M.A.H.S.A
03-30-2012, 10:41 PM
ابیات پراکنده از رباعیات
چون نیست شدی هست ببودی صنما
چون خاک شدی پاک شدی لاجرما
□
وای ای مردم داد زعالم برخاست
جرم او کند و عذر مرا باید خواست
□
مرغی به سر کوه نشست و برخاست
بنگر که از آن کوه چه افزود و چه کاست
□
بی غم دل کیست تا بدان مالم دست
بی غم دل زنگیان شوریدهی مست
□
جز درد دل از نظارهی خوبان چیست
آنرا که دو دست و کیسه از سیم تهیست
□
فاساختن و خوی خوش و صفرا هیچ
تا عشق میان ما بماند بی هیچ
□
آنرا که کلاه سر بباید زد و برد
زانست که او بزرگ را دارد خرد
□
آنجا که مرا با تو همی هست دیدار
آنجا روم و روی کنم در دیوار
□
تا با تو تویی ترا بدین حرف چه کار
کین آب حیاتست ز آدم بیزار
□
گر من به ختن ز یار وادارم دست
باورد و نسا و طوس یار من بس
□
فاساختن و روی خوش و صفرا کم
تا عهد میان ما بماند محکم
□
من گبر بدم کنون مسلمان گشتم
بد عهد بدم کنون به فرمان گشتم
□
جایی که حدیث تو کند خندانم
خندان خندان به لب برآید جانم
□
اشتربان را سرد نباید گفتن
او را چو خوشست غریبی و شب رفتن
□
از ترکستان که بود آرندهی تو
گو رو دیگر بیار مانندهی تو
□
زلفت سیهست مشک را کان گشتی
از بس که بجستی تو همه آن گشتی
□
گر آنچه بگفتهای به پایان نبری
گر شیر شوی زدست ما جان نبری
□
هر جا که روی دو گاو کارند و خری
خواهی تو بمرو باش خواهی بهری
□
آراسته و مست به بازار آیی
ای دوست نترسی که گرفتار آیی
چون نیست شدی هست ببودی صنما
چون خاک شدی پاک شدی لاجرما
□
وای ای مردم داد زعالم برخاست
جرم او کند و عذر مرا باید خواست
□
مرغی به سر کوه نشست و برخاست
بنگر که از آن کوه چه افزود و چه کاست
□
بی غم دل کیست تا بدان مالم دست
بی غم دل زنگیان شوریدهی مست
□
جز درد دل از نظارهی خوبان چیست
آنرا که دو دست و کیسه از سیم تهیست
□
فاساختن و خوی خوش و صفرا هیچ
تا عشق میان ما بماند بی هیچ
□
آنرا که کلاه سر بباید زد و برد
زانست که او بزرگ را دارد خرد
□
آنجا که مرا با تو همی هست دیدار
آنجا روم و روی کنم در دیوار
□
تا با تو تویی ترا بدین حرف چه کار
کین آب حیاتست ز آدم بیزار
□
گر من به ختن ز یار وادارم دست
باورد و نسا و طوس یار من بس
□
فاساختن و روی خوش و صفرا کم
تا عهد میان ما بماند محکم
□
من گبر بدم کنون مسلمان گشتم
بد عهد بدم کنون به فرمان گشتم
□
جایی که حدیث تو کند خندانم
خندان خندان به لب برآید جانم
□
اشتربان را سرد نباید گفتن
او را چو خوشست غریبی و شب رفتن
□
از ترکستان که بود آرندهی تو
گو رو دیگر بیار مانندهی تو
□
زلفت سیهست مشک را کان گشتی
از بس که بجستی تو همه آن گشتی
□
گر آنچه بگفتهای به پایان نبری
گر شیر شوی زدست ما جان نبری
□
هر جا که روی دو گاو کارند و خری
خواهی تو بمرو باش خواهی بهری
□
آراسته و مست به بازار آیی
ای دوست نترسی که گرفتار آیی