Mohamad
05-20-2012, 06:40 PM
به نام یگانه خالق هستی
بسیاری از دوستان در مورد این بزخورد از بنده سوال کرده اند که لازم دانستم این افسانه را در اینجا قرار بدم .
افسانه "بوزقورد"یا "گرگ خاکستری" از افسانههای کهن ترکان است و ریشه هزار و پانصد سالهدارد این افسانه در حدود یکصدو نود و یک سال بعنوان ایدئولوژی رسمیامپراطوری "گؤک ترک" یا "ترکان آسمانی" بود و از دریای چین تا دریای سیاهبه شکلهای گوناگون سینه به سینه نقل میشد و توسط پیکرتراشان بصورتتندیسهای مختلف تراشیده و در شهرهای مختلف نصب میگردید .
بر اساس اینافسانه روزی دشمنان به سرزمین ترکان حمله کرده و ترکان در مقام دفاع تاآخرین نفر شجاعانه جنگیده و کشته میشوند .آخرین بازمانده زخمی این جنگمهیب پسرکی بود که توسط گرگی از مهلکه نجات داده میشود . طبق افسانه برروی زمین غیر از آن پسرک ترکی نمانده بود . پس از چندی “نسل جدید ترک” ازوصلت پسرک ترک با گرگ پا به عرصه وجود مینهد و در نسلهای بعدی آنهاعاقبت امپراطوری عظیم "گؤک ترک" یا “ترکان آسمانی” (تركهاي آبي) را از دریای چین تا دریای سیاه بنا مینهند .نظریات "تونگ تین" دائرهالمعارف و سالنامه نویس مشهور چین را که در سال 801 یعنی حدود یک قرن پیش از اسلام میزیست در این باره : "تونگ تین" در بین دائرهالمعارف 199 جلدی خود، جلد 197 را به تاریخ ومنشاء اقوام ترک اختصاص داده و بطور مفصل از آداب و رسوم ترکان آسمانی بحثمیکند . بر طبق نوشته تونگتین سرزمین آنان (قبایل ترکان آسمانی)توسط همسایه بالای ( hsi -hai)دریاچهایستی گؤل در آسیای میانه نابود شد . زن و مرد و کوچک و بزرگ همگی قتل عامشدند و تنها فرزند ده ساله از آنان باقی ماند . بخاطر خردسالی نخواستنداو را بکشند ولی دست و پاهایش را قطع کرده و به مرداب بزرگی انداختند .ماده گرگی در آنجا برای پسرک گوشت میآورد و مانع مرگ او میشود . بعد از مدتیپسرک با گرگ وصلت کرده و گرگ حامله میگردد . گرگ تا دریای مغرب میرود .در آنجا کوهی بود . بر فراز کوه میایستد . این کوه در شمال غربی سرزمین کائو چونیک (تورفان کوچو در ترکستان فعلی چین) بود . در آنجا غاری بود .در آنطرف غار (در بین کوههای محصور)سرزمینی سرسبز وجود داشت، مساحت این سرزمین بیش از 200 لی حدود 200 میل بود . گرگ در اینجا ده فرزند پسرزائید، آنها بعد از بزرگ شدن در خارج منطقه سکونت خود ازدواج کرده وزنانشان حامله میشدند . این فرزندان قبایلی را بوجود آوردند که بزودیازدیاد نسل کرده زیاد شدند . بعد از اینکه چند صد عائله شدند در حالیکه چندنسلی از آنها گذشته بود از درون غار بیرون آمدند و به ژوان- ژوان ها پیوستند .در منابع دیگر از "غار" به منطقه محصور در بین کوههای سربه فلک کشیده با نام "ارکنکن" نامبرده میشود که ترکان بعد از چندین نسل ازدیاد چون نمیتوانستند از منطقهمحصور سر به فلک کشیده خارج شوند به راهنمایی آهنگری که گفته بود اینکوهها دارای سنگ آهن است از مقادیر متنابهی پوست حیوانات دم و کوره آهنگریساخته و با زدن تونلی از میان کوهها خارج گردیده و آنروز را "عید ارکنکن" نامیدند که برای اولینبار دوباره ترکان به صحنه جهانی پای نهاده و به راهنمایی "بوز قورد" اینبار از بین کوههای سر به فلک کشیدهی خارج از ارکنکن که گم شده ومیرفتند که دوباره نابود شوند با صدای زوزه گرگ به سوی او جلب شده و باراهنمایی گرگ از مهلکه دوباره نجات مییابند . بعدها این "بوزقورد" در شکل "گؤک بؤری" (گرگ آسمانی) نیز در زمانی که اوغوزخان میخواست به فتح جهاناقدام کند با ستون نور آبی رنگ بر چادر او وارد شده میگوید اگر میخواهیدر جنگ پیروز شوی هر وقت من پیش رفتم پیشروی کن و هرجا من ایستادم بایست .از آنروز "بوزقورد" پیشاهنگ جنگ ترکان میشود و با حمله او به دشمنان فتح و ظفر نصیب ترکان میشود .آنچه از افسانههایفوقالذکر استنباط میشود این است که در طی قرون و اعصار گذشته "بوزقورد" (گرگ خاکستری) بعنوان سمبل الهی نگهدار ترکان و راهنمای آنان تلقی گردیدهو در مواردی که میخواستند از یک ترک اصیل و با غیرت و خالص تمثیلی ارایهنمایند او را به بوزقورد تشبیه میکردند . در نظرترکان بوزقوردفرشتهای از فرشتگان الهی بود که جهت پایندگی نسل ترکان بشکل بوزقورد بر ترکان ظاهر شده بود . به نظر میرسد بعدها بوزقورد یک درجه ارتشی گردیده و به کسانیکه در راه بنای ملت ترک فداکاریهای شایان میکردند عطا میشد .البته غیر از درجهبوزقورد یا مخفف آن "قورد" یک درجه بزرگتری نیز در میان درجات نظامی واداری ترکان باستان دیده میشود که از همین واژه قورد گرفته شده و آن "آلپاگوت" است . این واژه بشکل های مختلف از قبیل آلپاغوت و آلپاقوت نیزبکار رفته و در ترکی جغتایی معنی " انسان اصیل " را میدهد .احتمال دارد اینواژه مرکب از دو جزء "آلپ" به معنی بزرگ و سترگ و قهرمان و پهلوان و "قورد " به معنی گرگ باشد . این لقب تنها مختص کسانی بود که دورههای مختلفبه اصطلاح کماندویی و رنجری وچریکی و دگریلا یی امروزه را باموفقیت گذرانیده و در شکل عملی به رزمندگانی اطلاق میگردید که بهتنهایی به لشکریان دشمن حمله کرده، بدون اینکه دستگیر شوند از میان آنان خارج میشدند.واژه قورد بعنوانصفت جانشین موصوف از زبان ترکی وارد زبان فارسی گردیده و در ادبیات فارسیبصورت" گرد" و جمع آن "گردان" بکار رفته است . فردوسی در شاهنامه میگوید:
گردان دو صد با درفشی چو باد
همیدون به گرگین میلاد داددر ادبیات فارسی بهکسانیکه میتوانستند در جنگ گردی(قوردی) را دستگیر نمایند لقب "گردگیر" (قوردگیر) میدادند . فردوسی در مورد پهلوانان گردگیر در بعضی از اشعارش سروده :
چنین گفت کاین مرد جنگی به تیر
سوار کمند افکن و گردگیر
***
دلیر است و اسب افکن و گردگیر
عقاب اندر آرد ز گردون به تیر
***
دریغ آن هژبر افکن گردگیردلیر و جوان و سوار و هژیرامروزه نیز در واحدهای ارتش ایران به جمع چهار یا پنج گروهان، یک "گردان"اطلاق میشود که از حدود 500 -400 نفر سرباز تشکیل میشود و نیز بهدرجهای از درجات نظامی امروزی ایران "سرگرد" اطلاق میشود که بالاتر ازدرجه سروانی و پائین از درجه سرهنگی است و در حقیقت همان "باشقرد" (باشقورد = قورد باشی) زبان ترکی است .افسانه مان قوردهااین افسانه بشکلوسیع در میان ترکان قیرقیز از قدیمالایام بصورت سینه به سینه نقل گردیدهتا اینکه در عصر حاضر توسط "چنگیز آیتماتف" نویسنده بزرگ قرقیزی در رمانی به نام "گون وار عصره بدل" (روزی به درازی قرن) انعکاس خود را یافته است .
"مان قورد" درحقیقت بعنوان صفت جانشین موصوف به کسانی که فاقد "شعور ملی" بوده و بطورکامل از خود بیگانه گردیدهاند اطلاق میشود . مان قورد کسی است که نسبتبه ایل و تبار و قوم و خویش خود بیگانه شده و هیچ وابستگی فرهنگی به قومخود احساس نمیکند . او به راحتی زبان مادری و حتی مام میهن و مادر حقیقی خود را در جای جای گفتارش به تحقیر و تمسخر میگیرد و فرهنگ خودی را نفیو به فرهنگ بیگانه بهدیده احترام فوقالعاده مینگرد و در این کار آنقدرپیش میرود که حتی حاضر میشود طبق افسانه به دستور ارباب، قلب مادر خودرا نیز نشانهی تیر کند و او را از پای درآورد بدون اینکه خم به ابروبیاورد یا متاثر گردد . بدین جهت مان قورد یک بی اصل و نسب کامل است که بیشتر به کوبیدن مظاهر و منافع ملی خود میپردازد .واژه "مان" در ترکیغیر از معنی مثل و مانند در ترکیب ترکمان (ترک مانند) و ائلمان (ائلمانند) معنی عیب و نقص را نیز در خود دارد و مان قورد در حقیقت مفهوم "گرگ ناقص" یا به بیان واضحتر "انسان ناقص" را در قاموس ترکان افادهمیکند . با توجه با اینکه در این قاموس بوز قورد بعنوان انسان کامل واصیل است لذا مان قورد بعنوان انسان ناقص تلقی میگردد . به عبارتدیگر مان قورد به معنی "گرگ ننگین" یا "انسان ننگین" است. این ننگ بیشترگریبان گیر همان بوزقوردهاست که اسیر دشمن شده و بعد از شستشوی مغزی بهننگ ایل و تبار و جامعه و ایدئولوژی خود بدل میشوند .افسانه مان قورددر مورد منشا و چگونگی مان قورد شدن بوز قوردها سیر مسخ آنان از گرگ کامل (انسان کامل) به گرگ ناقص (انسان ناقص) را به تفصیل چنین بیان میکند .روز و روزگاری درصحرای "ساری اؤزیه" آسیای مرکزی اقوام مختلف زندگی میکردند . یکی از این اقوام قوم ترک نایمان بود . نایمانها دشمنانی به نام " ژوانژوان"ها داشتند . ژوان ژوانها مبتکر مان قورد گردانیدن اسرای خود بودند . آنهااسیران جوان قبیله نایمان را گرفته و طی شکنجههای سخت و طاقتفرسا حافظتاریخی آنان را مختل کرده و از آنها فردی بی بند و بار نسبت به قوم و قبیله خود میساختند .مان قوردها طوریتربیت میشدند که تنها دستورات ارباب خود را مثل روبوت، و آدم آهنیهابکار میبستند اگر ارباب مان قورد میگفت پدر و مادرت را بکش در چشم بهمزنی بدون هیچگونه ترحمی آنان را به قتل میرساندند .افسانه میگوید :در منطقه ساری اؤزیه چاههای زیادی وجود داشت و همه جا سرسبز و خرم بودولی ناگهان قحطی بزرگی اتفاق افتاد و اقوام ساکن در آن صحرا به جاهای دیگر کوچ کردند . قوم ژوان ژوانها نیز که مبتکر شستشوی مغزی جوانان بودندمجبور به کوچ گردیده بسوی رود ادیل (اتیل)- که همان ولگا باشد- رفتند. آنها چون به لعنت و نفرین الهی به جزای مان قورد کردن جوانان دچار شدهبودند موقع گذر از روی آبهای یخ بسته ولگا همگی از کوچک و بزرگ و انسان و حیوان با شکسته شدن یخها به عمق آبها مثل فرعون- فرورفته و از روی زمین محو و نابود شده به جزای خود میرسند .افسانه در مورد چگونگی مان قورد سازی ژوان ژ وانها میگوید : ژوان ژوانها وقتیکسانی را اسیر میگرفتند آنها را به صحرا برده موهای سرشان را از ته می تراشیدند، بعد شتری را سر بریده و از پوست گردن شتر که از سفتترین قسمت پوست شتر است قطعاتی را جدا کرده و بلافاصله به سر اسیر چسبانیده ، آنرامحکم میبستند . بعد از این کار دستبند و پایبند اسیران را محکم کرده آنها را در زیر آفتاب سوزان رها میکردند .بعد از مدتی موی سرآنها رشد کرده و چون جایی برای رشد خود نمییافتند برگشته بتدریج داخل مغزاسیر میشدند . در این موقع بیشتر جوانان تاب تحمل این عذاب را نیاورده فوتمیکردند ولی آنهایی که میماندند در اثر برخورد موها با سلولهای حافظهتمام خاطرات گذشته خود را از دست داده و تنها مهارتهای آنان درتیراندازی میماند . آنها به دستور ارباب خود هر کس را که دستور میدادبلافاصله تیرباران میکردند . چون از بین ده اسیر یک اسیر مان قورد شده وبقیه میمردند لذا ارزش یک مان قورد ده برابر یک غلام بود و اگر کسی مان قورد کسی را میکشت مجبور به پرداخت جریمه سنگین میشد .افسانه میگوید:روزی پسر جوانی بنام "ژول آمان" (یول آمان) فرزند پیرزنی بنام "نایمان آنا" برای گرفتن انتقام خون پدر خود از ژوان ژوانها که در جنگ با آنان کشته شده بود به اتفاق سایر جوانان قبیله نایمان به ژوان ژوانها حمله کرده و بعد از جنگی قهرمانانه اسیر میشود . ژوانژوانها او رامانقورد کرده و به چوپانی گلههای خود میگمارند ."نایمان آنا" برای نجات پسرش به منطقه ژوان ژوانها رفته و پسر خود را میبیند که چوپان گله شدهاست . مادر به فرزند نزدیک شده و اسمش را میپرسد . پسر جواب میدهد که نامشمان قورد است. مادر در میان حسرت و ناامیدی از پدر و مادر و ایل و تبارشمیپرسد . پسر جوان تنها یک جواب دارد آنهم : من مان قورد هستم . مادر سعیمیکند حافظهی پسر جوانش را به کار بیاندازد . "چنگیز ایتماتف" - نویسندهمعروف قرقیزی - در همان رمان "روزی به درازی قرن" بقیه ماجرا را چنین بهرشته قلم میکشد که مادر خطاب به پسرش میگوید : " اسم تو ژول آمان استمیشنوی؟ تو ژول آمان هستی . اسم پدرت هم دونن بای (Donan bay)است پدرت یادت نیست؟ آخر او در زمان کودکیت به تو تیراندازی یاد میداد . من هم مادرتو هستم، تو پسر من هستی، تو از قبیله نایمان هستی متوجه شدی؟ تو نایمانهستی .
او (مان قورد) با بیاعتنایی کامل به سخنان مادرش گوش میداد . گویی اصلا این حرفها ربطی به او ندارد .
نایمان آنا باز دوباره تلاش کرد که حافظه پسرش را بکار بیاندازد لذا با التماس گفت:اسمت را بیادبیاور . . .ببین اسمت چیست مگر نمیدانی که پدرت دونن بای است؟ اسم تو مانقورد نیست ژول آمان است . برای این اسمت را ژول آمان گذاشتهایم که تو درزمان کوچ بزرگ نایمانها بدنیا آمدی . وقتی تو بدنیا آمدی ما سه روز تمام کوچ خود را متوقف کردیم".
“نایمان آنا” برایاینکه احساسات پسرش را تحریک کند و او را به یاد کودکی خود بیاندازد برایشترانه و لالایی و بایاتی میخواند ولی هیچ تاثیری در پسر جوان نمیکند . دراین موقع ارباب ژول آمان پیدا شده و نایمان آنا از ترس او پنهان میشود.ارباب ژول آمان از او میپرسد آن پیرزن به تو چی میگفت؟ ژول آمانمیگوید او به من گفت که من مادرت هستم . ارباب ژل آمان میگوید تو مادرنداری تو اصلا هیچ کس را نداری فهمیدی، وقتی آن پیرزن دوباره پیشت آمد اورا با تیر بزن و بکش . او بعد از دادن "حکم تیر" به دنبال کار خود میرود .نایمان آنا وقتی میبیند او رفت از مخفیگاه خویش خارج شده میخواهد کهدوباره حافظه تاریخی و قومی و خانوادگی پسر جوان را بکار بیاندازد لذا بهاو نزدیک میشود . اما ژول امان با دیدن نایمان آنا بدون هیچ ترحمی دراطاعت کورکورانه از دستورات اربابش قلب مادرش را نشانه گرفته و او را ازپشت شتری که سوارش شده بود سرنگون میسازد . قبل از اینکه پیکر بیجاننایمان آنا به زمین بیفتد روسری او به شکل پرندهای بنام دونن بای درآمدهو پرواز میکند . گویی این پرنده روح نایمان آنا را در جسم خود دارد. از آنزمان پرندهای در صحرای ساری اؤزیه پیدا شده و به مسافرین نزدیک گردیدهو دایماً تکرار می کند:
"به یاد آر از چه قبیلهای هستی، اسمت چیست؟ اسم پدرت دونن بای است، دونن بای، دونن بای . . ."پیکر بیجاننایمان آنا در محلی که بعدها بنام او به قبرستان "آنا بیت" معروف گردیده به خاک سپرده میشود . پسر مان قورد او حتی برای گرامیداشتخاطره مادر بر سر قبر او نیز حاضر نمیشود چراکه او خود را بی پدر و مادر و بیاصل و نسب میدانست .
بسیاری از دوستان در مورد این بزخورد از بنده سوال کرده اند که لازم دانستم این افسانه را در اینجا قرار بدم .
افسانه "بوزقورد"یا "گرگ خاکستری" از افسانههای کهن ترکان است و ریشه هزار و پانصد سالهدارد این افسانه در حدود یکصدو نود و یک سال بعنوان ایدئولوژی رسمیامپراطوری "گؤک ترک" یا "ترکان آسمانی" بود و از دریای چین تا دریای سیاهبه شکلهای گوناگون سینه به سینه نقل میشد و توسط پیکرتراشان بصورتتندیسهای مختلف تراشیده و در شهرهای مختلف نصب میگردید .
بر اساس اینافسانه روزی دشمنان به سرزمین ترکان حمله کرده و ترکان در مقام دفاع تاآخرین نفر شجاعانه جنگیده و کشته میشوند .آخرین بازمانده زخمی این جنگمهیب پسرکی بود که توسط گرگی از مهلکه نجات داده میشود . طبق افسانه برروی زمین غیر از آن پسرک ترکی نمانده بود . پس از چندی “نسل جدید ترک” ازوصلت پسرک ترک با گرگ پا به عرصه وجود مینهد و در نسلهای بعدی آنهاعاقبت امپراطوری عظیم "گؤک ترک" یا “ترکان آسمانی” (تركهاي آبي) را از دریای چین تا دریای سیاه بنا مینهند .نظریات "تونگ تین" دائرهالمعارف و سالنامه نویس مشهور چین را که در سال 801 یعنی حدود یک قرن پیش از اسلام میزیست در این باره : "تونگ تین" در بین دائرهالمعارف 199 جلدی خود، جلد 197 را به تاریخ ومنشاء اقوام ترک اختصاص داده و بطور مفصل از آداب و رسوم ترکان آسمانی بحثمیکند . بر طبق نوشته تونگتین سرزمین آنان (قبایل ترکان آسمانی)توسط همسایه بالای ( hsi -hai)دریاچهایستی گؤل در آسیای میانه نابود شد . زن و مرد و کوچک و بزرگ همگی قتل عامشدند و تنها فرزند ده ساله از آنان باقی ماند . بخاطر خردسالی نخواستنداو را بکشند ولی دست و پاهایش را قطع کرده و به مرداب بزرگی انداختند .ماده گرگی در آنجا برای پسرک گوشت میآورد و مانع مرگ او میشود . بعد از مدتیپسرک با گرگ وصلت کرده و گرگ حامله میگردد . گرگ تا دریای مغرب میرود .در آنجا کوهی بود . بر فراز کوه میایستد . این کوه در شمال غربی سرزمین کائو چونیک (تورفان کوچو در ترکستان فعلی چین) بود . در آنجا غاری بود .در آنطرف غار (در بین کوههای محصور)سرزمینی سرسبز وجود داشت، مساحت این سرزمین بیش از 200 لی حدود 200 میل بود . گرگ در اینجا ده فرزند پسرزائید، آنها بعد از بزرگ شدن در خارج منطقه سکونت خود ازدواج کرده وزنانشان حامله میشدند . این فرزندان قبایلی را بوجود آوردند که بزودیازدیاد نسل کرده زیاد شدند . بعد از اینکه چند صد عائله شدند در حالیکه چندنسلی از آنها گذشته بود از درون غار بیرون آمدند و به ژوان- ژوان ها پیوستند .در منابع دیگر از "غار" به منطقه محصور در بین کوههای سربه فلک کشیده با نام "ارکنکن" نامبرده میشود که ترکان بعد از چندین نسل ازدیاد چون نمیتوانستند از منطقهمحصور سر به فلک کشیده خارج شوند به راهنمایی آهنگری که گفته بود اینکوهها دارای سنگ آهن است از مقادیر متنابهی پوست حیوانات دم و کوره آهنگریساخته و با زدن تونلی از میان کوهها خارج گردیده و آنروز را "عید ارکنکن" نامیدند که برای اولینبار دوباره ترکان به صحنه جهانی پای نهاده و به راهنمایی "بوز قورد" اینبار از بین کوههای سر به فلک کشیدهی خارج از ارکنکن که گم شده ومیرفتند که دوباره نابود شوند با صدای زوزه گرگ به سوی او جلب شده و باراهنمایی گرگ از مهلکه دوباره نجات مییابند . بعدها این "بوزقورد" در شکل "گؤک بؤری" (گرگ آسمانی) نیز در زمانی که اوغوزخان میخواست به فتح جهاناقدام کند با ستون نور آبی رنگ بر چادر او وارد شده میگوید اگر میخواهیدر جنگ پیروز شوی هر وقت من پیش رفتم پیشروی کن و هرجا من ایستادم بایست .از آنروز "بوزقورد" پیشاهنگ جنگ ترکان میشود و با حمله او به دشمنان فتح و ظفر نصیب ترکان میشود .آنچه از افسانههایفوقالذکر استنباط میشود این است که در طی قرون و اعصار گذشته "بوزقورد" (گرگ خاکستری) بعنوان سمبل الهی نگهدار ترکان و راهنمای آنان تلقی گردیدهو در مواردی که میخواستند از یک ترک اصیل و با غیرت و خالص تمثیلی ارایهنمایند او را به بوزقورد تشبیه میکردند . در نظرترکان بوزقوردفرشتهای از فرشتگان الهی بود که جهت پایندگی نسل ترکان بشکل بوزقورد بر ترکان ظاهر شده بود . به نظر میرسد بعدها بوزقورد یک درجه ارتشی گردیده و به کسانیکه در راه بنای ملت ترک فداکاریهای شایان میکردند عطا میشد .البته غیر از درجهبوزقورد یا مخفف آن "قورد" یک درجه بزرگتری نیز در میان درجات نظامی واداری ترکان باستان دیده میشود که از همین واژه قورد گرفته شده و آن "آلپاگوت" است . این واژه بشکل های مختلف از قبیل آلپاغوت و آلپاقوت نیزبکار رفته و در ترکی جغتایی معنی " انسان اصیل " را میدهد .احتمال دارد اینواژه مرکب از دو جزء "آلپ" به معنی بزرگ و سترگ و قهرمان و پهلوان و "قورد " به معنی گرگ باشد . این لقب تنها مختص کسانی بود که دورههای مختلفبه اصطلاح کماندویی و رنجری وچریکی و دگریلا یی امروزه را باموفقیت گذرانیده و در شکل عملی به رزمندگانی اطلاق میگردید که بهتنهایی به لشکریان دشمن حمله کرده، بدون اینکه دستگیر شوند از میان آنان خارج میشدند.واژه قورد بعنوانصفت جانشین موصوف از زبان ترکی وارد زبان فارسی گردیده و در ادبیات فارسیبصورت" گرد" و جمع آن "گردان" بکار رفته است . فردوسی در شاهنامه میگوید:
گردان دو صد با درفشی چو باد
همیدون به گرگین میلاد داددر ادبیات فارسی بهکسانیکه میتوانستند در جنگ گردی(قوردی) را دستگیر نمایند لقب "گردگیر" (قوردگیر) میدادند . فردوسی در مورد پهلوانان گردگیر در بعضی از اشعارش سروده :
چنین گفت کاین مرد جنگی به تیر
سوار کمند افکن و گردگیر
***
دلیر است و اسب افکن و گردگیر
عقاب اندر آرد ز گردون به تیر
***
دریغ آن هژبر افکن گردگیردلیر و جوان و سوار و هژیرامروزه نیز در واحدهای ارتش ایران به جمع چهار یا پنج گروهان، یک "گردان"اطلاق میشود که از حدود 500 -400 نفر سرباز تشکیل میشود و نیز بهدرجهای از درجات نظامی امروزی ایران "سرگرد" اطلاق میشود که بالاتر ازدرجه سروانی و پائین از درجه سرهنگی است و در حقیقت همان "باشقرد" (باشقورد = قورد باشی) زبان ترکی است .افسانه مان قوردهااین افسانه بشکلوسیع در میان ترکان قیرقیز از قدیمالایام بصورت سینه به سینه نقل گردیدهتا اینکه در عصر حاضر توسط "چنگیز آیتماتف" نویسنده بزرگ قرقیزی در رمانی به نام "گون وار عصره بدل" (روزی به درازی قرن) انعکاس خود را یافته است .
"مان قورد" درحقیقت بعنوان صفت جانشین موصوف به کسانی که فاقد "شعور ملی" بوده و بطورکامل از خود بیگانه گردیدهاند اطلاق میشود . مان قورد کسی است که نسبتبه ایل و تبار و قوم و خویش خود بیگانه شده و هیچ وابستگی فرهنگی به قومخود احساس نمیکند . او به راحتی زبان مادری و حتی مام میهن و مادر حقیقی خود را در جای جای گفتارش به تحقیر و تمسخر میگیرد و فرهنگ خودی را نفیو به فرهنگ بیگانه بهدیده احترام فوقالعاده مینگرد و در این کار آنقدرپیش میرود که حتی حاضر میشود طبق افسانه به دستور ارباب، قلب مادر خودرا نیز نشانهی تیر کند و او را از پای درآورد بدون اینکه خم به ابروبیاورد یا متاثر گردد . بدین جهت مان قورد یک بی اصل و نسب کامل است که بیشتر به کوبیدن مظاهر و منافع ملی خود میپردازد .واژه "مان" در ترکیغیر از معنی مثل و مانند در ترکیب ترکمان (ترک مانند) و ائلمان (ائلمانند) معنی عیب و نقص را نیز در خود دارد و مان قورد در حقیقت مفهوم "گرگ ناقص" یا به بیان واضحتر "انسان ناقص" را در قاموس ترکان افادهمیکند . با توجه با اینکه در این قاموس بوز قورد بعنوان انسان کامل واصیل است لذا مان قورد بعنوان انسان ناقص تلقی میگردد . به عبارتدیگر مان قورد به معنی "گرگ ننگین" یا "انسان ننگین" است. این ننگ بیشترگریبان گیر همان بوزقوردهاست که اسیر دشمن شده و بعد از شستشوی مغزی بهننگ ایل و تبار و جامعه و ایدئولوژی خود بدل میشوند .افسانه مان قورددر مورد منشا و چگونگی مان قورد شدن بوز قوردها سیر مسخ آنان از گرگ کامل (انسان کامل) به گرگ ناقص (انسان ناقص) را به تفصیل چنین بیان میکند .روز و روزگاری درصحرای "ساری اؤزیه" آسیای مرکزی اقوام مختلف زندگی میکردند . یکی از این اقوام قوم ترک نایمان بود . نایمانها دشمنانی به نام " ژوانژوان"ها داشتند . ژوان ژوانها مبتکر مان قورد گردانیدن اسرای خود بودند . آنهااسیران جوان قبیله نایمان را گرفته و طی شکنجههای سخت و طاقتفرسا حافظتاریخی آنان را مختل کرده و از آنها فردی بی بند و بار نسبت به قوم و قبیله خود میساختند .مان قوردها طوریتربیت میشدند که تنها دستورات ارباب خود را مثل روبوت، و آدم آهنیهابکار میبستند اگر ارباب مان قورد میگفت پدر و مادرت را بکش در چشم بهمزنی بدون هیچگونه ترحمی آنان را به قتل میرساندند .افسانه میگوید :در منطقه ساری اؤزیه چاههای زیادی وجود داشت و همه جا سرسبز و خرم بودولی ناگهان قحطی بزرگی اتفاق افتاد و اقوام ساکن در آن صحرا به جاهای دیگر کوچ کردند . قوم ژوان ژوانها نیز که مبتکر شستشوی مغزی جوانان بودندمجبور به کوچ گردیده بسوی رود ادیل (اتیل)- که همان ولگا باشد- رفتند. آنها چون به لعنت و نفرین الهی به جزای مان قورد کردن جوانان دچار شدهبودند موقع گذر از روی آبهای یخ بسته ولگا همگی از کوچک و بزرگ و انسان و حیوان با شکسته شدن یخها به عمق آبها مثل فرعون- فرورفته و از روی زمین محو و نابود شده به جزای خود میرسند .افسانه در مورد چگونگی مان قورد سازی ژوان ژ وانها میگوید : ژوان ژوانها وقتیکسانی را اسیر میگرفتند آنها را به صحرا برده موهای سرشان را از ته می تراشیدند، بعد شتری را سر بریده و از پوست گردن شتر که از سفتترین قسمت پوست شتر است قطعاتی را جدا کرده و بلافاصله به سر اسیر چسبانیده ، آنرامحکم میبستند . بعد از این کار دستبند و پایبند اسیران را محکم کرده آنها را در زیر آفتاب سوزان رها میکردند .بعد از مدتی موی سرآنها رشد کرده و چون جایی برای رشد خود نمییافتند برگشته بتدریج داخل مغزاسیر میشدند . در این موقع بیشتر جوانان تاب تحمل این عذاب را نیاورده فوتمیکردند ولی آنهایی که میماندند در اثر برخورد موها با سلولهای حافظهتمام خاطرات گذشته خود را از دست داده و تنها مهارتهای آنان درتیراندازی میماند . آنها به دستور ارباب خود هر کس را که دستور میدادبلافاصله تیرباران میکردند . چون از بین ده اسیر یک اسیر مان قورد شده وبقیه میمردند لذا ارزش یک مان قورد ده برابر یک غلام بود و اگر کسی مان قورد کسی را میکشت مجبور به پرداخت جریمه سنگین میشد .افسانه میگوید:روزی پسر جوانی بنام "ژول آمان" (یول آمان) فرزند پیرزنی بنام "نایمان آنا" برای گرفتن انتقام خون پدر خود از ژوان ژوانها که در جنگ با آنان کشته شده بود به اتفاق سایر جوانان قبیله نایمان به ژوان ژوانها حمله کرده و بعد از جنگی قهرمانانه اسیر میشود . ژوانژوانها او رامانقورد کرده و به چوپانی گلههای خود میگمارند ."نایمان آنا" برای نجات پسرش به منطقه ژوان ژوانها رفته و پسر خود را میبیند که چوپان گله شدهاست . مادر به فرزند نزدیک شده و اسمش را میپرسد . پسر جواب میدهد که نامشمان قورد است. مادر در میان حسرت و ناامیدی از پدر و مادر و ایل و تبارشمیپرسد . پسر جوان تنها یک جواب دارد آنهم : من مان قورد هستم . مادر سعیمیکند حافظهی پسر جوانش را به کار بیاندازد . "چنگیز ایتماتف" - نویسندهمعروف قرقیزی - در همان رمان "روزی به درازی قرن" بقیه ماجرا را چنین بهرشته قلم میکشد که مادر خطاب به پسرش میگوید : " اسم تو ژول آمان استمیشنوی؟ تو ژول آمان هستی . اسم پدرت هم دونن بای (Donan bay)است پدرت یادت نیست؟ آخر او در زمان کودکیت به تو تیراندازی یاد میداد . من هم مادرتو هستم، تو پسر من هستی، تو از قبیله نایمان هستی متوجه شدی؟ تو نایمانهستی .
او (مان قورد) با بیاعتنایی کامل به سخنان مادرش گوش میداد . گویی اصلا این حرفها ربطی به او ندارد .
نایمان آنا باز دوباره تلاش کرد که حافظه پسرش را بکار بیاندازد لذا با التماس گفت:اسمت را بیادبیاور . . .ببین اسمت چیست مگر نمیدانی که پدرت دونن بای است؟ اسم تو مانقورد نیست ژول آمان است . برای این اسمت را ژول آمان گذاشتهایم که تو درزمان کوچ بزرگ نایمانها بدنیا آمدی . وقتی تو بدنیا آمدی ما سه روز تمام کوچ خود را متوقف کردیم".
“نایمان آنا” برایاینکه احساسات پسرش را تحریک کند و او را به یاد کودکی خود بیاندازد برایشترانه و لالایی و بایاتی میخواند ولی هیچ تاثیری در پسر جوان نمیکند . دراین موقع ارباب ژول آمان پیدا شده و نایمان آنا از ترس او پنهان میشود.ارباب ژول آمان از او میپرسد آن پیرزن به تو چی میگفت؟ ژول آمانمیگوید او به من گفت که من مادرت هستم . ارباب ژل آمان میگوید تو مادرنداری تو اصلا هیچ کس را نداری فهمیدی، وقتی آن پیرزن دوباره پیشت آمد اورا با تیر بزن و بکش . او بعد از دادن "حکم تیر" به دنبال کار خود میرود .نایمان آنا وقتی میبیند او رفت از مخفیگاه خویش خارج شده میخواهد کهدوباره حافظه تاریخی و قومی و خانوادگی پسر جوان را بکار بیاندازد لذا بهاو نزدیک میشود . اما ژول امان با دیدن نایمان آنا بدون هیچ ترحمی دراطاعت کورکورانه از دستورات اربابش قلب مادرش را نشانه گرفته و او را ازپشت شتری که سوارش شده بود سرنگون میسازد . قبل از اینکه پیکر بیجاننایمان آنا به زمین بیفتد روسری او به شکل پرندهای بنام دونن بای درآمدهو پرواز میکند . گویی این پرنده روح نایمان آنا را در جسم خود دارد. از آنزمان پرندهای در صحرای ساری اؤزیه پیدا شده و به مسافرین نزدیک گردیدهو دایماً تکرار می کند:
"به یاد آر از چه قبیلهای هستی، اسمت چیست؟ اسم پدرت دونن بای است، دونن بای، دونن بای . . ."پیکر بیجاننایمان آنا در محلی که بعدها بنام او به قبرستان "آنا بیت" معروف گردیده به خاک سپرده میشود . پسر مان قورد او حتی برای گرامیداشتخاطره مادر بر سر قبر او نیز حاضر نمیشود چراکه او خود را بی پدر و مادر و بیاصل و نسب میدانست .