PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : [][][نحوه دست يافتن به ادعيه صحيفه سجاديه][][]



R A H A
04-13-2012, 01:54 PM
متوكل بن هارون در مقدمه كتاب صحيفه سجاديه, پس از ذكر سلسله سند مي گويد:
من با يحيي بن زيد بن علي عليه السلام پس از كشته شدن پدرش در حالي كه به سوي خراسان رهسپار بود, برخورد كردم.
يحيي پرسيد: از كجا مي آيي؟
گفتم: از حج مراجعت مي كنم.

او درباره اقوام و پسرعموهاي خود در مدينه از من سؤال كرد به خصوص احوال امام جعفر صادق عليه السلام را پرسيد. من خبر حزن و اندوهشان را در قتل امام زين العابدين عليه السلام به او دادم.
يحيي به من گفت: عموي من, امام باقر عليه السلام پدرم را به ترك قيام امر مي فرمود و به او مي گفت اگر عليه بني اميه قيام كند و از مدينه بيرون رود, عاقبت كارش به كجا خواهد رسيد. آيا تو با پسر عموي من, امام صادق عليه السلام ملاقات كرده اي؟
گفتم: آري.
گفت: درباره ي من چيزي نگفت؟
گفتم: چرا.
گفت: چه؟
گفتم: من دوست ندارم چيزهايي را كه مي گفت, بگويم و به اين وسيله ناراحتت كنم.
يحيي گفت: مرا از مرگ مي ترساني؟! آنچه را كه از او شنيده اي بگو.
گفتم: او مي فرمود تو نيز مثل پدرت به دار آويخته مي شوي!

رنگ چهره يحيي تغيير كرد و گفت: آنچه را خداوند بخواهد, از ميان مي برد, و آنچه را كه بخواهد برقرار مي كند و علم ام الكتاب كه تغيير ناپذير است, نزد او است. اي متوكل! خداوند عزوجل ولايت ما را تائيد نمود, و علم و شمشير را براي ما قرار داد و هر دو تاي آنها را براي ما جمع كرد. پسر عمو هاي ما فقط به علم اختصاص يافتند.
من گفتم: به گمان من, مردم ميل شان به پسر عمويت جعفر عليه السلام بيشتر است تا به تو و پدرت!
يحيي گفت: براي اينكه عمويم, محمد باقر و فرزندش جعفر صادق مردم را به حيات و زندگي فرا مي خوانند و ما به مرگ!

من گفتم: ايشان داناترند يا شما؟
يحيي مدتي سر به زير افكند سپس سر خود را بلند كرد و گفت: همگي ما داراي علم مي باشيم, با اين فرق كه ايشان تمام چيزهايي را كه ما مي دانيم, مي دانند ولي ما تمام آنچه را كه ايشان مي دانند, نمي دانيم.
سپس گفت: آيا از گفته هاي پسر عموي من چيزي نوشته اي؟
گفتم: چرا.
گفت: آنها را نشانم بده!

R A H A
04-13-2012, 01:54 PM
من پاسخ سؤالات مختلف علمي و دعايي را كه امام جعفر صادق عليه السلام به من املا نموده بود نشانش دادم و گفتم امام صادق به من خبر داده كه پدرش محمد بن علي آن دعا را به او املاء نموده و فرموده است كه اين دعا از دعاهاي پدرش امام سجاد در صحيفه كامله سجاديه است.
يحيي تا آخر دعا را خواند بعد به من گفت: اجازه مي دهي كه از آن نسخه اي بردارم؟
گفتم: يا ابن رسول الله! از من در مورد چيزي كه از شما به ما رسيده است, اجازه مي خواهي؟!
يحيي گفت: اينك من صحيفه اي را از كل دعاهايي را كه پدرم از پدرش حفظ نموده است, نشانت مي دهم. پدرم اكيدا سفارش مي كرد از آن محافظت كنم مبادا به دست نااهلان بيفتد.

من برخاستم, سر و صورت يحيي را بوسيدم و به او گفتم: اي پسر رسول خدا, به خدا سوگند, من محبت شما و اطاعت از شما را دين خود قرار داده ام! و اميدوارم همين محبت و اطاعت, مرا در زندگاني و مرگم سعادتمند گرداند!
يحيي صحيفه اي را كه من به او داده بودم به غلامش داد و گفت: اين دعا را با خطّ خوانا و زيبا بنويس و به من بده.
اميدوارم آن را از بر كنم چرا كه من آن را از جعفر صادق مي خواستم و او از من دريغ مي كرد.
من ناگهان از كارم پشيمان شدم و نمي دانستنم چه كار كنم. امام صادق عليه السلام از قبل به من نگفته بود به كسي ندهم.

سپس يحيي گفت صندوقچه اش را بياورند و از داخلش صحيفه ي مهر و موم شده اي را بيرون آورد, و نگاهي به مهرش انداخت و آن را بوسيد و گريه كرد. بعد مهرش را شكست و صحيفه را باز كرد و بر روي چشمش گذاشت. بعد گفت: سوگند به خدا, اگر تو حرف پسر عمويم را به من نمي گفتي كه من به دار آويخته مي شوم, اين صحيفه را به تو نمي دادم در حفظ آن مي كوشيدم و به هيچ كس نمي دادم. ولي مي دانم كه حرف او حق است و ان را از پدرانش دريافته و پيش بيني اش به وقوع خواهد پيوست. بنابراين نگران هستم چنين علمي به چنگ بني اميه افتد و آنها آن را در خزانه هايشان براي خود مخفي كنند

R A H A
04-13-2012, 01:56 PM
بنابراين اين صحيفه را بگير و مرا از نگراني فارغ ساز و منتظر بمان تا وقتي خداوند ميان من و آن جماعت آنچه را كه بخواهد, حكم كند. اين صحيفه از من نزد تو امانت است. آن را به دو پسر عمويم محمد و ابراهيم, فرزندان عبدالله بن الحسن ابن الحسن بن علي عليهم السلام, برسان زيرا آن دو پس از من جانشينان من در امر امامت هستند.
صحيفه را از او گرفتم.

هنگامي كه يحيي بن زيد كشته شد, به سوي مدينه رهسپار شدم, و با امام صادق عليه السلام ديدار كردم. ماجراي يحيي را برايش گفتم. امام گريست و گفت: خداوند رحمتش كند و او را به اجدادش ملحق فرمايد! سوگند به خدا من به همان دليل از دادن دعا به او پرهيز مي كردم كه خودش درباره صحيفه ي پدرش نگران بود. اكنون آن صحيفه كجاست؟
گفتم: اينجاست.
آن را گشود و گفت: اين خط عمويم زيد و دعاي جدم علي بن الحسين عليهما السلام است.
سپس به پسرش گفت: اسماعيل, برخيز و دعايي را كه به تو گفته بودم مراقبش باشي, بياور.

اسماعيل برخاست و صحيفه اي را بيرون آورد كه گويا بقيه همان صحيفه اي بود كه يحيي بن زيد به من داده بود. امام آن را بوسيد و بر چشمش نهاد و گفت: اين خط پدرم, و املاء جدم در حضور من است.
گفتم: يا بن رسول الله, اجازه مي دهيد من اين صحيفه را با صحيفه زيد و يحيي مقابله كنم؟
امام اجازه داد و گفت: تو براي اين كار مهم شايسته هستي.
من نگاه كردم و ديدم در آن دو صحيفه, مطالب يكساني است و حتي يك حرف با هم اختلاف ندارند.
آنها هفتاد و پنج باب بودند. يازده باب آن از دستم رفت و گم شد و شصت و چهار باب را نگه داشتم.

منبع:
* صحيفه كامله سجاديه