سردی نهاده و تنها عامل حفظ خانواده آنها دخترشان جینی است. لستر علاوه بر این مشکلات دچار افسردگی نیز شده است و مدت هاست که زندگی خود را پوچ میداند به طوری که در ابتدای فیلم میگوید من الان یه مرده متحرکم. روابط جینی با پدرش لستر نیز زیاد خوب نیست چون او را عامل دعوا و سردی در خانه می داند. لستر یک شب به اصرار همسرش برای بهبود روابط خود با دخترش به دبیرستان دخترش میرود تا نمایش رقص وی را تماشا کند اما در دبیرستان وقتی دوست جینی یعنی آنجلا را میبیند احساس میکند بعد از مدت ها عشقی در دل او به وجود آمده و عاشق آنجلا میشود. لستر حالا دیگر زندگی خود را پوچ نمیداند بلکه هدف خود را از زندگی فقط رسیدن به آنجلا و داشتن روابط عاشقانه با آنجلا میداند.
لستر از روز بعد تصمیم به تغییر میگیرد تا به آنجلا دست یابد ابتدا رئیسش را تهدید میکند و از وی حقوق یک سالش را میگیرد سپس از کار استعفا داده و سعی میکند با حرکاتش زنش را که عامل بدبختی خود میداند تا مرز جنون آزار دهد و همچنین تصمیم به لاغر کردن میگیرد و تمام وقتش را به بدن سازی اختصاص میدهد. در همین احوال خانواده جدیدی به همسایگی لستر میآیند. پدر خانواده سرهنگ بازنشسته نیروی دریایی کلنل فیتز است و زنی با افسردگی شدید دارد و پسرشان ریکی نام دارد که چون در ۱۵ سالگی به دام اعتیاد افتاده بود کلنل به وی همیشه مشکوک است و از ۱۵ سالگی تا حال که ۱۹ سالش است هر سال دو بار از وی تست ادرار اعتیاد میگیرد اما ریکی هنوز معتاد است و علاوه بر آن مواد فروش نیز شده است و پدرش را نیز فریب میدهد به طوری که هر گاه از وی آزمایش ادرار میخواهد ادرار بچه به پدرش میدهد (این ادرار را از یکی از مشتریانش که پرستار یک پزشک اطفال است میگیرد).
ریکی در دبیرستان جینی دختر لستر را ملاقات میکند و هر دو عاشق هم میشوند. همچنین لستر به دلیل بدن سازی اقدام به مصرف مواد نیرو زا میکند و موادش را از ریکی میخرد. لستر در اواخر فیلم متوجه خیانت همسرش کارولین شده و این انگیزه اش را برای همبستری با آنجلا بسیار بالاتر برده. خودخواهی های لستر و چشم چرانی هایش به آنجلا باعث میشود نفرت جینی نسبت به پدر افزون شود تا آن جا که تصمیم به قتل لستر میگیرد (البته این کار را نمیکند). رفت و آمد های زیاد ریکی به خانه لستر و همچنین بروز یک اتفاق باعث ایجاد یک سو تفاهم برای کلنل میشود به طوری که فکر میکند پسرش و لستر روابط همجنس گرایانه دارند (این سو تفاهم بود زیرا ریکی برای فروش مواد به خانه لستر میرفت). این سو تفاهم باعث میشود کلنل با کتک و خشونت ریکی را از خانه بیرون بیاندازد ریکی که حالا دیگر هیچ امیدی به زندگی با پدر و مادر خود ندارد تصمیم به فرار به نیویورک به همراه جینی میگیرد و جینی که دیگر حالش از پدر و مادرش بهم میخورد و متوجه می شود آنها چقدر خود خواهند از تصمیم ریکی استقبال کرده و حاضر میشود با وی به نیویورک برود (آنها هیچ وقت موفق به انجام این کار نمیشوند). در همان هنگام ما متوجه میشویم کلنل همجنس گرا بوده و چون فکر میکرده لستر نیز همجنس گراست به وی پیشنهاد رابطه میدهد اما لستر به وی میگوید اشتباه گرفته است و وی همجنس باز نیست. کلنل متوجه میشود به ریکی تهمت الکی زده است و برای هیچ و پوچ او را از خانه بیرون انداخته است. در نهایت لستر به آنجلا میرسد و آنجلا میپذیرد با لستر رابطه داشته باشد اما ناگهان اظهار میدارد که هر چه دربارهٔ روابط جنسی گذشته اش گفته است دروغ بوده و تا حالا با کسی رابطه نداشته است (اسم فیلم مربوط به همین است آنجلا و زیبایی ظاهری اش نماد جامعه آمریکا است که بسیار زیبا بنظر میرسد ولی در میدان عمل خالی و پوچ است و این زیبایی ظاهری به قدری قوی بود که باعث شد لستر با تمام قوا خود را به آن برساند ولی در نهایت با یک شوک بزرگ مواجه شود) لستر که متوجه میشود آنجلا باکره است حاضر نمیشود با آنجلا رابطه جنسی برقرار کند و به خاطر لذت خویش زندگی آنجلا را بر باد دهد. در آخرین صحنه فیلم کلنل فیتز که دچار عذاب وجدان است و از طرفی نگران این است که لستر افشا کند وی همجنس گرا است به خانه لستر رفته و لستر را به قتل میرساند. دیالوگ های روح لستر برنهام پس از به قتل رسیدنش بسیار زیبا و تاثیر گذارند هستند.
دیالوگهای شخصیت لستر برنهام بعد از مردن
همیشه شنیده بودم که لحظاتی قبل از مرگ تمام زندگیه آدم از جلوی چشمانش میگذره. اول اینکه بیشتر از یک لحظهاست تا ابدیت امتداد داره همچون اقیانوسی از زمان برای من موقعی بود که توی کمپ به روی پشتم دراز کشیده بودم در حال تماشای سقوط ستارگان بودم و برگهای زرد درختان افرا که در کنار خیابان صف کشیده بودن و یا دستان مادربزرگم و پوستش که همچون کاغذ بود و اولین باری که پرنده جدید (منظور اتومبیل) پسر عمویم تونی را دیدم و و جینی و کارولین (همسر و دخترش). احتملا از اتفاقی که برام افتاده میتونستم خیلی عصبانی باشم اما وقتی دنیا پر از زیبای هاست نمیشه برای مدت طولانی در عذاب بود. یه وقتی فکر میکنم تمام زیبایی ها رو دارم در یک آن میبینم طاقتش رو ندام قلبم مثل بادکنک در حال انفجار مملو از اونها میشه بعد به خاطر میارم که باید آروم بگیرم و نخواهم اون رو برای همیشه حفظ کنم بعد مثل بارون درونم جریان پیدا میکنه هیچ حسی جز تصویر از تمام لحظات ساده زندگی احمقانهام رو در وجودم نمییابم. مطمئنم نمیتونید حرفهای من رو درک کنید اما نگران نباشید یه روز درک خواهید کرد.
حواشی فیلم زیبایی آمریکایی
نقش آنجلا هیس ابتدا به کیرستن دانست پیشنهاد شده بود ولی او قبول نکرد. کریس کوپر آخرین نفری بود که به جمع بازیگران فیلم پیوست. ابتدا قرار بود استیون اسپیلبرگ فیلم را بسازد اما مرگ استنلی کوبریک و مشغول شدن اسپیلبرگ به ساخت ادامه فیلم نیمه تمام کوبریک یعنی هوش مصنوعی باعث شد تا مندس به پیشنهاد اسپیلبرگ ساخت فیلم را بر عهده گرفت. کوین اسپیسی و آنت بنینگ اولین انتخاب های سام مندس بودند ولی در ابتدا تام هنکس را به او پیشنهاد داده بودند. در فیلم صحنهای است که آنت بنینگ در فروش خانه شکست میخورد و گریه میکند و فریاد میزند. این صحنه فقط با یک برداشت گرفته شده است.
این فیلم در اغلب مراجع سینمایی و نشریات به عنوان بهترین فیلم دهه ۹۰ انتخاب شده است و جزو ۱۰ فیلم برتر تاریخ سینما شناخته میشود. این فیلم برای کمپانی دریم ورکز کمتر از ۱۵ میلیون دلار خرج برداشت ولی در گیشه فروش به رقم خیره کننده ۳۵۶ میلیون دلار رسید. این فیلم با شعار تبلیغاتی نزدیکتر نگاه کن اکران شد (look closer).
این فیلم توسط راجر ایبرت به عنوان بهترین فیلم تاریخ انتخاب شد و هنرمندانی چون اسپیلبرگ٬ آل پاچینو٬ کاترین بیگلو٬ مدونا٬ داستین هافمن و شارون استون این فیلم را زیباترین فیلمی که تاکنون دیدهاند توصیف کردهاند. در نظر سنجی که سایت imdb در سال ۲۰۱۰ به صورت اینترنتی برگزار کرد و ۸۸۷۸۲۳ نفر در آن شرکت کردند این فیلم بالاتر از فیلمهای پدر خوانده و تایتانیک در رده بهترین فیلم تاریخ سینمای جهان قرار گرفت. زیبای آمریکایی همچنین در جوایز گلدن گلاب و بفتا بیشترین جوایز را از آن خود کرد .
درباره فیلم
دهه هفتاد، زمانی بود که سینمای آمریکا راه ورود مضامین و داستانهای تازه را در اشارات انتقادی صریح به جامعه، فرهنگ، سیاست خارجی و امنیت داخلی ایالات متحده یافت. پیشروی همگانی فیلمسازان جریان عمده سینمای آمریکا و فیلمسازان مستقل و سایرین در این مسیر، چنان بود که از بعدازظهر سگی تا راننده تاکسی، از پدرخوانده ۲ تا فیلم های وودی آلن و رابرت آلتمن و جان شلزینگر و میلوش فورمن، جای جای فیلم های آمریکایی سرشار از نگاه تند و ناقدانه فیلمسازان و فیلمنامه نویسان به جامعه و تاریخ کشورشان می شد. اما دو دهه بعد و در میانه دهه نود میلادی، جریان انتقادی به مسیر تازه ای افتاد که به لحاظ معیارهای زیبایی شناختی، ارج و اعتبار آن را از برخی آثار کموبیش شعارزده دهه هفتاد که همچون بیانیه های سیاسی ضد نظام اجتماعی آمریکا بودند، فراتر می برد.
حالا فیلم ها به جای آنکه بر نقاط مشخصی از تشکیلات، سیستم، ادارات، مراکز و سازمان های حکومتی، بانک ها و به طور کلی نهادهای سیاسی اجتماعی متمرکز شوند و انتقادها را به طور مستقیم در دل جامعه نشان دهند، هدف بزرگتری را نشانه گرفتند و معضلات و دشواری ها را به کلیت «زندگی آمریکایی» نسبت می دادند. بسیاری از فیلم های اینچنینی دهه نود و انتهای آن را کسانی ساختند که در سال های دهه هفتاد، انتقادات صریح خود را نثار جامعه آمریکا کرده بودند: استنلی کوبریک با چشمان کاملا بسته و رابرت آلتمن با برش های کوتاه و البته جوان ها هم در این جریان نقش بزرگی داشتند: دیوید فینچر با هفت، برادران کوئن با بارتون فینک و لبوسکی بزرگ، کوئنتین تارانتینو با سگدانی و داستان عامه پسند و سرانجام، سام مندس با زیبای آمریکایی.
فیلم اثرگذار مندس که پنج جایزه اسکار را از آن خود کرد، واقعا درباره تمام بحران های زندگی انسان معاصر آمریکایی و حتی به شیوه ای جهان شمولتر، انسان معاصر سال های آغازین سده بیست و یکم است.
قهرمان فیلم یعنی لستر برنهام (کوین اسپیسی) در برقراری ارتباط با همسر خود چنان دچار مشکل است که می کوشد رؤیا های کودکانه اش را از مراوده با یکی از همکلاسی های فرزندش به نام آنجلا تحقق ببخشد. همسر او (آنت بنینگ) هنگامی که با مرد غریبه ای در اتومبیل نشسته، نزد لستر لو می رود و با نیش و کنایه های توأم با بی تفاوتی لستر، به شدت تحقیر می شود. پسر جوانی که در همسایگی آنها زندگی می کند، از سویی نزدیک می شود و چنان ارتباط صمیمانه ای برقرار می کند که دختر، در حالی که هنوز او را به درستی نمی شناسد، تصمیم میگیرد با او از خانه بگریزد. آنجلا به لستر می گوید که برخلاف ظاهر خود و تصور لستر تاکنون تجربه آشنایی با مردی را نداشته است. پدر پسری که با دختر لستر آشنا شده، با عقده های فروخفته از دوران جنگ و تمایل فراوانش به نظامی گری فاشیستی، به لستر پیشنهاد همراهی با تمایلات همجنسگرایانه می دهد و . . .
سیر این سقوط های درونی و بیرونی، در تمام طول فیلم به شیوه های پیدا و پنهان، ادامه دارد. تلخی واقعیت درونی یکایک شخصیت های زیبای آمریکایی وقتی هولناک تر می شود که سام مندز بر هیچ یک از آنها با ابزاری همچون موسیقی سوزناک یا واکنش های احساسی، تأکید نمی کند. گویی همه این فجایع همچون بخش های عادی زندگی جاری و روزمره مردم معمولی، طبیعی و ناگزیرند و نیازی نیست که فیلم آنها را در جایگاه رویدادها یا شرایطی سخت، مخوف، دردناک و خاص به نمایش بگذارد. این حالت طبیعی و گریز ناپذیر و نابسامانی ها و ناهنجاری های جامعه روز آمریکا – و حتی جهان – را پیشتر در برش های کوتاه / راه های میانبر آلتمن هم دیده بودیم. انگار هیچ فاجعه ای آنقدرها تکاندهنده تلقی نمی شد که آلتمن بر آن مکث کند. از هر کدامشان به سادگی می گذشت و از فرط تکرار، آنها را عادی و رایج قلمداد می کرد. نام ترانه ای که زن خواننده در فیلم آلتمن می خواند، «زندانیان زندگی» بود. عنوانی که برای توصیف دنیای آدم های فیلم مندس هم مناسب به نظر می رسد: دنیایی همانند دنیای امروز.
داستان فیلم
فیلم زیبای آمریکایی در مورد مردی میانسالی به نام لستر برنهام (کوین اسپیسی) است که در یک مجله تبلیغاتی مطلب مینویسد. همسر وی کارولین (آنت بنینگ) نام دارد. آنها به هیچ وجه زندگی خوبی ندارند و روابطشان مدت هاست رو به سردی نهاده و تنها عامل حفظ خانواده آنها دخترشان جینی است. لستر علاوه بر این مشکلات دچار افسردگی نیز شده است و مدت هاست که زندگی خود را پوچ میداند به طوری که در ابتدای فیلم میگوید من الان یه مرده متحرکم. روابط جینی با پدرش لستر نیز زیاد خوب نیست چون او را عامل دعوا و سردی در خانه می داند. لستر یک شب به اصرار همسرش برای بهبود روابط خود با دخترش به دبیرستان دخترش میرود تا نمایش رقص وی را تماشا کند اما در دبیرستان وقتی دوست جینی یعنی آنجلا را میبیند احساس میکند بعد از مدت ها عشقی در دل او به وجود آمده و عاشق آنجلا میشود. لستر حالا دیگر زندگی خود را پوچ نمیداند بلکه هدف خود را از زندگی فقط رسیدن به آنجلا و داشتن روابط عاشقانه با آنجلا میداند.
لستر از روز بعد تصمیم به تغییر میگیرد تا به آنجلا دست یابد ابتدا رئیسش را تهدید میکند و از وی حقوق یک سالش را میگیرد سپس از کار استعفا داده و سعی میکند با حرکاتش زنش را که عامل بدبختی خود میداند تا مرز جنون آزار دهد و همچنین تصمیم به لاغر کردن میگیرد و تمام وقتش را به بدن سازی اختصاص میدهد. در همین احوال خانواده جدیدی به همسایگی لستر میآیند. پدر خانواده سرهنگ بازنشسته نیروی دریایی کلنل فیتز است و زنی با افسردگی شدید دارد و پسرشان ریکی نام دارد که چون در ۱۵ سالگی به دام اعتیاد افتاده بود کلنل به وی همیشه مشکوک است و از ۱۵ سالگی تا حال که ۱۹ سالش است هر سال دو بار از وی تست ادرار اعتیاد میگیرد اما ریکی هنوز معتاد است و علاوه بر آن مواد فروش نیز شده است و پدرش را نیز فریب میدهد به طوری که هر گاه از وی آزمایش ادرار میخواهد ادرار بچه به پدرش میدهد (این ادرار را از یکی از مشتریانش که پرستار یک پزشک اطفال است میگیرد).
ریکی در دبیرستان جینی دختر لستر را ملاقات میکند و هر دو عاشق هم میشوند. همچنین لستر به دلیل بدن سازی اقدام به مصرف مواد نیرو زا میکند و موادش را از ریکی میخرد. لستر در اواخر فیلم متوجه خیانت همسرش کارولین شده و این انگیزه اش را برای همبستری با آنجلا بسیار بالاتر برده. خودخواهی های لستر و چشم چرانی هایش به آنجلا باعث میشود نفرت جینی نسبت به پدر افزون شود تا آن جا که تصمیم به قتل لستر میگیرد (البته این کار را نمیکند). رفت و آمد های زیاد ریکی به خانه لستر و همچنین بروز یک اتفاق باعث ایجاد یک سو تفاهم برای کلنل میشود به طوری که فکر میکند پسرش و لستر روابط همجنس گرایانه دارند (این سو تفاهم بود زیرا ریکی برای فروش مواد به خانه لستر میرفت). این سو تفاهم باعث میشود کلنل با کتک و خشونت ریکی را از خانه بیرون بیاندازد ریکی که حالا دیگر هیچ امیدی به زندگی با پدر و مادر خود ندارد تصمیم به فرار به نیویورک به همراه جینی میگیرد و جینی که دیگر حالش از پدر و مادرش بهم میخورد و متوجه می شود آنها چقدر خود خواهند از تصمیم ریکی استقبال کرده و حاضر میشود با وی به نیویورک برود (آنها هیچ وقت موفق به انجام این کار نمیشوند). در همان هنگام ما متوجه میشویم کلنل همجنس گرا بوده و چون فکر میکرده لستر نیز همجنس گراست به وی پیشنهاد رابطه میدهد اما لستر به وی میگوید اشتباه گرفته است و وی همجنس باز نیست. کلنل متوجه میشود به ریکی تهمت الکی زده است و برای هیچ و پوچ او را از خانه بیرون انداخته است. در نهایت لستر به آنجلا میرسد و آنجلا میپذیرد با لستر رابطه داشته باشد اما ناگهان اظهار میدارد که هر چه دربارهٔ روابط جنسی گذشته اش گفته است دروغ بوده و تا حالا با کسی رابطه نداشته است (اسم فیلم مربوط به همین است آنجلا و زیبایی ظاهری اش نماد جامعه آمریکا است که بسیار زیبا بنظر میرسد ولی در میدان عمل خالی و پوچ است و این زیبایی ظاهری به قدری قوی بود که باعث شد لستر با تمام قوا خود را به آن برساند ولی در نهایت با یک شوک بزرگ مواجه شود) لستر که متوجه میشود آنجلا باکره است حاضر نمیشود با آنجلا رابطه جنسی برقرار کند و به خاطر لذت خویش زندگی آنجلا را بر باد دهد. در آخرین صحنه فیلم کلنل فیتز که دچار عذاب وجدان است و از طرفی نگران این است که لستر افشا کند وی همجنس گرا است به خانه لستر رفته و لستر را به قتل میرساند. دیالوگ های روح لستر برنهام پس از به قتل رسیدنش بسیار زیبا و تاثیر گذارند هستند.
دیالوگهای شخصیت لستر برنهام بعد از مردن
همیشه شنیده بودم که لحظاتی قبل از مرگ تمام زندگیه آدم از جلوی چشمانش میگذره. اول اینکه بیشتر از یک لحظهاست تا ابدیت امتداد داره همچون اقیانوسی از زمان برای من موقعی بود که توی کمپ به روی پشتم دراز کشیده بودم در حال تماشای سقوط ستارگان بودم و برگهای زرد درختان افرا که در کنار خیابان صف کشیده بودن و یا دستان مادربزرگم و پوستش که همچون کاغذ بود و اولین باری که پرنده جدید (منظور اتومبیل) پسر عمویم تونی را دیدم و و جینی و کارولین (همسر و دخترش). احتملا از اتفاقی که برام افتاده میتونستم خیلی عصبانی باشم اما وقتی دنیا پر از زیبای هاست نمیشه برای مدت طولانی در عذاب بود. یه وقتی فکر میکنم تمام زیبایی ها رو دارم در یک آن میبینم طاقتش رو ندام قلبم مثل بادکنک در حال انفجار مملو از اونها میشه بعد به خاطر میارم که باید آروم بگیرم و نخواهم اون رو برای همیشه حفظ کنم بعد مثل بارون درونم جریان پیدا میکنه هیچ حسی جز تصویر از تمام لحظات ساده زندگی احمقانهام رو در وجودم نمییابم. مطمئنم نمیتونید حرفهای من رو درک کنید اما نگران نباشید یه روز درک خواهید کرد.
حواشی فیلم زیبایی آمریکایی
نقش آنجلا هیس ابتدا به کیرستن دانست پیشنهاد شده بود ولی او قبول نکرد. کریس کوپر آخرین نفری بود که به جمع بازیگران فیلم پیوست. ابتدا قرار بود استیون اسپیلبرگ فیلم را بسازد اما مرگ استنلی کوبریک و مشغول شدن اسپیلبرگ به ساخت ادامه فیلم نیمه تمام کوبریک یعنی هوش مصنوعی باعث شد تا مندس به پیشنهاد اسپیلبرگ ساخت فیلم را بر عهده گرفت. کوین اسپیسی و آنت بنینگ اولین انتخاب های سام مندس بودند ولی در ابتدا تام هنکس را به او پیشنهاد داده بودند. در فیلم صحنهای است که آنت بنینگ در فروش خانه شکست میخورد و گریه میکند و فریاد میزند. این صحنه فقط با یک برداشت گرفته شده است.