PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : هندسه نا اقلیدسی ، تلاشهای اولیه



M.A.H.S.A
04-08-2012, 06:28 PM
نیکلای لوباچفسکی
نیکلای ایوانویچ لباچفسکی (Lobachevsky, Nikolay Ivanovich) از جمله اولین کسانی بود که قواعد هندسه اقلیدسی را که بیش از 2000 سال بر علوم مختلف ریاضی و فیزیک حاکم بود درهم شکست. کسی باورش نمی شد هنگامی که اروپا مرکز علم بود شخصی در گوشه ای از روسیه بتواند پایه های هندسه اقلیدسی را به لرزه در بیاورد و پایه های علم در قرن نوزدهم را پی ریزی کند.
خیال نداریم راجع به خود او صحبت کنیم بلکه می خواهیم بطور مختصر بیان کنیم که او چه کرد. در میان اصول هندسه اقلیدسی - که راجع به آنها در آینده صحبت خواهیم کرد - اصلی وجود دارد به اینصورت : "از هر نقطه خارج یک خط نمی توان بیش از یک خط موازی - در همان صفحه ای که خط و نقطه در آن قرار دارند - به موازات آن خط رسم کرد".
در طول سالها این اصل اقلیدس مشکل بزرگی برای ریاضی دانان بود. چرا که ظاهری شبیه به قضیه داشت تا اصل. مقایسه کنید آنرا با این اصل اقلیدس که می گوید بین هر دو نقطه می توان یک خط راست کشید و یا اینکه همه زوایای قائمه با هم برابر هستند.
حقیقت آن است که بسیاری از ریاضی دانان سعی کردند که این اصل اقلیدس را اثبات کنند اما متاسفانه هرگز این امر ممکن نشد. حتی خیام در برخی مقالات خود سعی در اثبات این اصل کرد اما او نیز همانند سایرین به نتیجه نرسید.
لباچفسکی (1792 - 1856) نیز همانند بسیاری از دانشمندان علوم ریاضی سعی در اثبات این اصل کرد و هنگامی که به نتیجه مطلوب نرسید نزد خود به این فکر فرو رفت که این چه هندسه ای است که بر پایه چنین اصل بی اعتباری استوار شده است. اما لباچفسکی در کوشش بعدی خود سعی کرد تا رابطه میان هندسه و دنیای واقعی را پیدا کند.
او معتقد بود اگر نتوانیم از سایر اصول هندسه اقلیدسی این اصل را ثابت کنیم باید به فکر مجموعه اصول دیگری برای هندسه باشیم. اصولی که در دنیای واقعی حضور دارند. او پس از بررسی های بسیار چنین بیان کرد :
"از هر نقطه خارج یک خط می توان لااقل دو خط در همان صفحه به موازات خط رسم کرد"
هر چند پس از این فرض بنظر می رسید که وی در ادامه به تناقض های بسیاری خواهد رسید اما او توانست بر اساس همین فرض و مفروضات قبلی اقلیدس به مجموعه جدید از اصول هندسی برسد که حاوی هیچگونه تناقضی نباشد. او پایه های هندسه ای را بنا نهاد که بعدها کمک بسیار زیادی به فیزیک و مکانیک غیر نیوتنی نمود.

M.A.H.S.A
04-08-2012, 06:28 PM
هندسة‌ نااقليدسي‌، انقلابي‌ پارادايمي‌ در رياضيات‌
غلامحسين‌ مقدم‌ حيدري‌[1]

چكيده‌

تصوير كوهن‌ از سير تحول‌ يك‌ علم‌ را مي‌توان‌ به وسيلة‌ طرح‌ بي‌پايان‌ زير خلاصه‌ كرد :

پيش‌ علم‌ - علم‌ عادي‌ - بحران‌ - انقلاب‌ - علم‌ عادي‌ جديد - بحران‌ جديد

ويژگي‌ عمدة‌ نظرية‌ وي‌ تأكيدي‌ است‌ كه‌ بر مميزة‌ انقلابي‌ تحولات‌ علمي‌ دارد؛ به‌ طوري‌ كه‌ طبق آن‌، انقلاب‌ متضمن‌ طرد و رد يك‌ ساختار نظري‌ و جانشيني ساختار ناسازگاري ديگر است‌. ويژگي‌ مهم‌ ديگر، نقش‌ پراهميتي‌ است‌ كه‌ مميزات‌ جامعه‌ شناختي‌ جوامع‌ علمي‌ در نظرية‌ كوهن‌ ايفا مي‌كند. از زمان‌ انتشار كتاب‌ ساختار انقلابهاي‌ علمي‌ همواره‌ اين‌ پرسش‌ مطرح‌ بوده‌ كه‌ آيا تصوير كوهن‌ از تاريخ‌ علوم‌ طبيعي‌ در مورد رياضيات‌ نيز به كار بردني‌ است‌. به نظر مي‌رسد پاسخ‌ منفي‌ باشد؛ زيرا واضح‌ است‌ كه‌ طبيعت‌ رياضيات‌ از مهم ترين‌ ويژگي‌ تصوير كوهن‌ از توسعة‌ يك‌ علم‌, يعني‌ "انقلاب‌" پيروي‌ نمي‌نمايد. در اين‌ مقاله‌ سعي‌ شده‌ تا نشان‌ داده‌ شود كه‌ گذر از هندسة‌ اقليدسي‌ به‌ هندسة‌ نااقليدسي‌ انقلابي كوهني‌ در رياضيات‌ است. البته‌ اين‌ بدان‌ معنا نيست‌ كه‌ تمامي‌ مقوّمات‌ تصوير كوهن‌ عيناً در حوزة‌ رياضيات‌ صادق است‌؛ بلكه‌ دو ويژگي‌ مهم‌ آن‌, يعني‌ مميزة‌ انقلابي‌ تحول‌ علمي‌ و مميزة‌ جامعه‌شناختي‌ علم‌, درحوزة‌ معرفت‌ رياضي‌ نيز صدق مي‌نمايد. به عبارت‌ ديگر, انقلاب كوهني‌ در رياضيات‌ واقعاً امكان‌پذير است‌, هرگاه‌ ما با يك‌ پارادايم‌ كوهني‌ در رياضيات‌ سروكار داشته‌ باشيم‌ كه‌ مورد پذيرش‌ جامعة‌ علمي‌ قرار گرفته‌ باشد. تغيير اين‌ پارادايم‌, انقلاب‌ كوهني‌ را در پي‌ خواهد داشت‌.

واژگان‌ كليدي‌ : پارادايم‌, هندسه‌ نااقليدسي, قياس‌ ناپذيري‌, انقلاب كوهني, كوهن

مقدمه‌

در تصوير كوهن‌ از شيوة‌ تحول‌ يك‌ علم‌، پارادايم‌ مشتمل‌ است‌ بر مفروضات‌ كلي‌ تئوريك‌، قوانين‌، فنون‌، كاربردها و ابزارآلات‌ كه‌ اعضاي‌ جامعة‌ علمي‌ خاصي‌ را بر مي‌گيرند. پژوهشگران‌ درون‌ يك‌ پارادايم‌، خواه‌ مكانيك‌ نيوتني‌ باشد؛ خواه‌ علم‌ الابصار موجي‌ و يا شيمي‌ تحليلي‌ و يا هر چيزي‌ ديگر به‌ امري مشغول­اند كه‌ كوهن‌ آن‌ را "علم‌ عادي‌" مي‌نامد. كوشش‌ دانشمندان‌ عادي‌ جهت‌ تبيين‌ و تطبيق‌ رفتار برخي‌ از چهره‌هاي‌ مربوط‌ به هم‌ عالم‌ طبيعت‌ كه‌ به واسطة نتايج‌ آزمايش‌ آشكار گرديده‌، پارادايم‌ را تفصيل‌ و توسعه‌ مي‌بخشد. ضمن‌ اين كار، آنها لاجرم‌ مشكلاتي‌ را تجربه‌ خواهند كرد و با مشاهدات‌ خلاف‌ انتظار يا اعوجاجهاي‌ آشكاري‌ مواجه‌ خواهند شد. اگر مشكلاتي‌ از آن‌ نوع‌ را نتوان‌ فهم‌ و رفع‌ نمود, وضعيتي‌ "بحراني‌" به وجود خواهد آمد. بحران‌ هنگامي‌ مرتفع‌ خواهد شد كه‌ پارادايم‌ كاملاً جديدي‌ ظهور نمايد و مورد حمايت‌ روزافزون‌ دانشمندان‌ واقع‌ شود تا جايي كه‌ پارادايم‌ مسأله‌انگيز اوليه‌ در نهايت مطرود شود. پارادايم‌ جديد، حاوي‌ نويدهايي‌ است‌ و مشكلات‌ ظاهراً فايق‌ نيامدني‌ ندارد و از اين‌ پس‌, فعاليت‌ علمي‌ عادي‌ جديد را هدايت‌ مي‌كند تا اينكه‌ آن‌ نيز با مشكلاتي‌ جدي‌ رو به رو شود و بحران‌ جديدي‌ بزايد كه‌ به‌ دنبال‌ آن‌, انقلاب‌ جديدي‌ ظاهر شود. به نظر "چالمرز" ويژگي‌ عمدة چنين‌ طرح‌ بي‌پاياني‌ دربارة‌ تحول‌ يك‌ علم‌،"تأكيدي‌ است‌ كه‌ بر مميزة انقلابي‌ پيشرفتهاي‌ علمي‌ دارد؛ به طوري كه‌ طبق‌ آن‌, انقلاب‌ متضمن‌ طرد و رفض‌ يك‌ ساختار نظري‌ و جانشيني‌ ساختار ناسازگار ديگري‌ باشد". (چالمرز، 1374، ص‌ 13).

به طوري كه‌ كوهن‌ پارادايم‌هاي‌ پيش‌ و پس‌ از انقلاب‌ را "قياس‌ ناپذير" مي‌داند. معمولاً گمان‌ مي‌شود در زمان‌ يك‌ انقلاب‌ علمي‌، معيارهايي‌ كه‌ دانشمندان‌ در ارزيابي‌ رجحان‌ يك‌ نظريه‌ بر نظرية‌ رقيب‌ استفاده‌ مي‌نمايند، عبارت­اند از: "دقت‌ پيش‌بيني‌ به ويژه‌ پيش‌ بيني‌ كمّي‌، توازن‌ بين‌ موضوعات‌ روزمره‌ و غامض‌، و تعداد مسائل‌ مختلف‌ حل‌ شده‌ " (kuhn;1970,p.206), اما كوهن‌ معتقد است‌ معيارهايي‌ از اين‌ قبيل‌ ارزشهاي‌ جامعة علمي‌ را تشكيل‌ مي‌دهند و شيوه‌هايي كه‌ اين‌ ارزش­ها به‌ مدد آن‌ تعيين‌ مي‌شود "بايد در تحليل‌ نهايي‌، روان­شناختي‌ يا جامعه‌شناختي‌ باشد؛ به‌ عبارت‌ ديگر، بايد توصيف‌ يك‌ نظام‌ ارزشي‌ يا يك‌ ايدئولوژي‌ باشد, همراه‌ با تحليلي‌ از نهادهايي‌ كه‌ به واسطة‌ آنها آن‌ نظام‌ انتقال‌ و استحكام‌ مي‌يابد" (lakatos and musgrave; 1970, p.21) "هيچ‌ معياري‌ بالاتر از موافقت‌ جامعة‌ مربوطه‌ نيست‌" (kohn; 1970, p.94) كوهن‌ اين‌ ادعا را با مثالهايي‌ از تاريخ‌ علم‌ در حوزه‌هايي‌ همچون‌ فيزيك‌، نجوم‌ و شيمي‌ دركتاب‌ ساختار انقلابهاي‌ علمي‌ بيان‌ مي‌كند. پرسشي‌ كه‌ مطرح‌ مي‌گردد اين‌ است‌ كه‌ آيا اين‌ گونه‌ تحول‌ را درحوزه‌هاي‌ ديگر علوم‌ نيز مي‌توان‌ ديد؟ در اين‌ ميان‌, رياضيات‌ از اهميت‌ بسزايي‌ برخوردار است‌؛ زيرا معمولاً تصور مي‌شود كه‌ رياضيات‌ صرفاً يك­ سري‌ مدلهاي‌ مجرد منطقي‌ به همراه‌ علايم‌ صوري‌ است كه‌ به دور از ويژگيهاي‌ رواني‌ و شخصيتي‌ رياضي‌دانان‌ و خصوصيات‌ و تعلقات‌ جامعه‌اي‌ كه‌ در آن‌ زندگي‌ مي‌كنند، در ذهن‌ رياضي‌دان‌ شكل‌ مي‌گيرد و هنگامي‌ كه‌ در جامعة‌ رياضي‌ مطرح‌ مي‌شود، رياضي‌دانان‌ به دور از تعلقات‌ گروهي‌، اجتماعي‌ و تعهدات‌ متافيزيكي‌ كه‌ متأثر از نوع‌ نگرش‌ جامعه‌اي‌ است‌ كه‌ در آن‌ زندگي‌ مي‌كنند، به‌ ارزيابي‌ آن‌ مي­پردازند و باتوجه‌ به‌ معيارهايي‌ چون‌ پيروي‌ از اصول‌ منطق‌ و سازگاري‌ ميان‌ اصول‌ موضوعه‌ و قضايا، دربارة‌ صحت‌ و سقم‌ آن‌ تصميم‌ مي‌گيرند. همچنين‌ رياضي‌دانان‌ انسانهايي‌ معقول‌اند كه‌ تنها به‌ صحت‌ و درستي‌ منطقي‌ يك‌ ساختار رياضي‌ مي‌انديشند و اگر نظريه‌اي‌ رياضي‌ اين‌ شرط‌ را برآورده‌ نمايد, مورد پذيرش‌ جامعة‌ رياضي‌ قرار خواهد گرفت‌. در اين‌ مقاله‌ سعي‌ شده‌ با ارائة نمونه‌اي‌ از تاريخ‌ هندسه‌, يعني‌ انقلاب‌ نااقليدسي‌، اولاً پارادايمي‌ بودن‌ هندسة اقليدسي‌ در مدت‌ بيش‌ از دو هزار سال‌ _ از يونان‌ باستان‌ تا قرن‌ نوزدهم‌ _ نشان‌ داده‌ شود و ثانياً اعوجاج‌ بودن‌ اصل‌ توازي‌ براي‌ پارادايم‌ هندسه‌ اقليدسي‌ در اين‌ دوران‌ بررسي‌ گردد و نشان‌ داده‌ شود كه‌ چگونه‌ اين‌ اعوجاج‌ سرانجام‌ به‌ بحراني‌ در اين‌ حوزه‌ در اوايل‌ قرن‌ نوزدهم‌ مي‌انجامد و نهايتاً انقلاب‌ نااقليدسي‌ را در پي‌ مي‌آورد. ثالثاً نشان‌ داده‌ مي‌شود كه‌ چگونه‌ جامعة‌ رياضي‌دانها براساس‌ ارزشها، باورها و تعهدات‌ متافيزيكي‌ خود, در رويارويي با هندسة جديد, واكنشي خصمانه‌ بروز مي‌دهند و چگونه‌ سرانجام‌ شهرت‌ و اعتبار رياضي‌داني‌ كه‌ از هندسه‌ نااقليدسي‌ حمايت‌ مي‌كند - ونه‌ صرفاً سازگاري‌ منطقي‌ هندسه‌ نااقليدسي‌ - سبب‌ پذيرش‌ هندسة جديد مي­گردد.

1ـ اصول‌ (Elements)

سدة‌ چهارم‌ پيش‌ از ميلاد, مسيح‌ ناظر شكوفايي‌ آكادمي‌ علوم‌ و فلسفة‌ افلاطون‌ بود. تقريباً تمامي‌ كارهاي‌ مهم‌ رياضي‌ اين‌ دوره‌ به وسيلة‌ دوستان‌ يا شاگردان‌ افلاطون‌ انجام‌ شده‌ است. تأثير افلاطون‌ بر رياضيات‌، معلول‌ هيچ يك‌ از كشفيّات‌ رياضي‌ وي‌ نبوده‌ است؛ بلكه‌ به سبب اين‌ اعتقاد شورآميز وي‌ بود كه‌ مطالعة رياضيات‌ عالي­ترين‌ زمينه‌ را براي‌ تعليم‌ ذهن‌ فراهم‌ مي‌آورد و از اين‌ رو, در پرورش‌ فيلسوفان‌ و كساني‌ كه‌ بايد دولت‌ آرماني‌ وي‌ را اداره‌ مي‌كردند، نقش‌ اساسي‌ داشت‌. از نظر وي‌ "رياضيات‌ وضع‌ واسطه‌اي‌ بين‌ صور و اشيا دارند "و " صفات‌ محسوس‌ اجسام‌ به‌ ساختمان‌ هندسي‌ ذرات‌ آنها بستگي‌ دارد. اين‌ ساختمان‌ هندسي‌ به وسيلة‌ ساختمان‌ سطوح‌ آنها متعين‌ مي‌شود و ساختمان‌ سطوح‌ آنها بوسيلة‌ ساختمان‌ دو نوع‌ مثلث‌ متساوي‌ الساقين‌ قائم‌ الزاويه‌ و قائم‌ الزاويه‌ مختلف‌ الاضلاع‌، كه‌ از آنها ساخته‌ شده‌اند."(كاپلستون‌، 1368, ص‌ 225). از اين‌ رو هندسه‌ براي‌ او اهميت‌ بسيار داشت‌. اين‌ اعتقاد، شعار معروف‌ او را بر سر در آكادمي‌اش توجيه‌ مي‌كند: «كسي‌ كه‌ هندسه‌ نمي‌داند داخل‌ نشود».

اقليدس‌ يكي‌ از شاگردان‌ مكتب‌ افلاطون‌ بود. وي‌ سعي‌ كرد رياضياتي‌ را كه‌ توسط‌ فيثاغورسيان‌ شروع‌ شده‌ بود و بعداً بقراط‌، ائودوكسوس‌، تئاتيتوس‌ و ديگران‌ مطالبي‌ به‌ آن‌ افزوده‌ بودند، در كتابي‌ به‌ نام‌ اصول‌ گردآوري‌ نمايد. ارزش‌ عمدة‌ اين‌ اثر در گزينش‌ ماهرانة‌ قضايا و دادن‌ ترتيب‌ منطقي‌ به‌ آنهاست‌. اقليدس‌ در اصول‌ سعي‌ كرد تا نمونه‌اي‌ از تفكر اصل‌ موضوعي‌ را ارائه‌ نمايد. براي‌ اينكه‌ گزاره‌اي‌ در يك‌ دستگاه‌ قياسي‌ اثبات‌ شود، بايد نشان‌ داد كه‌ اين‌ گزاره‌ پيامد منطقي‌ لازم‌ چند گزاره‌ است‌ كه‌ قبلاً به‌ اثبات‌ رسيده‌اند. گزاره‌هاي‌ اخير نيز‌ خود بايد به‌ كمك‌ گزاره‌هايي‌ كه‌ قبلاً اثبات‌ شده‌اند ثابت‌ شوند و به‌ همين‌ ترتيب‌ تا آخر. چون‌ اين‌ تسلسل‌ را نمي‌توان‌ به طور نامحدود ادامه‌ داد، در ابتداي امر، بايد مجموعة‌ محدودي‌ از گزاره‌ها پذيرفته‌ شوند. اين‌ گزاره‌هاي‌ بدواً پذيرفته‌ شده‌, "پوستولاها" يا "اصول‌ موضوعه"‌ مبحث‌ ناميده‌ مي‌شوند و تمام‌ گزاره‌هاي‌ ديگر مبحث‌ بايد‌ به طور منطقي‌ به وسيلة‌ آنها ايجاب‌ شوند. وقتي‌ كه‌ گزاره‌هاي‌ يك‌ مبحث‌ بدين‌ صورت‌ منظم‌ شوند، گفته‌ مي‌شود كه‌ مبحث‌ در شكل‌ اصل‌ موضوعي‌ عرضه‌ شده‌ است‌. يكي‌ از مهم ترين‌ كارهاي‌ اقليدس‌ در كتاب‌ اصول,‌ بيان‌ هندسه‌ در قالب‌ يك‌ سيستم‌ اصل‌ موضوعي‌ بود. در ساختن‌ چنين‌ سيستمي‌ يك ­سري‌ اصطلاحات‌ هندسي‌ همچون‌ "نقطه‌" و "خط‌" به كار مي‌رفتند كه‌ وي‌ نهايت‌ سعي‌ خود را به كار گرفت تا همة‌ اين‌ اصطلاحات‌ را تعريف‌ نمايد. مثلاً او نقطه‌ را "چيزي‌ كه‌ هيچ‌ جزء ندارد" و "خط‌" را "طولي‌ بدون‌ پهنا" تعريف‌ نمود. همچنين‌ او "خط‌ مستقيم‌" را چنين‌ تعريف‌ مي‌نمايد: "خطي‌ كه‌ به‌ نحوي‌ هموار بر نقاطي‌ كه‌ برخود آن‌ هستند قرار داشته‌ باشد".

پنج‌ اصل‌ معروف‌ وي‌ در باب‌ هندسه‌ عبارت­اند از:

اصل‌ اول‌: از هر نقطه‌ مي‌توان‌ خط‌ مستقيمي‌ به‌ هر نقطة ديگر كشيد.

اصل‌ دوم‌: هر پاره­خط‌ مستقيم‌ را مي‌توان‌ روي‌ همان­خط‌ بطور نامحدود امتداد داد.

اصل‌ سوم‌: مي‌توان‌ دايره‌اي‌ با هر نقطة‌ دلخواه‌ به‌ عنوان‌ مركز آن‌ و با شعاعي‌ مساوي‌ هر پاره‌خط‌ رسم‌ شده‌ از مركز آن‌ ترسيم‌ كرد.

اصل‌ چهارم‌: همة‌ زواياي‌ قائمه‌ با هم‌ مساوي­اند.

اصل‌ پنجم‌: اگر خط‌ مستقيمي‌ دو خط‌ مستقيم‌ را قطع‌ كند, به­طوري كه‌ مجموع‌ زواياي‌ داخلي‌ يك‌ طرف‌ آن‌ كمتر از دو قائمه‌ باشد، اين‌ دو خط‌ مستقيم‌، اگر به‌ طور نامحدود امتداد داده‌ شوند، در طرفي‌ كه‌ دو زاويه‌ مجموعاً از دو قائمه‌ كمترند، همديگر را قطع‌ خواهند كرد.

اقليدس‌ با استفاده‌ از اين‌ تعاريف‌ و اصول‌, كليه‌ قضاياي‌ هندسي‌ را ثابت‌ كرد. ج‌. جيكسترويز (E.J.Dijksterhuis) در كتاب‌ ارزشمند مكانيكي‌ كردن‌ تصوير جهان (The Non-Euclidean Revolution) صفحات‌ 50 تا 52 سه‌ عامل‌ مهم را بيان‌ مي‌كند كه‌ سبب‌ پذيرش‌ و اقبال‌ شگفت‌آور به‌ كتاب‌ اصول‌ شد. وي‌ معتقد است‌ اولاً, اقليدس‌ در مقالة چهارم‌ كتاب‌ اصول‌, بيان‌ استادانه‌اي‌ از نظرية‌ ائودوكسوس‌ در مورد تناسب‌ ارائه‌ مي‌نمايد. اين‌ نظريه‌ قابل‌ استفاده‌ در كميت­هاي‌ نامتوافق‌ و متوافق‌, "رسوايي‌ منطقي‌" ناشي‌ از كشف‌ اعداد ناگويا به وسيلة‌ فيثاغورس‌ را حل‌ كرد كه‌ يكي‌ از دستاوردهاي‌ مهم‌ رياضيات‌ يوناني‌ بود و الگويي‌ براي‌ ارائة‌ راه­حلهاي‌ مسائل‌ ديگر قرار گرفت‌. ثانياً, رياضيات‌ يوناني‌ فاقد نمادهاي‌ مناسب‌ رياضي‌ بود. آنها از حروف‌ براي‌ نمايش‌ اعداد استفاده‌ مي‌كردند و معادلات‌ جبري‌ را با پرگويي‌ بسيار بيان‌ مي‌كردند. اقليدس‌ در مقالة‌ پنجم‌ اصول‌ كه‌ نظرية ائودوكسوس‌ دربارة‌ تناسب‌ را در هندسه‌ مسطحه‌ به كار مي‌برد، راه‌ حل‌ هندسي‌ براي‌ معادلات‌ درجة دوم‌ ارائه‌ مي‌كند. اين‌ روش‌ هندسي‌ بسيار مختصر و موجزتر از روشهاي‌ جبري‌ بود كه‌ با پرگويي‌هاي‌ بسيار همراه‌ بود. ثالثاً, از همة‌ مهم­تر نوع‌ نگرش‌ حاكم‌ بر حوزة‌ رياضيات‌ و فلسفه‌ بود. اين‌ حوزه‌ها به شدت تحت‌ تأثير فلسفه‌ افلاطون‌ بودند. مطابق‌ نگرش‌ وي‌, هندسه‌ دربارة‌ "مثل‌" عالم‌ بالا صحبت‌ مي‌كند. اگر ما در مواردي‌ در زندگي‌ روزمره‌, ناگزير به‌ استفاده‌ از نمايش‌ اشكال‌ هندسي‌ هستيم‌, تنها براي‌ تذكر به‌ آن‌ مثل‌ مي‌باشد. افلاطون‌ چنان‌ مقامي‌ براي‌ هندسه‌ قائل‌ بود كه‌ وقتي‌ در رسالة‌ منون‌ براي‌ وضوح‌ بخشيدن‌ به‌ يكي‌ از آراي خويش‌, يعني‌ نظرية‌ تذكر، به‌ رياضيات‌ توسل‌ مي‌جويد، از قضيه‌اي‌ استفاده‌ مي‌نمايد كه‌ قابل‌ نمايش‌ هندسي‌ است‌. اين‌ عوامل‌ سبب‌ شد به‌ محض‌ اينكه‌ اصول‌ پديد آمد, نهايت‌ توجه‌ را به خود جلب كرد؛ به­طوري كه‌ هاورد. و. ايوز (Howard W.Eves) مورخ‌ رياضي‌ امريكايي‌، اصول‌ را يكي‌ از خط‌ سيرهاي‌ مهم‌ تكامل‌ رياضيات‌ در يونان‌ مي‌داند. وي‌ مي‌گويد: "در تكامل‌ رياضيات‌ طي‌ 300 سال‌ اول‌ رياضيات‌ يوناني,‌ سه‌ خط‌ سير مهم‌ و متمايز را مي‌توان‌ تشخيص‌ داد؛ ابتدا، بسط‌ مطالبي‌ است‌ كه‌ مآلاً در اصول‌ مدون‌ شد... خط‌ سير دوم,‌ شامل‌ بسط‌ مفاهيمي‌ است‌ در رابطه‌ با بي‌نهايت‌ كوچكها... و سومين‌ مسير تكامل‌, مربوط‌ به‌ هندسه‌ عالي‌ يا هندسة‌ منحني­هايي‌ به جز دايره‌ و خط‌ مستقيم‌ و سطوحي‌ غير از كره‌ و صفحه‌ است‌» (ايوز، 1368، ص‌ 101).

مقام‌ رفيعي‌ كه‌ هندسه‌ به­واسطة اصول‌ و نگرش‌ افلاطوني‌ به‌ رياضيات‌ يافت‌, چنان‌ بود كه‌ تفكر علمي‌ دانشمندان‌ حوزه‌هاي‌ علم‌ الابصار و علم‌ مكانيكي‌ نيز عادتاً به‌ كمك‌ اشكال‌ فضايي‌ صورت‌ مي‌گرفت‌.

2ـ عصر هندسة اقليدسي‌

در قرون‌ وسطا,‌ رياضيات‌ مجرد و بالاخص‌ هندسه‌ چندان‌ توسعه‌اي‌ نيافت‌. بلكه‌ صرفاً به‌ جنبه‌هاي‌ علمي‌ اين‌ موضوع‌ كه‌ با تجارت‌ و شهرسازي‌ مربوط‌ مي‌شد اكتفا مي‌گشت‌. اما در اواخر قرون‌ وسطا‌ كاوشهاي‌ رياضي‌ جان‌ تازه‌اي‌ گرفت‌. لئوناردو داوينچي‌ در مكانيك‌ و هيدروليك‌ و اپتيك‌، آزمونهاي‌ وسيعي‌ به‌ عمل‌ آورد، همة‌ مسبوق بدين‌ فرض‌ كه‌ نتايج‌ متقن‌ را بايد به‌ زبان‌ رياضي‌ بيان‌ كرد و به‌ نمايش‌ هندسي‌ باز نمود. در قرن‌ بعد، يعني‌ قرن‌ ظهور كتاب‌ دوران‌ ساز كپرنيك‌، ديگر همة‌ متفكران‌ بزرگ‌ در مكانيك‌ و ساير علوم‌ فيزيكي‌ _ رياضي‌ به‌ روش‌ هندسي‌ گردن‌ نهاده‌ بودند. تارتاگليا در كتاب‌ علم‌ جديد (Tartaglia: Nova Scienza) خود، كه‌ به‌ سال‌ 1537 انتشار يافت‌، همين‌ روش‌ را در حل‌ مسألة سقوط‌ اجسام‌ و برد نهايي‌ پرتابه‌ها به كار برد و ستي‌ ونوس‌ (Stevinus) (1630-1548) طرح‌ خاصي‌ را به‌ كار گرفت‌ تا به‌ كمك‌ خطوط‌ هندسي‌، نيرو و حركت‌ و زمان‌ را مصور سازد.

در سده‌هاي‌ پانزدهم‌ و شانزدهم‌، نمادهاي‌ جبري‌ رواج‌ يافتند؛ اما اين‌ سبب‌ كاسته‌ شدن‌ از اوج‌ و اعتبار هندسه‌ نشد. براي‌ نمونه‌, بايد‌ به‌ كاوشهاي‌ رياضي‌ در اين‌ دو قرن‌ كه‌ دربارة‌ تئوري‌ معادلات‌ بود، اشاره‌ نمود. اين‌ كاوشها دربارة‌ يافتن‌ روشهايي‌ براي‌ تبديل‌ و ساده‌ كردن (Reduction)‌ و حل‌ معادلات‌ درجة دوم‌ و سوم‌ بود. مثلاً پاچيولي (Pacioli)‌ (متوفي‌ به‌ حدود سال‌ 1510) بيشتر به دنبال‌ آن‌ بود كه‌ علم‌ بالندة‌ جبر را در تحقيق‌ خواص‌ اشكال‌ هندسي‌ به كار گيرد. مسائلي‌ كه‌ با آنها سروكار داشت‌ از اين‌ قبيل‌ بود؛ شعاع ‌دايره‌اي‌ كه‌ در مثلثي‌ محاط‌ شده‌, چهار اينچ‌ است‌؛ قطعاتي‌ از يك‌ ضلع‌ كه‌ در دو طرف‌ نقطة‌ تماس‌ (دايره‌ و مثلث‌) قرار دارند, شش‌ اينچ‌ و هشت‌ اينچ‌ است‌؛ طول‌ دو ضلع‌ ديگر را تعيين‌ كنيد. دانشجويان‌ اين‌ روزگار، با يك‌ معادلة‌ سادة‌ جبري‌ مسأله‌ را حل‌ مي‌كنند, ولي‌ پاچيولي‌ جز از طريق‌ يك‌ ترسيم‌ پيچيدة‌ هندسي‌, بدين‌ منظور نائل‌ نمي‌آمد و از جبر فقط‌ براي‌ محاسبة‌ طول‌ پاره‌ خطهاي‌ منظور بهره‌ مي‌جست‌. به‌ همين‌ نحوه‌, براي‌ حل‌ معادلات‌ درجة‌ دوم‌ و سوم‌ نيز در قرن‌ شانزدهم‌ همواره‌ از روشهاي‌ هندسي‌ بهره‌ مي‌جستند. بال‌ (Ball) نمونة‌ دل­پذيري‌ را ذكر مي‌كند كه‌ في‌ المثل‌ كاردانوس (Cardanus)‌ براي‌ حل‌ معادلة‌ درجة‌ سوم‌ r =qx+ 3 x از چه‌ راه‌ پر مشقتي‌ عبور مي‌كرد (برت, صص35و 34).

رفته‌ رفته‌ امكانات‌ وسيعي‌ كه‌ در نمادهاي‌ جبري‌ نهفته‌ بود از قوه‌ به‌ فعل‌ رسيد و رياضي‌دانان‌ با روشهاي‌ پيچيده‌تر آشنايي‌ يافتند، در عين‌ اينكه‌ هنوز هم‌ به‌ نمايش‌ هندسي‌ تحقيقات‌ خويش‌ متكي‌ بودند. به‌ زمان‌ كاردانوس‌ كه‌ مي‌رسيم‌، مسائل‌ مبتلا به‌ متفكران‌ به‌ درجه‌اي‌ از غموض‌ و تركب‌ مي‌رسد كه‌ معادلات‌ مربوط‌, محتاج‌ تبديلات‌ و به خصوص‌ ساده‌ كردنهاي‌ مكرر، با حفظ‌ مقدار اصلي‌ مي‌شوند و به‌ زبان‌ هندسي‌، لازم‌ مي‌آيد كه‌ اشكال‌ مركب‌ را به‌ اشكال‌ ساده‌تر برگردانند، به طوري كه‌ يك‌ دايره‌ يا مثلث‌ ساده,‌ جانشين‌ اشكال‌ مركب‌ و متعدد گردد. اين‌ كار، غالباً‌ كار پيچيده‌اي‌ هم‌ بود و از اين­رو طرحهاي‌ مكانيكي‌ مختلفي‌ تدبير كرده‌ بودند تا به‌ كمك‌ رياضي‌دانان‌ آيد. گاليله‌ در سال‌ 1597 يك‌ راهنماي‌ هندسي‌ منتشر كرد, متشكل‌ از يك‌ رشته‌ قواعد مشروح‌ براي‌ تبديل‌ اشكال‌ بي‌قاعده‌ و يا تركيب‌ چند شكل‌ باقاعده‌ و تبديل‌ آنها به‌ يك‌ شكل‌ با قاعده و اعمال‌ اين‌ قواعد در حل‌ مسائل‌ خاصي‌ چون‌ به دست‌ آوردن‌ جذر اعداد، واسطة‌ هندسي‌ و امثال‌ آنها. به كارگيري‌ روشهاي‌ ساده‌ كردن‌ و تبديل‌ اشكال‌ هندسي‌ از مشخصات‌ رياضيات‌ قرن‌ شانزدهم‌ است‌.

افلاطوني‌گري‌ شايع‌ و نيمه‌ نهان‌ آن‌ عصر, جهان‌ را جوهراً هندسي‌ مي‌ديد و مقدمات‌ بسيط‌ و واپسين‌ آن‌ را ابعاض‌ محدود فضا مي‌دانست‌ و كلاً آن‌ را مجسم‌ يك‌ نظم‌ هندسي‌ ساده‌ و زيبا مي‌دانست‌. تمام‌ متفكران‌ عهد كهن‌ و قرون‌ وسطا,‌ فضاي‌ هندسي‌ و فضاي‌ واقعي‌ عالم‌ را يكي‌ مي‌دانستند. براي‌ فيثاغوريان‌ و افلاطونيان‌، وحدت‌ اين‌ دو فضا, خود نظرية‌ ما بعد الطبيعي‌ مهمي‌ بود. ديگر مكتبها هم‌ بر همين‌ باور بودند، ليكن‌ مدلولات‌ كيهان‌شناختي‌ آن‌ را به­طور شايسته مورد توجه‌ قرار نمي‌دادند. نزد اقليدس‌، وحدت‌ فضاي‌ فيزيكي‌ و فضاي‌ هندسي‌ جزو مسلمات‌ بود. كتاب‌ اول‌ اصول‌، اصلهاي‌ هشتم‌ و دهم‌ و نيز قضية چهارم‌ و كتاب‌ يازدهم‌, قضاياي‌ سوم‌ و هفتم‌ و به خصوص‌ كتاب‌ دوازدهم‌، قضيه‌ دوم‌ شاهدي بر اين‌ ادعا هستند. از اين‌ رو نجوم‌, شاخه‌اي‌ از هندسه‌ شمرده‌ مي‌شد و در واقع‌, آن‌ را هندسة افلاك‌ مي‌دانستند. ادوين‌ آرتور برت‌ در كتاب‌ ارزشمند مباني‌ مابعدالطبيعي‌ علوم‌ نوين‌ معتقد است‌ كه‌ همين‌ تصور از نجوم‌, يكي‌ از عوامل‌ بسيار مهمي‌ بود كه‌ كپرنيك‌ را واداشت‌ تا نظرية خورشيد مركزي‌ را ارائه‌ دهد: "حال‌ كه‌ علم‌ نجوم‌ در اصل‌ همان‌ علم‌ به‌ هندسة افلاك‌ دانسته‌ مي‌شد و حال‌ كه‌ به‌ روشهاي‌ هندسي‌، معادلات‌ جبري‌ را ساده‌تر مي‌كنند و يا به‌ اشكال‌ ديگري‌ بر مي‌گردانند، چه‌ اشكالي‌ دارد همين‌ روشهاي‌ ساده‌ كردن‌ و تبديل‌ كردن‌ را در علم‌ نجوم‌ هم‌ به كار گيريم‌. اگر علم‌ نجوم‌ پاره‌اي‌ از رياضيات‌ است‌, بايد نسبت‌ مقادير رياضي‌ در آن‌ هم‌ جاري‌ باشد؛ يعني‌ حركاتي‌ كه‌ بر روي‌ نقشة سماوي‌ به‌ اجرام‌ نسبت‌ مي‌دهيم‌, بايد يكسره‌ نسبي‌ باشد و از لحاظ‌ انطباق با واقع‌، هر نقطه‌اي‌ را بتوانيم‌ به منزلة‌ مرجع‌ نظام‌ فضايي‌ خود برگزينيم‌. كپرنيك‌ درست‌ به‌ همين‌ شيوه‌، هيأت‌ جديد را برانديشيد و نظام‌ خورشيد مركزي‌ را از آن‌ جهت‌ كه‌ ساده‌تر و موزون‌تر از نظام‌ زمين‌ مركزي‌ است‌ برگزيد (برت‌، 1369، ص‌ 38 و 40). اين‌ نگرش‌ هندسي‌ به‌ هستي‌ و تعهدات‌ متافيزيكي‌ متعاقب‌ آن‌, هندسه‌ را همچون‌ پارادايمي‌ حاكم‌ بر پژوهشهاي‌ علمي‌ و تحولات‌ فكري‌ فلسفي‌ اين‌ عصر درآورده‌ بود. اين‌ پارادايم‌ به‌ دانشمند مي‌گفت‌ كه‌ در مواجهه‌ با مسائلي‌ كه‌ در پژوهشهاي‌ خود با آن‌ روبه رو مي‌شوند، بايد به‌ جستجوي‌ يافتن‌ كدامين‌ پاسخها باشند. پاسخهايي‌ كه‌ بتوان آنها را در قالب‌ مفاهيم‌ و اصطلاحات‌ هندسي‌ صورت­بندي‌ نمود و با نظرية هندسة‌ اقليدسي‌ متلائم كرد. گاليله‌ مي‌گفت‌: "در اين‌ كتاب‌ بزرگ‌ كه‌ همواره‌ پيش‌ چشم‌ ماست‌، يعني‌ كتاب‌ طبيعت‌، حكمت‌ را نگاشته‌اند؛ لكن‌ ما به‌ درك‌ آن‌ نايل‌ نمي‌شويم‌, مگر اينكه‌ بدانيم‌ به‌ چه‌ زبان‌ و علايمي‌ آن‌ را نوشته‌اند. اين‌ كتاب‌ را به زبان‌ رياضي‌ نوشته‌اند و علايم‌ آن‌ هم‌ عبارت است‌ از مثلث‌، دايره‌ و ساير اشكال‌ هندسي‌. بدون‌ كمك‌ اين‌ زبان‌ و اين‌ علايم‌، محال‌ است‌ كه‌ يك‌ كلمه‌ از اين‌ كتاب‌ را دريابيم‌؛ و بدون‌ درك‌ اين‌ كتاب‌، آدمي‌ در هزار تويي‌ تاريك‌، سرگردان‌ و ياوه‌گرد خواهد شد» (برت‌، 1369، ص‌ 66).

با ظهور نيوتن‌, روشهاي‌ جبري‌ تكامل‌ قابل‌ توجهي‌ يافت‌. نيوتن‌ با ابداع‌ حساب‌ مشتقات‌, ابزاري‌ ساخت‌ كه‌ همة‌ هنرنمايي­هايش‌ قابل‌ نمايش‌ هندسي‌ نبودند. از اين‌ رو، روشهاي‌ جبري‌ را بيش‌ از پيش‌ توسعه‌ داد. با وجود اين‌, در بيان‌ مفهوم‌ "فضا و زمان‌" در فيزيك‌اش‌ به‌ يك‌ نظام‌ هندسي‌ كامل‌ معتقد بود.

پارادايم‌ هندسة اقليدسي‌، پس‌ از انقلاب‌ علمي‌، نه‌تنها دانشمندان‌, بلكه‌ پژوهش‌ فيلسوفان‌ دربارة‌ فضا و زمان‌ را نيز به شدت تحت‌ تأثير قرار داد. از جملة‌ اين‌ فيلسوفان‌ مي‌توان‌ به‌ دكارت‌، مور، مالبرانش‌ و برو اشاره‌ نمود. اين‌ فيلسوفان‌ قبل‌ از نيوتن‌ بودند. اما پس‌ از وي‌، كانت‌ را مي‌توان‌ از مهم ترين‌ فيلسوفاني‌ دانست‌ كه‌ افكارش‌ دربارة‌ فضا و زمان‌ بر قوام‌ هندسة اقليدسي‌ به‌ عنوان‌ تنها هندسة‌ متصور براي‌ جهان‌, بيش‌ از پيش‌ تأكيد كرد.

كانت‌ در پي‌ حقايقي‌ بود كه‌ زندگي‌ روزانه‌ انسانها بدون‌ اعتقاد به‌ آنها غير ممكن‌ است‌. اين‌ حقايق‌ لزوماً حقايق‌ منطقي‌ نيستند. از نظر كانت‌, قضاياي‌ تركيبي‌ پيشين‌ از جملة اين‌ حقايق‌اند و هندسة اقليدسي‌ مجموعه‌اي‌ از قضاياي‌ تركيبي‌ پيشيني‌ است دربارة‌ ساختار مكاني‌ كه‌ به‌ ادراك‌ در مي‌آيد. بنابراين‌ اصول‌ و قضاياي‌ هندسة‌ اقليدسي‌ جزو حقايقي‌ هستند كه‌ ما تنها بدان‌ صورت‌ جهان‌ را ادراك‌ مي­كنيم‌. ترودائو (Richard J. Trudeau) در كتاب‌ انقلاب‌ غيراقليدسي‌ (The Non-Euclidean Revolution) چنين‌ مي‌گويد: "كانت‌ اظهار نمود كه‌ تنها تبيين‌ همان‌ است‌ كه‌ اصول‌ اقليدس‌ دربارة‌ چگونگي‌ پردازشگري‌ داده‌هاي‌ حسي‌، داده‌هايي‌ كه‌ فضاي‌ حقيقي‌ را تشكيل‌ مي‌دهند، توصيف‌ مي‌نمايد. فضاي‌ پردازش‌ شده‌، فضاي‌ مطالعه‌ شده‌ در هندسه‌، تحت‌ قلمرو اصول‌ اقليدس‌ است‌؛ زيرا اصول‌ اقليدس‌ همان‌ اصولي‌ هستند كه‌ فضا به وسيلة‌ آنها تشكيل‌ شده‌ است‌! عدم‌ توانايي‌ ما در ترديد در اصول‌ اقليدس‌، انعكاسي‌ از اين‌ حقيقت‌ است كه‌ مغز ما به‌ همان­گونه‌ ساخته‌ شده‌ كه‌ ما واقعاً قادر نيستيم‌ دربارة فضا به‌ روش‌ ديگر فكر كنيم‌ (trudeau ;1987,p.113).

اظهارات‌ كانت‌ و طرفداري‌ وي‌ از مفهوم‌ فضا و زمان‌ نيوتني,‌ سبب‌ شد كه‌ اين‌ اعتقاد كه‌ تنها يك‌ هندسه‌ وجود دارد و آن‌ هندسة‌ اقليدسي‌ است‌، تنها تفكر حاكم‌ بر دانشمندان‌ و فيلسوفان‌ قرون‌ هيجده‌ و نوزده‌ شود.

3ـ اصل‌ توازي‌

اقليدس‌ اصل‌ پنجم‌ از اصول‌ هندسة خود را چنين‌ بيان‌ مي‌كند: "هرگاه‌ خط‌ راستي‌ دو خط‌ راست‌ ديگر را قطع‌ كند و مجموع‌ زواياي‌ دروني‌ يك‌ طرف‌ آن‌ خط‌ از دو قائمه‌ كمتر باشد، اگر اين‌ دو خط‌ را بي‌نهايت‌ امتداد دهيم‌، سرانجام‌ در همان‌ طرفي‌ كه‌ مجموع‌ زوايا كمتر از دو قائمه‌ است‌, يكديگر را قطع‌ مي‌كنند". بيان‌ ديگري‌ از اين‌ اصل‌ آن‌ است‌ كه‌ بگوييم‌ كه‌ از هر نقطه‌ غير واقع‌ بر يك‌ خط,‌ يك‌ و فقط‌ يك‌ خط‌ به‌ موازات آن‌ مي‌توان‌ رسم‌ كرد. از اين‌ رو اين‌ اصل‌ به‌ اصل‌ توازي‌ هم‌ مشهور است‌. اقليدس‌ خود به‌ اصل‌ بودن‌ آن, اعتماد چنداني‌ نداشت‌ و اين‌ واقعيت‌ مؤيد آن است‌ كه‌ او استفاده‌ از آن‌ را براي‌ اثبات‌ قضايا، تا آنجا كه‌ ممكن‌ بوده‌ - تا گزارة‌ بيست‌ و نهمش‌ - به‌ تعويق‌ انداخته‌ است‌. خود اين‌ اصل‌ نيز، هم‌ توسط‌ يونانيان‌ زمان‌ اقليدس‌ و هم‌ در سده‌هاي‌ بعد, مورد ترديد قرار گرفته‌ است‌ و عدة‌ بسياري‌ سعي‌ در اثبات‌ آن‌ از اصول‌ پيشين‌ داشته‌اند.

نخستين‌ تلاشي‌ كه‌ براي‌ اثبات‌ به‌ عمل‌ آمده‌، توسط‌ بطلميوس‌ بوده‌ است‌. اما استدلال‌ او به‌ دور منجر مي‌شد. پروكلوس (Proclus)‌ (410 تا 485 بعد از ميلاد)، كه‌ شرح‌ او بر كتاب‌ اصول‌ يكي‌ از منابع‌ اصلي‌ اطلاعات‌ ما در زمينة‌ هندسه‌ يونان‌ است‌، از اصل‌ توازي‌ بدين‌ گونه‌ انتقاد كرده‌ است‌: "اين‌ را بايد حتي‌ از شمار اصول‌ موضوعه‌ بيرون‌ آورد؛ زيرا اين‌ قضيه‌اي‌ است‌ كه‌ دشواريهاي‌ زيادي‌ در بر دارد و بطلميوس‌ در كتابي‌ به‌ گشودن‌ آنها همت‌ گمارده‌ است‌... اين‌ كلمه‌ كه‌، چون‌ دو خط‌ را هرچه‌ بيشتر امتداد دهيم‌ بيش‌ از پيش‌ به‌ هم‌ نزديك‌ مي‌شوند و سرانجام‌ همديگر را قطع‌ مي‌كنند، پذيرفتني‌ است‌ ولي‌ نه‌ هميشه‌ " (گرينبرگ‌،1370، ص‌ 124). پروكلوس‌ هذلولي‌ را مثال‌ مي‌زند كه‌ آن‌ اندازه‌ كه‌ بتوان‌ تصور كرد, به‌ مجانبهايش‌ نزديك‌ مي‌شود, بي‌آنكه‌ هرگز آنها را قطع‌ كند. او مي‌گويد: "پس‌ روشن‌ است‌ كه‌ بايد براي‌ اين‌ قضيه‌ كنوني‌ برهاني‌ بيابيم‌ و اين‌ مخالف‌ ماهيت‌ خاص‌ اصل‌ موضوعه‌ است‌ "(همان).

از مهم­ترين‌ تلاشهايي‌ كه‌ بعدها براي‌ اثبات‌ اصل‌ توازي‌ به‌ عمل‌ آمده,‌ از خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي‌ (1274-1201) است‌. سپس‌ جان‌ واليس (John Wallis)‌ (1703-1616) با بيان‌ اصل‌ موضوعة‌ جديدي‌ به جاي‌ اصل‌ پنجم‌ (اصل‌ توازي‌), سعي‌ در اثبات‌ آن‌ نمود. وي‌ فكر مي‌كرد كه‌ اصل‌ موضوعة‌ وي,‌ قابل‌ قبول‌تر از اصل‌ توازي‌ است‌. اما معلوم‌ شد كه‌ اصل‌ واليس‌ و اصل‌ پنجم‌ اقليدس‌ منطقاَ هم عرض مي باشند, سپس جيرو لامو ساكري (girolamo saccheri) (1733- 1667) در كتاب كوچكي به نام _ اقليدس‌ عاري‌ از هرگونه‌ نقص‌ _ سعي‌ در ارائة‌ اثباتي‌ با استفاده‌ از برهان‌ خلف‌ برآمد. وي‌ نقيض اصل‌ توازي‌ را پذيرفت‌ و سپس‌ سعي‌ كرد تا تناقص‌ را از آن‌ نتيجه‌ بگيرد. وي‌ به ويژه‌ بعضي‌ از چهار ضلعيها را كه‌ زواياي‌ مجاور به‌ قاعده‌ شان‌ قائم‌ و اضلاع‌ اين‌ زوايا با هم‌ قابل‌ انطباِق­اند, مورد مطالعه‌ قرارداد.

سه‌ حالت‌ ممكن‌ است‌ پيش‌ بيايد: 1ـ زاويه‌هاي‌ بالايي‌ قائم‌اند؛ 2ـ زاويه‌هاي‌ بالايي‌ منفرجه‌اند؛ 3ـ زاويه‌هاي‌ بالايي‌ حاده‌اند. براي‌ اثبات‌ حالت‌ اول‌، يعني‌ همان‌ حالتي‌ كه‌ در هندسة اقليدسي‌ هست‌، ساكري‌ (saccheri)كوشش‌ كرد نشان‌ دهد كه‌ دو حالت‌ ديگر به‌ تناقض‌ منجر مي­شوند. او توانست‌ نشان‌ دهد كه‌ حالت‌ دوم‌ منجر به‌ تناقض‌ مي‌شود؛ ولي‌ هر اندازه‌ كوشش‌ كرد نتوانست‌ تناقضي‌ در حالت‌ سوم‌ به دست‌ آورد و آن‌ را "فرض‌ خصمانة‌ زاويه‌ حاده‌" ناميد. او موفق‌ شد نتايج‌ بسيار عجيبي‌ بدست‌ آورد، ولي‌ تناقضي‌ بدست‌ نياورد و سرانجام‌ از روي‌ عجز بانگ‌ برآورد: "فرض‌ زاوية‌ حاده‌ مطلقاً غلط‌ است‌، زيرا كه‌ اين‌ فرض با ذات‌ خط‌ مستقيم‌ ناسازگار است‌ !" به قول‌ ماروين‌ جي‌ گرينبرگ‌: "درست‌ شبيه‌ مردي‌ كه‌ الماس‌ نايابي‌ را كشف‌ كرده‌ باشد, ولي‌ نتواند آنچه‌ را مي‌بيند باور كند و بانگ‌ بر ‌آورد كه‌ شيشه‌ است‌ !" (همان، ص‌ 131).

تلاشهايي‌ كه‌ براي‌ اثبات‌ اصل‌ پنجم‌ اقليدس‌ صورت‌ گرفته‌ بود, به‌ اندازه‌اي‌ زياد بود كه‌ گ‌.ز.كلوگل (G. S. Klugel)‌ در سال‌ 1763 موفق‌ شد رساله‌اي‌ براي‌ دكترا تهيه‌ كند كه‌ در آن‌ نقايص‌ 28 برهان‌ مختلف‌ از اصل‌ توازي‌ را پيدا و در ثابت‌ شدني‌ بودن‌ آن‌ اظهار ترديد كند. دايرةالمعارف‌ نويس‌ و رياضي­دان‌ فرانسوي‌ ژ.ل‌.ر.دالامبر(J.L.R.d Alember) اين‌ وضع‌ را "افتضاح‌ هندسه‌" ناميده‌ بود. اصل‌ توازي‌ همچون‌ اعوجاجي‌ در هندسة‌ اقليدسي‌ بود. بيش‌ از دو هزار سال‌ رياضي‌دانان‌ تلاش‌ مي‌كردند كه‌ به‌ گونه‌اي‌ آن‌ را مرتفع‌ سازند, اما همواره‌ با شكست‌ روبه رو مي‌شدند. رياضي‌­دانان‌ به تدريج‌ نوميد مي‌گشتند. فوركوش‌ بويوئي(Bolyai) مجارستاني‌ به‌ پسرش‌ يانوش‌ نوشت‌: "تو ديگر نبايد براي‌ گام‌ نهادن‌ در راه‌ توازيها تلاش‌ كني‌. من‌ پيچ‌ و خمهاي‌ اين‌ راه‌ را از اول‌ تا آخر آن‌ مي‌شناسم‌، اين‌ شب‌ بي‌پايان‌ را كه‌ همة‌ روشنايي‌ و شادماني‌ زندگي‌ مرا به‌ كام‌ نابودي‌ فرو برده‌ است‌ سپري‌ كرده‌ام‌. التماس‌ مي‌كنم‌ كه‌ دانش‌ موازيها را رها كني‌. من‌ در اين‌ انديشه‌ بودم‌ كه‌ خود را در راه‌ حقيقت‌ فدا كنم‌. حاضر بودم‌ شهيدي‌ باشم‌ كه‌ اين‌ نقص‌ هندسه‌ را مرتفع‌ سازد و پاك‌ شدة‌ آن‌ را به‌ عالم‌ بشريت‌ تقديم‌ نمايد. من‌ زحمتي‌ عظيم‌ و سترگ‌ كشيدم‌. آنچه‌ را كه‌ من‌ آفريدم‌ به‌ مراتب‌ برتر از آفريدة ديگران‌ است‌. ولي‌ باز هم‌ رضايت‌ خاطر به دست‌ نياوردم‌... وقتي‌ دريافتم‌ كه‌ هيچ‌ كس‌ نمي‌تواند به‌ پايان‌ اين‌ شب‌ ظلماني‌ راه‌ يابد، بازگشتم‌. بي‌تسلاي‌ خاطر بازگشتم‌، در حالي‌ كه‌ براي‌ خود و بشريت‌ متأسف‌ بودم‌... من‌ مدتها در اين‌ ديار بوده‌ام‌ و به‌ تمامي‌ صخره‌هاي‌ جهنمي‌ اين‌ درياي‌ مرده‌ سفر كرده‌ام‌ و هميشه‌ هم‌ با دكل‌ شكسته‌ و بادبان‌ پاره‌ پاره‌ برگشته‌ام‌. تباهي‌ وضع‌ و سقوط‌ من‌ به‌ آن‌ دوران‌ باز مي‌گردد. من‌ از روي‌ بي‌فكري‌ زندگاني‌ و خوشبخت­ايم‌ را به‌ مخاطره‌ افكندم‌" (همان، ص‌ 132).

اين‌ ناكاميها نشانة بروز بحراني‌ جدي‌ در پارادايم‌ اقليدسي‌ بود. جالب‌ آنكه‌ رياضي‌دانان‌ كه‌ معمولاً تصور مي‌شود به‌ لحاظ‌ نوع‌ فعاليتي‌ كه‌ انجام‌ مي‌دهند, افرادي‌ منطقي‌اند به‌ مدت‌ بيش‌ از دو هزار سال‌ بر اين‌ فكر پاي‌ فشردند كه‌ اصل‌ پنجم‌ اقليدسي‌، اصلي‌ وابسته‌ به‌ ساير اصول‌ است‌ و به‌رغم‌ تلاشهاي‌ بي‌شمارشان‌ در جهت‌ اثبات‌ آن كه‌ همواره‌ با شكست‌ مواجه‌ مي‌شد، هيچ­گاه‌ بدين‌ فكر نيفتادند كه‌ شايد اصل‌ توازي‌ واقعاً يك‌ اصل‌ باشد؛ اصلي‌ مستقل‌ از ساير اصول‌. گرچه‌ در اين‌ مدت‌ عدة‌ انگشت‌شماري‌ با اين‌ تصور حاكم‌ بر جامعة‌ رياضي‌ مخالفت‌ نمودند, اما جامعة‌ رياضي‌دانان‌ هيچ­گاه‌ بدانها اجازه بروز نداد. تا اينكه‌ در قرن‌ نوزدهم‌ چند تن‌ از رياضي‌دانان‌ هم­زمان‌ به‌ اين‌ موضوع‌ انديشيدند كه‌ شايد اصل‌ اقليدس‌ اصلي‌ مستقل‌ از ساير اصول‌ باشد.

4ـ انقلاب‌ نااقليدسي‌

يانوش‌ بويوئي‌ از اخطار پدر نهراسيد؛ زيرا انديشة‌ كاملاً تازه‌اي‌ را در سر مي‌پرورانيد. او فرض‌ مي‌كرد كه‌ نقيض‌ اصل‌ اقليدس‌ حكمي‌ بي‌معنا‌ نيست‌. وي‌ در 1823 به‌ پدرش‌ چنين‌ مي‌نويسد:

"چيزهايي‌ كه‌ كشف‌ كرده‌ام‌ به‌ اندازه‌اي‌ شگفت‌انگيزند كه‌ خودم‌ حيرت‌ زده‌ شده‌ام‌ و بدبختي‌ جبران‌ ناپذيري‌ خواهد بود اگر اينها از دست‌ بروند... در شرايط‌ كنوني‌, تنها چيزي‌ كه‌ مي‌توانم‌ بگويم‌ اين‌ است‌ كه‌ از هيچ‌، دنيايي‌ تازه‌ و شگفت‌انگيز آفريده‌ام‌" (همانجا، ص‌ 132). پدر يانوش‌ كار وي‌ را براي‌ گاوس‌ (Gauss)‌ شاه­زادة‌ رياضي‌دانها فرستاد. اما برخورد سرد گاوس موجب‌ سرخوردگي‌ يانوش‌ شد؛ به گونه‌اي‌ كه‌ هرگز به‌ فكر انتشار پژوهش­هايش‌ نيفتاد.

اما شواهدي‌ در دست‌ است‌ كه‌ گاوس‌ پيش­تر از بويوئي‌ به‌ برخي‌ اكتشافات‌ هندسه‌ نااقليدسي‌ دست‌ يافته‌ بوده‌ است‌. در 1817 گاوس‌ به‌ و.البرس‌ (W. Olbers) نوشت‌: "دارم‌ بيش‌ از پيش‌ متقاعد مي‌شوم‌ كه‌ لزوم‌ اينكه‌ هندسه‌ ما بايد اقليدسي‌ باشد، دست كم‌ نه‌ با عقل‌ آدمي‌ و نه‌ براي‌ عقل‌ آدمي‌، نمي‌تواند اثبات‌ شود. شايد در حياتي‌ ديگر بتوانيم‌ بينش‌ دروني‌ از ماهيت‌ فضا به­دست‌ آوريم‌ كه‌ اكنون‌ دست‌ يافتني‌ نيست‌ " (همان، ص‌ 149). وي‌ در نامه‌اي‌ ديگر در 1824 به‌ ف‌.آ. تاورينوس (F.A. Taurinus)‌ مي‌گويد: "پذيرفتن‌ اينكه‌ مجموع‌ سه‌ زاويه‌ كمتر از180 باشد, به‌ هندسة شگفت‌انگيزي‌ منجر مي­شود كه‌ با هندسة‌ اقليدسي‌ ما به كلي‌ متفاوت‌، اما كاملاً سازگار است‌ و من‌ آن‌ را بسط‌ داده‌ام‌ و كاملاً از آن‌ راضي‌ هستم‌... همة‌ تلاشهاي‌ من‌ براي‌ يافتن‌ يك‌ تناقض‌ يا يك‌ ناسازگاري‌ در اين‌ هندسه‌ نااقليدسي‌ به‌ شكست‌ انجاميده‌ است‌... چنين‌ به­نظر مي‌رسد كه‌ به‌رغم‌ گفته‌هاي‌ خردمندمآبانة‌ حكماي‌ مابعدالطبيعه‌، بايد گفت‌ كه‌ ما دربارة‌ ماهيت‌ واقعي‌ فضا بسيار كم‌ مي‌دانيم‌، يا بهتر بگويم‌ اصلاً نمي‌دانيم‌ تا بگوييم‌ كه‌ فلان‌ امر مطلقاً غير ممكن‌ است‌, فقط‌ به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ غيرعادي‌ به­نظر مي‌رسد" (همان، ص‌ 151).

وي‌ در جاي‌ ديگري‌ از نامه‌اش‌ مي‌نويسد: "پروا ندارم‌ از اينكه‌ آنچه‌ گفتم‌, مورد سوء تعبير كساني‌ واقع‌ شود كه‌ به ظاهر ذهن‌ رياضي‌ انديشي‌ دارند؛ ولي‌ درهرحال‌، اين‌ را به‌ عنوان‌ يك‌ نامة‌ خصوصي‌ تلقي‌ كنيد كه‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ مورد استفادة‌ عمومي‌ يا مورد استفاده‌اي‌ كه‌ به‌ نحوي‌ صورت‌ تبليغ‌ پيدا كند، قرار نگيرد. شايد خودم‌ در آينده‌، هنگامي‌ كه‌ نسبت‌ به‌ امروز, فراغت‌ بيشتري‌ دست‌ دهد، بررسي­هايم‌ را منتشر سازم‌" (همان)، اما گاوس‌ هيچ­گاه‌ آثار خود را منتشر ننمود، چرا؟

منظور گاوس‌ از "حكماي‌ مابعدالطبيعه‌" در نامه‌اش‌، پيروان‌ كانت‌ بودند. كشف‌ هندسة‌ نااقليدسي‌ به دست گاوس‌، اين‌ نظر كانت‌ را كه‌ فضاي‌ اقليدسي‌ ذاتي‌ ساختار ذهن‌ ماست‌، رد مي‌كرد. از آنجا كه‌ فلسفة ‌كانت‌ در اواخر سدة‌ هيجدهم‌ و بيشتر سدة‌ نوزدهم‌ در سراسر اروپا رواج‌ داشت‌، اظهارات‌ گاوس‌ مي‌توانست‌ منجر به‌ كشمكشها و حملات‌ فراواني‌ به وي‌ گردد. از اين‌ رو, گاوس‌ از علني‌ ساختن‌ آثار انقلابي­اش‌ عملاً بيمناك‌ بود. بايد توجه‌ كرد كه‌ گاوس‌ يك‌ رياضي‌دان‌ معمولي‌ زمان‌ خويش‌ نبود؛ او كسي‌ بود كه‌ لئويولد كرونكر (Kronecker) درباره‌اش‌ چنين‌ مي‌گويد: "تكامل‌ تدريجي‌ و توسعة‌ منظم‌ دانش‌ حساب‌ و تقريباً تمام‌ آنچه‌ در رياضيات‌ قرن‌ ما (نوزدهم‌) انجام‌ گرفت‌, در خط‌ سير افكار بديعي‌ بوده‌ است‌ كه‌ به وسيلة‌ گاوس‌ داده‌ شد" (بنقل‌ از تمپل‌ بل‌، 1363، ص‌ 250).

هاورد ايوز (Howard W.Eves)نيز وي‌ را چنين‌ توصيف‌ مي‌كند:"قرون‌ هيجدهم‌ و نوزدهم‌ در زير سيطرة‌ رياضي‌ پر صلابت‌ كارل‌ فريدريش‌ گاوس‌، همچون‌ گسترة‌ خليج‌ رودس‌ در زير پاي‌ تنديس‌ عظيم‌ آپولون‌ قرار دارد." وي‌ را عموماً بزرگ­ترين‌ رياضي­دان‌ قرن‌ نوزدهم‌ و همراه‌ با ارشميدس‌ و نيوتن‌، يكي‌ از بزرگ­ترين‌ رياضي­دانان‌ همة‌ اعصار برشمرده‌اند" (ايوز، 1368، ص‌167). اهميت‌ علمي‌ گاوس‌ تا بدان‌ درجه‌ است‌ كه‌ وي‌ شهزادة‌ رياضي‌دانان‌ ناميده‌ شده‌ است‌. با وجود اين‌ اعتبار علمي‌، گاوس‌ در برابر جامعه‌اي‌ كه‌ غرق در هندسة‌ اقليدسي‌ بود، جرأت‌ اظهار نظرهايش را نداشت‌.

تصور عموم‌ از رياضي­دانان‌ چنان‌ است‌ كه‌ آنها هر نظرية‌ رياضي‌ را با معيار و ملاك‌ منطق‌، درستي‌ استدلالها و سازگاري‌ آن‌ مي‌سنجند و در صورتي‌ كه‌ نظريه‌اي واجد اين‌ شرايط‌ باشد, در برابر آن‌ سر تسليم‌ فرود مي‌آورند. اما به نظر مي‌رسد كه‌ پذيرش‌ و مقبوليت‌ يك‌ نظريه‌ در يك‌ جامعة‌ علمي‌ بستگي‌ دارد به اين كه‌ براي‌ جامعة‌ مورد نظر چه‌ چيزي‌ مهم‌ باشد و يا به‌ چه‌ امري‌ ارزش‌ بنهد. براي‌ جامعة‌ رياضي‌ قرن‌ نوزدهم‌ كه‌ نه‌تنها هندسة‌ اقليدسي‌ را تنها تبيين‌كنندة‌ عالم‌ هستي‌ مي­دانست‌, بلكه‌ شيوة‌ ادراك‌ ما از عالم‌ هستي‌ را به صورت‌ هندسة‌ اقليدسي‌ مي‌دانست‌، تنها مسائلي‌ كه‌ برايش‌ مهم‌ بودند، قوام‌ بخشيدن‌ به‌ اين‌ هندسه‌ و رفع‌ مشكلات‌ آن‌ بود. واضح‌ است‌ كه‌ در اين‌ صورت‌, بيان‌ هندسة‌ ديگري‌ نمي‌توانست‌ از منزلت‌ چنداني‌ برخوردار باشد و اعتراضات‌ شديدي‌ را در پي‌داشت‌. اين‌ بدان‌ معنا‌ نيست‌ كه‌ پيروي‌ از منطق‌ و سازگاري‌ يك‌ نظرية‌ رياضي‌ در پذيرش‌ آن‌ مورد توجه‌ رياضي‌دانان‌ قرار نمي‌گيرد؛ بلكه‌ متذكر اين‌ نكته‌ است‌ كه‌ منطق‌ تنها عامل‌ پذيرش‌ يك‌ نظريه‌ نيست؛‌ بلكه‌ تعلقات‌ متافيزيكي‌ جامعة‌ علمي‌ نيز درآن‌ مؤثر است‌ و گاهي‌ اين‌ تأثير بسيار عميق‌تر از تأثير عوامل‌ منطقي‌ و رياضي‌ است‌؛ به­طوري كه‌ رياضي‌دان‌ شهيري‌ مثل‌ گاوس‌, بيم‌ بيان‌ نظرهايش‌ را دربارة‌ هندسه‌ نااقليدسي‌ دارد. حتي‌ نيكلاي‌ لباچفسكي (Lobachevsky)‌ كه‌ در سال‌ 1829 جرأت‌ انتشار مقاله‌اش‌ در باب‌ هندسة‌ نااقليدسي‌ را يافت، نتوانست‌ توجه‌ جامعة‌ علمي‌ را بخود جلب‌ كند. حال‌ اين‌ پرسش‌ مطرح‌ مي‌شود كه‌ سرانجام‌، چگونه‌ هندسه‌ نااقليدسي‌ مورد پذيرش‌ قرار گرفت‌؟ جالب­ترين‌ نكتة‌ اين‌ داستان‌ در اينجاست‌ كه‌ تا وقتي‌ مكاتبات‌ گاوس‌ پس‌ از مرگ‌ او در سال‌ 1855 منتشر نشده‌ بود، جهان‌ رياضي‌ هندسة‌ نااقليدسي‌ را جدي‌ نگرفت‌. يعني‌ آنچه‌ كه‌ سبب‌ مقبوليت‌ هندسه‌ نااقليدسي‌ شد، شهرت‌ رياضي‌ همان‌ گاوسي‌ بود كه‌ خودش‌ جرأت‌ انتشار آثارش‌ دربارة‌ هندسه‌ نااقليدسي‌ را نداشت‌. همين‌ شهرت‌ سبب‌ شد عده‌اي‌ از بهترين‌ رياضي­دانان‌, همچون‌ بلترامي (Beltrami)‌، كلاين (Klein)‌، پوانكاره (Poincare) و ريمان‌ (Rieman)موضوع‌ را جدي‌ گرفتند و بسط‌ دادند و آن‌ را در شاخه‌هاي‌ ديگر رياضيات‌ به كار بردند و همين‌ سبب‌ مقبوليت‌ هندسة‌ نااقليدسي‌ شد. آنچه‌ كه‌ در پذيرش‌ هندسة‌ نااقليدسي‌ نقشي‌ تعيين‌كننده­اي‌ ايفا كرد, اين‌ سخن‌ پر بصيرت‌ و ژرف‌ كوهن‌ بود كه‌ در گزينش‌ ميان‌ نظريه‌هاي‌ علمي‌ "هيچ‌ ميزاني‌ بالاتر از توافق‌ جامعة‌ مربوطه‌ وجود ندارد" (kuhn;1970,p.94). و اين‌ ميزان‌ وابسته‌ به‌ ارزشها و معيارهاي‌ فرامعرفتي‌ آن‌ جامعه‌ است‌. در 1868 بلترامي‌ براي‌ آخرين‌ بار مسألة‌ اثبات‌ اصل‌ توازي‌ را پيش‌ كشيد و ثابت‌ كرد كه‌ اثبات‌ آن‌ غير ممكن‌ است‌! او اين‌ كار را از اين‌ راه‌ كه‌ هندسه‌ نااقليدسي‌ درست‌ مثل‌ هندسة‌ اقليدسي‌، هندسه‌اي‌ سازگار است‌، اثبات‌ نمود. همچنين‌ در سال‌ 1854 ريمان‌ با گذاشتن‌ اصل‌ ديگري‌ بجاي‌ اصل‌ توازي‌، هندسه‌ جديدي‌ را بنا نهاد. در اين‌ هندسه‌, از يك‌ نقطه‌ غير واقع‌ بر يك‌ خط‌ هيچ‌ خط,‌ موازي‌ با آن‌ خط‌ نمي‌گذارد.

5ـ هندسه‌ پيش‌ و پس‌ از انقلاب‌ نااقليدسي‌

پس‌ ازانقلاب‌ نااقليدسي‌، مسألة‌ اصل‌ توازي كه‌ بيش‌ از دوهزار سال‌ در هندسة‌ اقليدسي‌ مسأله‌اي‌ جدي‌ بود, به­كلي‌ از ميان‌ رفت‌ و با جانشيني‌ اصول‌ ديگري‌, هندسه‌هاي‌ نويني‌ ابداع‌ شد. از آنجا كه‌ هندسه‌هاي‌ نااقليدسي‌ از بطن‌ هندسة‌ اقليدسي‌ سر برآوردند, بسياري‌ از اصول‌ و قضاياي‌ هندسه‌ اقليدسي‌ حفظ‌ شدند؛ اما برخي‌ ديگر از اصول‌ و قضاياي‌ آن‌ يا به كلي‌ از ميان‌ رفتند و يا نقيض‌ آنها در هندسه‌هاي‌ جديد پديدار گشتند. خطي‌ كه‌ در هندسه‌هاي‌ اقليدسي‌ و لباچفسكي‌ با يك‌ نقطه‌ به‌ دو بخش‌ تقسيم‌ مي‌شوند در هندسة‌ ريماني‌ به‌ دو بخش‌ تقسيم‌ نمي‌گردند. خطوط‌ موازي‌ كه‌ در هندسة‌ اقليدسي‌, هم‌ فاصله‌اند, در هندسة لباچفسكي‌ هرگز هم‌ فاصله‌ نيستند و در هندسة‌ ريماني‌ اصلاً خطوط‌ موازي‌ وجود ندارند. اگر خطي‌ يكي‌ از دو خط‌ موازي‌ را قطع‌ كند، در هندسة‌ اقليدسي‌ بايد ديگري‌ را نيز قطع‌ نمايد, در حالي­كه‌ در هندسة‌ لباچفسكي‌ ممكن‌ است‌ قطع‌ كند يا قطع‌ نكند و در هندسة‌ ريماني‌ چون‌ خطوط‌ موازي‌ وجود ندارند، اين‌ موضوع‌ مطرح‌ نمي‌گردد. دو خط‌ متمايز عمود بر يك‌خط‌ در هندسة‌ اقليدسي‌ و لباچفسكي‌ موازيند, در حالي كه‌ در هندسة‌ ريماني‌ همديگر را قطع‌ مي‌كنند. مجموع‌ زواياي‌ يك‌ مثلث‌ در هندسة‌ اقليدسي‌ برابر با 180درجه‌, در هندسة‌ لباچفسكي‌ كمتر از 180درجه‌ و در هندسة‌ ريماني‌ بيشتر از180درجه‌ است‌. مساحت‌ يك‌ مثلث‌ در هندسة‌ اقليدسي‌ مستقل‌ از مجموع‌ زواياي‌ آن‌ است‌, در حالي­كه‌ در هندسة‌ لباچفسكي‌ متناسب‌ باكاهش‌ زواياي‌مثلث‌ ودر هندسة ريماني‌ متناسب‌ با افزايش‌ زواياي‌ مثلث‌ است‌.

پس‌ از انقلاب‌ نااقليدسي‌ و نشان‌ دادن‌ سازگاري‌ تمام‌ هندسه‌هاي‌ نااقليدسي‌, اين‌ سؤال‌ مهم‌ مطرح‌ شد كه‌ كدام­يك‌ از اين‌ هندسه‌ها معرف‌ يا حكايتگر جهان‌ طبيعي‌ است‌ كه‌ ما در آن‌ زندگي‌ مي‌كنيم‌؟ يا به‌ عبارتي‌ ديگر, كدام‌يك‌ از اين‌ هندسه‌ها درست‌اند؟ هانري‌ پوانكاره‌ (1912-1854م.), رياضي­دان‌ و فيزيك­دان‌ فرانسوي‌ به‌ اين‌ پرسش‌ چنين‌ پاسخ‌ داد:

"اصول‌ موضوعة‌ هندسي‌ نه‌ شهودهاي‌ تركيبي‌ پيشيني‌ هستند و نه‌ حقايق‌ تجربي‌؛ بلكه‌ قرارداد هستند. تنها انتخاب‌ ما از ميان‌ همة‌ قراردادهاي‌ ممكن‌ به وسيلة‌ حقايق‌ تجربي‌ رهبري‌ مي‌شود. ولي‌ انتخاب‌ ما آزاد است‌ و فقط‌ به‌ لزوم‌ اجتناب‌ از هرگونه‌ تناقض‌ محدود مي‌شود. بنابراين‌ اين‌ اصول‌اند كه‌ مي‌توانند دقيقاً درست‌ باقي‌ بمانند. حتي‌ اگر قوانين‌ تجربي‌ كه‌ موجب‌ پذيرفته‌ شدن‌ آنها شده‌اند, تقريبي‌ باشند. به‌ عبارت‌ ديگر, اصول‌ موضوعة‌ هندسه‌, تنها عبارت­اند از تعاريف‌ در لباس‌ مبدل‌. پس‌ دربارة‌ اين‌ پرسش‌ كه‌ " آيا هندسة‌ اقليدسي‌ درست‌ است‌؟" چه‌ بايد انديشيد؟ پرسش‌ بي‌معنا‌ است‌، درست‌ مثل‌ اينكه‌ بپرسيم‌ آيا دستگاه‌ متري‌ درست‌ است‌ و اوزان‌ و مقياسهاي‌ قديم‌ نادرست‌اند؟ آيا مختصات‌ دكارتي‌ درست‌ و مختصات‌ قطبي‌ نادرست‌اند؟... هيچ‌ هندسه‌اي‌ نمي‌تواند درست‌تر از هندسة‌ ديگر باشد؛ تنها ممكن‌ است‌ مناسب­تر باشد" (به‌ نقل‌ از گرينبرگ‌، 1370، ص‌ 124). پرسش‌ فوق و بحث‌ متعاقب‌ آن‌، بر اين‌ موضوع‌ كه‌ هندسه‌ و به­طور كلي‌ رياضيات‌، از چه‌ سخن‌ مي‌گويد, پرتوي‌ تازه‌ افكند. هندسه‌ از پرتوهاي‌ نور صحبت‌ نمي‌كند، ولي‌ مسير يك‌ پرتو نور ممكن‌ است‌ تعبير مادي‌ از اصطلاح‌ هندسي‌ تعريف‌ نشدة‌ "خط‌" باشد. سبب‌ اين‌ است‌ كه‌ برخي‌ از اصطلاحات‌ اوليه‌ از قبيل‌ نقطه‌، خط‌ و صفحه‌ تعريف‌ نشده‌اند و ممكن‌ است‌ به جاي‌ آنها اصطلاحات‌ ديگري‌ بگذاريم‌ بي‌آنكه‌ در درستي‌ نتايج‌ تأثيري‌ داشته‌ باشد. از اين‌ رو هيلبرت (Hilbert)‌, بزرگ­ترين‌ رياضي‌دان‌ قرن‌ بيستم‌, كتاب‌ مباني‌ هندسه‌(Foundation of Geometry) خود را با اين‌ "تعريف‌" آغاز مي‌كند: "سه‌ مجموعه‌ از چيزهاي‌ جدا از هم‌ را در نظر بگيريد. فرض‌ كنيد اشياي مجموعة‌ اول‌ نقاط‌ ناميده‌ شوند و با C,B,A و... نشان‌ داده‌ شوند. فرض‌ كنيد اشياي مجموعة‌ دوم‌ خطوط‌ ناميده‌ شوند و با c,b,a و... نمايش‌ داده‌ شوند. فرض‌ كنيد اشياي مجموعة‌ سوم‌ صفحات‌ ناميده‌ شوند و با a, b, d و..... نمايش‌ داده‌ شوند"(brown;1999, p.95). همچنين‌ از او نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ مي‌گفته‌: "آدمي‌ بايد هميشه‌ به جاي‌ نقطه‌ و خط‌ و صفحه‌ بتواند ميز و صندلي‌ و ليوان‌ آبجو بگويد" (گرينبرگ‌، ماروين‌ جي‌، 1370، ص‌ 57) در واقع‌, به جاي‌ اينكه‌ بگوييم‌: "دو نقطه‌ فقط‌ يك‌ خط‌ را مشخص‌ مي‌كنند", مي‌توانيم‌ بگوييم‌: " A و B فقط‌ يك‌ a را مشخص‌ مي‌سازند "با وجود تغييري‌ كه‌ در اصطلاحها داريم‌, باز هم‌ اثبات‌ همة‌ قضاياي‌ ما معتبر خواهند ماند؛ زيرا دليلهاي‌ درست‌ به‌ شكل‌ و نمودار بسته‌ نيستند, بلكه‌ فقط‌ به‌ اصول‌ موضوعه‌اي‌ كه‌ وضع‌ شده‌اند و به‌ قواعد منطق‌ بستگي‌ دارند. بنابراين‌ هندسه‌, تمريني‌ است‌ كاملاً صوري‌ براي‌ استخراج‌ برخي‌ نتايج‌ از بعضي‌ مقدمات‌ صوري‌. رياضيات‌ احكامي‌ مي‌سازد به صورت‌ "هرگاه‌ چنين‌ باشد، آنگاه‌ چنان‌ مي‌شود" و اساساً در آن‌ صحبتي‌ از معناي‌ فرضها يا راست‌ بودن‌ آنها نيست‌. مفاهيم‌ اوليه‌ از قبيل‌ خط‌ و نقطه‌ كه‌ در فرضها ظاهر مي‌گردند, به طور ضمني‌ به وسيلة‌ اين‌ اصول‌ موضوعه‌، كه‌ درحكم‌ قواعد بازي‌ هستند و انگار بما مي‌گويند چگونه‌ بايد بازي‌ كرد، تعريف‌ مي‌شوند. اين‌ ديدگاه‌, كه‌ هيلبرت‌ اولين‌ بار ادعاهايي‌ در اين‌ باره‌ در كتاب‌ مباني‌ هندسه‌اش‌ بيان‌ نمود, بعدها منجر به‌ پيدايش‌ مكتب‌ صورت­گرايي‌ در رياضيات‌ شد. مطابق‌ اين‌ مكتب‌، رياضيات‌ با دستگاههاي‌ نمادي‌ صوري‌ سروكار دارد. در واقع‌، رياضيات‌ مجموعه‌اي‌ از آن‌ مباحث‌ مجرد تلقي‌ مي‌شود كه‌ در آن,‌ اصطلاحات‌ صرفاً نمادهايي‌ هستند و احكام‌، قواعدي‌ (اصول‌) متضمن‌ اين‌ نمادها. رياضيات‌ عاري‌ از محتواي‌ ملموس‌ و تنها شامل‌ عناصر نمادي‌ آرماني‌ است‌. پرواضح‌ است‌ كه‌ ديدگاه‌ صورت­گرايي‌ با عقيدة‌ كهن‌تري‌ كه‌ رياضيات‌ را "حقيقت‌ محض‌" مي‌پنداشت‌ و از زمان‌ اقليدس‌ تا قرن‌ نوزدهم‌ بر رياضيات‌، فيزيك‌ و نجوم‌ سايه‌ افكنده‌ بود و پژوهشهاي‌ عالمان‌ اين‌ حوزه‌ها را هدايت‌ مي‌كرد و كشف‌ هندسة‌ نااقليدسي‌ بناي‌ آن‌ را به كلي‌ فرو ريخت‌، اساساً ناسازگار است‌. پس‌ از انقلاب‌ نااقليدسي‌, رياضي‌دانان‌ آزاد بودند كه‌ هر مجموعه‌اي‌ از اصول‌ موضوعه‌ را كه‌ دلشان‌ بخواهد ابداع‌ كنند و بر آنها نتايجي‌ مترتب‌ سازند. ژان‌ ديودونه‌ در اين‌ باره‌ چنين‌ مي‌گويد: "در تاريخ‌ رياضيات‌ اين‌ كشف نقطة عطف‌ بسيار مهمي‌ بود كه‌ اولين‌ مرحله‌ را در مفهوم‌ تازه‌اي‌ از رابطة‌ بين‌ جهان‌ واقعي‌ و مفهوم­هاي‌ رياضي‌ كه‌ گمان‌ مي‌رود به‌ آن‌ مربوط­اند, نشان‌ مي‌داد"با كشف‌ گاوس‌ دربارة‌ هندسه‌ نااقليدسي‌ اين‌ ديدگاه‌ نسبتاً ضعيف‌ كه‌ اشياي رياضي‌ تنها "مثل‌" (به‌ معنا‌ افلاطوني‌) اشياي محسوس‌­اند, ديگر نگه­داشتني‌ نبود و تدريجاً جاي‌ خود را به‌ دريافتي‌ روشن­تر از پيچيدگي‌ خيلي‌ بيشتر مسأله‌ داد كه‌ در آن‌, امروز چنين‌ به نظر مي‌رسد كه‌ رياضيات‌ و واقعيت‌ تقريباً به طور كامل‌ از هم‌ مستقل‌ شده‌اند و تماس‌ آنها اسرار آميزتر از هميشه‌ شده‌ است‌" (همان، ص‌ 254).

به­طور كلي‌, پس‌ از انقلاب‌ نااقليدسي‌, نه‌تنها اصول‌ و مفاهيم‌ هندسه‌ به كلي‌ تغيير نمودند, بلكه‌ مفهوم‌ هندسه‌ و به طور عام­تر, رياضيات‌ پيش‌ و پس‌ از انقلاب‌, اساساً تفاوت‌ پيدا كردند. به طوري كه‌ اگر دانشجوي‌ رياضي‌ زمان‌ حاضر آثار رياضي‌ پيش‌ از انقلاب‌ نااقليدسي‌ را مطالعه‌ كند، با افرادي‌ مواجه‌ مي‌شود كه‌ به­جاي‌ پرداختن‌ به‌ مدلهاي‌ رياضي‌ و هندسي‌، در مورد رياضيات‌ و هندسه‌ به گونه‌اي‌ حرف‌ مي‌زنند كه‌ گويا از ويژگيها دنياي‌ واقعي‌ صحبت‌ مي‌كنند و چه‌ بسا از نظر اين‌ دانشجو, اين‌ گفته‌ها بسيار سخيف‌ و بيهوده‌ آيد؛ به طوري كه‌ وي‌ براي‌ درك‌ رياضيات‌ و هندسة‌ پيش‌ از انقلاب‌ نااقليدسي‌ بايد نوع‌ و نگرش‌ خود به‌ رياضيات‌ و هندسه‌ را تغيير دهد كه‌ در اين‌ صورت‌ مشاهده‌ خواهد كرد كه‌ رياضيات‌ و هندسه‌ پيش‌ و پس‌ از انقلاب‌ نااقليدسي‌ قياس‌ ناپذيرند.

6ـ نتيجه‌

شايد به نظر برسد كه‌ چون‌ رياضيات‌، برخلاف‌ علوم‌ طبيعي‌ مثل‌ فيزيك‌، نجوم‌ و شيمي‌، با مشاهدات‌ تجربي‌ در تماس‌ نيست‌؛ هيچ­گاه‌ با اعوجاج‌ و بحران‌ مواجه‌ نخواهد شد؛ اما همان­طور كه‌ ديديم‌, اعوجاج‌ در رياضيات‌ از نوع‌ ديگري‌ است‌؛ مثلاً ترديد دربارة‌ اصل‌ بودن‌ اصل‌ توازي‌ همچون‌ اعوجاجي‌ در هندسه‌ آشكار شد و با مقاومت‌ در برابر كوششهاي‌ رياضي‌دانان‌ جهت‌ اثبات‌ آن‌, جامعة‌ رياضي‌دانان‌ را با بحران‌ مواجه‌ نمود.

اما نكته‌ بسيار مهم‌ اين‌ است‌ كه‌ اين‌ اعوجاج‌ و بحران‌ در پي‌ آن‌ در بنيادي‌ترين‌ سطح‌ هندسه‌ به‌ طرد هندسة‌ اقليدسي‌ نيانجاميد؛ بلكه‌ به‌ مدت‌ بيش‌ از دو هزار سال,‌ تسلط‌ خود را نه‌ تنها بر هندسه,‌ بلكه‌ به‌ علوم‌ ديگر مثل‌ نجوم‌، فيزيك‌ و حتي‌ فلسفه‌ حفظ‌ نمود. چرا؟ زيرا اگر هندسه‌دانان‌، هندسة‌ اقليدسي‌ را به سبب اعوجاجي‌ كه‌ در اصول‌ بنياني‌اش‌ بود، رها مي‌كردند، هيچ‌ نظرية‌ جانشيني‌ نداشتند. در اين‌ صورت‌, تكليف‌ فعاليت‌ پژوهشي‌ آنها در هندسه‌ چه‌ مي­شد؟ همين‌ تعلقات‌ حرفه‌اي‌ سبب‌ شد كه‌ هندسة‌ اقليدسي‌ بيش‌ از دو هزار سال‌ تنها پارادايم‌ حاكم‌ در حوزة‌ رياضيات‌ باشد. زماني‌ كه‌ بويوئي‌، گاوس‌ و لباچفسكي‌ هندسة‌ جديد را مطرح‌ كردند، نظرية‌ رقيبي‌ براي‌ هندسة‌ اقليدسي‌ ظاهر شده‌ بود كه‌ مي‌توانست‌ جانشين آن‌ شود. همين‌، موجبات‌ انقلاب‌ نااقليدسي‌ را فراهم‌ نمود. اما ديديم‌ كه‌ تغيير حمايت‌ از پارادايم‌ اقليدسي‌ به‌ نااقليدسي‌ از جانب‌ يكايك‌ رياضي‌دانان‌ ناشي‌ از برهانهاي‌ صرفاً منطقي‌ دربارة‌ سازگاري‌ هندسي‌ نااقليدسي‌ نبود؛ زيرا جامعة‌ رياضي‌ قرن‌ نوزدهم‌ به‌ مدت‌ 26 سال‌ از زماني‌ كه‌ لباچفسكي‌ آن‌ را منتشر كرد تا زمان‌ مرگ‌ گاوس‌ از اين‌ برهانها آگاهي‌ داشت‌, اما هيچ­گاه‌ آن‌ را جدي‌ نگرفت‌. آنچه‌ سبب‌ پذيرش‌ هندسة‌ نااقليدسي‌ شد, عاملي‌ بود وراي‌ استدلالهاي‌ رياضي‌ و آن‌ اينكه‌ شخصي‌ همچون‌ گاوس‌ شهزادة‌ رياضي‌دانان‌, در نامه‌هايش‌ از آن‌ طرفداري‌ كرده‌ بود. در واقع‌, رياضي‌دانان‌ نيز همچون‌ "دانشمندان‌ به‌ دلايل‌ گوناگون‌ طرفدار پارادايم‌ جديد مي‌شوند و معمولاً در آن‌ واحد بنابر وجود چند دليل‌ چنين‌ مي‌كنند. بعضي‌ ازاين‌ دلايل‌ - مثلاً خورشيدپرستي‌ كه‌ كپلر را يكي‌ از كوپرنيكيان‌ ساخت‌ - كاملاً در خارج‌ قلمرو آشكار علم‌ قرار دارد. بعضي‌ ديگر وابسته‌ به‌ مزاج‌ شخص‌ و زندگي­نامه‌ و شخصيت‌ اوست‌ - حتي‌ مليّت‌ يا شهرت‌ سابق‌ شخص‌ نوآور و استادان‌ وي‌ گاه‌ مي‌تواند نقش‌ مؤثر ايفا كند" (kuhn;1970, pp.152,153). شهرت‌ و اعتبار گاوس‌ سبب‌ شد كه‌ تعدادي‌ از بهترين‌ رياضي‌دانان‌ كه‌ مرجعيت‌ جامعة‌ رياضي‌ به‌ عهده‌شان‌ بود، از هندسة‌ نااقليدسي‌ حمايت‌ كنند و اين‌ سبب‌ پذيرش‌ اين‌ هندسه‌ شد. به قول‌ چالمرز (A.F. Chalmers): "انقلاب‌ علمي‌ عبارت است‌ از طرد يك‌ پارادايم‌ و قبول‌ پارادايمي‌ جديد، نه‌ از سوي‌ يك‌ دانشمند به‌ تنهايي‌؛ بلكه‌ از سوي‌ جامعة‌ علمي‌ مربوطه‌ در تماميت‌ آن " (چالمرز، 1374، ص‌ 117).

بنابراين‌ آنچه‌ توسط‌ استقرارگرايان‌ و ابطال‌گرايان‌ به‌ عنوان‌ منطق‌ اكتشافات‌ علمي‌ گفته‌ مي‌شود، بايد به­طور جدي‌ مورد تجديدنظر قرار گيرد؛ زيرا همان­طور كه‌ ديديم‌, عملكرد دانشمندان‌ و حتي‌ رياضي‌دانان‌ در رسيدن‌ به‌ نظريه‌هاي‌ علمي‌ جديد، رفتاري‌ كاملاً بشري‌ است‌ كه‌ ما مي‌توانيم‌ در حوزه‌هاي‌ ديگر زندگي­شان‌ ببينيم‌. همان­طور كه‌ هري‌ كالينز (Harry Collins) و ترور پينچ‌ (Trevor Pinch) دو جامعه‌شناس‌ علم‌ معاصر، مي‌گويند: "آنچه‌ پژوهشهاي‌ موضعي‌ ما نشان‌ مي‌دهد, اين‌ است‌ كه‌ هيچ‌ منطق‌ اكتشاف‌ علمي‌ وجود ندارد و يا بلكه‌ اگر چنين‌ منطقي‌ وجود دارد، آن‌ منطق‌، منطق‌ زندگي‌ روزمره‌ است‌ " (pinch; 1993, p.142).


منابع‌:

1_ ايوز، هاورد و، (1368)، آشنايي‌ با تاريخ‌ رياضيات، ج اول‌، چ‌ دوم (محمد قاسم‌ وحيدي‌ اصل‌ /مترجم‌)، تهران‌: نشر دانشگاهي‌ (تاريخ‌ انتشار اثر به‌ زبان‌ اصلي‌ 1976)

2_ برت‌، ادوين‌ آرتور (1369)، مباني‌ ما بعد الطبيعي‌ علوم‌ نوين‌ (عبدالكريم‌ سروش‌ / مترجم‌) تهران‌: علمي‌ و فرهنگي.‌

3_ تمپل‌ بل‌، اريك‌ (1363)، رياضي­دانان‌ نامي‌،چاپ‌ دوم‌ (حسن‌ صفاري‌ / مترجم‌) تهران‌: اميركبير.

4_ چالمرز، آلن‌ ف‌ (1374)، چيستي‌ علم ‌(سعيد زيبا كلام‌ / مترجم‌)، تهران‌: علمي‌ و فرهنگي‌ (تاريخ‌ انتشار اثر به‌ زبان‌ اصلي‌ 1982).

5_ كاپلستون‌، فردريك‌ (1368)، تاريخ‌ فلسفه‌، يونان‌ و روم‌ (سيد جلال‌الدين‌ مجتبوي‌ / مترجم‌)، تهران‌: سروش‌ (تاريخ‌ انتشار اثر به‌ زبان‌ اصلي‌ 1971).

6_ گرينبرگ‌، ماروين‌ جي‌ (1370)، هندسه‌هاي‌ اقليدسي‌ و نااقليدسي‌،چ‌ سوم (م‌.ه‌ - شفيعيها مترجم‌) تهران‌: نشر دانشگاهي‌ (تاريخ‌ انتشار اثر به‌ زبان‌ اصلي‌ 1979).

7_ Brown, James Robert. (1999) Philosophy of Mathematics An. Introduction to the World of Proofs and Pictures, Routledge

8_ Dijksterhuis, E. J. (1986) The Mechanization of the World Picture: Pythagoras to Newton, Princeton University Press.

9_ Lakatos and Musgrave (1970) Criticism and the Growth of knowledge,Cambridge University Press.

10_ Kuhn, Thomas S. (1970) The Structure of Scientific Revolutions,(2d ed), Chicago: University of Chicago Press.

11_ Pinch, Trevor and Collins, Harry (1993) The Golem: What Every one should know about Science, Cambridge, Cambridge U,P.

12_ Trudeau, Richard J(1987)’ The Non-Euclidean Revolution’ Birkhauser Boston.

پي نوشت:



1_ مربي پژوهشگاه‌ علوم‌ انساني‌ و مطالعات‌ فرهنگي‌

M.A.H.S.A
04-08-2012, 06:30 PM
اقليدس-هندسه ي اقليدسي-هندسه ي نا اقليدسي
اقليدس-هندسه ي اقليدسي-هندسه ي نا اقليدسي
اقليدس رياضيدان يوناني،پسر نوقطرس بن برنيقس،رياضيدان http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/8/8c/Euklid2.jpg/200px-Euklid2.jpgو منجم بزرگ تاريخ علم،به سال 323 ق.م متولد شد،وي از تبار فنيقی و نخستين رئيس بخش رياضيات بود، در زبان يونانی اقلی به معنی کليد و دس به معنای هندسه و اقليدس به معنای کليد هندسه است،در آن زمان مرگ اسكندر فرا رسيد و سردارانش براي كسب قدرت با يكديگر جنگيدند. بطلميوس يكي از سرداران اسكندر بود كه مصر را گرفت و در آن جا تشكيل حكومت داد. وي از علم و دانش حمايت مي كرد و دانشمندان و دوستداران علم و دانش را دعوت مي كرد تا در اسكندريه اقامت كنند.
اقليدس بيش از 30 سال نداشت كه به خواهش و درخواست بطلميوس براي تدريس به اسكندريه رفت و در اين شهر مكتب فلسفي خود را پايه گذاري كرد. اقليدس مردي محبوب، آرام، فروتن و نيكوكار بود و در حضور مستبدان و سرداران زورگو در نهايت صراحت صحبت مي كرد. بطلميوس فرمانرواي مصر هنگامي كه خواست هندسه را بياموزد آن را دشوار ديد و ترجيح داد كه از راه ساده تري به فهم آن موفق شود، بنابر اين از اقليدس پرسيد: آيا امكان دارد قضايا را به نحو ساده تري بيان كرد؟ اقليدس به وي جواب داد: غير ممكن است، در هندسه راه مخصوص شاهانه وجود ندارد!
وي به ماديات اهميت چنداني نمي داد.زماني كه شاگردي از وي پرسيد كه از هندسه چه نفعي مي بريم؟در پاسخ به وي رو به غلامي كرد و گفت كه به شاگردش يك اوبولوس بدهد زيرا كه وي مي خواهد از آنچه كه مي خواند بهره ببرد.وي بسيار متواضع و مهربان بود.
در حدود 300 ق.م ،اقليدس مدرسه اي را در اسكندريه بنا مي كند كه به مركز مطالعات علمي يونان مبدل مي گردد.
كتاب مقدمات اقليدس يا كتاب هندسه كه سه قرن قبل از ميلاد به نگارش در آمده، به زبان هاي مختلف دنيا ترجمه شده است و از آن زمان كه فن چاپ مرسوم شد تا به حال بيش از2000 بار چاپ گرديده است.زمانيكه اين كتاب منتشر شد، چنان نويسنده اش را مشهور كرد كه تا20 قرن بعد هرگونه تغيير در آن به معني توهين به مقدسات عالم محسوب مي شد. تامدتها مردم بر اين تصور بودند كه اصل موضوع هاي اقليدس هيچ گاه قابل تغيير نيست و تغيير در آن صورت نمي گيرد، اما دانشمندان برجسته اي چون ريمان لباچفسكي، علم رياضيات را توسعه دادند و هندسه هايي غيراقليدسي ارائه كردند.اقليدس نابغه برجسته اي بود كه ذوق سرشاري در زمينه تدوين داشت و اين مطلب را مي توان با مطالعه كتاب (نور) به خوبي متوجه شد.
قرن‌ پنجم‌ شاهد اوج‌ قدرت‌ ادبي‌ يونان‌، قرن‌ چهارم شاهد شكوفايي‌ فلسفه‌ و قرن‌ سوم‌ شاهد تكامل‌ علوم‌ بود. سلاطين‌ بيش‌ از دموكراسيها نسبت‌ به‌ تحقيقات‌ علمي‌ گذشت‌ و مساعدت‌ روا مي‌داشتند. اسكندر كاروانهايي‌ مركب‌ از جدولهاي‌ نجومي‌ بابلي‌ به‌ شهرهاي‌ يوناني‌ سواحل‌ آسيا فرستاد كه‌ به‌ زودي‌ به‌ زبان‌ يوناني‌ ترجمه‌ شدند. بطالسه‌ موزه‌ي‌ مطالعات عالي‌ را بر پا داشتند و علوم‌ و ادبيات‌ فرهنگهاي‌ مديترانه‌اي‌ را در كتابخانه‌ي‌ كتابخانه‌ي بزرگ‌ خود متمركز كردند. بطالسه‌ موزه‌ي‌ مطالعات عالي‌ را بر پا داشتند. آپولونيوس‌ مقاطع‌ مخروطي‌ خود را به‌ آتالوس‌ اول‌ هديه كرد،‌و ارشميدس‌ تحت‌ حمايت‌ هيرون‌ دوم‌ به‌ تعيين‌ نسبت‌ محيط‌ دايره‌ به‌ قطر آن‌ و محاسبه‌ي‌ تعداد ماسه‌هايي‌ كه‌ براي‌ پر كردن‌ جهان‌ لازم‌ است‌ پرداخت.
با وجود تمامي اينها،موفقترين علم نزد آن زمان هندسه بود.اقليدس متعلق به اين دوره مي باشد.حدود 2000 سال است كه اقليدس با علم هندسه ياد مي كنيم.ارشميدس از دانشمندان باستان نيز دوراني را در نزد شاگردان اقليدس به تحصيل علم پرداخت و به رياضيات اشتياق فراواني يافت.
آثار اقليدس:
اقليدس مجموعه ای از 13 کتاب را به نام اصول تاليف می کند(كتابهاي‌ اول‌ و دوم‌ خلاصه‌اي‌ از كارهاي‌ فيثاغورس‌ در هندسه‌ به‌ دست‌ مي‌دهند، كتاب‌ سوم‌ كارهاي‌ بقراط‌ خيوسي،كتاب‌ پنجم‌ كارهاي‌ ائودوكسوس، كتابهاي‌ چهارم، ششم‌ و يازدهم‌ و دوازدهم‌ كارهاي‌ فبثاغورسيان‌ متأخر و دانشمندان‌ هندسه‌ي يوناني،‌ كتابهاي‌ هفتم‌ تا دهم‌ از رياضيات‌ عالي‌ بحث‌ مي‌كنند.)،اين کتابها همچنين زير بنای رياضيات جديد را پی می نهند.
كه مهمترين کتاب او می باشد و به عربی ترجمه شده و در سراسر اروپا و خاور ميانه گسترش يافت . کتاب اصول وی در زمينه هندسی يونانی ، جبر و نظريه اعداد نوشته شده است . که شامل 13 مقاله و 465 قضيه می باشد و در زمينه دايره ، خط راست ، هندسه فضايی صفحه و کره ، اشکال منتظم ، اعداد گنگ ، استفاده از خط کش و پرگار در ترسيمات و ..... می باشد که البته اقليدس مطالب و نظريه های جديد عنوان نکرده بلکه همان نظريه های دانشمندان پيشين خود را به صورت قضايا و برهانهای منطقی عنوان نموده است. در اين كتابها بدون هيچ مقدمه ي خاصي به تعريف ساده ي قضيه،سپس به فرضيه هاي لازم،و بالاخره به‌ بديهيات‌ يا علوم‌ متعارف‌ مي‌پرازد.
به‌ پيروي‌ از دستورات‌ افلاطون‌، خود را مقيد به‌ ارقام‌ و شواهدي‌ مي‌نمود كه‌ جز خط‌كش‌ و پرگار ابزاري‌ نخواهد. اصول مجموعه كتابي است كه تنها كتابي‌ كه‌ از لحاظ‌ دوام‌ تاريخي‌ با آن‌ برابر است‌ «انجيل‌» است‌.
بسياری از رياضيدانان برجسته نخستين گرايش خود را به رياضيات مديون کتاب اصول اقليدس هستند يکي از روشهايی که اقليدس در اين کتاب به کار برده است برهان خلف می باشد برای مثال اگر الف دروغ باشد پس ب راست است . ب دروغ است پس الف راست است .
اثر مفقود اقليدس‌، ((مقاطع‌ مخروطي‌))، خلاصه‌ي‌ مطالعات‌ منايخموس‌، آريستايوس‌ و ديگران‌ در رشته‌ي‌ مخروطات‌ است‌.
هندسه ي اقليدسي:
اقليدس واضع علم هندسه به شمار می رود. قبل از وی يونانيان و مصريان و بابليان و اقوام ديگر- از راه تجربه – اطلاعاتی در باب اشکال هندسی و حقايق مربوط به آنها داشتند. ولی اين اطلاعات هندسی به صورت مجموعه ای از احکام متفرق بود که هر يک مستقلاً و جدا از سايرين، مورد نظر قرار می گرفت. بديهی است که اين گونه اطلاعات پراکنده و متفرق را نمی توان علم ناميد. اقليدس، با کشف روابط منطقی اين احکام و استنتاج بعضی از آنها را از بعضی ديگر اطلاعات پراکنده و جداگانه ی مذکور را تنطيم و تکميل کرد. از همين جا است که او را پدر و واضع علم هندسه می دانند. «اقليدس علم هندسه را بر روش قياسی بنا نهاد. هندسه ی اقليدسی با چند تعريف و اصل موضوع شروع می شود و سپس استخراج قضايا می آيد. تعاريفی که اقليدس می آورد از اين قبيل است:
نقطه آن است که جزء ندارد.
«خط طول بلاعرض است.»
«ولی اقليدس تمام حدود وارد در علم هندسه را تعريف می کند. مثلاً کلماتی را که در دو تعريف مذکور به کار رفته، از قبيل جزء و طول و عرض تعريف نکرده است. اينها از حدود اوليه ی دستگاه اقليدس است. در تعريفات بعدی از حدودی که قبلاً تعریف شده کمک گرفته می شود. مثلاً وی خط مستقيم را چنين تعريف می کند:
«خط مستقيم خطی است که بين دو انتهای خود هموار باشد.». «اقليدس در تأسيس علم هندسه احکامی چند را بدون دليل می پذيرد. وی اين احکام را به دو دسته تقسيم می کند که عبارتند از اصل موضوع ها و علوم متعارفی، ولی دليلی برای اين تقسيم اقامه نمی نمايد. شايد وی بعضی از احکام مذکور را کلی تر يا واضح تر از بعضی ديگر می پنداشته است. در هر حال هندسه ی اقليدسی نه فقط مدعی بوده که تمام قضايای آن نتيجه ی منطقی اصل موضوع ها و علوم متعارفی است و مانند آنها راست است، بلکه مدعی بداهت اصل موضوع ها و علوم متعارفی نيز بوده است. اين تقسيم بندی در علوم قياسی امروز منسوخ است. تئوری های قياسی مدعی آن نيستند که اصل موضوع های آنها في لبداهه راست است، بلکه هر حکمی از يک تئوری قياسی که بدون اثبات در آن تئوری پذيرفته شود، اصلی موضوعی از آن تئوری محسوب می شود.
بر اساس هندسه اقليدس كه آن را هندسه مسطحه ودو بعدى مى‏خوانند جهان، نامحدود و بى‏مرز است، اين ديدگاه از اصل پنجم برخاسته است كه بر اساس آن: دو خط موازى ومستقيم اگر تا بى‏نهايت هم امتداد يابند هيچ‏گاه همديگر را قطع نمى‏كنند و فاصله‏شان همواره ثابت است. اصل پنجم اقليدس اين است: «اگر خطى بر دو خط راست فرو افتد با آنها دو زاويه بسازد، چنان كه مجموعشان از دو قائمه كمتر باشد، وقتى كه آن دو خط به طور نامتناهى امتداد داده شوند، در طرفى كه زاويه‏هاى كوچكتر از دو قائمه قرار دارند به يكديگر مى‏رسند».
بسيارى از دانشمندان كوشيدند اصل پنجم اقليدس را چون چهار اصل ديگر اثبات كنند و موفق نشدند، از جمله مردانى كه در اثبات اين اصل تلاش كردند:
ابوالحسن ثابت‏بن قره حرانى (221 تا 288ه.ق) پزشك، رياضى‏دان، اختر شناس و مترجم نامدار بود، وى با روشى كه پس از او ابوعلى حسن، مكنى به ابن هيثم،معروف به بصرى (354تا 420ه.ق) پزشك، فيزيكدان، رياضى‏دان و بزرگترين محقق در شاخه‏ى نورشناسى فيزيك به كار گرفت و همچنين:حكيم ابوالفتح عمر خيام نيشابورى (439 تا 526ه.ق) حكيم، فيلسوف، شاعر، اخترشناس و رياضى‏دان(همه در اصل پنجم اقليدس ترديد داشتند)، هر كدام خواستند به نحوى آن را اثبات كنند ولى توفيق به دست نياوردند.
خواجه نصيرالدين حكيم والا مقام خطه‏ى طوس(597 تا 672ه.ق) منجم، رياضى‏دان، سياستمدار و نويسنده زبردست نيز در اثبات اصل پنجم به نتيجه‏اى نرسيد، وى شرحى به عربى بر اقليدس و رساله‏اى درباره‏ى اصل‏هاى اقليدسى نوشت و در بررسى اصل پنجم و براى اثبات آن به اهميت قضيه‏ى «مجموع زاويه‏هاى مثلث‏برابر دو قائمه است‏» توجه كرده و خواست از اين روى كرد نتيجه بگيرد.
جان واليس(1616 تا 1703م) به كار خواجه نصيرالدين و شيوه‏ى استدلال او دلبستگى پيدا كرده و در سال 1651م استدلال او را در كلاس درس دانشگاه اكسفورد به كار برد.
ولي آنگونه كه گويند: خود اقليدس از اين اصل و دست آوردهاى آن ناخشنود بود وچشم به پيدايش هندسه نا اقليدسى دوخت.
کار ديگر و جالبي كه توسط خيام انجام شد، نقد و بحثی بود که وی درباره مسائل هندسی که اقليدس مطرح و اصول هندسی که اقليدس آنها را تدوين کرده بود، انجام داد. وی به بحث در خصوص تاريخچه بحثهای هندسی در يونان پرداخت و نظرات جديدی در خوصوص برخی اصول، نظير اصل مهم هندسه اقليدسی يعنی اصل توازی مطرح کرد. خيام در اين دوره بحثی را آغاز کرد که بعدها باعث گسترش مفهوم عدد شد. در اين دوره اعدادی که شناخته شده بودند تنها بخشی از عددهای حقيقی را در بر می گرفتند و هنوز اعداد اصم شناخته شده نبودند. خيام با بحثی که بر سر تعريف نسبت – که در کتاب اصول اقليدس آمده است بيان می کند تعريف اسلامی نسبت عروف شده جايگزین ميکند و سپس با توجه به تعريف جديد مفهومی از نسبت قطر يک مربع به ضلع آن را ارائه می کند. امروزه اين عدد را می شناسيم و به عنوان عددی اصم از آن ياد می کنيم؛ اما در زمان خيام اين موجودات وجود نداشتند و خيام بر اين عقيده بود که بايد برای آنها رده جديدی از اعداد در نظر گرفته شود. تا تعريف نسبت بتواند به طور فراگير و کامل ادراک شود. اين بحثی بود که سرانجام شکافهای موجود در محور اعداد حقيقی را کاهش داد و باعث شد بحث اعداد حقيقی مطرح شود.
هندسه ي نا اقليدسي:
نيکلای ايوانويچ لباچفسکی،از جمله اولين کسانی بود که قواعد هندسه اقليدسی را که بيش از 2000 سال بر علوم مختلف رياضی و فيزيک حاکم بود درهم شکست. کسی باورش نمی شد هنگامی که اروپا مرکز علم بود شخصی در گوشه ای از روسيه بتواند پايه های هندسه اقليدسی را به لرزه در بياورد و پايه های علم در قرن نوزدهم را پی ريزی کند.
در ميان اصول هندسه اصلي وجود دارد كه به اين صورت بيان مي شود: از هر نقطه خارج يک خط نمی توان بيش از يک خط موازی- در همان صفحه ای که خط و نقطه در آن قرار دارند- به موازات آن خط رسم کرد.

در طول سالها اين اصل اقليدس مشکل بزرگی برای رياضی دانان بود.چرا که ظاهری شبيه به قضيه داشت تا اصل. آنرا با اين اصل اقليدس که می گويد بين هر دو نقطه می توان يک خط راست کشيد و يا اينکه همه زوايای قائمه با هم برابر هستند مقايسه کنيد.
حقيقت آن است که بسياری از رياضی دانان سعی کردند که اين اصل اقليدس را اثبات کنند اما متاسفانه هرگز اين امر ممکن نشد. حتی خيام در برخی مقالات خود سعی در اثبات اين اصل کرد اما او نيز همانند سايرين به نتيجه نرسيد.
لباچفسکی (1792 - 1856) نيز همانند بسياری از دانشمندان علوم رياضی سعي در اثبات اين اصل کرد و هنگامی که به نتيجه مطلوب نرسيد نزد خود به اين فکر فرو رفت که اين چه هندسه ای است که بر پايه چنين اصل بی اعتباری استوار شده است. اما لباچفسکی در کوشش بعدی خود سعی کرد تا رابطه ميان هندسه و دنيای واقعی را پيدا کند.
او معتقد بود اگر نتوانيم از ساير اصول هندسه اقليدسی اين اصل را ثابت کنيم باید به فکر مجموعه اصول ديگری برای هندسه باشيم. اصولی که در دنيای واقعی حضور دارند. او پس از بررسی های بسيار چنين بيان کرد:
“از هر نقطه خارج يک خط می توان لااقل دو خط در همان صفحه به موازات خط رسم کرد ”
هر چند پس از اين فرض بنظر می رسيد که وی در ادامه به تناقض های بسياری خواهد رسيد اما او توانست بر اساس همين فرض و مفروضات قبلی اقليدس به مجموعه جديد از اصول هندسی برسد که حاوی هيچگونه تناقضی نباشد. او پايه های هندسه ای را بنا نهاد که بعدها کمک بسيار زيادی به فيزيک و مکانيک غير نيوتنی نمود.
هندسه هذلولوى نا اقليدسى :
بوليايى (1775تا 1856م) و لباچفسكى(1793 تا 1856م) در اوايل سده نوزدهم هندسه‏ى نااقليدسى را كشف كردند، اما كشف آن به وسيله‏ى يك كشيش ««زوئيت‏» ايتاليايى تقريبا صد سال پيش تر صورت پذيرفته بود، همچنين اندكى بعد در آلمان:يوهان هاينريخ لامبرت(1718 تا 1777م) نيز به كشف هندسه‏ى نا اقليدسى بسيار نزديك شد، به بيان ديگر ،هندسه نا اقليدسى را نه يك تن بلكه تنى چند در نقاط مختلف جهان بى‏ارتباط به يكديگر كشف كردند، مثلا گاوس(1777تا 1855م) در آلمان، بوليايى درمجارستان(هنگرى) لباچفسكى در روسيه به اين كشف دست‏ يافتند، گاوس همان راه ساكرى و لامبرت كه با آثارشان آشنايى داشت را مى‏پيمود، و لباچفسكى نبوغ گاوس را صحه گذاشت و گفت: هيچ برهان قطعى درباره‏ى اصل پنجم وجود ندارد. وى در نظريه‏ى جديد خاطرنشان ساخت كه از هر نقطه بيش از يك خطا به موازات خط مفروضى مى‏توان رسم كرد، و مجموع زاويه‏هاى مثلث كمتر از دو قائمه است. كاربرد اين هندسه در سطوح منحنى چون سطح يك زين اسب است، و مى‏توان در آن عده‏ى فراوانى خطوط ژئودزى( خطوط مستقيم در سطح مستوى هندسه اقليدسى) رسم كرد كه هيچ يك از آنها هر چه به هر سو هم كشيده شوند يك خط ژئودزى معين را قطع نمى‏كنند.
بر اين اساس، در سطح يك زين مجموع سه زاويه مثلثى كه تشكيل مى‏شود همواره كوچكتر از دو زاويه قائمه است، و اختلاف بستگى به اندازه مثلث دارد. سطوحى كه داراى خواص يك سطح زينى (هندسه هذلولوى) هستند انحناء و سطوح منفى نام دارند.
هندسه نا اقليدسى بيضوى :
برنهارديمان (1826 تا 1866م) شاگرد گاوس در يك سخنرانى گفت: فضا لازم نيست نامتناهى باشد هر چند بى مرز تصور شود، يعنى مى‏توان گفت: دو خط با هم موازى نيستند و مجموع زاويه‏هاى يك مثلث‏بزرگتر از دو قائمه است و فضا از سه جهت (طول، عرض، ژرفا) بسط يافته است، و اين حالت مخالف با سطح زين را با هندسه بر سطح يك كره نشان مى‏دهند، در اين حالت كروى خطوط ژئودزى همان قوسهاى دايره عظيمه هستند و هر دو دايره عظيمه غير مشخص همواره يكديگر را در دو نقطه قطع مى‏كنند و خطوط موازى به هيچ وجه وجود ندارند.
در اين هندسه مجموعه‏ى سه زاويه‏ى مثلث همواره بزرگتر از دو قائمه است .سطوح اين هندسه با انحناى مثبت‏شناخته شده‏اند.
روش و طرز كار رياضى براى توصيف فضاهاى سه بعدى منحنى و نيز فضاهاى منحنى با ابعاد بيشتر توسط ريمان تكميل شد و براى استفاده اينشتاين وقتى كه فكر ملا اتصالى ( زمان و بعد چهارم) را تصور كرد آماده بود.
كيهان شناسى اينشتين :
آلبرات اينشتين (1879تا 1955م) كيهان شناسى خود را بر پايه هندسه غير اقليدسى بنا نهاد كه در آن حجم جهان، محدود تلقى مى‏شود، در هندسه او (بيضوى) سه زاويه مثلث‏بيش از 180 درجه است، و چنان چه خط مستقيمى تا بى‏نهايت ادامه يابد نهايتا به نقطه آغاز برمى‏گردد، يعنى خط مستقيم با انحناء مشخص انحناء مى‏يابد، و اين شعاع نشانگر اندازه‏ى جهان است، اين نوع جهان فاقد كرانه و فضاى خالى خواهد بود، و كهكشانها و ستارگان با توزيع همگن، كل آن را خواهند پوشاند و تعداد محدودى ستاره و كهكشان در حجم محدود آن وجود خواهند داشت.
طرفداران اين نظريه معتقدند با اين روش (هندسه بيضوى) امكان دارد به تبيين جهان پرداخت، در اين مدل، جهان ايستا و بدون انبساط است، اينشتين به اين نكته پى برد كه جهان نه همانند مدل «نيوتون‏» نامحدود است و نه مى‏توان محدود و احاطه شده به يك جهان تهى باشد، بلكه فضا با انحناى مثبت‏بيانگر محدوديت جهان است.
در معادلات اينشتين شعاع جهان حدود 20 ميليارد ( 1010×2) پارسك به دست مى‏آيد، يعنى تقريبا برابر 20/65 ميليارد سال نورى.
ليكن اين نظريه با كشف نسبيت ، با اشكال‏هاى پيچيده و بغرنجى از جانب خود اينشتين روبه رو گشت .
مدل هندسه اقليدسى از سوى اصل پنجم، دو بعدى بودن و... مخدوش شمرده شده وكوشش‏هاى دانشمندان از خود اقليدس گرفته تا سايران در استدلالى كردن آن به نتيجه‏اى نرسيده است.
هندسه نااقليدسى و نسبيت عام اينشتين:
در قرن نوزدهم دو رياضيدان بزرگ به نام «لباچفسكى» و «ريمان» دو نظام هندسى را صورت بندى كردند. كه هندسه را از سيطره اقليدس خارج مى كرد. صورت بندى «اقليدس» از هندسه تا قرن نوزدهم بسيار پررونق بود و پنداشته مى شد كه نظام اقليدس يگانه نظامى است كه امكان پذير است. اين نظام بى چون و چرا توصيفى درست از جهان انگاشته مى شد. هندسه اقليدسى مدلى براى ساختار نظريه هاى علمى بود و نيوتن و ديگر دانشمندان از آن پيروى مى كردند.
هندسه اقليدسى فضايى را مفروض مى گيرد كه هيچ گونه خميدگى و انحنا ندارد. اما نظام هندسى لباچفسكى و ريمانى اين خميدگى را مفروض مى گيرند. (مانند سطح يك كره) همچنين در هندسه هاى نااقليدسى جمع زواياى مثلث برابر با ۱۸۰ درجه نيست. (در هندسه اقليدسى جمع زواياى مثلث برابر با ۱۸۰ درجه است.) ظهور اين هندسه هاى عجيب و غريب براى رياضيدانان جالب توجه بود اما اهميت آنها وقتى روشن شد كه نسبيت عام اينشتين توسط بيشتر فيزيكدانان به عنوان جايگزينى براى نظريه نيوتن از مكان، زمان و گرانش پذيرفته شد. چون صورت بندى نسبيت عام اينشتين مبتنى بر هندسه((ريماني)) است. در اين نظريه هندسه زمان و مكان به جاى آن كه صاف باشد منحنى است. نظريه نسبيت خاص اينشتين تمايز آشكارى ميان رياضيات محض و رياضيات كاربردى است. هندسه محض مطالعه سيستم هاى رياضى مختلف است كه به وسيله نظام هاى اصول موضوعه متفاوتى توصيف شده اند. اما هندسه محض انتزاعى است و هيچ ربطى با جهان مادى ندارد يعنى فقط به روابط مفاهيم رياضى با همديگر، بدون ارجاع به تجربه مى پردازد. هندسه كاربردى، كاربرد رياضيات در واقعيت است. هندسه كاربردى به وسيله تجربه فراگرفته مى شود و مفاهيم انتزاعى برحسب عناصرى تفسير مى شوند كه بازتاب جهان تجربه اند. نظريه نسبيت، تفسيرى منسجم از مفهوم حركت، زمان و مكان به ما مى دهد. اينشتين براى تبيين حركت نور از هندسه نااقليدسى استفاده كرد. بدين منظور هندسه((ريماني)) را برگزيد.
هندسه اقليدسى براى دستگاهى مشتمل بر خط هاى راست در يك صفحه طرح ريزى شده است اما در عالم واقع يك چنين خط هاى راستى وجود ندارد. اينشتين معتقد بود امور واقع هندسه ريمانى را اقتضا كرده اند. نور بر اثر ميدان هاى گرانشى خميده شده و به صورت منحنى در مى آيد يعنى سير نورمستقيم نيست بلكه به صورت منحنى ها و دايره هاى عظيمى است كه سطح كرات آنها را پديد آورده اند. نور به سبب ميدان هاى گرانشى كه بر اثر اجرام آسمانى پديد مى آيدخط سيرى منحنى دارد. براساس نسبيت عام نور در راستاى كوتاه ترين خطوط بين نقاط حركت مى كند اما گاهى اين خطوط منحنى هستند چون حضور ماده موجب انحنادر مكان - زمان مى شود.
در نظريه نسبيت عام گرانش يك نيرو نيست بلكه نامى است كه ما به اثر انحناى زمان ـ مكان بر حركت اشيا مي دهيم. آزمون هاى عملى ثابت كردند كه شالوده عالم نااقليدسى است و شايد نظريه نسبيت عام بهترين راهنمايى باشد كه ما با آن مى توانيم اشيا را مشاهده كنيم. اما مدافعين هندسه اقليدسى معتقد بودند كه به وسيله آزمايش نمى توان تصميم گرفت كه ساختار هندسى جهان اقليدسى است يا نااقليدسى. چون مى توان نيروهايى به سيستم مبتنى بر هندسه اقليدسى اضافه كرد به طورى كه شبيه اثرات ساختار نااقليدسى باشد. نيروهايى كه اندازه گيرى هاى ما از طول و زمان را چنان تغيير دهندكه پديده هايى سازگار با زمان ـ مكان خميده به وجود آيد. اين نظريه به((قراردادگرايى)) مشهور است كه نخستين بار از طرف رياضيدان و فيزيكدان فرانسوى((هنرى پوانكاره)) ابراز شد. اما نظريه هايى كه بدين طريق به دست مى آوريم ممكن است كاملاً جعلى و موقتى باشند. اما آيا دلايل كافى براى رد آنها وجود دارد؟
منبع :وبلاگ تاریخ و فلسفه علم

M.A.H.S.A
04-08-2012, 06:31 PM
هندسه نااقلیدسی
هندسه نا اقليدسي «من از هميشه بيشتر متقاعد شده ام که نياز هندس? دوران ما اثبات شدني نيست ، يا حداقل نمي تواند به دست انسان و براي فهم انسان اثبات شود . شايد در زندگي ديگري بتوانيم به بينشي در جوهر? فضا دست يابيم که در زمان حال دست يافتني نيست . » « کارل فردريش گوس رياضي دان مشهور قرن هجدهم ميلادي . »
ريشه هاي هندس? نا اقليدسي تقريباً از قرن هجدهم ميلادي به بعد به وجود آمده است . انسان جوياي علم و داراي انديشه و فکر در راستاي تحقق خواسته هايش به بلند پروازي ها و ساختار شکني هايي دست مي آلايد که اين موضوع در وادي هندسه نيز منجر به ايجاد هندسه اي فراتر و خيالي به نام هندسه نا اقليدسي شده است .
پايه و اساس هندسه نا اقليدسي را اين فرضيه تشکيل مي دهدکه هر شکلي داراي هندسه مي باشد . حتي اگر جزء هيچيک از شکلهاي الوهي و آزاد هم نباشد . هندسه اقليدسي بر پايه سه شکل اصلي و ترکيبهاي آنان به وجود آمده است ولي در هندسه نا اقليدسي هيچ قانوني که شکل را محدود نمايد وجود ندارد . مي توان گفت هندسه نا اقليدسي نقطه مقابل هندسه اقليدسي است مثلا اگر در هندسه اقليدسي دو خط موازي هيچگاه به يکديگر نمي رسند در هندسه نا اقليدسي فرض براين قرار دارد که دو خط موازي در بينهايت به هم مي رسند . و در يک کلام هندس? اقليدسي در قيد اشکال و فرمهاي خاصي نمود و بروز پيدا مي کند و هندس? نا اقليدسي به شکلي آزادتر و کاملا بي شکل (البته از ديد اقليدسي ) نمود عيني دارد .
فضا از طريق هندسه ، فرم و شکل خود را به ناظر مي نماياند . و ما مي دانيم که فرمهاي مختلف از نقاط به وجود مي آيند و نقطه فاقد هرگونه بعد است ولي تکرار نقاط خط را به وجود مي آورد که داري طول ؛ صفحه را که داراي طول و عرض ، و حجم را که داراي طول و عرض و ارتفاع است . پس اندازه يا به بيان بهتر تناسبات موجود بين فرمها و اشکال نيز در ذات هندسه نهفته است . و خود مي تواند يکي از مهمترين دلايل القاکنندگي حالات خاص در هندسه باشد .

منبع وبلاگ معماری مست

M.A.H.S.A
04-08-2012, 06:31 PM
هندسه غیر اقلیدسی
علومی که از یونان باستان توسط اندیشمندان اسلامی محافظت و تکمیل شد، از قرون یازدهم میلادی به بعد به اروپا منتقل شد، بیشتر شامل ریاضی و فلسفه ی طبیعی بود. فلسفه ی طبیعی توسط کوپرنیک، برونو، کپلر و گالیله به چالش کشیده شد و از آن میان فیزیک نیوتنی بیرون آمد. چون کلیسا خود را مدافع فلسفه طبیعی یونان می دانست و کنکاش در آن با خطرات زیادی همراه بود، اندیشمندان کنجکاو بیشتر به ریاضیات می پرداختند، زیرا کلیسا نسبت به آن حساسیت نشان نمی داد. بنابراین ریاضیات نسبت به فیزیک از پیشرفت بیشتری برخوردار بود. یکی از شاخه های مهم ریاضیات هندسه بود که آن هم در هندسه ی اقلیدسی خلاصه می شد.

در هندسه ی اقلیدسی یکسری مفاهیم اولیه نظیر خط و نقطه تعریف شده بود و پنچ اصل را به عنوان بدیهیات پذیرفته بودند و سایر قضایا را با استفاده از این اصول استنتاج می کردند. اما اصل پنجم چندان بدیهی به نظر نمی رسید. بنابر اصل پنجم اقلیدس از یک نقطه خارج از یک خط، یک خط و تنها یک خط می توان موازی با خط مفروض رسم کرد. برخی از ریاضیدانان مدعی بودند که این اصل را می توان به عنوان یک قضیه ثابت کرد. در این راه بسیاری از ریاضیدانان تلاش زیادی کردند و نتیجه نگرفتند. خیام ضمن جستجوی راهی برای اثبات "اصل توازی" مبتکر مفهوم عمیقی در هندسه شد. در تلاش برای اثبات این اصل، خیام گزاره هایی را بیان کرد که کاملا مطابق گزاره هایی بود که چند قرن بعد توسط والیس و ساکری ریاضیدانان اروپایی بیان شد و راه را برای ظهور هندسه های نااقلیدسی در قرن نوزدهم هموار کرد. سرانجام و پس از دو هزار سال اصولی متفاوت با آن بیان کردند و هندسه های نااقلیدسی شکل گرفت. بدین ترتیب علاوه بر فلسفه ی طبیعی ریاضیات نیز از انحصار یونانی خارج و در مسیری جدید قرار گرفت و آزاد اندیشی در ریاضیات آغاز گردید.

1-5 اصطلاحات بنیادی ریاضیات

طی قرنهای متمادی ریاضیدانان اشیاء و موضوع های مورد مطلعه ی خود از قبیل نقطه و خط و عدد را همچون کمیت هایی در نظر می گرفتند که در نفس خویش وجود دارند. این موجودات همواره همه ی کوششهای را که برای تعریف و توصیف شایسته ی آنان انجام می شد را با شکست مواجه می ساختند. بتدریج این نکته بر ریاضیدانان قرن نوزدهم آشکار گردید که تعیین مفهوم این موجودات نمی تواند در داخل ریاضیات معنایی داشته باشد. حتی اگر اصولاً دارای معنایی باشند.

بنابراین، اینکه اعداد، نقطه و خط در واقع چه هستند در علوم ریاضی نه قابل بحث است و نه احتیاجی به این بحث هست. یک وقت براتراند راسل گفته بود که ریاضیات موضوعی است که در آن نه می دانیم از چه سخن می گوییم و نه می دانیم آنچه که می گوییم درست است.

دلیل آن این است که برخی از اصطلاحات اولیه نظیر نقطه، خط و صفحه تعریف نشده اند و ممکن است به جای آنها اصطلاحات دیگری بگذاریم بی آنکه در درستی نتایج تاثیری داشته باشد. مثلاً می توانیم به جای آنکه بگوییم دو نقطه فقط یک خط را مشخص می کند، می توانیم بگوییم دو آلفا یک بتا را مشخص می کند. با وجود تغییری که در اصطلاحات دادیم، باز هم اثبات همه ی قضایای ما معتبر خواهد ماند، زیرا که دلیل های درست به شکل نمودار بسته نیستند، بلکه فقط به اصول موضوع که وضع شده اند و قواعد منطق بستگی دارند.

بنابراین، ریاضیات تمرینی است کاملاً صوری برای استخراج برخی نتایج از بعضی مقدمات صوری. ریاضیات احکامی می سازند به صورت هرگاه چنین باشد، آنگاه چنان خواهد شد و اساساً در آن صحبتی از معنی فرضها یا راست بودن آنها نیست. این دیدگاه (صوریگرایی) با عقیده ی کهن تری که ریاضیات را حقیقت محض می پنداشت و کشف هندسه های نااقلیدسی بنای آن را درهم ریخت، جدایی اساسی دارد. این کشف اثر آزادی بخشی بر ریاضیدانان داشت.

2-5 اشکالات وارد بر هندسه اقلیدسی

هندسه ی اقلیدسی بر اساس پنچ اصل موضوع زیر شکل گرفت:

اصل اول - از هر نقطه می توان خط مستقیمی به هر نقطه ی دیگر کشید.

اصل دوم - هر پاره خط مستقیم را می توان روی همان خط به طور نامحدود امتداد داد.

اصل سوم - می توان دایره ای با هر نقطه دلخواه به عنوان مرکز آن و با شعاعی مساوی هر پاره خط رسم کرد.

اصل چهارم - همه ی زوایای قائمه با هم مساوی اند.

اصل پنجم - از یک نقطه خارج یک خط، یک خط و و تنها یک خط می توان موازی با خط مفروض رسم کرد.

اصل پنجم اقلیدس که ایجاز سایر اصول را نداشت، به هیچوجه واجد صفت بدیهی نبود. در واقع این اصل بیشتر به یک قضیه شباهت داشت تا به یک اصل. بنابراین طبیعی بود که لزوم واقعی آن به عنوان یک اصل مورد سئوال قرار گیرد. زیرا چنین تصور می شد که شاید بتوان آن را به عنوان یک قضیه نه اصل از سایر اصول استخراج کرد، یا حداقل به جای آن می توان معادل قابل قبول تری قرار داد.

در طول تاریخ ریاضیدانان بسیاری از جمله، خواجه نصیرالدین طوسی، جان والیس، لژاندر، فورکوش بویوئی و ... تلاش کردند اصل پنجم اقلیدس را با استفاده از سایر اصول نتیجه بگیرنر و آن را به عنوان یک قضیه اثبات کنند. اما تمام تلاشها بی نتیجه بود و در اثبات دچار خطا می شدند و به نوعی همین اصل را در اثباط خود به کار می بردند. دلامبر این وضع را افتضاح هندسه نامید.

یانوش بویوئی یکی از ریاضیدانان جوانی بود که در این را تلاش می کرد. پدر وی نیز ریاضیدانی بود که سالها در این این مسیر تلاش کرده بود .

و طی نامه ای به پسرش نوشت: تو دیگر نباید برای گام نهادن در راه توازی ها تلاش کنی، من پیچ و خم این راه را از اول تا آخر می شناسم. این شب بی پایان همه روشنایی و شادمانی زندگی مرا به کام نابودی فرو برده است، التماس می کنم دانش موازیها را رها کنی.

ولی یانوش جوان از اخطار پدیر نهرسید، زیرا که اندیشه ی کاملاً تازه ای را در سر می پروراند. او فرض کرد نقیض اصل توازی اقلیدس، حکم بی معنی ای نیست. وی در سال 1823 پدرش را محرمانه در جریان کشف خود قرار داد و در سال 1831 اکتشافات خود را به صورت ضمیمه در کتاب تنتامن پدرش منتشر کرد و نسخه ای از آن را برای گائوس فرستاد. بعد معلوم شد که گائوس خود مستقلاً آن را کشف کرده است.

بعدها مشخص شد که لباچفسکی در سال 1829 کشفیات خود را در باره هندسه نااقلیدسی در بولتن کازان، دو سال قبل از بوئی منتشر کرده است. و بدین ترتیب کشف هندسه های نااقلیدسی به نام بویوئی و لباچفسکی ثبت گردید.

3-5 هندسه های نا اقلیدسی

اساساً هندسه نااقلیدسی چیست؟ هر هندسه ای غیر از اقلیدسی را نا اقلیدسی می نامند. از این گونه هندسه ها تا به حال زیاد شناخته شده است. اختلاف بین هندسه های نا اقلیدسی و اقلیدسی تنها در اصل توازی است. در هندسه اقلیدسی به ازای هر خط و هر نقطه نا واقع بر آن یک خط می توان موازی با آن رسم کرد.

نقیض این اصل را به دو صورت می توان در نظر گرفت. تعداد خطوط موازی که از یک نقطه نا واقع بر آن، می توان رسم کرد، بیش از یکی است. و یا اصلاً خطوط موازی وجود ندارند. با توجه به این دو نقیض، هندسه های نا اقلیدسی را می توان به دو گروه تقسیم کرد.

یک - هندسه های هذلولوی

هندسه های هذلولوی توسط بویوئی و لباچفسکی بطور مستقل و همزمان کشف گردید.

اصل توازی هندسه هذلولوی - از یک خط و یک نقطه ی نا واقع بر آن دست کم دو خط موازی با خط مفروض می توان رسم کرد.

دو - هندسه های بیضوی

در سال 1854 فریدریش برنهارد ریمان نشان داد که اگر نامتناهی بودن خط مستقیم کنار گذاشته شود و صرفاً بی کرانگی آن مورد پذیرش واقع شود، آنگاه با چند جرح و تعدیل جزئی اصول موضوعه دیگر، هندسه سازگار نااقلیدسی دیگری را می توان به دست آورد. پس از این تغییرات اصل توازی هندسه بیضوی بصورت زیر ارائه گردید.

اصل توازی هندسه بیضوی - از یک نقطه ناواقع بر یک خط نمی توان خطی به موازات خط مفروض رسم کرد.

یعنی در هندسه بیضوی، خطوط موازی وجود ندارد. با تجسم سطح یک کره می توان سطحی شبیه سطح بیضوی در نظر گرفت. این سطح کروی را مشابه یک صفحه در نظر می گیرند. در اینجا خطوط با دایره های عظمیه کره نمایش داده می شوند. بنابراین خط ژئودزیک یا مساحتی در هندسه بیضوی بخشی از یک دایره عظیمه است.

در هندسه بیضوی مجموع زوایای یک مثلث بیشتر از 180 درجه است. در هندسه بیضوی با حرکت از یک نقطه و پیمودن یک خط مستقیم در آن صفحه، می توان به نقطه ی اول باز گشت. همچنین می توان دید که در هندسه بیضوی نسبت محیط یک دایره به قطر آن همواره کمتر از عدد پی است.

4-5 انحنای سطح یا انحنای گائوسی

اگر خط را راست فرض کنیم نه خمیده، چنانچه ناگزیر باشیم یک انحنای عددی k به خطی نسبت دهیم برای خط راست خواهیم داشت k=o انحنای یک دایره به شعاع r برابر است با k=1/r.

تعریف می کنند. همچنین منحنی هموار، منحنی ای است که مماس بر هر نقطه اش به بطور پیوسته تغییر کند. به عبارت دیگر منحنی هموار یعنی در تمام نقاطش مشتق پذیر باشد.

برای به دست آوردن انحنای یک منحنی در یک نقطه، دایره بوسان آنرا در آن نقطه رسم کرده، انحنای منحنی در آن نقطه برابر با انحنای دایره ی بوسان در آن نقطه است. دایره بوسان در یک نقطه از منحنی، دایره ای است که در آن نقطه با منحنی بیشترین تماس را دارد. توجه شود که برای خط راست شعاع دایره بوسان آن در هر نقطه واقع بر آن بینهایت است.

برای تعیین انحنای یک سطح در یک نقطه، دو خط متقاطع مساحتی در دو جهت اصلی در آن نقطه انتخاب کرده و انحنای این دو خط را در آن نقاط تعیین می کنیم. فرض کنیم انحنای این دو خط

k1=1/R1 and k2=1/R2

باشند. آنگاه انحنای سطح در آن نقطه برابر است با حاصلضرب این دو انحنا، یعنی :

k=1/R1R2

انحنای صفحه ی اقلیدسی صفر است. همچنین انحنای استوانه صفر است:

k=o

برای سطح هذلولوی همواره انحنای سطح منفی است :

k

برای سطح بیضوی همواره انحنا مثبت است :

k>o

در جدول زیر هر سه هندسه ها با یکدیگر مقایسه شده اند:


نوع هندسه تعداد خطوط موازی مجموع زوایای مثللث نسبت محیط به قطر دایره اندازه انحنا
اقلیدسی یک 180 عدد پی صفر
هذلولوی بینهایت < 180 > عدد پی منفی
بیضوی صفر > 180 < عدد پی مثبت



4-6 مفهوم و درک شهودی انحنای فضا

سئوال اساسی این است که کدام یک از این هندسه های اقلیدسی یا نا اقلیدسی درست است؟

پاسخ صریح و روشن این است که باید انحنای یک سطح را تعیین کنیم تا مشخص شود کدام یک درست است. بهترین دانشی کا می تواند در شناخت نوع هندسه ی یک سطح مورد استفاده و استناد قرار گیرد، فیزیک است. یک صفحه ی کاغذ بردارید و در روی آن دو خط متقاطع رسم کنید. سپس انحنای این خطوط را در آن نقطه تعیین کرده و با توجه به تعریف انحنای سطح حاصلضرب آن را به دست می آوریم. اگر مقدار انحنا برابر صفر شد، صفحه اقلیدسی است، اگر منفی شد می گوییم صفحه هذلولوی است و در صورتی که مثبت شود، ادعا می کنیم که صفحه بیضوی است .

در کارهای معمولی مهندسی نظیر ایجاد ساختمان یا ساختن یک سد بر روی رودخانه، انحنای سطح مورد نظر برابر صفر است، به همین دلیل در طول تلریخ مهندسین همواره از هندسه اقلیدسی استفاده کرده اند و با هیچگونه مشکلی هم مواجه نشدند. یا برای نقشه برداری از سطح یک کشور اصول هندسه ی اقلیدسی را بکار می برند و فراز و نشیب نقاط مختلف آن را مشخص می کنند. در این محاسبات ما می توانیم از خطکش هایی که در آزمایشگاه یا کارخانه ها ساخته می شود، استفاده کنیم. حال سئوال این است که اگر خطکش مورد استفاده ی ما تحت تاثیر شرایط محیطی قرار بگیرد چه باید کرد؟ اما می دانیم از هر ماده ای که برای ساختن خطکش استفاده کنیم، شرایط فیزیکی محیط بر روی آن اثر می گذارد. البته با توجه با تاثیر محیط بر روی خطکش ما تلاش می کنیم از بهترین ماده ی ممکن استفاده کنیم. بهمین دلیل چوب از لاستیک بهتر است و آهن بهتر از چوب است.

اما برای مصافتهای دور نظیر فواصل نجومی از چه خطکشی (متری) می توانیم استفاده کنیم؟ طبیعی است که در اینجا هیچ خطکشی وجود ندارد که بتوانیم با استفاده از آن فاصله ی بین زمین و ماه یا ستارگان را اندازه بگیریم. بنابراین باید به سایر امکاناتی توجه کنیم که در عمل قابل استفاده است. اما در اینجا چه امکاناتی داریم؟ بهترین ابزار شناخته شده امواج الکترومغناطیسی است. اگر مسیر نور در فضا خط مستقیم باشد، در اینصورت با جرت می توانیم ادعا کنیم که فضا اقلیدسی است. برای پی بردن به نوع انحنای فضا باید مسیر پرتو نوری را مورد بررسی قرار دهیم .

اما تجربه نشان می دهد که مسیر نور هنگام عبور از کنار ماده یعنی زمانی که از یک میدان گرانشی عبور می کند، خط مستقیم نیست، بلکه منحنی است. بنابراین فضای اطراف اجسام اقلیدسی نیست. به عبارت دیگر ساختار هندسی فضا نااقلیدسی است.
منبع :دانشنامه رشد

M.A.H.S.A
04-08-2012, 06:31 PM
مقاله درباره هندسه های نااقلیدسی
هندسه های نااقلیدسی

الف) مقدمه

«هندسه بهترین و ساده ترین منطق ها و مناسب ترین طریق پایدار ساختن اندیشه هاست.» «دکتر فضل الله رضا»

علم هندسه مانند همه ی علوم دیگر از مشاهده و تجربه ناشی شده و ارتباط جدی با احتیاجات اقتصادی بشر دارد. کلمه ی «هندسه» یک کلمه ی یونانی و به معنی مساحی(اندازه ی زمین) است. هندسه و مفاهیم آن از طرفی زاییده ی تجربه و احتیاج بشرند و از طرف دیگر درستی آن باز هم در صحنه ی علوم علمی مورد آزمایش و استفاده قرار می گیرد.
باور مردم از زمان یونانیان باستان تا قرن نوزدهم این بود که هندسه ی اقلیدسی، حقیقت محض و بی کاستی است که فضای مادی را بطور کامل توجیه می کند. حتی کانت اعتقاد داشت که هندسه ی اقلیدسی، ذاتی ساختار ذهن انسان است…اما هندسه دانهای قرن نوزدهم نشان دادند که اولا هندسه ی اقلیدسی تنها هندسه ی ممکن نیست، ثانیا این که هندسه فضای مادی اقلیدسی یا نا اقلیدسی است، امری تجربی است که خارج از حیطه ی ریاضیات محض می باشد و ثالثا هندسه ی اقلیدسی سازگارتر است، اگر و فقط اگر هندسه ی نااقلیدسی سازگار باشد یعنی این دو هندسه به بیانی نادقیق«به یک نسبت درستند.»

ب) تاریخچه ی پیدایش هندسه ی نااقلیدسی

در حدود سیصد سال قبل از میلاد، اقلیدس کتاب «مقدمات» خود را به رشته ی تحریر در آورد، او بر اساس پنچ اصل موضوع و تعدادی اصطلاح اولیه تمام هندسه ی شناخته شده تا زمان خود را بصورت دستگاهمند و به روش اصل موضوعی در کتابش ذکر کرد. یکی از اصل های اقلیدس که بیشتر از همه توجه ریاضیدانان را بخود جلب کرد، اصل پنجم این کتاب بود. اقلیدس این اصل را که به «اصل توازی» معروف شده است این طور بیان می دارد:
«اگر خطی دو خط را چنان قطع کند که مجموع زوایای داخلی کتر از دو قائمه باشد، آن گاه دو خط همدیگر را در همان طرف قطع می کنند.»
که بعدها معادل آن یعنی:«از هر نقطه خارج یک خط راست، تنها یک خط راست موازی با آن خط و در همان صفحه ی مفروض میتوان رسم کرد.» تنظیم شد. تلاش برای اثبات این اصل براساس چهار اصل دیگربه بیش از بیست قرن انجامید و در این مدت بنظر می رسید که هندسه با بن بست مواجه شده است. در واقع از همان زمان که کتاب مقدمات اقلیدس نوشته شد، بحث و تفسیر درباره ی آن آغاز گشت، این بحث ها از دو جهت بود:
۱) برطرف کردن ابهام هایی که در«تعریف ها»، «اصل ها» و «قضیه ها» وجود داشت.
۲) بحث درباره ی اصل توازی.
اما با وجود اینکه دانشمندان برای اثبات دقیق این اصل با عدم موفقیت های فراوان مواجه شده بودند، باز هم دست از کوشش بر نداشتند دلیل آن این بود که علمای هندسه اعتقاد داشتند که بدون روشن کردن موقعیت این اصل نمی توان ساختمان هندسه را بطور دقیق و کامل انجام داد، این تلاش ها سرانجام به کشف هندسه های نااقلیدسی منجر شد.
می گویند اولین کسی که به استقلال اصل پنجم یا به گفته ی کایزر «مشهورترین تک سخن در تاریخ علم» شک کرد، خود اقلیدس بود. بعد از او بطلمیوس (حدود ۱۵۰ سال پیش از میلاد) برای اثبات آن برخاست. پرودوکلوس نیز در قرن پنجم شرحی بر کتاب اصول نوشت و ضمن نشان دادن اشتباه برهان های قبلی، تلاش کرد تا اثباتی در این زمینه ارائه کند.
بعد از آن شاهد اثبات های دیگری بودیم که هیچ یک به نتیجه ی مطلوب نرسیدند. از جمله دانشمندان ایرانی که برای اثبات این اصل تلاش کرد میتوان به خیام، خواجه نصیر الدین طوسی، نیریزی و ابن هیثم اشاره نمود.
خیام در مقاله ی اول کتاب خود با نام«شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس»
به مساله ی اصل توازی پرداخت. او میگوید:«اشتباه دانشمندان سابق در این است که بنیان های فلسفی را در نظر نمی گیرند…». او که سخت طرفدار عقاید کانت بود منظور از عقاید فلسفی را همان عقاید کانت میداند و بدان اشاره می کند.
دانشمندان اروپایی نیز برای اثبات این اصل تلاش های در خور توجهی کردند کسانی همانند: جان والیس و جیرولاموساکری.
ساکری در ۱۶۹۷ کتابی با عنوان «اقلیدس مبرا از هر نقص» را ارائه کرد که در آن برای اثبات اصل پنجم که بیشتر به یک قضیه شبیه بود تا اصل، از روش برهان خلف استفاده کرد و سعی کرد تا به تناقض برسد، اما در واقع او هرگز به تناقضی نرسید. شاید اگر ساکری میدانست که به این دلیل ساده به تناقض نمی سد که اصلا تناقضی در کار نیست، کشف هندسه های اقلیدسی نزدیک به یک قرن زودتر صورت می پذیرفت.
اندکی بعد و در قرن ۱۸ و در آلمان لامبرت مانند ساکری با استفاده از برهان خلف سعی کرد اصل توازی را اثبات کند اما او نیز به تناقضی نرسید و در رده ی اثبات کننده گان ناکام این اصل قرار گرفت. چنین می نماید که وی دریافته بود که دلایل علیه بیشتر پی آمد سنت ها و احساسات بودند. او معتقد بود این دلایل از نوعی بودند که بایستی به یکباره از عرصه ی هندسه و نیز از میدان هر علمی بیرون رانده شود.
پژوهش های او درباره ی نظریه ی توازی بوسیله ی رساله ای از آدرین لژاندر طی سال ها کار روی اصل توازی، به مجموعه ای از اثبات های اشتباه دست یافت که از آن ها در کلاس هندسه اش استفاده میکرد اما دو گزاره ی مهم که لژاندر ثابت کرد پایه گذار «هندسه ی مطلق» (یعنی هندسه ی مبتنی بر چهار اصل اول) بود.
اصل توازی آن چنان ذهن او را به خود معطوف داشته بود که طی ۲۹ سال چند بار اصول هندسه اش را تجدید چاپ کرد و هر بار یکی از کوشش های تازه اش در مورد اصل توازی را در آن ارج نمود.




گئوس اولین شخصی بود که بطور کامل موفق به درک هندسه ی نااقلیدسی شد. یعنی همان چیزی که ارستو قرن ها قبل بوجود آمدن آن را پیش بینی کرده بود، ارستو مینویسد:« ذات مثلث نهفته در مجموع زاویه های آن است این مجموع میتواند برابر با دو زاویه ی قائمه، بزرگتر و یا کوچکتر از آن باشد. و این در واقع، به زبان امروزی، مرزی است که سه گونه هندسه یعنی «هندسه ی اقلیدسی»، «هندسه ی لباچفسکی» و «هندسه ی ریمانی» را از هم جدا می کند.
گئوس در نامه ای به یکی از دوستانش به نام فوکوش بویویی نوشت:«راه من، تو و امثال ما برای اثبات اصل توازی راهی بی پایان است و موفقیتی در این کار نصیبمان نخواهد شد، حتی مطالعات من باعث شک در مورد حقیقت خود هندسه شده است.»
در این زمان لباچفسکی شش ساله بود و فیلسوفانی مانند کانت اجتماع را تحت الشعاع خود قرار داده بودند. از طرفی گئوس نیز به دلیل موقعیت اجتماعی خود از رو دررویی با صاحب نظران اجتناب میکرد، ظاهرا او میترسید که مطالبش را نفهمند و انتقادش کنند. خود او میگوید:«از آن می ترسم که هرکس که نشان داده است فکر ریاضی باوری دارد، آن چه را که من میگویم بد بفهمد بلکه آن را مانند یک القای خصوصی در نظر میگیریم که به هیچ روی به اطلاع مردم نرسد و برای عموم منتشر نشود.» عده ای نیز علت چاپ نکردن آثارش را اولا عقاید ماتریالیستی اش و دیگری کج فهمی های روسیه ی تزاری میدانند. به هر حال تصور گئوس در مورد منتشر ساختن نتایج کارش سبب شد که سهمی از افتخاری که تمامش ممکن بود از آن او باشد نصیب دیگران شود.
گئوس هندسه ی جدیدی را که بدان پی برده بود هندسه ی نااقلیدسی نامید و در نامه ای به دوست ریاضیدانش تاور بنوس نوشت:«همه ی تلاش های من برای یافتن یک تناقض یا ناسازگاری از این هندسه ی نااقلیدسی به شگفت انجامیده است. من گاهی به شوخی آرزو می کنم که ای کاش هندسه ی اقلیدسی راست نبود، چون در آن صورت ما از پیش انگاره ی مطلقی برای اندازه گیری داشتیم.»
یانوش بویویی پسر فوکوش نیز برای اثبات اصل پنجم تلاش می کرد و پدرش همواره به او میگفت:«تو دیگر نباید برای گام نهادن در راه توازی ها تلاش کنی، من پیچ و خم های این راه را از اول تا به آخر میشناسم. این شب بی پایان همه ی روشنایی و شادمانی زندگی مرا به کام نابودی فروبرده است، التماس می کنم دانش موازی ها را رها کنی.» اما یانوش جوان از اخطار پدرش نهراسید چرا که اندیشه های دیگری را در این رابطه در ذهنش میپروراند. سال ها بعد در نامه ای به پدرش نوشت: « من چیزهای بسیار شگفت انگیزی کشف کرده ام که مرا متحیر ساخته است….من از هیچ دنیای عجیبی خلق کرده ام.» پدر یانوش او را به تسریع در اعلام کشفی که کرده بود وادار میکرد و به او میگفت:« به نظر من عاقلانه است که اگر تو به حل مساله ایی دست یافته ای در انتشار آن به دو دلیل شتاب کنی. نخست آنکه اندیشه هایت ممکن است به آسانی به دیگری القا شود و به انتشار آن دست بزند و دوم به دلیل این که بنظر می رسد که بسیاری چیزها در یک زمان، در چند جا با هم کشف شده اند.» عقیده ی پدر یانوش درست بود زیرا همین اتفاق نیز افتاد که تقریبا در یک زمان و مستقل از یکدیگر هندسه هایی که از جنبه منطقی سازگار بودند و در آن ها اصل پنجم انکار شده بود، بوسیله ی گائوس در آلمان، بویایی در مجارستان و لباچفسکی در روسیه کشف شد. بعد از اینکه پدر یانوش با خوشحالی برای گائوس نتایج کار پسرش را نوشت گائوس جواب نامه ی او را چنین آغاز کرد:«اگر با این عبارت آغاز کنم که یارای تمجید از چنین کاری را ندارم البته برای یک لحظه دچار شگفتی خواهید شد ولی کاری به جز این نمی توانم بکنم، تمجید از آن به منزله ی تمجید از خودم است.»
اما یانوش بویویی ۲۸ ساله نتیجه ی تحقیات خود را در همان سال ها در ضمیه ی ۲۶ صفحه ای کتاب تنتامن موسوم به Appendix چاپ کرد.
نیکلای لباچفسکی در همان زمان در دانشگاه غازان روسیه سخنرانی ایراد کرد، او معقد بود که اگر نتوانیم از سایر اصول هندسی اصل توازی را اثبات کنیم باید به فکر مجموعه اصول دیگری برای هندسه باشیم، اصولی که در دنیای واقعی حضور دارند
که ضمن آن شالوده ی هندسه ی هذلولی را ارایه نمود ولی متن سخنرانی دزدیده شد. او در ۱۸۲۹ محتوی کامل هندسه هذلولی را در نشریه دانشگاهی ای که به زبان روسی بود، نوشت که یازده سال بعد به آلمانی ترجمه شد.
لباچفسکی بیان کرد که از هر نقطه خارج یک خط می توان لااقل دو خط در همان صفحه و به موازات آن خط رسم کرد. او هندسه اش را در آغاز «هندسه ی انگاری» و سپس «هندسه ی عام» نام گذارد ما نیز امروزه به هندسه او هندسه ی هذلولی می گوییم. هر چند پس از فرض این هندسه بنظر می رسید که وی در ادامه به تناقض های بسیاری خواهد رسید اما توانست براساس همین فرض و مفروضات قبلی اقلیدس به مجموعه جدید از اصول هندسی برسد که حاوی هیچ گونه تناقضی نباشد. او پایه های هندسه ای را بنا نهاد که بعدها کمک بسیار زیادی به فیزیک و مکانیک غیر نیوتنی نمود.
لوباچفسکی علنا با تعلیمات و عقاید کانت درباره ی فضا به مثابه شهود ذهنی به مبارزه پرداخت. در واقع لباچفسکی با متزلزل ساختن «خلل پذیری» اصول اقلیدس ضربه ی سنگینی به فلسفهی کانت وارد ساخت. کانت معتقد بود که بررسی حقایق هندسه نتیجه ی تجربه ی انسان نیست بلکه اشکال ذاتی و غیر قابل تغییر شناخت انسانی هستند و برای این نظر خود از خلل پذیری اصول هندسه ی اقلیدسی بعنوان نقطه ی اتکای اساسی استفاده می کرد.
و بدین صورت بود که لباچفسکی و بویویی هر دو و بطور مستقل پایه گذار هندسه ی هذلولی شدند. هندسه ای که در آن نقیض اصل توازی را بجای اصل موضوع مفروض میگیریم. این امر هندسه ی حیرت انگیزی را منجر می شود که با هندسه ی اقلیدسی تفاوت اساسی دارد. به قول گائوس قضایای این هندسه به باطلنما می مانند و شاید در نظر فردی مبتدی بی معنی جلوه کنند، ولی تفکر پی گیر و آرام آشکار می سازد که هیچ چیز ناممکن در آن نیست.
کشف هندسه ی نااقلیدسی درک هندسه دان ها را به کلی دگرگون کرد همین حقیقت که هندسه ی نااقلیدسی کامل و بدون تناقض است، اعتماد چند صد ساله را نسبت به کلمات «واضح است»، «به نظر می رسد» را از بین برد، کلماتی که تکیه کلام های هندسه دان های قدیم بود. تحلیل اصل اقلیدس که قرن ها طول کشیده بود استحکام نتایج هندسه ی مقدماتی را به کلی متزلزل کرد، این تحلیل روشن کرد که بین آن حقایق هندسه که گمان میرفت ارتباطی با یکدیگر ندارند، چه ارتباط عمیقی وجود دارد. و در نتیجه روابط فضایی در جهان مادی به نحوی نمایان شد.
به این ترتیب، دستگاه اصول و تعاریف اقلیدس بعنوان پایه ای برای ساختمان هندسه غیر کافی بود. در دنیای افکار و ایده آل های جدید، دیگر این تعاریف و اصول مطلقا ناقص بودند و نمی توانسنتد پیشرفت های علوم دقیقه(فیزیک، نجوم و…) را تامین نمایند.

منبع
لبجند ریاضی