s.rozekabood
04-16-2012, 01:16 PM
1 – فرد برای کسب احساس امنیت، به فرد دیگری که او را واجد قدرت می پندارد وابسته می شود و تا حدی غیرقابل تصور به او می چسبد. در این حالت شخص یا فرد وابسته حتی خودانگاره اش را (تصویر و برداشتی که از خود دارد) از فردی که به او وابسته است می گیرد.2 – در عمل اعتماد به نفس و عزت نفس ندارد.3 – عواطف و اخلاق را فقط براساس خواسته های خود معنا می کند.4 – در روابط خود همواره دریافت کننده عشق، خدمات و توجه دیگران است.5 – مرزها را در هیچ رابطه ای رعایت نمی کند؛ به همین دلیل دیگران به او اعتماد نمی کنند یا اعتمادشان را به او از دست می دهند.6 – در بیشتر موارد نیازمند کسی (یا چیزی) است که از او حمایت کند.7 – چنین فردی هیچ تسلطی بر تکانه های عاطفی و احساسی خود ندارد. او چنان در بند غریزه و احساسات خود است که هیچ مانعی برای انجام اعمال خلاف عرف یا منطق پیش رو نمی بیند.8 – جسارت تجربه کردن و تغییر کردن را ندارد. به شدت ترسو است و از هر مسیر جدیدی که در زندگی اش گشوده شود می گریزد.9 – دچار ترس های ذهنی متعدد است؛ ازجمله ترس از اشتباه کردن، ترس از شکست، ترس از قضاوت دیگران، ترس از پرخاش یا آیب و ترس از طردشدن.10 – تحمل شکست را ندارد و در برابر هر شکست کوچکی دچار ناامیدی و بی انگیزگی و افسردگی می شود.11 – به جای واقعیت با تخیلات خود زندگی می کند چون توان رویارویی با واقعیت ها و اداره کردن امور ار در خود نمی بیند.12 – وجدان اخلاقی اش در مقابل ناکامی های زندگی که اغلب آنها را شکست تلقی می کند، دچار پسروی می شود و بعید نیست بزهکار شود. 13 – همیشه نیازمند قهرمان و اسطوره ای است که به آن درآویزد.14 – تصویری که از خود در ذهن دارد یا خودشیفتگی کامل است یا بی ارزشی و حقارت. حد وسطی وجود ندارد و او تصویر واقعی خود را نمی بیند.15 – چنین فردی طیف نمی شناسد. همه پدیده ها یا سفید هستند یا سیاه؛ یا بد هستند یا خوب. باز هم حد وسطی وجود ندارد.16 – توانایی همدلی با دیگران را ندارد و نمی تواند خود را در موقعیت های عاطفی دیگران قرار دهد و حال و هوای آنها را درک کند.17 – نمی تواند به حرف دیگران گوش کند و اغلب در پی گفتن است. او نحوه مکالمه صحیح و برقرارکردن ارتباط شایسته را بلد نیست.18 – از تفکر منطقی و نظام یافته عاجز است و همواره به جای عقل، از روی عاطفه و احساسش تصمیم می گیرد؛ یعنی اول تصمیم می گیرد، بعد برای تصمیمش دنبال توجیه عقلانی می گردد.19 – بیشتر قضاوت هایش درمورد دیگران، فرافکنی احساسات ضمیر خودآگاهش محسوب می شود.20 – مسوولیت اعمال خود را نمی پذیرد و به شدت از پذیرش مسوولیت می ترسد.21 – در قبال خود و دیگران هیچ تعهدی را نمی پذیرد.22 – در کارهایش نظم و پشتکار و تداوم وجود ندارد و هیچ شغل یا کاری را به اتنتها نمی رساند.23 – شادی کودکانه را به رضایت بالغانه ترجیح می دهد.24 – توانایی پذیرش انتقاد از خود را ندارد و برای توجیه بحران های زندگی اش همواره به دنبال مقصری غیر از خود می گردد.25 – توانایی چالش – تطابق را ندارد و در رقابت های سازنده وارد نمی شود.26 – یا در حسرت گذشته به سر می برد یا برای آینده نگران و از آن ناامید است. به طور کلی چنین فردی هرگز از زمان حال لذت نمی برد و نمی تواند در زمان حال زندگی کند.27 – فاقد مهارت اجتماعی است یا در این زمینه بسیار ضعیف عمل می کند.28 – قادر نیست از ابزارهای دفاعی «گذشت و ایثار» استفاده کند و نمی تواند دیگران را ببخشد یا از مال خود چیزی به دیگران ببخشد.29 – احساسات رشدیافته ای مثل شرمندگی یا احساس گناه در او کم است؛ در عوض احساسات رشدنیافته ای مثل خودخواهی و خودپسندی در او زیاد است.30 – در هیچ زمینه ای (نه کاری، نه اجتماعی و نه عاطفی) ثبات ندارد