PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام



M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:11 PM
ولادت




فضایل
علاقه پیامبر نسبت به حضرت فاطمه
ازدواج
توصیه‌های پیامبر پس از ازدواج فاطمه
فرزندان
علاقه پیامبر به فرزندان فاطمه
در سوگ پدر
مظلومیت فاطمه پس از وفات پیامبر
خطبه فدک
در آستانه شهادت
شهادت و دفن
مخفی ماندن قبر مطهرش




ولادت

سال چهارم بعثت بود که خداوند اراده فرمود به پیامبر گرامی‏اش هدیه‏ای بهشتی و تحفه‏ای گرانبها عطا فرماید؛ دختری که نسل پاک رسول خدا از طریق او تکثیر گردد. برای دریافت این هدیه الهی، مقدماتی لازم بود. لذا از جانب حضرت حق دستورات لازم برای آمادگی رسول خدا و خدیجه داده شد و سپس فاطمه علیهاسلام در بیستم جمادی الثانی سال پنجم بعثت، در سرزمین توحید، مکه معظمه ، متولد شد و دنیا را به نور وجود خود منوّر ساخت.

او دختری بود به سیمای خاکیان، ولی برتر از ملائک، چرا که خلقتش از نور بود و بویش بوی بهشت.

فاطمه علیهاسلام نام‌های بسیاری دارد که هر کدام دارای معانی و مفاهیم بلند و ملکوتی است.

فضایل

فاطمه علیهاسلام در خانه رسول خدا بزرگ شد و با مجاهدات و تلاش پیگیرش، تحت تربیت رسول مکرم، به مقامات بلند معنوی دست یافت؛ به‌طوری که در ستایش او چندین آیه قرآنی نازل شد. رسول خدا به تربیت دختر عزیزش توجه خاصی داشت، در فرصت‌های مناسب او را به بی‌اعتنایی به دنیا و ادب و ایثار و حفظ حجاب و. . . ترغیب می‏فرمود و با نصایح گوناگون و امید بخشیدن به فضل پروردگارو توجه به ذکر و تسبیح الهی به تربیت وی همت می‏گماشت. پیامبر اکرم بارها در سخنانش مقام و موقعیت والای فاطمه را برای مسلمان‏ها بیان می‏کرد و می‏فرمود: « فاطمه سبب خلقت افلاک است و ملائکه الهی در خدمت او هستند. او را اذیت نکنید که اذیت او اذیت من است . فاطمه‌ی من، اهل بهشت است و در قیامت با از شیعیانش شفاعت می کند. »

فضایل و مناقب فاطمه علیهاسلام بیرون از حد شمارش است. او در هر زمینه از امور زندگی بر تمام زنان عالم پیش‏قدم بود و گوی سبقت را درایمان و عبادت و زهد و حجاب و. . . ،از همگان ربود و در شوهرداری و ایثار و انفاق و مروت و عدالت و. . . سر آمد همه گشت تا در ردیف کامل ترین زنان عالم جای گرفت و به « سیده النساء » ملقب گردید و از دست مبارکش معجزات زیادی جاری و از سرچشمه علم اولین و آخرین سیراب گشت.

علاقه پیامبر نسبت به حضرت فاطمه

فاطمه علیهاسلام چنان جایگاه بلندی در قلب پیامبر اکرم پیدا کرد که محبت و شیفتگی رسول خدا نسبت به او زبانزد خاص و عام شد و تعبیرات بسیار بلند و لطیفی از زبان رسول خدا نسبت به آن گوهر تابناک تراوش نمود.
او با سختی‌ها و مشکلات فراوان بزرگ شد و هنوز یکی دو سال بیشتر از عمر شریفش نگذشته بود که با پدر بزرگوارش در شعب ابوطالب گرفتار تحریم اجتماعی بت‏پرستان شد و در حدود پنج سالگی که از آن محاصره نجات یافت، مادر مهربانش را از دست داد. در هشت سالگی مجبور به هجرت به مدینه شد ولی علی‌رغم همه آن نابسامانی‏ها، وقتی به سن بلوغ رسید به‏قدری در کسب معارف الهی پیش رفته بود که چشم بزرگان عرب به او دوخته شده بود و خواستگاران فراوانی داشت که با پیشنهاد مهریه‌های سنگین ،افتخار همسری با او را خواستار بودند. اما رسول خدا در جواب آنها می‏فرمود :« ازدواج دخترم فاطمه به امر خدا است.»


http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/img/daneshnameh_up/6/6a/fatemeh1.jpg


ازدواج

سرانجام حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه‌السلام، یگانه شخصیتی که صلاحیت همسری و هم‌شانی با فاطمه علیهاسلام را داشت، به خواستگاری او آمد. رسول خدا هم به اذن خداوند، و رضایت فاطمه با ازدواج آنها موافقت فرمود.

مهریه فاطمه تعیین شد و پس از عقد آسمانی و شادباشی بهشتی، آن وصلت فرخنده به اطلاع عموم مسلمانان مدینه رسید و رسول خدا صیغه عقد را جاری فرمود.

توصیه‌های پیامبر پس از ازدواج فاطمه

از این قضیه حدود یک ماه گذشت تا مقدمات عروسی فراهم شد و پس از ولیمه عروسی ، فاطمه با مهریه‏ای به ظاهر کم‌ارزش وجهیزیه‌ای ساده به خانه بخت رفت.

رسول خدا هم آداب خاصی را در شب زفاف برای آنها اجرا کرد وسفارش‌های لازم را به عمل آورد و از خانه‌ی آنها خارج شد.
فردا صبح به خانه آنها تشریف‏فرما شد و از آنان احوالپرسی کرد و برایشان دعا فرمود.
روز چهارم هم برنامه‌ی ویژه‏ای برای آنها ترتیب داد و کارها را تقسیم فرمود . و به این ترتیب ازدواج شیرین شاد آنها با همکاری و تفاهم شروع شد. رسول خدا نیز همواره آنها را زیر نظر داشت و هر دو را به رعایت یکدیگر سفارش می‌فرمود.

فرزندان

فاطمه زهرا و امیرالمؤمنین دو همسری بودند که هیچگاه در زندگی خود به تجمل و دنیاپرستی نیندیشیدند و با کمال صفا یکدیگر را در پیمودن راه خدا کمک کردند و کوچکترین اختلافی بین آنها صورت نگرفت. خداوند به آنها دو پسر به نام حسن و حسین و دو دختر به نام زینب و ام کلثوم عنایت فرمود.

علاقه پیامبر به فرزندان فاطمه

رسول اکرم فرزندان فاطمه علیهالسلام را بسیار دوست می‏داشت و آنها را فرزندان خود می‌دانست و می‏فرمود: « آتش جهنم بر فرزندان فاطمه حرام است.» و در فرصت‏های مناسب مسلمین را به رعایت احترام و خدمت سفارش میکرد و لذا فاطمه اطهر و فرزندانش در زمان حیات رسول خدا بسیار محترم و عزیز بودند ولی آن حضرت مکرراً از ظلم‏هایی که پس از او بر آنان روا داشته می‏شود، خبر می‏داد واظهار ناراحتی می‏نمود و امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا علیهاسلام را دلداری می‏داد و افسوس و صد افسوس که این دوران، بسیار کوتاه بود و بیش از 9 سال طول نکشید که دست پر مهر رسول خدا از سر آنها برداشته شد و سایه پربرکتش از این جهان رخت بر بست.

در سوگ پدر

فاطمه زهرا علیهاسلام در سوگ پدر بزرگوارش بسیار اندوهگین بود و شب و روز به یاد پدر می‏گریست ، اما در این هنگامه، مسأله غصب خلافت توسط گروهی پیش آمد،که برای تثبیت خلافت خویش، علی‌رغم سفارشات اکید رسول خدا در مورد دخترش، به خانه‌ی فاطمه هجوم آوردند و با تازیانه دست مبارکش را آزردند و پهلوی او را که برای دفاع از حریم ولایت به‌پا خواسته بود، شکستند، بر گردن شیر خدا ریسمان بستند و او را به مسجد کشاندند.

مظلومیت فاطمه پس از وفات پیامبر

اما فاطمه پس از این جنایات هولناک که باعث سقط جنین او شد، باز دست از فداکاری و حمایت خود بر نداشت و با همان حال به دنبال امیرالمؤمنین به مسجد رفت و با استفاده از مقام و شخصیت خود، علی علیه السلام را از دست غاصبین نجات داد و سپس به خانه آمد و در بستر بیماری افتاد.

غاصبین حق امیرالمومنین و زهرا به این هم بسنده نکردند و فدک را که حق مسلم حضرت زهرا بود،غصب کردند تا دست آنها را از مال دنیا هم کوتاه کرده باشند.

خطبه فدک

در این جریان، فاطمه علیهاسلام بارها با ابوبکر و عمر و احتجاجاتی داشت و امیرالمؤمنین نامه تندی به ابوبکر نوشت و حق مسلم فاطمه را اثبات کرد. فاطمه علیهاسلام هم خطبه‌ی تاریخی فدک در حضور جمع بسیاری از مسلمین ایراد فرمود و مدعیان دروغین خلافت و غاصبین فدک را رسوا نمود،اما اّنان بر اجرای مقاصد خویش همچنان پافشاری وبه دادخواهی آن مظلومان تاریخ ،پاسخ صحیح نگفتند بلکه افکار عمومی را علیه آنان شوراندند و با نسبت‌های ناروا و زشت به ساحت قدس امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا، مقصود و منظورخودرا بر ملا ساختند.

اما امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا با سربلندی و افتخار از این آزمایش بزرگ الهی خارج شدند و برای بقاء اسلام، در مقابل این همه ظلم و ستم از حقوق مسلم خود چشم بستند و دم نزدند. حتی وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام به خلافت دست یافت، باز هم به فدک که سرمایه هنگفتی بود،اعتنایی نکرد و فدک در طول تاریخ به تاراج رفت .

به هر حال فاطمه علیهاسلام هر روز رنجورتر می‏شد و کم کم حالش رو به وخامت می‏رفت. همه مسلمین از این پیش آمدها ناراحت بودند. زنان مدینه به عیادت آن حضرت آمدند و حضرت خطبه‏ای برای آنها ایراد فرمود که چرا شوهران‌شان امیرالمؤمنین را یاری نکردند.

در آستانه شهادت

فاطمه علیهاسلام روزهای آخر عمر خود را سپری می‏کرد و به شدت از ابوبکر و عمر ناراضی بود، اما آنها که نارضایتی فاطمه را به صلاح حکومت خود نمی‌دیدند، آمدند تا به عنوان عیادت، رضایت وی را جلب کنند. فاطمه زهرا ابتدا نپذیرفت اما آنها پس از چند بار، امیرالمؤمنین علیهالسلام را واسطه کردند و بالاخره با اصرار زیاد به عیادت او آمدند . در همین ملاقات بود که فاطمه علیهاسلام رسماً نارضایتی خود را به گوش آنها رساند.

کم کم فاطمه علیها سلام آستانه شهادت قرار گرفت. دستور داد برایش تابوت ساختند و سپس به امیرالمؤمنین وصیت نمود.

شهادت و دفن

روح پاکش در عصر یک روز غم‏انگیز از خانه دلتنگ دنیا پر کشید و به درجه رفیع شهادت نایل شد.
خبر شهادت آن حضرت فوراً در بین مردم انتشار یافت و مدینه یک‌پارچه عزا و گریه شد . سیل جمعیت برای دلداری و تسلیت امیرالمؤمنین و فرزندان خردسال فاطمه به طرف آن خانه کوچک سرازیر بود تا کم‌کم خورشید غروب کرد.

مردم متفرق شدند و علی تنها شد. شب بود؛ او شخصاً برای تغسیل و تدفین اقدام فرمود. شبانه آن بدن آزرده را همراه باران اشک خود غسل داد و کفن نمود و با عده کمی از شیعیان خاص خود بر او نماز خواند و بدن بی‌جان فاطمه را در گوشه‏ای دور از چشم بیگانگان به‌خاک سپرد ؛ سپس با دستی خالی و سینه‏ای پردرد به سوی قبر مطهر رسول خدا رو کرد و با کلماتی دلسوز خاطر خود را تسلی داد.

صبح شد و مسلمان‌ها که از تدفین فاطمه علیهاسلام خبر نداشتند جمع شدند. وقتی که از دفن زهرا مطلع شدند با کمال جسارت خواستار نبش قبرش شدند که ناگهان با غرش شیر خدا، نفس‌ها در سینه‏ها حبس شد و از تصمیم خود منصرف شدند.

مخفی ماندن قبر مطهرش

قبر مطهر فاطمه علیهاسلام باید تا قیامت، تا قیام فرزند عزیزش حجه بن الحسن عجل الله تعالی فرجه مخفی بماند تا سندی زنده بر مظلومیت آن بانو و گواهی بر ظلم و ستم قاتلین او باشد. اما راویان نکته‌سنج و عاشقان هوشمند که بوی تربت فاطمه را می شناسند از لابه‏لای کلمات ائمه اطهار و صفحات تاریخ به جستجوی قبر مطهر آن بانوی مظلومه برآمدند و به گمانی قریب به یقین، آن را در خانه خودش یافتند.

از فاطمه زهرا علیهاسلام روایاتی به جهان اسلام تقدیم شده که یکی از بهترین میراث آن حضرت در خطوط تاریخ است ولی افسوس که دفتر روز شمار تاریخ زندگانی‌اش برای ابد بسته شده و دیگر سخنی بر آنها اضافه نشده است.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:12 PM
باسمه تعالی

زندگینامه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)

فاطمه (علیها السلام) در نزد مسلمانان برترین و والامقام ترین بانوی جهان در تمام قرون و اعصار می‌باشد. این عقیده بر گرفته از مضامین احادیث نبوی است. این طایفه از احادیث، اگر چه از لحاظ لفظی دارای تفاوت هستند، اما دارای مضمونی واحد می‌باشند. در یکی از این گفتارها (که البته مورد اتفاق مسلمانان، اعم از شیعه و سنی است)، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند: "فاطمه سرور زنان جهانیان است". اگر چه بنابر نص آیه شریفه قرآن، حضرت مریم برگزیده زنان جهانیان معرفی گردیده و در نزد مسلمانان دارای مقامی بلند و عفت و پاکدامنی مثال‌زدنی می‌باشد و از زنان برتر جهان معرفی گشته است، اما او برگزیده‌ی زنان عصر خویش بوده است. ولی علو مقام حضرت زهرا (علیها السلام) تنها محدود به عصر حیات آن بزرگوار نمی‌باشد و در تمامی اعصار جریان دارد. لذا است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در کلامی دیگر صراحتاً فاطمه (علیها السلام) را سرور زنان اولین و آخرین ذکر می‌نمایند. اما نکته‌ای دیگر نیز در این دو حدیث نبوی و احادیث مشابه دریافت می‌شود و آن اینست که اگر فاطمه (علیها السلام) برترین بانوی جهانیان است و در بین زنان از هر جهت، کسی دارای مقامی والاتر از او نیست، پس شناخت سراسر زندگانی و تمامی لحظات حیات او، از ارزش فوق العاده برخوردار می‌باشد. چرا که آدمی با دقت و تأمل در آن می‌تواند به عالیترین رتبه‌های روحانی نائل گردد. از سوی دیگر با مراجعه به قرآن کریم درمی‌یابیم که آیات متعددی در بیان شأن و مقام حضرتش نازل گردیده است که از آن جمله می‌توان به آیه‌ی تطهیر، آیه مباهله، آیات آغازین سوره دهر، سوره کوثر، آیه اعطای حق ذی القربی و... اشاره نمود که خود تأکیدی بر مقام عمیق آن حضرت در نزد خداوند است. این آیات با تکیه بر توفیق الهی، در مقالات دیگر مورد بررسی قرار خواهد گرفت. ما در این قسمت به طور مختصر و با رعایت اختصار، به مطالعه شخصیت و زندگانی آن بزرگوار خواهیم پرداخت.

نام، القاب، کنیه‌ها
نام مبارک آن حضرت، فاطمه (علیها السلام) است و از برای ایشان القاب و صفات متعددی همچون زهرا، صدیقه، طاهره، مبارکه، بتول، راضیه، مرضیه، نیز ذکر شده است.
فاطمه، در لغت به معنی بریده شده و جدا شده می‌باشد و علت این نامگذاری بر طبق احادیث نبوی، آنست که: پیروان فاطمه (علیها السلام) به سبب او از آتش دوزخ بریده، جدا شده و برکنارند.
زهرا به معنای درخشنده است و از امام ششم، امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که: "چون دخت پیامبر در محرابش می‌ایستاد (مشغول عبادت می‌شد)، نورش برای اهل آسمان می‌درخشید؛ همانطور که نور ستارگان برای اهل زمین می‌درخشد."
صدّیقه به معنی کسی است که به جز راستی چیزی از او صادر نمی شود. طاهره به معنای پاک و پاکیزه، مبارکه به معنای با خیر و برکت، بتول به معنای بریده و دور از ناپاکی، راضیه به معنای راضی به قضا و قدر الهی و مرضیه یعنی مورد رضایت الهی.(1)
کنیه‌های فاطمه (علیها السلام) نیز عبارتند از ام الحسین، ام الحسن، ام الائمه، ام ابیها و...
ام ابیها به معنای مادر پدر می‌باشد و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دخترش را با این وصف می‌ستود؛ این امر حکایت از آن دارد که فاطمه (علیها السلام) بسان مادری برای رسول خدا بوده است. تاریخ نیز گواه خوبی بر این معناست؛ چه هنگامی که فاطمه در خانه پدر حضور داشت و پس از وفات خدیجه (سلام الله علیها) غمخوار پدر و مایه پشت گرمی و آرامش رسول خدا بود و در این راه از هیچ اقدامی مضایقه نمی‌نمود، چه در جنگها که فاطمه بر جراحات پدر مرهم می‌گذاشت و چه در تمامی مواقف دیگر حیات رسول خدا.

مادر و پدر
همانگونه که می‌دانیم، نام پدر فاطمه (علیها السلام) محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) است که او رسول گرامی اسلام، خاتم پیامبران الهی و برترین مخلوق خداوند می‌باشد. مادر حضرتش خدیجه دختر خویلد، از زنان بزرگ و شریف قریش بوده است. او نخستین بانویی است که به اسلام گرویده است و پس از پذیرش اسلام، تمامی ثروت و دارایی خود را در خدمت به اسلام و مسلمانان مصرف نمود. خدیجه در دوران جاهلیت و دوران پیش از ظهور اسلام نیز به پاکدامنی مشهور بود؛ تا جایی که از او به طاهره (پاکیزه) یاد می‌شد و او را بزرگ زنان قریش می‌نامیدند.

ولادت
فاطمه (علیها السلام) در سال پنجم پس از بعثت(2) و در روز 20 جمادی الثانی در مکه به دنیا آمد. چون به دنیا پانهاد، به قدرت الهی لب به سخن گشود و گفت: "شهادت می‌دهم که جز خدا، الهی نیست و پدرم رسول خدا و آقای پیامبران است و شوهرم سرور اوصیاء و فرزندانم (دو فرزندم) سرور نوادگان می‌باشند." اکثر مفسران شیعی و عده‌ای از مفسران بزرگ اهل تسنن نظیر فخر رازی، آیه آغازین سوره کوثر را به فاطمه (علیها السلام) تطبیق نموده‌اند و او را خیر کثیر و باعث بقا و گسترش نسل و ذریه پیامبر اکرم ذکر نموده‌اند. شایان ذکر است که آیه انتهایی این سوره نیز قرینه خوبی براین مدعاست که در آن خداوند به پیامبر خطاب می‌کند و می‌فرماید همانا دشمن تو ابتر و بدون نسل است.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:12 PM
مکارم اخلاق
سراسر زندگانی صدیقه طاهره (علیها السلام)، مملو از مکارم اخلاق و رفتارهای نمونه و انسانی است. ما در این مجال جهت رعایت اختصار تنها به سه مورد اشاره می‌نماییم. اما دوباره تأکید می‌کنیم که این موارد، تنها بخش کوچکی از مکارم اخلاقی آن حضرت است.
1- از جابر بن عبدالله انصاری، صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منقول است که: مردی از اعراب مهاجر که فردی فقیر مستمند بود، پس از نماز عصر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب کمک و مساعدت نمود. حضرت فرمود که من چیزی ندارم. سپس او را به خانه فاطمه (سلام الله علیها) که در کنار مسجد و در نزدیکی خانه رسول خدا قرار داشت، راهنمایی نمودند. آن شخص به همراه بلال (صحابی و مؤذن رسول خدا) به در خانه حضرت فاطمه (علیها السلام) آمد و بر اهل بیت رسول خدا سلام گفت و سپس عرض حال نمود. حضرت فاطمه (علیها السلام) با وجود اینکه سه روز بود خود و پدر و همسرش در نهایت گرسنگی به سر می‌بردند، چون از حال فقیر آگاه شد، گردن‌بندی را که فرزند حمزه، دختر عموی حضرت به ایشان هدیه داده بود و در نزد آن بزرگوار یادگاری ارزشمند محسوب می‌شد، از گردن باز نمود و به اعرابی فرمود: این را بگیر و بفروش؛ امید است که خداوند بهتر از آن را نصیب تو نماید. اعرابی گردن‌بند را گرفت و به نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشت و شرح حال را گفت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از شنیدن ماجرا، متأثر گشت و اشک از چشمان مبارکش فرو ریخت و به حال اعرابی دعا فرمود. عمار یاسر (از اصحاب پیامبر) برخاست و اجازه گرفت و در برابر اعطای غذا، لباس، مرکب و هزینه سفر به اعرابی، آن گردن‌بند را از او خریداری نمود. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از اعرابی پرسید: آیا راضی شدی؟ او در مقابل، اظهار شرمندگی و تشکر نمود. عمار گردن‌بند را در پارچه ای یمانی پیچیده و آنرا معطر نمود و به همراه غلامش به پیامبر هدیه داد. غلام به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و جریان را باز گفت. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) غلام و گردن‌بند را به فاطمه (علیها السلام) بخشید. غلام به خانه‌ی صدیقه اطهر آمد. زهرا (علیها السلام)، گردن‌بند را گرفت و غلام را در راه خدا آزاد نمود.
گویند غلام در این هنگام تبسم نمود. هنگامی که علت را جویا شدند، گفت: چه گردن‌بند با برکتی بود، گرسنه‌ای را سیر کرد و برهنه‌ای را پوشانید، پیاده‌ای را صاحب مرکب و فقیری را بی‌نیاز کرد و غلامی را آزاد نمود و سرانجام به نزد صاحب خویش بازگشت.
2- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در شب زفاف پیراهن نویی را برای دختر خویش تهیه نمود. فاطمه (علیها السلام) پیراهن وصله‌داری نیز داشت. سائلی بر در خانه حاضر شد و گفت: من از خاندان نبوت پیراهن کهنه می‌خواهم. حضرت زهرا (علیها السلام) خواست پیراهن وصله‌دار را مطابق خواست سائل به او بدهد که به یاد آیه شریفه "هرگز به نیکی دست نمی‌یابید مگر آنکه از آنچه دوست دارید انفاق نمایید"، افتاد. در این هنگام فاطمه (علیها السلام) پیراهن نو را در راه خدا انفاق نمود.
3- امام حسن مجتبی در ضمن بیانی، عبادت فاطمه (علیها السلام)، توجه او به مردم و مقدم داشتن آنان بر خویشتن، در عالیترین ساعات راز و نیاز با پروردگار را این گونه توصیف می‌نمایند: "مادرم فاطمه را دیدم که در شب جمعه‌ای در محراب عبادت خویش ایستاده بود و تا صبحگاهان، پیوسته به رکوع و سجود می‌پرداخت. و شنیدم که بر مردان و زنان مؤمن دعا می‌کرد، آنان را نام می‌برد و بسیار برایشان دعا می‌نمود اما برای خویشتن هیچ دعایی نکرد. پس به او گفتم: ای مادر، چرا برای خویش همانگونه که برای غیر، دعا می‌نمودی، دعا نکردی؟ فاطمه (علیها السلام) گفت: پسرم ! اول همسایه و سپس خانه."

ازدواج و فرزندان آن حضرت
صدیقه کبری خواستگاران فراوانی داشت. نقل است که عده‌ای از نامداران صحابه از او خواستگاری کردند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنها فرمود که اختیار فاطمه در دست خداست. بنا بر آنچه که انس بن مالک نقل نموده است، عده‌ای دیگر از میان نامداران مهاجرین، برای خواستگاری فاطمه (علیها السلام) به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتند و گفتند حاضریم برای این وصلت، مهر سنگینی را تقبل نماییم. رسول خدا همچنان مسأله را به نظر خداوند موکول می‌نمود تا سرانجام جبرئیل بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و گفت: "ای محمد! خدا بر تو سلام می‌رساند و می‌فرماید فاطمه را به عقد علی درآور، خداوند علی را برای فاطمه و فاطمه را برای علی پسندیده است." امام علی (علیه السلام) نیز از خواستگاران فاطمه (علیها السلام) بود و حضرت رسول بنا بر آنچه که ذکر گردید، به امر الهی با این وصلت موافقت نمود. در روایات متعددی نقل گشته است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر علی نبود، فاطمه همتایی نداشت. بدین ترتیب بود که مقدمات زفاف فراهم شد. حضرت فاطمه (علیها السلام) با مهری اندک (بر خلاف رسوم جاهلی که مهر بزرگان بسیار بود) به خانه امام علی (علیه السلام) قدم گذارد.(3) ثمره این ازدواج مبارک، 5 فرزند به نامهای حسن، حسین، زینب، ام کلثوم و محسن (که در جریان وقایع پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سقط شد)، بود. امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) از امامان 12 گانه می‌باشند که در دامان چنین مادری تربیت یافته‌اند و 9 امام دیگر (به غیر از امام علی (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام)) از ذریه امام حسین (علیه السلام) می‌باشند و بدین ترتیب و از طریق فاطمه (علیها السلام) به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) منتسب می‌گردند و از ذریه ایشان به شمار می‌روند.(4) و به خاطر منسوب بودن ائمه طاهرین (به غیر از امیر مؤمنان (علیه السلام)) به آن حضرت، فاطمه (علیها السلام) را "ام الائمه" (مادر امامان) گویند.
زینب (سلام الله علیها) که بزرگترین دختر فاطمه (علیها السلام) به شمار می‌آید، بانویی عابد و پاکدامن و عالم بود. او پس از واقعه عاشورا، و در امتداد حرکت امام حسین (علیه السلام)، آن چنان قیام حسینی را نیکو تبیین نمود، که پایه‌های حکومت فاسق اموی به لرزه افتاد و صدای اعتراض مردم نسبت به ظلم و جور یزید بارها و بارها بلند شد. تا جایی که حرکتهای گسترده‌ای بر ضد ظلم و ستم او سازمان گرفت. آنچه از جای جای تاریخ درباره عبادت زینب کبری (علیها السلام) بدست می‌آید، آنست که حتی در سخت‌ترین شرایط و طاقت‌فرساترین لحظات نیز راز و نیاز خویش با پروردگار خود را ترک ننمود و این عبادت و راز و نیاز او نیز ریشه در شناخت و معرفت او نسبت به ذات مقدس ربوبی داشت.
ام کلثوم نیز که در دامان چنین مادری پرورش یافته بود، بانویی جلیل القدر و خردمند و سخنور بود که او نیز پس از عاشورا به همراه زینب (سلام الله علیها) حضور داشت و نقشی عمده در آگاهی دادن به مردم ایفا نمود.

فاطمه (علیها السلام) در خانه
فاطمه (علیها السلام) با آن همه فضیلت، همسری نیکو برای امیر مؤمنان بود. تا جایی که روایت شده هنگامی که علی (علیه السلام) به فاطمه (علیها السلام) می‌نگریست، غم و اندوهش زدوده می‌شد. فاطمه (علیها السلام) هیچگاه حتی اموری را که می‌پنداشت امام علی (علیه السلام) قادر به تدارک آنها نیست، از او طلب نمی نمود. اگر بخواهیم هر چه بهتر رابطه زناشویی آن دو نور آسمان فضیلت را بررسی نماییم، نیکوست از امام علی (علیه السلام) بشنویم؛ چه آن هنگام که در ذیل خطبه‌ای به فاطمه (علیها السلام) با عنوان بهترین بانوی جهانیان مباهات می‌نماید و او را از افتخارات خویش بر می‌شمرد و یا آن هنگام که می‌فرماید: "بخدا سوگند که او را به خشم در نیاوردم و تا هنگامی که زنده بود، او را وادار به کاری که خوشش نیاید ننمودم؛ او نیز مرا به خشم نیاورد و نافرمانی هم ننمود."

مقام حضرت زهرا (علیها السلام) و جایگاه علمی ایشان
فاطمه زهرا (علیها السلام) در نزد شیعیان اگر چه امام نیست، اما مقام و منزلت او در نزد خداوند و در بین مسلمانان به خصوص شیعیان، نه تنها کمتر از سایر ائمه نیست، بلکه آن حضرت همتای امیر المؤمنین و دارای منزلتی عظیم‌تر از سایر ائمه طاهرین (علیهم السلام) می‌باشد.
اگر بخواهیم مقام علمی فاطمه (علیها السلام) را درک کنیم و به گوشه‌ای از آن پی ببریم، شایسته است به گفتار او در خطبه فدکیه بنگریم؛ چه آنجا که استوارترین جملات را در توحید ذات اقدس ربوبی بر زبان جاری می‌کند، یا آن هنگام که معرفت و بینش خود را نسبت به رسول اکرم آشکار می‌سازد و یا در مجالی که در آن خطبه، امامت را شرح مختصری می‌دهد. جای جای این خطبه و احتجاجات این بانوی بزرگوار به قرآن کریم و بیان علت تشریع احکام، خود سندی محکم بر اقیانوس بی‌کران علم اوست که متصل به مجرای وحی است (قسمتی از این خطبه در فراز آخر مقاله خواهد آمد). از دیگر شواهدی که به آن وسیله می‌توان گوشه‌ای از علو مقام فاطمه (علیها السلام) را درک نمود، مراجعه زنان و یا حتی مردان مدینه در مسائل دینی و اعتقادی به آن بزرگوار می‌باشد که در فرازهای گوناگون تاریخ نقل شده است. همچنین استدلالهای عمیق فقهی فاطمه (علیها السلام) در جریان فدک (که مقداری از آن در ادامه ذکر خواهد گردید)، به روشنی بر احاطه فاطمه (علیها السلام) بر سراسر قرآن کریم و شرایع اسلامی دلالت می‌نماید.

مقام عصمت
در بیان عصمت فاطمه (علیها السلام) و مصونیت او نه تنها از گناه و لغزش بلکه از سهو و خطا، استدلال به آیه تطهیر ما را بی‌نیاز می‌کند. ما در این قسمت جهت جلوگیری از طولانی شدن بحث، تنها اشاره می‌نماییم که عصمت فاطمه (علیها السلام) از لحاظ کیفیت و ادله اثبات همانند عصمت سایر ائمه و پیامبر است که در قسمت مربوطه در سایت بحث خواهد شد.

بیان عظمت فاطمه از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، بارها و بارها فاطمه (علیها السلام) را ستود و از او تجلیل نمود. در مواقع بسیاری می‌فرمود: "پدرش به فدایش باد" و گاه خم می‌شد و دست او را می‌بوسید. به هنگام سفر از آخرین کسی که خداحافظی می‌نمود، فاطمه (علیها السلام) بود و به هنگام بازگشت به اولین محلی که وارد می‌شد، خانه او بود.
عامه محدثین و مسلمانان از هر مذهب و با هر عقیده‌ای، این کلام را نقل نموده‌اند که حضرت رسول می‌فرمود: "فاطمه پاره تن من است هر کس او را بیازارد مرا آزرده است." از طرفی دیگر، قرآن کریم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از هر سخنی که منشأ آن هوای نفسانی باشد، بدور دانسته و صراحتاً بیان می‌دارد که هر چه پیامبر می‌فرماید، سخن وحی است. پس می‌توان دریافت که این همه تجلیل و ستایش از فاطمه (علیها السلام)، علتی ماورای روابط عاطفی مابین پدر و فرزند دارد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز خود به این مطلب اشاره می‌فرمود. گاه در جواب خرده‌گیران، لب به سخن می‌گشود که خداوند مرا به این کار امر نموده و یا می‌فرمود: "من بوی بهشت را از او استشمام می‌کنم."
اما اگر از زوایای دیگر به بحث بنگریم و حدیث نبوی را در کنار آیات شریفه قرآن کریم قرار دهیم، مشاهده می‌نماییم قرآن کریم عقوبت کسانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را اذیت نمایند، عذابی دردناک ذکر می‌کند. و یا می‌فرماید کسانی که خدا و رسول را اذیت نمایند، خدا آنان را در دنیا از رحمت خویش دور می‌دارد و برای آنان عذابی خوار کننده آماده می‌نماید. پس به نیکی مشخص می‌شود که رضا و خشنودی فاطمه (علیها السلام)، رضا و خشنودی خداوند است و غضب او نیز باعث غضب خداست. به بیانی دقیق‌تر، او مظهر رضا و غضب الهی است. چرا که نمی‌توان فرض نمود، شخصی عملی را انجام دهد و بدان وسیله فاطمه (علیها السلام) را بیازارد و موجب آزردگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گردد و بدین سبب مستوجب عقوبت الهی شود، اما خداوند از آن شخص راضی و به عمل او خشنود باشد و در عین رضایت، او را مورد عقوبتی سنگین قرار دهد.
نکته‌ای دیگر که از قرار دادن این حدیث در کنار آیات قرآن کریم بدست می‌آید، آنست که رضای فاطمه (علیها السلام)، تنها در مسیر حق بدست می‌آید و غضب او فقط در انحراف از حق و عدول از اوامر الهی حاصل می‌شود و در این امر حتی ذره‌ای تمایلات نفسانی و یا انگیزه‌های احساسی مؤثر نیست. چرا که از مقام عدل الهی، بدور است شخصی را به خاطر غضب دیگری که برخواسته از تمایل نفسانی و یا عوامل احساسی مؤثر بر اراده اوست، عقوبت نماید.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:12 PM
فاطمه (علیها السلام) پس از پیامبر
با وفات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، فاطمه (علیها السلام) غرق در سوگ و ماتم شد. از یک طرف نه تنها پدر او بلکه آخرین فرستاده خداوند و ممتازترین مخلوق او، از میان بندگان به سوی خداوند، بار سفر بسته بود. هم او که در وجود خویش برترین مکارم اخلاقی را جمع نموده و با وصف صاحب خلق عظیم، توسط خداوند ستوده شده بود. هم او که با وفاتش باب وحی تشریعی بسته شد؛ از طرفی دیگر حق وصی او غصب گشته بود. و بدین ترتیب دین از مجرای صحیح خود، در حال انحراف بود. فاطمه (علیها السلام) هیچگاه غم و اندوه خویش را در این زمینه کتمان نمی‌نمود. گاه بر مزار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر می‌شد و به سوگواری می‌پرداخت و گاه تربت شهیدان احد و مزار حمزه عموی پیامبر را برمی‌گزید و درد دل خویش را در آنجا بازگو می‌نمود. حتی آن هنگام که زنان مدینه علت غم و اندوه او را جویا شدند، در جواب آنان صراحتاً اعلام نمود که محزون فقدان رسول خدا و مغموم غصب حق وصی اوست.
هنوز چیزی از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نگذشته بود که سفارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابلاغ فرمان الهی توسط ایشان در روز غدیر، مبنی بر نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان حاکم و ولی مسلمین پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، توسط عده ای نادیده گرفته شد و آنان در محلی به نام سقیفه جمع گشتند و از میان خود فردی را به عنوان حاکم برگزیدند و شروع به جمع‌آوری بیعت از سایرین برای او نمودند. به همین منظور بود که عده‌ای از مسلمانان به نشانه اعتراض به غصب حکومت و نادیده گرفتن فرمان الهی در نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان ولی و حاکم اسلامی پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه فاطمه (علیها السلام) جمع گشتند. هنگامی که ابوبکر - منتخب سقیفه - که تنها توسط حاضرین در سقیفه انتخاب شده بود، از اجتماع آنان و عدم بیعت با وی مطلع شد؛ عمر را روانه خانه فاطمه (علیها السلام) نمود تا امام علی (علیه السلام) و سایرین را به زور برای بیعت در مسجد حاضر نماید. عمر نیز با عده‌ای به همراه پاره آتش، روانه خانه فاطمه (علیها السلام) شد. هنگامی که بر در خانه حاضر شد، فاطمه (علیها السلام) به پشت در آمد و علت حضور آنان را جویا شد. عمر علت را حاضر نمودن امام علی (علیه السلام) و دیگران در مسجد برای بیعت با ابوبکر عنوان نمود. فاطمه (علیها السلام) آنان را از این امر منع نمود و آنان را مورد توبیخ قرار داد. در نتیجه عده‌ای از همراهیان او متفرق گشتند. اما در این هنگام او که از عدم خروج معترضین آگاهی یافت، تهدید نمود در صورتی که امام علی (علیه السلام) و سایرین برای بیعت از خانه خارج نشوند، خانه را با اهلش به آتش خواهد کشید. و این در حالی بود که می‌دانست حضرت فاطمه (علیها السلام) در خانه حضور دارد. در این موقع عده‌ای از معترضین از خانه خارج شدند که مورد برخورد شدید عمر قرار گرفتند و شمشیر برخی از آنان نیز توسط او شکسته شد. اما همچنان امیر مومنان، فاطمه و کودکان آنان در خانه حضور داشتند. بدین ترتیب عمر دستور داد تا هیزم حاضر کنند و به وسیله هیزمهاي گردآوری شده و پاره آتشی که با خود همراه داشت، درب خانه را به آتش کشیدند و به زور وارد خانه شدند و به همراه عده‌ای از همراهانش خانه را مورد تفتیش قرار داده و امام علی را به زور و با اکراه به سمت مسجد کشان کشان بردند. در حین این عمل، فاطمه (علیها السلام) بسیار صدمه دید و لطمات فراوانی را تحمل نمود اما باز از پا ننشست و بنا بر احساس وظیفه و تکلیف الهی خویش در دفاع از ولی زمان و امام خود به مسجد آمد. عمر و ابوبکر و همراهان آنان را در مسجد رسول خدا مورد خطاب قرار داد و آنان را از غضب الهی و نزول عذاب بر حذر داشت. اما آنان اعمال خویش را ادامه دادند.

فاطمه (علیها السلام) و فدک
از دیگر ستمهایی که پس از ارتحال پیامبر در حق فاطمه (علیها السلام) روا داشته شد، مسأله فدک بود. فدک قریه‌ای است که تا مدینه حدود 165 کیلومتر فاصله دارد و دارای چشمه جوشان و نخلهای فراوان خرماست و خطه‌ای حاصلخیز می‌باشد. این قریه متعلق به یهودیان بود و آن را بدون هیچ جنگی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشیدند؛ لذا مشمول اصطلاح انفال می‌گردد و بر طبق صریح قرآن، تنها اختصاص به خداوند و پیامبر اسلام دارد. پس از این جریان و با نزول آیه «و ات ذا القربی حقه»، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر طبق دستور الهی آن را به فاطمه (علیها السلام) بخشید. فاطمه (علیها السلام) و امیر مومنان (علیه السلام) در فدک عاملانی داشتند که در آبادانی آن می‌کوشیدند و پس از برداشت محصول، درآمد آن را برای فاطمه (علیها السلام) می‌فرستادند. فاطمه (علیها السلام) نیز ابتدا حقوق عاملان خویش را می‌پرداخت و سپس مابقی را در میان فقرا تقسیم می‌نمود؛ و این در حالی بود که وضع معیشت آن حضرت و امام علی (علیه السلام) در ساده‌ترین وضع به سر می‌برد. گاه آنان قوت روز خویش را هم در راه خدا انفاق می‌نمودند و در نتیجه گرسنه سر به بالین می‌نهادند. اما در عین حال فقرا را بر خویش مقدم می‌داشتند و در این عمل خویش، تنها خدا را منظور نظر قرار می‌دادند. (چنانچه در آیات آغازین سوره دهر آمده است). پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، ابابکر با منتسب نمودن حدیثی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با این مضمون که ما انبیا از خویش ارثی باقی نمی‌گذاریم، ادعا نمود آنچه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) باقی مانده، متعلق به تمامی مسلمین است.
فاطمه در مقام دفاع از حق مسلم خویش دو گونه عمل نمود. ابتدا افرادی را به عنوان شاهد معرفی نمود که گواهی دهند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حیات خویش فدک را به او بخشیده است و در نتیجه فدک چیزی نبوده که به صورت ارث به او رسیده باشد. در مرحله بعد حضرت خطبه‌ای را در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ایراد نمود که همانگونه که قبلاً نیز ذکر شد، حاوی مطالب عمیق در توحید و رسالت و امامت است. در این خطبه که در نهایت فصاحت و بلاغت ایراد گردیده است، بطلان ادعای ابابکر را ثابت نمود. فاطمه به ابوبکر خطاب نمود که چگونه خلاف کتاب خدا سخن می‌گویی؟! سپس حضرت به شواهدی از آیات قرآن اشاره نمود که در آنها سلیمان، وارث داود ذکر گردیده و یا زکریا از خداوند تقاضای فرزندی را می‌نماید که وارث او و وارث آل یعقوب باشد. از استدلال فاطمه (علیها السلام) به نیکی اثبات می‌گردد بر فرض که فدک در زمان حیات پیامبر به فاطمه (علیها السلام) بخشیده نشده باشد، پس از پیامبر به او به ارث می‌رسد و در این صورت باز هم مالک آن فاطمه است و ادعای اینکه پیامبران از خویش ارث باقی نمی‌گذارند، ادعایی است خلاف حقیقت، و نسبت دادن این کلام به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امری است دروغ؛ چرا که محال است آن حضرت بر خلاف کلام الهی سخن بگوید و خداوند نیز بارها در قرآن کریم این امر را تایید نموده و بر آن تاکید کرده است. اما با تمام این وجود، همچنان غصب فدک ادامه یافت و به مالک حقیقی‌اش بازگردانده نشد.
باید توجه داشت صحت ادعای فاطمه (علیها السلام) چنان واضح و روشن بود و استدلالهای او آنچنان متین و استوار بیان گردید که دیگر برای کسی جای شک باقی نمی‌ماند و بسیاری از منکرین در درون خود به وضوح آن را پذیرفته بودند. دلیل این معنا، آنست که عمر خلیفه دوم هنگامی که فتوحات اسلامی گسترش یافت و نیاز دستگاه خلافت به در آمد حاصل از آن بر طرف گردید، فدک را به امیر مؤمنان (علیه السلام) و اولاد فاطمه (علیها السلام) باز گرداند. اما بار دیگر در زمان عثمان فدک غصب گردید.

بیماری فاطمه (علیها السلام) و عیادت از او
سرانجام فاطمه بر اثر شدت ضربات و لطماتی که به او بر اثر هجوم به خانه‌اش و وقایع پس از آن وارد گشته بود، بیمار گشت و در بستر بیماری افتاد. گاه به زحمت از بستر برمی‌خاست و کارهای خانه را انجام می‌داد و گاه به سختی و با همراهی اطفال کوچکش، خود را کنار تربت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌رساند و یا کنار مزار حمزه عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر شهدای احد حاضر می‌گشت و غم و اندوه خود را بازگو می‌نمود.
در همین ایام بود که روزی زنان مهاجر و انصار که از بیماری او آگاهی یافته بودند، جهت عیادت به دیدارش آمدند. فاطمه (علیها السلام) در این دیدار بار دیگر اعتراض و نارضایتی خویش را از اقدام گروهی که خلافت را به ناحق از آن خویش نموده بودند، اعلام نمود و از آنان و عده‌ای که در مقابل آن سکوت نموده بودند، به علت عدم انجام وظیفه الهی و نادیده گرفتن فرمان نبوی درباره وصایت امام علی (علیه السلام) انتقاد کرد و نسبت به عواقب این اقدام و خروج اسلام از مجرای صحیح خود به آنان هشدار داد. همچنین برکاتی را که در اثر عمل به تکلیف الهی و اطاعت از جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از جانب خداوند بر آنان نائل خواهد شد، خاطر نشان نمود.
در چنین روزهایی بود که ابابکر و عمر به عیادت حضرت آمدند. هر چند در ابتدا فاطمه (علیها السلام) از آنان رویگردان بود و به آنان اذن عیادت نمی‌داد، اما سرانجام آنان بر بستر فاطمه (علیها السلام) حاضر گشتند. فاطمه (علیها السلام) در این هنگام، این کلام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را که فرموده بود: "هر کس فاطمه را به غصب در آورد من را آزرده و هر که او را راضی نماید مرا راضی نموده"، به آنان یادآوری نمود. ابابکر و عمر نیز صدق این کلام و انتساب آن به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تأیید نمودند. سرانجام فاطمه (علیها السلام)، خدا و ملائکه را شاهد گرفت فرمود: "شما من را به غضب آوردید و هرگز من را راضی ننمودید؛ در نزد پیامبر، شکایت شما دو نفر را خواهم نمود."

وصیت
در ایام بیماری، فاطمه (علیها السلام) روزی امام علی (علیه السلام) را فراخواند و آن حضرت را وصی خویش قرار داد و به آن حضرت وصیت نمود که پس از وفاتش، فاطمه (علیها السلام) را شبانه غسل دهد و شبانه کفن نماید و شبانه دفن کند و احدی از کسانی که در حق او ستم روا داشته‌اند، در مراسم تدفین و نماز خواندن بر جنازه او حاضر نباشند.

شهادت
سرانجام روز سوم جمادی الثانی سال یازدهم هجری فرا رسید. فاطمه (علیها السلام) آب طلب نموده و بوسیله آن بدن مطهر خویش را شستشو داد و غسل نمود. سپس جامه‌ای نو پوشید و در بستر خوابید و پارچه‌ای سفید به روی خود کشید؛ چیزی نگذشت که دخت پیامبر، بر اثر حوادث ناشی از هجوم به خانه ایشان، دنیا را ترک نموده و به شهادت رسید؛ در حالیکه از عمر مبارکش بنا بر مشهور، 18 سال بیشتر نمی‌گذشت و بنا بر مشهور تنها 95 روز پس از رسول خدا در این دنیا زندگی نمود.
فاطمه (علیها السلام) در حالی از این دنیا سفر نمود که بنا بر گفته معتبرترین کتب در نزد اهل تسنن و همچنین برترین کتب شیعیان، از ابابکر و عمر خشمگین بود و در اواخر عمر هرگز با آنان سخن نگفت؛ و طبیعی است که دیگر حتی تأسف ابی‌بکر در هنگام مرگ از تعرض به خانه فاطمه (علیها السلام) سودی نخواهد بخشید.

تغسیل و تدفین
مردم مدینه پس از آگاهی از شهادت فاطمه (علیها السلام)، در اطراف خانه آن بزرگوار جمع گشتند و منتظر تشییع و تدفین فاطمه (علیها السلام) بودند؛ اما اعلام شد که تدفین فاطمه (علیها السلام) به تأخیر افتاده است. لذا مردم پراکنده شدند. هنگامی که شب فرا رسید و چشمان مردم به خواب رفت، امام علی (علیه السلام) بنا بر وصیت فاطمه (علیها السلام) و بدور از حضور افراد، به غسل بدن مطهر و رنج دیده همسر خویش پرداخت و سپس او را کفن نمود. هنگامی که از غسل دادن او فارغ شد، به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) (در حالی که در زمان شهادت مادر هر دو کودک بودند.) امر فرمود: تا عده‌ای از صحابه راستین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را که البته مورد رضایت فاطمه (علیها السلام) بودند، خبر نمایند تا در مراسم تدفین آن بزرگوار شرکت کنند. (و اینان از 7 نفر تجاوز نمی‌کرده‌اند). پس از حضور آنان، امیر مؤمنان بر فاطمه (علیها السلام) نماز گزارد و سپس در میان حزن و اندوه کودکان خردسالش که مخفیانه در فراق مادر جوان خویش گریه می‌نمودند، به تدفین فاطمه (علیها السلام) پرداخت. هنگامی که تدفین فاطمه (علیها السلام) به پایان رسید، رو به سمت مزار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود و گفت:
"سلام بر تو ای رسول خدا، از جانب من و از دخترت؛ آن دختری که بر تو و در کنار تو آرمیده است و در زمانی اندک به تو ملحق شده. ای رسول خدا، صبر و شکیبایی‌ام از فراق حبیبه‌ات کم شده، خودداریم در فراق او از بین رفت... ما از خداییم و بسوی او باز می‌گردیم... به زودی دخترت، تو را خبر دهد که چه سان امتت فراهم گردیدند و بر او ستم ورزیدند. سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه که دیری نگذشته و یاد تو فراموش نگشته..."
امروزه پس از گذشت سالیان متمادی همچنان مزار سرور بانوان جهان مخفی است و کسی از محل آن آگاه نیست. مسلمانان و بخصوص شیعیان در انتظار ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بزرگترین منجی الهی و یازدهمین فرزند از نسل فاطمه (علیها السلام) در میان ائمه می‌باشند تا او مزار مخفی شده مادر خویش را بر جهانیان آشکار سازد و به ظلم و بی عدالتی در سراسر گیتی، پایان دهد.

سخنان فاطمه
از فاطمه (علیها السلام) سخنان فراوانی بر جای مانده، که پاره‌ای از آنان مستقیماً از او نقل شده است و به نیکی می‌توان گوشه‌ای از علو مقام و ژرفای علم و معرفت او را در این کلمات دریافت و پاره‌ای دیگر نیز بواسطه او، از وجود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت گشته است که به نوبه خود بیانگر ارتباط نزدیک او با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و عمق درک و فهم فاطمه (علیها السلام) می‌باشد. در این مجال، جهت رعایت اختصار تنها به دو مورد از کلماتی که مستقیماً از فاطمه (علیها السلام) نقل شده اشاره می‌نماییم:
1- قال مولاتنا فاطمة الزهرا (علیها السلام): "من اصعد الی الله خالص عبادته، اهبط الله عزوجل الیه افضل مصلحته"
فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: "هر کس عبادت خالص خود را به سوی پروردگار بالا بفرستد، خداوند برترین مصلحت خود را به سوی او می‌فرستد."
2- قال مولاتنا فاطمة الزهرا (علیها السلام) فی قسم من خطبة الفدکیة: "فجعل الله الایمان تطهیراً لکم من الشرک، و الصلوه تنزیها لکم عن الکبر، و الزکاه تزکیه للنفس و نماًء فی الرزق، و الصیام تثبیتاً للإ خلاص، و الحج تشییداً للدین، و العدل تنسیقاً للقلوب، و طاعتنا نظاماً للملة، و اما متنا اماناً من الفرقه، و الجهاد عزا للإسلام، و الصبر معونة علی استیجاب الأجر، و الأمر بالمعروف مصلحة للعامه، و بر الوالدین وقایه من السخط، وصلة الأرحام منماة للعدد، و القصاص حصناً للدماء، و الوفاء بالندر تعریضاً للمغفره، و توفیة المکائیل و الموازین تغییراً للبخس، و النهی عن شرب الخمر تنزیهاً عن الرجس، و اجتناب القذف حجاباً عن اللعنة، و ترک السرقة ایجاباً للعفة، و حرم الله الشرک اخلاصاً له بالربوبیه، فاتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون و اطیعو الله فیما امرکم به و نهاکم عنه فانه" انما یخشی الله من عباده العلماء."
فاطمه زهرا (علیها السلام) در قسمتی از خطبه فدکیه می‌فرمایند: "پس خداوند ایمان را موجب پاکی شما از شرک، نماز را موجب تنزیه و پاکی شما از (آلودگی) تکبر، زکات را باعث تزکیه و طهارت روح و روان و رشد و فزونی در روزی، روزه را موجب پایداری اخلاص، حج را باعث استواری دین، دادگری و عدل را موجب انسجام و تقویت دلها، اطاعت و پیروی از ما را باعث نظم و آسایش ملت، رهبری و پیشوایی ما را موجب امان از جدایی و تفرقه، جهاد را موجب عزت و شکوه اسلام، صبر و پایداری را کمکی بر استحقاق و شایستگی پاداش، امر به معروف را به مصلحت عامه مردم، نیکی به پدر و مادر را سپری از خشم پروردگار، پیوند و پیوستگی با ارحام و خویشاوندان را موجب کثرت جمعیت، قصاص را موجب جلوگیری از خونریزیها، وفا به نذر را موجب قرار گرفتن در معرض آمرزش، پرهیز از کم فروشی را موجب عدم زیان و ورشکستگی، نهی از آشامیدن شراب را به خاطر پاک بودن از پلیدی، دوری جستن از قذف (تهمت ناروای جنسی) را انگیزه‌ای برای جلوگیری از لعن و نفرین، پرهیز از دزدی را موجب حفظ عفت و پاکدامنی قرار داد و خداوند شرک ورزیدن نسبت به خود را از آن جهت حرام فرمود که بندگان در بندگی خود نسبت به ربوبیت او اخلاص پیشه کنند، پس "از خداوند بدان گونه که شایسته است پرهیز داشته باشید و تقوا پیشه کنید و جز درحال مسلمانی از دنیا نروید." و خدا را در آنچه که شما را بدان امر می‌کند و آنچه که نهی می‌کند فرمان برداری کنید. زیرا "تنها بندگان دانا از خداوند خوف و ترس دارند."

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:13 PM
گزیده سخنان حضرت فاطمه زهرا (س)

http://img.tebyan.net/big/1383/05/210228418166681232011836998120148196209217.jpg
1ـ نـرمخـویـى در مقـابل دیگـران و احتـرام به زنـان
پیامبـراكـرم (ص) فـرمـوده است: بهترین شما نرمخـوترین شما به اطرافیان و بزرگوارترین شما به زنان است. (مسند فاطمه الزهراء (س) ، ص 221)
2ـ على (ع) رهبر و پیشوا
پیامبر اكرم (ص) فرمود:
هر كه من سرپرست اویم، پس على سرپرست اوست و هر كه را من رهبر اویم ، پس على رهبر اوست. ( بهجه ، ج 1، ص 285. )
3ـ على (ع) بهترین داور
گروهى از فرشتگان درباره ی چیزى با یكدیگر مشاجره نمودند، حاكم و داورى را از بنى آدم تقاضا كردند، خداوند متعال به آنها وحى فرمود كه خـودتان انتخاب كنید و آنان على ابن ابیطالب را برگزیدند. ( بهجه ، ج 1، ص 306 )
4ـ داناترین و نخستین مسلمان
رسول خدا (ص) به مـن فرمودند: شوهر تو در دانش داناترین مردم و نخستین مرد مسلمان و در بردبارى برترین مردم است. ( بهجه، ج 1، ص 302)
5ـ كمك به ذرارى ( فرزندان ) پیامبر
پیامبر اكرم (ص) فرمود:هركسى براى فردى از فرزندان من كارى انجام دهد و بر آن كار پاداشى نگیرد. مـن پاداش دهنـده او خـواهـم بـود. ( بحـارالانوار، ج 96، ص 225)
6 ـ على و شیعیان
پیامبر خدا (ص) به على(ع) نگریست و فرمـود: این شخص و پیروانش در بهشت اند. ( احقاق الحق، ج 7، ص 308)
7 ـ شیعه على در قیامت
پیـامبـر خـدا به علـى(ع) فـرمـود: اى ابـاالحسـن ، آگـاه بـاش كه تو و پیروانت در بهشت هستید. ( احقاق الحق ، ج 7، ص 307)
8 ـ پیامبر در جمع اهل بیت
بر رسول خدا(ص) وارد شدم، جامه اى را گستراند و فرمود: بنشین. در این وقت حسن(ع) آمد ، فرمـود: نزد مادرت بنشیـن، بعداً حسیـن (ع) آمـد. فـرمـود: با اینها بنشین. پـس على (ع) آمد . فرمود: تـو نیز با اینان بنشیـن، آن گاه اطراف جامه را گرفت و روى ما انداخت.( بهجه ،ج 1، ص 277)
9ـ نتیجه صلوات بر زهراء(س)
رسـول خدا(ص) به مـن گفت: اى فاطمه هر كه بر تـو صلـوات فرستـد، خداوند او را بیـامـرزد و به مـن ، در هـر جـاى بهشت بـاشـم ملحق گـردانـد. ( بهجه ، ج 1، ص 287 )
10 ـ حجاب فاطمه
پیامبـر اكـرم (ع) همـراه بـا مرد نابینایى به خانه فاطمه(س) آمد، بلافاصله فاطمه(س) خود را كاملاً پوشاند. رسول خدا(ص) فرمود: چرا خود را پوشاندى با ایـن كه او تـو را نمى بیند؟ فاطمه (س) فرمـود: اى پیامبر خدا اگر او مرا نمـى بیند، مـن كه او را مى بینـم و او بوى مرا حس مى كند پیامبر اكرم فرمود: گواهى مى دهـم كه تو پاره دل منى . ( همان ، ج 1، ص 274.)
11 ـ نتیجه سلام و تحیت بـر رسـول خـدا و دختـرش زهـراء
پدرم در زمان حیاتش به من فرمود: هـر كه بـر مـن و تـو تا سه روز تحیت و سلام بفرستد، بهشت بر او واجب گـردد. ( همان، ج 1، ص 267)
12 ـ پیامبر ، پدر فرزندان زهرا
فـاطمه (س) از پیـامبـر اكـرم نقل كـرده كه فـرمـود:
همانا خـداوند عزوجل ذریه هر یك از فرزندان مادرى را سبب ارتباط و خـویشاوندى قرار داده كه به وسیله آن ذریه به او منسـوب مى شوند مگر فرزندان فاطمه كه مـن سـرپـرست و خـویشـاونـد آنها هستـم (و به مـن منسـوب مـى شـونـد). ( فـرائد السمطین، ج 2، ص 77)

http://img.tebyan.net/big/1383/05/234710138176112149165228250736924515425116.jpg

13 ـ خوشبخت واقعى
فاطمه (س) از پیامبراكرم(ص) نقل كرده كه فرمود: این جبرئیل (ع) است كه مرا خبر مى دهد: همانا خـوشبخت واقعى كسـى است كه على را، در زندگى ام و پس ازمرگم دوست داشته باشد. ( بهجه، ج 1،ص 271)
14 ـ بخشى از خطبه زهرا (س)
حضـرت زهـرا(س) در آن سخنزانـى معروفـش در مسجـد فـرمـود:
خـداونـد ایمـان را بـراى تطهیـر شمـا از شـرك قـرار داد،
و نماز را براى پاك شدن شما از تكبر،
و زكـات را بـراى پـاك كـردن جـان و افزونـى رزقتان،
و روزه را براى تثبیت اخلاص،
و حج را براى قوت بخشیدن دین ،
و عدل را براى پیراستن دلها،
و اطاعت ما را براى نظم یافتن ملت،
و امـامت مـا را بـراى در امـان مـانـدن از تفرقه،
و جهاد را براى عزت اسلام،
و صبر را براى كمك در استحقاق مزد،
و امـر به معروف را بـراى مصلحت و منـافع همگـانـى ،
و نیكـى كـردن به پـدر و مـادر را سپـر نگهدارى از خشـم ،
و صله ارحام را وسیله ازدیاد نفرات،
و قصاص را وسیله حفظ خون ها،
و وفـاى به نذر را بـراى در معرض مغفـرت قـرار گـرفتـن ،
و به انـدازه دادن تـرازو و پیمـانه را بـراى تغییـر خـوى كـم فـروشـى،
و نهى از شـرابخـوارى را بـراى پـاكیزگـى از پلیـدى ،
و دورى از تهمت را بـراى محفـوظ مـاندن از لعنت،
و تـرك سـرقت را بـراى الزام به پـاكـدامنى ،
و شـرك را حـرام كـرد بـراى اخلاص به پـروردگـارى او ،
بنابـرایـن ، از خـدا آن گـونه كه شایسته است بتـرسید و نمیرید، مگر آن كه مسلمان باشید،
و خـدارا در آنچه به آن امر كرده و آنچه از آن بازتان داشته است اطاعت كنید،
زیرا كه "از بندگانـش ، فقط آگاهان، از خـدا مـى ترسند."( سـوره فاطر آیه28 ) (احتجاج طبرسى ، ص 99، چاپ سعید.)
15 ـ موقعیت اهل بیت در نزد خدا
خـدایـى را حمـد و سپاس گـوییـد كه به خاطـر عظمت و نـورش هر كه در آسمان ها و زمیـن است به سوى او وسیله مى جـوید، و ما وسیله او در میان مخلوقاتـش و خاصان درگـاه و جـایگـاه قـدس او و حجت غیبـى و وارث پیـامبـرانـش هستیـم. ( فـاطمه الزهـراء بهجه قلب المصطفـى، ج 1، ص 265)
16 ـ دستورالعملى جامع
در وقتى كه بستر خواب را گسترده بودم ، رسول خدا(ص) بر من وارد شد ، فرمـود:
اى فـاطمه نخـواب مگـر آن كه چهار كار را انجـام دهـى: قـرآن را ختـم كنـى، و پیامبران را شفیعت گردانى، و مؤمنیـن را از خود راضى كنى، و حج وعمره اى را به جا آورى. ایـن را فرمـود و شروع به خـواندن نماز كرد، صبر كردم تا نمازش تمام شد، گفتـم: یا رسول الله به چهار چیز مرا امر فرمودى در حالى كه بر آنها قادر نیستم آن حضرت تبسمى كرد و فرمود:
چون قل هو الله را سه بار بخوانى مثل این است كه قرآن را ختم كرده اى و چون بر من و پیامبران پیش از من صلوات فرستى، شفاعت كنندگان تو در روز قیامت خواهیـم بود، و چون براى مؤمنیـن استغفار كنى ، آنان همه از تو راضى خواهند شد، و چون بگـویـى: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر حج و عمره اى را انجام داده اى. (بهجه ، ج 1، ص 304)
17 - زیان بخل
پیامبراكرم (ص) فرمـود:از بخل ورزیدن بپرهیز، زیرا كه بخل آفتى است كه در شخص بزرگـوار نیست. از بخل بپـرهیز، زیـرا كه آن درختـى است در آتـش دوزخ كه شاخه هایـش در دنیاست و هـر كه به شاخه اى از شـاخه هـایـش درآویزد داخل جهنمـش گرداند. ( همان، ج 1، ص 266)
18 ـ نتیجه سخاوت
پیامبراكـرم (ص) به مـن گفت: بـرتـو باد سخاوت ورزیدن، زیرا كـه سخاوت درختـى از درختـان بهشت است كه شاخه هایـش به زمیـن آویخته است ، هر كه شاخه اى از آن را بگیـرد او را به سـوى بهشت مـى كشـانـد. ( بهجه، ج 1، ص 266)
19 ـ سحر خیزى
رسول خدا (ص) بر من گذشت ، در حالى كه در خواب صبحگاهى بودم، مرا با پایـش تكان داد و فرمـود: دختـرم بـرخیز شاهـد رزق و روزى پـروردگارت باش و از غافلان مباش . زیرا كه خـداوند روزی هاى مردم را بیـن طلوع فجر تا طلـوع آفتاب تقسیـم مى كند. (مسند فاطمه الزهراء، ص 219 )
20 ـ زمان استحابت دعا
رسول خدا(ص) فرمود: در روز جمعه ساعتى است كه بنده مسلمان در آن وقت چیزى از خدا نخواهد مگر آن كه خداوند به او عطا گرداند و آن وقتى است كه نیمه خـورشید به سوى مغرب نزدیك گردد. ( مسند فاطمه الزهراء ، ص 221)

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:13 PM
شهادت‏ حضرت فاطمه زهرا (س) واقعيتى انكار ناپذير
بسم اللّه الرحمن الرحيم‏

شهادت حضرت فاطمه زهراء (س) واقعيتى است كه منابع حديثى و تاريخ شيعه و سنّى بر آن گواه است. برخى به علت عدم آشنائى با حديث و تاريخ، در اين واقعيت ترديد نموده‏اند. از اينرو گوشه‏اى از شواهد اين مصيبت بزرگ را تنها از منابع معتبر اهل‏سنّت تقديم پويندگان حق و حقيقت مى‏نمائيم.
* * *
قال رسول اللَّه (ص): «... فتكون اوّل من يلحقنى من اهل بيتى فتقدم علىّ محزونة مكروبة مغمومة مقتولة ».
(فاطمه) اولين كسى از اهل‏بيتم مى‏باشد كه به من ملحق مى‏گردد، پس بر من وارد مى‏شود، محزون، مكروب، مغموم، مقتول...
فرائد السمطين ج 2، ص 34
* * *
قال موسى بن جعفر (ع): انَّ فاطمة (س) صدّيقة شهيده.
اصول كافى ج 1، ص 381
* * *
قال ابن عباس: إنّ الرّزيّة كُلَّ الرّزية، ما حال بين رسول‏اللَّه (ص) و بين كتابه.
مصيبت تمام مصيبت آنگاه رخ داد كه بين پيامبر (ص) و نوشتارش حائل گرديدند.
صحيح بخارى ج 1، 120
* * *
شهادت حضرت زهرا (س) واقعيتى انكارناپذير

تاريخ و حديث اهل سنت و شيعه گواه شهادت جانكاهى است كه قافيه بزرگترين مرثيه تاريخ بشريت را مى‏سازد. كوشش پى‏گير هواداران بانيان اين مصيبت نتوانسته است آن را از آخر اين مرثيه جانگداز پاك كند. و هيهات، هيهات. از نوك قلم پوزش مى‏طلبم و او را به بردبارى و شكيبايى فرا مى‏خوانم تا شايد بتوانم فرياد تاريخ را بر اين فاجعه جانگداز به رشته تحرير درآوردم.
شهادت تنها يادگار پيامبر، «ام ابيها» صحيح بخارى، ج 3، ص 83، كتاب فضائل أصحاب النّبى (ص)، ب 42، ح 232 و ب 61، مناقب فاطمة، ح 278. «بضعة الرّسول» همان ب 42. و سيراعلام النبلاء، ج 2، ص 123 و... «سيده نساء العالمين»، «سيدة نساء اهل الجنّة» و... پس از رحلت آن حضرت آن هم با فجيعترين وضع، آن هم بوسيله... يعنى چه؟
آيا ممكن است؟ اين خبر گوش هر انسان آزاده‏اى را مى‏خراشد، هر عقلى را متحيّر مى‏سازد، بر هر عاطفه‏اى سنگين مى‏آيد. گويا اين همان امانتى است كه بر كوهها و درياها عرضه شد و آنها بر آن طاقت نياوردند.
شايد همين امر موجب گرديد تا توجيه‏گران تاريخ و افسانه پردازان الفت اين واقعيت مسلم تاريخى را انكار كنند. امّا چه مى‏شود كرد، اى كاش زبان لال مى‏شد، قلم مى‏شكست اين خبر دهشت بار را نمى‏شنيديم. و اى كاش آسمانها فرو مى‏ريخت، كوهها متلاشى مى‏شد، جهان بپايان مى‏آمد و اين فاجعه رخ نمى‏داد. چگونه بگويم؟ به كه بگويم؟ چگونه ناله سركنم؟ چگونه فرياد كشم؟ كه اين واقعيت تلخى است كه تاريخ و حديث معتبر گواه آن است.
اين آواى شوم نه تنها از مسلّمات منابع معتبر شيعه است، بلكه معتبرترين كتابهاى اهل سنت بر اين مصيبت شاهدند. صحيح بخارى - معتبرترين كتاب، پس از قرآن در نزد اهل سنت - طليعه اين مصيبت را از قول ابن عباس در ضمن حديثى چنين توصيف مى‏كند «الرزيّة كلّ الزريّة» مصيبت آن مصيبتى كه بر هر مصيبتى برترى دارد، بلكه آن مصيبتى كه همه مصائب را در بر مى‏گيرد، زمينه سازى براى اين مصيبت عظمى‏ بود. نسبت هذيان و... به پيامبر اكرم (ص) «غلبه الوجع» براى جلوگيرى تأكيد بيشتر بر سفارشات آن حضرت درباره شهيد اين مصيبت و... بود. و با جمله «عندنا كتاب اللَّه حسبنا» كتاب را از عترت جدا كرده و زمينه «الرّزيّة كلّ الرّزيّة» را فراهم كردند.
اينك متن حديث (ابن عباس گفت:
چون بيمارى رسول خدا (ص) شديد گرديد، فرمود: چيزى بياوريد تا بر آن براى شما نوشته‏اى بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد. عمر گفت: بر پيامبر (ص) بيمارى چيره گرديده، كتاب خدا در دست ماست ما را بس است، پس اختلاف كردند وجنجال بالا گرفت. پيامبر (ص) فرمود: از نزد من بر خيزيد درگيرى در حضور من سزاوار نيست.
پس ابن عباس بيرون رفت ومى گفت: مصيبت، تمام مصيبت آنگاه رخ داد كه بين پيامبر (ص) ونوشتارش حائل گرديدند.
«عن ابن عباس قال: لمّا اشتدّ بالنّبيّ (صلى الله عليه و سلم) وجعه، قال: ائتونى بكتاب اكتب لكم كتاباً لاتضلّوا بعده، قال عمر: انّ النّبيّ (صلى الله عليه و سلم) غلبه الوجع وعندنا كتاب اللَّه حسبنا، فاختلفوا وكثر الغلط، قال: قوموا عنّي ولاينبغي عندي التنازع، فخرج ابن عباس يقول: انّ الرزيّة كلّ الرزيّة ماحال بين رسول اللَّه (صلى الله عليه و سلم) وبين كتابه.»
صحيح بخارى، ج 1، ص 120، كتاب العلم، باب 82 كتابة العلم، حديث 112. و ج 3، ص 318، كتاب المغازى، باب 199 مرض النّبيّ (ص) و وفاته، حديث 872. و ج 4، ص 225، كتاب المرض و الطب، باب 357 قول المريض قوموا عنّى، حديث 574. و ص‏774، كتاب الاعتصام، باب 1191 كراهية الخلاف، حديث 2169.
شايد آنانكه كلام ابن عباس را مى‏شنيدند كه مى‏گويد: «الرّزيّة كلّ الرّزيّة» واى مصيبت جامع، حيران و آشفته خاطر بودند كه يعنى چه؟ ! ابن عباس چه مى‏گويد؟ ! امّا پس از چند روز انگشت شمار نسبت دهنده هذيان و ياوه‏گويى به پيامبر (ص) كلام ديگرى گفت: به خدا قسم خانه را با شما آتش مى‏زنم. اين ماجرا در منابع فراوانى از اهل سنت آمده كه فقط به چند نمونه آن اشاره مى‏شود.
الف: ابو بكر عبداللَّه بن محمد بن ابى شيبه، شيخ و استاد بخارى، در كتاب المصف، مى‏گويد:
«آنگاه كه بعد از رسول‏خدا (ص) براى ابوبكر بيعت مى‏گرفتند. على (ع) وزبير براى مشورت در اين امر نزد فاطمه (س) دختر پيامبر (ص) رفت وشد مى‏كردند. عمر بن خطاب با خبر گرديد وبنزد فاطمه (س) آمد وگفت: اى دختر رسول خدا (ص) ! به خدا در نزد ما كسى از پدرت محبوبتر نيست وپس از او محبوبترين تويى ! ! وبه خدا قسم اين امر مرا مانع نمى‏شود كه اگر آنان نزد تو جمع شوند، دستور دهم كه خانه را با آنها به آتش كشند. اسلم گفت: چون عمر از نزد فاطمه (س) بيرون شد، على (ع) و... به خانه بر گشتند. پس فاطمه (س) گفت: مى‏دانيد كه عمر نزد من آمد، وبه خدا قسم ياد كرده اگر شما (بدون اينكه با ابوبكر بيعت كنيد) به خانه برگرديد خانه را با شما آتش مى‏زند؟ وبه خدا قسم كه او به سوگندش عمل خواهد كرد »
«حين بويع لأبى بكر بعد رسول اللَّه (ص) كان عليّ والزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول اللَّه (ص) فيشاورونها ويرجعون في أمرهم، فلمّا بلغ ذلك عمر بن خطاب، خرج حتّى‏ دخل على فاطمة فقال: يا بنت رسول اللَّه (ص) واللَّه ما أحد أحب إلينا من أبيك وما أحد أحب إلينا بعد أبيك منك، وأيم اللَّه ما ذلك بمانعي أن اجتمع هؤلاء النفر عندك أن أمرتهم أن يحرق عليهم البيت. قال: فلمّا خرج عمر جاؤوها فقالت: تعلمون انّ عمر قد جائني وقد حلف باللَّه لإن عدتم ليحرقنّ عليكم البيت، وأيم اللَّه ليمضينّ لما حلف عليه. »
كتاب المصنف، ج 7، ص 432، حديث 37045، كتاب الفتن.
ب: همين مضمون را سيوطى در مسند فاطمه، آورده است. سيوطى، مسند فاطمه، ص 36. ج:
ابن عبدالبر، در الاستيعاب، نيز اين داستان را نقل كرده است.
ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 3، ص 975. و...:
و سپس با مشعلى بر در خانه فاطمه آمد و در جواب فاطمه كه فرمود: آيا من نظاره‏گر باشم و تو خانه مرا آتش بزنى؟ گفت: بلى. چنانكه بلاذرى مى‏گويد: « ابوبكر به على (ع) پيام فرستاد تا با وى بيعت كند امّا على نپذيرفت. پس عمر با مشعلى آمد، فاطمه (س) نا گاه عمر را با مشعل در خانه‏اش يافت، پس فرمود: يابن الخطّاب ! آيا من نظاره گر باشم وحال آنكه تو در خانه‏ام را بر من به آتش مى‏كشى؟ ! عمر گفت: بلى. »
«انّ ابابكر ارسل الى علىٍّ يريد البيعة، فلم يبايع فجاء عمر ومعه فتيلة فتلقته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: يابن خطاب ! أتراك محرقاً علىَّ بأبي؟ ! قال: نعم. »
بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 586.
وابوالفداء نيز مى‏گويد:
« سپس ابوبكر عمر بن خطاب را به سوى على وآنانكه با او بودند فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه (س) بيرون كند. وگفت: اگر از دستور تو سر باز زدند با آنان بجنگ.
پس عمر مقدارى آتش آورد تا خانه را آتش زند.
پس فاطمه (س) بر سر راهش آمد وفرمود: كجا؟ اى پسر خطاب ! آمده‏اى تا كاشانه ما را به آتش كشى؟ ! گفت: بلى. يا در آنچه امت وارد شده‏اند وارد شوند. »
« ثمّ انّ ابابكر بعث عمر بن خطاب الى عليٍ ومن معه ليخرجهم من بيت فاطمة (رضي‏اللَّه عنها) وقال: ان ابى‏ عليك فقاتلهم، فاقبل عمر بشى‏ء من نار على ان يضرم الدار، فلقيته فاطمة (رضي‏اللَّه عنها) وقالت: الى اين يابن الخطّاب؟ ! أجئت لتحرق دارنا؟ ! قال: نعم، او يدخلوا فيمادخل فيه الامّة. »
ابوالفداء، تاريخ ابى الفداء ج 1 ص 156. دار المعرفة، بيروت.
اين سخن و اين رفتار تفسيرى بر كلام ابن عباس «الرزيّة كلّ الزريّة» گرديد. نه، سخن ابن عباس تفسيرى به گستردگى تاريخ، بلكه به وسعت... دارد، كه در اين رزيّه و ماتم، تاريخ قصيده‏اى سروده است، كه اين گفته و كرده عمر جزء اوّلين مصرعهاى آن قصيده بود. شايد ابن عباس هم از آن غزلى كه عمر سرائيد «غلبه الوجع» در ابتدا «الرزيّة كلّ الزريّة» را درك نمى‏كرد. و تنها پيامبر اكرم (ص) در بستر بيمارى اين غزل غم را تا به پايان خواندند، كه درد و تلخى آن، سختى بيمارى را تحت الشعاع قرار داد. از اينرو عالم بزرگ سنى شافعي جويني - استاد جمعى از علماى اهل سنت، كه يكى از شاگردانش - ذهبى - كه به شاگرديش افتخار مى‏كند و مى‏گويد:
سمعت من الإمام المحدّث الأوحد الأكمل فخرالإسلام صدرالدّين... و كان ديّناً صالحاً.
تذكرة الحفاظ، ج 4، ص 1505، رقم 24.
از پيامبر اكرم (ص) نقل مى‏كند كه فرمود:
«چون به دخترم فاطمه مى‏نگرم بياد مى‏آورم آنچه را كه بعد از من بر سر او خواهد آمد و حال آنكه در خانه‏اش ذلّت وارد گرديده، از وى هتك حرمت شده، حقش غضب، و ارثش منع شده، پهلويش شكسته و جنينش سقط گرديده و او فرياد برمى‏آورد « يا محمداه ».... پس او اولين كسى از اهل‏بيتم مى‏باشد كه به من ملحق مى‏گردد، پس بر من وارد مى‏شود، محزون، مكروب، مغموم، مقتول... ».
«..وانّي لمّا رأيتها ذكرت ما يصنع بعدي، كانّي بها وقد دخل الذّل بيتها وانتهكت حرمتها وغصبت حقّها ومنعت ارثها وكسرت جنبها واسقطت جنينها وهي تنادى: يإ؛ محمداه...فتكون اوّل من يلحقني من أهل بيتي فتقدم عليّ‏َ محزونة مكروبة مغمومة مغصوبة مقتولة. »
فرائد السمطين، ج 2، ص‏34، 35 طبع بيروت. ‏
هنگامى با مشعل آتش براى تسليت دختر پيامبر اكرم (ص) آمدند كه وى «به محسن» باردار بود و تهاجم به خانه و... موجب قتل محسن طفلى كه هنوز پابه دنيا ننهاده بود گرديد. چنانكه ابن ابى دارم - آنكه ذهبى وى را «الامام الحافظ الفاضل... كان موصوفاً بالحفظ و المعرفة» خوانده - جمله «إنّ عمر رفس فاطمة حتّى اسقطت بمحسن ؛ عمر لگدى بر حضرت زهرا (س) زد تا محسن سقط گرديد ». را مورد تقرير و تأييد قرار داده، تا مورد نكوهش گروهى قرار گرفت.
«كان ابن ابى دارم مستقيم الامر عامة دهره ثم فى آخر ايامه كان اكثر ما يقرء عليه المثالب حضرته و رجل يقرء عليه ان عمر رفس فاطمة حتى اسقطت بمحسن. »
سير اعلام النبلاء، ج 15، ص 578.
روشن است زنى كه در اثر تهديد به احراق بيت و آتش زدن خانه‏اش و سقط جنينش و... مريض گردد و مرض او در زمان كوتاهى منجر به فوت وى شود، اين فوت شرعاً و عرفاً و عقلاً قتل و شهادت محسوب مى‏گردد، و به عامل جنايت مستند مى‏باشد، و نيازى به دليل ديگرى ندارد. از اينرو است كه ائمه معصومين: واهل‏بيت رسول‏خدا (ص) مادر خود را شهيد مى‏خواندند. چنانكه حضرت موسى بن جعفر (ع) فرمود:
«إنّ فاطمة (س) صديقة شهيدة»
اصول كافي، ج 1، ص 381، ح 2.
با آنچه گفته شد جاى ترديدى باقى نمى‏ماند، و شهادت دختر پيامبر (ص) براى هيچ شيعه و سنى منصف و غيرمتعصبى قابل انكار نيست. در عين حال باز هم اين قصّه بر باورهاى بسيارى سنگين مى‏آيد و جا دارد كه فرياد برآورند كه: آه چه مى‏گوئى؟ چه مى‏نويسى؟ ساكت باش؟ مگر ممكن است راست باشد؟ اگر راست است، پس چرا افلاك مى‏گردند؟ خورشيد مى‏تابد؟ و.... مگر خدا به پيامبرش نفرمود: «لولاك لما خلقت الأفلاك» و پيامبر اكرم (ص) درباره دخترش نفرمود: «فاطمة بضعة منّى؛ فاطمه پاره‏تن من است»؟
شايد بخارى به دروغ، طليعه اين غزل را سروده است «غلبه الوجع»، «عندنا كتاب اللَّه حسبنا»، «الرزيّة كلّ الزريّة»؟ مگر صحيح بخارى معتبرترين كتاب اهل سنت نيست؟ چرا اين جملات را آن قدر تكرار كرده؟ چرا وى مراسم غريبانه به خاك سپارى فاطمه را در نيمه شب دور از انظار خليفة و... ذكر كرده؟ ومى گويد:
چون فاطمه وفات كرد شوهرش علي (ع) وى را شبانه به خاك سپرد وابوبكر را خبر نكرد وخود بر او نماز گزارد.
فلمّا توفّيت دفنها زوجها عليّ ليلاً و لم يؤذن بها ابابكر و صلّى عليها...
صحيح بخارى، ج 3، ص 253، كتاب المغازى، باب 155 غزوة خيبر، حديث 704.
چرا كراهيت على (ع) ملاقات با عمر را ذكر كرده؟
... أن ائتناو لا يأتنا احد معك كراهيّة لمحضر عمر.
همان مدرك ‏ اگر بخارى مى‏بود شايد مى‏گفت: من تنها نبودم، مسلم هم همين جريان را نقل كرده وگفته است: كه ابن عباس بر اين رزيّة چنان گريست كه از اشكاهايش ريگها تر شدند:
« قال ابن عباس: يوم الخميس وما يوم الخميس، ثمّ بكى‏ حتّى‏ بلّ دمعه الحصى‏، فقلت يا بن عباس وما يوم الخميس؟ قال: اشتدّ برسول‏اللَّه (صلى الله عليه و سلم) وجعه فقال ائتوني اكتب لكم كتاباً لاتضلّوا بعدي فتنازعوا وما ينبغي عند نبىّ تنازع، وقالوا ما شأنه أهجر استفهموه، قال: دعوني... »
ابن عباس گفت: روز پنجشنبه، چه روز پنجشنبه‏اى سپس گريست تا آب ديدگانش ريگها را تر كرد. پس گفتم: روز پنجشنبه چيست؟ گفت: بيمارى رسول خدا (ص) شديد گشت، پس فرمود: بياوريد تا براى شما نوشتارى بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. پس نزاع كردند، ونزاع در نزد پيامبر سزاوار نيست، و گفتند او را چه شده است، هزيان مى‏گويد، از او جوياشويم، فرمود، رها كنيد مرا...
صحيح مسلم، ج 3، ص 455، كتاب الوصيّه باب 5 الوقف ح 22.
ابن ابى شيبه استادم قبل از من فاجعه را روشن‏تر بيان كرده كه تهديد بآتش كشيدن خانه را ذكر كرده. مطلب روشن‏تر از آن است كه بتوان آن را مخفى كرد، چه اينكه اين مطلب در منابع معتبر ما اهل‏سنت فراوان آمده.
شايد كسى تصّور كند: آنچه به سند صحيح ومعتبر ثابت وغير قابل انكار است، تهديد به آتش كشيدن خانه فاطمه (س) است، امّا اصل آتش زدن ثابت نيست. بلى، كلام ابن ابى شيبه به تنهايى آتش زدن بيت وحى را ثابت نمى‏كند، امّا بخارى با نقل بيعت نكردن على (ع) با ابوبكر از به آتش كشيدن بيت نبوّت خبر مى‏دهد. زيرا در نقل ابن ابى شيبه خوانديم كه عمر قسم ياد كرد اگر بيعت نكنند دستور مى‏دهم تا خانه را با اهلش آتش زنند. آنچنان سوگند عمر جدّى بود كه فاطمه (س) سوگند مى‏خورد كه عمر به قسمش وفا خواهد كرد. وبخارى آورده است:
«فاطمه (س) بر ابوبكر غضب نمود پس با وى قهر كرد پس با او سخنى نگفت تا وفات نمود وبعد از پيغمبر (ص) شش ماه زندگى كرد... (و على (ع)) در اين ماههابيعت نكرد.
«فوجدت فاطمة على ابى بكر في ذلك فهجرته فلم تكلمه حتّى‏ توفيّت وعاشت بعد النّبيّ (صلى الله عليه و سلم) ستّة اشهر... ولم يكن يبايع تلك الاشهر. »
صحيح بخارى، ج 3، ص 253، كتاب المغازى، باب 155 غزوة خيبر، حديث 704.
پس بنا بر اين چنانكه بلاذرى در انساب الاشراف مى‏گويد:
« فلم يبايع فجاء عمر ومعه فتيلة ».
عمر به مقتضاى قسمش عمل كرد وبيت اهل البيت را به آتش كشيد.
وآنچه برخى نقل كرده‏اند كه على (ع) پس از تهديد ناگزير از بيعت شد ونوبت به احراق نرسيد، مخالف نقل بخارى است، كه در نزد اهل سنت از اعتبار بيشترى برخوردار است، ونيز شواهد حديثى وتاريخى، آن رامردود مى‏داند. بلى قافيه اين مرثيه و نوحه با سرودن طليعه آن به زبان هر سراينده‏اى جارى مى‏شود، چون با قسم به آتش زدن خانه، وسپس براى وفاء به قسم با مشعل به در خانه آمدن، و سقط جنين و... از دنيا رفتن پس از مدت كوتاهى، قتل و شهادت و مستند به اين مقدمات خواهد بود.
هر چند بعضى از ناقلين اين مرثيه و مصيبت به نتيجه آن تصريح نكرده باشند. امّا همانطور كه گذشت اين مرثيه به وسيله پدر فاطمه (س) پيامبر اكرم (ص) و فرزندانش ائمه اطهار: تا پايان سرائيده شد. تا اينجا به گوشه‏اى از شواهد تاريخى حديثى بر شهادت فاطمه زهرا (س) از منابع معتبر اهل سنت اشاره شد. مطلب آنقدر واضح و روشن است كه نيازى به تكثير منابع نيست.
امّا از طرف ديگر فاجعه آن قدر بزرگ و سنگين است كه هر چند نتوان در ادلّه و مستندهاى تاريخى و حديثى آن خدشه نمود، امّا باز هم عواطف و احساسات به سختى مى‏تواند آن را باور كند.
مگر على (ع) نبود؟ چگونه جرأت كردند؟
على (ع) مى‏ديد؟ مى‏ديد فاطمه (س) را مى‏زدند؟ مى‏ديد آتش شعله مى‏كشد؟ مى‏ديد مصيبتهايى كه روزگاران را همچون شب تار و سياه كرده است بر فاطمه (س) مى‏بارد؟ ! چگونه جرأت كردند؟
مگر نديده بودند على (ع) در خيبر را چگونه از جا كند؟ مگر نديده بودند على (ع) مرحب را چگونه دو نيم كرد؟ مگر نديده بودند على (ع) عمرو بن عبدود را...؟ مگر نديده بودند؟؟؟
مگر نداى جبرئيل را نشنيده بودند «لا سيف الاّ ذوالفقار و لا فتى الاّ على» چگونه جرأت كردند؟ بلى على (ع) را ديده بودند.
اى كاش على (ع) را فقط در اين صحنه‏ها ديده بودند تا جرأت نمى‏كردند. حلم على را هم كه از كوهها سختتر بود ديده بودند.
يافته بودند كه على (ع) نفس پيغمبر (ص) است، و پيغمبر را نيز سالها آزموده بودند، اكنون شروع ماجرا نبود. قبل از آن بر پيامبر (ص) جرأت مى‏كردند. و او را مى‏آزردند ! آن هم نه آزارى همچون آزار مشركان مكّه، كه بر آن حضرت سنگ و خاك و خاكستر و زباله مى‏ريختند ! از آن زشتتر ! و نه آزارى همچون آزار مشركان و يهود و نصارى در جنگها با تير و نيزه و شمشير، بلكه از آن سختتر ! آزار در مورد همسران پيامبر (ص): آه چه دشوار است بر غيرت اللَّه. بايد سر بر ديوار نهاد و تا ابد بر مظلوميت محمد (ص) خون گريست « كه او فرمود: «ما اوذى نبىّ بمثل ما اوذيت» بجاى اينكه با پيروزى‏ها اذيّت و آزارها كم شود افزون مى‏گرديد ! و با رحلتش به اوج رسيد.
يافته بودند كه سماحت و عظمت پيامبر (ص) بر شجاعت و قدرتش فزونى دارد. ديده بودند در مقابل اذيّتهاى مشركين قريش نفرين نمى‏كرد و مى‏فرمود «انّ قومى لا يعلمون» و در مقابل آنانكه بر آن حضرت شمشير كشيده بودند فرمود: «اذهبوا انتم الطّلقاء» لذا بر آن حضرت جرأت مى‏كردند.
او حيا مى‏كرد كه خود در مقابل آزارهايى كه بر وى وارد مى‏شد اعتراض كند، او دين خدا را پاس مى‏داشت، و خدا به دفاع از او مى‏پرداخت.
از آيات سوره احزاب استفاده مى‏شود كه: جمعى سرزده و بدون اذن وارد خانه پيامبر (ص) مى‏شدند. چون آنها را دعوت به ميهمانى مى‏كردند، پس از پذيرايى دور هم مى‏نشستند و با هم به گفتگوهاى بيهوده و حتى آزاردهنده‏اى مى‏پرداختند. و گاه چون از زنان پيامبر چيزى مى‏خواستند ناگهان پرده را بالا زده و سؤال خود را مطرح مى‏كردند. پيامبر از اين وضع آزرده مى‏گشت.
امّا حيا مانع بود تا آنها را از اين رفتارهاى ناهنجار و ناشايسته منع كند. خداوند آياتى را فرو فرستاد و آنها را از اين رفتار ناشايست خصوصاً در مورد همسران پيامبر بر حذر داشت.
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاَّ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلى‏ طَعامٍ غَيْرَ ناظِرينَ إِناهُ وَ لكِنْ إِذا دُعيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسينَ لِحَديثٍ إِنَّ ذلِكُمْ كانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيي‏ مِنْكُمْ وَ اللَّهُ لا يَسْتَحْيي‏ مِنَ الْحَقِّ وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِن‏.
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد ! به خانه‏هاى پيامبر داخل نشويد مگر بشما براى صرف غذا اجازه داده شود، بدون اينكه چشم به ظرف غذاى وى بدوزيد، امّا هنگامى كه دعوت شديد داخل شويد، ووقتى غذا خورديد پراكنده شويد، و (بعد از صرف غذا) به بحث وگفتگو ننشينيد، اين عمل، پيامبر را مى‏آزارد، ولى از شما شرم مى‏كند (وچيزى نمى‏گويد)، امّا خدا از (بيان) حق شرم ندارد. وهنگامى كه چيزى از آنان (همسران پيامبر) مى‏خواهيد از پشت پرده بخواهيد، اين كار براى پاكى دلهاى شما وآنها بهتر است
سورة الاحزاب، آية 53.
و سپس فرمود:
شما حق نداريد پيامبر (ص) را بيازاريد و پس از او با همسرانش ازدواج كنيد اين رفتار شما نزد خداوند بزرگ است‏
وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذلِكُمْ كانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظيما
سورة الاحزاب، آيه 53.
و پس از چند آيه مى‏فرمايد:
آنانكه خدا و پيامبرش را مى‏آزارند، خداوند برآنها در دنيا و آخرت لعن مى‏فرستد و براى آنان عذابى خار كننده آماده فرموده است.
إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنهَُمُ اللَّهُ فىِ الدُّنْيَا وَ الاَْخِرَةِ وَ أَعَدَّ لهَُمْ عَذَابًا مُّهِينًا
سورة الاحزاب، آيه 57.
شايد بتوان يكى از اهم مصاديق آزار پيامبر (ص) را داستانى كه بخارى آورده است به شمار آورد. حاصل داستان اين است كه زنان پيامبر اكرم (ص) در تاريكى شب با پوشش كامل به مكانى كه خلوت و مناسب بود براى قضاء حاجت مى‏رفتند. چون ام‏المؤمنين سوده قد بلندى داشت يا تنومند بود عمر وى را شناخت و فرياد برآورد كه‏اى سوده تو نمى‏توانى خود را از ما پنهان كنى، بدان كه ما تو را شناختيم. سوده بر مى‏گردد، و به پيامبر شكوه مى‏برد و آن حضرت مى‏فرمايد شما رخصت داده شده‏ايد كه براى حوائجتان خارج شويد. اين داستان را بخارى در سه جا از كتاب صحيحش آورده است.
1 - در كتاب التفسير سورة الاحزاب در ذيل آيات فوق:
« عن عَائِشَةَ رضي الله عنها قالت خَرَجَتْ سَوْدَةُ بعد ما ضُرِبَ الْحِجَابُ لِحَاجَتِهَا وَكَانَتْ امْرَأَةً جَسِيمَةً لَا تَخْفَى على من يَعْرِفُهَا فَرَآهَا عُمَرُ بن الْخَطَّابِ فقال يا سَوْدَةُ أَمَا والله ما تَخْفَيْنَ عَلَيْنَا فَانْظُرِي كَيْفَ تَخْرُجِينَ قالت فَانْكَفَأَتْ رَاجِعَةً وَرَسُولُ اللَّهِ e في بَيْتِي وَإِنَّهُ لَيَتَعَشَّى وفي يَدِهِ عَرْقٌ فَدَخَلَتْ فقالت يا رَسُولَ اللَّهِ إني خَرَجْتُ لِبَعْضِ حَاجَتِي فقال لي عُمَرُ كَذَا وَكَذَا... فقال إنه قد أُذِنَ لَكُنَّ أَنْ تَخْرُجْنَ لِحَاجَتِكُنَّ »
ايشه گفت: پس از آنكه آيه حجاب نازل گرديد، سوده براى قضاى حاجتش بيرون رفت، او زنى تنومند بود، از اينرو نمى‏توانست خود را از كسانيكه او را مى‏شناختند پنهان كند عمر بن خطاب او را ديد، وگفت: اى سوده ! به خدا نمى‏توانى خود را از ما مخفى نگاه دارى، پس فكر كن چگونه خارج شوى گفت: پس بادگرگونى باز گشت وبر پيامبر وارد شد وگفت: يا رسول اللَّه ! من براى برخى از نيازهاى خود بيرون رفتم: عمر به من چنين وچنان گفت... پس (پيامبر اكرم (ص) فرمود: شما اجازه داده شده‏ايد تا براى نيازهايتان خارج شويد.
صحيح بخارى، ج 3، ص‏451 باب 45، حديث 1220. ‏
2 - در كتاب النكاح باب خروج النساء لحوائجهن:
« عن عَائِشَةَ قالت خَرَجَتْ سَوْدَةُ بِنْتُ زَمْعَةَ لَيْلًا فَرَآهَا عُمَرُ فَعَرَفَهَا فقال إِنَّكِ والله يا سَوْدَةُ ما تَخْفَيْنَ عَلَيْنَا فَرَجَعَتْ إلى النبي e فَذَكَرَتْ ذلك له وهو في حُجْرَتِي يَتَعَشَّى وَإِنَّ في يَدِهِ لَعَرْقًا فَأَنْزَلَ عليه فَرُفِعَ عنه وهو يقول قد أَذِنَ الله لَكُنَّ أَنْ تَخْرُجْنَ لِحَوَائِجِكُنَّ »
(عايشة گفت: شبى سوده بنت زمعه بيرون رفت، عمر او را ديد وشناخت، وگفت: به خدا اى سوده نمى‏توانى خود را از ما مخفى نگاه دارى گفت: بسوى پيامبر (ص) باز گشت، پس ماجرا را براى آن حضرت نقل كرد، واو (ص) مى‏فرمود: خدا به شما اجازه داده است تا براى نيازهايتان خارج شويد.)
همان، ج 4، ص 75، ب 116، ح 166. ‏
3 - كتاب الوضوء باب خروج النساء الى البراز.
« عن عَائِشَةَ أَنَّ أَزْوَاجَ النبي e كُنَّ يَخْرُجْنَ بِاللَّيْلِ إذا تَبَرَّزْنَ إلى الْمَنَاصِعِ وهو صَعِيدٌ أَفْيَحُ فَكَانَ عُمَرُ يقول لِلنَّبِيِّ (ص) احْجُبْ نِسَاءَكَ فلم يَكُنْ رسول اللَّهِ (ص) يَفْعَلُ فَخَرَجَتْ سَوْدَةُ بِنْتُ زَمْعَةَ زَوْجُ النبي (ص) لَيْلَةً من اللَّيَالِي عِشَاءً وَكَانَتْ امْرَأَةً طَوِيلَةً فَنَادَاهَا عُمَرُ ألا قد عَرَفْنَاكِ يا سَوْدَةُ حِرْصًا على أَنْ يَنْزِلَ الْحِجَابُ »
عايشه گفت: همسران پيغمبر (ص) در شب براى قضاى حاجت به زمين وسيعى مى‏رفتند، عمر به پيامبر مى‏گفت: زنانت را از نامحرمان بپوشان امّا پيامبر (به نصيحت عمر) عمل نمى‏كرد، تا شبى سوده بنت زمعه كه قامتى بلند داشت پس از پاسى از شب بيرون شد، پس عمر فرياد بر آورد: اى سوده بدان كه تو را شناختيم، چون وى بر نزول آيه حجاب حريص بود.
همان، ج 1، ص 136، ب‏109، ح 143. ‏
معمولاً مفسرين شأن نزول آيات فوق را دو قضيّه ذكر كرده‏اند.
1 - داستان فوق‏
2 - اينكه يكى از اصحاب پيامبر (ص) گفت: چون پيامبر از دنيا رود من با فلان همسرش ازدواج خواهم كرد، اين سخن به آن حضرت رسيده بسيار آزرده شد، پس آيات فوق نازل گرديد.
گروهى از مفسران اين شأن نزول را ذكر كرده‏اند از آن جمله است طبرى در جامع البيان، و آلوسى در روح المعانى، و ابن كثير در تفسير القرآن العظيم، ابن كثير صحابى مورد شأن نزول آيه را طلحه و همسرى را كه در نظر داشته عايشه دانسته است.
با وجود اينكه داستان عمر و سوده بعد از نزول آيه حجاب واقع گرديده به طوريكه در متن حديث آمده است «بعد ما ضرب الحجاب». در عين حال سوء ادب و شرمنده نمودن و اذيت و آزار ام‏المؤمنين سوده حرم پيامبر را - كه موجب آزردگى رسول خدا شده و يكى از اسباب نزول آيه شريفه (و ما كان لكم ان تؤذوا رسول‏اللَّه) حق اذيت و آزار پيامبر (ص) را نداريد - را جزء فضائل عمر و يا به تعبير ديگر از موافقات عمر به شمار آورده‏اند.
مثلاً آلوسى پس از قبول اينكه كار عمر خلاف ادب و شرمنده نمودن سوده حرم رسول‏اللَّه (ص) و آزردن او است، مى‏گويد:
عمر در اين كار عيبى نمى‏ديده، چون گمان مى‏كرده كه بر اين كار خير عظيمى مترتب مى‏گردد.
«وذلك أ حد موافقات عمر (ره) وهي مشهورة، وعدّ الشّيعة ما وقع منه من المثالب، قالوا: لما فيه من سوء الأدب وتخجيل سوده حرم رسول اللَّه (صلى الله عليه و سلم) وايذائها بذلك. واجاب أهل السّنة، بعد تسليم صحة الخبر أنّه (ره) رأى‏ أن لابأس بذلك، لما غلب على ظنّه من ترتب الخير العظيم... »
تفسير روح المعانى، ج 22، ص 72.
و نيز بخارى - يا برخى از راويان حديث - در كتاب وضوء اين داستان را چنين توجيه كرده‏اند، كه اين اهانت و سوء ادب «حرصاً على أن ينزل الحجاب» بوده.
صحيح بخارى، ج 1، كتاب الوضوء، باب 109 خروج النّساء الى البراز.
و حال آنكه خود در تفسير سوره احزاب گفته است: اين داستان پس از نزول آيه حجاب بوده است. همان.
اين امر موجب گرديده تا برخى از شارحان بخارى ناگزير شوند براى جمع بين اين احاديث بگويند شايد اين داستان مكرّر تحقق يافته است.
«قال الكرمانى: فان قلت: وقع هنا أنّه كان بعد ضرب الحجاب، وتقدم في الوضوء أ نّه كان قبل الحجاب، فالجواب: لعله وقع مرتين. »
فتح البارى، عسقلانى، ج 8، ص 391.
به هر حال، آنگاه كه حكومت در دست پيامبراكرم (ص) بود، و آنان محكوم بودند، بر آن حضرت جرئت مى‏كردند. گاه با آرزوى رحلت پيامبر، خيال ازدواج با همسرش را در سر مى‏پروراندند، گاه با عبارات توهين آميزى همسران پيامبر (ص) را مخاطب قرار مى‏دادند.
آه، اين چه جرئتى وقيحانه است؟ تصور رحلت رهبران دينى براى ارادتمندانشان بسيار دشوار است. آه چه مظلوميتى؟ آه چه غربتى؟
يا رسول‏اللَّه «اصبنا بك يا حبيب قلوبنا فما اعظم المصيبة حيث انقطع عنا الوحى و حيث فقدناك». هنوز 60 بهار از عمر شريف و مباركت نگذشته بود كه تو را درباره همسرانت آزردند ! هواى ازدواج با همسرانت را پس از رحلتت در سر پروراندند ! با جمله‏هاى اهانت آميز با ناموست سخن راندند ! تا خدا فرمود (وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً)
آه چه جرئتى؟ آيا اين قوم پس از آنكه خود به حكومت رسيدند، و فاطمه (س) و اهل‏بيت پيامبر (ص) در ظاهر محكوم و مقهور گرديدند، براى پى‏گيرى اهدافشان جرأت نخواهند داشت؟ چون دختر پيامبر است؟ چون همسر على است؟ چون مصيبت زده است؟ آن هم به بزرگترين مصائب؟ نه، اين امور بر جرئت آنان مى‏افزود.
امّا هنوز جاى سؤال است كه چرا از شجاعت پيامبر (ص) و على‏ عليه السلام نمى‏هراسيدند و جرأت مى‏كردند؟ يا به تعبير ديگر، چرا پيامبر و على صلوات اللَّه عليهما از شجاعت و غيرت خود بهره نمى‏گرفتند، تا مخالفان چنان جرأت كنند و بر آنها چيره شوند؟
اولاً: خاندان پيامبر (ص) همانند ديگران نيستند.
آنچه آنان را به عكس العمل وا مى‏دارد فقط امر الهى و رضاى اوست. آنان بر اساس تعصب، غضب، منافع شخصى، دفاع از خود و متعلقات خود حركت نمى‏كنند. بلكه تنها مدافع دين و تابع وظيفه و امر الهى‏اند.
حضرت على (ع) تنها بر اساس امر و فرمان عمل مى‏كرد، او امر به صبر شده بود، پس امتثالاً لامر اللَّه سبحانه صبر كرد.
ثانياً: روشن است كه اگر به همسر يا مادر و خواهر كسى - هر چند ضعيف و غيرشجاع - هجوم برند، او در خانه نخواهد نشست و به دفاع برمى‏خيزد. امّا اگر بداند كه مهاجمين مى‏خواهند با تحريك احساسات، وى را به عكس‏العمل وادارند تا به اهداف شوم خود برسند. اگر شخصى با تدبير و عاقل و مسلط بر نفس خود باشد هيچگاه دشمن را با عكس العمل به اهدافش نمى‏رساند.
على (ع) مى‏دانست آشوب و جنجال هدف مهاجمين است، تا در پرتو آن امر را مشتبه نموده و فرصت را براى معرّفى حق از على و فاطمه‏ عليهما السلام بگيرد. على با صبر و بردبارى نقشه شوم مهاجمين را خنثى كرد. و با فدا نمودن خود و همسرش، مسؤوليت بزرگ خود را براى حفظ دين ايفا و حجت را تا روز قيامت بر خلق تمام كرد.
و به اين ترتيب پرسشهاى فراوانى را پيش‏روى تاريخ قرارداد، كه از آن جمله است: چرا خورشيد عُمْر فاطمه (س) به آن زودى غروب كرد؟ آيا به مرگ طبيعى بود؟
تهديد به آتش كشيدن خانه در آن تأثير نداشت؟
آتش‏زدن در خانه چطور؟
در به پهلوزدن چطور؟
سقط جنين و بيمارى پس از آن باعث شهادت نبود؟
اگر اينها نبود؟ يا اينها موجب شهادت نبود؟
پس چرا: همانطور كه بخارى ومسلم مى‏گويند: فاطمه (س) تا آخر عمر از ابوبكر قهر بود؟
« فغضبت فاطمة بنت رسول اللَّه (ص) فهجرت ابابكر فلم تزل مهاجرته حتى توفّيت ».
صحيح بخارى، ج 2، ص 504، كتاب الخمس، باب 837، ح‏1265.
« فوجدت فاطمة على ابى بكر فى ذلك فهجرته فلم تكلّمه حتّى‏ توفّيت. »
همان، ج 3، ص 252، كتاب المغازى، ب 155 غزوه خيبر، حديث 704. و صحيح مسلم، ج 4، ص 30، كتاب الجهاد و السير، باب 15، ح 52.
‏ چرا در بخارى آمده است: فاطمه (س) پنهان بخاك سپرده شد؟
«فلمّا توفّيت دفنها زوجها علىٌّ ليلاً ولم يؤذن بها أبابكر وصلّى‏ عليها. »
همان.
چرا چنانكه بخارى نقل كرده: نيمه شب دفن گرديد؟
همان. ‏
چرا قبر تنها يادگار پيامبر (ص) هنوز مخفى است؟ چرا پس از گذشت سالها از اين ماجرا، مسلم آورده‏ است كه: على (ع) ابوبكر و عمر را كاذب، آثم، غادر و خائن مى‏دانست؟
قال عمر لعلى وعباس: « فرأيتماه (ابابكر) كاذباً آثماً غادراً خائناً... فرأيتماني كاذباً آثماً غادراً خائناً... »
صحيح مسلم، ج 4، ص 28، كتاب الجهاد و السير، باب 15 حكم الفئ، حديث 49.
شايد اگر پس از آنچه بر فاطمه (س) گذشت على (ع) بپامى‏خاست و با ضاربين و قاتلين فاطمه (س) درگير مى‏شد. امروز تحريف گران تاريخ مى‏گفتند على براى گرفتن حكومت به نبرد پرداخت و در زد و خوردها و درگيريها فاطمه كشته شد و على (ع) قاتل فاطمه است. ديگر پاسخ سؤالات فوق چنين روشن نبود.
اين قبيل امور از تحريف گران تاريخ بعيد نيست، چه اينكه انكار شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) كمتر از اين نمى‏باشد. تحريف گران تاريخ، توجيه كنندگان حقايق، در مورد شهيد جنگ صفين، عمّار ياسر، كه پيامبراكرم (ص) فرموده بود: « يقتله الفئة الباغية»:
« فراه النّبيّ (صلى الله عليه و سلم) فينفض التّراب عنه ويقول: تقتله الفئة الباغية ويح عمّار يدعوهم الى الجنّة ويدعونه الى النّار»
صحيح بخارى، ج‏1، ص‏254، كتاب الصّلاة، باب 304، التعاون فى بناء المسجد.
تو را گروهى سركش به شهادت مى‏رسانند.
چون صدور اين حديث از پيامبراكرم (ص) مورد اتفاق بود، و قابل انكار نبود، و يكى از ادلّه روشن بغى و بطلان قاتلين عمّار و رهبرشان بود، آنانكه براى دفاع از معاويه از هيچ مكابره‏اى روى گردان نبودند، روز را تاريك و شب را روشن معرفى مى‏كردند، مگر نگفتند على قاتل عمّار است؟ چون وى را به جنگ آورده است؟ ! غافل از اينكه پيامبر اكرم (ص) در ادامه سخنش فرموده بود:
«يدعوهم الى الجنّة و يدعونه الى النار »
همان
عمّار آنان را به سوى بهشت مى‏خواند و آنان عمّار را به سوى آتش دعوت مى‏كنند.
و به اين وسيله پيامبر اكرم (ص) مخالفان على (ع) و رهبرشان را مصداق آيه شريفه:
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ
سورة القصص، آية 41.
قرارداد.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:14 PM
حضرت زهراسلام الله علیها
درکوچه ها پیچیده بوی فاطمیه
یک دو قدم بردار سوی فاطمیه
مشکی ترین پرچم برای فاطمیه است
محزون ترین نوحه نوای فاطمیه


برگ پاييزي اگر برگ خزان را مي برد مهر زهرا هم گناه شيعيان را مي بردكي شود تا انتقام سيلي زهرا بگيريم شب بود و بقيع و مرتضي تنها بود بگداخته چون شمع ز سر تا پا بود مي سوخت و قطره قطره آبش ميکرد آن آتش غم که قاتل زهرا بود
حضرت زهراسلام الله علیهافرمود: خوشرویی با مؤمن، موجب دستیابی به بهشت می­شود و خوشرویی نسبت به غیر مؤمن، انسان را از عذاب آتش حفظ می­کند.

(فاطمه الزهرا بهجه قلب المصطفی:ج۱، ص ۳۰۰)
بعد از این خورشید می ماند غریب ، می تراود از لبش ام یجیب . . .



از مشرق قلبم رسیده فاطمیه . رخت عزایم كو ، رسیده فاطمیه . . .


حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) : فاطمه پاره تن من است . هر كه او را بیازارد ، مرا آزرده خاطر كرده است و هر كه او را شاد كند ، مرا نیز خوشحال نموده است .

ما گوشه نشينان غم فاطميه ايم محتاج عطا و كرم فاطميه ايم عمري است كه از داغ غمش سوخته ايم دیدم که ازپس در پهلوی من شکسته است
فریاد من درآنجا علی علی علی بود
بر روی سینه من با میخ در نوشتند
این جرم گفتن علی علی علی بود
من هم زخون سینه بر روی در نوشتم
تنها گناه زهرا علی علی علی بود زآن روزی که سیلی خورد زهرا
سیه شد روزگار اهل معنا
شنیدم زعارفی که می فرمود
حکم فرج را کند زهرای سیلی خورده امضااي كاش فدك اين همه اسرار نداشت

اي كاش مدينه در و ديوار نداشت

فرياد دل محسن زهرا اين بود

اي كاش در سوخته مسمار نداشت

كاش قلبم به قبرش راه داشت

كاش زهرا هم زيارتگاه داشت
می خواست رخش پیش عدو زرد نباشد
ای کاش یکی بود در آن کوچه و می گفت
آن کس که به زن حمله کند، مرد نباشد http://www.mihandownload.com/download/fatemeiah.jpg




از فاطمه اكتفا به نامش نكنيد

نشناخته توصيف مقامش نكنيد

هر كس در او محبت زهرا نيست

علامه اگر هست سلامش نكنيدزآن روزی که سیلی خورد زهرا
سیه شد روزگار اهل معنا
شنیدم زعارفی که می فرمود
حکم فرج را کند زهرای سیلی خورده امضا
سردار بدر و خیبر، دیگر ز پا فتاده
دستی به دوش سلمان، دستی به سر نهاده
مهدی بیا کمک کن، جد مطهرت را
بیرون ببر زخانه، تابوت مادرت را

دانی که چرا صورت زهرا شده نیلی؟
می خواست رخش پیش عدو زرد نباشد
ای کاش یکی بود در آن کوچه و می گفت
آن کس که به زن حمله کند، مرد نباشدفاطمیه قصه گوی رنجهاست / فاطمیه تفسیر سوز مرتضی ستفاطمیه شعر داغ لاله است / قصه ی زهرای ۱۸ ساله ستفاطمیه شرح دیوار و در است / دفتر در مقام سخت زینب پرور است . . ....زهرا که شهید گشت بی جرم و گناه / هست از غم او، سینه ی عالم پر آهخدا کجا و سیلی خوردن / لا حول و لا قوه الا بالله . . ....دل از غم فاطمه توان دارد ؟ نه / و ز تربتِ او کسی نشان دارد؟ نهآن تربتِ گمگشته به بَر، زوّاری / جز مهدی صاحب الزمان دارد؟ نه . . ....پرستوی مهاجرم چرا ز لانه میروی / مسافر خسته من چرا شبانه میروی . . .السلام علیک یا فاطمه الزهرا..در خانه آه دارد علی / عشق پهلو شکسته داردعلیآن پسر جان داد فدای مادرش / حسن حسین داغ مادر دارند یاعلی . . ....سبد سبد بیارید گلهای نیلوفری رو / بیاید عزا بگیریم روزای بی مادری روبگید چاووش بخونه غم از دلا امون برده / بگید حجله بیارند آخه مادر جوون مردهپیغمبری که عمری غمخوار امتش بود / روی کبود زهرا اجر نبوتش بود؟...ز آن روزی که سیلی خورد زهرا / سیه شد روزگار اهل معناشنیدم زعارفی که می فرمود / حکم فرج را کند زهرای سیلی خورده امضا

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:14 PM
فاطمه زهرا (س) چگونه اسوه ای است؟
فاطمه زهرا (س) چگونه اسوه ای است؟ http://www.khabaronline.ir/Images/Kind/1.png

دین - شفقنا نوشت: دکتر رسول جعفریان، مورخ و محقق تاریخ اسلام و استاد دانشگاه تهران با طرح این پرسش که ' فاطمه زهرا (س) چگونه اسوه ای است؟ ' آورده است :

زندگی و کلام فاطمه زهرا (س) برگرفته از تربیت الهی و قرآنی و نبوی است و به همین جهت آنچه از ایشان روایت شده است، پایه و اساسی است برای این اصل که حضرتش اسوه و الگویی است که می باید بیشتر او را شناخت و از ایشان پیروی کرد.
معصومین اسوه‌هایی برای زندگی مادی و معنوی ما هستند، اسوه‌هایی که در حوزه اخلاق و فقه میراثی را برای ما به یادگار گذاشته اند و ما با پیروی از آنان، به رنگ آنان در می آییم. بنابرین تلاش برای از دسترس خارج کردن معصومین، در سایه عبارات غلوآمیز، کمترین نتیجه‌اش دور کردن آنان از درون زندگی ما انسانهاست که نیازمند یک الگوی منطقی و معقول و طبیعی در زندگی هستیم. اگر جز این باشد، بحث پیروی و الگوی گیری و تأکیدی که قرآن در باره رسول خداوند دارد که «ولکم فی رسول الله اسوة حسنة» معنای جدی نخواهد داشت.
بنابرین باید در زندگی فاطمه زهرا (س) درنگریست و به دنبال یک الگو بود. آن حضرت با همه قداست و قدسیتی که دارد و از چهار زن برتر عالم یعنی مریم، آسیه، خدیجه و فاطمه است، و از ایشان به عنوان «سیدة نساءالعالمین» یاد شده است، اما مثل همه زنان زندگی می کند و در چارچوب اخلاقیات دینی و آموزه های قرآن و آنچه از میراث پدر گرفته گذران عمر می‌کند.
در اینجا به چند نمونه از مواردی که از سیره آن حضرت در منابع معتبر نقل شده است، به مناسبت ولادت آن بانوی عزیز تقدیم می کنیم:
* کلینی از منابع خود نقل کرده است که امام صادق علیه السلام فرمود: علی علیه السلام شبیه ترین مردم در روش و سیره به رسول الله بود. خودش نان و روغن می‌خورد، اما به مردم نان و گوشت می‌خوراند. آن حضرت فرمود: علی علیه السلام آب می آورد، هیزم تهیه می‌کرد و فاطمه سلام الله علیها گندم یا جو را آرد کرده، خمیر می نمود و نان می‌پخت. امام صادق افزود: فاطمه زهرا (س) از زیباترین زنان بود، چنان که گویی دو گونه اش، بمانند دو گل است. درود خداوند بر او و بر پدرش و شوهر و فرزندان طاهرش باد. (کافی: 8 / 165).
* از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نقل شده است که فرمود: فاطمه چنان بود که وقتی دعا می‌کرد، برای زنان و مردان مؤمن دعا می‌کرد، اما برای خود دعایی نمی کرد. از آن حضرت پرسیدند که چرا برای مردم دعا می‌کند، اما برای خودش خیر. فرمود: الجار ثم الدار. اول همسایه پس از آن اهل خانه. (وسائل الشیعه: 7 / 113).

* ابن فهد حلی گوید: روایت شده است که گریه و زاری ابراهیم تا حد یک میل شنیده می شد آنچنان که خداوند در قرآن او را با این سخن خود ستایش کرده است که «ان ابراهیم لحلیم أوّاه». در وقت نماز صدایی از او شنیده می شد که مانند جوشیدن آب در ظرف بود. همین صدایی بود که از سینه رسول الله هم شنیده می شد. و فاطمه از ترس خدای متعال در نمازش، نفسش به شمارش می افتاد. (مستدرک الوسائل: 4/100).

* یکی از بهترین شب های سال، شب 23 رمضان است. آنچنان که سول خدا فرش و رختخواب خویش را در دهه آخر رمضان جمع می کرد و اهل خانه را در شب 23 بیدار می کرد، به صورت های خواب آلود آب می زد، چنان که فاطمه زهرا (س) ‌نیز همه اهل خانه را از خواب بیدار کرده، آنها را با کم کردن غذا بیدار نگاه می داشت و از میانه روز تمهید کار می کرد و می فرمود: کسی که از خیر این شب بی نصب بماند، محروم است. (مستدرک: 7/470).

* شیخ صدوق با سند خود از زید بن علی بن الحسین از پدرانش از فاطمه زهرا (س) روایت کرده است که شندیم که رسول خدا فرمود: در روز جمعه ساعتی است که هر مرد مسلمانی که در آن ساعت خیری از خداوند بخواهد، خداوند نصیب او خواهد کرد. عرض کردم: آن چه ساعتی است؟ فرمود: زمانی است که نیمی از خورشیده غروب کرده است. پس از آن حضرت فاطمه به غلام خود می فرمود تا روی بام برود و هرگاه نصف خورشید غروب کرد او را آگاه کند تا در آن لحظه دعا کند. (بحار:‌ 86 ص 269).

*یکی از عادات حضرت زهرا (س) رفتن به مزار شهدا بود. این سنت را تا آخر عمر رعایت می کرد چنان صدوق در کتاب شریف من لایحضره الفقیه نقل کرده است: فاطمه زهرا در صبح شنبه ای به زیارت قبر شهداء آمده، سر قبر حمزه می آمد و در آنجا بر آنان رحمت فرستاده و طلب مغفرت می کرد.
* راوندی از سلمان فارسی نقل کرده است:‌فاطمه زهرا نشسته بود و آسیاب دستی برابرش بود، جو را آرد می کرد و دسته آن خونی شده بود، حسین هم در گوشه ای از خانه گریه می کرد. عرض کردم: فضه این کارها را انجام می دهد. فاطمه گفت: رسول خدا به من توصیه کرده است که یک روز فضه و روز دیگر من کارها را انجام دهم. دیروز روز او بوده است. (خرائج: 1/530).

* ابن مسعود گوید: مردی نزد فاطمه سلام الله علیها آمد و گفت: ای دختر پیامبر! آیا رسول خدا چیزی برای شما باقی گذاشت که من از آن بهره برم؟ فاطمه جاریه خود را صدا کرده فرمود: آن جریده را بیاور. جستجو کرد اما نیافت، حضرت فرمود: حتما باید پیدا شود، این جریده برای من معادل حسن و حسین است. پس یافت شد. در آن چنین نوشته شده بود: مؤمن نیست کسی که همسایه از دستش ایمن نباشد. کسی که به خدا و قیامت باور دارد، همسایه‌اش را آزار نمی دهد. کسی که به خدا و قیامت معقتد است سخن نیک گوید یا ساکت می ماند. خداوند انسان صبور عفیف را دوست دارد، چنان که از ناسزا گوی درخواستگر لجوج بغض دارد. حیاء از مؤلفه های ایمان است و ایمان در بهشت است و فحاشی از بد زبانی است و بدزبان در جهنم است. (التذکرة الحمدونیة، ج‏2، ص: 230)
سخن اخیر نشانگر آن است که آن حضرت میراث مکتوبی هم از پدر داشته که در آن کلمات حکمیانه بوده و بسا همین باشد که به مصحف یا به تعبیر بهتر صحیفه فاطمه شهرت داشته است.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:15 PM
نظر آیت الله صافی درباره زمان عزاداری برای حضرت زهرا(س)
نظر آیت الله صافی درباره زمان عزاداری برای حضرت زهرا(س) http://www.khabaronline.ir/Images/Kind/1.png

دین - پایگاه اطلاع رسانی آیت الله صافی نوشت:

آيت الله صافي گلپايگاني در پاسخ با به استفتاء جمعی از مومنین، نظر خود را پیرامون شیوه و زمان عزاداری برای حضرت صديقه كبري فاطمه زهرا (سلام الله عليها) اعلام کردند.

متن استفتاء و پاسخ این مرجع تقلید بدین شرح است:
بسمه تعالي
محضر مبارك مرجع عاليقدر حضرت آيت الله العظمي صافي گلپايگاني مدظله
با سلام و احترام؛
ضمن عرض تسليت به مناسبت فرارسيدن ايام شهادت حضرت فاطمه زهرا دختر گرامي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله، بفرماييد با توجه به معلوم‌نبودن دقيق تاريخ شهادت آن بزرگوار، بهترين ايام جهت عزاداري براي حضرت چه روزهايي است؟ و بهترين نوع عزاداري در اين شهادت عظمي چيست؟
با تشكر/جمعي از مؤمنين
پاسخ آیت الله صافی:
بسم الله الرحمن الرحيم
عليكم السلام و رحمة الله
نسبت به روز شهادت حضرت صديقه كبري فاطمه زهرا سلام الله عليها اقوال مختلفي ذكر شده است، لكن آنچه بيشتر مورد توجّه علماء واقع شده است فاطميه اول و فاطميه دوّم در ماه جمادي الاولي و جمادي الثانية است؛ و شايسته است كه شيعيان از روز سيزدهم جمادي الاولي تا سوّم جمادي الثانية سوگوار، و با انجام مراسم عزاداري آن حضرت، ارادت و مودّت خود را به اهل بيت عليهم‌ السلام اظهار نمايند و از انجام مراسمي‌ كه موجب وهن مراسم شهادت آن حضرت است، اجتناب نمايند.
بهترين عزاداري، بيان فضائل و مناقب و مصائب آن حضرت و ذكر اخلاق و سيره عملي و دفاع ايشان از امام مظلوم حضرت اميرالمؤمنين عليه ‌السلام است كه در همه اعصار بايد براي مردم تبيين شود.
ان‌شاء الله تعالي مؤمنين با تمسّك به قرآن و عترت به بهترين صورت ممكن به ساحت مقدّس آن بزرگوار عرض ادب و اخلاص نمايند، به ويژه بانوان متدينه با حفظ حجاب و عفّت و پاكدامني، ايشان را الگوي خود قرار دهند.
لطف الله صافي/10 جمادي الاولي1433

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:15 PM
لحظات وداع حضرت فاطمه (س) در اوراق تاریخ
http://www.khabaronline.ir/Images/News/Smal_Pic/images/position1/2011/5/fatemeh19.jpg

لحظات وداع حضرت فاطمه (س) در اوراق تاریخ http://www.khabaronline.ir/Images/Kind/1.png

دین - در منابع شیعه و سنی در زمینه شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام مطالبی اعم از تاریخی و روایی ذکر شده است که در این مطلب اجمالا به آن می‌پردازیم.

به روایت سلیم بن قیس
سلیم بن قیس می‌گوید:
از ابن‌عباس شنیدم كه می‌گفت: چون بیماری حضرت فاطمه علیهاالسلام شدید شد، علی‌علیه السلام را طلبید و فرمود:
"وصیت می‌كنم تو را كه بعد از من با امامه دختر خواهر من زینب ازدواج کنی و تابوت مرا چنانچه ملائكه برای من وصف كردند، بسازی، و نگذاری احدی از دشمنان خدا در[تشییعٍ] جنازه من حاضر شوند.
پس همان روز فاطمه علیهاالسلام از دنیا رحلت كرد. از صدای گریه، مدینه به لرزه در آمد و مردم را دهشتی روی داد مانند روز وفات حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم."
پس ابوبكر و عمر به تعزیه حضرت علی علیه السلام آمدند و گفتند:
تا ما حاضر نشویم بر دختر رسول خدا نماز نگزار.
چون شب رسید، حضرت علی علیه السلام، عباس و فضل پسر او و مقداد و سلمان و ابوذر و عمّار را طلبید و بر جنازه حضرت فاطمه علیهاالسلام نماز گزارد و او را دفن نمود. چون صبح شد، مقداد به ابوبكر و عمر گفت:
ما دیشب فاطمه را دفن كردیم. عمر به ابوبكر گفت: نگفتیم چنین خواهند كرد؟ عباس گفت: فاطمه خود چنین وصیت كرده بود كه شما بر او نماز نخوانید. عمر گفت: شما كینه قدیم خود را هرگز ترك نمی‌كنید، والله كه می‌روم او را از قبر در آورم و بر او نماز می‌كنم. امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: به خدا سوگند اگر این کار را انجام دهی، شمشیر خود را از غلاف بكشم و در نیام نكنم تا تو را و جماعت بسیاری را به قتل رسانم. بعد از این، ایشان توطئه كردند كه علی علیه السلام را به قتل رسانند و گفتند: تا او را نكشیم ما به اهداف خود نمی‌رسیم. ابوبكر گفت: چه كسی این جرأت را می‌كند؟ عمر گفت: خالد بن ولید. پس او را طلبیدند و گفتند: می‌خواهیم تو را بر امر عظیمی بگماریم.
گفت: مرا بر هر کاری می‌خواهید بگمارید، اگرچه بر كشتن علی باشد. گفتند: از برای همین تو را طلبیدیم. خالد گفت: چه وقت او را به قتل برسانم؟ ابوبكر گفت: در وقت نماز در پهلوی او بایست، چون سلام نماز گوید گردن او را بزن. چون در آن وقت، اسماء بنت عمیس كه پیشتر همسر جعفر طیّار بود در خانه ابوبكر زندگی می‌كرد. بر توطئه ایشان مطلع شد، كنیزك خود را گفت: برو به خانه علی و فاطمه علیهاالسلام به دور خانه ایشان بگرد و این آیه را بخوان. " وَ جاءَ رَجُلُ مِن اَقصَا المَدینَةِ یَسعَی قَالَ یا مُوسَی اِنَّ المَلاَ یَاتَمِروُنَ بِکَ لِیَقتُلوکَ فَاخرُج اِنّی لَکَ مِنَ النّاصِحِین."(سوره قصص؛ آیه 20) چون كنیزك آمد و این آیه را خواند، علی علیه السلام فرمود: به خاتون خود بگو: خدا تو را رحمت كند، ایشان قدرت آن ندارند، اگر ایشان مرا بكشند چه كسی با ناكثان و قاسطان و مارقان قتال خواهد كرد. پس حضرت وضو ساخت و به مسجد رفت و مشغول نماز شد. خالد بن ولید آمد و در پهلوی آن حضرت ایستاد، پس ابوبكر در اثنای نمازش پشیمان شد، ترسید كه اگر علی علیه السلام شمشیر بكشد؛ اول او را بكشد، پس تشهدش را بسیار طول داد تا آن كه نزدیك شد تا آفتاب در آید، زیرا می‌ترسید كه اگر سلام بگوید خالد به گفته او عمل كند و فتنه‌ای بر پا شود، پس پیش از سلام نمازش گفت: ای خالد! مكن آنچه را گفته بودم، اگر بكنی تو را خواهم كشت.(كتاب سلیم بن قیس؛ ص 255/ احتجاج؛1/240) و این فتنه دفع شد.
به روایت شیخ صدوق
همچنین شیخ صدوق روایت كرده است: چون از جانب حق تعالی خبر وفات آن سرور بانوان دو عالم دررسید، امّ ایمن را طلبید و- او معتمدترین زنان نزد آن بانو بود- فرمود:
ای امّ ایمن خبر وفاتم، به من رسیده، پس علی را برای من بطلب. چون حضرت امیرعلیه السلام حاضر شد، فرمود: ای پسر عمّ! تو را به انجام مواردی وصیّت می‌كنم. حضرت امیر علیه السلام فرمود: هر چه می‌خواهی بگو، فرمود:
وصیت‌های من اول آن است كه امامه دختر زینب را بعد از من به همسری برگزینی كه تربیت كننده فرزندان من باشد و برای ایشان در مهربانی همانند من است، و تابوتی برای من بساز مثل آنچه ملائكه برای من تصویر كردند و به من نشان دادند. حضرت فرمود: ای فاطمه به من بنما كه چگونه ایشان به تو نشان دادند؟ پس فاطمه علیهاالسلام روشی را كه ملائكه از جانب حق تعالی برای او وصف كرده بودند به آن حضرت نشان داد. پس فرمود: وصیت سوم من آن است كه در هر ساعت از شب و روز كه وفات نمایم، در همان ساعت مرا دفن كنی و تأخیر ننمایی، و نگذاری احدی از دشمنان خدا كه بر من ستم كرده‌اند، بر جنازه من حاضر شوند و بر من نماز خوانند. حضرت امیر علیه السلام فرمود: چنین خواهم كرد.
پس آن بانوعلیهاالسلام در نیمه شب به ریاض جنّت انتقال یافت. حضرت علی علیه السلام در همان ساعت مشغول تجهیز و تكفین آن حضرت گردید. پس از آن كه از غسل و دفن فارغ شد، جنازه را بیرون آورده و جریدی از درخت خرما روشن كرده و با جنازه آن حضرت بیرون آمدند، تا آن كه در همان شب بر آن حضرت علیهاالسلام نماز گزارند و جسد مطهّرش را دفن كردند...(علل الشرایع؛185) علامه مجلسی می‌نویسد: در مدت زندگانی آن بانو علیهاالسلام بعد از پدر بزرگوارش، اختلاف نظر بسیاری میان خاصّه و عامّه می‌باشد، از شش ماه بیشتر و از چهل روز كمتر نگفته‌اند، و احادیث معتبر دلالت می‌كند بر آن كه بقای آن حضرت علیهاالسلام بعد از پیغمبر، هفتاد و پنج روز بوده است. ابوالفرج اصفهانی در كتاب مقاتل الطالبیین از حضرت امام محمّدباقر علیه السلام روایت كرده است: مدت بقای آن حضرت علیهاالسلام بعد از پدر خود؛ سه ماه بود.(مقاتل الطالبیّین؛49)
روایات درباره سن حضرت زهرا (س)
در روز وفات آن حضرت نیز اختلاف نظر بسیار است، اكثر علمای امامیه گفته‌اند در روز سوّم جمادی الاول واقع شد. همچنین در سن شریف حضرت فاطمه علیهاالسلام در وقت وفات، اختلاف نظر بسیار است، اكثر روایات معتبر دلالت می‌كند بر آن كه سن شریف آن بانو علیهاالسلام در آن وقت، هیجده سال بوده، و قول صحیح و مشهور میان علمای امامیه همین قول است.
به روایت كتاب روضة الواعظین
در كتاب روضة الواعظین روایت كرده‌اند كه حضرت فاطمه علیهاالسلام را بیماری شدیدی عارض گردید و تا چهل روز ممتد شد، چون خبر وفات آن حضرت علیهاالسلام به او رسید امّ ایمن و اسماء بنت عمیس و حضرت امیرالمؤمنین‌علیه السلام را حاضر ساخت و گفت: ای پسرعمّ! از آسمان خبر فوت به من رسیده و من عازم سفر آخرتم، تو را وصیت می‌كنم به چیزی چند كه در خاطر دارم.
حضرت امیر علیه السلام فرمود: ای دختر رسول خدا آنچه خواهی وصیت كن. پس بر بالین آن حضرت نشست و هر كه در آن خانه بود بیرون كردند. پس ساعتی هر دو گریستند. حضرت علی علیه السلام سر فاطمه علیهاالسلام را مدتی به دامن گرفت و به سینه خود چسبانید و فرمود:
هر چه می‌خواهی وصیت كن، آنچه فرمایی به عمل می‌آورم و امر تو را بر امر خود اختیار می‌كنم. فاطمه علیهاالسلام فرمود: خدا تو را جزای خیر دهد ای پسرعمّ رسول خدا، وصیت می‌كنم تو را اول كه بعد از من امامه را به عقد خود درآوری. او برای فرزندان من مثل من است. پس فرمود: برای من تابوتی قرار ده، زیرا كه ملائكه را دیدم كه صورت تابوت برای من ساختند. پس فرمود: باز وصیّت می‌كنم تو را كه نگذاری كه یكی از آنها كه بر من ستم كرده و حقّ مرا غصب كردند بر جنازه من حاضر شوند، زیرا كه ایشان دشمن من و دشمن رسول خدایند، و نگذاری كه احدی از ایشان و نه از اتباع ایشان، بر من نماز بخوانند، و مرا در شب دفن كنی، در وقتی كه دیده‌ها در خواب باشد. (روضة الواعظین؛151)
روایت كشف الغمّه
در كشف الغمّه روایت كرده‌اند چون وفات حضرت فاطمه علیهاالسلام نزدیك شد، اسماء بنت عمیس را گفت: آبی بیاور كه من وضو بگیرم، پس وضو گرفت - به روایتی دیگر غسل كرد - و بوی خوش طلبیده و خود را خوشبو گردانید و جامه‌های نو طلبید، پوشید و فرمود:
ای اسماء! جبرئیل در وقت وفات پدرم از بهشت، چهل درهم كافور آورد، حضرت آن را سه قسمت كرد و یك بخش را از برای خود گذاشت و یكی را برای من و یكی را برای علی، آن كافور را بیاور كه مرا به آن حنوط كنند. چون كافور را آورد، فرمود: نزدیك سر من بگذار، پس رو به قبله خوابید و جامه‌ای بر روی خود كشید و فرمود: ای اسماء مدتی صبر كن، بعد از آن مرا صدا کن، اگر جواب نگویم، علی را طلب كن و بدان كه من به پدر خود ملحق گردیده‌ام.
اسماء ساعتی انتظار كشید، بعد از آن فاطمه علیهاالسلام را ندا كرد، صدایی نشنید، پس گفت: ای دختر مصطفی، ای دختر بهترین فرزندان آدم، ای دختر بهترین كسی كه بر روی زمین راه رفته است، ای دختر آن كسی كه در شب معراج به مرتبه قاب قوسین او ادنی رسیده است. چون جواب نشنید جامه را از روی مباركش برداشت، دید كه مرغ روحش به ریاض جنّت پرواز كرده است، پس بر روی آن حضرت افتاد و آن حضرت را می‌بوسید و می‌گفت: چون به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله می‌رسی. سلام اسماء بنت عمیس را به آن حضرت برسان.
در این حال امام حسن و امام حسین علیهماالسلام از در آمدند و گفتند: ای اسماء! چرا مادر ما در این وقت به خواب رفته است؟ اسماء گفت: مادر شما به خواب نرفته ولیكن به رحمت خداوندی واصل گردیده است، پس حضرت امام حسن علیه السلام خود را بر روی آن حضرت افكند و روی انورش را می‌بوسید و می‌گفت: ای مادر با من سخن بگو پیش از آن كه روحم از جسد مفارقت كند، و حضرت امام حسین علیه السلام بر پایش افتاد و می‌بوسید و می‌گفت: ای مادر بزرگوار! منم فرزند تو حسین. با من سخن بگو پیش از آن كه دلم شكافته شود و از دنیا مفارقت كنم.
پس اسماء گفت: ای دو جگر گوشه رسول خدا بروید و پدر بزرگوار خود را خبر كنید و وفات مادر خود را به او برسانید. پس ایشان بیرون رفتند، چون نزدیك مسجد رسیدند صدا به گریه بلند كردند، پس صحابه به استقبال ایشان دویدند و گفتند: سبب گریه شما چیست ای فرزندان رسول خدا؟ حق تعالی هرگز دیده شما را گریان نگرداند، مگر جای جدّ خود را خالی دیده‌اید و از شوق ملاقات او گریان گردیده‌اید؟ گفتند: مادر ما از دنیا مفارقت نمود. چون امیرالمؤمنین این خبر را شنید، فرمود: بعد از تو خود را به كه تسلی دهم. (كشف الغمة؛2/122)
چون این خبر در مدینه منتشر گردید، شیون از خانه‌های مدینه بلند شد، و مردم جمع شده بودند و گریه می‌كردند و انتظار بیرون آمدن پیکر حضرت را می‌كشیدند. پس ابوذر بیرون آمد و گفت: بیرون آوردن آن حضرت را به تأخیر انداختند، پس مردم متفرق شده، برگشتند. چون پاسی از شب گذشت و دیده‌ها به خواب رفت، جنازه را بیرون آوردند، امیرمؤمنان و حسن و حسین علیهم السلام و عمّار و مقداد و عقیل و زهیر و ابوذر و سلمان و بریده و گروهی از بنی‌هاشم و خوّاص آن حضرت، بر آن بانوعلیهاالسلام نمازگزاردند و در همان شب دفن كردند. حضرت علی علیه السلام بر دور قبر آن حضرت هفت قبر دیگر ساخت كه ندانند قبر آن بانو علیهاالسلام كدام است.
به روایات دیگر
به روایتی دیگر چهل قبر دیگر را آب پاشیدند كه قبر آن حضرت مشخص نباشد و به روایت دیگر قبر آن حضرت را با زمین هموار كرد كه علامت قبر معلوم نباشد؛ این کارها برای آن بود كه موضع قبر آن حضرت را ندانند و بر قبر ایشان نماز نخوانند و خیال نبش قبر آن را به خاطر نگذرانند.(روضة الواعظین؛151) به این سبب در مورد محل قبر آن بانو علیهاالسلام اختلاف نظر واقع شده است: بعضی گفته‌اند در بقیع نزدیك قبور ائمه بقیع است و بعضی گفته‌اند میان قبر حضرت رسالت و منبر آن حضرت دفن شده است، زیرا كه حضرت فرمود: میان منبر و قبر من باغی از باغ‌های بهشت است و منبر من بر دری از درهای بهشت است. اصّح آن است كه آن حضرت را در خانه خود دفن كردند، چنانچه روایت صحیح بر آن دلالت می‌كند. ابن شهرآشوب و دیگران روایت كرده‌اند چون خواستند كه آن حضرت علیهاالسلام را در قبر گذارند، دو دست شبیه دست‌های رسول خدا صلی الله علیه و آله از میان قبر پیدا شد، و آن حضرت را گرفت و به قبر برد.(مناقب ابن شهر آشوب؛ 3/414 با كمی اختلاف.)
بودم.
به روایت مفضل
مفضّل از حضرت صادق‌ علیه‌السلام سؤال نمود: فاطمه علیهاالسلام را چه كسی غسل داد؟ حضرت فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام غسل داد؛ زیرا كه فاطمه، صدیقه و معصومه بود، و معصوم را به غیر از معصوم غسل نمی‌دهد، چنانچه مریم را حضرت عیسی علیه السلام غسل داد.(علل الشرایع؛ ص184) از حضرت صادق علیه‌السلام پرسیدند: به چه سبب حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، فاطمه علیهاالسلام را در شب دفن نمود؟ حضرت فرمود: برای آن كه فاطمه علیهاالسلام وصیّت كرده بود كه آن دو مرد اعرابی كه هرگز ایمان به خدا و رسول نیاورده بودند، بر او نماز نخوانند.(علل الشرایع؛ ص185) از حضرت علی علیه السلام. از علت دفن فاطمه علیهاالسلام در شب پرسیدند؟ فرمود: زیرا كه او خشمناك بود بر جماعتی و نمی‌خواست آنها بر جنازه او حاضر شوند، و حرام است بر كسی كه ولایت و محبّت آن جماعت را داشته باشد، كه بر احدی از فرزندان فاطمه نماز كند.(امالی شیخ صدوق؛ ص523)
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام روایت كرده است، هفت كس بر جنازه حضرت فاطمه علیهاالسلام نمازگزاردند: ابوذر، سلمان، مقداد، عمّاریاسر، خذیفه، عبدالله بن مسعود، و من امام ایشان بودم. (خصال؛361)
منبع: برگزیده از كتاب جلاءالعیون، علامه محمّدباقر مجلسی /از صفحه (60 تا 73)/ اقتباس: علی لباف

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:16 PM
پاسخ به وهابیت درباره مصائب فاطمه (س)
http://www.khabaronline.ir/Images/News/Smal_Pic/images/position1/2011/8/2364_orig.jpg


پاسخ به وهابیت درباره مصائب فاطمه (س) http://www.khabaronline.ir/Images/Kind/1.png

دین - آیت الله جوادی آملی در درس تفسیر خود ( یکشنبه 12/7/1388 ) به یکی از شبهات جدید وهابیت درباره مصائب حضرت فاطمه زهرا ـ علیها السلام ـ پرداختند، و بر مظلومیت ایشان اشک ریختند.

ايشان که در اين درس به آيه 6 سوره مبارکه مريم (يرِثُني و يرِثُ من آل يعقوب) رسيده‏ بودند اين آيه را يکي از پاسخ‏هاي حضرت زهرا ـ عليها السلام ـ به غاصبان فدک برشمردند و در ضمن آن، به شبهه‏اي قديمي که بتازگي درباره از سوي برخي وهابيون افراطي مطرح شده است پاسخ گفتند. اخيراً «عثمان الخميس» روحاني بشدت افراطي وهابي، در برنامه خود در "شبکه ماهواره‏اي الصفا" به حديث جعلي «نحن معاشر الانبياء لانورّث ، ما ترکناه صدقة» استناد کرده و فدک را حق حضرت فاطمه زهرا ـ عليها السلام ـ ندانست. وي در اين برنامه‏ها به زعم خود تلاش کرد تا با دلايل متعدد ثابت کند که منظور آيات قرآن از ارثي که انبياء باقي گذاشتند تنها "علم و نبوت" است.
در پاسخ به اين اظهارات بي‏پايه، مفسّر و متأله بزرگ معاصر، آيت‏الله عبدالله جوادي آملي با توضيح خطبه فدکيه حضرت زهرا و نيز وداع اميرالمؤمنين علي ـ عليهما السلام ـ با ايشان، به ايراد پاسخ پرداختند که در ضمن آن بر مظلوميت آن حضرت اشک ريختند.
آنچه در پي مي‏آيد متن بيانات ايشان به نقل از پایگاه اطلاع رسانی آیت الله جوادی آملی است.

-------------------------------------------------------------------------------نبوت ارثي نيست. «الله أعلم حيث يجعل رسالته»[1]. رسالت، نبوّت، امامت، اينها به عصمت برمي‏گردد، اينها ارثي نيست. اين ميراث کتاب ـ به معناي نبّوت ـ را ارث بردن نيست.
کتاب را پيامبر به امت ارث مي‏دهد. مثل اين‏که فرمود: «إنّي تارکٌ فيکم الثّقلين». از ارث به "ترکه" و "ماتَرَک" ياد مي‏کنند. در تعبيرات ديني، به "ترکه" ياد شده است. ما هم تعبير عرفي‏مان اين است که: تَرَکه ميّت چيست؟ حضرت (ص) هم فرمود: «ميراث من قرآن و عترت است؛ "إنّي تارکٌ فيکم الثَقَلَين"، اين ترکه، اين إرث در بين شما هست». به اين معنا ، همه چيز براي همه امّت، چه ظالم، چه صالح، چه طالح ارث است.
وقتي که وجود مبارک زکريا (ع) از ذات اقدس إله فرزند مي‏خواهد، چون طبق دو آيه، دو خصيصه‏ي تلخ براي فرزندها ذکر شده، براي اينکه به آن دو خصيصه مبتلا نشود هم در آيه سوره مبارکه آل عمران به خدا عرض کرد: «و اجعله مِن لدُنکَ ذرّيةً طيبة» يعني فرزند طيب؛ هم در آيه مبارکه سوره مريم عرض کرد: «و اجعله ربِّ رضيا».
در مسأله ارث [ارث گذاشتن انبياء در آياتي مثل "يرثني و يرث من آل يعقوب" و "ورث سليمان داود"] اقوال متعدّدي است. گفته‏اند:
منظور از ميراث، نبوّت است.
منظور از ميراث، علم و حکمت است
منظور از ميراث، مال است.
اين اقوال سه‏گانه در قالب کتاب‏هاي تفسيري ـ مخصوصاً در جامع قُرطبي ـ آمده.
[بررسي اقوال سه‏گانه :]
اول : منظور ، نبوّت نيست؛ براي اين‏که نبوّت امر ارثي نيست؛ بر اساس آيه‏ي «الله أعلمُ حيثُ يَجعَلُ رِسالَتَه» ارثي نيست. هيچکدام از انبياء ، نبوّت را از نبي قبلي ارث نبردند. سلسله انبياء ابراهيمي ـ عليهم ‏السلام ـ از وجود مبارک حضرت ابراهيم(ع) و انبياء بعدي، اين‏ها هر کدام بر اساس "اعطاء الهي" به نبوت رسيدند، نه اين که ارث برده باشند.
دوم : درباره علم و حکمت ـ که [فرموده‏اند:] «العلماء ورثة الأنبياء» ـ اين سر جايش محفوظ است؛ که اينها وارثان انبياء هستند. براي اين‏که انبياء معلم کتاب و حکمت‏اند و اين‏ها هم علم و حکمت را از انبياء به ارث مي‏برند. اين هم اختصاصي به هيچ پيغمبري ندارد.
سوم : مي‏ماند مسأله مال. در جريان مسأله مال که قول سوم است اختصاصي به ما شيعه‏ها ندارد، عده‏اي، هم از اهل سنت و هم از قدما و از اصحاب ـ مثل «ابن ‏عباس» و ديگران ـ اين ارث را ارث مال دانسته‏اند. ما بايد ببينيم که اين ارث، ارث مال است يا غير مال:
روايتي را «مرحوم کليني رضوان الله عليه» در کافي نقل مي‏کند که: انبياء درهم و دينار را به ارث نمي‏گذارند، اين‏ها علم را به ارث مي‏گذارند. اين روايت را که مرحوم کليني نقل کرد حق است. يعني بناي انبياء بر اين نيست که اين‏ها مال جمع بکنند؛ مال را به ديگري منتقل بکنند؛ اين‏ها نيست.
آنچه که محور نزاع بين دو فرقه است آن ذيلي است که جعل شده ؛ [يعني] "ما تَرَکناه صدقة". اين "ما تَرَکناه صدقة" را که آن‏ها نقل کردند سند ندارد و جعلي است و در جوامع روايي معتبر نيامده و در کتاب شريف کافي هم نيست. آنها اين را جعل کردند تا بگويند اين "فدک" و امثال فدک صدقه است؛ وقتي صدقه عمومي شد به بيت‏المال مي‏رسد؛ وقتي بيت‏المال شد به حاکم وقت منتقل مي‏شود؛ و همين کار را هم کردند.
ما براي اين‏که ببينيم اين روايت درست هست يا نه، اولاً در سند اين روايت: متن اين روايت به همين جمله ختم مي‏شود که مرحوم کافي در کليني نقل کرده است که «الانبياء لا يوَرِّثون درهماً و لا دينارا». اين ها علم را ارث مي‏گذارند. آن «ما تَرَکناه صدقة» در جوامع روايي معتبر نيست. اين يک.
و ثانياً در حجيت روايت: چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد، اولاً و بالذّات بايد بر کتاب خدا عرضه شود. اين دو طايفه روايات است که هر دو را مرحوم کليني نقل کرد، بزرگان ديگر هم در جوامع روايي آورده‏اند:
يک طايفه مربوط به عنوان "نصوص علاجيه" است که در کتاب‏هاي اصولي فراوان مطرح است، که اگر دو خبر معارض بودند چه بکنيم؟ حضرت فرمود که: "ما وافَقَ کتابَ الله" مي‏شود حجت، و "ما خالَفَ کتاب الله فاضربوه علي الجدار" و مانند آن. اين‏ها به عنوان "نصوص علاجيه" است که روايت‏هايي که معارض هم‏ هستند، معيار حجّت و لاحجّت يا ترجيح إحدي ‏الحجّتين، عرض بر قرآن کريم است.
طايفه ديگر رواياتي است که مطلق است چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد. وجود مبارک پيغمبر ـ عليه و علي آله آلاف التحية و السلام ـ و هم‏چنين ائمه ـ عليهم ‏السلام ـ فرمودند: «به نام ما حديث جعل مي‏کنند؛ ولي به نام خدا آيه قرآن را نمي‎‏توانند جعل بکنند»... به نام ما روايات جعلي زياد هست. هر روايتي که از ما به شما رسيد بر کتاب خدا عرضه کنيد. اگر مطابق با کتاب خدا نبود و مخالف کتاب خدا بود، اين حجت نيست و حرف ما نيست.
خدا غريق رحمت کند «علامه مجلسي رضوان الله تعالي عليه» را ؛ ايشان مي‏فرمود: طبق همين روايت معلوم مي‏شود که چيزهايي را به نام پيغمبر جعل کرده‏اند. براي اين‏که اين روايت «ستکثر عَلَيّ القالَة» [2] يا صادر شده و يا صادر نشده. اگر صادر شده و پيغمبر(ص) فرمود به نام من دروغ جعل مي‏کنند معلوم مي‏شود احاديث موضوع داريم. و اگر اين روايت صادر نشده باشد همين دليل بر جعل است، براي اين‏که همين را از پيغمبر(ص) نقل کردند. لذا ايشان فرمود: اين روايت چه صادر شده باشد چه صادر نشده باشد مضمونش حق است. يعني معلوم مي‏شود که به نام پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ احاديثي جعل مي‏کنند.
پس هر روايتي چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد بايد بر قرآن کريم عرضه شود. لذا اول ما بايد خطوط کلي قرآن را ارزيابي کنيم، بعد روايت را بر قرآن عرضه کنيم.
وقتي آيات قرآن را بررسي مي‏کنيم، مي‏بينيم عموماتي دارد، اطلاقاتي دارد و خصوصياتي. هم عموم و اطلاقش شامل أنبياء و غير أنبياء مي‏شود، هم آن‏چه که مخصوص أنبياء است. تمام اين اطلاقات از «أقيموا الصلاة»، از «کُتِبَ عليکم الصيام»، از مسأله جهاد، از مسأله حج، از مسائل امر به معروف و نهي از منکر، همه‏ي تکاليف شامل أنبياء و معصومين ـ عليهم ‏السلام ـ مي‏شود. البته آنها احکام مختصه هم دارند نظير وجوب نماز شب بر پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ و مانند آن.
ولي:
يک : «يوصيکم الله في اولادکم»[3] اين‏گونه از عمومات مسأله ارث را تبيين مي‏کند و شامل پيغمبر [هم] مي شود. همه اينها مشمولند...
دو : آيه سوره مبارکه احزاب که «اولوا الأرحام بعضُهُم اولي ببعض» که طبقات ارث را تبيين مي‏کند شامل أنبياء هم مي‏شود.
سه : قصه «وَرِثَ سليمانُ داود»[4] درباره خصوص نبوّت است.
چهار : اينجا هم «ولياً يرِثُني و يرِثُ من آل يعقوب»[5] ظاهرش، مال است. براي اين‏که "ارث نبوّت" يا "ارث علم" يا "ارث حکمت" قرينه مي‏خواهد.
وقتي عرفاً گفتند ارث، يعني "مسأله‏ي مال". فلان کس ارث برد، فلان کس وارث است يعني مال. درست است که مي‏شود گفت فلان شخص وارث علم فلان کس است، وارث حکمت فلان کس است ولي مع القرينه است. با قرينه مي‏شود ارث را در مسائل علم و حکمت مطرح کرد؛ ولي بي‏قرينه همان مسأله ارث مال است . لغةً اين‏طور است، عرفاً اين‏طور است، اعتبار عقلاء اين‏طور است.
پس اين چهار دليل نشان مي‏دهد که أنبياء همانند افراد ديگر مشمول اين عموم و اطلاقات‏اند.
مهم‏تر از همه استدلال صدّيقه کبري ـ سلام ‏الله عليها ـ در حضور همه مهاجر و انصار با اطّلاع وجود مبارک امام زمانش يعني علي بن ابي‏طالب ـ سلام الله عليه ـ است. حضرت باخبر بود که وجود مبارک صديقه کبري (س) چگونه دارند احتجاج مي‏کنند. يکي از کساني که اين خطبه را حفظ کرد و نقل کرد زينب کبري ـ سلام الله عليها ـ بود که اين خطبه را حفظ کرده بود و براي ديگران نقل کرد. يکي از روات اين خطبه زينب کبري ـ سلام ‏الله ‏عليها ـ است.
الان شما ملاحظه بفرماييد اين خطبه نوراني حضرت (س) از چند بخش تشکيل مي‏شود و از چند جهت حضرت استدلال مي‏کنند... بعد از حمد و ثنا و توحيد الهي و وحي و نبوت و... به مسأله ارث مي‏رسند که خطاب به مهاجر و انصار ‏فرمود: «اَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ! أَ اُغْلَبُ عَلى اِرثي؟ يا بن أبي‏قحافه! أفي كتاب الله ان ترث اباك و لا ارث أبي»؟ تو قرآن آمده که تو ارث مي‏بري ولي من از پدرم ارث نمي‏برم؟ «لقد جئت شيئاً فريا. أفعلى عمد تركتم كتاب الله و نبذتموه وراء ظهوركم؟ اذ يقول: "و ورث سليمان داود"؟ و قال فيما اقتصّ من خبر يحيي بن زكريا اذ قال: «فهب لى من لدنك وليا، يرثني و يرث من آل يعقوب»؟ پس اين آياتي است مربوط به انبياء که ارث مي‏برند.
و همچنين «و قال: "و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض في كتاب الله"[6] و قال: "يوصيكم الله في اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين"[7] و قال: "ان ترك خيراً الوصيه للوالدين و الاقربين بالمعروف حقاً على المتقين"[8] و زعمتم أن لا حظوة لى و لا أرثُ من أبى؟! و لا رحم بيننا؟! أفخصّكم الله بآية اخرج أبي منها»؟ يک آيه‏ي خاصي داريم يا دليل مخصوصي داريم که پدرم ارث نمي‏گذارد؟
بعد هم آن جمله جگر سوز را فرمود که مسأله در و پيکر زدن با [مصيبت و دردناک بودنِ] اين جمله اصلاً قابل قياس نيست (تأثر و گريه استاد) ...
فرمود: شما هيچ دليلي نداريد که مرا از ارث، محروم کنيد مگر اينکه بگوييد معاذ الله ... نقل نکنم. [8]
خوب، بعد در جمله‏هاي بعدي خطبه را ادامه مي‏دهند تا آنجا که به مردم خطاب ‏کردند: «أَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبي وَ اَنْتُمْ بِمَرْأىً مِنّي وَ مَسْمَعٍ وَ مُنتَدىً وَ مَجمَع» همه‏تان حاضريد مي‏بينيد که ارث مرا دارند "هضم" مي‏کنند.
شما در خطبه 202 نهج‏البلاغه مي‏بينيد وجود مبارک حضرت امير (ع) وقتي مي‏خواستند حضرت زهرا(س) را دفن کنند رو کرد به قبر مطهر پيغمبر (ص) و عرض کرد: «السلام عليک يا رسول الله عني و عن ابنتک النازلة في جوارک و سريعة اللحاق بک، قلّ يا رسول الله عن صفيّتک صبري ...» تا به اين جمله که: «و ستنبّئک ابنتک بتظافر امتک علي هضمها...» اين هضم همان است که در خطبه حضرت زهرا آمده ؛ «أَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبي وَ اَنْتُمْ بِمَرْأى مِنّي » همه‏تان مي‏بينيد در روز روشن دارند ارث مرا مي‏برند؟ اينجا هم حضرت فرمود: «ستنبّئک ابنتک بتظافر امتک علي هضمها ، فاحفها السؤال و استخبرها الحال...»
بنابراين اطلاقات حاکم است ؛ عمومات حاکم است ؛ دليل خاص درباره ارث انبياء حاکم است ؛ مهم‏تر از همه: تفسير و تبيين و تشريح صديقه کبري (س) حاضر است. و قبلاً هم گذشت که اگر وجود مبارک حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ يک مطلبي را بفرمايد مثل اين است که اميرالمؤمنين فرمود، امام باقر فرمود، امام صادق فرمود. معيار حجيت، عصمت گوينده است نه امامت او. اگر کسي معصوم بود قولش حجت است ديگر.
بنابراين اين تفسير که منظور از ارث، ارث مال است مي‏شود محکَّم. عمومات و اطلاقات هم حاکم‏اند و دليل خاص هم تأييد مي‏کند و تفسيري که از حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ شده است تبيين مي‏کند.
پي‏نوشت‏ها :
1. سوره انعام ـ آيه 124 .
2. يا «ستکثر بعدي القالة عليّ» يعني: « پيامبر اکرم ـ صلى الله عليه و سلم ـ فرمود: پس از من کساني که دروغ بر من مي‌بندند فراوان خواهند شد».
3. سوره نساء ـ آيه 11 .
4. سوره نمل ـ آيه 16 .
5. سوره مريم ـ آيه‏هاي 5 و 6 .
6. سوره انفال ـ آيه 75.
7. سوره نساء ـ آيه 11 .
8. سوره بقره ـ آيه 180 .
9. آن جمله جگرسوز که استاد نقل نکردند اين است که: «أم تقولون: إنّ اهل ملّتين لا يتوارثان؟! اولست انا و ابى من اهل ملة واحدة؟» يعني «مگر اينکه بگوييد من مسلمان و بر دين پدرم نيستم» معاذ الله.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:16 PM
انتشار کتاب رونمایی از باغ فدک با مقدمه هاشمی رفسنجانی
انتشار کتاب رونمایی از باغ فدک با مقدمه هاشمی رفسنجانی http://www.khabaronline.ir/Images/Kind/1.png

کتاب - روابط عمومی مجمع تشخیص مصلحت نظام اعلام کرد:

كتاب رونمايي از باغ فدك، شرح توصيفي و تاريخي فدك از صدر اسلام تا سفر آيت‌الله هاشمي رفسنجاني به قلم آقاي حمزه خليلي در سه هزار نسخه از سوي انتشارات اساتيد قلم تهران منتشر شد.
اين كتاب به همراه نقشه‌هاي دسترسي به فدك و بيش از 20 تصوير از حضور بي‌سابقه يك هيأت ايراني در باغ فدك، علاوه بر توصيف سفر آيت‌الله هاشمي رفسنجاني به شهر حايط و فدك، ماجراي تاريخي اين قطعه ارزشمند از زمان فتح پيامبر تاكنون را شامل مي‌شود.
آيت‌الله هاشمي رفسنجاني در پيش‌گفتار كتاب نوشت: از سالها قبل در اين انديشه بودم كه چرا فدك با آن همه اهميت در تاريخ اسلام، چون خورشيدي در پس ابرهاي فراموشي است.
وی افزود: هر وقت كه توفيق سفر به سرزمين وحي به دست مي‌آمد، اين فكر در من قوّت بيشتري مي‌گرفت.
رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام افزود: در آخرين سفرم، يعني در سال 1387، با اصرار به رفتن و در نهايت با هماهنگي مسئولان عربستان سعودي به منطقه فدك رفتم.
آيت‌الله هاشمي رفسنجاني نكته مهم سفر را مظلوميت حضرت فاطمه(س) دانست و با اشاره به گفتگوي شب قبل از سفر خويش با آيت‌الله مرحوم العمري گفت: ايشان به عنوان بزرگ شيعيان مدينه صريحاً مي‌گفت: «هيچ اثري از فدك نمانده است و شما در آنجا فقط بيابان مي‌بينيد.»
رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام گفت: صبح روزي كه به طرف منطقه فدك حركت كرديم، فكر نمي‌كرديم در آن سوي آن جاذبه‌هايي كه ازدل بيابان‌هاي بي‌آب و علف مي‌گذرد، منطقه‌اي سرسبز نهفته باشد و وقتي در مسير به دوراهي شهرك الحائط رسيديم و كلمه «فدك» را زير تابلوي ورودي شهر ديدم، انگار خدا مرا به آرزوي ديرينم رساند.
وی افزود: خاطره آن سفر و توضيحات مردي با ريش قرمز از اهالي فدك كه بازنشسته بخش ارشادشان است، اگرچه به صورت مختصر و گزينشي از صداوسيما پخش شد و حق مطلب ادا نشد و نخواهد شد، اما سازمان حج و زيارت و روزنامه جمهوري اسلامي گزارشي از آن سفر تهيه و منتشر كردند و به ادلّه‌اي كه بر خوانندگان پوشيده نيست، در نشر آن اهتمام مناسب به كار نرفت.
هاشمی افزود: البته همان تصاوير مختصري كه تهيه كرده بوديم، هنوز دست به دست در بين عاشقان اهل بيت(عليهم‌السلام) مي‌گردد و از ما درخواست انتشار وسيع آن را دارند.
وی در ادامه نوشت: هر كاري كه ما شيعيان براي معرفي فدك به مسلمانان و جهانيان بكنيم، تلاشي مقدس در جهت مقابله با كينه كساني است كه به ناحق سعي در كتمان حقايق دارند.
هاشمی در بخش پاياني اظهار اميدواري كرد: شاهد روزي باشيم كه غبار فراموشي از آثار اسلامي، مخصوصاً اتفاقات و اماكني كه به نحوي به اهل بيت(ع) مربوط مي‌شود، زدوده شود و جوامع اسلامي از انوار معنوي آنها در جهت تقويت بنيه ديني استفاده نمايد.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:16 PM
تاریخ شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) چه زمانی است؟
http://www.khabaronline.ir/Images/News/Smal_Pic/images/position1/2011/5/11-5-24-5131410-5-16-121952111.jpg


تاریخ شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) چه زمانی است؟ http://www.khabaronline.ir/Images/Kind/1.png

دین - تاریخ شهادت حضرت زهرا(س) به سه روایت اصلی نقل شده است. همواره این پرسش مطرح بوده است که کدام نقل از ایام شهادت آن حضرت به لحاظ تاریخی معتبر تر است؟

به گزارش خبرآنلاین بر اساس منابع تاریخی، ایام فاطمیه به حسب روایات بیش از ده تا پانزده قول بوده ولی آنچه شهرت دارد، سه قول اصلی است:
1.روایت «40» روز که دهه اول گرفته می شود، بعد از شهادت رسول الله صلی الله علیه وآله که مصادف با 8 تا 10 ربیع الثانی است.
2.روایت «75» روز که دهه دوم گرفته می شود، مصادف با 13 تا 15 جمادی الاولی است.
3.روایت سوم «95» روز که دهه سوم گرفته می شود، مصادف با 1 تا 3 جمادی الآخر است که بیشتر مورد تاکید است.
محققان تاریخ اسلام معتقدند آنچه بیشتر مورد توجه و سندیت تاریخی است روایت سوم یعنی 95 روز است. البته مراجع تقلید و اهل معرفت به مومنان توصیه می کنند که هر سه قول را به برپایی عزاداری همت گمارند.
در هر صورت روایت دوم شهادت حضرت زهرا(س) برابر 13 جمادی الاول که مطابق با 17 فروردین است و روایت سوم برابر سوم جمادی الثانی مطابق 6 اردیبهشت خواهد بود. این دو روایت در تقویم رسمی ثبت شده است. البته عموما پس از انقلاب اسلامی مرسوم شده است که این ایام را در سه دهه مجزا برگزار می کنند که برگزاری دهه اول بیشتر در میان بخشی از مذهبی ها و هیاتی ها مرسوم است و دهه دوم و سوم در جامعه ما عمومیت بیشتری دارد.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:16 PM
فاطمه زهرا (س)
فاطمه زهرا (س)

http://www.hamshahrionline.ir/images/position36/2010/11/fatemeh-1708-mm.jpg

حضرت فاطمه زهرا (س) دختر پیامبر (ص)، همسر حضرت علی (ع) و مادر امام حسن (ع) و امام حسین (ع) در بیستم جمادی الثانی سال پنجم هجری به دنیا آمد.
سال چهارم بعثت بود که خداوند اراده فرمود به پیامبر گرامی‏اش هدیه‏ای بهشتی و تحفه‏ای گرانبها عطا فرماید؛ دختری که نسل پاک رسول خدا از طریق او تکثیر گردد.
برای دریافت این هدیه الهی، مقدماتی لازم بود. لذا از جانب حضرت حق دستورات لازم برای آمادگی رسول خدا و خدیجه داده شد و سپس فاطمه علیهاسلام در بیستم جمادی الثانی سال پنجم بعثت، در سرزمین توحید، مکه معظمه، متولد شد و دنیا را به نور وجود خود منوّر ساخت.
او دختری بود به سیمای خاکیان، ولی برتر از ملائک، چرا که خلقتش از نور بود و بویش بوی بهشت. فاطمه (س) نام‌های بسیاری دارد که هر کدام دارای معانی و مفاهیم بلند و ملکوتی است.
حضرت فاطمه (س) در خانه رسول خدا بزرگ شد و با مجاهدات و تلاش پیگیرش، تحت تربیت رسول مکرم، به مقامات بلند معنوی دست یافت؛ به‌طوری که در ستایش او چندین آیه قرآنی نازل شد.
پیامبر اکرم بارها در سخنانش مقام و موقعیت والای فاطمه را برای مسلمان‏ها بیان می‏کرد و می‏فرمود: فاطمه سبب خلقت افلاک است و ملائکه الهی در خدمت او هستند. او را اذیت نکنید که اذیت او اذیت من است. فاطمه‌ من، اهل بهشت است و در قیامت از شیعیانش شفاعت می‌کند.
فاطمه (س) چنان جایگاه بلندی در قلب پیامبر اکرم پیدا کرد که محبت و شیفتگی رسول خدا نسبت به او زبانزد خاص و عام شد و تعبیرات بسیار بلند و لطیفی از زبان رسول خدا نسبت به آن گوهر تابناک تراوش می‌کرد.
سرانجام حضرت علی (ع)، یگانه شخصیتی که صلاحیت همسری و هم‌شانی با فاطمه‌(س) را داشت، به خواستگاری او آمد. رسول خدا هم به اذن خداوند، و رضایت فاطمه با ازدواج آنها موافقت فرمود.
مهریه فاطمه تعیین شد و پس از عقد آسمانی و شادباشی بهشتی، آن وصلت فرخنده به اطلاع عموم مسلمانان مدینه رسید و رسول خدا صیغه عقد را جاری فرمود.
از این قضیه حدود یک ماه گذشت تا مقدمات عروسی فراهم شد و پس از ولیمه عروسی، فاطمه با مهریه‏ای به ظاهر کم‌ارزش و جهیزیه‌ای ساده به خانه بخت رفت. رسول خدا هم آداب خاصی را در شب زفاف برای آنها اجرا کرد و سفارش‌های لازم را به عمل آورد و از خانه‌ آنها خارج شد.
فردا صبح به خانه آنها تشریف‏فرما شد و از آنان احوالپرسی کرد و برایشان دعا فرمود. روز چهارم هم برنامه‌ ویژه‏ای برای آنها ترتیب داد و کارها را تقسیم فرمود. به این ترتیب ازدواج شیرین و شاد آنها با همکاری و تفاهم شروع شد. رسول خدا نیز همواره آنها را زیر نظر داشت و هر دو را به رعایت یکدیگر سفارش می‌فرمود.
فاطمه زهرا و امیرالمؤمنین دو همسری بودند که هیچگاه در زندگی خود به تجمل و دنیاپرستی نیندیشیدند و با کمال صفا یکدیگر را در پیمودن راه خدا کمک کردند و کوچکترین اختلافی بین آنها صورت نگرفت. خداوند به آنها دو پسر به نام حسن و حسین و دو دختر به نام زینب و ام کلثوم عنایت فرمود.

http://www.hamshahrionline.ir/images/upload/news/pose/8708/hazrate-fateme-0827-mm1.jpg
رسول اکرم فرزندان فاطمه (س) را بسیار دوست می‏داشت و آنها را فرزندان خود می‌دانست و می‏فرمود:
« آتش جهنم بر فرزندان فاطمه حرام است.» و در فرصت‏های مناسب مسلمین را به رعایت احترام و خدمت سفارش می‌کرد و لذا فاطمه اطهر و فرزندانش در زمان حیات رسول خدا بسیار محترم و عزیز بودند ولی آن حضرت مکرراً از ظلم‏هایی که پس از او بر آنان روا داشته می‏شود، خبر می‏داد واظهار ناراحتی می‏نمود و امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا را دلداری می‏داد و افسوس و صد افسوس که این دوران، بسیار کوتاه بود و بیش از 9 سال طول نکشید که دست پر مهر رسول خدا از سر آنها برداشته شد و سایه پربرکتش از این جهان رخت بر بست.
فاطمه زهرا (س) در سوگ پدر بزرگوارش بسیار اندوهگین بود و شب و روز به یاد پدر می‏گریست، اما در این هنگامه، مسأله غصب خلافت توسط گروهی پیش آمد، که برای تثبیت خلافت خویش، علی‌رغم سفارشات اکید رسول خدا در مورد دخترش، به خانه‌ فاطمه هجوم آوردند و با تازیانه دست مبارکش را آزردند و پهلوی او را که برای دفاع از حریم ولایت بپا خواسته بود، شکستند، بر گردن شیر خدا ریسمان بستند و او را به مسجد کشاندند.
اما فاطمه پس از این جنایات هولناک که باعث سقط جنین او شد، باز دست از فداکاری و حمایت خود بر نداشت و با همان حال به دنبال امیرالمؤمنین به مسجد رفت و با استفاده از مقام و شخصیت خود، علی (ع) را از دست غاصبین نجات داد و سپس به خانه آمد و در بستر بیماری افتاد.
غاصبین حق امیرالمومنین و زهرا به این هم بسنده نکردند و فدک را که حق مسلم حضرت زهرا بود، غصب کردند تا دست آنها را از مال دنیا هم کوتاه کرده باشند. در این جریان، فاطمه (س) بارها با ابوبکر و عمر احتجاجاتی داشت و امیرالمؤمنین نامه تندی به ابوبکر نوشت و حق مسلم فاطمه را اثبات کرد. فاطمه (س) هم خطبه تاریخی فدک را در حضور جمع بسیاری از مسلمین ایراد فرمود و مدعیان دروغین خلافت و غاصبین فدک را رسوا نمود، اما اّنان بر اجرای مقاصد خویش همچنان پافشاری و به دادخواهی آن مظلومان تاریخ، پاسخ صحیح نگفتند بلکه افکارعمومی را علیه آنان شوراندند و با نسبت‌های ناروا و زشت به ساحت قدس امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا، مقصود و منظور خود را برملا ساختند.
اما امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا با سربلندی و افتخار از این آزمایش بزرگ الهی خارج شدند و برای بقاء اسلام، در مقابل این همه ظلم و ستم از حقوق مسلم خود چشم بستند و دم نزدند. حتی وقتی امیرالمؤمنین (ع) به خلافت دست‌یافت، باز هم به فدک که سرمایه هنگفتی بود،اعتنایی نکرد و فدک در طول تاریخ به تاراج رفت.
به هر حال فاطمه (س) هر روز رنجورتر می‏شد و کم کم حالش رو به وخامت می‏رفت. همه مسلمین از این پیش آمدها ناراحت بودند. زنان مدینه به عیادت آن حضرت آمدند و حضرت خطبه‏ای برای آنها ایراد فرمود که چرا شوهران‌شان امیرالمؤمنین را یاری نکردند.
فاطمه علیهاسلام روزهای آخر عمر خود را سپری می‏کرد و به شدت از ابوبکر و عمر ناراضی بود، اما آنها که نارضایتی فاطمه را به صلاح حکومت خود نمی‌دیدند، آمدند تا به عنوان عیادت، رضایت وی را جلب کنند. فاطمه زهرا ابتدا نپذیرفت اما آنها پس از چند بار، امیرالمؤمنین (ع) را واسطه کردند و بالاخره با اصرار زیاد به عیادت او آمدند. در همین ملاقات بود که فاطمه (س) رسماً نارضایتی خود را به گوش آنها رساند.
کم کم فاطمه (س) آستانه شهادت قرار گرفت. دستور داد برایش تابوت ساختند و سپس به امیرالمؤمنین وصیت نمود. روح پاکش در عصر یک روز غم‏انگیز از خانه دلتنگ دنیا پر کشید و به درجه رفیع شهادت نایل شد.
خبر شهادت آن حضرت فوراً در بین مردم انتشار یافت و مدینه یک‌پارچه عزا و گریه شد. سیل جمعیت برای دلداری و تسلیت امیرالمؤمنین و فرزندان خردسال فاطمه به طرف آن خانه کوچک سرازیر بود تا کم‌کم خورشید غروب کرد.
مردم متفرق شدند و علی تنها شد. شب بود؛ او شخصاً برای تغسیل و تدفین اقدام فرمود. شبانه آن بدن آزرده را همراه باران اشک خود غسل داد و کفن نمود و با عده کمی از شیعیان خاص خود بر او نماز خواند و بدن بی‌جان فاطمه را در گوشه‏ای دور از چشم بیگانگان به‌خاک سپرد ؛ سپس با دستی خالی و سینه‏ای پردرد به سوی قبر مطهر رسول خدا رو کرد و با کلماتی دلسوز خاطر خود را تسلی داد.
صبح شد و مسلمان‌ها که از تدفین فاطمه (س) خبر نداشتند جمع شدند. وقتی که از دفن حضرت زهرا مطلع شدند با کمال جسارت خواستار نبش قبرش شدند که ناگهان با غرش شیر خدا، نفس‌ها در سینه‏ها حبس شد و از تصمیم خود منصرف شدند.
قبر مطهر فاطمه (س) باید تا قیامت، تا قیام فرزند عزیزش حجه بن الحسن عجل‌الله تعالی فرجه مخفی بماند تا سندی زنده بر مظلومیت آن بانو و گواهی بر ظلم و ستم قاتلین او باشد. اما راویان نکته‌سنج و عاشقان هوشمند که بوی تربت فاطمه را می‌شناسند از لابه‏لای کلمات ائمه اطهار و صفحات تاریخ به جستجوی قبر مطهر آن بانوی مظلومه برآمدند و به گمانی قریب به یقین، آن را در خانه خودش یافتند.
از فاطمه زهرا علیهاسلام روایاتی به جهان اسلام تقدیم شده که یکی از بهترین میراث آن حضرت در خطوط تاریخ است، ولی افسوس که دفتر روز شمار تاریخ زندگانی‌اش برای ابد بسته شده و دیگر سخنی بر آنها اضافه نشده است.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:17 PM
زندگانى حضرت زهرا سلام الله عليها
زندگانى حضرت زهرا سلام الله عليها



تاءليف : علامه محمدباقر مجلسى
مترجم و محقق : محمد روحانى على آبادى



نام : فاطمه .
كنيه هاىمشهور: ام الحسن ، ام الحسين ، ام ابيها، ام الائمه .
مشهورترين لقبها: زهرا،صديقه ، طاهره ، كبرى ، سيده ، بتول .
پدر: حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليهو آله پيامبر عظيم الشاءن اسلام .
مادر: خديجه عليهاالسلام بنت خويلد همسرفداكار پيامبر اسلام .
محل تولد. مكه .
سال تولد: سال دوم بعثت ، و به روايتى : سال پنجم .
روز ميلاد: بيستم جمادى الثانى .
نام همسر: على بن ابى طالبعليه السلام ، پسرعموى پيامبر اسلام .
زمان ازدواج : رجب يا ذى حجه سال دوم هجرتدر مدينه .
مدت زندگانى با على عليه السلام : نه سال .
ميزان مهريه : 400مثقال نقره مسكوك
فرزندان : حسن عليه السلام ، حسين عليه السلام ، زينب كبرى ،ام كلثوم و يك فرزند سقطشده به نام محسن
شهادت : در سال يازدهم هجرى
محل دفن: پنهان است
تعداد احاديث و روايات باقيمانده درباره آن حضرت : حدود 2000مورد.
تعداد سخنان باقيمانده از حضرت فاطمه : حدود 130 مورد.
تعداد اشعارباقيمانده از آن حضرت : حدود 29 قطعه .
تعداد خطبه هاى باقيمانده از آن حضرت : 2خطبه .
ساير آثار علمى باقيمانده از آن حضرت : مصحف فاطمه عليهاالسلام كه به خطهمسر گرامش على عليه السلام نوشته شده و در نزد فرزندان آن حضرت بوده و هم اكنون دردست حضرت قائم عجل الله تعالى فرجه الشريف مى باشد

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:17 PM
فاطمه آينه كمال

فاطمه آينه كمال



گاهي شكوه بانوي بزرگ جهان، چنان دل و جان را مي‏آكند كه توان هر سخن را از انسان مي‏گيرد. جايگاه رفيع فاطمه اطهر (عليها السلام)، خيره ‏كننده ديدگان هر بيناست. بايد چشم بصيرت داشت، تا گوشه‏ اي از سراپرده جلال فاطمي را ديد. باري ... برخي در شناختن و شناساندن اين بانو، كه مادر عصمت و آينه عفاف است، به دامن روايات و آياتي پناه مي‏ برند كه گوياي شأن والاي او است.
براستي هم، آنچه در قرآن، در منزلت اين فخرزنان عالم آمده، بسيار است. روايات نيز همچون دريايي موّاج و متلاطم است كه طراوت ‏بخش ساحل انديشه ‏ها و كرانه‏ هاي معرفت است.
امّا ... در اين ميان، راه ديگري نيز وجود دارد كه ما را با ژرفاي كمالات و جلوه فضيلتهاي اين بانو، آشنا سازد، آن هم نگريستن به «سيره عملي» و «شيوه رفتاري» او است. در واقع، زندگينامه زيبا و پر نكته و آموزنده او در ابعاد گونه ‏گون، آينه ‏اي است كه نوري از بزرگيها و فضايل او را بر رواق دلمان مي‏ تاباند و شبستان جان را همچون روز، روشن مي‏سازد. از اين‏رو، مروري داريم بر چند فراز فروزان و برجسته از زندگي حضرت زهرا(س) كه بيشتر كاربردي و عملي است. چون او «اسوه» است و «الگو»، ... و ما نيز كه در پي «تأسي» و الگوگيري از سيره و زندگاني و خصلت هاي عزيز آن محبوبه خداييم، شايسته است كه در بندبند اين بخشهاي نوراني از حيات فاطمه(س)، به دقت بنگريم و درسهايي را كه از تك‏تك اين نمونه ‏ها مي ‏آموزيم، در كلاس زندگي به كار بنديم:
حضرت زهرا(س) هم در سخن، معلم حجاب بود، هم در رفتار، اسوه عفاف. عقيده داشت بهترين چيز براي زن، آن است كه نه مردان نامحرم او را ببينند، و نه او مردانِ نامحرم را.


1- حضرت زهرا(س)، در چهره، گفتار و رفتار، شباهت بسيار به رسول خدا(ص) داشت و هيبت و هيأت او، يادآور پيامبر(ص) بود.

2- آن حضرت، شيفته عبادت و نيايش به درگاه الهي بود. آن قدر در پيشگاه خدا به عبادت مي‏ ايستاد كه قدمهايش ورم مي‏كرد. در نمازهايش از خوف خدا مي‏گريست.

3ـ براي هر يك از روزهاي هفته، دعاي ويژه ‏اي داشت. براي تعقيبات نماز هم ادعيّه خاص داشت. (متن دعاهاي روزانه و تعقيبات نماز آن بانو، در كتب حديث آمده است).

4ـ روزي خسته از كارهاي طاقت ‏سوز خانه، با دستهاي تاول‏زده به محضر پيامبر خدا(ص) رفت تا براي كمك در انجام كارهاي خانه، كنيزي براي خود بگيرد. رسول خدا(ص) بهتر از كنيز و خدمتكار را به او عطا كرد، يعني «تسبيحات حضرت زهرا». اين ذكرهاي شريف را حضرت جبرائيل، از سوي خدا تعليم حضرتش نموده بود. آري ... الهام و نيرو گرفتن از ياد خدا، براي غلبه بر دشواريهاي زندگي!
حضرت زهرا(س)، ساده زندگي مي‏كرد. از تجمل در زندگي پرهيز داشت و سختيهاي دنيا را تحمل مي‏كرد، تا به شيريني هاي آخرت برسد.

5ـ تسبيح حضرت زهرا(س)، نخي بود كه به تعداد ذكرها و تكبيرها، «گره» داشت و با آن تسبيح مي‏گفت. پس از شهادت حمزه سيدالشهدا در جنگ احد، از خاك تربت او تسبيح ساخت و با آن ذكر مي‏گفت. از آن پس مردم نيز چنان كردند. اين نوعي احياء فرهنگ شهادت و الهام‏ گيري از روح شهيدان راه خداست.

6ـ حضرت زهرا(س) هم در سخن، معلم حجاب بود، هم در رفتار، اسوه عفاف. عقيده داشت بهترين چيز براي زن، آن است كه نه مردان نامحرم او را ببينند، و نه او مردانِ نامحرم را. داستان آن مرد نابينا كه به محضر پيامبر آمده بود و حضرت فاطمه به پشت پرده رفت، شاهد اين سخن است.

7ـ گاهي شبهاي جمعه تا صبح، به نماز و دعا مي‏ پرداخت و براي ديگران دعا مي‏كرد، اما براي خود، چيزي از خدا نمي ‏خواست. وقتي فرزندان خردسالش راز اين كار را مي ‏پرسيدند، مي ‏فرمود: فرزندانم! اول همسايگان، آنگاه خانه!

8ـ فاطمه زهرا(س) محبوب دل رسول خدا بود و پيامبر(ص) به او علاقه خاصي داشت، چرا كه اهل زهد و عبادت بود، از اين جهت، نزد پيامبر اكرم، يادآور حضرت خديجه(س) بود.

9ـ «ادب»، سيره رايج بين اين دختر و پدر بزرگوارش بود. هر گاه رسول خدا(ص) نزد فاطمه مي‏رفت، وي برمي ‏خاست، پدر را مي‏ بوسيد و احترام كرده، او را در جاي خويش مي‏ نشاند.

10ـ كمال ايمان و خلوص در بندگي و قرب او در پيشگاه معبود، در حدّي بود كه خشم و رضاي او، خشم و رضاي پروردگار محسوب مي‏شد. پيامبر اكرم فرمود: هر كه او را بيازارد، مرا آزرده و هر كه مرا بيازارد ، خدا را آزرده است و حديث است كه خدا به خاطر خشم و رضاي فاطمه، خشمگين يا راضي مي‏شود.

11ـ وي از توان مالي خويش در راه محرومان نيازمند، بهره مي‏گرفت. يك بار، پارچه‏ اي را كه داشت، به رسول خدا(ص) داد. آن حضرت نيز آن را تكه تكه بريد و به تعدادي از اسيرانِ بي‏ لباس رومي مي‏داد كه خود را بپوشانند.

12ـ حضرت زهرا(س)، ساده زندگي مي‏كرد. از تجمل در زندگي پرهيز داشت و سختيهاي دنيا را تحمل مي‏كرد، تا به شيريني هاي آخرت برسد. وسايل زندگي او ساده و مهري ه‏اش اندك بود.

13ـ پيامبر خدا، در شب عروسي حضرت زهرا گوسفندي ذبح كرد و به تعداد زيادي از مسلمانان مهماني داد. جمعيت مهمان و افرادي كه برايشان غذا فرستاده شد، فراوان بود، ولي با دعاي حضرت رسول، غذاي اندك بركت يافت و همه سير شدند.

14ـ حضرت فاطمه(س) در صحنه‏ هاي اجتماعي دفاع از دين و پيشوا، حاضر بود. از جمله در جنگ احد شركت داشت و به امدادگري و مداواي زخمهاي رسول خدا(ص) مشغول بود.

15ـ آزاد ساختن بردگان در نظر او كاري ارزشمند بود. گردن‏بندي را كه علي(ع) براي او خريده بود، فروخت و با پول آن برده ‏اي خريد و آزاد كرد. پيامبر اكرم(ص) از اين كار دخترش بسيار شادمان گرديد و او را ستود.

16ـ آيين خانه ‏داري و همسرداري را به خوبي مراعات مي‏كرد و در زندگي، واقعا شريك همسرش علي(ع) بود. گاهي در خانه غذايي نبود و كودكان گرسنه بودند، اما فاطمه(س) چيزي به حضرت علي(ع) نمي‏گفت و چيزي از او درخواست نمي‏كرد. بيم داشت كه همسرش نتواند خواسته او را برآورده و تأمين كند و شرمنده شود!
خانواده فاطمه(س)، خانواده كمك به بيچارگان و ايثارگري نسبت به نيازمندان بود.

17ـ خانواده فاطمه(س)، خانواده كمك به بيچارگان و ايثارگري نسبت به نيازمندان بود. علي(ع) و زهرا(س) سه روز روزه نذري گرفتند و هر سه روز، افطار خود را به يتيم، مسكين و اسير دادند. خداي متعال در ستايش و تقدير از اين ايثار خالصانه كه جز به خاطر خدا انگيزه ديگري نداشت، سوره «هل اتي» را نازل فرمود كه اشاره به اين داستان دارد.

18ـ كارها ميان علي(ع) و فاطمه(س) تقسيم شده بود. آوردن آب و تهيه هيزم و كارهاي خارج از خانه بر عهده علي عليه‏السلام بود و درست كردن آرد و خمير و نان پختن و كارهاي داخل خانه با فاطمه(س) بود. حضرت زهرا(س) از اين‏گونه تقسيم كار بسيار خرسند بود.
زهراي اطهر(س)، احياگر ياد شهيدان و وفادار به خاطره عزيز آنان بود. روزهاي دوشنبه و پنج‏شنبه به احد مي‏رفت و مزار شهداي احد و حضرت حمزه را زيارت مي‏كرد.

19ـ همدم رنجها و غصه‏هاي شوهر بود و او را پناه محسوب مي‏شد. علي(ع) مي‏فرمود: وقتي به خانه مي‏آمدم و به زهرا نگاه مي‏كردم، تمام غم و اندوهم برطرف مي‏شد. هرگز كاري نكردم كه فاطمه از من خشمناك و ناراحت شود. فاطمه نيز، هرگز مرا خشمناك نساخت.

20ـ زهراي اطهر(س)، احياگر ياد شهيدان و وفادار به خاطره عزيز آنان بود. روزهاي دوشنبه و پنج‏شنبه به احد مي‏رفت و مزار شهداي احد و حضرت حمزه را زيارت مي‏كرد و چون در صحنه احد حضور يافته بود، به عنوان يك شاهد زنده و راوي حادثه، به ديگران نشان مي‏داد كه: اينجا پيامبر بود، و آنجا مشركان بودند و ... .

21ـ از تواضع و فروتني او يكي هم رفتار شايسته با خدمتكار خانه‏ اش «فضّه» است. در سالهاي آخر كه پيامبر خدا(ص)، فضّه را براي خدمت به خانه او فرستاد، فاطمه(س) كارهاي خانه را ميان خودش و فضّه خادمه تقسيم مي‏كرد.

22ـ در مسائل اجتماعي و سياسي جامعه اسلامي، بي‏تفاوت نبود و جبهه حق را ياري مي‏كرد. پس از رحلت پيامبر كه خلافت را غصب كردند و فدك را از او گرفتند، همراه زنانِ بني‏هاشم به مسجد آمد و در جمع مسلمانان حاضر، ضمن خطبه‏اي كه پشت پرده خواند، از بدعتها، ستمها، حق‏كشيها و فراموش كردن وصيّت پيامبر و احياي سنتهاي جاهلي انتقاد كرد. (اين خطبه شريف و بلند و عميق را تعدادي از دانشمندان و مؤلفان تاكنون شرح كرده ‏اند).

23ـ تلاش براي اثبات حق و مقابله با انحراف در رهبري امت اسلامي را تكليف خود مي‏دانست. گاهي شبها به همراه علي(ع) به در خانه مهاجران و انصار مي‏رفت و در حمايت از ولايت، وصيت پدرش را به يادها مي‏ آورد و آنان را به دفاع از حق شوهرش در مسأله خلافت و حق خودش فرا مي‏خواند، هر چند آنان با سردي و بي ‏مهري جواب مي‏دادند!

24ـ زهرا(س) تا زنده بود، علي(ع) حامي نيرومندي داشت و به تعبير بعضي بزرگان، به خاطر فاطمه(س)، حرمت اميرالمؤمنين(ع) را تا حدّي پاس مي‏داشتند. اما پس از شهادت فاطمه، حضرت علي تنها و بي ‏پناه ماند.

25ـ حضرت زهرا(س) پس از وفات پيامبر خدا، ديگر خندان و شادمان ديده نشد، تا آنكه چشم از جهان فرو بست.

26ـ پيش از وفات، به «اسماء» وصيتي كرد كه پس از مرگ، بدن مرا داخل تابوتي بگذارند، تا حجم بدن ديده نشود. اين شيوه تا آن زمان مرسوم نبود. اين وصيت، درسي از عفاف و حيا بود كه بانوان بايد در برابر ديدگان نامحرمان، آن را مورد توجه خود قرار دهند.

27ـ آگاهي، درايت و آينده‏ نگري او تا آنجا بود كه براي افشاي ستم غاصبان، وصيت فرمود كه پيكرش را شبانه غسل دهند و به خاك سپارند، تا ظالماني كه او را آزرده بودند، در مراسم دفن او حضور نيابند و از اين حضور، بهره ‏برداري سياسي براي تطهير خود و توجيه كارهايشان نكنند.

اينها و نمونه‏ هاي ديگري از سيره رفتاري آن بانوي بي‏ همتا، جلوه ‏هاي «الگو» بودن او براي همه فضيلت ‏خواهان و حق جويان است كه در پي «اسوه» و سرمشقِ «چگونه زيستن»اند.
اميد است كه اين‏گونه خصلتها و رفتارها، همچون تابلويي، پيوسته در برابر ديدگانمان باشد و اگر همواره آن حضرت را سرمشق و اسوه مي‏دانيم و معرفي مي‏كنيم، «جهات الگويي» او را نيز در قالب سيره عملي و رفتاري حضرتش بشناسيم و بشناسيم.
اين‏گونه، بهتر مي‏توان مشي و مرام فاطمي را در بستر زندگي و اخلاق عيني پياده كرد.


جواد محدثي

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:18 PM
انوار وحى در خطبه زهرا(س)
انوار وحى در خطبه زهرا(س)


پيوند قرآن و عترت بر اساس حديث متواتر ثقلين، پيوندى عميق و جاودانه است، كه صد البته ادراك مقامات بلند غيبى، معنوى و عرفانى آنها اگر ممتنع نباشد براى فهم ما فوق طاقت و بسيار مشكل مى‏باشد(1) ; در حقيقت، آنان درياى ژرف‏اند كه به عمق ناپيدايشان راهى نيست. در اين ميان، عصمت كبرا، حضرت زهرا(س) ويژگيهاى بخصوصى دارد:

فضل زهرا را بشر كى مى‏توان احصا كند قطره را قدرت نباشد وصف از دريا كند

روح متعالى و بلند او كه «از ادراك آن حيران شود عقول‏» جبرئيل(ع) را تنزل داد و پايين آورد، (2)و در آن ايام سخت و دشوار، جبرئيل(ع)، مسائل و حوادث پيش رو تا بر پايى قيامت را به اطلاع آن دردانه پيامبر(ص) رساند و اميرمؤمنان(ع) ، آنها را نگاشت و بدين ترتيب صحيفه فاطمه(س) شكل گرفت:

جمله اسرار «ما اوحى‏» در اوست علم كل انبيا پيدا در اوست كه از امامى به امام بعدى سپرده مى‏شد:

وارث آن مصحف عالى مقام بعد زهرا نيست كس غير از امام و اينك نيز در دست مبارك حجت‏بر حق الهى، آن صدف درياى رحمت رحمانى‏«عليه‏السلام و عجل الله تعالى فرجه‏» قرار يافته است. آرى، سابقه نداشته است كه جبرئيل(ع) جز با طبقه اول از انبياى عظام: اين چنين آمد و شدهاى مكرر با كسى داشته باشد، و اين همان فضيلت‏بزرگى است كه عارف بزرگ قرن ما خمينى كبير(ق س) آن را بالاترين ضيلت‏براى حضرت فاطمه زهرا(س) مى‏دانستند. (3)

آن بانوى مقدس و مطهر در زمينه‏ هاى مختلف، جملات ژرف و زيبايى به كام تشنگان حكمت و حقيقت جارى ساخته‏اند كه محور برخى از سخنان آن وجود نازنين را مى‏توان در اين بخشها خلاصه كرد: عرفانى - تربيتى و مسائل خانواده (تلاش و كار در منزل، همراهى با همسر در تحمل مشكلات و سختيهاى زندگى، ساده زيستى و پرهيز از تجملات و ...)، حقوقى (حق زن، حق همسايه، حق كارگر، حق ميهمان و ...)، اجتماعى (عفاف و حجاب براى بانوان و ...)، اقتصادى، دفاع از ولايت و سياستهاى پدر و شوهر خويش (اعتراض به اقدامات خليفه اول و دوم، طرح قضيه فدك و اعتراض شديد نسبت‏به غصب آن از طرف حكومت‏به عنوان بهانه ‏اى براى ريشه ‏كن كردن انحراف عظيمى كه در خلافت رسول خدا(ص) پيش آمده بود، بيان فضائل و مناقب على مرتضى(ع) و نكوهش مخالفان وى، نقل احاديثى از پدر در شان ولايت ‏شوى وى فرموده بود مانند حديث غدير و منزلت، وصايا و سفارشات در آخرين لحظات عمر خويش مبنى بر دفن شبانه و تحريم شركت‏ خلفاى اول و دوم در مراسم نماز بر وى و دفن ايشان و ...)، فقهى (برخى از احكام باب طهارت، حج، ارث، قضاء و ...) آن پرورده صبر و رضا با بيانات فصيح و بليغ نسيمى جان فزا در پيكر فسردگان راه، وزان كرده است و گاه نيز براى بيان افكار بلند خويش از شعر استفاده نموده‏اند. اشعارى كه به ايشان منسوب است‏به بيش از 70 بيت مى‏رسد كه عمدتا در موضوعاتى نظير: فضائل على بن ابى‏طالب(ع) و اطاعت از وى، ايثارگرى، غم جانكاه و جگرسوز شهادت پدر(ص)، خبر از شهادت و آرزوى مرگ، تنهايى اميرالمؤمنين(ع) مى‏باشند. (4)

مادر اين مقاله در پى آنيم تا با نيم نگاهى به يكى از خطبه ‏هاى آن جگرگوشه رسول خدا(ص) ميزان استفاده وى از آيات قرآن را نظاره كنيم، تا سرمشقى براى دلدادگان آن بانوى دو سرا، به ويژه خواهران و دختران ما باشد كه در گفتار و كردار خويش هر چه بيشتر با قرآن عزيز انس گيرند، و شاهد انوار وحى از لبان كوثر باشند.

خطبه مورد نظر در اين مقال همان خطبه فدكيه است كه آن جوهر صدق و صفا در ميان جمعى از زنان بنى‏هاشم در مسجد پيامبر(ص) از پشت پرده در حضور مردم ايراد كرد. اين سخنرانى شيوا و خطبه غرا، در كتب معتبر ثبت گشته است. (5) و شيعيان مخلص از ديرباز آن خطبه با ارزش را نسل اندر نسل حفظ و به فرزندان خويش تعليم مى‏دادند، اميد آنكه مسؤولين برنامه ‏ريزى در امور فرهنگى ما نيز با تدوين برنامه‏هاى اصولى و حساب‏شده در مقاطع مختلف تحصيلى و علمى به اين امر مهم عنايت‏ بيشترى مبذول دارند.

به هر ترتيب ما كلام كوثر در اين سخنرانى پرشور را به 4 دسته تقسيم كرده‏ايم:

- دسته اول: استدلالها به آيات قرآن.

- دسته دوم: اقتباسها از آيات. (6)

- دسته سوم: جملات ناظر به آيات.

- دسته چهارم: كلمات حكيمانه.

توضيح آنكه: در دسته اول آياتى كه حضرت(س) براى اثبات ارث بردن خويش از رسول خدا(ص) بدانها تمسك و استدلال نموده است را آورده ‏ايم و در دسته دوم جملاتى كه اقتباس از آيه‏ هاى قرآن مى‏باشد، آورده شده كه خود به دو گروه تقسيم شده‏اند: الف - اقتباسهاى بدون تغيير. ب - اقتباسهاى همراه با تغيير. و اما در دسته سوم نيز به جملاتى از خطبه نظر داريم كه ناظر به آيات قرآن مى‏باشند. به ديگر عبارت آنكه: مفاد اين دسته از جملات با توجه به قرائنى مانند: همسانى فعل يا يكى از متعلقاتش و يا ... با همتاى خود در آيات، نظر به آيات مزبور دارد. و بالاخره در دسته چهارم نيز جملات حكيمانه آن آفتاب چرخ عصمت(س) جاى دارد كه پرداختن به آنها خارج از محور بحث ما در اين مقاله است.

در اين خطبه جذاب بسيارى از فنون مختلف و صنايع گوناگون ادبى و آرايه ‏هاى لفظى و معنوى استفاده شده است. و البته براى آنان كه حتى مقدار اندكى معرفت نسبت‏به خاندان عصمت و طهارت(ع) داشته باشند جاى هيچگونه تعجبى نخواهد بود، چرا كه آن خاندان همگى اهل حكمت و فصاحت ‏بوده ‏اند و اينها همه نمى است از يم بيكران آن انوار تابناك الهى. همان اشباح نورى كه قرنها پيش از خلقت دنيا در جوار عرش رحمان عز و جل به تسبيح، تحميد، تقديس و تمجيد الهى مشغول بودند (7)و سجده بر آدم «على نبينا و آله و عليه السلام‏» نيز به خاطر وجود اين انوار پاك در صلب وى بوده است.

اينك نوبت پرداختن به اصل بحث است كه چنانكه گذشت، ما جملات كريمانه اين خطبه با عظمت را به چند دسته تقسيم كرده‏ ايم كه تفصيل آن چنين است:
دسته اول: استدلالها به آيات قرآن


در پى اثبات و احقاق حق خويش مبنى بر ارث بردن از پدر خويش (به ديگر اينكه اصولا فرزندان انبياء نيز از پدران خويش ارث مى‏برند.) به آيات ذيل استدلال كرده‏ اند:

1 - صدر آيه‏16 سوره نمل: «و ورث سليمان داود ..» [ (حضرت) سليمان از (پدر خويش، حضرت) داود ارث برد.]

2 - ذيل آيه 5 و صدر آيه‏6 سوره مريم: «.. فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب ..» [(حضرت زكريا به خداوند سبحان عرضه داشت:) بارالها از جانب خود فرزندى به من عطا كن تا از من و از آل يعقوب ارث ببرد ..]

3 - صدر آيه 11 سوره نساء: « يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين...» [ خداوند به شما در مورد فرزندانتان چنين سفارش و توصيه مى‏كند كه براى پسران دو برابر سهم دختران قائل شويد.]

4 - ذيل آيه 180 سوره بقره: «.. ان ترك خيرا الوصية للوالدين والاقربين بالمعروف حقا علىالمتقين‏» [ (بر شما واجب گشته، هنگامى كه يكى از شما را مرگ در رسد،) اگر چنانچه چيز خوبى (اموال) از خود بجا گذارده، براى پدر و مادر و نزديكانش بطور شايسته وصيت كند، اين حقى است‏بر گردن پرهيزكاران (كه بايستى از عهده ‏اش برآيند).]

دو مورد اول تصريح داشت كه فرزندان انبيا از پدران خويش ارث مى‏برند و دو مورد اخير نيز بر اساس شمول و عموميت آنها نسبت‏به فرزندان انبياء در اثبات مطلب دلالتى واضح دارند.
دسته دوم: اقتباسها از آيات:

الف - گروه اول:


1 - پس از بيان حكمت‏ برخى از احكام و مسائل دين اسلام در مورد اينكه انسان بايد تقوى پيشه كند و حق تقوى را ادا كند و واقعا خداترس گردد و تا دم مرگ و آخرين لحظه عمرش اسلام خود را حفظ نمايد قسمتى از آيه 101 سوره آل عمران را اقتباس كرده ‏اند: «(ف)-اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا وانتم مسلمون.»

2 - خشيت عبارت است از خوفى كه همراه با درك عظمت‏ حق «جل و على‏» و صفات جلاليه او باشد و اين جز با ترك گناه حاصل نخواهد شد، پس گنهكار نمى‏تواند ادعا كند كه از خدا خشيت دارد و فقط آگاهان از مقام ربوبى داراى چنين صفتى مى‏باشند (كه مصداق كامل آن على(ع) مى‏باشد)، «انما يخشى الله من عباده العلماء» قسمتى از آيه 28 سوره فاطر مى‏باشد كه حضرت آن را اقتباس فرموده ‏اند.

3 - در مورد معرفى خويش مى‏فرمايد من دختر همان پيامبرى هستم كه از جنس خود شما بود و رنج و گرفتارى شما برايش سخت و نگران كننده بود و بر هدايت نمودن شما اصرار داشت و اميدوار بود و اصولا نسبت ‏به مؤمنين رافت داشت و به آنها مهربانى مى‏كرد. كه اين فرمايش اقتباس است از آيه 128 سوره توبه: «لقد جآءكم رسول من انفسكم عزير عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم‏».

4 - براى يادآورى وضعيت ناشايست اعراب قبل از اسلام و اينكه همواره در پى جنگ و خونريزى‏هاى بى‏هدف و ناشى از هواهاى نفسانى بودند و در واقع در لبه پرتگاه و سقوط در آتش جهنم بودند قسمتى از آيه‏103 سوره آل عمران را اقتباس كرده ‏اند: «.. و كنتم على شفا حفرة من النار...»

5 - در ادامه توصيف 0مردم و ويژگيهاى آنان قبل از اسلام در مورد نداشتن امنيت مى‏فرمايد شما در آن دوران ترس اين را داشتيد كه مبادا شما را بربايند. كه اين فرمايش اقتباس از قسمتى از آيه‏26 سوره انفال مى‏باشد: «.. تخافون ان يتخطفكم الناس...»

6 - در بيان نجات مردم بواسطه بعثت وجود نازنين پيامبر اكرم(ص) قسمتى از آيه‏103 سوره آل عمران را اقتباس كرده و مى‏فرمايند: «.. فانقذكم...»

7 - در مورد اينكه پدر بزرگوارشان براى تبليغ اسلام هر رنجى را بر خود خريدند و همواره با فتنه ‏انگيزى و آتش افروزى مخالفان روبر مى‏گشتند ولى به مدد غيبى الهى آن فتنه‏ ها سركوب مى‏شد و حضرت به راه خويش ادامه مى‏دادند، از قسمتى از آيه 64 سوره مائده اقتباس كرده‏ اند: «.. كلما او قدوا نارا للحرب اطفاها الله ..»

8 - در پى توبيخ مردم نادان كه دنبال هواها و آرزوهاى فانى خود رفتند و حق را رها نمودند و مساله سقيفه و غصب خلافت را پيش آوردند و اينكه در گناه و فتنه واقع گشتند و در واقع هم اكنون جهنم آنها را احاطه كرده و در قيامت هم اين احاطه تجلى خواهد يافت و تا ابد در آتش سوزان دوزخ خواهند ماند، قسمتى از آيه‏49 سوره توبه را اقتباس كرده ‏اند: «.. الا فى الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين‏»

9 - در ادامه توبيخ ستمكاران كه بجاى پيروى از احكام قرآن بدنبال هوسهاى فانى دنيوى خويش شتافتند و جاى گزين بدى بجاى تبعيت از احكام قرآن برگزيدند، ذيل آيه 50 سوره كهف را اقتباس كرده ‏اند: «.. بئس للظالمين بدلا»

10 - در ادامه سرزنش آنان كه از دين فاصله گرفتند مى‏فرمايد آن كسى كه غير از اسلام (و تسليم محض در برابر خداوند) دينى ديگر براى خويش انتخاب كند از او پذيرفته نگردد و در آخرت نيز از زيان‏كاران خواهد بود، اين فرمايش اقتباسى است از آيه 85 سوره آل عمران: «و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الآخرة من الخاسرين‏»

11 - پس از رد اعتقاد حاكمان غاصب مبنى بر عدم ارث بردن فرزندان انبياء از پدران خود، مى‏فرمايد: آيا (با وجود احكام نورانى اسلام) باز هم سراغ احكام جاهليت مى‏رويد. و اصولا كدام حكم از حكم خدا براى آنان كه اهل يقين مى‏باشند بهتر و نيكوتر است؟ اين فرمايش اقتباس است از آيه 50 سوره مائده: «افحكم الجاهلية يبغون ومن احسن من الله حكما لقوم يوقنون‏»

12 - در مورد تهديد ظالمين و اينكه براى وعيدهاى الهى زمانى مشخص وجود دارد و ستمكاران بالاخره به عذاب دچار خواهند شد، مى‏فرمايند: هر خبر و وعيدى كه پيامبران از جانب خدا داده‏ اند وقت معينى دارد. كه اين فرمايش اقتباس است از صدر آيه‏67 سوره انعام: «لكل نباء مستقر ..»

13 - در ادامه تهديد به عذابهاى الهى مى‏فرمايند: بزودى خواهيد دانست كه كدام يك از ما يا شما دچار عذاب ذلت‏بار شده و عذاب هميشگى و جاودان دامن گيرش خواهد گشت. اين فرمايش اقتباسى است از آيه‏39 سوره هود: «فسوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم‏» (8)

14 - در مورد اينكه مرگ براى پدر گراميشان همچون انبياى سابق قضاى حتمى بوده است مى‏فرمايد: محمد(ص) جز پيامبرى (از جانب خدا) نيست كه پيش از او نيز پيامبرانى بوده ‏اند (كه از اين جهان خاكى رخت‏ بربسته ‏اند) اگر او نيز بميرد يا به شهادت برسد، آيا دوباره به دين و مرام جاهليت ‏باز خواهيد گشت؟ هر كس كه عقب‏گرد كند و مرتد شود به خدا ضرر نرسانده و البته خداوند، آنها را كه در دين ثابت قدم ماندند و راه ارتداد را پيش نگرفتند نيز پاداش شكرگزاريشان را خواهد داد. اين جملات اقتباسى است از آيه 144 سوره آل عمران: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين.»

15 - پس از خطاب به مردم و طلب كمك و يارى از آنان براى احقاق حق، آنان را تشويق مى‏كند و مى‏خواهد با برانگيختن غيرت آنها ترس از جو حاكم را از وجودشان بشويد لذا از آيه‏13 سوره توبه اقتباس كرده و مى‏فرمايند: «الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم و هموا باخراج الرسول و هم بدؤكم اول مرة اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان كنتم مؤمنين‏» [ آيا با آنان كه عهد شكنى كرده و بر اخراج پيامبر (از مكه) اهتمام ورزيدند، پيكار نمى‏كنيد؟ و حال آنكه آنها بودند كه نخستين بار (دشمنى و پيكار با شما را) آغاز كردند، آيا از آنان مى‏ترسيد؟ با آنكه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد، اگر مؤمن مى‏باشيد.]

16 - پس از اظهار ياس و نااميدى از يارى مردم، مى‏فرمايد: اگر شما و تمام آنانكه روى زمين زندگى مى‏كنند همگى كافر شويد (به خدا زيان نمى‏رسانيد) كه خدا از همگان بى‏نياز است و ستوده. اين فرمايش اقتباس است از قسمتى از آيه 8 سوره ابراهيم: «.. ان تكفروا انتم و من فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد»

17 - در توصيف آتش قهر الهى كه در انتظار غاصبين خلافت مى‏باشد مى‏فرمايد: آتش برافروخته الهى است كه (درون انسان را پيش از جسم و ظاهر وى شعله‏ ور مى‏سازد و) از دلها سر مى‏زند. اين فرمايش اقتباسى است از آيه‏6 و7 سوره همزه: «نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة‏»

18 - در ادامه تهديد مجرمان زمان خويش ذيل آيه‏227 سوره شعراء را اقتباس كرده ‏اند: «و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون‏» [ آنان كه ظلم و ستم روا داشتند بزودى خواهند دانست كه به چه كيفر گاهى (در دوزخ) بازگشت مى‏كنند.]

19 - در ادامه تهديد داعيان باطل خلافت مى‏فرمايد: شما منتظر جزاى اعمال (پست) خود باشيد ما هم در انتظار نتيجه و پاداش اعمال خود مى‏باشيم. اين فرمايش اقتباسى است از آيه 122 سوره هود: «وانتظروا انا منتظرون.»

20 - در مقابل طفره رفتن غاصبان حكومت و عدم پذيرش حق ذيل آيه 18 سوره يوسف را اقتباس كرده ‏اند: «.. بل سولت لكم انفسكم امرا فصبر جميل و الله المستعان على ما تصفون‏» [ حضرت يعقوب در برابر دروغ‏گويى برادران يوسف كه گفتند: «يوسف را گرگ دريد و اين پيراهن خون ‏آلود اوست‏» فرمود: بلكه اين كار زشت را هوسهاى نفسانى شما در نظرتان زيبا جلوه داده و آراسته نموده است. (و البته من در برابر اين حادثه) صبرى جميل و زيبا پيشه مى‏سازم (و بردبارى همراه با شكر در درگاه الهى از خود نشان خواهم داد) و از خدا (نيز) در مقابل آنچه شما اظهار مى‏داريد، يارى مى‏طلبم.]

21 - در مورد قيامت و رسوايى ستمكاران و اهل باطل كه به حق اهل بيت: ظلم و ستم روا داشتند ذيل آيه 78 سوره غافر را اقتباس كرده‏ اند: «.. و خسر هنا لك المبطلون‏»
ب - گروه دوم:


1 - در بيان اهتمام و كوشش هاى طاقت فرساى پدر عزيزش در راه تبليغ دين اسلام و انذار مردم از عذاب الهى قسمتى از آيه 94 سوره حجر: «فاصدع بما تؤمر ..» را اقتباس كرده و فرموده‏ اند: «.. صا دعا بالنذارة‏».

2 - در ادامه توصيف پيامبر اكرم(ص) صدر آيه 125 سوره نحل: «ادع الى سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة‏» را اقتباس كرده و فرموده اند: «.. داعيا الى سبيل ربه بالحكمة والموعظة الحسنة‏» [ .. مردم را به راه پروردگارش فراخوان بود و روش او در اين كار حكمت (و برهان) و موعظه نيكو بود].

3 - در هم شكسته شدن هيمنه بت پرستان و از هم گسيختگى آنان به دست تواناى پيامبر اسلام(ص) را با استفاده از اقتباس آيه 45 سوره قمر: «سيهزم الجمع و يولون الدبر» بيان كرده و فرموده‏ اند: «(حتى) هزم (انهزم) الجمع و ولوا الدبر. »

4 - در توصيف حالت مردم تن پرور زمان خويش مى‏فرمايد: در حاليكه پيامبر(ص) و على(ع) در دوران سختى و فشارهاى همه جانبه از سوى دشمنان براى پيشبرد اهداف مقدس اسلام از خود گذشتگى مى‏نمودند و آسايش را از خود سلب كرده بودند، شما دنبال رفاه و عيش و نوش خويش بوديد و اين مطالب را با يك كلمه «فاكهون‏» افاده كرده‏ اند كه اقتباسى است از آيه‏27 سوره دخان: «(و نعمة كانوا فيها) فاكهين‏» .

5 - پس از بيان زحمات و رنجهاى اميرالمؤمنين(ع) در راه اسلام و سرزنش مردم منافق صفت ‏بخاطر راحت ‏طلبى و رفاه زدگى آنان به ياد ايشان مى‏آورد كه شما در آن دوران سخت و كمرشكن هماره منتظر آن بوديد كه حوادث دردناكى (مانند شهادت پيامبر(ص)) براى ما پيش آيد تا شما به اهداف خود برسيد: «.. تتربصون بنا الدوائر». اين فرمايش اقتباسى است از قسمتى از آيه 98 سوره توبه: «.. و يتربص بكم الدوائر ..»

6 - پس از توبيخ و سرزنش ابوبكر كه مدعى بود: «چون زهرا(س) فرزند پيامبر است لذا نمى‏تواند از پدرش ارث ببرد»، مى‏فرمايد: آيا در كتاب خدا آمده كه تو از پدرت ارث ببرى اما من از پدرم ارث نبرم؟ اگر چنين نسبتى به كتاب خدا بدهى: لقد جئت‏شيئا فريا [ كار بسيار زشت و عجيبى مرتكب شده‏ اى]. اين فرمايش اقتباسى است از ذيل آيه‏27 سوره مريم: «.. لقد جئت‏شيئا فريا».

7 - براى تهديد غاصبان خلافت رسول خدا(ص) ذيل آيه‏27 سوره جاثيه: «.. يوم تقوم الساعة يومئذ يخسر المبطلون‏» را اقتباس كرده و فرموده ‏اند: «و عند الساعة يخسر المبطلون‏» [ هنگام قيامت اهل باطل به خسران و زيان خويش واقف مى‏شوند].

8 - انذار پيامبر(ص) نسبت‏ به عذابهاى الهى را يكى از اوصاف پدر خويش برشمرده و از ذيل آيه‏46 سوره سبا: «ان هو الا نذير لكم بين يدى عذاب شديد» اقتباس كرده و فرموده ‏اند: «انا ابنة نذيرلكم بين يدى عذاب شديد» [ من دختر همان بيم دهنده شما در برابر عذاب شديد الهى هستم (آن چنان عذابى كه گويى پيش روى شماست، چرا كه قيامت نزديك است)].

9 - در مورد عدم عمل به قرآن و پشت‏ سر انداختن احكام آن توسط حكومت جور زمان خويش مى‏فرمايد: «و نبذتموه وراء ظهوركم‏» كه اقتباسى است از قسمتى از آيه‏187 سوره آل عمران: «.. فنبذوه وراء ظهورهم..».

10 - پس از سرزنش مردم به جهت عدم همراهى آنان در راه احقاق حق اهل‏بيت: كه سبب آن عدم درك حقيقت قرآن و آن نيز معلول تيرگى قلب و دل آنان بواسطه جهل و نفاق بود مى‏فرمايند: «افلا تتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها؟» كه اقتباسى است از آيه 24 سوره محمد: «افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها؟».

11 - در ادامه سرزنش مردمان تيره ‏دل از آيه 14 سوره مطففين: «كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون‏» اقتباس كرده و فرموده ‏اند: كلا بل ران على قلوبكم ما اساتم من اعمالكم [ .. چنين نيست، بلكه ظلمت ظلم و تيرگى اعمال ناشايست‏ شما موجب زنگار قلبهايتان گشته (و از اين روى است كه قرآن را نمى‏فهميد تا بدان عمل كنيد)].

12 - در پى توبيخ و بيان علت ارتكاب اعمال مجرمين وقت از قسمتى از آيه‏46 سوره انعام: «قل ارايتم ان اخذ الله سمعكم و ابصاركم ..» اقتباس نموده و فرموده ‏اند: «.. فاخذ بسمعكم و ابصاركم‏» [ آن زنگار قلب شما باعث ‏شده تا گوش و چشم هاى شما كر و كور گردد (و از درك حقيقت‏ باز مانيد)].

13 - به دنبال توبيخ و سرزنش مردم دل مرده و غفلت زده از قسمتى از آيه 22 سوره ق: «... فكشفنا عنك غطاءك ..» اقتباس كرده و فرموده‏ اند: «.. اذا كشف لكم الغطاء» [ هنگامى كه بميريد و پرده غفلت از جلوى چشمانتان كنار زده شود خواهيد دانست كه چه عذابهاى دردناكى در انتظار بوده است.]

14 - در توصيف عذاب شديد الهى در قيامت ذيل آيه‏47 سوره زمر: «.. وبدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون‏» را اقتباس كرده و فرموده ‏اند: «و بدا لكم من ربكم ما لم تكونوا تحتسبون.» [ در قيامت از جانب خدا براى شما عذابهايى رو مى‏شود كه هرگز به ذهن و فكرتان هم خطور نكرده بود.]
دسته سوم: جملات ناظر به آيات:


1 - در مورد حكمت تشريع و وجوب زكات مى‏فرمايد: «.. والزكاة تزكية للنفس و نماء فى الرزق‏» [ و (خداوند) زكات را بدان جهت واجب ساخت تا موجب تزكيه نفس (و پاكى روح از گناهان) گردد و علاوه بر آن باعث زياد شدن رزق و روزى شود]. قسمت اول اين فرمايش ناظر است ‏به صدر آيه‏103 سوره توبه: «خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها ..» و قسمت دوم آن فرمايش ناظر است‏به ذيل آيه‏39 سوره روم: «.. و ما آتيتم من زكوة تريدون وجه الله فاولئك هم المضعفون. »

2 - درباره حكمت وجوب اطاعت از اهل بيت عصمت و طهارت: و در باب امامتشان مى‏فرمايد: .. و طاعتنا نظاما للملة و امامتنا امانا للفرقة [ .. و (خداوند) وجوب اطاعت ما خاندان را وسيل ه‏اى جهت ‏سامان دادن به ملت و امامت ما را مانع تفرقه و پراكندگى امت قرار داد.] اين فرمايش ناظر است ‏به قسمتى از آيه‏103 سوره آل‏عمران: «و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا واذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا..» (9)

3 - پيرامون حكمت وفاى به نذر مى‏فرمايد: «.. و الوفاء بالنذر تعريضا للمغفرة‏» [ وفاى به نذر موجب آن مى‏شود كه انسان در معرض مغفرت و آمرزش الهى قرار گيرد (و به پاداشهاى بزرگ نائل آيد.)] اين جمله ناظر است‏به آياتى كه در باب وفاى به نذر در قرآن بدانها اشاره شده، از جمله آيه‏7 به بعد از سوره «هل اتى‏» كه در شان خود حضرت زهرا(س) و شوهر و فرزندان عزيزشان (امام حسن(ع) و امام حسين(ع)) نازل شده است: «يوفون بالنذر .. فوقاهم الله شر ذلك اليوم و لقاهم نضرة و سرورا» [ آنها به نذر خود وفا كردند .. بدين جهت است كه خدا نيز آنان را (مورد لطف و عنايت‏ خاص خويش قرار داده) و از شر (و سختى) آن روز (قيامت) محفوظ مى‏دارد و آنها را در حاليكه غرق شادى و سرورند پذيرا مى‏گردد.]

4 - در مورد فلسفه و حكمت نهى از كم فروشى مى‏فرمايد: «.. وتوفية المكائيل والموازين تغييرا للبخس‏» [ فروشنده و مشترى هنگام معامله خود نبايد در جنس و بهاى آن كم گذارند (كه اين ظلم است) بلكه بايستى تماما به يكديگر تحويل دهند كه در غير اينصورت مبتلا به نقص خواهند گشت (يا در اموال خود در همين دنيا دچار كمبود مى‏گردند يا در فرداى قيامت نامه اعمال خود را در حالى كه كمبود خيرات دارد مشاهده مى‏كنند و يا هر دو كه هم در دنيا و هم در آخرت با كمبود مواجه مى‏شوند.)] اين فرمايش ناظر است‏به قسمتى از آيه 85 سوره اعراف: «.. فاوفوا الكيل والميزان و لاتبخسوا الناس اشياءهم ..»

5 - در بيان حكمت نهى از شرابخوارى مى‏فرمايد: .. والنهى عن شرب الخمر تنزيها عن الرجس [ شرابخوارى بدان جهت تحريم گشته كه موجب تنزيه و پاكسازى روح از پليدى‏ها و گناهان است.] اين فرمايش ناظر است‏به قسمتى از آيه‏90 سوره مائده: «يا ايها الذين آمنوا انما الخمر .. رجس .. فاجتنبوه..»

6 - حكمت نهى از تهمت‏به زنان پارسا را مبتلا نشدن به لعنت دانسته و مى‏فرمايد: «.. و قذف المحصنات اجتنابا للعنة.» اين فرمايش ناظر است‏به قسمتى از آيه‏23 سوره نور: «ان الذين يرمون المحصنات .. لعنوا ..»

7 - در ضمن شمارش اوصاف و ويژگيهاى پدر بزرگوارشان مى‏فرمايد: .. يجذ الاصنام‏» [ .. بتها (اين معبودهاى چندين هزار ساله جاهلان) را در هم شكست.] اين فرمايش ناظر است‏به قسمتى از آيه‏57 و 58 سوره انبياء كه درباره بت ‏شكنى حضرت ابراهيم «على نبينا و آله و عليه السلام‏» مى‏باشد: «و تالله لاكيدن اصنامكم .. فجعلهم جذاذا ..»

8 - پيرامون گمراه شدن مردم و تبعيت آنها از شيطان مى‏فرمايد: «.. فالفاكم لدعوته مستجيبين‏» [ (شيطان) شما را در حالى يافت كه لبيك گوى ندايش بوديد] اين فرمايش ناظر است

به قسمتى از آيه 22 سوره ابراهيم: « و قال الشيطان .. و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى ..»

9 - در توصيف و بيان شدت حادثه غمبار و جانسوز ارتحال پدر خويش مى‏فرمايد: «.. و خشعت الجبال‏» [ و كوهها هم خاشع گشتند.] اين فرمايش ناظر است‏ به قسمتى از آيه 21 سوره حشر كه در مورد عظمت قرآن است: «لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا ..»

در پايان، بار ديگر تذكر اين نكته بايسته است كه موارد ذكر شده در قالب دسته‏ بندى‏هاى فوق، تنها مربوط به يك سخنرانى حضرت فاطمه زهرا(س) مى‏باشد وگرنه با توجه به مقدمه اين مقاله، انوار وحى از زلال زندگى كوثر قابل تفكيك نمى‏باشد و به ديگر عبارت قرآن با زهرا(س) عجين گشته است.
سيد عليرضا جعفرى

پى ‏نوشتها:

------------------------------------------------------------------------


1و2- برگرفته از بيانات حضرت امام خمينى‏1، صحيفه نور ج‏19: ص‏278، انتشارات سازمان مدارك.

3- صحيفه نور ج‏19: ص‏279.

4- براى نمونه ر. ك. مناقب ابن شهر آشوب‏1: 242، انتشارات علامه - قم; احقاق الحق (كه از كتب اهل سنت نقل كرده است) 10:433 و19:159، انتشارات كتابخانه آية‏الله مرعشى; - قم; بحارالانوار43:176، المكتبة الاسلامية - تهران.

5- از جمله: بلاغات النساء، تاليف احمد بن ابى‏طاهر (از علماى اهل سنت در قرن سوم) ص‏23; علل الشرائع (به‏3 سند) تاليف شيخ صدوق، متوفى: 381، ص‏248، انتشارات داورى - قم; الشافى تاليف سيد مرتضى، متوفى:436، ج‏4: ص‏68، مؤسسة الصادق(ع) -ء طهران; الاحتجاج تاليف طبرسى، متوفى: 548، ص‏61، مطبعه مرتضويه - نجف; شرح ابن ابى‏الحديد (از علماى اهل سنت در قرن هفتم): ج‏16 ص‏211، منشورات مكتبة آية‏الله المرعشى;; كشف الغمة تاليف اربلى، متوفى‏693 (به نقل از كتاب «السقيفة‏» تاليف ابى بكر احمد بن عبدالعزيز الجوهرى)، ج‏2: ص‏106، مكتبة بنى‏هاشمى - تبريز; بحارالانوار تاليف علامه مجلسى، متوفى 1111، ج‏29 ص‏215، دارالرضا(ع) - بيروت.

6- طبق نقل اهل لغت، علماى علم بديع اقتباس را آن مى ‏دانند كه اندكى از قرآن يا حديث را در عبارت خود (چه بصورت نظم و شعر باشد و چه بصورت نثر) بياوريم و اشاره نكنيم كه از قرآن يا حديث مى‏باشد. و هم ايشان تصريح كرده‏ اند كه تغيير در آن مقدار از قرآن يا حديث كه در عبارت خود آورده‏ ايم اگر چنانچه تغيير مختصرى باشد، اشكال ندارد و جائز مى ‏باشد. و اين بيت از خاقانى را مثال زده‏ اند:


نقد عمر زاهدان در توبه از مى سشد تلف قل لهم ان ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف

كه شاعر در اين مصراع اخير قل «للذين كفروا» را به قل «لهم‏» تغيير داده است (آيه 38 سوره انفال)، مطالب گفته شده در ادبيات فارسى و عربى يكسان است. [..اما الاقتباس فهو ان يضمن الكلام - نظما كان او نثرا - شيئا من القرآن او الحديث لا على انه منه .. ولا باس بتغيير يسير فى اللفظ المقتبس .. (مختصر المعانى، تاليف سعد الدين تفتازانى، متوفى: 791، ص‏221، انتشارات مصطفوى)] البته در مورد اينكه فرق بين اقتباس و تضمين چه مى‏باشد، مشهور بديعيين معتقدند كه اقتباس اختصاص به نظم و نثر ندارد ولى تضمين فقط در شعر واقع مى‏شود، اما مخفى نماند كه نظريه برخى ديگر از دانشمندان بديع آن است كه صنعت تضمين نيز اختصاص به شعر ندارد، به تحرير التحبير تاليف ابن ابى الاصبع متوفى 654 ه، ص‏140، چاپ مجلس اعلاى مصر و همچنين به الفوائد المشوق الى علوم القرآن و علم البيان تاليف ابن جوزى متوفى 751 ه ص‏195 مراجعه شود.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:43 PM
ارزش‏هاي اخلاقي از ديدگاه حضرت زهرا (س)
«ارزش‏هاي اخلاقي از ديدگاه حضرت زهرا (س) »

طليعه
مهم‏ترين گام در تحقق خواسته ‏هاي حقيقي زندگي، آن است كه نخست بدانيم: «چه» مي‏خواهيم؟ و «چرا» مي‏خواهيم؟ اين بينش موجب مي‏شود كه هرگز به جزئيات زندگي نپردازيم و عمر خود را تباه نكنيم و يا نيمه اول زندگي را صرف انتظار كشيدن براي نيمه دوم و نيمه دوم را صرف حسرت خوردن براي نيمه نخست نكنيم! هزاران آفرين بر كساني كه بيش از ديگران «خود» را «كشف» مي‏كنند و در پي آن هستند كه با تغيير نگاه و نگرش به «خود»، «خلقت» و «خداوند»، تمامي زندگي و دنياي اطراف خويش را با چشماني سرشار از شناخت و روشنايي بنگرند؛ اينان هيچ گاه در كوچه پس‏ كوچه‏ هاي سرگرداني، حيرت و پشيماني ديده نمي‏شوند و زندگي خويش را دقايق و لحظه‏ هايي مي‏دانند كه در آن به سر مي‏برند، از اين‏رو هميشه و هر حال شادمان و خرسند به امروز مي‏نگرند و پراميد و پرنويد، فردا را انتظار مي‏كشند.
ارائه سلسله بحث‏هاي «ارزش‏هاي جاودان زندگي» در بينش‏هاي ناب فاطمه(ع)، گامي در شروع و استمرار اين مسير سعادت است كه تاكنون سه بخش آن را مطرح كرديم. «ارزش‏هاي اخلاقي» فراز ديگري از بحث است كه با هم به آن مي‏پردازيم و اين نوشتار را به پايان مي‏بريم.
ارزش‏هاي اخلاقي
گر تو آدم‏زاده هستي «علّم‏الاسماء» چه شد
«قاب قوسين»ت كجا رفته است، «او ادني» چه شد
بر فراز دار، فرياد «اناالحق» مي‏زني
مُدّعي حق‏طلب «انيّت» و «اِنّا» چه شد
صوفي صافي اگر هستي بِكَنْ اين خرقه را
دم زدن از خويشتن با بوق و با كرنا چه شد
مرشد، از دعوت به سوي خويشتن بردار دست
«لا» الهت را شنيدستم ولي «الاّ» چه شد 1
صاحب‏نظران و انديشمندان امور اخلاقي ـ معنوي، صفات روحي و نفساني انسان‏ها را دو گونه دانسته‏ اند:
1ـ فطري و طبيعي؛
2ـ اكتسابي و اختياري.
صفات فطري، ويژگي‏هايي است كه در نهاد انسان به شكل «غريزه»، «احساس» و «استعداد» از سوي پروردگار حكيم نهاده شده است و انتخاب و اراده ما هيچ دخالتي در وجود، مقدار و تعداد آنها نداشته است. حس خداجويي و حق‏طلبي، دانايي و كمال‏يابي، آزادگي و سربلندي، استقلال و عدالت خواهي، بقاء و جاودانگي، از جمله صفات فطري انسان‏ها هستند كه همراه با «عقل»، «غضب»، «شهوت» و قوه «وهميه» در وجود هر يك از ما قرار دارند.
اين صفات، مرز و معيار امتيازات انسان نسبت به حيوانات و ديگر جانداران است كه بسته به نوع و مقدار استفاده از هر يك، رهاوردي خاص به همراه دارد. از اين‏رو اگر به حالت «تعديل» درآيند و استفاده‏اي «بهينه» و «بهنگام» از هر يك شود، ما را به «تعالي، ترقي و صعود» مي‏رسانند، اما «افراط» و «تفريط» و يا استفاده نادرست و ناشايست، ره اوردي جز «خواري، تنزل و سقوط» نخواهد داشت.
صفات اكتسابي و اختياري كه در طبيعت انسان وجود ندارند، ويژگي‏هايي است كه هر يك از ما با اراده و انتخاب خويش آنها را گزينش مي‏كنيم و در عرصه‏ هاي مختلف براي ما ايجاد مي‏شود و آنها را به كار مي‏گيريم. رابطه اين صفات با صفات فطري و طبيعي، ارتباطي دقيق و عميق است، به گونه‏اي كه استفاده به اندازه و بموقع از آن ويژگي‏ها، باعث پديد آمدن صفات حسنه اكتسابي و اختياري مي‏شود و «فضايل، محاسن و مكارم اخلاق» براي هر يك از ما ايجاد مي‏شود و آن هنگام كه درست و بجا عمل نكنيم، «رذايل اخلاقي، سيئات و صفات شيطاني» پديد مي‏آيند.
به طور مثال همه انسان‏ها شيفته و فريفته جاودانگي و عظمت، غنا و ثروت، عزّت و بلندآوازگي و دانش و دانايي هستند تا در خانواده و جامعه، جايگاهي برتر يابند و هميشه و هر جا، مورد توجه و احترام قرار گيرند، اين ويژگي والا كه «سعادت، نيكبختي و خوشبختي» نام دارد، گاه با استفاده بسيار از عقل و انديشه و به كارگيري دقيق غضب و شهوت انجام مي‏شود، در اين هنگام آرمان انسان براي جاودانگي، ثروتمندي، عزّت و آبرومندي و دانش و دانايي متفاوت مي‏شود؛ هرگز در پي جلوه ‏هاي ظاهري اين صفات قرار نمي‏گيرد، بلكه حياتي ابدي و ثروتي ماندگار مي‏جويد كه با مرگ پايان نمي‏يابد و آبرويي پايدار و دانشي هميشه همراه مي‏طلبد كه افزون بر زمين، در آسمان نيز ارزشمند باشد.2
بي‏گمان در اين حال محور تمامي خواست‏هاي او «منْ» نمي‏شود، بلكه «ما» به عنوان جامعه و خواست و مصلحت ديگران از يك سو و رسالت وي نسبت به پروردگار مهربان و بايدها و نبايدهاي خداوندي از آغاز تا پايان زندگي، مورد توجه جدّي قرار مي‏گيرد و با اين تحول و تكامل، هماره خود را در مثلثي با سه ضلعِ «خود و خود» نسبت به خودسازي و تهذيب نفس، «خود و خلق»؛ براي خدمت به جامعه مسلمانان و «خود و خدا» نسبت به وظايف عبوديت و بندگي مي‏نگرد، در اين هنگام «سعادت»، «نيكبختي» و «جاودانگي حقيقي» در لحظه لحظه حيات و هستي انسان موج مي‏زند و او را به آن سوي آسمان‏ها اوج و عزّت مي‏بخشد.


فاطمه زهرا(ع)؛ اخلاق و ارزش‏هاي پايدار الهي
دخت آفتاب، حضرت زهرا(ع)، نمادي جامع و كامل از «فرهنگ فلاح» و رستگاري در قرآن بود و به خوبي ارزش‏هاي اخلاقي، معنوي و معرفتي را در پندار، گفتار و رفتار خويش جلوه‏ گر مي‏ساخت. او به خوبي مي‏دانست كه «فلاح» يعني رستگاري، سعادت و خير تمام‏عيار در زندگي، آنگاه دائم و ثابت خواهد بود كه آرماني ماندگار داشته باشد و هرگز وابسته به اموري ظاهري، زودگذر و يا كوتاه‏ مدت نگردد؛ حقيقتي چشمگير و روشنگر كه آيات قرآن، همگان را به عبرت ‏آموزي آن فرا مي‏خواند و به طور پي در پي هشداري حيات‏بخش مي‏دهد؛ گاه كه از جلوه‏ هاي جاري و ظاهري زندگي، سخن مي‏گويد، به سطحي‏ نگري زراندوزان و پول‏پرستان اشاره مي‏كند كه منطق و گمان يكايك آنان چنين است:
«يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ؛ 3
گمان مي‏كند مال و دارايي، او را جاودان و ابدي مي‏سازد.»
رفاه و بي‏ نيازي مي‏نگرند:
«إِنَّ الإِنسانَ لَيَطْغي أَنْ رَّءَاهُ اسْتَغْني؛4
همانا انسان سركشي مي‏كند، آن زمان كه خود را بي ‏نياز پندارد.»
و يا آنان كه «شخصيت» و «هويت» خود را در «قدرت» مي‏نگرند، داراي اين شعار مي‏داند كه:
«قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلي؛5
در حقيقت امروز هر كه فايق آيد و برتر شود، خوشبخت مي‏شود.»
اين بينش قرآني و آسماني موجب گرديده بود كه زهراي عزيز(ع)، فلاح و رستگاري را تنها و تنها در بهره ‏گيري از ارزش‏هاي الهي بداند و با تمام وجود به اين باور دست يابد كه:
«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّي ...6 قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها ...؛7 قَدْ أَفْلَحَ المؤمنون ...؛8
رستگار كسي است كه خود را [از پليدي‏ها [پاك گردانيد ... هر كس نفس خود را طاهر و پاكيزه ساخت سعادتمند شد ... همانا مؤمنان رستگارند.»
در نگاه پرنور زهراي مرضيه(ع)، بهترين و برجسته‏ ترين مقام، «مقام امين» و «مقام كريم» بود، چنان كه قرآن با اشاره بدان مي ‏فرمايد:
«اِنَّ الْمُتَّقيِنَ في مَقَامٍ أَمِينٍ ...9و كنوزٍ و مَقامٍ كريم؛ 10
به راستي كه پرهيزگاران در جايگاهي آسوده‏ اند ... [كه در بردارنده] گنجينه‏ ها و محل‏هاي پرناز و نعمت است.»
از اين‏رو هيچ گاه «عزّت و عظمت» و «حقيقت و شخصيت» خويش را در زينت‏ هاي زندگي كه بقايي بي‏ مقدار و فنايي فراوان دارد، نمي ‏نگريست و با نگاه عميق خود «خيرها» يعني بهترين‏ها و برترين‏ها را ـ آن هم نزد پروردگار بزرگ و مهربان كه هميشگي و ابدي است ـ جستجو مي‏كرد تا هماره همراه او باشند و تا ابديت از يكايك آنها بهره ببرد. بدين خاطر نگاه او نگاه آسماني بود و چون آيات قرآن بر اين باور بود كه:
«الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيوةِ الْدُّنْيا وَ الْباقياتُ الصّالحاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوابا وَ خَيْرٌ أَمَلاً؛11
مال و پسران زينت زندگي دنيايند و نيكي‏هاي ماندگار از نظر پاداش نزد پروردگارت بهتر و از نظر اميد برتر است.»
و چنين بود كه در لحظه لحظه‏ هاي حيات خويش به «روز نياز» توجه شاياني داشت و از ژرفاي دل و انديشه، اندوخته ‏هايي براي آن روز فراهم مي‏ساخت، روزي كه:
«لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ اِلاّ مَنْ أَتَي اللّه‏َ بِقَلْبِ سَلِيمٍ؛ 12
هيچ مال و فرزندي سود نمي‏دهد، مگر كسي كه دلي پاك [از تيرگي‏ها و تاريكي‏ها[ به سوي خدا بياورد.»
زندگي جز نفسي نيست، غنيمت شمرش نيست اميد كه همواره نفس برگردد نه هر آن را كه لقب بوذر و سلمان باشد راست كردار چون سلمان و چو بوذر گردد هر نفس كز تو برآيد، چو نكو در نگري آز تو بيشتر و عمر تو كمتر گردد پاكي ‏آموز به چشم و دل خود، گر خواهي كه سراپاي وجود تو مُطهَّر گردد هر كه شاگردي سوداگر گيتي نكند هرگز آگاه نه از نفع و نه از ضرّ گردد 13
جلوه‏ هاي اخلاق در بينش‏ها و روش‏هاي حضرت زهرا(ع)
الف) اخلاص، انفاق، ايثار
سخنان نخست فاطمه(ع) در مسجد مدينه، سيناي صلابت و خطبه خدايي آن حضرت بود كه تا روز رستاخيز همگان را از گنجينه معارف و حقايق بهره ‏مند ساخت و دايرة‏المعارفي از ناب‏ترين آموزه‏ هاي آسماني را ارائه نمود.
پيوند احكام الهي، عقايد ديني و اخلاق پاك معنوي و ملكوتي، ذخاير زريني است كه در فرازهاي فروزاني از اين سخنان مي‏يابيم كه آن بانوي بصير در باره آنها مي‏ فرمايد:
«فجعل اللّه‏ُ الايمان تطهيرا لكم من الشّرك و الصلاة تنزيها لكم عن الكبر و الزكاة تزكيةً للنفس و نماءً في الرزق و الصّيام تثبيتا للاخلاص و الحج تشييدا للدّين و العدل تنسيقا للقلوب؛ 14
همانا خداوند «ايمان» را مايه «طهارت» و پاكي شما از شرك، «نماز» را سبب پيراستگي شما از «كبر»، «زكات» را باعث «پاكي نفس» و افزايش رزق و روزي و «روزه» را مايه حفظ و پايداري «اخلاص» و حج را آزماينده دين و عدالت را نمودار مرتبه يقين و تقويت قلوب قرار داد.»
زهراي اطهر(ع) حقيقت اخلاص را يعني تنها و تنها خدا را در نظر داشتن و فقط براي او كار كردن داشت، بدين خاطر آزادي از وابستگي به مدح و ستايش ديگران و آزادگي از هواي نفس و فريب شيطان را نصيب خود كرده بود. تو هميشه و هر حال ظاهر و باطني يكسان و درون و بروني همسو داشت و هر آنچه «مي‏گفت»، نخست «مي‏يافت» و پيش از يافتن، «مي‏ديد» و ديدن و يافتن و گفتن او همه با روشناي نور اخلاص و يقين همراه بود.
او به اين باور رسيده بود كه «اخلاص» در زندگي، زيربناي «مصلحت بندگي» است، از اين‏رو مي‏فرمود:
«مَنْ اَصْعَد اِليَ اللّه‏ خالِصَ عِبادَتِه اَهْبَطَ اللّه‏ُ اِلَيه اَفْضَلَ مَصْلِحَتِه؛ 15
كسي كه عبادت خالصانه خود را به سوي خدا فرستد، پروردگار بزرگ برترين مصلحت او را به سوي وي روانه مي‏كند.»
و با اين مشعل بينش بود كه زهراي بتول(ع)، هرگز افكار و افعال خود را بيرون از نگاه و نگرش پروردگار نمي‏ديد، بلكه «حاكم و شاهد» را در عرصه ‏هاي مختلف زندگي خداوند بصير و حكيمي مي‏دانست، روزي بايد در محضر او قرار گيرد و به يكايك انتخاب‏ها و انجام‏هاي خود پاسخگو باشد.
از اين‏رو «انفاق» در بينش فاطمه «خرج» نبود، بلكه «دخل» محسوب مي‏شد و يا «ايثار» و چشم‏پوشي از خواست و نياز خود، «از دست‏رفته» به حساب نمي‏آمد، بلكه «به دست‏آمده» ديده مي‏شد. همان گونه كه در فرازهاي پيشين اين نوشتار، به هنگام پرداختن به ارزش‏هاي عبادي آن بانوي بزرگ به جلوه‏ هايي از آنها اشاره كرديم و دانستيم اين ويژگي‏ها جزء صفات نفساني و ارزش‏هاي ذاتي فاطمه(ع) گرديده بود، بدين خاطر بي‏هيچ كُندي و كدورتي، نسبت به انجام اين اعمال، استقبال مي‏كرد و اشتياق مي‏ورزيد:
مزرع تسليم را حاصل بتول
مادران را اسوه كامل بتول
بهر محتاجي دلش آن گونه سوخت
با يهودي چادر خود را فروخت
نوري و هم آتشي فرمان‏برش
گم رضايش در رضاي شوهرش
آن ادب‏پرورده صبر و رضا
آسياگردان و لب قرآن‏ سرا 16
ب) صداقت، رضايت، خشيت
«صداقت و راستگويي»، صفتي ساده و زيبا اما ادعايي سخت و مشكل است كه در هنگامه‏ هاي گفتار و رفتار، چگونگي آن آشكار مي‏شود؛ آنجا كه منافع انسان با سخني كوتاه اما غير راست پيوند خورده است، افراد صالح و وابسته ‏اي توان بيان حقايق را دارند و با صداقت تمام‏عيار با حوادث روبه‏ رو مي‏شوند.
زندگي زهراي مرضيه(ع)، بهترين گواه بر صداقت و راستگويي اوست. دوستان و دشمنان آن حضرت بر اين باور بودند كه آن بانو، انساني است كه گفتار و رفتارش با هم تطابق دارد و همسو است.
روزي عايشه با صراحت بسيار لب به سخن گشود و گفت:
«ما رأيت احدا اصدق لهجه منها الا ان يكون الّذي ولّدها؛ 17
هيچ كس را راستگوتر از زهرا نيافتم مگر تنها پدرش ـ رسول خدا ـ را.»
و روز ديگر كه ماجرايي بين عايشه و فاطمه(س) پيش آمده بود، عايشه خود رو به پيامبر(ص) كرد و گفت:
«اي رسول خدا! از فاطمه بپرس كه او هرگز دروغ نمي‏گويد.» 18
گفت پيوسته به دست او راستگو
راستگويي من نديدستم چو او
راستگويي در نهادش خلقتي‏ست
هر چه گويد من نگويم آن تهي‏ست 19
آري از جمله از همين ‏روست كه آن بانوي بي‏نظير را «صدّيقه» ناميدند، يعني كسي كه بسيار راستگوست و هرگز دروغ نگفته است.
زندگي جز نفسي نيست
غنيمت شمرش
نيست اميد كه همواره
نفس برگردد
نه هر آن را كه لقب بوذر
و سلمان باشد
راست كردار چون سلمان
و چو بوذر گردد
هر نفس كز تو برآيد
چو نكو در نگري
آز تو بيشتر و عمر تو
كمتر گردد
پاكي‏ آموز به چشم و دل خود
گر خواهي
كه سراپاي وجود تو
مُطهَّر گردد
علاوه بر ديگران، خاتم پيامبران، رسول خدا(ص) نيز به علي(ع) فرمود:
علي ‏جان! سه چيز به تو داده شده است كه به هيچ كس، حتي به من نيز داده نشده است:
1ـ پدرزني همچون من
2ـ همسري صدّيقه و بسيار راستگو
3ـ فرزنداني چون حسن و حسين 20
امام صادق(ع) نيز گاه كه از مادر عزيز خود سخن به ميان مي‏آورد، او را «صدّيقةُ الكُبري» ياد مي‏كرد و مي‏فرمود: «هي الصدّيقة الكبري و علي معرفتها دارت قرون الاولي؛21
فاطمه راستگويي بزرگ و عظيم است كه بنا بر عظمت و معرفت او قرن‏هاي پيشين استوار و پابرجا بوده است.»
روزي مفضل بن‏عمر از آن حضرت سؤال كرد: فاطمه را چه كسي غسل داد؟
امام پاسخ داد: امير مؤمنان.
گويا اين مطلب بر مفضل سنگين و دشوار آمده بود، حضرت متوجه شدند و فرمودند: «لا تضيقنّ فانها صديقة لم يكن يغسلها الا صدّيق، اما علمت ان مريم لم‏يغسلها الاّ عيسي؛ 22
بر تو سنگين نيايد، زيرا مادرم زهرا، «صدّيقه» بود و صدّيقه را جز صدّيق غسل نمي‏دهد، آيا نمي‏داني كه مريم را كسي جز عيسي غسل نداد.»
امام كاظم(ع) هم آن حضرت را با عنوان «صدّيقه شهيده» 23 ياد مي‏كرد، همان گونه كه رسول خدا(ص) «صادقه و صدوقه» 24 از دختر خود نام مي‏برد و پروردگار پرمهر كه اين ويژگي والاي فاطمه را دوست داشت، آنجا كه زهراي اطهر براي لباس عيد به حسنين عليهماالسلام وعده‏ اي مي‏دهد و ان شاءاللّه‏ مي‏گويد تا آنها را آرام كند، به وعده او عمل مي‏كند و براي حسن(ع) و حسين(ع) لباسي از بهشت مي‏فرستد تا فاطمه هميشه و هر جا «صدّيقه» باشد. 25
بي‏شك اگر شناخت و معرفتي اندك نسبت به اين صفت قدسي فاطمه(ع) وجود داشت و پس از رحلت رسول خدا(ص) سخن او را در باره «امامت» و «وصيت رسول خدا(ص)» در باره فدك مي‏ پذيرفتند و چون پاك ‏سيرتان، فاطمه(ع) را «راستگو»، «صدّيقه»، «صادقه» و «صدوقه» مي‏دانستند، خطا و خلافي اينچنين فجيع در تاريخ اسلام و بشريت رخ نمي‏داد و هرگز شهادت شخصيت‏هايي چون علي(ع)، حسن و حسين عليهماالسلام و ام‏ايمن، بانوي بهشتي و راستگو رد نمي‏شد و شيعه شيفته و تمامي انسان‏هاي خردپيشه، غمي سخت و سنگين و اندوهي تلخ و تاريك در انديشه و احساس خويش نسبت به آن حادثه بي‏جبران تحمل نمي‏كردند.
فرازي ديگر از بينش‏ها و روش‏هاي اخلاقي فاطمه(ع)، «رضايت» زهراي مرضيه(ع) است، فضيلتي بس والا كه خشنودي و پذيرش قلبي انسان را نسبت به داده‏ ها و نداده ‏هاي الهي در پي دارد و به دنبال رضايت فرد از پروردگار، رضايت خداوند از انسان پديد مي‏آيد كه به آن «رضوان الهي» گويند؛ نعمتي معنوي و ابدي كه «حيات طيّبه» و «بهشت حضور» را به دنبال دارد و انسان شايسته را كه داراي «نفس مطمئن» است، داخل بندگان خاص خدا و بهشت برين و فردوس ويژه الهي مي‏كند:
«يا أَيَّتُها النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارجِعي إِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيّةً فَادْخُلي فِي عِبادِي وَ ادْخُلي جَنّتي؛ 26
اي نفس مطمئنه، خشنود و خداپسند به سوي پروردگارت باز گرد و در ميان بندگان من در آي و در بهشت من داخل شو.»
اين مقام عظيم و آن بركات بي‏نظير در سراي جاودان، راز درخواست بسيار پيشوايان از خداوند سبحان است كه:
«و اجعل الرضا بقضائك و قدرك اقصي عزمي و نهايتي و ابعد همي و غايتي؛27
پروردگارا! رضا به قضا و قدر خود را بلندمرتبه ‏ترين اراده و خواست من و نقطه بي‏انتها و دورِ همّت و مقصدم قرار ده.»
چنين است كه زهراي اطهر(ع) با شناختي بسيار و بي‏كران مي‏فرمود:
«رضيتُ بمارضي اللّه‏ُ و رسولهُ؛ 28
راضي هستم به آنچه كه خداوند و رسول او برايم پسنديده ‏اند.»
«رضيت باللّه‏ ربّا و بك يا ابتاه نبيّا و بابن عمي بعلاً و وليّا؛29
رضايت دارم از خداوند، پروردگارم و از شما اي پدرم، رسول او و از پسرعم‏ام شوهر و ولي‏ام.»
«يا ابه سلّمتُ و رضيتُ و توكلتُ باللّه‏؛30
پدرجان! پذيرفتم و قبول كردم و رضايت دادم و توكل به خداي متعال مي‏كنم.»
گويي ترجمان اين بينش ناب فاطمي، اين سروده سبز و قدوسي است كه:
ما از ازل رضا به قضاي خدا شديم
زان تا ابد رضاي قضا در رضاي ماست
عهدي نبسته‏ايم كه در هم توان شكست
سختي كه هيچ سست نگردد وفاي ماست
يك شب قدم ز چاه طبيعت برون گذار
تا بنگري صفاي فلك از صفاي ماست
گفتم كه عيسي از چه كند زنده مرده را
گفتا نتيجه نفس جانفزاي ماست 31
«خشيت» و خوف آن بانوي عابد و زاهد در زندگي، برگي ديگر از دفتر معرفت‏ آفرين آن حضرت است كه بلنداي عظمت و شخصيت معنوي فاطمه(ع) را ترسيم مي‏كند و يادآور «باور قلبي» و «يقين تمام‏ عيار و تمام جهات» آن حضرت است.
آنگاه كه آيه: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ لَهَا سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ؛ 32
و قطعا وعده‏گاه همه آنان دوزخ است. [دوزخي] كه براي آن هفت در است و از هر دري بخشي معين از آنان [وارد مي‏شوند.]»
بر رسول خدا(ص) نازل شد، پيامبر اكرم(ص) با شدت بسيار گريست و اصحاب هم از شدت گريه او گريستند، اما نمي‏دانستند چه چيزي باعث شده است كه آن حضرت اين گونه مي‏گريد و از هيبت رسول خدا(ص) كسي هم جرئت پرسش نداشت. اصحاب مي‏دانستند كه آن حضرت با ديدن زهراي اطهر(ع) شادمان مي‏شود، از اين‏رو سراغ فاطمه(ع) رفتند تا با آوردن وي، پيامبر را شادمان و خرسند سازند و از گريه آرام شود. چون دخت عزيز رسول خدا(ص) آمد، رو به پدر كرد و گفت: فدايتان شوم چه شده است؟
پيامبر(ص) لب به سخن گشود و آيات نازل‏شده را همراه با جريان نزول آيات بيان كرد. به يك باره رنگ از رخسار فاطمه(ع) پريد و به روي خود زد و ناله برآورد و گفت:
«اَلْوَيْل ثمَّ اَلْوَيْل لِمَنْ دَخَلَ النّار؛
اي واي، اي واي بر كسي كه داخل آتش شود.»
علي(ع) هم دست بر سر خود گذارد و با گريه مي‏گفت:
«واعبد سَفَراه وا قِلّة زاداه في سَفَرِ الْقيامَه؛33
آه از راه طولاني و آه از توشه كم در سفر قيامت.»
در روايتي ديگر است كه روزي رسول خدا(ص) نزد فاطمه(ع) آمد و او را گريان ديد، فرمود:
اي نور چشم من، چه چيزي باعث گريه تو شده است؟
پاسخ داد: «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدا؛34
و آنان را گرد مي‏آوريم و هيچ يك را فروگذار نمي‏كنيم.»35
آري، اين باور و بينش سبب گرديد كه آن بانوي جوان با سن و سالي اندك به هنگام نماز و راز و نياز، از خوف خداوند، نفس‏هايش به شماره افتد و هر لحظه و هر مكان از زندگي خويش را در محضر پروردگار خويش احساس كند؛ شيوه‏ اي عرشي كه تمامي رسولان، پاكان، معصومان و صالحان عليهم‏السلام از آغاز تا فرجام آفرينش داشته ‏اند و خواهند داشت. و به راستي كه ثمره دانش و دانايي واقعي و معرفت و بينايي حقيقي جز اين مائده معنوي و مشعل هميشه روشن الهي نيست، كه با آمدن اين روشني، تمامي تاريكي‏هاي عصيان‏ها و نسيان‏ها از سراي دل و رواق انديشه رخت مي‏بندد و وجود انسان را حسنيه ‏اي نوراني و ملكوتي مي‏سازد:
علم چه بود؟ از همه پرداختن
جمله را در گام اول باختن
اين هوس‏ها از سرت بيرون كند
خوف و خشيت در دلت افزون كند
«خشيةُ اللّه‏» را نشان علم دان
«اِنّما يخشي» تو در قرآن بخوان 36
از ديگر بينش‏ هاي ناب فاطمه(س)، «نرم‏خويي نسبت به همگان» و «احترام در باره زنان» است كه آن حضرت به طور كوتاه و گويا فرمود:
«بهترين شما كسي است كه بيش از همه نرم‏خوتر است و بهتر از بقيه به زنِ خود احترام مي‏گذارد.» 37
«خوشرويي» به هنگام برخورد با انساني‏هاي خداجو و دين‏ باور، جلوه ‏اي جلابخش در جلوه‏ هاي اخلاقي است كه آن بانوي بزرگ در باره آن مي‏فرمود:
«خوشرويي در چهره مؤمن سبب رفتن او به بهشت مي‏شود و در چهره دشمن معاند موجب نجات او از عذاب آتش جهنم مي‏گردد.» 38
«سنجيده‏ گويي» و پرهيزگاري در گفتار و نشست و برخاست، فرازي ديگر از تعاليم اخلاقي دخت آفتاب است؛ آموزه‏اي كه هر گاه به طور جدّي به آن نگريسته شود و به گونه‏اي جدّي به آن عمل شود، تحولي بنيادين در شيوه هر يك از ما مي‏ آفريند و آرمانگرايي، برجسته‏ سازي مرزهاي اخلاقي و توجه به بايدها و نبايدهاي الهي را در زندگي‏مان، رسالتي هميشگي مي‏سازد. به سخن زهراي بصير و عزيز(س) بنگريم كه فرمود:
«پدرم رسول خدا به من فرمود: بدترين امت من كساني هستند كه از نعمت‏هاي فراوان تغذيه مي‏كنند، غذاهاي رنگارنگ مي‏خورند، جامه ‏هاي رنگارنگ مي‏پوشند و بي‏پروا سخن مي‏گويند.» 39
شناختي چنين والا نسبت به وظايف و تكاليف انسان‏هاي ارزش‏مدار سبب گرديده بود كه فاطمه(س) در سراسر زندگي خود داراي «ادب» نسبت به خدا و خلق خدا باشد و حدّ هر چيزي را حفظ كند. بي ‏جهت نبود كه ام‏ سلمه همسر رسول خدا(ص) مي‏گفت: «پس از ازدواج با پيامبر(ص)، من عهده‏ دار امور دختر آن حضرت شدم اما به خدا قسم او باادب‏تر و آگاه‏تر از من به همه مسائل بود.»40
نمادهاي گوياي اين صفت برجسته آن بود كه زهراي عزيز(ع) هميشه ميهمان را بر خود و خانواده‏ اش 41 ترجيح مي‏داد و از گرفتاري و دربند بودن انسان‏ها به عنوان «بنده»، «غلام» و «كنيز» رنج مي‏برد و از قول پدر خويش مي‏فرمود:
«من اعتق رقبة مؤمنة، كان بكل عضو منها فكاك عضو منه من النّار؛42
هر كس بنده مؤمني را آزاد كند، در مقابل هر عضوي از اعضاي او، براي وي آزادي عضوي از آتش به بار خواهد آمد.»
حساسيت زهراي اطهر(ع) به گونه‏اي بود كه احتياط‏ها و پرهيزهاي دقيق و عميقي از خود نشان مي‏داد. از اين‏رو جمله آن حضرت كه «تنها خداوند مي‏داند كه چقدر خوشحالم»، براي هيچ لذت مادي و ظاهري زندگي بيان نشد و فقط در جلوه عفاف و پاكدامني و ورع و پرهيزگاري آن بانوي والا مطرح شد، آن زماني كه بنا به پيشنهاد علي و فاطمه عليهماالسلام، رسول خدا(ص) امور منزل را تقسيم كرد و كارهاي بيرون را به عهده امير مؤمنان(ع) گذارد و امور داخل خانه را براي فاطمه زهرا(ع) مشخص كرد، فاطمه(ع) فرمود:
«تنها خداوند مي‏داند كه چقدر خوشحالم از اينكه رسول خدا مرا عهده ‏دار مسئوليت‏هاي خانه فرمود و همين را براي من كافي دانست.» 43
گرچه شخصيتي چون زهراي مرضيه(ع) در رفت و آمد اجتماعي و گفتگوهاي فردي و خانوادگي، نمونه و الگوي شايسته‏اي محسوب مي‏شود، اما در نگاه او ـ در صورت امكان بايد از كمترين ارتباطات با بيگانگان و نامحرمان پرهيز كرد تا سراي وجود انسان از هر غبار گناه و خار و خاشاك معاصي دور ماند .
فاطمه(س):
كسي كه عبادت خالصانه
خود را به سوي خدا فرستد
پروردگار بزرگ برترين
مصلحت او را به سوي وي
روانه مي‏كند.
و چون آينه‏ اي صاف و شفاف باشد.
آري با چنين شناختي بايد بگوييم:
به حُسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد
تو را در اين سخن انكار كار ما نرسد
اگر چه حُسن ‏فروشان به جلوه آمده‏ اند
كسي به حُسن و ملاحت به يار ما نرسد 44
احمد لقماني
--------------------------------------------------------------------
پي نوشت :
1 ـ رهبر كبير انقلاب، حضرت امام خميني(ره).
2 ـ نقطه‏ هاي آغاز در اخلاق عملي، ص15 و 16؛ ر.ك: علم اخلاق اسلامي، ص21، 94، 103 و 411؛ چهل حديث، ص175 و 385؛ معراج‏ السعاده، ج1، ص294 و 633؛ جهاد اكبر، ص45.
3 ـ همزه، آيه 3؛ ر.ك: تفسير التحرير، ج2، ص188؛ تفسير الجديد، ج3، ص347؛ تفسير الكاشف، ج1، ص48.
4 ـ علق، آيه 6 و 7؛ ر.ك: عبس، آيه 5؛ الليل، آيه 8.
5 ـ طه، آيه 64؛ ر.ك: تفسير الكاشف، ج2، ص20؛ تفسير الكبير فخر، ج5، ص205 و ج10، ص80؛ تفسير كشف‏الاسرار، ج2، ص87.
6 ـ الاعلي، آيه 14؛ ر.ك: تفسير المراغي، ج5، ص166؛ تفسير ملاصدرا، ج5، ص54؛ تفسير المنير، ج9، ص98.
7 ـ الشمس، آيه 9؛ ر.ك: الكافي، ج1، ص401 و ج2، ص101، 107 و 232؛ وسائل‏الشيعه، ج2، ص13، 107 و 142.
8 ـ مؤمنون، آيه 1؛ ر.ك: بحارالانوار، ج1، ص168 و ج9، ص95 و ج40، ص89.
9 ـ دخان، آيه 51؛ ر.ك: اعلام‏الدّين، ص117 و 136؛ بصائرالدرجات، ص25؛ تحف‏المؤمن، ص207 و 297.
10 ـ شعراء، آيه 58؛ ر.ك: دخان، آيه 36.
11 ـ كهف، آيه 46؛ ر.ك: بحارالانوار، ج106، ص108؛ الاحتجاج، ج1، ص207؛ ارشادالقلوب، ج1، ص133.
12 ـ شعراء، آيه 88 و 89؛ ر.ك: تفسير الميزان، ج7، ص73؛ تفسير كشف‏الاسرار، ج9، ص345.
13 ـ پروين اعتصامي.
14 ـ كتاب من لا يحضره‏الفقيه، ج3، ص567؛ وسائل‏الشيعه، ج1، ص22؛ الاحتجاج، ج1، ص97؛ بلاغات‏النساء، ص28؛ دلائل‏الامامه، ص32؛ علل‏الشرائع، ج1، ص348؛ المناقب، ج2، ص377.
15 ـ تفسير الامام، ص327؛ عدة‏الداعي، ص223؛ مجموعه ورام، ج2، ص108؛ بحارالانوار، ج67، ص349 و ج68، ص184.
16 ـ اقبال لاهوري.
17 ـ بحارالانوار، ج43، ص68؛ ر.ك: اعيان‏ الشيعه، ج1، ص308؛ حلية‏الاولياء، ج2، ص41.
18 ـ بحارالانوار، ج43، ص84؛ ر.ك: المناقب، ج3، ص341.
19 ـ مولوي.
20 ـ بحارالانوار، ج39، ص89؛ امالي شيخ طوسي، ص344؛ ر.ك: الاحتجاج، ج1، ص657؛ دلائل‏الامامه، ص12؛ المناقب، ج3، ص220.
21 ـ الامالي شيخ طوسي، ص668؛ بحارالانوار، ج43، ص105.
22 ـ الكافي، ج1، ص459؛ التهذيب، ج1، ص440؛ الاستبصار، ج1، ص199؛ وسائل‏الشيعه، ج2، ص530؛ الدعوات، ص254؛ عل ل‏الشرائع، ج1، ص184.
23 ـ الكافي، ج1، ص458؛ مسائل علي بن‏ جعفر(ع)، ص325.
24 ـ الصراط‏ المستقيم، ج2، ص92؛ بحارالانوار، ج22، ص490.
25 ـ بحارالانوار، ج43، ص75.
26 ـ الفجر، آيه 27، 28، 29 و 30.
27 ـ مفاتيح ‏الجنان، ص528؛ ر.ك: البلدالامين، ج1، ص110، 161 و 191؛ الصحيفة‏السجاديه، ج1، ص154 و 178؛ جنة‏الامان، ج1، ص394؛ رياض‏السالكين، ج5، ص145.
28 ـ بحارالانوار، ج43، ص149.
29 ـ همان، ج43، ص151؛ ر.ك: الاقبال، ص384؛ البلدالامين، ص51 و 284؛ الدعوات، ص231؛ مصباح كعبي، ص7.
30 ـ بحارالانوار، ج44، ص264 و 221؛ ر.ك: تفسير فرات كوفي، ص671؛ مصباح‏ المتهجد، ص208 (با اندكي تفاوت).
31 ـ فروغي بسطامي.
32 ـ حجر، آيه 43 و 44.
33 ـ بحارالانوار، ج43، ص87؛ عوالم‏ المعلوم، ج11، ص130.
34 ـ كهف، آيه 47.
35 ـ احقاق‏ الحق، ج25، ص527.
36 ـ شيخ بهايي.
37 ـ دلائل الامامه، ص7.
38 ـ تفسير الامام، ص354.
39 ـ اهل‏ال بيت(ع)، ص131؛ مسند فاطمه(ع)، ص70.
40 ـ بحارالانوار، ج43، ص9 و 10؛ دلائل‏الامامه، ص11.
41 ـ همان، ج41، ص26.
42 ـ الامالي شيخ طوسي، ص390؛ الكافي، ج1، ص453؛ التهذيب، ج8، ص216؛ ثواب‏الاعمال، ص138.
43 ـ بحارالانوار، ج43، ص81.
44 ـ حافظ.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:45 PM
بیت الاحزان
بیت الاحزان

بيت الاحزان يك حقيقت فراموش ناشدني

هر زائر شيعي، از هر نقطه دنيا كه وارد مدينه منوره مي گردد، پس از زيارتِ قبر مطهر حضرت رسول ـ ص ـ و اقامه نماز در مسجد آن حضرت و پـس از زيــارت قـبـور پــاك ائـمه بقيع ـ عليهم السلام ـ و ساير قبور متعلق به اقوام و عشيره پيامبر اكرم ـ ص ـ عازم زيارت بيت الاحزان مي شود، به اين اميد كــه اگـــر بـه قبر مطهر زهــــراي مرضيه ـ سلام الله عليها ـ دسترسي ندارد، آن حضرت را در محل ديگري كه به وي منتسب است زيارت كند و اگر نمي تواند كه صورت خود را به خاك قبر يگانه يادگار رسول خدا بگذارد و ضريح مقدس آن حضرت را با اشك ديده بشويد، حداقل در جايگاهي كه دخت گرامـــــي پيامبـــر ـ ص ـ پس از رحلت پدر بزرگوارش و در ايام آخر عمرش هر روز چند ساعت از وقت خويش را در آنجا به عبادت و گريه و ناله سپري نمود، نماز بخواند و به ياد اشك هاي آن حضرت اشك بريزد. اما اينك نه از چنين محلي خبري است و نه از بيت الأحزان در بقيع، اثري.
آيا اصلاً بيت الاحزان در حقيقت وجود دارد يا يك موضوع موهوم و خيالي بوده و بجز در لسان بعضي از خطبا و گويندگان وجود خارجي نداشته است؟!
در اين مقاله برآنيم كه با مطالعات كم و ناقص خود، محل واقعي و تاريخ ساختمان بيت الاحزان را، تا آنجا كه از كتب حديث و تاريخ به دست مي آيد و گفتار كساني را كه در طول تاريخ و از قرن اول تا دوران تخريب، از نزديك اين بيت حزن را زيارت كرده و شاهد ساختمان آن بوده اند در اختيار خواننده ارجمند قرار دهيم تا معلوم شود كه بيت الأحزان يك واقعيت غير قابل انكار و يك حقيقت فراموش نشدني است، اگر چه ساختمان آن ويران گرديده و درگوشه بقيع، از بيت الاحزان اثري باقي نمانده است. منابع حديثي و تاريخي متقن از محدثان، مورخان، نويسندگان معروف و دانشمندان مشهور از شيعه و اهل سنت در طول تاريخ آن را تأييد و تثبيت نموده اند كه اينك نمونه هايي از روايات و اعتراف مورخان را از نظر خوانندگان مي گذرانيم.

بيت الاحزان در منابع حديثي

از جمله منابع حديثي كه در آن از انگيزه به وجود آمدن بيت الاحزان سخن به ميان آمده، خصــال شيـخ صدوق ـ ره ـ مي باشد كه آن محدث بزرگ، در ضمن روايتي با اسناد از امام صادق ـ ع ـ نقل مي كند:

«و اما فاطمة فبكت علي رسول الله حتي تأذّي بها اهل المدينة فقالوا لها قد آذيتنا بكثرة بكائك فكانت تخرج الي المقابر...» (1 )

صريح تر و روشن تر از روايت صدوق، گفتار فضه (خادمه حضرت زهـــرا ـ سلام الله عليها ـ) است كه مرحوم علامه مجلسي در ضمن بيان جريان مفصل شهادت حضرت زهرا از زبان فضه، چنين نقل مي كند كه:
«ثـم انـه بني لـها بيتاً في البقيع نازهاً عن المدينه». (2 )
«امير مؤمنان ـ ع ـ براي فاطمه، در بقيع و در خارج مدينه، خيمه اي را بپا داشت كه آن حضرت به همراه حسنين بدانجا مي آمد و پس از گريه طولاني به خانه اش مراجعت مي نمود».

توضيح اينكه: بطوريكه در كتب لغت آمده است، «بيت» در لغت به معناي «محل و مسكن» است خواه به شكل چادر باشد يا خانه اي از خاك و گل (3 )و بطوري كه در آينده نيز خواهيم ديد، اولين بيت و مسكني كه براي فاطمه زهرا در بقيع ساخته شده، بصورت چادر و خيمه بوده است.

بيت الاحزان از نظر علما و مورخان

عده اي از علماي بزرگ و شخصيت هاي علمي كه در تاريخ مدينه و يا درباره زيارت بقيع مطلبي نوشته اند، از بيت الأحزان نيز سخن گفته و وجود آن را تأييد و تثبيت نموده اند كه نظرات چند تن از آنان را به ترتيب تاريخ زندگي آنان، مي آوريم:
1 ـ ابن شبه نميري 173 ـ 262
قديمي ترين تاريخ موجود (4) در باره مدينه منوره، تاريخ المدينه، تأليف ابوزيد عمر بن شبه النميري (5 ) است. او كه يكي از شخصيّت هاي علمي و از فقها و محدثان مورد وثوق و از مورخان مورد اعتماد، نزد علما و دانشمندان اهل سنت است، در كتاب خود، آنجا كه آثار و قبور بقيع ـ موجودِ در زمان خودش ـ را معرفي مي كند، چنين مي نويسد:
«شخص موثق و مورد اعتمادي بر من نقل نمود مسجدي كه در طرف شرقي آن به جنازه اطفال نماز خوانده مي شود، دراصل خيمه اي بوده براي زن سياهي بنام «رقيه» (6) كه به دستور حسين ابن علي ـ ع ـ در آنجا مـي نشست تـا از قبـر فاطمـه ـ ع ـ مراقبت كند زيرا قبر فاطمه را كسي بجز همان زن نمي شناخت. (7 )
از اين گفتارِ ابن شبه كه مشهود و مسموع خود را در مورد بيت الاحزان نقل نموده است، دو مطلبِ زير بوضوح به دست مي آيد:
1 ـ بيت الاحزان در دوران حسين بن علي ـ ع ـ يعني تا سال 61 هجري، مانند حال حيات حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ بصورت خيمه و چادر و محلي بوده است مشخص و معين و حسين بن علي ـ ع ـ بر حفظ آن عنايت و اهتمام داشته; بطوري كه يكي از بانوان و ارادتمندان حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ را مأموريت داده است، در اين بيت و خيمه كه يادآورِ دورانِ حساس زندگي مادر بزرگوارش بوده، اقامت نموده و از آنجا حراست و نگهباني كند و لابد براساس همين ديد و اهتمام و به پيروي از روش آن حضرت، افرادي از اهل بيتِ عصمت پس از آن حضرت نيز همين روش را ادامه داده و خيمه را به ساختمان مبدّل نموده اند.
2 ـ بيت الاحزان پس از اين دوران و در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم، داراي ساختمان بوده كه ابن شبه را وادار نموده است كمّ و كيف و انگيزه بوجود آمدن اين ساختمان را از افراد خبير و مطلع جويا شود و يكي از افراد مطلع و مورد وثوق نيز تا آنجا كه در اين مورد اطلاع داشته با وي در ميان گذاشته است و سابقه آنجا را كه زماني بصورت خيمه بوده، بازگو نموده است و ليكن اين خيمه دقيقاً در چه تاريخي و به وسيله چه كسي به ساختمان تبديل شده، معلوم نيست.

توجيه متناقض
و اما مطلب ديگري كه در ذيل اين گفتار آمده است، اقامت آن زن در ميان بيت الاحزان براي حفظ و مراقبت قبر حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ بوده است، تعليلي است از سوي خودِ وي و توجيهي است متناقض و غير قابل قبول; زيرا:
1- اولاً خودِ ابن شبه در اين كتاب، مانند عدّه ديگر از مورخان مي گويد كه علي بن ابي طالب ـ ع ـ پيكر مطهر حضرت زهـرا ـ س ـ را شبانه و در داخل منزل خود دفن نمود; بنابراين، مراقبت از قبر آن حضرت در بقيع مفهومي ندارد.
و ثانياً اگر قبر آن حضرت در بقيع واقع بوده و كسي بجز «رقيه» آن را نمي شناخته، باز هم مراقبت از قبرِ مجهول، معنا و مفهومي ندارد.
بهرحال با توجه به شرايط خاص و حساس آن روز، ابهام در پاسداري از بيت الاحزان و توجيهات مختلف در اقامت يك زن در داخل آن، مستبعد نيست.
2 ـ فتواي امام غزالي بر استحباب خواندن نماز در بيت الاحزان
امام ابومحمد غزالي 450 ـ 505 كه يكي شخصيت هاي معروف و از علما و دانشمندان اهل سنت است، در ضمن بيان وظايف زايران مدينه منوره و كساني كه به زيارت بقيع مشرف مي شوند مي گويد: «مستحب است كه زائران، هر روز صبح، پس از زيارت قبر حضرت رسول ـ ص ـ در بقيع حضور بهم رسانند و قبور پيشوايان ديني و صحابه را كه در آنجا مدفون هستند زيارت كنند». سپس مي گويد: «و مستحب است در مسجد فاطمه ـ عليها سلام ـ نيز نماز بخوانند». (و يستحب ان يخرج كل يوم الي البقيع بعدالسلام علي رسول الله ... و يصلي في مسجد فاطمه رضي الله عنها). ( 8 )
3 ـ ابن جبير، جهانگرد معروف و دانشمند اسلامي 540 ـ 614
سومين كسي كه بيت الأحزان را از نزديك زيارت و در باره آن سخن گفته است، رحاله و جهانگرد معروف اسلامي ابوالحسين احمد بن جبير اندلسي ( 9) است. او كه در ماه محرم سال 580 هـ . ق. وارد مدينه شده و بقيع را زيارت نموده است، مي گويد: «و در كنار قبّه عباسيه، خانه اي قرار گرفته است كه به فاطمه دختر رسول خدا ـ ص ـ منتسب مي باشد، مي گويند اين همان خانه ايست كه فاطمه زهرا به آنجا مي آمد و در آنجا اقامت و حزن و اندوه خود را در مرگ پدر بزرگوارش ابراز مي نمود». (10)
4 ـ سمهودي(11) 844 ـ 911
چهارمين شخصيت و مورخي كه وجود بيت الأحزان را تأييد و تثبيت نموده است; مقتدا و پيشواي مورخان، نورالدين علي بن احمد سمهودي مصري است; شخصيتي كه پس از وي هيچ مورخ ونويسنده اي در باره مدينه كتابي ننوشته و هيچ گوينده و خطيبي، از تاريخ مدينه سخن نگفته، مگر اينكه به گفته او استناد جسته و از كتاب «وفاءالوفا» استمداد نموده است. او مي گويد:
«والمشهور ببيت الحزن انما هو الموضع المعروف بمسجد فاطمة في قبلة مشهد الحسن و العباس».
«مشهور در بيت الاحزان، همان محلي است كه به مسجد فاطمه معروف و در طرف قبله حرم (امام) حسن و (جناب) عباس واقع گرديده است».
آنگاه مي گويد: «واظنه في موضع بيت علي بن ابي طالب الذي كان اتخذه بالبقيع و فيه اليوم هيأة قبور». (12)
«و به عقيده من، اين بيت الأحزان در محل همان بيت و مسكني است كه علي بن ابي طالب ـ ع ـ آن را در بقيع آماده ساخت». و اضافه مي كند كه فعلاً در ميان آن، شكل چند قبر نيز موجود است.
5 ـ سِر ريچار بورتون
«sir richard burton»
1853 ميلادي = 1276 قمري
يكي از جهانگردانِ غربي كه به مكه و مدينه مسافرت نموده ( 13 ) و در سياحتنامه خود از آثار و ابنيه حجاز و از اخلاق و رسوم مسلمانان در موسم حج و از جزئيات زندگي مردم حجاز سخن گفته است. از جمله حرم ها و گنبدها و بارگاه هاي موجود در بقيع را معرفي و با قلم خود ترسيم و تصوير نموده است. «سِر ريچارد بورتون» جهانگرد انگليسي است كه در سال 1853 ميلادي ـ تقريباً 139 سال قبل ـ بقيع را از نزديك مشاهده نموده و در باره بيت الأحزان چنين گفته است: «در بقيع مسجد كوچكي است كه در سمت جنوبي گنبد عباس بن عبدالمطلب واقع گرديده و اين مكان را بيت الأحزان نيز مي نامند; زيرا فاطمه زهرا آخرين روزهاي عمر خويش را در اين محل بسر مي برد و براي از دست دادن پدر عزيزش نوحه سرايي مي نمود. (14 )
مطالبي كه از آقاي بورتون نقل شد، دليل روشني بر مشخص بودن ساختمان بيت الأحزان در زمان وي و اشتهار وجه تسميه و انگيزه ايجاد آن مي باشد كه يك جهانگرد انگليسي و غيرمسلمان در اندك زمان و با مختصر تماس با مسلمانان توانسته است همه اين مطالب را همانگونه كه در منابع محكم تاريخي و حديثي آمده است، دريافت و درسياحتنامه خود منعكس نمايد.
6 ـ فرهاد ميرزا (15 ) 1292 هـ
فرهاد ميرزا معتمدالسلطنه كه در 18 ذيقعده 1292 هـ به زيارت بقيع نائل گرديده، پس از بيان زيارت حرم ائمه بقيع و نثار فاتحه بر قبور علما كه در كنار اين حرم مطهر واقع بودند، مي گويد: «از آنجا به بيت الأحزان رفتم و از آنجا به زيارت حليمه سعديه...» (16 )

بيت الاحزان در آستانه تخريب
تا اينجا همراه با تاريخ بيت الأحزان از بدو پيدايش آن، تا اواخر قرن سيزده (1292)، قرن به قرن حركت نموديم. اينك در قرن چهاردهم هجري و در آستانه تخريب بيت الأحزان كه در سال 1344 هـ واقع گرديده است قرار گرفته ايم. در اين برهه محدود و مدت كمتر از نيم قرن، از ميان ميليون ها زائر بيت الأحزان، تعدادي از علماي برجسته و نويسندگان را مي بينيم كه در تأليفات خود از بيت الأحزان سخن به ميان آورده و از اين بناي تاريخي و اثر فراموش نشدني ياد نموده اند، از جمله:
1 ـ ابراهيم رفعت پاشا ( 17) نويسنده و اميرالحاج مصري است كه براي آخرين بار در سال 1325 هـ بقيع را زيارت كرده و مشاهدات خود را در باره بيت الأحزان چنين نقل مي كند:
«و هناك قبة تسمي قبة الحزن يقال انها فـي البيت الذي آوت اليه فاطمه بنت النبـي ـ ص ـ والتزمت الحزن فيه بعد وفات ابيها رسول الله ـ ص ـ و كان في البقيع قباب كثيرة هدمها الوهابيون». (18 )
«در بقيع، گنبد ديگري نيز وجود دارد كه «قبة الحزن» ناميده مي شود و مي گويند كه اين گنبد در بالاي همان محل ساخته شده است كه فاطمه ـ ع ـ پس از رسول خدا ـ ص ـ بدانجا مي آمده و حزن و اندوه خود را ابراز مي نموده است، سپس مي گويد در بقيع گنبدهاي زيادي بود كه وهابي ها از بين برده اند».
2 ـ حاج سيد احمد هدايتي: يكي ديگر از كساني كه در آستانه تخريب بيت الأحزان و پنج سال قبل از اين حادثه تأسف بار، بيت الأحزان را زيارت نموده و در سفرنامه خود به نام «خاطرات مكه» منعكس نموده است، مرحوم حاج سيد احمد هدايتي يكي از سادات مكرّم و از اولاد محترم رسول اكـرم ـ ص ـ است كه وي ضمن بيان مـوارد و نقاط مختلفي كه حضرت زهـرا ـ سلام الله عليها ـ را زيارت نموده است، مي گويد: «پنجم در بيت الأحزان كه درقبرستان بقيع واقع است». (19 )
3 ـ سيد شرف الدين ـ قدس سره ـ 1290 ـ 1377: مرحوم علاّمه، سيد عبدالحسين شرف الدين، (20 ) سومين كسي است كه بيت الأحزان را پنج سال قبل از تخريب، زيارت و به تناسب بحثي در كتاب خود «النص و الاجتهاد» به اين مطلب تصريح نموده است كه گفتار او را بعنوان «ختامه مسك» مي آوريم:
«... سپس علي بن ابي طالب در بقيع محلي را آماده ساخت كه فاطمه زهرا براي گريه كردن، بدانجا مي آمد و بيت الأحزان ناميده مي شد و شيعيان در طول تاريخ اين بيت را همانند مشاهد و حرم هاي مقدس زيارت مي نمودند تا اينكه در اين ايّام كه سال 1344 هـ است، ملك عبدالعزيز بر سرزمين حجاز مسلط و با دستور وي بر اساس پيروي اش از وهابيگري، منهدم گرديد و در سال 1339 هجري كه خداوند توفيق سفر حج و زيارتِ پيامبر و مشاهد اهل بيتش در بقيع را بر من عنايت فرمود، بيت الاحزان را زيارت كردم».
(... و كنّا سنة 1339 تشرفنا بزيارة هذا البيت (بيت الاحزان) ... في البقيع...). (21 )

خلاصه و نتيجه
اين بود اجمالي از تاريخ بيت الأحزان و طبعاً كساني كه داراي فراغت كافي و دسترسي به منابع بيشتري دارند، مي توانند مطالب ارزنده و نكات جالب تري در اختيار علاقه مندان قرار دهند. و اينك مطالب گذشته را به صورت چند نكته خلاصه و نتيجه گيري مي كنيم:

1 ـ بيت الأحزان، از دوران حيات حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ تا سال 1344 هـ ، محلي بوده است مشخص و معين كه شيعيان با پيروي از روش حسين بن علي ـ ع ـ در طول تاريخ به اين بيت اهميت خاصي قائل بوده و آنجا را همانند ساير مشاهد و حرم ها زيارت و در آنجا به نماز و عبادت مي پرداختند و حتي امام غزالي اهل سنت نيز به نماز خواندن در اين محل تشويق و توصيه نموده است.
2 ـ بيت الأحزان در زمان حسين بن علي ـ ع ـ داراي چادر و خيمه بوده و سپس به ساختمان مبدل گرديده است كه هنگام تخريب داراي گنبد بوده است.
3 ـ بيت الأحزان در اصطلاح عامه، گاهي به «مسجد فاطمه» و گاهي با هر دو نام و گاهي نيز به «قبة الحزن» ناميده شده و طبعاً نويسندگان نيز از هر سه نام مصطلح، استفاده نموده اند، ولي آنچه مسلم است بيت الأحزان هيچگاه بعنوان يك مسجد واقعي شناخته نشده است و وجود چند قبر در داخل آن كه سمهودي اشاره نموده، دليل و مؤيد اين معنا است. مؤيد ديگر اينكه: در تأليفات مدينه شناسان، مانند «اخبار مدينه» ابن نجّار، متوفاي 643 هـ ، و «وفاءالوفا»ي سمهودي متوفاي 911 هـ ، و «عمدة الاخبار» احمد بن عبدالحميد عباسي، متوفاي قرن دهم هجري كه همه مساجد موجود در داخل و خارج مدينه را معرفي نموده اند، از مسجدي به نام مسجد فاطمه ذكري به ميان نيامده است.
4 ـ نكته مهم اينكه: بنابر مضمون روايات، بيت الأحزان، در داخل بقيع بوده و همه مورخان بدون استثنا بر همين معنا تصريح و اضافه مي كنند كه در سمت جنوبي و در مجاورت حرم ائمه اهل بيت ـ عليهم السلام ـ قرار داشته است. بنابراين محلي كه در سال هاي اخير در خارجِ بقيع، به نام بيت الأحزان معروف گرديده، با واقعيات تطبيق نمي كند و منابع حديثي و تاريخي آن را تأييد نمي نمايد. در ملاقات هاي مكرري كه با آقاي عمروي (22 )شيخ العلماي حجاز در سال هاي 52 ـ 55 شمسي در مدينه منوره داشتم، به همين معنا تأكيد و محل فعلي را موضوعي بي اساس و عملي عوامانه معرفي مي نمودند.
محمد صادق نجمي

پــاورقــي هــا -----------------------------------------------------------------

1 ـ خصال ابواب الخمسه ـ وسائل الشيعه، ج 2 ، ص 922 ، باب 87 از ابواب دفن.
2 ـ بحارالانوار، ج 43 ، ص 177 .
3 ـ البيت المسكن سواء كان من شعر او مدر ـ اقرب الموارد.
4 ـ قديمي تر از اين كتاب، تاريخ المدينة ابن زباله است كه وي در سال 199 در قيد حيات بوده و در كتاب هائي كه تا قرن دهم در تاريخ مدينه تأليف گرديده، از جمله در وفاءالوفا، از تاريخ ابن زباله مطالب فراوان نقل شده است ولي متأسفانه از اين كتاب در قرن هاي اخير خبري نيست.
5 ـ ابوزيد عمر بن شبه نميري فقيه و محدث و مورخ نامي در سال 173 متولد و در سال 262 وفات نموده است. در شرح حال ابن شبه چنين نوشته اند، او شخصي است اديب، فقيه، مورخ، صادق و دقيق، عالم به آثار، ناقل اخبار و صاحب تأليفات بسيار و... ـ ابن نديم از وي 18 كتاب معرفي مي كند. در شرح حال او به فهرست ابن نديم وفيات الاعيان، تاريخ بغداد، تهذيب الأسماء و اللغات، تذكرة الحفاظ و لسان الميزان مراجعه شود. تـاريخ ابـن شبه براي اولين بار در سال 1399 هـ . با تحقيق فهيم محمد شلتوت در چهار جزء و 1396 صفحه در عربستان سعودي چاپ و اخيراً در قم افست گرديد. قسمت مهم جلد سوم و چهارم اين كتاب به شرح زندگاني و حوادث دوران خلافت عثمان اختصاص يافته است كه دليل هواداري و علاقه شديد او به عثمان است.
6 ـ ابن حجر عسقلاني (در اصابة) ج 3 ، ص 305 با استناد به همين مطلب اين بانو را نيز در رديف ساير زنان، يكي از صحابه رسول خدا معرفي نموده است.
7 ـ واخبرني خبر ثقة قال يقال ان المسجد الذي يصلي جنبه شرقياً علي جنائز الصبيان كان خيمة لامرئة سوداء يقال لها رقية كان جعلها هناك حسين بن علي ـ ع ـ تبصر قبر فاطمه ـ عليهاالسلام ـ و كان لايعرف قبر فاطمه رضي الله عنها غيرها. تــاريـخ المدينه ج 1 ، ص 106.
8 ـ احياءالعلوم، ج 1 ، ص 260 .
9 ـ ابن جبير از علماي اندلس و در علم فقه و شعر و نويسندگي از بارزترين دانشمندان دوران خويش و از معروفترين و قديمي ترين جهانگردان اسلامي است، او رحله و سياحتنامه خود را چنين ناميده است: «تذكرة بالاخبار عن اتفاقات الأسفار» اين كتاب قبلاً در ليدن و اخيراً در بيروت چاپ شده است.
در شرح حال ابن جبير، رجوع شود به دائرة المعارف اسلامي، ج 3 ، ص 204 ـ 207 و مقدمه رحله، چاپ لبنان والكني و الألقاب، ج 1 ، ص 232 .
10 ـ ويلي هذه القبة العباسية بيت ينسب لفاطمه بنت الرسول ـ ص ـ يقال انه الذي آوَتْ اليه والتزمت فيه الحزن علي مـــوت ابيها المصطفي ـ ص ـ رحله ابن جبير چاپ ليدن، صفحه 196 و چاپ دارالكتب اللبناني صفحه 144 .
11 ـ علما و دانشمندان سمهودي را چنين معرفي نموده اند: «الشيخ نورالدين علي بن احمد سمهودي مصري شافعي، شخصيت دانشمند و مفتي مدينه، مدرس و مورخ اين شهر، پيشوا و مقتداي مورخان. سلسله نسبش به حسن مثني فرزند امـام مـجتبـي ـ ع ـ منتهي مي شود. او به سال 844 در سمهود مصر متولد و پس از تحصيلات و حفظ نمودن قرآن و نيل به مدارج علمي، در فنون مختلف از سال 873 در مدينه منوره متوطن و از اساتيد بزرگ حرم شريف نبوي ـ ص ـ گرديد. وي در تاريخ مدينه منوره سه كتاب نوشته است كه يكي مفصل و جامع الأطراف بنام «اقتفاء الوفا باخبار دارالمصطفي» است كه در حادثه آتش سوزي مسجد نبوي در ماه رمضان سال 886 هـ از بين رفته است. دومي «وفاءالوفا باخبار دارالمصطفي» كتابي است كه به قول خودِ سمهودي به درخواست كسي كه «طاعته غنم و مخالفته غرم» مطالب كتاب قبلي را در اين كتاب تلخيص نموده است، ولي در عين حال داراي گسترده ترين و دقيقترين مطالب در تاريخ مدينه مي باشد كه در هيچ يك از منابع ديگر نمي توان به دست آورد. اين كتاب در دو جلد و در 1435 صفحه چاپ شده است. و سوّمي «خلاصة الوفا» است و مطالب «وفاءالوفا» را در اين كتاب تلخيص نموده و اين كتاب نيز چاپ شده است. سمهودي داراي تأليفات متعدد ديگري نيز مي باشد. وفات وي در سال 911 هـ در مدينه واقع گرديد. در شرح حال او به شذرات الذهب، اعلام زركلي، والكني و الالقاب مراجعه شود.
12 ـ وفاءالوفا، ج 3 ، ص 918 .
13ـ در طول تاريخ تعداد زيادي از جهانگردان غربي در قيافه مسلمانان و در زي حجاج وارد مكه و مدينه گرديده اند و اكثر آنان نيز كه از نويسندگان بوده اند، توانسته اند مشاهدات و برداشت هاي خود را به صورت كتاب و سفرنامه در اختيار ديگران قرار دهند، گرچه بعضي از اين نوشته ها و برداشت ها توأم با مطالب خلاف واقع و نادرست و همراه با اغراض و تعصّب است، ولي در عين حال، مي توان مطالب و نكات ارزشمند و پربها نيز از آنها بدست آورد كه يكي از جهانگردان همان «ريچارد بورتون» انگليسي است كه در سال 1853 ميلادي به صورت يك مسلمان افغاني به نام «عبدالله» به مكه و مدينه مسافرت كرده و در تمام مراسم حج شركت و از همه اماكن و بقاع متبرّكه ديدن نموده و به همه جزئيات پرداخته است و سفرنامه خود را در دو جلد بزرگ منتشر ساخته است. موسوعة العتبات المقدسه، ج 3، ص 260 .
14 ـ موسوعة العتبات المقدسه، ج 3، ص 285 .
15 ـ فرهاد ميرزا معتمدالسلطنه متوفاي 1305 هـ در ميان شاهزادگان قاجار، از نظر علمي داراي شخصيت بارزي است كه از وي شش جلد كتاب، در فنون مختلف به جاي مانده از جمله آنها «قمقام ذخار» در مقتل و «هداية السبيل» كه سفرنامه حجِ اوست و هر دو كتاب در موضوع خود در زبان فارسي از بهترين كتاب ها به شمار مي رود.
16 ـ هداية السبيل چاپ مطبوعاتي علمي تهران، ص 141 .
17ـ ابراهيم رفعت پاشا، در سال 1318 ق فرمانده نگهبانان محمل مصري و در سال 1320 و 21 و 25 به عنوان اميرالحاج از طرف خديو مصر به حج مشرف شده و خاطرات خود را به نام مرآت الحرمين نگارش نموده است. اين كتاب به نوبه خود يكي از كتاب هاي سودمند كه در دو جلد در مصر چاپ و در اولين سال پيروزي انقلاب اسلامي در قم افست شده است.
18 ـ مرآت الحرمين، ج 1 ، ص 426 .
19 ـ خاطرات مكه ـ چاپخــانه حيدري تهران، ص 129 .
20 ـ علاّمه بزرگوار و شخصيت مجاهد و احياگر شيعه در شام و لبنان. مرحوم سيدشرف الدين مستغني از تعريف و بالاتر از توصيف است كه خدمات ارزنده و ضداستعماري و آثار ارزشمند و علمي او مانند: «النص و الاجتهاد» و «المراجعات» و ده ها كتاب ديگر، شاهد مجاهدات و دليل بر عظمت شأن و علوّ مقام علمي و سعه اطلاعات وي مي باشد.
21 ـ الــنــص والاجتهاد، باتـحقيق ابـومـجتبي، ص 302 .
22 ـ آقاي شيخ محمد علي عمروي شخصيت علمي و روحاني، از اهالي مدينه است كه پس از تكميل تحصيلات خود در حوزه علميه نجف به مدينه مراجعت و تربيت و سرپرستي شيعيان مدينه و اطراف آن را به عهده گرفته است

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:46 PM
سيره حضرت زهرا (س)
سيره حضرت زهرا (س)؛ پاسخ‌گوی نيازهای جامعه‌ امام عصر(عج)


فاطمه اسوه‌ی عهد و عصر خاصى نيست ما هم‌چنان از چشمه‌ی جوشان او مى ‏نوشيم و بعد از ما نيز نسل‌هاى آينده بر كناره‌ی اين چشمه زانو خواهند زد شايد از اين روست كه امام زمان(عج)، فاطمه(س) را اسوه‌ی خويش مى ‏خواند؛ زيرا نيازها و مسايل جامعه‌ی امام عصر(عج) را سيره و سلوك فاطمه(س) پاسخ مى‏ دهد.
به گزارش خبرگزاری قرآنی ايران (ايكنا)، فقه در كنار كلام. تفسير و حديث، كوشيده است وظيفه خويش را نسبت‏به «كوثر» آفرينش ادا كند. راه حق‌شناسى از او را ارائه دهد، بخشى از افتخار طرح اين الگوى بزرگ بشريت را بر دوش كشد و سيماى او را در آينه‌ی خود منعكس سازد.
بررسى برخى از احكام فقهى مربوط به فاطمه(س) نشان مى‏ دهد كه اين احكام در شمار پرسابقه‏ترين احكام فقهى قرار داشته‏اند به عنوان مثال نماز حضرت زهرا(س) تا آنجا در صدر اسلام شهرت داشت كه اهل كوفه به اين نام آن را مى‏شناختند و يا زيارت آن حضرت(ع) آنگونه كه صاحب جواهر مى‏ گويد از ضروريات مذهب بلكه از ضروريات دين به شمار مى ‏رود.

1 - آگاهى و شناخت نسبت ‏به فاطمه(س)
آن‌كه بر قله‌ی شناخت فاطمه(س) مى ‏ايستد و پهن‌دشت اختلاف‌هاى مسلمين را نظاره مى ‏كند، حق را به درستى از باطل تشخيص مى ‏دهد.
كسى كه به سرزمين شناخت فاطمه(س) سفر كند، درخت انديشه ‏اش به بار اسلام‏ شناسى مى‏نشيند، زمينه‏ هاى بحثى كه خورشيد شناخت فاطمه(س) بر آن‌ها بتابد روشنایى و وضوح مى ‏يابد امامت اين نابترين انديشه كلامى با شناختن سيره‌ی فاطمه(س) شناخته مى ‏شود. تاريخ، كژی‌ها و درستى ‏هاى آن با تاريخ فاطمه(س) دانسته مى ‏شود و ... ولى دريغا كه بسيارى در نيم‌كره‌ی تاريك جهل و دور از نور فاطمه(س) رحل اقامت افكنده‏ اند و از مزاياى شناخت او در همه زمينه ‏ها بى ‏بهره مانده‏ اند، شناختن فاطمه(س) و غور در اين شناخت ‏يك ضرورت است و وظيفه.
امام صادق(ع) در بيان جايگاه شناخت او فرمود: «كسى كه فاطمه را بدرستى بشناسد «شب قدر» را درك كرده است.»

2 - اسوه ‏پذيرى از فاطمه(س)
فاطمه اسوه‌ی همه است، اسوه‌ی عهد و عصر خاصى نيست. هر چه زمان ما را از عصر او دورتر كند، بيشتر به او نيازمند خواهيم شد. ما هم‌چنان از چشمه‌ی جوشان او مى ‏نوشيم بعد از ما نيز نسل‌هاى آينده بر كناره‌ی اين چشمه زانو خواهند زد. شايد از اين روست كه امام زمان(عج) همان نجات‌دهنده‌ی بشر در آخرالزمان فاطمه(س) را اسوه‌ی خويش مى‏ خواند؛ زيرا نيازها و مسايل جامعه‌ی امام عصر(عج) را سيره و سلوك فاطمه(س) پاسخ مى ‏دهد «وفى ابنة رسول الله(ص) لى اسوة حسنة‏»
چشم‏هاى جوينده‌ی ما بايد زندگى او را سراپا به نظاره بنشيند، چه آن‌كه سيره‌ی اين هديه بزرگ خدا مشعلى است كه ما را از شب‏هاى جهل و گودال‌هاى انحراف رهایى مى ‏بخشد. فقيهان مستند برخى از فتاوى خود را فعل فاطمه(س) و تأسى به آن حضرت(ع) قرار داده‏اند. به عنوان نمونه صاحب جواهر زيارت قبور در شنبه و پنج‌شنبه را بر پايه‌ی تأسى به فاطمه(س) مستحب مؤكد مى شمرد.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:48 PM
ارزش‏هاي جاودان زندگي

ارزش‏هاي جاودان زندگي
هنر هدايت انسان از كوچه‏ هاي تنگ و تاريك دلبستگي‏ها و عبور از پيچ و خم وابستگي‏ها هنري قدسي است كه هر يك از ما را نيروي پرواز مي ‏بخشد و به قله قداست و عظمت مي‏رساند و اين هدايت حيات‏بخش تنها و تنها در آموزه‏ هاي آسماني معصومان(ع) و صالحان يافت مي‏شود. سپيده سخن
حيات و هستي انسان داراي دو جلوه «پيدا» و «پنهان» است؛ جلوه پيداي آن نعمت‏ها و لذت‏هاي ظاهري زندگي است كه ديگر موجودات نيز خود را از مواهب طبيعت بهره‏ مند مي‏سازند و براي بقاي وجود خويش به خوردن و خوابيدن و پوشيدن و نوشيدن مي‏پردازند و حتي در بسياري از عرصه ‏ها به دور از دغدغه ‏هاي جاري در زندگي انسان‏ها، روزگار خويش را سپري مي‏كنند.
و جلوه ناپيداي زندگي انسان‏ها ـ كه باعث تفاوت و تمايز بين آنان و حيوانات است ـ نقشي بسيار چشمگير در «صعود» يا «سقوط» شخصيت آنان ايفا مي‏كند؛ وجود اين پديده پويا و حركت ‏آفرين كه نام «كمال»، «رشد» و «بالندگي» به خود گرفته است، انسان را «امير آفرينش» و «سپهسالار هستي» مي‏سازد كه پروردگار پرمهر، او را در «احسن تقويم» يا «زيباترين شكل‏ها و شيوه‏ها» آفريده و از وجود خود او را موجود ساخته است (نفختُ فيه من روحي)؛1 همه هستي را در اختيار وي قرار داد و براي او و به خاطر او آفريد (سَخَّرَ لَكُمْ ... خَلَقَ لَكُمْ ما في الارضِ جَميعا)2 اما در بسياري از زمان‏ها، غوغاها و جنجال‏هاي زندگي كه ره اورد افكار و افعال آدمي است، مانع فهم و درك اين حقايق بزرگ مي‏شود و انسان را از اوج عزت و عظمت به سقوط و شكست مي‏كشاند. از اين‏رو صاحبان بصيرت با نگاهي به چنين پديده ‏ها، زمزمه ‏هايي اين گونه بر لب دارند:
ما چو طفلان، تن به شغل خاكبازي داده‏ ايم و رنه، گوي آسمان‏ها در خم چوگان ماست 3
تندباد اين شكست، «جهالت» و «غفلت» است كه راهي روشن از نور فطرت را، بيراه ه‏اي تاريك از ظلمت طبيعت مي‏سازد و هر يك از ما را به جلوه‏ هاي جاري و مادي زندگي مشغول مي‏سازد تا دچار روزمرگي شويم. و تنها به آراستگي و پيراستگي «تن» بسنده كنيم، بي‏خبر از آنكه ما را از آن سوي افلاك صدا مي‏زنند تا خود را به آن ديار نيز روانه كنيم و در چارچوب آرزوها و خيالات خود نماييم:
قدم سعي تو در دامن تن پيچيده است و رنه، افلاك تو را اطلسي پاي‏انداز است4
هنر هدايت انسان از كوچه‏ هاي تنگ و تاريك دلبستگي‏ها و عبور از پيچ و خم وابستگي‏ها، هنري قدسي است كه هر يك از ما را نيروي پرواز مي‏بخشد و به قله قداست و عظمت مي‏رساند و اين هدايت حيات‏بخش تنها و تنها در آموزه ‏هاي آسماني معصومان(ع) و صالحان يافت مي‏شود تا انسان را به اين باور ارجمند رساند كه شاهبازي قدسي است و هرگز نبايد بر جاه و جيفه‏اي زودگذر دل بندد. از جمله اين آموزه ‏ها ارائه «ارزش‏ها و آرمان‏ها»ست كه چونان سپيده‏ اي حيات ‏آفرين انسان را از خواب‏ها، خيال‏ها و رؤياها بيدار مي‏كند و با طلوع طلايي تلاش و حركت آشنا مي‏سازد. ارزش‏ها، آرمان‏ها؛ سكوي صعود انسان‏ها
«ارج» و «ارزش»، اهميت دادن و توجه كردن انسان به پديده ‏ها و عواملي است كه داراي نفع و تأثير براي اوست؛ گرچه اين تأثير ظاهري و مادي باشد يا باطني و معنوي.
از آغاز زندگي اجتماعي تا كنون، هميشه و هر حال جوامع مختلف از يك سو با «واقعيات» يعني «آنچه هست» و از سوي ديگر «حقايق» يعني «آنچه بايد باشد» روبه ‏رو بوده ‏اند كه در بسياري از صحنه ‏ها و عرصه ‏ها بين «بايدها و نبايدها» و «هست‏ها و نيست‏ها» همسويي وجود نداشته و حقيقت و واقعيت جامعه با هم متفاوت يا متناقض بوده است.
از اين‏رو عصيان‏ها و آشوب‏ها در هر عصري و نسلي وجود داشته است و مردم هر زماني بر خلاف هنجارهاي جاري جامعه، حركت‏هاي پيدا و پنهاني انجام داده ‏اند و نارضايتي خود را نسبت به وضع موجود ابراز كرده ‏اند.
در نگاه پيشوايان و رهبران آسماني، تطبيق حقايق ديني بر واقعيات جامعه، رسالتي الهي است كه نام «ارزش» به خود گرفته است و اين پديده مبارك و خجسته باعث حضور هميشه يكايك افراد در متن جامعه، رو كردن به «صلاح» و «سلاح» براي تشكيل جامعه توحيدي و به كارگيري «حكمت» براي خردورزان، «موعظه» براي پاكدلان و «جدال احسن» براي ديرباوران يا كج‏فكران گرديده است.5
بي‏دليل نبوده و نيست كه هرگز پيامبران(ع)، معصومان(ع) و صالحانِ خداجو به خزيدن در خانگاه تنهايي و پرداختن به ذكرهاي بي‏روح و بي ‏تأثير سفارش نكرده‏ اند و يا براي رشد و شكوفايي جلوه‏هاي شخصيتي افراد، پيروان خود را به رياضت‏هاي نادرست و عبادت‏هاي ناشايست تشويق نكرده‏ اند، بلكه شكست شمشير ستم را گرچه با خون خويش، شعار قرار داده‏ اند تا «تخريب جامعه كفر و شرك شيطاني» و «تأسيس حكومت عدل و داد رحماني» را شاهد باشند و با پديد آمدن چنين جامعه‏اي، ارزش‏هاي الهي
حضرت فاطمه(س):
كسي كه عبادت خالص خود را به سوي پروردگار، بالا فرستد خداوند برترين مصلحت خويش را به سوي او مي‏فرستد. حكمفرما شود، شرايط كمال و تكامل انسان‏ها با ايجاد تعادل و توازن در استفاده از قابليت‏ها و استعدادهاي افراد پديد آيد و هر يك از انسان‏ها به قله قداست و عظمت كه خليفه الهي و جانشين خداوند بر زمين است، دست يابند!! 6
در اين شرايط نخست «انديشه‏ ها»ي آسماني بارور مي‏شود، سپس «انگيزه‏ ها»ي الهي پرتوان مي‏شود و يكايك انسان‏ها با عبور از موانع آزمون‏ها و امتحان‏ها به جايگاه والاي «انسان كامل» مي‏رسند و چونان ابراهيم خليل‏الرحمان(ع)، «امام»، «اسوه» و «الگو»ي هميشه انسان‏ها مي‏شوند: «وَ اِذا اْبتَلي اِبْراهيم رَبُّهُ بكلماتٍ فَاتمَهنّ قالَ اِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماما»؛7
به ياد آر وقتي كه كرد امتحان خليل نبي را خداي جهان سرافراز چون آمدي ز آن برون به او گفت يزدان همانا كنون به تو مي‏نمايم عطا آن مقام كز امروز بر خلق گردي امام 8
ارزش‏هاي زندگي در بينش‏هاي فاطمه (س)
ريزش‏ها و رويش‏هاي زندگي، نگاهي عميق و دقيق مي‏طلبد تا هر يك از ما به دور از احساسات زودگذر و هيجان‏هاي جاري در زندگي به پديده‏ هاي پايدار و ارزش‏هاي ماندگار بنگريم و گوهر ارزشمند شخصيت خويش را از هر گزندي مصون سازيم.
نگاه به نور نشسته زهراي مرضيه(ع)، نگاهي روشن و روشنگر بود كه همراه خود عبرت‏ها و درس‏هاي بسياري داشت و همگان را از زلال معرفت خويش بهره‏ مند مي ‏ساخت؛ اين آبشار شور و شعور و شيدايي چنان بود كه پيروان آن پاك‏ بانو را براي هميشه شهدي شيرين از شناخت عطا كرد. تا براي امروز و هر روز زندگي سرشار از بيداري و هوشياري گردند و هرگز غبار غفلت بر جامه جان و آيينه وجود آنان پديد نيايد.
با هم جرعه‏ اي از ناب معارف فاطمه (س) را مي‏نوشيم و از يكايك آموزه‏ هاي الهي آن بانوي بصير بهره مي‏گيريم:
الف) ارزش‏هاي عبادي
«جلوه ‏هاي اطاعت و عبادت» عبد نسبت به خداي خويش؛ بيانگر معيار و ميزان هويت و شخصيت حقيقي انسان است؛ اين ارتباط ما را از يكسونگري نجات مي‏بخشد، مددكارمان در لغزشگاههاي هلاكت‏ بار ماديات مي‏شود و امروز زندگي زودگذر را به فرداي ابديت و جاودانگي پيوند مي‏دهد.
بدون شك آنان كه خود را از قاب منيّت و ماديت به بي‏كران عبوديت و معنويت مي‏رسانند، هماره رواني آرام، دلي شاد و زندگاني روان و پرنشاط نصيب خود ساخته‏اند و اين همه بركات بسيار ره اورد نوع نگاه آنان به زندگاني دنيوي و حيات اخروي است كه بي‏شك در آغوش انديشه خردورزان حقيقي و خداجويان واقعي قرار مي‏گيرد.
نگاهي از سر بصيرت و بينايي به فرازهاي فروزان زندگاني زهراي مرضيه(ع) و سيره و سخنان آن پاك‏ بانو، ره اوردي حيات‏بخش و حركت‏ آفرين براي امروز و هر روز ما در پي خواهد داشت تا هميشه و هر حال احساس عزت و سربلندي كنيم و عظمتي والا و بالا به دست آوريم.
نخستين بينش اين بخش را به نوع نگاه فاطمه زهرا(ع) به ارتباطات عبد با خدا و عبادات انسان‏ها اختصاص مي‏دهيم و با هم به جلوه‏هاي مختلف نگرش آن حضرت مي‏نگريم:
داني كه چيست دولت ديدار يار ديدن در كوي او گدايي بر خسروي گزيدن فرصت شمار صحبت كز اين دو راهه منزل چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن 9
حفاظت و حراست از يكايك اعمال عبادي از آسيب‏هاي مختلف ضد اخلاقي، پرسشي است كه براي همه ما پديد آمده و مي‏آيد، چنانكه مجموعه عبادات انسان چونان ظرفي بزرگ و لبريز از شهد شيرين عسل دانسته شده است كه با اندكي بي‏احتياطي يا عصيان و نسيان‏ها چونان سركه‏اي تلخ و تند است، بي‏اثر و نابود مي‏شود!! چنانكه خداوند سبحان در كتاب خود، قرآن نمي‏ فرمايد:
«مَنْ فَعَلَ حسنةً فله عشر امثالها؛
كسي كه انجام دهد كار نيكويي را، براي اوست ده برابر آن.»
بلكه مي‏فرمايد:
«مَنْ جاء بالحسنه فله عشر امثالها؛10
كسي كه كار نيك خود را [از گزند ريا و خودنمايي حفظ كند و به محضر ما] آورد، براي اوست پاداش ده برابر عمل شايسته‏ اي كه انجام داده است.» حضرت فاطمه(س):
كسي كه از بركات [بي‏پايان و جاودان ] شب قدر بي ‏بهره بماند محروم واقعي و مستمند حقيقي است.
دخت آفتاب، فاطمه زهرا(ع) با چنين بينش نابي، اخلاص را مطرح و چونان گنجينه‏ اي گرانبار معرفي فرمود كه در آن گوهرهاي ارزشمند عبادي محفوظ مي‏ماند و از ريزش‏ها و سايش‏هاي ريا و سُمعه حفظ مي‏شود تا در روز نياز مددكار هر يك از ما شود. از اين‏رو ارتباطي دو سويه بين «اخلاص بندگان» يا «مصلحت خداوند» ترسيم كرد و چنين فرمود:
«مَنْ اَصْعَدَ اِلَي اللّه‏ِ خالِصَ عِبادَتِه، اَهْبَطَ اللّه‏ُ [اليه] اَفْضَلَ مَصْلِحَته؛11
كسي كه عبادت خالص خود را به سوي پروردگار، بالا فرستد، خداوند برترين مصلحت خويش را به سوي او مي‏فرستد.»
بي‏شك گاهي از سوي ما در انجام وظيفه ‏اي كه سراسر خير و بركت انسان در آن نهفته است، واكنشي بسيار رفيع و عظيم به دنبال دارد و آن فراهم ساختن بهترين و برترين مصلحت‏ هاي الهي است كه در بسياري از عرصه‏ ها هرگز آثار آن را نمي‏توانيم در كوتاه مدت درك كنيم، بلكه نياز به عبور از معبرهاي مختلف زندگي و رسيدن به مرز محاسبه‏ اي سنجيده است تا بتوان بركات بي ‏نظير آن را به دست آورد.
روزي ديگر كه برخي از زنان بني‏ هاشم به خاطر رحلت رسول خدا(ص) در خانه دخت داغدار آن حضرت گرد هم آمده بودند و گاه به نوحه و زاري و گاهي به بيان سخناني مشغول بودند، زهراي عزيز ـ با توجه به ارزش گرانسنگ دعا براي زندگان و مردگان ـ رو به آنان كرد و فرمود:
«دعوا التَّعداد وَ عَلَيْكُمْ بالدّعاء، زوُرُوا موتاكُمْ فَاِنَّهُم يَفْرحُونَ بزيارتكم ...؛ 12
اين شمارش‏ها [ي افتخارات خود] را كنار بگذاريد و به دعا بپردازيد؛ اموات خود را زيارت كنيد كه همانا آنان با ديدار شما خوشحال مي‏شوند و بايد فرد حاجت خويش را نزد قبر پدر و مادر خود طلب كند، بعد از آنكه به آنان دعا كرده است. [تا دعاي خود اجابت شود.]»
لحظات زرين راز و نياز انسان با پروردگار خويش، فرصتي طلايي است كه ارج و ارزش هيچ عملي با آن برابر نيست و اين حقيقت ملكوتي در سخنان آسماني فاطمه زهرا(ع) جلوه ‏گر شده است، آنجا كه پيامبر خدا(ص) رو به دخت دلبند خويش كرد و فرمود:
زهراجان! دوست داري دعايي به تو بياموزم كه هيچ كس آن را نمي‏خواند مگر آنكه خواسته‏ هاي او انجام مي‏شود؟
آن بانوي پربصيرت با روشنايي نگرش خويش پاسخ داد:
«اجل يا اَبَة! هذا و اللّه‏ احب اليّ من الدنيا و ما فيها؛ 13
بله پدرجان! اين دعا به خداوند سوگند نزد من از دنيا و آنچه كه در دنياست محبوب‏تر است.»
آري بينشي چنين روشن در سيره و سخن آن فرشته زميني موجب گرديد كه زمان‏هاي خاص عبادت در اولويت ويژه‏اي قرار گيرد و مقدمات آن به خوبي انجام شود. از اين‏رو او ساعتي پيش از غروب آفتاب فردي را به پشت بام مي‏فرستاد تا از زمان فرو رفتن نيمي از خورشيد آن حضرت را آگاه كند در آن لحظات اجابت و استجابت دعا، دست به آسمان بلند مي‏كرد و دعا مي‏نمود 14 و يا در «شب‏هاي قدر» خود و اهل خانه را به عبادت و شب‏زنده‏داري تشويق مي‏كرد و با خوراندن غذاي ساده و سبك و يا شيوه ‏هاي ديگري به شب‏ زنده ‏داري آنان كمك مي‏نمود تا فضيلت احياي اين شب‏ها از دست نرود. اين سخن، گفته گرانقدر آن عزيز است كه فرمود:
«كسي كه از بركات [بي‏پايان و جاودان] شب قدر بي‏ بهره بماند، محروم واقعي و مستمند حقيقي است.» 15
«شب‏هاي جمعه» از ديگر لحظات ارزنده عبادت و دعا بود كه زهراي اطهر(ع) از آن استفاده مي‏كرد. فرزند دلبند آن حضرت، امام حسن مجتبي(ع) مي‏گويد مادرم شب جمعه رسول خدا(ص) مي‏فرمود:
وقتي زهرا در محراب عبادت مي‏ايستاد، همچون ستاره‏اي براي ملائكه آسمان مي‏درخشد خدا به ملائكه مي‏گويد: اي ملائكه بنگريد به بهترين بنده من فاطمه او در مقابل من ايستاده و از خوف من تمامي وجودش مي‏لرزد و با حضور قلب كامل به عبادت من روي آورده است.
در محراب به عبادت مي ‏ايستاد و مدام ركوع و سجده مي‏كرد تا صبح دميد . 16
انس بسيار و شوق فراوان آن بانوي بزرگ جهان اسلام او را در رأس بكّائين و توّابين و خائفين قرار داده بود و حتي در عبادت خداوند بي‏نظير ساخته بود. بي‏جهت نبود كه پروردگار سبحان دعاي او را بهتر از هر كس مستجاب مي‏كرد و رسول خدا(ص) مي‏فرمود:
«وقتي زهرا در محراب عبادت مي‏ايستاد، همچون ستاره‏اي براي ملائكه آسمان مي‏درخشد، خدا به ملائكه مي‏گويد: اي ملائكه بنگريد به بهترين بنده من فاطمه، او در مقابل من ايستاده و از خوف من تمامي وجودش مي‏لرزد و با حضور قلب كامل به عبادت من روي آورده است.» 17
آري اين ارتباط آسماني موجب گرديد كه فاطمه(ع) «بهترين زنان عالم» و «سرور زنان بهشت» گردد و عشقي چنان چشمگير به گفتگو با خداي خويش يابد كه به هنگام عبادت آنچنان غرق در عظمت حق شود كه نفس او به شماره مي‏افتاد، از خود بي‏خود مي‏گرديد 18 و از فكر عزيزان و فرزندان خويش ـ با تمامي عاطفه و علاقه ‏اي كه نسبت به يكايك آنان داشت ـ بيرون مي‏رفت، از اين‏رو خداوند هم فرشته‏ اي را مي‏فرستاد تا گهواره فرزندان آن حضرت را به حركت در آورد. 19
او حتي در شب ازدواج از علي(ع) مي‏خواهد كه با هم به نماز بايستند و در اين شب خدا را عبادت كنند و آنگاه كه پيامبر اكرم(ص) از او پرسيد:
«دخترم! چه نيازي و خواسته‏ اي داري؟ اكنون فرشته وحي در كنار من است و از سوي حق پيغام آورده كه هر چه بخواهي، خواسته ‏ات محقق مي‏شود.»
زهراي عزيز با شناختي خدايي و معرفتي ملكوتي پاسخ داد:
«شغلني عن مسألته لذّة خدمته لا حاجة لي غير النظر الي وجهه الكريم؛ 20
لذتي كه از خدمت به خدا مي‏برم مرا از هر خواهشي باز داشته است؛ مرا حاجتي نيست جز اينكه پيوسته ناظر جمال زيبا و والاي خداوند باشم!!»
آري طعم شيرين و دلنشين حضور در پيشگاه پروردگار مهربان، چنان تأثيري در وجود فاطمه زهرا(ع) گذارده بود كه فرزند دلبند آن بانو، امام حسن(ع) نقل مي‏كند: مادرم را در شب جمعه ديدم كه در محراب عبادت خود ايستاده و به طور پي در پي تا هنگامي كه خورشيد پهنه افق خود را فرا مي‏گرفت، در حال ركوع و سجود بود و شنيدم كه براي مردان و زنان باايمان بسيار دعا مي‏كرد.
عرض كردم: اي مادر! چرا همان گونه كه براي ديگران دعا مي‏ كني، براي خود دعا نمي ‏كني؟
فرمود: پسرم! اول همسايه بعد خانه خود. 21
چنين ماجرايي در روزي كه سلمان از سوي رسول خدا(ص) به طرف خانه دخت عزيز آن حضرت مي‏رفت، بار ديگر رخ داد. سلمان گويد: بر در خانه فاطمه(ع) لحظه ‏اي ايستادم تا سلام كنم شنيدم كه حضرت در داخل خانه قرآن مي‏خواند و دستاس در بيرون خانه مي‏چرخد و كسي در حضور آن حضرت نيست. چون حادثه را براي پيامبر اكرم(ص) بازگو كردم، تبسم كرد و فرمود:
«اي سلمان! خداوند قلب و تمامي جوارح فاطمه را پر از ايمان كرده است 22 ... دخترم فاطمه، بانوي زنان جهانيان از اولين و آخرين است، او پاره تن، نور چشم من، ميوه دلم و روح من است كه در كالبدم قرار دارد؛ او حوريه‏اي انسان ‏گون است كه هر گاه در محراب عبادتش در پيشگاه خداوند مي‏ ايستد، نور او براي فرشتگان آسمان مي‏ درخشد و خداوند به فرشتگان خود مي‏فرمايد:
بنگريد به كنيز من فاطمه كه بانوي كنيزان است و در پيشگاه من به عبادت ايستاده است؛ رگ و پيوندش از ترس مقام من مي‏لرزد! او با دلش به بندگي و عبادت من روي آورده است. من شما را گواه مي‏گيرم كه شيعيان و پيروان او را از آتش در امان قرار دهم.» 23
تسبيحات حضرت زهرا(ع) نمادي گويا از شناخت رسول خدا(ص) نسبت به زهراي بتول(ع) بود كه آن بانو با ذكر خداوند و تكبير (اللّه‏ اكبر)، تحميد (الحمد للّه‏) و تسبيح (سبحان اللّه‏) پروردگار نيرويي نوراني و تواني مضاعف مي‏گيرد و خستگي بسيار زندگي در دستاس‏كردن، آبكشي و ديگر امور منزل از وجود او دور مي‏شود. از اين‏رو به پاره تن خود زهراي مرضيه(ع) ـ كه با اشاره امير مؤمنان(ع) براي درخواست خدمتگزاري به محضر آن حضرت شتافته بود ـ فرمود:
امام صادق(ع) فرمود:
تسبيح حضرت فاطمه در هر روزي پس از هر نماز نزد من محبوب‏تر از هزار ركعت در هر روز است و ما كودكانمان را همان گونه كه به اصل نماز دستور مي‏دهيم به اين عمل نيز وادار مي‏كنيم.
فاطمه ‏جان! آيا تو را به چيزي بهتر از خدمتكار راهنمايي كنم؟
دخت آن حضرت پاسخ داد: آري اي رسول خدا! و پيامبر تسبيحات معروف به «تسبيحات حضرت زهرا(ع)» را تعليم فرمود تا هنگام خواب و پس از هر نماز خوانده شود؛ 24 ذكرهايي زلال و روح‏بخش كه امام صادق(ع) در باره عظمت آن فرمود:
«تسبيح حضرت فاطمه در هر روزي پس از هر نماز، نزد من محبوب‏تر از هزار ركعت در هر روز است و ما كودكانمان را همان گونه كه به اصل نماز دستور مي‏دهيم، به اين عمل نيز وادار مي‏كنيم.» 25
آري:
هر آن كو فاطري مجموع و ياري نازنين دارد سعادت همدم او گشت و دولت همنشين دارد حريم عشق را درگه بسي بالاتر از عقل است كسي آن آستان بوسد كه جان در آستين دارد صبا از عشق من رمزي بگو با آن شه خوبان كه صد جمشيد و كيخسرو غلام كمترين دارد 26 وجود نمازي خاص به نام «نماز حضرت فاطمه(ع)»، نمادي روشن از ارزش‏هاي عبادي در سخن و سيره زهراي اطهر(ع) است. مرحوم شيخ طوسي اين نماز را چنين توصيف مي‏كند:
نماز حضرت زهرا(ص) دو ركعت است، در ركعت نخست، حمد و صد مرتبه «اِنّا انزلناه في ليلة القدر» و در ركعت دوم حمد و صد مرتبه «قل هو اللّه‏ احد» و پس از سلام، تسبيح حضرت را بخوانيد و به دنبال آن اين دعا را بخوانيد:
«سُبحان ذي العزّ الشّامخ المُنيف، سُبحان ذيِ الْجَلال البماذِخ الْعظيم، سُبحان ذِي الْمُلكِ القافر القديم، سُبحانَ مَنْ لِبَس الْبَهجَة و اَلْجَمال، سُبحان مَنْ تردّي بالنوّر و اَلْوَقار، سُبحان مَنْ يري اَثَرَ النَّمل في الفَضاء، سُبحانَ مَنْ يَري وَقْعَ الطير في الْهَواءْ، سُبحانَ مَنْ هُوَ هَكَذا لا هَكَذا غْيُرهْ؛ 27
پاك و منزه است دارنده عزت والاي پيروز، پاك و منزه است دارنده برترين شكوه و جلال بزرگ، پاك و منزه است دارنده حكومت ارزنده جاويد، پاك و منزه است آن كس كه لباس و جامه زيبايي و طراوت پوشيده، پاك و منزه است كسي كه جامه نور و وقار بر تن كرده، پاك و منزه است كسي كه رد پاي مورچه را بر سنگ صاف و زمين گسترده مي‏بيند، پاك و منزه است كسي كه جايگاه پرنده را در فضا مي‏بيند، پاك و منزه است كسي كه اين چنين است و غير از او كسي چنين نيست.»
پس از بيان اين دعا به سجده مي‏رويم و تمام بدن را بر سجاده مي‏گذاريم و حاجت خويش را از خداي خود مي‏خواهيم.
بي‏گمان شناخت و شيدايي آن بانو نسبت به عبادات و ارتباطات معنوي با پروردگار سبحان، تمامي سختي‏ها و تلخي‏هاي زندگي را در ذائقه وجود او شيرين ساخته بود، از اين‏رو چون سخن از خالق يكتا و مهربان به ميان مي‏آمد، مي‏فرمود:
«اِنَّ اللّه‏ هو السّلام و منه السّلام و اليه السّلام؛28
به درستي كه خداوند سلام است، از او سلام است و به سوي اوست سلام.
و در عرصه‏ هاي مختلف رضايت قلبي خويش را با عبارت «رضيتُ باللّه‏ ربّا» 29 از خداوند ابراز مي‏كرد.
در ماجراي ديگري، فاطمه(ع) مي ‏فرمود: پدرم به خانه ‏ام تشريف آورد و در حالي كه من بستر خود را براي خوابيدن آماده مي‏كردم فرمود: فاطمه ‏جان! هيچ گاه پيش از آنكه چهار عمل انجام داده باشي مخواب!:
«قرآن را ختم كني؛ پيامبران را شفيع خود قرار دهي؛ مؤمنان را از خود خشنود سازي و حج و عمره انجام دهي!!»
پدرم اين مطلب را فرمود و مشغول خواندن نماز شد. من صبر كردم تا آنكه نماز حضرت تمام شد. عرض كردم:
پدرجان! به چهار كار دستور دادي كه در اين حال توان انجام آنها را ندارم!
رسول اكرم(ص) تبسمي كرد و فرمود:
«هر گاه سوره «قل هو اللّه‏ احد» را سه بار بخواني مانند آن است كه قرآن را ختم كرده ‏اي و هر گاه بر من و پيامبران پيش از من درود فرستي، ما شفيعان تو در روز قيامت خواهيم بود و هر گاه براي مؤمنان استغفار كني، همه از تو خشنود خواهند شد و هر گاه بگويي: «سبحان اللّه‏ و الحمد للّه‏ و لا اله الاّ اللّه‏ و اللّه‏ اكبر» حج و عمره انجام داده‏ اي.» 30
از آن شب زهراي اطهر(س) با علاقه بسياري توصيه ‏هاي رسول خدا(ص) را يكايك انجام مي‏داد و پس از آن به خواب مي‏رفت، مبادا كمترين لحظه ‏اي زرين، از عبادت و بندگي خود را از دست دهد و در فرداي احتياج، تنها افسوس از دست دادن اين عبادات را سهم خود كند!
آري:
عاشق چرا اميد نبندد به عشق پاك شبنم، عزيز باغ شد از چشم پاك خويش 31
ادامه دارد.
احمد لقماني پي نوشت ------------------------------------------------------------------------
1 ـ ر.ك: تفسير ابن كثير، ج2، ص681 و ج4، ص744؛ تفسير احسن الحديث، ج1، ص101 و ج2، ص273 و 275 و 409؛ ج6، ص114؛ ج7، ص27. 2 ـ ابراهيم، 32 و 33؛ رعد، 2؛ نحل، 12 و 14؛ حج، 65؛ لقمان، 20 و 29؛ فاطر، 13؛ زمر، 5؛ جاثيه، 12 و 13؛ انبياء، 79؛ بقره، 29. ر.ك: تفسير پرتوي از قرآن، ج1، ص118 و ج3، ص144؛ تفسير التبيان، ج5، ص27 و ج7، ص353 و 354؛ تفسير التحرير، ج4، ص138.
3 ـ صائب تبريزي.
4 ـ همان.
5 ـ «ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتّي هي احسن»؛ نحل، 125.
6 ـ نك: انسان كامل، ص41؛ فلسفه تاريخ، ص275؛ نظري به نظام اقتصادي اسلام، ص62 و 63؛ نقدي بر ماركسيسم، ص227.
7 ـ بقره، 124. ر.ك: تفسير احسن الحديث، ج8، ص112 و ج12، ص220؛ تفسير التبيان، ج2، ص28 و ج9، ص307؛ تفسير جامع البيان، ج17، ص57 و ج19، ص155 و ج23، ص126؛ تفسير الجديد، ج2، ص21؛ تفسير الكاشف، ج5، ص457؛ تفسير الكبير فخر، ج4، ص37 و ج25، ص199.
8 ـ ترجمه منظوم قرآن، اميد مجد، ص19.
9 ـ حافظ.
10 ـ انعام، 160. ر.ك: تفسير الكبير فخر، ج5، ص206؛ تفسير الكاشف، ج4، ص785؛ تفسير كشف الاسرار، ج1، ص543؛ تفسير المنار، ج8، ص233؛ تفسير الميزان، ج2، ص173؛ تفسير نمونه، ج9، ص267.
11 ـ تفسير الامام، ص337؛ مجموعه ورام، ج2، ص108؛ بحارالانوار، ج67، ص249 و ج68، ص184. ر.ك: الكافي، ج2، ص123 و 226 و 253؛ الفقيه، ج2، ص61؛ التهذيب، ج4، ص132 و 133 و 147؛ الاستبصار، ج2، ص309.
12 ـ الكافي، ج3، ص217؛ وسايل الشيعه، ج3، ص241؛ بحارالانوار، ج10، ص96 و ج22، ص522 و ج79، ص75؛ المناقب، ج1، ص238.
13 ـ دلايل الامامه، ص1، (شايان ذكر است كه در منابع ديگر اين سخن بدين شكل ثبت شده است: «يا ابه! لهذا احب اليّ من الدنيا و ما فيها.» ر.ك: بحارالانوار، ج91، ص218.)
14 ـ دلايل الامامه، ص5.
15 ـ بحارالانوار، ج97، ص10 و 94.
16 ـ نك: كشف الغمه، ج2، ص94؛ بحارالانوار، ج43، ص82؛ دلايل الامه، ص56؛ روضة‏الواعظين، ص277.
17 ـ بحارالانوار، ج43، ص172.
18 ـ عدة الدّاعي، باب چهارم، ص149؛ بحارالانوار، ج43، ص45.
19 ـ نام اين فرشته در برخي روايات «زوقائيل» و در برخي ديگر «جبرائيل» است. ر.ك: مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص338 ـ 337؛ بحارالانوار، ج43، ص45.
20 ـ رياحين الشريعه، ج1، ص105.
21 ـ بحارالانوار، ج43، ص82 ـ 81.
22 ـ مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص338 ـ 337.
23 ـ بحارالانوار، ج43، ص84.
24 ـ ر.ك: ارشاد الساري، ابن‏حجر قسطلاني، ج6، ص117. (ابن‏حجر خير بودن تسبيحات را كنايه از آثار برتر اخروي آن نسبت به بركات دنيوي دانسته و بر اين باور است كساني كه مداومت بر تسبيحات داشته باشند، سختي‏ها و رنج‏ها به آنان نخواهد رسيد و علاّمه مقرّم نيز معتقد است، عظمت تسبيحات حضرت زهرا(ع) به گونه ‏اي است كه خداوند حق دارد عبادتي را كه به طور كامل و با تمام شرايط و اجزاء انجام شده است ولي تسبيحات فاطمه(ع) گفته نشده است، به صاحبش برگرداند و از او نپذيرد، همان گونه كه ائمه عليهم السلام فرموده‏ اند زيرا عبادت همراه تسبيحات مانند جامه ‏اي است آراسته كه جامه بدون آرايش و نقش و نگار با آن همانندي نمي‏كند). ر.ك: شادماني دل پيامبر(ص)، ص297 و 296.
25 ـ مرآة العقول، ج15، ص176.
26 ـ حافظ.
27 ـ مصباحُ المتهجّد، ص266 ـ 265.
28 ـ دلائل الامامه، ص28؛ كتاب عوالم، ج11، ص190. (در برخي منابع اين عبارت به چشم مي‏خورد: للّه‏ السّلام و منه السّلام و اليه السّلام و عليكم يا رسلَ اللّه‏ السّلام).
29 ـ (عبارات ديگري چون: «رضيتُ و توكلتُ علي اللّه‏» و «رضيتُ عن اللّه‏ عز و جل» نيز بيان شده است). ر.ك: تفسير فرات كوفي، ص55؛ تظلم الزهرا(س)، ص95؛ علل الشرايع، ص79؛ كمال الدين، ج2، ص87.
30 ـ نك: خلاصة الاذكار، ص70. نقل از شادماني دل پيامبر(ص)، ص434 و 433.
31 ـ صائب تبريزي.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:49 PM
حضرت زهرا(س)، تجسم رضايت و سخط الهي
حضرت زهرا(س)، تجسم رضايت و سخط الهي

نوشتاری از حضرت آیت الله وحید خراسانی

مقام صديقه كبري فاطمه زهرا(س) مقام بسيار بزرگي است، ايشان بر گردن مسلمانان حق بزرگي دارند، ولي متأسفانه آنگونه كه مستحق است اين حق را ادا نكرده‌ايم، از آن مي‌ترسم كه محكمه‌اي در دنيا كه قاضي آن حضرت صاحب الزمان، ارواحنا له الفداء، و يا در آخرت كه قاضي آن خداوند تبارك و تعالي باشد تشكيل شود و ما را مورد سؤال قرار دهند كه آيا براي اداي حقتان نسبت به حضرت فاطمه زهرا(س) كاري انجام داده‌ايد؟ حتي به مقدار اعتراف يك فقيه سني؟ مي‌ترسم كه آن زمان جوابي نداشته باشيم.

بايد آنچه را كه صحيح بخاري دربارة حقوق حضرت فاطمه(س) آورده است را ببينيم و لو غير عامدانه؟ متعصب‌ترين و نقادترين فقهاي اهل سنّت، بخاري را صحيح و معتبر مي‌دانند، در اين كتاب از ابي وليد از ابن عيينه، از عمرو بن دينار، از ابن ابي مليكه از موربن مخرمه روايت شده است كه رسول الله(ص) فرمود:
فاطمة بضعة منّي، من اغضبها فقد أغضبني

فاطمه(س) پارة تن من است، هر آنكس او را غضبناك كند مرا خشمگين كرده است.

مي‌خواهيم در مورد اين حديث بحث و بررسي كنيم، حديثي كه يك فقيه سني آن‌را روايت مي‌كند و در ميان فقهاي اهل سنّت، سند اين حديث صحيح و از درجة بالايي برخوردار است، چرا كه بخاري ـ كسي كه در صحت احاديث بسيار محتاط است ـ آن را از امام جعفر صادق(ع) نقل كرده است و از طرفي ذهبي ـ كه از نقادترين افراد نسبت به احاديث است ـ اين حديث را صحيح و معتبر دانسته و آن را به گونه‌اي ديگر روايت مي‌كند:

إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمة و يغضب لغضب فاطمة.(مستدرك الحاكم، جلد 3، ص 154)
همان خداوند با خوشنودي فاطمه خشنود و با ناراحتي فاطمه ناراحت مي‌شود.

پس در نزد آنها اين حديث از لحاظ سند در حد قطعي الصدور از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است. ما حديث بخاري را مفّسر و مؤيدي برحديث ذهبي مي‌دانيم. حال مي‌گوييم اين حديث بر چه چيزي دلالت مي‌كند؟ خشنودي و غضب در انواع مردم از كجا ناشي مي‌شود؟ حيات نباتات به دو عامل بستگي دارد؛ عامل اول قوت جذب و عامل دوم قوت دفع است، اين دو قوت در حيات حيوان به صورت دو قوة خشنودي و خشم ظاهر مي‌شود، كه هر دو ناشي از طبع و غريزه‌اند، امّا در حيات انساني چه؟ معناي حيات انساني آن است كه هريك از ما به درجة انسانيتي برسد كه ركن و پشتيبان وجودش، عقلش باشد، «دعامة الإنسان عقله» (علل الشرايع، جلد 1، ص 103.)اينجاست كه عقل منشأ تمام خشنودي‌ها و خشم‌ها در وجود انسان مي‌گردد، امّا قبل از آن، منشأ آن دو طبع و غريزه بود.

آيا من به مرحلة انسانيتي كه منشأ خشنودي و خشمش، عقل است رسيده‌ام؟ مي‌گويم: هرگز، اصلاً، هر عاقلي در اولين درجات تعقلش بايد بداند كه به درجة انسان عاقل نرسيده است، اين اعتراف خيلي مهم است.

آيا ما تاكنون نفهميده‌ايم كه محك انسانيت‌مان و ميزان آن چيست و به چه مقدار است؟ خوشحالي و خشم ما به خاطر حاجات بدني ما است، هركدام از ما در وجود خود بنگرد، هنگامي كه شخصي كه به او اطمينان و اعتقاد دارد او را ترك كند، آيا ناراحت مي‌شود يا نه؟ اين ناراحتي خود يك گناه است، به درجة انسانيت نرسيده است، هيچ‌كدام از ما به درجة انسانيت نرسيده است مگر اينكه منشأ خشم و خشنودي او عقلاني باشد نه غريزي.
پس هرگاه در زندگي‌مان، منشأ خشنودي و خشم‌مان را، حتي براي يك بار از عقل ديديم، آن موقع است كه براي يك بار انسان شده‌ايم، امّا اگر خشنودي و غضبمان ناشي از بطن و فرج بود مطمئناً از حيوانات خواهيم بود ولي در شكل انسان.

امّا انسان عقلاني كسي است كه براي هميشه با خشنودي عقل، خشنود مي‌شود و با خشم عقل، خشمگين مي‌گردد. پس اگر كسي را در روي كرة زمين پيدا كرديد كه به اين درجه از شخصيت رسيده بود مرا خبر كنيد تا پيش او بروم و نه تنها دستش را ببوسم، بلكه گرد وغبار گام‌هايش را نيز ببوسم.

بالاتر از اين مرتبه مقامي است كه ممكن است انسان به آنجا برسد، و آن زماني است كه ارادة انسان، در ارادة خداوند تبارك و تعالي فاني گردد، ديگر او اراده‌اي ندارد و ارادة او عين ارادة خداست. و اين همان درجه‌اي است كه تمام كارهايش «يرضي لرضا الله و يغضب لغضب ربّه» مي‌شود. يعني اگر فرزندش را كشتند، خشم او به خاطرخشم پروردگار است نه خشم نفسش و اگر فرزندش را زنده كردند به‌خاطر رضاي خداوند خشنود مي‌گردد، نه رضاي نفسش، تصور اين درجه بسيار مشكل است چه رسد به تحقق اين امر!

اين همان مقام عصمت خاتم‌الانبياء(ص) است. عصمت آن مخلوقي كه نظيرش در ميان تمام مخلوقات وجود ندارد، كسي كه حب و بغضش در حب و بغض خداوند فاني شده است. چيزي را دوست نمي‌دارد مگر اينكه خداوند آن را دوست بدارد و از چيزي خشمگين نمي‌شود مگر اينكه خداوند را از آن چيز خشمگين ببيند.

و اين همان بشري است كه به مقام «و ماينطق عن الهوي إن هو إلاّ وحي يوحي» (از روي هوا و هوس حرفي را نمي‌زند و هرچه كه مي‌فرمايد چيزي جز وحي خداوندي كه به او نازل شده نيست. سورة نجم (53) ، آية 3 و 4.)
رسيده است. و اين همان درجه‌اي است كه از آن به عصمت خاتميه تعبير مي‌شود، عصمتي كه غير از عصمت ابراهيميه است، عصمت ابراهيميه نيز با عصمت يونسيه متفاوت است.

عصمت حضرت يونس(ع) هم عصمت است اما:

وذا النّون إذ ذهب مغاضباً فظنّ أن لن نقدر عليه فنادي في الظّلمات أن لا إله إلا أنت سبحانك إنّي كنت من الظّالمين.(سورة انبياء (21)، آية 87.)

و ياد آر حال يونس را هنگامي‌كه از ميان قوم خود غضبناك بيرون رفت و چنين پنداشت كه ما هرگز او را در مضيقه و سختي نمي‌‌افكنيم آنگاه در آن ظلمت‌ها فرياد كرد كه الهي، خدايي به جز ذات يكتاي تو نيست تو از شرك و شريك پاك و منزهي و من از ستمكارانم.

او پيامبر خدا و معصوم است . اما خودش را محتاج مي‌بيند كه به مقامي بالاتر برسد «سبحانك إنّي كنت من الظّالمين». كه آن حضرت، قبل از آنكه وارد شكم ماهي شود به آن مقام نرسيده بود.

همچنين يوسف(ع) نيز پيامبر خدا و معصوم است. و برهاني كه خداوند به او نشان داد، همان عصمتش بود:
و لقد همّت به وهمّ بها لولا أن رأي برهان ربّه كذلك لنصرف عنه السّوء و الفحشاء إنّه من عبادنا المخلصين.(سورة يوسف (12)، آية 24.)

آن زن باز اصرار كرد و اگر لطف خاص خدا وبرهان روشن حق نگهبان يوسف نبود او هم به ميل طبيعي اهتمام مي‌كرد اينچنين عمل زشت و فحشا را از او دور كرديم كه همانا او از بندگان معصوم ماست.
اما ايشان در يك درجه عصمت داشتند كه:

و قال للّذي ظنّ أنّه ناج منهما اذكرني عند ربّك فأنساه الشّيطان ذكر ربّه فلبث في السّجن بضع سنين.(سورة يوسف (12)، آية 42.)

آنگاه يوسف از رفيقي كه او را اهل نجات يافت درخواست كرد كه مرا نزد پادشاه ياد كن در آن حال شيطان ياد خدا را از نظرش ببرد بدين سبب در زندان چند سال محبوس ماند.

اما تسليم مطلق نسبت به حب و بغض، خشنودي و غضب خداوند، مقامي خاص است كه اين مقام مخصوص برترين مخلوقات و خاتم پيامبران و آقاي رسولان است، اين مقامي است كه مي‌توان گفت: اوست كه از خشنودي خدا خشنود و از غضب خدا خشمگين مي‌شود، و از طرفي ديگر خداوند تبارك و تعالي نيز از خشنودي او خشنود و از غضب او خشمگين مي‌شود.

آيا بخاري و ذهبي فهميده‌اند كه چه چيزي را روايت كرده‌اند:

إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمة و يغضب لغضب فاطمة.

و آيا فهميده‌اند كه اگر پيامبر اكرم(ص) فرمودند: «همانا فاطمه(س) با خشنودي خدا خشنود و با غضب خدا غضبناك مي‌شود».

اين كلام دال بر اين مطلب است كه منشأ خشنودي و خشم حضرت فاطمه(س) نفس ايشان نيست بلكه منشأ آن خداوند تبارك و تعالي است. معناي اين همان درجه عصمت كبري است كه رسول الله(ص) دارد. بالاتر از آن، كلام پيامبر اكرم(ص) است كه مي‌فرمايند:

إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمة.

همانا خداوند از خشنودي فاطمه(س) خشنود و از غضب او غضبناك مي‌شود.

اين به چه معناست كه به درجه‌اي برسد كه «لام» خشنودي از طرف فاطمه(س) باشد (يعني خداوند از خشنودي فاطمه(س) خشنود شود و اين مقام بالاتر است از اينكه فاطمه(س) از خشنودي خدا خشنود گردد.)
اينجاست كه معناي اين سؤال فهميده مي‌شود كه فاطمه(س) را چه كسي مي‌شناسد، اين فاطمه(س) چه كسي است؟ و در جواب مي‌گوييم: امام جعفر صادق(ع) كسي است كه مي‌داند فاطمه كيست، ايشان مي‌فرمايند:
إنّما سمّيت فاطمة فاطمة لإنّ النّاس فطموا عن معرفتها.(تفسير فرات، ص 581.)

همانا فاطمه، فاطمه ناميده شد، چرا كه مردم از شناخت ايشان ناتوانند.

پس با دليل ثابت كرديم كه از معرفت و درك مقام حضرت فاطمه(س) عاجز هستيم، ما از معرفت آن درجة بالايي كه خداوند متعال رضايش را در رضايت او و غضبش را در غضب او گذارده است عاجز هستيم، عاجز هستيم از معرفت اين مخلوق رباني و حوراي انساني، او كيست؟...

اميرمؤمنان حضرت علي(ع) در شب دفن پيكر مبارك حضرت فاطمه(س) مي‌فرمايند:

أمّا حزني فسرمد و أمّا ليلي فمسهّد.( امالي المفيد، ص 281)

حزن و اندوهم هميشگي شد و خواب بر من حرام گشت.

بهتر است بدانيم كسي كه اين جمله را بيان مي‌‌كند دنيا و آخرت را شناخته و هر دو آن‌ها را زير پايش گذاشته است! چرا كه اوست كه فاطمه(س) را مي‌شناسد. ملاحظه كنيد هنگامي كه برجنازة حضرت نماز مي‌خواند چه مي‌فرمايد. آنچه براي او در كنار پيكر همسرش اتفاق افتاد، هيچ كجا رخ نداده است، نمي‌توانيم بيشتر از اين بگوييم. از مصباح الأنوار در بحارالانوار حديثي از ابي عبدالله الحسين(ع) نقل شده است. كه حضرت فرمودند:

إنّ أميرالمؤمنين(ع) غسل فاطمة(س) ثلاثاً و خمساً، و جعل في الغسلة الخامسة الآخرة شيئاً من الكافور، و أشعرها مئزراً سابغا دون الكفن، و كان هو الذي يلي ذلك منها، و هو يقول: أللّهمّ إنّها أمتك، و بنت رسولك، وصفيّك و خيرتك من خلقك، أللهّمّ لقنها حجتّها، و أعظم برهانها، و أعل درجتها، و اجمع بينها و بين أبيها محمد(ص). فلمّا جنّ الليل غسّلها عليّ، ووضعها علي السرير، و قال للحسن: أدع لي أباذر فدعاه، فحملا إلي المصلّي، فصلّي عليها ثم صلّي ركعتين، و رفع يديه إلي السماء فنادي: هذه بنت نبيك فاطمة ، أخرجتها من الظّلمات إلي النور، فأضاءت الارض ميلا في ميل!(مقتل حسين خوارزمي، ج1، ص 86 ؛ بحارالأنوار، جلد 43، ص 214)

اميرالمؤمنين(ع)، فاطمه(س) را سه بار و پنج بار غسل دادند، در آخر غسل پنجم مقداري از كافور استفاده كردند و مئزري بر بدن آن حضرت پوشاندند و سپس فرمودند: خدايا، فاطمه از آنف تو و دختر رسول توست، صفي و برگزيدة خلق توست، حجتش را به او نشان ده و مقام او را عالي گردان و بين او و پدرش جمع كن... و آن هنگام كه شب شد، علي(ع) او را غسل داد و بر تختي خوابانيد و رو به حسن كرد و گفت: اباذر را بياور، و او آمد. حضرت فاطمه(س) را به سوي محراب حمل كرد و دوباره دو ركعت نماز به جا آورد، سپس دستانش را به سوي آسمان بلند كرد و فرمود: اين دختر پيامبرت فاطمه است، او را از ظلمات خارج و به سوي نور هدايت فرما. در آن هنگام منطقه‌اي از زمين نوراني شد.

جمله آخر حضرت به چه معناست؟ ملاحظه بفرماييد، اين جمله مجمل بيان شد، ممكن نيست جز براي غيرخدا اين جمله گفته شود، مي‌فرمايد: خداوندا! فاطمه(س) را از اين دنياي تاريكي‌ها گرفتي و به سوي نور، نور آسمان‌ها و زمين فرستادي.

ملاحظه بفرماييد كه خداوند متعال دعاي اميرالمؤمنين را اجابت فرمود. مثل اينكه خداوند به حضرت فرمود: بله، همان‌گونه كه روح او را از نور پروردگارش خلق كردم او را به سوي نور فرستادم. و هنوز سخنان حضرت امير(ع) تمام نشده بود كه خداوند او را تصديق نمود و نقطة نوري از بدن طاهر حضرت فاطمه(س) قسمتي از زمين را نوراني كرد.

اين چه معنايي مي‌دهد؟ به اين معناست كه «إنّالله و إنّا إليه راجعون» براي همه است، ولي فاطمه(س) به نور خدا پيوست، نوري كه از آن خلق شده بود.

اين مقام فاطمه است... روحش به نور خداوندي پيوست و اينگونه آن جهان از بدن طاهري كه از عالم ظلماني به عالم روحاني شتافت استقبال نمود.

اين فاطمه است كه به آن مقام رسيد. كه «إنّ الربّ ليغضب لغضب فاطمة و يرضي لرضاها.» بهتر است كه در اينجا به مناسبت اشاره‌اي كنيم به آنچه كه بخاري در روايت صحيحه‌اي از عايشه آورده است كه او گفت:
فاطمه(س) دختر رسول الله غضبناك شد و [يكي از صحابه] روي برگرداند، بعد از آن طولي نكشيد كه درگذشت.(صحيح بخاري، ج 4، ص 41.)

و از ديگري روايت كرده است كه:

حضرت فاطمه(س) به علي(ع) وصيت كرده بود كه او را مخفيانه دفن كند و آنها را از محل دفن او آگاه نسازد.

از اين اعترافات مي‌شود به نتيجه‌اي رسيد كه دو مقدمه دارد. مقدمة اول همان است كه اهل سنت مي‌گويند كه إنّ الله ليغضب لغضبها و همچنين مي‌گويند كه فاطمه(س) از آن صحابه غضبناك شد و از او روي برگرداند و در حالي كه از او غضبناك بود درگذشت پس غضب خدا بر او حلال گشت و مقدمة دوم اين است كه خداوند مي‌فرمايد:

و من يحلل عليه غضبي فقد هوي.(سورة طه (20)، آية 81.)
و هركس مستوجب خشم من گرديد همانا خوار و هلاك خواهد شد.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:50 PM
فاطمه(س) الگوی جاودانه زنان عالم
فاطمه(س) الگوی جاودانه زنان عالم
بى ‏شک خلقت فاطمه پاسخ غیرتمندانه دستگاه آفرینش به تحقیر تاریخى زن و پاسخى جاودانه به چگونگى جریان یافتن زنانگى در متن حیات بشرى است.
آفرینش و زندگی فاطمه این نکته را به اثبات رساند که مى‏توان احساسات و انعطاف زنانه را با شعور و درایت حماسى پیوند زد؛ مى ‏توان از محیط خانه منشأ تحولات اجتماعى و تاریخى شد؛ مى‏توان در محراب عبادت با ملک همنوا گردید و از آنجا، پاى به مسجد گذاشت و بلاغت را در ادبیات سیاسى و فرهنگى به اوج رساند؛ مى ‏توان اوج اقتدار زنانه را در خضوع به همسر، پرورش فرزند، خانه‏ دارى هدفمند، توجه به علم و معرفت و حضورمؤثر در مهم‏ ترین عرصه‏ هاى حیات سیاسى و اجتماعى، تعریف کرد و عمر کوتاه زندگى مادى را تا همیشه تاریخ جاودانه ساخت.

امروزه بازشناسى شخصیت فاطمه(س) از آنجهت اهمیت دارد که ادعا مى ‏کنیم جبران تحقیر تاریخى زن و نمایش توانمندى و ارزشمندى آنها، در سلوک مردانه و به خود بستن صفات مذکر نیست و باید اوج اقتدار زن را در بازبینى «هویت زنانه» جست.

شخصیت فاطمه‌ زهرا(س) شخصیتی ممتاز و برجسته
شخصیت‌ زهرای‌ اطهر، در ابعاد سیاسی‌ و اجتماعی‌ و جهادی‌، شخصیت‌ ممتاز و برجسته‌ای‌ است؛ به‌ طوری‌ که‌ همه‌ زنان‌ مبارز و انقلابی‌ و برجسته‌ و سیاسی‌ عالم‌ می‌توانند از زندگی‌ کوتاه‌ و پرمغز او درس‌ بگیرند.

زنی‌ که‌ در بیت‌ انقلاب‌ متولد شد و تمام‌ دوران‌ کودکی‌ را در آغوش‌ پدری‌ گذراند که‌ مشغول یک‌ مبارزه‌ عظیم‌ جهانی و‌ فراموش‌ نشدنی‌ بود. وی در دوران‌ کودکی‌، سختیهای‌ مبارزه‌ دوران‌ مکه‌ را چشید، به‌ شعب‌ ابی‌طالب‌ برده‌ شد، گرسنگی‌ و سختی‌ و رعب‌ و انواع‌ شدتهای‌ دوران‌ مبارزه‌ مکه‌ را لمس‌ و بعد که‌ به‌ مدینه‌ هجرت‌ کرد، همسر مردی‌ شد که‌ تمام‌ زندگی‌ اش جهاد فی‌سبیل‌الله‌ بود و در تمام‌ قریب‌ به‌ یازده‌ سال‌ زندگی‌ مشترک‌ فاطمه‌ زهرا (س) و امیرالمؤمنین‌(ع)، هیچ‌ سالی‌، بلکه‌ هیچ‌ نیم‌ سالی‌ نگذشت‌ که‌ این‌ شوهر، کمر به‌ جهاد فی‌سبیل‌الله‌ نبسته‌ و به‌ میدان‌ جنگ‌ نرفته‌ باشد و این‌ زن‌ بزرگ‌ و فداکار، همسری‌ شایسته‌ یک‌ مرد مجاهد و یک‌ سرباز و سردار دائمی‌ میدان‌ جنگ‌ را نکرده‌ باشد .

زندگی‌ فاطمه‌ ‌زهرا(س‌)، اگر چه‌ کوتاه‌ بود و حدود بیست‌ سال‌ بیشتر طول‌ نکشید، اما این‌ زندگی‌، از جهت‌ جهاد، مبارزه‌ ، تلاش‌، کار انقلابی‌، صبر انقلابی‌، درس‌، فراگیری‌ و آموزش، سخنرانی‌ و دفاع‌ از نبوت‌ و امامت‌ و نظام‌ اسلامی‌، دریای‌ پهناوری‌ از تلاش‌ و مبارزه‌ و کار و در نهایت‌ هم‌ شهادت‌ است‌.

مقام‌ معنوی‌ این‌ بزرگوار، نسبت‌ به‌ مقام‌ جهادی‌، انقلابی‌ و اجتماعی‌ او به‌ مراتب‌ بالاتر است‌. فاطمه ‌‌زهرا(س‌) به‌ ظاهر، یک‌ بشر و یک‌ زن‌، آن‌ هم‌ زنی‌ جوان‌ است؛ اما در معنا، یک‌ حقیقت‌ عظیم‌ و یک‌ نور درخشان‌ الهی‌ و یک‌ بنده‌ صالح‌ و یک‌ انسان‌ ممتاز و برگزیده‌ است‌.

فاطمه‌ زهرا(س) روح مجرد و خلاصه نبوت و ولایت
درباره‌ فاطمه‌ زهرا (س)هرچه بگوئیم، کم گفته‏ ایم و به حقیقت نمى ‏دانیم که چه باید بگوئیم و چه باید بیندیشیم. به قدرى ابعاد وجود این روح مجرد و این خلاصه نبوت و ولایت براى ما پهناور و بى‏پایان و درک نشدنى است که متحیر مى‏ مانیم.

ستارگان درخشان عالم بشریت اغلب در زمان حیات خود به‏ وسیله هم‏عصرانشان شناخته نشده‏اند؛ مگر عده کمى از برجستگان که انبیا و اولیا باشند؛ آن هم به ‏وسیله عده معدودى. اما فاطمه‌ زهرا (س) چنان است که در زمان خود، نه فقط پدر و همسر و فرزندان و شیعیان خاص، بلکه حتى کسانى که شاید رابطه صمیمانه و گرمى هم با ایشان نداشتند، زبان به مدح آن بزرگوار گشودند.

اگر به کتابهایى که درباره فاطمه‌ زهرا(س) به‏ وسیله محدثین اهل سنت نوشته شده نگاه کنیم، روایات بسیارى را مى‏بینیم که از زبان پیغمبر( ص) در ستایش صدیقه طاهره صادر شده و یا رفتار پیغمبر با آن بزرگوار را نقل مى‏کنند .

ام ابیها؛ تسلی ‌بخش پیغمبر(ص)
تا قبل از ازدواج که دخترکى بود، با آن پدر به این عظمت کارى کرد که کنیه‏اش را ام ‏ابیها – مادر پدر - گذاشتند. در آن زمان، پیامبر رحمت و نور، پدید آورنده دنیاى نو و رهبر و فرمانده عظیم آن انقلاب جهانى انقلابى که باید تا ابد بماند، در حال برافراشتن پرچم اسلام بود.

آن حضرت چه در دوران مکه، چه در دوران شعب ‏ابی‌طالب و چه آن هنگام که مادرش خدیجه از دنیا رفت و پیغمبر را تنها گذاشت، در کنار و غمخوار پدر بود. دل پیغمبر در مدت کوتاهى با دو حادثه وفات خدیجه و وفات ابی ‌طالب شکست. فاطمه زهرا (س) در آن روزها قد برافراشت و با دستهاى کوچک خود غبار محنت را از چهره پیغمبر زدود.

کلام نور
- نزديكترين اوقات زن به خدا

عَنْ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ(عليها السلام) قالَتْ: سَأَلَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم)أَصْحابَهُ عَنِ الْمَرْأَةِ ماهِىَ؟ قالُوا: عَوْرَةٌ، قالَ: فَمَتى تَكُونُ أَدْنى مِنْ رَبِّها؟ فَلَمْ يَدْرُوا.
فَلَمّا سَمِعَتْ فاطِمَةُ(عليها السلام) ذلِكَ قالَتْ: أَدْنى ما تَكُونُ مِنْ رَبِّها أَنْ تَلْزَمَ قَعْرَ بَيْتِها.
فَقالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم): إِنَّ فاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنّى.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) از اصحابش پرسيد: زن چيست؟ گفتند: زن ناموس است.
فرمود: زن چه موقع به خدايش نزديكتر است؟ اصحاب نتوانستند جواب گويند.
چون اين سخن به گوش فاطمه(عليها السلام)رسيد، فرمود: نزديكترين اوقات زن به خداى خود هنگامى است كه در كُنج خانه خود باشد.
پس از اين جواب، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: حقّا كه فاطمه پاره تن من است.

- موقعيت اهل بيت در نزد خدا
« وَاحْمَدُوا الَّذى لِعَظمَتِهِ وَ نُورِهِ يَبْتَغى مَنْ فِى السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ، وَ نَحْنُ وَسيلَتُهُ فى خَلْقِهِ، وَ نَحْنُ خاصَّتُهُ وَ مَحَلُّ قُدْسِهِ، وَ نَحْنُ حُجَّتُهُ فى غَيْبِهِ، وَ نَحْنُ وَرَثَةُ أَنـْبِيائِهِ.»
خدايى را حمد و سپاس گوييد كه به خاطر عظمت و نورش، هر كه در آسمانها و زمين است به سوى او وسيله مىجويد، و ما وسيله او در ميان مخلوقاتش و خاصّان درگاه و جايگاه قدس او و حجّت غيبى و وارث پيامبرانش هستيم.

- بهترين زنان كيستند؟
قالَتْ فاطِمَةُ(عليها السلام) فى وَصْفِ ما هُوَ خَيْرٌ لِلنِّساءِ: خَيْرٌ لَهُنَّ أَنْ لايَرينَ الرِّجالَ، وَ لا يَرَوْ نَهُنَّ.
حضرت در وصف اين كه بهترين چيز براى زنان چيست، فرموده اند: اين كه زنان، مردان را نبينند، و مردان هم زنان را نبينند.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:51 PM
برگي از مظلوميت حضرت زهرا ( عليها السلام)
برگي از مظلوميت حضرت زهرا ( عليها السلام)
شهادت حضرت زهرا(سلام الله عليها) يادآور بزرگترين جنايت تاريخ در حق آل الله است؛‌ظلم و ستمي كه شيون افلاكيان را در آورده و ناله ملائك را در پي داشته. فاجعه اي كه دل صاحب الزمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) را هماره در اندوه دارد و اشك مباركش را در جريان. ياد آوري مظلوميت حضرت زهرا ( عليها السلام) موجب تقويت ولايت دوستداران اهل بيت( عليهم السلام) است.

حضرت فاطمه ( عليها السلام) در روزهاى آخر زندگى
فاطمه (عليها السلام) در روزهاى آخر زندگى، «اسماء بنت عميس‏» را فراخواند و فرمود: دوست ندارم بر پيكر زن پارچه ‏اى بيفكنند و اندام وى زير آن نمايان باشد.
اسماء پاسخ داد: من چيزى به شما نشان خواهم داد كه درحبشه ديدم سپس چند شاخه‏تر خواست، آنها را خم كرد و پارچه ‏اى بر روى آن كشيد و تابوت گونه ساخت. فاطمه ( عليها السلام) فرمود: چه چيز خوبى است كه در آن پيكر زن و مرد قابل تشخيص نيست. اى اسماء! هنگامى كه جان دادم تو مرا غسل بده و نگذار كسى نزد جنازه من بيابد . اين اولين تابوتى بود كه در اسلام ساخته شد و هنگامى كه فاطمه ( عليها السلام) آن را ديد تبسمى كرد كه تنها تبسم او بعد از وفات پدرش رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بود. (1)
بيمارى فاطمه ( عليها السلام) روز بروز سخت‏تر مى‏شد، فرزندان زهرا (سلام الله عليها) بخاطر مادرشان بشدت نگران بودند و دل پاك على ( عليه السلام) از اندوه فاطمه (سلام الله عليها) در خون نشسته بود.
روز وفات، زهرا ( عليها السلام) وصاياى خود را به على (عليه اسلام) بيان فرمود و ايشان به شدت گريست.
فاطمه ( عليها السلام) ضمن سفارش فرزندانش به على ( عليه السلام) فرمود: يا على! مرا شبانه و آن هنگام كه چشمها در خواب است غسل بده، كفن كن و به خاك بسپار. دوست ندارم كسانى كه حقم را غصب كردند به تشييع جنازه من حاضر شوند و يا بر من نماز بخوانند. (2)
هنگامى كه وفات فاطمه (سلام الله عليها) نزديك شد، به «سلمى‏» (3) فرمود تا مقدارى آب آورد. زهرا (سلام الله عليها) غسل كرد و بخوبى بدن خود را شستشو داد، لباسهاى پاكيزه خود را خواست و آنها را پوشيد; سپس از سلمى خواست تا رختخوابش را وسط حجره بگستراند آنگاه رو به قبله دراز كشيد; دستها را زير صورت نهاد و گفت من هم اكنون قبض روح خواهم شد. خود را پاكيزه كرده‏ام كسى مرا برهنه نكند. (4)
پس از وفات فاطمه ( عليها السلام) حسن وحسين ( عليهما السلام) وارد خانه شدند و سراغ مادرشان را گرفتند، گفتند اكنون هنگام استراحت مادر ما نيست اسماء (5) به آنان گفت عزيزانم مادرتان از دنيا رفت.
حسن و حسين (ع) روى جنازه مادر افتادند و آن را مى‏بوسيدند و گريه مى‏كردند. حسن (ع) مى ‏گفت: مادرجان با من سخن بگو. حسين (ع) مى‏ گفت: مادر جان من حسين توام، قبل از آنكه بخاطر غم فراقت روح از بدنم جدا شود با من سخن بگو.
يتيمان زهرا (سلام الله عليها) به جانب مسجد شتافتند تا پدرشان را از مرگ غم انگيز مادر با خبر كنند. وقتى خبر وفات زهرا (سلام الله عليها) به على (ع) رسيد از شدت غم و اندوه بيتاب شد و فرمود اى دختر پيامبر (ص) تو تسلى بخش من بودى بعد از تو از كه تسليت‏بجويم. (6)
صداى شيون يتيمان زهرا (سلام الله عليها) آواى جانسوز عزا بود كه بگوش مردم مدينه رسيد. عده‏اى ازخواص بنى هاشم به درون خانه رفتند، مردم مدينه نيز بيرون خانه اجتماع كردند و در حالى كه بشدت مى‏گريستند منتظر بودند جنازه زهرا (سلام الله عليها) را از خانه بيرون آورند تا در تشييع جنازه شركت كنند ناگاه ابوذر از خانه خارج شد و گفت: پراكنده شويد چون تشييع جنازه به تاخير افتاد. (7)
شبانگاه على (عليه السلام) پيكر پاك فاطمه (سلام الله عليها) را غسل داد. (8) در هنگام غسل وى اسماء نيز با على (ع) همكار داشت. (9)
تنى چند از پاك مردان و رازداران اهل بيت؛ چون سلمان فارسى، مقداد، ابوذر، عمار و حذيفه، عبدالله بن مسعود (10) ، عباس و عقيل همراه حسن و حسين و على (عليهم السلام) بر پيكر دختر پيغمبرنماز گزاردند. (11) شبانه فاطمه (سلام الله عليها) رادفن كردند، على (عليه السلام) او را بخاك سپرد (12) و اجازه نداد تا ابوبكر بر جنازه او حاضر شود (13) على (عليه السلام) جايگاه زهرا (سلام الله عليها) را با زمين يكسان ساخت تا مزارش شناخته نشود. (14) و به روايتى صورت چند قبر بنا كرد تا مزار واقعى مخفى بماند. (15)

سخنان حضرت على (عليه السلام) بر مزار حضرت زهرا(سلام الله عليها)
كلينى عالم و محدث معروف شيعى - متوفاى 328 ه.ق - مى‏نويسد:
پس از وفات فاطمه (سلام الله عليها)، على (عليه السلام) او را پنهان به خاك سپرد و جاى قبرش را ناپديد كرد، سپس برخاست روبه مزار رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) كرد و گفت:
سلام بر تو يا رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) ! از من و از دخترت كه به ديدار تو آمده و اكنون در كنارت زير خاك خفته ‏است، خداوند چنين خواسته كه او زودتر از ديگران به تو ملحق شود.
اى پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) ! شكيبائى ‏ام از فراق محبوبه ‏ات به پايان رسيده، و خويشتن داري ام بخاطر جدايى سرور زنان عالم از دست رفته است. اما چه چاره جز آنكه طبق سنت تو بر مصائب صبر كنم، آنچنان كه در مصيبت جدائي ات صبر نمودم. من سرّ تو را در آرامگاهت نهادم و تو بر روى سينه من جاى دادى «همه از خدائيم و به سوى خدا باز خواهيم گشت‏» همانا امانت‏ به صاحبش رسيد و گروگان دريافت گشت و زهرا (سلام الله عليها) از دستم گرفته شد. اى رسول خدا (ص) پس از او آسمان و زمين در منظر نگاهم زشت مى ‏نمايد. اندوهم جاودانه شد و شبم در بيخوابى مى‏ گذرد و غمم پيوسته در دل است تا خدا مرا در جوار تو ساكن گرداند.
غصه‏اى دارم كه از شدتش دل به خون نشسته و اندوهى دارم بهت آور، چه زود جمع ما را به پريشانى كشانيد و ميان ما جدائى افكند تنها بسوى خداوند شكايت مى ‏برم به همين زودى دخترت از همدست شدن امتت بر ربودن حقش به تو خبر خواهد داد، همه سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه، چه بسا درد دلهائى كه چون آتش در سينه ‏اش مى‏ جوشيد و در دنيا راهى براى گفتن و شرح دادن آن نيافت او هم اكنون مى ‏گويد و خداوند هم داورى مى ‏كند و او بهترين داوران است. سلام بر شما سلام وداع كننده كه نه خشمگين است و نه دلتنگ اگر مى ‏روم بخاطر دلتنگي ام نيست و اگر بمانم بخاطر بدگماني ام به خدا از آنچه به صابران وعده داده نباشد.
آه، آه صبر آرام بخش و زيباست و اگر بيم چيرگى ستمكاران نبود براى هميشه چون معتكفان دراينجا مى‏ ماندم و چون فرزند مرده شيون سرمى ‏دادم و سيل آسا مى‏ گريستم. خدا گواه است كه دخترت پنهان بخاك سپرده مى‏ شود در حالى كه حقش غصب شد و از ارثش محروم گشت. با اينكه هنوز روزى چند از وفاتت نگذشته بود و بر خاطره ‏ها از يادت غبار كهنگى ننشسته بود.
اى رسول خدا! دل را به ياد تو آرام ميدارم درود خدا بر تو و سلام و رضوان خدا بر فاطه (سلام الله عليها) باد» . (16)
على (عليه السالم) از فراق فاطمه ( عليها السلام) به شدت اندوهگين بود، رنج و اندوه على (ع) در سخنان از دل برآمده‏اى كه دركنار مزار زهرا (سلام الله عليها) گفته است هويدا است. گاه نيز سوز دل خود را در مرثيه ‏هايى كه مى‏ سرود و يا زمزمه ‏مى ‏كرد نشان مى ‏داد. در ديوانى كه منسوب به اميرالمومنين (ع) است شعرى با نوزده بيت آمده كه على (ع) آنرا بر مزار فاطمه زهرا ( عليها السلام) سروده است. (17)
اما ابوالعباس مبرد - متوفاى 285 ه - دو بيت از آن شعرها را با اندكى تفاوت ذكر كرد. و گويد على (ع) به اين اشعار تمثل جست.
لكل اجتماع من خليلين فرقه *** و كل الذى دون الممات قليل
و ان افتقادى واحدا بعد واحد *** ‌دليل على ان لايدوم خليل (18)
جمع هر دو دوستى را عاقبت فراق و پريشانى است و هر چيز جز مرگ ناچيز است و اينكه من دوستى را پس از دوست ديگر از دست مى‏ دهم نشان آن است كه هيچ دوستى جاويد نمى ‏ماند.

در جستجوى مزار فاطمه ( عليها السلام)
«و لاى الامور تدفن سرا بضعة المصطفى و يعفى ثراها»
پاره تن مصطفى چرا پنهان بخاك سپرده شد و مزارش پنهان ماند؟
بدون هيچ ترديدى پس از دفن شبانه و مخفيانه زهرا (ع) مزارش نيز پنهان داشته شد. اما چرا بايستى درشهر پيامبر (ص) مزار تنها دخترش كه به فاصله كوتاهى از او به ديدار خدا شتافت مخفى بماند؟ چرا نبايد آنگونه كه شايسته مقام اوست انبوه مردم در عزاى او و تشييع جنازه‏ اش شركت كنند و بر او نماز بگزارند و دفنش نمايند؟ آيا اينها بخاطر اجراى وصيت زهرا (ع) نبود؟ از اين رو آن روزها كسى بدرستى جايگاه مزار فاطمه (ع) را نمى ‏دانست و اگر كسى از على (ع) سراغ مزار فاطمه (ع) را مى‏گرفت‏به احتمال قوى پاسخش به سكوت برگزار مى ‏شد.
سكوتى كه در آن هزاران نكته اعتراض آميز نهفته بود زيرا على (ع) سعى و اصرار فراوان در پنهان داشتن مزار زهرا (ع) داشت‏ بدين خاطر جايگاه مزار فاطمه را با زمين يكسان كرد آنگاه صورت هفت قبر (19) و يا چهل قبر در بقيع ترتيب داد و هنگامى كه مردم به بقيع رفتند صورت چهل قبر را ديدند از اين روشناخت مزار فاطمه (ع) بر آنان مشكل افتاد. (20)
طبرى در دلائل الامامه مى ‏نويسد آن روز صبح مى‏ خواستد زنها را ببرند كه قبرها را نبش كنند و جنازه زهرا (ع) را از قبر بيرون آوردند و بر آن نماز بخوانند اما با تهديد على (ع) منصرف شدند. (21)
با اين وجود در مورد مزار فاطمه زهرا (ع) چهار قول وجود دارد:
1- برخى مزار فاطمه (ع) را در بقيع مى‏ دانند از جمله اربلى در كشف الغمه و سيد مرتضى در عيون المعجزات (22) اهل سنت نيز عموما بر اين باورند آنان مزارى را كه دركنار مزار چهار امام (ع) وجود دارد مزار فاطمه دختر رسول خدا (ص) مى‏ دانند. (23)
2- برخى چون ابن سعد و ابن جوزى گويند فاطمه (سلام الله عليها) رادر خانه عقيل دفن نموده ‏اند. (24)
3- برخى مزار فاطمه (سلام الله عليها) را در روضه پيامبر (ص) مى ‏دانند.
4- عده ‏اى گويند فاطمه (ع) را در خانه ‏اش دفن نمودند كه قرائن، روايات و اقوال زيادى اين قول را تاييد مى ‏كند كه عبارتنداز:
1- هيچ دليلى نداشت كه على (ع) فاطمه زهرا (ع) را در جوار پيامبر (ص) به خاك نسپارد زيرا خانه فاطمه (ع) دركنار خانه رسول خدا (ص) بود و بنابراين خانه فاطمه فضيلت ‏بيشترى نسبت ‏به بقيع داشت آنگونه كه حتى بعدها ابوبكر و عمر هم هنگام مرگشان وصيت كردند در جوار پيامبر ( صلى الله عليه و آله) دفن شوند. امام حسن مجتبى (ع) هم هنگام شهادت وصيت نمود كنار جدش بخاك سپرده شود كه متاسفانه اهل بيت (ع) هنگام اجراى وصيت ‏با مخالفت ‏برخى روبرو شدند. (25)
و از اين رو حضرت را در كنار جده ‏اش «فاطمه بنت اسد» بخاك سپردند. (26)
در اينجا روشن مى ‏شود: اول آنكه اهل بيت تاكيد داشتند تا در كنار پيامبر (ص) به خاك سپرده شوند و دوم امام حسن ( عليه السلام) كنار مزار فاطمه بنت اسد دفن گرديد بنابراين مزارى كه در بقيع در كنار مزار چهار امام ( عليهم السلام) قرار دارد مزار فاطمه بنت اسد است نه مزار فاطمه زهراء (ع) !
2- هر چند دفن فاطمه (ع) شبانه صورت گرفت اما با توجه با بافت ‏شهرى مدينه در آن زمان انتقال فاطمه (ع) از خانه ‏اش به بقيع و عبور ازكوچه ‏هاى تنگ و از جلوى خانه‏ هاى كوچكى كه به سبك روستاها غالبا حياطى هم نداشتند چندان آسان نمى‏ نمايد زيرا كافى است تنها در اين مسير چشمى بيدار باشد و يا بيدار شود و همه نقشه ‏ها بر باد رود.
3- سخن على (ع) بر مزار فاطمه (ع) كه پس از دفن او برخاست و رو به قبر پيامبر (ص) كرد و فرمود «السلام عليك يا رسول الله عنى و عن ابنتك النازلة فى جوارك‏» (27) يعنى: سلام بر تو اى رسول خدا (ص) ازمن و از دخترت كه در جوار تو فرود آمده.
و طبق نقل كلينى: «السلام عليك عنى و عن ابنتك و زائرك و البائنة فى الثرى ببقعتك‏» (28) يعنى: اى رسول خدا (ص) ! از من و دخترت كه به ديدار تو آمده و در كنارت كه زير خاك آرميده درورد باد.
از هر دو عبارت كافى و نهج البلاغه چنين استفاده مى ‏شود كه على (ع) پس ازدفن فاطمه (ع) رو به قبر پيامبر (ص) كرد. بنابراين معلوم مى ‏شود قبر شريف نبوى (ص) در پيش روى او بود، و اگر على (ع) در بقيع بود بايستى رو به سوى قبر حضرت مى ‏كرد نه رو به قبر شريف پيامبر. ديگر اينكه به تصريح ذكر شده كه فاطمه (ع) در جوار پيامبر (ص) و در كنار او به خاك سپرده شده است.
4- شيخ صدوق ابن بابويه عالم بزرگ شيعه - متوفاى 389 ه - گويد: برايم ثابت ‏شده كه فاطه (ع) رادر خانه‏ اش دفن نمودند، پس از آنكه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه (ع) در مسجد واقع شد. من ساليكه به سفر حج رفتم در مدينه رو به سوى خانه فاطمه (ع) كه از اسطوانه روبروى باب جبرئيل تا پشت‏ حظيره مرقد نبوى است نمودم و در آنجا زيارت فاطمه را به جا آوردم. (29)
گروهى ديگر از علماء نظير علامه حلى و علامه مجلسى معتقدند كه فاطمه (ع) را درخانه ‏اش دفن نمودند. (30) /
5- شيخ طوسى - متوفاى 460 ق - گويد صحيح آن است كه فاطمه (ع) در خانه ‏اش يا روضه پيامبر (ص) دفن گرديد، زيرا حديث ‏شريف پيامبر (ص) اين مطلب را تاييد مى‏ كند كه فرمود: «ما بين قبرى و منبرى روضة من رياض الجنه‏» بين قبر و منبرم باغى از گلشن‏هاى بهشت است. (31)
در صورتى كه مكان روضه را وسيعتر بدانيم قول شيخ طوسى نيز قابل قبول است و گرنه خانه فاطمه (ع) ما بين قبر و منبر پيامبر (ص) نبوده است بلكه پايين قبر پيامبر (ص) قرار داشته است.
6- درسال 886 ق بدنبال آتش سوزى درمسجد نبوى در مدينه سمهودى تاريخ نگار و مدينه شناس معروف كه ازعلويان مصرى ساكن مدينه بود ماموريت نظارت بر تعميرات را به عهده گرفت از اين رو به مقصوره قدم نهاد تا به كار خويش پردازد در هنگام تعمير قبرى در زير كف اطاق حضرت فاطمه ( عليها السلام) پيدا شد كه بايد قبر فاطمه (ع) دختر پيامبر (ص) باشد. (32)
7- وجود مزار شريف فاطمه (ع) درحجره ‏اش معروف و مشهور بوده زيرا به عهد سمهودى خدّام حرم شريف نبوى (ص) مردم را هنگام زيارت مردم را راهنماى مى ‏كردند تا جلو حجره فاطمه (ع) قدرى از كنار ضريح پيامبر (ص) فاصله گيرند مبادا پا بر مزار فاطمه (ع) نهند. زيرا مى ‏دانستد كه بنا بر يكى از اقوال آنجا مزار فاطمه (ع) است. (33)
8- مردى از امام جعفر صادق (ع) مكان مزار فاطمه (ع) را سؤال نمود حضرت فرمود: «در خانه ‏اش دفن شد» . (34)
9- به موجب روايتى كه معتبرترين كتب شيعه نظير اصول كافى، عيون اخبار الرضا، مناقب و ديگر كتابها آن را نقل كرده‏اند: مردى از حضرت رضا (ع) مكان قبر فاطمه (ع) را پرسيد حضرت فرمود فاطمه (ع) را در خانه ‏اش دفن نمودند بعد از آنكه بنى اميه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه (ع) در مسجد واقع شد. (35)
10- مردى بنام ابراهيم بن محمد همدانى نامه ‏اى به امام على النقى نوشت و از حضرت محل دفن فاطمه (ع) را سؤال كرد. امام در پاسخ وى نوشت او را كنار جدم رسول خدا (ص) بخاك سپردند. (36)
بنابراين با توجه به دلائلى كه ذكر شد جاى ترديد باقى نمى ماند كه فاطمه زهرا ( عليها السلام) در خانه ‏اش دفن گرديد بخصوص كه ائمه عليهم السلام نيز اين موضوع را با صراحت‏ بيان فرموده ‏اند و به يقين فرزندان بهتر جاى قبر مادرشان را مى‏ دانند و اهل خانه از درون خانه بهتر خبر دارند اگر فاطمه (سلام الله عليها) دستور ساختن نعش رابه اسماء مى‏ دهد نه براى اين است كه جسد او را مى ‏خواستند جابجا كنند بلكه بدين جهت است كه چند تنى كه بر او نماز مى ‏گزارند پيكرش را نبيند و اگر على (ع) صورت قبرهایى در بقيع بنا مى‏ كند بدان خاطر است تا مزارهاى واقعى در آن مقطع خاص زمانى مخفى بماند و اگر با كسانى كه قصد شكافتن آن قبرهاى غير واقعى را دارند به مقابله جدى برمى‏ خيزد بدان خاطر است كه اگر آن شبه قبرها شكافته شود بر آنان ترديدى نخواهد ماند كه فاطمه در خانه ‏اش به خاك سپرده شده و هر چند على (ع) مزار فاطمه را با زمين يكسان قرار داده بود اما كنجکاويها راز نهفته را آشكار مى‏ كرد. بعد از گذشت آن دوران خاص ديگر پنهان داشتن مزار دليل خاص نداشت و از اين رو فرزندان فاطمه (ع) يعنى حضرت امام جعفر صادق امام رضا و امام على النقى (كه درود خدا بر آنان باد) با صراحت فرمودند كه مزار فاطمه (عليها لاسلام) درخانه ‏اش مى ‏باشد و در كنار پيامبر ( صلى الله عليه و آله) بخاك سپرده شده است. اكنون تنها پاسخ به اين سوال باقى است كه مكان حجره فاطمه زهراء ( عليها السلام) در مسجد نبوى كجاست؟
در پاسخ به اين سوال مورخ كبير اهل سنت ‏شيخ محمود بن محمد النجار در كتابش الدرة الثمينه فى اخبار المدينه چنين مى ‏نويسد: قبر فاطمه رضى الله عنها در خانه اوست كه عمر بن عبد العزيز آن را ضميمه مسجد كرد خانه او امروز داخل مقصوره و پشت ‏حجره پيامبر (ص) است و در آن محرابى قرار دارد. همچنين قبر پيامبر (ص) وسائر حجرات همسرانش در مسجد قرار دارد. (37)


تاريخ وفات
در تاريخ وفات حضرت زهرا (ع) نيز اختلاف است عده ‏اى از علماء شيعه و سنى وفات فامه زهرا (ع) را 75 روز (38) و عده اى 95 روز بعد از وفات پيامبر (ص) مى‏ دانند. (39)
يكى از مواردى كه موجب اختلاف شده اين است كه در خط كوفى تقطه گذارى وجود نداشته است. و از اين رو خمس و سبعون (75 روز) و خمس و تسعون (95 روز) هر دو يكسان نوشته مى ‏شده كه در خواندن و قرائت آن اشتباه پيش آمده است.
با توجه به اينكه وفات پيامبر (ص) در روز دوشنبه 28 صفر سال يازدهم هجرى قمرى مطابق 7 خرداد سال 11 ه.ش اتفاق افتاد بنابر گفته اول (75 روز) تاريخ وفات فاطمه (ع) 13 جمادى الاولى سال يازدهم ه.ق مطابق هفدهم مردادماه سال 11 هجرى شمسى و بنابر گفته دوم (95 روز) تاريخ 3 جمادى الاخر سال 11 ه.ق مطابق با ششم شهريور سال 11 هجرى شمسى مى ‏باشد البته گفته‏ هاى ديگر در تاريخ وفات حضرت زهرا هست اما فاصله 75 روز يا 95 روز با نظر اهل بيت (ع) هماهنگ است از اين رو ما را با ديگر گفته ‏ها كارى نيست. با توجه به قرائنى چند آنچه صحيح‏تر مى ‏نمايد 95 روزاست. (40) .

پی نوشت
--------------------------------------------------
1. طبقات ج 8 ص 18- سنن بيهقى ج 4 ص 34- ذخائر العقبى ص 53- بحار الانوار ج 43 ص 189.
2. بحار الانوار ج 43 ص 192.
3. سلمى همسر ابى رافع كنيز پيامبر (ص) بود كه حضرت وى را آزاد فرموده بود بعدها افتخار خدمتگزارى به فاطمه را يافات و به خاطر تشابه اسميش به اسماء برخى تاريخ نگاران اين جريان را به اسماء نسبت داده‏ اند ر.ك. به پاورقى ج 43 ص 181 بحار الانوار.
4. مسند الامام احمد بن حنبل ج 6 ص 163- حلية الاولياء ج 2 ص 43- ذخائر العقبى ص 43- اسدالغابه ج 5 ص 590- امالى مفيد ص 172.
5.شايد هم خود سلمى!.
6. بحار الانوار ج 43 ص 186.
7. بحار الانوار ج 43 ص 192.
8. طبقات ابن سعد ج 8 ص 18.
9. كشف الغمه بحار الانوار ج 3 ص 185 و 189 و 184.
10. تفسير فرات بن ابراهيم ص 215- رجال كشى ص 4- اختصاص ص 5.
11. بحار الانوار ج 43 ص 183.
12. طبقات ج 8 ص 18.
13. انساب الاشراف.
14. بحار الانوار ج 43 ص 193.
15. دلائل الامامه ص 46.
16. اصول كافى ج 1 ص 458- كشف الغمه - دلائل الامامه ص 47 امالى مفيد ص 165- درنهج البلاغه بطور خلاصه‏ تر ياد شده خطبه 194 نهج البلاغه فيض ص 651 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 10 ص 265.
17. بحار الانوار ج 43 ص 216.
18. كامل ابوالعباس مبرد ج 4 ص 30.
19. بحار الانوار ج 43 ص 182.
20. دلائل الامامه ص 46.
21. دلائل الامامه ص 46.
22. كشف الغمه عيون المعجزات ص 47.
23. نگاه كنيد به تصاوير شماره 7و8.
24. طبقات ج 8 ص 20 تذكرة الخواص.
25. مقاتل الطالبين ص 48 و 49- كشف الغمه ج 1 ص 586- تاريخ يعقوبى ج 2 ص - 255 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 16. ص 14.
26. كشف الغمه ج 1 ص 586 مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 44 ارشاد مفيد ص 192- فتوح ابن اعثم ج 4، ص 208.
27. نهج البلاغه فيض ص 652- خطبه 195.
28. اصول كافى ج 1 ص 458.
29. من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 341.
30. بحار الانوار ج 43 ص 188- منتقى علامه حلى - مراة العقول ج 1 ص 39.
31. بحار الانوار ج 43 ص 185.
32. مكه مكرمه مدينه منوره ص 160.
33. وفاء الوفاء ج 2 ص 469 و ص 906.
34. قرب الاسناد ص 161- بحار الانوار ج 10 ص 192.
35. دفنت فى بيتها فلما زادت بنو امية فى المسجد صارت فى المسجد» . اصول كافى ج 1ص 461 عيون اخبار الرضا ج 1 ص 311 مناقب ابن شهر آشوب ج 3 139 مراة العقول ج 5 ص 349- معانى الاخبار ص 268.
36. رياحين الشريعه ج 2 ص 93.
37. الدرة الثمينه فى اخبار المدينه ص 359 و 360 نگاه كنيد به تصوير شماره 9.
38. اصول كافى ج 1 ص 458 الامامه و السياسه ج 1 س 20 دلائل الامامه ص 45 كشف الغمه.
39. روايتى از امام باقر (ع) .
40. ر.ك به مصباح المتهجد ص 732 مصباح كفعمى ص 511 اقبال سيد بن طاوس ص 623- دلائل الامامة ص 45 بحار الانوار ج 43 ص 170 و 180- منتخب التواريخ ص 102 منتهى الامال ص 99.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:52 PM
فاطمه الزهرا سلام الله علیها
خدایا مادرم ...

«و ان للمتقين لحسن مآب جنات عدن مفتحة لهم الابواب‏» (1)

دختر پيغمبر چند روز را در بستر بيمارى بسر برده؟درست نمى‏دانيم،چند ماه پس از رحلت پدر زندگانى را بدرود گفته؟،روشن نيست.كمترين مدت را چهل شب (2) و بيشترين مدت را هشت ماه نوشته‏اند (3) و ميان اين دو مدت روايت‏هاى مختلف از دو ماه (4) تا هفتاد و پنج روز (5) ، سه ماه (6) ،و شش ماه (7) است.
اين همه اختلاف،و اين همه روايت‏هاى گوناگون چرا؟از اين پيش نوشتيم كه در چنان سالها، تاريخ حادثه‏ها از خاطر يكى بذهن ديگرى انتقال مى‏يافت.و چه كسى مى‏تواند ادعا كند كه همه اين ناقلان از اشتباه بر كنار بوده‏اند.و اين در صورتى است كه موجبات ديگر در كار نباشد. اما مى‏دانيم كه در آن روزهاى پرآشوب،از يكسو دسته‏بندى‏هاى سياسى هنوز قوت خود را از دست نداده بود،و از سوى ديگر مسلمانان سرگرم جنگ در داخل سرزمين اسلام بودند در چنين شرايط كدام كس پرواى ضبط تاريخ درست‏حوادث را داشت؟بر فرض كه هيچيك از اين دو عامل دخالتى در اين روى داد نداشته باشد،بدون شك دسته‏هاى سياسى كه پس از اين تاريخ روى كار آمدند تا آنجا كه توانسته‏اند تاريخ حادثه‏ها را دستكارى كرده‏اند.
بارى به نقل مجلسى از دلائل الامامه در اين بيمارى بود كه دو تن صحابى پيغمبر ابو بكر و عمر خواستار ديدار او شدند.اما دختر پيغمبر رخصت اين ديدار را نمى‏داد.على (ع) گفت من پذيرفته‏ام كه تو بآنان اجازت ملاقات دهى.فاطمه گفت‏حال كه چنين است‏خانه خانه تو است (8) هر چند ابن سعد نوشته است ابو بكر چندان با دختر پيغمبر سخن گفت كه او را خشنود ساخت (9) اما ظاهرا از اين ملاقات نتيجه‏اى كه در نظر بود بدست نيامد.دختر پيغمبر بآنان گفت نشنيديد كه پدرم فرمود فاطمه پاره تن من است هر كه او را بيازارد مرا آزرده است؟ گفتند چنين است!فاطمه گفت‏شما مرا آزرديد و من از شما ناخشنودم (10) و آنان از خانه او بيرون رفتند.بخارى در صحيح نويسد:پس از آنكه دختر پيغمبر ميراث خود را از خليفه خواست و او گفت از پيغمبر شنيدم كه ما ميراث نمى‏گذاريم زهرا ديگر با او سخن نگفت تا مرد (11) .
در واپسين روزهاى زندگى،اسماء دختر عميس را كه از مهاجران حبشه و از نزديكان وى بود طلبيد.چنانكه نوشتيم اسماء نخست زن جعفر بن ابى طالب بود،چون جعفر در نبرد مؤته شهيد شد به ابو بكر بن ابى قحافه شوهر كرد.دختر پيغمبر به اسماء گفت:
-من خوش نمى‏دارم بر جسد زن جامه‏اى بيفكنند و اندام او از زير جامه نمايان باشد.
-من در حبشه چيزى ديدم،اكنون صورت آنرا به تو نشان مى‏دهم.سپس چند شاخه تر خواست.شاخه‏ها را خم كرد.پارچه‏اى بروى آن كشيد.دختر پيغمبر گفت:
-چه چيز خوبى است.نعش زن را از نعش مرد مشخص مى‏سازد.چون من مردم تو مرا بشوى! و نگذار كسى نزد جنازه من بيايد. (12)
در آخرين روز زندگانى آبى خواست.بدن خود را نيكو شست و شو داد جامه‏هاى نو پوشيد و به غرفه خود رفت.خادمه خويش را گفت تا بستر او را در وسط غرفه بگستراند.سپس روى به قبله دراز كشيد دست‏ها را بر گونه‏هاى نهاد و گفت من همين ساعت‏خواهم مرد (13) بنقل علماى شيعه،شوهرش على (ع) او را شست و شو داد.ابن سعد نيز همين روايت را اختيار كرده است (14) .ليكن چنانكه نوشتم ابن عبد البر گويد دختر پيغمبر اسماء را گفت تا متصدى شست و شوى او باشد.و گويا اسماء در شست و شوى فاطمه (ع) با على عليه السلام همكارى داشته است.
ابن عبد البر نوشته است چون دختر پيغمبر زندگانى را بدرود گفت،عايشه خواست‏به حجره او برود اسماء طبق وصيت او را راه نداد.عايشه شكايت‏به پدر برد كه:
-اين زن خثعميه (15) ميان من و دختر پيغمبر در آمده است و نمى‏گذارد من نزد جسد او بروم. بعلاوه براى او حجله‏اى چون حجله عروسان ساخته است.ابو بكر در حجره دختر پيغمبر آمد و گفت:
-اسماء چرا نمى‏گذارى زنان پيغمبر نزد دختر او بروند؟چرا براى دختر پيغمبر حجله ساخته‏اى؟
-زهرا بمن وصيت كرده است كسى بر او داخل نشود-چيزى را كه براى نعش او ساخته‏ام، وقتى زنده بود باو نشان دادم و بمن دستور داد مانند آنرا برايش بسازم.
-حال كه چنين است هر چه بتو گفته چنان كن (16) .
ابن عبد البر نوشته است نخستين كس از زنان كه در اسلام براى او بدين سان نعش ساختند فاطمه (ع) دختر پيغمبر (ص) بود.سپس مانند آنرا براى زينب بنت جحش (زن پيغمبر) آماده كردند.
پى‏نوشتها:

1.همانا پرهيزكاران را نيكو بازگشتگاهى است.بهشت جاويدان كه درهاى آن بروى آنان گشوده است.
2.بحار ص 191 ج 43.روضة الواعظين ص 151.
3.الاستيعاب ص 749.
4.بحار ص 213 ج 43.
5.عيون المعجزات بنقل مجلسى ص 212.
6.طبقات ج 8 ص 18.
7.انساب الاشراف بلاذرى ص 402.
8.بحار ج 43 ص 170 بنقل از دلائل الامامه و نيز رجوع شود به علل الشرائع ج 1 ص 178.
9.طبقات ص 17 ج 8.
10.بحار ص 171.
11.صحيح ج 5 ص 177.
12.استيعاب ص 751 و رجوع به طبقات ابن سعد ج 8 ص 18 و انساب الاشراف ص 405 و بحار ج 43 ص 189 شود.
13.بحار ج 43 ص 172 به نقل از امالى شيخ طوسى و رجوع به انساب الاشراف ص 402 و طبقات ج 8 ص 17-18 شود.
14.طبقات ج 8 ص 18.
15.خشعم از قحطانيان و از عرب‏هاى جنوبى بوده است.و اين سرزنشى است كه عدنانيان (و از جمله قريش) به قحطانيان مى‏كردند.
16.استيعاب ص 751،چنانكه نوشتيم اسماء در اين تاريخ زن ابو بكر بوده است.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:52 PM
وفات فاطمه زهرا
مقدمه


در تاريخ حيات هر انسانى سه روز مهم قابل ذكر وجود دارد: روز ولادت، روز مرگ، و روز حشر و قيام .
روز ولادت مهم است و سرنوشت ساز، هم از نظر كيفيت ولادت و آغاز زندگى و هم از نظر گشوده شدن دفتر حيات؛ به همين گونه است روز مرگ كه از سوئى روز بسته شدن دفتر حيات است و از سوئى روز گشوده شدن دفترى ديگر براى آنكس كه سنت حسنه‏اى يا سيئه‏اى را در جهان پايه گذارى كرده است. و چگونه مردن و در چه راهى دفتر عمر را به پايان رساندن اهميت بسيار دارد .
و سوم روز حشر و رستاخيز انسان است كه اهميت آن بخاطر ديدن نتيجه اعمال و درو كردن حاصل كشت و درو به دنبال حساب و كيفر است. روز فصل است و روز حسرت، روز احساس غبن است و احساس ندامت، تمناى بازگشت به دنيا براى جبران بسيار است و امكان آن محال .

مسأله مرگ فاطمه (س)

مى‏دانيم كه مرگ دست رد به سينه احدى نمى‏زند و انسانها در هر سطح و درجه و شأنى كه باشند روزى بدنيا آمده و روزى مى‏ميرند. خطاب خدا به پيامبر اين است انك ميت و انهم ميتون [1] اى پيامبر تو هم زاده مرگى و روزى خواهى مرد و طبيعى است كه فاطمه (س) نيز روز ولادت و مرگى داشته باشد.
اما آنچه مهم است اين است كه برخى با مرگ خود براى هميشه مى‏ميرند و عده‏اى محدود هم هستند كه در سايه مردن خود حيات جديدى را آغاز مى‏كنند و اين امر بستگى دارد به چگونگى زندگى و در نهايت چگونگى مردن او و كار و برنامه‏اى را كه در زندگى براى خود ايجاد كرده است.
فاطمه (س) از آن گروه افرادى است كه با مرگ خود هرگز نمرده و نمى‏ميرد و با شيوه زندگى قبل از وفاتش پايه‏هاى حيات جاودانه‏اى را براى حضور مداوم در عرصه حيات تاريخ خود فراهم آورده است.
او زنده است با راه و روش خود، با سنت‏هاى حسنه‏اى كه ايجاد كرده، با مشى و قدم‏هاى استوار خود در زندگى و تلاقى و تلقى خويش از جهان و پديده‏هايش .
بدين سان ذكر داستان مرگ فاطمه (س) براى گريستن و گرياندن نيست براى نقش اهميت بارى است كه در زندگى انسانها دارد و البته ذكر اين تاريخ برانگيزاننده اشكها و عواطف است .

اهمتى مسأله مرگ او

همه چيز فاطمه (س) درس است، حتى مرگ و شيوه مردن او، او از مرگش بعنوان عاملى جهت رشد اسلام استفاده كرد و آن را حربه‏اى قرار داد تا دشمن نتواند عوامفريبى كند. و از اين ديد واقعاً بايد گفت آن مردنى خوبست كه چون مردن فاطمه (س) باشد.
او شهيده اسلام است، بانوئى است كه در راه اثبات حق و دفاع از حق به شهادت رسيد. اين مسأله مهمى است كه اگر مسأله دين و خدا نبود، و اگر مسأله دفاع از مقام ولايت و حقانيت على (ع) نبود او را با صدمه در به پهلو چه كار؟ او براى هدف اسلامى خود تلاش كرد و جان داد .
مرگ فاطمه (س) مسأله مهمى براى تاريخ حيات اسلام بحساب مى‏آيد، وسيله افشاگرى عظيمى براى معرفى دشمن و آزمايش فوق‏العاده براى اتخاذ مواضع درباره حقايق بود. فوت او دشمن و دوست را نيكو معرفى كرد و اعتراض فاطمه (س) را نسبت به ديگران نشان داد .

عوامل مرگش

او فردى بيمار و نحيف نبود كه زود از دنيا برود، و سن زيادى هم نداشت كه بگوئيم بر اثر پيرى و سكته و مسائل زيستى مربوط به آن از دنيا رفته باشد. پس از فوت رسول خدا (ص) شرايط و دشوارى‏هائى براى او پديد آمد كه زمينه را براى مرگ پيشرس او فراهم ساختند. اهم آنها

1- شرايط روانى:

وضع و شرايطى كه از پس از مرگ پدر براى او فراهم آورده‏اند او را متأثر و مكدر ساخته بود. او پس از مرگ پدر مردم را ديد كه وصاياى رسول خدا (ص) را از ياد بردند، حق على (ع) را كه حق اسلام بود غصب كردند توطئه‏ها و نفاق‏ها جان گرفتند و صدائى هم از مردم برنيامد.
با اين روندى كه در پيش بود فاطمه (س) احساس كرد كه توطئه‏ها جان مى‏گيرند و در فاصله‏اى اندك زحمات رسول خدا (ص) را بر باد مى‏دهند، و چون شهداى را ناحق در مسير فنا و اضمحلال است. در اين گذشت بار مظلوميت شوهر هم بر اين بار افزوده شده و فراق پدر هم كه براى او دردى جانكاه بود. (انهامازالت بعد ابيهامصيبة الراس ناحلةالجسم، منهدة الركن، باكيه العين، محترقة القلب....)
اين نكته‏اورارنج مى‏داد كه مى‏ديد نه براى كمك به مستمندان بلكه تنها براى ورشكست كردن او و خاندانش و نيز براى پراكنده كردن مردم از دور و بر خاندانش فدك را از او گرفتند و حق او را پامال كردند واين‏همه‏كجروى‏وناروائى ��براى‏فاطمه(س)بسيارناگو ر� �ود.مخصوصاًكه‏دشمن‏بردرخ ا نه‏اش‏آتش‏افروخت.

2- صدمه بدنى:

و اين مسأله‏اى است كه بسيارى از بزرگان اهل سنت مى‏خواهند بر آن سرپوش نهند در حاليكه واقعيت خلاف آن است. صلاح الدين صفدى شافعى گويد: ان عمر ضرب بطن فاطمه يوم البيعة حتى القت المحسن من بطنها [2] عمر ضربه‏اى بر شكم فاطمه (س) وارد آورد در روز بيعت (روز سقيفه) تا محسن از شكم او سقط كرد. صاحب لسان الميزان به نقل از ابن حجر عسقلانى گويد ان عمر رفس فاطمه حتى اسقطت بمحسن [3] عمر بر فاطمه (س) فشار و لطمه‏اى وارد آورد تا محسن او سقط شد.
روايات شيعه هم در اين زمينه بسيارند از جمله مجلسى بحث از ضربات قنفذ بر پيكر فاطمه (س) دارد كه زمينه را براى رنجورى و بسترى شدن او فراهم كرد. [4] صاحب تلخيص الشافعى هم همين مسأله را دارد و از جنين 6 ماهه‏اش حرف مى‏زند كه رسول خدا (ص) او را محسن ناميده بود [5] و حتى صاحب بحار گويد على (ع) آمد و پارچه‏اى بر سر همسر زجر كشيداش انداخت و...
بيمارى او شديد شد تا حدى كه ديگر نتوانست درست برخيزد وبنشيند. خاطر ناشاد او هم احتمال درمان را كمتر كرد و اوقاتش به سختى و با دشوارى مى‏گذشت، اغلب اوقات با رنجورى ،گريه و پژمردگى.

آمادگى براى مرگ:

شرايطى كه براى او پديد آمده بود زمينه را براى مرگ او فراهم كرده بود و اين مسأله‏اى بود كه او انتظارش را مى‏كشيد. اما اينكه فاطمه (س) براى تسريع در مرگ خود دعا كند و يا زودتر مردن خود را از خدا بخواهد به نظر بعيد مى‏رسد. زيرا با مبانى اعتقادى، چندان سازگارى ندارد .
آرى در مواردى ممكن است زندگى به گونه‏اى باشد كه ديگر ارزش زنده ماندن را نداشته باشد. اميرالمؤمنين (ع) خود در رابطه با ستمى كه به ناحق درباره دختركى يهودى واقع شده بود فرمود: اگر در اين شرايط مردى از اين فاجعه رغبت مرگ كند بر او ملامتى نيست. [6]
و يا حسين بن على (ع)، مؤمنان را در لقاى خداى خود محق مى‏داند و آن زمانى كه مردم به حق عمل نكنند و از نسبت به معروف روى گردان باشند... «الا ترون الحق لا يعمل به و الى المعروف لا يتناهى عنه - ليرغب المؤمن فى لقاء ربه محقا فانى لا ارى الموت الاسعادة، و الحياه مع الظالمين الا برما.[7]
تقاضاى فاطمه (س) از خدا براى تسريع مرگ و يا رغبت او به مردن اگر درست باشد از اين نوع سخنان است البته فاطمه (س) از كسانى نيست كه درباره نفس مرگ احساس كراهتى داشته باشد. او هم مرگ راچون پلى مى‏داند و بدن راچون جسدى براى انتقال از اين سراى به سراى ديگر. ضمن اينكه رسول خدا (ص) هم در حين وفات او را مژده داد نخستين كسى است كه به اوملحق مى‏شود. [8]
بدين سان فاطمه (س) درمانده اسيرى نيست كه براى خلاصى خود تقاضاى مرگ كند و يا از زحمت زندگى به زجر افتاده، از همسرش نارضائى داشته و خواستار آن باشد. اگر هم در جائى تقاضاى مرگ دارد از همان نوع است .

اخبار مرگ خود>:


او داراى بصيرت است و تقواى او چراغ راه اوست و با اين چراغ مى‏تواند آينده‏اش را ببيند و اخبار كند. روزى خبر مرگش را به على (ع) گفت. على (ع) پرسيد از كجا مى‏گوئى؟ گفت ساعتى بخواب رفتم، حبيبم رسول خدا (ص) را در خواب ديدم. به هنگامى كه مرا ديد گفت دخترم، زود به سويم بشتاب زيرا كه مشتاق ديدار توام - گفتم بخدا قسم شوقم به ديدار تو بيشتر است - فرمود تو امشب نزد منى - و او راست گفته و وفاى به عهد دارد.
روايات در اين زمينه متعدد و از نظر محتوا مختلف است. ولى در كل همه آنها يك مسأله را اعلام مى‏دارند. و آن مسأله اخبار از مرگ است. از جمله سخنى است كه در روضة الواعظين آمده كه فرمود اى پسر عم دل تمناى مرگ، دارد. وساعتى بعد بايد به پدرم ملحق گردم (فقالت يابن عم، انه قد نعيت الى نفسى و اننى لاحقة باً بى ساعة بعد ساعة [9].

وصيتهاى على:

فاطمه (س) روى به على (ع) كرد و گفت وصيتهائى است كه من مدتها آن را در دل نهفته داشتم - على (ع) فرمود اى دختر پيامبر خدا آنچه دوست دارى وصيت كن و آنگاه در بالاى سرش نشست، اطاق را از اغيار خالى كرد.
فاطمه (س) گفت اى پسر عم در دوران ازدواج هرگز مرا دروغگو و خائن نيافتى و از آغاز زندگى مشترك و معاشرتم با تو جز طريق وفا و صفا نپيمودم. على (ع) فرمود: پناه بر خدا راست مى‏گوئى، به خدا سوگند تو داناترو نيكوتر و پرهيزكارتر از آن بودى (انت اعلم بالله و ابر و اتقى )تو گرامى‏تر از هر كس بود من نيز در مخالفت با توبيخ تو بيمناك بودم. فقدان و وجدائى تو بر من سنگين است چون چاره‏اى جز تسليم ندارم آن را تحمل مى‏كنم به خدا قسم مصيبت رسول خدا (ص) بر من تجديد شد...
آنگاه ساعتى با هم گريستند واخذ راسها و ضمها على صدره على (ع) سر فاطمه (س) را بسينه‏اش چسبانيد و فرمود فاطمه جان، هر وصيتى كه دارى بكن و من در اجراى وصيت تو كوشايم و كار تو را بر خود مقدم مى‏دارم [10]فاطمه (س) را دعا كرد و وصيت نمود پس از او با امامه ازدواج كند كه به فرزندان او مأنوس‏ترند.
وصيت كرد كه نعش او را در تابوت خاص كه طرح آن را داده بود قرار دهد - احدى از آنها كه بر او ستم كرده‏اند در سر جنازه‏اش حاضر نشوند و بر او نمازنگذارند... آنگاه فرمود مرا شب غسل ده، شب كفن كن وشب دفن كن (غسلنى بالليل، فاكفنى فى الليل وادفنى فى الليل [11]...)
در سخنى آمده است كه درباره فرزندان سفارش كرد: على جان فرزندانم يتيم مى‏شوند - با آنها مدارا كن و از آنها دلجوئى فرما [12] و نمونهاين گونه مباحث بسيار و از نظر محتوا با مختصر تفاوتى در كتب روائى موجود است .

وصيتنامه او

براساس پاره‏اى از اسناد وصيتنامه‏اى بصورت مكتوب از فاطمه (س) نقل شده كه متن آن را از كتاب بحارالانوار مجلسى نقل مى‏كنيم:
هذا ما اوصت به فاطمه بنت رسول الله (ص) - اوصت و هى تشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً عبده و رسوله و ان الجنة حق و النار حق و ان الساعة آتيه لاريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور .
يا على انا فاطمه بنت محمد ص زوجنى الله منك لاكون لك فى الدنيا و الاخره - انت اولى لى من غيرى حنطنى و غسلنى و كفنى بالليل و لا تعلم احداً و استود عك اللّه و اقرء على و لدى السلام الى يوم القيامة[13].
ترجمه ساده آن اين است: اين وصيت فاطمه (س) دختر رسول الله است. و او شهادت به وحدانيت خدا و رسالت محمد (ص) مى‏دهد و گواهى مى‏دهد كه بهشت و دوزخ حق است و قيامت آمدنى است در آن شك نيت و خداوند همه آنها را كه روزى در قبر مى‏خوابند مبعوث مى‏گرداند .
اى على من فاطمه دختر پيامبرم، خداى مرا به همسرى تو در دنيا و آخرت مفتخر گردانيده - توبه من سزاوارتر از ديگرانى مرا شب غسل ده و كفن و دفن كن و احدى را بر آن مطلع مساز - با تو خداحافظى كرده، و به فرزندانم را تا روز قيامت سلام مى‏فرستم .

ساعت قبل از مرگ

قبل ازمرگ خود را نظافت و شستشو كرد. به اسماء گفت آبى بياور كه غسل كنم، كمكم كن كه لباسم را عوض كنم غسل كرد و لباس تازه‏ترى پوشيده به سوى قبله خوابيده و پارچه‏اى بر روى خود كشيد. به اسما گفت مدتى درنگ و آنگاه مرا صدا كن. اگر جواب ندادم بدان از دنيا رفته‏ام و برو على (ع) را خبر كن‏[14].
در وسط اطاق، او در بستر بود و در انديشه فرزندان خردسال، تنهائى على، دور نماى آينده نسل و ذريه خود در شهادت و مسموميت و سرگرم دعا كه خدا و ندا: مرگ را براى من چنان كن كه وقتى بر من وارد مى‏شود گوئى محبوب من است كه از سفر برگشته و من ديده براهش داشته‏ام... خداوندا آنگاه كه به خانه قبر درافتادم و تنها و بيچاره و محتاج رحمت تو شدم رحمت و عنايت خويش بر من فرست روشنائى در قبر و ثوابى كه بر مؤمنين وعده فرموده‏اى بر من نازل گردان، روح مرا در كنار ارواح پاك و جان مرا همدم جانهاى صالح و جسد مرا در كنار اجساد مطهر و اعمال مرا در رديف اعمال مقبوله قرار ده...
كلماتش را در حين مرگ چنين ضبط كرده‏اند: السلام عليك يا جبرائيل السلام عليك يا ملائكة ربى اليك ربى لا الى النار، الى رحمتك لا الى غضبك، رضاك رضاك...

فاصله‏اش با وفات پيامبر

در فاصله زمانى مرگ او با رسول خدا (ص) اين فاصله‏ها ذكر شده: 40 روز، 45 روز، 2 ماه، 6 روز، 72 روز، 75 روز نوشته‏اند و اين فاصله اخير مورد تأكيد مورخان شيعه است مثل ابن شهر آشوب و كلينى در اصول كافى .
گروهى 83 روز، 90 روز، شهيد اول در كتاب الدروس 100 روز، صحيح بخارى 6 ماه، و برخى هم 8 ماه نوشته‏اند در كل كمترين مدت 40 روز [15] و بيشترين مدت 8 ماه است. [16]
بهمين علت درباره تاريخ وفات او هم اختلاف نظر است برخى آن را سيزدهم جمادى الاولى، گروهى سوم جمادى الاخر نوشته‏اند، تاريخ‏هاى ديگر سوم ماه رمضان، بيستم جمادى الثانى، سيزدهم ربيع الاول و... نوشته‏اند كه دو سند اول مهمتر است .
اما سنش در حين وفات بصورت مشهور 18 سال و 2 ماه نوشته‏اند در حاليكه كلينى و طبرى 29 سال، مجلسى و زبير بن بكار 30 سال، برخى از علماى عامه 28 سال، يعقوبى 23 سال و... نوشته‏اند در كل هيچكس از 18 سال كمتر [17]و از 30 سال بيشتر ذكر نكرده است. [18]

غسل و كفن

اسماء بنت عميس گويد فاطمه (س) سفارش كرده بود كه چون در گذشت كسى جزمن و على (ع) او را غسل ندهد. در برخى از روايات آمده است كه‏ام سلمه هم با او همكارى داشت. اسنادها گويند كه حتى عايشه را اجازه نداد كه كنار جنازه‏اش باشد. [19]
على (ع) به‏ام سلمه گفت آب بريزد و آب ريخت و على (ع) فاطمه (س) را غسل داد و او را در وسط اطاق رو به قبل قرار داده و كفنش كرد [20] و على (ع) فرمايد بخدا قسم او را شستم و كفن كردم در حاليكه بدنش پاك و مطهر بود. او پاك بدنيا آمد و پاك از دنيا رفت .
او فرمايد به هنگامى كه خواستم سر كفن را ببندم فرزندان را صدا كردم كه بيايند با مادر وداع كنند. زمان فراق رسيده و ديدار بعدى در بهشت خواهد بود. فرزندان بر جنازه مادر حاضر شدند و هر كدام سخنى و مرثيه‏اى گفتند:
- حسن آمد كه‏اى مادر پيش از اينكه جان از تنم بيرون رود با من سخنگوى (كلمنى قبل ان تفارق روحى بدنى).
- حسين آمد كه‏اى مادر پيش از آنكه قلبم ازكار بايستد با من حرف بزن (كلمنى قبل ان ينصدع قلبى فاموت).
- زينب آمد كه يا رسول الله هنوز لباس عزاى تو بر تن داريم و...
- على (ع) فرمود اى دختر پيامبر چگونه خود را تسلى دهم .
- و هم او فرمود خداى را شاهد مى‏گيرم كه دستهاى فاطمه (س) از كفن بيرون آمد بچه‏هارا در بغل گرفت و بسينه چسبانيد (الى اشهد الله - انهاقد حنت و انّت و مدّت يديها و ضمتها الى صدرها بكيا).
- در اين هنگام ندائى از آسمان برخاست كه يا على (ع) فرزندان را از روى سينه مادر بردار، بخدا سوگند كه فرشتگان آسمان را بگريه انداختند (و اذا بهاتف من السماء ينادى يا اباالحسن ارفعهما فلقد بكيا و الله ملائكة السماوات فقد اشتياق الحبيب الى المحبوب) [21].

دفن فاطمه (س)

مردم در كنار خانه فاطمه (س) منتظر جنازه بودند - ابوذر به آنان اعلام كرد كه حركت جنازه به تأخير افتاد. مردم پراكنده شدند و ابوبكر خبر نيافت تا بر جنازه‏اش حاضر شود [22]. در تشيع او عمار، مقداد، عقيل، زبير، سلمان، ابوذر، حذيفه و... بودند. [23] و فاطمه (س) را در تاريكى شب و در سكوت دفن كردند. [24]
در دفنش غوغائى برخاست، همه مى‏گريستند، على (ع) فرمود فاطمه جان راحت شدى، سلام ما را به پدرت برسان...، در حين دفن خواست، فاطمه (س) را داخل قبر كند، خطاب به رسول خدا (ص) السلام عليك يا رسول الله عنى و عن ابنتك النازلة بك و السريعة اللحاق اليك...سلام من و دخترت را كه بر تو مهمان مى‏شود بپذير كه چه زود به تو ملحق شد... لقد استرجعت الوديعة و اخذت الرضينة، [25]... و ديعه‏اى كه در نزد من داشتى برگردانده شد، و گروئى و امانت تو پس داده شد...
اما حزنى فسرمد، و اما ليلى فمستهد...اندوهم پايان ندارد، شبم هرگز صبح شدنى نيست... تا روزى كه مرگم فرا رسد و در كنار تو قرار گيرم... على (ع) از دفن فارغ شد، برخاست كه برود، اما احساس كرد توان قلبى آن را ندارد كه‏اى واى من خود فاطمه (س) را بدست خويش به خاك سپردم؟ يكباره دچار اندوه شد و به كمك دو ركعت نماز خود را آرامش و سكون بخشيد كه قرآن فرمود: و استعينوا بالصبر و الصلوة و انهالكبيرة الا على الخاشعين [26].

اما قبرش

اينكه قبر او در كجاست نظرات مختلفى در اين زمينه وجود دارد، حق اين است كه فاطمه (س) خود خواسته بود كه قبرش مخفى باشد تا سندى براى اعتراض او در عرصه جهان باقى بماند. اما مجلسى و صدوق قبر او را در خانه‏اش مى‏دانند و آن را صحيح‏ترين خبر مى‏شناسند: (ان الا صح انهامدفونة فى بيته)[27].
بسيارى ازاهل سنت باستناد اين سخن پيامبر كه فرمود بين قبر و منبرم باغى از باغهاى بهشت است ما بين بيتى و منبرى روضة من رياض الجنة [28].
مى‏گويند قبر او در همان محل است. گروهى قبر او را در بقيع مى‏دانند و ابن جوزى آن را در كنار خانه عقيل... و حق اين است كه به هيچكدام از آنها نمى‏توان اعتماد كرد، آنچه كه عرضه مى‏شود در حد يك استحسان عقلى است .

على (ع) بر سر مزاش

وضع حال على ع) و زمزمه صاحبش در كنار مزار مشخص است از چه قبيل خواهد بود. زيرا تاريخ انس و صفاى را بمانند انس و صفاى على (ع) و فاطمه (س) نمى‏شناسد جز در رابطه با پيامبر و خديجه. و طبيعى است كه از دست دادن فاطمه (س) براى او گران است روزى از مشتى خاك برداشت و گريان شد، اندوهى شديد براو غالب آمد، روى به مرقد پيامبر كرد و چنين زمزمه نمود:
- جانم فداى جگر كوشه پيامبر كه ميراثش تباه شد، بعد از رحلت پيامبر حرمت او را در هم شكستند، او به خواسته خود نائل آمد، اما نزار و خسته، فقدان پدر توانش را كاست و اشك از ديدگانش جارى ساخت شبانه به خاك سپرده شد و هيچكس ديگر او را نديد...[29].
اى كاش اين جان دردمند همراه با نفس‏هايم ازسينه برون مى‏رفت نفسى على زفراتها محبوسة - يا ليتها نخرجت مع الزفراتى) پس از تو چيزى براى زندگى نيست گريه‏ام براى اين است كه زندگيم پس از تو طولانى شد لا خير بعدك فى الحيوة و انما - ابكى مخافة ان تطول حياتى .
و فرمود اگر از سر كويت برمى خيزم بدان خاصر نيست كه از ماندن در كنارت خسته و ملول شده‏ام و اگر ميمانم بدان خاطر نيست كه بوعده خدا به صابران بدگمانم...(فان انصرف فلا عن ملالة، فان اقم فلاعن سوء ظن بما و عدالله الصابرين) [30].
گويند على (ع) شبى بر سر قبر فاطمه (س) گريست. با اوسخن گفت و به خواب رفت. فاطمه (س) بخوابش آمد كه على (ع)، در اينجا مى‏گريى و مى‏گريى، برخيز و بخانه رو، فرزندانم از خواب بيدار شدند وبهانه مادر مى‏گيرند... سلام بر پيكر نحيف تو اى فاطمه (س)، سلام بر بدن كبود وتازيانه خورده‏ات. سلام بر جنازه‏ات كه رسواگر شكنجه خصم است و سلام بر قبر پنهانت كه سند اعتراض است.


1- آيه 30 سوره زمر.
2- الوافى بالوفيات ج 5 ص 347.
3- لسان الميزان ج 1 ص 268.
4- بحار ج 43 ص 170.
5- تلخيص الشافعى ص 415.
6- نهج البلاغه .
7- بررسى تاريخ عاشورا.
8- ج 3 مناقب ص 362.
9- روضه الواعظين.
10- همان - و نيز ناسخ ج 4 ص 1609.
11- ص 59 - احتجاج.
12- ص 178 بحار ج 43.
13- بحار 43 ص 214.
14- كشف الغمه.
15- بحار 43 ص 191.
16- ص 749 الاستيعاب.
17- مناقب ابن شهر آشوب.
18- مجلسى در بحار.
19- ج 8 طبقات ص 18.
20- وفاة فاطمه الزهرا ص 77.
21- فاطمه الزهرا رحمانى ص 538.
22- صحيح بخارى ج 5 ص 177.
23- ص 151 روضة الواعظين ج 1.
24- مناقب ج 3 ص 363.
25- نهج البلاغه.
26- آيه 45 سوره بقره .
27- بحار ج 43 ص 188.
28- صحيح مسلم .
29- ص 188 الزهراء
30- ص 127 كشف الغمه.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:53 PM
قبر دختر پیامبر

قبر دختر پیغمبر

«و لاى الامور تدفن ليلا بضعة المصطفى و يعفى ثراها»

متاسفانه مزار جاى دختر پيغمبر نيز روشن نيست.از آنچه درباره مرگ او نوشته شد،و كوششى كه در پنهان داشتن اين خبر بكار برده‏اند،معلومست كه خانواده پيغمبر در اين باره خالى از نگرانى نبوده‏اند.اين نگرانى براى چه بوده است؟درست نمى‏دانم.يك قسمت آن ممكن است‏بخاطر اجراى وصيت زهرا (ع) باشد.نخواسته است كسانى را كه از آنان ناخشنود بود،در تشييع جنازه،نماز و مراسم دفن او حاضر شوند.اما آثار قبر را چرا از ميان برده‏اند؟و يا چرا پس از بخاك سپردن او صورت هفت قبر،يا چهل قبر در گورستان بقيع و يا در خانه او ساخته‏اند؟چرا اينهمه اصرار در پنهان داشتن مزار او بكار رفته است؟اگر در سال چهلم هجرى فرزندان فاطمه قبر پدر خويش را از ديده مردم پنهان كردند،از بى حرمتى مخالفان مى‏ترسيدند.اما وضع مدينه را در چهل روز يا حداكثر هشت ماه پس از مرگ پيغمبر با وضع كوفه در سال چهلم از هجرت يكسان نمى‏توان گرفت.آنها كه بر سر مسائل سياسى و احراز مقام با على (ع) كشمكش داشتند،كسانى نيستند كه در سال يازدهم در مدينه حاضر بودند. و آنانكه در مدينه حاضر بودند،حساب على (ع) را از فاطمه (ع) جدا مى‏كردند.براى رعايت ظاهر هم كه بوده است‏بدختر پيغمبر حرمت مى‏نهادند.و مسلما به قبر او نيز تعرضى نمى‏كرده‏اند.نيز نمى‏توانيم بگوئيم مرور زمان و يا فراموشى راويان موجب معلوم نبودن موضع مزار زهراست.چه محل قبر دو صحابى پيغمبر در كنار قبر او معين است.قبر فرزندان زهرا را كه در بقيع آرميده است‏به تقريب مى‏توان روشن ساخت.پس موجب اين پوشيده كارى چيز ديگرى است.همان سببى است كه در فصل گذشته با جمال بدان اشارت شد.همان سببى است كه خود او در جمله‏هائى كه شايد آخرين گفتارهاى او بوده است‏بر زبان آورد. همان سخنان كه بزنان عيادت كننده گفت:«دنياى شما را دوست نمى‏دارم و از مردان شما بيزارم‏»او مى‏خواست دور از چشم ناسپاسان و حق ناشناسان بخاك رود و حتى نشان او هم دور از چشم آنان باشد.
ابن شهر آشوب نوشته است ابو بكر و عمر بر على (ع) خرده گرفتند كه چرا آنان را رخصت نداد تا بر دختر پيغمبر نماز بخوانند.وى سوگند خورد كه فاطمه چنين وصيت كرده بود و آنان پذيرفتند (1) بارى بر طبق روايتى كه كلينى از احمد بن ابى نصر از حضرت رضا (ع) آورده است:
امام در پاسخ احمد كه از محل قبر فاطمه (ع) پرسيد گفت:او را در خانه‏اش بخاك سپردند.و چون بنى اميه مسجد را وسعت دادند قبر در مسجد قرار گرفت (2) ابن شهر آشوب از گفته شيخ طوسى نويسد:آنچه درست‏تر مى ‏نمايد اينكه او را در خانه ‏اش يا در روضه پيغمبر بخاك سپردند (3) .

در مقابل اين روايت،ابن سعد كه در آغاز قرن سوم در گذشته است از عبد الله بن حسن روايت كند:مغيرة بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام را در نيم روز گرمى ديدم كه در بقيع ايستاده بود.بدو گفتم:
-ابو هاشم براى چه در اين وقت اينجا ايستاده‏اى؟
-در انتظار تو بودم!بمن گفته ‏اند فاطمه (ع) را در اين خانه (خانه عقيل) كه پهلوى خانه جحشيين است ‏بخاك سپرده‏ اند.از تو مى ‏خواهم اين خانه را بخرى تا مرا در آنجا بگور بسپارند!

-بخدا سوگند اين كار را خواهم كرد!
اما فرزندان عقيل آن خانه را نفروختند.عبد الله بن جعفر گفت هيچكس شك ندارد كه قبر فاطمه (ع) در آنجاست (4) .

اگر روايت احمد بن ابى نصر قرينه معارض نداشت پذيرفته مى‏شد.اما علماى شيعه روايت‏هائى آورده‏اند كه نشان مى‏دهد دختر پيغمبر را در بقيع بخاك سپرده‏اند.بعلاوه در ضمن اين روايات آمده است كه براى پنهان داشتن قبر دختر پيغمبر صورت هفت قبر (5) و بروايتى چهل قبر ساختند.و اين قرينه‏اى است كه قبر در داخل خانه نبوده،زيرا خانه محقر دختر پيغمبر جاى ساختن اين همه صورت قبر را نداشته است.و نيز روايتى در بحار ديده مى‏شود كه مسلمانان بامداد شبى كه دختر پيغمبر بجوار حق رفت در بقيع فراهم آمدند و در آنجا صورت چهل قبر تازه ديدند (6) .
مجلسى از دلايل الامامه و او باسناد خود روايتى از امام صادق آورده است كه بامداد آنروز مى‏خواسته‏اند جنازه دختر پيغمبر را از قبر بيرون آورند و بر آن نماز بخوانند و چون با مخالفت و تهديد سخت على (ع) روبرو شده‏اند از اين كار چشم پوشيده‏اند (7) .

بهر حال پنهان داشتن قبر دختر پيغمبر ناخشنود بودن او را از كسانى چند نشان مى‏دهد و پيداست كه او مى‏خواسته است‏با اين كار آن ناخشنودى را آشكار سازد.
پى‏نوشتها:

1.مناقب ج 1 ص 504.
2.اصول كافى ج 1 ص 461.
3.ج 3 ص 365.
4.طبقات ج 8 ص 20.
5.بحار ص 182.
6.بحار ص 171.
7.بحار ص 171.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:53 PM
زيارتنامه‌ حضرت‌ فاطمه‌ ( س‌ )

زيارتنامه‌ حضرت‌ فاطمه‌ ( س‌ )

اى‌ آزموده‌ آزمودت‌ خدايى‌ كه‌ خلق‌ كرد تو را پيش‌ از آفرينش‌ تو و يافت‌ تو را در
آزمايش‌ بردبار ما معتقديم‌ كه‌ تو را دوستانيم‌ و باوركنندگان‌ و بردبارانى‌ براى‌ هر
آنچه‌ پدرت‌ آورده‌ براى‌ ما رحمت‌ خدا بر او و بر آل‌ او و وصى‌ او آورده‌ پس‌ ما از
تو خواهيم‌ كه‌ اگر راست‌ گوئيم‌ به‌ تو همانا برسان‌ ما را به‌ تصديق‌ ما هر دو تا تا
مژده‌ دهيم‌ خود را كه‌ به‌ تحقيق‌ كه‌ پاكيم‌ به‌ سبب‌ ولايت‌ تو
درود بر تو اى‌ دختر رسول‌ خدا درود بر تو اى‌ دختر پيغمبر خدا درود بر تو اى‌ دخت‌
حبيب‌ خدا درود بر تو اى‌ دختر خليل‌ خدا درود بر تو اى‌ دختر برگزيده‌ خدا درود بر
تو اى‌ دخت‌ امين‌ خدا درود بر تو اى‌ دختر بهترين‌ خلق‌ خدا درود بر تو اى‌ دختر
بهترين‌ انبياء خدا و رسول‌ او و فرشتگان‌ او درود بر تو اى‌ دختر بهترين‌ خلق‌ درود
بر تو اى‌ همسر ولى‌ خدا و بهترين‌ خلق‌ بعد از رسول‌ خدا درود بر تو اى‌ مادر حسن‌ و
حسين‌ دو سيد جوانان‌ اهل‌ بهشت‌ درود بر تو اى‌ صديقه‌ شهيده‌ درود بر تو اى‌ پسنده‌
پسنديده‌ درود بر تو اى‌ با فضيلت‌ پاك‌ درود بر تو اى‌ حوراى‌ آدمى‌نژاد درود بر تو
اى‌ پرهيزكار پاك‌ درود بر تو اى‌ همراز فرشته‌ و دانا درود بر تو اى‌ ستمديده‌ و
غضب‌ شده‌ حق‌ او درود بر تو اى‌ فشار و سختى‌ ديده‌ قهر شده‌ درود بر تو اى‌ فاطمه‌
دختر رسول‌ خدا و رحمت‌ خدا و بركات‌ او رحمت‌ خدا بر تو و بر روح‌ و بدن‌ تو گواهم‌
كه‌ درگذشتى‌ با دليل‌ روشن‌ از طرف‌ پروردگارت‌ و گواهم‌ كه‌ هر كه‌ شادت‌ كند سرور
كرده‌ رسول‌ خدا را صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و هر كه‌ ستم‌ و ناسپاسى‌ كند ناسپاسى‌ كرده‌
رسول‌ خدا را صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و هر كه‌ آزرده‌ات‌ كند آزار داده‌ رسول‌ خدا را
صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و هر كه‌ با تو حفظ رابطه‌ كند پس‌ براستى‌ رابطه‌ كرده‌ با رسول‌
خدا صلى‌ الله‌ عيله‌ و آله‌ و هر كه‌ از او قطع‌ رابطه‌ كند پس‌ به‌ تحقيق‌ بريده‌ است‌
از رسول‌ خدا صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ زيرا تو پاره‌ تن‌ او هستى‌ و جان‌ اوئى‌ كه‌ در تن‌
اوست‌ گواه‌ گيرم‌ خدا و رسول‌ خدا را و فرشتگانش‌ را كه‌ من‌ خشنودم‌ از هر كه‌ تو از
او راضى‌ هستى‌ و خشمگينم‌ بر هر كه‌ تو بر او خشمگينى‌ بيزارم‌ از كسى‌ كه‌ تو از او
بيزارى‌ و دوستم‌ با هر كه‌ تو با او دوستى‌ و دشمنم‌ با هر كه‌ تو با او دشمنى‌
غضبناكم‌ با هر كه‌ تو با او غضبناكى‌ و دوستم‌ با هر كه‌ تو دوستش‌ دارى‌ و بس‌ است‌
به‌ خدا كه‌ گواه‌ باشد و حسابگر و كيفر دهنده‌ و پاداش‌بخش‌

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:54 PM
براى عبرت تاريخ
براى عبرت تاريخ


بخدا سوگند!اگر پاى در ميان مى‏نهادند،و على را در كارى كه پيغمبر بعهده او نهاد مى‏گذاردند،آسان آسان آنانرا براه راست مى‏برد و حق هر يك را بدو مى‏سپرد...
اگر چنين مى‏كردند،درهاى رحمت از زمين و آسمان بر روى آنان مى‏گشود.اما نكردند...
و آنچه نبايد بكنند كردند.اكنون لختى بپايند!و ببينند چه آشوبى برخيزد و چه خونها بريزد.. .!
(از سخنان دختر پيغمبر در بستر مرگ) .
عربهاى‏قحطانى‏وعدنانى

از روزى كه دختر پيغمبر (ص) اين سخنان گله آميز را در بستر بيمارى بزنان انصار گفت، بيش از يك ربع قرن نگذشت كه عربستان آرام و متحد،به سرزمين آشوب و شورش مبدل گشت.دشمنى‏هاى روزگاران پيش از اسلام،كه مدت بيست‏سال و بيشتر فراموش شده بود،و يا مجالى براى خودنمايى نمى‏يافت آشكار شد.دوران امتيازهاى قبيله‏اى و نژادى تجديد گرديد.دو دستگى و بلكه چند دستگى چهره زشت‏خود را نمايان ساخت.ديگر بار قحطانى و عدنانى روى در روى هم ايستادند،و چنان بهم افتادند كه گوئى‏«ايام العرب‏» (1) از نو زنده گشته است.اما مردم جز نژاد عرب كه باميد رحمت و يا دريافت نعمت مسلمان شده،و از سرزمين‏هاى خارج از جزيره خود را به شهرهاى عراق چون كوفه و بصره و يا سرزمين‏هاى شمالى رسانده بودند،و هر دسته‏اى يا خانواده‏اى در تعهد قبيله‏اى بسر مى‏برد،چون بدانچه مى‏خواستند نرسيدند و يا آنچه را بدان گرويده بودند،نديدند،از بازار گرم و يا آشفته استفاده كرده بدسته بندى پرداختند،و يا در پى دسته‏هايى افتادند كه سود خود را در كنار آنان مى‏ديدند. در اين كتاب بارها از قحطانى و عدنانى نامى بميان آمده و در يك دو جا باختصار درباره آنان توضيحى داده شده است.براى آنانكه در تاريخ اسلام تتبعى دارند،معنى دو واژه،و مقصود از آن روشن است.اما ممكن است همه خوانندگان غرض نويسنده را ندانند يا در دانستن رابطه اين دو واژه با موضوع مورد بحث در مانند،پس بجاست كه از اين دو گروه با تفصيل بيشترى سخن گفته شود.
اگر به نقشه عربستان نگاهى بيفكنيد،در منتهى اليه جنوبى اين شبه جزيره،منطقه‏اى ثلث‏شكل را مى‏بينيد كه ضلع شرقى آنرا ساحل درياى عرب و ضلع غربى را ساحل درياى سرخ تشكيل مى‏دهد هر گاه خطى از ظهران (در غرب) به وادى حضر موت (در شرق) رسم كنيم كه ضلع سوم اين مثلث‏باشد در داخل اين محدوده قطعه‏اى قرار خواهد گرفت كه در قديم آنرا عربستان خوش بخت‏يا يمن مى‏ناميده‏اند و امروز دو يمن شمالى و جنوبى را در بر دارد.
قرن‏ها پيش از ظهور دين اسلام اين منطقه بخاطر موقعيت مناسب جغرافيائى و برخوردارى از بارانهاى فراوان موسمى،سبز و حاصلخيز بوده است.مردم آن در كار كشاورزى و بهره‏بردارى از زمين و محصول آن مهارتى بسزا داشته‏اند.مال التجاره معروف اين منطقه (كندر) پس از گذشتن از جاده معروف بخور،از راه بندر صور و صيدا و خليج عقبه به اروپا مى‏رفت،و در معبدهاى آن منطقه بمصرف مى‏رسيد،و از اين راه درآمد سرشارى نصيب مردم ساكن جنوب عربستان مى‏گرديد.پيداست كه در دسترس بودن مايه زندگى (آب) و مساعدت هوا و آمادگى داشتن زمين براى ببار آوردن محصول‏هاى متنوع مردم را جذب مى‏كند.جذب مردم موجب تراكم جمعيت مى‏گردد و تراكم جمعيت‏سبب ايجاد ساختمان و زندگانى مستقر از خانه گرفته تا دهكده و دهستان و شهرهاى بزرگ و كوچك.و لازمه اين چنين زندگى رفاه و آسايش و بوجود آمدن تمدن،و قانون و حكومت و دولت است كه از مظاهر اين چنين زندگانى است.
در نتيجه وجود اين عامل‏هاى گوناگون است كه مى‏بينيم از هزاره دوم پيش از ميلاد مسيح تا سده چهارم ميلادى دولت‏هائى چون معين،قتبان،سبا و حمير در اين منطقه تاسيس شده و گاه دامنه حكومت‏خود را تا منطقه‏هاى دور دست گسترده‏اند.و باز طبيعى است كه به بينيم مردمى كه اين چنين زندگانى مى‏كنند،صحرانشين خانه بدوش را نا متمدن بخوانند و بدو كم اعتنا و يا بى‏اعتنا باشند.
در مقابل جنوب يا عربستان خوشبخت،شمال يا صحراى خشك و سوزان قرار دارد، سرزمينى غير قابل زراعت،و با درياهاى شن پهناور،و وادى‏هاى بريده از يكديگر،مردم چنين منطقه چنانكه نوشتيم پى در پى در حركت‏اند و ناچار از تلاش براى زنده ماندن.
زندگانى در صحرا و حركت از نقطه‏اى به نقطه ديگر بيابانگرد را خود خواه و خودبين،بى اعتنا به شهر و مقررات شهرنشينى بار مى‏آورد.تا آنجا كه بكلى از شهر گريزان است و اگر روزى بحكم اجبار از صحرا به شهر بيايد و ناچار باشد خود را بآداب شهرنشينان مقيد سازد، شهرى و شهرنشينى را بباد مسخره مى‏گيرد.
نزديك بدو قرن قبل از ظهور اسلام،زندگانى اجتماعى مردم شبه جزيره تحولى بزرگ بخود ديد.در جنوب بخاطر ويرانى سدهاى آبيارى و هجوم بيگانگان،مردم دسته دسته اقامتگاههاى خود را ترك گفتند.دسته‏اى رو به شمال نهادند و در جاهائى كه براى زندگانى آنان مناسب بود ساكن گرديدند.از ميان اين مهاجران دسته‏اى هم شهر يثرب را بخاطر داشتن كاريزها و قنات‏ها پسنديدند.
زندگانى صحرانشينان نيز دستخوش تحول گرديد.بر اثر تغييرهائى كه در بندرها و راه كاروان رو پديد آمد،بازرگانان براى سلامت رساندن كالا ناچار به گرفتن بدرقه شدند.گروهى از صحرانشينان بخدمت اين بازرگانان در آمدند و رساندن مالهاى تجارتى را از نقطه‏اى به نقطه ديگر عهده‏دار گشتند.در نتيجه نقاطى كه براى باراندازى و بار افكنى مناسب مى‏نمود در سر راه كاروان رو پديد آمد.بر اثر اين تغيير اجتماعى دسته‏اى از شيوخ هم خود بكار بازرگانى و داد و ستد پرداختند.از نقاطى كه براى كار اين مردم مساعد مى‏نمود شهر مكه بود كه در شصت كيلومترى درياى سرخ قرار داشت.
مكه علاوه بر امتياز جغرافيائى موقعيت مذهبى را نيز دارا بود.و خانه كعبه هر سال يكبار مركز اجتماع زائران مى‏گرديد.اين دو موقعيت‏سبب شد كه بيابان نشين‏ها بدين شهر جذب شوند.بدين ترتيب مى‏بينيم كه سالها پيش از ظهور اسلام،ساكنان مكه را عربهاى شمالى تشكيل دادند،همان عرب‏هاى خودخواه و سركش و بى اعتنا به زندگانى پايدار،و بخصوص كشاورزى.هر دو دسته عرب شمالى و جنوبى خود را از نژاد اسماعيل پسر ابراهيم (ع) پيغمبر مى‏دانند و هر دسته براى خويش نسب نامه دارد يا بهتر بگوئيم نسب نامه‏اى ساخته است.
آنچنانكه اين نسب نامه‏ها نشان مى‏دهد اين دو دسته در نياى بزرگ-عدنان و قحطان-از يكديگر جدا مى‏شوند.
پس آنچنانكه اين دو دسته از نظر وضع اجتماعى در مقابل هم قرار داشت و هر يك زندگانى ديگرى را تحقير مى‏كرد،از جهت نژادى هم هر دسته خود را وارث بحق اسماعيل مى‏ديد و ديگرى را غاصب مى‏شمرد.با اينكه هر يك از اين دو دسته به قبيله‏ها و تيره‏ها و خاندان‏هاى متعدد تقسيم شده است،هيچگاه پيوند خويش را فراموش نكرده‏اند.
بسا كه تيره‏ها و قبيله‏هاى قحطانى و يا عدنانى درون خود درگيرى و جنگ داشته و بيكديگر حمله مى‏برده‏اند اما همينكه يكى از دو گروه بزرگ قحطانى يا عدنانى مورد حمله بيگانه قرار مى‏گرفته است،گروههاى كوچك دشمنى‏ها را فراموش كرده برابر گروه مهاجم متحد مى‏شده‏اند.
مثلا ممكن بوده است همدان و قضاعه سالها با يكديگر نبرد كنند،اما اگر ناگهان تيره ربيعه بيكى از اين دو قبيله حمله مى‏برد،آنان جنگ با يكديگر را ترك كرده و بهم مى‏پيوسته‏اند و با ربيعه مى‏جنگيده‏اند.در عرب مثلى است:«من روياروى برادرم و پسر عمويم ايستاده‏ام و من و پسر عمويم روياروى بيگانه‏».
چنانكه نوشتيم عرب‏هاى عدنانى يا عرب‏هاى منطقه شمال بحكم ضرورت و تلاش براى ادامه زندگى پيوسته در حركت‏بودند و در اين گردش ناگزير از درگيرى و غارت و كشتار. گفتيم كه صحرا بفرزند خود دو درس مى‏دهد:با آنكه روى در روى تو ايستاده است‏بجنگ.و از آنكه وابسته بتو است-خويشاوند يا پناه آورنده-دفاع كن.اين خوى همانست كه از آن به تعصب و يا عصبيت تعبير كرده‏اند و قرآن كريم آنرا «حميت جاهلى‏» (3) مى‏خواند بر اثر اين تربيت،صحرانشين خود را از هر قيد و بندى آزاد مى‏داند.بزندگى روستائى و شهرى پوزخند مى‏زند.كار و كوشش را كه شهرنشينان و روستائيان شعار خود مى‏دانند ننگ مى‏شمارد. مردمى كه از آغاز قرن پنجم ميلادى بخاطر موقعيت‏شهر مكه در آنجا گرد آمدند از اين جنس مردم بودند،قصى بن كلاب رياست‏شهر را از دست مهاجران جنوبى (خزاعه) خارج كرد و تيره خود (قريش) را كه در بيابان‏ها و دره‏هاى خارج مكه مى‏زيستند به شهر در آورد و كار اداره مكه بدست عدنانيان (عرب‏هاى شمالى) افتاد.و آنان با آنكه بازرگانى را پيشه ساختند و يا حمايت كاروان‏ها را عهده‏دار شدند خوى و خصلت ديرين را فراموش نكردند. مخصوصا هم چشمى و رقابت و بلكه دشمنى با دسته قحطانيان يعنى عرب‏هاى جنوبى را پس،طبيعى است كه مردم مكه با مردم مدينه ميانه خوشى نداشته باشند.
چنانكه مى‏دانيد دعوت به دين اسلام نخست در مكه آغاز شد،شهرى كه اداره آن در ست‏شيوخ و رؤساى دسته عدنانى بود.رسول اكرم سيزده سال اين مردم را بخداپرستى خواند،اما گروهى كه بدو گرويدند ستمديدگان،محرومان و يا طبقات فرو دست‏بودند.از آن گردنكشان مال اندوز و از آن مهتران زير دست آزار نه تنها كسى روى موافق بوى نشان نداد، بلكه تا آنجا كه توانستند از آزار او و پيروانش دريغ نكردند.در مقابل،همينكه آوازه اين دين به يثرب رسيد،مردم اين شهر با پيغمبر پيمان بستند و او را به شهر خود خواندند.از اين تاريخ مردم اين شهر كه بعدا«مدينة الرسول‏»و سپس به تخفيف مدينه خوانده شد انصار لقب گرفتند و آنان كه در مكه مسلمان شدند و به يثرب آمدند مهاجر خوانده شدند.
البته فراموش نكرده‏ايم كه بيشتر اين مهاجران عدنانيان و يا در حمايت عدنانيان بودند.
همينكه مهاجران در يثرب اقامت جستند،پيغمبر در ماههاى نخستين هجرت ميان آنان و انصار عقد برادرى بست و بدين ترتيب قحطانيان و عدنانيان برادر اسلامى شدند.اين پيوند،و الفتى كه بدنبال داشت كينه‏توزى دو دسته را ظاهرا از ميان برد و ما در قرآن كريم مى‏خوانيم كه:
«و اذكروا نعمة الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا» (4)
اما آيا براستى ممكن بود دشمنى‏هائى كه در طول چند صد سال از نسلى به نسل ديگر بارث رسيده است در فاصله دهسال بكلى از ميان برود؟و اگر تنى چند آن قدر خود را به خوى اسلامى بيارايند كه خوى جاهلى را بكلى ريشه‏كن سازند،براى همگان ميسر است كه از چنين تربيتى برخوردار باشند؟.متاسفانه پاسخ اين پرسش منفى است.تتبع در تاريخ اسلام نشان مى‏دهد كه حتى در دوران زندگانى پيغمبر با آنكه هر دو دسته مهاجر و انصار تحت تربيت مستقيم او بودند و موعظت‏هاى او را بگوش خويش مى‏شنيدند،گاهى كه براى آنان فرصت مناسب دست مى‏داد از نازش به تبار خويش و نكوهش خصم خود دريغ نمى‏كردند.
و گاه مى‏شد كه هر يك از دو عدنانى و يا دو قحطانى كه از دو تيره بودند هنگام مشاجره به سنت عصر پيش از اسلام،نسب يكديگر را خوار بشمارند.
نوشته‏اند روزى بين مغيرة بن شعبه و عمرو بن عاص گفتگوئى در گرفت مغيره عمرو را دشنام داد عمرو گفت‏«هصيص‏»كجاست؟ (نياى خود را بنام خواند) پسر او عبد الله گفت‏«انا لله و انا اليه راجعنون‏»پدر براه جاهليت رفتى!و گويند عمرو بخاطر اين كار سى بنده آزاد كرد (5) در روز فتح مكه سعد بن عباده رئيس قبيله خزرج كه پيشاپيش مردم خود مى‏رفت هنگام در آمدن به شهر،بانگ برداشت كه امروز خونها ريخته مى‏شود!امروز حرمت‏ها شكسته مى‏شود (6) او بگمان خود مى‏خواست دوره رياست عدنانيان را پايان يافته اعلام كند و شكوه انصار يعنى طائفه قحطانى را برخ آنان بكشد.و انتقام چندين ساله را بگيرد.رسول اكرم تحمل اين مفاخره را بر نتافت و به على عليه السلام فرمود برو!و پرچم را از سعد بگير!و مگذار كه اين سخنان نادرست را بگويد كه‏«امروز روز مرحمت است‏».
اگر پس از جنگ حنين كه آخرين نبرد در داخل شبه جزيره عربستان در عهد پيغمبر بود، ساليانى چند سايه پيغمبر (ص) بر سر اين مردم گسترش مى‏يافت و همه آنان كه مسلمانانى را پذيرفتند كم و بيش از بركت تربيت او برخوردار مى‏شدند،و نسل حاضر،اين تربيت را به نسل بعد منتقل مى‏ساخت،مسلما در پناه تعليمات اسلامى و برادرى دينى و عدالت اجتماعى ريشه آن همچشمى‏ها و برترى فروشى‏ها خشك مى‏شد.و هر دو طائفه مى‏دانستند بايد براى پيش رفت‏يك كلمه (توحيد) بكوشند.اما متاسفانه هنگامى كه عموم قبيله‏هاى پراكنده متوجه شدند،دوره مهترى قبيله‏اى پايان يافته است و آنان بايد جنگ با يكديگر را كنار بگذارند و از حكومتى كه بنام خدا در مدينه تاسيس شده اطاعت كنند،رسول خدا بجوار پروردگار رفت.
مى‏دانيم كه حكومت اسلامى بر پايه دين تاسيس شد.رئيس حكومت را مردم انتخاب نكردند، بلكه خدا او را به پيغمبرى فرستاد.آنچه مى‏گفت وحى آسمانى و گفته خدا بود (جز در آنجا كه راى ياران خود را بخواهد و به پذيرد) پس از مرگ رسول اكرم كه دوره نبوت خاتمه يافت،اگر رياست مسلمانان بدست نژاد خاصى سپرده نمى‏شد،و اگر ملاك امتياز،تنها قريشى بودن معرفى نمى‏گرديد،و اگر وصيت پيغمبر را ناديده نمى‏گرفتند،مسلما يا مطمئنا مجالى نمى‏ماند كه انصار برترى فروشى كنند و سرانجام به مصالحه راضى شوند كه از ما اميرى و از عدنانيان هم اميرى.
چنانكه مى‏دانيم در اينجا هم باز عامل دينى (روايت منقول از پيغمبر) بود كه بدعوى انصار پايان داد و ابو بكر گفت از پيغمبر شنيدم كه رئيس بايد از تيره قريش باشد.
بهر حال اين نخستين مزيتى بود كه پس از پيغمبر نصيب گروه شمالى گرديد.قريش كه در حجة الوداع با خطبه كوتاه رسول اكرم همه امتيازهاى خود را از دست داده بود (7) و با ديگر تيره‏ها در يك صف قرار گرفت،براى خويش جاى پايى يافت و انصار يعنى قحطانيان را زير دست‏خود در آورد،با اين همه در خلافت ابو بكر چون از يكسو مسلمانان مشغول سركوبى مرتدان بودند،و از سوى ديگر هنوز حكومت،سازمان منظمى نيافته بود،يا لااقل منصب‏هاى دولتى درآمد و يا امتيازى نداشت،نشانه درگيرى دو طائفه بروشنى ديده نمى‏شود.
در خلافت عمر كه فرمانداران او حكومت‏شهرهاى بزرگ را بدست گرفتند و رقم درآمد خزانه عمومى (بيت المال) از بركت غنيمت‏هاى جنگى و خراج و جزيه ايران و روم بالا رفت، ياست‏خشونت آميز خليفه تا حد ممكن توازن بين دو دسته را برقرار مى‏داشت.اگر كومت‏يك شهر را بدست عدنانيان مى‏سپرد،حكومت‏شهر ديگر به قحطانيان سپرده مى‏شد. اما هنوز يك ربع قرن از ماجراى سقيفه نگذشته بود كه نه تنها قريش و عدنانيان كارهاى بزرگ را عهده‏دار شدند،سيل درآمد عمومى هم بخانه آنان سرازير گرديد.مروان بن حكم، معاوية بن ابى سفيان،طلحة بن عبيد الله،زبير بن عوام،عبد الرحمان بن عوف و يعلى بن اميه هر يك به پول آنروز ميليونها درهم و دينار ذخيره كردند.قريش و فرزندان اميه بدين امتياز هم قناعت ننمودند،كوشيدند تا آنجا كه ممكن است دست جنوبيان را از كارهاى بزرگ كوتاه كنند.
نوشته‏اند مردى از بنى جفنه نزد عثمان آمد و گفت مگر در خاندان شما كودكى نيست كه او را به حكومت‏بگماريد،اين پير يمانى (ابو موسى) تا كى مى‏خواهد حاكم بصره باشد (8) .و اين بهنگامى بود كه حكومت‏شام را معاويه،كوفه را وليد بن عقبة بن ابى معيط و مصر را عمرو بن العاص در دست داشت و چنانكه مى‏دانيم اينان هر سه مصرى و يا به تعبير ديگر عرب عدنانى و يا شمالى هستند و تنها (ابو موسى حاكم بصره) از قحطانيان بود.ديرى نكشيد كه فرزندان اميه از ديگر خاندان قريش پيش افتادند.و ما خوب مى‏دانيم كه بيشتر افراد اين خانواده هيچگاه از بن دندان مسلمان نشدند بلكه اسلام را روزى پذيرفتند كه راهى جز مسلمان شدن،پيش پاى خود نمى‏ديدند.
در نتيجه اين انحصار طلبى بود كه بار ديگر كينه‏هاى خفته بيدار شد.شورش در مرزها و سپس در داخل شهرها آغاز گرديد و سرانجام دامنه آن به مركز خلافت رسيد و خليفه مسلمانان جان خود را بر سر اين كار باخت.
از اين روزها شعرهائى در دست داريم كه روحيه تيره اموى را نشان مى‏دهد و معلوم مى‏دارد گوينده آن بيت‏ها بچيزى كه نمى‏نگريسته دين و اسلام و عدالت اسلامى است و بدانچه توجه داشته امتيازات خانوادگى و برترى قبيله‏اى است‏بر قبيله ديگر.
روزى كه عثمان بدست‏شورشيان كشته شد وليد بن عقبه برادر مادرى وى در سوگ او به بنى هاشم چنين گفت:
«بنى هاشم!از جان ما چه مى‏خواهيد؟!شمشير عثمان و ديگر مرده ريگ او نزد شماست!بنى هاشم!جنگ افزار خواهر زاده خود را برگردانيد!آنها را غارت مكنيد كه به شما روا نيست!
بنى هاشم چگونه ممكن است ما باهم نرم خو باشيم حاليكه زره و اسب‏هاى عثمان نزد على است!!
اگر كسى در سراسر زندگى آبى را كه نوشيده فراموش مى‏كند من عثمان و كشته شدن او را فراموش مى‏كنم‏». (9) درست در اين بيت‏ها بنگريد!.گوينده آن برادر عثمان،خليفه وقت است. كسى است كه از جانب خليفه حكومت كوفه را عهده‏دار بوده است.
از روزى كه رسول خدا از جهان رفت تا روزى كه اين بيت‏ها سروده شده بيش از يك ربع قرن نگذشته است،و ما مى‏بينيم كه چگونه سنت مسلمانى در مدينه-مركز نشر دعوت و نشوء اسلام-بزبان اين مرد بظاهر مسلمان نابود مى‏گردد.
در اين بيت‏ها هيچگونه اشارتى نيست كه چرا عثمان كشته شد بحق كشته شد يا بنا حق؟ روزى كه او را كشتند بر سنت پيغمبر و سيرت خلفاى پيش از خود بود يا از رفتار آنان عدول كرده بود.هيچ نمى‏پرسد شورشيان چرا و براى چه بر خليفه هجوم بردند و او را كشتند.آنچه مى‏بينيم همچشمى فرزندان اميه با فرزندان هاشم است.
باز اگر هاشميان در كشته شدن عثمان دخالت مستقيم و يا غير مستقيم داشتند مى‏توانستيم گوينده را معذور بداريم.اما او آشكارا تهمت مى‏زند:مرده ريگ عثمان در خانه على است!و ما مى‏دانيم كه در روزهاى در بندان عثمان،على (ع) از وى حمايت كرد و اگر بگفته خويشاوندان عثمان على (ع) او را يارى نكرد،بارى بجنگ او برنخاست،و شورشيان را نيز يارى نداد و مرده ريگ عثمان را به غارت نبرد.
آيا جز اين است كه او از بنى هاشم آزرده است چون پيغمبر از ميان آنان برخاسته؟آيا جز اين است كه چون پس از كشته شدن عثمان مسلمانان خليفه‏اى از تيره هاشم گزيدند اين انتخاب بر او گران افتاده است؟آيا سخنى جز اين مى‏توانيم بگوئيم كه بعض سران قبيله و طائفه‏ها كينه‏توزى با قبيله‏هاى ديگر را هرگز فراموش نكردند؟،بلكه آنرا ناديده گرفتند چون سرگرمى‏هاى تازه‏اى براى آنان پيدا شد؟و همينكه مجالى يافتند به سيرت نخستين خويش برگشتند.و اين همان چيزى است كه قرآن آنان را از آن بيم مى‏داد كه:
«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ا فان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين.» (10)
از اواخر خلافت عثمان بود كه از نو،صف عدنانى و قحطانى مشخص گرديد.قحطانيان آنچنانكه پيغمبر را از شهر عدنانيان به شهر خود بردند پسر عموى وى را از مدينه به كوفه خواندند،يا بهتر بگوئيم آنروز كه على (ع) در پى جدائى طلبان،از حجاز به عراق رفت‏بدو وعده يارى دادند و در كنار او ايستادند.در مقابل مضريان يا عدنانيان در بصره گرد آمدند و با على و سپاهيان او در افتادند.
در پنج‏سال آخر خلافت عثمان و بيست‏سال حكومت معاويه و دوران يزيد و فرزند او،مضريان تا آنجا كه توانستند بر يمانيان سخت گرفتند.يمانيان نيز چون ديدند دوران حكومت اسلامى به سر آمده و از نو نوبت‏به برترى فروشى نژادى رسيده است،پيرامون دسته‏اى را گرفتند كه مردم را بحكم قرآن و عدالت مى‏خواندند.براى همين است كه مى‏بينيم در جنگ صفين انصار به معاويه و مردم شام مى‏گفتند:ديروز بحكم تنزيل قرآن با شما مى‏جنگيديم و امروز بحكم تاويل آن با شما مى‏جنگيم.اينان همان مردمند كه پس از كشته شدن على به فرزندش حسن گفتند دست‏خود را دراز كن تا با تو به كتاب خدا و سنت رسول و رزم با بدعت گذاران بيعت كنيم (11) همانند كه به فرزند ديگر او نوشتند دشمن تو بيت المال را ميان توانگران و گردنكشان پخش مى‏كند (12) .
در سال شصت و يكم هجرى پس از آنكه مردم عراق ناجوانمردانه گرد فرزند پيغمبر را خالى كردند و او را بدست دشمن ديرين او سپردند بظاهر بار ديگر مضريان بآرزوى خود رسيدند، اما بيش از چهار سال بر اين حادثه نگذشت كه در مرج راهط برابر يمانيان قرار گرفتند. مضريان (قيسيان) طرفدار حكومت پسر زبير و يمانيان (كه در اين وقت‏بنام كلبى خوانده مى‏شدند) خواهان ادامه زمامدارى فرزندان اميه بودند.سرانجام اين جنگ با پيروزى كلبيان بر قيسيان و يا يمانيان بر مضريان پايان يافت و مروان بن حكم بخلافت رسيد.
در امثال عرب مى‏بينيم‏«اذل من قيسى بحمص‏» (13) اين مثل باحتمال قوى ساخته آن روزهاست كه كلبيان بپا خاسته بودند.از اين تاريخ ستيزه‏هاى اين دو تيره بكلى رنگ دينى خود را هم از دست داد و بصورت رويارويى دو تيره بزرگ عرب جنوبى و شمالى درآمد.
در حماسه‏نامه‏هائى كه شاعران دو تيره ساخته‏اند بويى از شرع و اسلام بمشام نمى‏رسد آنچه هست فخر به تبار و امتيازات قومى است.
شگفت است كه تعزيه گردان اين صحنه و خواهان خلافت پسر زبير (مخالف سرسخت تيره سفيانى) ضحاك بن قيس است،مردى كه در تمام دوران حكومت معاويه از جان و دل بدو خدمت كرد.و هم او بود كه در مجلس راى گيرى براى ولايت عهدى يزيد مراقبت‏بود تا كسى سخنى بر خلاف خواست معاويه بر زبان نيارد.
هم او بود كه يزيد را از حوارين به دمشق خواست و بر تخت‏حكومت نشاند.اما چون پس از مرگ يزيد خويشاوندان مادرى او كه از تيره كلبى-جنوبى-بودند خواهان خلافت فرزند يزيد (خالد) گشتند،كار آنان بر ضحاك كه از تيره مضرى بود گران افتاد و بر آن شد كه مردى مضرى (عبد الله بن زبير) را بخلافت‏بنشاند.
نگاهى به تاريخ اسلام نشان مى‏دهد كه از اين تاريخ تا قرن‏ها بعد هر جا شورشى پديد شده سبب آن شورش،اين دو دسته بوده‏اند،و يا اينكه اينان به نحوى در آن شورش دخالتى داشته‏اند.از دوره مروان بن حكم تا پايان حكومت مروان دوم هر خليفه و يا حاكمى بر وفق مصلحت‏خود جانب مضرى و يا يمانى را مى‏گرفت و البته بيشتر آنان از مضريان حمايت مى‏كردند.بدين داستان كه به لطيفه بيشتر شباهت دارد تا بحقيقت تاريخى،بنگريد:
زياد بن عبيد حارثى گويد:«در خلافت مروان بن محمد با گروهى بديدن او رفتيم.نخست ما را نزد ابن هبيره رئيس شرطه مروان بردند.او تك تك مهمانان را پذيرفت.هر يك از آنان درباره مروان و ابن هبيره بدرازا سخن مى‏گفتند.سپس ابن هبيره از نسب آنان پرسيدن گرفت.من خود را بكنارى كشيدم چه دانستم اين گفتگو پايان خوشى نخواهد داشت.اميد من اين بود كه مهمانان با پر حرفى او را خسته كنند و دنباله گفتگو بريده شود.ليكن چنين نشد. او از همه پرسيد تا جز من كسى باقى نماند.سپس مرا پيش خواند و گفت:
-از چه مردمى؟
-از يمن!
-از كدام تيره؟
-از مذحج!
-سخن را كوتاه كن!
-از بنى حارث بن كعب!
-برادر حارثى!مردم مى‏گويند پدر يمانيان ميمون است،تو چه مى‏گوئى؟
-تحقيق اين مطلب دشوار نيست!
-ابن هبيره راست نشست و گفت: -دليل تو چيست؟
به كنيه ميمون بنگر اگر آنرا ابو اليمن مى‏گويند پدر يمانيان ميمون است و اگر ابو قيس كنيه دارد ميمون پدر ديگران خواهد بود.ابن هبيره از گفته خود پشيمان شد (14)
اين دو گروه كه نخست نام قحطانى و عدنانى داشتند،در طول تاريخ درگيرى،نامهاى ديگرى بخود گرفتند چون:
يمانى و قبسى،مضرى و يمانى،قيسى و كلبى،ازدى و تميمى و صحنه مبارزه آنان از خراسان بزرگ گرفته تا خوزستان از سيستان تا غرب ايران،از عراق تا شام،و حجاز و مصر،سراسر افريقا، جزيره‏هاى سيسيل و رودس و تا جنوب اسپانيا بود.
در اين سرزمين‏هاى پهناور هر جا جنگى در گرفته رد پاى عربهاى جنوبى و شمالى را در آن مى‏توان يافت.
از سال چهلم هجرى كه معاويه خود را زمامدار مسلمانان خواند تا سال صد و سى و دو هجرى تنها دوره حكومت عبد الملك مروان را مى‏توان دوره آرامش نسبى خواند آنهم نه از آنجهت كه عدالتى در اين سرزمين‏هاى گسترده برقرار بود،بلكه از آنجهت كه حاكمانى چون حجاج بن يوسف نفس‏ها را در سينه مردم بسته بودند.هر كس در نكوهش دوده ابو سفيان يا حاكم دست نشانده آنان سخنى مى‏گفت،كشته مى‏شد يا بزندان مى‏افتاد.در نيمه دوم حكومت مروانيان بود كه دورانديشان و عاقبت‏بينان دانستند موجب اصلى بدعت‏هائى كه يكى پس از ديگرى در دين پديد آمد چه بوده است.دانستند آنروز كه گفتند خلافت و نبوت نبايد در يك خاندان باشد،نمى‏دانستند كه زمامدارى از تيره تيم و عدى به تيره ابو سفيان و مروان مى‏رسد و سرسخت‏ترين دشمنان اسلام حكومت مسلمانان را بدست مى‏گيرند.از اواخر دوره حكومت عبد الملك به بعد اندك اندك اين فكر قوت گرفت كه اگر در نخستين سالها حق را از صاحب آن نگرفته بودند.امويان هرگز مجال اين گستاخى را نمى‏يافتند و كار مسلمانان اين چنين سخت نمى‏شد.و درين روزگار بود كه پيش بينى دختر پيغمبر تحقق يافت كه اگر پس از مرگ پيغمبر (ص) كار را بدست كاردان عادل مى‏سپردند،همه را از چشمه معدلت‏سيراب مى‏كرد.
از اين روزهاست كه مى‏بينيم ديگر بار مردم ستمديده گرد علويان را گرفتند و هر چند قيامهاى آنان يكى پس از ديگرى سركوب مى‏شد اما سرانجام دلبستگان به سنت پيغمبر معتقد شدند كه چاره همه نابسامانيها اينست كه حكومت از خاندان اميه بخاندان هاشم انتقال يابد.و بجاى نواده ابو سفيان نواده‏هاى على (ع) رهبر مسلمانان گردند.
هنوز قرن نخستين هجرت بپايان نرسيده بود،كه دسته‏هاى مقاومت نخست در نقاط دور افتاده-شرق ايران-و سپس در ايران مركزى و بالاخره در شهرهاى كوفه و بصره بنام حمايت از خاندان پيغمبر و فرزندان فاطمه (دختر رسول خدا) تشكيل گرديد.نا خشنودان از حكومت نيز خود را بدين دسته‏ها بستند،اندك اندك سودجويان و حكومت طلبان هم بدانها پيوستند.اينان كسانى بودند كه براى رسيدن بهدف بهره‏گيرى از هر وسيله را روا مى‏شمردند. شعار اينان اين بود كه حكومت امويان را سرنگون كنند و آل على را بجاى آنان بنشانند.اما آنانكه بهره كشتارها،رنج‏ها،شكنجه‏ها، بزندان افتادن‏ها را گرفتند نه فرزندان فاطمه (ع) بودند نه نواده‏هاى على.مردى زيرك،حادثه‏جو،و موقع شناس پاى پيش گذاشت.و بجاى الرضا من آل محمد (15) الرضا من آل عباس بر كرسى خلافت تكيه زد.روزى كه مجلس ابو العباس سفاح در حيره از بزرگان بنى اميه آكنده بود طبق قرار قبلى شاعر آنان ستمهاى بنى اميه را بر آل هاشم و خاندان عباسى بر شمرد و سپاهيان خراسان كافر كوب‏ها (16) را كشيده بر سر و مغز امويان كوفتند،سپس گستردنى‏ها بر روى تن‏هاى نيم جان آنان افكندند و خليفه رسول خدا!و نزديكان او بخوان نشستند.ناله نيم جانان از زير گستردنى‏ها بگوش مى‏رسيد و خليفه مى‏گفت هيچ خوردنى را چون غذاى امروز گوارا نديده‏ام (17) ديرى نگذشت كه تشنگان عدالت اسلامى ديدند كسانى كه بنام الرضا من آل محمد كار را بدست گرفتند دست كمى از الرضا من آل ابو سفيان ندارند.خاندان عباسى نخست‏با آنان در افتادند كه راه رياست ايشانرا هموار ساخته بودند.سپس به سر وقت آل على رفتند.
علويان يا از دم تيغ گذشتند و يا در سياه چال‏ها پوسيدند و يا از ترس جان گمنام در دهكده‏ها و بيغوله‏ها بسر مى‏بردند.
از اين تاريخ بود كه شيعيان و دلبستگان رسول الله دردهاى درونى را در قالب قصيده‏ها و حكايت‏ها ريختند و با شيواترين لفظ و دلخراش‏ترين معنى بگوش اين و آن رساندند. نوحه‏گرى در مجلس‏هاى سرى و سپس بر سر بازارها بر دختر پيغمبر و ستمهائى كه بر او و فرزندان او رفته است آغاز شد،و از آن سالهاست كه مى‏بينيم رمز مظلوميت آل محمد دختر پيغمبر زهراى اطهر است.
ياقوت از خالع (حسين بن محمد بن جعفر،شاعر معروف قرن چهارم) روايت كند:كه بسال 346 من كودكى بودم با پدرم به مجلس كبودى كه در مسجد بين بازار وراقان و زرگران بود رفتم مجلس او از مردم انبوه بود.ناگاه مردى گرد آلود عصا بدست مرقع پوش كه توشه و دلوچه‏اى همراه داشت در آمد و بآواز بلند بر حاضران سلام كرد و گفت:من فرستاده زهرا (ع) هستم.حاضران گفتند خوش آمدى و او را به صدر مجلس بردند.پس پرسيد؟

-مى‏توانيد احمد مزوق (18) نوحه خوان را به من بشناسانيد.
-همين جا نشسته است!.
-من سيده خودمان را در خواب ديدم گفت‏به بغداد برو و احمد را بگو شعر ناشى را كه در آن گفته است:
بنى احمد قلبى لكم يتقطع بمثل مصابى فيكم ليس يسمع (19)
بر فرزندم نوحه‏سرائى كند.
ناشى در آن مجلس حاضر بود چون اين گفته را شنيد تپانچه‏اى سخت‏بر چهره خود زد و احمد مزوق و ديگران نيز چنان كردند.و ناشى و سپس مزوق بيشتر از همه خود را مى‏زدند. سپس تا نماز ظهر با اين قصيده نوحه‏سرايى كردند و مجلس بهم خورد و هر چه خواستند بدان مرد چيزى بدهند نپذيرفت و گفت‏بخدا اگر دنيا را بمن بدهيد نمى‏پذيرم كه فرستاده سيده‏ام باشم و براى اين رسالت چيزى قبول كنم. (20)
مناسب مى‏نمايد كه در پايان اين بحث فصلى را به نمونه‏هائى از اين مرثيه‏ها و يا مديحه‏ها اختصاص دهم از شعرهاى عربى نمونه‏هائى را نوشته‏ام كه پيش از قرن هشتم هجرى سروده شده و از شعرهاى فارسى به نمونه‏هائى تا پايان قرن نهم بسنده كردم.چه از قرن دهم چنانكه مى‏دانيم مذهب شيعه گسترش يافت و در شعرهاى عصر صفوى (كه رسميت مذهب اعلام شد) مديحه‏هاى فراوان درباره اهل بيت مى‏توان ديد.
پى‏نوشتها:

1.جنگ‏هاى پيش از اسلام كه در داخل شبه جزيره ميان قبيله‏هاى گوناگون در مى‏گرفت،و هر روز را بنامى ناميده‏اند.رجوع به مجمع الامثال ميدانى.ذيل كلمه (يوم) شود.
2.انا و اخى على ابن عمى و انا و ابن عمى على الغريب (تاريخ تمدن اسلامى.جرجى زيدان.ج 4 ص 13) .
3.فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية (الفتح:26) .
4.آل عمران:103.
5.كنز العمال ج 1 ص 362 چاپ دوم.
6.ابن هشام.ص 26 ج 4.
7.پيش از آموزش مراسم حج‏بوسيله پيغمبر،قريش براى خود امتيازاتى نهاده بود،چنانكه بهنگام كوچ كردن از عرفات به منى،از ديگر حاجيان جدا مى‏شد،و نيز امتيازهاى ديگر (رجوع به كتاب در راه خانه خدا-از نويسنده اين كتاب شود)8.انقلاب بزرگ طه حسين. ترجمه نگارنده ص 120.
9.بنى هاشم ايه فما كان بيننا و سيف اين اروى (×) عندكم و خزائنه بنى هاشم ردوا سلاح ابن اختكم و لا تنهبوه لا تحل منا هبه بنى هاشم كيف الهوادة بيننا و عند على درعه و نجائبه لعمرك لا انسى ابن اروى و قتله و هل ينسئن الماء ما عاش شاربه؟
×.اروى نام مادر عثمان است.
10.آل عمران:144.
11.ر ك:تحليلى از تاريخ اسلام ج 2 ص 8.
12.پس از پنجاه سال ص 114.
13.خوارتر از قيسى در شهر حمص (از بلاد سوريه) .
14.الهفوات النادره ص 131-132.بايد توجه داشت كه يكى از كنيه‏هاى بوزينه ابو قيس است.
15.محمد بن على بن عبد الله بن عباس نخستين امام عباسى در آغاز به داعيان خود مى‏گفت نام شخص خاصى را براى خلافت مبريد،بلكه مردم را به الرضا من آل محمد بخوانيد. و بدانها سپرده بود كه عرب‏هاى عدنانى را نابود كنيد و قحطانيان را با خود داشته باشيد.
16.نوعى گرز كه بدين نام ناميده شده.
17.اغانى ج 4 ص 346-347.
18.نقاش.و سخن آرا هر دو معنى مى‏دهد.
19.اى فرزندان احمد دلم براى شما خونست و آنچه بر شما رفت از طاقت‏شنيدن بيرون!
20.معجم الادباء،صفحه 292-293،ج 13.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:54 PM
مصائب حضرت زهرا(س)
مصائب حضرت زهرا(س)
مرگ پدر
حال رسول خداصلى الله عليه وآله بدتر شد، سرش را در دامن على ‏عليه السلام گذاشت و بى هوش گشت. زهراعليها السلام به صورت نازنين پدر نگاه مى‏كرد و اشك مى ‏ريخت و مى ‏فرمود: »آه، به بركت وجود پدرم باران نازل مى شد و دادرس يتيمان و پناه بيوه زنان بود.«
صداى ناله‏ى زهراعليها السلام به گوش پيامبر رسيد، ديده گشود و با صداى ضعيف فرمود: دختر عزيزم! اين آيه را بخوان:»وَ ما مُحَمَّدٌ اِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ، اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابَكُمْ«.(37)
از مرگ چاره‏اى نيست، چنانكه پيغمبران مردند من نيز خواهم مرد. اما چرا ملت هدف مرا تعقيب نمى ‏كنند و قصد سقوط و عقب نشينى دارند؟!
از شنيدن اين سخن گريه ‏ى زهراعليها السلام شديدتر شد. رسول خداصلى الله عليه وآله از احوال پريشان و چشم گريان دختر عزيزش منقلب شد، خواست او را تسلى دهد اما مگر به آسانى مى ‏توان او را آرام نمود. ناگاه فكرى به خاطرش رسيد، به فاطمه اشاره كرد نزديك بيا. وقتى صورتش را نزديك پدر برد آن حضرت رازى در گوش او گفت. حاضرين ديدند صورت فاطمه ‏عليها السلام برافروخته شد و در همان ناراحتى تبسّم كرد. از اين تبسّم نابهنگام تعجب نمودند. علت خنده را از خودش پرسيدند، فرمود: »تا پدرم زنده است رازش را فاش نمى ‏كنم!«.
بعد از مرگ پدر آشكار ساخت و گفت:
»پدرم در گوش من فرمود: فاطمه جان! مرگ تو نيز نزديك است؛ تو اولين فردى هستى كه به من ملحق خواهى شد«.
اشاره ‏اى به كربلا
فاطمه‏ عليها السلام مى دانست كه پس از اين وداع، ديگر ديدارى نيست، يك دخترى هم در كربلا وقتى كه پدرش مى‏ خواست به ميدان برود، و او مى‏ دانست كه ديگر پدر را زنده نخواهد ديد، جلو آمد و گفت:
»يااَبَةِ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ؟«؛پدر جان! آيا آماده شهادت شده ‏اى؟«
امام فرمود:» آخر چگونه تسليم مرگ نشود كسى كه يار و ياور ندارد.«
سكينه گفت: »يا اَبَةِ رُدَّنا اِلى حَرَمِ جَدِّنا؟«؛»حالا كه آماده ‏ى مرگ شده ‏اى پس ما را در اين صحرا و در دست دشمن رها مكن، به حرم جدّمان برگردان«.
امام فرمود: »فرزندم! مرا امان نمى‏ دهند، اگر مرغ قَطا را به حال خود گذارند در لانه ‏اش مى‏ خوابد«.
صداى شيون زنان از اين سخن امام بلند شد؛ سكينه كه بيش از همه ناراحت بود و ساكت نمى ‏شد، امام حسين‏ عليه السلام او را به سينه چسبانيد و اشكهايش را از صورتش پاك كرد و فرمود: »سكينه جان! بدان كه بعد از مرگ من گريه زيادى خواهى داشت، ولى تا جان در بدن دارم با اشك خود قلب مرا آتش مزن«.(38)

غربت مولا!
بعد از جنايت بين در و ديوار قنفذ ملعون با همراهانش بدون اجازه به خانه على هجوم آوردند. على ‏عليه السلام سراغ شمشيرش رفت، ولى آنان زودتر به طرف شمشير آن حضرت رفتند، و با و عدّه‏ ى زيادشان بر سر او ريختند. عده ‏اى شمشيرها را به دست گرفتند و بر آن حضرت حمله ور شدند و او را گرفتند و بر گردن وى طنابى)سياه( انداختند.
و بنا بر نقلى دست على‏عليه السلام را نيز با طناب بستند.
اشاره ‏اى به كربلا
اگر در اين واقعه‏ ى جانسوز و اين توطئه شوم، ريسمان به دست على نمى ‏بستند و به گردن آن امام مظلوم نمى ‏انداختند؛(39) در كربلا نيز كسى به خود اجازه نمى ‏داد به اهلبيت امام‏ حسين ‏عليه السلام و امام زين العابدين‏عليه السلام غل و زنجير ببندد!

وصيت فاطمه ‏عليها السلام
روزى حضرت زهراعليها السلام فرا رسيدن مرگ خود را با على ‏عليه السلام اعلام كرد. و در اين بين سخنانى از روى صداقت با يكديگر گفتند، و مهر و علاقه‏ى بى پايان خويش را نسبت به هم ابراز داشتند. در اين جا بود كه احساسات و عواطف آن دو يار مهربان و دو همسر نمونه اسلام چنان تحريك شد كه نتوانستند از گريه خوددارى كنند. ساعتى را با هم گريستند و به ياد دوران كوتاه زندگى زناشويى كه در جهانى از صفا و مهر و علاقه و صداقت و درستى و پاكدامنى و فداكارى بود اشك ريختند، و به ياد زحمات طاقت فرسا و فداكاريها و گرفتاريهاى همديگر ناله كردند، تا شايد به وسيله‏ ى اشكهاى چشم، آتش درونى خود را كه نزديك بود كالبدشان را محترق سازد خاموش كنند.
بعد از آن كه گريه شان آرام‏تر شد، على بن ابيطالب ‏عليه السلام سر همسرش را در دامن گرفت، فرمود: اى دختر پيغمبر! هر چه ميل دارى وصيت كن و مطمئن باش كه از وصاياى تو تخلف نخواهم كرد. فاطمه‏ عليها السلام به موضوعاتى وصيت نمود كه در اين جا به سه مورد آن اشاره مى ‏كنيم:
1- اى پسر عمو! فرزندانم يتيم مى ‏شوند، با آنان مدارا كن.
2- براى من تابوتى تهيه كن كه در موقع حمل جنازه، بدنم پيدا نباشد، و طرز ساختمانش چنين و چنان نباشد.
3- مرا شبانه غسل بده و كفن كن و به خاك بسپار، و اجازه نده اشخاصى كه حقم را غصب كردند و اذيت و آزارم نمودند بر من نماز بخوانند يا به تشييع جنازه‏ ام حاضر شوند.(40)
و نيز آمده كه عرض كرد: برايم سوره ‏ى يس بخوان! پس از آنكه تمام شد بدان كه از اين دنيا رفته ‏ام.(41)
آه! على ‏عليه السلام روى به سوى ديگر مى‏ گرداند تا فاطمه قطرات اشك چشمش را نبيند. اين اندوه و دردى كه آميخته با مهر و محبت فاطمه بود، به صورت اشك از چشم على جارى شد.

على را خبر كنيد
اسماء به دو فرزند داغديده زهراعليها السلام كه در مرگ مادر اشك مى ‏ريختند و ندبه مى كردند، عرض كرد:
»اى فرزندان رسول خداصلى الله عليه وآله زود به سراغ پدرتان برويد و او را از مرگ مادرتان باخبر كنيد!«.
آن دو نيز رفتند تا نزديك مسجد رسيدند، در آن وقت صداى خويش را به گريه بلند كردند. گروهى از صحابه دور آنان جمع شدند و از سبب گريه آنها پرسيدند، فرمودند: آخر مادرتان از دنيا رفت.(42)
على ‏عليه السلام از اين خبر آن چنان دگرگون شد كه بى حال به پشت افتاد، آب به صورتش پاشيدند، وقتى كه حالش خوب شد، با ندايى جانسوز فرمود:
»اى دختر محمد! به چه كسى خود را تسليت بدهم؟ تا زنده بودى مصيبت و اندوه و غم خود را به تو تسليت مى‏دادم، اكنون بعد از تو چگونه آرام بگيرم؟«.(43)
اشاره ‏اى به كربلا
در كربلا نيز وقتى قمر بنى هاشم ‏عليه السلام در كنار علقمه به شهادت رسيد، حسين بن على‏ عليه السلام بود تا خبر شهادت او را خيمه‏ ها برساند؛ لذا آمد عمود خيمه‏ ى عباس را كشيد، خيمه به زمين آمد، يعنى بدانيد كه عباس را كشتند!
اما حسين جان! كسى نبود آن هنگام كه مظلومانه به شهادت رسيدى، خبر تو را به خيمه ها رساند، از اين رو ذوالجناح به سوى خيمه ‏ها رفت، اهل حرم صداى پاى او را شنيدند، با يكديگر گفتند كه حسين آمد! اما وقتى اسب بدون سوار را ديدند فهميدند كه حسين را نيز كشتند!
لا حَوْلَ وَلا قُوِّةَ اِلّابِاللهِ الْعَلِىِّ العَظيم
تكفين فاطمه
على ‏عليه السلام بعد از آن كه كار غسل دادن را به انجام رساند، او را برداشت و در درون كفن هايش جاى داد، آن گاه وى را با پارچه ‏اى كه رسول خداصلى الله عليه وآله را با آن خشك نموده بود، خشك كرد، و سپس او را با حنوط بهشتى كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرموده بود و از حنوط دنيا كاملا متمايز بود، حنوط كرد، سپس وى را در كفن هايش پوشاند و در هفت قطعه پارچه كفن نمود.(44)
اشاره ‏اى به كربلا
شهيد اگر چه غسل ندارد ولى كفن ندارد، و لباس وى كفن اوست.(45)
چنانكه وقتى شب عاشورا فرا رسيد، امام حسين‏عليه السلام به ياران فرمود: لباسهايتان را بشوييد و فردا لباس تميز در بر كنيد تا كفن‏هاى شما باشد.(46)
اما وقتى عصر عاشورا فرا رسيد، زينب‏ عليها السلام پيكر برادر را پيدا كرد و با اندوه فراوان نگاه مى ‏كرد كه حتى آن كهنه پيراهن را هم‏از بدن مطهر سيدالشهداعليه السلام درآورده بودند و امام‏ عليه السلام بى كفن روى بيابان و زير آفتاب سوزان كربلا افتاده بود!

استقبال پدر!
چون مى ‏خواستند حضرت زهراعليها السلام را در قبر گذارند، دو دست از ميان قبر شبيه به دستان رسول خداصلى الله عليه وآله پيدا شد و آن حضرت را گرفت و به قبر برد.(47)
شايد اين مسأله كه با چشم ملكوتى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام ديده شده است، اشاره ‏اى باشد به اين كه پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله براى كمك به على‏ عليه السلام و تحويل گرفتن امانت خود به استقبال آمده است. اما جا داشت پيامبر به على مى‏ فرمود: اى على! امانت من پهلو شكسته نبود! و بازو و صورت او نيلى نبود!

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:55 PM
ادعيه آن حضرت در آداب خواب
ادعيه آن حضرت در آداب خواب

هنگام خواب , هنگام خواب براى دفع روياى زشت براى رفع بيخوابى
دعاؤها عليهاالسلام اذا اخذت مضجعها
اَلْحَمْدُلِلَّهِ الْكافي، سُبْحانَ اللَّهِ الْاَعْلي، حَسْبِيَ اللَّهُ وَ كَفي، ماشاءَاللَّهُ قَضي، سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ دَعا، لَيْسَ مِنَ اللَّهِ مَلْجَأٌ، و لا وَراءَ اللَّهِ مُلْتَجأ.
تَوَكَّلْتُ عَلَي اللَّهِ رَبّي وَ رَبِّكُمْ، ما مِنْ دابَّةٍ اِلاَّ هُوَ اخِذٌ بِناصِيَتِها، اِنَّ رَبّي عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ. اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِي الْمُلْكِ، وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ، وَ كَبِّرْهُ تَكْبيراً.
دعاؤها عليهاالسلام اذا نامت
روى عنها عليه‏السلام: دخل علىّ رسول‏اللّه صلى الله عليه و آله و قد افترشت فراشي للنوم، فقال: يا فاطمة لا تنامي الاّ و قد عملت اربعة: ختمت القرآن و جعلت الانبياء شفعاءك و ارضيت المؤمنين عن نفسك و حججت واعتمرت- الى ان قالت:- قال: اذا قرأت «قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ»

دعاى آن حضرت هنگام خواب
سپاس مخصوص خداوندى است كه كفايت ‏كننده است، پاك و منزّه است خداوند برتر، خداوند مرا كافى است، آنچه خدا مى‏ خواهد انجام مى‏ گيرد، خداوند سخن كسى كه او را خواند شنيد، غير از خدا پناهگاه و مأوايى نيست.
به پروردگار شما و خودم خداوند يكتا توكّل نمودم، هيچ جنبنده ‏اى نيست جز آنكه خداوند زمام او را بدست دارد، بدرستيكه پروردگار من در راه راست مى‏باشد، سپاس خداوندى را سزاست كه فرزندى براى خود نگرفته، و در فرمانروائيش شريكى ندارد، و تحت سرپرستى كسى نبوده، و او را بسيار تكبيرگو.

دعاى آن حضرت هنگام خواب
از آن حضرت روايت شده: پيامبر بر من وارد شد در حالى كه بستر خواب را آماده كرده بودم، و فرمود: اى فاطمه نخواب جز آنكه چهار كار را انجام دهى، قرآن را ختم كرده و پيامبران را شفيع خود قرار داده و مؤمنين را از خود راضى نموده، و حج و عمره را انجام دهى- تا آنجا كه فرمود:- پيامبر فرمود:
ثلاث مرات فكأنك ختمت القرآن، و اذا صلّيت علىّ و على الانبياء قبلي كنّا شفعاؤك يوم القيامة، و اذا استغفرت للمؤمنين رضوا كلهم عنك، و اذا قلت:
سُبْحانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُلِلَّهِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَ اللَّهُ اَكْبَرُ.
فقد حججت و اعتمرت.
دعاؤها عليهاالسلام عند المنام
اَللَّهُ اَكْبَرُ- أربعاً و ثلاثين.
اَلْحَمْدُلِلَّهِ- ثلاثاً و ثلاثين.
سُبْحانَ اللَّهِ- ثلاثاً و ثلاثين.
دعاؤها عليهاالسلام لدفع رؤيا المكروهة
عن الصادق عليه‏السلام قال: شكت فاطمة عليهاالسلام الى رسول‏اللّه صلى الله عليه و آله ما تلقاه في المنام، فقال لها: اذا رأيت شيئاً من ذلك فقولي:
هرگاه سوره توحيد را سه بار بخوانى گويا قران را ختم كرده ‏اى، و هرگاه بر من و پيامبران قبل از من درود فرستى ما شفيعان تو در روز قيامت مى شويم، و هرگاه براى مؤمنان استغفار كنى آنان از تو راضى مى ‏گردند، و هرگاه بگويى:
پاك و منزه است خداوند، و سپاس مخصوص اوست، و معبودى جز او نمى ‏باشد، و خداوند برتر است.
حج و عمره را انجام داده ‏اى.

دعاى آن حضرت هنگام خواب
خداوند برتر است- سى و چهار بار.
سپاس خداوند را سزاست- سى وسه بار.
خداوند پاك و منزه است- سى وسه بار.

دعاى آن حضرت براى دفع رؤياى زشت
از امام صادق عليه‏السلام روايت است كه فرمود:
حضرت فاطمه عليهاالسلام از خوابهاى پريشان به پيامبر شكايت كرد، آن حضرت فرمود: هرگاه چنين خوابى ديدى،بگو:

اَعُوذُ بِما عاذَتْ بِهِ مَلائِكَةُ اللَّهِ الْمُقَرَّبُونَ، وَ اَنْبِياءُ اللَّهِ الْمُرْسَلُونَ، وَ عِبادُ اللَّهِ الصَّالِحُونَ، مِنْ شَرِّ رُؤْياىَ الَّتي رَأَيْتُ، اَنْ تَضُرَّني في ديني وَ دُنْياى.
و اتفلي على يسارك ثلاثاً.
دعاؤها عليهاالسلام لدفع الارق
عن علي عليه‏السلام: انّ فاطمة عليهاالسلام شكت الى رسول‏اللَّه صلى الله عليه وآله الارق، فقال لها: قولي يا بنيّة:
يا مُشْبِعَ الْبُطُونِ الْجائِعَةِ، وَ يا كاسِيَ الْجُسُومِ الْعارِيَةِ، وَ يا ساكِنَ الْعُرُوقِ الضَّارِبَةِ، وَ يا مُنَوِّمَ الْعُيُونِ السَّاهِرَةِ، سَكِّنْ عُرُوقِيَ الضَّارِبَةِ، وَ أْذَنْ لِعَيْني نَوْماً عاجِلاً.

پناه مى ‏برم به كسى كه فرشتگان مقرب الهى، و پيامبران برگزيده خداوند، و بندگان صالح او بدان پناهنده شدند، از شرّ و زشتى اين خوابى كه ديدم، تا به دين و دنيايم ضرر وارد نسازد. و سه بار به سمت چپ خود آب دهان بينداز.

دعاى آن حضرت براى رفع بيخوابى
اى سيركننده شكمهاى خالى، و اى پوشاننده بدنهاى عريان، و اى آرام‏كننده رگهاى زننده، و اى خواباننده چشمهاى بيدار، رگهاى مرا آرام گردان، و چشمهاى مرا به زودى بخواب بر.

لم يوجد هامشاَ.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:55 PM
ادعيه‏ آن حضرت در رفع خطرات و بيماريها
ادعيه‏ آن حضرت در رفع خطرات و بيماريها

براى جلوگيرى از خطرات
براى بيمارى تب
براى بيمارى تب
براى بيمارى تب
دعاؤها عليهاالسلام في الاحتراز
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، يا حَيُّ يا قَيُّومُ، بِرَحْمَتِكَ اَسْتَغيثُ فَاَغِثْني، وَ لا تَكِلْني اِلي نَفْسي طَرْفَةَ عَيْنٍ، وَ اَصْلِحْ لي شَأْني كُلَّهُ.
و في رواية:
يا حَيُّ يا قَيُّومُ بِرَحْمَتِكَ اَسْتَغيثُ، اَللَّهُمَّ لا تَكِلْني اِلي نَفْسي طَرْفَةَ عَيْنٍ، وَ اَصْلِحْ لي شَأْني كُلَّهُ. دعاؤها عليهاالسلام في العوذة للحمّي
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، بِسْمِ اللَّهِ النُّورِ، بِسْمِ اللَّهِ نُورِ النُّورِ، بِسْمِ اللَّهِ نُورٌ عَلي نُورٍ، بِسْمِ اللَّهِ الَّذى هُوَ مُدَبِّرُ الْاُمُورِ، بِسْمِ اللَّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ.

دعاى آن حضرت براى جلوگيرى از خطرات
بنام خداوند بخشنده مهربان، اى زنده اى پايدار، به رحمتت پناه آورده ‏ام، مرا پناه ده، و يك چشم بر هم زدن مرا بحال خود وامگذار، و تمام امورم را اصلاح گردان.
و در روايتى آمده:
اى زنده، اى پايدار، به رحمتت پناهنده گرديده ‏ام، خدايا يك لحظه مرا بخودم وامگذار، و تمام امورم را اصلاح كن.
دعاى آن حضرت براى بيمارى تب
بنام خداوند بخشنده مهربان، بنام خداوند نور، بنام خداوندى كه نور در نور است، بنام خداوندى كه نور بر نور است، بنام خداوندى كه تدبير امور بدست اوست، بنام خداوندى كه نور را از نور آفريد.
الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ، وَ اَنْزَلَ النُّورَ عَلي الطُّورِ، في كِتابٍ مَسْطُورٍ، في رِقٍّ مَنْشُورٍ، بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ، عَلي نَبِيٍّ مَحْبُورٍ.
اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى هُوَ بِالْعِزِّ مَذْكُورٌ، وَ بِالْفَخْرِ مَشْهُورٌ، وَعَلي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ مَشْكُورٌ، وَ صَليَّ اللَّهُ عَلي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطَّاهِرينَ.
و في رواية:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، بِسْمِ اللَّهِ النُّورِ، بِسْمِ اللَّهِ الَّذى يَقُولُ لِلشَّيْ‏ءِ كُنْ فَيَكُونُ، بِسْمِ اللَّهِ الَّذى يَعْلَمُ خائِنَةَ الْاَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ.
بِسْمِ اللَّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النِّورِ، بِسْمِ اللَّهِ الَّذى هُوَ بِالْمَعْرُوفِ مَذْكُورٌ، بِسْمِ‏اللَّهِ الَّذى اَنْزَلَ النُّورَ عَلَي الطُّورِ، بِقَدَرٍ مَقْدُورٍ، في كِتابٍ مَسْطُورٍ، عَلي نَبِيٍّ مَحْبُورٍ.
سپاس خداوندى را سزاست كه نور را از نور آفريده، و نور را بر كوه طور نازل فرمود، در كتابى نوشته شده، و در كاغذى گشوده شده، به ‏اندازه معين، بر پيامبرى بزرگ.
سپاس شايسته خداوندى است كه به عزّت مذكور، و به فخر و افتخار مشهور، و به رنج و سرور شكرگذار است، و درود خدا بر آقاى ما محمّد و خاندان پاكش باد.
و در روايتى ديگر اين دعا اينگونه آمده است:
بنام خداوند بخشنده مهربان، بنام خداوند نور، بنام خداوندى كه هرگاه اراده وجود چيزى را بكند، ايجاد مى شود، بنام خداوندى كه بر خيانتهاى چشمها و آنچه قلبها پنهان مى ‏دارند، آگاهست.
بنام خداوندى كه نور را از نور آفريد، بنام خداوندى كه به كارهاى نيك شناخته شده، بنام خداوندى كه نور را بر كوه طور نازل فرمود، به اندازه معين، در كتابى نوشته شده، بر پيامبرى بزرگ.
دعاؤها عليهاالسلام في العوذة للحمّى
اَللَّهُمَّ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ، ذُوالسُّلْطانِ الْقَديمِ، وَ الْمَنِّ الْعَظيمِ، وَ الْوَجْهِ الْكَريمِ، لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ، وَلِيُّ الْكَلِماتِ التَّامَّاتِ، وَ الدَّعَواتِ الْمُسْتَجاباتِ، حَلِّ ما اَصْبَحَ بِفُلانٍ.
دعاؤها عليهاالسلام في العوذة للحمّى
وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ، يا اُمّ‏مُلْدِمٍ اِنْ كُنْتِ امَنْتِ بِاللَّهِ الْعَظيمِ وَ رَسُولِهِ الْكَريمِ، فَلا تَهْشِمِي الْعَظْمَ، وَ لا تَأْكُلِي اللَّحْمَ، وَ لا تَشْرِبِي الدَّمَ.
اَخْرِجي مِنْ حامِلِ كِتابي هذا اِلي مَنْ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظيمِ وَ رَسُولِهِ الْكَريمِ وَ الِهِ، مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ فاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمُ‏السَّلامُ.

دعاى آن حضرت براى بيمارى تب
پروردگارا! معبودى جز تو نيست كه برتر و والاترى، صاحب فرمانروايى ديرينه و منّتى بزرگ و بزرگوارى فراوان، معبودى جز تو نيست و برتر و والاترى، خالق موجودات، اجابت‏ كننده دعاها مى ‏باشى، آنچه فلان شخص بدان گرفتار شده را بگشا.
دعاى آن حضرت براى بيمارى تب
و براى اوست آنچه در شب و روز آرام مى ‏گيرد، و او شنوا و داناست، اى تب اگر بخداى بزرگ و فرستاده گراميش ايمان دارى، پس استخوانها را خورد نكرده، و گوشتها را نخور، و خونها را ننوش.
از حامل اين نوشته بسوى كسى كه بخداى بزرگ و پيامبر گراميش و خاندان او، يعنى محمد و على و فاطمه و حسن و حسين، ايمان ندارد، برو.

لم يوجد هامشاَ.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:55 PM
دعا در ايام هفته و ماه
ادعيه آن حضرت در ايام هفته و ماه

در روز شنبه , در روز يكشنبه , در روز دوشنبه , در روز سه ‏شنبه , در روز چهار شنبه در روز پنج شنبه , در روز جمعه
در روز جمعه
هنگام آشكار شدن هلال ماه رمضان

دعاؤها عليهاالسلام في يوم السبت
اَللَّهُمَّ افْتَحْ لَنا خَزائِنَ رَحْمَتِكَ، وَ هَبْ لَنَا اللَّهُمَّ رَحْمَةً لا تُعَذِّبُنا بَعْدَها فِي الدُّنْيا وَ الْأَخِرَةِ، وَ ارْزُقْنا مِنْ فَضْلِكَ الْواسِعِ رِزْقاً حَلالاً طَيِّباً، وَ لا تُحْوِجْنا وَ لا تُفْقِرْنا اِلي اَحَدٍ سِواكَ، وَ زِدْنا لَكَ شُكْراً، وَ اِلَيْكَ فَقْراً وَفاقَةً، وَ بِكَ عَمَّنْ سِواكَ غِناً وَ تَعَفُّفاً.
اَللَّهُمَّ وَسِّعْ عَلَيْنا فِي الدُّنْيا، اَللَّهُمَّ اِنَّا نَعُوذُبِكَ اَنْ تَزْوِىَ وَجْهَكَ عَنَّا في حالٍ، وَ نَحْنُ نَرْغَبُ اِلَيْكَ فيهِ. اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، وَ اَعْطِنا ما تُحِبُّ، وَ اجْعَلْهُ لَنا قُوَّةً فيما تُحِبُّ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.

دعاؤها عليهاالسلام في يوم الاحد
اَللَّهُمَّ اجْعَلْ اَوَّلَ يَوْمي هذا فَلاحاً، وَ اخِرَهُ نَجاحاً، وَ اَوْسَطَهُ صَلاحاً، اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، وَ اجْعَلْنا مِمَّنْ اَنابَ اِلَيْكَ فَقَبِلْتَهُ، وَ تَوَكَّلَ عَلَيْكَ فَكَفَيْتَهُ، وَ تَضَرَّعَ اِلَيْكَ فَرَحِمْتَهُ.

دعاى آن حضرت در روز شنبه
پروردگارا! گنجهاى رحمتت را براى ما بگشا، و ما را مشمول رحمتى قرار ده كه بعد از آن در دنيا و آخرت عذابمان ننمائى، و از فضل گسترده ‏ات، ما را از روزى حلال و پاكيزه ‏اى بهره‏ مند گردان، و ما را نيازمند و محتاج كسى جز خودت قرار نده، و شكرگذارى ما را نسبت بخودت، و نيز فقر و نيازمان را بتو، و بى ‏نيازى و كرامت نفسمان از غير خودت را، افزون فرما. خداوندا! در دنيا بر ما گشايش عطا فرما، بارالها! از اينكه ما را در حالى كه ديدارت را طالبيم، از ديدارت منع نمائى، بتو پناه مى ‏بريم.
پروردگارا! بر محمد و خاندانش درود فرست، و آنچه را كه دوست دارى بما عطا فرما، و آنرا نيرويى قرار ده در آنچه ما دوست مى‏داريم، اى بهترين رحم ‏كنندگان.

دعاى آن حضرت در روز يكشنبه
پروردگارا! آغاز اين روزم را رستگارى، و پايانش را موفقيت، و وسط آنرا سعادتمندى قرار ده، خداوندا بر محمد و خاندانش درود فرست، و ما را از كسانى قرار ده كه بسوى تو روى آورده، و تو آنان را پذيرفته‏ اى، و بر تو توكّل كرده و آنان را كفايت نموده ‏اى، و بسوى تو زارى كرده و آنان را مشمول رحمتت قرار داده ‏اى.

دعاؤها عليهاالسلام في يوم الإثنين
اَللَّهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ قُوَّةً في عِبادَتِكَ، وَ تَبَصُّراً في كِتابِكَ، وَ فَهْماً في حُكْمِكَ، اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، وَ لا تَجْعَلِ الْقُرانَ بِنا ماحِلاً، وَ الصِّراطَ زائِلاً، وَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ عَنَّا مُوَلِّياً. دعاؤها عليهاالسلام في يوم الثلثاء
اَللَّهُمَّ اجْعَلْ غَفْلَةَ النَّاسِ لَنا ذِكْراً، وَ اجْعَلْ ذِكْرَهُمْ لَنا شُكْراً، وَ اجْعَلْ صالِحَ ما نَقُولُ بِأَلْسِنَتِنانِيَّةً في قُلُوبِنا.
اَللَّهُمَّ اِنَّ مَغْفِرَتَكَ اَوْسَعُ مِنْ ذُنُوبِنا، وَ رحْمَتَكَ اَرْجي عِنْدَنا مِنْ اَعْمالِنا، اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، وَ وَفِّقْنا لِصالِحِ الْأَعْمالِ وَ الصَّوابِ مِنَ الْفِعالِ.

دعاى آن حضرت در روز دوشنبه
خداوندا! از تو نيرو در عبادت و بندگى، و بينش در درك آيات كتابت، و فهم در درك احكامت را خواستارم، پروردگارا بر محمد و خاندانش درود فرست، و قرآن را دور از دسترس فهم ما، و صراط را زائل از ما، و محمّد را روى گردان از ما قرار مده.

دعاى آن حضرت در روز سه شنبه
پروردگارا! در مقابل غفلت مردم ما را متذكّر قرار ده، و در برابر ذكر آنان براى ما شكر و سپاس مقرر فرما، و بهترين چيزى كه بر زبانمان جارى مى‏ شود را نيّات قلبى ما قرار ده. خداوندا، غفران و بخشش تو از گناهان ما گسترده‏ تر و رحمت تو اميدواركننده ‏تر از اعمال ما مى ‏باشد، خداوندا بر محمد و خاندانش درود فرست، و ما را بر اعمال صالح و كارهاى نيك موفق دار.

دعاؤها عليهاالسلام في يوم الأربعاء
اَللَّهُمَّ احْرُسْنا بِعَيْنِكَ الَّتي لا تَنامُ، وَ رُكْنِكَ الَّذى لا يُرامُ، وَ بِأَسْمائِكَ الْعِظامِ، وَ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِهِ، وَ احْفَظْ عَلَيْنا ما لَوْ حَفِظَهُ غَيْرُكَ ضاعَ، وَ اسْتُرْ عَلَيْنا ما لَوْ سَتَرَهُ غَيْرُكَ شاعَ، وَ اجْعَلْ كُلَّ ذلِكَ لَنا مِطْواعاً، اِنَّكَ سَميعُ الدُّعاءِ، قَريبٌ مُجيبٌ.
دعاؤها عليهاالسلام في يوم الخميس
اَللَّهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ الْهُدى وَ التُّقي، وَ الْعِفافَ وَ الْغِني، وَ الْعَمَلَ بِما تُحِبُّ وَ تَرْضي، اَللَّهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ مِنْ قُوَّتِكَ لِضَعْفِنا، وَ مِنْ غِناكَ لِفَقْرِنا وَ فاقَتِنا، وَ مِنْ حِلْمِكَ وَ عِلمِكَ لِجَهْلِنا.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، وَ اَعِنَّا عَلي شُكْرِكَ وَ ذِكْرِكَ، وَ طاعَتِكَ وَ عِبادَتِكَ، بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.

دعاى آن حضرت در روز چهارشنبه
پروردگارا! ما را با ديدگانت كه هرگز بخواب نمى ‏رود، و با پايه و ستونى كه مورد تجاوز قرار نمى‏ گيرد، و با نامهاى بزرگت مرا حفاظت فرما، و بر محمد و خاندانش درود فرست، و برايمان حفظ كن آنچه را كه اگر حافظى غير از تو داشته باشد ضايع مى‏گردد، و بپوشان بر ما آنچه اگر غير تو آنرا بپوشاند شيوع پيدا مى‏ كند، و همه اينها را فرمانبر ما قرار ده، بدرستيكه تو خواسته ‏ها را مى ‏شنوى،و نزديك بوده و اجابت ‏كننده ‏اى.

دعاى آن حضرت در روز پنج‏شنبه
پروردگارا! هدايت و تقوى، و عفاف و بى ‏نيازى، و عمل به آنچه كه دوست دارى و خشنود مى ‏گردى، را از تو خواستارم، خداوندا از تو در مقابل ناتوانيمان نيرو، و در مقابل نيازمان بى ‏نيازى، و در مقابل جهالت و نادانيمان علم و حلم خواهانيم.
خداوندا! بر محمد و خاندانش درود فرست، و ما را بر شكر و ذكر، و اطاعت و عبادتت يارى فرما، برحمتت اى بهترين رحم‏كنندگان.

دعاؤها عليهاالسلام في يوم الجمعة
اَللَّهُمَّ اجْعَلْنا مِنْ اَقْرَبِ مَنْ تَقَرَّبَ اِلَيْكَ، وَ اَوْجَهِ مَنْ تَوَجَّهَ اِلَيْكَ، وَ اَنْجَحِ مَنْ سَأَلَكَ وَ تَضَرَّعَ اِلَيْكَ. اَللَّهُمَّ اجْعَلْنا مِمَّنْ كَأَنَّهُ يَراكَ اِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ الَّذى فيهِ يَلْقاكَ، وَ لا تَمُتْنا اِلاَّ عَلي رِضاكَ، اَللَّهُمَّ وَ اجْعَلْنا مِمَّنْ اَخْلَصَ لَكَ بِعَمَلِهِ، وَ اَحَبَّكَ في جَميعِ خَلْقِكَ.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، وَ اغْفِرْلَنا مَغْفِرَةً جَزْماً حَتْماً لا نَقْتَرِفُ بَعْدَها ذَنْباً، وَ لا نَكْتَسِبُ خَطيئَةً وَ لا اِثْماً.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، صَلاةً نامِيَةً دائِمَةً، زاكِيَةً مُتَتابِعَةً، مُتَواصِلَةً مُتَرادِفَةً، بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.

دعاى آن حضرت در روز جمعه
بارالها! ما را از نزديكترين كسانى كه بتو تقرب جسته ‏اند، و از آبرومندترين كسانى كه بتو روى آورده‏ اند، و پيروزمندترين كسانيكه از تو درخواست كرده و زارى نموده اند، قرار ده. خداوندا! ما را از كسانى قرار ده كه گويا تو را تا روز قيامت، كه روز ديدار تست، مى ‏بينند، پروردگارا ما را از كسانى قرار ده كه در عمل نسبت بتو اخلاص ورزيده، و در تمامى مخلوقاتت تو را دوست دارند.
پروردگارا! بر محمد و خاندانش درود فرست، و ما را مورد بخششى قرار ده كه بعد از آن گناهى انجام نداده، و خطا و اشتباهى را مرتكب نشويم. خداوندا! بر محمد و خاندانش درود فرست، درودى رشدكننده، هميشگى، پاكيزه، پى‏ درپى و سلسله‏ وار، برحمتت اى بهترين رحم ‏كنندگان.

دعاؤها عليهاالسلام في يوم الجمعة
روى عن صفوان انّه قال: دخل محمد بن علي الحلبي على ابي‏عبداللّه عليه‏السلام في يوم الجمعة، فقال له: تعلّمني افضل ما اصنع في هذا اليوم، فقال: يا محمد ما اعلم انّ احداً كان اكبر عند رسول اللّه صلى الله عليه وآله من فاطمة، و لا افضل ممّا علّمها ابوها محمد بن عبداللّه صلى الله عليه وآله قال:
من اصبح يوم الجمعة فاغتسل و صفّ قدميه و صلّى اربع ركعات مثنّي مثنّي، يقرء في اوّل ركعة فاتحة الكتاب و «قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ» خمسين مرة، و في الثانية فاتحة الكتاب والعاديات خمسين مرة، و في الثالثة فاتحة الكتاب و «اِذا زُلْزِلَتِ» خمسين مرة، و في الرابعة فاتحة الكتاب و «اِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ» خمسين مرة- و هذه سورة النصر و هي آخر سورة نُزلت- فاذا فرغ منها دعا فقال:
اِلهي وَ سَيِّدى مَنْ تَهَيَّاَ اَوْ تَعَبَّأَ، اَوْ اَعَدَّ اَوِ اسْتَعَدَّ، لِوِفادَةِ مَخْلُوقٍ رَجاءَ رِفْدِهِ وَ فَوائِدِهِ وَ نائِلِهِ، وَ فَواضِلِهِ وَ جَوائِزهِ، فَاِلَيْكَ يا اِلهي كانَتْ تَهْيِأَتي وَ تَعْبِأَتي، وَ اِعْدادى وَ اسْتِعدادى، رَجاءَ فَوائِدِكَ وَ مَعْرُوفِكَ، وَ نائِلِكَ وَ جَوائِزِكَ.
دعاى آن حضرت در روز جمعه
روايت شده كه يكى از اصحاب امام صادق عليه‏السلام در روز جمعه نزد ايشان آمده و گفت: بهترين كارى كه در اين روز مى‏ توانم انجام دهم را بمن بياموز،امام فرمود: كسى را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله گراميتر از فاطمه عليهاالسلام، و چيزى را بهتر از چيزى كه آن حضرت به ايشان آموخت، نمى ‏يابم:
روز جمعه غسل كرده و چهار ركعت نمازگذار- دو ركعت دو ركعت- در اولين ركعت حمد و پنجاه مرتبه «قل هو اللَّه احد»، و در ركعت دوم حمد و پنجاه بار سوره العاديات، و در ركعت سوم حمد و پنجاه بار «اذازلزلت»، و در ركعت چهارم حمد و پنجاه بار «اذا جاء نصر اللَّه و الفتح»- كه آخرين سوره ‏اى است كه بر پيامبر نازل شده- بعد از نماز اين دعا را بخواند:
اى معبودم و اى آقايم! هر كسى مهيّا و مجهّز، و آماده و توشه برگرفته است، تا به اميد صله و عطا و بهره و عطيّه و بخشش و جائزه‏ اى نزد مخلوقى برود، پس بسوى توست اى معبودم مهيّا شدنم، و مجهّز بودنم، و آمادگيم، و توشه برگرفتنم، به اميد بهره ‏هايت و نيكى شناخته شده ‏ات، و عطيّه مطلوبت و جائزه‏ هايت.

فَلا تُخَيِّبْني مِنْ ذلِكَ، يا مَنْ لا تَخيبُ عَلَيْهِ مَسْأَلَةُ السَّائِلِ، وَ لا تَنْقُصُهُ عَطِيَّةُ نائِلٍ، فَاِنّي لَمْ اتِكَ بِعَمَلٍ صالِحٍ قَدَّمْتُهُ، وَ لا شَفاعَةَ مَخْلُوقٍ رَجَوْتُهُ.
اَتَقَرَّبُ اِلَيْكَ بِشَفاعَتِهِ اِلاَّ شَفاعَةُ مُحَمَّدٍ وَ اَهْلِ بَيْتِهِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ، اَتَيْتُكَ اَرْجُو عَظيمَ عَفْوِكَ، الَّذى عُدْتَ بِهِ عَلَي الْخاطِئينَ عِنْدَ عُكُوفِهِمْ عَلَي الْمَحارِمِ، فَلَمْ يَمْنَعْكَ طُولُ عُكُوفِهِمْ عَلَي الْمَحارِمِ اَنْ جُدْتَ عَلَيْهِمْ بِالْمَغْفِرَةِ.
وَ اَنْتَ سَيِّدِى الْعَوَّادُ بِالنَّعْماءِ، وَ اَنَا الْعَوَّادُ بِالْخَطاءِ، اَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ الِهِ الطَّاهِرينَ اَنْ تَغْفِرَلي ذَنْبِيَ الْعَظيمَ، فَاِنَّهُ لا يَغْفِرُ الْعَظيمَ اِلاَّالْعَظيمُ، يا عَظيمُ يا عَظيمُ، يا عَظيمُ يا عَظيمُ، يا عَظيمُ يا عَظيمُ. دعاؤها عليهاالسلام اذا طلع هلال شهر رمضان

عن الرضا عليه‏السلام في حديث:
معاشر شيعتي اذا طلع هلال شهر رمضان فلا تشيروا اليه
پس اى آنكه درخواست سائلى نزد او محروم نشد، و بخشش خواهنده ‏اى در او كاستى پديد نياورد، مرا محروم مفرما، چرا كه من با عمل صالحى كه قبلاً انجام داده ‏ام، و يا شفاعت مخلوقى كه اميد به او بسته، و تقرّب به او جسته ‏ام، نزد تو نيامده ‏ام، جز شفاعت محمد و خاندانش، كه درود تو بر او و خاندان پاكش باد،به درگاه تو آمده‏ ام، و اميدوار عفو و بخشش بزرگت، كه بر خطاكارانى كه محرّمات تو را انجام داده ‏اند، وعده داده ‏اى، مى‏ باشم، بطوريكه پافشارى طولانى آنان در انجام امور حرام، تو را از بخشش وجود به آنان بازنداشت.
و تو اى آقاى من بسيار نعمت‏ دهنده ‏اى و من بسيار خطاكار، و بحق محمد و خاندان پاكش از تو مى ‏خواهم، كه گناه بزرگم را ببخشى، چرا كه گناه بزرگ را جز بزرگ نمى ‏بخشد، اى بزرگ، اى بزرگ، اى بزرگ، اى بزرگ، اى بزرگ، اى بزرگ.
دعاى آن حضرت هنگام آشكار شدن هلال ماه رمضان
از امام رضا عليه‏السلام روايت شده كه در حديثى فرمودند:
اى شيعيان من، آنگاه كه هلال ماه رمضان آشكار شد، با دست بدان

بالاصابع، و لكن استقبلوا القبلة و ارفعوا ايديكم الى السّماء، و خاطبوا الهلال و قولوا:
رَبُّنا وَ رَبُّكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ، اَللَّهُمَّ اجْعَلْهُ عَلَيْنا هِلالاً مُبارَكاً، وَ وَفِّقْنا لِصِيامِ شَهْرِ رَمَضانَ، وَسَلِّمْنا فيهِ، وَ تَسَلَّمْنا مِنْهُ، في يُسْرٍ وَ عافِيَةٍ، وَ اسْتَعْمِلْنا فيهِ بِطاعَتِكَ، اِنَّكَ عَلي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ.
ثم قال: و لقد كانت فاطمة سيدة نساءالعالمين عليهاالسلام، تقول ذلك سنة، فاذا طلع هلال شهر رمضان، فكان نورها يغلب الهلال يخفي، فاذا غابت عنه ظهر.

اشاره نكنيد، بلكه رو به قبله ايستاده و دستهايتان را بسوى آسمان بلند كرده و اين دعا را بخوانيد: پروردگار ما و تو خداوند جهانيان است، پروردگارا اين هلال ماه را هلال مباركى قرار ده، و ما را براى روزه ماه رمضان موفق نما، و ما را در آن سالم گردان، و اين ماه را از ما در سلامت قرار ده، در راحتى و آسايش، و ما را در آن ماه به طاعت خود مشغول ساز، بدرستيكه تو بر هر كار توانا و نيرومند مى ‏باشى.
سپس فرمود: حضرت فاطمه عليهاالسلام اين دعا را مى‏ خواند، آنگاه كه هلال ماه رمضان آشكار مى‏ شد، نور آن حضرت بر نور هلال برترى داشت و هلال ديده نمى ‏شد، و هرگاه كه آن حضرت غائب مى ‏شد هلال آشكار مى ‏گشت.

لم يوجد هامشاَ.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:55 PM
ادعيه‏ آن حضرت در روز قيامت
ادعيه‏ آن حضرت در روز قيامت

در روز قيامت براى برطرف شدن عذاب از دوستانش
در محشر براى شفاعت دوستانش
در محشر براى شفاعت دوستانش
در محشر براى بخشيده شدن گناهان شيعيانش
در روز قيامت بر قاتلين فرزندش و شفاعت دوستدارانش
در محشر بر عليه قاتلان امام حسين عليه‏السلام
در محشر بر عليه قاتلان امام حسين عليه‏السلام
در محشر بر عليه قاتلان فرزندش
در محشر براى شناخته شدن حقش
در قيامت براى شفاعت امت پدرش
هنگام داخل شدن به بهشت

دعاؤها عليهاالسلام في يوم القيامة لدفع العذاب عن محبيها
روى عن محمد بن مسلم الثقفي انه قال: سمعت اباجعفر عليه‏السلام يقول: لفاطمة عليهاالسلام وقفة على باب جهنّم، فاذا كان يوم القيامة كتب بين عيني كل رجل مؤمن او كافر، فيؤمر بمحبّ قد كثرت ذنوبه الى النار، فتقرء فاطمة عليهاالسلام بين عينيه محبّاً، فتقول:
اِلهي وَ سَيِّدى سَمَّيْتَني فاطِمَةَ، وَ فَطَمْتَ بي مَنْ تَوَلاَّني وَ تَوَلّي ذُرِّيَّتي مِنَ النَّارِ، وَ وَعْدُكَ الْحَقُّ، وَ اَنْتَ لا تُخْلِفُ الْميعادَ.
فيقول الله عز و جل: صدقت يا فاطمة، انى سميتك فاطمة و فطمت بك من احبك و تولاك و احب ذريتك و تولاهم من النار، و وعدى الحق، و انا لا اخلف الميعاد- الى ان قال:- فمن قرأت بين عينيه مؤمناً، فخذى بيده و ادخليه الجنة.

دعاى آن حضرت در روز قيامت براى بر طرف شدن عذاب از دوستانش
از امام باقر عليه‏السلام روايت شده كه فرمود: حضرت فاطمه عليهاالسلام لحظه ‏اى در كنار جهنم توقف مى ‏كند- در آن روز در پيشانى هر كس ايمان و كفر او نقش بسته است- فرمان داده مى ‏شود كه مؤمنى كه بسيار گناه كرده را به جهنم بيندازند، آن حضرت در پيشانى او محبت و دلبستگى او را بخاندان پيامبر مى ‏بيند، و مى ‏گويد:
اى پروردگار من و اى مولايم! مرا فاطمه ناميدى، و دوستدارانم و دوستداران فرزندانم را بوسيله من از آتش رهانيدى، و وعده تو حق است و تو خلف وعده نمى‏ كنى.
آنگاه خداوند مى ‏فرمايد: اى فاطمه راست گفتى، من تو را فاطمه ناميدم، و هر كه تو را دوست داشته باشد و از تو پيروى كند، و فرزندانت را دوست داشته و از آنان پيروى نمايد، را از آتش جهنم بازداشته ‏ام، و وعده من حق است، ومن خلف وعده نمى ‏كنم- تا آنجا كه فرمايد:- پس روى چهره هر كه ايمان را ديدى، دست او را گرفته و داخل بهشت گردان.
دعاؤها عليهاالسلام في المحشر لشفاعة محبيّها
روى أنّه إذا كان يوم القيامة يبعث اليها ملك، لم يبعث الى احد قبلها و لا يبعث الى احد بعدها، فيقول: ان ربك يقرؤك السّلام و يقول: سليني أعطك، فتقول:
قَدْ اَتَمَّ نِعْمَتَهُ وَ هَنَّأَني كَرامَتَهُ وَ اَباحَني جَنَّتَهُ، اَسْاَلُهُ وُلْدى وَ ذُرِّيَّتي وَمَنْ وَدَّهُمْ.
و في رواية:
قَدْ اَتَمَّ عَلَىَّ نِعْمَتَهُ، وَ اَباحَني جَنَّتَهُ، وَ هَنَّاَني كَرا مَتَهُ، وَ فَضَّلَني عَلى نِساءِ خَلْقِهِ، اَسْاَلُهُ اَنْ يُشَفِّعَني في وُلْدى وَ ذُرِّيَّتي وَ مَنْ وَدَّهُمْ بَعْدى وَ حَفِظَهُمْ بَعْدى.
فيعطيها اللّه ذريّتها و ولدها و من ودّهم لها و حفظهم فيها، فتقول:
اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى اَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ وَ اَقَرَّ عَيْني.

دعاى آن حضرت در محشر براى شفاعت دوستانش
روايت شده: در روز قيامت فرشته ‏اى بسوى آن حضرت مى‏ آيد كه نزد كسى قبل و بعد ايشان نرفته است، و مى‏گويد: پروردگارت سلام رسانده و مى ‏گويد: بخواه تا عطا كنم، و حضرت فاطمه عليهاالسلام مى ‏فرمايد:
نعمتش را بر من تمام كرده و كرامتش را گوارايم نمود، و بهشتش را به من ارزانى داشت، از او فرزندانم و نسلم و دوستان آنان را خواستارم.
و در روايتى اينگونه آمده است:
نعمتش را بر من تمام كرده و بهشتش را بر من ارزانى داشت، و كرامتش را گوارايم نمود، و مرا بر تمامى زنان برترى داد، از او مى ‏خواهم كه مرا در مورد فرزندانم و نسلم و دوستان آنان شفيع قرار دهد.
و خداوند فرزندان و ذرّيه ايشان و دوستانشان و حفاظت آنان را به آن حضرت عطا كرده، آنگاه آن حضرت مى ‏فرمايد:
سپاس خداى را سزاست كه حزن و اندوه را از ما زدود، و چشمم را روشن كرد.

دعاؤها عليهاالسلام في المحشر لشفاعة محبّيها عليهاالسلام
عن علي عليه‏السلام: دخل رسول‏اللّه صلى الله عليه وآله ذات يوم على فاطمة عليهاالسلام و هي حزينة، فقال لها: ما حزنك يا بنيّة؟ قالت: يا ابت ذكرت المحشر و وقوف الناس عراة يوم القيامة، قال: يا بنيّة انه ليوم عظيم- الى ان قال:- ثم يقول جبرئيل: يا فاطمه سلي حاجتك؟ فتقولين: يا رَبِّ اَرِنِى الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ.
فيأتيانك و اوداج الحسين عليه‏السلام تشخب دماً- الى ان قال:- ثم يقول جبرئيل:يا فاطمة سلى حاجتك، فتقول:
يا رَبِّ شيعَتي.
فيقول اللّه عز و جل: قد غفرت لهم، فتقولين:
يا رَبِّ شيعَةَ وُلْدى.
فيقول اللّه: قد غفرت لهم، فتقولين:
يا رَبِّ شيعَةَ شيعَتي.
فيقول اللّه: انطلقي فمن اعتصم بك فهو معك في الجنّة.

دعاى آن حضرت در محشر براى شفاعت دوستانش
از حضرت على عليه السلام روايت شده: روزى پيامبر نزد فاطمه عليهاالسلام كه محزون بود آمد و فرمود: دخترم از چه محزونى؟ فرمود: پدرم به ياد محشر و عريان بودن مردم در آن روز افتادم، فرمود: دخترم آن روز روز بزرگى است- تا آنجا كه فرمود:- جبرئيل مى ‏گويد: اى فاطمه حاجتت را بگو، و مى‏ گوئى:
پروردگارا! حسن و حسين را به من نشان ده.
آنگاه آن دو نزد تو مى ‏آيند، در حاليكه از رگهاى گردن امام حسين عليه‏السلام خون مى ‏ريزد- تا آنجا كه فرمود:- آنگاه جبرئيل گويد: اى فاطمه حاجتت را بخواه، و تو مى‏ گوئى:
پروردگارا! شيعيانم.
و خداوند مى‏فرمايد: آنان را بخشيدم، و مى ‏گويى:
پروردگارا! شيعيان فرزندم.
و خداوند مى فرمايد: آنان را بخشيدم، و مى ‏گويى:
پروردگارا! شيعيان شيعيانم.
و خداوند مى فرمايد: برو، هر كه به تو چنگ زند در بهشت است.

دعاؤها عليهاالسلام في المحشر لغفران ذنوب شيعتها
عن السجاد عليه‏السلام: اذا كان يوم القيامة نادى مناد: لاخوف عليكم اليوم و لاانتم تحزنون- الى ان قال:- ثم ينادى: هذه فاطمة عليهاالسلام بنت محمد صلى الله عليه وآله تمرّ بكم هي و من معها الى الجنة، ثم يرسل اللّه لها ملكاً فيقول: يا فاطمة سليني حاجتك، فتقول:
يا رَبِّ حاجَتي اَنْ تَغْفِرَلي وَ لِمَنْ نَصَرَ وُلْدى.
دعاؤها عليهاالسلام في يوم القيامة على قتلة ولدها و لشفاعة محبيها
عن الباقر عليه‏السلام قال: سمعت جابر بن عبداللّه الانصاري يقول: قال رسول‏اللّه صلى الله عليه و آله: اذا كان يوم القيامة تقبل ابنتي فاطمة على ناقة من نوق الجنة- الى ان قال:- فتسير حتّى تحاذي عرش ربها جل جلاله، فتنزخ بنفسها عن ناقتها، و تقول:
اِلهي وَ سَيِّدى اُحْكُمْ بَيْني وَ بَيْنَ مَنْ ظَلَمَني، اَللَّهُمَّ احْكُمْ بَيْني وَ بَيْن مَنْ قَتَلَ وَلَدى.

دعاى آن حضرت در محشر براى بخشيده شدن گناهان شيعيانش
از امام سجاد عليه‏السلام روايت شده: در روز قيامت منادى ندا مى ‏كند: امروز بر شما حزن و اندوهى وجود ندارد- تا آنجا كه فرمود:- سپس ندا مى ‏كند: اين فاطمه دختر پيامبر است، او و هر كه با اوست داخل بهشت مى ‏شود، سپس خداوند فرشته ‏اى را مى ‏فرستد كه اى فاطمه حاجتت رابگو، و مى‏ گويى:
پروردگار! حاجتم آنستكه مرا و ياوران فرزندم را ببخشى.

دعاى آن حضرت در روز قيامت بر قاتلين فرزندش و شفاعت دوستدارانش
امام باقر عليه‏السلام روايت شده كه فرمود: از جابر بن عبداللّه انصارى شنيدم كه مى ‏گفت: پيامبر فرمود: در روز قيامت حضرت فاطمه عليهاالسلام در پيشگاه عرش الهى قرار گرفته و گويد:
اى پروردگار من و اى آقايم! بين من و هر كه بمن ظلم كرده حكم كن، پروردگارا بين من و قاتلين فرزندم حكم كن.
فاذا النداء من قبل اللّه جل جلاله: يا حبيبتي و ابنة حبيبي، سليني تعطي و اشفعي تشفّعي، فو عزّتي و جلالي لا جازني ظلم ظالم، فتقول:
الهي وَ سَيِّدى ذُرِّيَّتي وَ شيعَتي، وَ شيعَةَ ذُرِّيَّتي وَ مُحِبّي وَ مُحِبّي ذُرِّيَّتي.
فاذا النداء من قبل اللّه جل جلاله: اين ذرية فاطمة و شيعتها و محبوها و محبوا ذريتها، فيقبلون و قد احاط بهم الرحمة، فتقدمهم فاطمة عليهاالسلام حتى تدخلهم الجنة.
دعاؤها عليهاالسلام في المحشر على قتلة الحسين عليه‏السلام
عن علي عليه‏السلام، عن النبي صلى الله عليه و آله: اذا كان يوم القيامة نادى مناد من بطنان العرش: يا أهل القيامة اغمضوا أبصاركم لتجوز فاطمة بنت محمد صلى الله عليه و آله مع قميص مخضوب بدم الحسين عليه‏السلام، فتحتوى على ساق العرش فتقول:
اَنْتَ الْجَبَّارُ الْعَدْلُ، اِقْضِ بَيْني وَ بَيْنَ مَنْ قَتَلَ وَلَدى.

آنگاه از جانب خدا ندا مى ‏آيد: اى حبيبه من و دختر حبيب من، از من بخواه تا بتو بدهم، و شفاعت كن تا بپذيرم، سوگند به عزت و جلالم كه ستم ستمگرى از ديد من پنهان نمى‏ ماند، آنگاه آنحضرت مى ‏فرمايد:
اى پروردگار من و اى آقايم! فرزندانم و شيعيانم، و شيعيان فرزندانم، و دوستدارانم و دوستداران فرزندانم را حفظ فرما.
در اين هنگام از جانب خداوند ندا مى‏آيد: كجايند فرزندان فاطمه و شيعيان او، دوستداران او و دوستداران فرزندان او، آنگاه ايشان در حاليكه فرشتگان رحمت الهى پيشاپيش آنان قرار دارند به حركت در مى ‏آيند، و فاطمه عليهاالسلام در جلوى آنان حركت مى ‏كند، تا ايشان را به بهشت داخل گرداند.

دعاى آن حضرت در محشر بر عليه قاتلان امام حسين عليه‏السلام
از حضرت على عليه‏السلام روايت شده كه پيامبر فرمودند: در روز قيامت منادى از عرش الهى ندا مى‏ كند: اى حاضران در محشر چشمهايتان را ببنديد تا فاطمه دختر پيامبر همراه با پيراهن خون آلود امام حسين عليه‏السلام بگذرد، آنگاه آن حضرت بر ساق عرش الهى قرار گرفته و گويد: تو نيرومند و عادلى، بين من و قاتلان فرزندم حكم نما.
فيقضي اللّه لبنتي و ربّ الكعبة، ثم تقول:
اَللَّهُمَّ شَفِّعْني فيمَنْ بَكى عَلى مُصيبَتِهِ.
فيشفّعها اللّه فيهم.
دعاؤها عليهاالسلام في المحشر على قتلة الحسين عليه‏السلام
عن الصادق عليه‏السلام: اذا كان يوم القيامة جمع اللّه الاولين و الآخرين في صعيد واحد- الى ان قال:- فتأتي فاطمة عليهاالسلام فتأخذ قميص الحسين بن علي عليهماالسلام بيدها مضمخّا بدمه و تقول:
يا رَبِّ هذا قَميصُ وَلَدى وَ قَدْ عَلِمْتَ ما صُنِعَ بِهِ.
فيأتيها النداء من قبل اللّه عزوجل: يا فاطمة لك عندى الرضا، فتقول:
يا رَبِّ اِنْتَصِرْ لي مِنْ قاتِلِهِ.
فيأمر اللّه تعالي عنقاً من النار، فتخرج من جهنم فتلتقط قتلة الحسين بن علي عليهماالسلام كما يلتقط الطير الحب، ثم يعود العنق بهم الى النار، فيعذّبون فيها بانواع العذاب.

سوگند به پروردگار كعبه كه خداوند به سود دخترم حكم مى ‏كند، آنگاه مى ‏فرمايد:
پروردگارا! مرا در مورد كسانيكه بر مصيبت فرزندم گريستند شفيع قرار ده. و خداوند او را شفيع آنان قرار مى ‏دهد.

دعاى آن حضرت در محشر بر قاتلان امام حسين عليه‏السلام
از امام صادق عليه‏السلام روايت شده: در روز قيامت خداوند تمامى آدميان، از آغاز تاكنون را، در يك جا جمع مى ‏كند- تا آنجا كه مى‏گويد:- فاطمه عليهاالسلام آمده و لباس خون ‏آلود امام حسين عليه‏السلام را بدست گرفته و گويد:
پروردگارا! اين پيراهن فرزندم است و تو مى‏دانى كه در مورد آن چه عملى انجام داده ‏اند. آنگاه از جانب خداى بزرگ ندا مى‏ آيد: اى فاطمه من از تو خشنودم، و آن حضرت ميگويد: پروردگارا! از قاتلانش انتقام گير.
و خداوند دستور مى ‏دهد كه گروهى را از آتش خارج سازند، قاتلان آن حضرت را از جهنم بيرون مى‏ ورند، همچنانكه پرندگان دانه بر مى‏ دارند، آنگاه آنان را به آتش برمى ‏گردانند و در آن به انواع عذابها عذاب مى ‏كنند.

دعاؤها عليهاالسلام في المحشر على قتلة ولدها عليهاالسلام
عن النبي صلى الله عليه و آله: تحشر ابنتي فاطمة عليهاالسلام يوم القيامة و معها ثياب مصبوغة بالدماء، تتعلّق بقائمة من قوائم العرش، تقول:
يا عَدْلُ، اُحْكُمْ بَيْني وَ بَيْنَ قاتِلِ وَلَدى.
و في رواية:
يا عَدْلُ، يا جَبَّارُ، اُحْكُمْ بَيْني وَ بَيْنَ قاتِلِ وَلَدى.
و في رواية:
يا حَكَمُ، اُحْكُمْ بَيْني وَ بَيْنَ قاتِلِ وَلَدى.
فيحكم الله لا بنتى و رب الكعبة.
دعاؤها عليهاالسلام فى القيامة لعرفان حقه
قال جابر لابى‏جعفر عليه‏السلام: جعلت فداك يابن رسول‏الله،
دعاى آن حضرت در محشر بر عليه قاتلان فرزندش
از پيامبر صلى الله عليه وآله روايت شده: دخترم فاطمه در روز قيامت محشور مى‏ شود در حالى كه لباسى خون ‏آلود در دست دارد، به كنار عرش الهى آمده و گويد:
اى عادل، بين من و قاتل فرزندم حكم نما.
و در روايتى آمده:
اى عادل، اى نيرومند، بين من و قاتل فرزندم حكم نما.
و در روايتى آمده:
اى حاكم، بين من و قاتل فرزندم حكم كن.
و سوگند به پروردگار كعبه، كه خداوند به سود فرزندم فاطمه عليهاالسلام حكم مى‏ كند. دعاى آن حضرت در روز قيامت براى شناخته شدن حقّش
روايت شده كه جابر به امام باقر عليه‏السلام گفت: فدايت شوم اى پسر پيامبر،

حدثنى بحديث فى فضل جدّتك فاطمة، إذا أنا حدّثت به الشيعة فرحوا بذلك- إلى أن قال عليه‏السلام: فيقول الله تعالى: يا أهل الجمع إنّى قد جعلت الكرم لمحمّد و على و الحسن و الحسين و فاطمة، يا أهل الجمع طأطؤوا الرؤوس و غضّوا الابصار، فانّ هذه فاطمة تسير إلى الجنّة- إلى أن قال: فاذا صارت عند باب الجنّة تلتفت، فيقول الله: يابنت حبيبى ما التفاتك و قد أمرت بك إلى جنتى، فتقول:
يا رَبِّ اَحْبَبْتُ اَنْ يُعْرَفَ قَدْرى فى هذَا الْيَوْمِ.
فيقول اللّه: يا بنت حبيبى، إرجعى فانظرى من كان فى قلبه حبّ لك أو لاحد من ذرّيتك، خذى بيده فادخليه الجنّة.

دعاؤها عليهاالسلام فى القيامة لشفاعة امة ابيها صلى الله عليه و آله
روى انّ فى جملة ما اوصته الزّهرا عليهاالسلام الى على عليه‏السلام: اذا دفنتنى ادفن معى هذا الكاغذ الّذى فى الحقه- الى ان قالت عليهاالسلام:- فرجع جبرئيل، ثم جاء بهذا الكتاب مكتوب فيه: شفاعة امة محمّد صداق فاطمة عليهاالسلام، فاذا كان يوم القيامة اقول:
اِلهى هذِهِ قَبالَةُ شَفاعَةِ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ.

حديثى از فضيلتهاى جدّت فاطمه عليهاالسلام را برايم بازگو كن، كه اگر آنرا به شيعيان بگويم خرسند شوند- تا آنجا كه امام فرمود: خداوند مى ‏فرمايد: اى اهل محشر من بزرگوارى را براى محمد و على و حسن و حسين و فاطمه: قرار دادم، اى اهل محشر سرهايتان را فرود آورده و چشمانتان را پائين اندازيد، اين فاطمه است كه بسوى بهشت مى ‏رود- تا آنجا كه فرمود:
آنگاه كه ايشان به كنار در بهشت مى ‏رسند توقّف مى‏ كنند، خداوند مى‏فرمايد: اى دختر دوستم چرا توقف كردى در حاليكه دستور دادم كه به بهشت روى، فرمود:
پروردگارا: دوست دارم ارزشم در اين روز شناخته شود.
و خداوند مى ‏فرمايد: اى دختر دوستم، بازگرد، در قلب هر كس محبت تو يا يكى از فرزندانت بود، دست او را بگير و داخل بهشت گردان.

دعاى آن حضرت در روز قيامت براى شفاعت امت پدرش
روايت شده كه در بين آنچه آن حضرت به همسرش وصيت كرد آن بود كه: هنگامى كه مرا دفن كردى كاغذى كه در آن ظرف قرار دارد را همراه من دفن كن- تا آنجا كه آن حضرت فرمود:- پس جبرئيل بازگشت، و اين نوشته را آورد: شفاعت امت پيامبر مهر حضرت فاطمه عليهاالسلام است، پس در روز قيامت مى ‏گويم:
خداوندا! اين قباله شفاعت امت پيامبر مى ‏باشد.

دعاؤها عليهاالسلام عند دخوله الى الجنّة
روى انّها عليهاالسلام لما دخلت الجنّة و نظرت الى ما اعدّ الّله لها من الكرامة، قرأت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى اَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ اِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ، اَلَّذى اَحَلَّنا دارَالْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ، لايَمَسُّنا فيها نَصَبٌ وَ لا يَمَسُّنا فيها لُغُوبٌ.
فيوحى الّله عز و جل اليه: يا فاطمة سلينى اعطك و تمنى علىّ ارضك، فقالت:
اِلهي اَنْتَ الْمُنى وَ فَوْقَ الْمُنى، اَسْأَلُكَ اَنْ لا تُعَذِّبَ مُحِبّي وَ مُحِبَّ عِتْرَتي بِالنَّارِ.
فيوحى الّله عز و جل اليها: يا فاطمة و عزتى و جلالى و ارتفاع مكانى، لقد آليت على نفسى من قبل أن اخلق السماوات و الارض بالفى عام، أن لا اعذّب محبّيك و محبّى عترتك.

دعاى آن حضرت هنگام داخل شدن به بهشت
روايت شده: هنگامى ‏كه آن حضرت داخل بهشت شده و به آنچه خداوند براى او آماده ساخته مى‏ نگرد، اين آيه را مى ‏خواند:
بنام خداوند بخشنده مهربان، سپاس خداوندى را سزاست كه حزن و اندوه را از ما زدود، بدرستيكه پروردگار ما آمرزنده و شكرگذار است، كسى كه ما را از فضل خود در بهشت ساكن گردانيد، كه در آن رنج و تعبى بما نمى ‏رسد.
در اين هنگام خداوند به او وحى مى‏ كند: اى فاطمه از من بخواه تا به تو بدهم، و آرزويت را بگو تا تو را خشنود سازم، و آن حضرت گويد:
پروردگارا! تو آروزى من و بالاتر از آرزوى من هستى، از تو مى ‏خواهم كه دوستدارانم و دوستداران فرزندانم را در آتش عذاب نكنى.
در اين هنگام خداوند به او وحى مى‏ كند: اى فاطمه سوگند به عزت و جلالم و بلند مرتبه بودن جايگاهم، دو هزار سال قبل از آنكه آسمانها و زمين را خلق كنم، بر خود سوگند ياد كرده ‏ام كه دوستانت و دوستان خاندانت را به آتش جهنّم عذاب نكنم.

لم يوجد هامشاَ.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:56 PM
ادعيه‏ آن حضرت در مورد نماز و آنچه به آن ارتباط دارد
ادعيه‏ آن حضرت در مورد نماز و آنچه به آن ارتباط دارد

ادعيه ‏ى آن حضرت در مورد نماز و آنچه به آن ارتباط دارد بعد از نماز وتر در تعقيب نماز ظهر
در تعقيب نماز عصر
در تعقيب نماز عشاء
بعد از هر نماز
بعد از هر نماز
هنگام صبح
در صبح و شام
دعاؤها عليهاالسلام بعد صلاة الوتر
عن فاطمة عليهاالسلام: رغّب النبيّ صلى الله عليه وآله في الجهاد و ذكر فضله، فسألته الجهاد، فقال: ألا أدلّك على شي‏ء يسير و اجره كبير، ما من مؤمن و لا مؤمنة يسجد عقيب الوتر سجدتين و يقول في كل سجدة:
سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوحِ- خمس مرات.
لا يرفع رأسه حتّى يغفر اللّه ذنوبه كلها و استجاب اللّه دعاءه و ان مات في ليلته مات شهيداً. دعاؤها عليهاالسلام في تعقيب صلاة الظهر
سُبْحانَ ذِى‏الْعِزِّ الشَّامِخِ الْمُنيفِ، سُبْحانَ ذِى‏الْجَلالِ الْباذِخِ الْعَظيمِ، سُبْحانَ ذِى‏الْمُلْكِ الْفاخِرِ الْقَديمِ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى بِنِعْمَتِهِ بَلَغْتُ ما بَلَغْتُ مِنَ الْعِلْمِ بِهِ وَ الْعَمَلِ لَهُ، وَ الرَّغْبَةِ اِلَيْهِ وَ الطَّاعَةِ لاَِمْرِهِ.

دعاى آن حضرت بعد از نماز وتر
روايت شده: بعد از آنكه پيامبر اصحابش را براى جهاد ترغيب كرد، آن حضرت قصد شركت در جهاد را داشت، پيامبر فرمود: آيا تو را راهنمائى كنم به چيزى كه كوچك است اما پاداشش بسيار، هيچ زن و مرد مؤمنى نيستند كه بعد از نماز وتر دو سجده انجام دهند، و در هر سجده پنج بار گويند:

منزه و پاك است پروردگار فرشتگان و روح.
جز آنكه خداوند قبل از آنكه سرش را بلند كند گناهانش را بخشيده و دعايش را اجابت مى‏كند، و اگر همان شب بميرد شهيد مرده است.

دعاى آن حضرت در تعقيب نماز ظهر
پاك و منزّه است خداوندى كه داراى عزت بسيار بوده و سربلند و سرافراز است، منزّه است خداوندى كه جلالت او بسيار بزرگ مى‏باشد، منزّه است خداوندى كه فرمانروائيش با افتخار است، و ستايش مخصوص خداوندى است كه به لطف نعمتهايش به شناخت او، و عمل براى او و رغبت و توجه بسوى او، و اطاعت اوامر او، دست يافتم.
وَ الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى لَمْ يَجْعَلْني جاحِداً لِشَيْ‏ءٍ مِنْ كِتابِهِ، وَلا مَتَحَيِّراً في شَيْ‏ءٍ مِنْ اَمْرِهِ، وَ الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى هَداني لِدينِهِ، وَ لَمْ يَجْعَلْني اَعْبُدُ شَيئاً غَيْرَهُ.
اَللَّهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ قَوْلَ التَّوَّابينَ وَ عَمَلَهُمْ، وَ نَجاةَ الْمُجاهِدينَ وَ ثَوابَهُمْ، وَ تَصْديقَ الْمُؤْمِنينَ وَ تَوَكُّلَهُمْ، وَ الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ، وَ الْأَمْنَ عِنْدَ الْحِسابِ، وَ اجْعَلِ الْمَوْتَ خَيْرَ غائِبٍ اَنْتَظِرُهُ، وَ خَيْرَ مُطَّلِعٍ يَطَّلِعُ عَلَيَّ.
وَ ارْزُقْني عِنْدَ حُضُورِ الْمَوْتِ وَ عِنْدَ نُزُولِهِ، وَ في غَمَراتِهِ، وَ حينَ تُنْزِلُ النَّفْسُ مِنْ بَيْنِ التَّراقي، وَ حينَ تَبْلُغُ الْحُلْقُومَ، وَ في حالِ خُرُوجي مِنَ الدُّنْيا، وَ تِلْكَ السَّاعَةُ الَّتي لا اَمْلِكُ لِنَفْسي فيها ضَرّاً وَ لا نَفْعاً، وَ لا شِدَّةً وَ لا رَخاءً، رُوحاً مِنْ رَحْمَتِكَ، وَ حَظّاً مِنْ رِضْوانِكَ، وَ بُشْرىً مِنْ كَرامَتِكَ. قَبْلَ اَنْ تَتَوَفّي نَفْسي، وَ تَقْبِضَ رُوحي، وَ تُسَلِّطَ مَلَكَ الْمَوْتِ عَلي اِخْراجِ نَفْسي، وَ بِبُشْرىً مِنْكَ يا رَبِّ لَيْسَتْ مِنْ اَحَدٍ غَيْرِكَ، تَثْلُجُ بِها صَدْرى، وَ تَسُرُّ بِها نَفْسي، وَ تَقِرُّ بِها عَيْني، وَ يَتَهَلَّلُ بِها وَجْهي، وَ يَسْفُرُ بِها لَوْني، وَ يَطْمَئِنُّ بِها قَلْبي، وَيَتَباشَرُ بِها عَلي سَرائِرِ جَسَدى.
و او را سپاس مى‏ گويم كه مرا منكر آيات كتابش، و نيز حيران در كارهايش قرار نداد، و سپاس او را سزاست كه مرا به دين خود هدايت كرده، و مرا آنگونه قرار داد كه چيزى جز او را نپرستم.
خداوندا! گفتار توبه ‏كنندگان و عمل آنانرا، و نجات تلاشگران و ثواب آنانرا، و تصديق مؤمنان و توكّل آنانرا، و نيز آسودگى در هنگام مرگ، و در امان بودن هنگام حسابرسى در قيامت را از تو خواستارم، و مرگ را بهترين غائبى كه در انتظار اويم، و بهترين چيزى كه با او برخورد پيدا مى ‏كنم، قرار ده.
و هنگام فرارسيدن مرگ، و آنگاه كه مرا در خود فرو مى‏ برد، و زمانى كه جانم در ميان استخوانهاى سينه ‏ام قرار دارد، و آن هنگام كه به زير گلويم مى ‏رسد، و در آن حال كه از دنيا بيرون مى ‏روم، و در ساعتى كه هيچ اختيارى از خود نداشته، و هيچ نفع و ضرر و نيز سختى و آسايشى را نمى ‏توانم براى خود فراهم سازم، نسيمى از رحمت خود، و بهره ‏اى از خشنوديت را بمن عطا فرما.
و قبل از آنكه جانم را بگيرى، و روحم را قبض نمايى، و فرشته مرگ را بر خارج ساختن جانم مسلّط نمايى، بشارتى از كرامت خود را بمن ارزانى‏دار، بشارتى كه تنها از جانب تو باشد، تا قلبم را مطمئن گرداند، و جانم را خشنود سازد، و ديدگانم را نورانى كند،و چهره ‏ام را مسرور سازد، و رنگ رخسارم را درخشندگى عطا كند، و جانم را آرامش بخشد، بشارتى كه باعث آسودگى تمام اعضاى بدنم گردد.
يَغْبِطُني بِها مَنْ حَضَرَني مِنْ خَلْقِكَ، وَمَنْ سَمِعَ بي مِنْ عِبادِكَ، تُهَوِّنُ بِها عَلَيَّ سَكَراتِ الْمَوْتِ، وَ تُفَرِّجُ عَنّي بِها كُرْبَتَهُ، وَتُخَفِّفُ بِها عَنّي شِدَّتَهُ، وَتَكْشِفُ عَنّي بِها سُقْمَهُ، وَ تَذْهَبُ عَنّي بِها هَمَّهُ وَ حَسْرَتَهُ، وَتَعْصِمُني بِها مِنْ اَسَفِهِ وَ فِتَنِهِ، وَتُجيرُني بِها مِنْ شَرِّهِ وَ شَرِّ ما يَحْضُرُ اَهْلَهُ، وَ تَرْزُقُني بِها خَيْرَهُ وَ خَيْرَ ما يَحْضُرُ عِنْدَهُ، وَ خَيْرَ ما هُوَ كائِنٌ بَعْدَهُ.
ثُمَّ اِذا تُوُفِّيَتْ نَفْسي وَ قُبِضَتْ رُوحي، فَاجْعَلْ رُوحي فِي الْاَرْواحِ الرَّائِحَةِ، وَ اجْعَلْ نَفْسي فِي الْاَنْفُسِ الصَّالِحَةِ، وَ اجْعَلْ جَسَدى فِي الْاَجْسادِ الْمُطَهَّرَةِ، وَ اجْعَلْ عَمَلي فِي الْاَعْمالِ الْمُتَقَبَّلَةِ. ثُمَّ ارْزُقْني مِنْ خِطَّتي مِنَ الْاَرْضِ، وَ مَوْضِعِ جُنَّتي، حَيْثُ يُرْفَتُ لَحْمي، وَ يُدْفَنُ عَظْمي، وَ اُتْرَكُ وَحيداً لا حيلَةَ لي.
قَدْ لَفَظَتْنِي الْبِلادُ وَ تَخَلاَّ مِنِّي الْعِبادُ، وَ افْتَقَرْتُ اِلي رَحْمَتِكَ، وَ احْتَجْتُ اِلي صالِحِ عَمَلي، وَ اَلْقي ما مَهَّدْتُ لِنَفْسي، وَ قَدَّمْتُ لاِخِرَتي، وَ عَمِلْتُ في اَيَّامِ حَياتي، فَوْزاً
تا هر مخلوقى از مخلوقاتت كه مرا مى ‏بيند، و هر بنده ‏اى از بندگانت كه توصيف مرا مى ‏شنود، بر آن غبطه خورد، و شدائد مرگ را بر من آسان گرداند، و رنج آنرا از من بر طرف سازد، و شدّت آنرا از من دور گرداند، و بيمارى آنرا از من برطرف نمايد، و همّ و غمّ آنرا از من دور سازد، و مرا از بلاهاى آن بر حذر دارد، و از شرّ آن و كسانى كه در آن هنگام حضور دارند پناه دهد، و از خير آن و خير كسانى كه در آن زمان حاضر هستند، و خير آنچه بعد از آن واقع مى ‏گردد، بهره‏ مند نمايد.
و آنگاه كه جانم گرفته شد، و روحم از كالبدم خارج گرديد، روحم را در ميان ارواح پاك، و جانم را در بين جانهاى صالح، و جسدم را در ميان جسدهاى پاكيزه،و عملم را در بين اعمال مقبول قرار ده.
و از جايگاه قبرم، و محلّ پوشانده شدن بدنم، آنجا كه گوشتهايم كوبيده شده، و استخوانهايم دفن مى‏گردد، و تنها و بى‏ كس رها شده، و هيچ قدرتى برخود ندارم.
شهرها مرا ازخود دور ساخته، و بندگان مرا رها كرده‏ اند، و نيازمند رحمت تو و محتاج اعمال صالح خود هستم، و آنچه را براى خود آماده ساخته، و براى سفر آخرت خود پيش فرستاده و در زندگى دنيا انجام داده ‏ام
مِنْ رَحْمَتِكَ، وَ ضِياءً مِنْ نُورِكَ، وَ تَثْبيتاً مِنْ كَرامَتِكَ، بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْاخِرَةِ، اِنَّكَ تَضِلُّ الظَّالِمينَ وَ تَفْعَلُ ما تَشاءُ.
ثُمَّ بارِكْ لي فِي الْبَعْثِ وَ الْحِسابِ، اِذَا انْشَقَّتِ الْاَرْضُ عَنّي، وَ تَخَلاّ العِبادُ مِنّي، وَ غَشِيَتْنِي الصَّيْحَةُ، وَ اَفْزَعَتْني النَّفْخَةُ، وَ نَشَرْتَني بَعْدَ الْمَوْتِ، وَ بَعَثْتَني لِلْحِسابِ.
فَابْعَثْ مَعي يا رَبِّ نُوراً مِنْ رَحْمَتِكَ، يَسْعي بَيْنَ يَدَىَّ وَ عَنْ يَميني، تُؤْمِنُني بِهِ، وَ تَرْبِطُ بِهِ عَلي قَلْبي، وَ تُظْهِرُ بِهِ عُذْرى، وَ تُبَيِّضُ بِهِ وَجْهي، وَ تُصَدِّقُ بِهِ حَديثي، وَ تُفْلِجُ بِهِ حُجَّتي، وَ تُبَلِّغُني بِهِ الْعُرْوَةَ الْقُصْوى مِنْ رَحْمَتِكَ، وَ تُحِلُّنِي الدَّرَجَةَ الْعُلْيا مِنْ جَنَّتِكَ.
وَ تَرْزُقُني بِهِ مُرافَقَةَ مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ، فِي اَعْلَي الْجَنَّةِ دَرَجَةً، وَ اَبْلَغِها فَضيلَةً، وَ اَبَرِّها عَطِيَّةً، وَ اَرْفَعِها نَفْسَةً، مَعَ الَّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبيّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ، وَ حَسُنَ اُولئكَ رَفيقاً.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ خاتَمِ النَّبيّينَ، وَ عَلي جَميعِ الْاَنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ، وَ عَلَي الْمَلائِكَةِ اَجْمَعينَ، وَ عَلي الِهِ
را مى ‏يابم؛ به من بهره ‏اى از رحمتت، و درخششى از نورت را ارزانى دار، و نيز مرا از كرامت خود، با سخن درست در زندگانى دنيا و آخرت، ثابت‏ قدم گردان، بدرستيكه تو ستمكاران را گمراه كرده و بر هر كار قادر هستى.
و در قيامت و موقع حسابرسى بر من مبارك گردان، آنگاه كه قبرم شكافته شده، و بندگان از من دور مى‏شوند، و صيحه آسمانى مرا فراگرفته، و نفخه صور مرا بوحشت درآورده، و بعد از مرگ مرا مبعوث ساخته و براى حساب برانگيخته‏ اى. پروردگارا! همراه من نورى از رحمتت را برانگيز، كه پيشاپيش و از طرف راست من حركت كند، تا مرا در امنيت قرار داده، و قلبم را مطمئن سازد، و عذرم را ظاهر كرده، و چهره‏ ام را درخشان، و گفتارم را تصديق، و دليلم را قاطع گردانده، و مرا به آخرين درجه رحمتت برساند، و به برترين مرتبه بهشتت نائل گرداند. و همنشينى حضرت محمد، بنده و رسولت را در بالاترين درجه بهشت، و با فضيلت‏ترين آن، و نيكوترين مرتبه آن، و ارزشمندترين قسمت آن روزيم گردان، همراه كسانى كه به آنان نعمتت را ارزانى داشته‏اى، از پيامبران و راستگويان و شهدا و صالحين، و اينان بهترين دوستان هستند. پروردگارا! بر محمد خاتم پيامبرانت، و بر تمامى انبياء و رسولانت، و بر
الطَّيِّبينَ الطَّاهِرينَ، وَ عَلي اَئِمَّةِ الْهُدى اَجْمَعينَ، امينَ رَبَّ الْعالَمينَ.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ كَما هَدَيْتَنا بِهِ، وَ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ كَما رَحِمْتَنا بِهِ، وَ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ كَما عَزَّزْتَنا بِهِ، وَ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ كَما فَضَّلْتَنا بِهِ، وَ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ كَما شَرَّفْتَنا بِهِ، وَ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ كَما نَصَرْتَنا بِهِ، وَ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ كَما اَنْقَذْتَنا بِهِ مِنْ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ.
اَللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ، وَ اَعْلِ كَعْبَهُ، وَ اَفْلِجْ حُجَّتَهُ، وَ اَتْمِمْ نُورَهُ، وَ ثَقِّلْ ميزانَهُ، وَ عَظِّمْ بُرْهانَهُ، وَ افْسَحْ لَهُ حَتّي يَرْضي، وَ بَلِّغْهُ الدَّرَجَةَ وَ الْوَسيلَةَ مِنَ الْجَنَّةِ، وَ ابْعَثْهُ الْمَقامَ الْمَحْمُودَ الَّذى وَعَدْتَهُ، وَ اجْعَلْهُ اَفْضَلَ النَّبيّينَ وَ الْمُرْسَلينَ عِنْدَكَ مَنْزِلَةً وَ وَسيلَةً.
وَ اقْصُصْ بِنا اَثَرَهُ، وَ اسْقِنا بِكَأْسِهِ، وَ اَوْرِدْنا حَوْضَهُ، وَ احْشُرْنا في زُمْرَتِهِ، وَ تَوَفَّنا عَلي مِلَّتِهِ، وَ اسْلُكْ بِنا سُبُلَهُ، وَاسْتَعْمِلْنا بِسُنَّتِهِ، غَيْرَ خَزايا وَ لا نادِمينَ، وَ لا شاكّينَ وَ لا مُبَدِّلينَ.
يا مَنْ بابُهُ مَفْتُوحٌ لِداعيهِ، وَ حِجابُهُ مَرْفُوعٌ لِراجيهِ، يا ساتِرَ الْاَمْرِ الْقَبيحِ وَ مُداوِى الْقَلْبِ الْجَريحِ، لا تَفْضَحْني
تمامى فرشتگانت، و بر خاندان پاك و مطهّر پيامبرت، و بر تمامى پيشوايان هدايت درود فرست، اى پروردگار جهانيان اجابت فرما.
پروردگارا! بر محمّد درود فرست، همانگونه كه ما را بوسيله او هدايت كردى، و بر او درود فرست، آنگونه كه بوسيله او بما رحمتت را ارزانى داشتى، و بر او درود فرست، همانطور كه ما رابوسيله او گرامى داشتى، وبر او درود فرست، آنگونه كه ما را بوسيله او برترى دادى، و براو درود فرست، همانطور كه ما را بوسيله او شرافت عطا كردى، و بر او درود فرست، آنچنانكه ما را بوسيله او يارى نمودى، و بر او درود فرست، همانگونه كه ما را بوسيله او از پرتگاه آتش نجات دادى.
پروردگارا! چهره‏ اش را درخشان، مقامش را افزون، دليلش را قاطع، پرتوش را كامل، ميزان اعمالش را سنگين، برهانش را برتر، و نعمتت را بر او گسترده ساز، تا خشنود گردد، و او را به برترين مقام بهشت برسان، و به مقام محمودى كه به او وعده داده‏اى نائل گردان، و او را برترين پيامبران و رسولان از حيث مقام و منزلت قرار ده.
و ما را رهرو راه او قرار ده، و از جام او سيراب گردان، و بر حوض او وارد ساز، و در گروه او محشور نما، و بر دين او بميران، و ما را در راه او قرار ده، و عامل به فرامين او بگردان، بدون آنكه تحقير شده و پشيمان شويم، ومشكوك گرديده و راه او را تغيير دهيم. اى آنكه درگاهش براى خوانندگانش گشوده، و حجابش براى اميدواران برطرف شده، اى پوشاننده كار زشت و مداواكننده قلبهاى مجروح، در روز
في مَشْهَدِ الْقِيامَةِ بِمُوبِقاتِ الْاثامِ.
يا غايَةَ الْمُضْطَرِّ الْفَقيرِ، وَ يا جابِرَ الْعَظْمِ الْكَسيرِ، هَبْ لي مُوبِقاتِ الْجَرائِرِ، وَ اعْفُ عَنْ فاضِحاتِ السَّرائِرِ، وَ اغْسِلْ قَلْبي مِنْ وِزْرِ الْخَطايا، وَ ارْزُقْني حُسْنَ الاِْسْتِعْدادِ لِنُزُولِ الْمَنايا. يا اَكْرَمَ الْاَكْرَمينَ وَ مُنْتَهي اُمْنِيَّةِ السَّائِلينَ، اَنْتَ مَوْلاىَ، فَتَحْتَ لي بابَ الدُّعاءِ وَ الاِْنابَةِ، فَلا تُغْلِقْ عَنّي بابَ الْقَبُولِ وَ الاِْجابَةِ، وَ نَجِّني بِرَحْمَتِكَ مِنَ‏النَّارِ، وَ بَوِّئْني غُرُفاتِ الْجِنانِ، وَ اجْعَلْني مُتَمَسِّكاً بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقي، وَ اخْتِمْ لي بِالسَّعادَةِ.
وَ اَحْيِني بِالسَّلامَةِ يا ذَاالْفَضْلِ وَ الْكَمالِ، وَ الْعِزَّةِ وَ الْجَلالِ، وَ لا تُشْمِتْ بي عَدُوّاً وَ لا حاسِداً، وَ لا تُسَلِّطْ عَلَيَّ سُلْطاناً عَنيداً وَلا شَيْطاناً مَريداً، بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ، وَ صَلَّي اللَّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِهِ وَ سَلَّمَ تَسْليماً.
قيامت به گناهان هلاكت ‏آور مرا تحقير نكن، و از من روى مگردان.
اى اميد بيچاره فقير، و اى التيام ‏دهنده استخوان شكسته، گناهان بزرگ را بر من ببخشاى، و از كارهاى زشتم درگذر، و جانم را از عواقب خطاها پاك گردان، و آمادگى نيكو براى مرگ را به من ارزانى دار.
اى بخشنده ‏ترين بخشندگان، و اى منتهاى آرزوى خواهندگان، تو مولاى من هستى، درگاه دعا و نيايش را بر من گشودى، پس راه قبول و اجابت را بر من نبند، و به رحمتت مرا از آتش نجات ده، و در غرفه‏ هاى بهشت ساكن گردان، و مرا متمسك به دستگيره محكم قرار ده، و سعادتمندم گردان، اى كسى كه صاحب فضيلت و كمال و عزّت و جلالت هستى.
مرا با سلامتى زنده بدار، و دشمن و حسودى را از جهت من شادمان مكن، و پادشاه كينه ‏توز و شيطان رانده شده ‏اى را بر من مسلّط مفرما، به رحمتت اى بهترين رحم‏كنندگان، و حول و قوّه ‏اى جز از جانب خداوند برتر و والاتر نمى ‏باشد، و درود خدا بر محمد و خاندان او باد.
دعاؤها عليهاالسلام في تعقيب صلاة العصر
سُبْحانَ مَنْ يَعْلَمُ جَوارِحَ الْقُلُوبِ، سُبْحانَ مَنْ يُحْصي عَدَدَ الذُّنُوبِ، سُبْحانَ مَنْ لا يَخْفي عَلَيْهِ خافِيَةٌ فِي الْاَرْضِ و لا فِي السَّماءِ، وَ الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى لَمْ يَجْعَلْني كافِراً لِأَنْعُمِهِ، وَ لا جاحِداً لِفَضْلِهِ، فَالْخَيْرُ فيهِ وَ هُوَ اَهْلُهُ.
وَ الْحَمْدُلِلَّهِ عَلي حُجَّتِهِ الْبالِغَةِ عَلي جَميعِ مَنْ خَلَقَ، مِمَّنْ اَطاعَهُ وَ مِمَّنْ عَصاهُ، فَاِنْ رَحِمَ فَمِنْ مَنِّهِ، وَاِنْ عاقَبَ فَبِما قَدَّمَتْ اَيْديهِمْ، وَمَا اللَّهُ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيدِ.
وَ الْحَمْدُلِلَّهِ الْعَلِيِّ الْمَكانِ، وَ الرَّفيعِ الْبُنْيانِ، الشَّديدِ الْاَرْكانِ، الْعَزيزِ السُّلْطانِ، الْعَظيمِ الشَّأْنِ، الْواضِحِ الْبُرْهانِ، الرَّحيمِ الرَّحْمانِ، الْمُنْعِمِ الْمَنَّانِ.
اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى اِحْتَجَبَ عَنْ كُلِّ مَخْلُوقٍ يَراهُ بِحَقيقَةِ الرُّبُوبِيَّةِ وَ قُدْرَةِ الْوَحْدانِيَّةِ، فَلَمْ تُدْرِكْهُ الْاَبْصارُ، وَ لَمْ تَحُطْ بِهِ الْاَخْبارُ، وَ لَمْ يُعَيِّنْهُ مِقْدارٌ، وَ لَمْ يَتَوَهَّمْهُ اِعْتِبارٌ، لاَِنَّهُ الْمَلِكُ الْجَبَّارُ.
دعاى آن حضرت در تعقيب نماز عصر
پاك و منزّه است پروردگارى كه به اندام دلها آگاهى دارد، پاك و منزّه است كسى كه شماره گناهان را مى ‏داند، پاك و منزّه است آنكه هيچ امرى در آسمان و زمين بر او پوشيده نيست، سپاس خداوندى را سزاست كه مرا آنگونه قرار نداد كه نعمتهايش را بپوشانم، و فضل او را انكار نمايم، پس خير و بركت در اوست و او اهل آنست.
و سپاس خداوندى را سزاست كه حجّت و برهانش بر تمامى انسانها، اعمّ از فرمانبران و گناهكاران، گسترده است، اگر كسى را مورد رحمت خود قرار دهد از جود و بخشش اوست، و اگر مجازات نمايد در مقابل اعمال خود آنانست، و خداوند نسبت به بندگانش ستم روا نمى‏ دارد. و سپاس شايسته خداوندى است كه مكانش فراز، بنيانش برتر، اركانش محكم، سلطنتش پايدار، مقامش رفيع، برهانش روشن بوده، بخشنده و مهربان و مُنعم و منّان است. ستايش از آنِ خداوندى است كه از هر مخلوقى كه او را به حقيقت ربوبى و قدرت خداوندى شناخت، مستور مانده، ديدگان او را نمى ‏يابد، و اخبار او را احاطه نمى ‏كند، و مقدار او را تعيين نمى ‏نمايد، و اعتبار او را بتوهّم درنمى ‏آورد، چرا كه او پادشاهى جبّار است.
اَللَّهُمَّ قَدْ تَرى مَكاني وَ تَسْمَعُ كَلامي، وَ تَطَّلِعُ عَلي اَمْرى، وَ تَعْلَمُ ما في نَفْسي، وَ لَيْسَ يَخْفي عَلَيْكَ شَيٌ مِنْ اَمْرى، وَ قَدْ سَعَيْتُ اِلَيْكَ في طَلِبَتي، وَ طَلِبْتُ اِلَيْكَ في حاجَتي، وَتَضَرَّعْتُ اِلَيْكَ في مَسْاَلَتي، وَ سَأَلْتُكَ لِفَقْرٍ وَ حاجَةٍ، وَ ذِلَّةٍ وَ ضيقَةٍ، وَ بُؤْسٍ وَ مَسْكَنَةٍ.
و انت الرب الجَوادُ بِالْمَغْفِرَةِ، تَجِدُ مَنْ تُعَذِّبُ غَيْرى، وَ لا اَجِدُ مَنْ يَغْفِرُلي غَيْرُكَ، وَ اَنْتَ غَنِيٌّ عَنْ عَذابي وَ اَنَا فَقيرٌ اِلي رَحْمَتِكَ.
فَاَسْأَلُكَ بِفَقْرى اِلَيْكَ وَ غِناكَ عَنّي، وَ بِقُدْرَتِكَ عَلَيَّ وَ قِلَّةِ امْتِناعي مِنْكَ، اَنْ تَجْعَلَ دُعائي هذا دُعاءً وافَقَ مِنْكَ اِجابَةً، وَ مَجْلِسي هذا مَجْلِساً وافَقَ مِنْكَ رَحْمَةً، وَطَلِبَتي هذهِ طَلِبَةً وافَقَتْ نَجاحاً.
وَ ما خِفْتُ عُسْرَتَهُ مِنَ الْاُمُورِ فَيَسِّرْهُ، وَ ما خِفْتُ عَجْزَهُ مِنَ الْاَشْياءِ فَوَسِّعْهُ، وَ مَنْ اَرادَني بِسُوءٍ مِنَ الْخَلائِقِ كُلِّهِمْ فَاَغْلِبْهُ، امينَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.
وَ هَوِّنْ عَلَيَّ ما خَشيتُ شِدَّتَهُ، وَ اكْشِفْ عَنّي ما خَشيتُ كُرْبَتَهُ، وَ يَسِّرْلي ما خَشيتُ عُسْرَتَهُ، امينَ رَبَّ الْعالَمينَ.
پروردگارا! مكان و جايگاهم رامى ‏بينى، و كلامم رامى ‏شنوى، و بر كارهايم اشراف دارى، و بر آنچه در جانم مى ‏باشد آگاهى، و هيچيك از كارهايم از تو پوشيده نمى ‏باشد، با نياز بسوى تو آمده ‏ام، و حاجتهايم را از تو مى ‏خواهم، و براى آنها بسوى تو تضرّع و زارى مى‏ كنم، و با فقر و نياز و ذلّت و شدّت و مسكنت از تو يارى مى ‏جويم.
و تو پروردگارى هستى كه گناهان را مى‏ بخشى، به غير از من كسانى را مى ‏يابى كه عذاب كنى، ولى من جز تو آمرزنده‏ اى را نمى ‏يابم، و تو از عذاب من بى ‏نيازى، و من نيازمند رحمت و لطف تو هستم.
پس به سبب نيازم بسوى تو، و بى ‏نيازيت از من، و قدرت و تسلّطت بر من، از تو مى ‏خواهم كه اين دعايم را دعائى قرار دهى كه مقرون به اجابت باشد، و جايگاهم را جايگاه نزول رحمتت قرار دهى، و اين در خواست و حاجتم را قرين موفّقيّت بنمايى.
و كارهايى كه از سختى آنها در هراسم را آسان فرما، و براى كارهايى كه از انجام آنها ناتوانم بمن قدرت و نيرو ارزانى دار، و هريك از بندگانت كه نسبت بمن قصد بدى دارد را مغلوب ساز، اى بهترين رحم‏كنندگان دعايم را اجابت فرما.
هرچه كه از شدّت آن نگرانم را آسان فرما، و رنج آنچه مرا در هراس انداخته را بر طرف ساز، و هرچه از سختى آن هراسانم را آسان فرما، پروردگار جهانيان اجابت فرما. اَللَّهُمَّ اَنْزِعِ الْعُجْبَ وَ الرِّياءَ، وَ الْكِبْرَ وَ الْبَغْيَ، وَ الْحَسَدَ وَ الضَّعْفَ وَ الشَّكَّ، وَ الْوَهْنَ وَ الضُّرَّ وَ الْاَسْقامَ، وَ الْخِذْلانَ وَ الْمَكْرَ وَ الْخَديعَةَ، وَ الْبَلِيَّةَ وَ الْفَسادَ، مِنْ سَمْعي وَ بَصَرى وَ جَميعِ جَوارِحي، وَ خُذْ بِناصِيَتي اِلي ما تُحِبُّ وَ تَرْضي، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ و َالِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْ ذَنْبي، وَ اسْتُرْ عَوْرَتي، وَ امِنْ رَوْعَتي، وَ اجْبُرْ مَعْصِيَتي، وَ اَغْنِ فَقْرى، وَ يَسِّرْ حاجَتي، وَ اَقِلْني عَثْرَتي، وَ اجْمَعْ شَمْلي، وَ اكْفِني ما اَهَمَّني، وَ ما غابَ عَنّي وَ ما حَضَرَني، وَ ما اَتَخَوَّفُهُ مِنْكَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.
اَللَّهُمَّ فَوَّضْتُ اَمْرى اِلَيْكَ، وَ اَلْجَاْتُ ظَهْرى اِلَيْكَ، وَ اَسْلَمْتُ نَفْسي اِلَيْكَ بِما جَنَيْتُ عَلَيْها، فَرَقاً مِنْكَ وَ خَوْفاً وَطَمَعاً، وَ اَنْتَ الْكَريمُ الَّذى لايَقْطَعُ الرَّجاءَ، وَ لا يُخَيِّبُ الدُّعاءَ.
فَاَسْاَلُكَ بِحَقِّ اِبْراهيمَ خَليلِكَ، وَ مُوسي كَليمِكَ، وَ عيسي رُوحِكَ، وَ مُحَمَّدٍ صَفِيِّكَ وَ نَبِيِّكَ، اَلاَّ تَصْرِفَ وَجْهَكَ الْكَريمَ عَنّي، حَتّي تَقْبَلَ تَوْبَتي، وَ تَرْحَمَ عَبْرَتي، وَ تَغْفِرَلي خَطيئَتي، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، وَ يا اَحْكَمَ الْحاكِمينَ.
خداوندا! خودبينى و ريا و تكبّر و تجاوز و حسد، و ناتوانى و شك و سستى، و ضرر و انواع بيماريها، و نيز خذلان و مكر و حيله و خدعه و نيرنگ و فساد را، از گوش و چشم و تمام اندامم دور دار، و مرا بسوى آنچه دوست مى ‏دارى و تو را خشنود مى ‏سازد، راهنمايى كن، اى رحم ‏كننده‏ترين رحم ‏كنندگان.
پروردگارا! بر محمد و خاندانش درود فرست، و گناهم را ببخش، و عيبم را پوشيده ‏دار، و ترسم را ايمنى بخش، و گناهانم را جبران فرما، و فقرم را به بى ‏نيازى مبدّل ساز، حاجتم را آسان و از لغزشم درگذر، و آنچه را كه در پى آن هستم، و نيز هرچه از من پنهان و آشكار است، و مواردى كه از تو در هراسم را كفايت فرما، اى بهترين رحم‏كنندگان.
بارالها! كارهايم را بتو واگذار كردم، و خود را در پناه تو قرار دادم، و بسبب گناهانى كه انجام داده و بيم و اميدى كه بتو دارم، خود را بتو سپردم، و تو بزرگوارى هستى كه اميد را قطع نكرده و دعا را نااميد نمى ‏گردانى.
بحقّ دوستت ابراهيم، و هم‏صحبتت موسى، و روح تو عيسى، و برگزيده و پيامبرت محمد، از تو مى‏ خواهم كه از من روى نگردانده، و بزرگواريت را از من دريغ ننمايى، تا آنكه توبه ‏ام را قبول، و بر اشكهايم رحم بنمايى، و از اشتباهم درگذرى، اى بهترين رحم‏كنندگان و عادلترين حكم‏كنندگان.
اَللَّهُمَّ اجْعَلْ ثارى عَلي مَنْ ظَلَمَني، وَ انْصُرْني عَلي مَنْ عاداني، اَللَّهُمَّ لا تَجْعَلْ مُصيبَتي في ديني، وَ لا تَجْعَلِ الدُّنْيا اَكْبَرَ هَمّي وَ لا مَبْلَغَ عِلْمي.
اِلهي اَصْلِحْ لي دينِيَ الَّذى هُوَ عِصْمَةُ اَمْرى، وَ اَصْلِحْ لي دُنْياىَ الَّتي فيها مَعاشي، وَ اَصْلِحْ لي اخِرَتِيَ الَّتي اِلَيْها مَعادى، وَ اجْعَلِ الْحَياةَ زِيادَةً لي مِنْ كُلِّ خَيْرٍ، وَ اجْعَلِ الْمَوْتَ راحَةً لي مِنْ كُلِّ شَرٍّ.
اَللَّهُمَّ اِنَّكَ عَفُوٌّ تُحِبُّ الْعَفْوَ فَاعْفُ عَنّي، اَللَّهُمَّ اَحْيِني ما عَلِمْتَ الْحَياةَ خَيْراً لي، وَ تَوَفَّني اِذا كانَتِ الْوَفاةُ خَيْراً لي، وَ اَسْأَلُكَ خَشْيَتَكَ فِي الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ، وَ الْعَدْلَ فِي الْغَضَبِ وَ الرِّضا.
وَ اَسْأَلُكَ الْقَصْدَ فِي الْفَقْرِ وَ الْغِني، وَ اَسْأَلُكَ نَعيماً لا يَبيدُ، وَ قُرَةَّ عَيْنٍ لا يَنْقَطِعُ، وَ اَسْأَلُكَ الرِّضا بَعْدَ الْقَضاءِ، وَ اَسْأَلُكَ لَذَّةَ النَّظَرِ اِلي وَجْهِكَ.
اَللَّهُمَّ اِنّي اَسْتَهْديكَ لِاِرْشادِ اَمْرى، وَ اَعُوذُبِكَ مِنْ شَرِّ نَفْسي، اَللَّهُمَّ عَمِلْتُ سُوءً وَ ظَلَمْتُ نَفْسي، فَاغْفِرْلي اِنَّهُ لا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلاَّ اَنْتَ، اَللَّهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ تَعْجيلَ عافِيَتِكَ، وَ صَبْراً عَلي بَلِيَّتِكَ، وَ خُرُوجاً مِنَ الدُّنْيا اِلي رَحْمَتِكَ.
پروردگارا! از كسى كه بر من ستم روا مى ‏دارد انتقام گير، و مرا بر هر كه با من دشمن است يارى فرما، خداوندا! مصيبت و گرفتاريم را در دينم مقرر مگردان، و دنيا را مهمترين مقصود و نهايت شناختم قرار نده.
خداوندا! دينم كه مهمترين كارم، و دنيايم كه راه بدست آوردن معاشم، و آخرتم كه سرانجامم بسوى آنست، را اصلاح گردان، و زندگى ‏ام را راهى بسوى بدست آوردن هر خير و بركت، و مرگم را راه رهايى از هر شرّ و بدى قرار ده.
پروردگارا! تو آمرزنده‏ اى و بخشايش رادوست دارى، پس از من درگذر، بارالها! مرا زنده بدار تا آنگاه كه مى ‏دانى زندگانى برايم خير و بركت در بر دارد، و مرا بميران آن هنگام كه مى‏ دانى مرگ برايم نيكو است، و از تو مى ‏خواهم كه در آشكار و نهان، ترس و بيم از خودت را بمن ارزانى دارى، و در غضب و رضا، عدل و انصاف بمن عطا فرمائى.
خداوندا! از تو مى‏ خواهم در فقر و بى ‏نيازى ميانه ‏روى بمن عطا كنى، واز تو نعمتى بى ‏نهايت و خرسندكننده كه قطع نگردد، و نيز خشنودى به قضا و قدرت را خواهانم، و از تو لذّت ديدارت را جويا هستم.
پروردگارا! براى ارشاد در كارهايم از تو هدايت مى ‏جويم، و از شرّ نفسم به تو پناه مى ‏برم، خداوندا! كار زشت انجام داده و بخود ستم كردم، پس از من درگذر كه جز تو كسى گناهان را نمى ‏بخشد، بارالها! از تو تعجيل در سلامتى، و صبر در مصائب، و خروج از دنيا بسوى رحمتت را خواستارم. اَللَّهُمَّ اِنّي اُشْهِدُكَ وَ اُشْهِدُ مَلائِكَتَكَ وَ حَمَلَةَ عَرْشِكَ، وَ اُشْهِدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْاَرْضِ، اَنَّكَ اَنْتَ اللَّهُ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ وَحْدَكَ لا شَريكَ لَكَ، وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ، وَ اَسْأَلُكَ بِاَنَّ لَكَ الْحَمْدُ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ، بَديعُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ، يا كائِنَ قَبْلَ اَنْ يَكُونَ شَيْ‏ءٌ، وَ الْمُكَوِّنَ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ، وَ الْكائِنَ بَعْدَ ما لا يَكُونُ شَيْ‏ءٌ.
اَللَّهُمَّ اِلي رَحْمَتِكَ رَفَعْتُ بَصَرى، وَ اِلي جُودِكَ بَسَطْتُ كَفّي، فَلا تَحْرِمْني وَاَنَا اَسْأَلُكَ، وَ لا تُعَذِّبْني وَ اَنَا اَسْتَغْفِرُكَ، اَللَّهُمَّ فَاغْفِرْلي فَاِنَّكَ بي عالِمٌ، وَ لا تُعَذِّبْني فَاِنَّكَ عَلَيَّ قادِرٌ، بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.
اَللَّهُمَّ ذَاالرَّحْمَةِ الْواسِعَةِ وَ الصَّلاةِ النَّافِعَةِ الرَّافِعَةِ، صَلِّ عَلي اَكْرَمِ خَلْقِكَ عَلَيْكَ، وَ اَحَبِّهِمْ اِلَيْكَ، وَ اَوْجَهِهِمْ لَدَيْكَ، مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ، الْمَخْصُوصِ بِفَضائِلِ الْوَسائِلِ، اَشْرَفَ وَ اَكْمَلَ، وَ اَرْفَعَ وَ اَعْظَمَ، وَ اَكْرَمَ ما صَلَّيْتَ عَلي مُبَلِّغٍ عَنْكَ، مُؤْتَمِنٍ عَلي وَحْيِكَ.
اَللَّهُمَّ كَما سَدَدْتَ بِهِ الْعَمي، وَ فَتَحْتَ بِهِ الْهُدى، فَاجْعَلْ مَناهِجَ سُبُلِهِ لَنا سُنَناً، وَ حُجَجَ بُرْهانِهِ لَناسَبَباً، نَأْتَمُّ بِهِ اِلَي الْقُدُومِ عَلَيْكَ.
پروردگارا! تو و فرشتگانت و حاملان عرشت، و آنچه در آسمانها و زمين است را شاهد مى ‏گيرم، كه تو خداوندى هستى كه جز تو خدايى نيست، و براى تو شريكى وجود ندارد، و محمّد بنده و فرستاده توست، و از تو حاجتهايم را مى‏ خواهم، چرا كه ستايش مخصوص تو بوده و معبودى جز تو نيست، و آفريننده آسمانها و زمين هستى، اى كسى كه قبل از وجود هر موجودى وجود داشته، و هر چيز را ايجاد كرده،و بعد از آنكه هيچ موجودى وجود ندارد، وجود=دارى. خداوندا! چشمانم را بسوى رحمتت دوخته، و دستهايم را بسوى بخشش تو گشوده ‏ام، مرا محروم مكن آنگاه كه از تو درخواست مى‏ كنم، و مرا عذاب منما آنهنگام كه از تو طلب بخشايش دارم، بارالها! مرا ببخشاى، چرا كه تو به كارهايم دانائى، و مرا عذاب مكن، چرا كه تو بر من قادر و توانائى، به رحمتت اى بهترين رحم‏ كنندگان.
پروردگارا! اى داراى رحمت گسترده، و درودهاى نافع و بالابرنده، بر گرامى‏ترين بنده ‏ات و دوستدارترين آنان نزد تو، و ارزشمندترين ايشان در مقابل تو، محمد، بنده و فرستاده ‏ات، كه او را به وسايل و اسباب ارزشمند مخصوص گردانده ‏اى، درود فرست، شريفترين، و كاملترين، و برترين، و فزونترين، و گراميترين درودى كه بر مبلّغين فرامينت، و امينان بر وحيت فرستاده ‏اى. خداوندا! همچنانكه كورى و جهالت را با او برطرف كرده، و چشمه ‏سارهاى هدايت را بوسيله او جارى ساختى، ما را در راههاى هدايت او قرار ده، و براهين روشن او را براى ما اسبابى قرار ده كه براى رسيدن بتو از آنها پيروى كنيم.
اَللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ مِلْأَ السَّماواتِ السَّبْعِ، وَ مِلْأَ طِباقِهِنَّ، وَ مِلْأَ الْاَرَضينَ السَّبْعِ، وَ مِلْأَ ما بَيْنَهُما، وَ مِلْأَ عَرْشِ رَبِّنا الْكَريمِ وَ ميزانَ رَبِّنَا الْغَفَّارِ، وَ مِدادَ كَلِماتِ رَبِّنَا الْقَهَّارِ، وَ مِلْأَ الْجَنَّةِ وَ مِلْأَ النَّارِ، وَ عَدَدَ الْماءِ وَ الثَّرى، وَ عَدَدَ ما يُرى وَ ما لا يُرى.
اَللَّهُمَّ وَ اجْعَلْ صَلَواتِكَ وَ بَرَكاتِكَ، وَ مَنَّكَ وَ مَغْفِرَتَكَ، وَ رَحْمَتَكَ وَ رِضْوانَكَ، وَ فَضْلَكَ وَ سَلامَتَكَ، وَ ذِكْرَكَ وَ نُورَكَ، وَ شَرَفَكَ وَ نِعْمَتَكَ وَ خِيَرَتَكَ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، كَما صَلَّيْتَ وَ بارَكْتَ وَ تَرَحَّمْتَ عَلي اِبْراهيمَ وَ الِ اِبْراهيمَ، اِنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ.
اَللَّهُمَّ اَعْطِ مُحَمَّداً الْوَسيلَةَ الْعُظْمي، وَ كَريمَ جَزائِكَ فِي الْعُقْبي، حَتَّي تُشَرِّفَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ، يا اِلهَ الْهُدى.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، وَ عَلي جَميعِ مَلائِكَتِكَ وَ اَنْبِيائِكَ وَ رُسُلِكَ، سَلامٌ عَلي جَبْرَئيلَ وَ ميكائيلَ وَ اِسْرافيلَ، وَ حَمَلَةِ الْعَرْشِ وَ مَلائِكَتِكَ الْمُقَرَّبينَ، وَ الْكِرامِ الْكاتِبينَ وَ الْكَرُّوبِيّينَ، وَ سَلامٌ عَلي مَلائِكَتِكَ اَجْمَعينَ.
پروردگارا! ستايش براى توست، به گنجايش آسمانهاى هفتگانه و طبقه ‏هاى آن، و به گنجايش زمينهاى هفتگانه و آنچه در بين آنهاست، و به گنجايش عرش پروردگار بزرگ ما، و به تعداد مخلوقات پروردگار ما، و به گنجايش بهشت و جهنم، و تعداد آب و خاك، و به ميزان آنچه ديده شده و آنچه ديده نمى‏ شود.
خداوندا! درودها و بركات، و منّت و بخشش و رحمت، و خشنودى و فضل و سلامت، و ذكر و نور و شرف و نعمت خود را، بر محمد و خاندانش قرار ده، همچنانكه درود و بركت و رحمت خود را بر ابراهيم و خاندان او ارزانى داشتى، بدرستيكه تو ستوده و بزرگوار مى ‏باشى. بارالها! وسيله برتر و بهترين پاداشت را در قيامت، به محمد ارزانى دار، تا آنكه او را در آن روز شرافت عطا فرمايى، اى خداوند هدايت ‏كننده.
پروردگارا! بر محمد و خاندان او، و بر تمامى فرشتگان و پيامبران و رسولان، درود فرست، سلام بر جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، و حاملان عرش و فرشتگان مقرب، و فرشتگان بزرگوار نويسنده اعمال مردم، و سلام بر تمامى فرشتگان.
وَ سَلامٌ عَلي اَبينا ادَمَ وَ عَلي اُمِّنا حَوَّاءَ، وَ سَلامٌ عَلَي النَّبيّينَ اَجْمَعينَ، وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ، وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلينَ اَجْمَعينَ، وَ الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ، وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ، وَ حَسْبِيَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ، وَ صَلَّى اللَّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَالِهِ وَسَلَّمَ كَثيراً.
دعاؤها عليهاالسلام في تعقيب صلاة المغرب
اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى لا يُحْصي مَدْحَهُ الْقائِلُونَ، وَ الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى لا يُحْصي نَعْماءَهُ الْعادُّونَ، وَ الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى لايُؤَدّى حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ، وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ الْاَوَّلُ وَ الْاخِرُ، وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ، وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ الْمُحْيِي الْمُميتُ، وَ اللَّهُ اَكْبَرُ ذُوالطَّوْلِ، وَ اللَّهُ اَكْبَرُ ذُوالْبَقاءِ الدَّائِمِ.
وَ الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى لا يُدْرِكُ الْعالِمُونَ عِلْمَهُ، وَ لا يَسْتَخِفُّ الْجاهِلُونَ حِلْمَهُ، وَ لا يَبْلُغُ الْمادِحُونَ مِدْحَتَهُ، وَ لا يَصِفُ الْواصِفُونَ صِفَتَهُ، وَ لا يُحْسِنُ الْخَلْقُ نَعْتَهُ.
و سلام بر پدر ما آدم، و مادر ما حوّا، و سلام بر تمامى پيامبران و راستگويان و شهيدان و صالحين، و سلام بر تمامى رسولان، و سپاس مخصوص خداوند جهانيان است، و هيچ حول و قوه‏ اى جز از جانب خداى برتر و والاتر نمى ‏باشد، و خداوند مرا كفايت مى ‏كند، و او بهترين نگهبان است، و درود خدا بر محمد و خاندانش باد.
دعاى آن حضرت در تعقيب نماز مغرب
سپاس و ستايش خداوندى را سزاست كه ستايش او را گويندگان به شمارش در نياورند، و نعمتهايش را شمارندگان نشمارند، و سپاس شايسته خداوندى است كه حقّش را تلاشگران ادا ننمايند، و جز او معبودى نيست، اول و آخر است، و جز او معبودى نيست، ظاهر و باطن است، و جز=او معبودى نيست، زنده ‏كننده و ميراننده است، و خداوند صاحب فضل برتر است، و خداوند باقى و جاودان برتر است.
و سپاس مخصوص خداوندى است كه دانايان به ژرفاى علم او نرسيده، و جاهلان حلم او رااندك نشمارند، و ستايشگران به مدح او دست نمى ‏يابند، و توصيف ‏كنندگان در توصيف او عاجز، و مخلوقات از دست يافتن به كمالاتش ناتوان مى ‏باشند.
وَ الْحَمْدُلِلَّهِ ذِى‏الْمُلْكِ وَ الْمَلَكُوتِ، وَ الْعَظَمَةِ وَ الْجَبَرُوتِ، وَ الْعِزِّ وَ الْكِبْرِياءِ، وَ الْبَهاءِ وَ الْجَلالِ، وَ الْمَهابَةِ وَ الْجَمالِ، وَ الْعِزَّةِ وَ الْقُدْرَةِ، وَ الْحَوْلِ وَ الْقُوَّةِ، وَ الْمِنَّةِ وَ الْغَلَبَةِ، وَ الْفَضْلِ وَ الطَّوْلِ، وَ الْعَدْلِ وَ الْحَقِّ، وَ الْخَلْقِ وَ الْعُلاءِ، وَ الرَّفْعَةِ وَ الْمَجْدِ، وَ الْفَضيلَةِ وَ الْحِكْمَةِ، وَ الْغِناءِ وَ السَّعَةِ، وَ الْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ، وَ الْحِلْمِ وَ الْعِلْمِ، وَ الْحُجَّةِ الْبالِغَةِ، وَ النِّعْمَةِ السَّابِغَةِ، وَ الثَّناءِ الْحَسَنِ الْجَميلِ وَالْالاءِ الْكَريمَةِ، مَلِكِ الدُّنْيا وَ الْاخِرَةِ وَ الْجَنَّةِ وَ النَّار،وَ ما فيهِنَّ تَبارَكَ وَ تَعالى.
اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى عَلِمَ اَسْرارَ الْغُيُوبِ، وَ اطَّلَعَ عَلى ما تَجِنُّ الْقُلُوبُ، فَلَيْسَ عَنْهُ مَذْهَبٌ وَ لا مَهْرَبٌ، وَ الْحَمْدُلِلَّهِ الْمُتَكَبِّرِ في سُلْطانِهِ، الْعَزيزِ في مَكانِهِ، الْمَتَجَبِّرِ في مُلْكِهِ، الْقَوِىِّ في بَطْشِهِ، الرَّفيعِ فَوْقَ عَرْشِهِ، الْمُطَّلِعِ عَلي خَلْقِهِ، وَ الْبالِغِ لِما اَرادَ مِنْ عِلْمِهِ.
اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى بِكَلِماتِهِ قامَتِ السَّماواتُ الشِّدادُ، وَ ثَبَتَتِ الْاَرَضُونَ الْمِهادُ، وَ انْتَصَبَتِ الْجِبالُ الرَّواسِي الْاَوْتادُ، وَجَرَتِ الرِّياحُ اللَّواقِحُ، وَ سارَ في جَوِّ السَّماءِ السَّحابُ، وَ وَقَفَتْ عَلي حُدُودِهَا الْبِحارُ، وَ وَجِلَتِ
و سپاس از آن خداوندى است كه داراى ملك و ملكوت، و عظمت و جبروت، عزت و كبرياء، و بهاء و جلالت، و مهابت و جمال، و عزت و قدرت، و نيرو و منّت، و غلبه و فضل و نعمت، و عدل و حق، و آفرينش و برترى، و رفعت و مجد، و فضيلت و حكمت، و بى ‏نيازى و وسعت، و بسط و قبض، و حلم و علم مى ‏باشد، كسى كه داراى دليل روشن، و نعمت گسترده، و توصيف زيبا، و نعمتهاى گرامى است، و پادشاه دنيا و آخرت، و بهشت و جهنم و آنچه در آنهاست، مى ‏باشد.
سپاس و ستايش شايسته خداوندى است كه رازهاى پنهان را مى ‏داند، و بر اسرار قلبها آگاهست، و راه فرارى از او يافت نمى ‏شود، سپاس خداوندى را سزاست كه در سلطنتش متكبّر، و در جايگاهش محكم، در پادشاهيش قدرتمند، در مجازات دادن نيرومند، از عرش برتر، و آگاه به اعمال مردم، و توانا بر آنچه مى‏ خواهد، مى ‏باشد.
ستايش از آن خداوندى است كه به نيروى او آسمانهاى محكم برپاايستاده، و زمينهاى گاهواره مانند بر جاى خود ثابت گرديده ‏اند، كوههاى محكم كه باعث تثبيت زمين هستند استوار شده، و بادهاى باروركننده جريان مى ‏يابند، ابرها در آسمان بحركت در آمده، و درياها در محدوده خود متوقف
الْقُلُوبُ مِنْ مَخافَتِهِ، وَ انْقَمَعَتِ الْاَرْبابُ لِرُبُوبِيَّتِهِ، تَبارَكْتَ يا مُحْصي قَطَرِ الْمَطَرِ وَ وَرَقِ الشَّجَرِ، وَ مُحْيي اَجْسادِ الْمَوْتي لِلْحَشْرِ.
سُبْحانَكَ يا ذَاالْجَلالِ وَ الْاِكْرامِ، ما فَعَلْتَ بِالْغَريبِ الْفَقيرِ اِذا اَتاكَ مُسْتَجيراً مُسْتَغيثاً، ما فَعَلْتَ بِمَنْ اَناخَ بِفِنائِكَ وَ تَعَرَّضَ لِرِضاكَ، وَ غَدا اِلَيْكَ، فَجَثا بَيْنَ يَدَيْكَ، يَشْكُو اِلَيْكَ ما لا يَخْفي عَلَيْكَ، فَلا يَكُونَنَّ يا رَبِّ حَظّي مِنْ دُعائي الْحِرْمانُ، وَلا نَصيبي مِمَّا اَرْجُو مِنْكَ الْخِذْلانُ.
يا مَنْ لَمْ يَزَلْ، وَ لا يَزُولُ كَما لَمْ يَزَلْ، قائِماً عَلي كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ، يا مَنْ جَعَلَ اَيَّامَ الدُّنْيا تَزُولُ، وَ شُهُورَها تَحُولُ، وَ سِنِيَّها تَدُورُ، وَ اَنْتَ الدَّائِمُ لا تُبْليكَ الْاَزْمانُ، وَ لا تُغَيِّرُكَ الدُّهُورُ.
يا مَنْ كُلُّ يَوْمٍ عِنْدَهُ جَديدٌ، وَ كُلُّ رِزْقٍ عِنْدَهُ عَتيدٌ، لِلضَّعيفِ وَ الْقَوِىِّ وَ الشَّديد، قَسَّمْتَ الْاَرْزاقَ بَيْنَ الْخَلائِقِ، فَسَوَّيْتَ بَيْنَ الذَّرَّةِ وَ الْعُصْفُورِ.
اَللَّهُمَّ اِذا ضاقَ الْمُقامُ بِالنَّاسِ، فَنَعُوذُبِكَ مِنْ ضيقِ الْمُقامِ، اَللَّهُمَّ اِذا طالَ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلَي الْمُجْرِمينَ، فَقَصِّرْ ذلِكَ الْيَوْمَ عَلَيْنا كَما بَيْنَ الصَّلاةِ اِليَ الصَّلاةِ.
گرديده‏اند، و قلبها از بيم او بلرزه درمى‏ آيند، و خداوندگاران موهوم با ربوبيّت او از جاى بركنده شده‏اند، خجسته باد اى شمارنده تعداد قطره‏هاى باران و برگهاى درختان، و زنده‏ كننده مردگان براى برانگيخته شدن.
منزّه باد خداوندى كه داراى جلالت و كرم است، خداوندا! در مقابل غريب و نيازمند، آنگاه كه بتو پناهنده شود و از تو يارى جويد، چه مى‏كنى، در برابر كسى كه بدرگاه تو آمده و خشنوديت را مى‏جويد، و در پيشگاه تو بر زمين افتاده،و از آنچه را كه بدان دانائى شكايت مى‏ كند، چه‏ مى ‏كنى، پروردگارا! پس بهره ‏ام را از دعايم نااميدى قرار مده، و نصيبم را از آنچه كه از تو اميد دارم بيچارگى مقرّر مفرما.
اى كسى كه همواره بوده و جاودانه است، و بر اعمال بندگان آگاه مى ‏باشد، اى كسى كه روزهاى دنيا را در گذر، و ماههاى آن را در تحّول، و سالهاى آن را در گردش قرار داد، و تو همواره بوده و زمانها تو را نابود نساخته، و دورانها تو را تغيير نمى ‏دهند.
اى كسى كه هر روز براى او تازه است، و روزى هر كسى، از ضعيف و قوى و شديد، نزد او آماده مى ‏باشد، روزيها را بين بندگان تقسيم مى ‏كنى، و بين مخلوقات عدالت را بر قرار مى ‏نمايى. پروردگارا! آنگاه كه ميان مردم بودن دشوار مى ‏باشد از دشوارى آن به تو پناه مى ‏برم، بارالها! آنگاه كه روز قيامت بر گناهكاران طولانى مى ‏گردد، آن روز را بر ما كوتاه گردان، مانند فاصله بين دو نماز.
اَللَّهُمَّ اِذا اَدْنَيْتَ الشَّمْسَ مِنَ الْجَماجِمِ، فَكانَ بَيْنَها وَ بَيْنَ الْجَماجِمِ مِقْدارُ ميلٍ، وَ زيدَ في حَرِّها حَرَّ عَشْرَ سِنينَ، فَاِنَّإ؛(( ّّ نَسْأَلُكَ اَنْ تُظِلَّنا بِالْغَمامِ، وَ تَنْصِبَ لَنا الْمَنابِرَ وَ الْكَراسِيَّ نَجْلِسُ عَلَيْها، وَ النَّاسُ يَنْطَلِقُونَ فِي الْمَقامِ، امينَ رَبَّ الْعالَمينَ. اَسْأَلُكَ اللَّهُمَّ بِحَقِّ هذِهِ الْمَحامِدِ، اِلاَّ غَفَرْتَ لي وَ تَجاوَزْتَ عَنّي، وَ اَلْبَسْتَني الْعافِيَةَ في بَدَني، وَ رَزَقْتَني السَّلامَةَ في ديني.
فَاِنّي اَسْأَلُكَ، وَ اَنَا واثِقٌ بِاِجابَتِكَ اِيَّاىَ في مَسْأَلَتي، وَ اَدْعُوكَ وَ اَنَا عالِمٌ بِاِسْتِماعِكَ دَعْوَتي، فَاسْتَمِعْ دُعائي وَ لا تَقْطَعْ رَجائي، وَ لا تَرُدَّ ثَنائي، وَ لا تُخَيِّبْ دُعائي، اَنَا مُحْتاجٌ اِلي رِضْوانِكَ، وَفَقيرٌ اِلي غُفْرانِكَ، وَاَسْأَلُكَ وَ لا ايِسٌ مِنْ رَحْمَتِكَ، وَ اَدْعُوكَ وَ اَنَا غَيْرُ مُحْتَرِزٍ مِنْ سَخَطِكَ.
يا رَبِّ وَ اسْتَجِبْ لي وَ امْنُنْ عَلَيَّ بِعَفْوِكَ، وَ تَوَفَّني مُسْلِماً وَ اَلْحِقْني بِالصَّالِحينَ، رَبِّ لا تَمْنَعْني فَضْلَكَ يا مَنَّانُ، وَ لا تَكِلْني اِلي نَفْسي مَخْذُولاً يا حَنَّانُ.
بارالها! آنگاه كه خورشيد در روز قيامت بشدّت تابيده و نزديك مردم مى‏ گردد، و فاصله بين آن و مردم يك ميل مى‏ شود، و به ‏اندازه حرارت ده سال حرارت آن افزايش مى ‏يابد، از تو مى ‏خواهم كه ما را در سايه رحمت خود قرار داده، و در حاليكه مردم براى حسابرسى مى ‏روند جايگاههايى را براى ما مقرّر فرمايى كه بر آنها قرار گيريم، پروردگار جهانيان دعايم را اجابت فرما. خداوندا! بحقّ اين ستايشها از من درگذر، و مرا مورد غفران خود قرار ده، و سلامتى در بدن و دين را بمن عنايت فرما.
پروردگارا! در حالى كه به اجابت خواسته ‏ام از طرف تو اطمينان دارم، از تو حاجتم رامى ‏خواهم، و در حالى كه مى‏ دانم سخنم رامى ‏شنوى، تو را مى ‏خوانم، پس دعايم را بشنو، و اميدم را قطع نكن، و مدح و ثنايم را ردّ ننما، و نااميدم مكن، من نيازمند خشنودى و بخشش تو هستم، و از تو حاجت خواسته و از رحمتت مأيوس نيستم، و تو را مى ‏خوانم در حالى كه از غضبت هراسان مى ‏باشم.
خداوندا! دعايم را اجابت فرما، و با بخششت بر من منّت گذار، و مرا مسلمان بميران، و به صالحين ملحق فرما، پروردگارا! مرا از فضل خود منع مكن اى منّان،و مرا به حالت بيچارگى بخود وامگذار، اى مهربان.
رَبِّ ارْحَمْ عِنْدَ فِراقِ الْأَحِبَّةِ صَرْعَتي، وَعِنْدَ سُكُونِ الْقَبْرِ وَحْدَتي، وَفي مَفازَةِ الْقِيامَةِ غُرْبَتي، وَ بَيْنَ يَدَيْكَ مَوْقُوفاً لِلْحِسابِ فاقَتي.
رَبِّ اَسْتَجيرُبِكَ مِنَ النَّارِ فَاَجِرْني، رَبِّ اَعُوذُبِكَ مِنَ النَّارِ فَاَعِذْني، رَبِّ اَفْزَعُ اِلَيْكَ مِنَ النَّارِ فَاَبْعِدْني، رَبِّ اَسْتَرْحِمُكَ مَكْرُوباً فَارْحَمْني.
رَبِّ اَسْتَغْفِرُكَ لِما جَهِلْتُ فَاغْفِرْلي، رَبِّ قَدْ اَبْرَزَنِي الدُّعاءُ لِلْحاجَةِ اِلَيْكَ فَلا تُؤْيِسْني، يا كَريمُ ذَاالْالاءِ وَ الْاِحْسانِ وَ التَّجاوُزِ.
سَيِّدى يا بَرُّ يا رَحيمُ، اِسْتَجِبْ بَيْنَ الْمُتَضَرِّعينَ اِلَيْكَ دَعْوَتي، وَ ارْحَمْ بَيْنَ الْمُنْتَحِبينَ بِالْعَويلِ عَبْرَتي، وَ اجْعَلْ في لِقائِكَ يَوْمَ الْخُرُوجِ مِنَ الدُّنيا راحَتي، وَ اسْتُرْ بَيْنَ الْأَمْواتِ يا عَظيمَ الرَّجاءِ عَوْرَتي، وَ اعْطِفْ عَلَيَّ عِنْدَ التَّحَوُّلِ وَحيداً اِلي حُفْرَتي، اِنَّكَ اَمَلي وَ مَوْضِعُ طَلِبَتي، وَ الْعارِفُ بِما اُريدُ في تَوْجيهِ مَسْأَلَتي.
فَاقْضِ يا قاضِيَ الْحاجاتِ حاجَتي، فَاِلَيْكَ الْمُشْتَكي وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَالْمُرْتَجي، افِرُّ اِلَيْكَ هارِباً مِنَ الذُّنُوبِ فَاقْبِلْني، وَاَلْتَجِي‏ءُ مِنْ عَدْلِكَ اِلي مَغْفِرَتِكَ فَاَدْرِكْني، وَ اَلْتاذُ
بارالها! رحم كن زمين خوردنم را هنگام مرگ و فراق دوستان، و تنهائيم را هنگام جاى گرفتن در قبر، غربتم را در روز قيامت، و نيازم را در آن هنگام كه براى حسابرسى در پيشگاهت قرار مى ‏گيرم.
خداوندا! از آتش به تو پناه مى ‏برم، پناهم ده، بارالها از آتش از تو نجات مى ‏خواهم، نجاتم ده، پروردگارا از هراس آتش بتو روى مى ‏آورم، مرا از آتش دور دار، خداوندا با بيچارگى از تو رحمت مى‏ طلبم مرا از رحمت خود مأيوس مفرما.
پروردگارا! در برابر نادانيهاى خود از تو طلب بخشش دارم، مرا مورد بخشش خود قرار ده، خداوندا خواسته ‏ام مرا در مقابل تو براى طلب حاجت قرار داد، پس مرا مأيوس نكن، اى بزرگوار و صاحب نعمتها و احسان و در گذشتن از خطاها، مولاى من! اى نيكوكار و اى مهربان، در بين زارى‏ كنندگان دعايم را اجابت فرما، و در ميان فرياد زنان اشكم را مورد رحمت خود قرار ده، و آسايشم را هنگام ملاقاتت،در زمانيكه از اين دنيا خارج مى ‏شوم، مقرّر مفرما.
اى نهايت اميد اميدواران! در ميان مردگان عيبم را بپوشان، و آنگاه كه به تنهايى در ميان قبر قرار مى ‏گيرم بر من لطف نما، بدرستيكه تو آرزوى من، و جايگاه ابراز خواسته‏ هايم، و دانا به حاجتهايم هستى. اى برآورنده حاجتها، خواسته‏ هايم را برآور، شكايتم بسوى توست، و تو ياور و اميد من هستى،از گناهانم بسوى تو مى‏ گريزم، مرا بپذير، و از عدالتت
بِعَفْوِكَ مِنْ بَطْشِكَ فَامْنَعْني، وَ اَسْتَرُوحُ رَحْمَتَكَ مِنْ عِقابِكَ فَنَجِّني. وَ اَطْلُبُ الْقُرْبَةَ مِنْكَ بِالْاِسْلامِ فَقَرِّبْني، وَ مِنَ الْفَزَعِ الْأَكْبَرِ فَامِنّي، وَ في ظِلِّ عَرْشِكَ فَظَلِّلْني، وَ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِكَ فَهَبْ لي، وَ مِنَ الدُّنْيا سالِماً فَنَجِّني، وَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَي النُّورِ فَاَخْرِجْني.
وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَبَيِّضْ وَجْهي، وَ حِساباً يَسيراً فَحاسِبْني، وَ بِسَرائِرى فَلا تَفْضَحْني، وَ عَلي بَلائِكَ فَصَبِّرْني، وَ كَما صَرَفْتَ عَنْ يُوسُفَ السُوءَ وَ الْفَحْشاءَ فَاصْرِفْهُ عَنّي، وَ ما لا طاقَةَ لي بِهِ فَلا تُحَمِّلْني.
وَ اِلي دارِالسَّلامِ فَاهْدِني، وَ بِالْقُرْانِ فَانْفَعْني، وَ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فَثَبِّتْني، وَ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ فَاحْفَظْني، وَ بِحَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ وَ جَبَرُوتِكَ فَاعْصِمْني، وَ بِحِلْمِكَ وَ عِلْمِكَ وَسَعَةِ رَحْمَتِكَ مِنْ جَهَنَّمَ فَنَجِّني، وَ جَنَّتَكَ الْفِرْدَوْسَ فَاَسْكِنّي، وَ النَّظَرَ اِلي وَجْهِكَ فَارْزُقْني، وَ بِنَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ فَاَلْحِقْني، وَ مِنَ الشَّياطينَ وَ اَوْلِيائِهِمْ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ ذى شَرٍّ فَاكْفِني.
اَللَّهُمَّ وَ اَعْدائي وَ مَنْ كادَني اِنْ اَتَوْا بَرّاً فَجَبِّنْ شَجْعَهُمْ،
بسوى غفران وبخششت پناه مى ‏برم، مرا درياب، و از غضبت به بخششت پناه مى‏ جويم،پناهم ده، و از عقابت بوسيله رحمتت آسودگى مى ‏طلبم، مرا نجات ده.
و با اسلام خواستار نزديكى به توام، مرا بخود نزديك گردان، و از هراس روز قيامت مرا ايمن دار، و در سايه عرشت جايگاهم ده، و مرا مشمول رحمتت گردان، و با سلامتى مرا از دنيا نجات ده، و از تاريكيها بسوى نور خارج ساز.
و در روز قيامت چهره‏ ام را درخشان گردان، و با محاسبه‏ اى آسان مرا مورد حسابرسى قرار ده، و به عيوبم شرمگينم مفرما، و بر بلاها صبورم گردان، و آنگونه كه از حضرت يوسف بدى و زشتى را دور ساختى، زشتى و بدى را از من دور ساز، و آنچه بدان طاقت ندارم رابر من تحميل منما.
و مرا بسوى بهشت رهنمون گردان، و از قرآن بهره ‏مندم ساز، و با گفتار صحيح مرا ثابت قدم بگردان، و از شيطان رانده شده حفظ فرما، و در بهشت فردوس ساكن گردان، و ديدار رويت را نصيبم نما، و به پيامبرت ملحق كن، و از شياطين و دوستان آنها و از شرّ هر شرورى كفايت فرما. پروردگارا! دشمنانم و كسانى كه نسبت بمن كينه دارند، اگر قصد آزار مرا
فَضِّ جُمُوعَهُمْ، كَلِّلْ سِلاحَهُمْ، عَرْقِبْ دَوابَّهُمْ، سَلِّطْ عَلَيْهِمُ الْعَواصِفَ وَ الْقَواصِفَ اَبَداً حَتّي تُصْليهِمُ النَّارَ، اَنْزِلْهُمْ مِنْ صَياصيهِمْ، وَ اَمْكِنَّا مِنْ نَواصيهِمْ، امينَ رَبَّ الْعالَمينَ.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ، صَلاةً يَشْهَدُ الْأَوَّلُونَ مَعَ الْأَبْرارِ وَسَيِّدِ الْمُرْسَلينَ، وَ خاتَمِ النَّبِيّينَ، وَ قائِدِ الْخَيْرِ وَ مِفْتاحِ الرَّحْمَةِ.
اَللَّهُمَّ رَبَّ الْبَيْتِ الْحَرامِ وَالشَّهْرِ الْحَرامِ، وَ رَبَّ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ، وَ ربَّ الرُّكْنِ وَ الْمَقامِ، وَ رَبَّ الْحِلِّ وَ الْاِحْرامِ، بَلِّغْ رُوحَ مُحَمَّدٍ مِنَّا التَّحِيَّةَ وَ السَّلامَ.
سَلامٌ عَلَيْكَ يا رَسُولَ‏اللَّهِ، سَلامٌ عَلَيْكَ يا اَمينَ اللَّهِ، سَلامٌ عَلَيْكَ يا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِاللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ، فَهُوَ كَما وَ صَفْتَهُ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُوفٌ رَحيمٌ.
اَللَّهُمَّ اَعْطِهِ اَفْضَلَ ما سَأَلَكَ، وَ اَفْضَلَ ما سُئِلْتَ لَهُ، وَ اَفْضَلَ ما اَنْتَ مَسئُولٌ لَهُ اِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ، امينَ يا رَبَّ الْعالَمينَ.
نمودند، قلب شجاعانشان را ضعيف، لشگريانشان را متفرق، سلاحهايشان را از كار افتاده، و حيواناتشان را ناتوان گردان، و بادهاى سخت و طوفانها را بر آنان مسلّط فرما، تا ايشان را به آتش وارد سازى، از آنچه بدانها پناه جسته ‏اند آنان را فرود آور، و ما را بر نابوديشان قادر فرما، پروردگار جهانيان اجابت فرما.
خداوندا! بر محمد و خاندانش درود فرست، درودى كه پيشينيان همراه با نيكان بر آن شاهد باشند، پيشواى فرستاده شدگان، و آخرين پيامبران، راهبر خير و كليد رحمت.
بارالها! اى پروردگار خانه مقدس- خانه كعبه-، و ماه مقدس- ماه ذيحجه-، و پروردگار مشعر حرام، و پروردگار ركن و مقام، و پروردگار حلّ و حرم، به روح مقدّس پيامبر از جانب ما سلام و درود فرست.
سلام بر تو اى فرستاده خدا، سلام بر تو اى امين خدا، سلام بر تو اى محمد بن عبداللَّه، سلام و رحمت و بركات الهى بر تو باد، و او آنچنانكه توصيفش فرموده ‏اى به مؤمنان مهربان و دلسوز است.
خداوندا! برتر از آنچه از تو خواسته، و براى او تاكنون خواسته شده، و تا روز قيامت براى او خواسته مى‏شود، به او عطا كن، اى پروردگار جهانيان اجابت فرما.
دعاؤها عليها السلام في تعقيب صلاة العشاء
سُبْحانَ مَنْ تَواضَعَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ لِعَظَمَتِهِ، سُبْحانَ مَنْ ذَلَّ كُلُّ شَيْ‏ءٍ لِعِزَّتِهِ، سُبْحانَ مَنْ خَضَعَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ بِاَمْرِهِ وَمُلْكِهِ، سُبْحانَ مَنِ انْقادَتْ لَهُ الْاُمُورُ بِاَزِمَّتِها.
اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى لايُنْسي مَنْ ذَكَرَهُ، اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى لايَخيبُ مَنْ دَعاهُ، اَلْحَمْدُللَّهِ الَّذى مَنْ تَوَكَّلَ عَلَيْهِ كَفاهُ.
اَلْحَمْدُلِلَّهِ سامِكِ السَّماءِ، وَ ساطِحِ الْأَرْضِ، وَ حاصِرِ الْبِحارِ، ناضِدِ الْجِبالِ، وَ بارِى‏ءِ الْحَيَوانِ، وَ خالِقِ الشَّجَرِ، وَ فاتِحِ يَنابيعِ الْأَرْضِ، وَ مُدَبِّرِالْاُمُورِ، وَ مُسَيِّرِ السَّحابِ، وَ مُجْرِى الرّيحِ وَ الْماءِ وَ النَّارِ مِنْ اَغْوارِ الْأَرْضِ، مُتَسارِعاتٍ فِي الْهَواءِ، وَ مَهْبِطِ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ، اَلَّذى بِنِعْمَتِهِ تَتِمُّ الصَّالِحاتُ، وَ بِشُكْرِهِ تَسْتَوْجِبُ الزِّياداتُ، وَ بِاَمْرِهِ قامَتِ السَّماواتُ، وَ بِعِزَّتِهِ اسْتَقَرَّتِ الرَّاسِياتُ، وَ سَبَّحَتِ الْوُحُوشُ فِي الْفَلَواتِ وَ الطَّيْرُ فِي الْوَكَناتِ.
اَلْحَمْدُلِلَّهِ رَفيعِ الدَّرَجاتِ، مُنْزِلِ الْاياتِ، واسِعِ
دعاى آن حضرت در تعقيب نماز عشاء
پاك و منزّه است پروردگارى كه تمامى موجودات در برابر عظمت او متواضعند، پاك و منزّه است آنكه همه اشياء در برابر عزّت او خوار و ذليلند، پاك و منزّه است كسى كه هر چيز در برابر امر و پادشاهى او خاضع مى‏باشد، پاك و منزّه است آنكه هر چيز در حيطه قدرت او قرار دارد.
سپاس خداوندى را سزاست كه هر كه او را ياد كند فراموشش نمى‏ كند، سپاس از آن خداوندى است كه هر كه او را بخواند نااميدش ننمايد، سپاس شايسته خداوندى است كه هر كه بر او توكّل نمايد او را كفايت كند. سپاس و ستايش مخصوص خداوندى است كه آسمانها را برافراشت، و زمين را مسطّح گردانيد، و درياها را محدود ساخت، و كوهها را بصورت رشته‏ هايى درآورد، و حيوانات را آفريد، و درختان را ايجاد كرد، و چشمه ‏سارهاى زمين را گشود، و امور را تدبير كرده، و ابرها را بگردش درآورد، و بخار و آب و آتش را از اعماق زمين بسوى آسمان جارى ساخت، و گرما و سرما را در زمين قرار داد.
خداوندى كه با نعمتهايش كارهاى نيك كامل شده، و شكر او موجب
الْبَرَكاتِ، ساتِرِ الْعَوْراتِ، قابِلِ الْحَسَناتِ، مُقيلِ الْعَثَراتِ، مُنَفِّسِ الْكُرُباتِ، مُنْزِلِ الْبَرَكاتِ، مُجيبِ الدَّعواتِ، مُحْيِي الْأَمْواتِ، اِلهِ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَالسَّماواتِ. اَلْحَمْدُلِلَّهِ عَلي كُلِّ حَمْدٍ وَ ذِكْرٍ، وَ شُكْرٍ وَ صَبْرٍ، وَ صَلاةٍ وَ زَكاةٍ، وَ قِيامٍ وَ عِبادَةٍ، وَ سَعادَةٍ وَ بَرَكَةٍ، وَ زِيادَةٍ وَ رَحْمَةٍ، وَ نِعْمَةٍ وَ كَرامَةٍ، وَ فَريضَةٍ، وَ سَرَّاءٍ وَ ضَرَّاءٍ، وَ شِدَّةٍ وَ رَخاءٍ، وَ مُصيبَةٍ وَ بَلاءٍ، وَ عَسْرٍ وَ يُسْرٍ، وَ غِناءٍ وَ فَقْرٍ، وَ عَلي كُلِّ حالٍ، وَ فِي كُلِّ اَوانٍ وَ زَمانٍ، وَ كُلِّ مَثْوىً وَ مُنْقَلَبٍ وَ مُقامٍ.
اَللَّهُمَّ اِنّي عائِذٌ بِكَ فَاَعِذْني، وَ مُسْتَجيرٌبِكَ فَاَجِرْني، وَ مُسْتَعينٌ بِكَ فَاَعِنّي، وَ مُسْتَغيثٌ بِكَ فَاَغِثْني، وَ داعيكَ فَاَجِبْني، وَ مُسْتَغْفِرُكَ فَاغْفِرْلي، وَ مُسْتَنْصِرُكَ فَانْصُرْني، وَ مُسْتَهْديكَ فَاهْدِني، وَ مُسْتَكْفيكَ فَاكْفِني، وَ مُلْتَجِأٌ اِلَيْكَ فَ‏آوِني، وَ مُسْتَمْسِكٌ بِحَبْلِكَ فَاعْصِمْني، وَ مُتَوَكِّلٌ عَلَيْكَ فَاكْفِني.
وَ اجْعَلْني في عِياذِكَ وَ جِوارِكَ، وَ حِرْزِكَ وَ كَهْفِكَ، وَ حِياطَتِكَ وَ حَراسَتِكَ، وَ كَلاءَتِكَ وَ حُرْمَتِكَ، وَ اَمْنِكَ وَ تَحْتَ ظِلِّكَ وَ تَحْتَ جِناحِكَ.
افزايش نعمتها مى ‏گردد، و با فرمانش آسمانها پايدار گرديده، و با عزّت او كوههاى سر برافراشته مستقر گرديده ‏اند، و حيوانات وحشى در بيابانها و پرندگان در آشيانه ‏ها به تسبيح او مشغولند. سپاس خداوندى را سزاست كه بالابرنده درجات، و نازل‏كننده آيات، و گستراننده بركات، و پوشاننده عيبها، و قبول‏كننده نيكيها، و درگذرنده از لغزشها، و برطرف ‏كننده رنجها، و اجابت ‏كننده خواسته‏ ها، و زنده ‏كننده مردگان، پروردگار زمين و آسمانهاست.
سپاس و ستايش بر خداوند بر هر مدح و ذكر، و شكر و صبر، و نماز و زكات، و قيام و عبادت، و سعادت، و بركت و زيادتى، و رحمت و نعمت و كرامت و واجب، و خوشى و ناراحتى، و شدّت و آسايش، و مصيبت و بلاء، و سختى و راحتى، و بى‏نيازى و فقر، و بر هر حال، و در هر زمان و هنگام، و هر مكان و جايگاه توقّف و كوچ.
پروردگارا! پناهنده به توام، مرا پناه ده، از تو يارى مى‏ جويم، ياريم نما، از تو فريادرسى مى‏ طلبم، بفريادم رس، و تو را مى ‏خوانم، مرا اجابت كن، از تو آمرزش مى ‏طلبم، مرا ببخش، از تو كمك مى ‏جويم، مرا كمك نما، و از تو هدايت مى‏ خواهم، مرا هدايت كن، و از تو كفايت مى ‏جويم، مرا كفايت نما، و بسوى تو پناه آورده ‏ام، مرا پناه ده، و به ريسمان تو چنگ زده ‏ام، مرا حفاظت نما، و بر تو توكل نموده ‏ام، مرا كفايت كن.
بارالها! مرا در پناه و حفاظت، و حراست و كفايت، و حرمت و امنيّت، و در زير سايه رحمت خود قرار ده.
وَاجْعَلْ عَلَيَّ جُنَّةً و اقِيَةً مِنْكَ، وَ اجْعَلْ حِفْظَكَ وَ حِياطَتَكَ، وَ حَراسَتَكَ وَ كَلاءَتَكَ، مِنْ وَرائي وَ اَمامي، وَ عَنْ يَميني وَ عَنْ شِمالي، وَ مِنْ فَوْقي وَ مِنْ تَحْتي، وَ حَوالِيَّ، حَتّي لا يَصِلَ اَحَدٌ مِنَ الْمَخْلُوقينَ اِلي مَكْرُوهي وَ اَذاىَ، بِحَقِّ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ، اَنْتَ الْمَنَّانُ بَديعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، ذُوالْجَلالِ وَ الْاِكْرامِ.
اَللَّهُمَّ اكْفِني حَسَدَ الْحاسِدينَ، وَ بَغْيَ الْباغينَ، وَ كَيْدَ الْكائِدينَ، وَ مَكْرَ الْماكِرينَ، وَ حيلَةَ الْمُحْتالينَ، وَ غيلَةَ الْمُغْتالينَ، وَ ظُلْمَ الظَّالِمينَ، وَ جَوْرَ الْجائِرينَ، وَ اِعْتِداءَ الْمُعْتَدينَ، وَ سَخَطَ الْمُسَخِّطينَ، وَ تَشَحُّبَ الْمُتَشَحِّبينَ، وَ صَوْلَةَ الصَّائِلينَ، وَ اقْتِسارَ الْمُقْتَسِرينَ، وَ غَشْمَ الْغاشِمينَ، وَ خَبْطَ الْخابِطينَ، وَ سِعايَةَ السَّاعينَ، وَ نَميمَةَ النَّامّينَ، وَ سِحْرَ السَّحَرَةِ وَ الْمَرَدَةِ وَ الشَّياطينَ، وَ جَوْرَ السَّلاطينَ، وَ مَكْرُوهَ الْعالَمينَ.
اَللَّهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْمَخْزُونِ الطَّيِّبِ الطَّاهِرِ، الَّذى قامَتْ بِهِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ، وَ اَشْرَقَتْ لَهُ الظُّلَمُ وَ سَبَّحَتْ لَهُ الْمَلائِكَةُ، وَ وَجِلَتْ عَنْهُ الْقُلُوبُ، وَ خَضَعَتْ لَهُ
و بر من سپر محكمى از جانب خود مقرّر فرما، از پيشاپيش و پشت‏رو، و سمت چپ و راست، و از بالا و پائين و اطرافم، مرا از جانب خودت حفظ و حراست فرما، تا هيچيك از مخلوقاتت نتواند بمن صدمه رسانده، و مرا مورد آزار خود قرار دهد، بحقّ آنكه جز تو معبودى نيست، تو منّان، آفريننده آسمانها و زمين، صاحب جلالت و بزرگوارى هستى.
پروردگارا! حسد حسودان، و تجاوز تجاوزگران، و كيد مكّاران، و نيرنگ نيرنگ‏بازان، و حيله حيله‏گران، و ظلم ستمگران، و جور جائرين، و دشمنى دشمنان،و اجبار اجباركنندگان، و ستم ظالمين، و سعايت سعايتگران، و تهمت تهمت‏زنان، و سحر جادوگران، و رانده‏شده‏ها و شياطين، و ظلم پادشاهان، و كارهاى زشت جهانيان را از من دور دار.
خداوندا! بنام پوشيده و پاك و پاكيزه ‏ات، كه آسمانها و زمين بدان استوار شده،و تاريكيها بدان درخشان گرديده، و فرشتگان بدان تسبيح‏گو شده، و قلبها از آن در هراس بوده، و گردنها بخاطر آن خاضع شده، و مردگان را بدان زنده مى‏ كنى، از تو مى‏ خواهم هر گناهى كه از روى عمد و خطا، آشكار و نهان،
الرِّقابُ، وَ اَحْيَيْتَ بِهِ الْمَوْتي، اَنْ تَغْفِرَلي كُلَّ ذَنْبٍ اَذْنَبْتُهُ في ظُلَمِ اللَّيْلِ وَضَوْءِ النَّهارِ، عَمْداً اَوْ خَطَأً، سِرّاً اَوْ عَلانِيَةً.
وَ اَنْ تَهَبَ لي يَقيناً وَ هَدْياً، وَ نَوْراً وَ عِلْماً وَ فَهْماً، حَتّي اُقيمَ كِتابَكَ، وَ اَحِلَّ حَلالَكَ وَ اُحَرِّمَ حَرامَكَ، وَ اُؤَدِّىَ فَرائِضَكَ، وَ اُقيمَ سُنَّةَ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ.
اَللَّهُمَّ اَلْحِقْني بِصالِحِ مَنْ مَضي، وَ اجْعَلْني مِنْ صالِحِ مَنْ بَقِيَ، وَ اخْتِمْ لي عَمَلي بِاَحْسَنِهِ، اِنَّكَ غَفُورٌ رَحيمٌ.
اَللَّهُمَّ اِذا فَني عُمْرى، وَ تَصَرَّمَتْ اَيَّامَ حَياتي، وَ كانَ لابُدَّ لي مِنْ لِقائِكَ، فَاَسْأَلُكَ يا لَطيفُ اَنْ تُوجِبَ لي مِنَ الْجَنَّةِ مَنْزِلاً، يَغْبِطُني بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْاخِرُونَ.
اَللَّهُمَّ اَقْبِلْ مِدْحَتي وَ التَّهافي، وَ ارْحَمْ ضُراعَتي وَ هَتافي، وَ اِقْرارى عَلي نَفْسي وَ اعْتِرافي، فَقَدْ اَسْمَعْتُكَ صَوْتي فِي الدَّاعينَ، وَ خُشُوعي فِي الضَّارِعينَ، وَ مِدْحَتي فِي الْقائِلينَ، وَ تَسْبيحي فِي الْمادِحينَ.
وَ اَنْتَ مُجيبُ الْمُضْطَرّينَ، وَ مُغيثُ الْمُسْتَغيثينَ، وَ غِياثُ الْمَلْهُوفينَ، وَ حِرْزُ الْهاربينَ، وَ صَريخُ الْمُؤْمِنينَ، وَ مُقيلُ الْمُذْنِبينَ، وَ صَلَّي اللَّهُ عَلَي الْبَشيرِ النَّذيرِ وَ السِّراجِ الْمُنيرِ، وَ عَلَي الْمَلائِكَةِ وَ النَّبيّينَ.
در تاريكيهاى شب و روشنائى روز، انجام داده ‏ام را ببخشى، و به من يقين و هدايت، و نور و علم و فهمى عنايت كنى، تا كتابت را برپاداشته، و حلالت را حلال، و حرامت را حرام نموده، و واجباتت را انجام و سنّت پيامبرت محمّد را بر پا دارم.
بارالها! مرا به نيكان گذشته ملحق كن، و از صالحين باقيمانده قرار ده، و اعمالم را به نيكوترين آنها خاتمه بخش، بدرستى كه تو آمرزنده و مهربانى.
پروردگارا! آنگاه كه عمرم به پايان رسيده، و روزگار زندگيم خاتمه يافته، و بايد به ملاقات تو آيم، اى مهربان! از تو مى‏خواهم كه منزلى را در بهشت بمن عنايت كنى، كه تمام مخلوقات از اوّلين و آخرين بدان حسرت خورند.
خداوندا! ستايشم را بپذير، و به تضرّع و زاريم، و نيز به اقرار و اعترافم بر عليه نفسم رحم نما، صدايم را همراه خوانندگان تو، و خشوعم را همراه تضرّع كنندگان، و مدحم را همراه گويندگان، و تسبيحم را همراه ستايشگران، به گوش تو رساندم.
و تو اجابت‏ كننده بيچارگان، و فريادرس فريادخواهان، و پناه پناهندگان، و جايگاه فراركنندگان، و فريادرس مؤمنان، و درگذرنده از گناه گناهكاران مى ‏باشى، و درود خدا بر بشارت ‏دهنده و بيم ‏دهنده و نور درخشان- حضرت محمد- و بر فرشتگان و پيامبران.
اَللَّهُمَّ داحِي الْمَدْحُوَّاتِ وَ بارِئَ الْمَسْمُوكاتِ، وَ جَبَّالَ الْقُلُوبِ عَلي فِطْرَتِها، شَقِيِّها وَ سَعيدِها، اِجْعَلْ شَرائِفَ صَلَواتِكَ وَ نَوامِيَ بَرَكاتِكَ وَ كَرائِمَ تَحِيَّاتِكَ، عَلي مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ اَمينِكَ عَلي وَحْيِكَ، الْقائِمِ بِحُجَّتِكَ، وَ الذَّابِّ عَنْ حَرَمِكَ، وَ الصَّادِعِ بِاَمْرِكَ، وَ الْمُشَيِّدِ لِاياتِكَ، وَ الْمُوفي لِنَذْرِكَ. اَللَّهُمَّ فَاَعْطِهِ بِكُلِّ فَضيلَةٍ مِنْ فَضائِلِهِ، وَ نَقيبَةٍ مِنْ مَناقِبِهِ، وَ حالٍ مِنْ اَحْوالِهِ، وَ مَنْزِلَةٍ مِنْ مَنازِلِهِ، رَأَيْتَ مُحَمَّداً لَكَ فيها ناصِراً، وَ عَلي مَكْرُوهِ بَلائِكَ صابِراً، وَ لِمَنْ عاداكَ مُعادِياً، وَ لِمَنْ والاكَ مُوالِياً، وَ عَمَّا كَرِهْتَ نائِياً، وَ اِلي ما اَحْبَبْتَ داعِياً، فَضائِلَ مِنْ جَزائِكَ، وَ خَصائِصَ مِنْ عَطائِكَ وَ حِبائِكَ، تُسْني بِها اَمْرَهُ، وَ تُعْلي بِها دَرَجَتَهُ، مَعَ الْقُوَّامِ بِقِسْطِكَ، وَ الذَّابّينَ عَنْ حَرَمِكِ، حَتّي لا يَبْقي سَناءٌ وَ لا بَهاءٌ، وَلارَحْمَةٌ وَ لا كَرامَةٌ، اِلاَّ خَصَصْتَ مُحَمَّداً بِذلِكَ وَ اتَيْتَهُ مِنْكَ الذَّرى، وَ بَلَّغْتَهُ الْمَقاماتِ الْعُلي، امينَ رَبَّ الْعالَمينَ.
اَللَّهُمَّ اِنّي اَسْتَوْدِعُكَ ديني وَ نَفْسي وَ جَميعَ نِعْمَتِكَ عَلَيَّ، فَاجْعَلْني في كَنَفِكَ وَ حِفْظِكَ، وَ عِزِّكَ وَ مَنْعِكَ، عَزَّ جارُكَ
پروردگارا! اى گستراننده زمينها، و آفريننده آسمانها، و خالق جانهاى بدبخت و خوشبخت بر سرشت خود، شريفترين درودها، و روياننده ‏ترين بركاتت، و ارزشمندترين تحيّاتت را، بر محمد، بنده و فرستاده و امين بر وحيت، برپادارنده حجتت، و نگاهبان حرمت، و انجام دهنده اوامرت، و محكم ‏كننده آياتت،و انجام ‏دهنده نذرت، بفرست.
خداوندا! در مقابل هر فضيلتى از فضائل او، و هر منقبتى از مناقب او، و هر حالتى از حالات او، و هر منزلتى از منزلتهاى او، كه محمّد را در آن منزلتها ياور خود يافته، و بر رنجها صابر، و بر دشمنانت دشمن، و بر دوستانت دوست، و از مكروهاتت دور، و بسوى آنچه خوانده‏اى خواننده يافته ‏اى، فضائلى از پاداشت و ويژگيهائى از عطايت، را به او عطا فرما، كه امرش را برتر و درجه ‏اش را بلند مرتبه گردانى، همراه بپادارندگان عدل تو و مدافعين از حرم تو، تا اينكه برترى و ارزش و رحمت و كرامتى باقى نماند، جز آنكه محمد را بدان مخصوص گردانى، و از جانب خود درجات عالى به او عطافرمايى، و او را به مقامات بلند برسانى، پروردگار جهانيان اجابت فرما.
بارالها! دين و جان و تمام نعمتهايى كه بمن داده ‏اى، را بتو مى‏ سپارم، پس مرا در حفظ و حراست و كفايت خود قرار ده، حفاظت تو پايدار، و مدح
وَ جَلَّ ثَناؤُكَ، وَ تَقَدَّسَتْ اَسْماؤُكَ، وَ لا اِلهَ غَيْرُكَ، حَسْبي اَنْتَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ، وَ الشِّدَّةِ وَ الرَّخاءِ، وَ نِعْمَ الْوَكيلُ.
رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ اِلَيْكَ اَنَبْنا وَ اِلَيْكَ الْمَصيرُ، رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا، وَ اغْفِرْلَنا رَبَّنا اِنَّكَ اَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ.
رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ، اِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً، اِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرّاً وَ مُقاماً، رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ، وَ اَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحينَ.
رَبَّنا اِنَّنا امَنَّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا، وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا، وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ، رَبَّنا وَ اتِنا ما وَعَدْتَنا عَلي رُسُلِكَ، وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ، اِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْميعادَ.
رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا اِنْ نَسينا اَوْ اَخْطَأْنا، رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا اِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَي الَّذينَ مِنْ قَبْلِنا. رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنابِهِ، وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا، اَنْتَ مَوْلانا، فَانْصُرْنا عَلَي الْقَوْمِ الْكافِرينَ.
رَبَّنا اتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً، وَ فِي الْاخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا
تو بلند مرتبه، و نامهايت مقدّس، و جز تو پروردگارى نيست، تو در خوشحالى و ناراحتى و شدّت و آسايش مرا كافى بوده، و تو بهترين نگهبانى.
پروردگارا! بر تو توكّل كرده، و بسوى تو زارى نموده، و بازگشتمان بسوى توست، خداوندا! ما را وسيله آزمايش كسانى كه كافر مى‏باشند، قرار مده، و ما را بيامرز، بدرستيكه تو استوار و پابرجائى.
خداوندا! عذاب جهنم را از ما دور گردان، چرا كه عذاب آن جاودانه مى باشد، و براستى كه جهنم بد جايگاه و قرارگاهى است، پروردگارا بين ما و قوم ما با حق حكم نما، و تو بهترين حكم‏ كنندگانى.
پروردگارا! ما ايمان آورديم، پس گناهان مارا ببخشاى، و خطاهايمان را بپوشان،و ما را با نيكان بميران، خداوندا آنچه به فرستادگانت وعده داده‏اى را بما عطا فرما، و روز قيامت ما را عذاب منما،بدرستيكه تو خلف وعده نمى ‏كنى.
بارالها! اگر فراموش كرده يا خطا نموديم ما را مؤاخذه منما، پروردگارا تكليف سخت بر عهده ما قرار مده، همچنانكه بر عهده كسانى كه پيش از ما بوده ‏اند قرار دادى.
خداوندا! چيزهايى را كه ما بر آنها قدرت نداريم را بر دوشمان قرار مده، و از ما درگذر، و ما را ببخشاى، و مورد رحمت خود قرارده، تو مولاى ما هستى، پس ما را بر گروه كافران يارى كن.
خداوندا! در دنيا و آخرت بما نيكى عطا فرما، و به رحمتت ما را از
عَذابَ النَّارِ، وَ صَلَّي اللَّهُ عَلي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ وَ الِهِ الطَّاهِرينَ وَ سَلَّمَ تَسْليماً.
دعاؤها عليهاالسلام بعد كل صلاة
سُبْحانَ اللَّهِ- عشراً.
اَلْحَمْدُلِلَّهِ- عشراً.
اَللَّهُ اَكْبَرُ- عشراً. دعاؤها عليها السلام بعد كل صلاة
اَللَّهُ اَكْبَرُ- أربعاً و ثلاثين.
اَلْحَمْدُلِلَّهِ- ثلاثاً و ثلاثين.
سُبْحانَ اللَّهِ- ثلاثاً و ثلاثين.
لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ- مرة واحدة.
عذاب آتش نگاهبان باش، و درود خدابر آقاى ما پيامبر و خاندان پاك او.
دعاى آن حضرت بعد از هر نماز
خداوند برتر است- ده بار.
سپاس خداوند را سزاست- ده بار.
پاك و منزه است خداوند- ده بار.
دعاى آن حضرت بعد از هر نماز
خداوند برتر است- سى و چهار بار.
سپاس خداوند را سزاست- سى و سه بار.
پاك و منزه است خداوند- سى و سه بار.
معبودى جز خداوند نيست- يك بار.
دعاؤها عليهاالسلام في الصباح، المسمى بدعاء الحريق
اَللَّهُمَّ اِنّي اَصْبَحْتُ اُشْهِدُكَ وَ كَفي بِكَ شَهيداً، وَ اُشْهِدُ مَلائِكَتَكَ وَ حَمَلَةَ عَرْشِكَ، وَ سُكَّانَ سَماواتِكَ وَ اَرَضيكَ، وَ اَنْبِياءَكَ وَ رُسُلَكَ، وَ الصَّالِحينَ مِنْ عِبادِكَ وَ جَميعَ خَلْقِكَ.
بِأَنَّكَ اَنْتَ اللَّهُ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ، وَحْدَكَ لا شَريكَ لَكَ، وَ اَنَّ كُلَّ مَعْبُودٍ مِنْ دُونِ عَرْشِكَ اِلي قَرارِالْاَرَضينَ السَّابِعَةِ السُّفْلي باطِلٌ ماخَلا وَجْهِكَ الْكَريمِ.
فَاِنَّهُ اَعَزُّ وَ اَكْرَمُ وَ اَجَلُّ مِنْ اَنْ يَصِفَ الْواصِفُونَ كُنْهَ جَلالِهِ، اَوْ تَهْتَدِى الْقُلُوبُ لِكُلِّ عَظَمَتِهِ. يا مَنْ فاقَ مَدْحَ الْمادِحينَ فَخْرُ مَدْحِهِ، وَ عَدا وَصْفَ الْواصِفينَ مَ‏آثِرُ حَمْدِهِ، وَ جَلَّ عَنْ مَقالَةِ النَّاطِقينَ تَعْظيمُ شَأْنِهِ- تقول ذلك ثلاثاً.
ثمَّ تقول:
لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ،
دعاى آن حضرت هنگام صبح
پروردگارا! در اين صبحگاه تو را شاهد مى ‏گيرم- كه براى شهادت و گواهى، ذات تو كفايت مى ‏كند- همچنين فرشتگانت، و حاملان عرشت، و ساكنين آسمانها و زمينهايت، و پيامبران و رسولانت، و بندگان صالح تو و تمام بندگانت را شاهد مى ‏گيرم، كه تو خداوندى هستى كه معبودى جز تو نيست، يگانه بوده، و شريكى ندارى، و معبودهاى ديگر غير از تو، از فراز آسمانها تا ژرفاى زمينها، موهوم و باطل مى ‏باشند.
تو برتر و گراميتر و بزرگوارتر از آنى كه توصيف ‏كنندگان كنه تو را بوصف در آورند، يا قلبها عظمت تو را دريابند.
اى كسى كه مدح و توصيف او از توصيف توصيف ‏گران برتر، و اسباب ستايش او از وصف وصف ‏كنندگان بيرون، و عظمت و كبريايى او از گفتار گويندگان والاتر است.
اين قسمت از دعا را سه بار مى‏ گويى.
آنگاه يازده بار مى ‏گويى:
معبودى جز او نيست، يگانه بوده و شريكى ندارد، و پادشاهى و ستايش
يُحْيي وَ يُميتُ، وَ هُوَ حَيٌّ لايَمُوتُ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ- تقول ذلك احد عشر مرة. ثمَّ تقول:
سُبْحانَ اللَّهِ، وَ الْحَمْدُلِلَّهِ، وَ لا اِلهَ اِلا اللَّهُ وَ اللَّهُ اَكْبَرُ، ماشاءَاللَّهُ، لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ، الْحَليمِ الْكَريمِ، الْعَلِيِّ الْعَظيمِ، الرَّحْمانِ الرَّحيمِ، الْمَلِكِ الْحَقِّ الْمُبينِ، عَدَدَ خَلْقِ اللَّهِ، وَزِنَةَ عَرْشِهِ، وَ مِلْ‏ءَ سَماواتِهِ وَ اَرْضِهِ، وَ عَدَدَ ماجَرى بِهِ قَلَمُهُ، وَ اََحْصاهُ كِتابُهُ، وَ رِضا نَفْسِهِ- تقول ذلك احد عشر مرة.
ثمَّ تقول:
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ اَهْلِ بَيْتِهِ الْمُبارَكينَ، وَ صَلِّ عَلي جِبْرئيلَ وَ ميكائيلَ وَ اِسْرافيلَ وَ حَمَلَةِ عَرْشِكَ، وَ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ، صَلِّ اللَّهُمَّ عَلَيْهِمْ حَتّى تُبَلِّغَهُمُ الرِّضا، وَ تَزيدَهُمْ بَعْدَ الرِّضا، مِمَّا اَنْتَ اَهْلُهُ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مَلِكِ الْمَوْتِ وَ اَعْوانِهِ، وَ رِضْوانٍ
مخصوص اوست، زنده مى‏ كند و ميميراند، و او زنده ‏اى است كه مرگ و نيستى در او راه ندارد، خير و بركت بدست او بوده، و بر هر كار قادر و تواناست.
و يازده بار مى ‏گويى:
پاك و منزّه است خداوند، و ستايش مخصوص اوست، و معبودى جز او نيست، و بزرگتر از آنست كه بوصف درآيد، آنچه خدا بخواهد انجام مى‏پذيرد، و نيرو و توانى نيست جز با اراده خداوند بردبار و بزرگوار، و برتر و والاتر، و بخشنده و مهربان، و مالك و حق و آشكار، به تعداد مخلوقات الهى و وزن عرش الهى، و گنجايش آسمانها و زمين، و به تعداد آنچه قلم آفرينش بر آن جارى شده، و كتاب الهى آنها را نوشته، و به تعداد آنچه خداوند خشنود مى ‏گردد.
سپس مى ‏گويى:
پروردگارا! بر محمد و خاندان پاكش درود فرست، و بر جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، و حاملان عرشت و فرشتگان مقرّبت، درود فرست، پروردگارا! بر آنان درود فرست تا خشنود گردند، و افزون فرما بعد از آنكه آنان خشنود شدند، از آنچه تو شايسته آنى، اى بهترين رحم ‏كنندگان. پروردگارا! بر فرشته مرگ و ياران او، و رضوان و نگاهبانان بهشت
وَ خَزَنَةِ الْجَنانِ، وَ صَلِّ عَلي مالِكٍ وَ خَزَنَةِ النّيرانِ، اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِمْ حَتّي تُبَلِّغَهُمُ الرِّضا، وَ تَزيدَهُمْ بَعْدَ الرِّضا، مِمَّا اَنْتَ اَهْلُهُ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.
اَللّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَي الْكِرامِ الْكاتِبينَ، وَ السَّفَرَةِ الْكِرامِ الْبَرَرَةِ، وَ الْحَفَظَةِ لِبَني ادَمَ، وَ صَلِّ عَلي مَلائِكَةِ السَّماواتِ الْعُلي، وَ مَلائِكَةِ الْأَرَضينَ السَّابِعَةِ السُفْلي، وَ مَلائِكَةِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ، وَ الْأَرَضينَ وَ الْأَقْطارِ، وَ الْبِحارِ وَ الْأَنْهارِ، وَ الْبَرارى وَ الْقِفارِ، وَ صَلِّ عَلي مَلائِكَتِكَ، الَّذينَ اَغْنَيْتَهُمْ عَنِ الطَّعامِ وَ الشَّرابِ بِتَقْديسِكَ.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِمْ حَتّي تُبَلِّغَهُمُ الرِّضا وَتَزيدَهُمْ بَعْدَالرِّضا مِمَّا اَنْتَ اَهْلُهُ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ. اَللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلي اَبي ادَمَ وَ اُمّي حَوَّاء، وَ ما وَلَدا مِنَ النَّبِيّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحينَ، صَلِّ اللَّهُمَّ عَلَيْهِمْ حَتّي تُبَلِّغَهُمُ الرِّضا وَ تَزيدَهُمْ بَعْدَ الرِّضا مِمَّا اَنْتَ اَهْلُهُ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ. اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ عَلي اَهْلِ بَيْتِهِ الطَّيِّبينَ، وَ عَلي اَصْحابِهِ الْمُنْتَجَبينَ وَ اَزْواجِهِ الْمُطَهَّرينَ، وَعَلي ذُرِّيَّةِ
و مالك و نگاهبانان جهنم درود فرست، پروردگارا بر آنان درود فرست تا خشنود گردند، و بر آنان افزون فرما بعد از آنكه خشنود شدند، از آنچه تو شايسته آنى، اى بهترين رحم‏ كنندگان. پروردگارا! بر فرشتگانى كه نامه‏ هاى اعمال انسانها را مى ‏نگارند، و فرشتگانى كه حافظان انسانها هستند درود فرست، و بر فرشتگان آسمانها، و فرشتگان زمينهاى هفتگانه، و فرشتگان شب و روز، و زمينها و تمام اماكن و درياها و نهرها و بيابانها و دشتها، درود فرست، و بر فرشتگانى كه با تقديس و تنزيه تو، آنان را از خوردن و نوشيدن بى ‏نياز كرده‏اى درود فرست، پروردگارا بر آنان درود فرست تا ايشان خشنود گردند، و بر آنان افزون فرما بعد از آنكه خشنود شدند، از آنچه تو شايسته آنى، اى بهترين رحم ‏كنندگان.
پروردگارا! و بر پدرم آدم و مادرم حوا، و آنچه از پيامبران و راستگويان و شهدا و صالحين از آندو بدنيا آمده ‏اند، درود فرست، پروردگارا! بر آنان درود فرست تا خشنود گردند، و بر آنان افزون فرما بعد از آنكه خشنود شدند، از آنچه تو شايسته آنى، اى بهترين رحم ‏كنندگان. پروردگارا! بر محمد و خاندان پاكش، و بر ياران برگزيده ‏اش و همسران پاكيزه ‏اش،و بر فرزندان محمد، و بر هر پيامبرى كه بشارت به آمدن آن حضرت
مُحَمَّدٍ وَ عَلي كُلِّ نَبِيٍّ بَشَّرَ بِمُحَمَّدٍ، وَ عَلي كُلِّ نَبِيٍّ وَلَدَ مُحَمَّداً، وَ عَلي كُلِّ مَرْأَةٍ صالِحَةٍ كَفَّلَتْ مُحَمَّداً، وَ عَلي كُلِّ مَنْ صَلاتُكَ عَلَيْهِ رِضاً لَكَ وَ رِضا لِنَبيِّكَ مُحَمَّدٍ.
صَلِّ اللَّهُمَّ عَلَيْهِمْ حَتّي تُبَلِّغَهُمُ الرِّضا وَ تَزيدَهُمْ بَعْدَ الرِّضا مِمَّا اَنْتَ اَهْلُهُ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ. اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ، وَ بارِكْ عَلي مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ، وَ ارْحَمْ مُحَمَّداً وَ الَ مُحَمَّدٍ، كَما صَلَّيْتَ وَ بارَكْتَ وَ رَحِمْتَ عَلي اِبْراهيمَ وَ الِ اِبْراهيمَ اِنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ، اَللَّهُمَّ اَعْطِ مُحَمَّداً الْوَسيلَةَ وَ الْفَضْلَ وَ الْفَضيلَةَ وَ الدَّرَجَةَ الرَّفيعَةَ.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ و َالِ مُحَمَّدٍ كَما اَمَرْتَنا اَنْ نُصَلِّيَ عَلَيْهِ، اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ بِعَدَدِ مَنْ صَلَّي عَلَيْهِ، اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ بِعَدَدِ كُلِّ صَلاةٍ صَلَّيْتَ عَلَيْهِ.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ و َالِ مُحَمَّدٍ بِعَدَدِ كُلِّ حَرْفٍ في صَلاةٍ صَلَّيْتَ عَلَيْهِ، اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ بِعَدَدِ شَعْرِ مَنْ صَلّي عَلَيْهِ، اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ بِعَدَدِ شَعْرِ مَنْ لَمْ يُصَلِّ عَلَيْهِ. را داده، و بر هر پيامبرى كه ايشان از نسل آنان مى‏باشد، و بر هر زن صالحه ‏اى كه كفالت ايشان را بعهده گرفته، و بر هر كه درود بر او موجب خشنودى تو و پيامبرت مى‏ گردد، درود فرست، پروردگارا بر آنان درود فرست تا خشنود گردند، و بر آنان افزون فرما بعد از آنكه خشنود شدند، از آنچه تو شايسته آنى، اى بهترين رحم ‏كنندگان.
پروردگارا! بر محمد و خاندان او درود فرست، و بر محمد و خاندانش بركت عطا كن، و بر محمد و خاندانش رحمت نما، همچنانكه بر ابراهيم و خاندانش درود فرستاده و بركت عطا كرده ورحمت نمودى، بدرستيكه تو ستوده و بخشنده‏ اى، پروردگارا به محمد وسيله و فضيلت و درجات برتر عطا فرما.
پروردگارا! بر محمد و خاندانش درود فرست، همچنانكه امر فرمودى تا بر او درود فرستيم، پروردگارا بر محمد و خاندانش درود فرست، به تعداد هر كه بر او درود مى ‏فرستد، پروردگارا بر محمد و خاندانش درود فرست، به تعداد هر درودى كه بر او فرستاده شده است.
پروردگارا! بر محمد و خاندانش درود فرست، به تعداد تمام حروفى كه در درودهايت بر او وجود دارد، پروردگارا بر محمد و خاندانش درود فرست، به تعداد موهاى هر كه بر او درود فرستاد، پروردگارا بر محمد و خاندانش درود فرست، به تعداد موهاى هر كه بر او درود نفرستاد.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ بِعَدَدِ نَفَسِ مَنْ صَلَّي عَلَيْهِ، اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ بِعَدَدِ نَفَسِ مَنْ لَمْ يُصَلِّ عَلَيْهِ، اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ بِعَدَدِ سُكُونِ مَنْ صَلَّي عَلَيْهِ، اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ بِعَدَدِ سُكُونِ مَنْ لَمْ يُصَلِّ عَلَيْهِ.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ بِعَدَدِ حَرَكَةِ مَنْ صَلَّي عَلَيْهِ، اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ بِعَدَدِ حَرَكاتِهِمْ وَ دَقائِقِهِمْ وَ ساعاتِهِمْ، وَ عَدَدِ زِنَةِ ذَرِّ ما عَمِلُوا اَوْلَمْ يَعْمَلُوا، اَوْ كانَ مِنْهُمْ اَوْ يَكُونُ اِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ.
اَللَّهم لك الحمد و الشكر و المن و الفضل و الطول و النعمه، و العظمه و الجب
1ـ ارماقهم (خ ل).
2ـ شعائرهم (خ ل).

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:57 PM
خطبه حضرت زهرا براى كسانى كه حق شوهرش را غصب كردند!!
خطبه حضرت زهرا براى كسانى كه حق شوهرش را غصب كردند!!

خطبتها عليهاالسلام لقوم غصبوا حق زوجها عليهماالسلام روى أن بعد رحلة النبى صلى الله عليه و آله و غصب ولاية وصيّه، احتزم عمر بازاره و جعل يطوف بالمدينة و ينادى: ان ابابكر قد بويع له، فهلمّوا الى البيعة، فينثال الناس فيبايعون، حتى اذا مضت أيام أقبل فى جمع كثير الى منزل على عليه‏السلام فطالبه بالخروج، فأبى، فدعا عمر بحطب و نار و قال: والذي نفس عمر بيده ليخرجن أو لا حرقنه على ما فيه- الى ان قال:- و خرجت فاطمة بنت رسول‏الله صلى الله عليه و آله اليهم، فوقفت على الباب ثم قالت:
لا عَهْدَ لي بِقَوْمٍ اَسْوَءَ مَحْضَرٍ مِنْكُمْ، تَرَكْتُمْ رَسُولَ‏الّلهِ جِنازَةً بَيْنَ اَيْدينا، وَ قَطَعْتُمْ اَمْرَكُمْ فيما بَيْنَكُمْ، فَلَمْ تُؤَمَّرُونا وَ لَمْ تَرَوْا لَنا حَقَّنا، كَأَنَّكُمْ لَمْ تَعْلَمُوا ما قالَ يَوْمَ غَديرِخُمٍّ.
وَاللَّهِ لَقَدْ عَقَدَ لَهُ يَوْمَئِذٍ الْوَلاءَ، لِيَقْطَعَ مِنْكُمْ بِذلِكَ مِنْهَا الَّرجاءَ، وَ لكِنَّكُمْ قَطَعْتُمُ الْاَسْبابَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ نَبِيِّكُمْ، وَ اللَّهُ حَسيبٌ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ فِى الٌدْنيا وَالْاخِرَةِ.

خطبه آن حضرت براى مردمى كه حق شوهرش را غصب كردند
روايت شده: بعد از رحلت پيامبر و غصب شدن ولايت وصى آن حضرت، عمر شمشير به كمر بسته و دور شهر مدينه مى ‏چرخيد و مى ‏گفت: با ابوبكر بيعت شده است، بشتابيد به بيعت كردن با او، مردم از هر طرف براى بيعت مى‏آمدند، چند روز كه گذشت همراه با گروه كثيرى به در خانه حضرت على عليه‏السلام آمده و خواستار خروج ايشان از منزل شد، ايشان امتناع كرد، عمر خواستار هيزم و آتش گرديد و گفت: سوگند به كسى كه جان عمر در اختيار اوست يا خارج مى‏شود يا او را با تمامى اهل خانه آتش مى‏زنم- تا آنجا كه گويد:- و حضرت فاطمه عليهاالسلام بسوى ايشان آمده و كنار درب خانه ايستاد و فرمود: ملتى را همانند شما نمى‏شناسم كه اينگونه عهدشكن و بد برخورد باشند، جنازه رسول خدا را در دست ما رها كرديد و عهد و پيمانهاى ميان خود را بريده و فراموش نموديد، و ما را به فرمانروائى نرسانده و حقّى را براى ما قائل نيستيد، گويا از حادثه روز غديرخم آگاهى نداريد. سوگند بخدا كه پيامبر در آن روز ولايت حضرت على عليه‏السلام را مطرح كرد و از مردم بيعت گرفت تا اميد شما فرصت‏طلبان را قطع نمايد، ولى شما رشته ‏هاى پيوند معنوى ميان خود و پيامبر را پاره كرديد، اين را بدانيد كه خداوند در دنيا و آخرت بين ما و شما داورى خواهد كرد.

لم يوجد هامشاَ.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:58 PM
خطبه فدكيه حضرت زهرا در مسجد
خطبه فدكيه حضرت زهرا در مسجد

خطبتها عليهاالسلام بعد غصب الفدك
روى انّه لمّا أجمع أبوبكر و عمر علي منع فاطمة عليهاالسلام فدكاً و بلغها ذلك،لاثت خمارها علي رأسها، و اشتملت بجلبابها، و أقبلت في لمّة من حفدتها و نساء قومها، تطأ ذيولها، ما تخرم مشيتها مشية رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله،حتّى دخلت علي أبي‏بكر، و هو في حشد من المهاجرين و الانصار و غير هم، فنيطت دونها ملاءة فجلست، ثم أنّت أنّة أجهش القوم لها بالبكاء، فارتجّ المجلس، ثم أمهلت هنيئة.
حتّى اذا سكن نشيج القوم و هدأت فورتهم، افتتحت الكلام بحمداللَّه و الثناء عليه و الصلاة علي رسوله، فعاد القوم في بكائهم، فلمّا أمسكوا عادت في كلامها فقالت عليهاالسلام:
اَلْحَمْدُلِلَّهِ عَلي ما اَنْعَمَ، وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلي ما اَلْهَمَ، وَ الثَّناءُ بِما قَدَّمَ، مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ اِبْتَدَاَها، وَ سُبُوغِ الاءٍ اَسْداها، وَ تَمامِ مِنَنٍ اَوْلاها، جَمَّ عَنِ الْاِحْصاءِ عَدَدُها، وَ نَأى عَنِ الْجَزاءِ اَمَدُها، وَ تَفاوَتَ عَنِ الْاِدْراكِ اَبَدُها، وَ نَدَبَهُمْ لاِسْتِزادَتِها بِالشُّكْرِ لاِتِّصالِها، وَ اسْتَحْمَدَ اِلَى الْخَلائِقِ بِاِجْزالِها، وَ ثَني بِالنَّدْبِ اِلى اَمْثالِها.

خطبه آن حضرت بعد از غصب فدك
روايت شده: هنگامى كه ابوبكر و عمر تصميم گرفتند فدك را از حضرت فاطمه عليهاالسلام بگيرند و اين خبر به ايشان رسيد، لباس بتن كرده و چادر بر سر نهاد، و با گروهى از زنان فاميل و خدمتكاران خود بسوى مسجد روانه شد، در حاليكه چادرش به زمين كشيده مى ‏شد، و راه رفتن او همانند راه رفتن پيامبر خدا بود، بر ابوبكر كه در ميان عده‏ اى از مهاجرين و انصار و غير آنان نشسته بود وارد شد، در اين هنگام بين او و ديگران پرده ‏اى آويختند، آنگاه ناله‏ اى جانسوز از دل برآورد كه همه مردم بگريه افتادند و مجلس و مسجد بسختى به جنبش درآمد.
سپس لحظه ‏اى سكوت كرد تا هم همه مردم خاموش و گريه آنان ساكت شد و جوش و خروش ايشان آرام يافت، آنگاه كلامش را با حمد و ثناى الهى آغاز فرمود و درود بر رسول خدا فرستاد، در اينجا دوباره صداى گريه مردم برخاست، وقتى سكوت برقرار شد، كلام خويش را دنبال كرد و فرمود:
حمد و سپاس خداى را برآنچه ارزانى داشت، و شكر او را در آنچه الهام فرمود، و ثنا و شكر بر او بر آنچه پيش فرستاد، از نعمتهاى فراوانى كه خلق فرمود و عطاياى گسترده ‏اى كه اعطا كرد، و منّتهاى بى ‏شمارى كه ارزانى داشت، كه شمارش از شمردن آنها عاجز، و نهايت آن از پاداش فراتر، و دامنه آن تا ابد از ادراك دورتر است، و مردمان را فراخواند، تا با شكرگذارى آنها نعمتها را زياده گرداند، و با گستردگى آنها مردم را به سپاسگزارى خود متوجّه ساخت، و با دعوت نمودن به اين نعمتها آنها را دو چندان كرد.

وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الْاِخْلاصَ تَأْويلَها، وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَها، وَ اَنارَ فِي التَّفَكُّرِ مَعْقُولَها، الْمُمْتَنِعُ عَنِ الْاَبْصارِ رُؤْيَتُهُ، وَ مِنَ الْاَلْسُنِ صِفَتُهُ، وَ مِنَ الْاَوْهامِ كَيْفِيَّتُهُ.
اِبْتَدَعَ الْاَشْياءَ لا مِنْ شَىْ‏ءٍ كانَ قَبْلَها، وَ اَنْشَاَها بِلاَاحْتِذاءِ اَمْثِلَةٍ اِمْتَثَلَها، كَوَّنَها بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَها بِمَشِيَّتِهِ، مِنْ غَيْرِ حاجَةٍ مِنْهُ اِلى تَكْوينِها، وَ لا فائِدَةٍ لَهُ في تَصْويرِها، اِلاَّ تَثْبيتاً لِحِكْمَتِهِ وَ تَنْبيهاً عَلي طاعَتِهِ، وَ اِظْهاراً لِقُدْرَتِهِ وَ تَعَبُّداً لِبَرِيَّتِهِ، وَ اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوابَ عَلي طاعَتِهِ، وَ وَضَعَ الْعِقابَ عَلي مَعْصِيَتِهِ، ذِيادَةً لِعِبادِهِ مِنْ نِقْمَتِهِ وَ حِياشَةً لَهُمْ اِلى جَنَّتِهِ.
وَ اَشْهَدُ اَنَّ اَبي‏مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اِخْتارَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ، وَ سَمَّاهُ قَبْلَ اَنْ اِجْتَباهُ، وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ اَنْ اِبْتَعَثَهُ، اِذ الْخَلائِقُ بِالْغَيْبِ مَكْنُونَةٌ، وَ بِسَتْرِ الْاَهاويلِ مَصُونَةٌ، وَ بِنِهايَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ، عِلْماً مِنَ اللَّهِ تَعالي بِمائِلِ الْاُمُورِ، وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَواقِعِ الْاُمُورِ.

و گواهى مى ‏دهم كه معبودى جز خداوند نيست و شريكى ندارد، كه اين امر بزرگى است كه اخلاص را تأويل آن و قلوب را متضمّن وصل آن ساخت، و در پيشگاه تفكر و انديشه شناخت آن را آسان نمود، خداوندى كه چشم‏ها از ديدنش بازمانده، و زبانها از وصفش ناتوان، و اوهام و خيالات از درك او عاجز مى‏ باشند.
موجودات را خلق فرمود بدون آنكه از ماده ‏اى موجود شوند، و آنها را پديد آورد بدون آنكه از قالبى تبعيّت كنند، آنها را به قدرت خويش ايجاد و به مشيّتش پديد آورد، بى ‏آنكه در ساختن آنها نيازى داشته و در تصويرگرى آنها فائده ‏اى برايش وجود داشته باشد، جز تثبيت حكمتش و آگاهى بر طاعتش، واظهار قدرت خود،و شناسائى راه عبوديت و گرامى داشت دعوتش، آنگاه بر طاعتش پاداش و بر معصيتش عقاب مقرر داشت، تا بندگانش را از نقمتش بازدارد و آنان را بسوى بهشتش رهنمون گردد.
و گواهى مى ‏دهم كه پدرم محمّد بنده و فرستاده اوست، كه قبل از فرستاده شدن او را انتخاب، و قبل از برگزيدن نام پيامبرى بر او نهاد، و قبل از مبعوث شدن او را برانگيخت، آن هنگام كه مخلوقات در حجاب غيبت بوده، و در نهايت تاريكى ‏ها بسر برده، و در سر حد عدم و نيستى قرار داشتند، او را برانگيخت بخاطر علمش به عواقب كارها، و احاطه‏ اش به حوادث زمان، و شناسائى كاملش به وقوع مقدّرات.

اِبْتَعَثَهُ اللَّهُ اِتْماماً لِاَمْرِهِ، وَ عَزيمَةً عَلى اِمْضاءِ حُكْمِهِ، وَ اِنْفاذاً لِمَقاديرِ رَحْمَتِهِ، فَرَأَى الْاُمَمَ فِرَقاً في اَدْيانِها، عُكَّفاً عَلي نيرانِها، عابِدَةً لِاَوْثانِها، مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفانِها.
فَاَنارَ اللَّهُ بِاَبي‏مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و الِهِ ظُلَمَها، وَ كَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَها، وَ جَلى عَنِ الْاَبْصارِ غُمَمَها، وَ قامَ فِي النَّاسِ بِالْهِدايَةِ، فَاَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغِوايَةِ، وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعِمايَةِ، وَ هَداهُمْ اِلَى الدّينِ الْقَويمِ، وَ دَعاهُمْ اِلَى الطَّريقِ الْمُسْتَقيمِ.
ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ اِلَيْهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَ اخْتِيارٍ، وَ رَغْبَةٍ وَ ايثارٍ، فَمُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و الِهِ مِنْ تَعَبِ هذِهِ الدَّارِ في راحَةٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِكَةِ الْاَبْرارِ وَ رِضْوانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ، وَ مُجاوَرَةِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ، صَلَّى اللَّهُ عَلي أَبي نَبِيِّهِ وَ اَمينِهِ وَ خِيَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ صَفِيِّهِ، وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.
ثم التفت الى اهل المجلس و قالت:
اَنْتُمْ عِبادَ اللَّهِ نُصُبُ اَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ، وَ حَمَلَةُ دينِهِ وَ وَحْيِهِ، وَ اُمَناءُ اللَّهِ عَلى اَنْفُسِكُمْ، وَ بُلَغاؤُهُ اِلَى الْاُمَمِ، زَعيمُ حَقٍّ لَهُ

او را برانگيخت تا امرش را كامل و حكم قطعى ‏اش را امضا و مقدّراتش را اجرا نمايد، و آن حضرت امّتها را ديد كه در آئينهاى مختلفى قرار داشته، و در پيشگاه آتشهاى افروخته معتكف و بت‏هاى تراشيده شده را پرستنده، و خداوندى كه شناخت آن در فطرتشان قرار دارد را منكرند.
پس خداى بزرگ بوسيله پدرم محمد صلى اللَّه عليه و آله تاريكى‏هاى آن را روشن، و مشكلات قلبها را برطرف، و موانع رؤيت ديده ‏ها را از ميان برداشت، و با هدايت در ميان مردم قيام كرده و آنان را از گمراهى رهانيد، و بينايشان كرده،و ايشان را به دين استوار و محكم رهنمون شده، و به راه راست دعوت نمود.
تا هنگامى كه خداوند او را بسوى خود فراخواند، فراخواندنى از روى مهربانى و آزادى و رغبت و ميل، پس آن حضرت از رنج اين دنيا در آسايش بوده، و فرشتگان نيكوكار در گرداگرد او قرار داشته، و خشنودى پروردگار آمرزنده او را فراگرفته، و در جوار رحمت او قرار دارد، پس درود خدا بر پدرم، پيامبر و امينش و بهترين خلق و برگزيده ‏اش باد، و سلام و رحمت و بركات الهى براو باد.
آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام رو به مردم كرده و فرمود:
شما اى بندگان خدا پرچمداران امر و نهى او، و حاملان دين و وحى او، و امينهاى خدا بر يكديگر، و مبلّغان او بسوى امّتهاييد، زمامدار حق در ميان

فيكُمْ، وَ عَهْدٍ قَدَّمَهُ اِلَيْكُمْ، وَ بَقِيَّةٍ اِسْتَخْلَفَها عَلَيْكُمْ: كِتابُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ الْقُرْانُ الصَّادِقُ، و النُّورُ السَّاطِعُ وَ الضِّياءُ اللاَّمِعُ، بَيِّنَةً بَصائِرُهُ، مُنْكَشِفَةً سَرائِرُهُ، مُنْجَلِيَةً ظَواهِرُهُ، مُغْتَبِطَةً بِهِ اَشْياعُهُ، قائِداً اِلَى الرِّضْوانِ اِتِّباعُهُ، مُؤَدٍّ اِلَى النَّجاةِ اسْتِماعُهُ.
بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَةُ، وَ عَزائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ، وَ مَحارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ، وَ بَيِّناتُهُ الْجالِيَةُ، وَ بَراهينُهُ الْكافِيَةُ، وَ فَضائِلُهُ الْمَنْدُوبَةُ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ، وَ شَرائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ.
فَجَعَلَ اللَّهُ الْايمانَ تَطْهيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلاةَ تَنْزيهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ، وَ الزَّكاةَ تَزْكِيَةً لِلنَّفْسِ وَ نِماءً فِي الرِّزْقِ، وَ الصِّيامَ تَثْبيتاً لِلْاِخْلاصِ، وَ الْحَجَّ تَشْييداً لِلدّينِ، وَ الْعَدْلَ تَنْسيقاً لِلْقُلُوبِ، وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ، وَ اِما مَتَنا اَماناً لِلْفُرْقَةِ، وَ الْجِهادَ عِزّاً لِلْاِسْلامِ، وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَي اسْتيجابِ الْاَجْرِ.
وَ الْاَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلِحَةً لِلْعامَّةِ، وَ بِرَّ الْوالِدَيْنِ وِقايَةً مِنَ السَّخَطِ، وَ صِلَةَ الْاَرْحامِ مَنْساءً فِي الْعُمْرِ وَ مَنْماةً لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصاصَ حِقْناً لِلدِّماءِ، وَ الْوَفاءَ بِالنَّذْرِ تَعْريضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَ تَوْفِيَةَ الْمَكائيلِ وَ الْمَوازينِ تَغْييراً لِلْبَخْسِ.

شما بوده، و پيمانى است كه از پيشاپيش بسوى تو فرستاده، و باقيمانده ‏اى است كه براى شما باقى گذارده، و آن كتاب گوياى الهى و قرآن راستگو و نور فروزان و شعاع درخشان است، كه بيان و حجّتهاى آن روشن، اسرار باطنى آن آشكار، ظواهر آن جلوه‏ گر مى ‏باشد، پيروان آن مورد غبطه جهانيان بوده، و تبعيّت از او خشنودى الهى را باعث مى ‏گردد، و شنيدن آن راه نجات است. بوسيله آن مى ‏توان به حجّتهاى نورانى الهى، و واجباتى كه تفسير شده، و محرّماتى كه از ارتكاب آن منع گرديده، و نيز به گواهيهاى جلوه‏ گرش و برهانهاى كافيش و فضائل پسنديده ‏اش، و رخصتهاى بخشيده شده ‏اش و قوانين واجبش دست يافت.
پس خداى بزرگ ايمان را براى پاك كردن شما از شرك، و نماز را براى پاك نمودن شما از تكبّر، و زكات را براى تزكيه نفس و افزايش روزى، و روزه را براى تثبيت اخلاص، و حج را براى استحكام دين، و عدالت‏ورزى را براى التيام قلبها، و اطاعت ما خاندان را براى نظم يافتن ملتها، و امامتمان را براى رهايى از تفرقه، و جهاد را براى عزت اسلام، و صبر را براى كمك در بدست آوردن پاداش قرار داد.

وَ النَّهْىَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزيهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَ اجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَ تَرْكَ السِّرْقَةِ ايجاباً لِلْعِصْمَةِ، وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ اِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبوُبِيَّةِ.
فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، وَ لا تَمُوتُنَّ اِلاَّ وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَ اَطيعُوا اللَّهَ فيما اَمَرَكُمْ بِهِ وَ نَهاكُمْ عَنْهُ، فَاِنَّهُ اِنَّما يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.
ثم قالت:
اَيُّهَا النَّاسُ! اِعْلَمُوا اَنّي فاطِمَةُ وَ اَبي‏مُحَمَّدٌ، اَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً، وَ لا اَقُولُ ما اَقُولُ غَلَطاً، وَ لا اَفْعَلُ ما اَفْعَلُ شَطَطاً، لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُوفٌ رَحيمٌ.
فَاِنْ تَعْزُوهُ وَتَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ اَبي دُونَ نِسائِكُمْ،وَ اَخَا ابْنِ عَمّي دُونَ رِجالِكُمْ، وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِىُّ اِلَيْهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ.
فَبَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعاً بِالنَّذارَةِ، مائِلاً عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِكينَ، ضارِباً ثَبَجَهُمْ، اخِذاً بِاَكْظامِهِمْ، داعِياً اِلى سَبيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ و الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، يَجُفُّ الْاَصْنامَ وَ يَنْكُثُ الْهامَّ، حَتَّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَ لَّوُا الدُّبُرَ.

و امر به معروف را براى مصلحت جامعه، و نيكى به پدر و مادر را براى رهايى از غضب الهى، و صله ارحام را براى طولانى شدن عمر و افزايش جمعيت، و قصاص را وسيله حفظ خونها، و وفاى به نذر را براى در معرض مغفرت الهى قرار گرفتن، و دقت در كيل و وزن را براى رفع كم‏فروشى مقرر فرمود.
و نهى از شرابخوارى را براى پاكيزگى از زشتى، و حرمت نسبت ناروا دادن را براى عدم دورى از رحمت الهى، و ترك دزدى را براى پاكدامنى قرار داد، و شرك را حرام كرد تا در يگانه ‏پرستى خالص شوند.
پس آنگونه كه شايسته است از خدا بترسيد، و از دنيا نرويد جز آنكه مسلمان باشيد، و خدا را در آنچه بدان امر كرده و از آن بازداشته اطاعت نمائيد، همانا كه فقط دانشمندان از خاك مى ‏ترسند. آنگاه فرمود:
اى مردم! بدانيد كه من فاطمه و پدرم محمد است، آنچه ابتدا گويم در پايان نيز مى‏ گويم، گفتارم غلط نبوده و ظلمى در آن نيست، پيامبرى از ميان شما برانگيخته شد كه رنجهاى شما بر او گران آمده و دلسوز بر شما است، و بر مؤمنان مهربان و عطوف است.
پس اگر او را بشناسيد مى ‏دانيد كه او در ميان زنانتان پدر من بوده، و در ميان مردانتان برادر پسر عموى من است، چه نيكو بزرگوارى است آنكه من اين نسبت را به او دارم.
رسالت خود را با انذار انجام داد، از پرتگاه مشركان كناره گيرى كرده، شمشير بر فرقشان نواخت، گلويشان را گرفته و با حكمت و پند و اندرز نيكو بسوى پروردگارشان دعوت نمود، بتها را نابود ساخته، و سر كينه ‏توزان را مى ‏شكند، تا جمعشان منهزم شده و از ميدان گريختند.

حَتَّى تَفَرََّى اللَّيْلُ عَنْ صُبْحِهِ، وَ اَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، و نَطَقَ زَعيمُ‏الدّينِ، وَ خَرَسَتْ شَقاشِقُ الشَّياطينِ، وَ طاحَ وَ شيظُ النِّفاقِ، وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْكُفْرِ وَ الشَّقاقِ، وَ فُهْتُمْ بِكَلِمَةِ الْاِخْلاصِ في نَفَرٍ مِنَ الْبيضِ الْخِماصِ.
وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ، مُذْقَةَ الشَّارِبِ، وَ نُهْزَةَ الطَّامِعِ، وَ قُبْسَةَ الْعِجْلانِ، وَ مَوْطِي‏ءَ الْاَقْدامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ، وَ تَقْتاتُونَ الْقِدَّ، اَذِلَّةً خاسِئينَ، تَخافُونَ اَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ، فَاَنْقَذَكُمُ اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالي بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتي، وَ بَعْدَ اَنْ مُنِيَ بِبُهَمِ الرِّجالِ، وَ ذُؤْبانِ الْعَرَبِ، وَ مَرَدَةِ اَهْلِ الْكِتابِ.
كُلَّما اَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ اَطْفَأَهَا اللَّهُ، اَوْ نَجَمَ قَرْنُ الشَّيْطانِ، اَوْ فَغَرَتْ فاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ، قَذَفَ اَخاهُ في لَهَواتِها، فَلا يَنْكَفِي‏ءُ حَتَّى يَطَأَ جِناحَها بِأَخْمَصِهِ، وَ يَخْمِدَ لَهَبَها بِسَيْفِهِ، مَكْدُوداً في ذاتِ اللَّهِ، مُجْتَهِداً في اَمْرِ اللَّهِ، قَريباً مِنْ رَسُولِ‏اللَّهِ، سَيِّداً في اَوْلِياءِ اللَّهِ، مُشَمِّراً ناصِحاً مُجِدّاً كادِحاً، لا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لائِمٍ.
وَ اَنْتُمَ في رَفاهِيَّةٍ مِنَ الْعَيْشِ، و ادِعُونَ فاكِهُونَ آمِنُونَ، تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوائِرَ، وَ تَتَوَكَّفُونَ الْاَخْبارَ، وَ تَنْكُصُونَ عِنْدَ النِّزالِ، وَ تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتالِ.

تا آنگاه كه صبح روشن از پرده شب برآمد، و حق نقاب از چهره بركشيد، زمامدار دين به سخن درآمد، و فرياد شيطانها خاموش گرديد، خار نفاق از سر راه برداشته شد، و گره‏ هاى كفر و تفرقه از هم گشوده گرديد، و دهانهاى شما به كلمه اخلاص باز شد، در ميان گروهى كه سپيدرو و شكم به پشت چسبيده بودند.
و شما بر كناره پرتگاهى از آتش قرار داشته، و مانند جرعه‏اى آب بوده و در معرض طمع طمّاعان قرار داشتيد، همچون آتش‏زنه‏ اى بوديد كه بلافاصله خاموش مى ‏گرديد، لگدكوب روندگان بوديد، از آبى مى‏ نوشيديد كه شتران آن را آلوده كرده بودند، و از پوست درختان به عنوان غذا استفاده مى ‏كرديد، خوار و مطرود بوديد، مى ‏ترسيدند كه مردمانى كه در اطراف شما بودند شما را بربايند، تا خداى تعالى بعد از چنين حالاتى شما را بدست آن حضرت نجات داد، بعد از آنكه از دست قدرتمندان و گرگهاى عرب و سركشان اهل كتاب ناراحتيها كشيديد.
هرگاه آتش جنگ برافروختند خداوند خاموشش نموده، يا هر هنگام كه شيطان سر برآورد يا اژدهائى از مشركين دهان بازكرد، پيامبر برادرش را در كام آن افكند، و او تا زمانى كه سرآنان را به زمين نمى ‏كوفت و آتش آنها را به آب شمشيرش خاموش نمى ‏كرد، باز نمى ‏گشت، فرسوده از تلاش در راه خدا، كوشيده در امر او، نزديك به پيامبر خدا، سرورى از اولياء الهى، دامن به كمر بسته، نصيحت‏گر، تلاشگر، و كوشش ‏كننده بود، و در راه خدا از ملامت ملامت‏كننده نمى‏ هراسيد. و اين در هنگامه‏اى بود كه شما در آسايش زندگى مى ‏كرديد، در مهد امن متنعّم بوديد، و در انتظار بسر مى ‏برديد تا ناراحتى ‏ها ما را در بر گيرد، و گوش به زنگ اخبار بوديد، و هنگام كارزار عقبگرد مى‏ كرديد، و به هنگام نبرد فرار مى ‏نموديد.

فَلَمَّا اِختارَ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ دارَ اَنْبِيائِهِ وَ مَأْوى اَصْفِيائِهِ، ظَهَرَ فيكُمْ حَسْكَةُ النِّفاقِ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّينِ، وَ نَطَقَ كاظِمُ الْغاوينَ، وَ نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلّينَ، وَ هَدَرَ فَنيقُ الْمُبْطِلينَ، فَخَطَرَ في عَرَصاتِكُمْ، وَ اَطْلَعَ الشَّيْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ، هاتِفاً بِكُمْ، فَأَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجيبينَ، وَ لِلْغِرَّةِ فيهِ مُلاحِظينَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفافاً، وَ اَحْمَشَكُمْ فَاَلْفاكُمْ غِضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَيْرَ اِبِلِكُمْ، وَ وَرَدْتُمْ غَيْرَ مَشْرَبِكُمْ.
هذا، وَ الْعَهْدُ قَريبٌ، وَالْكَلْمُ رَحيبٌ، وَ الْجُرْحُ لَمَّا يَنْدَمِلُ، وَ الرَّسُولُ لَمَّا يُقْبَرُ، اِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ، اَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا، وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ.
فَهَيْهاتَ مِنْكُمْ، وَ كَيْفَ بِكُمْ، وَ اَنَّى تُؤْفَكُونَ، وَ كِتابُ اللَّهِ بَيْنَ اَظْهُرِكُمْ، اُمُورُهُ ظاهِرَةٌ، وَ اَحْكامُهُ زاهِرَةٌ، وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ، و زَواجِرُهُ لائِحَةٌ، وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ، وَ قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، أَرَغْبَةً عَنْهُ تُريدُونَ؟ اَمْ بِغَيْرِهِ تَحْكُمُونَ؟ بِئْسَ لِلظَّالمينَ بَدَلاً، وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْاِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ، وَ هُوَ فِي الْاخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينِ.

و آنگاه كه خداوند براى پيامبرش خانه انبياء و آرامگاه اصفياء را برگزيد، علائم نفاق در شما ظاهر گشت، و جامه دين كهنه، و سكوت گمراهان شكسته، و پست رتبه‏ گان با قدر و منزلت گرديده، و شتر نازپرورده اهل باطل به صدا درآمد، و در خانه ‏هايتان بيامد، و شيطان سر خويش را از مخفى ‏گاه خود بيرون آورد، و شما را فراخواند، مشاهده كرد پاسخگوى دعوت او هستيد، و براى فريب خوردن آماده ‏ايد، آنگاه از شما خواست كه قيام كنيد، و مشاهده كرد كه به آسانى اين كار را انجام مى‏ دهيد، شما را به غضب واداشت، و ديد غضبناك هستيد، پس بر شتران ديگران نشان زديد، و بر آبى كه سهم شما نبود وارد شديد.
اين در حالى بود كه زمانى نگذشته بود، و موضع شكاف زخم هنوز وسيع بود، و جراحت التيام نيافته، و پيامبر به قبر سپرده نشده بود، بهانه آورديد كه از فتنه مى ‏هراسيد، آگاه باشيد كه در فتنه قرار گرفته ‏ايد، و براستى جهنم كافران را احاطه نموده است.
اين كار از شما بعيد بود، و چطور اين كار را كرديد، به كجا روى مى ‏آورديد، در حالى كه كتاب خدا روياروى شماست، امورش روشن، و احكامش درخشان، و علائم هدايتش ظاهر، و محرّماتش هويدا، و اوامرش واضح است، ولى آن را پشت سر انداختيد، آيا بى‏رغبتى به آن را خواهانيد؟ يا بغير قرآن حكم مى كنيد؟ كه اين براى ظالمان بدل بدى است، و هركس غير از اسلام دينى را جويا باشد از او پذيرفته نشده و در آخرت از زيانكاران خواهد بود.

ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلى رَيْثَ اَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتَها، وَ يَسْلَسَ قِيادَها،ثُمَّ اَخَذْتُمْ تُورُونَ وَ قْدَتَها، وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَها، وَ تَسْتَجيبُونَ لِهِتافِ الشَّيْطانِ الْغَوِىِّ، وَ اِطْفاءِ اَنْوارِالدّينِ الْجَلِيِّ، وَ اِهْمالِ سُنَنِ النَّبِيِّ الصَّفِيِّ، تُسِرُّونَ حَسْواً فِي ارْتِغاءٍ، وَ تَمْشُونَ لِاَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ فِي الْخَمَرِ وَ الضَّرَّاءِ، وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلى مِثْلِ حَزِّ الْمَدى، وَ وَخْزِالسنان‏فى‏الحشا.
وَ اَنْتُمُ الانَ تَزَْعُمُونَ اَنْ لا اِرْثَ لَنا أَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ تَبْغُونَ، وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَومٍ يُوقِنُونَ، أَفَلا تَعْلَمُونَ؟ بَلى، قَدْ تَجَلَّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ أَنّي اِبْنَتُهُ.
اَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ! أَاُغْلَبُ عَلى اِرْثي؟ يَابْنَ اَبي‏قُحافَةَ! اَفي كِتابِ اللَّهِ تَرِثُ اَباكَ وَ لا اَرِثُ اَبي؟ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيّاً، اَفَعَلى عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، إذْ يَقُولُ «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ» (1) وَ قالَ فيما اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ زَكَرِيَّا اِذْ قالَ: «فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ الِ‏يَعْقُوبَ»، (2) وَ قالَ: «وَ اوُلُوا الْاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلي

آنگاه آنقدر درنگ نكرديد كه اين دل رميده آرام گيرد، و كشيدن آن سهل گردد، پس آتش‏گيره ‏ها را افروخته ‏تر كرده، و به آتش دامن زديد تا آن را شعله ‏ور سازيد،و براى اجابت نداى شيطان، و براى خاموش كردن انوار دين روشن خدا، و از بين بردن سنن پيامبر برگزيده آماده بوديد، به بهانه خوردن، كف شير را زير لب پنهان مى‏ خوريد، و براى خانواده و فرزندان او در پشت تپه‏ ها و درختان كمين گرفته و راه مى ‏رفتيد، و ما بايد بر اين امور كه همچون خنجر برّان و فرورفتن نيزه در ميان شكم است، صبر كنيم.
و شما اكنون گمان مى ‏بريد كه براى ما ارثى نيست، آيا خواهان حكم جاهليت هستيد، و براى اهل يقين چه حكمى بالاتر از حكم خداوند است، آيا نمى ‏دانيد؟ در حالى كه براى شما همانند آفتاب درخشان روشن است، كه من دختر او هستم.
اى مسلمانان! آيا سزاوار است كه ارث پدرم را از من بگيرند، اى پسر ابى ‏قحافه،آيا در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث ببرى و از ارث پدرم محروم باشم امر تازه و زشتى آوردى، آيا آگاهانه كتاب خدا را ترك كرده و پشت سر مى‏اندازيد، آيا قرآن نمى ‏گويد «سليمان از داود ارث برد»، و در مورد خبر زكريا آنگاه كه گفت: «پروردگار مرا فرزندى عنايت فرما تا از من و خاندان يعقوب ارث برد»، و فرمود: «و خويشاوندان رحمى به يكديگر سزاوارتر از

بِبَعْضٍ في كِتابِ اللَّهِ»، (3) وَ قالَ «يُوصيكُمُ اللَّهُ في اَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْاُنْثَيَيْنِ»، (4) وَ قالَ «اِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةَ لِلْوالِدَيْنِ وَالْاَقْرَبَيْنِ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقينَ». (5)
وَ زَعَمْتُمْ اَنْ لا حَظْوَةَ لي، وَ لا اَرِثُ مِنْ اَبي، وَ لا رَحِمَ بَيْنَنا، اَفَخَصَّكُمُ اللَّهُ بِايَةٍ اَخْرَجَ اَبي مِنْها؟ اَمْ هَلْ تَقُولُونَ: اِنَّ اَهْلَ مِلَّتَيْنِ لا يَتَوارَثانِ؟ اَوَ لَسْتُ اَنَا وَ اَبي مِنْ اَهْلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ؟ اَمْ اَنْتُمْ اَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْانِ وَ عُمُومِهِ مِنْ اَبي وَابْنِ عَمّي؟ فَدُونَكَها مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ.
فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ، وَ الزَّعيمُ مُحَمَّدٌ، وَ الْمَوْعِدُ الْقِيامَةُ، وَ عِنْدَ السَّاعَةِ يَخْسِرُ الْمُبْطِلُونَ، وَ لا يَنْفَعُكُمْ اِذْ تَنْدِمُونَ، وَ لِكُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ، وَ لَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ، وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ.
ثم رمت بطرفها نحو الانصار، فقالت:

ديگرانند»، و فرموده: «خداى تعالى به شما درباره فرزندان سفارش مى‏كند كه بهره پسر دو برابر دختر است»، و مى‏ فرمايد: «هنگامى كه مرگ يكى از شما فرارسد بر شما نوشته شده كه براى پدران و مادران و نزديكان وصيت كنيد، و اين حكم حقّى است براى پرهيزگاران».
و شما گمان مى ‏بريد كه مرا بهره‏ اى نبوده و سهمى از ارث پدرم ندارم، آيا خداوند آيه ‏اى به شما نازل كرده كه پدرم را از آن خارج ساخته؟ يا مى ‏گوئيد: اهل دو دين از يكديگر ارث نمى ‏برند؟ آيا من و پدرم را از اهل يك دين نمى ‏دانيد؟ و يا شما به عام و خاص قرآن از پدر و پسرعمويم آگاه تريد؟ اينك اين تو و اين شتر، شترى مهارزده و رحل نهاده شده، برگير و ببر، با تو در روز رستاخيز ملاقات خواهد كرد.
چه نيك داورى است خداوند، و نيكو دادخواهى است پيامبر، و چه نيكو وعده ‏گاهى است قيامت، و در آن ساعت و آن روز اهل باطل زيان مى‏ برند، و پشيمانى به شما سودى نمى ‏رساند، و براى هرخبرى قرارگاهى است، پس خواهيد دانست كه عذاب خواركننده بر سر چه كسى فرود خواهد آمد، و عذاب جاودانه كه را شامل مى‏ شود. آنگاه رو بسوى انصار كرده و فرمود:

يا مَعْشَرَ النَّقيبَةِ وَ اَعْضادَ الْمِلَّةِ وَ حَضَنَةَ الْاِسْلامِ! ما هذِهِ الْغَميزَةُ في حَقّي وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلامَتي؟ اَما كانَ رَسُولُ‏اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ اَبي يَقُولُ: «اَلْمَرْءُ يُحْفَظُ في وُلْدِهِ»، سَرْعانَ ما اَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلانَ ذا اِهالَةٍ، وَ لَكُمْ طاقَةٌ بِما اُحاوِلُ، وَ قُوَّةٌ عَلى ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ.
اَتَقُولُونَ ماتَ مُحَمَّدٌ؟ فَخَطْبٌ جَليلٌ اِسْتَوْسَعَ وَ هْنُهُ، وَاسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ، وَ انْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ اُظْلِمَتِ الْاَرْضُ لِغَيْبَتِهِ، وَ كُسِفَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ انْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصيبَتِهِ، وَ اَكْدَتِ الْامالُ، وَ خَشَعَتِ الْجِبالُ، وَ اُضيعَ الْحَريمُ، وَ اُزيلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَماتِهِ.
فَتِلْكَ وَاللَّهِ النَّازِلَةُ الْكُبْرى وَ الْمُصيبَةُ الْعُظْمى، لامِثْلُها نازِلَةٌ، وَ لا بائِقَةٌ عاجِلَةٌ اُعْلِنَ بِها، كِتابُ اللَّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ في اَفْنِيَتِكُمْ، وَ في مُمْساكُمْ وَ مُصْبِحِكُمْ، يَهْتِفُ في اَفْنِيَتِكُمْ هُتافاً وَ صُراخاً وَ تِلاوَةً وَ اَلْحاناً، وَ لَقَبْلَهُ ما حَلَّ بِاَنْبِياءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ، حُكْمٌ فَصْلٌ وَ قَضاءٌ حَتْمٌ.
«وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ

اى گروه نقباء، و اى بازوان ملت، اى حافظان اسلام، اين ضعف و غفلت در مورد حق من و اين سهل ‏انگارى از دادخواهى من چرا؟ آيا پدرم پيامبر نمى ‏فرمود: «حرمت هركس در فرزندان او حفظ مى ‏شود»، چه بسرعت مرتكب اين اعمال شديد، و چه با عجله اين بز لاغر، آب از دهان و دماغ او فروريخت، در صورتى كه شما را طاقت و توان بر آنچه در راه آن مى‏ كوشيم هست، و نيرو براى حمايت من در اين مطالبه و قصدم مى ‏باشد.
آيا مى ‏گوئيد محمد صلى اللَّه عليه و آله بدرود حيات گفت، اين مصيبتى است بزرگ و در نهايت وسعت، شكاف آن بسيار، و درز دوخته آن شكافته، و زمين در غياب او سراسر تاريك گرديد، و ستارگان بى ‏فروغ، و آرزوها به نااميدى گرائيد، كوهها از جاى فروريخت، حرمتها پايمال شد، و احترامى براى كسى پس از وفات او باقى نماند.
بخدا سوگند كه اين مصيبت بزرگتر و بليّه عظيم‏تر است، كه همچون آن مصيبتى نبوده و بلاى جانگدازى در اين دنيا به پايه آن نمى ‏رسد، كتاب خدا آن را آشكار كرده است، كتاب خدايى كه در خانه‏ هايتان، و در مجالس شبانه و روزانه ‏تان، آرام و بلند، و با تلاوت و خوانندگى آن را مى ‏خوانيد، اين بلائى است كه پيش از اين به انبياء و فرستاده شدگان وارد شده است، حكمى است حتمى، و قضائى است قطعى، خداوند مى‏ فرمايد:
محمد پيامبرى است كه پيش از وى پيامبران ديگرى درگذشتند، پس اگر او بميرد و يا كشته گردد به عقب برمى‏گرديد، و آنكس كه به عقب برگردد

فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّهُ شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّهُ الشَّاكِرينَ». (6)
ايهاً بَني‏قيلَةَ! ءَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبي وَ اَنْتُمْ بِمَرْأى مِنّي وَ مَسْمَعٍ وَ مُنْتَدى وَ مَجْمَعٍ، تَلْبَسُكُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلُكُمُ الْخُبْرَةُ، وَ اَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَ الْعُدَّةِ وَ الْاَداةِ وَ الْقُوَّةِ، وَ عِنْدَكُمُ السِّلاحُ وَ الْجُنَّةُ، تُوافيكُمُ الدَّعْوَةُ فَلا تُجيبُونَ، وَ تَأْتيكُمُ الصَّرْخَةُ فَلا تُغيثُونَ، وَ اَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْكِفاحِ، مَعْرُوفُونَ بِالْخَيْرِ وَ الصَّلاحِ، وَ النُّخْبَةُ الَّتي انْتُخِبَتْ، وَ الْخِيَرَةُ الَّتِي اخْتيرَتْ لَنا اَهْلَ الْبَيْتِ.
قاتَلْتُمُ الْعَرَبَ، وَ تَحَمَّلْتُمُ الْكَدَّ وَ التَّعَبَ، وَ ناطَحْتُمُ الْاُمَمَ، وَ كافَحْتُمُ الْبُهَمَ، لا نَبْرَحُ اَوْ تَبْرَحُونَ، نَأْمُرُكُمْ فَتَأْتَمِرُونَ، حَتَّى اِذا دارَتْ بِنا رَحَى الْاِسْلامِ، وَ دَرَّ حَلَبُ الْاَيَّامِ، وَ خَضَعَتْ نُعْرَةُ الشِّرْكِ، وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الْاِفْكِ، وَ خَمَدَتْ نيرانُ الْكُفْرِ، وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرَجِ، وَ اسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّينِ، فَاَنَّى حِزْتُمْ بَعْدَ الْبَيانِ، وَاَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْاِعْلانِ، وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الْاِقْدامِ، وَاَشْرَكْتُمْ بَعْدَ الْايمانِ؟
بُؤْساً لِقَوْمٍ نَكَثُوا اَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ، وَ هَمُّوا

بخدا زيانى نمى ‏رساند، و خدا شكركنندگان را پاداش خواهد داد».
اى پسران قيله- گروه انصار- آيا نسبت به ميراث پدرم مورد ظلم واقع شوم در حالى كه مرا مى‏ بينيد و سخن مرا مى ‏شنويد، و داراى انجمن و اجتماعيد، صداى دعوت مرا همگان شنيده و از حالم آگاهى داريد، و داراى نفرات و ذخيره ‏ايد، و داراى ابزار و قوه ‏ايد، نزد شما اسلحه و زره و سپر هست، صداى دعوت من به شما مى‏رسد ولى جواب نمى‏ دهيد، و ناله فرياد خواهيم را شنيده ولى به فريادم نمى ‏رسيد، در حالى كه به شجاعت معروف و به خير و صلاح موصوف مى ‏باشيد، و شما برگزيدگانى بوديد كه انتخاب شده، و منتخباتى كه براى ما اهل‏بيت برگزيده شديد!
با عرب پيكار كرده و متحمّل رنج و شدتها شديد، و با امتها رزم نموده و با پهلوانان به نبرد برخاستيد، هميشه فرمانده بوده و شما فرمانبردار، تا آسياى اسلام به گردش افتاد، و پستان روزگار به شير آمد، و نعره‏هاى شرك‏آميز خاموش شده، و ديگ طمع و تهمت از جوش افتاد، و آتش كفر خاموش و دعوت نداى هرج و مرج آرام گرفت، و نظام دين كاملاً رديف شد، پس چرا بعد از اقرارتان به ايمان حيران شده، و پس از آشكارى خود را مخفى گردانديد، و بعد از پيشقدمى عقب نشستيد، و بعد ايمان شرك آورديد.
واى بر گروهى كه بعد از پيمان بستن آن را شكستند، و خواستند پيامبر

بِاِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ، اَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشَوْهُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ.
اَلا، وَ قَدْ أَرى اَنْ قَدْ اَخْلَدْتُمْ اِلَى الْخَفْضِ، وَ اَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ، وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ، وَ نَجَوْتُمْ بِالضّيقِ مِنَ السَّعَةِ، فَمَجَجْتُمْ ما وَعَبْتُمْ، وَ دَسَعْتُمُ الَّذى تَسَوَّغْتُمْ، فَاِنْ تَكْفُرُوا اَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْاَرْضِ جَميعاً فَاِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَميدٌ.
اَلا، وَ قَدْ قُلْتُ ما قُلْتُ هذا عَلى مَعْرِفَةٍ مِنّي بِالْخِذْلَةِ الَّتي خامَرْتُكُمْ، وَ الْغَدْرَةِ الَّتِي اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبُكُمْ، وَ لكِنَّها فَيْضَةُ النَّفْسِ، وَ نَفْثَةُ الْغَيْظِ، وَ حَوَزُ الْقَناةِ، وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ، وَ تَقْدِمَةُ الْحُجَّةِ، فَدُونَكُمُوها فَاحْتَقِبُوها دَبِرَةَ الظَّهْرِ، نَقِبَةَ الْخُفِّ، باقِيَةَ الْعارِ، مَوْسُومَةً بِغَضَبِ الْجَبَّارِ وَ شَنارِ الْاَبَدِ، مَوْصُولَةً بِنارِ اللَّهِ الْمُوقَدَةِ الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الْاَفْئِدَةِ.
فَبِعَيْنِ اللَّهِ ما تَفْعَلُونَ، وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ، وَ اَنَا اِبْنَةُ نَذيرٍ لَكُمْ بَيْنَ يَدَىْ عَذابٌ شَديدٌ، فَاعْمَلُوا اِنَّا عامِلُونَ، وَ انْتَظِرُوا اِنَّا مُنْتَظِرُونَ.
فأجابها أبوبكر عبداللَّه بن عثمان، و قال:

را اخراج كنند، با آنكه آنان جنگ را آغاز نمودند، آيا از آنان هراس دارد در حالى كه خدا سزاوار است كه از او بهراسيد، اگر مؤمنيد.
آگاه باشيد مى ‏بينم كه به تن‏آسائى جاودانه دل داده، و كسى را كه سزاوار زمامدارى بود را دور ساخته‏ايد، با راحت‏طلبى خلوت كرده، و از تنگناى زندگى به فراخناى آن رسيده ‏ايد، در اثر آن آنچه را حفظ كرده بوديد را از دهان بيرون ريختيد، و آنچه را فروبرده بوديد را بازگرداندند، پس بدانيد اگر شما و هركه در زمين است كافر شويد، خداى بزرگ از همگان بى ‏نياز و ستوده است. آگاه باشيد آنچه گفتم با شناخت كاملم بود، به سستى پديد آمده در اخلاق شما، و بى‏ وفائى و نيرنگ ايجاد شده در قلوب شما، و ليكن اينها جوشش دل اندوهگين، و بيرون ريختن خشم و غضب است، و آنچه قابل تحمّلم نيست، و جوشش سينه‏ ام و بيان دليل و برهان، پس خلافت را بگيريد، ولى بدانيد كه پشت اين شتر خلافت زخم است، و پاى آن سوراخ و تاول‏دار، عار و ننگش باقى و نشان از غضب خدا و ننگ ابدى دارد، و به آتش شعله ‏ور خدا كه بر قلبها احاطه مى ‏يابد متصل است. آنچه مى ‏كنيد در برابر چشم بيناى خداوند قرار داشته، و آنانكه ستم كردند به زودى مى‏ دانند كه به كدام بازگشتگاهى بازخواهند گشت، و من دختر كسى هستم كه شما را از عذاب دردناك الهى كه در پيش داريد خبر داد، پس هرچه خواهيد بكنيد و ما هم كار خود را مى ‏كنيم، و شما منتظر بمانيد و ما هم در انتظار بسر مى ‏بريم.
آنگاه ابوبكر پاسخ داد:

يا بِنْتَ رَسُولِ‏اللَّهِ! لَقَدْ كانَ اَبُوكِ بِالْمُؤمِنينَ عَطُوفاً كَريماً، رَؤُوفاً رَحيماً، وَ عَلَى الْكافِرينَ عَذاباً اَليماً وَ عِقاباً عَظيماً، اِنْ عَزَوْناهُ وَجَدْناهُ اَباكِ دُونَ النِّساءِ، وَ اَخا اِلْفِكِ دُونَ الْاَخِلاَّءِ، اثَرَهُ عَلى كُلِّ حَميمٍ وَ ساعَدَهُ في كُلِّ اَمْرٍ جَسيمِ، لا يُحِبُّكُمْ اِلاَّ سَعيدٌ، وَ لا يُبْغِضُكُمْ اِلاَّ شَقِيٌّ بَعيدٌ.
فَاَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِ‏اللَّهِ الطَّيِّبُونَ، الْخِيَرَةُ الْمُنْتَجَبُونَ، عَلَى الْخَيْرِ اَدِلَّتُنا وَ اِلَى الْجَنَّةِ مَسالِكُنا، وَ اَنْتِ يا خِيَرَةَ النِّساءِ وَ ابْنَةَ خَيْرِ الْاَنْبِياءِ، صادِقَةٌ في قَوْلِكِ، سابِقَةٌ في وُفُورِ عَقْلِكِ، غَيْرَ مَرْدُودَةٍ عَنْ حَقِّكِ، وَ لا مَصْدُودَةٍ عَنْ صِدْقِكِ.
وَ اللَّهِ ما عَدَوْتُ رَأْىَ رَسُولِ‏اللَّهِ، وَ لا عَمِلْتُ اِلاَّ بِاِذْنِهِ، وَ الرَّائِدُ لا يَكْذِبُ اَهْلَهُ، وَ اِنّي اُشْهِدُ اللَّهَ وَ كَفى بِهِ شَهيداً، اَنّي سَمِعْتُ رَسُولَ‏اللَّهِ يَقُولُ: «نَحْنُ مَعاشِرَ الْاَنْبِياءِ لا نُوَرِّثُ ذَهَباً وَ لا فِضَّةًّ، وَ لا داراً وَ لا عِقاراً، وَ اِنَّما نُوَرِّثُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ، وَ ما كانَ لَنا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَلِيِّ الْاَمْرِ بَعْدَنا اَنْ يَحْكُمَ فيهِ بِحُكْمِهِ».

اى دختر رسول خدا! پدر تو بر مؤمنين مهربان و بزرگوار و رئوف و رحيم، و بر كافران عذاب دردناك و عقاب بزرگ بود، اگر به نسب او بنگريم وى در ميان زنانمان پدر تو، و در ميان دوستان برادر شوهر توست، كه وى را بر هر دوستى برترى داد، و او نيز در هر كار بزرگى پيامبر را يارى نمود، جز سعادتمندان شما را دوست نمى ‏دارند، و تنها بدكاران شما را دشمن مى‏شمرند.
پس شما خاندان پيامبر، پاكان برگزيدگان جهان بوده، و ما را به خير راهنما، و بسوى بهشت رهنمون بوديد، و تو اى برترين زنان و دختر برترين پيامبران، در گفتارت صادق، در عقل فراوان پيشقدم بوده، و هرگز از حقت بازداشته نخواهى شد و از گفتار صادقت مانعى ايجاد نخواهد گرديد.
و بخدا سوگند از رأى پيامبر قدمى فراتر نگذارده، و جز با اجازه او اقدام نكرده ‏ام، و پيشرو قوم به آنان دروغ نمى ‏گويد، و خدا را گواه مى ‏گيرم كه بهترين گواه است، از پيامبر شنيدم كه فرمود: «ما گروه پيامبران دينار و درهم و خانه و مزرعه به ارث نمى‏ گذاريم، و تنها كتاب و حكمت و علم و نبوت را به ارث مى ‏نهيم، و آنچه از ما باقى مى ‏ماند در اختيار ولىّ امر بعد از ماست، كه هر حكمى كه بخواهد در آن بنمايد.»

وَ قَدْ جَعَلْنا ما حاوَلْتِهِ فِي الْكِراعِ وَ السِّلاحِ، يُقاتِلُ بِهَا الْمُسْلِمُونَ وَ يُجاهِدُونَ الْكُفَّارَ، وَ يُجالِدُونَ الْمَرَدَةَ الْفُجَّارَ، وَ ذلِكَ بِاِجْماعِ الْمُسْلِمينَ، لَمْ اَنْفَرِدْ بِهِ وَحْدى،وَ لَمْ اَسْتَبِدْ بِما كانَ الرَّأْىُ عِنْدى، وَ هذِهِ حالي وَ مالي، هِيَ لَكِ وَ بَيْنَ يَدَيْكِ، لا تَزْوى عَنْكِ وَ لا نَدَّخِرُ دُونَكِ، وَ اَنَّكِ، وَ اَنْتِ سَيِّدَةُ اُمَّةِ اَبيكِ وَ الشَّجَرَةُ الطَّيِّبَةُ لِبَنيكِ، لا يُدْفَعُ مالَكِ مِنْ فَضْلِكِ، وَ لا يُوضَعُ في فَرْعِكِ وَ اَصْلِكِ، حُكْمُكِ نافِذٌ فيما مَلَّكَتْ يَداىَ، فَهَلْ تَرَيِنَّ اَنْ اُخالِفَ في ذاكَ اَباكِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ وَ سَلَّمَ).
فقالت:
سُبْحانَ‏اللَّهِ، ما كانَ اَبي رَسُولُ‏اللَّهِ عَنْ كِتابِ اللَّهِ صادِفاً، وَ لا لِاَحْكامِهِ مُخالِفاً، بَلْ كانَ يَتْبَعُ اَثَرَهُ، وَ يَقْفُو سُوَرَهُ، اَفَتَجْمَعُونَ اِلَى الْغَدْرِ اِعْتِلالاً عَلَيْهِ بِالزُّورِ، وَ هذا بَعْدَ وَفاتِهِ شَبيهٌ بِما بُغِيَ لَهُ مِنَ الْغَوائِلِ في حَياتِهِ، هذا كِتابُ اللَّهِ حُكْماً عَدْلاً وَ ناطِقاً فَصْلاً، يَقُولُ: «يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ الِ‏يَعْقُوبَ»، وَ يَقُولُ: «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ».

و ما آنچه را كه مى ‏خواهى در راه خريد اسب و اسلحه قرار داديم، تا مسلمانان با آن كارزار كرده و با كفّار جهاد نموده و با سركشان بدكار جدال كنند، و اين تصميم به اتفاق تمام مسلمانان بود، و تنها دست به اين كار نزدم، و در رأى و نظرم مستبدّانه عمل ننمودم، و اين حال من و اين اموال من است كه براى تو و در اختيار توست، و از تو دريغ نمى ‏شود و براى فرد ديگرى ذخيره نشده، توئى سرور بانوان امّت پدرت، و درخت بارور و پاك براى فرزندانت، فضائلت انكار نشده، و از شاخه و ساقه‏ات فرونهاده نمى‏ گردد، حُكمت در آنچه من مالك آن هستم نافذ است، آيا مى ‏پسندى كه در اين زمينه مخالف سخن پدرت عمل كنم.
حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود:
پاك و منزه است خداوند، پدرم پيامبر، از كتاب خدا روى ‏گردان و با احكامش مخالف نبود، بلكه پيرو آن بود و به آيات آن عمل مى‏نمود، آيا مى‏ خواهيد علاوه بر نيرنگ و مكر به زور او را متهم نمائيد، و اين كار بعد از رحلت او شبيه است به دامهائى كه در زمان حياتش برايش گسترده شد، اين كتاب خداست كه حاكمى است عادل، و ناطقى است كه بين حق و باطل جدائى مى‏ اندازد، و مى ‏فرمايد:- زكريا گفت: خدايا فرزندى به من بده كه- «از من و خاندان يعقوب ارث ببرد»، و مى ‏فرمايد: «سليمان از داود ارث برد».

بَيَّنَ عَزَّ وَ جَلَّ فيما وَزَّعَ مِنَ الْاَقْساطِ، وَ شَرَعَ مِنَ الْفَرائِضِ وَالْميراثِ، وَ اَباحَ مِنْ حَظِّ الذَّكَرانِ وَ الْاِناثِ، ما اَزاحَ بِهِ عِلَّةَ الْمُبْطِلينَ وَ اَزالَ التَّظَنّي وَ الشُّبَهاتِ فِي الْغابِرينَ، كَلاَّ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ اَنْفُسُكُمْ اَمْراً، فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ.
فقال أبوبكر:
صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَتْ اِبْنَتُهُ، مَعْدِنُ الْحِكْمَةِ، وَ مَوْطِنُ الْهُدى وَ الرَّحْمَةِ، وَ رُكْنُ الدّينِ، وَ عَيْنُ الْحُجَّةِ، لا اَبْعَدُ صَوابَكِ وَ لا اُنْكِرُ خِطابَكِ، هؤُلاءِ الْمُسْلِمُونَ بَيْني وَ بَيْنَكِ قَلَّدُوني ما تَقَلَّدْتُ، وَ بِاتِّفاقٍ مِنْهُمْ اَخَذْتُ ما اَخَذْتُ، غَيْرَ مَكابِرٍ وَ لا مُسْتَبِدٍّ وَ لا مُسْتَأْثِرٍ، وَ هُمْ بِذلِكَ شُهُودٌ.
فالتفت فاطمة عليهاالسلام الى النساء، و قالت:
مَعاشِرَ الْمُسْلِمينَ الْمُسْرِعَةِ اِلى قيلِ الْباطِلِ، الْمُغْضِيَةِ عَلَى الْفِعْلِ الْقَبيحِ الْخاسِرِ، اَفَلا تَتَدَبَّرُونَ الْقُرْانَ اَمْ‏عَلي قُلُوبٍ اَقْفالُها، كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِكُمْ ما اَسَأْتُمْ مِنْ اَعْمالِكُمْ، فَاَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ اَبْصارِكُمْ، وَ لَبِئْسَ ما تَأَوَّلْتُمْ،

و خداوند در سهميه ‏هائى كه مقرر كرد، و مقاديرى كه در ارث تعيين فرمود، و بهره ‏هائى كه براى مردان و زنان قرار داد، توضيحات كافى داده، كه بهانه‏ هاى اهل باطل، و گمانها و شبهات را تا روز قيامت زائل فرموده است، نه چنين است، بلكه هواهاى نفسانى شما راهى را پيش پايتان قرار داده، و جز صبر زيبا چاره ‏اى ندارم، و خداوند در آنچه مى‏ كنيد ياور ماست.
ابوبكر گفت:
خدا و پيامبرش راست گفته، و دختر او نيز، كه معدن حكمت و جايگاه هدايت و رحمت، و ركن دين و سرچشمه حجت و دليل مى ‏باشد و راست مى‏گويد، سخن حقّت را دور نيفكنده و گفتارت را انكار نمى ‏كنم، اين مسلمانان بين من و تو حاكم هستند، و آنان اين حكومت را بمن سپردند، و به تصميم آنها اين منصب را پذيرفتم، نه متكبّر بوده و نه مستبدّ به رأى هستم، و نه چيزى را براى خود برداشته ‏ام، و اينان همگى گواه و شاهدند.
آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام رو به مردم كرده و فرمود:
اى مسلمانان! كه براى شنيدن حرفهاى بيهوده شتابان بوده، و كردار زشت را ناديده ميگيريد، آيا در قرآن نمى ‏انديشيد، يا بر دلها مهر زده شده است، نه چنين است بلكه اعمال زشتتان بر دلهايتان تيرگى آورده، و گوشها و چشمانتان را فراگرفته، و بسيار بد آيات قرآن را تأويل كرده، و بد راهى را به او

وَ ساءَ ما بِهِ اَشَرْتُمْ، وَ شَرَّ ما مِنْهُ اِعْتَضْتُمْ، لَتَجِدَنَّ وَ اللَّهِ مَحْمِلَهُ ثَقيلاً، وَ غِبَّهُ وَ بيلاً، اِذا كُشِفَ لَكُمُ الْغِطاءُ، وَ بانَ ما وَرائَهُ الضَّرَّاءُ، وَ بَدا لَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَحْتَسِبُونَ، وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ.
ثم عطفت على قبر النبيّ صلى اللَّه عليه و آله، و قالت:
قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباءٌ وَهَنْبَثَةٌ - لَوْ كُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَكْثِرِ الْخُطَبُ
اِنَّا فَقَدْ ناكَ فَقْدَ الْاَرْضِ وابِلَها - وَ اخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لا تَغِبُ
وَ كُلُّ اَهْلٍ لَهُ قُرْبي وَ مَنْزِلَةٌ - عِنْدَ الْاِلهِ عَلَي الْاَدْنَيْنِ مُقْتَرِبُ
اَبْدَتْ رِجالٌ لَنا نَجْوى صُدُورِهِمُ - لمَّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ التُّرَبُ
تَجَهَّمَتْنا رِجالٌ وَ اسْتُخِفَّ بِنا - لَمَّا فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْاِرْثِ مُغْتَصَبُ
وَ كُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً يُسْتَضاءُ بِهِ- عَلَيْكَ تُنْزِلُ مِنْ ذِى‏الْعِزَّةِ الْكُتُبُ

نشان داده، و با بدچيزى معاوضه نموديد، بخدا سوگند تحمّل اين بار برايتان سنگين، و عاقبتش پر از وزر و وبال است، آنگاه كه پرده‏ ها كنار رود و زيانهاى آن روشن گردد، و آنچه را كه حساب نمى ‏كرديد و براى شما آشكار گردد، آنجاست كه اهل باطل زيانكار گردند.
سپس آن حضرت رو به سوى قبر پيامبر كرد و فرمود:
بعد از تو خبرها و مسائلى پيش آمد، كه اگر بودى آنچنان بزرگ جلوه نمى ‏كرد.
ما تو را از دست داديم مانند سرزمينى كه از باران محروم گردد، و قوم تو متفرّق شدند، بيا بنگر كه چگونه از راه منحرف گرديدند.
هر خاندانى كه نزد خدا منزلت و مقامى داشت نزد بيگانگان نيز محترم بود، غير از ما.
مردانى چند از امت تو همين كه رفتى، و پرده خاك ميان ما و تو حائل شد، اسرار سينه ‏ها را آشكار كردند.
بعد از تو مردانى ديگر از ما روى برگردانده و خفيفمان نمودند، و ميراثمان دزديده شد.
تو ماه شب چهارده و چراغ نوربخشى بودى، كه از جانب خداوند بر تو كتابها نازل مى‏ گرديد.

وَ كانَ جِبْريلُ بِالْاياتِ يُؤْنِسُنا- فَقَدْ فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْخَيْرِ مُحْتَجَبُ
فَلَيْتَ قَبْلَكَ كانَ الْمَوْتُ صادِفُنا- لَمَّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ الْكُتُبُ
ثم انكفأت عليهاالسلام و اميرالمؤمنين عليه‏السلام يتوقّع رجوعها اليه و يتطلّع طلوعها عليه، فلمّا استقرّت بها الدار، قالت لاميرالمؤمنين عليهماالسلام:
يَابْنَ اَبي‏طالِبٍ! اِشْتَمَلْتَ شِمْلَةَ الْجَنينِ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنينِ، نَقَضْتَ قادِمَةَ الْاَجْدَلِ، فَخانَكَ ريشُ الْاَعْزَلِ.
هذا اِبْنُ اَبي‏قُحافَةَ يَبْتَزُّني نِحْلَةَ اَبي وَ بُلْغَةَ ابْنَىَّ! لَقَدْ اَجْهَرَ في خِصامي وَ اَلْفَيْتُهُ اَلَدَّ في كَلامي حَتَّى حَبَسَتْني قيلَةُ نَصْرَها وَ الْمُهاجِرَةُ وَصْلَها، وَ غَضَّتِ الْجَماعَةُ دُوني طَرْفَها، فَلا دافِعَ وَ لا مانِعَ، خَرَجْتُ كاظِمَةً، وَ عُدْتُ راغِمَةً.
اَضْرَعْتَ خَدَّكَ يَوْمَ اَضَعْتَ حَدَّكَ، اِفْتَرَسْتَ الذِّئابَ وَ افْتَرَشت التُّرابَ، ما كَفَفْتَ قائِلاً وَ لا اَغْنَيْتَ باطلاً وَ لا خِيارَ لي، لَيْتَني مِتُّ قَبْلَ هَنيئَتي وَ دُونَ ذَلَّتي، عَذيرِىَ اللَّهُ مِنْكَ عادِياً وَ مِنْكَ حامِياً.

جبرئيل با آيات الهى مونس ما بود، و بعد از تو تمام خيرها پوشيده شد.
اى كاش پيش از تو مرده بوديم، آنگاه كه رفتى و خاك ترا در زير خود پنهان كرد.
آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام به خانه بازگشت و حضرت على عليه‏السلام در انتظار او بسر برده و منتظر طلوع آفتاب جمالش بود، وقتى در خانه آرام گرفت به حضرت على عليه‏السلام فرمود:
اى پسر ابوطالب! همانند جنين در شكم مادر پرده ‏نشين شده، و در خانه اتهام به زمين نشسته ‏اى، شاه‏پرهاى شاهين را شكسته، و حال آنكه پرهاى كوچك هم در پرواز به تو خيانت خواهد كرد. اين پسر ابى ‏قحافه است كه هديه پدرم و مايه زندگى دو پسرم را از من گرفته است، با كمال وضوح با من دشمنى كرد، و من او را در سخن گفتن با خود بسيار لجوج و كينه ‏توز ديدم، تا آنكه انصار حمايتشان را از من باز داشته، و مهاجران ياريشان را از من دريغ نمودند، و مردم از ياريم چشم‏پوشى كردند، نه مدافعى دارم و نه كسى كه مانع از كردار آنان گردد، در حالى كه خشمم را فروبرده بودم از خانه خارج شدم و بدون نتيجه بازگشتم.
آنروز كه شمشيرت را بر زمين نهادى همان روز خويشتن را خانه‏ نشين نمودى، تو شيرمردى بودى كه گرگان را مى‏ كشتى، و امروز بر روى زمين آرميده ‏اى، گوينده‏ اى را از من دفع نكرده، و باطلى را از من دور نمى ‏گردانى، و من از خود اختيارى ندارم، اى كاش قبل از اين كار و قبل از اينكه اين چنين خوار شوم مرده بودم، از اينكه اينگونه سخن مى ‏گويم خداوندا عذر مى ‏خواهم، و يارى و كمك از جانب توست.

وَيْلاىَ في كُلِّ شارِقٍ، وَيْلاىَ في كُلِّ غارِبٍ، ماتَ الْعَمَدُ وَ وَهَنَ الْعَضُدُ، شَكْواىَ اِلى اَبي وَ عَدْواىَ اِلى رَبّي، اَللَّهُمَّ اِنَّكَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ حَوْلاً، وَ اَشَدُّ بَأْساً وَ تَنْكيلاً.
فقال اميرالمؤمنين عليه‏السلام:
لا وَيْلَ لَكِ، بَلِ الْوَيْلُ لِشانِئِكِ، نَهْنِهْني عَنْ وُجْدِكِ، يا اِبْنَةَ الصَّفْوَةِ وَ بَقِيَّةَ النُّبُوَّةِ، فَما وَنَيْتُ عَنْ ديني، وَ لا اَخْطَأْتُ مَقْدُورى، فَاِنْ كُنْتِ تُريدينَ الْبُلْغَةَ فَرِزْقُكِ مَضْمُونٌ، وَ كَفيلُكِ مَأْمُونٌ، وَ ما اُعِدَّ لَكِ اَفْضَلُ مِمَّا قُطِعَ عَنْكِ، فَاحْتَسِبِي اللَّهَ. فقالت: حَسْبِيَ اللَّهُ، و أمسكت.

از اين پس واى بر من در هر صبح و شام، پناهم از دنيا رفت، و بازويم سست شد، شكايتم بسوى پدرم بوده و از خدا يارى مى ‏خواهم، پروردگارا نيرو و توانت از آنان بيشتر، و عذاب و عقابت دردناكتر است.
حضرت على عليه‏السلام فرمود: شايسته تو نيست كه واى بر من بگوئى، بلكه سزاوار دشمن ستمگر توست، اى دختر برگزيده خدا و اى باقيمانده نبوت، از اندوه و غضب دست بردار، من در دينم سست نشده و از آنچه در حدّ توانم است مضائقه نمى‏كنم، اگر تو براى گذران روزيت ناراحتى، بدانكه روزى تو نزد خدا ضمانت شده و كفيل تو امين است، و آنچه برايت آماده شده از آنچه از تو گرفته شده بهتر است، پس براى خدا صبر كن.
حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: خدا مرا كافى است، آنگاه ساكت شد.

1 ـ النمل: 16
2 ـ مريم: 6
3 ـ الاحزاب: 6.
4 ـ النساء: 11.
5 ـ البقره: 180.
6 ـ آل‏عمران: 144.

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:58 PM
رباعیاتی در شهادت حضرت فاطمه(س)



از داغ غمت فاطمه جان پير شدم
سوختم از غم داغ تو زمين گير شدم
اى يار على مونس و همسنگر من
ديگر ز جهان بعد تو من سير شدم
***
يا فاطمه اى يار كفن پوش على
پروانه وحى خاموش على
لرزيد زمين به خويش چون ديد فلك
تابوت تو را نهاد بر دوش على
***
يا فاطمه شب جسم تو برداشت على
همخانه دلى به درد و غم داشت على
آن لحظه كه از خاك تو صورت برداشت
دل را به كنار قبر بگذاشت على

***

خدايا مادرم كى خيزد از بستر دوباره
نمى ‏گويد چرا با من سخن جز با اشاره
نمى ‏دانم چرا از من نهان سازد رخش را
دلم را كرده مادر با سكوتش پاره پاره
***
حوصله ‏ى صبر من، نيست از اين بيشتر
جان دهم از داغ دل، گر نكنى يك نظر
فرصتى آخر بده! تا بِدوم از پى ات
واى، كجا مى‏ برى! مادر مارا پدر!
***
اى ياس سپيد فاطميه زهرا
سردار شهيد فاطميه زهرا
اى كاش كه در ركاب تو جان بازيم
گرديم شهيد فاطميه زهرا

***
على در دل هزاران ناله دارد
دلى سوزان ز داغ لاله دارد
اگر جان و دلش آتش گرفته
غم زهراى هجده ساله دارد
***
مدينه شاهد غمهاى من كو
چراغ غربت يلداى من كو
مدينه از تو و از چاه پرسم
تمام هستى ‏ام، زهراى من كو
***
از حيدر و كنج خانه حرفى نزنيد
با من ز غم زمانه حرفى نزنيد
پيش حسنين و زينبين اى مردم
از سيلى و تازيانه حرفى نزنيد

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:59 PM
مراثی حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام




مراثی
»گنجينه اسرار«
سينه‏ اى كز معرفت گنجينه ‏ى اسرار بود
كى سزاوار فشار آن در و ديوار بود
طور سيناى تجلى مشعلى از نور بود
سينه‏ ى سيناى عصمت مُشتَعِل از نار بود
ناله‏ ى بانو زد اندر خرمن هستى شرر
گويى اندر طور غم چون نخل آتش بار بود
آن كه كردى ماه تابان پيش او پهلو تهى
از كجا پهلوى او را تاب آن آزار بود؟
گردش گردون دون، بين كز جفاى سامرى
نقطه ‏ى پرگار وحدت مركز مسمار بود
صورتش نيلى شد از سيلى كه چون سيل سياه
روى گيتى زين مصيبت تا قيامت تار بود
شهريارى شد به بندِ بنده ‏اى از بندگان
آن كه جبريل امينش بنده‏ى دربار بود
از قفاى شاه، بانو با نواى جان گداز
تا توانايى به تن تا قوّتِ رفتار بود
گرچه بازو خسته شد وز كار دستش بسته شد
ليك پاى همتش بر گنبد دوّار بود
دست بانو گر چه از دامان شه كوتاه شد
ليك بر گردون بلند از دست آن گمراه شد

»هواى جنّت«
جز با غم و درد و غريبى خو ندارم
افتاده ‏ام از پا على نيرو ندارم
با تو امام بى كسِ خانه نشينم
ديگر هواى جنّت و مينو ندارم
سيلى چنان نور نگاهم را گرفته
در چشم خيس و زخمى خود، سو ندارم
گفتم كه اشك از چشم‏هاى تو بگيرم
شرمنده ‏ام اى دست حق، بازو ندارم
گفتم كه برخيزم به پايت عفو فرما
آخر دگر اى پهلوان، پهلو ندارم
محسن همان كه چهره‏ اش را هم نديدم
ديگر تمنايى به غير او ندارم

»رنگ شقايق«
چون ابر نوبهار من از گريه خسته ‏ام
يا رب ببين سرشك غم دسته دسته‏ ام
از بس كه گريه كرده ‏ام و سوختم چو شمع
چون اشك خود پياپى و از هم گسسته ‏ام
ياسم كه رنگ داغ شقايق گرفته ‏ام
يعنى ميان بسترى از خون نشسته ‏ام
قدكمانى و رخ نيلى و پهلويم
دارد نشان ز عهد و وفايى كه بسته‏ ام
دستى بروى دست دگر مى ‏زند على
هر دم كند نگاه به دست شكسته ‏ام
گفتم به خود كه چهره ز حيدر كنم نهان
كن چاره ‏اى خدا به نماز نشسته ‏ام

»سخن با بلال«
نام گل بردى و بلبل گشت خاموش اى بلال
مادر مظلومه ‏ى ما رفت از هوش اى بلال
بوستان وحى را بيت ‏الحزن كردى، بس است
با اذان خود مكن ما را سيه پوش اى بلال
دير اگر خاموش گردى زودتر گردد ز تو
مادر ما را چراغ عمر خاموش اى بلال
مادر ما بر اذانت گوش داد اينك تو هم
بر صداى ناله ى زينب بده گوش اى بلال
داغ محسن داغ ختم‏الانبيا ما را بس است
بار غم مگذار ما را باز بر دوش اى بلال
غنچه پرپر گشت‏و گل از دست رفت‏و باغ سوخت
خاك گيرد لاله ‏ى ما را در آغوش اى بلال
با اذان تو اگر پايان بگيرد عمر او
بعد از اين ما را كه مى ‏گيرد در آغوش اى بلال
تا زبان حال ما گويا به نظم )ميثم( است
اشك ‏و خون از چشم اهل دل زند جوش اى بلال

»سپر على«
لاله زار وحى را دودى سيه پوشيده بود
شعله جاى لاله از بيت خدا روئيده بود
مرتضى خاموش و زينب بانگ يا اُمّاه به لب
فاطمه افتاده و محسن به خون غلطيده بود
باغبان در باغ تنها بود و پيش چشم او
دست گلچين لاله او را به سيلى چيده بود
مثل بال صيد، هم آزرده گشت و هم شكست
سينه و دستى كه ختم‏ الانبيا بوسيده بود
شير حق غير از سپر انداختن راهى نداشت
در عوض زهرا براى او سپر گرديده بود
از فشار درد، تاب يا على گفتن نداشت
بس كه آن مظلومه پشت در به خود پيچيده بود
دوزخى ‏ها! از چه سيلى بر رخ زهرا زديد؟
آخر اى بانوى جنت داغ بابا ديده بود
زخم سينه زخم پهلو زخم بازو بود بس
كاش ديگر اين همه زخم زبان نشنيده بود
تا شود )ميثم( غلام آستان اهلبيت
خلعت خدمتگذارى از ازل پوشيده بود

»دفن ستاره«
درخت زندگى بى شاخ و برگ است
به روى شانه‏ ام تابوت مرگ است
نفس در سينه تنگى مى ‏كند باز
دلم مرثيه مى ‏خواند در آغاز
به دل جز داغ آن يار جوان نيست
براى راه رفتن هم توان نيست
نمى ‏دانم پس از دفن ستاره
به خانه باز مى‏ گردم دوباره؟!
تو اى سلمان، مسلمانى نشان ده!
ابوذر، سخت ايمانى نشان ده!
كمى اندوه مولا را بگيريد
سر تابوت زهرا را بگيريد
چگونه صبر بر من چيره باشد
كه ماهم بين خاك تيره باشد
غمش در دل نهان كردن چه سخت است
گُلى در گِل نهان كردن چه سخت است
مگر آنكه پدر گويد كه هستم
خودش گيرد امانت را ز دستم
دلم خون است كه در مدفن او
لحد بايد بچينم بر تن او
من و اين دل كه دارد ناشكيبى
على بى فاطمه يعنى غريبى

M.A.H.S.A
04-07-2012, 05:59 PM
نوحه هایی درباره حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام




نوحه ها

»شهر پيغمبر«
سلام من به تو يا صاحب الزمان به فدايت
چه مى ‏شود شنوم در كنار كعبه صدايت
سلام من به تو اى روح حج، حقيقت ايمان
عزيز گمشده‏ ى دل يگانه مهدى دوران
سلام من به مدينه به آستان رفيعش
به مسجد نبوى و به لاله‏ هاى بقيعش
سلام من به على و به حلم و صبر عجيبش
سلام من به بقيع و به چهار قبر غريبش
نشسته باز دلم پشت درب بسته ‏ى آنجا
گرفته دلم باز بهر قبر مخفى زهرا
تو اى مسافر شهر مدينه در دل شبها
نبود هر چه گشتيم نشان ز مرقد زهرا
سلام من به تو اى بانويى كه مرد نبردى
ز غير هر چه كه ديدى به يار شِكوه نكردى
سلام من به بازو، كبودى رويت
به سرخ فامىِ اشك تو و سپيدى مويت
مدينه منزل قرآن، مدينه محفل قرآن
درون دل خبر دارى تو از درد دل قرآن
مدينه شهر پيغمبر مدينه شهر پيغمبر
خدا بر تو نظر دارد كه هستى شهر پيغمبر
مدينه شهر گلهايى، چه گلهايى همه پرپر
مدينه شهر پيغمبر مدينه شهر پيغمبر
بود كعبه گرفتارت كه هستى تربت زهرا
چرا با ما نمى ‏گويى حديث غربت زهرا
مدينه شهر پيغمبر مدينه شهر پيغمبر
چرا خاموش‏و دلگيرى مدينه شور و شينت كو
امام مجتبايت كو حسينت كو حسينت كو
به بالاى سر محبوبه ‏ى حق آه و واويلا
نشسته ساقى كوثر، شكسته آه و واويلا
مدينه شهر پيغمبر مدينه شهر پيغمبر

»بخت مرتضى«
دختر عمو كجا ميرى آخه بگو چه ديده اى
كه مثل بخت مرتضى دل از على بريده اى
پسر عمو چيكار كنم طاقت موندن ندارم
حتى توونِ نمازِ نشسته خوندن ندارم
دختر عمو با رفتنت دارى كبابم مى‏ كنى
خانوم خوب خونه ‏ام خونه خرابم مى ‏كنى
پسر عمو گريه نكن زهرا فداى سرته
از اين به بعد خونه دارِ خونه ى تو دخترته

»تنها تكيه گاه«
اى كه پر مى ‏كشى تا خلد برين زهرا
عاقبت رهبرت شد خانه نشين زهرا
اى پشت و پناهم، بى تو بى سپاهم
رحمى بر دل من، زهرا تكيه گاهم
فاطمه ‏فاطمه‏ جان مظلومه زهرا
فاطمه ‏فاطمه‏ جان مظلومه زهرا
مگو عجّل وفاتى جان على، زهرا
بده از غم نجاتى غمكده ‏ى ما را
اى روح نمازم، اى راز و نيازم
بعد تو يا زهرا، با زينب چه سازم
فاطمه ‏فاطمه‏ جان مظلومه زهرا
فاطمه‏ فاطمه ‏جان مظلومه زهرا
اى كه پر مى ‏كشى...
ياور نيمه جانم ديده مبند از من
با همين حال زار و خسته بخند بر من
من بى تو غريبم اى تنها حبيبم
بيش از اين بلا و غم مكن غم نصيبم
فاطمه ‏فاطمه ‏جان مظلومه زهرا
فاطمه ‏فاطمه‏ جان مظلومه زهرا
اى كه پر مى ‏كشى...

»هجوم شعله ها«
ز لانه اى پرستو مى ‏روى اما شبانه
ز داغ تو بُود بر لحظه هايم نشانه
مرو اى همدم من، شريك هر غم من
ترحم كن تو زهرا، به اشك نم نمِ من
زهرازهرا يافاطمه(2)
اى امير دل شكسته ياعلى
گوشه‏ ى خانه نشسته ياعلى
اى ولى اللّه از روز نخست
غم مخور زهرا بلاگردان توست
هست و بودِ من همه ارزانى ‏ات
مى ‏شود زهرا ز جان قربانى‏ات
پشت پا بر كل عالم مى ‏زنم
تا نفس دارم ز تو دم مى ‏زنم
ياعلى ‏و ياعلى ‏و ياعلى(2)
جان به كف دارم خريدار توام
در هجوم شعله ‏ها يار توام
ديد دشمن دارم آهنگ تو را
مى‏ زنم بر سينه من سنگ تو را
با تمام بغض خود آتش به دست
آستان وحى را حرمت شكست
تكيه بر ديوار دادم پشت در
بين آتش سينه را كردم سپر
هُرم آتش با لگد توام شده
رفته رفته بازوانم خم شده
ياعلى ‏و ياعلى ‏و ياعلى(2)

»ياد تو«
هر شب به عشق رويت، گيرد دلم بهانه
آيم كنار قبرت از خانه مخفيانه
رفته جز خاطره‏ هاى تو دگر در نظرم
گه به ياد تو و محسن و گه ميخِ درم
من علىِ غريبم

M.A.H.S.A
04-07-2012, 06:00 PM
»قامت خميده«
»مرو مرو مرو مادر مادر مادر«
اى مادر جوونم از غصه‏ ها چه ديدى
از بس بلا كشيدى ديگه شدى زمين گير
كنار بستر تو شب تا سحر مى‏ شينم
يه عالمه گل زخم روى تنت مى ‏بينم
راه رفتنت تو خونه قلب منو سوزونده
تو زانوهاى خستت هيچ قوتى نمونده
»مرو مرو مرو مادر مادر مادر«
تا بارون غمت چشمات مادر شده تار
خون تو و محسن مونده رو ديوار
موهاى دختر تو چند روزه شونه مى‏ خواد
ولى بازوت شكسته ديگه بالا نمى ‏آد
عجّل وفاتىِ تو جون منو مى ‏گيره
دردت دوا نداره زينب برات بميره
هيچكسى مثل زينب اين جور تو رو نديده
زدى به خونه جارو با قامت خميده
»مرو مرو مرو مادر مادر مادر«


»قنوت شفا«
پاشو دخترت يه گوشه قنوت شفا گرفته
اولين باره كه اين جور دستش‏و بالا گرفته
براى خوب شدن تو به خدا رو زده زينب
با همين سنّ كمش خونه رو جارو زده امشب
براى دلخوشى تو كه چشات وا بشه از هم
با يه زحمتى نشسته شونه بر مو زده زينب
مث يك پرستو هستى كه توى قفس مى ‏افته
كه با هر نفس كشيدن به نفس نفس مى ‏افتى
نفست بند اومده باز لرزه داره بدن تو
وقتى كه آه مى ‏كشى وا ميشه زخماى تن تو
هر جايى رو كه مى ‏بينم گل زخم ريشه دُوونده
عكس يك لاله نشسته روى باغ پيرهن تو
گريه كن گريه عزيزم بغضتو نذار تو سينه
گريه كن يه كم سبك شى دواى غريبى اينه

»نهال آرزوها«
مرو مادر مرو مادر كه قلبم بى تو مى ‏گيره
مرو مادر مرو مادر كه بابا بى تو مى‏ ميره
مادر چه خوش بود آن زمانى كه به روى زانويت بودم
گهى چسبانده بر سينه گهى در پهلويت بودم
مادر بميرد آنكه خشكانده نهال آرزوى تو
الهى بشكند دستى كه زد سيلى به روى تو

»فروغ مهتاب«
اى كه قرار مى‏ برى از دل بى قرار من
داروندار حيدرى مرو تو از كنار من
تويى مرا گره گشا، بى تو چه مى ‏شود مرا
ز يار خود مشو جدا گره مزن به كار من
تو حامى ولايتى، به دست من امانتى
چرا خميده قامتى به كوى پر غبار من
اى كه شدى نقش زمين رحم بر اين خانه نشين
قلب خزانِ من ببين مرو تو اى بهار من
]واى مادرم(3) واى مادر[(2)
الا كه مام زينبى، ز غصه‏ها لبالبى
اى گل گلزار نبى مرو ز شاخسار من
تو هستىِ بوالحسنى، بى تو مرا چه ماندنى
فروغ مهتاب منى، بمان به شام تار من
حيدر كرّار منم، غيرت دادار منم
بى كس و بى يار منم، تويى يگانه يار من
]واى مادرم(3) واى مادر[(2)

»سفارش حسين«
غريبه‏ام من، كى نمى‏ دونه، دردمو تنها خدا مى ‏دونه
دلم مى ‏خواد يه بار ديگه دخترم‏و صدا كنم
اما ديگه نا ندارم كه تا لبامو واكنم
دلم مى‏ خواد يه بار ديگه شونه به موهاش بزنم
اما ديگه جون ندارم تا دستمو بالا كنم
دلم مى ‏خواد يه بار ديگه مثل تموم مادرا
دخترم‏و توى بغل بگيرم و نگاه كنم
دلم مى‏ خواد يه بار ديگه با اشك دونه دونه ‏ام
سفارش حسين‏و به اسير كربلا كنم
غريبه‏ام من، كى نمى ‏دونه، دردمو تنها خدا مى ‏دونه
دلم مى‏خواد يه بار ديگه با قد و قامت خمم
تكيه به زينبم كنم رو به سوى بابا كنم
دلم مى‏ خواد يه بار ديگه بدون رو گرفتن از
على و جمع بچه ‏ها خونه رو با صفا كنم
دلم مى ‏خواد يه بار ديگه مدافع على باشم
اين تن‏و جون خسته رو فداى مرتضى كنم
غريبه‏ام من، كى نمى ‏دونه، دردمو تنها خدا مى‏ دونه

»شب غم«
شب غم من سحر نداره، واى مادر
دلم به حال تو بى قراره، واى مادر
مى ‏ريزه از آسمون چشمام، واى مادر
ز درد پهلوى تو ستاره، واى مادر
مادر، مادر مرو(4)
اى ماه مهربان، طوباى قدكمان
از دست من مرو، مادر پيشم بمان، مادر
مادر، مادر مرو(4)
شب غم من...
مادر آزرده‏ اى، چون گل پژمرده ‏اى
در پيش چشم من، تو سيلى خورده ‏اى
مادر، مادر مرو(4)
گرفته ماه و وقت اذونه، واى مادر
رو گونه ‏ى ما خراشِ خونه، واى مادر
هر يه قدم رو زمين مى ‏شينى، واى مادر
ديگه نمونده راهى تا خونه، واى مادر
مادر، مادر مرو(4)
پاهات نداره توون مى ‏دونم، واى مادر
من تو رو تا خونه مى ‏رسونم، واى مادر
با گريه خاكاى چادرت رو، واى مادر
تا نبينه بابا مى ‏تكونم، واى مادر
بيمارِ حيدرى، ياسِ پيغمبرى
در بين كوچه‏ ها، گشتى نيلوفرى
مادر، مادر مرو(4)






»ديده‏ ى دريايى«
موج شرمنده شد از ديده‏ ى دريايى من
صبر بگذشت ز سر حدّ شكيبايى من
واكنان ديده كه شب تا به سحر خواب نداشت
كن تماشاى من‏و وضع تماشايى من
من همان دستِ خدايم كه ز پا افتادم
خيز و برپا و بكوش از پى برپايى من
فاطمه فاطمه فاطمه فاطمه(2)
گريه از بعد تو بر بودنِ من بايد كرد
دستى اى يار پىِ يارى و يارايى من
سر اگر بعد تو در چاه كنم حق دارم
چه كنم نيست كسى غمخور تنهايى من
باز اگر اشك مرا پاك كنى ممنونم
با همان دست كز او بود توانايى من

M.A.H.S.A
04-07-2012, 06:00 PM
»آسمون خونه«
تو آسمون خونمون خالى از جاى راز و نيازت
مى ‏سوزه قلب زينب از ديدن خاك چادر نمازت
زهرا پاشو حيدر غريبه زهرا پاشو حيدر غريبه
مى ‏بارم اشك بى كسى مثل ابر بهارى
براى سن زينبم چه زوده خونه دارى
نگاه گرم فاطميش به من ميده تسلّا
پاشو ببين كه زينبت شده اُم‏ابيها
زهرا پاشو حيدر غريبه زهرا پاشو حيدر غريبه
خيره شده به ميخ در، دلش يه دنيا درده
چهار ساله دخترَكم خدايى خيلى مرده
از لابه لاى گريه هاش چشم تو رو مى ‏بينم
حالا فقط تو اين خونه اميرالمؤمنينم
زهرا پاشو حيدر غريبه زهرا پاشو حيدر غريبه
به من ميگه بابا على خوبِ خونه نشينى
اگه برى تو كوچه ‏ها قاتلشو مى ‏بينى
تو جانماز عشق تو شبا تا صبح بيداره
كنار بستر حسين يه كاسه آب مى ‏ذاره
زهرا پاشو حيدر غريبه زهرا پاشو حيدر غريبه

»درد پهلو«
يه ‏مادركه ‏چشماش يه ‏ابربهاره
يه‏ دختر كه‏ هرشب ستاره‏ مى باره
مى ‏خونه ديشب مادر تا صبح نخوابيد اى خدا از درد پهلو
أمن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السّوء
يه خالق، يه عالم تو عالم يه شهره، يه شهر و يه كوچه، تو كوچه يه خونه، كه مردم با اين خونه قهرن، جوابِ سلامِ يه مردى نگاهه، جواب نگاهِ با خنده يه آهه، يه خونه تو شهرى غريبه، غريبه، يه ناله يه گريه يه أمن يجيبه، يه ناله كه زخمِ تو حجره يه بانو رو بستر نفسهاش گرفته، با لبخند يارش خزونه، بهارش، يه حجره يه دختر، برادر با خواهر نشسته تو چشماش، يه قطره، تو اوج شكسته، رو لبهاش كه آروم مى ‏لرزه الهى الهى، دو چشم برادر با حسرت نگاهى، نگاهى مى ‏خونه،
ديشب مادر تا صبح نخوابيد اى خدا از درد پهلو
أمن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السّوء
توخونه يه حجره يه مردى، سرش روى زانو، رو بستر يه بانو يه دستش رو صورت، يه دستش به پهلوش، يه دلبر كه آهش شرر بر دلِ يار كشيده، يه يارى كه پاى عزيزش، دل از دل بريده، رو بستر شكسته يه بال فرشته، با خونِ فرشته رو ديوار نوشته تا زنده‏ام مى ‏خونم علىٌ امير، علىٌ امير، بميرم على جان تو اشك از دو چشمات نگيرى، عزيزم سرت رو، نذار روى زانو، مى‏ ميرم با اين غم، كه آهت، از عمق وجوده، به بالا كشيده، بخند تا بخندم، كه گريه ‏م يه نقشى به دريا مى ‏شينه، مى‏گه نخون براى اين شفاىِ، اين دست و بازو،
أمن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السّوء
ديشب مادر تا صبح نخوابيده اى خدا از درد پهلو
أمن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السّوء
يه طفلى، يه گوشه، سرش روى ديوار، تو چشماش كه خونه مى‏بينه، دوباره يه كاووس، كه اون روز تو كوچه، يه نامرد، يه راهى، كه بسته، با مادر، يه قلبى، تو سينه، گرفته يه دستى، كه بالا، مى ‏رفت و يه صورت، يه سيلى، يه ديوار، يه چادر، كه خاكى، يه گريه، يه گوشى كه پاره، يه خنده يه ناله، يه گوشوار كه افتاد، يه مادر كه ايستاد، يه راهى كه گم شد، يه ماهِ كبود و، يه رازى، تو سينه، كه مونده، يه لعلِ لبى كه مى‏خونه، مادر با من اومد به خونه رو شونه هام يه دستِشو به صورتش، يه دستى و با چشم كم سوء
أمن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السّوء


»به خاطر على«
داروندارم على، باغ و بهارم على
قبول صد خطر كنم فقط به خاطر على
ز جان خود گذر كنم فقط به خاطر على
سر مستم و جان بر كفم، بانگ على ‏على زنم
به پشت در خطر كنم، فقط به خاطر على
پاى به هر طرف كنم، قلبم كه بهر او تپد
من شب خود سحر كنم فقط به خاطر على
واى اگر دست على در خانه ‏اش بسته شود
خون از غمش جگر كند فقط به خاطر على
داروندارم على، باغ و بهارم على

»تير غصّه ‏ها«
به شهر پيغمبر منم زپا تاسر، فدايى حيدر، فدايى حيدر
چى شده كه تنهاى تنها نشستى تو خونه
سرتو گذاشتى رو زانوى غم غريبونه
آسمونى ‏ها بلاگردونِ دور سرت اند
ولى هيچ كى تو مدينه قدر تو نمى‏ دونه
ز شهر پيغمبر منم زپا تاسر، فدايى حيدر، فدايى حيدر
تو اميرالمؤمنين و رهبر فاطمه ‏اى
دلبر فاطمه و تاج سر فاطمه ‏اى
نمى ‏ذارم تو مدينه بى كس و غريب باشى
همه عالم مى ‏دونن تو حيدر فاطمه‏ اى
ز شهر پيغمبر منم زپا تاسر، فدايى حيدر، فدايى حيدر
دلم از غريبىِ تو پر دردِ على جون
فاطمه جوونيشو نذر تو كرده على جون
نمى‏تونم ببينم دست تو بسته با طناب
فاطمه بى تو خونه برنمى گرده على جون
ز شهر پيغمبر منم زپا تاسر، فدايى حيدر، فدايى حيدر
الهى كه دل تو خونه‏ ى درد و غم نشه
الهى كه هيچ موقع به حق تو ستم نشه
بذار تازيونه‏ ها فرود بيارند سر من
الهى يه تارِ مو از سر آقام كم نشه
ز شهر پيغمبر منم زپا تاسر، فدايى حيدر، فدايى حيدر
اگه قلب من نشونِ تير غصّه ‏ها بشه
اگه زير كوه غم قامت من دوتا بشه
اگه صدبارم بشم نقش زمين تو كوچه‏ ها
به خدا محاله زهرا از على جدا بشه
ز شهر پيغمبر منم زپا تاسر، فدايى حيدر، فدايى حيدر



»رخِ ماه«
مرو عشق مرتضى يا زهرا
مرو عشق مرتضى يا زهرا
اين آشيانه آتش گرفته
اين دل شبانه آتش گرفته
بال كبوتر مثل دل من
در كنج خانه آتش گرفته
مرو عشق مرتضى يا زهرا مرو عشق مرتضى يا زهرا
بانوى خانه حيدر غريبه
هم بى معين و هم بى مجيبه
رحمى نما بر تنهايى من
از غصه ى تو دل بى شكيبه
مرو عشق مرتضى يا زهرا مرو عشق مرتضى يا زهرا
دارو ندارم اى غمگسارم
در روزو حال تو بيقرارم
زينب نشسته نالان و گريان
دور از يتيمان شد گريه كارم
كشته شد محسن و آنان تماشا كردند
سند تير به اصغر زدن امضا كردند
فاطمه دارد رخى كه ماه ندارد
ماه چنين حُسن دل بخواه ندارد
عشق به زهراست افتخار من آرى
عاشق مادر شدن گناه ندارد

»باران آلاله«
بسترى ‏يارحيدر،كوثرمن ‏زهرا
اى‏بهشت ‏پيمبر،همسرمن ‏زهرا
اى‏ هجده‏ بهارم،تنهاغمگسارم
داغت‏ را نبينم ‏اى ‏داروندارم
فاطمه ‏فاطمه جان مظلومه زهرا(2)
به‏ خدامن ‏عليم،همدم ‏توزهرا
رومگردان‏ كه‏ باشم ‏محرم‏ تو،زهرا
هرنفس‏كه ‏آيدبيرون ‏ازتن ‏تو
آلاله ‏ببارد از پيراهن‏ تو
فاطمه ‏فاطمه جان مظلومه زهرا(2)
بسترى يار حيدر...

»غم پدر«(83)
اُمِّ أبيها يازهرا يازهرا
نيست و نامحرمى در اين خانه
پس چرا روسرى به سر دارى
پدر از كار و چون رسد خوب است
معجرت را زِ سر تو بردارى
زينب از اشكِ چشم مخفيانه‏ى تو
مثل چشمان تو خبر دارد
علتش از پدر چو پرسيدم
گفت و مادر غم پدر دارد
آن برادر كه گفته بودى تو
كى به دنيا بيايد اى مادر
اُمِّ أبيها يازهرا يازهرا
تو وضو مى‏گرفتى و اسما
آب و آورده بود در برِ تو
مطمئن نيستم ولى ديدم
كَند و موى سپيد در سر تو
اُمِّ أبيها يازهرا يازهرا
»اذن فرياد«(84)
خسته از بيدادم امدادم بده
كوه دردم اذن فريادم بده
واامّاه(4)
خسته از بيدادم امدادم بده
كوه دردم اذن فريادم بده
عمر يارو صبرمن گشته‏تمام
او به من، من هم به او گريم‏مدام
تك درخت عشق بى‏برگ است
يار من دربستر مرگ است
واامّاه(4)
واويلا مادر واويلا(3)
مادرم‏اى‏كوه‏غمها مظلومه‏ى‏عالم زهرا چراخموشى ازآوا
اى‏جان‏عالم‏قربانت رخ‏مپوشان‏ازطفلانت ازچه‏مى‏بندى‏چشمانت
رخ مپوشان از طفلان و از باباكه يارومحرم توست
من آگاهم كه‏بابا هم‏شمع سوزانِ دردوغم توست
واويلا مادر واويلا(3)
اى‏مجروح‏محزون‏مادر،جان ��زينب‏خيزازبستر،مگوحرف ا زرفتن‏ديگر
ازحال‏وروزت‏دلگيرم مثل‏باباسربه‏زيرم شانه‏ازدستت مى‏گيرم
من كه مى‏دانم كه دست تو اى مادر ديگر از كار افتاده
دعايى كن بهر شفا جانمازت را كردم آماده
واويلا مادر واويلا(3)
زندگى‏باتوآسان‏است زندگى‏بى‏توزندان‏است خانه‏ى‏بى‏توقبرستان‏است
خانه‏را ازنو احياكن لااقل فكر باباكن فكراين مردتنها كن
باباى من در مدينه جز تو پشت و پناهى ندارد
گر بروى او مى‏ميرد غريب است و گناهى ندارد
واويلا مادر واويلا(3)
»غصه‏هاى مادر«(85)
مادر خسته، ضعيف ولاغر، افتاده‏اى در، ميون بستر
از غصه‏هاى مادر خدا كنه فداشم
من از غمش مى‏ميرم، اگه از او جداشم
چشم بابام با مادر مشغول سوزو سازه
كنج حيات با گريه تابوت براش مى‏سازه
از آخرين كلامش چشام همش مى‏باره
امشب مادر بهم گفت حسين كفن نداره
مادر خسته، ضعيف ولاغر، افتاده‏اى در، ميون بستر
گلاى باغچمونو رو بسترت مى‏ريزم
خيلى عذاب كشيدى راحت بخواب عزيزم
از داغ خونه‏ى ما خدا شده عزادار
زينب زبون گرفته مادر خدانگهدار
مادر خسته، ضعيف ولاغر، افتاده‏اى در، ميون بستر

M.A.H.S.A
04-07-2012, 06:00 PM
»جسم خسته«
مدينه كوفه ‏ى اول كه غرق شد در خواب
خموش گشته خموش ‏و فتاد از سرپاك
به زير نور كمى از هلال نازك ماه
براى قوص على آب مى ‏كشيد از چاه
حسن چو بود فرو برد شور و شينش را
به سينه داشت سر زينب و حسينش را
رها ز چلّه ى دل تيره آه مى‏كردم
به جسم خسته ى مادر نگاه مى‏كردم
على يكايك گلهاى خويش را بوسيد
به گريه گفت مبادا بلند گريه كنيد
كننده ى در خيبر پس از ثناى خدا
شروع كرد به غسل و بگفت يا زهرا
براى شستن آن ياس نيلى پرپر
فتاده لرزه به دست خدايى حيدر
به ساق عرش شرارِ دلش زبانه كشيد
چو دست خويش بر آثار تازيانه كشيد
همو كه داد به اطفال خود بسى تأييد
همو كه گفت عزيزان من سكوت كنيد
كشيد دست ز غسل و به ناله و فرياد
سرش نهاد به ديوار و از نفس افتاد
على بريده، بريده گلايه كرد آغاز
كه اى هميشه به هر مشكلى مرا همراه
منى كه پيش تو ياقوت اشك مى‏سفتم
منى كه دردِ دل خويش با تو مى‏گفتم
چقدر ناله زدى بهر دست بسته شده
ولى نگفتى از اين بازوى شكسته شده
تو قيامت را قيامت مى‏كنى
بر امامان هم امامت مى‏كنى
فوق هر تعريف و تفسيرْ تو
پاك‏تر از آيه ى تطهير تو
مدح تو كى با سخن كامل شود
وحى بايد بر قلم نازل شود
اى مَهار ناقه ات زلف عفاف
پيرهن بخشيده در شام زفاف
تو رسول اللَّه، شويت بوالحسن
هر سه يك جايند اما در سه تن
كفو تو يا فاطمه تنها عليست
هم على زهراست هم زهرا عليست
عاشقى ديدم سرا پا نور بود
نور بود و شور بود و شور بود
تا شراب عشق با خُم سر كشيد
گفت آن مستِ خدا هل من مزيد
عشق پيش پاى او زانو زده
دست بر دامان آن بانو زده
در حريم قدس مَحرم زينب است
معنى عشق مجسم زينب است
اى على مبهوت تفسيرت شده
اى على اكبر عَنان گيرت شده
اى به باغ فاطمه ياس على
اى ركابت پاى عباس على

»سلام بى جواب«
الابذكراللَّه ‏تطمئن ‏القلوب
خورشيداميدما شده همرنگ‏ غروب
سلام بابا بى جوابه روى دستاش جاى طنابه
دلا از غم كبابه عيبى نداره ما هم خدايى داريم
الابذكراللَّه ‏تطمئن ‏القلوب
خورشيداميدما شده ‏همرنگ ‏غروب
همه‏ نفسا مونده‏ توسينه ‏تواستراحت‏ همه ‏مردم ‏صدانمى ‏آدازمدينه
تومدينه ‏توى ‏خونه‏ صداى‏ ناله ‏هاى ‏خسته‏ كبوترهاى‏ پرشكسته
توحياطى ‏فرشته‏ هايى ‏كه‏ دست‏ بسته‏ مى ‏آ ن ‏ازاوج ‏آسمونا
همگى ‏هم ‏نواى ‏لبهاى ‏بچه‏ هايى ‏كه‏ مى‏ خونن ‏براى ‏مادربراى ‏زهرا
همه‏ خوابند ومابيداروخسته ‏اما
عيبى ‏نداره‏ ماهم‏ خدايى ‏داريم
سلام بابا بى جوابه روى دستاش جاى طنابه
دلا از غم كبابه عيبى نداره ما هم خدايى داريم
الابذكراللَّه ‏تطمئن ‏القلوب
خورشيداميدما شده‏ همرنگ ‏غروب
تن‏ مجروح‏ مادرى ‏كه ‏توعمق‏ خوابه ‏خوشى ‏بچه ‏ها ومادرعين ‏سرابه
دلالبريزالتهابه ‏و زمين‏ وآسمون ‏دراضطرابه‏ ياييدبياييدتشييع ‏جنازه ‏ثوابه

يه صداى ضعيفى كه به گوش عالم مى ‏رسه صداى قطره ‏هاى آبه
يه نفر گرم غسل بانوى عالمينه تنهاى تنها
مى‏ خونه ‏روضه‏ ى ‏زهرامى ‏خونه ‏روضه ‏زيرلبها عيبى ‏نداره ‏ماهم‏ خدايى ‏داريم
الابذكراللَّه‏ تطمئن‏ القلوب
خورشيداميدما شده‏ همرنگ‏ غروب
امون ‏ازدست ‏اين ‏دل‏امون‏ ازدست ‏اين ‏دل‏امون ‏ازدست‏ اين‏دل

»فراق زهرا«
ديده بگشا من على بى‏ كسم
گوشه‏ ى چشمى ز تو باشد بسم
از سخن افتاده‏ اى با من ولى
چشم بگشا من على هستم على
اى ‏كه بامن بسته ‏اى لب دركلام
پلك بر هم ميزنى جاى سلام
صحبتى كن اى همه دارايى ‏ام
رحم كن زهرا بر اين تنهايى ‏ام
با فراق خود سيه پوشم مكن
من غريب هستم فراموشم مكن
جان زهرا روز من را شب مكن
چادرت را بر سر زينب مكن
پر شكسته اين چنين پرپر نزن
تازيانه بر دل حيدر مزن
اى تمام عشق بانوى على
لرزه افتاده به زانوى على
خانه را عارى ز خوشحالى مكن
جان من پشت مرا خالى مكن
مى ‏روى اى بهر عصمت را عروس
جاى من لبهاى محسن را ببوس

»آخرين كلام«
از غصه‏ هاى مادر خدا كنه فداشم
مى ‏ميره تا مى ‏بينه گهواره‏ ى داداشم
چشم بابا، با مادر مشغول رمز و رازه
كنج حيات با گريه تابوت براش مى سازه
از آخرين كلامش چشام همش مى ‏باره
امشب بابام بهم گفت حسين كفن نداره
مادر با آه و گريه تو گوش من مى ‏خونه
غصه نخور حسن جان زينب پيشت مى ‏مونه
از اضطراب كوچه هنوز مى ‏لرزه دستات
نمى ‏تونى ببينى از گريه زخم چشمات
گلاى باغچمون رو، رو بسترت مى ‏ريزم
خيلى عذاب كشيدى راحت بخواب عزيزم
از داغ خونه ى ما، خدا شده عزادار
زينب زبون گرفته، مادر خدانگهدار


»شرار ماتم«
اى مرغ عشق بيمارم، چرا ز ترانه افتادى
يگانه حامى و يارم، پشت در خانه افتادى
به ياريم از پا ماندى يازهرا
ميان آتش جا ماندى يازهرا
شرار ماتم افتاده بر سينه‏ى حيدر
نشانه از خونت زهرا، ماندى به روى در
هستم به ناله، همراه لاله، شد غنچه ‏ام پرپر
به ياريم از پا ماندى يازهرا
ميان آتش جا ماندى يازهرا
اى مرغ عشق بيمارم...
تا آخر عمرم باشم ممنون وفادارى تو
اى تكيه گاهم، من هستم شرمنده ى بيمارى تو
عصاى ‏دستت ‏زانويم يازهرا
آزرده ‏گشته پهلويت يازهرا
به ‏ياري م‏ازپاماندى يازهرا
ميان ‏آتش ‏جاماندى يازهرا
اى مرغ عشق بيمارم...
دو ديده ‏ى من باز اما، دو دست من بسته
ديدم كه قنفذ دستت را به كوچه بشكسته
از تازيانه دارى نشانه به پيكر خسته
يه ياريم از پا ماندى يازهرا
ميان آتش جا ماندى يا زهرا
اى مرغ عشق بيمارم...

»شام غسل«
بارالها قامت صبرم خميده
شام غسل ليلةالقدرم خميده
من چگونه اى خدايا
شُويم امشب لاله ‏ام را
فاطمه جان فاطمه جان
بانگ يازهرا رسد ازهركرانه
از درو ديواروازهر سوى‏ خانه
مى‏ رسد از هر در و كو
ناله ‏هاى زخم پهلو
فاطمه جان فاطمه جان
مادرباغ ب‏هشتم ‏رفته يارب
مى ‏زند آتش‏ به جان م‏ااشك ‏زينب
اين تو و اين قلب زارم
كودكان بى قرارم
فاطمه جان فاطمه جان

»بيت وحى«
واى اگرمادر زخانه پركشى
ازغمت باباو مارا مى ‏كشى
اى گُل حيدر مرو
مادر اى مادر مرو
فاطمه يا فاطمه
بس‏كه اى‏مادر شتابان‏ مى ‏روى
قاتل جان يتيمان مى ‏روى
كلبه را محزون مكن
ديده‏ها را خون مكن
فاطمه يا فاطمه
بيت وحى و ناله ‏هاى فاطمه
مرتضى و اشك و آه و زمزمه
يار حيدر كشته شد
بين خون آغشته شد
فاطمه يا فاطمه

»قبر مخفى«
مث مادر مرده‏ ها بزنيد به سينه ‏ها
به خدا كه نداره فاطميه انتها
بيا تا بپرسيم از خدا بين گريه‏ ها
چى بوده تو مدينه گناهِ مادرِ ما
»بِاَىِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ...«
برا مادر غريب دعا كنيم
صدقه بديم براش رفع هر بلا كنيم
بيا تا دعا كنيم برا حيدر غريب
پاى بستر تا سحر بخونيم أمَنْ يُجيب
»بِاَىِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ...«
الهى هيچ مادرى تو جوونى نميره
مادرى كه مريضه شفاشو زود بگيره
الهى هيچ مادرى نشه سير زِ بودوهست
الهى هيچ وقت نشه بچه‏اى بى سرپرست
الهى هيچ مادرى توى كوچه ‏هاى كين
نشه پيش چشماى پسرش نقش زمين
»بِاَىِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ...«
الهى هيچ مادرى نميره غريبونه
اگه مُرد، تشييع اون نباشه مخفيونه
بدونيد آى آدما دل ما پر شرره
قبر مخفى داشتن از بى مزارى بدتره
بدونيد آى آدما اينم از لطف خداست
قبر مخفيش تو دل همه‏ ى سينه زنهاست
»بِاَىِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ...«

M.A.H.S.A
04-07-2012, 06:01 PM
»جان حيدر«
مادر اى مادر واى مادر اى مادر سرو باغ آرزوها قد كمان گشتى
جان حيدر بودى اما نيمه جان گشتى
مى ‏كنى ويران بهشت آرزوها را
مى‏ كشى آخر ز داغ خود تو بابا را
مادر اى مادر واى مادر اى مادر

»محبوب عرشيان«
سلام اى ماوراى عقل و افكار
سلام اى شاهكار دست دادار
تو بالاتر ز بالايى قرينى
تو هر شب، تو هر شب با خدايت همنشينى
پيمبر را بهشت جاودانى
تو محبوب تمام عرشيانى
تو صدها مرتبه اعجاز كردى
گره از كار مولا باز كردى
فراز آسمان‏ها خانه‏ى تو
تو شمعى و على پروانه ‏ى تو
اگر احمد به تو اكرام مى ‏كرد
دلش را نام تو آرام مى ‏كرد
اگر گلبوسه از روى تو ميچيد
خدا را از دو چشمان تو مى ‏ديد
نه فخر مصطفى، فخر خدايى
كه تو بنيان گذار كربلايى
فداى ذكر يارب يارب تو
دو عالم خاك پاى زينب تو
شميم ياس مى آيد ز دستت
حسن، زينب،حسين، هر روز مستت
شود قلب محبان پاره پاره
كه در محشر تو مى ‏آيى سواره
تو مى ‏آيى و چشمت پر ز الماس
به روى دست دارى دست عباس
در آن هنگامه غوغا مى ‏كنى تو
حسين خويش پيدا مى ‏كنى تو
تو در محشر كنى يكباره محشر
حسين آيد حضورت ليك بى سر

»ياس نيلوفرى«
ازغم ‏برآيدزسينه آهِ سردم
بى ‏تومن كه ‏ديگرعلى كوچه گردم
كى رود ز يادم غم تو اى مانده بين كوچه‏ ها
كس خبر ندارد ز داغت با من چه‏ ها كردى
كى رود ز يادم كه دشمن تو را گرفته بود
كى رود ز يادم كه زينب دست تو را گرفته بود
ياس‏ نيلوفرى، كى ‏مرامى ‏برى
واى ازاين غم‏ جدايى
اى گل جوانم آتش زدى به جانم
اى پرستوى من رفتى ز آشيانه
در غمت خميدم اميدم رفيق خفته زير گل
اى فرشته رويم چه گويم چه كرده غم‏هايت به دل
مرتضى و دورى صبورى ندارم و بريده ‏ام
ياد روى ماهت ستاره بريزم به ديده ‏ام
ياس نيلوفرى، كى‏ مرامى ‏برى
واى ازاين غم ‏جدايى

»شمع خانه«
اى نور قلب عاشقم، شمع اين خانه تويى
زهرا زهرا، مرو مرو، لطف كاشانه تويى
اى مرغ پر شكسته ‏ى افتاده كنج قفس
از فرط غصّه فاطمه نمانده در سينه نفس
ممنونم اگر نروى، مى ‏ميرم اگر بروى زهرا مرو مرو
اى‏نخل‏بريده ثمر،اى مادر كشته به‏ زهر زهرا مرو مرو
لاله‏ى پرپر شده ‏ام، زهرا برخيز
من هم بى مادر شده‏ ام، زهرا برخيز

»دل شكسته«
تنها نگاه مى ‏كنى و آه مى ‏كشى
روزم سياه مى‏كنى و آه مى ‏كشى
رويت گرفته‏اى ز من و در جواب من
رو سوى ماه مى ‏كنى و آه مى ‏كشى
تنها نگاه مى‏ كنى و آه مى ‏كشى
روزم سياه مى‏ كنى و آه مى ‏كشى
همسايگان ز گريه‏ ى تو شكوه مى ‏كنند
زهرا گناه مى ‏كنى و آه مى ‏كشى
يا خانه را ز ماندن خود مى ‏كنى بهشت
يا قتلگاه مى ‏كنى و آه مى ‏كشى
تنها نگاه مى ‏كنى و آه مى ‏كشى
روزم سياه مى ‏كنى و آه مى ‏كشى
طاقت ندارى آه كه بى كس ببينى ‏ام
عمرم تباه مى ‏كنى و آه مى ‏كشى
ديوار هم ز رفتن تو گريه مى ‏كند
تا عزم راه مى‏كنى و آه مى ‏كشى
تنها نگاه مى‏كنى و آه مى ‏كشى
روزم سياه مى‏ كنى و آه مى ‏كشى
بر تو نگاه مى ‏كنم و آه مى ‏كشم
بر من نگاه مى‏ كنى و آه مى ‏كشى


»اشك خدا«
»منم كه فاتح خيبر بودم، منم كه عشق پيمبر بودم«(2)
بمون كه خونه‏ ى حيدر با بودن تو بهاره
بمون كه تا تو نباشى، على كسى رو نداره
بى‏ تومى ‏ميرم مرو(3)
يه گل روى پيرهنت مى‏ بينم
نفس نفس زدنت مى ‏بينم
شبيه بغض دل من دلت شكسته عزيزم
گرفتى اشك چشمامو با دست خسته عزيزم
بى ‏تومى ‏ميرم مرو(3)
بگو كه من چه كنم با زينب
كه گريه مى ‏كنه با من هر شب
تو چشماى حسن امشب مى‏بينى اشك خدارو
نمى ‏تونم بخوابونم شهيد كرب و بلارو
بى ‏تومى‏ ميرم مرو(3)

M.A.H.S.A
04-07-2012, 06:01 PM
»حرف نگفته«
اى ماه من رو شونه هات كوهى ز آهه
رخسار تو در پشت يك ابر سياهه
نذار كه اجل در خونه‏ى دل و بكوبه
خورشيد عشق من نگو وقت غروبه
با چشم كم‏سو اون دست و بازو
كردى تو يارى با وجود درد پهلو
حيدر غريبه(4)
از چشم من سيلاب خون گرديده جارى
ميل تَرابَش دارد ابر نوبهارى
رسيده به آسمون به خد پژواك آهم
نذار ز نفس بيفته على اى تكيه ‏گاهم
حرف نگفته رو دل نهفته
تنهام نذار اى كشتى پهلو گرفته
حيدر غريبه حيدر غريبه حيدر غريبه حيدر غريبه
مونده حسن با غصه و افسوس كوچه
دق مى‏ كنه فرزندم از كابوس كوچه
بگو چى شده كه چشم تو زهرا تاره
به وقت بلند شدن كمكت ديواره
دل پر شرر كن، رفع خطر كن
از اين سفر اى عشق من صرف نظر كن
حيدر غريبه حيدر غريبه حيدر غريبه حيدر غريبه
چى مى ‏شد گر مرا مادر به همراهت نمى ‏بردى
چه مى ‏شد من نمى‏ ديدم تو هم سيلى نمى ‏خوردى
تو را آن روز اگر مادر به همراهم نمى ‏بردم
دگر من را نمى ‏ديدى ميان كوچه مى‏ مردم

»ناله ‏هاى شبانه«
يازهرا يازهرا يازهرا يازهرا
يا رب مادر مظلومه ‏ام جوان است
اما رخش زرد و قد او كمان‏است
يازهرا يازهرا يازهرا يازهرا
عالم همه بنده‏ اند و تو اميرى
پس كِى انتقام مادر رو مى‏ گيرى
يازهرا يازهرا يازهرا يازهرا
اى واى از آن لحظه ‏اى كه وحشيانه
پيش على مى ‏زدندش تازيانه
يازهرا يازهرا يازهرا يازهرا
تا تير غمت قلب مرا كرد نشانه
آتش كشد از هر نفسم بى تو زبانه
بردار سر از خاك غم اى ماه يگانه
اطفال تو بيدار نشستند به خانه
گويند پدر مادر ما، آمده يا نه
تنها نه ز داغ تو همين بال‏وپرم سوخت
آن گونه زدم ناله كه پاتابه سرم سوخت
خورشيد، سپس ماه ز آه سحرم سوخت
تنها نه ز سر پاى وجودم جگرم سوخت
از بس كه كشيدم ز جگر ناله شبانه
از بس كه كشيدم ز جگر ناله شبانه
يازهرا يازهرا يازهرا يازهرا
اى خاك چه شد همدم رنج و محن من
كو مادر دلسوز حسين و حسن من
كو، هم سخن زينب شيرين سخن من
عالم همه جا آمده بيت الحزن من
تا گشته نهان زير گِلان ماه يگانه
با ياد تو بر شرح غم خاتمه ‏اى نيست
در هجر تو گر جان ندهم واهمه‏ اى نيست
مرگ است حياتى كه در آن فاطمه ‏اى نيست
خاموشَمو بعد از تو مرا زمزمه ‏اى نيست
زندان سياهم شده بى روى تو خانه

»وفات مادر«
تا يك نفس مى ‏زنى به سايه ‏ى سر من
مى ‏گم خدا اومده وفات مادر من
لرزه به جونم افتاده با لرزه‏ه اى مادر
رسيده وقت رفتنِ اين گل ياس پرپر
بعد از تو سر به روى شانه ‏ى غم مى‏ گذارم
مادر بى تو ميان شهر غربت كم مى ‏آورم
مادرمرومادر مادرمرومادر مادرمرومادر
شبيه اين دل من شكسته شد پرتو
نفس نفس زدنت سوزونده دختر تو
تو آسمون اين دلم نمونده يك ستاره
آتيش مى ‏گيرم مى ‏بينم مادر رمق نداره
مى ‏گيرم در بغل ز كنج غربت زانوى غم
مى ‏ريزم بر سرم كنار بستر خاك مادر
مادرمرومادر مادرمرومادر مادرمرومادر
تا يك نفس مى ‏زنى به سايه ‏ى سر من
مى‏ گم خدا اومده وفات مادر من
خدا چرا تو باغ ما ماتم گرفته ياسم
شفاشو از خدا مى ‏خوام با اشك التماسم
مادر جانم ببين كنار تو با ديده ‏ى تر
زينب امشب براى تو شفا گرفته ختم كوثر
مادرمرومادر مادرمرومادر مادرمرومادر
تا يك نفس مى ‏زنى...

»غم جدايى«
اى گل خزانم آتش زدى به جانم
اى پرستوى من، رفتى ز آشيانم
در غمت خميدم، اميدم، رفيق خفته زير گل
اى فرشته رويم، چه گويم، چه كرده هجرانت
مرتضى و دورى، صبورى، ندارم و بريده ‏ام
ياد ماهرويت بريزد ستاره از دو ديده ‏ام
ياس نيلوفرى، كى مرا مى ‏برى، واى از اين غم جدايى

»عصاى مادر«
برخيز و پا به پايم، مادر به خانه برگرد
بر رفتنت عصايم، مادر به خانه برگرد
خون مى‏چكد ز ديده، راه نفس بريده
رنگ از رخت پريده، مادر به خانه برگرد
حسن كريم عالمينه حسن غريب‏تر از حسينه
ثانى حيا ندارد، شرم از خدا ندارد
رحمى به ما ندارد، مادر به خانه برگرد
حسن كريم عالمينه حسن غريب‏تر از حسينه
هم سوى خانه جانم، دست تو مى ‏كشاندم
هم چادرت تكاندم، مادر به خانه برگرد
حسن كريم عالمينه حسن غريب‏تر از حسينه
در اول جوانى، از كينه ‏هاى ثانى
رويت شده خزانى، مادر به خانه برگرد
حسن كريم عالمينه حسن غريب‏تر از حسينه
برخيز و اشك من شوى، برخيز ياعلى گوى
مادر بيا از اين سوى، مادر به خانه برگرد
حسن كريم عالمينه حسن غريب‏تر از حسينه
كس نيست بهر يارى، بر خاك سر گذارى
قوّت مگر ندارى، مادر به خانه برگرد
جانم كشد شراره، دل گشته پاره پاره
بشكسته گوشواره، مادر به خانه برگرد
حسن كريم عالمينه حسن غريب‏تر از حسينه
يك ناله‏اى نوايى، كُشتى مرا صدايى
در زير دست و پايى، مادر به خانه برگرد
حسن كريم عالمينه حسن غريب‏تر از حسينه

»هواى پرواز«
ستاره ‏ى بخت مرتضى مرو به خواب، مرو به خواب
ببين زمين گير تو شده، ابوتراب ابوتراب
هواى وصل است و عاشقى چه با صفا دقايقى
نشسته گلبرگ غنچه‏ اى به سايه‏ ى شقايقى
هواى پرواز پيچيده تو وسعت قفست
تموم خونه سرخ از حرارت نفست
تو خواب و بيدارى زخماتو
دارى به كى نشون مى‏ دى
خدا كنه بيدار بمونم تا لحظه‏ اى كه جون مى ‏دى
بيدار مى شم باز وقت نماز تاشونه هامو تكون مى ‏دى
سيرشده زينب‏ تو تو شب تب تو تب هر شب ‏تو
ستاره عشق مرتضى...
شكسته شد مُهر راز او ز حالت نماز او
چشم پرستار كوچكش به دست چاره ساز او
صداى قلبت مى لرزونه بند بند تنم
شبى كه مى ‏رى مى ‏ميرم برا دل حسنم
يه امشب و جون زينبت، دست دعا وانكن
خوب مى ‏دونم چى مى ‏خواى بگى برا خودت دعا نكن
يه شب ديگه پيش من بمون بازم باباتو صدا نكن
تا شب آخر تو تن پرپر تو پيش دختر تو
ستاره بخت مرتضى...
نفس نفس گريه مى ‏كنه عصاره ابوتراب
كه راحت جان خسته ‏ام، مرو به خواب مرو به خواب
دواى دردت مى ‏دونم بى مادرىِ من
تو سرنوشتم اين شبها شب يتيم شدن
ديگه برا چى دعا كنم وقتى خودت مى‏خواى برى
ولى چرا وقتى كه مى ‏خوام باهات بيام نمى‏ ذارى
كاش وقتى خواستى برى نازم و بخرى منو هم ببرى
ستاره بخت مرتضى...

»ياس آغشته به خون«
اى تمام حاصلم گشتى درو
ياس آغشته به خون من مرو
بهترين رزمنده‏ ى راه على
در خسوف خونى راه على
اى تمام آرزوى مرتضى
رخ مكن پنهان ز روى مرتضى
اى پرستوى شكسته بال من
اى دو ديده در حرم دنبال من
پاره از داغت شده بند دلم
دست تو بشكسته مانند دلم
باز بنما هر دو چشم بسته‏ات
گو سخن با حيدر دل خسته‏ات
اى شكسته سينه‏ى قامت كبود
فاطمه، فاطمه پيش علىِ خود بمون
گرچه غرق خون فتادم روى خاك
يا اميرالمؤمنين روحى فداك
زير لب پيوسته مى‏ گويم على
با وجود خسته مى ‏گويم على

»ماجراى ميخ در«
اى اهل عالم كمك كنيد آتيش گرفته يارم
نگاه كنيد داره جون مى ‏ده پيش دوچشمون ترم
اى امان اى دادِ بيداد، نفسش بالا نمى ‏ياد
اين پرنده تا نفسى داره ديگه هرگز نمى ‏پره
هر چى شد بين درو ديوارت ماجراى ميخ دره
منم منم عاشق على منم منم عشق على
اگر چه عاشق براى تو، تو آسمون فراوونه
اما كسى مثل فاطمه قدر تو رو نمى‏ دونه
توى بيداد بى كسى، غربت و بى همنفسى
يه زن تنها بهتر از مردا بلاهاتو به جون خريده
به‏ خدا دنيا بهتراز زهرا برا تو عاشق نديده
منم منم عاشق على منم منم عشق على
بارقه ‏هاى اشك حسين قلبم‏و از جا مى ‏كنه
بغض گلوگير زينبم آتيش به جونم مى ‏زنه
مگه مادر طاقت مى ‏آره، بچه‏ هاشو تنها بذاره
من بايد اما، توى اين دنيا، فدايى على بشم
برا جون دادن به رهِ‏ حيدر، ازخدا منت مى ‏كشم
منم منم عاشق على منم منم عشق على
به پيش اون كه تو شعله‏ ها به اسم تو پر مى ‏گيره
زانوهاتو، بغل نگير وگرنه از غم مى ‏ميره
كى غرور تو شكسته، چه كسى دستاتو بسته
تو اميرى و من كنيز تو، قهرمان خونه نشين
ميوه ‏ى باغ دل‏من درده،از نگاهم خوشه نچين
منم منم عاشق على منم منم عشق على
آسمونِ ابرى دل گرفته ‏اى بهار من
اگر كه اشكت جارى نشه، دق مى ‏كنى كنار من
گريه كن عقده ‏هاتو واكن،ياد دشت كربلاكن
گريه‏ كن بامن، ياد اون صبحى كه مث صبح محشره
گريه كن ياد وقتى ك زينب زائر جسم بى سره
منم منم عاشق على منم منم عشق على
زمزمه ‏هاى آل على بوده از اول هميشه
تو ماجراى عشق حسين هيچ كسى زينب نمى ‏شه
عاشق ممتاز حسين، همدم و همراز حسين
شب بارونِ،دل ديوونه داره مى ‏خونه دوباره
كه تو اين دنيا زينب‏كبرى به ‏خدا همتانداره
منم منم عاشق على منم منم عشق على

»فصل خزان«
يا حيدر دلخونم از غمهاى تو جان ميدهم بر پاى تو
خدانگهدار خدانگهدار
بودم برايت خانه دار بعد از گذشت نه بهار
شد فصل خزانم پسر عمو جانم
بهر عيادت از پسر براى ديدار پدر
عازم جنانم پسر عمو جانم
من مى ‏روم از پيش تو هستم ولى دل ريش تو
مى ‏سپارم امشب خانه را به زينب
پيكر بى جان مرا در نيمه شب بى صدا
كفن كن شبانه ببر روى شانه
يا حيدر دلخونم از غمهاى تو جان ميدهم بر پاى تو
خدانگهدار خدانگهدار
زهرا بلاگردان تو امشب فقط مهمان تو
هستم بى قرارت خدانگهدارت
بعد از من اى جانان من جان تو و طفلان من
من در شور و شينم محزون حسينم

M.A.H.S.A
04-07-2012, 06:01 PM
»شرار آه«
تو آسمون بى كسى با من بمون خورشيد من
ابر سياه و پس بزن ستاره‏ ى اميد من
با رفتن تو حيدر غريبه، ورد زبونم أمن يجيبه
غريبى رو ورق بزن تو چشماى پرخون من
با قطره قطره اشك تو به لب رسيده جون من
تو آسمون بى كسى...
بيا به داد من برس، مرغ دلم كنج قفس
برا نفس كشيدنت افتاده به نفس نفس
مُردم من از اين شرار آهت
كشتى منو با يه نيم نگاهت
تو آسمون بى كسى...
مى‏ ميرم و زنده مى ‏شم وقتى كه چشمات بازوبسته مى ‏شه
از تو شرمنده مى‏ شم وقتى زينب دلش شكسته مى ‏شه
اى هلال قد كمونم، اى دلاور جوونم
دل دخترت شكسته اينو از نگاش مى ‏خونم
يه عالمه حرف نگفته داره، اما بازم صبور و باوقاره
تو آسمون بى كسى...
اون كه برا هر مشكلى برا همه داره جواب
اون كه خرابشن همه حالا شده خونه خراب
اى ياور غريب على بشنو امن يجيب على
تو آسمون بى كسى...

»يگانه حامى«
يگانه‏ حامى ‏شيرخدايى ‏زهرازهرا
يارگرامى ‏شيرخدايى زهرازهرا
يا قُرَة عَيْنِ الرسُول روحى فداكِ يا بتول
گواه ‏پاكى ‏شيرخدايى ‏زهرازهرا
توماه ‏خاكى‏ شيرخدايى زهرازهرا
دارم به لبم اين زمزمه ام‏الائمه فاطمه
توزندگانى ‏شيرخدايى ‏زهرازهرا
عشق‏ وجوانى ‏شيرخدايى ‏زهرازهرا
اى ذوالفقار مرتضى، داروندار مرتضى
تويارخسته‏ شيرخدايى ‏زهرازهرا
سروشكسته ‏شيرخدايى ‏زهرازهرا
اى بهترى يار على، زهرا علمدار على
ترانه ‏ى ‏دل‏شيرخدايى ‏زهرازهرا
تمام‏ حاصل ‏شيرخدايى ‏زهرازهرا
روح دعاى حيدرى، مشگل گشاى حيدرى
توزوروبازوى ‏شيرخدايى ‏زهرازهرا
تمام‏ نيروى ‏شيرخدايى ‏زهرازهرا
اى بسترى بانوى من، خنده بزن به روى من
يگانه‏ حامى ‏شيرخدايى ‏زهرازهرا
يارگرامى ‏شيرخدايى ‏زهرازهرا


»ستاره‏ ى عشق مرتضى«
ستاره عشق مرتضى مرو به خواب مرو به خواب مرو به خواب
ببين زمين گير تو شده ابوتراب ابوتراب ابوتراب
مى‏رى و تنهام مى‏ذارى
واويلا واويلا واويلا
توى غربت جام مى ‏ذارى
واويلا واويلا واويلا
تلقين حيدرو مى‏خونى
واويلا واويلا واويلا
وقتى لرزون گام مى‏ ذارى
واويلا واويلا واويلا
چراغ كاشانه‏ى على مشو خموش مشو خموش مشو خموش
به پيش چشمان حسنين مرو زهوش مرو زهوش مرو زهوش
ستاره عشق مرتضى مرو به خواب مرو به خواب مرو به خواب
ببين زمين گير تو شده ابوتراب ابوتراب ابوتراب
چه كسى راهت رو بسته
واويلا واويلا واويلا
زير چشمت يه گل نشسته
واويلا واويلا واويلا
رو لبت خنده نمى‏ياد
واويلا واويلا واويلا
دلم از داغت شكسته
واويلا واويلا واويلا
نخواه تو مرگت رو از خدا
واويلا واويلا واويلا
مشو تو از مرتضى جدا
واويلا واويلا واويلا
ستاره عشق مرتضى مرو به خواب مرو به خواب مرو به خواب
ببين زمين گير تو شده ابوتراب ابوتراب ابوتراب
اى صفاى خانه‏ى من
واويلا واويلا واويلا
مرو از كاشانه‏ى من
يازهرا يازهرا يازهرا
با چشاى خسته نظر كن
يازهرا يازهرا يازهرا
اشك دانه دانه‏ى من
يازهرا يازهرا يازهرا
چراغ كاشانه ‏ى على مشو خموش مشو خموش مشو خموش
به پيش چشمان حسنين مرو زهوش مرو زهوش مرو زهوش
ستاره عشق مرتضى مرو به خواب مرو به خواب مرو به خواب
ببين زمين گير تو شده ابوتراب ابوتراب ابوتراب

»قرار دل«
نمى ‏تونم ببينم كه دم به دم بى هوش مى ‏شى
آروم آروم مى ‏سوزى پيش چشام خاموش مى ‏شى
پيش چشمان ترم گريه مكن
مُردم از غربت تو رهبر من گريه نكن
روزهاچشم ‏به ‏ديوارودراينقدرمدوز
على جان محسنم رفت به فداى سرت اى تاج سرم
كاش مى ‏رفت به پايت سر من گريه من
گر قرار دل پروانه‏ى خود مى ‏طلبى
شمع من بر سر خاكستر من گريه مكن
پيش چشم اين يتيمان گريه كمتر كن على جان
بيش از اين با اشكهايت قلب زارم را مسوزان

»شمع سحر«
بى همتا سرور من، همسر من على خداحافظ
همچون شمع سحرم محتضرم على خداحافظ
من گل نشكفتنى ام، اى على جان رفتنى ‏ام
گلشن پژمرده منم، باغ طوفان خورده منم
امام بى كس من
طفل بى مادر من در بر من، بهانه مى ‏گيرد
از آبِ ديده‏ى ‏تر، آتش در زبانه مى ‏گيرد
اشك زينب را چه كنم، جان بر لب را چه كنم
گلِ جوانم مرگم ببين چه بى برگم

»عشق حيدر«
اى قرار دل غمدار زينب
بسترى مادر بيمار زينب
اى تمام دوعالم خاك پايت
گشته ارض و سماء ماتم سرايت
اى قرار دل غمدار زينب
بسترى مادر بيمار زينب
اى همه حاصل من عشق حيدر
دختر ماه و آگاه پيمبر
اى عزيز دل حسين و زينب
كن دعا تو شفاگيرى تو مادر
اى قرار دل غمدار زينب
بسترى مادر بيمار زينب
مادر خوب من ماه زمينى
آفتاب اميرالمومنينى
اى گل نيلى گلزار جانان
فاطمه از على تو، رو مگردان
اى توان دل كلثوم و زينب
از غمت فاطمه روزم شده شب
اى قرار دل غمدار زينب
بسترى مادر بيمار زينب
دلم از خون شده درياو
چشمم چشمه‏ى جويى
اى قرار دل غمدار زينب
بسترى مادر بيمار زينب
خدا را تا بگريم
بيشتر اى اشك و نيرويى
چونان در شهر خود گشتم
غريب و بى كس و تنها
كه غير از چشم گريانم
ندارم يار دلجويى
الهى انتقامم را از آن بيدادوگربستان
كه نه دستى برايم مانده نه پهلو نه بازويى
گرفتم در ميان كوچه پاداشِ
رسالت را چه پاداش گرانقدرى چه بازوبند
مدينه، مدينه ضبط و كن اين را كه در امواج دشمن ها
حمايت كرد و از دست خدا بشكسته بازويى نكويى

»غم فدك«
داغ تو آتشى در دل به پا كند
ناى وجود من چون نى نوا كند
روح و روان من آرام جان من
غم در نهان من شعله به پا كند
اندوه قلب من درمان نمى‏شود
شايد طبيب من شعله به پا كند
دشمن حريف من در پيش رو نشد
آمد به كشتنش قتلم روا كند
بر زخم دل نمك زند با غم فدك
مى‏زد تو را كتك كى او حيا كند
در پيش چشم من مى‏زد تو را عدو
شايد كه جان من از تن جدا كند
گر زنده مانده‏ام اعجاز فاطمه است
خواهم كه جان دهد جانا خدا كند
تا دم مرگ دلم وقف غم فاطمه است
كنج اين سينه نه دل بر حرم فاطمه است
خلقت كون و مكان را كه خدا خلقت نمود
برگ سبزى است كه در پيش غم فاطمه است
آفرينش كه به دستان يداللّهى شد
هديه‏ ى كوچك و لطف نِعَم فاطمه است
آن چه بر لوح سپيده دل ما نقش كند
حكم تقدير الهى قلم فاطمه است
روز محشر كه خلائق همه محتاج شوند
چشم اميد همه بر كرم فاطمه است
ز ازل گفته‏ ام و تا به ابد مى‏ گويم
تا دم مرگ دلم وقف غم فاطمه است

M.A.H.S.A
04-07-2012, 06:01 PM
شور شهادت




شور شهادت


»شباى فاطميه«
باى فاطميه هر دلى روضه خونه
غمين و بى قراره يه مادر جوونه
شباى فاطميه دلاى غرق افغان
برا عزاى مادر گوشه ‏ى يك بيت الاحزان
شباى فاطميه دلم داره بهونه
ميشه اسير داغ يه قبر بى نشونه
شباى فاطميه مى ‏شنوه قلب محزون
هر جا ز غم بلنده ناله ى فاطميون
شباى فاطميه عزاى ماه بدره
اگر كه قدر بدونيد بهتر ز ليل قدره
شباى فاطميه مدينه سوت و كوره
آخر فاطميه همون روز ظهوره
شباى فاطميه ميشه زمان بيعت
بيعت با ولايت همين جا بين هيئت
شباى فاطميه بايد بگيم به رهبر
كه با اشاره ‏ى تو مى‏گذريم از تن و سر
شباى فاطميه ز غصه ‏ى گل ياس
آروم مى ‏گيره قلبم با شور ذكر عباس

»وقت هجرون«
خدايا خدايا رسيده وقت هجرون
واويلا وايلا ديدى چى شد باباجون
مى ‏چكه خون هنوز از دستاى سرد تو
ولى از اون چشات رفته آثار درد تو
حالا يه شب ديگه پر از اين قفس بكش
تو رو خدا نرو جون من نفس بكش
خدايا خديا رسيده...
لباس امشبت زينب رو مى ‏ترسونه
بدن خستمو تابوتت مى‏ لرزونه
اگه به هوش نيايى مى ‏ميره ابوتراب
ولى حسن ميگه مادر جون راحت بخواب
خدايا خديا رسيده...
خوابت برده شايد بيدار مى ‏شى دوباره
بيدار شو بيدار شو دلم طاقت نداره
خدايا خديا رسيده...
نماز ميت و تا تكبير آخرش
مى‏كشه زينب و هر اللَّه اكبرش
بابا مى‏خونه و باور مى ‏كنن همه
كه ديگه تا ابد حيدر شد بى فاطمه
ديدن كه تكون خورده لبات وقت جدايى
شنيدم كه گفتى مادر مهدى كجايى اباصالح كجايى
خدايا خديا رسيده...

»عشق نبى«
عشق نبى، يار على، مادر من واى
ياس سرخ و ارغوانى، لاله لاله شدى پرپر
پيچيده در بين خونه صداى زينب مضطر
همش مى ‏گه مادر من از غصه آبم مى ‏كنى
مرو، مرو مهربونم خونه خرابم مى ‏كنى
از غم كبابم مى‏ كنى، در تب و تابم مى‏كنى
غم تو تو دلم خيمه زده، مادر ما مهربونه
خواهش من التماسم اينه كه مادر بمونه
عشق نبى، يار على، مادر من واى
ياس سرخ و ارغوانى...

»يار جوون«
شباى نگاتو نگير از دل من
ردّ اشك سرخت شده قاتل من
همينو از خدا مى خوام، منم كاشكى مى ‏شد با تو بيام
آروم‏ جونم،خداحافظ(3)
مى ‏بينم‏ كه ‏چشم ‏تو جون‏ مي ده‏ كم كم
مى ‏باره ‏هنوز م‏رگاى ‏تو نم ‏نم
تموم كردم نمازت رو، تا بستم چشم نيمه بازت رو
چشات‏ مزار آرزومِ خورشيد عمرم ‏لبِ‏ بومِ كارعلى ‏بى ‏تو تموم
آروم‏ جونم،خداحافظ(3)
بين‏ حال ‏و روزم‏ خراب‏ خراب
بدون تو رو زو شب‏ من ‏خراب
نبوده اين قرار ما، بمونم من برى خودت تنها
آروم‏ بمونم ‏مگه ‏ميشه غريب‏ ميشم‏ تاهميشه برام‏ كسى ‏زهرانميشه
آروم‏ جونم،خداحافظ(3)
وصيت‏ كن ‏امشب‏ تاوقتى ‏هستى
تاحالاچيزى توازمن‏ نخواستى
چراگفتى ‏نمى ‏دونم،حلالم‏ كن‏ پسرعموجونم،راحت ‏مى ‏شى‏ ازسوزش ‏تن
تموم‏ عالم ‏به‏ من ‏امشب مى ‏گن ‏امون‏ ازدل‏ زينب مى ‏گن ‏امون ‏ازدل زينب
آروم ‏جونم،خداحافظ(3)
»طلب مرگ«(145)
بى تو از زندگى سيرم من، مادر
مرو مادر كه مى ‏ميرم من
واى مادر مادر مادر(3)
خونه‏ كرده توقلبم غصّه،مادر
طلب‏م رگ‏ و كردم بسّه،مادر
غم ِ‏تو توقلب‏ بابابنشسته،مادر
مروبا، بازوى ‏بشكسته،مادر
واى مادر مادر مادر(3)
فاطميه ‏دلم ‏غمباره،مادر
عقده ‏ى ‏قبرمخفى ‏داره،مادر
تاشنيدم‏ نواى ِ‏يازهرا،مادر
مثل ‏زينب ‏شدم‏ جگرپاره،مادر
روى ‏ماهت ‏چراشده‏ نيلى،مادر
داداشم‏ گفت ‏كه ‏خورده‏ اى ‏سيلى،مادر
واى مادر مادر مادر(3)
خونمون‏ سياه ِ‏دوده،رخ ‏مادرم ‏كبوده
مادرم ‏بستريه،چهره‏ خاكستريه
واى مادر مادر مادر(3)

»اشك حسين«
واى واى واى مرو مادر جان(2)
صدا زدم ولى كسى نداد جوابم
دل كسى نسوخت برا دلِ كبابم
پيش على خوردم زمين خدا مى ‏دونه
خجالت از روى امامم كرده آبم
واى واى واى مرو مادر جان(2)
نه شب ديگه مونده برام نه مونده روزم
يه گوشه ‏اى افتادم و دارم مى ‏سوزم
دل خوش بودم كه محسنم مى ‏ياد به دنيا
با زينبم براى اون لباس مى‏ دوزم
واى واى واى مرو مادر جان(2)
اشك حسينِ كربلايى كرده پيرم
خودم اين‏و خبر دارم، دارم مى‏ ميرم
حسين من گريه نكن دلم مى ‏سوزه
مى ‏يام تو قتلگاه تو رو بغل مى ‏گيرم

M.A.H.S.A
04-07-2012, 06:02 PM
شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) تسليت باد

فاطمه (س) را باید به تنهایی و مطلق و مجزا از وابستگی‌های ارزشمندش، تنها به عنوان یک انسان در نظر گرفت تا پی به علو درجاتش برد و بی‌هیچ اغراق افسانه‌ای، ارزش‌های آسمانی‌اش را در عین آنکه بر زمین خدا و در میان خلق خدا راه می‌رفت و زندگی می‌کرد، به بررسی نشست.

http://www.farsia.ir/uploads/images/news/12494.jpg
در دهه فاطمیه، ایام شهادت دخت مکرم نبی اسلام، قرار داریم. فاطمه (س) را باید به تنهایی و مطلق و مجزا از وابستگی‌های ارزشمندش، تنها به عنوان یک انسان در نظر گرفت تا پی به علو درجاتش برد و بی‌هیچ اغراق افسانه‌ای، ارزش‌های آسمانی‌اش را در عین آنکه بر زمین خدا و در میان خلق خدا راه می‌رفت و زندگی می‌کرد، به بررسی نشست.

دختر رسول گرامی اسلام بودن و یا افتخار همسری ابرمردی چون علی را داشتن و یا مادر سلسله نورانی امامت بودن و...، اینها همه به تنهایی هر کدام‌شان فضیلتی گرانسنگ و بی‌همتاست.

سلام و درود خدا بر یگانه بانوئی که در عرش الهی محبوب ملائکه مقرب و هم کلام با برترین آنان و حامل علم خدا یعنی جبرئیل امین بود. درود بیکران خداوند بر فاطمه(س) که بهجت قلب و نور چشم رسول (ص) و عزیزترین انسان‌ها در پیشگاه او بود؛ وجودی که نور پیامبر(ص) سراسر او را احاطه نموده بود و از جهت شبیه‌ترین مردم در رفتار و کردار به رسول خدا بود.

M.A.H.S.A
04-08-2012, 02:21 PM
آتش بر در خانه حضرت زهرا علیهاالسلام!
اسناد تاریخی اهل سنت در شهادت زهرا(سلام الله علیها)!
چه کسی است که گواهی ندهد که خانه فاطمه(سلام الله علیها) خانه رسول خداست و حرمت منزل او حرمت منزل پیامبر. این سوال بی پاسخ در همه تاریخ مانده است! چه کسی پاسخش را می دهد؟! جز دل های سوخته و آه های حسرت! ننگ بر پیشانی مسلمانان که با دختر رسول خدا پس از او، چنین کردند
http://img.tebyan.net/big/1390/02/1415919359139177189511361211923428114118209.jpg (http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1390/02/6516121525022916711718618125460123121718463.jpg)
در مقاله قبلی (http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=163853) به بررسی مستندات تاریخی شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) براساس منابع اهل سنت و شیعه پرداختیم و اسناد هجوم به منزل حضرت علی(علیه السلام) و انباشتن هیزم بر درب خانه را مورد بررسی قرار دادیم. در این نوشتار به بررسی سایر اسناد در این واقعه تاریخی می پردازیم.

آتش بر درب خانه!
بر اساس اسناد تاریخ پس از انباشتن هیزم بر درب منزل حضرت زهرا(سلام الله علیها) مهاجمان اقدام به آتش زدن هیزم ها نموده اند. این شحنه در روضة المناظر از کتب اهل سنت می نویسد: خلیفه اول به سوی خانه علی(علیه السلام) آمد تا این که خانه را با هر که در آن است بسوزاند، إن عمر جا الی بیت علی لیحرقه عی من فیه ... » (1)البلاذری در انساب الاشراف تصریح دارد که «عمر مشعل بدست بود که فاطمه (سلام الله علیها) او را بر درب خانه اش مشاهده کرد: ... فحاء عمر و معه فتیله قتلقته فاطمه علی الباب. » (2)

فرمان سوزاندن !
شهرستانی از علمای اهل سنت در الملل والنحل می نویسد: «و کان یصیح احرقوا دارها بمن فیها و ما کان فی الدار غیر علی و فاطمه و الحسن و الحسین...؛ کسی فریاد کشید: خانه را با اهلش به آتش بکشید و در خانه کسی جز علی و فاطمه و حسن و حسین نبود.» (3)براساس گفته عبدالفتاح عبدالمقصود از علمای اهل تسنن او می دانست که فاطمه(سلام الله علیها) در خانه است و با این حال اقدام به آتش زدن درب منزل نمود. عبدالفتاح می نویسد: «قالت له طائفة خافت الله و رعت الرسول فی عقبه: یا ابا حفص انّ فیها فاطمه فصاح لا یبالی و ان ...؛ طایفه ای که می ترسیدند و می خواستند رعایت حال پیامبر اکرم را در مورد دخترش بنمایند گفتند: ای ابا حفص در این خانه فاطمه است! او گفت: اگر چه فاطمه باشد(خانه را به آتش می کشم.) (4)
براساس تصریح این عالم سنّی کمترین حد رعایت حال پیامبر در مورد دخترش شاید همان احترام به منزل و حریم خانه او بود که البته شکسته شد! به خصوص آن که براساس تصریح عبدالفتاح طایفه خداترس چنین هتک حرمتی را هرگز روا نمی دادند!!

در سند البلاذری آمده است که فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: ای پسر خطاب آیا می خواهی درب خانه ام را آتش بزنی؟ او گفت: آری، این محکم ترین امر است در آنچه پدرت آورده...؛ و قالت فاطمه یابن الخطاب اتراک محرقاً علی بابی؟ قال: نعم و ذلک اقوی فیما جاء به ابوک ...» (5) براساس این نقل از عالم اهل سنت عمر پس از اتمام حجت حضرت زهرا (سلام الله علیها) و کاملاً آگاهانه به جایگاه حضرت به عنوان دختر رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) اقدام به سوزاندن درب منزل نمود!

اتمام حجت فاطمه(سلام الله علیها)!
در سند البلاذری آمده است که فاطمه (سلام الله علیها) فرمود: ای پسر خطاب آیا می خواهی درب خانه ام را آتش بزنی؟ او گفت: آری، این محکم ترین امر است در آنچه پدرت آورده...؛ و قالت فاطمه یابن الخطاب اتراک محرقاً علی بابی؟ قال: نعم و ذلک اقوی فیما جاء به ابوک ...» (5) براساس این نقل از عالم اهل سنت عمر پس از اتمام حجت حضرت زهرا (سلام الله علیها) و کاملاً آگاهانه به جایگاه حضرت به عنوان دختر رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) اقدام به سوزاندن درب منزل نمود!
آتش بر درب خانه!
مسعودی در اثبات الوصیة از کتب معتبر اهل سنت نقل می کند که «پس راه خانه علی(علیه السلام) را در پیش گرفتند و به او یورش بردند و درب خانه اش را آتش زدند و او را به زور بیرون کشیدند؛ فوجهوا الی منزله فهجموا علیه و احرقوا بابه واستخرجوه منه کرهاً.» (6) بر این مبنا سوخته شدن درب منزل فاطمه(سلام الله علیها) واقعه ای تاریخی است که مسلمانان این ننگ را بر پیشانی دارند که درب منزل دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را به آتش کشیدند! هم چنین مقاتل بن عطیه در مؤتمر علمای بغداد به آتش گرفتن درب منزل حضرت زهرا (سلام الله علیها) اشاره نموده است. (7)
فشار بین در و دیوار!
قلم دیگر نمی تواند جسارت به دختر پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را به رشته تحریر در آورد و زبان شرمسار است که بگوید هنگامی که درب منزل آتش گرفت فاطمه (سلام الله علیها) در پشت در بود! تنها به ارائه سند البلاذری از علمای اهل سنت در این باره اکتفا می کنیم که می نویسد: انّه حصر فاطمه (سلام الله علیها) فی الباب حتی اسقطت محسناً ؛ ... فاطمه را چنان در میان در فشرد که محسن را سقط کرد(8) این موضوع در اثبات الوصیة مسعودی و نیز موتمر علماء بغداد از مقاتل بن عطیه نیز آمده است. (9)
علامه مجلسی از علمای شیعه در بحارالانوار به نامه ای از عمر بن خطاب به معاویه اشاره می نماید که در آن می گوید: «فرکلت الباب و قد الصقت احشاء ها بالباب تترسه و سمعتها و قد صرخت صرخة حسبتها قد جعلت اعلی المدینه اسفلها...؛ در حالی که او (فاطمه (سلام الله علیها) سینه خود را به درب چسبانده و خود را به پشت درب پوشانده بود با لگد محکم به درب خانه زدم و شنیدم فریادی کشید که گمان کردم شهر مدینه زیر و رو شده است... (10)

حکایت میخ در!
مقاتل بن عطیه در مؤتمر می گوید: وقتی فاطمه (سلام الله علیها) پشت درب آمد تا عمر و دیگران را برگرداند، او فاطمه را بین در و دیوار به شدت فشار داد تا فرزندش سقط شد و میخ در به سینه زهرا(سلام الله علیها) فرو رفت: و لما جاء ت فاطمه خلف الباب الترد عمر و حزبه، عصر عمر فاطمه بین الحائط و الباب عصرة شدیدة قاسیة حتی السقطت جنینها و نبت مسمار الباب فی صدرها...» (11)
بدون اذن وارد نشوید!
شرح سوختن در و شکستن باب و فشار بین دیوارها و حکایت میخ در، همگی وقایع تاریخی بی جوابی هستند. مگر در مصحف شریف قرآن نیامده است: یا ایها الذین امنوا لا تدخلوا بیوت النبی الا ان یوذن لکم؛ ای کسانی که ایمان آورده اید بدون اذن به خانه های پیامبر وارد نشوید. (احزاب/53)
و چه کسی است که گواهی ندهد که خانه فاطمه(سلام الله علیها) خانه رسول خداست و حرمت منزل او حرمت منزل پیامبر(صلی الله علیه و آله). این سوال بی پاسخ در همه تاریخ مانده است! چه کسی پاسخش را می دهد؟! جز دل های سوخته و آه های حسرت! ننگ بر پیشانی مسلمانان که با دختر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پس از او، چنین کردند!

پی نوشت ها:


1- روضة المناظر، ابن شحنه (م -882)، چاپ افندی، ج7، ص 164.
2- انساب الاشراف، البلاذری (م- 279)، فی مکتبة الشاملة، ج 1، ص 252 .
3- الملل و النحل، شهرستانی، فی المکتبة الشاملة، ج1، ص 7 .
4- السقیفة و الخلافة، عبدالفتاح عبدالمقصود، ص 14 .

5- انساب الاشراف، البلاذری، ج 1، ص 252 .
6- اثبات الوصیة، مسعودی، ص 155 .
7- موتمر علماء بغداد، مقاتل بن عطیه، ص 181 .
8- انساب الاشراف، البلاذری، ج 2، ص 370 .
9- به نقل از دفاعیات، سیدعلی رضا غروی، مهدی امامی، مرتضی کارگر به قلم مجید هوشنگی، نشر طوبای محبت، صص 66- 38 .
10- بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 30، ص 294 .
11- مؤتمر علماء بغداد، مقاتل بن عطیه، ص 181.




رادفربخش عترت و سیره تبیان

M.A.H.S.A
04-08-2012, 02:22 PM
داستان هجوم به خانه علی(علیه السلام)!
اسناد اهل تسنن در شهادت زهرا(سلام الله علیها)
پس از شهادت نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) و ماجرای سقیفه که البته در این نوشتار مجال پرداختن بدان نیست، بیعت گرفتن برای خلیفه آغاز شد. و این آغاز ماجرای شهادت زهرا(سلام الله علیها) بود. براساس اسناد اهل سنت و شیعه هنگامی که علی(علیه السلام) از بیعت با ابوبکر کناره گیری کرد
http://img.tebyan.net/big/1390/02/54445794452718737183149952152441630199.jpg (http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1390/02/431472132099197411280205225241565563243.jpg)
ایام شهادت بزرگ بانویی است که شاید نخستین وجه هویت او آن است که دخت گرامی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بوده است. مسلمانان همواره تا ابد داغ مصیبت عظیم را در دل خواهند داشت و چقدر می تواند خوب باشد اگر به تاریخ رجوع کنیم مستندات واقعه شهادت زهرا (سلام الله علیها) را از ذیل روایات مسلمانان از شیعه و اهل تسنن بیرون بکشیم!
پس از شهادت نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) و ماجرای سقیفه که البته در این نوشتار مجال پرداختن بدان نیست، بیعت گرفتن برای خلیفه آغاز شد. و این آغاز ماجرای شهادت زهرا(سلام الله علیها) بود. براساس اسناد اهل سنت و شیعه هنگامی که علی(علیه السلام) از بیعت با ابوبکر کناره گیری کرد، ابوبکر، عمر بن خطاب را به سوی علی(علیه السلام) فرستاد و گفت: او را با سخت ترین تندی و عتاب(برای بیعت گرفتن) به نزد من بیاور. عین عبارت البلاذری از علمای اهل تسنن در کتاب انساب الاشراف چنین است: «بعث ابوبکر عمر بن الخطاب الی علی(علیه السلام) حین قعد عن بیعته و قال ائتنی به بأعنف العنف ...(1)
علامه حلّی از علمای شیعه در کتاب نهج الحق و کشف الصدق تصریح فرموده اند که ابوبکر در صورت امتناع علی(علیه السلام) از بیعت حکم جنگ با ایشان را صادر نمود.(2) ابن عبدربه از علمای اهل تسنن در العقد الفرید حتی اذعان نموده است که ابوبکر دستور داد اگر علی(علیه السلام) و عباس از بیعت امتناع کردند آنها را بکش: «ان ابیا (علی (علیه السلام) و العباس) فقا تلهما.» (3)

هجوم به منزل
جوهری از علمای اهل تسنن در السقیفه و فدک قریب به این مضمون را تصریح نموده است که: «و بلغ ابابکر و عمر انّ جماعة من الهاجرین والانصار فقد اجتمعوا مع علی بن ابیطالب فی منزل فاطمه بنت رسول الله فأتوا فی جماعته حتّی هجموا الدار...»

صدای فاطمه(سلام الله علیها) و گریه اش را شنیدند، باز گشتند، در حالی که اشک می ریختند و نزدیک بود که دل هایشان از جا کنده شود و جگرهایشان پاره پاره شود. پس آنها علی(علیه السلام) را از خانه بیرون کشیده و او را به سوی ابوبکر بردند و به او گفتند: بیعت کن! پس فرمود: اگر بیعت نکنم چه می کنید؟ گفتند: قسم به خدایی که جز او خدایی نیست، گردنت را خواهیم زد.»

به ابابکر و عمر خبر رسید که عده ای از مهاجرین و انصار با علی بن ابی طالب(علیه السلام) در خانه فاطمه(سلام الله علیها) دختر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اجتماع نموده اند، پس با جماعتی آمدند تا اینکه به خانه هجوم آوردند... (4)
شرح واقعه هجوم به منزل حضرت زهرا(سلام الله علیها) در روایات شیعه و اهل تسنن با جزییات آمده است و لازم است برای مشخص شدن ابعاد شهادت حضرت فاطمه(سلام الله علیها) مورد بررسی دقیقتری قرار بگیرد. ابن قتیبه از علمای اهل سنت در کتاب الامامة و السیاسة که معروف به تاریخ الخلفاء است به شرح مفصّل هجوم به منزل دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله) پرداخته است.
بر اساس شرح ابن قتیبه هجوم، دو بار تکرار شده است. وی هجوم اول را چنین شرح می دهد: «ابوبکر گروهی را جویا شد که از بیعت با او تخلّف کرده و نزد علی(علیه السلام) می باشند. پس عمر را به سوی آنها فرستاد، عمر نزد آنها آمده و آنها را صدا زد و حال آن که ایشان در خانه علی(علیه السلام) بودند. ولی آنها از خارج شدن امتناع ورزیدند پس ... هیزم طلب کرد و گفت: به آن خدایی که جان عمر در دست اوست یا از خانه خارج می شوید یا خانه را با تمام کسانی که در آن هستند، می سوزانم. به وی گفته شد: ای ابا حفص، فاطمه (سلام الله علیها) در این خانه است. او گفت: اگر چه (فاطمه در خانه باشد.) پس آن گروه خارج شدند و با ابوبکر بیعت کردند جز علی(علیه السلام).» جهت ارائه اسناد دقیقتر در این باره عین متن عربی ابن قتیبة را نیز می آوریم:
«ان ابابکر تفقد قوماً تخلّفوا عن بیعته عنه علی(علیه السلام) فبعث إلیهم عمر فجاء فناداهم و هم فی دار علی(علیه السلام) فأبوا عن تخرجوا فدعا بالحطب و قال: والذی نفس عمر بیده لتخرجن او لاحرقنها علی من فیها. فقیل له: یا اباحفص انّ فیها فاطمة. قال: و إن! فتخرجوا فبایعوا الاّ علیاً(علیه السلام).»(5)
دو بار هجوم کردند!
http://img.tebyan.net/big/1390/02/13721718423918714611224892412871102164144105.jpg (http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1390/02/2091743087243492020024198246921021956230.jpg)
هجوم اول سبب شد همه افرادی که در منزل علی(علیه السلام) جمع شده بودند برای بیعت نزد ابوبکر روند، به جز خود امیرالمومنین(علیه السلام) که در منزل باقی ماند. ابن قتیبه از نظر تاریخی هجوم دومی را نیز مفصّلاً شرح می دهد که پس از امتناع علی(علیه السلام) از بیعت روی داده است: «پس عمر نزد ابوبکر آمد و به او گفت: آیا از این کسی که تخلّف نموده بیعت نمی گیری؟ پس ابوبکر به قنفذ گفت: برو و علی(علیه السلام) را بخوان ... برای بار دوم عمر گفت: به این کسی که از بیعت با تو تخلّف نموده مهلت نده. بعد ابوبکر به قنفذ گفت: برگرد به سوی او و به او بگو، خلیفه رسول الله(صلی الله علیه و آله) تو را می خواند که با او بیعت کنی... سپس عمر برخاست و گروهی با او حرکت کردند تا به درب خانه فاطمه(سلام الله علیها) رسیدند. پس درب را کوبیدند. فاطمه(علیهاالسلام) چون صدای آنها را شنید با ندای بسیار بلند فرمود: ای پدر، ای رسول خدا، بعد از تو از ابن خطاب و ابن ابی قحافه چه ها بر سر ما آمد.
پس جمعی از آن گروه چون صدای فاطمه(سلام الله علیها) و گریه اش را شنیدند، باز گشتند، در حالی که اشک می ریختند و نزدیک بود که دل هایشان از جا کنده شود و جگرهایشان پاره پاره شود. ولی عمر با جمعی باقی ماند.
پس آنها علی(علیه السلام) را از خانه بیرون کشیده و او را به سوی ابوبکر بردند و به او گفتند: بیعت کن! پس فرمود: اگر بیعت نکنم چه می کنید؟ گفتند: قسم به خدایی که جز او خدایی نیست، گردنت را خواهیم زد.» عین عبارات عربی ابن قتیبة در تاریخ الخلفاء در باره هجوم دوم چنین است: «... فأتی عمر ابابکر فقال له الا تاخذ هذا المتخلّف عنک بالبیعة؟ فقال ابوبکر لقنفذ اذهب فادع لی علیاً... فقال عمر الثانیة لا تمهل هذا متخلّف عنک بالبیعة. فقال ابوبکر لقنفذ: عُد إلیه فقل له خلیفة رسول الله یدعوک لتبایع ... ثمّ قام عمر فمتنی معه جماعة حتی اتوا باب فاطمه(سلام الله علیها) فدقّوا الباب فلما سمعت اصواتهم نادت باعلی صوت ها: یا ابت یا رسول الله ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب و ابن قحافة؟ فلماً مع القوم صوت ها و بکاء ها الضرفوا باکین و کادت قلوبهم تنصدع و اکبادهم تنفطر و بقی عمر و معه قوم: فاجرجوا علیاً(علیه السلام) فمضوا به الی ابی بکر فقال له: بایع. فقال(علیه السلام) إن لم افعله فمه؟ قالوا: إذاً والله الذی لا اله الاّ هو نضرب عنقک.»(6)

که علی محمد فتح الدین الحنفی آن را نقل نموده است که «از زید بن السلم روایت می کند که من از جمله کسانی بودم که به هنگام خودداری علی (علیه السلام) و یارانش از بیعت به همراه عمر هیزم به طرف درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) بردیم...»

هیزم بر در خانه!
همانطور که به اشاره در شرح مبسوط ابن قتیبه آمده است، جهت تهدید برای گرفتن بیعت مهاجمان اقوام به انباشتن هیزم بر در خانه نمودند. ابن ابی الحدید از علمای اهل سنت در شرح نهج البلاغه به نقل از مسعودی می نویسد: «قال المسعودی: و کان عروة بن الزبیر بعذرأ خاه عبدالله فی حصر بنی هاشم فی الشعب و جمعه الحطب یحرقهم و یقول: إنمّا اراد بذلک الا تنتش اکلمة و لا یختلف المسلمون و إن یدخلوا فی الطاعة فتکون الکلمة واحدة کما فعل عمر بن الخطاب ببنی هاشم لما تأخروا عن بیعة ابی بکر فإنّه أحضر الحطب لیحرق علیهم الدار»؛ «مسعودی می گوید: عروة بن زبیر برادرش عبدالله را در محاصره بنی هاشم در دره ای و جمع آوری کردن هیزم توسط او برای آتش زدن آنان معذور می دانست و می گفت: او این کار را برای این کرد که تفرقه و پراکندگی ایجاد نشود و مسلمانان با هم اختلاف نکنند و آنان (بنی هاشم) نیز به اطاعت او در آیند و در نتیجه با هم متحد شوند همانطور که عمر بن خطاب این کار را با بنی هاشم کرد وقتی آنان از بیعت با ابوبکر درنگ کردند.» (7)
براساس گفته این عالم اهل تسنّن جمع آوری هیزم برای آتش زدن درب منزل حضرت زهرا(سلام الله علیها) واقعه ای تاریخی است و این مطلب توسط شخص عمر بن خطاب براساس نقل مسعودی انجام گرفته است البته تلاش برای تبیین دلیل و به بیان دیگر توجیه این اقدام مطلب دیگری است که البته در قانع کننده بودن و یا نبودن آن نیز می توان سخن گفت که مجالی دیگر می طلبد. اما به طور ضمنی و البته قطعی می توان اعتراف علمای سنت به اقدام شخص خلیفه اول به این کار را براساس مستندات تاریخی بدست آورد.
http://img.tebyan.net/big/1390/02/25420332216811186315812016310216920620948200.jpg (http://www.tebyan.net/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1390/02/2471101503915424823190898201391929555175.jpg)
سند دیگری بر این مضمون بیان ابن خیزرانه در کتاب غرر است که علی محمد فتح الدین الحنفی آن را نقل نموده است که «از زید بن السلم روایت می کند که من از جمله کسانی بودم که به هنگام خودداری علی (علیه السلام) و یارانش از بیعت به همراه عمر هیزم به طرف درب خانه فاطمه(علیهاالسلام) بردیم...»(8)
جمع آوری هیزم در پشت درب خانه امیرالمومنین(علیه السلام) امری تاریخی است که هیچ جای شبهه و شکی در آن نیست که در برخی دیگر از اسناد از شیعه و سنّی نیز آمده است که از آن جمله می توان به کتاب سلیم از قیس الهلالی و تفسیر عیاشی و بحارالانوار و بسیاری دیگر از کتب شیعه اشاره نمود. برخی از اسناد اهل سنت نیز در این موضوع عبارتند از: الامامه و السیاسة از ابن قتیبة، انساب الاشراف از البلاذری موتمر علمای بغداد از مقاتل بن عطیه، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، اعلام النساء از عمر رضا کحاله و نیز کتاب عمر بن الخطاب از عبدالرحمن احمد البکری.(9)

نتیجه
هجوم به منزل دخت گرامی اسلام و جمع آوری هیزم به در منزل ایشان از جمله مستندات تاریخی است که منابع اهل سنت و شیعه در آن متفق القول هستند.

پی نوشت:
1- انساب الاشراف، البلاذری (م. 279)، دارالمعارف قاهره، ج 1، ص 587
2- نهج الحق و کشف الصدق، علامه حلی (م. 726)، ص 271
3- العقد الفرید، ابن عبد ربه(م. 328)، المکتبة الشاملة، ج 2، ص 73.
4- السقیفة و فدک، جوهری (م. 323)، ص 72
5- الامامة و السیاسة المعروف به تاریخ الخلفاء، ابن قتیبة (م. 276)، انتشارات شریف رضی، ج1، ص 30.
6- همان منبع شماره پنجم.
7- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید (م. 656)، طبع موسسه اسماعیلیان، ج 20، ص 147
8- فلک النجاة، علی محمد فتح الدین الحنفی (م. 1371)، ص 121
9- به نقل از دفاعیات، سید علی رضا غروی، مهدی امامی، مرتضی کارگر به قلم مجید هوشنگی (کاظمی)، انتشارات طوبای محبت، 1387، صص 37- 21.

رادفربخش عترت و سیره تبیان

M.A.H.S.A
04-08-2012, 02:23 PM
حدیث لوح فاطمه علیهاالسلام چه بود؟ http://img.tebyan.net/big/1391/01/18731149177153236185325821319633253141217123.gif
در كتاب إكمال الدین و إتمام النعمة (باب 28) از محدث جلیل القدر «ابو جعفر محمدبن على بن حسن بن بابویه قمى» مشهور به شیخ صدوق (م.381هـ) روایاتى درباره لوح حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام آمده است كه در آن لوح به نام و تعداد امامان معصوم علیهم السلام اشاره شده است.

متن حدیث لوح امام صادق علیه السلام این حدیث شریف را از زبان جابربن عبدالله انصارى که برای پدر بزرگوارشان امام باقر علیه السلام نقل می نماید، این چنین شرح می فرماید که: جابر عرض کرد:
شهادت مى دهم كه روزى در ایام حیات رسول خدا مادرت فاطمه را ملاقات كردم تا ولادت حسین را به او تبرك بگویم كه در دستان آن بانوى بزرگ، لوح سبزینه را دیدم كه گمان كردم زمرّد است؛ در آن لوح، كتاب سفیدى را كه به درخشندگى خورشید بود مشاهده كردم. به آن حضرت عرض كردم: پدر و مادرم فداى تو باد! این لوح چیست؟
فاطمه فرمود:
«این لوحى است كه خداوند ـ عزوجل ـ آن را به رسولش محمد مصطفى اهدا نمود. در این لوح نام پدر و همسر و فرزندانم [حسن و حسین] و نام اوصیا و امامانى كه از نسل فرزندم [حسین] هستند ذكر شده است. پدرم رسول خدا آن را به من بخشیده است تا با نگاه كردن در آن دلم شاد شود».
آنگاه جابر اضافه نمود: سپس مادرت فاطمه آن لوح را در اختیار من قرار داد و من آنچه در لوح نوشته شده بود خواندم و نسخه اى از آن را در ذهن نگاه داشتم [یا از روى آن نوشتم[».
امام صادق علیه السلام در ادامه روایت مى فرماید: «آنگاه پدرم به جابر فرمود: «جابر! آیا آن نسخه هنوز هم در دست توست؟ آیا آن را بر من عرضه مى كنى؟»

آنان به حقیقت حجّت و اولیاى من در زمین خواهند بود. به واسطه اینان هر فتنه كور و سیاه را از خلق دور خواهم ساخت و با آنها حركتهاى ظریف و پنهان ]معاندان دین الهى] كشف مى شود و قید و بندها و زنجیرهاى بندگى از دوش خلق برداشته مى شود

جابربن عبدالله گفت: آرى. آنگاه پدرم با جابر همراه شد تا به منزل جابر رسیدند. جابر صحیفه اى از پوست نازك آورد، آن را گشود و به رؤیت پدرم رسانید. پدرم به جابر فرمود:
«جابر! حال به صحیفه اى كه در نزد توست بنگر تا براى تو از حفظ بخوانم».
جابر به نسخه اى كه در دستش بود، نگریست پدرم تمام مطالب صحیفه را از حفظ براى جابر خواند. سوگند به خدا حرفى از كلام امام با حرفى از صحیفه اى كه در دست جابر بود مخالف نبود.
پس از آنكه قرائت امام به پایان رسید جابر گفت: خداى بزرگ را شاهد مى گیرم كه آنچه در صحیفه نزد فاطمه دیدم همین بود كه شما خواندید.
اما متن این لوح طبق نقل چنین است:
بسم اللّه الرحمن الرحیم
این كتابى است از سوى خداوند شكست ناپذیر و حكیم به محمد نور و فرستاده خدا و حجاب، دلیل و آیت او در زمین. این نوشته توسط جبرئیل امین از جانب رب العالمین آورده شد.
http://img.tebyan.net/big/1391/01/2265017913811112736112108751477519576133154.gif
اى محمد! اسماء الهى را بزرگ شمار، نعمتهایم را شكرگزار باش، هرگز نشانه هایم را انكار نكن. من پروردگار و معبود جهانیانم و جز من خدایى نیست؛ در هم كوبنده جباران و خوار كننده ستمگران و حسابرس روز جزایم. من همان الله و معبود شمایم كه جز من الله و معبودى نیست. هر كه به فضل كسى جز من امیدوار باشد یا از چیزى جز عدل الهى خوف داشته باشد، او را به عذابى سخت گرفتار خواهم ساخت كه احدى از جهانیان آن را نچشیده است. سپس فقط مرا پرستش كن و بر من توكّل نما. من هیچ رسولى را مبعوث نكردم و رسالت او را تكمیل ننمودم و دوران تبلیغ و رسالت او را به پایان نرساندم مگر اینكه براى او وصى یى قرار دادم.
(اى محمد) تو را بر تمام پیامبران برترى بخشیدم؛ وصىّ تو را نیز بر تمام اوصیا برترى دادم. سپس از وصىّ و جانشینت، تو را به وجود دو فرزند دلاور، حسن و حسین گرامى داشتم.
بعد از پایان دوره پدرش [على] حسن را معدن علم خود و حسین را نگهبان و حافظ وحى خود قرار دادم؛ نعمت شهادت را به حسین بخشیدم و او را بدین سبب گرامى داشتم و براى او سعادت خواستم. حسین با فضیلت ترین كسى است كه شهید گشت و در بین شهیدان بالاترین درجه و مقام را داراست؛ امامت و توحید تمام و كمال را با او همراه كردم، حج بالغه خود را نزد او قرار دادم؛ بر اساس [رضایت و غضب] اهل بیت و عترت او پاداش مى دهم و طالحان و بدكاران را به سزاى اعمال خویش مى رسانم.
اولین فرزند و عترت حسین، [على] سرور پرستندگان و زینت دوستان من است.
پس از او فرزندش كه شبیه و همنام جدش است محمد، شكافنده علم الهى و معدن حكمت اوست.
بزودى تردید كنندگان [در حقانیت] جعفربن محمد هلاك خواهند شد؛ هر كس به او باز گردد، گویى به من باز گشته است. سخن حق از من است: سوگند مى خورم كه منزلت دانش جعفربن محمد [و هر آن كه بر او ایمان آورد] را گرامى بدارم؛ محبت و عشق به او را در دل دوستان، شیعیان، پیروان و یارانش قرار خواهم داد.
سپس فتنه كور و سیاه گمنامى و تقیه را از برابر امام موسى [بن جعفر] كنار خواهم زد؛ چرا كه سیر فرمان و اطاعت الهى هرگز منقطع نخواهد شد و حجت و دلیل من از دید مردم پنهان نخواهد ماند و دوستانم هرگز تیره بخت نخواهند گردید.
اگر كسى یكى از حُجج مرا انكار كند، نعمتى را كه داده ام انكار نموده است و هر كه آیه اى از كتابم را تغییر دهد بر من تهمت بسته است. واى بر افترا زنندگانِ انكارگر، آن زمان كه دوران امامت بنده و دوست و برگزیده ام موسى [بن جعفر] به پایان رسد.

فاطمه فرمود: این لوحى است كه خداوند ـ عزوجل ـ آن را به رسولش محمد مصطفى اهدا نمود. در این لوح نام پدر و همسر و فرزندانم [حسن و حسین] و نام اوصیا و امامانى كه از نسل فرزندم [حسین] هستند ذكر شده است. پدرم رسول خدا آن را به من بخشیده است تا با نگاه كردن در آن دلم شاد شود

آگاه باشید! هر كس هشتمین حجت مرا دروغ شمارد، گوئى همه اولیاى مرا انكار نموده است. علىّ [بن موسى] دوست و یاور من [و رهبر شما] است و من ثِقل علم و عصمت و صفات نبوت را در او قرار مى دهم؛ توان او را در پاسدارى از آن مى آزمایم؛ عفریت ستمگر و متكبر او را مى كشد و در شهرى كه عبد صالح ذوالقرنین ساخت دفن مى شود.
سخن حق آن است كه من بگویم: دیدگان موسى را با تولد فرزندش محمد و خلیفه و جانشین پس از او روشنى بخشم. محمد [بن على] وارث علم و دانش من و معدن حكمت و جایگاه راز من و حجّت من بر بندگانم است. بهشت را جایگاه او قرار دادم و او را شفیع هفتاد نفر از افراد خانواده [و منسوبان او] كه جهنم بر آنان واجب شد قرار دادم.
(پس از او) فرزندش على[بن محمد] دوست و یاورم را سعادتمند كردم؛ او امانت دار وحى من خواهد بود؛ از صُلب او، حسن [بن على] را بر خواهم آورد كه دعوت كننده مردم به راه خدا و نگاهبان علم الهى است.
آنگاه [پس از او] حجت خویش را با آمدن فرزندش [قائم آل محمد] كه رحمت واسعه براى جهانیان است تكمیل خواهم نمود. قدرت و كمال موسوى، عظمت و نور عیسوى و صبر ایوب همه را در او مى بینید؛ او در زمانى خواهد آمد كه دوستان من خوار شده و چون مغولان و دیلمیان مشرك، سرافكنده گشته و به آتش كشیده مى شوند، سرهاى آنان به عنوان هدیه به اطراف و اكناف فرستاده مى شود و ترسان و لرزان مى شوند، زمین از خون آنان رنگین مى شود و هلاكت و فریاد و شیون در بین زنانشان همه گیر مى شود.
آنان به حقیقت حجّت و اولیاى من در زمین خواهند بود. به واسطه اینان هر فتنه كور و سیاه را از خلق دور خواهم ساخت و با آنها حركتهاى ظریف و پنهان (معاندان دین الهى) كشف مى شود و قید و بندها و زنجیرهاى بندگى از دوش خلق برداشته مى شود. صلوات و رحمت خداوند بر آنان باد! اینان همان هدایت یافتگانند».

این بود متن حدیث لوح که در منابع دست اول شیعی ذکر گردیده است. در نوشتار آتی که در ویژه نامه فاطمیه دوم خواهد آمد به بررسی این حدیث شریف خواهیم پرداخت.



بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

M.A.H.S.A
04-08-2012, 02:23 PM
فاطمیه اول یا دوم ؟! http://img.tebyan.net/big/1391/01/22682132718136241455914090989112024745.gif
در مورد تعداد روزهایی که حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها پس از رحلت پدر بزرگوارشان در قید حیات بوده اند در میان کتابهای تاریخی اختلاف وجود دارد. بعضی از مورخین مثل یعقوبی این زمان را چهل روز و کسانی مثل عایشه، دختر ابی بکر، این مدت را شش ماه و گروهی دیگر هشت ماه ذکر کرده اند.
اما در میان این اقوال، آن قولی که برای ما قابل اعتنا است روایات رسیده از ناحیه ائمه هدی علیهم السلام می باشد. به نقل مرحوم علامه مجلسی، مرحوم ابوالفرج اصفهانی در کتاب مقاتل الطالبین اینگونه اظهار نظر کرده: مدت زمان حیات فاطمه زهرا سلام الله علیها بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه وآله مورد اختلاف قرار گرفته است، به طوری که کمترین زمان ذکر شده در این رابطه 40 روز و بیشترین زمان هشت ماه می باشد، اما آنچه نزد ما مسلم و مورد قبول است روایات رسیده از امام باقر علیه السلام است که حضرت می فرماید:
«بدرستی که زمان رحلت صدیقه کبری سلام الله علیها سه ماه بعد از رحلت پیامبر مکرم اسلام صلی الله علیه و آله بود».
همچنین مرحوم طبری شیعی در کتاب دلایل الامامه به سلسله اسناد خود روایاتی از حضرت امام صادق علیه السلام نقل می کند که حضرت می فرماید:
«حضرت صدیقه طاهره علیها السلام در ماه جمادی الاخر روز سه شنبه، سه روز از ماه گذشته در سال یازده هجری از دنیا رفتند».
این دو روایت مبنای مورد اتخاذ غالب علمای شیعه من جمله سید طاووس (ره) در کتاب شریف اقبال می باشد.
اما دسته دوم دیگری از روایات صحیحه هم این مدت را 75 روز ذکر کرده اند از جمله این روایات، روایت مرحوم کلینی از امام صادق علیه السلام است که حضرت می فرماید:
«بدرستی که توقف فاطمه علیهاالسلام در این دنیا پس از پدر گرامیش 75 روز بود.»
این دسته از روایات هم مبنای نظر برخی از علمای شیعه از جمله مرحوم کلینی گردیده. البته ممکن است دلیل اختلاف در این دو دسته از روایات صحیحه رایج نبودن نقطه گذاری بر کلمات در زمان صدور روایات باشد. توجه به شباهت «خمسه و سبعون» با «خمسه تسعون» موید این معنا است.

حساسیت های تأمل برانگیز به تازگی از سوی عده ای پرسش های نزدیک به این مضمون مطرح می شود که: بالاخره ایام فاطمیه چند روز است؟ مگر حضرت صدیقه سلام الله علیها یک روز شهادت بیشتر دارند. این فاطمیه اول و دوم چیست؟

بهتر است به جای اینکه روی تعداد ایام فاطمیه بحث کنیم با تأسی به امام معصوم خود در دارالشفای فاطمه به درمان دردهای عقیدتی، عملی خود در زندگی فردی، اجتماعی بپردازیم و سعی در غنا بخشیدن به مجالس در جهت اهداف الهی آن حضرت باشیم

گاهی اوقات اگر به احتمالات و پاسخ هایی که ممکن است پرسش های ما داشته باشند فکر کنیم و ثمره آنها را مورد ارزیابی قرار دهیم قبل از مطرح کردن آنها، از طرح این نوع پرسش ها منصرف می شویم. پرسش هایی هم که درباره تعداد روزهای ایام فاطمیه و سوالاتی از این قبیل مطرح می شود، نیز جزء مواردی هستند که ثمره ای در پاسخ دادن به آنها حاصل نمی شود.
حال فرض بفرمایید که با دلائل متقن اثبات شود که مثلاً فلان روز، سالروز شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها می باشد، باز هم خللی در حرکت های فرهنگی مراکز دینی ایجاد نمی شود، زیرا زمینه به وجود آمدن روزهایی به عنوان ایام فاطمیه، به خاطر زنده نگهداشتن فرهنگ فاطمی بوده و مجالس گوناگون مذهبی هم به فراخور امکانات و شرایط مخصوص به خود بین این دو تاریخ معتبر که از روایات صحیحه استفاده می شود؛ عده ای روزهای ابتدایی نزدیک به شهادت اول را مثلاً پنج روز یا ده روز را به برگزاری مجالس وعظ و عزاداری می پردازند و عده ای هم با توجه به شرایط خاص خود ترجیح می دهند روزهای فاطمیه دوم را انتخاب کنند و برخی هم به زنده نگهداشتن هر دو روز می پردازند.
پس کسانی که به زنده نگهداشتن ایام فاطمیه اول و دوم می پردازند چنین دغدغه ای ندارند که مثلاً 20 روز برای حضرت عزاداری کنند یا کمتر یا بیشتر، بلکه هدف از تشکیل چنین مجالسی فهم و نشر فرهنگ فاطمی می باشد که این موضوع اختصاص به ایام فاطمیه اول یا دوم ندارد و ما باید به امید روزهایی تلاش کنیم که همه ایام ما «علوی»، «فاطمی»، «حسینی» شوند.
به دوستانی که چنین سوالاتی را مطرح می کنند (به انگیزه های گوناگون که ممکن است برخی مغرضانه باشد، کار نداریم) عرض می کنیم، ما در صدد اثبات این نیستیم که ثابت کنیم این ایام شرعی هستند یا نیستند؟ و شایسته بود اگر قرار بود سوالی هم مطرح شود، این سوال را مطرح می کردیم که:
آیا اقتدا و توسل به حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها از نظر شرع جایز است یا نه؟
که در ادامه سعی می کنیم پاسخ کوتاهی به این پرسش ارائه کنیم.
از آنجایی که مبنای عمل مسلمانان بر اساس معارف و دستورات قرآن و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و جانشینان او از خاندانش می باشد، بنابراین قول، عمل و تقریر پیامبر و اهل بیت علیهم السلام، دلیل شرعی در اثبات جواز یک عمل می باشد. به عبارت دیگر یکی از راههای اثبات جواز عمل به یک کار می تواند عمل کردن یکی از معصومین علیهم السلام به آن باشد زیرا در منابع اسلامی عمل کردن به سیره و روش معصوم که از جانب خداوند منصوب شده است حجیت دارد. به طوری که در مورد پیامبر گرامی اسلام در قرآن آمده که ایشان اسوه حسنه، برای بشریت هستند و لذا تمسک به سیره ایشان و جانشینانش روش حسن می باشد.
در کتاب ریاحین الشریعه در مورد سیره حضرت امام باقر علیه السلام آمده که هرگاه تب بر حضرت غلبه می کرد، آب سرد بر خود می ریخت، و با صدای بلند به طوری که هر کس در خانه بود، صدای آن حضرت را می شنید که می فرمود: یا فاطمه بنت محمد.(1)

کسانی که به زنده نگهداشتن ایام فاطمیه اول و دوم می پردازند چنین دغدغه ای ندارند که مثلاً 20 روز برای حضرت عزاداری کنند یا کمتر یا بیشتر، بلکه هدف از تشکیل چنین مجالسی فهم و نشر فرهنگ فاطمی می باشد

علامه مجلسی در این رابطه فرموده است: شاید حضرت باقر علیه السلام در موقع تب، مادرش فاطمه سلام الله علیها را صدا می زده برای استشفاء که خداوند متعال به جهت این توسل او را شفا دهد. پس همانطور که مشهود است، اصل توسل به حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهراء سلام الله علیها از سوی امام معصوم امری پسندیده و شرعی بوده است.
و بهتر است به جای اینکه روی تعداد ایام فاطمیه بحث کنیم با تأسی به امام معصوم خود در دارالشفای فاطمه به درمان دردهای عقیدتی، عملی خود در زندگی فردی، اجتماعی بپردازیم و سعی در غنا بخشیدن به مجالس در جهت اهداف الهی آن حضرت باشیم.
از انس بن مالک نیز روایت شده روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با ما نماز صبح به جا آورد و پس از فراغت از نماز روی مبارکش را به سوی ما گردانید و فرمود: ای جماعت مسلمانان هرکس که آفتاب را از دست بدهد پس باید به ماه تمسک جوید و در فقدان ماه دست به دامان زهره شود و اگر زهره را نیابد به دو ستاره فرقدان پناه آورد. از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سوال شد که یا رسول الله مقصود از آفتاب و ماه و زهره و فرقدان (دو ستاره نورافشان) چیست؟ فرمود: من آفتابم، علی ماه، فاطمه زهره، و دو ستاره، حسنین هستند؛ آنان با کتاب خدا دو دستاویز بشرند و هماره به هم پیوسته اند و هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر به من ملحق شوند.
پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله در مقاطع مختلف از جمله حدیثی که گذشت، ما را و تمام بشریت را برای همیشه تاریخ به تمسک جستن به قرآن و اهل بیت علیهم السلام رهنمون فرموده اند.
بنابراین مراسمی که در پاسداشت فداکاری بانوی دو عالم و تجلیل از ایشان در راه گشودن راه حق برای پیمودن حقیقت جویان، هر ساله برگزار می شود نیز باید در جهت حرکت در مسیر قرآن، اهل بیت علیهم السلام باشد که ثمره این مجالس هدایت مسلمین و پیدا کردن جایگاه آنها در تمامی مراحل زندگی اعم از زندگی فردی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی خواهد بود.
پی نوشت:
1) ریاحین الشریعه، ج 2، ص 119.
2) فاطمه الزهرا، علامه امینی، با مقدمه، پاورقی و تعلیقات، محمد امینی نجفی، ص 168. (به نقل از ابواسحاق ثعلبی در عرائش).

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

M.A.H.S.A
04-08-2012, 02:24 PM
بر سر سفره بهشتی http://img.tebyan.net/big/1390/10/991071251412322539126717215207206112162.gif
حضرت فاطمه علیهاالسلام در پیشگاه خدا آن چنان معزز بود كه بارها مورد عنایت خاص آسمانى قرار گرفته و موائد گوناگون از سوى پروردگار عالم نازل مى‏شد كه اینك به برخى از آنها اشاره مى‏كنیم:
پیامبر عالى قدر اسلام به شدت گرسنه بود و ضعف و ناتوانى وى را از پاى درآورده بود، او براى پاره نانى به اتاقهاى هر یك از زنانش مراجعه كرد، ولى آنان نیز طعامى نداشتند. سرانجام به خانه‏ ى دخترش فاطمه علیهاالسلام سركشید، تا در آن خانه ‏ى امید به مقصود رسد، ولى فاطمه علیهاالسلام و بچه‏هایش گرسنه بودند و تكه ‏نانى در آنجا نیز به دست نیامد.
هنوز چند دقیقه بیش نبود كه رسول گرامى اسلام منزل دخترش را ترك كرده بود كه مختصر طعامى از سوى یكى از همسایه‏ها به آن بانو رسید. فاطمه علیهاالسلام با خود گفت: سوگند به خدا، خود و فرزندانم گرسنه مى‏مانم، ولى این تكه نان و گوشت را به پدرم مى‏خورانم، و لذا یكى از حسنین را به دنبال پدر فرستاد و او را دوباره به خانه‏اش دعوت كرد.
فاطمه علیهاالسلام اهدایى همسایه را كه دو تكه نان و مختصر گوشتى بود، در یك ظرف سرپوشیده قرار داده بود، چون پدرش دوباره به خانه او برگشت، سراغ طعام رفت و آن را در برابر دیدگان رسول خدا گذاشت، ولى ظرف پر از گوشت و نان بود، و فاطمه علیهاالسلام خود نیز از این مائده‏ى آسمانى تعجب مى‏كرد و خیره خیره به آن تماشا مى‏نمود. رسول خدا خطاب به دخترش گفت: اى دختر گرامى! این طعام چگونه و از كجا رسید؟ فاطمه علیهاالسلام جواب داد:
«هو من عنداللَّه ان اللَّه یرزق من یشا بغیر حساب. فقال: الحمدللَّه الذى جعلك شبیهه بسیدة نسا بنى‏اسرائیل فانها كانت اذا رزقها اللَّه شیئا فسئلت عنه قالت: «هو من عنداللَّه ان اللَّه یرزق من یشاء بغیر حساب.» (1) آن از بركات و الطاف الهى است، خداوند به هر كسى بخواهد بدون محدودیت عطا مى‏كند.
رسول خدا چون سخن دخترش را شنید فرمود: سپاس خدایى را كه تو را همانند مریم سرور زنان بنى‏اسرائیل قرار داده، زیرا او نیز هرگاه مورد عنایت الهى قرار مى‏گرفت و خداوند برایش مائده مى‏فرستاد، كه در جواب سؤال مى‏گفت: این طعام از جانب خدا است، او به هر كسى بخواهد روزى بى‏حساب مى‏دهد.

او صداى پدر را شنید و به سوى او آمد و خوش ‏آمد گفت و سفره را باز كرده و غذاى مطبوع آورد، تا گرسنگان را سیر كند و چاره نیافته‏ها را چاره‏ساز باشد. على علیه‏ السلام به فاطمه علیهاالسلام خیره‏خیره نگاه مى‏كرد و با زبان بى‏ زبانى سؤال مى‏نمود: یا فاطمه! این طعام از كجا؟

آنگاه رسول خدا على علیه ‏السلام را نیز به حضورش فراخواند و همگى از آن غذا خوردند و سیر شدند و زنان و اهل‏بیت پیامبر نیز دعوت شدند و خوردند، ولى غذا و مائده آسمانى به همان صورت باقى بود. حتى فاطمه علیهاالسلام براى همسایگان نیز از طعام آسمانى كه از الطاف خفیه الهى سرچشمه گرفته بود ارسال داشت.... (2)
موائد آسمانى براى فاطمه علیهاالسلام در یكى دوبار محدود نمى‏گردد، او بارها از خداوند خویش درخواست طعام كرد و پروردگار عالم نیز بى‏درنگ طعام بهشتى براى آن حضرت ارسال داشت از آن جمله:
روزى امیرالمؤمنین على علیه ‏السلام به شدت گرسنه بود و از فاطمه علیهاالسلام طعام خواست، ولى در خانه چیزى نبود. فاطمه علیهاالسلام گفت: یا على! در خانه طعامى نیست، من و بچه‏هایت دو روز است كه گرسنه‏ایم و مختصر طعامى هم كه بود، آن را به تو خوراندیم و خود در گرسنگى صبر كردیم.
على علیه‏السلام از شنیدن این سخن فوق‏العاده ناراحت گشته و اشك در چشمانش حلقه زد و براى تهیه طعام زن و فرزندانش به بازار رفت و یك دینار قرض گرفت تا مشكل گرسنگى خانواده‏اش را برطرف سازد، ولى نشد.
چرا؟!
چون یكى از دوستانش گرفتار بود و گرسنگى و گریه زن و بچه‏ها او را در بیرون از خانه آواره كرده بود، او دنبال نان و پول بود، ولى چاره‏اش بدون چاره....
على از درد او آگاه شد و مانند همیشه ایثار كرد و دیگران را بر خود و خانواده‏اش مقدم داشت و بدین وسیله یكى از دوستانش را كه مقداد نام داشت خوشحال و خوش‏دل ساخت.
امام على علیه ‏السلام دست خالى شد و نتوانست به خانه رود، رو به سوى مسجد كرد و مشغول عبادت شد از آن سو پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله مأمور گشت شب را در خانه حضرت على علیه ‏السلام بسر برد و لذا بعد از نماز مغرب و عشا دست امام على علیه ‏السلام را گرفت و فرمود:

رسول خدا على علیه ‏السلام را نیز به حضورش فراخواند و همگى از آن غذا خوردند و سیر شدند و زنان و اهل‏بیت پیامبر نیز دعوت شدند و خوردند، ولى غذا و مائده آسمانى به همان صورت باقى بود. حتى فاطمه علیهاالسلام براى همسایگان نیز از طعام آسمانى كه از الطاف خفیه الهى سرچشمه گرفته بود ارسال داشت....

على جان! امشب مرا به مهمانى خود مى‏پذیرى؟
مولاى متقیان سكوت كرد، چرا كه زمینه پذیرایى نداشت و فاطمه علیهاالسلام و حسنین گرسنه مانده بودند و پول تهیه نان و گوشت فراهم نبود، ولى پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله دوباره اظهار داشت:
چرا جواب نمى‏دهى؟ یا بگو: بلى، تا با تو آیم و یا بگو: نه، تا راه دیگر پیش گیرم.
امام على علیه‏السلام عرض كرد: یا رسول‏اللَّه! بفرمایید.
رسول خدا دست حضرت على علیه ‏السلام را گرفت، دست در دست او به خانه حضرت فاطمه علیهاالسلام آمد و با هم به خانه وارد شده و با زهرا دیدار كردند، حضرت فاطمه علیهاالسلام در حال نماز و نیایش بود و خدا را مى‏خواند، او صداى پدر را شنید و به سوى او آمد و خوش ‏آمد گفت و سفره را باز كرده و غذاى مطبوع آورد، تا گرسنگان را سیر كند و چاره نیافته‏ها را چاره‏ساز باشد.
امام على علیه‏ السلام به حضرت فاطمه علیهاالسلام خیره‏خیره نگاه مى‏كرد و با زبان بى‏ زبانى سؤال مى‏نمود: یا فاطمه! این طعام از كجا؟
پیش از آنكه حضرت فاطمه علیهاالسلام جواب گوید رسول خدا دست بر دوش امیرالمومنین علیه ‏السلام گذاشت و جواب داد:
یا على! هذا جزا دینارك من عنداللَّه؛ این غذا پاداش آن دینارى است كه به مقداد دادى.
خداوند به شما جریان زكریا و مریم را تكرار كرد.(3) و از طعام‏هاى بهشتى مرحمت نمود... (4)

پی نوشت:
1 ـ آل‏ عمران/ 37.
2 ـ فرائدالسمطین، ج 2، ص 51 و 52، ش 382- تجلیات ولایت، ج 2، ص 319- فضائل خمسه، ج 3 ص 178- مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 339- جلاءالعیون شبر، ج 1، ص 136.
3 ـ اشاره است به آیه‏ى 37 سوره‏ى آل‏عمران كه زكریا موائد آسمانى را در محراب مریم دید.
4 ـ محجة البیضاء، ج 4، ص 213- بحار، ج 43، ص 59، و ج 41، ص 30 با اختصار.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

M.A.H.S.A
04-08-2012, 02:24 PM
بانویی همراز جبرئیل http://img.tebyan.net/big/1390/11/111798216111224949816378945115816840.gif
«من راجع به حضرت صدیقه علیها‏السلام خودم را قاصر می‏دانم ذكری بكنم فقط اكتفا می‏كنم به یك روایت كه در كافی شریف است و با سند معتبر نقل شده است؛ و آن روایت این است كه حضرت صادق علیه‏السلام می‏فرماید: «فاطمه علیها‏السلام بعد از پدرش هفتاد و پنج روز زنده بودند، در این دنیا بودند و حزن و شدّت بر ایشان غلبه داشت؛ و جبرئیل امین می‏آمد خدمت ایشان و به ایشان تعزیت عرض می‏كرد و مسایلی از آینده نقل می‏كرد.»(1)
ظاهر روایت این است كه در این هفتاد و پنج روز مراوده‏ای بوده است؛ یعنی رفت و آمد جبرئیل زیاد بوده است... البته آن وحی به معنای آوردن احكام، تمام شد به رفتن رسول اكرم....
در هر صورت، من این شرافت و فضیلت را از همه فضایلی كه برای حضرت زهرا ذكر كرده‏اند: ـ با این كه آنها هم فضایل بزرگی است ـ این فضیلت را من بالاتر از همه می‏دانم كه برای غیر انبیا: آن هم نه همه انبیا، برای طبقه بالای انبیا و بعضی اولیایی كه در رتبه آنهاست، برای كسی دیگر حاصل نشده». (امام خمینی، 11/12/64) (2)
امام خمینی (ره) این جرعه نوش كوثر ولایت، با نقل روایتی معتبر از اصول كافی به عظمت معنوی فاطمه علیها‏السلام ـ كه همان محدّثه بودن است ـ اشاره می‏كند و آن را مهمترین فضیلت بانوی نمونه اسلام می‏شمارد. فضیلتی كه جز برای طبقه اول انبیاء برای دیگری حاصل نشده است. گفتگو با جبرئیل به مدّت هفتاد و پنج روز و سخن گفتن با فرشتگان كه به خاطر مكرمت و عظمت فاطمی به حضورش می‏شتافتند. امام صادق علیه ‏السلام در پاسخ فردی كه می‏پرسد: محدّث چیست؟ می‏فرماید: «یأتیه ملك فینكت فی قلبه كیت و كیت» .(محدّث كسی است كه فرشته به سویش می‏آید و به قلب او لطایف و نكات آسمانی را یادآور می‏شود. (3)
همچنین امام باقر علیه ‏السلام می‏فرماید: محدّث كسی است كه فرشته را نمی‏بیند؛ اما سخن او را در بیداری می‏شنود.(4)
وجود فردی كه محدَّث و گوش فرادهنده به حدیث فرشتگان باشد، مورد اتفاق تمامی دانشمندان شیعه و سنّی است و از اختصاصات شیعه شمرده نمی‏شود. مرحوم علاّمه امینی در بحث «المحدّث فی الاسلام» نصوص فراوانی از اهل سنّت ذكر می‏كند كه وجود محدّث را پذیرفته‏اند و بر افرادی تطبیق كرده‏اند.(5)

محدّثه یا پیامبر؟ درباره حضرت صدّیقه در روایات، دو جهت گفتگو مطرح شده است: یكی گفتگو با فرشتگان و دیگری حضور جبرئیل نزد آن حضرت.
حضرت امام صادق علیه ‏السلام می‏فرماید: «فاطمةُ بنت رسول اللّه‏ صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله كانت محدّثة و لم تكن نبیّة»، فاطمه دختر رسول خدا، محدّثه بود نه پیامبر.

وجود فردی كه محدَّث و گوش فرادهنده به حدیث فرشتگان باشد، مورد اتفاق تمامی دانشمندان شیعه و سنّی است و از اختصاصات شیعه شمرده نمی‏شود. مرحوم علاّمه امینی در بحث «المحدّث فی الاسلام» نصوص فراوانی از اهل سنّت ذكر می‏كند كه وجود محدّث را پذیرفته‏اند و بر افرادی تطبیق كرده‏اند

سپس در ادامه توضیح می‏دهد كه فاطمه علیها‏السلام را از این جهت محدّثه نامیده ‏اند كه فرشتگان از آسمان بر او نازل می‏شدند و همان گونه كه با مریم دختر عمران گفتگو داشتند، با او چنین سخن می‏گفتند:
«یا فاطمه، خدای متعال تو را پاك گردانید و از میان تمام زنان عالم برگزید.»
شبی حضرت صدّیقه علیها‏السلام به فرشتگان فرمود: آیا آن زن كه از جمیع زنان عالم برتر است، مریم دختر عمران نیست؟
جواب دادند: نه، مریم فقط سیّده زنان عالم در زمان خویش بود؛ ولی خدای تعالی تو را بزرگ بانوان جهان در تمام زمانها از اوّلین و آخرین قرار داده است.(6)
اما باید توجه داشت که روایتی كه امام خمینی (ره) از آن یاد كرده، به شأن و منزلت نبوّت ارتباط ندارد؛ زیرا در قرآن كریم از حضرت مریم و سخن گفتن جبرئیل با او یاد می‏كند. با اینكه آن حضرت، پیامبر نبود.
http://img.tebyan.net/big/1390/06/11221912410884212111941121791589022416086250.gif
بررسی دو نظریه آمدن جبرئیل نزد حضرت صدّیقه از عظمت و تعالی روحی و اوج معنوی آن بزرگوار حكایت می‏كند؛ زیرا درباره كیفیّت ایجاد رابطه جبرئیل و فرشتگان با انسان دو نظریّه است.

نظریه عروج معنوی
نظریه‏ای كه فلاسفه بر آن تأكید دارند، این است كه می‏گویند: انسان تا در طبیعت و مادهّ است، در حجاب است و نمی‏تواند به ملأ اعلی دست یابد. همین كه خود را از معاصی و لذّات و تعلّقات نفسانی آزاد ساخت، نور معرفت و ایمان به خدا و ملكوت اعلی در قلبش تجلّی می‏كند. این نور در بالاترین مرتبه خویش همان جوهر قدسی است كه در اصطلاح فلاسفه عقل فعّال و در زبان شریعت نبوی روح قدسی نامیده می‏شود. با ظهور این نور، آنچه در آسمانها و زمینهاست برایش روشن می‏گردد. و حقایق اشیا را می‏بیند، همان گونه كه نور مادّی را در صورتی كه حجاب نباشد، مشاهده می‏كند. در این زمینه به آیاتی نیز استشهاد شده است؛ برای نمونه خداوند می‏فرماید:
«بل ران علی قلوبهم ماكانوا یكسبون» ؛ گناهانی كه انجام دادند بر دلهای آنان غلبه كرده است.( مطفّفین/14)
پس از آنكه فرد از این حجابها دور شد، باطن او معراج معنوی خویش را آغاز می‏كند؛ سرّ ملكوت بر او آشكار شده، آیات بزرگ خداوند را مشاهده می‏كند. چنانكه خداوند می‏فرماید: «لقد رأی من آیات ربّه الكبری» ( نجم/18)

كه روح ولیّ یا پیامبر سبب نزول فرشتگان نیست، بلكه خداوند فرشته را مأمور می‏كند در پیشگاه ولیّ خدا قرار بگیرد و مسایل را بازگوید. ظواهر ادّله نیز بر درستی این نظر گواهی می‏دهد. بر اساس این نظریه، تا ظرفیت معنوی و تناسب روحی كامل بین ولیّ الهی و فرشته نباشد، این نزول ممكن نخواهد شد

سپس همین روح قدسی در روح بشری و دنیایی‏اش تأثیر می‏نهد. و حقایقی كه شهود كرده، در حواس ظاهری مانند بینایی و شنوایی متمثّل و آشكار می‏سازد. بدین ترتیب، شخص حقایق ملكوتی را، كه در آن عالم حقیقی خارجی و مشخص است، به صورت محسوس مشاهده می‏كند.
بر اساس این نظریّه، تكامل و عروج معنوی و روحی انسان سبب ارتباط با حقایق ملكوت می‏شود.

نظریه تناسب روحی
نظریّه دوم این است كه روح ولیّ یا پیامبر سبب نزول فرشتگان نیست، بلكه خداوند فرشته را مأمور می‏كند در پیشگاه ولیّ خدا قرار بگیرد و مسایل را بازگوید. ظواهر ادّله نیز بر درستی این نظر گواهی می‏دهد. بر اساس این نظریه، تا ظرفیت معنوی و تناسب روحی كامل بین ولیّ الهی و فرشته نباشد، این نزول ممكن نخواهد شد. قرآن كریم در این زمینه می‏فرماید:
«اللّه‏ اعلم حیث یجعل رسالته»(انعام/124)؛ خداوند آگاه‏تر است كه پیامبری و رسالت خویش را در كدامین جایگاه قرار دهد.
در شأن نزول این آیه می‏خوانیم كه: ولید ابن مغیره می‏گفت: چون ثروتمند هستم و سنّ بیشتری دارم، باید بر من وحی نازل شود.
خداوند متعال می‏فرماید: شایستگی‏ها را خداوند می‏داند. برای این در آیه دیگر صبر و یقین را عامل وصول به مقام امامت معرفی می‏نماید و می‏فرماید:
«و جعلنامنهم ائمّةً یهدون بامرنا لمّا صبروا و كانوا بآیاتنایوقنون»
از آنان پیشوایانی قرار دادیم كه به فرمان ما هدایت می‏كنند؛ و این بدان سبب است كه آنان صبر پیشه كردند و به آیات ما یقین داشتند.(16)
امام خمینی قدس‏سره در این زمینه می‏فرماید: مسأله آمدن جبرئیل برای كسی یك مسأله ساده نیست. خیال نشود كه جبرئیل برای هر كسی می‏آید و امكان دارد بیاید. این یك تناسب لازم است بین روح آن كسی كه جبرئیل می‏خواهد بیاید و مقام جبرئیل كه روح اعظم است. چه ما قایل بشویم به این كه قضیّه تنزیل، تنزّل جبرئیل، به واسطه روح اعظم خود این ولیّ است یا پیغمبر است، او تنزیل می‏دهد او را و وارد می‏كند تا مرتبه پایین یا بگوییم كه خیر، حقّ تعالی او را مأمور می‏كند كه برو و این مسایل را بگو. چه آن قسم بگوییم كه بعض اهل نظر می‏گویند. و چه این قسم بگوییم كه بعض اهل ظاهر می‏گویند تا تناسب ما بین روح این كسی كه جبرئیل می‏آید پیش او و بین جبرئیل كه روح اعظم است نباشد امكان ندارد این معنا... . این فضیلت را من بالاتر از همه می‏دانم كه برای غیر انبیا علیهم ‏السلام آن هم نه همه انبیا برای طبقه بالای انبیا علیهم‏السلام و بعض از اولیایی كه در رتبه آنها هست، برای كسی دیگر حاصل نشده.(8)
امید آنكه پرتوی از فیض كوثر قرآن صدیقه طاهره، دل و جانمان را روشن سازد و با شناخت هرچه بیشتر آن بانو، گلواژه‏های تقوا و ایمان را در اجتماع خویش متجلّی سازیم.

پی نوشت:
1) «انّ فاطمة مكثت بعد رسول اللّه‏ خمسةً و سبعین یوماً و قدكان دخلها حزنٌ شدید علی ابیها و كان جبریلُ یأتیها فَیُحْسِنُ عزاها علی أبیها و یُطیّب نفسها و یُخبرها عن ابیها و مَكانِهِ و یُخبرها بما یكون بعدها فی ذُرّیّتها و كان علیٌّ یَكْتُبُ ذالك فهذا مُصحفُ فاطمة»؛ اصول كافی، ج 1، ص 241، (ترجمه: فاطمه بعد از رحلت پیامبر اكرم صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله بیش از هفتاد و پنج روز زنده نماند. داغ پدر اندوهی سخت بر قلبش وارد ساخته بود؛ به این جهت جبرئیل پی در پی به حضورش می‏آمد و او را در عزای پدر تسلیت می‏گفت. خاطر غمین زهرا را تسلّی می‏بخشید و از مقام و منزلت پدرش و حوادثی كه بعد از رحلت او بر فرزندانش وارد می‏گردید، خبر می‏داد. امیرمؤمنان علیه‏السلام آنچه جبرئیل می‏گفت به رشته تحریر در می‏آورد. مجموع این سخنان «مصحف فاطمه» را شكل می‏دهد)
2) جایگاه زن در اندیشه امام خمینی، ص 42 و 43.
3) بحارالانوار، ج 22، ص 327.
4) اصول كافی، ج 1، ص 176.
5) الغدیر، ج 5، ص 42.
6) جایگاه ‏زن‏دراندیشه ‏امام خمینی، ص 42 ؛ بحارالانوار، ج 43، ص 78 و 79.
7) امام خمینی در این زمینه می‏نویسد: در قرآن كریم آیاتی هست كه دلالت می‏كند بر آنكه اشخاصی كه پیغمبر نبودند، ملائكه؛ بلكه جبرئیل را دیدند و با او سخن گفتند. ما نمونه‏ای از آن را اینجا یاد می‏كنیم: «و اذ قالتِ الملائكة یا مریمُ انّ اللّه‏ اصطفیكِ و طهّركِ وَاصطفیكِ علی نساء العالمین»(آل عمران/ 42)
یعنی چون ملائكه گفتند به مریم كه خدا تو را برگزیده و پاكیزه كرده و فضیلت داد بر زنهای جهان، پس از آن خدای تعالی حكایت مریم را نقل می‏كند از «آیه 44» بسیاری از حالات عیسی مسیح و معجزات او را ملائكه برای مریم نقل می‏كنند و از غیب به او اخبار می‏دهند؛ و در سوره مریم (آیه 17) می‏گوید: «فارسلناالیها روحنافتمثّل لها بشراً سویّاً»؛ و قضیّه مراوده ملائكه و جبرئیل با مریم در بسیاری از آیات قرآن مذكور است و خبرهایی كه از غیب به او دادند، خداوند نقل می‏كند.
8) جایگاه زن در اندیشه امام خمینی، ص 42 و 43.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

M.A.H.S.A
04-08-2012, 02:24 PM
خطبه فدكیه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها http://img.tebyan.net/big/1391/01/2143412920179156252160711961351982482535590.gif
خطبتها علیهاالسلام بعد غصب الفدك روى انّه لمّا أجمع أبوبكر و عمر علی منع فاطمة علیهاالسلام فدكاً و بلغها ذلك،لاثت خمارها علی رأسها، و اشتملت بجلبابها، و أقبلت فی لمّة من حفدتها و نساء قومها، تطأ ذیولها، ما تخرم مشیتها مشیة رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله،حتّى دخلت علی أبی‏بكر، و هو فی حشد من المهاجرین و الانصار و غیر هم، فنیطت دونها ملاءة فجلست، ثم أنّت أنّة أجهش القوم لها بالبكاء، فارتجّ المجلس، ثم أمهلت هنیئة.
حتّى اذا سكن نشیج القوم و هدأت فورتهم، افتتحت الكلام بحمداللَّه و الثناء علیه و الصلاة علی رسوله، فعاد القوم فی بكائهم، فلمّا أمسكوا عادت فی كلامها فقالت علیهاالسلام:

خطبه آن حضرت بعد از غصب فدك روایت شده: هنگامى كه ابوبكر و عمر تصمیم گرفتند فدك را از حضرت فاطمه علیهاالسلام بگیرند و این خبر به ایشان رسید، لباس به تن كرده و چادر بر سر نهاد، و با گروهى از زنان فامیل و خدمتكاران خود بسوى مسجد روانه شد، در حالی كه چادرش به زمین كشیده مى‏شد، و راه رفتن او همانند راه رفتن پیامبر خدا بود، بر ابوبكر كه در میان عده‏اى از مهاجرین و انصار و غیر آنان نشسته بود وارد شد، در این هنگام بین او و دیگران پرده‏اى آویختند، آنگاه ناله‏اى جانسوز از دل برآورد كه همه مردم بگریه افتادند و مجلس و مسجد به سختى به جنبش درآمد.
سپس لحظه‏اى سكوت كرد تا همهمه مردم خاموش و گریه آنان ساكت شد و جوش و خروش ایشان آرام یافت، آنگاه كلامش را با حمد و ثناى الهى آغاز فرمود و درود بر رسول خدا فرستاد، در اینجا دوباره صداى گریه مردم برخاست، وقتى سكوت برقرار شد، كلام خویش را دنبال كرد و فرمود:
اَلْحَمْدُلِلَّهِ عَلی ما اَنْعَمَ، وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلی ما اَلْهَمَ، وَ الثَّناءُ بِما قَدَّمَ، مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ اِبْتَدَاَها، وَ سُبُوغِ الاءٍ اَسْداها، وَ تَمامِ مِنَنٍ اَوْلاها، جَمَّ عَنِ الْاِحْصاءِ عَدَدُها، وَ نَأى عَنِ الْجَزاءِ اَمَدُها، وَ تَفاوَتَ عَنِ الْاِدْراكِ اَبَدُها، وَ نَدَبَهُمْ لاِسْتِزادَتِها بِالشُّكْرِ لاِتِّصالِها، وَ اسْتَحْمَدَ اِلَى الْخَلائِقِ بِاِجْزالِها، وَ ثَنی بِالنَّدْبِ اِلى اَمْثالِها.
وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَریكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الْاِخْلاصَ تَأْویلَها، وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَها، وَ اَنارَ فِی التَّفَكُّرِ مَعْقُولَها، الْمُمْتَنِعُ عَنِ الْاَبْصارِ رُؤْیَتُهُ، وَ مِنَ الْاَلْسُنِ صِفَتُهُ، وَ مِنَ الْاَوْهامِ كَیْفِیَّتُهُ.
اِبْتَدَعَ الْاَشْیاءَ لا مِنْ شَىْ‏ءٍ كانَ قَبْلَها، وَ اَنْشَاَها بِلاَاحْتِذاءِ اَمْثِلَةٍ اِمْتَثَلَها، كَوَّنَها بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَها بِمَشِیَّتِهِ، مِنْ غَیْرِ حاجَةٍ مِنْهُ اِلى تَكْوینِها، وَ لا فائِدَةٍ لَهُ فی تَصْویرِها، اِلاَّ تَثْبیتاً لِحِكْمَتِهِ وَ تَنْبیهاً عَلی طاعَتِهِ، وَ اِظْهاراً لِقُدْرَتِهِ وَ تَعَبُّداً لِبَرِیَّتِهِ، وَ اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوابَ عَلی طاعَتِهِ، وَ وَضَعَ الْعِقابَ عَلی مَعْصِیَتِهِ، ذِیادَةً لِعِبادِهِ مِنْ نِقْمَتِهِ وَ حِیاشَةً لَهُمْ اِلى جَنَّتِهِ.
حمد و سپاس خداى را برآنچه ارزانى داشت، و شكر او را در آنچه الهام فرمود، و ثنا و شكر بر او بر آنچه پیش فرستاد، از نعمتهاى فراوانى كه خلق فرمود و عطایاى گسترده‏اى كه اعطا كرد، و منّتهاى بى‏شمارى كه ارزانى داشت، كه شمارش از شمردن آنها عاجز، و نهایت آن از پاداش فراتر، و دامنه آن تا ابد از ادراك دورتر است، و مردمان را فراخواند، تا با شكرگزارى آنها نعمتها را زیاده گرداند، و با گستردگى آنها مردم را به سپاسگزارى خود متوجّه ساخت، و با دعوت نمودن به این نعمتها آنها را دو چندان كرد.
و گواهى مى‏دهم كه معبودى جز خداوند نیست و شریكى ندارد، كه این امر بزرگى است كه اخلاص را تأویل آن و قلوب را متضمّن وصل آن ساخت، و در پیشگاه تفكر و اندیشه شناخت آن را آسان نمود، خداوندى كه چشم‏ها از دیدنش بازمانده، و زبانها از وصفش ناتوان، و اوهام و خیالات از درك او عاجز مى‏باشند. موجودات را خلق فرمود بدون آنكه از ماده‏اى موجود شوند، و آنها را پدید آورد بدون آنكه از قالبى تبعیّت كنند، آنها را به قدرت خویش ایجاد و به مشیّتش پدید آورد، بى‏آنكه در ساختن آنها نیازى داشته و در تصویرگرى آنها فائده‏اى برایش وجود داشته باشد، جز تثبیت حكمتش و آگاهى بر طاعتش، واظهار قدرت خود،و شناسائى راه عبودیت و گرامى داشت دعوتش، آنگاه بر طاعتش پاداش و بر معصیتش عقاب مقرر داشت، تا بندگانش را از نقمتش بازدارد و آنان را بسوى بهشتش رهنمون گردد.

هر هنگام كه شیطان سر برآورد یا اژدهائى از مشركین دهان بازكرد، پیامبر برادرش را در كام آن افكند، و او تا زمانى كه سرآنان را به زمین نمى‏كوفت و آتش آنها را به آب شمشیرش خاموش نمى‏كرد، باز نمى‏گشت، فرسوده از تلاش در راه خدا، كوشیده در امر او، نزدیك به پیامبر خدا، سرورى از اولیاء الهى، دامن به كمر بسته، نصیحت‏گر، تلاشگر، و كوشش‏كننده بود، و در راه خدا از ملامت ملامت‏كننده نمى‏هراسید.

وَ اَشْهَدُ اَنَّ اَبی‏مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اِخْتارَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ، وَ سَمَّاهُ قَبْلَ اَنْ اِجْتَباهُ، وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ اَنْ اِبْتَعَثَهُ، اِذ الْخَلائِقُ بِالْغَیْبِ مَكْنُونَةٌ، وَ بِسَتْرِ الْاَهاویلِ مَصُونَةٌ، وَ بِنِهایَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ، عِلْماً مِنَ اللَّهِ تَعالی بِمائِلِ الْاُمُورِ، وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَواقِعِ الْاُمُورِ.
اِبْتَعَثَهُ اللَّهُ اِتْماماً لِاَمْرِهِ، وَ عَزیمَةً عَلى اِمْضاءِ حُكْمِهِ، وَ اِنْفاذاً لِمَقادیرِ رَحْمَتِهِ، فَرَأَى الْاُمَمَ فِرَقاً فی اَدْیانِها، عُكَّفاً عَلی نیرانِها، عابِدَةً لِاَوْثانِها، مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفانِها.
فَاَنارَ اللَّهُ بِاَبی‏مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ و الِهِ ظُلَمَها، وَ كَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَها، وَ جَلى عَنِ الْاَبْصارِ غُمَمَها، وَ قامَ فِی النَّاسِ بِالْهِدایَةِ، فَاَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغِوایَةِ، وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعِمایَةِ، وَ هَداهُمْ اِلَى الدّینِ الْقَویمِ، وَ دَعاهُمْ اِلَى الطَّریقِ الْمُسْتَقیمِ.
ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ اِلَیْهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَ اخْتِیارٍ، وَ رَغْبَةٍ وَ ایثارٍ، فَمُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ و الِهِ مِنْ تَعَبِ هذِهِ الدَّارِ فی راحَةٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِكَةِ الْاَبْرارِ وَ رِضْوانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ، وَ مُجاوَرَةِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ، صَلَّى اللَّهُ عَلی أَبی نَبِیِّهِ وَ اَمینِهِ وَ خِیَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ صَفِیِّهِ، وَ السَّلامُ عَلَیْهِ وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.
و گواهى مى‏دهم كه پدرم محمّد بنده و فرستاده اوست، كه قبل از فرستاده شدن او را انتخاب، و قبل از برگزیدن نام پیامبرى بر او نهاد، و قبل از مبعوث شدن او را برانگیخت، آن هنگام كه مخلوقات در حجاب غیبت بوده، و در نهایت تاریكى‏ها بسر برده، و در سر حد عدم و نیستى قرار داشتند، او را برانگیخت بخاطر علمش به عواقب كارها، و احاطه‏اش به حوادث زمان، و شناسائى كاملش به وقوع مقدّرات.
او را برانگیخت تا امرش را كامل و حكم قطعى‏اش را امضا و مقدّراتش را اجرا نماید، و آن حضرت امّتها را دید كه در آئینهاى مختلفى قرار داشته، و در پیشگاه آتشهاى افروخته معتكف و بت‏هاى تراشیده شده را پرستنده، و خداوندى كه شناخت آن در فطرتشان قرار دارد را منكرند.
پس خداى بزرگ بوسیله پدرم محمد صلى اللَّه علیه و آله تاریكى‏هاى آن را روشن، و مشكلات قلبها را برطرف، و موانع رؤیت دیده‏ها را از میان برداشت، و با هدایت در میان مردم قیام كرده و آنان را از گمراهى رهانید، و بینایشان كرده،و ایشان را به دین استوار و محكم رهنمون شده، و به راه راست دعوت نمود.
http://img.tebyan.net/big/1391/01/2091061942551271781111516419621392173191190.gif
تا هنگامى كه خداوند او را بسوى خود فراخواند، فراخواندنى از روى مهربانى و آزادى و رغبت و میل، پس آن حضرت از رنج این دنیا در آسایش بوده، و فرشتگان نیكوكار در گرداگرد او قرار داشته، و خشنودى پروردگار آمرزنده او را فراگرفته، و در جوار رحمت او قرار دارد، پس درود خدا بر پدرم، پیامبر و امینش و بهترین خلق و برگزیده‏اش باد، و سلام و رحمت و بركات الهى براو باد.

ثم التفت الى اهل المجلس و قالت:
آنگاه حضرت فاطمه علیهاالسلام رو به مردم كرده و فرمود:

اَنْتُمْ عِبادَ اللَّهِ نُصُبُ اَمْرِهِ وَ نَهْیِهِ، وَ حَمَلَةُ دینِهِ وَ وَحْیِهِ، وَ اُمَناءُ اللَّهِ عَلى اَنْفُسِكُمْ، وَ بُلَغاؤُهُ اِلَى الْاُمَمِ، زَعیمُ حَقٍّ لَهُ فیكُمْ، وَ عَهْدٍ قَدَّمَهُ اِلَیْكُمْ، وَ بَقِیَّةٍ اِسْتَخْلَفَها عَلَیْكُمْ: كِتابُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ الْقُرْانُ الصَّادِقُ، و النُّورُ السَّاطِعُ وَ الضِّیاءُ اللاَّمِعُ، بَیِّنَةً بَصائِرُهُ، مُنْكَشِفَةً سَرائِرُهُ، مُنْجَلِیَةً ظَواهِرُهُ، مُغْتَبِطَةً بِهِ اَشْیاعُهُ، قائِداً اِلَى الرِّضْوانِ اِتِّباعُهُ، مُؤَدٍّ اِلَى النَّجاةِ اسْتِماعُهُ.

بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَةُ، وَ عَزائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ، وَ مَحارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ، وَ بَیِّناتُهُ الْجالِیَةُ، وَ بَراهینُهُ الْكافِیَةُ، وَ فَضائِلُهُ الْمَنْدُوبَةُ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ، وَ شَرائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ.
شما اى بندگان خدا پرچمداران امر و نهى او، و حاملان دین و وحى او، و امینهاى خدا بر یكدیگر، و مبلّغان او بسوى امّتهایید، زمامدار حق در میان شما بوده، و پیمانى است كه از پیشاپیش بسوى شما فرستاده، و باقیمانده‏اى است كه براى شما باقى گذارده، و آن كتاب گویاى الهى و قرآن راستگو و نور فروزان و شعاع درخشان است، كه بیان و حجّتهاى آن روشن، اسرار باطنى آن آشكار، ظواهر آن جلوه‏گر مى‏باشد، پیروان آن مورد غبطه جهانیان بوده، و تبعیّت از او خشنودى الهى را باعث مى‏گردد، و شنیدن آن راه نجات است.
بوسیله آن مى‏توان به حجّتهاى نورانى الهى، و واجباتى كه تفسیر شده، و محرّماتى كه از ارتكاب آن منع گردیده، و نیز به گواهیهاى جلوه‏گرش و برهانهاى كافیش و فضائل پسندیده‏اش، و رخصتهاى بخشیده شده‏اش و قوانین واجبش دست یافت.

آنقدر درنگ نكردید كه این دل رمیده آرام گیرد، و كشیدن آن سهل گردد، پس آتش‏گیره‏ها را افروخته‏تر كرده، و به آتش دامن زدید تا آن را شعله‏ور سازید،و براى اجابت نداى شیطان، و براى خاموش كردن انوار دین روشن خدا، و از بین بردن سنن پیامبر برگزیده آماده بودید،


فَجَعَلَ اللَّهُ الْایمانَ تَطْهیراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلاةَ تَنْزیهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ، وَ الزَّكاةَ تَزْكِیَةً لِلنَّفْسِ وَ نِماءً فِی الرِّزْقِ، وَ الصِّیامَ تَثْبیتاً لِلْاِخْلاصِ، وَ الْحَجَّ تَشْییداً لِلدّینِ، وَ الْعَدْلَ تَنْسیقاً لِلْقُلُوبِ، وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ، وَ اِما مَتَنا اَماناً لِلْفُرْقَةِ، وَ الْجِهادَ عِزّاً لِلْاِسْلامِ، وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَی اسْتیجابِ الْاَجْرِ.
وَ الْاَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلِحَةً لِلْعامَّةِ، وَ بِرَّ الْوالِدَیْنِ وِقایَةً مِنَ السَّخَطِ، وَ صِلَةَ الْاَرْحامِ مَنْساءً فِی الْعُمْرِ وَ مَنْماةً لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصاصَ حِقْناً لِلدِّماءِ، وَ الْوَفاءَ بِالنَّذْرِ تَعْریضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَ تَوْفِیَةَ الْمَكائیلِ وَ الْمَوازینِ تَغْییراً لِلْبَخْسِ.

وَ النَّهْىَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزیهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَ اجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَ تَرْكَ السِّرْقَةِ ایجاباً لِلْعِصْمَةِ، وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ اِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبوُبِیَّةِ.
فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، وَ لا تَمُوتُنَّ اِلاَّ وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَ اَطیعُوا اللَّهَ فیما اَمَرَكُمْ بِهِ وَ نَهاكُمْ عَنْهُ، فَاِنَّهُ اِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.
پس خداى بزرگ ایمان را براى پاك كردن شما از شرك، و نماز را براى پاك نمودن شما از تكبّر، و زكات را براى تزكیه نفس و افزایش روزى، و روزه را براى تثبیت اخلاص، و حج را براى استحكام دین، و عدالت‏ورزى را براى التیام قلبها، و اطاعت ما خاندان را براى نظم یافتن دین و آیین، و امامتمان را براى رهایى از تفرقه، و جهاد را براى عزت اسلام، و صبر را براى كمك در بدست آوردن پاداش قرار داد.
و امر به معروف را براى مصلحت جامعه، و نیكى به پدر و مادر را براى رهایى از غضب الهى، و صله ارحام را براى طولانى شدن عمر و افزایش جمعیت، و قصاص را وسیله حفظ خونها، و وفاى به نذر را براى در معرض مغفرت الهى قرار گرفتن، و دقت در كیل و وزن را براى رفع كم ‏فروشى مقرر فرمود.
و نهى از شرابخوارى را براى پاكیزگى از زشتى، و حرمت نسبت ناروا دادن را براى عدم دورى از رحمت الهى، و ترك دزدى را براى پاكدامنى قرار داد، و شرك را حرام كرد تا در یگانه ‏پرستى خالص شوند.
http://img.tebyan.net/big/1391/01/22682132718136241455914090989112024745.gif
پس آنگونه كه شایسته است از خدا بترسید، و از دنیا نروید جز آنكه مسلمان باشید، و خدا را در آنچه بدان امر كرده و از آن بازداشته اطاعت نمائید، همانا كه فقط دانشمندان از خدا مى‏ترسند.
ثم قالت:
اَیُّهَا النَّاسُ! اِعْلَمُوا اَنّی فاطِمَةُ وَ اَبی‏مُحَمَّدٌ، اَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً، وَ لا اَقُولُ ما اَقُولُ غَلَطاً، وَ لا اَفْعَلُ ما اَفْعَلُ شَطَطاً، لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْكُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُوفٌ رَحیمٌ.
فَاِنْ تَعْزُوهُ وَتَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ اَبی دُونَ نِسائِكُمْ،وَ اَخَا ابْنِ عَمّی دُونَ رِجالِكُمْ،
وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِىُّ اِلَیْهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ، فَبَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعاً بِالنَّذارَةِ، مائِلاً عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِكینَ، ضارِباً ثَبَجَهُمْ، اخِذاً بِاَكْظامِهِمْ، داعِیاً اِلى سَبیلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ و الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، یَجُفُّ الْاَصْنامَ وَ یَنْكُثُ الْهامَّ، حَتَّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَ لَّوُا الدُّبُرَ.
حَتَّى تَفَرََّى اللَّیْلُ عَنْ صُبْحِهِ، وَ اَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، و نَطَقَ زَعیمُ‏الدّینِ، وَ خَرَسَتْ شَقاشِقُ الشَّیاطینِ، وَ طاحَ وَ شیظُ النِّفاقِ، وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْكُفْرِ وَ الشَّقاقِ، وَ فُهْتُمْ بِكَلِمَةِ الْاِخْلاصِ فی نَفَرٍ مِنَ الْبیضِ الْخِماصِ.
آنگاه فرمود:
اى مردم! بدانید كه من فاطمه و پدرم محمد است، آنچه ابتدا گویم در پایان نیز مى‏گویم، گفتارم غلط نبوده و ظلمى در آن نیست، پیامبرى از میان شما برانگیخته شد كه رنجهاى شما بر او گران آمده و دلسوز بر شما است، و بر مؤمنان مهربان و عطوف است.
پس اگر او را بشناسید مى‏دانید كه او در میان زنانتان پدر من بوده، و در میان مردانتان برادر پسر عموى من است.
چه نیكو بزرگوارى است آنكه من این نسبت را به او دارم، رسالت خود را با انذار انجام داد، از پرتگاه مشركان كناره‏گیرى كرده، شمشیر بر فرقشان نواخت، گلویشان را گرفته و با حكمت و پند و اندرز نیكو بسوى پروردگارشان دعوت نمود، بتها را نابود ساخته، و سر كینه‏توزان را مى‏شكند، تا جمعشان منهزم شده و از میدان گریختند.
تا آنگاه كه صبح روشن از پرده شب برآمد، و حق نقاب از چهره بركشید، زمامدار دین به سخن درآمد، و فریاد شیطانها خاموش گردید، خار نفاق از سر راه برداشته شد، و گره‏هاى كفر و تفرقه از هم گشوده گردید، و دهانهاى شما به كلمه اخلاص باز شد، در میان گروهى كه سپیدرو و شكم به پشت چسبیده بودند.

و آنگاه كه خداوند براى پیامبرش خانه انبیاء و آرامگاه اصفیاء را برگزید، علائم نفاق در شما ظاهر گشت، و جامه دین كهنه، و سكوت گمراهان شكسته، و پست رتبه‏گان با قدر و منزلت گردیده، و شتر نازپرورده اهل باطل به صدا درآمد، و در خانه‏هایتان بیامد، و شیطان سر خویش را از مخفى‏گاه خود بیرون آورد، و شما را فراخواند، مشاهده كرد پاسخگوى دعوت او هستید، و براى فریب خوردن آماده‏اید


وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ، مُذْقَةَ الشَّارِبِ، وَ نُهْزَةَ الطَّامِعِ، وَ قُبْسَةَ الْعِجْلانِ، وَ مَوْطِی‏ءَ الْاَقْدامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ، وَ تَقْتاتُونَ الْقِدَّ، اَذِلَّةً خاسِئینَ، تَخافُونَ اَنْ یَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ، فَاَنْقَذَكُمُ اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالی بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ بَعْدَ اللَّتَیَّا وَ الَّتی، وَ بَعْدَ اَنْ مُنِیَ بِبُهَمِ الرِّجالِ، وَ ذُؤْبانِ الْعَرَبِ، وَ مَرَدَةِ اَهْلِ الْكِتابِ.

كُلَّما اَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ اَطْفَأَهَا اللَّهُ، اَوْ نَجَمَ قَرْنُ الشَّیْطانِ، اَوْ فَغَرَتْ فاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكینَ، قَذَفَ اَخاهُ فی لَهَواتِها، فَلا یَنْكَفِی‏ءُ حَتَّى یَطَأَ جِناحَها بِأَخْمَصِهِ، وَ یَخْمِدَ لَهَبَها بِسَیْفِهِ، مَكْدُوداً فی ذاتِ اللَّهِ، مُجْتَهِداً فی اَمْرِ اللَّهِ، قَریباً مِنْ رَسُولِ‏اللَّهِ، سَیِّداً فی اَوْلِیاءِ اللَّهِ، مُشَمِّراً ناصِحاً مُجِدّاً كادِحاً، لا تَأْخُذُهُ فِی اللَّهِ لَوْمَةَ لائِمٍ.
وَ اَنْتُمَ فی رَفاهِیَّةٍ مِنَ الْعَیْشِ، و ادِعُونَ فاكِهُونَ آمِنُونَ، تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوائِرَ، وَ تَتَوَكَّفُونَ الْاَخْبارَ، وَ تَنْكُصُونَ عِنْدَ النِّزالِ، وَ تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتالِ.
و شما بر كناره پرتگاهى از آتش قرار داشته، و مانند جرعه‏اى آب بوده و در معرض طمع طمّاعان قرار داشتید، همچون آتش‏زنه‏اى بودید كه بلافاصله خاموش مى‏گردید، لگدكوب روندگان بودید، از آبى مى‏نوشیدید كه شتران آن را آلوده كرده بودند، و از پوست درختان به عنوان غذا استفاده مى‏كردید، خوار و مطرود بودید، مى‏ترسیدند كه مردمانى كه در اطراف شما بودند شما را بربایند، تا خداى تعالى بعد از چنین حالاتى شما را بدست آن حضرت نجات داد، بعد از آنكه از دست قدرتمندان و گرگهاى عرب و سركشان اهل كتاب ناراحتیها كشیدید.
هرگاه آتش جنگ برافروختند خداوند خاموشش نموده، یا هر هنگام كه شیطان سر برآورد یا اژدهائى از مشركین دهان بازكرد، پیامبر برادرش را در كام آن افكند، و او تا زمانى كه سرآنان را به زمین نمى‏كوفت و آتش آنها را به آب شمشیرش خاموش نمى‏كرد، باز نمى‏گشت، فرسوده از تلاش در راه خدا، كوشیده در امر او، نزدیك به پیامبر خدا، سرورى از اولیاء الهى، دامن به كمر بسته، نصیحت‏گر، تلاشگر، و كوشش‏كننده بود، و در راه خدا از ملامت ملامت‏كننده نمى‏هراسید. و این در هنگامه‏اى بود كه شما در آسایش زندگى مى‏كردید، در مهد امن متنعّم بودید، و در انتظار بسر مى‏بردید تا ناراحتى‏ها ما را در بر گیرد، و گوش به زنگ اخبار بودید، و هنگام كارزار عقبگرد مى‏كردید، و به هنگام نبرد فرار مى‏نمودید.
فَلَمَّا اِختارَ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ دارَ اَنْبِیائِهِ وَ مَأْوى اَصْفِیائِهِ، ظَهَرَ فیكُمْ حَسْكَةُ النِّفاقِ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّینِ، وَ نَطَقَ كاظِمُ الْغاوینَ، وَ نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلّینَ، وَ هَدَرَ فَنیقُ الْمُبْطِلینَ، فَخَطَرَ فی عَرَصاتِكُمْ، وَ اَطْلَعَ الشَّیْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ، هاتِفاً بِكُمْ، فَأَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجیبینَ، وَ لِلْغِرَّةِ فیهِ مُلاحِظینَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفافاً، وَ اَحْمَشَكُمْ فَاَلْفاكُمْ غِضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَیْرَ اِبِلِكُمْ، وَ وَرَدْتُمْ غَیْرَ مَشْرَبِكُمْ.
هذا، وَ الْعَهْدُ قَریبٌ، وَالْكَلْمُ رَحیبٌ، وَ الْجُرْحُ لَمَّا یَنْدَمِلُ، وَ الرَّسُولُ لَمَّا یُقْبَرُ، اِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ، اَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا، وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْكافِرینَ.
فَهَیْهاتَ مِنْكُمْ، وَ كَیْفَ بِكُمْ، وَ اَنَّى تُؤْفَكُونَ، وَ كِتابُ اللَّهِ بَیْنَ اَظْهُرِكُمْ، اُمُورُهُ ظاهِرَةٌ، وَ اَحْكامُهُ زاهِرَةٌ، وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ، و زَواجِرُهُ لائِحَةٌ، وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ، وَ قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، أَرَغْبَةً عَنْهُ تُریدُونَ؟ اَمْ بِغَیْرِهِ تَحْكُمُونَ؟ بِئْسَ لِلظَّالمینَ بَدَلاً، وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْاِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ، وَ هُوَ فِی الْاخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینِ.
http://img.tebyan.net/big/1391/01/0233421911261131991348319189220823121646.gif
و آنگاه كه خداوند براى پیامبرش خانه انبیاء و آرامگاه اصفیاء را برگزید، علائم نفاق در شما ظاهر گشت، و جامه دین كهنه، و سكوت گمراهان شكسته، و پست رتبه‏گان با قدر و منزلت گردیده، و شتر نازپرورده اهل باطل به صدا درآمد، و در خانه‏هایتان بیامد، و شیطان سر خویش را از مخفى‏گاه خود بیرون آورد، و شما را فراخواند، مشاهده كرد پاسخگوى دعوت او هستید، و براى فریب خوردن آماده‏اید، آنگاه از شما خواست كه قیام كنید، و مشاهده كرد كه به آسانى این كار را انجام مى‏دهید، شما را به غضب واداشت، و دید غضبناك هستید، پس بر شتران دیگران نشان زدید، و بر آبى كه سهم شما نبود وارد شدید.
این در حالى بود كه زمانى نگذشته بود، و موضع شكاف زخم هنوز وسیع بود، و جراحت التیام نیافته، و پیامبر به قبر سپرده نشده بود، بهانه آوردید كه از فتنه مى‏هراسید، آگاه باشید كه در فتنه قرار گرفته‏اید، و براستى جهنم كافران را احاطه نموده است.
این كار از شما بعید بود، و چطور این كار را كردید، به كجا روى مى‏آوردید، در حالى كه كتاب خدا رویاروى شماست، امورش روشن، و احكامش درخشان، و علائم هدایتش ظاهر، و محرّماتش هویدا، و اوامرش واضح است، ولى آن را پشت سر انداختید، آیا بى‏رغبتى به آن را خواهانید؟ یا بغیر قرآن حكم مى‏كنید؟ كه این براى ظالمان بدل بدى است، و هركس غیر از اسلام دینى را جویا باشد از او پذیرفته نشده و در آخرت از زیانكاران خواهد بود.

اینك این تو و این شتر، شترى مهارزده و رحل نهاده شده، برگیر و ببر، با تو در روز رستاخیز ملاقات خواهد كرد. چه نیك داورى است خداوند، و نیكو دادخواهى است پیامبر، و چه نیكو وعده‏گاهى است قیامت، و در آن ساعت و آن روز اهل باطل زیان مى‏برند، و پشیمانى به شما سودى نمى‏رساند،


ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلى رَیْثَ اَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتَها، وَ یَسْلَسَ قِیادَها،ثُمَّ اَخَذْتُمْ تُورُونَ وَ قْدَتَها، وَ تُهَیِّجُونَ جَمْرَتَها، وَ تَسْتَجیبُونَ لِهِتافِ الشَّیْطانِ الْغَوِىِّ، وَ اِطْفاءِ اَنْوارِالدّینِ الْجَلِیِّ، وَ اِهْمالِ سُنَنِ النَّبِیِّ الصَّفِیِّ، تُسِرُّونَ حَسْواً فِی ارْتِغاءٍ، وَ تَمْشُونَ لِاَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ فِی الْخَمَرِ وَ الضَّرَّاءِ، وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلى مِثْلِ حَزِّ الْمَدى، وَ وَخْزِالسنان‏فى‏الحشا.
وَ اَنْتُمُ الانَ تَزَْعُمُونَ اَنْ لا اِرْثَ لَنا أَفَحُكْمَ الْجاهِلِیَّةِ تَبْغُونَ، وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَومٍ یُوقِنُونَ، أَفَلا تَعْلَمُونَ؟ بَلى، قَدْ تَجَلَّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِیَةِ أَنّی اِبْنَتُهُ.
اَیُّهَا الْمُسْلِمُونَ! أَاُغْلَبُ عَلى اِرْثی؟ یَابْنَ اَبی‏قُحافَةَ! اَفی كِتابِ اللَّهِ تَرِثُ اَباكَ وَ لا اَرِثُ اَبی؟ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً فَرِیّاً، اَفَعَلى عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، إذْ یَقُولُ «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ» (1) وَ قالَ فیما اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ زَكَرِیَّا اِذْ قالَ: «فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْكَ وَلِیّاً یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ الِ‏یَعْقُوبَ»، (2) وَ قالَ: «وَ اوُلُوا الْاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلی بِبَعْضٍ فی كِتابِ اللَّهِ»، (3) وَ قالَ «یُوصیكُمُ اللَّهُ فی اَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْاُنْثَیَیْنِ»، (4) وَ قالَ «اِنْ تَرَكَ خَیْراً الْوَصِیَّةَ لِلْوالِدَیْنِ وَالْاَقْرَبَیْنِ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقینَ». (5)
آنگاه آنقدر درنگ نكردید كه این دل رمیده آرام گیرد، و كشیدن آن سهل گردد، پس آتش‏گیره‏ها را افروخته‏تر كرده، و به آتش دامن زدید تا آن را شعله‏ور سازید،و براى اجابت نداى شیطان، و براى خاموش كردن انوار دین روشن خدا، و از بین بردن سنن پیامبر برگزیده آماده بودید، به بهانه خوردن، كف شیر را زیر لب پنهان مى‏خورید، و براى خانواده و فرزندان او در پشت تپه‏ها و درختان كمین گرفته و راه مى‏رفتید، و ما باید بر این امور كه همچون خنجر برّان و فرورفتن نیزه در میان شكم است، صبر كنیم.
و شما اكنون گمان مى‏برید كه براى ما ارثى نیست، آیا خواهان حكم جاهلیت هستید، و براى اهل یقین چه حكمى بالاتر از حكم خداوند است، آیا نمى‏دانید؟ در حالى كه براى شما همانند آفتاب درخشان روشن است، كه من دختر او هستم.
اى مسلمانان! آیا سزاوار است كه ارث پدرم را از من بگیرند، اى پسر ابى‏قحافه،آیا در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث ببرى و من از ارث پدرم محروم باشم امر تازه و زشتى آوردى، آیا آگاهانه كتاب خدا را ترك كرده و پشت سر مى‏اندازید، آیا قرآن نمى‏گوید «سلیمان از داود ارث برد»، و در مورد خبر زكریا آنگاه كه گفت: «پروردگار مرا فرزندى عنایت فرما تا از من و خاندان یعقوب ارث برد»، و فرمود: «و خویشاوندان رحمى به یكدیگر سزاوارتر از دیگرانند»، و فرموده: «خداى تعالى به شما درباره فرزندان سفارش مى‏كند كه بهره پسر دو برابر دختر است»، و مى‏فرماید: «هنگامى كه مرگ یكى از شما فرارسد بر شما نوشته شده كه براى پدران و مادران و نزدیكان وصیت كنید، و این حكم حقّى است براى پرهیزگاران».
وَ زَعَمْتُمْ اَنْ لا حَظْوَةَ لی، وَ لا اَرِثُ مِنْ اَبی، وَ لا رَحِمَ بَیْنَنا، اَفَخَصَّكُمُ اللَّهُ بِایَةٍ اَخْرَجَ اَبی مِنْها؟ اَمْ هَلْ تَقُولُونَ: اِنَّ اَهْلَ مِلَّتَیْنِ لا یَتَوارَثانِ؟ اَوَ لَسْتُ اَنَا وَ اَبی مِنْ اَهْلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ؟ اَمْ اَنْتُمْ اَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْانِ وَ عُمُومِهِ مِنْ اَبی

وَابْنِ عَمّی؟ فَدُونَكَها مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقاكَ یَوْمَ حَشْرِكَ.
فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ، وَ الزَّعیمُ مُحَمَّدٌ، وَ الْمَوْعِدُ الْقِیامَةُ، وَ عِنْدَ السَّاعَةِ یَخْسِرُ الْمُبْطِلُونَ، وَ لا یَنْفَعُكُمْ اِذْ تَنْدِمُونَ، وَ لِكُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ، وَ لَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ، وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ.
و شما گمان مى‏برید كه مرا بهره‏اى نبوده و سهمى از ارث پدرم ندارم، آیا خداوند آیه‏اى به شما نازل كرده كه پدرم را از آن خارج ساخته؟ یا مى‏گوئید: اهل دو دین از یكدیگر ارث نمى‏برند؟ آیا من و پدرم را از اهل یك دین نمى‏دانید؟ و یا شما به عام و خاص قرآن از پدر و پسرعمویم آگاهترید؟ اینك این تو و این شتر، شترى مهارزده و رحل نهاده شده، برگیر و ببر، با تو در روز رستاخیز ملاقات خواهد كرد.
چه نیك داورى است خداوند، و نیكو دادخواهى است پیامبر، و چه نیكو وعده‏گاهى است قیامت، و در آن ساعت و آن روز اهل باطل زیان مى‏برند، و پشیمانى به شما سودى نمى‏رساند، و براى هرخبرى قرارگاهى است، پس خواهید دانست كه عذاب خواركننده بر سر چه كسى فرود خواهد آمد، و عذاب جاودانه كه را شامل مى‏شود.

ثم رمت بطرفها نحو الانصار، فقالت:
آنگاه رو بسوى انصار كرده و فرمود:
http://img.tebyan.net/big/1391/01/2486921302301927921722721052317710257253.gif

یا مَعْشَرَ النَّقیبَةِ وَ اَعْضادَ الْمِلَّةِ وَ حَضَنَةَ الْاِسْلامِ! ما هذِهِ الْغَمیزَةُ فی حَقّی وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلامَتی؟ اَما كانَ رَسُولُ‏اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ اَبی یَقُولُ: «اَلْمَرْءُ یُحْفَظُ فی وُلْدِهِ»، سَرْعانَ ما اَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلانَ ذا اِهالَةٍ، وَ لَكُمْ طاقَةٌ بِما اُحاوِلُ، وَ قُوَّةٌ عَلى ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ.
اَتَقُولُونَ ماتَ مُحَمَّدٌ؟ فَخَطْبٌ جَلیلٌ اِسْتَوْسَعَ وَ هْنُهُ، وَاسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ، وَ انْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ اُظْلِمَتِ الْاَرْضُ لِغَیْبَتِهِ، وَ كُسِفَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ انْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصیبَتِهِ، وَ اَكْدَتِ الْامالُ، وَ خَشَعَتِ الْجِبالُ، وَ اُضیعَ الْحَریمُ، وَ اُزیلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَماتِهِ.
فَتِلْكَ وَاللَّهِ النَّازِلَةُ الْكُبْرى وَ الْمُصیبَةُ الْعُظْمى، لامِثْلُها نازِلَةٌ، وَ لا بائِقَةٌ عاجِلَةٌ اُعْلِنَ بِها، كِتابُ اللَّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ فی اَفْنِیَتِكُمْ، وَ فی مُمْساكُمْ وَ مُصْبِحِكُمْ، یَهْتِفُ فی اَفْنِیَتِكُمْ هُتافاً وَ صُراخاً وَ تِلاوَةً وَ اَلْحاناً، وَ لَقَبْلَهُ ما حَلَّ بِاَنْبِیاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ، حُكْمٌ فَصْلٌ وَ قَضاءٌ حَتْمٌ.
«وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِكُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِى اللَّهُ شَیْئاً وَ سَیَجْزِى اللَّهُ الشَّاكِرینَ». (6)
اى گروه نقباء، و اى بازوان ملت، اى حافظان اسلام، این ضعف و غفلت در مورد حق من و این سهل‏انگارى از دادخواهى من چرا؟ آیا پدرم پیامبر نمى‏فرمود: «حرمت هركس در فرزندان او حفظ مى‏شود»، چه بسرعت مرتكب این اعمال شدید، و چه با عجله این بز لاغر، آب از دهان و دماغ او فروریخت، در صورتى كه شما را طاقت و توان بر آنچه در راه آن مى‏كوشیم هست، و نیرو براى حمایت من در این مطالبه و قصدم مى‏باشد.
آیا مى‏گوئید محمد صلى اللَّه علیه و آله بدرود حیات گفت، این مصیبتى است بزرگ و در نهایت وسعت، شكاف آن بسیار، و درز دوخته آن شكافته، و زمین در غیاب او سراسر تاریك گردید، و ستارگان بى‏فروغ، و آرزوها به ناامیدى گرائید، كوهها از جاى فروریخت، حرمتها پایمال شد، و احترامى براى كسى پس از وفات او باقى نماند.
بخدا سوگند كه این مصیبت بزرگتر و بلیّه عظیم‏تر است، كه همچون آن مصیبتى نبوده و بلاى جانگدازى در این دنیا به پایه آن نمى‏رسد، كتاب خدا آن را آشكار كرده است، كتاب خدایى كه در خانه‏هایتان، و در مجالس شبانه و روزانه‏تان، آرام و بلند، و با تلاوت و خوانندگى آن را مى‏خوانید، این بلائى است كه پیش از این به انبیاء و فرستاده شدگان وارد شده است، حكمى است حتمى، و قضائى است قطعى، خداوند مى‏فرماید:
محمد پیامبرى است كه پیش از وى پیامبران دیگرى درگذشتند، پس اگر او بمیرد و یا كشته گردد به عقب برمى‏گردید، و آنكس كه به عقب برگردد بخدا زیانى نمى‏رساند، و خدا شكركنندگان را پاداش خواهد داد».

پس خلافت را بگیرید، ولى بدانید كه پشت این شتر خلافت زخم است، و پاى آن سوراخ و تاول‏دار، عار و ننگش باقى و نشان از غضب خدا و ننگ ابدى دارد، و به آتش شعله‏ور خدا كه بر قلبها احاطه مى‏یابد متصل است. آنچه مى‏كنید در برابر چشم بیناى خداوند قرار داشته، و آنانكه ستم كردند به زودى مى‏دانند كه به كدام بازگشتگاهى بازخواهند گشت،


ایهاً بَنی‏قیلَةَ! ءَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبی وَ اَنْتُمْ بِمَرْأى مِنّی وَ مَسْمَعٍ وَ مُنْتَدى وَ مَجْمَعٍ، تَلْبَسُكُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلُكُمُ الْخُبْرَةُ، وَ اَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَ الْعُدَّةِ وَ الْاَداةِ وَ الْقُوَّةِ، وَ عِنْدَكُمُ السِّلاحُ وَ الْجُنَّةُ، تُوافیكُمُ الدَّعْوَةُ فَلا تُجیبُونَ، وَ تَأْتیكُمُ الصَّرْخَةُ فَلا تُغیثُونَ، وَ اَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْكِفاحِ، مَعْرُوفُونَ بِالْخَیْرِ وَ الصَّلاحِ، وَ النُّخْبَةُ الَّتی انْتُخِبَتْ، وَ الْخِیَرَةُ الَّتِی اخْتیرَتْ لَنا اَهْلَ الْبَیْتِ.
قاتَلْتُمُ الْعَرَبَ، وَ تَحَمَّلْتُمُ الْكَدَّ وَ التَّعَبَ، وَ ناطَحْتُمُ الْاُمَمَ، وَ كافَحْتُمُ الْبُهَمَ، لا نَبْرَحُ اَوْ تَبْرَحُونَ، نَأْمُرُكُمْ فَتَأْتَمِرُونَ، حَتَّى اِذا دارَتْ بِنا رَحَى الْاِسْلامِ، وَ دَرَّ حَلَبُ الْاَیَّامِ، وَ خَضَعَتْ نُعْرَةُ الشِّرْكِ، وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الْاِفْكِ، وَ خَمَدَتْ نیرانُ الْكُفْرِ، وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرَجِ، وَ اسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّینِ، فَاَنَّى حِزْتُمْ بَعْدَ الْبَیانِ، وَاَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْاِعْلانِ، وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الْاِقْدامِ، وَاَشْرَكْتُمْ بَعْدَ الْایمانِ؟
بُؤْساً لِقَوْمٍ نَكَثُوا اَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ، وَ هَمُّوا بِاِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ، اَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشَوْهُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنینَ.

اى پسران قیله- گروه انصار- آیا نسبت به میراث پدرم مورد ظلم واقع شوم در حالى كه مرا مى‏بینید و سخن مرا مى‏شنوید، و داراى انجمن و اجتماعید، صداى دعوت مرا همگان شنیده و از حالم آگاهى دارید، و داراى نفرات و ذخیره‏اید، و داراى ابزار و قوه‏اید، نزد شما اسلحه و زره و سپر هست، صداى دعوت من به شما مى‏رسد ولى جواب نمى‏دهید، و ناله فریاد خواهیم را شنیده ولى به فریادم نمى‏رسید، در حالى كه به شجاعت معروف و به خیر و صلاح موصوف مى‏باشید، و شما برگزیدگانى بودید كه انتخاب شده، و منتخباتى كه براى ما اهل‏بیت برگزیده شدید! با عرب پیكار كرده و متحمّل رنج و شدتها شدید، و با امتها رزم نموده و با پهلوانان به نبرد برخاستید، همیشه فرمانده بوده و شما فرمانبردار، تا آسیاى اسلام به گردش افتاد، و پستان روزگار به شیر آمد، و نعره‏هاى شرك‏آمیز خاموش شده، و دیگ طمع و تهمت از جوش افتاد، و آتش كفر خاموش و دعوت نداى هرج و مرج آرام گرفت، و نظام دین كاملاً ردیف شد، پس چرا بعد از اقرارتان به ایمان حیران شده، و پس از آشكارى خود را مخفى گرداندید، و بعد از پیشقدمى عقب نشستید، و بعد ایمان، شرک آوردید.
http://img.tebyan.net/big/1391/01/172213802447326495483501871425322313670.gif
واى بر گروهى كه بعد از پیمان بستن آن را شكستند، و خواستند پیامبر را اخراج كنند، با آنكه آنان جنگ را آغاز نمودند، آیا از آنان هراس داریددر حالى كه خدا سزاوار است كه از او بهراسید، اگر مؤمنید.
اَلا، وَ قَدْ أَرى اَنْ قَدْ اَخْلَدْتُمْ اِلَى الْخَفْضِ، وَ اَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ، وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ، وَ نَجَوْتُمْ بِالضّیقِ مِنَ السَّعَةِ، فَمَجَجْتُمْ ما وَعَبْتُمْ، وَ دَسَعْتُمُ الَّذى تَسَوَّغْتُمْ، فَاِنْ تَكْفُرُوا اَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْاَرْضِ جَمیعاً فَاِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمیدٌ.
اَلا، وَ قَدْ قُلْتُ ما قُلْتُ هذا عَلى مَعْرِفَةٍ مِنّی بِالْخِذْلَةِ الَّتی خامَرْتُكُمْ، وَ الْغَدْرَةِ الَّتِی اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبُكُمْ، وَ لكِنَّها فَیْضَةُ النَّفْسِ، وَ نَفْثَةُ الْغَیْظِ، وَ حَوَزُ الْقَناةِ، وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ، وَ تَقْدِمَةُ الْحُجَّةِ، فَدُونَكُمُوها فَاحْتَقِبُوها دَبِرَةَ الظَّهْرِ، نَقِبَةَ الْخُفِّ، باقِیَةَ الْعارِ، مَوْسُومَةً بِغَضَبِ الْجَبَّارِ وَ شَنارِ الْاَبَدِ، مَوْصُولَةً بِنارِ اللَّهِ الْمُوقَدَةِ الَّتی تَطَّلِعُ عَلَى الْاَفْئِدَةِ.
فَبِعَیْنِ اللَّهِ ما تَفْعَلُونَ، وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ، وَ اَنَا اِبْنَةُ نَذیرٍ لَكُمْ بَیْنَ یَدَىْ عَذابٌ شَدیدٌ، فَاعْمَلُوا اِنَّا عامِلُونَ، وَ انْتَظِرُوا اِنَّا مُنْتَظِرُونَ.
آگاه باشید مى‏بینم كه به تن‏آسائى جاودانه دل داده، و كسى را كه سزاوار زمامدارى بود را دور ساخته‏اید، با راحت‏طلبى خلوت كرده، و از تنگناى زندگى به فراخناى آن رسیده‏اید، در اثر آن آنچه را حفظ كرده بودید را از دهان بیرون ریختید، و آنچه را فروبرده بودید را بازگرداندند، پس بدانید اگر شما و هركه در زمین است كافر شوید، خداى بزرگ از همگان بى‏نیاز و ستوده است.
آگاه باشید آنچه گفتم با شناخت كاملم بود، به سستى پدید آمده در اخلاق شما، و بى‏وفائى و نیرنگ ایجاد شده در قلوب شما، و لیكن اینها جوشش دل اندوهگین، و بیرون ریختن خشم و غضب است، و آنچه قابل تحمّلم نیست، و جوشش سینه‏ام و بیان دلیل و برهان، پس خلافت را بگیرید، ولى بدانید كه پشت این شتر خلافت زخم است، و پاى آن سوراخ و تاول‏دار، عار و ننگش باقى و نشان از غضب خدا و ننگ ابدى دارد، و به آتش شعله‏ور خدا كه بر قلبها احاطه مى‏یابد متصل است. آنچه مى‏كنید در برابر چشم بیناى خداوند قرار داشته، و آنانكه ستم كردند به زودى مى‏دانند كه به كدام بازگشتگاهى بازخواهند گشت، و من دختر كسى هستم كه شما را از عذاب دردناك الهى كه در پیش دارید خبر داد، پس هرچه خواهید بكنید و ما هم كار خود را مى‏كنیم، و شما منتظر بمانید و ما هم در انتظار بسر مى‏بریم.

و خداوند در سهمیه‏هائى كه مقرر كرد، و مقادیرى كه در ارث تعیین فرمود، و بهره‏هائى كه براى مردان و زنان قرار داد، توضیحات كافى داده، كه بهانه‏هاى اهل باطل، و گمانها و شبهات را تا روز قیامت زائل فرموده است، نه چنین است، بلكه هواهاى نفسانى شما راهى را پیش پایتان قرار داده،


فأجابها أبوبكر عبداللَّه بن عثمان، و قال:
آنگاه ابوبكر پاسخ داد:

یا بِنْتَ رَسُولِ‏اللَّهِ! لَقَدْ كانَ اَبُوكِ بِالْمُؤمِنینَ عَطُوفاً كَریماً، رَؤُوفاً رَحیماً، وَ عَلَى الْكافِرینَ عَذاباً اَلیماً وَ عِقاباً عَظیماً، اِنْ عَزَوْناهُ وَجَدْناهُ اَباكِ دُونَ النِّساءِ، وَ اَخا اِلْفِكِ دُونَ الْاَخِلاَّءِ، اثَرَهُ عَلى كُلِّ حَمیمٍ وَ ساعَدَهُ فی كُلِّ اَمْرٍ جَسیمِ، لا یُحِبُّكُمْ اِلاَّ سَعیدٌ، وَ لا یُبْغِضُكُمْ اِلاَّ شَقِیٌّ بَعیدٌ.
فَاَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِ‏اللَّهِ الطَّیِّبُونَ، الْخِیَرَةُ الْمُنْتَجَبُونَ، عَلَى الْخَیْرِ اَدِلَّتُنا وَ اِلَى الْجَنَّةِ مَسالِكُنا، وَ اَنْتِ یا خِیَرَةَ النِّساءِ وَ ابْنَةَ خَیْرِ الْاَنْبِیاءِ، صادِقَةٌ فی قَوْلِكِ، سابِقَةٌ فی وُفُورِ عَقْلِكِ، غَیْرَ مَرْدُودَةٍ عَنْ حَقِّكِ، وَ لا مَصْدُودَةٍ عَنْ صِدْقِكِ.
وَ اللَّهِ ما عَدَوْتُ رَأْىَ رَسُولِ‏اللَّهِ، وَ لا عَمِلْتُ اِلاَّ بِاِذْنِهِ، وَ الرَّائِدُ لا یَكْذِبُ اَهْلَهُ، وَ اِنّی اُشْهِدُ اللَّهَ وَ كَفى بِهِ شَهیداً، اَنّی سَمِعْتُ رَسُولَ‏اللَّهِ یَقُولُ: «نَحْنُ مَعاشِرَ الْاَنْبِیاءِ لا نُوَرِّثُ ذَهَباً وَ لا فِضَّةًّ، وَ لا داراً وَ لا عِقاراً، وَ اِنَّما نُوَرِّثُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ، وَ ما كانَ لَنا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَلِیِّ الْاَمْرِ بَعْدَنا اَنْ یَحْكُمَ فیهِ بِحُكْمِهِ».
وَ قَدْ جَعَلْنا ما حاوَلْتِهِ فِی الْكِراعِ وَ السِّلاحِ، یُقاتِلُ بِهَا الْمُسْلِمُونَ وَ یُجاهِدُونَ الْكُفَّارَ، وَ یُجالِدُونَ الْمَرَدَةَ الْفُجَّارَ، وَ ذلِكَ بِاِجْماعِ الْمُسْلِمینَ، لَمْ اَنْفَرِدْ بِهِ وَحْدى،وَ لَمْ اَسْتَبِدْ بِما كانَ الرَّأْىُ عِنْدى، وَ هذِهِ حالی وَ مالی، هِیَ لَكِ وَ بَیْنَ یَدَیْكِ، لا تَزْوى عَنْكِ وَ لا نَدَّخِرُ دُونَكِ، وَ اَنَّكِ، وَ اَنْتِ سَیِّدَةُ اُمَّةِ اَبیكِ وَ الشَّجَرَةُ الطَّیِّبَةُ لِبَنیكِ، لا یُدْفَعُ مالَكِ مِنْ فَضْلِكِ، وَ لا یُوضَعُ فی فَرْعِكِ وَ اَصْلِكِ، حُكْمُكِ نافِذٌ فیما مَلَّكَتْ یَداىَ، فَهَلْ تَرَیِنَّ اَنْ اُخالِفَ فی ذاكَ اَباكِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ الِهِ وَ سَلَّمَ).

اى دختر رسول خدا! پدر تو بر مؤمنین مهربان و بزرگوار و رئوف و رحیم، و بر كافران عذاب دردناك و عقاب بزرگ بود، اگر به نسب او بنگریم وى در میان زنانمان پدر تو، و در میان دوستان برادر شوهر توست، كه وى را بر هر دوستى برترى داد، و او نیز در هر كار بزرگى پیامبر را یارى نمود، جز سعادتمندان شما را دوست نمى‏دارند، و تنها بدكاران شما را دشمن مى‏شمرند.
پس شما خاندان پیامبر، پاكان برگزیدگان جهان بوده، و ما را به خیر راهنما، و بسوى بهشت رهنمون بودید، و تو اى برترین زنان و دختر برترین پیامبران، در گفتارت صادق، در عقل فراوان پیشقدم بوده، و هرگز از حقت بازداشته نخواهى شد و از گفتار صادقت مانعى ایجاد نخواهد گردید.
http://img.tebyan.net/big/1390/02/151691991282421638021117563372367694207.jpg
و بخدا سوگند از رأى پیامبر قدمى فراتر نگذارده، و جز با اجازه او اقدام نكرده‏ام، و پیشرو قوم به آنان دروغ نمى‏گوید، و خدا را گواه مى‏گیرم كه بهترین گواه است، از پیامبر شنیدم كه فرمود: «ما گروه پیامبران دینار و درهم و خانه و مزرعه به ارث نمى‏گذاریم، و تنها كتاب و حكمت و علم و نبوت را به ارث مى‏نهیم، و آنچه از ما باقى مى‏ماند در اختیار ولىّ امر بعد از ماست، كه هر حكمى كه بخواهد در آن بنماید.»
و ما آنچه را كه مى‏خواهى در راه خرید اسب و اسلحه قرار دادیم، تا مسلمانان با آن كارزار كرده و با كفّار جهاد نموده و با سركشان بدكار جدال كنند، و این تصمیم به اتفاق تمام مسلمانان بود، و تنها دست به این كار نزدم، و در رأى و نظرم مستبدّانه عمل ننمودم، و این حال من و این اموال من است كه براى تو و در اختیار توست، و از تو دریغ نمى‏شود و براى فرد دیگرى ذخیره نشده، توئى سرور بانوان امّت پدرت، و درخت بارور و پاك براى فرزندانت، فضائلت انكار نشده، و از شاخه و ساقه‏ات فرونهاده نمى‏گردد، حُكمت در آنچه من مالك آن هستم نافذ است، آیا مى‏پسندى كه در این زمینه مخالف سخن پدرت عمل كنم؟
فقالت:
سُبْحانَ‏اللَّهِ، ما كانَ اَبی رَسُولُ‏اللَّهِ عَنْ كِتابِ اللَّهِ صادِفاً، وَ لا لِاَحْكامِهِ مُخالِفاً، بَلْ كانَ یَتْبَعُ اَثَرَهُ، وَ یَقْفُو سُوَرَهُ، اَفَتَجْمَعُونَ اِلَى الْغَدْرِ اِعْتِلالاً عَلَیْهِ بِالزُّورِ، وَ هذا بَعْدَ وَفاتِهِ شَبیهٌ بِما بُغِیَ لَهُ مِنَ الْغَوائِلِ فی حَیاتِهِ، هذا كِتابُ اللَّهِ حُكْماً عَدْلاً وَ ناطِقاً فَصْلاً، یَقُولُ: «یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ الِ‏یَعْقُوبَ»، وَ یَقُولُ: «وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ».
بَیَّنَ عَزَّ وَ جَلَّ فیما وَزَّعَ مِنَ الْاَقْساطِ، وَ شَرَعَ مِنَ الْفَرائِضِ وَالْمیراثِ، وَ اَباحَ مِنْ حَظِّ الذَّكَرانِ وَ الْاِناثِ، ما اَزاحَ بِهِ عِلَّةَ الْمُبْطِلینَ وَ اَزالَ التَّظَنّی وَ الشُّبَهاتِ فِی الْغابِرینَ، كَلاَّ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ اَنْفُسُكُمْ اَمْراً، فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ.
حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود:
پاك و منزه است خداوند، پدرم پیامبر، از كتاب خدا روى‏گردان و با احكامش مخالف نبود، بلكه پیرو آن بود و به آیات آن عمل مى‏نمود، آیا مى‏خواهید علاوه بر نیرنگ و مكر به زور او را متهم نمائید، و این كار بعد از رحلت او شبیه است به دامهائى كه در زمان حیاتش برایش گسترده شد، این كتاب خداست كه حاكمى است عادل، و ناطقى است كه بین حق و باطل جدائى مى‏اندازد، و مى‏فرماید:- زكریا گفت: خدایا فرزندى به من بده كه- «از من و خاندان یعقوب ارث ببرد»، و مى‏فرماید: «سلیمان از داود ارث برد».
و خداوند در سهمیه‏هائى كه مقرر كرد، و مقادیرى كه در ارث تعیین فرمود، و بهره‏هائى كه براى مردان و زنان قرار داد، توضیحات كافى داده، كه بهانه‏هاى اهل باطل، و گمانها و شبهات را تا روز قیامت زائل فرموده است، نه چنین است، بلكه هواهاى نفسانى شما راهى را پیش پایتان قرار داده، و جز صبر زیبا چاره‏اى ندارم، و خداوند در آنچه مى‏كنید یاور ماست.

ما تو را از دست دادیم مانند سرزمینى كه از باران محروم گردد، و قوم تو متفرّق شدند، بیا بنگر كه چگونه از راه منحرف گردیدند.
هر خاندانى كه نزد خدا منزلت و مقامى داشت نزد بیگانگان نیز محترم بود، غیر از ما.
مردانى چند از امت تو همین كه رفتى، و پرده خاك میان ما و تو حائل شد، اسرار سینه‏ها را آشكار كردند.


فقال أبوبكر:
صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَتْ اِبْنَتُهُ، مَعْدِنُ الْحِكْمَةِ، وَ مَوْطِنُ الْهُدى وَ الرَّحْمَةِ، وَ رُكْنُ الدّینِ، وَ عَیْنُ الْحُجَّةِ، لا اَبْعَدُ صَوابَكِ وَ لا اُنْكِرُ خِطابَكِ، هؤُلاءِ الْمُسْلِمُونَ بَیْنی وَ بَیْنَكِ قَلَّدُونی ما تَقَلَّدْتُ، وَ بِاتِّفاقٍ مِنْهُمْ اَخَذْتُ ما اَخَذْتُ، غَیْرَ مَكابِرٍ وَ لا مُسْتَبِدٍّ وَ لا مُسْتَأْثِرٍ، وَ هُمْ بِذلِكَ شُهُودٌ.
ابوبكر گفت:
خدا و پیامبرش راست گفته، و دختر او نیز، كه معدن حكمت و جایگاه هدایت و رحمت، و ركن دین و سرچشمه حجت و دلیل مى‏باشد و راست مى‏گوید، سخن حقّت را دور نیفكنده و گفتارت را انكار نمى‏كنم، این مسلمانان بین من و تو حاكم هستند، و آنان این حكومت را بمن سپردند، و به تصمیم آنها این منصب را پذیرفتم، نه متكبّر بوده و نه مستبدّ به رأى هستم، و نه چیزى را براى خود برداشته‏ام، و اینان همگى گواه و شاهدند.
فالتفت فاطمة علیهاالسلام الى النساء، و قالت:
مَعاشِرَ الْمُسْلِمینَ الْمُسْرِعَةِ اِلى قیلِ الْباطِلِ، الْمُغْضِیَةِ عَلَى الْفِعْلِ الْقَبیحِ الْخاسِرِ، اَفَلا تَتَدَبَّرُونَ الْقُرْانَ اَمْ‏عَلی قُلُوبٍ اَقْفالُها، كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِكُمْ ما اَسَأْتُمْ مِنْ اَعْمالِكُمْ، فَاَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ اَبْصارِكُمْ، وَ لَبِئْسَ ما تَأَوَّلْتُمْ، وَ ساءَ ما بِهِ اَشَرْتُمْ، وَ شَرَّ ما مِنْهُ اِعْتَضْتُمْ، لَتَجِدَنَّ وَ اللَّهِ مَحْمِلَهُ ثَقیلاً، وَ غِبَّهُ وَ بیلاً، اِذا كُشِفَ لَكُمُ الْغِطاءُ، وَ بانَ ما وَرائَهُ الضَّرَّاءُ، وَ بَدا لَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَحْتَسِبُونَ، وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ.
آنگاه حضرت فاطمه علیهاالسلام رو به مردم كرده و فرمود:
اى مسلمانان! كه براى شنیدن حرفهاى بیهوده شتابان بوده، و كردار زشت را نادیده میگیرید، آیا در قرآن نمى‏اندیشید، یا بر دلها مهر زده شده است، نه چنین است بلكه اعمال زشتتان بر دلهایتان تیرگى آورده، و گوشها و چشمانتان را فراگرفته، و بسیار بد آیات قرآن را تأویل كرده، و بد راهى را به او نشان داده، و با بدچیزى معاوضه نمودید، بخدا سوگند تحمّل این بار برایتان سنگین، و عاقبتش پر از وزر و وبال است، آنگاه كه پرده‏ها كنار رود و زیانهاى آن روشن گردد، و آنچه را كه حساب نمى‏كردید و براى شما آشكار گردد، آنجاست كه اهل باطل زیانكار گردند.
ثم عطفت على قبر النبیّ صلى اللَّه علیه و آله، و قالت:
قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباءٌ وَهَنْبَثَةٌ - لَوْ كُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَكْثِرِ الْخُطَبُ
اِنَّا فَقَدْ ناكَ فَقْدَ الْاَرْضِ وابِلَها - وَ اخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لا تَغِبُ
وَ كُلُّ اَهْلٍ لَهُ قُرْبی وَ مَنْزِلَةٌ - عِنْدَ الْاِلهِ عَلَی الْاَدْنَیْنِ مُقْتَرِبُ
اَبْدَتْ رِجالٌ لَنا نَجْوى صُدُورِهِمُ - لمَّا مَضَیْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ التُّرَبُ
تَجَهَّمَتْنا رِجالٌ وَ اسْتُخِفَّ بِنا - لَمَّا فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْاِرْثِ مُغْتَصَبُ
وَ كُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً یُسْتَضاءُ بِهِ- عَلَیْكَ تُنْزِلُ مِنْ ذِى‏الْعِزَّةِ الْكُتُبُ
وَ كانَ جِبْریلُ بِالْایاتِ یُؤْنِسُنا- فَقَدْ فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْخَیْرِ مُحْتَجَبُ
فَلَیْتَ قَبْلَكَ كانَ الْمَوْتُ صادِفُنا- لَمَّا مَضَیْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ الْكُتُبُ

سپس آن حضرت رو به سوى قبر پیامبر كرد و فرمود: بعد از تو خبرها و مسائلى پیش آمد، كه اگر بودى آنچنان بزرگ جلوه نمى‏كرد.
ما تو را از دست دادیم مانند سرزمینى كه از باران محروم گردد، و قوم تو متفرّق شدند، بیا بنگر كه چگونه از راه منحرف گردیدند.
هر خاندانى كه نزد خدا منزلت و مقامى داشت نزد بیگانگان نیز محترم بود، غیر از ما.
مردانى چند از امت تو همین كه رفتى، و پرده خاك میان ما و تو حائل شد، اسرار سینه‏ها را آشكار كردند.
بعد از تو مردانى دیگر از ما روى برگردانده و خفیفمان نمودند، و میراثمان دزدیده شد.
تو ماه شب چهارده و چراغ نوربخشى بودى، كه از جانب خداوند بر تو كتابها نازل مى‏گردید.
جبرئیل با آیات الهى مونس ما بود، و بعد از تو تمام خیرها پوشیده شد.
اى كاش پیش از تو مرده بودیم، آنگاه كه رفتى و خاك ترا در زیر خود پنهان كرد.
ثم انكفأت علیهاالسلام و امیرالمؤمنین علیه‏السلام یتوقّع رجوعها الیه و یتطلّع طلوعها علیه، فلمّا استقرّت بها الدار، قالت لامیرالمؤمنین علیهماالسلام:
آنگاه حضرت فاطمه علیهاالسلام به خانه بازگشت و حضرت على علیه‏السلام در انتظار او بسر برده و منتظر طلوع آفتاب جمالش بود، وقتى در خانه آرام گرفت به حضرت على علیه‏السلام فرمود:
یَابْنَ اَبی‏طالِبٍ! اِشْتَمَلْتَ شِمْلَةَ الْجَنینِ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنینِ، نَقَضْتَ قادِمَةَ الْاَجْدَلِ، فَخانَكَ ریشُ الْاَعْزَلِ.
هذا اِبْنُ اَبی‏قُحافَةَ یَبْتَزُّنی نِحْلَةَ اَبی وَ بُلْغَةَ ابْنَىَّ! لَقَدْ اَجْهَرَ فی خِصامی وَ اَلْفَیْتُهُ اَلَدَّ فی كَلامی حَتَّى حَبَسَتْنی قیلَةُ نَصْرَها وَ الْمُهاجِرَةُ وَصْلَها، وَ غَضَّتِ الْجَماعَةُ دُونی طَرْفَها، فَلا دافِعَ وَ لا مانِعَ، خَرَجْتُ كاظِمَةً، وَ عُدْتُ راغِمَةً.
اَضْرَعْتَ خَدَّكَ یَوْمَ اَضَعْتَ حَدَّكَ، اِفْتَرَسْتَ الذِّئابَ وَ افْتَرَشت التُّرابَ، ما كَفَفْتَ قائِلاً وَ لا اَغْنَیْتَ باطلاً وَ لا خِیارَ لی، لَیْتَنی مِتُّ قَبْلَ هَنیئَتی وَ دُونَ ذَلَّتی، عَذیرِىَ اللَّهُ مِنْكَ عادِیاً وَ مِنْكَ حامِیاً.
وَیْلاىَ فی كُلِّ شارِقٍ، وَیْلاىَ فی كُلِّ غارِبٍ، ماتَ الْعَمَدُ وَ وَهَنَ الْعَضُدُ، شَكْواىَ اِلى اَبی وَ عَدْواىَ اِلى رَبّی، اَللَّهُمَّ اِنَّكَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ حَوْلاً، وَ اَشَدُّ بَأْساً وَ تَنْكیلاً.

اى پسر ابوطالب! همانند جنین در شكم مادر پرده‏نشین شده، و در خانه اتهام به زمین نشسته‏اى، شاه‏پرهاى شاهین را شكسته، و حال آنكه پرهاى كوچك هم در پرواز به تو خیانت خواهد كرد. این پسر ابى‏قحافه است كه هدیه پدرم و مایه زندگى دو پسرم را از من گرفته است، با كمال وضوح با من دشمنى كرد، و من او را در سخن گفتن با خود بسیار لجوج و كینه‏توز دیدم، تا آنكه انصار حمایتشان را از من باز داشته، و مهاجران یاریشان را از من دریغ نمودند، و مردم از یاریم چشم‏پوشى كردند، نه مدافعى دارم و نه كسى كه مانع از كردار آنان گردد، در حالى كه خشمم را فروبرده بودم از خانه خارج شدم و بدون نتیجه بازگشتم. آنروز كه شمشیرت را بر زمین نهادى همان روز خویشتن را خانه‏نشین نمودى، تو شیرمردى بودى كه گرگان را مى‏كشتى، و امروز بر روى زمین آرمیده‏اى، گوینده‏اى را از من دفع نكرده، و باطلى را از من دور نمى‏گردانى، و من از خود اختیارى ندارم، اى كاش قبل از این كار و قبل از اینكه این چنین خوار شوم مرده بودم، از اینكه اینگونه سخن مى‏گویم خداوندا عذر مى‏خواهم، و یارى و كمك از جانب توست.
از این پس واى بر من در هر صبح و شام، پناهم از دنیا رفت، و بازویم سست شد، شكایتم بسوى پدرم بوده و از خدا یارى مى‏خواهم، پروردگارا نیرو و توانت از آنان بیشتر، و عذاب و عقابت دردناكتر است.
فقال امیرالمؤمنین علیه‏السلام:
لا وَیْلَ لَكِ، بَلِ الْوَیْلُ لِشانِئِكِ، نَهْنِهْنی عَنْ وُجْدِكِ، یا اِبْنَةَ الصَّفْوَةِ وَ بَقِیَّةَ النُّبُوَّةِ، فَما وَنَیْتُ عَنْ دینی، وَ لا اَخْطَأْتُ مَقْدُورى، فَاِنْ كُنْتِ تُریدینَ الْبُلْغَةَ فَرِزْقُكِ مَضْمُونٌ، وَ كَفیلُكِ مَأْمُونٌ، وَ ما اُعِدَّ لَكِ اَفْضَلُ مِمَّا قُطِعَ عَنْكِ، فَاحْتَسِبِی اللَّهَ.
حضرت على علیه‏السلام فرمود:
شایسته تو نیست كه واى بر من بگوئى، بلكه سزاوار دشمن ستمگر توست، اى دختر برگزیده خدا و اى باقیمانده نبوت، از اندوه و غضب دست بردار، من در دینم سست نشده و از آنچه در حدّ توانم است مضائقه نمى‏كنم، اگر تو براى گذران روزیت ناراحتى، بدانكه روزى تو نزد خدا ضمانت شده و كفیل تو امین است، و آنچه برایت آماده شده از آنچه از تو گرفته شده بهتر است، پس براى خدا صبر كن.
فقالت: حَسْبِیَ اللَّهُ، و أمسكت.
حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود: خدا مرا كافى است، آنگاه ساكت شد.

پی نوشت:
1 ـ النمل: 16
2 ـ مریم: 6
3 ـ الاحزاب: 6.
4 ـ النساء: 11.
5 ـ البقره: 180.
6 ـ آل‏عمران: 144.


شرح خطبه فدکیه توسط استاد مصباح یزدی (http://mesbahyazdi.com/farsi/?speeches/courses/akhlaq_89.htm)

(http://dnl.tebyan.net/1391/01/20120402174313679.rar)دانلود فایل صوتی خطبه فدکیه (http://dnl.tebyan.net/1391/01/20120402153305471.rar)


بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

M.A.H.S.A
04-08-2012, 02:26 PM
واکاوی ریشه هاى فتنه در خطبه حماسی فاطمی http://img.tebyan.net/big/1390/12/44160611781416151178118128992371717069.gif
فاجعه سقیفه و در پى آن، غصب ظالمانه فدك سنگ بناى تمام ظلم ها و ستمگرى ها در طول تاریخ اسلام گردید; اما آیا فاجعه اى چنان هایل، تنها محصول سیاست بازى و غوغاسالارى پیشوایان سقیفه بود؟!

چرا از دلاورمردان صحنه شجاعت و شهامت جز سایه اى از ننگ و ضلالت خبرى نبود؟! آن بیعت كنندگان بى شمار با على مرتضى علیه السلام در روز غدیر خم به كدامین لانه خزیده بودند؟!

آن آگاهان از بى كرانْ فضایلِ فاطمه زهرا علیهاالسلام چگونه رضایت دادند تا در حق او جسارت شود و قطعى ترین حق او غصب گردد؟!
چگونه مى شود كه پیشاپیش چشم دلاوران و غیرتمندان مهاجر و انصار روشن ترین و قطعى ترین حقوق به تاراج رود و نواى حتى یك اعتراض از جمع آنان برنخیزد؟!
چگونه مى شود ملكى را كه پیامبر به دخترش بخشیده و به اعلان همگان رسانده است، پیش چشمان تمام مسلمانان غارت نمایند و جز نواى سكوتى مرگبار از آنان به گوش نرسد؟!
ریشه هاى این فاجعه عظیم چه بود؟!

سربرآورى نفاق ها و كینه هاى خفته خطبه حماسى فاطمه علیهاالسلام پس از حمد و ثناى الهى، اشاره به حكمت برخى از دستورات خدایى، گذرى بر تاریخ ذلت بار جاهلى و نگاهى به سیر عزت یابى عرب از رهگذر رسالت نبوى و رشادت هاى على علیه السلام، با تحلیل ریشه هاى فتنه سقیفه دنبال مى شود:
«آن هنگام كه خداى تعالى همسایگى پیامبران را براى رسول خویش برگزید دورویى ها آشكار و كالاى دین كهنه و بى خریدار گشت. خشم فروخورده گمراهان زبانه كشید و كمترین گمنامان به سالارى رسید.
پیشواى اهل باطل آواز درداد و یكه تاز میدان شما گردید. شیطان از كمین گاه خویش سر برآورد و شما را به خود دعوت كرد و دید كه چه زود اجابتش نمودید و در دام فریبش خزیدید. چون شما را به حق كشى فراخواند، لبیك شما را دریافت و چون شما را در مقابل حق به خشم و غضب در آورد، شما را غضبناك یافت». (1)

چه كسى جز زهرا علیها السلام مى توانست فریاد برآورد كه هر چند بهانه ها و شعارهایتان مردم فریب و زیبا; اما حقیقت كارتان زشت و نازیباست؟! هر چند خود را خاموش كنندگان فتنه مى خوانید; اما فتنه افروزان حقیقى شمایید. هر چند خود را قرآن گرا مى دانید; اما در عمل، به دامن شیطان گریزانید. شعارهایتان جملگى دروغ و نیرنگ و كارهایتان برافروزاننده فتنه و ننگ


حضرت زهرا علیها السلام ریشه اى ترین عامل شعله ورى فتنه را نفاق هاى در نهان خفته معرفى مى كند.
قساوتمندان به ظاهر مسلمان شده، عقب ماندگان به ظاهر رشدیافته، گمراهان به ظاهر هدایت شده، آتش تعصب ها و كینه هاى قومى ـ قبیله اى را در نهاد خویشتن فرو ننشانده اند، به تهذیب و تزكیت نفوس خویش نپرداخته اند، سطح معرفت هاى خود را ترقى نداده اند ولیكن داعیه دین و ایمان را پوششى براى ظلمت و قساوت درونى شان قرار داده، همواره مترصد فرصتى گشته اند تا از پشت بر اسلام خنجز بزنند.
چه كسى باور مى كرد كه پیشتازان جنگ و جهاد، سوداگران جان و انفاق كنندگان مال، در نهان دلهایشان دورویى بپرورانند؟! چه كسى باور مى كرد كه پیشتازان بیعت با امام على علیه السلام در روز غدیر از او كینه ها و نفرت ها به دل داشته باشند؟! در آن زمان چه كسى جرأت مى كرد داعیه داران جانبازى در راه خدا را منافق خطاب نماید؟! چه كسى شهامت آن را داشت كه فداسازان جان و مال در راه خدا را فریب خوردگان شیطان بخواند؟! چه كسى مى توانست پرده هاى دروغین دین و ایمان را فرو افكند و باطن ظلمت و ضلالت را برملا نماید؟!
چه كسى مى توانست جز زهراى اطهر؟! چه كسى جز زهرا علیهاالسلام مى توانست فریاد برآورد كه هر چند بهانه ها و شعارهایتان مردم فریب و زیبا; اما حقیقت كارتان زشت و نازیباست؟! هر چند خود را خاموش كنندگان فتنه مى خوانید; اما فتنه افروزان حقیقى شمایید. هر چند خود را قرآن گرا مى دانید; اما در عمل، به دامن شیطان گریزانید. شعارهایتان جملگى دروغ و نیرنگ و كارهایتان برافروزاننده فتنه و ننگ:
«هنوز از عهد و قرار چیزى نگذشته و سوز سینه ما خاموش نگشته بود; زخم دل ما التیام نگرفته و پیامبر هنوز دفن نگردیده بود كه آنچه نبایست كردید و آنچه ازآنتان نبود، بردید و بدعتى بزرگ پدید آوردید. بهانه آوردیدكه از فتنه مى ترسیم; اما بدانید كه خود را به قعر آتش فتنه افكندید; چرا كه آتش دوزخ، كافران را از هر سو فرا مى گیرد.
شما كجا و فتنه خواباندن كجا؟! دروغ مى گویید و راهى جز راه حق مى پویید! وگرنه این كتاب خداست در میان شما! نشانه هایش به كم و كاست هویدا و امر و نهى آن روشن و آشكاراست! شما به چنین كتابى پشت نموده اید. واى بر شما! آیا مى خواهید از آن رو گردانید یا به غیر آنچه در آن است، حكم نمایید؟! كسى كه جز تسلیم محض در مقابل خداوند، آیینى پذیرد، روى رضاى پروردگار نبیند و در آخرت با زیانكاران نشیند ».(2)

سطحى نگرى ها و بى غیرتى هاى غافلانه
همه مصیبت ها و انحطاط ها در اسلام از سهل گیرى، سطحى نگرى، ساده لوحى و خوش باورى مردمان در همان اجتماع مسجد پیامبر شروع شد. فاطمه علیهاالسلام با خطبه حماسى و آتشین خویش، انصار و یاوران پیامبر را به قیام و خیزش علیه پیشوایان نفاق و ضلالت فرا مى خواند; در حالى كه آنان در سایه امن بى غیرتى و سهل انگارى، در سكوتى مرگبار خفته بودند:

امان از راحت طلبى! و امان از سهل انگارى! كه به فرموده حضرت زهرا علیها السلام تمام فسادها، انحراف ها و فتنه ها از آن سرچشمه گرفته است. امان از بى مسؤولیتى كه نتیجه تن پرورى و سطحى نگرى است. امان از بى غیرتى كه انسان را در مقابل غصب آشكاراترین حقوق نیز به ننگ سكوت و عافیت طلبى فرا مى خواند


«واى بر شما! اى پسران قیلَه! (3) از شما چه دور است كه پیش چشمانتان میراث پدرم را ظالمانه ببرند و حرمتم را ننگرند و شما همچون بیهوشان فریاد نصرت طلبى مرا نشنیده گذارید!! دادخواهى من به شما مى رسد، در حالى كه اجتماعتان منسجم است، ساز و برگ فراوان دارید و اثاث و خانه هاى آبادان; اما فریاد مرا نشنیده مى گیرید و به یارى ام نمى شتابید... ، به خدا سوگند شما را مى بینم كه به تن آسایى و راحت طلبى خو كرده اید. آن را كه سزاوار منصب رهبرى امور است، از جایگاهش دور نموده اید. از دین برگشته اید و از جهاد در راه خدا خسته گشته اید. آگاه باشید كه اگر تمام اهل زمین نیز كافر گردند خداوند از همه آنها بى نیاز است». (4)
اما هزاران دریغ كه از هُرم گدازنده كلام فاطمه، فولاد سخت هیچ دلى تأثیر نپذیرفت و از زلزله عرش لرزان سخنِ او، سنگ قبر هیچ دلى نلرزید و از جا كنده نشد. هم از جا تكانشان نمى داد؟!
مگر بى غیرتى، بى مسؤولیتى و آسایش جویى با انسان چه مى كند كه مى تواند پاره تن رسول خدا را در چنگال كفتاران، گرفتار بیند و به قیام برنخیزد؟!

امان از راحت طلبى! و امان از سهل انگارى! كه به فرموده حضرت زهرا علیهاالسلام تمام فسادها، انحراف ها و فتنه ها از آن سرچشمه گرفته است. امان از بى مسؤولیتى كه نتیجه تن پرورى و سطحى نگرى است. امان از بى غیرتى كه انسان را در مقابل غصب آشكاراترین حقوق نیز به ننگ سكوت و عافیت طلبى فرا مى خواند; حتى اگر این حق، حق امامت براى على مرتضى علیه السلام و یا حق مالكیت فدك براى فاطمه زهرا علیها السلام باشد. این همه از آن نشأت مى گرفت كه شناخت و آگاهى كافى وجود نداشت. غرض ورزان و مریض دلان، عرصه تركتازى یافته بودند و توده مردم هم كه غرض و مرضى نداشتند، ساده لوحى و ظاهربینى چشم عقلشان را كور ساخته بود و ساده انگارى و سطحى نگرى، به خواب خوش بى غیرتى و غفلت فروشان برده بود.

كجا یك تن تواند غصب كردن حق مولا را سكوت خلق و همراهى دشمن كشت زهرا را صحیفه تاریخ این چنین در پیش روى ما گشوده شده و كلمات آگاهى بخش فاطمه علیها السلام این چنین در گوش جان ها طنین انداز گشته است. و این ثمره، به بهاى اندكْ محقق نشده است. بهاى این روشنگرى ها، درهم شكسته شدن سینه و پهلوى زهراى اطهر علیها السلام، سیلى خوردن و نیلى شدن آن چهره مطهر و 25 سال مظلومیت و سكوت كشنده حیدر علیه السلام است. فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِى الْأَبْصَرِ(حشر/2) پس پند و عبرت بگیرید اى صاحبان اندیشه!

پی نوشت:
1) فَلَمَّا اخْتارَاللّهُ لِنَبیِّهِ دارَ اَنْبِیائِهِ وَ مَأْوى اَصْفِیائِهِ ظَهَرَ فیكُمْ حَسیكَةُ النِّفاقِ وَ سَمَلَ جَلْبابُ الدِّینِ وَ نَطَقَ كاظِمُ الْغاوِینَ وَ نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلِّینَ وَ هَدَرَ فَنِیقُ الْمُبْطِلِینَ فَخَطَرَ فى عَرَصاتِكُمْ وَ اَطْلَعَ الشَّیْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغرِزِه هاتِفاً بِكُمْ فَاَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجِبینَ وَ لِلِغِرَّةِ فیهِ مُلاحِظِینَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفافاً وَاَحْمَشَكُمْ فَأَلْفاكُمْ غِضاباً؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 16، ص 233؛ دلائل الامامة، ص 39.
2) فَوسَمْتُمْ غَیْرَ اِبِلِكُمْ وَ أَوْرَدْتُمْ غَیْرَ مَشْرَبِكُمْ. هذا! وَ الْعَهْدُ قَریبٌ وَ الْكَلْمُ رَجیبٌ والْجَرْحُ لَمّا یَنْدَمِلْ وَ الرَّسوُلُ لَمّا یُقْبَرْ إِعْتِذاراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الفِتْنَةِ «اَلَا فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْكَافِریِنَ(توبه/ 49) فَهَیْهاتَ مِنْكُمْ؟ وَ كَیْفَ بِكُمْ؟ وَ اَنّى تُؤْفَكُونَ؟ وَ كِتابُ اللّهِ بَیْنَ اَظْهُرِكُمْ، اُموُرُهُ ظاهِرَةٌ وَ اَحْكامُهُ زاهِدَةٌ وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ وَ زَواجِرُهُ لائِحَةٌ وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ، وَ قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، اَرَغْبَةً عَنْهُ تُریدُونَ اَمْ بِغَیرِهِ تَحْكُمُون؟ بِئْسَ لِلظّالِمینَ بَدَلا «وَ مَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسلَامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى الْآَخِرَةِ مِنَ الْخَاسِریِنَ.» (آل عمران/85)؛ الاحتجاج، ص 108؛ دلائل الإِمامة، ص 39.
3) منظور از «پسران قیله»، انصار مى باشند كه از دو قبیله اوس و خزرج بودند و نَسبِ مشتركشان، به زنى به نام «قیله»، در چندین نسل قبل، منتهى مى شد.
4) اَیهاً بَنى قَیْلَةَ! أَ اُهْضَمُ تُراثَ أَبى؟ وَ اَنتُمْ بِمَرأىً مِنّى وَ مَسْمَع تَلْبَسُكُم الدَّعْوَةُ... ، أَلا وَ قَدْ أَرى اَنْ قَدْ أَخْلَدْتُمْ اِلَى الْخَفْضِ وَ أَبَْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ القَبْض. وَرَكَنتُمْ اِلىَ الدَّعَةِ فَعُجْتُمْ عَنِ الدّینِ وَ مَجَجْتُمُ الّذى وَعَیْتُمْ وَدَسَعْتُمُ الَّذى سَوَّغْتُمْ. «فَاِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِى الاَرْضِ جَمیعاً فَاِنَّ اللَّه لَغَنِىٌ حَمِیدٌ» (ابراهیم/6)
بلاغات النساء، ص 30؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 16، صص 213- 236؛ مناقب، ج 2، ص 206، بحارالانوار، ج 43، ص 158؛ كشف الغمّة، ج 1، ص 491؛ الاحتجاج، ص 102؛ دلائل الامامة، ص 37.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

M.A.H.S.A
04-08-2012, 02:26 PM
آرزوى ترك دنیا بر زبان یادگار نبی http://img.tebyan.net/big/1391/01/172213802447326495483501871425322313670.gif
در مورد آرزوى مرگ، در دل و جان دختر گرامى و با فضیلت پیامبر عالیقدر اسلام، بیان روشن و توضیحات مفید و روشنگرى توسط محدث اربلى، از علماى ارجمند قرن هفتم و صاحب «كشف‏الغمه فى معرفة الأئمه» ارائه شده است كه بازگویى آن در بر دارنده ‏ى نكته‏هاست. از این رو شمه‏ اى از آن گفتار به صورت اختصار در اینجا نقل مى‏شود. وى مى‏گوید:
«طبیعت بشر بر حب ذات و علاقه به ادامه‏ى حیات خویش نهاده شده است. عموما بشر از مرگ گریزاتن و عاشق و علاقمند حیات و زندگى خویش است. انبیاى الهى هم با آن همه عظمت و جلالت قدر و فضیلت، باز از این قاعده مستثنى نیستند، و در این علاقه با عموم مردم شریك و یكسان‏اند. داستان حضرت آدم با آن همه طول عمر و مدت زندگى‏اش باز هم آرزوى حیات و ادامه‏ى زندگى را داشت و همیشه از خداوند متعال آرزوى عمر طولانى و زندگى بیشتر مى‏كرد، خود گواهى بر این حقیقت است.
حضرت نوح كه از لحاظ سن و سال در حدى بود كه به تصریح قرآن مجید، تنها 950 سال در میان قوم خود به دعوت مردم و تبلیغ راه حق و توحید مشغول بود، وقتى اجلش فرارسید هنوز از زندگى سیر نبود. زیرا چون در لحظات آخر از او پرسیدند كه دنیا را چگونه یافتى؟ پاسخ داد: «دنیا را خانه‏اى دیدم داراى دو در، كه از یك در به اندرون آیند و از در دیگر بیرون روند» و مفهوم این جمله، شدت علاقه به حیات و دشوارى جدایى از دنیا را در نظر آن پیغمبر كهن‏سال و منادى توحید نشان مى‏دهد.
و یا حضرت ابراهیم از حقتعالى خواسته بود كه تا او خودش آرزوى مرگ نكرده است، او را از دنیا نبرد.
و یا حضرت موسى در مفارقت از دنیا و به هنگام فرارسیدن آخرین لحظات عمر، با ملك‏ الموت محاجه و گفتگو داشت و دل از دنیا نمى‏برید.
آرى اینها، فقط شمه‏اى از احوال انبیاى عظام بود كه با وجود علو درجه و رفعت شأن و عظمت مقام، باز از دنیا سیر نمى‏شدند و به ترك حیات و قطع زندگى رغبت نداشتند...
ولى فاطمه‏ى زهرا علیهاالسلام با آن سن و سال اندك و در عنفوان جوانى، چنان با شور و شوق در انتظار مفارقت از دنیا و ترك حیات بود كه دریافت خبر رحلت خویش از پدرش را جشن و سرور تلقى مى‏كرد، و بسیار خوشحال و شادمان بود كه زودتر بر پدر بزرگوارش نزول خواهند كرد. و این امر، یكى از اسرار عظمت روحى و معنوى اهل‏بیت علیهم السلام است كه در آنان به ودیعت نهاده شده، و امرى است كه تنها به آنان اختصاص دارد». (1)

درباره ‏ى شكوه ‏ها و غم هاى جانكاه حضرت زهرا علیهاالسلام پیامبر گرامى اسلام به اصحاب خویش خبر داده و فرمود: «دخترم آنچنان در امواج بلاها و مصیبتها، غمناك و نگران مى ‏شود كه دست به دعا برداشته، از خدا آرزوى مرگ و شهادت كند، مى ‏گوید: یا رب انى قد سئمت الحیاة و تبرمت باهل الدنیا فالحقنى بأبى، الهى عجل وفاتى سریعا.»

همین معنى را فاطمه علیهاالسلام خود نیز ضمن همان خطبه‏ى شورانگیزى كه در مسجد مدینه و در حضور جمع كثیرى از مردم ایراد كرد، بیان فرموده است. بدین‏صورت كه حضرتش در آن گفتار كوبنده و پرشور، پیرامون رحلت پدر بزرگوار خود مى‏گوید:
«خداوند او را با رحمت و رأفت خویش به سوى جوار خود قبض روح فرمود، و از مشقت و رنج و درد این دنیاو تحمل وزر و بال آن آسوده ساخت و مشمول رضوان و خشنودى خود نمود».(2)
این جملات عمیق، خود مى‏تواند بازگوكننده‏ى دیدگاه كلى و عمومى زهرا علیهاالسلام نسبت به مرگ و انتقال از این جهان باشد. در واقع این سخنان پرمعنى، نگرش و جهان‏بینى زهراى اطهر علیهاالسلام را ترسیم مى‏كند و نشان مى‏دهد كه در نظر او، رخت بربستن از این جهان و شتافتن به سوى باقى، عالى‏ترین راه رهایى از مشقات دنیا و رسیدن به جوار رحمت و رأفت حق است. لذا كسى كه چنین دیدگاهى نسبت به مرگ دارد، طبیعى است كه در مورد مرگ خود نیز از همین دیدگاه به مسأله مى‏نگرد. آنچه از بیان زهرا علیهاالسلام در مورد رحلت پدر بزرگوارش استفاده مى‏شود، در حقیقت تأییدى استوار، بر همان عامل روحى و معنوى در نهاد اوست كه باعث مى‏شود تا از شنیدن خبر رحلت خود نیز شادمان گردد.
در روایت وارد است هنگامى كه فاطمه زهرا علیهاالسلام با تمام توان در دفاع از ولایت امیرالمؤمنین و حكومت اسلامى برآمد در این مسیر به مصیبتها و ناگواریهاى گوناگون گرفتار شد. پس از آنكه امیرالمؤمنین علیه‏السلام را از حكومت كنار دید و حادثه‏ى غدیر را فراموش شده‏ى امت وقت دید و آن هنگام كه فدك و حقوق اقتصادى خود را در دستان نامردان نااهل دید و در دفاع از حقوق خود ناامید گشت و پس از آنكه حریم و حرمت اهل‏بیت را توسط هتاكان منافق محل امنى نیافت، و آنگاه كه حتى مردم را از صداى گریه‏هاى خود دلتنگ دید دست به دعا برداشت و آرزوى ملاقات با خدا و رسول خدا را نمود. در كتاب نهج‏الحیاة آمده است: درباره‏ى شكوه ‏ها و غم هاى جانكاه حضرت زهرا علیهاالسلام پیامبر گرامى اسلام به اصحاب خویش خبر داده و فرمود: «دخترم آنچنان در امواج بلاها و مصیبتها، غمناك و نگران مى‏شود كه دست به دعا برداشته، از خدا آرزوى مرگ و شهادت كند، مى‏گوید: یا رب انى قد سئمت الحیاة و تبرمت باهل الدنیا فالحقنى بأبى الهى عجل وفاتى سریعا.»
(پروردگارا! از زندگى خسته و روى گردان شده‏ام و از دنیازدگان، بلاها و مصیبتهاى ناگوار دیده‏ام، خدایا مرا به پدرم رسول خدا متصل گردان و مرگ مرا زود برسان.) (3)

اندوهی بی انتها علت رنجورى و ناتوانى روزافزون زهرا علیهاالسلام تنها بیمارى نبود، بلكه افكار و غم و غصه‏هاى فراوان، مغز و اعصاب آن بانوى عزیز را فشار مى‏داد، گاهى كه در اطاق كوچك خویش بر پوستى آرمیده و بالشى كه از علف پر شده بود به زیر سر داشت، افكار گوناگون بر آن حضرت هجوم مى‏آورد:
آه چگونه به وصیت‏هاى پدرم اعتنا نكردند و خلافت شوهرم را غصب نمودند؟ آثار شوم و خطرناك غصب خلافت تا قیامت باقى خواهد ماند. خلافتى كه بوسیله‏ى زور و حیله‏بازى بر ملت تحمیل شد، عاقبت خوبى ندارد. علت پیشرفت و ترقى اسلام و عظمت مسلمین، اتحاد و یگانگى جهان مسلمین بود.

فاطمه زهرا علیهاالسلام با آن سن و سال اندك و در عنفوان جوانى، چنان با شور و شوق در انتظار مفارقت از دنیا و ترك حیات بود كه دریافت خبر رحلت خویش از پدرش را جشن و سرور تلقى مى ‏كرد، و بسیار خوشحال و شادمان بود كه زودتر بر پدر بزرگوارش نزول خواهند كرد. و این امر، یكى از اسرار عظمت روحى و معنوى اهل ‏بیت علیهم السلام است

آه چه نیروى بزرگى را از دست دادند! اختلافات را در داخل خودشان كشاندند، نیروى واحد و مقتدر اسلام را به نیروهاى پراكنده تبدیل نمودند. جهان اسلام را در مسیر ناتوانى و ضعف و پراكندگى و ذلت انداختند.
آه آیا من همان فاطمه و عزیز كرده پیغمبرم كه در بستر بیمارى افتاده‏ام و در اثر ضربات همین امت از درد مى‏نالم و مرگ را بالعیان مشاهده مى‏كنم؟!
آن همه سفارشهاى پیغمبر چه شد؟ خدایا على علیه‏السلام را چه كنم كه با وجود آن همه شجاعت و قدرتى كه در او سراغ دارم در وضعى گرفتار شده كه ناچار است براى حفظ مصالح اسلام دست بر روى دست بگذارد و در قبال غصب حق مشروعش سكوت اختیار كند؟
آه مرگ من نزدیك شده و در روزگار جوانى از دنیا مى‏روم و از غم و غصه نجات مى‏یابم، اما كودكان یتیم را چه كنم؟ حسن و حسین و زینب و ام‏كلثومم یتیم و بى سرپرست مى‏شوند. آه، چه مصیباتى بر سر عزیزانم وارد خواهد آمد، من بارها از پدرم مى‏شنیدم كه مى‏فرمود: حسنت را مسموم مى‏كنند و حسینت را با شمشیر به قتل مى‏رسانند. هم اكنون آثار و علائمش را مى بینم.
گاهى حسین كوچك را مى‏گرفت و زیر گلویش را مى‏بوسید و براى مصیباتش اشك مى‏ریخت.
گاهى حسن را به سینه مى‏چسبانید و بر لبهاى معصومش بوسه مى‏زد.
گاهى گرفتاریهاى آینده و حوادث طاقت‏فرساى زینب و ام‏كلثوم را به یاد مى‏آورد و براى آنان مى‏گریست.
آرى امثال این افكار ناراحت كننده بود كه زهراى عزیز را رنج مى‏داد و روز بروز رنجورتر و ضعیف‏تر مى‏شد.
در روایت وارد شده كه فاطمه علیهاالسلام در هنگام وفات گریه مى‏كرد، على علیه‏السلام فرمود: چرا گریه مى‏كنى؟ پاسخ داد: براى گرفتارى‏هاى آینده‏ى تو گریه مى‏كنم. فرمود: گریه نكن، به خدا سوگند اینگونه امور در نزد من مهم نیست.(4)

پی نوشت:
1ـ كشف ‏الغمه، ج 2، ص 82.
2ـ «قبضه اللَّه قبضة رأفة و اختیار رغبة بمحمد عن تعب هذه الدار موضوعا عنه اعباء الأوزار محفوفا بالملائكة الأبرار و رضوان الرب الغفار و جوار الملك الجبار».
3ـ نهج‏الحیاة، ص 204، ح 118.
4ـ بحارالانوار، ج 43، ص 218.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

M.A.H.S.A
04-08-2012, 02:26 PM
به دنبال مزار مادر http://img.tebyan.net/big/1391/01/331857292175111188135135571229314610928.gif
بدون هیچ تردیدی پس از دفن شبانه و مخفیانه زهرا علیهاالسلام مزارش نیز پنهان داشته شد. اما چرا بایستی درشهر پیامبر مزار تنها دخترش که به فاصله کوتاهی از او به دیدار خدا شتافت مخفی بماند؟
چرا نباید آنگونه که شایسته مقام اوست انبوه مردم در عزای او و تشییع جنازه اش شرکت کنند و بر او نماز بگزارند و دفنش نمایند؟ آیا اینها بخاطر اجرای وصیت زهرا علیهاالسلام نبود؟
از این رو آن روزها کسی بدرستی جایگاه مزار فاطمه علیهاالسلام را نمی دانست و اگر کسی از علی علیه السلام سراغ مزار دختر پیامبر صلی الله علیه و آله را می گرفت پاسخی جز سکوت درنمی یافت. سکوتی که در آن هزاران نکته اعتراض آمیز نهفته بود زیرا امام علی علیه السلام سعی در پنهان داشتن مزار زهرا علیهاالسلام داشت بدین خاطر جایگاه مزار فاطه را با زمین یکسان کرد آنگاه صورت هفت قبر (1) و یا چهل قبر در بقیع ترتیب داد و هنگامی که مردم به بقیع رفتند صورت چهل قبر را دیدند از این روشناخت مزار فاطمه علیهاالسلام بر آنان مشکل افتاد.(2)
طبری در دلائل الامامه می نویسد آن روز صبح می خواستد زنها را ببرند که قبرها را نبش کنند و جنازه زهرا علیهاالسلام را از قبر بیرون آوردند و بر آن نماز بخوانند اما با تهدید حضرت علی علیه السلام منصرف شدند.(3)
با این وجود در مورد مزار فاطمه زهرا علیهاالسلام چهار قول وجود دارد:
1- برخی مزار فاطمه آن حضرت را در بقیع می دانند از جمله اربلی در کشف الغمه و سید مرتضی در عیون المعجزات. اهل سنت نیز عموما بر این باورند آنان مزاری را که در کنار مزار چهار امام وجود دارد مزار فاطمه دختر رسول خدا می دانند.
2- برخی چون ابن سعد و ابن جوزی گویند فاطمه علیهاالسلام را در خانه عقیل دفن نموده اند.(4)
3- برخی مزار ایشان را در روضه پیامبر می دانند.
4- عده ای گویند فاطمه علیهاالسلام را در خانه اش دفن نمودند که قرائن، روایات و اقوال زیادی این قول را تایید می کند که عبارتنداز:
1- سخن علی علیه السلام بر مزار فاطمه علیهاالسلام که پس از دفن او برخاست و رو به قبر پیامبر کرد و فرمود «السلام علیک یا رسول الله عنی و عن ابنتک النازلة فی جوارک »(5) یعنی: سلام بر تو ای رسول خدا از من و از دخترت که در جوار تو فرود آمده.
و طبق نقل کلینی: «السلام علیک عنی و عن ابنتک و زائرک و البائنة فی الثری ببقعتک »(6) یعنی: ای رسول خدا! از من و دخترت که به دیدار تو آمده و در کنارت زیر خاک آرمیده درود باد.

بعد از گذشت آن دوران خاص دیگر پنهان داشتن مزار دلیل خاص نداشت و از این رو فرزندان فاطمه علیهاالسلام یعنی حضرت امام جعفر صادق امام رضا و امام علی النقی (که درود خدا بر آنان باد) با صراحت فرمودند که مزار فاطمه علیهاالسلام درخانه اش می باشد و در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله بخاک سپرده شده است

از هر دو عبارت کافی و نهج البلاغه چنین استفاده می شود که علی علیه السلام پس از دفن فاطمه علیهاالسلام رو به قبر پیامبر کرد. بنابراین معلوم می شود قبر شریف نبوی در پیش روی او بود، و اگر علی علیه السلام در بقیع بود بایستی رو به سوی قبر حضرت می کرد نه رو به قبر شریف پیامبر. دیگر اینکه به تصریح ذکر شده که فاطمه علیهاالسلام در جوار پیامبر و در کنار او به خاک سپرده شده است. چنانکه مردی بنام ابراهیم بن محمد همدانی نامه ای به امام علی النقی علیه السلام نوشت و از حضرت محل دفن فاطمه علیهاالسلام را سؤال کرد. امام در پاسخ وی نوشت او را کنار جدم رسول خدا بخاک سپردند.(7)
2- شیخ صدوق ابن بابویه عالم بزرگ شیعه - متوفای 389 ه - گوید: برایم ثابت شده که فاطمه علیهاالسلام رادر خانه اش دفن نمودند، پس از آنکه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه علیهاالسلام در مسجد واقع شد. من سالی که به سفر حج رفتم در مدینه رو به سوی خانه فاطمه علیهاالسلام که از استوانه روبروی باب جبرئیل تا پشت حظیره مرقد نبوی است نمودم و در آنجا زیارت فاطمه علیهاالسلام را به جا آوردم.(8)
گروهی دیگر از علماء نظیر علامه حلی و علامه مجلسی نیز معتقدند که فاطمه علیهاالسلام را درخانه اش دفن نمودند.(9)
3- شیخ طوسی - متوفای 460 ق - گوید صحیح آن است که فاطمه علیهاالسلام در خانه اش یا روضه پیامبر دفن گردید، زیرا حدیث شریف پیامبر این مطلب را تایید می کند که فرمود: «ما بین قبری و منبری روضة من ریاض الجنه » بین قبر و منبرم باغی از گلشن های بهشت است.(10)
در صورتی که مکان روضه را وسیعتر بدانیم قول شیخ طوسی نیز قابل قبول است و گرنه خانه فاطمه علیهاالسلام ما بین قبر و منبر پیامبر نبوده است بلکه پایین قبر پیامبر قرار داشته است.
4- به موجب روایتی که معتبرترین کتب شیعه نظیر اصول کافی، عیون اخبار الرضا، مناقب و دیگر کتابها آن را نقل کرده اند: مردی از حضرت رضا علیه السلام مکان قبر فاطمه علیهاالسلام را پرسید، حضرت فرمود: فاطمه علیهاالسلام را در خانه اش دفن نمودند بعد از آنکه بنی امیه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه علیهاالسلام در مسجد واقع شد.(11)
همچنین مردی از امام جعفر صادق علیه السلام مکان مزار فاطمه علیهاالسلام را سؤال نمود حضرت فرمود: «در خانه اش دفن شد»(12)

به تصریح ذکر شده که فاطمه علیهاالسلام در جوار پیامبر و در کنار او به خاک سپرده شده است. چنانکه مردی بنام ابراهیم بن محمد همدانی نامه ای به امام علی النقی علیه السلام نوشت و از حضرت محل دفن فاطمه علیهاالسلام را سؤال کرد. امام در پاسخ وی نوشت او را کنار جدم رسول خدا بخاک سپردند

بنابراین با توجه به دلائلی که ذکر شد جای تردید باقی نمی ماند که فاطمه زهرا علیهاالسلام در خانه اش دفن گردید بخصوص که ائمه علیهم السلام نیز این موضوع را با صراحت بیان فرموده اند و به یقین آن فرزندان گرامی بهتر جای قبر مادرشان را می دانند و اهل خانه از درون خانه بهتر خبر دارند.اگر فاطمه علیهاالسلام دستور ساختن تابوت را به اسماء می دهد نه برای این است که جسد او را می خواستند جابجا کنند بلکه بدین جهت است که چند تنی که بر او نماز می گزارند پیکرش را نبیند و اگر علی علیه السلام صورت قبرهای در بقیع بنا می کند بدان خاطر است تا مزارهای واقعی در آن مقطع خاص زمانی مخفی بماند و اگر با کسانی که قصد شکافتن آن قبرهای غیر واقعی را دارند به مقابله جدی برمی خیزد بدان خاطر است که اگر آن شبه قبرها شکافته شود بر آنان تردیدی نخواهد ماند که فاطمه علیهاالسلام در خانه اش به خاک سپرده شده و هر چند علی علیه السلام مزار فاطمه علیهاالسلام را با زمین یکسان قرار داده بود اما کنجاویها راز نهفته را آشکار می کرد. بعد از گذشت آن دوران خاص دیگر پنهان داشتن مزار دلیل خاص نداشت و از این رو فرزندان فاطمه علیهاالسلام یعنی حضرت امام جعفر صادق امام رضا و امام علی النقی (که درود خدا بر آنان باد) با صراحت فرمودند که مزار فاطمه علیهاالسلام در خانه اش می باشد و در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله بخاک سپرده شده است.
اکنون تنها پاسخ به این سوال باقی است که مکان حجره فاطمه زهراء علیهاالسلام در مسجد نبوی کجاست؟
در پاسخ به این سوال مورخ کبیر اهل سنت شیخ محمود بن محمد النجار در کتابش «الدرة الثمینة فی اخبار المدینة» چنین می نویسد: قبر فاطمه رضی الله عنها در خانه اوست که عمر بن عبد العزیز آن را ضمیمه مسجد کرد خانه او امروز داخل مقصوره و پشت حجره پیامبر است و در آن محرابی قرار دارد. همچنین قبر پیامبر وسائر حجرات همسرانش در مسجد قرار دارد.(13)

پی نوشت:
1) بحارالانوار، ج 43، ص 182.
2) دلائل الامامة، ص 46.
3) همان.
4) طبقات، ج 8، ص 20 .
5) نهج البلاغه فیض، ص 652- خطبه 195.
6) اصول کافی، ج 1، ص 458.
7) ریاحین الشریعة، ج 2، ص 93.
8) من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 341.
9) بحارالانوار، ج 43، ص 188؛ مراة العقول، ج 1، ص 39.
10) بحارالانوار، ج 43، ص 185.
11) «دفنت فی بیتها فلما زادت بنو امیة فی المسجد صارت فی المسجد» . اصول کافی، ج 1، ص 461؛ عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 311 ؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 139 ؛ مراة العقول، ج 5، ص 349؛ معانی الاخبار، ص 268.
12) قرب الاسناد، ص 161؛ بحارالانوار، ج 10 ، ص 192.
13) الدرة الثمینة فی اخبار المدینة، صص 359 و 360.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

M.A.H.S.A
04-08-2012, 02:26 PM
فاطمه علیهاالسلام، الگویی در همه ابعاد http://img.tebyan.net/big/1390/11/111798216111224949816378945115816840.gif
گاه اشخاص هیچ اثرى از خود نمى‌گذارند و بى نام و نشان مى‌میرند ، گاه هم در روزگار خود اثر مى‌گذارند و پس از مرگ فراموش مى‌شوند و گاه هم اشخاصى پیدا مى‌شوند كه در تمام روزگاران اثر گذارند . وجود تاریخِِی این كسان به یكى از سه گونه است :
* وجود تاریخى مادى.
* وجود تاریخى رفتارى .
* وجود تاریخى نظرى .
وجود تاریخى مادى به گونه هاى مختلف تحقق مى‌پذیرد مانند ادامه وجود با اعقاب و نوادگان و آرامگاه و آثار عینى ملموس همچون آثار هنرى كه از میكل آنژ به جاى مانده كه یكى از اركان ماندگار و عظیم هنر غرب است .
وجود تاریخى رفتارى ، به سنت ها و عادت ها و رفتارهاى متراكمى است كه شخص بنیاد مى‌نهد و ترویج مى‌كند خواه مثبت باشد و خواه منفى . در ادبیات دینى ما به این رفتارهاى متراكم ماندنى « سنت » اطلاق مى‌شود .
وجود تاریخى نظرى هم با وجود شخصیت والا و گرانمایه و معارف بلند انسانى و دینى كه تولید مى‌كند صورت مى‌بندد كه در ابدیت زمان همه را از صاحب نظران گرفته تا افراد عادى به خود و به مواریث معارفى خود مشغول مى‌كند. حضرت مسیح از جهت وجودى و ارسطو از جهت علمى بدینگونه هستند .
خلاصه آنكه برخى افراد قابلیت و استعداد بقا در تاریخ دارند، یا در یكى از ابعاد سه گانه یا در تمام آن ابعاد . حضرت زهراى اطهر علیهاالسلام در هر سه بعد تبلور و تجسم تاریخى دارند:
درباره بعد رفتارى وجود تاریخى حضرت زهرا علیهاالسلام ، به حق مى توان گفت كه آن حضرت از این جنبه شگفتى ساز و دگرگون كننده است ! زن جوانى كه بیش از هجده بهار از عمر او نگذشته بود ، پایه گذار یك سنت ـ رفتار متراكم ـ و مبدل به یك الگوى تمام عیار مى گردد تا آنجا كه امام عصر ( عج ) درباره ایشان مى گوید:
وَفِى ابْنَةِ رَسُولِ اللّهِ (صلى الله علیه وآله) لِی أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ.
انسان شناسان را اصطلاحى است به عنوان «شخصیت اساسى». بنابر این اصطلاح ، حضرت زهرا علیهاالسلام با تجرید (و جدا بودن) از قید و بندهاى فردى، یك سرمشق مطلق مى شود و بدینگونه در جاودانه تاریخ ماندنى مى گردد كه چنین هم شد .

فاطمه علیهاالسلام در پى آن بود كه زن به كرامت انسانى اش پى ببرد، و خود را فداى امیال و هوسهاى دیگران نكند، فاطمه مى خواست كه دامان زن مسلمان و هر آزاداندیش را از هر گونه فساد اخلاق و روابط نامشروع و ضد ارزشهاى دینى پاك نگه دارد

جامعه شناسان مى گویند سر منشأ اوضاع بحرانى نسل جوان در جهان سوم، خلأ الگوى رفتارى است. در این حیطه حضرت زهرا علیهاالسلام می تواند منجی و مشکل گشا باشد، چرا که آن حضرت الگوی کامل و بی عیب و نقصی است که می تواند سرمشق جامعه باشد.

فاطمه، مظهر عفاف و حجاب فاطمه علیهاالسلام بهترین مظهر عفت و پوشش ‍ زنان مسلمان است؛ زیرا با توجه به این كه فاطمه علیهاالسلام آن بانویى نبود كه كاملا با خارج از خانه قطع رابطه كرده باشد؛ چون تاریخ گواه است كه وى دعوت دیگر زنان را مى پذیرفته ، هم چنین جهت تهیه وسائل روزمره به ویژه در روزهایى كه حضرت على علیه السلام حضور نداشتند بیرون مى رفته ، مرتب به خانه پیامبر صلى الله علیه و آله رفت و آمد مى كرده ، در جنگ احد، به همراه دیگر زنان به مداواى زخمهاى پیامبر صلى الله علیه و آله پرداخته ، و در فتح مكه و حجة الوداع همراه پیامبر صلى الله علیه و آله بوده و پس از شهادت حمزه پیوسته به احد مى رفته، و گاه برخى از یاران پیامبر صلى الله علیه و آله را به همراه آن حضرت به حضور مى پذیرفته ، اما با این حال باز هم بر مسئله عفاف و حجاب زن سخت تكیه مى كرده است.
فاطمه علیهاالسلام در پى آن بود كه زن به كرامت انسانى اش پى ببرد، و خود را فداى امیال و هوسهاى دیگران نكند، فاطمه مى خواست كه دامان زن مسلمان و هر آزاداندیش را از هر گونه فساد اخلاق و روابط نامشروع و ضد ارزشهاى دینى پاك نگه دارد.
از حضرت على علیه السلام روایت شده كه فرمود: ما روزى خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله نشسته بودیم ، ایشان فرمود: به من خبر دهید چه چیز براى زنان بهتر است؟ هیچ کس نتوانست جواب حضرت را بگویند و برخواسته پراكنده شدند. من به نزد فاطمه علیهاالسلام آمدم و سؤال را براى او نقل كردم و در ضمن گفتم كه هیچیك از ما جواب رسول خدا را نمى دانستیم ، حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: من جواب سؤال را مى دانم، سپس فرمود: بهترین ویژگی براى زن این است كه هیچ مردى او را نبیند و او هم هیچ مردى را نبیند.

درباره بعد رفتارى وجود تاریخى حضرت زهرا علیهاالسلام ، به حق مى توان گفت كه آن حضرت از این جنبه شگفتى ساز و دگرگون كننده است ! زن جوانى كه بیش از هجده بهار از عمر او نگذشته بود ، پایه گذار یك سنت ـ رفتار متراكم ـ و مبدل به یك الگوى تمام عیار مى گردد

من به نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله برگشتم و گفتم یا رسول الله بهترین چیز براى زن این است كه هیچ مردى او را نبیند و او هم هیچ مردى را نبیند. حضرت با تعجب فرمود: شما كه قبلا این جا حاضر بودید و چیزى نگفتید، پس این جواب را از كجا آوردى؟! گفتم از فاطمه . پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: براستى كه فاطمه پاره تن من است .

پاسخ به یک شبهه ناگفته نماند كه این حدیث را هر یك به گونه اى معنى كرده اند كه برخى از آن ها چندان صحیح بنظر نمى رسد، مثلا برخى معتقدند كه مراد فاطمه علیهاالسلام این است كه زن نگاه شهوت آلود به مرد نكند. و همچنین به زن چنین نگاهى نكند. در پاسخ باید گفت: این گونه نگاه كردن براى زن و مرد حرام است نه این كه بهتر آن است كه چنین نگاهى نكند. و با این بیان حدیث را چه جور معنى كنیم ؟ آیا مقصود فاطمه علیهاالسلام این است كه زن هرگز از خانه بیرون نرود، كه این معنى هم صحیح نیست ، زیرا نه تنها این امر امكان ندارد و عملى نیست ، بلكه با خطى مشى و سیره خود فاطمه علیهاالسلام مخالف است . زیرا عرض شد آن حضرت رفت و آمد داشته . پس منظور حضرت از این جمله چیست ؟
بنظر مى رسد كه حضرت زهرا علیهاالسلام تكیه اش بر این بوده كه زن تا مى تواند از حضور غیر ضرورى خود بكاهد و در صورت حضور، از اختلاطهاى نامشروع و گفت و شنودهاى غیر اخلاقى پرهیز كند.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

M.A.H.S.A
04-08-2012, 02:32 PM
با توأم ای مدینه! http://img.tebyan.net/big/1391/01/172213802447326495483501871425322313670.gif
دل، معبد غم و اندوه توست و باز دل بهانه تو را می گیرد و چشمها به یاد آن همه مظلومیت بارانی می شود. نمی دانم بر کدامین ماتم اشک بریزم، یا نه، از دیدگان خون ببارم! بر محسن شهید؟ بر بازوی کبود؟ بر صورت سیلی خورده؟ بر ... که نه، بر دل زخم خورده ات؟
نامت یادآور مظلومیت علی است و فاطمه؛ مظلومیت حسن و فاطمه، مظلومیت حسین و فاطمه و ... ظلمی که گل نورسته جوانی ات را با غنچه ای در وجود، پر پر کرد و رحمی بر پهلوی شکسته و دل داغدارت ننمود.
با توام ای مدینه، تو را که تاج افتخار مدینة النبی بر سرت نهادند.
آری با توام، عجبا از خاموشی ات! عجبا از سکوت مرگبار جاهلیتی مکرر! چگونه تاب آوردی و درنگ نمودی؟ شاید چشمهایت اعمی بود از دیدن خشمی که گلی از سلالة النبی را بین در و دیوار پر پر کرد! ولی باز هم سکوتت را دلیلی نیست. مگر گوشهایت هم نمی شنیدند ناله های علی، ضجه های حسنین و زینب را؛ که این گونه بر لبانت مهر سکوت زده بودی؟
آه که باید دهان باز می کردی و بغض فرو خورده خود را بیرون می ریختی، که ناله های بیت الاحزان برای زیر و رو کردن جهان بس بود و تو ... آه که با چه ولعی گل زخم خورده وجودش را در دلت جای دادی. چگونه دختر را اندکی پس از پدر در کام فرو کشیدی و دم نزدی!

نامت یادآور مظلومیت علی است و فاطمه؛ مظلومیت حسن و فاطمه، مظلومیت حسین و فاطمه و ... ظلمی که گل نورسته جوانی ات را با غنچه ای در وجود، پر پر کرد و رحمی بر پهلوی شکسته و دل داغدارت ننمود


آه که در آن دم باید همه را می بلعیدی، پیش از آنکه دستهای پلیدشان بر گونه «خیر کثیر دو عالم» سیلی زده باشد. عجبا از تو که پس از آن چاههایت از سوز جانگداز علی نخشکیدند، آن هنگام که از فرط مصایب و ستمها به دل بیابان و نخلستانهایت پناه می برد و با چاه راز دل می گفت و شما ای چاه های مدینه چقدر حریص شنیدن سوز وصی خدا بودید که روز به روز فزونی غمش را می دیدید و آتش نمی گرفتید؟! و تو ای آسمان مدینه، اگر آن گاه که ناله های بیت الاحزانش به گوشت می رسید سنگ بر سر این جماعت بی همت و عهدشکن می باریدی و بر بدنهاشان زخم می زدی، باز هم نمی توانستی زخمهای دل فاطمه را قصاص کنی.
شاید ای مدینه! حرمت قبر رسول اللّه نگه می داشتی و دم نمی زدی. اما نه. امروز اگر تمام کره خاکی بخواهند کفاره گناه آن روز را بپردازند و تمام دریاها جوهر شوند، تمام درختها قلم، و همه وسعت این خاک، کاغذ! باز هم کم است برای نوشتن گوشه ای از مظلومیت عترت رسول اکرم.
بار گناهت سنگین است ای مدینه و خود بهتر می دانی، کوتاهی ات فراوان و جبران ناپذیر. پس همچنان خاموش بمان، تا خاکت در زیر سم اسبان او، با خون نابکاران سیراب گردد و اشک چشمان زیبایش، خاک مادر را پس از قرنها شستشو دهد و ما «السلام علیک یا بقیة اللّه الاعظم» سر دهیم.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

M.A.H.S.A
04-08-2012, 02:32 PM
مسافر، میخ، در http://img.tebyan.net/big/1390/12/44160611781416151178118128992371717069.gif
کوچه بنی هاشم، پلاک سوم جمادی الثانی . باز هم آدرس را مرور می کنم . چه قدر بوی نامهربانی از این کوچه می آید، توقف می کنم . به دنبال درب خانه می گردم . دری کبود و سینه سوخته به چشم می خورد اما باز باید بپرسم .
کسی دارد رد می شود اما نه مثل آن روز که تمام اهل مدینه در آن آزمون رد شدند .

می بخشید این همان دری نیست که در آتش جهالت و بی وفایی مسلمانان نامسلمان سوخت؟

این همان دری نیست که بوی دست پرمهر پیامبر می دهد؟
این همان دری نیست که پیامبر از آن به دیدار پاره تنش می آمد؟
این همان دری نیست که آدم های آن طرفش اهل بیت نامیده شدند؟
ناگهان همه چیز در این کوچه با من سخن می گویند . در، دیوار و میخ با چشم های شفق گونه شان به من می نگرند . می گریم بر کبودی ها . بر ماه صورت نیلگون و فریاد می زنم بر میخ . تو قاتل مادر منی، تو مسبب شهادت دختر رسول خدایی تو . . .
و میخ در حالی که گریه می کند می گوید: نه غریبه، آرام تر، اشتباه مکن . اگر مرا به رنگ شفق می بینی نه برای آن است که به خون پهلوی کوثر محمد صلی الله علیه وآله آغشته گشته ام، نه، که من خون گریستم . در را ببین، تو گمان می کنی از گذشت زمان پوسیده گشته است . نه این پوسیدگی حاصل دل پژمردگی در سوگ فاطمه است .
به راستی در و علی چه همراهند در سوختن و ساختن . در بی کسی و غربت، در هجران رحمت و محبت .
در اگر زبان داشت با نعره ای اسرافیل گونه تمام مردگان را به شهادت می خواند تا همه از مصیبت آن روز بگویند که مردگان همیشه از ما زنده تر بوده اند . در به نشستن دعوتم می کند . بنشین که غم بزرگی، به بزرگی تمام کوه های دنیا سینه ام را فشار می دهد . ما هم ناله ایم خواهرم . می بویمش . هنوز بوی پهلو می دهد . هنوز بوی کینه دوستان از دشمن دشمن تر علی را می دهد . و به میخ می گویم از آن روز برایم بگو و می گوید خواهرم، دختر آن بانوی بزرگ اگرچه آن روز به ظاهر پهلوی مادرت را . . . ولی رگ های بریده پهلوی مبارکش را بوسیدم و بر جنینی که با او بود سلام کردم .

میخ دوباره بغضش به گریه باز می شود و من از گناه مادرم می پرسم و میخ می گوید: گاهی ایمان و تقوی و اخلاص بزرگ ترین جرم های دنیایند و در مورد مادرتان این جرم به اضافه جرم غفلت و جهل مسلمانان نه چندان مسلمان، آن فاجعه را آفریدند و این بار سوخته چوبین برایم حرف می زند


چشمان من نظاره گر خون معصومه پیامبر بود . جنازه حبیب خدا بر روی زمین، همخانه معصومه پیامبر مشغول غسل و دفن پسر عمویش به وسیله اشک چشمان همسرش و دزدان حکومت اسلامی در حال بریدن این ودیعه الهی و بعد از آن ماجرای من و در و پهلو و غربت بزرگ ترین مرد دنیا و . . . میخ دوباره بغضش به گریه باز می شود و من از گناه مادرم می پرسم و میخ می گوید: گاهی ایمان و تقوی و اخلاص بزرگ ترین جرم های دنیایند و در مورد مادرتان این جرم به اضافه جرم غفلت و جهل مسلمانان نه چندان مسلمان، آن فاجعه را آفریدند و این بار سوخته چوبین برایم حرف می زند:
مسافر، آتش عشق به زهرا این بلا را بر سر من آورده است . تمام پیری چهره من، زردی گونه های من، رنجی که در سلول سلول بدنم نقش بسته است همه از عشق به آن تنها معصومه دنیاست . خواهرم فقط چند روز بعد از آن روز بد همه غم های فاطمه از دنیا رفتند و علی با دنیایی از تنهایی، تنها ماند . با این که مادرم رفته است اما کدام عقل سلیمی این را باور می کند که این تنها معصومه تمام افلاک هنوز غمگین نباشد که فرزند بزرگوارش درست مانندآن روزهای همسرش این قدر تنها و بی یاور است . دلم شکسته است . یاد خدا و دل شکسته که همواره با همند می افتم . حالا وقت دعاست . باید کاری بکنم به میخ و در نگاه می کنم . هر سه دستمان را بالا می بریم . معبودا، به ما صبری به وسعت آسمان نگاه فاطمه هنگام لبخند مرگ، صبری به وسعت مجروحیت علی، صبری به بزرگی کرم آخرین بازمانده زهرای بتول و افتخار پرستاری در رکاب قطب عالم امکان کرم فرما . آمین یا رب الفاطمه .

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

M.A.H.S.A
04-08-2012, 02:32 PM
مادر من فاطمه بود http://img.tebyan.net/big/1391/01/1571321051742077321423992437477225135127111.gif

معصومیت مادرم عصمت خداوند بود، حتی زمین هم رخصت می گرفت . عاشقش بودم مثل هر کودک دیگر .
اما مادرمان فاطمه بود . آب، آسمان، حتی خشت و گل خانه هم اورا می شناخت . افتخار غلامیش را جبرئیل به دوش می کشید .
مادرم فاطمه بود . بارها سنگ آسیاب را دیده بودم که حیای دستان مادرم شرمگینش کرده بود، حتی خستگی هم به چشمان مادرم می نازید . جدم رسول خدا را روزهاست، ندیده ام و مادرم فاطمه دلتنگ اوست . می ترسم! اما نمی دانم چرا؟ گویی نحوست و شومی، مردم خانه های اطراف را بلعیده . پدرم خسته، خسته، خسته تر زانوانش را به آغوش کشیده . می ترسم! مادر می ترسم . نمی دانم خسته بودم یا بر روی زانوان اسماء خوابم برد که به ناگه غبار و دود و آتش دلم را پریشان کرد . فاطمه افتاده بود، یاعلی، می گفت . مادر من دختر لولاک است .
اما انگار جسارت زمان جان گرفته بود و تازیانه به صورت می کوفت . مادرم افتاده بود و ضجه هایش زیر دست و پا از هم پاشیده وعلی . . . مادرمن افتاده بود و دیگر ندیدمش، خنده هایش مرد و مادر هجده ساله ام به خزان نشست، و دیگر هیچ وقت، راستی قامتش را ندیدم . من آرزومند آغوش بودم، اما نه با یک دست، دلم می خواست با هردو دستانش صورتم را به آغوش بگیرد و به وحشتم پایان دهد . اما آن لحظه که دوباره چشمانش جان گرفت، گفت:
علی چه شده؟ عمامه به سر داشت؟
برادرم، حسن، مرد کوچک من زیر پهلویش گم بود . اما مرد بود . من کوچک می دویدم و می دویدم، کوچه شاهد بود، چه قدر دویدم، چه قدر علی گفتم و فاطمه . اما افتادن من و فاطمه و علی همان و خاک به چشم من شدن همان . پدر من علی بود، مردی که نه در بند می گنجید، نه اسارت نامش را لکه دار می کرد . اما آن روز دست بسته ی پدر بود و حنجره ی سوخته ی مادرم و مادر من فاطمه بود .
«صولت علی آویزه ی گردنش بود»

و آخر این ترس، داستان یتیمی را به شانه هایم نشاند . فاطمه چشم بست و دیگر من پی حسن می دویدم . اما به آستان در نرسیده فرو ریختم و خاکستر گوشه و کنار در به آغوشم کشید . حسن می دوید و حسین مویه کرد


همین سخن بس بود که فاطمه را بشوراند . در و دیوار خود آن جا بود که آن لحظه درد مرد و استخوان شکسته از هم پاشید و فاطمه می رفت، ولی او غبار کوچه ی بنی هاشم چادرش را می بوسید . نمی دانم صدای مادرم بود یا خشم خدا در حنجری فاطمه، که: سوگند به نامش که اگر علی را رها نکنید، دنیا را ویرانه سازم .
آن گاه انقلاب دیوار مسجد بود که شهادت می داد .
- سلمان نگذار که فاطمه آشوب کند، که اگر او بخواهد قیامت بر پا کند .
مادرم فاطمه بود که با علی شکوه به نزد جدم رسول خدا برده بودند .
- خدایا این جماعت علی را بی کس یافته اند و قصد جانش کرده اند .
مادرم به خانه آمد اما چه آمدنی . از پا افتاد . همه ی دردهایش سرباز کرده بود و دیگر دستانش را دستی نبود . گوشه ی خانه ای که درونش دل سوخته بود، من بودم و روان کوچک خانه ی علی و فاطمه .
نگاه من بود و اشک های مادرم . من کودکی بیش نبودم و می ترسیدم .
و آخر این ترس، داستان یتیمی را به شانه هایم نشاند . فاطمه چشم بست و دیگر من پی حسن می دویدم . اما به آستان در نرسیده فرو ریختم و خاکستر گوشه و کنار در به آغوشم کشید . حسن می دوید و حسین مویه کرد .
- علی جان بیا . . . علی جان بیا .
صورتم خیس بود و می سوخت، ولی علی را می دیدم . شاید پا برهنه بود، اما افت و خیزش را می دیدم . پهنای صورتش در ناله غرق بود و می لرزید و خون گریه می کرد .
فاطمه را صدا زد . ام ابیها خواند، صدیقه خواند، طاهره خواند، بتول خواند، زهرا خواند، خواند . . . خواند خواند . . . .
« و مادر من فاطمه بود»

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان