توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : پرسش هایی راجب آیات و سورهای قرآنی
M.A.H.S.A
03-29-2012, 09:38 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
چگونه مىتوان اعجاز را تعريف و اثبات كرد؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
اعجاز به معناى خرق عادت است كه از طرفى مقرون به تحدى است و از طرف ديگر، مطابق ادعايى است كه از سوى صاحب اعجاز صورت گرفته است. خرق عادت يعنى برخلاف عملكرد معهود قوانين طبيعى، امرى رخ دهد.
خارق عادت بودن اعجاز به معناى نداشتن علت و يا نفى قانون عليت نمىباشد و اعجاز گرچه همچون امور عادى اسباب طبيعى دارند اما آن اسباب براى عموم مردم قابل لمس نبوده و از آن آگاهى ندارند. تحدى يعنى اينكه پيامبرِ صاحب اعجاز، از افرادى كه اعجاز او را باور ندارند و دعوت او را صادق نمىشمرند، بخواهد كه اگر مىتوانند نظير آنرا بياورند.
اعجاز از نفوس انبياء نشأت گرفته وبه اذن خدا مىباشد، يعنى متكى به نيروى لايزال و نامحدود الهى است، و لذا هميشه غالب و قاهر است. اعجاز نياز به تعليم و تمرين ندارد و از اين جهت نيازمند قيد و شرط خاصى نمىباشد. معجزهى پيامبران براى سرگرمى و... نيست بلكه به منظور هدايت و راهنمايى بشر صورت مىگيرد و اينگونه است كه معجزه از كرامت، همچون استجابت دعاو... و نيز از سحر و جادو و...، تمايز پيدا مىكند.
در كرامات، پاى تحدى و هدايت خلق و ادعاى پيامبرى در كار نيست. در سحر وجادو و كارهايى كه مرتاضان انجام مىدهند، منشأ طبيعى وجود ندارد و اگر در بعضى از موارد هم وجود داشته باشد، هدف مقدسى را دنبال نمىكند.
علاوه بر اين، شخص در اثر تعلم و تمرين به چنين چيزى دست مىيابد و قادر به انجام كار مشخصى است و چون از نيروى بشرى سرچشمه مىگيرد و انسان و نيروهايش محدود مىباشد، امر خارق العادهاى كه توسط چنين اشخاصى انجام مىپذيرد، مغلوب نيروى مافوق قرار مىگيرد.
و اما اثبات اعجاز: اعجاز بر دو قسم است، گاهى فعلى است و زمانى بيانى و گفتارى. اعجاز فعلى از طرفى با حواس مردم سر و كار دارد ودر بستر زمان واقع مىشود و بعد از وقوع معجزه باقى نمىماند، گرچه از پيامبر اسلامعليه السلام تعدادى از معجزات فعلى باقى مانده است.
اثبات اين قسم، براى افرادى كه در زمان وقوع معجزه حضور نداشتند، با بررسى روايات ناقل اعجاز، امكانپذير است.
و اعجاز قولى پيامبر اسلامعليه السلام همانا قرآن است، قرآن در موارد زيادى منكرين را به مبارزه دعوت كرده و تحدى نموده است.
تحدى قرآن در زمينهى خاصى همچون فصاحت و بلاغت نيست، بلكه از هر جهتى كه امكان برترى در آن وجود داشته باشد، مىتواند مورد تحدى قرار گيرد همچون خبر از غيب و طرح مسايل علمى و عدم اختلاف در قرآن و...، كه اثبات چنين اعجازى نيازمند بررسى وجوه اعجاز قرآن است به اين معنا كه اثبات گردد قرآن در زمينههاى مختلف برترىهايى دارد كه بشر از ارايهى آنها عاجز است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
دانشمندان اسلامى در تعريف معجزه گفتهاند:[1]
"معجزه، امر خارق عادتى است كه مقرون به تحدى باشد و از طرفى مطابق با ادعا داشته باشد" خوارق عادت، رويدادهايى هستند كه بر خلاف عادت امور و اشيا و عملكرد معهود قوانين طبيعى مىباشند. اينكه گفته شد: معجزه خارق عادت است، نه بدين معناست كه معجزه، استثنايى است از قانون عليت. معجزه، نفى علل نيست چون قانون عليت، هم مورد پذيرش برهان است و هم قرآن. قانون عليت[2] و خوارق عادت، هر دو مورد پذيرش قرآن كريماند، ولى معارفى را هم به بشريت عرضه مىكند مانند اينكه زمام علل بدست خداست، اسباب مادى مستقل در تأثير نيستند و سبب واقعى خداست[3] و از جمله اسبابى كه در مورد معجزات مؤثر است، نفوس انبيا مىباشد[4] و مبدئى كه در نفوس انبيا و اوليا و مؤمنين قرار دارد، مافوق تمام اسباب ظاهرى و غالب بر آنهاست.[5]
نتيجه اينكه، معجزه و ساير امور خارق العادة همانند امور عادى به اسباب طبيعى محتاج هستند و علاوه، هر دو (معجزه و امور عادى) از اسباب باطنى بهرهمندند، و اسباب باطنى با آنچه كه ما آنان را به عنوان اسباب مىشناسيم متفاوتند، ولى در امور عادى، اسباب ظاهرى و عادى توأم با اسباب باطنى و حقيقى بوده و آن اسباب باطنى هم توأم با اراده و امر خدا مىباشند. البته گاهى اسباب حقيقى با اسباب ظاهرى هماهنگى نمىكنند ودر نتيجه، سبب ظاهرى از سببيّت افتاده و آن امر عادى موجود نمىشود، چون اراده و امر خدا بدان تعلق نگرفته است. برخلاف امور خارق العادة كه مستند به اسباب طبيعى عادى نبوده بلكه به اسباب طبيعى غير عادى تكيه دارند يعنى به اسبابى كه براى عموم مردم قابل لمس نيست. البته اسباب طبيعى غير عادى نيز مقارن به اسباب حقيقى و باطنى و در نهايت مستند به اذن و ارادهى خدا مىباشند.
از شروط ديگر معجزه، مقرون بودن به تحدى است. يعنى پيامبرى كه معجزه به دست او جارى مىشود از همگان، بويژه منكران و ناباوران، مىخواهد كه اگر معجزهى او را عمل عادى مىدانند و حاكى از صدق دعوت او نمىشمارند، نظير آنرا بياورند.[6]
بعبارت ديگر، معجزه يعنى "بينه و آيت الهى" كه براى اثبات يك مأموريت الهى صورت مىگيرد و لذا محدود به شرايط خاص و مقرون به تحدى مىباشد.[7]
از جمله مواردى كه در معجزه شرط است و در تعريف معجزه بيان شده، اينست كه مطابقت با دعوا داشته باشد يعنى اگر كسى ادعاى نبوت مىكند و معجزهى خودش را، به عنوان مثال، شفا دادن كور مىداند، بايد كور شفا پيدا كند تا دليلى بر صدق او باشد.[8]
پس معجزه، خرق عادت است و خرق عادت گرچه شامل سحر و كهانت و استجابت دعا و امثال آن مىشود اما سحر و كهانت تاب مقاومت در برابر معجزه را ندارند و اسبابش، مغلوب مىشوند و معجزه، از اين جهت معجزه است كه عوامل طبيعى و غير عادى آن، مغلوب واقع نمىگردند و همواره قاهر و غالباند.[9] سحر و جادوگرى نه منشاء الهى دارد ونه منشاء طبيعى وما به ازاى واقعى و نفس الامرى، و غالباً بر چشم بندى، از جمله سبقت گرفتن بر سرعت ديد و ايهام و تخيل و تلقين مبتنى است و اگر در بعضى موارد هم منشاء طبيعى داشته باشد، در خدمت اهداف شر است و غالباً با جهل و خرافات توأم مىباشد.
يعنى خارق العادهى بشرى در هدف هم با معجزه پيامبران، تفاوت دارد. پيامبران معجزات را به منظور هدايت و راهنمايى بشر مىآورند نه سرگرمى....
از طرف ديگر، معجزه قيد و شرط خاصى ندارد بدين معنا كه براى انجام آن نياز به تعلم و تمرين نيست برخلاف آنچه كه مرتاضان انجام مىدهند كه از سويى به تعلم و تمرين محتاجند و از سوى ديگر نمىتوانند هر كارى را انجام دهند. و اين بخاطر اينست كه معجزهى پيامبران متكى به نيروى لايزال و نامحدود الهى است ولى خارق العادهاى كه از ديگران سرمىزند از نيروى محدود انسانى مايه مىگيرد و لذاست كه خارق عادت بشرى قابل معارضه است و احدى جرأت ندارد كه تحدى كند.[10]
معجزه با استجابت دعا و... اين فرق را دارد كه در مورد معجزه، پاى تحدى و هدايت خلق در كار است و با صدور آن، صحت نبوت پيامبر و رسالت و دعوتش بسوى خلق اثبات مىگردد و لذا شخص صاحب معجزه، درآوردن آن مختار است به اين معنا كه هر وقت از او معجزه خواستند مىتواند بياورد و خدا هم ارادهاش را عملى مىسازد. بخلاف استجابت دعا و كرامات اوليا كه چون پاى تحدى در كار نيست و هدايت كسى وابسته به آن نيست، تخلف آن امكانپذير است و تخلف آن موجب گمراهى ديگران نمىشود.[11]
بعبارت ديگر، كرامت يك امر خارق العادهاى است كه صرفاً اثر قوت روحى و قداست نفسانى يك انسان كامل يا نيمه كامل است و براى اثبات هدف الهى خاصى نيست و در واقع، معجزه زبان خداست كه شخصى را تأييد مىكند ولى كرامت، چنين زبانى نيست.[12]
بهرحال معجزهى همراه با ادعا، مختص نبى است و اگر از شخصى معجزهاى سرزد يا ادعاى نبوت دارد يا ندارد و اگر دارد، از طريق معجزهاش به صدق ادعايش علم پيدا مىكنيم، چون اظهار معجزه از دست دروغگو عقلاً قبيح است، و اگر ادعاى نبوت ندارد به نبوتش حكم نمىشود زيرا معجزه، ابتداءً بر نبوت دلالتى ندارد و آنچه را كه اثبات مىكند، صدق ادعا است و اگر ادعا متضمن دعواى نبوت باشد، معجزه دلالت مىكند كه مدعى در ادعايش راستگو مىباشد ولازمه اين راستگويى، ثبوت نبوتش مىباشد.
البته پيامبر قبل از نبوت هم مىتواند معجزه كند، اما اين از باب "ارهاص" يعنى آماده كردن مردم براى شنيدن دعوت مىباشد.[13]
آرى، معجزه فقط بعد از آغاز دعوت پيامبران و همراه با تحدى سرمىزند و در غير اينصورت اگر عمل خارق العادهاى از پيامبر ملاحظه شود، كرامت شمرده مىشود هرچند كه عرفاً همهى كرامات انبيا و ائمهى اطهارعليه السلام معجزه شمرده مىشوند.[14]
اما اثبات معجزه، متوقف بر تبيين دو مسأله است: اولاً، اقسام معجزات پيامبرعليه السلام ثانياً، وجوه اعجاز قرآن.
اقسام معجزات:معجزه بر دو قسم است: فعلى و قولى
معجزهى فعلى عبارت است از: تصرف در كاينات بر اساس ولايت تكوينى[15]، به اذن خداوند؛ مثل شق القمر[16] و شق الشجر[17] از طرف پيامبر عظيم الشأن اسلام و شق الارض[18] و شق البحر[19] در داستان قارون و فرعون از ناحيهى حضرت موسىعليه السلام و شق الجبل[20] از سوى حضرت صالح و شفادادن اكمه و ابرص و احياى مردگان[21] توسط حضرت عيسىعليه السلام و كندن درب قلعهى خيبر به اعجاز علوى[22]
معجزهى قولى عبارت است از: كلمات و بيانات خداوند و پيامبرصلى الله عليه وآله و ائمه عليه السلامكه حاوى معارف عميق و حقى هستند كه موجب حيرت و ابتهاج عقول عالميان گشتهاند.
در فرق معجزه فعلى و گفتارى بايد گفت كه معجزهى فعلى، هم محدود به زمان ومكان خاصى است و هم براى عوام مىباشد، چون آنها با محسوسات سر و كار دارند[23] و اما معجزهى قولى، اختصاص به زمان خاصى ندارد ودر تمام عصرها باقى و براى خواص مىباشد.
البته از معجزات فعلى پيامبر صلى الله عليه وآله، تعيين قبلهى مدينه مىباشد كه هنوز هم پابرجاست و پيامبرصلى الله عليه وآله بدون اينكه از آلات نجومى وقواعد هيوى و... استفاده نمايد، بسوى كعبه ايستاد و فرمود: "محرابى على الميزاب" محراب من روبروى ناودان خانه خداست.[24]
اثبات اعجاز فعلى، نياز به بررسى رواياتى دارد كه آن اعجاز را نقل كردهاند، اگر آن روايات از نظر سند مورد پذيرش بودند یا قراینی برای صحت وجود داشتند، آن اعجاز را مىپذيريم و الا راهى براى اثبات آن نداريم، گرچه احتمال آن را هم نمىتوانيم نفى كنيم. بله آن دسته از اعجاز فعلى را كه قرآن از پيامبران نقل كرده است، بدون شك و ترديد مىپذيريم و همچنين اعجازهاى فعلى كه هنوز پابرجا مىباشند، مورد قبول خواهند بود.
اعجاز قرآن: سرسلسلهى اعجاز قولى، قرآن است ودر صدور و عدم تحريف قرآن، كسى نمىتواند شك كند و آنچه كه مىماند اينست كه به چه دليل قرآن معجزه است؟
براى پاسخگويى به اين سؤال، تبيين وجوه اعجاز ضرورى به نظر مىرسد، يعنى قرآن از جهات مختلف بررسى گردد تا ثابت شود كه كلام خداست.
وجوه اعجاز قرآن:[25] قرآن از جهات مختلف تحدى كرده است كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مىشود:
1- تحدى به فصاحت و بلاغت[26]
2- تحدى به عدم اختلاف در معارف ارائه شده[27]. و بدين جهت است كه حضرت على عليه السلام مىفرمايد: بعضى از قرآن، ناطق به مفاد بعض ديگر و پارهاى از آن شاهد پارهاى ديگر است.
3- تحدى به خبرهاى غيبى[28]؛
4- تحدى به كسى كه قرآن بر او نازل شده است[29]؛
5- تحدى به علم[30] و...
قرآن مجيد از اين طريق اعجاز و حقانيت خود را اثبات مىنمايد كه: شخصى كه امى و درس نخوانده است ودر محيطى كه از اخلاق و معارف و تمدن بشرى، در آن خبرى نبوده رشد كرده، نمىتواند از پيش خود معارف و اخلاق و قوانين دينى، اعم از عبادتها و معاملات و سياسات اجتماعى و... و خلاصه هر آنچه كه بشريت بدان محتاج است، به بشريت عرضه كند، به نحوى كه صاحبان انديشه و علوم را به اعجاب وا داشته و از ادراك آن عاجز ماندهاند. قرآن نه تنها كليات و مهمات مسايل را متعرض شده است بلكه از بيان جزئىترين مسائل هم فروگذار نكرده است و عجيب اينست كه تمام معارفش بر اساس فطرت و اصل توحيد بنا شده است بطوريكه تفاصيل احكامش بعد از تحليل به توحيد برمىگردد و اصل توحيدش بعد از تجزيه به همان تفاصيل بازگشت مىكند.
قرآن، هم الفاظش معجزه است و هم معانى نهفته در الفاظش، يعنى هم خوب سخن گفته و هم سخن خوب ارايه داده است.[31] و تا حال كسى نيامده كه در برابر تحدى قرآن در زمينههاى مختلف قد علم كند و لااقل سورهاى همچون سوره كوثر بياورد.
نكتهاى كه در آخر لازم است بدان اشاره گردد اينست كه قرآن در كلماتش بطور مطلق تحدى كرده[32] و فرموده اگر كسى مىتواند نظيرش را بياورد و نفرموده كه اگر مىتوانيد كتابى فصيح و يا بليغ مثل قرآن و يا كتابى كه مشتمل بر چنين معارفى است بياوريد؛ و اين مىفهماند كه قرآن از هر جهتى كه ممكن است مورد برترى قرار گيرد، برتر است و اين تحدى و تعجيز براى فرد فرد بشر در تمامى اعصار مىباشد و اگر كسى توان درك وجوه اعجاز قرآن را ندارد، براى اينكه اعجاز قرآن بر وى اثبات گردد بايد به صاحبان فهم قوى مراجعه كند، همانها كه عمرى در فهم معارف قرآن تلاش كردهاند و خود بر اين باورند كه قرآن اقيانوسى از معارف است كه آنها قطرهاى از آن را چشيدهاند.
[1] ر.ك: كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، علامه حلى با تعليق و تصحيح آيت الله حسن زاده آملى، ص 350 - 353، و تعليقات آيت الله حسن زاده بر كشف المراد، ص 595.
رهبران بزرگ ومسئوليتهاى بزرگتر، ص 119 - 153، مقدمهاى بر جهان بينى اسلامى -شهيد مطهرى - چاپ جامعه مدرسين، 1362، ص 179 - 208، الميزان، ج1، ص 58 - 90 و ترجمه فارسى الميزان، ج1، ص 93 - 140 انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه، ص 8 - 21، ترجمه و شرح اشارات ابن سينا، نگارش دكتر ملكشاهى، ص 466 - 491، شواهد الربوبية، ملاصدرا با حواشى مرحوم سبزوارى و تعليق و تصحيح و مقدمه سيد جلال آشتيانى چاپ دوم، ص 340 - 349، فصل فى اصول المعجزات وخوارق العادات، مبدء و معاد، ملاصدرا، ترجمه احمد بن محمد الحسينى اردكانى به كوشش عبدالله نورانى، ص 538 - 549.
[2] طلاق، آيه 3 - حجر، آيه 21 - قمر، آيه 49.
[3] اعراف، آيه 54 - بقره، آيه 284 - حديد، آيه 5 - نساء، آيه 80 - آل عمران، آيه 26 - طه، آيه 50 - بقره، آيه 255 - يونس، آيه 3.
[4] مؤمن، آيه 78.
[5] صافات، آيه 173 - مجادله، آيه 21 - مؤمن، آيه 53.
[6] ر - ك: بهاء الدين خرمشاهى، جهان غيب و غيب جهان، ص 45 - 83.
[7] ر - ك: شهيد مطهرى، مقدمهاى بر جهان بينى اسلامى، چاپ جامعه مدرسين - ص 189.
[8] كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، ص 350.
[9] در داستان سحره فرعون وقتى آنها كار حضرت موسى را ديدند خود فهميدند كه كار حضرت موسى معجزه است چون سحرها بلعيده شدند و لذا به عجز خود اعتراف كردند و... (اعراف، آيه 105 - 125.)
[10] ر - ك: آية الله مكارم شيرازى، رهبران بزرگ و مسئوليتهاى بزرگتر، ص 119 تا 153.
[11] ر - ك: الميزان، ج1، ص 82.
[12] ر - ك: شهيد مطهرى، مقدمهاى بر جهان بينى، 1- 7، ص 189 - شهيد مطهرى، آشنايى با قرآن، ج2، ص 235 به بعد.
[13] ر - ك: كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، ص 352.
[14] همان، ص 353 - جهان غيب و غيب جهان، ص 46 - 47.
[15] انسان در اثر انجام اوامر و دستورات الهى به خدانزديك مىگردد ودر اثر قرب به خدا از مقام ولايت بهرهمند مىگردد و آنگاه مىتواند همچون خدا در كاينات تصرف كند.
[16] از جمله معجزات پيامبر نصف كردن ماه بوده است.
[17] (حضرت امير ع) در نهج البلاغه، خطبهى قاصعه، معجزهى شق الشجر پيامبر را توضيح مىدهند. در باب معجزات پيامبر به كتاب بحار الانوار طبع كمپانى، چاپ سنگى، ص 105 مراجعه شود.
[18] قصص، ايه 76 - 81.
[19] بقره، آيه 50.
[20] شمس، آيه 11 - 15.
[21] آل عمران، ص 49.
[22] بشارة المصطفى، طبع نجف، ص 235 - امالى صدوق، مجلس، 77، چاپ سنگى، ص 307.
[23] معنای این حرف آن نیست که خواص از آن استفاده نمی کنند بلکه گاهی مثل سحره در داستان حضرت موسی در راس استفاده کنندگان قرار دارند.
[24] مير داماد، قبسات، چاپ سنگى، ص 321 - كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، تعليقات آيت الله حسن زاده، ص 597 - 598 - انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه، آيت الله حسن زاده آملى، ص 8 - 21.
[25] ر - ك: دائرة المعارف تشيع، ج2، ص 265 - دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج9، ص 363 - 366 - الميزان، ج1، ص 58 - 90 - تعليقات آيت الله حسن زاده بر كشف المراد، ص 597 - 600.
[26] هود، آيه 14 - يونس، آيه 39.
[27] نساء، آيه 82 - زمر، آيه 23.
[28] هود، 49 - يوسف، 102 - آل عمران، 44 - مريم، 34 - روم، 1 - 4 - فتح، 15 - انبياء، 97 - قصص، 85 - مائده، 67 - نور، 55 - فتح، 27 - حجر، 329 - انعام، 65 - يونس، 47 و....
[29] يونس، آيه 16.
[30] نحل، 89 - انعام، 59 - نساء، 106 - فصلت، 42 - حشر، 7 - حجر، 9.
[31] ر نمايه: وجوه اعجاز قرآن.
[32] بقره، ايه 23 - اسراء، آيه 88.
M.A.H.S.A
03-29-2012, 09:39 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
معناى قول خداوند متعال در سورهى مريم آيهى 17: "... فأرسلنا اليها روحنا فتمثّل لها بشراً سوّياً" چيست؟ توضيح كافى در مورد تمثل بفرماييد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
مفهوم لغوى و اصطلاحى تمثل: "تمثل؛" يعنى پيش روى كسى ايستادن، تصور شدن چيزى براى كسى، مانند چيزى شدن، تصور كردن. منظور از "تمثل" در آيه فوق اين است كه: فرشتهى الاهى به صورت انسانى در آمد و در مقابل مريم متمثل شد و مريم تصور كرد كه او سيرتاً و صورتاً انسان است. البته جبرئيل فقط از نظر صورت و شكل ظاهرى مثل انسان بود، نه اين كه حقيقتاً و واقعاً انسان باشد؛ چرا كه اين معنا باعث انقلاب و دگرگونى در ذات او مىشد و اين غير ممكن و محال است.
در قرآن كريم تمثل فقط در آيه ی 17 سوره ی مريم آمده است، ليكن در روايات اسلامى و ديگر منابع، در موارد متعدد و به طور گسترده مطرح شده است؛ نظير تمثل ابليس و دنيا و مال و فرزند و اعمال انسان و نيز تمثل قرآن در بهشت و... .
در رابطه با مسئله ی تمثل، شبهاتى ممكن است مطرح گردد كه به سه شبهه و اشكال و پاسخ آنها اشاره مىشود: 1. در جريان تمثل، احتمال خطاى در ادراك مىرود، لذا ملاك صدق ادراك مُدرِك چيست؟ پاسخ: ملاك صدق قضيه در قضاياى ذهنيه، انطباق آن با نفس الامر قضيه است كه آن اعم از وجود خارجى ملموس است.
2. آيا غير از پيامبر (ص) و وصى او كسى مىتواند ملك و جبرئيل را مشاهده كند و به عالم ملكوت راه يابد؟
پاسخ: از برخى آيات قرآن و منابع اسلامى استفاده مىشود كه انسان مىتواند به عالم ملكوت راه يابد چرا كه در آيهى 185 سوره ی "اعراف" خداوند در مقام توبيخ و ترغيب و تحريض برآمده كه چرا به عالم ملكوت و باطن دنيا نظر نمىكنند، به علاوه عرفا گويند: در انسان شايستگى و استعداد عروج به عالم شامخ ملكوت وجود دارد و تمثل جبرئيل براى حضرت مريم (ع)، نمونهى بارز آن است؛ زيرا مريم نه "پيامبر" بود و نه "وصى" او، بلكه تنها یکی از اولیای خدا بود.
3. آيا بازگشت از عالم غيب به عالم دنيا و طبيعت، رجوع از كمال به نقص نيست و با نظريهى حركت جوهرى ملاصدرا كه در فلسفه مطرح است، منافات ندارد؟
پاسخ: زمانى بازگشت از عالم غيب به عالم دنيا محال است كه موجودى كه با حركت جوهرى كامل شده و به فعاليت و مطلوب رسيده، بخواهد آن كمالات را از دست بدهد و ضايع كند، ليكن در تمثل و نظير آن (رجعت) اين معناى محال، لازم نمىآيد، بلكه آن موجود با حفظ تمام كمالات و سعهى وجودى هويت خود در تمام عوالم، توجهى هم به عالم طبعیت و دنيا مىنمايد. نظير تجّلى ذات حق تعالى و ظهور او براى انسان و جهان كه مبدأ پيدايش و ايجاد آفرينش گرديده است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
ترجمه ی آيه ی 17 از سورهى مريم: "و در برابر آنان پردهاى بر خود گرفت. پس روح خود را به سوى او فرستاديم تا به (شكل) بشرى خوش اندام بر او نمايان شد."
مفهوم لغوى و اصطلاحى "تمثل": واژه ی "تمثل" به معناى تصور كردن،[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_edn1) مانند چيزى شدن، پيش روى كسى ايستادن، تصور شدن چيزى براى كسى مىباشد.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_edn2) و مىتوان گفت، تمثل در اصل از مادهى "مثول" به معناى ايستادن در برابر شخصى يا چيزى است و "ممثّل" به چيزى مىگويند كه به صورت ديگرى نمايان گردد. بنابراين، "فتمثل لها بشراً سوّياً" مفهوش اين است كه فرشتهى الاهى به صورت انسانى در آمد. بدون شك معناى اين سخن اين نيست كه جبرئيل صورتاً و سيرتاً تبديل به يك انسان شد؛ چرا كه چنين انقلاب و دگرگونى ممكن نيست، بلكه منظور اين است كه به صورت انسان درآمد هرچند سيرت، همان فرشته بود، ولى مريم در ابتداى امر خبر نداشت، از اين رو چنين تصور كرد كه در برابر موجودى قرار دارد كه سيرتاً و صورتاً انسان است.[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_edn3)
تمثل در آيه، بر همان معناى لغوى آن كه تصور و ظاهر شدن چيزى براى كسى است، منطبق مىباشد. تمثل در قرآن كريم فقط در قصهى مريم وارد شده است و ليكن در روايات اسلامى و تواريخ، تمثل و مشابه آن (تنصب، تصوّر، تبدى، سَنَح، ظهور،...) بسيار ديده شده و در معانى وسيع كلمه به كار رفته است. از جمله: تمثل ابليس در دارالندوة در لباس پيرمردى خيرانديش و خيرخواه كه به اغوا كردن سران قريش پرداخت و يا دنيا و باطن آن كه به صورت زن زيبا و دلربايى در برابر على (ع) آشكار شد و نيز مال و فرزند و عمل انسان كه در هنگام مرگ در چهرههاى مختلف و خاص در برابر او مجسم خواهد شد و يا ظاهر شدن اعمال و عبادات انسان در قبر و روز قيامت و تمثل و تجسم آنها در شكلهاى مخصوص. و نيز تمثل قرآن در صورت نيكو و درجهى بلندى در بهشت براى مؤمن قارى قرآن و نظاير اينها كه در منابع اسلامى آمده است.
تمثل در تمام اين موارد، مفهومش اين است كه چيزى يا شخصى صورتاً به شكل ديگرى در آيد و نزد آدمى ظاهر شود بدون اين كه ماهيت و ذات آن تغيير يافته باشد.
يكى از نمونههاى بارز چنين ادعايى، آيات 69 - 70 سورهى هود است كه جريان آمدن فرشتگان و تجسم و تمثل آنها نزد حضرت ابراهيم (ع)را بازگو مىكند. جناب استاد علامه شعرانى (ره) در كتاب "راه سعادت" مىگويد: در قرآن كريم آمده است كه چون فرشتگان نزد ابراهيم (ع) آمدند تا بشارت به اسحاق (ع)سلام دهند، ابراهيم گوسالهى بريان براى آنها آورد و ديد دست آنها به گوساله نمىرسد، او را ناپسنديده آمد و بترسيد. اما در تورات آمده است (تورات، سفر تكوين 18، 8) كه فرشتگان از آن گوساله خوردند، و صحيح همان است كه قرآن مىگويد؛ چون فرشتگان از طعام دنيا نمىخورند و حكايات قرآن اگر از تورات گرفته شده بود مانند تورات بود، اما وحى الاهى است از جانب پروردگار كه مىداند فرشته غذا نمىخورد، و آن كه درس نخوانده و از رموز حكمت آگاه نيست و از عالم مجردات خبر ندارد، اين گونه امور را نمىداند...".[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_edn4)
معلوم شد احاديثى كه دربارهى ملايكه روايت شده است كه آنها به صورتهاى گوناگون رؤيت شدهاند، بيان رؤيت ذات و حقيقت آنها به ديدهى ظاهر نيست؛ زيرا كه اصل وجودشان روحانى و مجرد است، بلكه ظهور و بروز آنها در ظرف ادراك مدركين است كه آن حقايق مجرده بدون "تجافى" در صقع نفس مدركين و در كارخانهى وجود ايشان به صورتهاى گوناگون ظهور مىيابند كه در قرآن كريم از آن به "تمثل" تعبير شده است.
این كه گفتيم "بدون تجافى" مقصود اين است كه عين خارجى مَلَك و وجود نفسى او كه همان ذات حقيقى اوست، از حقيقت خود خارج نشده است و ذات آن حقيقت تبديل به انسان نشده است كه عين به عين ديگر قلب شود، بلكه آن حقيقت در ظرف ادراك در صورت (انسانى) مثلاً تمثل يافته است و قوهى مدركه ی مجردّه، كه با حقيقت مجرد ملك ارتباط يافت، آن مدرَك در وعاء ادراك در قوهى خيال، كه خود تجّرد برزخى دارد، مطابق احوال نفسانيه مدرك متمثل مىشود.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_edn5)
در زمينهى تمثل ممكن است شبهه و سؤالاتى به ذهن برسد كه به برخى از آنها همراه با پاسخ شبهات اشاره مىشود:
1. در جريان تمثل، آيا احتمال نمىرود كه شخص درك كننده، به خطا چيزى را ادراك كند و سپس چنين تصور كند كه آن حقيقت و واقعيت داشته، در حالي كه واقعيتى در كار نبوده است. به عبارت ديگر، ملاك صدقِ ادراك مدرِك چيست؟
پاسخ: يادآورى اين مسئله ضرورى است كه در بحث شناختشناسى، اين گونه گفته شده كه، شناخت و ادراك يك چيز عبارت است از: "حاضر شدن خود شىء و يا صورت جزئى (شكل ظاهرى و مشخصات فردى) و يا مفهوم كلى آن شىء نزد مدرِك". حضور خود شىء مانند حضور "من" و "حالات من" در نزد خودم و حضور صورت جزئى شىء مانند حضور شكل و صورت ظاهرى زيد و عمرو در نزد خودم و حضور مفهوم كلى آن در نزد مدرِك مانند حضور صورت كلى انسان و حيوان و كوه در نزد خودم.
اين تعريف هم، شامل علم حضورى و هم علم حصولى هر دو مىشود.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_edn6)
اين امر نيز مسلم است كه در شناختهاى حسى و خيالى، مدرك ما يك امر جزئى است. البته با اين تفاوت كه در ادراك خيالى، صورت محسوس بدون حضور ماده قابل تصور و ادراك است، به خلاف مدرك در ادراك حسّى. با توجه به مسئلهى فوق، تمثل كه عبارت است از؛ ظهور چيزى براى انسان به صورتي كه انسان با آن الفت دارد و با غرضش از ظهور مىسازد، مانند ظهور جبرئيل (ع)براى مريم (ع) به صورت بشرى تمام عيار، چون مألوف و معهود آدمى از رسالت همين است كه شخص رسول رسالت خود را گرفته نزد مرسل اليه بيايد، و آنچه را گرفته از طرق تكلم و تخاطب ادا كند و اين جريان را نبايد با امر وهمى و تخيّلى باطل كه سراب گونه است خلط نمود. همان گونه كه سوفسطائى نظر مىدهد كه: هيچ يك از مدركات ما آن طور كه ما درك مىكنيم نيست؛ زيرا پاسخ اين گروه اين است كه: بايد فرق قايل شد بين اين كه حقيقتى واقعى به صورتى جلوه نموده، مألوف و معهود مدرِك باشد و با ادوات ادراك او جور درآيد و بين اين كه اصلاً در خارج حقيقتى وجود نداشته باشد و تنها و تنها صورتى ادراكى و ذهنى وجود داشته باشد، كه اين دومى سفسطه است، نه اولى. و در علم حصولى و ارتسامى توقّع بيش از اين داشتن، توقعّى بي جا است.[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_edn7)
ضمناً يادآور مىشويم كه در فلسفهى اسلامى، ميزان و ملاك، صواب و خطا، انطباق يافتن قضيه ی درك شده، با واقع و حقيقت آن است، خواه واقعِ قضيه، خارجى باشد و يا ذهنى و يا اعتبارى و يا نفس الامرى. بنابراين ملاك صدق در قضاياى ذهنيه، انطباق آنها با نفس الأمر آن قضاياست كه اعم از وجود خارجى ملموس مىباشد.[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_edn8)
2. آيا غير از پيامبر (ع) و وصى او، كسى مانند حضرت مريم (ع)كه نبى و وصى نيست، مىتواند مَلَك و جبرئيل را مشاهده و درك كند و با عالم ملكوت ارتباط پيدا كند؟
پاسخ: از برخى آيات قرآن و ديگر منابع اسلامى چنين استفاده مىشود كه انسان مىتواند به عالم ملكوت راه يابد؛ چرا كه در آيهى 185 از سورهى "اعراف"، خداوند در مقام توبيخ و ترغيب و تحريض برآمده و انسانها را براى درك عالم ملكوت و باطن دنيا فرا مىخواند: "أولم ينظروا فى ملكوت السّموات والأرض..." و به قول عرفا، جرياناتى از قبيل قصّه حضرت ابراهيم (ع): (انعام، 75) و جريان حرضت مريم (ع) ثابت مىكند كه هر انسان را شايستگى و قوهى استعداد طيران و عروج به عالم شامخ ملكوت مىباشد؛ زيرا تمثل مانند افتادن عكس شىء در آينه است كه آن شىء بر جاى خود قائم و در آينه نيز پيدا است. ادراك نفس عوالم مجرده را و ديدن ملايكه و ارواح ماوراى طبيعت را به صورتى، نيز بدين مثابه است. گمان نشود اين مقام مربوط به نبى يا وصى است؛ چرا كه حضرت مريم (ع) اين دو نبود اگر چه "ولى" بود.[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_edn9)
3. آيا بازگشت از عالم غيب و ملكوت به عالم طبيعت و دنيا، رجوع از كمال به نقص نيست و با نظريهى حركت جوهريه ملاّصدرا در فلسفه منافات ندارد؟؛ يعنى بعد از آن كه موجودى به فعليت رسيد، دو مرتبه بالقوّه گردد و مطلوب اعلى و اكمل خود را رها كند و آيا اين اشكال در مسئله ی تمثل وارد نمىشود؟
پاسخ: زمانى بازگشت از عالم غيب به عالم دنيا و روى كردن به عالم طبع محال است كه موجود، كمال جوهرى به دست آورده را از دست بدهد و كمال حاصل و فعليت عاليهى خود را كه باعث تحول و تبدل ذاتى او شده، ضايع كند. اين معنا در باب تمثل و نظاير آن (مسئله ی رجعت) لازم نمىآيد؛ زيرا كه نفس به واسطه قوت وجود و سعهى عرصهى وجودى و هويت خود مىتواند، تمام عوالم و حضرات را حفظ و ضبط كند، به اين معنا كه با اين كه روى تمام و توجه تام به عالم غيب دارد، توجهى نيز به عالم طبعیت و دنيا دارد،[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_edn10) نظير آنچه كه عرفا در مورد تجلى خداوند و ظهورش براى انسان و جهان مىگويند، بدين معنا كه عرفا معتقدند: چون خداوند اراده نمود از خفا بيرون آيد (خفا مرتبهاى است كه در آن تعين و تقيّد نيست و مرتبهى لاتعيّنى و اطلاق ذاتى است) و جمال اسما و صفات خود را در اشيا و افراد مشاهده نمايد، پس در جهان و انسان ظهور و تجلى نمود و دست به خلقت آنان زد و در نتيجه اولين تعين ذاتى تحقق يافت (فكنت كنزاً مخفياً فاحببت ان اعُرف فخلقت الخلق لكى اعرف..." پس هدف خداوند از آفرينش انسان و ساير پديدهها "ظهور و تجلى" است).[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_edn11)
و جريان تمثل فرشتگان نيز از همين مقوله است؛ زيرا با اين كه ملايكه محتاج به استكمال از بدن محسوس نيستند، ليكن در مواقع و مواردى به امر خداوند، متمثل مىشدند و در بدنهاى مخصوص ظاهر مىگشتند همان گونه كه در قصه ی مريم (ع) بدان اشاره گرديد و در اين جا براى رفع ابهام از سؤال مذكور مجدداً يادآورى مىكنيم كه: گاهى مقام كمال و وصول به درجهى ارتقاى عقلى روح از راه احتياج به حواس ظاهره بدنيّه است كه بايد از روزنههاى حواس ظاهرى علوم و معارف كليه، در جوهر روح حاصل شود، تا عقل كامل بالفعل شود و اين سير دنيوى و حركت جوهريه است و گاهى همان قوه ی روحانيه ی كامل بعد از كمال، خود را در عالم صورت نمايان كند و به صورت حس و قواى حسيّه نمايان شود، اين تجلى و ظهور را، "تمثل" گويند. اين احتياج روح به قوا و مشاعر نيست تا سير قهقرايى و فرود آمدن از فعل به قوّه لازم آيد، بلكه اين معناى "اشراق روح" است، نسبت به مقام نازل و هر كس فرق بين تنزل عالى و رها كردن مقام اعلاى خود را با اشراق عالى در مقامات نازله و تجلى آن نگذارد، گرفتار اين قبيل وسوسه و اوهام خواهد شد. لذا روشن شد كه بازگشت نفس كامل به دنيا (رجعت) و نشأهى حس، نظير تمثل روح القدس در لباس بشريت استُ.[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_edn12)
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_ednref1) راغب اصفهانى، مفردات؛ لسان العرب، واژه ی تمثل.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_ednref2) دهخدا، لغتنامه، واژه ی تمثل.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_ednref3) علامه ی طباطبايى، تفسير الميزان، ج 14، آيه ی 17 سوره ی مريم؛ مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 13.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_ednref4) حسن زاده آملى، انسان و قرآن، ص 67.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_ednref5) همان، ص 71؛ كمرهاى، ميرزا خليل، افق وحى، ص 322،چاپ آبان، 1347 ش.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_ednref6) مصباح يزدى، محمد تقى، آموزش فلسفه، ج 1، فصل اول، به نقل انسانشناسى، سيد حسين ابراهيميان، ص 72.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_ednref7) برگرفته از الميزان، ج 14، ص 57.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_ednref8) سبحانى، جعفر ، نظرية المعرفة، ص 217.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_ednref9) برگرفته از ممد الهمم،ُ در شرح فصوص الحكم، ص 47 ،چاپ اول، بهار 1378 ش،.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_ednref10) رفيعى قزوينى،سيد ابوالحسن ، رجعت و معراج، ص 44، چاپ سوم.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_ednref11) انسانشناسى، ص 114، چاپ اول، بهار 1381.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/980.ASPX#_ednref12) رفيعى قزوينى، سيد ابوالحسن ، رجعت و معراج، ص 45.
M.A.H.S.A
03-29-2012, 09:47 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
سند دو آيه آخر سوره توبه و ماجراى آن چيست؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
به طور كلى مراد از "سند" كه در سؤال مطرح گرديده است، كاملاً مشخص و روشن نيست و ظاهر اين نحوهى از سؤال پاسخ خاصى نخواهد داشت، لكن ممكن است هدف از آن، فهم شأن نزول و يا تفسير آيات مذكور باشد و يا اين كه به دليل وجود اختلاف قرائتها در بخشى از آيات و يا وجود رواياتى كه از ائمه معصومين نقل شده است كه آيه را در مقام تفسير و تطبيق به گونهى ديگر قرائت فرموده باشند، به صورت سؤال از سند مطرح گرديده است! به هر حال، آن چه كه به عنوان آيات قرآن در اين كتاب إلهى موجود است، كلام الهى است و مستند به خداوند است و فرقى بين آيات آن نبوده و مجموع قرآن موجود به دلايل عقلى و نقلى مصون از تحريف مىباشد و از جملهى آيات، همين دو آيهى آخر سورهى توبه مىباشد.
اما در مورد اين كه ماجراى آن دو آيه چيست، اگر مراد، شأن نزول خصوص دو آيه باشد، قابل ذكر است كه شأن نزول خاصى نقل نگرديده است؛ ولى چون مجموعه سورهى توبه در مقام بيان وضعيت مشركين و برائت از آنان و قتال با كفار و جريان نفاق و رفتار فردى اجتماعى سياسى اقتصادى و نظامى و فرهنگى منافقين به ويژه رفتار و توطئههاى آنان در مورد شخص پيامبر صلى الله عليه وآله مىباشد. خداوند متعال پيامبر خويش را از كار آنان با خبر ساخته و علاوه بر بيان اخبار سرى و پشت پردهى آنها خصوصاً رفتار آنان در جنگ تبوك، جملهاى از صفات پيامبر خويش را كه منافقان در مقام استهزاء و اذيت او بودند، گوشزد كرده و با طرح اهميت توسل به پيامبر صلى الله عليه وآله، در پايان سوره، مطلب را به توحيد خالص و توكل بر او و كفايت حق تعالى از ديگران به پايان مىرساند. يعنى با بيان اين كه رسولى از خود شما برايتان آمده است كه درد و رنج شما بر او گران و به هدايت شما مشتاق بوده و بر مؤمنان دلسوز و مهربان است. پس اگر از او روى برگردانيد، (اى پيامبر) بگو خداوند مرا كافى است، جز او خدايى نيست بر او توكل كردم و او پروردگار عرش بزرگ است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
در پاسخ سؤال، قبل از بيان هر گوه مطلبى، توجه به اين نكته ضرورى است كه به طور كلى، مراد و منظور سؤال كنندهى محترم از "سند" كاملاً روشن و مشخص نيست و ظاهر اين نحوهى از سؤال، پاسخ خاصى كه برآورندهى نياز ايشان باشد نخواهد داشت، لكن ممكن است هدف، فهم شأن نزول و يا تفسير دو آيهى مذكور باشد و يا به خاطر وجود اختلاف قرائتها در بخشى از آيات و يا وجود برخى روايات منقول از ائمه اطهارعليهم السلام كه در مقام تفسير و تطبيق آيه، به گونهى ديگرى قرائت فرموده باشند، سؤال از سند گرديده است، و يا... .
به هر حال از آن چه كه به عنوان سند دو آيهى آخر سوره توبه سؤال گرديده است، چيزى جز سند و مدرك تمام آيات الهى نخواهد بود و فرقى ميان اين آيات با ساير آيات وجود ندارد. لذا هر آن چه كه در اين كتاب الهى موجود مىباشد، كه به عنوان قرآن كريم نام دارد، كلام الهى است و مستند به خداوند است[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_edn1) و مجموع قرآن موجود، به دلايل عقلى و نقلى مصون از تحريف مىباشد كه نيازمند سخن مستقلى به عنوان "عدم تحريف قرآن كريم" مىباشد.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_edn2)
پس اين كه عدهاى به جاى عبارت "مِن انفُسِكم"، "مِنْ اَنْفَسِكم" قرائت نموده[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_edn3) و يا در برخى روايات، ائمه معصومينعليهم السلام در مقام تفسير و تطبيق، قرائت يا كلام خاصى فرمودهاند، خدشهاى به قطعى الصدور بودن آيات وارد نمىكند، نظير آن چه كه در روضهى كافى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه حضرت فرموده است: "اين گونه نازل كرده است خداوند تبارك و تعالى: لقد جائنا رسول من انفسنا عزيز عليه ما عَنتناحريصٌ علينا بالمؤمنين رؤف رحيم[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_edn4)؛ همانا رسولى از خود ما برايمان آمده، گران است بر او آن چه كه ما در رنج و دشوارى هستيم، اصرار و حرص دارد بر ما (در هدايت ما)به مؤمنان دلسوز مهربان است."
و يا اين كه عبداللَّه سنان از ابى جعفر عليه السلام نقل مىكند كه حضرت اين آيه را قرائت فرمود: "لقد جاءكم رسول من انفسكم" فرمود: من انفسنا، فرمود: "عزيز عليه ماعنتم" فرمود: ما عنتنا، فرمود: "حريص عليكم"، فرمود: علينا، "بالمؤمنين رؤف رحيم" فرمود: بشيعتنا رؤف رحيم، پس براى ما است آن و براى شيعيان ما است آن!"[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_edn5)
و يا روايتى كه تفسير عياشى از ثعلبه از امام صادق عليه السلام نقل مىكند كه حضرت فرمود: خداوند تبارك و تعالى فرمود: لقد جاءكم رسول من انفسكم، فرمود: "فينا"، "عزيز عليه ماعنتم" فرمود: "فينا"، "حريص عليكم" فرمود: "فينا"، "بالمؤمنين رؤف رحيم"، مؤمنين در اين چهارمى (بالمؤمنين رؤف رحيم) با ما شريك شدند و سه تاى آنها براى ما است."[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_edn6)
در نتيجه، سند دو آيهى مذكور، همان سند تمام قرآن است كه وحى الهى و قرآن مىباشد. در مورد شأن نزول آيه هم، شأن نزول خاصى بيان نشده است.
اما آن چه كه به عنوان تفسير و جريان دو آيهى مورد بحث در اين مقام مىتوان گفت، اين كه: برخى معتقدند كه دو آيهى پايانى سورهى توبه (براءة)، آخرين آياتى است كه بر پيامبر صلى الله عليه وآله نازل گرديده، چنانكه آخرين سورهى كامل نازل شده، سورهى برائت مىباشد.[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_edn7)
لكن عدهاى از محققين، كه از جملهى آنان مرحوم علامه طباطبايى است، چنين نظرى را نمىپذيرند.[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_edn8) در هر صورت، سورهى برائة به چند جريان خاص مىپردازد كه عبارتند از: برائة از مشركين و بيان وضعيت آنان، قتال با كفار و...، جريان نفاق و رفتار فردى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى، نظامى و فرهنگى منافقان به ويژه در جنگ تبوك، كه خداوند پيامبر خويش را از توطئههاى آنان با خبر مىسازد، و نيز بيان برخى مسايل ديگر، كه از جمله آيات اين سوره، آياتى است كه در مقابل استهزاء و اذيت[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_edn9) منافقان نسبت به پيامبر صلى الله عليه وآله، به بيان برخى از صفات و ويژگىهاى رسول مكرم اسلام صلى الله عليه وآله مىپردازند. البته مهمترين موضوعى كه در اين سوره، در كنار موضوعات ديگر مورد توجه حضرت حق تعالى است همان جريان منافقين مىباشد.[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_edn10)
اين سوره كه بعد از فتح مكه در سال نهم هجرى نازل گرديده است،[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_edn11) يعنى در زمانى كه منافقين از طرفى در ميان مسلمانان مشغول كارشكنى و توطئه بوده و با ايجاد تشكيلات درون گروهى به فعاليت مىپرداختند و از طرف ديگر، با ارتباط با بيگانگان و دشمنان اسلام و حكومت اسلامى درصدد براندازى نظام اسلامى بودند. امّا على رغم تمام اين كارشكنىها و شركت ننمودن در جنگ تبوك و يارى نكردن نظامى و مالى پيامبر صلى الله عليه وآله و مسلمانان و اذيت رسول گرامى اسلام، خداوند متعال در موارد متعددى سخن از رحمت و گذشت و توبهى خويش به ميان آورده و در كنار بيان غضب و قهر خود، آنان را از نفاق اجتماعى و دينى نهى فرمود. و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله با اين كه توسط اخبار غيبى از جريان كار آنان با خبر بود ولى در اكثر موارد، رفتارى عادى و معمولى با آنان داشت، لذا پيامبر را اذيت نموده و مىگفتند: او گوش است.[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_edn12) هر چه مىگوييم مىشنود و زود باور مىكند. لذا خداوند فرمود: "قل اُذن خيرلكم... و رحمة..." بگو: گوش خوبى است براى شما... و رحمت است برى كسانى از شما كه ايمان آوردهاند... .[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_edn13)
لذابا توجه به مطالب سورهى توبه، آيات آخر اين سوره را مىتوان به عنوان جمع بندى و نتيجهگيرى تمام آن تلقى نمود كه به بيان سجاياى اخلاقى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و بهرهگيرى و توسل به آن مقام الهى و رحمة عام ربوبى پرداخته و سپس با طرح مسألهى توحيد و اين كه حتى توسل به پيامبر گرامى هم در سايه و پناه توحيد قرار داشته و گرچه ايشان منشأ خيرات كثير مىباشد و اُذن خير است و رنج و سختىهاى مردم بر او گران بوده و نسبت به مؤمنين دلسوز و مهربان است، ولى با اين حال، مظهر الهى است.[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_edn14) به طوريكه به پيامبر خويش مىفرمايد: اگر به تو پشت كرده و ايمان نياورده و پيروى ننمودند، تو هم بگو: خدا مرا كافى است، خدايى جز او نيست و بر او توكل كردم.[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_edn15) و هيچ موجودى در قبال خداوند متعال ذرهاى از استقلال برخوردار نيست. و براى بيان قدرت و عظمت و سلطنت و تدبير الهى مىفرمايد: "و هو رب العرش العظيم." كه ذكر عرش بدون كرسى و اين كه مرتبهى عرش بالاتر از مقام و رتبهى كرسى است،[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_edn16) اهميت مطالب را بيان مىفرمايد.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_ednref1) طباطبايى محمد حسين، الميزان، ج 2، ص 126.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_ednref2) همان، صص 104 و 126 و...- قرآن در اسلام، ص 196 به بعد - جوادى آملى عبداللَّه، قرآن در قرآن، ص 315 به بعد- تفسير تسنيم، ج 1، ص 98 به بعد - هادوى مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 33 به بعد - و... .
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_ednref3) الزمخشرى ابوالقاسم محمدبن عمر، الكشاف، ج 2، ص 223 - الطبرسى ابو على الفضل بن الحسن، مجمع البيان، ج 5، ص 128 - القمى على ابن ابراهيم، تفسير القمى، ج 1، ص 308.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_ednref4) ثقة الاسلام كلينى، روضة الكافى، ج 8، ص 378، ح 570.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_ednref5) العياشى محمد بن مسعود، تفسير العياشى، ج 2، ص 118.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_ednref6) العياشى، محمدبن مسعود، تفسير العياشى، ج 2، ص118.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_ednref7) الطبرسى، ابوعلى الفضل بن الحسن، مجمع البيان، ج 5، ص 128 - معرفت هادى، التمهيد، ج 1، ص 96 و... .
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_ednref8) طباطبايى محمد حسين، الميزان، ج 9، ص 414 - التمهيد، ج1، ص 98 و... .
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_ednref9) سوره توبه، آيه 61 و... .
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_ednref10) علامه طباطبايى محمد حسين، الميزان، ج9، ص 146.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_ednref11) همان، ص 148.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_ednref12) توبه، 61.
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_ednref13) همان، فولادوند، محمد مهدى، ترجمه قرآن كريم، ص 196.
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_ednref14) جوادى آملى عبداللَّه، سيره رسول اكرم، تفسير موضوعى قرآن، ج 8، ص 61.
[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_ednref15) فولادوند محمد مهدى، ترجمه قرآن كريم، ص 207 - مكارم شيرازى، ترجمه قرآن كريم، توبه آيه 128 و 129.
[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/966.ASPX#_ednref16) شيخ صدوق، التوحيد، باب العرش و صفاتة، ح 1.
M.A.H.S.A
03-29-2012, 09:48 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
نظر شما در مورد حور بهشتی و این که این نعمت مخصوص مردان است یا این که به زنان مومن نیز داده می شود چیست؟ و آیا در این مورد با توجه به آیات قرآن و روایات مستند اجماع وجود دارد یا نه؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
یکی از نعمت های خداوند، در پاداش کارهای نیک و ایمان به خدا، بهشت و نعمت های آن است. برای ورود به بهشت، فرقی میان زن و مرد نیست و از جمله پاداش های خداوند در بهشت «حور العین» است که قرآن و روایات به آن اشاره کرده است.
بنابر گفته ی اغلب مفسرین، در بهشت ازدواج به معنای دنیوی آن، وجود ندارد. و تزویج حور العین به معنای قرین کردن و عطا کردن حور العین از طرف خداوند به بندگانش، تفسیر شده است.
همچنین باید توجه داشت که واژه ی حور و عین هم بر مذکر و هم بر مونث، هر دو اطلاق می گردد: از این رو مفهوم گسترده ای دارد که همه ی همسران بهشتی را شامل می شود؛ همسران زن برای مردان با ایمان، و همسران مرد برای زنان مؤمنه.[i] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_edn1)
لازم است اضافه کنیم که، برای خدمتگزاری بهشتیان، «غلمان» هایی (پسران زیبای بهشتی) وجود دارد و در این بین نیز فرقی میان زن و مرد نیست.
[i] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_ednref1)مکارم شیرازی، ناصر، دیدار یار (معاد در کلام وحی9)، ص 121 و 120.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
یکی از نعمت های بزرگی که خداوند برای بندگان مؤمن و باتقوا در نظر گرفته است بهشت و نعمت های فراوان و جاویدان آن است. البته رضا و خشنودی خداوند از آنها، بالاترین پاداش است. تنها چیزی که باعث ورود به بهشت است، ایمان و عمل صالح انسان در این دنیا است و هر چه ایمان انسان، بیشتر و اعمال صالحش فراوان تر باشد، مقام او در بهشت بالاتر است و فرقی میان زن و مرد نیست و هر انسانی می تواند به چنین مقاماتی برسد. خداوند می فرماید: «هر کس از مردان یا زنان که عمل صالحی انجام دهد، و ایمان هم داشته باشد به درستی که وارد بهشت می شوند و بدون حساب در آنجا روزی دریافت می کنند.»[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_edn1)
البته این انتظار که در عالم قیامت، احکام و قوانین و سنن عالم مادی و دنیا جاری باشد انتظاری نابجا و ناصحیح است؛ و اگر در آیات و روایات از لذتی چون خوردن و آشامیدن و با همسران جوان زیباروی و در کنار نهرها و زیر درختان بودن یاد شده است، بیشتر برای تقریب ذهن ما به حقایق عالم قیامت بوده است و باید توجه داشت که این لذتها همانند لذتهای دنیایی نیست.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_edn2)
از مجموع آیات و روایات استفاده می شود که هر چه بهشتیان بخواهند در اختیارشان گذاشته می شود[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_edn3)، از جمله نعمت های بهشتی، می توان به حور العین های بهشتی اشاره نمود.
در چندین آیه از قرآن مجید از همسران بهشتی تعبیر به «حورالعین» شده است.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_edn4)
حور جمع حوراء به معنای زنی است که سفیدی چشمش بسیار سفید و سیاهی آن نیز بسیار سیاه باشد و یا به معنای زنی است که دارای چشمان سیاه چون چشم آهو باشد، و «عین» جمع کلمه ی «عیناء» به معنی درشت چشم می باشد.
قرآن، حورالعین را به مرواریدهایی در بهشت توصیف می کند.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_edn5) و ظاهراً حور العین موجوداتی غیر از زنان دنیایند.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_edn6) خداوند در مورد آنان می فرماید: «حور العین را به ازدواج آنها درمی آوریم.»[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_edn7)
آیات بسیاری[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_edn8) به توصیف همنشینان بهشتی پرداخته است: «فرشتگانی زیبا به صورت زن و مرد جوان در کمال زیبائی و طراوت».
بنابر تفسیر اغلب مفسّران، ازدواج به معنای دنیوی آن، در بهشت وجود ندارد. پس این جا، نزدیک کردن و عطا کردن حور العین از طرف خداوند به بندگان بهشتی اش مراد است.[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_edn9)
همچنین باید توجه داشت که واژه ی حور و عین هم بر مذکر و هم بر مونث، هر دو اطلاق می گردد: از این رو مفهوم گسترده ای دارد که همه ی همسران بهشتی را شامل می شود؛ همسران زن برای مردان با ایمان، و همسران مرد برای زنان مؤمنه.[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_edn10)
در پایان تذکر این نکته بجاست که برای خدمتگزاری بهشتیان، «غلمان» هایی وجود دارد که از آنها بعنوان مستخدمان زیباروی بهشتی یاد شده است، پسران زیبارویی که هر گاه ایشان را می بینی، گمان می کنی گوهر تراشیده شده اند[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_edn11). و گوئی مشابه مروارید غلطان هستند.[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_edn12)
ظاهر این آیه آن است که پسران زیبای بهشتی فقط برای خدمتگزاری بهشتیان آفریده شده اند.
آنچه که می توان از مجموع مباحث مطروحه بعنوان جمعبندی نتیجه گرفت این است که: همه ی نعمت های خداوند در بهشت برای زنان و مردان صالح و با ایمان در نظر گرفته شده است، و «حورالعین» بعنوان همنشینانی نیکو و «غلمان» بعنوان خدمتگذارانی زیبارو در بهشت نیز از این قاعده مستثنی نیستند.
برای آگاهی بیشتر، نک: نمایه ی: حور العین بهشتی و ازدواج، سؤال 848 (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/848.ASPX).
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_ednref1). غافر، 40.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_ednref2)اسکندری، حسین، آیه های زندگی، ج 5، ص 302.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_ednref3). فصلّت، 31.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_ednref4)دخان، 54؛ طور، 22؛ واقعه، 22 و 23.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_ednref5) "و حور عین؛ کامثال اللؤلؤ المکنون" و حوران درشت چشم؛ همانند مرواریدهایی در صدف، الواقعة، آیه ی 23-24
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_ednref6). ترجمه ی المیزان، ج 18، ص 228.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_ednref7). دخان، 54.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_ednref8)صافات، 47؛ الرحمن، 58؛ رحمن، 70 و 72؛ انسان، 19؛ طور، 24.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_ednref9). بحار الانوار ، ج 8، ص 99؛ ترجمه ی المیزان، ج 18، ص 228.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_ednref10)دیدار یار (معاد در کلام وحی9)، همان.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_ednref11)یطوف علیهم ولدان، مخلدون اذا رأیتهم حسبتهم لولوءً منثوراً، انسان، آیه ی19.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/943.ASPX#_ednref12)یطوف علیهم غلمان لهم کانهم لولوء مکنون، طور، 24.
M.A.H.S.A
03-29-2012, 09:50 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
به چه دليل نام تعداد اندكى از انبيا در قرآن مجيد ذكر شده است؟!
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
قرآن كتاب سيره و تاريخ يا معجم افراد نيست تا در آن به دنبال زندگينامه انبيا و فهرست كردن نامهاى ايشان باشد؛ بلكه كتاب هدايت و تعليم و تربيت و تزكيه و تذكر است و اين هدف با ذكر همين مقدار از نام و سرگذشت انبياى سلف و انسانهاى كامل، محقق مىشود و اگر نيازى به ذكر بيش از آن در قرآن كريم بود، حتماً ذكر مىگرديد. به عبارت ديگر، قرآن كريم در مقام تعليم و تربيت انسان، از قطعات تاريخ به عنوان سنت الهى (فلسفه ی تاريخ) و "نكتهها و حكمتها" استفاده نموده تا تعاليم الهى خويش را در نفوس، استحکام و رسوخ بيشترى بخشد و اثر آن را پايدارتر نمايد و در مقام تاريخ نگارى نبوده است. مثلاً نام حضرت موسى كليم عليه السلام بيش از صد بار در قرآن كريم آمده و قصهى آن حضرت در 28 سوره به طور گسترده تبيين شده است، اما بخشهايى كه به تاريخ و قصهى محض باز مىگردد، مانند ثبت تاريخ ميلاد و وفات و... آن حضرت نياورده، بلكه به نكات حساس و آموزنده داستان پرداخته است.
عدم دسترسى و اطلاع مردم و محیط عصر نزول قرآن، از كتاب و آثار و... انبيا و مردم سرزمينهاى دوردست، نيز مىتواند از جمله عواملى باشد كه نام برخى از انبيا در قرآن ذكر نشود.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
به تصريح قرآن كريم در آيات 163 و 164 سوره مباركه نساء و 78 غافر، داستان برخى از انبيا (25 نفر) در قرآن مذكور است و داستان بسيارى از انبيا در قرآن نيامده است. با مراجعه به قرآن كريم نيز اين امر ملموس است كه تاريخ همه انبيا به طور تفصيل نيامده و در مورد حضرت موسى عليه السلام و عيسى عليه السلام و ابراهيم عليه السلام نيز به قطعاتى از زندگى اين بزرگواران اشاره شده است. در حالى كه در برخى روايات تعداد انبيا و 124000 و تعداد رسولان 313 نفر تعيين شده است![1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_edn1) مثلاً نام حضرت موسى كليم عليه السلام، بيش از صد بار در قرآن كريم آمده و قصهى آن حضرت در 28 سوره به طور گسترده تبيين شده است، اما بخشهايى كه به تاريخ و قصهى محض باز مىگردد، مانند ثبت تاريخ ميلاد و وفات و... آن حضرت نيامده، بلكه به نكات حساس و آموزنده داستان پرداخته است.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_edn2) پس به جاست كه حكمت اين امر را بررسى نماييم.
نزول قرآن و بعثت رسول اللَّه به جهت هدايت انسان به سعادت و تعالى است تا با پيمودن اين راه به قلهى سعادت انسانيت بار يابد و به مقام خليفة اللهى برسد. ذكر قطعات تاريخ سبب توجه افزونتر و دلنشينتر شدن كلام و تأثير بيشتر آن در نفوس و پايدار ماندن آن تعاليم تا زمان بيشترى است. از اين رو وجود قصص انبيا در قرآن بر محورهاى ذيل استوارند.
1. بيان نحوه دعوت و تبليغ انبيا، در ضمن بيان هدف مشترك انبيا يعنى عبادت خدا و ترك طواغيت.[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_edn3)
2. بيان موضعگيرىهاى مردم در برابر انبيا و بررسى علل و عوامل و نيز نتايج آن.
3. مبارزات انبيا با خرافات و تحريفها و نيز طاغوتها.
4. برخوردهاى مؤمنان با طاغيان و معاندان.
5. بيان سنن الهى حاكم بر جوامع و امم و استمرار آن بر همه ادوار.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_edn4)
اين محورها در پى اهداف ذيل تبيين گرديدهاند:
أ. تعليم و تربيت به واسطه ی پندها و موعظههاى انبيا و نيز عبرتآموزى از سرانجام امّتهاى معاند و استفاده از روش تعليم و تربيت و تبليغ ايشان براى مخاطبان قرآن.
ب. ارزيابى و محاسبه نفوس با ملاك و معيارهاى قرآنى با واقع شدن در متن جريان تاريخ و نهادن خود به جاى قهرمانان آن.
ج. دفع شبهات و غوامض تاريخ برخى انبيا و تنزيه ايشان از نسبتهاى نارواى افراطى و تفريطى؛ چنان كه يهود آن قدر غلو كردند كه عزير عليه السلام را و نصارى، مسيح عليه السلام را فرزند خدا خواندند،[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_edn5) و از سويى تهمت قتل به موسى عليه السلام زدند.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_edn6)
د. دل گرم كردن پيامبر صلى الله عليه وآله و مؤمنان به راه و روش خود و تقويت صبر و استقامت آنها در برابر دشمنان و مأيوس و دلسرد كردن دشمنان و انذار و تهديد آنها.[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_edn7)
از يك سو، اين اهداف با ذكر همين مقدار از قصص در قرآن حاصلاند و اطاله بيش از آن محلى نداشت، از سوى ديگر مَثَل معروف است كه "مشت نمونه خروار است" پس وقتى اين گروه از امّتها و انبيا اين گونه بودهاند، سايرين را نيز مىتوان با اين ها مقايسه كرد، لذا گذشتگان را به حساب اين ها گذاشت و مراقب بود كه به سرنوشت امم بلازده دچار نشويم.
از طرف ديگر انبياى الهى داراى مراتب و درجات مختلفى بودهاند[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_edn8) و برخى فقط مبلغ دين پيامبر ديگرى بودهاند كه چه بسا آن پيامبر معاصر خود آنها بوده است مثل تبليغات لوط و نيز يعقوب و اسحاق و اسماعيل براى دين حضرت ابراهيم عليه السلام و انبياى بنى اسرائيل كه مبلغ دين موسى عليه السلام بودهاند و چه بسا مخفيانه تبليغ داشتهاند و در ميان يهود و نصارى نيز از آنها اسم و رسمى نمانده است.[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_edn9)
نكته ديگر اين كه چون بيشتر معاندان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را بنى اسرائيل تشكيل مىدادند و حوادث امت اسلامى شباهت زيادى با قوم يهود دارد، داستان حضرت موسى عليه السلام بيش از سايرين در قرآن تكرار شده و تفصيل داده شده است، تا هم حجت بر يهود عنود تمام شود و هم مؤمنان عبرت گيرند.
در پايان، اشارهى به اين مطلب مفيد خواهد بود كه گرچه نظر در آثار گذشتگان و انبيا و امتهاى آسيايى و خاور نزديك و عبرت آموزى از آن، از دستورات قرآن كريم مىباشد، ولى ممكن است پيامبرانى در مغرب زمين وجود داشتهاند كه نام و قصهى آنان در قرآن نيامده است و سرّ اين مطلب آن است كه كتاب و آثار تبليغى و نتايج زيبا يا زشت قبول يا انکار دعوت آنها براى مردم مشرق زمين و خاورميانه اصلاً آشنا نبود. از اين رو به مردم حجاز و ساير نقاط خاورميانه نمىتوان گفت شما در آثار آنان نظر كنيد و عبرت بگيريد! در نتيجه، عدم اطلاع تاريخى و قرار نگرفتن در منطقهى جغرافيايى نزديك و عدم وجود راه و وسيلهى ارتباطى، با وجود فاصلهى اقيانوسها، از ديگر نكاتى است كه مىتواند بيانگر علت نيامدن نام برخى از انبياى الهى در قرآن مجيد باشد.[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_edn10)
البته نحوهى تأثير موقعيت (زمان و مكان و...) در خطابات قرآنى از جمله مباحثى است كه نيازمند بررسى جداگانهاى است و جهت پرهيز از طولانى شدن بحث، مىتوان به منابع مربوط مراجعه نمود.[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_edn11)
منابع، براى مطالعه بيشتر
1. جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير تسنيم، ج 1، صص 52 - 39.
2. جوادى آملى، عبداللَّه، سيره پيامبران در قرآن، ج 6 و 7، اسراء، چاپ دوم، 1379، قم.
3. شيروانى، على، درسنامه عقايد، مركز جهانى علوم اسلامى، چاپ اول، 1376، قم، ص 164.
4. طباطبايى، محمد حسين، الميزان، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، ج 6، ص 146 و ج 17، ص 354.
5. قرآن كريم.
6. مصباح يزدى، محمد تقى، آموزش عقايد، ج 1 - 2، سازمان تبليغات اسلامى، چاپ ششم، 1370، تهران، درس 29، ص 281.
7. مصباح يزدى، محمد تقى، معارف قرآن، راه و راهنماشناسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى رحمه الله، چاپ اول، 1376، قم، صص 17 و 22 - 21 و صص 153 - 58.
8. هادوى تهرانى، مهدى، تأملات در علم اصول فقه، كتاب اول، دفتر چهارم.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_ednref1) بصائر الدرجات، ص 121 - الخصال، ص 300 و 641 (منقول از راه راهنماشناسى، ص 17) - بحارالانوار، ج 11، ص 30 و 32 و 41.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_ednref2) جوادى آملى، عبدللَّه، تفسير تسنيم، ج 1، ص 48.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_ednref3) نحل، 36.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_ednref4) آل عمران، 140.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_ednref5) توبه، 30 و... .
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_ednref6) احزاب، 69.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_ednref7) يوسف، 123 - 120.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_ednref8) اسراء، 55؛ انعام، 83 تا 90؛ بقره، 253.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_ednref9) ر.ك: الميزان، ج 6، ص 146 و ج 7، ص 354 و نيز على شيروانى، درسنامه عقايد، ص 164.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_ednref10) ر.ك: جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير تسنيم، ج 1، صص 52 - 39.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/941.ASPX#_ednref11) ر.ك: هادوى تهرانى، مهدى، تأملات در علم اصول فقه، كتاب اول، دفتر چهارم.
M.A.H.S.A
03-29-2012, 09:51 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
آيا مراد از كتاب ]کتاب مبین[ همين قرآن موجود است؟ و اين كه در كتاب الاهى هر رطب و يابسى وجود دارد. مراد از رطب و يابس چيست و چگونه موجوداتى هستند؟ (انعام، 59)
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
در اين كريمه از "كتاب مبين" مرحلهاى از علم الاهى است كه سبب صدور افعال الاهى مىشود و قبل از خلق و حين آن و پس از آن موجود است و مراحل قبل از پيدايش هر موجودى و تحولات حادثه بر آن و آثار آن پس از عدمش را همه ثبت و ضبط نموده و حفظ مىنمايد، لذا از آن با عناوين ديگرى چون لوح محفوظ و ام الكتاب و امام مبين، كتاب حفيظ و... نيز ياد شده است، كه هر يك با اعتبارى خاص بر آن اطلاق مىشوند.
از اين رو گرچه در برخى ديگر از آيات - كه با "وحى" و "نزول" و... همراه هستند - كتاب مبين همين قرآن است، اما در اين كريمه (انعام،59)و امثال آن، مراد قرآن كريم نمىباشد، گرچه قرآن كريم هم از آن جا استنساخ شده است!
"رطب" و "يابس" دو متناقضاند كه كل موجودات به نحوى تحت يكى از اين دو مندرجند. از اين رو اين تعبير كنايه از كل موجودات مىباشد. پس آيه كريمه در صدد بيان عموميت علم الاهى نسبت به كل موجودات چه قبل و چه پس از پيدايش و حتى انعدام ظاهرى آنها است؛ و رطب و يابس اشاره به موجودى خاص ندارند.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
اين آيه مشير به مراحل علم الاهى و عموميت آن است. در حالى كه علم الاهى و مراحل آن در ميان محققان اسلامى از غامضترين مسائل اعتقادى و جنجالى و پر اختلاف مىباشد، به گونهاى كه جمع ميان برخى از اقوال در غايت صعوبت است. از اين رو ملاصدرا رحمه الله در اين زمينه مىنگارد: دانستن علم الاهى از اعلى درجات كمال انسان است و دست يابى بر آن سبب فراتر رفتن انسان از مقدسين مىشود، بلكه او را از جمله ملايكه مقربين مىگرداند و به جهت پيچيدگى و مشكل بودن فهم آن است كه گامهاىبسيارى از علما مثل بو على و شيخ اشراق در اين امر لغزيده است؛ وقتى حال اين دو مرد - با آن هوش و ذكاوت و تبحرشان در فلسفه – اين گونه است، پس حال غير ايشان از اهل هوا پرستى و بدعت و اصحاب جدل در علم كلام و گفت و گو با خصم، چگونه خواهد بود؟!... هر آينه آنها گمراه شدند گمراه شدنى و زيان كردند زيان كردنى..."[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn1). بنابر اين در كيفيت و مراحل علم الاهى به سختى مىتوان به نظرى صائب دست يافت، پس بايد در اين جا زانوى عجز به زمين زد و به عجز از رهيابى به كنه ذات و صفات اقرار كرد و از دقت بى جا در آن پرهيز نمود! به هر حال طبق آنچه از كلمات محققين و مدققين مستفاد است، مىتوان علم الاهى را در مراتب و مراحل ذيل اعتبار و لحاظ نمود:
1. علم ذات و صفات ذاتيه و اسماء ذاتيه: (مقام غيب الغيوبى كه براى أحدى از انسانها مشهود واقع نمىشود.)
2. علم ذات به مقتضيات ذات: از اين علم به مخلوقات قبل از خلق به نحو كلى و اجمالى ياد مىكنند؛ (اجمالى بدين معنا كه هنوز حد و قدر آنها، تحديد و تقدير نشده و اينها متمايز از هم نمىباشند.)
3. علم به مخلوقات قبل از خلق به نحو تفصيلى از ابتدا آفرينش تا ادامه آن در قيامت كبرى: (تفصيلى بدين معنا كه مخلوقات تحديد و تقدير شده و مراحل پيدايش و تحولات آنها رقم خورده است.)
4. علم خاصى كه سبب صدور فعل و تحقق آن مىشود و خود اين علم منشأ پيدايش فعل است: (علم عنايى).
5. علم به مخلوقات خلق شده و احاطه بر جميع تحولات و تصوّرات آنها و ثبت و ضبط آنها به گونهاى كه براى هميشه محفوظ مىماند و هيچگاه بر آن نسيان و سهو و خطا و نابودى عارض نمىشود.
6. ثبت احوال و اعمال و افكار انسان كه ممكن است به سبب ايمانِ پس از كفر، يا توبهى پس از گناه،
محو و تكفير شوند و يا برعكس ممكن است به واسطه كفر بعد از ايمان يا عصيان و طغيان پس از طاعت حبط و نابود شود. نيز با مرگ انسان پروندهى او بسته مىشود مگر اين كه داراى سنة حسنه و سنة سيئهاى باشد كه اثرش پس از او هم باقى بماند. چنانچه پس از تبدّل و انفعال ساير موجودات نيز پرونده وجودى آنها بسته مىشود و بايگانى و حفظ مىگردد.
شكى نيست كه هر مرحلهاى برخاسته و نشأت گرفته از مرحله قبل از آن و مترتّب بر آن است؛ و همه اين مراحل چيزى جز احاطه وجودى و قيومى خداوند بر كليه موجودات و تأثير و تأثرات آنها نيست، بدون اين كه در علوم نيازمند ابزار و سائط و وسايل باشد و يا اينكه موردى بتواند خود را از اين احاطه بيرون برد و معلوم حق واقع نشود. از اين رو اين اعتبارات و دسته بندىها، از ضيق تعبير و در مقام تعليم و تعلّم ارايه شده و مىشوند تا انسان متوجه شود كه وجود و افكار و حالات و كردار او در منظر و مرآى حق تعالى است و اين همه دقيقاً ثبت و ضبط شده و فرداى قيامت به صورت نامه عمل او ارايه خواهند شد؛ تا اين كه با توجه به اين نظار، مراقب عملكرد خود باشد و تربيت الاهى پيدا كند تا به مقام خليفة اللاهى بار يابد.
به هر حال قسم اول و دوم از ديد فلاسفه اسلامى جزء صفات ذاتيه محسوب و عين ذات و مصون از هرگونه تغيير و تحول دانسته مىشوند؛ و ساير اقسام، در رده صفات فعليه و علم فعلى محسوب مىشوند كه دخيل در تحقق عينى موجوداتند و از تحولات و تطورات آنها، متأثر گشته و متنوع و متكثر و متغير مىگردند.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn2)
در عين اينكه علم الاهى در تمامى مراحل، شهودى و حضورى و برخاسته از احاطه وجودى و قيومى او است؛ از اين رو متغير و منفعل و متأثر شدن علم فعلى سبب انفعال و تغير ذات اله نمىگردد[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn3)؛ زيرا انفعال ذات در پى تغيير علم، مربوط به موجودى مثل انسان است كه علوم او اغلب حصولىاند تا حضورى و شهودى! و اما اين كريمه: (انعام، 59) "كليدهاى غيب فقط در نزد او است و كسى جز او بر آن آگاه نيست. آنچه را كه در خشكى و دريا است مىداند؛ و هيچ برگى (از درخت) نمىافتد مگر آن كه آن را مىداند، و هيچ دانهاى در تاريكىهاى زمين نيست و هيچ ترى و خشكى نيست، مگر اين كه در كتابى آشكار (مىباشد)".
قسمت اول آيه؛ يعنى "كليدهاى غيب نزد او است و كسى جز او بر آن آگاه نيست" اشاره به دو قسم اول علم الاهى؛ يعنى علم ذاتى است، كه أحدى جز او بر آن آگاه نيست و كسى را ياراى فهم آن نمىباشد. چنانچه "خزائن" در كريمه 21، حجر و 6 آيه[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn4) مشابه آن را، به همين علم ذاتى تفسير نمودهاند. از اين رو مراد از خزائن و كليدهاى غيب، همان مقتضيات ذات در مرحله ذات مىباشد.
اما ادامه آيه مشير به علم فعلى الله پس از خلق است. از باب تعميم كل موجودات مىفرمايد: خدا به هر آنچه در خشكى و دريا است علم دارد و براى تأكيد بر آن، دانهاى كوچك كه در دل آسمان يا زمين پنهان شده و نيز افتادن برگى را مثال مىزند كه آن هم از علم خدا پنهان نيست. چنان چه در كريمه 3 سوره سبأ مىفرمايد: "عالم الغيب شما را در قيامت محشور مىكند، زيرا چيزى از هلو او گم نمىشود حتى ذرهاى در آسمان و زمين و نه كوچك تر از اين ذره و نه بزرگ تر از آن در زمين نيست، مگر آن كه در كتاب مبين (ثبت و ضبط مىباشد)".[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn5)
رطب و يابس دو نقيضايند، يعنى هر موجودى بالاخره تحت يكى از اين دو مندرج است و يك موجود نمىتواند در آنِ واحد هم مصداقى براى اين باشد و هم مصداقى براى آن، پس جمع ميان رطب و يابس در اين كريمه كنايه از كل موجودات است. از سوى ديگر چون يك موجود مىتواند گاهى تَر و گاهى خشك باشد، اين تعبير مىتواند كنايه از علم الاهى به كليه تحولات و تغييرات عالم ماده قلمداد شود.
مبين به معناى واضح و آشكار و بدون هيچ گونه شك و شبهه و ابهام است.
ملاصدرا رحمه الله در تعريف "كتاب" مىنگارد: "كتاب" را همانا بدين جهت كتاب ناميدهاند كه بعضى از حروف و كلمات آن به هم ضميمه مىشوند؛ كتاب برگرفته از كتبة الجيش است؛ يعنى گروهى از لشكر كه با هم مجتمع شدهاند."[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn6)
و در تعريف اين مقام از علم مىنگارد: "حق اين است كه اين همان علم اله به اشيا در مرحله ذات است، علمى كه از شائبه امكان و تركيب مقدس است و به گونهاى است كه براى خداوند كليه موجودات واقع در عالم امكان به نحو اتم، منكشف مىباشند و اين امر منجر به وجود آنها در خارج مىشود به نحو كاملى كه نيازمند قصد و رويه نيست و اين علمى بسيط است كه واجب لذاته و قائم بذاته است و خلاّق علوم تفصيليه و نفسیه ديگر است، بنابر اين كه اين علم "از جانب" خدا است (و برخاسته از ذات او است) نه اين كه در ذات خدا باشد."[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn7)
توضيحات ملاصدرا در ذيل كريمه 39، رعد آمده كه مشابه آن در آيات 4 - 1 سوره زخرف نيز آمده است و لكن و ام الكتاب همراه "باقى" و "عنده" همراه است، به علاوه تفاصيل كل موجودات با تحديد و تقدير آنها با عدم تركيب ذات كه ايشان آن را نفى نمودهاند، سازگار نيست و نيز با تأكيدى كه ايشان دارند كه علم ذاتى "عنه" مىباشد، نه "فيه" تنافى دارد.
پس اين كتاب مبين و ام الكتاب و لوح محفوظ و لوح محو و اثبات و امام مبين و امثال اين تعابير نمىتواند مشير به آن علم ذاتى عين ذات باشد. زيرا با استفاده از توضيحات ملاصدرا رحمه الله آن علم بايد خالى از شائبه امكان و تركيب و تحديد و تقدير باشد و همراه با تعبير "عنه" گردد و نبايد با تعبير "فى" همراه شود، در حالى كه در اين آيات اشاره به تفاصيل موجودات و حتى ريزش برگها و تَر و خشك شدن موجودات است! و با تعبير "عنده" و "فى" همراه شدهاند!
از اين رو توضيحات علامه ی طباطبايى رحمه الله در اين زمينه از دقت بيشترى برخوردار است:
"خزائن غيب و كتاب مبين در اين كه هر دو شامل تمام موجوداتند، تفاوت ندارند و همان طورى كه هيچ موجودى نيست، مگر اين كه براى آن نزد خدا خزينهاى است كه از آنجا مدد مىگيرد، هم چنين هيچ موجودى نيست، مگر اين كه كتاب مبين آن را قبل از هستىاش و در هنگام پيدايش و بعد از آن ضبط نموده و بر مىشمارد؛ جز اينكه كتاب مبين از خزينههاى غيب درجهاش نازلتر است، اينجا است كه براى هر دانشمند متفكرى اين معنا روشن مىشود كه كتاب مبين در عين اينكه صرفاً كتابى است و بس (و بخشى از آن با بخشى ديگر مجتمعاند) در عين حال از قبيل كاغذ و لوح (معمول) هم نيست؛ چه اوراق مادى هر قدر هم بزرگ باشد و هر طورى هم كه فرض شود، گنجايش (ثبت همه موجودات و حوادث) را ندارد."[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn8) "مراد از كتاب مبين امرى است كه نسبتش به موجودات نسبت برنامه عمل است به خود عمل، و هر موجودى در اين كتاب يك نوع اندازه و تقدير دارد، إلا اين كه خود اين كتاب موجودى است كه قبل از هر موجودى و در حين وجود يافتن و بعد از فناى آن وجود داشته و خواهد داشت.
موجودى است كه مشتمل بر علم خداى تعالى به اشيا است، همان علمى كه فراموشى و گم كردن حساب در آن راه ندارد."[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn9) "كوتاه سخن اين كه اين كتاب، كتابى است كه جميع موجوداتى را كه در عالم صنع و ايجاد واقع شدهاند، برشمرده و آنچه را كه بوده و هست و خواهد بود احصا كرده است، بدون اينكه كوچك ترين موجودى را از قلم انداخته باشد."[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn10)
"اين كتاب در كلام خداى تعالى با اسامى مختلفى ناميده شده: يكى "لوح محفوظ" يا "كتاب حفيظ"،
يكى "ام الكتاب" و يكى "كتاب مبين" و چهارم "امام مبين" كه در هر يك از اين اسماء چهارگانه عنايتى مخصوص است؛ و اى بسا عنايت در........ آن به امام مبين به خاطر اين باشد كه بر قضاهاى حتمى خدا مشتمل است،... و نامه اعمال هم به طورى كه در تفسير سوره جاثيه (آيه 29) آمده است از آن كتاب استنساخ مىشود...".[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn11) "لوح محفوظ است كه تمامى آنچه بوده و هست و آنچه تا قيامت خواهد بود در آن كتاب محفوظ است (و نابود شدنى نيست)".[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn12) "...لوح محفوظ را ام الكتاب ناميده، بدين جهت بوده كه... هر كتاب آسمانى از آن استنساخ مىشود."[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn13) و "كتاب مكنون" ناميده شده زيرا از دستبرد عقول بشرى فراتر است و از عقول بشرى پنهان است.[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn14) و در همين كتاب است كه گاهى نحوه صدور و آفرينش و تحقق امور را محو يا اثبات مىكند.[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn15) و يا به حيطه يا تكفير اعمال انسان به واسطه تغيير راه و روش او با اختيار خودش، پرداخته مىشود و اين سبب مىشود كه در نهايت نامه اعمال او طبق آنچه نهايت تلاش اوست، استنساخ شده و در قيامت تحويلش داده شود؛ گرچه در همين كتاب قضاهاى حتميهاى كه هرگز قابل محو و اثبات نخواهند بود مثل حوادث تكوينى گذشته برامم و انسانهاى مؤمن و عاصى آنها و مراحل آفرينش آسمان و زمين و انسان و تحقق وعدههاى الاهى در آينده مثل عدالت جهانى و برپايى قيامت و... .
از مطالب فوق، روشن شد كه در اين آیات کریمه مراد از "كتاب مبين" اين قرآن عربى ملفوظ يا مكتوب نمىباشد، بلكه اين قرآن و مراحل تدريجى نزول آن و حوادث رفته بر آن و آنچه بر آن خواهد رفت، همه بخشى از آن "كتاب مبين عند رب" مىباشند نه همه ی آن. اين قرآن اكنون در دست ما و مورد استفاده و استفاضه ما است، اما آن "كتاب مبين" از دست رس نوع بشر خارج است و اطلاع انبيا و اوصيا و اوليا از آن، منوط به اذن اله و اعلام خداوند به آنها است نه بيشتر.[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn16)
لكن در برخى ديگر از آيات مثل قصص، 2؛ شعراء، 2؛ نمل، 1؛ حجر، 1؛ يوسف، 1؛ مائده، 15 به قرينه آمدن تعابيرى چون وحى و نزول در كنار "كتاب مبين" مراد قرآن كريم موجود مىباشد كه براى هر كس در حد توان او قابل فهم و اهتدا مىباشد.
پس "كتاب مبين" در قرآن دو گونه استعمال شده است: يكى تجلى گاه علم فعلى خداوند قبل و حين و پس از خلق به مخلوقات به نحو تفصيلى. و ديگرى خود قرآن كريم ملفوظ با زبان عربى كه از آن مركز علمى استخراج و تحقق يافته است و نبايد اين دو كاربرد را با هم خلط نمود.
تذكر ديگر اين كه براى رطب و يابس بدر منابع روايى مصاديقى ذكر شده است كه همه از باب نمونهاند، مثلاً: جنين ساقط شده را مصداق يابس و نوزاد را براى رطب و يا زراعت برداشت شده را براى يابس و آنچه هنوز برداشت نشدهاند را مصداق رطب معرفى نمودهاند؛ لكن ظهور سياق آيه، در تعميم علم الاهى به كليه موجودات عالم هستى و تحولات و تطورات آنها است.[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn17)
با توجه به توضيحات فوق سه امر ديگر محتمل است: يكى اين كه مراد از ملكوت آسمانها و زمين كه به اوليا الله مثل ابراهيم عليه السلام نمايانده مىشود؛[18] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn18) و حتى معراج نبى صلى الله عليه وآله در عوالم بالا،[19] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn19) گردش در همين موجود مىباشد كه از آن به كتاب مبين ياد شده است؛ دوم: علم غيبى معصومين عليهم السلام از همين كتاب مبين مستفاد است و از همين جا به آنها اضافه مىشود، لكن به برخى "علم الكتاب"[20] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn20) داده مىشود و داراى ولايت كليه الاهيه مىشوند و به برخى "علم من الكتاب"[21] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn21) داده مىشود و تا حدودى از اين ولايت بهرهمند مىشوند. سوم: ممكن است مراد از عرش و استيلا بر آن نيز همين موجود (كتاب مبين) وهمين مقام باشد؛ پس استوا بر عرش كنايه از تدبير عالم هستى پس از خلق، بر طبق علم الاهى مضبوط در كتاب مبين مىگردد.[22] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_edn22)
منابع و مآخذ
1. امين، سيد مهدى، معارف قرآن در الميزان، ج 7 و 10 و 11 و 17 و 18، سازمان تبليغات اسلامى، چاپ اول، 1370، تهران.
2. شيرازى، صدرالدين محمد، الحكمة المتعاليه، ج 6، ص 118 - 110 و ص 149 و 306، ج 2، ص 311 – 299، دارالحياء التراث العربى، چاپ چهارم، 1410 ه.ق، بيروت.
3. طباطبايى، محمد حسين، الميزان، دفتر انتشارات اسلامى، قم.
4. طبرسى، ابى على فضل بن حسن، مجمع البيان، ج 2، مكتبة العلميه الاسلاميه، تهران، ص 311.
5. طيب، سيد عبدالحسين، اطيب البيان، كتابفروشى اسلامى، چاپ دوم، تهران، ص 91 - 92.
6. قمى مشهدى، محمدبن محمد رضا، كنز الدقايق، ج 4، ص 344 – 342، مؤسسه طبع و نشر (وزارت ارشاد)، چاپ اول، 1411 ه ق، تهران.
7. مصباح يزدى، محمد تقى، معارف قرآن، ج 1 - 3، مؤسسه در راه حق، چاپ دوم، 1368، قم.
8. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 8 و 9 و 15 و 18، دارالكتب الاسلاميه، چاپ17، 1374، تهران.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref1) شيرازى، صدرالدين، محمد، الحكمة المتعاليه، ج 6، ص 179 - 180.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref2) ر.ك: علامه ی حلى، باب حاديعشر، فصل نفى الحوادث عنه و ساير كتب كلامى و فلسفى، بحث علم الاهى.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref3) همان.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref4) انعام، 10؛ هود، 31؛ اسراء، 100؛ ص، 9؛ طور، 37؛ منافقون، 7؛ ر.ك: الميزان، ج 13، ص 201 - 196.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref5) و نيز يونس، 61.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref6) شيرازى، صدرالدين محمد، حكمت متعاليه، ج 6، ص 289.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref7) همان.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref8) امين، سيد مهدى، معارف قرآن در الميزان، ص 225 - 224، نقل از الميزان، ذيل آيه 59 سوره انعام. و نيز همان، ص 229، از الميزان، ذيل آيه اسراء، 58.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref9) همان.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref10) همان.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref11) همان، ص 226.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref12) همان، ص 230، از الميزان، ذيل ق، 4.
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref13) همان، ص 233، از الميزان، ذيل ذخرف، 1 - 4.
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref14) همان.
[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref15) رعد، 39.
[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref16) انعام، 50؛ هود، 31.
[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref17) ر.ك: الميزان، ج 7، ص 212 ؛ كنزالدقايق، ج 4، ص 344 - 342.
[18] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref18) انعام، 75؛ مؤمنون 88.
[19] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref19) اسراء، 1؛ نجم، 1 - 18.
[20] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref20) رعد، 43.
[21] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref21) نمل، 40؛ ر.ک نمايه: علم امام عليه السلام، سؤال 165.
[22] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/940.ASPX#_ednref22) امين، سيد مهدى، معارف قرآن در الميزان، ص 184 - 177، الميزان ذيل آيات: معارج، 4؛ زخرف، 82؛ مؤمن، 15 و 7؛ اعراف، 54؛ حاقه، 17؛ حديد، 4.
M.A.H.S.A
03-29-2012, 09:53 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
با اين كه لازم نيست آيات الهى هميشه بيانگر جزئيات باشد؛ ولى در بسيارى از آيات، آيه در حد ريز، به بيان جزييات پرداخته و حتى در مواردى به صورت تكرار. مثلاً در جريان داستان حضرت موسى عليه السلام به صورت مكرر و در حد ريز، به بيان داستان پرداخته و اهميتى كه براى اين داستان داده شده، به زندگى پيامبر، داده نشده است. و يا در بسيارى از حالات، مثلاً به طرح داستان حضرت سليمان عليه السلام، يا جريان بلقيس پرداخته شده است. آيا علت خاصى است كه طرح جريانات بدين گونه است؟!
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
در پاسخ به بخش اول سؤال، مىتوان گفت: در بيان يك حقيقت يا قانون و حكم، تمام جزئيات و خصوصيات مربوط به آن را نمىتوان ارايه كرد. و اين مطلب در قرآن كريم رعايت گرديده است؛ چرا كه اگر قرار بود تمام جزييات و ريزه كارىها در يك قانون بيان گردد؛ لازم مىآمد تا بارى تعالى براى هر يك از مسلمانان، و با در نظر گرفتن ويژگىهاى خاص رفتارى، زمانى و... او، كتابى جامع و مستقل نازل مىكرد. به خاطر چنين پى آمد منفى، ارايهى معارف و قوانين در آيات الهى، جلوهاى واقع نگرانه و عاقلانه به خود گرفته و آيات قرآنى در موارد فراوانى در قالب تصريح يا تشبيه يا مثل و يا داستان، به بيان معارف و قواعد كلى پرداختهاند. بله! گاهى به دلايلى، خداوند در مقام تبيين يك حقيقت و يا قانون، مصاديق آن را ذكر فرموده است، مانند قمار كه در نزد قوم عرب افتخارى بزرگ به شمار مىرفت و زشتى اين امر بر مردم پوشيده بود. از اين روى خداوند در آيهاى به نحو جزئى و خاص، راجع به شراب يا قمار سخن گفته است. اين بيان جزئيات نه تنها مخالف سنت كلى گويى نيست؛ بلكه در همان راستا بوده و براى خروج مردم از تحير و سرگردانى است.
اما پاسخ بخش دوم سؤال، يعنى علت ذكر داستانهاى اقوام پيشين، كاملاً روشن است. زيرا مطالعهى رخدادهاى گذشتگان، ديدگاههاى تازهاى را فرا روى ما مىگشايد تا از انحرافات و كاميابىهاى ايشان آگاه شويم و بدين سبب، ديگر تلخىهاى آنان را در كام خود نيازماييم.
در همين راستا به علل فراوانى مىتوان اشاره كرد:
الف). نقل جزئيات تاريخ، به جهت تحدى، بيان اعجاز و نمودى از علم نَبَوى صلى الله عليه وآله بوده است.
ب.) با نقل تاريخ انبياى يهود و نصارى، پيروان آنان با ديدن زمينههاى مشترك بين كيش خود و آيين اسلام، متمايل به اسلام شده و دست از عناد برمىداشتند.
ج). مسايل اعتقادى بسيار دقيق و غير قابل لمس هستند. خداوند با ذكر داستان انسانهاى برجسته در موقعيتهاى خاص، اين مسايل را كاملاً ساده و قابل دسترس عموم، ذكر مىكند. مانند قدرت مطلق حق تعالى، در داستان نجات حضرت ابراهيم عليه السلام از آتش.
د.) عبرت اندوزى و پند گرفتن از كردار اقوام گذشته يكى ديگر از دلايل،ذكر داستان ايشان است.
ه). نقل داستان، به عنوان تعليم غير مستقيم، از بهترين راههاى آموزش است. قرآن در قالب داستانهايى مثل احتجاجات ابراهيم عليه السلام و... از اين روش براى تعليم، نحوهى استدلال، آداب معاشرت و... بهره كافى برده است.
در پاسخ به قسمت آخر سؤال بايد گفت: ذكر داستان يك فرد در قرآن كريم، بيانگر فضيلت او نيست و در مقابل اگر سخن از شخصى به ميان نيامده، نشان از پايين بودن مقام او نمىباشد. چرا كه از يك سو شاهد داستان برخى انسانهاى منحرف و منفور مثل فرعون، ابولهب، سامرى و شيطان در قرآن هستيم و از سوى ديگر اثرى از زندگى بسيارى پيامبران الهى در اين كتاب آسمانى نمىيابيم. دليل آن چيزى جز مصالح و اهداف قرآن كريم در بيان معارف الهى نمىباشد.
در انتها به دو نكته كه در سؤال مورد تأكيد قرار گرفته اشاره مىكنيم:
1. شباهت فراوان مسلمانان به قوم بنى اسرائيل، سبب ذكر داستان حضرت موسى عليه السلام در قرآن و تكرار آن شده است و اين مطلبى است كه آيات قرآن نيز به آن اشاره مىكنند.
2. ادعاى نپرداختن به زندگى پيامبر در قرآن كريم، يك پيشداورى غير منصفانه است. زيرا با دقت در شأن نزول آيات، روشن مىشود كه بسيارى از آيات قرآن در خصوص جوانب گوناگون زندگى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله اهل بيتعليهم السلام و اصحاب ايشان مىباشد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
براى پاسخ به اين پرسش، لازم است آن را به اجزاى قابل تحليل تفكيك نموده و پس از بررسى هر يك، به پاسخ نهايى كه حاصل جمع آنها است؛ دست يافت.
بخش اول
دليل عموميت و كلى نگرى در آيات قرآن چيست؟ و چرا در برخى موارد از آن عدول شده و آيات به شرح جزئيات مسايل پرداختهاند؟
قرآن كريم حبل الهى است و مايهى سعادت و رستگارى نوع انسانى مىباشد.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_edn1) از اين رو بايد تمامى مضامين و قوانين لازم براى هدايت بشرى را در خود جاى دهد.
حال اگر قرار باشد همهى مصاديق و جزئيات، چه آنها كه راجع به عصر نزول بودند و چه آنها كه در آينده خواهند آمد، در متن اين كتاب نوشته شود، لازم است تا به اندازهى لحظات زندگى هر يك از مسلمانان، كتابى جامع نازل گردد.
مشخص است كه چنين امرى ممكن و عاقلانه نيست. پس چه بايد كرد و چه راهى را برگزيد؟!
خداوند تبارك و تعالى قرآن را به عنوان نسخهى جامع رهايى بخش، در بهترين شكل براى هدايت بشر فرو فرستاد. او قوانين كلى را به صراحت و يا در قالب امثال و حكم، داستانها و سرگذشت پيشينيان ذكر نمود تا مردم با تعيين مصادق و ربط آنها به كليات مذكور در آيات شريف، راه درست را برگزيده واز تحير و سرگردانى نجات يابند.
اين همان مطلبى است كه امام صادق عليه السلام به صحابى خود مىفرمايند: "بر ماست كه اصولى عام و فراگير را بيان كنيم و بر شماست كه فروع را از آنها بيابيد."[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_edn2)
اما در اين رهگذر، گاهى ارجاع فروعات به اصول دشوار به نظر مىرسد و يا مورد غفلت قرار مىگيرد. در چنين مواردى، بر قانونگذار لازم است تا با بيان برخى از جزييات، تعيين مصاديق را به مخاطبان بياموزد. به عنوان مثال بارى تعالى در آيهاى مىفرمايد: "از پليدىها بپرهيزيد"[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_edn3) و چون مواردى مثل شراب يا قمار در عرف آن روز، يكى از مسايل عادى[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_edn4) به شمار مىرفت و زشت بودنشان چندان معلوم نبود، خداوند در آيهاى ديگر كه مدتها پس از آيهى پيشين نازل مىشود، به تعيين برخى از مصاديق پليدى پرداخته و مىفرمايند: "قمار، شراب و... از پليدىها هستند..."[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_edn5).
پس بيان برخى از جزييات نه تنها ضررى به كليت كتاب نمىزند؛ بلكه بستر مناسبى را براى درك موقعيتها و دستيابى به روشِ صحيحِ تطبيق مسايل جديد بر قوانين كلى قرآن كريم، فراهم مىنمايد و از ايجاد انحرافات و تأويلات ناصحيح جلوگيرى مىكند. از اين روى، گاهى قرآن كريم بر خلاف كتب علمى متعارف كه در مقام تبيين يك حقيقت (و يا قانون) مصاديق را ذكر نمىنمايند، به جزئيات مىپردازد و به بيان قواعد كلى اكتفا نمىكند.
بخش دوم:
علت ذكر داستان اقوام پيشين را در قالب آيات قرآنى بيان كنيد؟ پيشتر اشاره كرديد كه لازم است تا در برخى موارد، مسايل به نحو جزئى و قابل لمس، ذكر شود. حال سؤال اين است كه اين جزئىنگرى - با لزومى كه دارد - چرا در قالب داستانها و موارد تاريخى آمده است؟ آيا امكان نداشت بارى تعالى به طور صريح و مشخص به بيان مصاديق بپردازند؟!
ابتدا بايد توجه داشت كه قرآن كريم كتاب تاريخ نيست تا تمام جزئيات و رخدادهاى تاريخى را بنگارد. اين كتاب به بيان بخشهايى مىپردازد كه براى هدايت انسانها (هدف اصلى قرآن)مفيد باشد. از اين روى در ذكر داستان پيشينيان نيز همين هدف را دنبال كرده است.
رخدادهاى پيشينيان، ديدگاههاى روشنترى را فرا روى ما مىگشايد و ما را از لغزشها، انحرافات و كاميابىهاى ايشان آگاه مىكند و اين آگاهى، پلى است براى صعود و ترقى ما، تا بدين سبب، ديگر تجربيات تلخ پيشينيان را در كام خود نيازماييم. از همين رو است كه در متون دينى، دقت در تاريخ ملل گذشته و تفكر در كردههايشان، مورد تأكيد قرار گرفته است.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_edn6)
در اينجا شايسته است نمونههايى از ظرايف و حكمتهاى نقل داستانها را در آيات قرآنى، مورد توجه قرار دهيم:
1. نقل داستانهاى جزيى ونگرش بسيار ريز به مسايل، به خاطر تحدى بوده و نمونهاى از اعجاز قرآن كريم است. زيرا برخى از موضوعاتى را كه در اين مصحف شريف آمده است؛ در هيچ يك از كتب آسمانى ديگر نمىبينيم. و اين خود بيانگر علم الهى پيامبر صلى الله عليه وآله، نسبت به تاريخ انبياى سابق است. چرا كه انسانهاى معمولى بدون پيشينهى ذهنى و مطالعه، قادر به درك و نقل اين حقايق پنهانى نيستند.
2. بسيارى از خداپرستان غير مسلمان در عصر رسول خدا، يهودى يا نصرانى بودند. نقل داستان پيامبران آنها در قالب آيات قرآن در راستاى رسالت تبليغى حضرت پيامبر صلى الله عليه وآله بوده و زمينهى بيدارى آنها را فراهم مىنمود. آنها با نزديك يافتن افق فكرى پيامبر صلى الله عليه وآله به انبياى خود و نيز مشاهدهى دانش پيامبر نسبت به تاريخ آنها، زبان به تصديق حضرتش مىگشودند و به اسلام متمايل مىشدند. و در نهايت، دست از عناد و دشمنى بر مىداشتند و به حمايت مسلمانان مىپرداختند. اين همان مطلبى است كه در جريان هجرت مسلمانان به حبشه، شاهد آن هستيم.[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_edn7)
3. از آنجا كه بسيارى از نكات ريز اعتقادى، به آسانى قابل درك نيست و تا زمانى كه انسان در آن موقعيت خاص قرار نگيرد؛ توان فهم آنها را ندارد، خداوند با ذكر جزئياتى از زندگى پيامبران گذشته، موضوعات فكرى و اعتقادى را به نحوى آسان و قابل لمس در اختيار مسلمانان قرار مىدهد. مانند مطلق بودن[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_edn8) ارادهى خداوند متعال كه در داستان بىاثر بودن آتش نمروديان بر حضرت ابراهيم عليه السلام تبلورى زيبا يافته است و نيز مثل ظرافت فريب آدمى توسط شيطان و راههاى نفوذ او در تفكر انسان كه در داستان هبوط آدم عليه السلام[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_edn9) از بهشت، به سبب استفاده از درخت ممنوع، بسيار پرمحتوا و روشن بيان شده است.
4. گذشته از موارد مذكور، عبرت اندوزى و پندگرفتن، يكى از مهمترين علل ذكر تاريخ گذشتگان است به گونهاى كه خود قرآن كريم بدين مطلب تصريح كرده و فرموده است: "به راستى كه در داستانهاى ايشان عبرتى براى صاحبان خرد است"[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_edn10)
از مؤثرترين مواردى كه اثر عبرت آموزى خواهد داشت، بيان عذابهاى الهى است كه در پس ناشكرى اقوام گذشته نصيب آنان گرديده و در جاى جاى قرآن كريم بدان اشاره شده است. همچون صاعقهى ثمود و يا طوفان نوح عليه السلام.
5. بسيارى از مطالب چون، آداب معاشرت، آموزش، استدلال و... را از همين داستانها مىتوان استفاده نمود؛ زيرا آموزش غير مستقيم، يكى از سودمندترين روشهاى تعليم و تربيت است كه تأثير خود را از دست نمىدهد و سريعاً فراموش نمىشود. در اين روش، متعلم خود را به جاى شخصيتهاى داستان قرار مىدهد و آموزههاى معلم خويش را دقيقتر احساس مىكند. به همين سبب، اين روش التزام بيشتر مخاطبان را نسبت به آموزهها در پى دارد.
اين گونه بيانات را مىتوان در داستانهاى زيادى از جمله، احتجاجات حضرت ابراهيم عليه السلام با خورشيد و ماه و يا با بت پرستان دربارهى بت بزرگ و نيز فرمايشات لقمان حكيم به فرزندش و...، به وضوح مشاهده كرد.
البته در ذكر داستانها، حكمتهاى ديگرى نيز وجود دارد كه براى آگاهى افزونتر به تفاسير و كتب قصص الانبيا مىتوان مراجعه نمود.
بخش سوم
از چه رو وقايع حضرت موسىعليه السلام تا به اين حد، مورد تأكيد و تكرار قرار گرفته و چرا اهميتى كه بدان داده شده، به زندگى پيامبر، داده نشده است؟!
قرآن كتاب نور و هدايت است و هر آنچه در آن بيان شده، در راستاى ذكر مطالبى بوده كه براى هدايت بشر لازم است. از اين روى اگر مطلبى در قرآن تكرار شده و مورد تأكيد قرار گرفته، براى تحقق همين هدف بوده است. زيرا چه بسا لازم بوده يك مطلب در مناسبتهاى مختلف به شيوههاى گوناگون بيان شود تا اثر پندآموزى آن در مخاطب بيشتر گردد.
در اين ميان شايد بتوان گفت: علت توجه مكرر قرآن به زندگى حضرت موسى عليه السلام و قوم بنى اسرائيل به دليل سرنوشت پر فراز و نشيب اين قوم و شباهت بيش از حدِ مقاطعِ زندگى آنها با حيات مسلمانان است.
به عنوان نمونه: داستان جنگ بدر در اسلام شباهت زيادى به سرنوشت همراهان طالوت عليه السلام دارد. بنابر شواهد تاريخى، تعداد مجاهدان هر دو سپاه - سپاه طالوت و سپاه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله - 313 نفر بوده و هر دو مقابل تعداد زيادى از مشركان به مبارزه پرداختند و در نهايت پيروز شدند.[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_edn11) قرآن به داستان طالوت و همراهانش اشاره مىكند و پايمردى و صبر آن گروه اندك را در مقابل گروه زيادى از كافران مىستايد تا الگو و نمونهاى براى مسلمانان باشد.
در روايات فراوانى، امامان معصومعليهم السلام به همين شباهت اشاره كردهاند. در يكى از آنها، خطاب به امت آمده است: شما نيز چونان بنى اسرائيل هستيد و كارهاى آنها را انجام خواهيد داد.[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_edn12)
اما در مورد پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله بايد بگوييم:
اگر چه در قرآن صريحاً و به طور مكرر، نامى از اين آخرين پيام آور الهى برده نمىشود، ولى با دقت در شأن نزول آيات در مىيابيم كه حجم بسيارى از آيات دربارهى زندگى وى و اهل بيت و اصحاب ايشان است و تعداد اين آيات به مراتب بيش از آيات مربوط به زمان حضرت موسى عليه السلام و قوم بنى اسرائيل مىباشد. در واقع داستان زندگى حضرت رسول صلى الله عليه وآله و نقش هدايتى آن را بايد در زمان و موقعيت خود حضرت جستجو نمود و بسيارى از آنها در قرآن مورد اشاره قرار گرفتهاند.
نكتهى قابل توجه اين است كه داستان بسيارى از پيامبران در قرآن ذكر نشده، اما اين مسأله نقطه ضعفى براى ايشان تلقى نمىشود؛ چراكه همهى انبياى الهى، انسانهايى كامل و وارستهاند و به ارادهى حق تعالى از هر عيب و نارسايى، مبرا هستند. از آن سوى قرآن به داستان كسانى اشاره مىكند كه منفور و مردود درگاه الهىاند؛ ولى مسلماً ذكر نام آنان دليلى بر فضيلت آنها نيست و قرآن فقط و فقط بر اساس مصالح و اهدافى به داستان زندگى آنها پرداخته است.
بنابراين نقش هدايت گرى قرآن سبب مىشود كه گاه از پيامبران سخن گويد، گاه از افرادى نام برد كه پيامبر يا نبى نيستند، ولى مورد رضايت خداوندند (مانند ذوالقرنين يا عمران، پدر حضرت مريم عليها السلام)و گاه از سرنوشت افرادى اطلاع دهد كه منفور و مغضوب خداوند هستند (مانند فرعون و شيطان) همينطور اين نقش موجب مىگردد كه قرآن داستانى را مكرراً نقل كند )مثل داستان حضرت موسى عليه السلام( يا در دفعات معدودى به آن اشاره نمايد )مثل داستان دخول آدم عليه السلام در بهشت كه فقط سه بار بيان شده است( و يا فقط يك بار آن را بازگو نمايد (مثل داستان خلقت آدم و گفتگوى خداوند با ملايك و اعتراض آنها به حق تعالى).
منابع و مآخذ
1. حلى، ابن ادريس السرائر، مؤسسهى نشر اسلامى، چاپ دوم، سال 1411 ه ق.
2. حلى، يحيى بن سعيد، الجامع للشرايع، نشر مؤسسهى سيد الشهداء، سال 1405 ه ق.
3. سبحانى جعفر، فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام، نشر مشعر، سال 1375 ه ش.
4. سليم بن قيس هلالى، اسرار آل محمد، انتشارات الهادى، چاپ دوم، سال 1418 ه ق.
5. قاضى ابن برّاج، المهذّب، نشر جامعهى مدرسين حوزهى علميهى قم، سال 1406ه ق.
6. محمد صادق نجمى و هاشم هريسى، شناخت قرآن، انتشارات مدينة العلم، قم، سال 1402 ه ق.
7. الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_ednref1) هذا بيان للناس و هدى و موعظة للمتقين"، آل عمران، 138. "ان هذا القرآن يهدى للتى هى أقوم"، اسرى، 9.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_ednref2) احمدبن محمدبن ابى نصر، عن ابى الحسن الرضاعليه السلام قال: "علينا إلقاء الأصول إليكم وعليكم التفريع". حلى، ابن ادريس، السرائر، ج3، ص 575 - الحلى، يحيى بن سعيد، الجامع للشرايع، ص 4.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_ednref3) فاجتنبوا الرجس..."، حج، 30.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_ednref4) محمد صادق نجمى و هاشم هريسى، شناخت قرآن، ص 78.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_ednref5) انما الخمر و الميسر و الأنصاب و الأزلام رجسٌ..."، مائده، 90.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_ednref6) به عنوان مثال به آيات زير مراجعه كنيد: يوسف، 109؛ روم، 42 - 9؛ محمد، 10؛ غافر، 21 و 82.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_ednref7) سبحانى، جعفر، فرازهايى از تاريخ اسلام، ص 128.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_ednref8) طباطبايى، محمد حسين، تفسير الميزان، ج1، ص 120.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_ednref9) بقره، 35.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_ednref10) لقد كان فى قصصهم عبرةٌ لأولى الألباب"، يوسف، 111.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_ednref11) سبحانى، جعفر، فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام، ص 222.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/897.ASPX#_ednref12) ر.ك: سليم بن قيس، هلالى، اسرار آل محمد، صص 242 و 528.
M.A.H.S.A
03-29-2012, 10:05 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
در گفتگوى حضرت خضر عليه السلام و حضرت موسى عليه السلام (كه در آيهى 74 سورهى كهف بيان شده) از نقطه نظر عاطفى، كشته شدن بچه توسط حضرت خضر عليه السلام چه توجيهى دارد؟ آيا بايد اين حادثه را يك اتفاق خاص قلمداد كرد كه به اذن الهى صورت گرفته است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
در پاسخ به اين سؤال چنين مىتوان گفت:
1. از مجموع آيات و روايات استفاده مىشود كه كشته شدن جوان تازه به بلوغ رسيده (غلام)، حادثهاى اتفاقى و يا عملى كه از ميل نفسانى و يا غضب نشأت گرفته باشد، نبوده است.
2. قرآن كريم، از حضرت خضر عليه السلام به عنوان بندهاى از بندگان خود كه مشمول رحمت و علم خاص الهى، نام مىبرد.
3. كشته شدن آن جوان به دست حضرت خضر عليه السلام، به دستور و حكم خداوند متعال صورت پذيرفته است.
4. بدون اينكه گفتگو و مشاجرهاى خاص ميان حضرت خضر عليه السلام و آن جوان انجام پذيرفته باشد، حضرت خضر عليه السلام با آگاهى و عمد اقدام به كشتن او نموده و عمل وى، كارى اتفاقى نبوده است.
5. پدر و مادر جوان كشته شده، از مؤمنانى بودند كه خداوند عنايت ويژهاى به آنان داشت و حضرت خضر عليه السلام از مبتلا شدن آنان به عصيان و گمراهى، توسط آن جوان در خشيت بود. زيرا وجود اين فرزند، سبب كفر و فساد و ضررهاى بيشترى در آينده مىشد.
6. از آيات مربوط به اين جريان و رواياتى كه از امامان معصومعليهم السلام به دست ما رسيده است، استفاده مىشود كه خداوند اراده فرمود به جاى اين جوان، فرزند دخترى به پدر و مادر او بدهد تا نسلهاى زيادى از او به درجهى نبوت برسند. بر اساس همين نقلها، هفتاد پيامبر از همان يك دختر، قدم به عرصهى وجود نهادند و وجود اين پسر، مانعى از نزول اين بركات الهى بود.
7. جوان مذكور، گرفتار كفر شديدى بود؛ به گونهاى كه هيچ اميدى به تأثير نور هدايت الهى در آن وجود نداشت و مُهر لجاجت و انكار و نپذيرفتن ايمان بر قلب او زده شده بود، هرچند كه در ظاهر، فردى پاك به نظر مىرسيد.[i] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn1)
به ديگر سخن، مىتوان گفت: جرم جوان، كفر و يا ارتداد فطرى بود و جزاى چنين امرى قتل مىباشد.
8. كشته شدن جوان، فوايد و نتايج فراوانى را به همراه داشت كه برخى از آنها عبارتند از: محفوظ ماندن ايمان پدر و مادر او؛ جلوگيرى از ناراحتىهايى كه پدر و مادر جوان به خاطر احساسات و عواطف خانوادگى دچار آن مىشدند؛ سربلند بيرون آمدن از امتحان و قضا و قدر الهى؛ رسيدن به خيرى (دختر) كه با كشته شدن جوان تحقق پذيرفت؛ آگاهى حضرت موسى از اسرار و علوم غيبى و حقايق باطنى؛ اجراى حدود الهى به دست حضرت خضر عليه السلام؛ جلوگيرى از سنگين شدن پروندهى سياه أعمال جوان به خاطر كارهايى كه در آينده مرتكب آن مىشد (از جمله: گمراه نمودن پدر و مادر و اذيت آنان) و... .[ii] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn2)
[i] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref1) نک: نمايه ی: مفهوم ختم و طبع الهى بر قلوب تبهكاران، سؤال 865 (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/865.ASPX).
[ii] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref2) نک: نمايه ی: كشته شدن جوان به دست حضرت خضر عليه السلام، سؤال139.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
پيش از پاسخ به سؤال مذكور توجه به اين نكته ضرورى خواهد بود كه از جمله صفات كماليه الهى، صفت حكمت (حكيم) مىباشد و اين صفت در ساحت تكوين و تشريع بروز و ظهور پيدا مىكند، گرچه ممكن است تمام انسانها از آن مطلع نباشند و افراد اندكى بر گوشهاى از اسرار و راز و رمز هستى آگاهى يابند. از جمله كسانى كه مشمول اين رحمت و عنايت خاص و اين تعليم الهى و لدنّى گرديده است حضرت خضر عليه السلام است كه علاوه بر دريافت رحمت و علم الهى و توفيق رسانيدن گوشهاى از اين اسرار به حضرت موسى عليه السلام، مأمور اجراى حكم الهى گرديده است.
در خصوص كشته شدن نوجوان به دست حضرت خضر عليه السلام، قبل از بيان برخى حكمتها و نكاتى كه از مجموع آيات و روايات و... به دست مىآيد، توجه به مطلب زير مىتواند به عنوان پاسخ كوتاهى به برخى پرسشها باشد و آن اينكه:
هرچند واژهى "غلام" داراى معانى مختلفى مانند: نوكر، كودك و بچه، مرد كامل، تازه به بلوغ رسيده و... مىباشد، لكن معناى تازه به بلوغ رسيده و كسى كه موهاى پشت لب بالاى او تازه روييده، در (آيههاى 74 و 80 سورهى كهف) معناى مناسبى به نظر مىرسد، به گونهاى كه با تعدادى از آيات و روايات سازگارى دارد.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn1) از اين روى مىتوان گفت: كسى كه به دست حضرت خضر عليه السلام كشته شد، جوانى تازه بالغ بود نه بچه و طفل!
اينك با توجه به اين نكته به بررسى حكمت اين حادثه مىپردازيم:
كشته شدن جوان به دنبال يك گفتگو و مشاجره و درگيرى و به وجود آمدن حالت عصبانيت و غضب و يا رسيدن به اميال نفسانى صورت نپذيرفته، بلكه امرى كاملاً آگاهانه و از روى عمد و قصد بوده است و حضرت خضر عليه السلام در انجام اين عمل هيچ ترديدى به دل راه نداده و بر اساس علم الهى و باطنى خود عمل نموده است.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn2)
در نتيجه، اين حادثه، حادثهاى نيست كه از روى اتفاق انجام پذيرفته باشد. و اصولاً بر اساس معارف قرآنى و كلمات نورانى امامان معصومعليهم السلام و نگرش فلسفى، اتفاق در عالم وجود ندارد. انجام اين قتل به دست بندهاى از بندگان خاص خداوند بود كه مشمول رحمت و علم ويژهى آن ذات مقدس قرار داشت آن گونه كه خود مىفرمايد: "فَوَجدا عبداً من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما: تا بندهاى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خود به او رحمتى عطا كرده و از نزد خود بدو دانشى آموخته بوديم."[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn3)
از اين روى، حضرت خضر عليه السلام يا بر اساس دستور و حكم الهى، مجرى اين فرمان بوده[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn4) يا به منزلهى سببى از اسباب طبيعى و تكوينى تحقق ارادهى پروردگار عمل نموده است.
از آن سوى پدر و مادر اين جوان، از مؤمنانى بودند كه خداوند لطف و عنايت خاصى به آنها داشت و بر اساس علم ذاتى خويش از فتنه و كفر و انحرافى كه در آينده با زنده ماندن فرزندشان گرفتار آن مىشدند، آگاه بود. از اين روى به حضرت خضر عليه السلام دستور قتل جوان را داد و با اين عنايت خود، آنان را به جايگاه كرامت خويش در آخرت، منتقل نمود.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn5)
بر اساس آنچه از روايات متعدد استفاده مىشود، خداوند اراده فرمود كه در برابر ايمان و صبر پدر و مادر آن جوان كشته شده، فرزند دخترى به آنان عنايت فرمايد كه از نسل او هفتاد پيامبر به نبوت نايل آيند؛ و اين پاداشى است، نيكوتر و رحمتى است نزديكتر و بيشتر.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn6)
جوان مذكور، جوانى كافر (و يا مرتد فطرى) بود كه هيچ اميدى به تأثير نور هدايت الهى در او وجود نداشت. او نه تنها با زنده ماندنش در ظلمت و فساد بيشترى فرو مىرفت، بلكه در انحراف و اذيت ديگران به ويژه پدر و مادر خويش نيز فعاليت مىنمود. پس كشته شدن او به خاطر كفر و يا ارتدادى بود كه مرتكب شده بود و نشانهاى هم از روى آوردن به ايمان و راه راست و ترك كفر و... در او وجود نداشت[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn7) و حضرت خضر عليه السلام با علم لدنّى خود از آن آگاه بود، هرچند كه موسى عليه السلام در ظاهر از چنين دانشى برخوردار نبود. (طرح مسأله ارتداد صرفاً به عنوان يك نظر مىتواند مورد توجه قرار گيرد.)
به ديگر سخن، كشته شدن جوان، فوايد و نتايجى را به همراه داشت كه از عملى حساب شده خبر مىداد، و حلقهاى از حلقههاى نظام دقيق و زيباى عالم هستى و نشانهاى از حكمت و قدرت الهى و رازى از رازهاى پنهان و ناشناختهى جهان خلقت را هويدا مىساخت. از جملهى اين فوايد و اسرار، به موارد ذيل مىتوان اشاره نمود:
پدر و مادر مؤمن آن جوان، از خطر انحراف و ناراحتىهايى كه ممكن بود به خاطر عواطف و احساسات خود نسبت به فرزند خويش گرفتار آن شوند، در امان ماندند.
آنها با صبر و رضا و تسليمى كه در برابر قضا و قدر الهى و فرمان خالق جهان از خود نشان دادند، از يك امتحان بزرگ سربلند بيرون آمدند.
خداوند در راستاى تحقق ارادهى خويش و اعطاى فرزند دخترى كه منشأ بركات فراوانى بود، زندگى جوان كافر را كه به عنوان مانع حساب مىشد، به دست حضرت خضر عليه السلام پايان بخشيد.
با تحقق اين حادثه، و آشنايى و همراهى حضرت موسى عليه السلام با بندهاى از بندگان خداوند، دريچهاى از علوم الهى و رازى از رموز الهى به روى آن مقام شريف گشوده شد و پرتوى از علوم و حقايق غيبى نورافشانى نمود. و آن حضرت به اندازهاى كه اذن الهى اجازه مىداد، به رشد و كمال نايل گرديد[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn8). قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: "موسى به او گفت: آيا با تو بيايم تا از آنچه به تو آموختهاند، به من كمالى بياموزى؟"[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn9)
با اجراى دستور الهى، و كشته شدن جوان، پروندهى سياه اعمال او پايان يافت و از افزايش تبهكارى او كه در آينده مرتكب آنها مىشد، ممانعت به عمل آمد و... .
به ديگر سخن، كشته شدن جوان براى همهى افرادى كه به نحوى با اين حادثه در ارتباط بودند، ثمرات و آثار مفيدى داشت، هم براى جوان (مقتول)، و هم براى پدر و مادر مقتول و هم براى حضرت خضر عليه السلام و نيز براى همراه او.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref1) معجم مقاييس اللغة ؛ الافصاح، ج 1، ص 11 ؛ العين، ج 4، ص 442 ؛ فرهنگ بزرگ جامع نوين، ج 3، ص 1127 ؛ مفردات راغب، اقرب الموارد ؛ فولادوند، محمد مهدى، ترجمه قرآن كريم، آيات 74 و 80.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref2) تفسير صافى، ج 2، ذيل آيه ؛ بحارالانوار، ج 13، ص 284.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref3) كهف، 65، (ترجمه: محمد مهدى فولادوند).
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref4) تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 284 ؛ بحارالانوار، ج 13، ص 288.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref5) كهف، 80 ؛ علامهى مجلسى، بحارالانوار، ج 13، ص 288.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref6) تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 286، حديث 170 تا 173 ؛ بحارالانوار، ج 13، ص 311 ؛ اصول كافى، ج 2، ص 83.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref7) تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 286 ؛ تفسير صافى، ج 3، ص 255 ؛ تفسير مجمع البيان و تفسير عياشى، ذيل آيات مربوط به جريان حضرت خضر و موسىعليهم السلام ؛ علل الشرايع.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref8) نک: نمايه ی: تعلّم موسى عليه السلام از خضر عليه السلام، سؤال 151.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref9) كهف، 66.
M.A.H.S.A
03-29-2012, 10:32 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
در گفتگوى حضرت خضر عليه السلام و حضرت موسى عليه السلام (كه در آيهى 74 سورهى كهف بيان شده) از نقطه نظر عاطفى، كشته شدن بچه توسط حضرت خضر عليه السلام چه توجيهى دارد؟ آيا بايد اين حادثه را يك اتفاق خاص قلمداد كرد كه به اذن الهى صورت گرفته است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
در پاسخ به اين سؤال چنين مىتوان گفت:
1. از مجموع آيات و روايات استفاده مىشود كه كشته شدن جوان تازه به بلوغ رسيده (غلام)، حادثهاى اتفاقى و يا عملى كه از ميل نفسانى و يا غضب نشأت گرفته باشد، نبوده است.
2. قرآن كريم، از حضرت خضر عليه السلام به عنوان بندهاى از بندگان خود كه مشمول رحمت و علم خاص الهى، نام مىبرد.
3. كشته شدن آن جوان به دست حضرت خضر عليه السلام، به دستور و حكم خداوند متعال صورت پذيرفته است.
4. بدون اينكه گفتگو و مشاجرهاى خاص ميان حضرت خضر عليه السلام و آن جوان انجام پذيرفته باشد، حضرت خضر عليه السلام با آگاهى و عمد اقدام به كشتن او نموده و عمل وى، كارى اتفاقى نبوده است.
5. پدر و مادر جوان كشته شده، از مؤمنانى بودند كه خداوند عنايت ويژهاى به آنان داشت و حضرت خضر عليه السلام از مبتلا شدن آنان به عصيان و گمراهى، توسط آن جوان در خشيت بود. زيرا وجود اين فرزند، سبب كفر و فساد و ضررهاى بيشترى در آينده مىشد.
6. از آيات مربوط به اين جريان و رواياتى كه از امامان معصومعليهم السلام به دست ما رسيده است، استفاده مىشود كه خداوند اراده فرمود به جاى اين جوان، فرزند دخترى به پدر و مادر او بدهد تا نسلهاى زيادى از او به درجهى نبوت برسند. بر اساس همين نقلها، هفتاد پيامبر از همان يك دختر، قدم به عرصهى وجود نهادند و وجود اين پسر، مانعى از نزول اين بركات الهى بود.
7. جوان مذكور، گرفتار كفر شديدى بود؛ به گونهاى كه هيچ اميدى به تأثير نور هدايت الهى در آن وجود نداشت و مُهر لجاجت و انكار و نپذيرفتن ايمان بر قلب او زده شده بود، هرچند كه در ظاهر، فردى پاك به نظر مىرسيد.[i] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn1)
به ديگر سخن، مىتوان گفت: جرم جوان، كفر و يا ارتداد فطرى بود و جزاى چنين امرى قتل مىباشد.
8. كشته شدن جوان، فوايد و نتايج فراوانى را به همراه داشت كه برخى از آنها عبارتند از: محفوظ ماندن ايمان پدر و مادر او؛ جلوگيرى از ناراحتىهايى كه پدر و مادر جوان به خاطر احساسات و عواطف خانوادگى دچار آن مىشدند؛ سربلند بيرون آمدن از امتحان و قضا و قدر الهى؛ رسيدن به خيرى (دختر) كه با كشته شدن جوان تحقق پذيرفت؛ آگاهى حضرت موسى از اسرار و علوم غيبى و حقايق باطنى؛ اجراى حدود الهى به دست حضرت خضر عليه السلام؛ جلوگيرى از سنگين شدن پروندهى سياه أعمال جوان به خاطر كارهايى كه در آينده مرتكب آن مىشد (از جمله: گمراه نمودن پدر و مادر و اذيت آنان) و... .[ii] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn2)
[i] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref1) نک: نمايه ی: مفهوم ختم و طبع الهى بر قلوب تبهكاران، سؤال 865 (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/865.ASPX).
[ii] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref2) نک: نمايه ی: كشته شدن جوان به دست حضرت خضر عليه السلام، سؤال139.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
پيش از پاسخ به سؤال مذكور توجه به اين نكته ضرورى خواهد بود كه از جمله صفات كماليه الهى، صفت حكمت (حكيم) مىباشد و اين صفت در ساحت تكوين و تشريع بروز و ظهور پيدا مىكند، گرچه ممكن است تمام انسانها از آن مطلع نباشند و افراد اندكى بر گوشهاى از اسرار و راز و رمز هستى آگاهى يابند. از جمله كسانى كه مشمول اين رحمت و عنايت خاص و اين تعليم الهى و لدنّى گرديده است حضرت خضر عليه السلام است كه علاوه بر دريافت رحمت و علم الهى و توفيق رسانيدن گوشهاى از اين اسرار به حضرت موسى عليه السلام، مأمور اجراى حكم الهى گرديده است.
در خصوص كشته شدن نوجوان به دست حضرت خضر عليه السلام، قبل از بيان برخى حكمتها و نكاتى كه از مجموع آيات و روايات و... به دست مىآيد، توجه به مطلب زير مىتواند به عنوان پاسخ كوتاهى به برخى پرسشها باشد و آن اينكه:
هرچند واژهى "غلام" داراى معانى مختلفى مانند: نوكر، كودك و بچه، مرد كامل، تازه به بلوغ رسيده و... مىباشد، لكن معناى تازه به بلوغ رسيده و كسى كه موهاى پشت لب بالاى او تازه روييده، در (آيههاى 74 و 80 سورهى كهف) معناى مناسبى به نظر مىرسد، به گونهاى كه با تعدادى از آيات و روايات سازگارى دارد.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn1) از اين روى مىتوان گفت: كسى كه به دست حضرت خضر عليه السلام كشته شد، جوانى تازه بالغ بود نه بچه و طفل!
اينك با توجه به اين نكته به بررسى حكمت اين حادثه مىپردازيم:
كشته شدن جوان به دنبال يك گفتگو و مشاجره و درگيرى و به وجود آمدن حالت عصبانيت و غضب و يا رسيدن به اميال نفسانى صورت نپذيرفته، بلكه امرى كاملاً آگاهانه و از روى عمد و قصد بوده است و حضرت خضر عليه السلام در انجام اين عمل هيچ ترديدى به دل راه نداده و بر اساس علم الهى و باطنى خود عمل نموده است.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn2)
در نتيجه، اين حادثه، حادثهاى نيست كه از روى اتفاق انجام پذيرفته باشد. و اصولاً بر اساس معارف قرآنى و كلمات نورانى امامان معصومعليهم السلام و نگرش فلسفى، اتفاق در عالم وجود ندارد. انجام اين قتل به دست بندهاى از بندگان خاص خداوند بود كه مشمول رحمت و علم ويژهى آن ذات مقدس قرار داشت آن گونه كه خود مىفرمايد: "فَوَجدا عبداً من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما: تا بندهاى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خود به او رحمتى عطا كرده و از نزد خود بدو دانشى آموخته بوديم."[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn3)
از اين روى، حضرت خضر عليه السلام يا بر اساس دستور و حكم الهى، مجرى اين فرمان بوده[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn4) يا به منزلهى سببى از اسباب طبيعى و تكوينى تحقق ارادهى پروردگار عمل نموده است.
از آن سوى پدر و مادر اين جوان، از مؤمنانى بودند كه خداوند لطف و عنايت خاصى به آنها داشت و بر اساس علم ذاتى خويش از فتنه و كفر و انحرافى كه در آينده با زنده ماندن فرزندشان گرفتار آن مىشدند، آگاه بود. از اين روى به حضرت خضر عليه السلام دستور قتل جوان را داد و با اين عنايت خود، آنان را به جايگاه كرامت خويش در آخرت، منتقل نمود.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn5)
بر اساس آنچه از روايات متعدد استفاده مىشود، خداوند اراده فرمود كه در برابر ايمان و صبر پدر و مادر آن جوان كشته شده، فرزند دخترى به آنان عنايت فرمايد كه از نسل او هفتاد پيامبر به نبوت نايل آيند؛ و اين پاداشى است، نيكوتر و رحمتى است نزديكتر و بيشتر.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn6)
جوان مذكور، جوانى كافر (و يا مرتد فطرى) بود كه هيچ اميدى به تأثير نور هدايت الهى در او وجود نداشت. او نه تنها با زنده ماندنش در ظلمت و فساد بيشترى فرو مىرفت، بلكه در انحراف و اذيت ديگران به ويژه پدر و مادر خويش نيز فعاليت مىنمود. پس كشته شدن او به خاطر كفر و يا ارتدادى بود كه مرتكب شده بود و نشانهاى هم از روى آوردن به ايمان و راه راست و ترك كفر و... در او وجود نداشت[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn7) و حضرت خضر عليه السلام با علم لدنّى خود از آن آگاه بود، هرچند كه موسى عليه السلام در ظاهر از چنين دانشى برخوردار نبود. (طرح مسأله ارتداد صرفاً به عنوان يك نظر مىتواند مورد توجه قرار گيرد.)
به ديگر سخن، كشته شدن جوان، فوايد و نتايجى را به همراه داشت كه از عملى حساب شده خبر مىداد، و حلقهاى از حلقههاى نظام دقيق و زيباى عالم هستى و نشانهاى از حكمت و قدرت الهى و رازى از رازهاى پنهان و ناشناختهى جهان خلقت را هويدا مىساخت. از جملهى اين فوايد و اسرار، به موارد ذيل مىتوان اشاره نمود:
پدر و مادر مؤمن آن جوان، از خطر انحراف و ناراحتىهايى كه ممكن بود به خاطر عواطف و احساسات خود نسبت به فرزند خويش گرفتار آن شوند، در امان ماندند.
آنها با صبر و رضا و تسليمى كه در برابر قضا و قدر الهى و فرمان خالق جهان از خود نشان دادند، از يك امتحان بزرگ سربلند بيرون آمدند.
خداوند در راستاى تحقق ارادهى خويش و اعطاى فرزند دخترى كه منشأ بركات فراوانى بود، زندگى جوان كافر را كه به عنوان مانع حساب مىشد، به دست حضرت خضر عليه السلام پايان بخشيد.
با تحقق اين حادثه، و آشنايى و همراهى حضرت موسى عليه السلام با بندهاى از بندگان خداوند، دريچهاى از علوم الهى و رازى از رموز الهى به روى آن مقام شريف گشوده شد و پرتوى از علوم و حقايق غيبى نورافشانى نمود. و آن حضرت به اندازهاى كه اذن الهى اجازه مىداد، به رشد و كمال نايل گرديد[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn8). قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: "موسى به او گفت: آيا با تو بيايم تا از آنچه به تو آموختهاند، به من كمالى بياموزى؟"[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_edn9)
با اجراى دستور الهى، و كشته شدن جوان، پروندهى سياه اعمال او پايان يافت و از افزايش تبهكارى او كه در آينده مرتكب آنها مىشد، ممانعت به عمل آمد و... .
به ديگر سخن، كشته شدن جوان براى همهى افرادى كه به نحوى با اين حادثه در ارتباط بودند، ثمرات و آثار مفيدى داشت، هم براى جوان (مقتول)، و هم براى پدر و مادر مقتول و هم براى حضرت خضر عليه السلام و نيز براى همراه او.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref1) معجم مقاييس اللغة ؛ الافصاح، ج 1، ص 11 ؛ العين، ج 4، ص 442 ؛ فرهنگ بزرگ جامع نوين، ج 3، ص 1127 ؛ مفردات راغب، اقرب الموارد ؛ فولادوند، محمد مهدى، ترجمه قرآن كريم، آيات 74 و 80.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref2) تفسير صافى، ج 2، ذيل آيه ؛ بحارالانوار، ج 13، ص 284.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref3) كهف، 65، (ترجمه: محمد مهدى فولادوند).
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref4) تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 284 ؛ بحارالانوار، ج 13، ص 288.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref5) كهف، 80 ؛ علامهى مجلسى، بحارالانوار، ج 13، ص 288.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref6) تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 286، حديث 170 تا 173 ؛ بحارالانوار، ج 13، ص 311 ؛ اصول كافى، ج 2، ص 83.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref7) تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 286 ؛ تفسير صافى، ج 3، ص 255 ؛ تفسير مجمع البيان و تفسير عياشى، ذيل آيات مربوط به جريان حضرت خضر و موسىعليهم السلام ؛ علل الشرايع.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref8) نک: نمايه ی: تعلّم موسى عليه السلام از خضر عليه السلام، سؤال 151.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/894.ASPX#_ednref9) كهف، 66.
M.A.H.S.A
03-29-2012, 10:34 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
آيا داستان ابليس واقعى است يا صرف تمثيل است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
قبل از ارايهى پاسخ، شايان ذكر است كه يكى از راههاى تعريف اشيا، تعريف به "مَثَل"، يعنى تشبيه حقايق عقلى به امور حسّى و قابل لمس است، تا اكثر مردم به آسانى آن را درك كنند و بفهمند، زيرا انسانها غالباً به محسوسات عادت كردهاند. به نظر مىرسد اين روش در مثلهاى قرآن به كار رفته است و قرآن مجيد در موارد گوناگون، قضايايى را در قالب تمثيل بيان كرده است كه مىتوان داستان ابليس را از آن موارد شمرد. البته در خصوص اينكه آيا مثلهاى قرآن، مصداق و وجود خارجى دارد و يا صرف تمثيل است، دو نگرش وجود دارد:
الف): به نظر برخى، اين مَثَلها در حدّ تشبيهات عرفى هستند و وجود واقعى و خارجى نداشته و تنها براى تقريب معارف بلند و اسرار پوشيدهى نظام هستى به اذهان انسانهايى است كه در افق مادى به سر مىبرند.
ب): بعضى ديگر معتقدند كه؛ اين مَثَلها بيانگر وجود مثالى آن حقايق است و هيچ گونه تشبيه و مجازگويى در كار نيست.
به نظر مىرسد داستان ابليس تمثيل تكوينى است و نمىتواند امر الهى به سجده، يك امر حقيقى باشد؛ زيرا اين امر از دو حال بيرون نيست يا امر مولوى و تشريعى است و يا امر تكوينى، اگر امر را مولوى فرض كنيم دچار محذور مىشويم چون كه خطاب امر تنها متوجه به ابليس نبوده بلكه شامل او و فرشتگان بوده است، در حالى كه ملايكه نمىتوانند مخاطب تكليف الهى قرار گيرند و از طرفى امر به سجده را نمىتوان به دو بخش تفكيك نمود تا تشريعى و تمثيلى باشد و اگر امر تكوينى فرض شود، آنچه به آن امر شده، مراد الهى است و تحقق آن ضرورت پيدا كرده و تخلّف بردار نيست، در حالى كه ابليس سجده نكرده است و تخلّف صورت گرفته است. از اين روى تنها راه حلّ قصه اين است كه داستان مزبور حمل بر تمثيل شود. البته بايد توجه داشت كه حمل بر تمثيل بدان معنا نيست كه اصل جريان واقع نشده و صرفاً يك داستان تخيّلى است، بلكه معنايى دقيقتر از امر اعتبارى صورت پذيرفته و نبايد توهّم شود كه اصل اين جريان عظيم الهى و واقعيّت مهم دينى تحقق خارجى نداشته است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
پيش از بيان پاسخ، چند مطلب يادآورى مىگردد:
1. مفهوم واژههاى ابليس و تمثيل
ابليس: مراد از اين كلمه در قرآن مجيد، موجودى است زنده، باشعور، مكلف، نامرئى و فريبكار و... كه از امر خداوند سرپيچيد و به آدم سجده نكرد، در نتيجه رانده شد و مستحق عذاب گرديد. او در قرآن اكثراً به نام شيطان خوانده شده و فقط در يازده محل به جاى شيطان لفظ ابليس به كار رفته است.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_edn1)
در لسان العرب؛ ابليس به مأيوس از رحمت خدا و پشيمان معنا شده است.
در قرآن كريم به ماهيت ابليس اشاره شد (كان من الجّن) ابليس از سنخ جن است[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_edn2) و تفاوت اسمهاى ابليس سهمى در تغيير ماهيت او ندارد؛ چنانكه عربى بودن كلمهى ابليس هم مورد ترديد است.[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_edn3)
تمثيل: يعنى مثل آوردن؛ راغب اصفهانى مىگويد: "والمثل عبارة عن قول فى شىء يُشبه قولاً فى شىء آخر بينهما مشابهة ليُبيّن احدهما الآخر؛ مثل، قولى است دربارهى چيزى كه شبيه است به قولى دربارهى چيزى ديگر تا يكى آن ديگرى را بيان و مجسّم كند."
2. تعريف به مَثَل و شيوهى تمثيل در قرآن: تعريف هر چيزى يا به حدّ است يا به رسم يا به مَثَل، فهم حدّ تام و رسم تام اشيا براى بسيارى از مردم دشوار است، زيرا پى بردن به ذاتيّات و لوازم ذات اشيا براى همگان ممكن نيست، اما مَثَل، ذاتيّات و لوازم ذات را بيان نمىكند، بلكه چيزى را كه براى مخاطب قابل فهم است وسيلهى معرفى آن قرار مىدهد. مَثَل از يك سو معارف را تنزل مىدهد و از سوى ديگر انديشهى مخاطب را بالا مىبرد و اگر مطلبى در سطح فكر مخاطب قرار گرفت قابل ادراك او مىشود؛ چنانكه براى آشنايى با نسبت روح به بدن، مَثَل رابطهى ناخداى كِشتى با كشتى و ارتباط زمامدار با جامعه بيان مىشود "الروح فى البدن، كالسّلطان فى المدينه و كالرّبان فى السفينه" چنين تعريفى نه از قبيل تعريف حدّى است، و نه رسمى.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_edn4)
حضرت امام حسين عليه السلام و همچنين امام صادق عليه السلام مىفرمايند: "معارف قرآن چهار درجه دارد و بهرهى انسانها از قرآن متفاوت است: ...على العبارة و الاشارة و اللطايف و الحقايق فالعبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللطّايف للاولياء و الحقايق للانبيا."[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_edn5)
اما همهى مخاطبان قرآن در اين امر مشترك هستند كه مطالب آسمانى را مىفهمند، گرچه درجهى فهم همانند درجهى مفهوم يكسان نيست. از اين روى سرانجام ادراك مىكنند كه بايد به چه معتقد باشند و چه بكنند و به كجا بروند يا نروند... .
محور اصلى مَثَل، تناسب با مَمثّل است كه ادراك آن را سهل مىكند، مناقشهى در مثلها پذيرفته نيست؛ مگر آن كه از لحاظ رسالتى كه دارد، نارسا باشد.
تمثيل به نور و ظلمت براى حق و باطل، و نيز به جانوران و پرندگان و گياهان، نه تنها در فرهنگ محاورهى اقوام و ملل غير عرب رواج دارد، بلكه در مفاهمهى عرب مدنى و بدوى نيز رايج است، چنانكه در كتابهاى آسمانى گذشته چون تورات و انجيل نيز سابقه دارد.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_edn6)
3. تمثيلهاى قرآن در دو نگرش: بين صاحب نظران در تحليل مثلهاى قرآنى، در خصوص تشريح مصداق، نه تبيين مفهوم دو بينش است: يكى اين كه اين مثلها در حدّ تشبيهات عرفى هستند و تنها براى تقريب معارف بلند و اسرار پوشيدهى نظام هستى به اذهان انسانهايى است كه در افق ماده به سر مىبرند.
نظر ديگر آن است كه مثلها بيانگر وجود مثالى آن حقايق است و هيچگونه تشبيه و مجازگويى در كار نيست.
تفاوت اين دو ديدگاه در آنجا كه مثلاً خداى سبحان انسانها را به "حمار" يا "كلب" تشبيه كرده، اين است كه بر اساس ديدگاه اول اينان واقعاً حمار نيستند، ليكن چون حمار از فهم حقايق محرومند، از اين روى به آن حيوان تشبيه شدهاند، اما بر اساس ديدگاه دوم؛ اين تمثيل بيانگر حقيقت مثالى در آنان است و در موطنى كه حقايق اشيا ظهور مىكند، واقعيت و حقيقت مثالى نيز ظهور مىكند و از اين روست كه اينان در قيامت به صورت حيوان محشور مىشوند.[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_edn7)
بعد از بيان مطالب فوق اينك سؤال مزبور بازگو مىشود كه: آيا داستان ابليس واقعى است يا صرفاً تمثيل است؟
در پاسخ آن چنين گفته شده: امر به سجده نمىتواند امرى حقيقى باشد، چون در اين صورت از دو حال خارج نيست، يا امر مولوى و تشريعى است؛ نظير: "اقيمواالصلاة وآتو الزكوة و اركعوا مع الراكعين"[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_edn8) يا امر تكوينى است همانند "فقال لها و للأرض ائتيا طوعاً او كرهاً قالتا اتينا طائعين"[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_edn9) و هر دو قسم محذور دارد. محذور امر تكوينى اين است كه قابل عصيان نيست، چون ايجاد مراد تكوينى خداوند، حتمى مىشود.[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_edn10) به بيان على عليه السلام سخن خدا، صوت يا ندايى كه با گوش شنيده شود، نيست، بلكه فعل و ايجاد است. محذور امر مولوى و تشريعى نيز اين است كه فرشتگان اهل تكليف نيستند و براى آنها وحى، رسالت، امر و نهى مولوى، وعده و عيد و بالاخره اطاعتِ در مقابل عصيان تصور نمىشود؛ زيرا اگر موجودى معصوم محض بود و گناه در او راه نداشت، اطاعت ضرورى است و اگر اطاعت ضرورى بود، كفر و استكبار و معصيت از او ممتنع است و اوامر و نواهى تشريعى و اعتبارى در مورد او مقتضى ندارد.
ممكن است گفته شود شكى نيست كه:
اولاً، اين گونه عناوين نسبت به جنّ قابل تصوّر است، يعنى آنان نيز، همانند انسان از قوانين تشريعى و اعتبارى و انزال كتب و ارسال رسل برخوردارند.
ثانياً، ابليس از جن است.
ثالثاً، ابليس به نحو تشريع مأمور به سجده شد. از اين رو عناوينى چون عصيان، مخالفت و استكبار دربارهى او اطلاق شده است.
رابعاً، فرشتگان و ابليس، مخاطب به يك خطاب و مأمور به يك امر شدند.
با توجه به اين چهار مقدمه چگونه مىشود كه امر (اسجدوا) نسبت به ابليس تشريعى باشد ليكن نسبت به فرشتگان نباشد؟
پاسخ اين است كه:
اولاً، مخاطبان اصيل در فرمان سجده، فرشتگانند و ابليس در ضمن آنان مندرج بود و چون مخاطبان اصيل و كثير و غالب، مشمول حكم مولوى و تشريعى نيستند، پس اصل حكم از سنخ تشريعى نبوده است.
ثانياً، صرف امكان تشريعى نسبت به ابليس موجب حمل امر مزبور بر تشريعى نيست.
ثالثاً، اثبات امر جداگانه به ابليس، نيازمند دليل است كه تاكنون احراز نشده، گرچه برخى از آيهى (اذ امرتك) چنين احتمالى را بعيد ندانستهاند.
رابعاً، تفكيك امر واحد و تحليل آن به تشريعى و تمثيلى خلاف ظاهر و نيازمند به برهان بر تفكيك است و تاكنون هيچ دليلى در اين جهت اقامه نشده است.
با توجه به آنچه گذشت، حقيقى بودن امر به فرشتگان به هر دو قسم آن محذور دارد و چون محذور آن قابل رفع نيست و قسم سومى براى امر حقيقى تصوّر نمىشود، بايد از واقعى و حقيقى بودن امر به سجده، صرف نظر و آن را بر تمثيل حمل كرد؛ چون تشريع و تكوين گرچه با هم ناسازگار است، ليكن نقيض يكديگر نيست تا ارتفاع آنها محال باشد.
البته تمثيلى بودن امر به سجده به اين معنا نيست كه اصل دستور سجده واقع نشده و به عنوان داستانى "تخيّلى و نمادين" بازگو شده و ساخته و پرداختهى ذهن است و مطابَق خارجى ندارد، بلكه به اين معناست كه حقيقتى معقول و معرفتى عينى به صورت محسوس و مشهود بازگو شده است. نظير آنچه در سورهى "حشر" دربارهى نزول قرآن بر كوه و متلاشى شدن كوه آمده است.[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_edn11) به عبارت ديگر پس از تبيين محذور امر واقعى تشريعى و امر حقيقى تكوينى، اكنون يا بايد محذورهاى ياد شده را با حفظ واقعى بودن امر مرتفع كرد، يا بايد راه سومى را پيمود تا بتوان هم اصل امر و تحقق آن را توجيه كرد، و هم چيزى را كه بيرون از تشريع و تكوين باشد و حقيقتاً امر الهى محسوب شود، تصوير كرد، ولى چون امر منحصر به تكوينى و تشريعى است و محذور هيچ يك قابل رفع نيست، راه سوم را طى مىكنيم، بدين صورت كه از واقعى بودن امر، صرف نظر مىكنيم و آن را بر تمثيل تكوينى حمل مىكنيم.[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_edn12)
امر به سجدهى بر آدم عليه السلام، نه امر تكوينى است و نه تشريعى، بلكه تمثيل يك واقعيت است و آن واقعيت اين است كه شامخترين مقام در جهان امكان، مقام انسانيت و مقام خليفة اللهى است كه فرشتگان در برابر آن خضوع مىكنند؛ ولى شيطان راهزن اين مقام است.[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_edn13)
هدف از مَثَلها، از زبان قرآن:
در قرآن مجيد بيش از پنجاه مَثَل، ديده مىشود و تنها در سورهى بقره حداقّل ده مَثَل ذكر شده است. چه حكمتى در اين مثالها نهفته است كه خداوند تا اين ميزان مثل آورده است؟
در آياتى از قرآن، هدف از مثلهاى قرآنى بيان شده است كه به سه نمونه از آن در ذيل اشاره مىشود:
1. اين مثلها براى تذكر و يادآورى است و حقيقت پيام الهى با آنها در خاطر مرور مىشود.
2. اين مثلها براى انديشيدن و تفكر در حقايق هستى است كه با تفكر در موضوع و حكمت آنها حاصل مىگردد.
3. اين مثلها براى ادراك است و با تفكر، حقايق شناخته و درك مىشود.
اين اهداف مىتوانند سه مرحله از سير تكاملى فهم و ادراك انسان تلقى گردند كه به ترتيب در آيات 25 سورهى ابراهيم، 21 سورهى حشر و 43 سورهى عنكبوت، ذكر شدهاند.[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_edn14)
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_ednref1) قرشى ، سيد على اكبر ، قاموس قرآن، "واژه ابليس".
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_ednref2) ر نمايه ی: شيطان، فرشته يا جن، سؤال 857. (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX)
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_ednref3) آية اللَّه جوادى، عبدالله، تسنيم، ج 3، ص 319.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_ednref4) همان، ج 2، ص 525.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_ednref5) بحارالانوار، ج 75، ص 278.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_ednref6) تسنيم، ج 2، ص 509.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_ednref7) همان، ص 231.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_ednref8) بقره، 43.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_ednref9) فصلت، 11.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_ednref10) يس، 82.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_ednref11) حشر، 21.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_ednref12) آية الله جوادى، عبدالله، تفسير موضوعى، ج6، ص 183.
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_ednref13) حمل بر تمثيل، تنها در مواردى رواست كه برهان عقلى يا نقلى بر آن گواه باشد، بنابراين اصول اعتقادى و ساير مباحث قرآنى هيچ كدام بر تمثيل حمل نمىشود.
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/891.ASPX#_ednref14) آيت اللَّه مكارم شيرازى، ناصر، مثالهاى زيباى قرآن، ص 15.
M.A.H.S.A
03-29-2012, 10:38 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
وحى چيست و به چه كيفيت بر پيامبران نازل مىشود؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
"وحى" در لغت به معناى اشارهى سريع است كه مىتواند از جنس كلام يا از باب رمزگويى يا به صورت صوت مجرد از تركيب يا به صورت اشاره و امثال آن باشد. معانى و استعمالات متفاوت اين كلمه در قرآن كريم ما را به چند نكته، توجه مىدهد: اول آنكه، وحى مخصوص انسان نيست بلكه به جماد و نبات و حيوان و... نيز تعلق مىگيرد. (وحى به اين موجودات همان هدايت ذاتى و غريزى و يا به عبارتى هدايت تكوينى خداوند است كه آنها را به سوى مقصدشان مىكشاند.)، اما عالىترين درجهى وحى، تنها به سلسلهى پيامبران و اولياى الهى اختصاص دارد و منظور از آن، القاى معانى بر قلب پيامبر صلى الله عليه وآله و سخن گفتن خدا با اوست. نتيجه آنكه اساساً با ساير القائاتى كه به بشر مىشود، از نظر ماهيت متفاوت نيست، بلكه از نظر درجه فرق مىكند. پايين درجهى آن مربوط به جماد و نبات و عالىترين درجهى آن مخصوص پيامبران است. دوم آنكه، وحى در معانى متفاوت نيز استعمال شده است: به معناى اشاره، وسوسه، القا در فهم از راه غريزه و القا از باب رؤيا، و درجهى عالى آن، نطق پروردگار با انبيا و رسل مىباشد.
مشخصات وحى عبارتند از: 1- درونى بودن 2- معلم داشتن 3- استشعار 4- ادراك واسطهى وحى. كيفيت نزول وحى بر پيامبران نيز به سه شكل مىباشد (گرچه به فرمايش علامه طباطبايى (ره) بازگشت هر سه به يك چيز و آن هم تلقى وحى بلا واسطه از سوى خداست.) كه عبارتند از:
1- تكلم خداوند بلاواسطه 2- تكلم از وراى حجاب 3- تكلم از راه فرستاده و فرشتهى وحى. تبيين فلسفى از نزول وحى و شأن فرشته، يادآور اين نكته است كه اصولاً فرشته، واسطه به معناى رايج كه از خدا دريافت كرده و سپس با زبان خاص خويش به پيامبر ابلاغ كند، نيست. او ظرف تجلى پيام الهى است، بنابراين وساطتى به معناى خاص كلمه در بين نيست تا سخن از خطاى او رود. در قسم اول، واسطهاى در ميان نيست، و در قسم دوم و سوم نيز اگر پيامبر صلى الله عليه وآله به واسطه و حجاب التفات نكند، وحى را بدون واسطه دريافت خواهد كرد. و نكتهى آخر اين كه، حقيقت وحى از نوع علم شهودى است. بنابراين بر خلاف علم حصولى، قابليت كذب و خطا را ندارد. از اين رو انسان مىتواند با سير صعودى و تكاملىاش به جايى برسد كه به حضور حضرت حق راه يافته و بى واسطه علم الهى را دريافت كند. اينجاست كه از كثرات، دور و از تعلق به غير او آزاد شده و از هر گونه خطا مصون مىگردد كه اين همان مقام عصمت انبيا است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
"وحى" در لغت به معناى اشارهى سريع است كه مىتواند از جنس كلام يا از باب رمزگويى و يا به صورت صوت مجرد از تركيب و يا به صورت اشاره و امثال آن باشد.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_edn1)
اين كلمه در قرآن كريم مكرر به كار رفته است. شكل استعمال اين كلمه و موارد مختلف آن، نشان مىدهد كه قرآن آن را منحصر به انسان نمىداند و در ساير موجودات زنده نيز، سارى و جارى مىداند؛ از اين رو خانه سازى زنبور عسل را نيز نوعى وحى مىداند. آرى وحى به اين گونه موجودات، همان هدايت ذاتى و غريزى است كه آنها را به سوى مقصدشان هدايت مىكشاند و همين قضيه يكى از دلايلى است كه نشان مىدهد جهان هدف دار است و موجودات به طور تصادفى به سوى مقصدشان تمايل ندارند، بلكه با هدايت تكوينى خدا كه همان وحى به موجودات است، اين كار صورت مىگيرد. البته وحى، درجات و مراتب متفاوتى دارد؛ و وحى به جماد با وحى به نبات و... در يك درجه نيست، همچنان كه هدايتى كه در نبات و... هست، در جماد نيست.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_edn2)
عالىترين درجهى وحى، همان است كه تنها به سلسلهى پيامبران اختصاص دارد و منظور از آن، القاى معانى به قلب پيامبر صلى الله عليه وآله از سوى خدا و سخن گفتن خدا با اوست.[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_edn3) اين وحى بر اساس نيازى است كه نوع بشر به هدايت الهى دارد تا از يك طرف به سوى مقصدى كه ماوراى افق محسوسات و ماديات است، هدايت شود و از طرف ديگر، به نياز زندگى اجتماعى او كه عبارت است از برخوردارى از يك قانون الهى، پاسخ مثبت داده شود. بنابراين، وحى، دريافت هدايت الهى است از راه اتصال ضمير پيامبر صلى الله عليه وآله به غيب و ملكوت، و پيامبر واسطهاى ميان جهان انسانها و جهان غيب است. (البته توضيح خواهيم داد كه انسانهاى كامل نيز مىتوانند افتخار دريافت بعضى از مراتب وحى را داشته باشند).[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_edn4)
از كلمات پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله هم مىتوان فهميد كه اساساً وحى با ساير القائاتى كه به بشر مىشود، از نظر ماهيت، متفاوت نيست، بلكه از نظر درجه فرق مىكند. مثلاً پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ضمن حديثى مىفرمايند: رؤياى صادقه جزئى از هفتاد جزء نبوت است.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_edn5) اين حديث اشاره مىكند كه وحى به انبيا درجهى قوى و نَشَآت پر تلألؤ نورى است كه همگان از پرتو اين نور بهرهمند و روزى خوارند. مناسب خواهد بود كه در اينجا معانى استعمال شدهى وحى در قرآن كريم را بررسى نماييم.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_edn6) در كلام خداوند، وحى در معانى زير استعمال شده است:
به معناى القاى در فهم حيوان از راه غريزه: "وَاَوْحى ربُكَ إلى النَّحلِ"[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_edn7) خداى تو به زنبور عسل وحى كرد (يعنى به او آموخت كه مثلاً لانهاش را چگونه بسازد.)
به معناى القا از باب رؤيا: "و اَوْحَيْنا الى اُمّ موسى"[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_edn8) وحى كرديم (در خواب) به مادر موسى.
به معناى وسوسه: "اَلا إنَّ الشياطينَ ليوحونَ الى اوليائهم"[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_edn9) آگاه باش كه شيطانها به دوستان خود وحى (وسوسه) مىكنند.
به معناى القا از باب اشاره: "فأَوحى اليهم أن سَبّحوا بُكرةً و عَشِيّاً"[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_edn10) پس وحى(اشاره) كرد به سوى آنان، اين كه تسبيح كنيد بامداد و شامگاه.
و عالىترين نوع وحى، به معناى تكلم الهى با انبياو رُسل: "و ما كان لبشرٍ اَن يكلمّه اللَّهُ اِلا وحياً"[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_edn11) بشرى نيست مگر اين كه خداوند توسط وحى با او تكلم مىكند.
مشخصات وحى به انبيا: 1- درونى بودن 2- معلم الهى داشتن 3- استشعار 4- ادراك واسطهى وحى.
توضيح: مقصود از درونى بودن وحى، اين است كه پيامبران، وحى را از طريق حواس ظاهر تلقى نمىكردند؛ بلكه از طريق باطن دريافت مىكردند.
قرآن مجيد هم در اين زمينه تعبير به "قلب" مىفرمايد: "نزل به الروح الامين على قلبك".[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_edn12)
قلب در اينجا يعنى باطن، يعنى نفس و روح. از طرفى، از آنجا كه وحى، تماس با جهان ديگر است، مىگويند: وحى، "بيرونى" است. مقصود از معلم داشتن اين است كه، وحى در پيامبران مانند غرايز در حيوانات نيست كه جنبهى آموزش در كار نباشد. از نوع الهام هم نيست (كه در مورد انسان و برخى دانشمندان رخ مىدهد) زيرا در الهام، انسان همين قدر احساس مىكند كه نمىداند وناگهان چيزى به ذهنش مىرسد اما احساس نمىكند كه با يك معلم سروكار دارد. اما انبياعليهم السلام وجود معلم را احساس مىكنند: "علمه شديد القوى"[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_edn13) "علمّك مالم تكن تعلم"[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_edn14). مقصود از استشعار اين است كه پيامبر صلى الله عليه وآله هنگام دريافت وحى، متوجه است و استشعار دارد كه اين مطالب را از جايى ديگر دريافت مىكند. مانند ما كه نزد معلمى درس مىخوانيم و متوجه هستيم كه مقابل او نشسته و گوش مىكنيم با اين تفاوت كه معلم پيامبر، در اين عالم نيست. و مقصود از ادراك واسطهى وحى اين است كه، گاه وحى به وسيلهى موجود ديگرى به پيامبر صلى الله عليه وآله القا مىشود نه اين كه مستقيماً از طرف خداوند باشد. نام اين موجود گاه "روح الامين" عنوان شده، گاه "روح القدس"، گاه "جبرئيل". و پيامبر صلى الله عليه وآله مستشعر به او نيز هست؛ ولى در غرائز و الهامات فردى، اينگونه نيست و كسى وجود معلمى را احساس نمىكند. با روشن شدن مفهوم وحى، به بخش دوم سؤال پرداخته و با بيان نكتهاى، بحث را خاتمه مىدهيم.[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_edn15)
در قرآن كريم به اشكال سه گانهى نزول وحى به بشر اشاره شده است:
1- تكلم خداوند بلاواسطه، يعنى بين خدا و پيامبر صلى الله عليه وآله، واسطه و حجابى در كار نيست و پيامبر مستقيماً وحى را از منبع فيض دريافت مىكند. 2- تكلم خداوند از وراى حجاب 3- تكلم خداوند از راه فرستاده و فرشتهى وحى. روشن است كه در دو قسم اخير، بخلاف قسم اول، حجاب و واسطهى بين خدا و نبى صلى الله عليه وآله در كار است؛ البته معناى حجاب و واسطه اين نيست كه دريافت دارندهى وحى را از ارتباط مستقيم با تكلم الهى باز دارد؛ بلكه واضح است كه گوينده، خداست؛ اما به دليل حكمت و مشيت الهى، پيامبر بر حجاب يا واسطه التفات مىكند و پيام حضرت حق را از وراى حجاب يا از لسان واسطه مىشنود. پر واضح است كه در اينجا نيز رسول، مستقيماً پيام خدا و سخن فيّاض على الاطلاق را دريافت مىدارد؛ بنابراين اگر رسول به حجاب التفات كند، گفته مىشود كه وحى از وراى حجاب است و اگر بدان التفات نورزد، وحى نسبت به او بلاواسطه و مستقيم است. آنجا هم كه وحى به واسطهى جبرئيل (ع) است، اگر گيرندهى وحى به واسطه توجه نداشته باشد، وحى بلاواسطه از سوى خدا خواهد بود.
در واقع فرشتهى وحى ظرف تجلى پيام الهى است، نه آن كه اين پيام را از راه فضاى ادراكى خويش بگيرد و سپس از راه ابزار بيانى خودش تبيين كند؛ بنابراين اگر گفته مىشود كه فرشتهى وحى، امين است به معناى امانت دارى رايج بين انسانها نيست كه امانت از صاحب امانت به امانتدار منتقل شود. كه در اينجا هرچند امانتدار معصوم و از هرگونه خيانت مصون باشد، باز قابليت ذاتى خيانت، منفى نيست در حالى كه اين امر دربارهى فرشته به گونهى ديگر است. او اصولاً دريافت كننده و منتقل كننده به معناى رايج نيست، او واسطهى بين خدا و رسول نيست؛ بلكه ظرف تجلى وحى و ظهور علم الهى است. بسان صفحهاى كه قلم الهى بر آن رقم زند، و اگر پيامبر صلى الله عليه وآله به اين ظرف تجلى و آينه توجه كند، گفته مىشود كه تكلم خدا با رسول از راه فرشته صورت گرفته است و اگر رسول - با آن كه علم الهى و مضمون وحى را در اين ظرف تلقى كرده و در اين آيينه منعكس مىبيند - به آن التفات نكند و فقط به منبع وحى و مضمون پيام متوجه باشد، اين وحى نسبت به او بى واسطه است. بسان كسى كه تصوير را در آيينه مىبيند و از آيينه غافل است.[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_edn16)
از اين رو علامه طباطبايى (ره) فرموده است: مىتوان تمام اقسام نزول وحى را از ناحيهى خدا بدون واسطه دانست.[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_edn17) و به همين دليل در آيات ديگرى از قرآن، وحى در تمام موارد به خداوند اسناد داده شده است و اين اسناد مجازى نيست؛ مانند: "انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح والنبيين من بعده".[18] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_edn18)
توجه: وحى از اقسام علم حصولى نيست،[19] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_edn19) بلكه نوعى علم شهودى و حضورى و نوعى كشف تام از خارج و عالم غيب است. اين كشف به دليل حضور حقايق هستى در محضر كاشف، ذاتاً قابليت صدق و كذب را ندارد و تصور كوچكترين خطا در آن به معناى نفى اصول وحى يا نداشتن حقيقت آن است. از اين رو، با استناد به ادلهى فلسفى و مراتب جهان هستى و درجات علم و ميدان باز تكامل انسان، مىتوان به اين نتيجه - كه با آيات قرآن نيز سازگار است - رسيد كه انسان مىتواند با سير صعودى و تكاملىاش به جايى برسد كه به حضور حضرت حق رسيده و بى واسطه علم الهى را دريافت نمايد و خدا با او سخن گويد، بى آن كه نيازى به الفاظ صوتى محسوس باشد، يا حاجتى به وساطت صور علمى بيفتد، و در اين رتبه وجودى و عظمت روحى است كه از كثرات، دور و از تعلق به هر چه غير اوست، آزاد مىشود و از هرگونه وسوسه و گمراهى و خطا مصون مىگردد كه اين همان مقام عصمت انبيا است. با اين وصف به نكتهى اساسى خواهيم رسيد که:
1- اساساً وحى، ممكن و يكى از مراتب علم است.
2- حقيقت وحى، كشف و شهود عالم غيب است و در اين حقيقت، خطا معنا ندارد.
3- انسان در تكامل خويش مىتواند به جايى برسد كه وحى بر او نازل گشته و خود به مقام عصمت نايل شود.[20] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_edn20)
برای مطالعه ی بیشتر، نک: هادوی تهرانی، مهدی، تاملات در علم اصول فقه، دفتر چهارم، مقاله ی: وحی شهود غیب (http://farsi.islamquest.net/Pages/59.ASPX).
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_ednref1) راغب اصفهانى، مفردات، ص 515، مادهى وحى.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_ednref2) مطهرى مرتضى، مجموعهى آثار، ج 4، ص 410.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_ednref3) هرچند ادراك حقيقت وحى و كيفيت تنزل آن، امرى آسان و حتى ممكن نخواهد بود.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_ednref4) گرچه علامه طباطبايى (ره) فرمودهاند: ادب دينى چنين رسم كرده كه وحى جز به كلامى كه بر انبيا و رسل القا مىشود اطلاق نگردد. تفسير الميزان، ج 12، ص 423.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_ednref5) مطهرى مرتضى، مجموعه آثار، ج 4، ص 411.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_ednref6) طباطبايى محمد حسين، تفسير الميزان، ج 12، ص 423.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_ednref7) نحل، 68.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_ednref8) قصص، 7.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_ednref9) انعام، 121.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_ednref10) مريم، 11.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_ednref11) شورى، 51.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_ednref12) شعرا، 193. روح امين و جبرئيل (ع) قرآن كريم را بر قلب تو اى پيامبر، فرودآورد تا از انذار دهندگان باشى.
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_ednref13) نجم، 5.
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_ednref14) نسا، 113.
[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_ednref15) مطهرى مرتضى، مجموعه آثار، ج 4، ص 411 تا 414.
[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_ednref16) هادوى تهرانى مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، صص 76 - 77.
[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_ednref17) علامه طباطبايى محمد حسين، الميزان، ج 4، صص 149 - 150.
[18] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_ednref18) نسا، 163.
[19] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_ednref19) در علم حصولى فقط صورتى از معلوم در دسترس ما قرار دارد و خود معلوم بالعرض از دسترس ما خارج است. يعنى نمىتوانيم خود را از چنگ واسطه نجات دهيم و ارتباط با واقعيت اشياء از راه همين صورت علمى است. و اگر اشتباهى صورت گيرد، ما خطا كردهايم و به واقعيت خارجى نخواهيم رسيد و اين به دليل وساطت صورت علمى و تفسير اشتباه ما در تطبيق آن بر خارج است.
[20] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX#_ednref20) هادوى تهرانى مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 78.
M.A.H.S.A
03-29-2012, 10:40 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
اگر قرآن تحریف نشده است پس چرا در تاریخ آمده که پیامبر (ص) هنگام خواندن قرآن بعضی وقت ها کلمات را عوض می کرد. حتی در تاریخ آمده کۀکی از وحی نویسان به خاطر این کار، مرتد شد و توسط پیامبر (ص) اعدام گردید. آیا این روایات درست است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
روایاتی که شما بدان اشاره کردید مربوط به داستان ارتداد عبدالله بن ابی سرح است. در مورد نحوه و علت ارتداد وی سه گونه روایت وارد شده است. اولاً: در تبیین نحوۀ ارتداد وی اختلاف دارند. بعضی از نقل ها بر تحریف و تغییر قرآن، دلالتی ندارند. بعضی هم مبهم و مجمل اند. فقط طبق اندکی از نقل ها، دلالتی بر تغییر و تحریف وجود دارد، لذا دقیقا قابل استناد نیستند.
ثانیاً: روایات دستۀ سوم هم با تفسیری که مرحوم صدوق از آن ها کرده، بر تحریف دلالتی ندارند. ایشان درباره جملۀ "هو واحد" که در این دستۀ سوم، از رسول خدا (ص)، نقل شده است، می نویسد: "یعنی، چه تغییر بدهی و چه تغییر ندهی آنچه من املاءمی كنم نوشته می شود، نه آنچه را كه تو تغییر می دهی".
ثالثاً: اگر توجیه مرحوم صدوق را قبول نکنیم و در عین حال از نظر سند هم این روایات را صحیح بدانیم، باز چون این طائفه، با آیات قرآن مخالف اند، قابل استناد نیستند و بر اساس دستور پیامبر (ص) و ائمه (ع) این گونه روایات را نباید قبول کرد.
نکته پایانی این که عبدالله بن ابی سرح بعد از ارتداد به مکه گریخت و در زمان فتح مکه هم پیامبر (ص) به جهت شفاعت عثمان (خلیفه سوم) او را اعدام نکرد، و در زمان خلافت عثمان هم فرماندار او در مصر شده است.
شایان توجه است با دقت در این روایت به دست می آید، این روایت پیش از آن که بر تحریف قرآن دلالت کند، بر عدم تحریف دلالت دارد؛ چراکه قائلین به عدم تحریف قرآن، تلاش های مخالفان را برای تحریف نفی نمی کنند، بلکه عدم توفیق آنها را در این تلاش ها نفی می کنند.
دلیلش آن است که، اولاً: حفظ و صیانت قرآن از جانب الاهی است. ثانیاً: پیامبر محافظ و نگهبان قرآن از دست برد تحریف و تغییر بود. این کوشش ها از طرف ابن ابی سرح مصداقی از مصادیق آن تلاش های شکست خورده و توطئه های باطلی است که پیامبر متصدی مبارزه با آنها بوده است و حضرت این توطئه ها را در نطفه خفه کرد. در حقیقت کسی که با دقت و تعمق به این روایت نگاه کند به روشنی می فهمد که این روایت بر عدم تحریف قرآن دلالت دارد، نه بر تحریف.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
برای روشن شدن پاسخ، توجه به نکاتی ضروری است:
یک. عدم تغییر و تحریف قرآن مستند به ادله قطعی و محکمی است که برخی از ادله عقلی آن، در پرسش های گذشته بیان شد.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_edn1) اینک به بعضی از ادلۀ نقلی آن اشاره می کنیم:
1. آیاتی از قرآن کریم بیان می کنند که قرآن قابل تغییر و تحریف نیست و تغییر و تحریف در آن امکان ندارد:
"نه از پیش روی، باطل بدو راۀابد و نه از پس، نازل شده از جانب خداوند حکیم و ستودنی است."[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_edn2) "نشاید که این قرآن را جز به خدا نسبت دهند، بلکه تصدیق چیزی است که پیش از آن آمده است و توضیح آن کتاب است، شکی نیست که از جانب پروردگار جهانیان است".[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_edn3)
2. آیاتی که به طور جداگانه عصمت پیامبر (ص) را در دریافت، نگه داری و ابلاغ وحی بیان می کنند.
الف. عصمت پیامبر (ص) در مقام دریافت وحی: "همانا تو قرآن را از نزد حکیم و دانا دریافت می کنی".[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_edn4)
ب. عصمت در مقام نگه داری قرآن: "ما بر تو قرآن را قرائت می کنیم و تو از یاد نمی بری".[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_edn5)
ج. عصمت پیامبر (ص) در مقام تلاوت و ابلاغ: "پیامبر (ص) آیات قرآن را بر آنها تلاوت می کند".[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_edn6) یا این که می فرماید: "پیامبر (ص) از روی هوا و هوس سخن نمی گوید سخن او وحی است".[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_edn7)
بلکه خداوند پیامبر (ص) را تهدید می کند اگر کمترین تغییری در وحی انجام دهد او را به بدترین عذاب گرفتار می کند: "اگر پیامبر (ص) پاره ای از سخنان را به افترا بر ما می بست، با قدرت او را فرو می گرفتیم، سپس رگ دلش را پاره می کردیم، و هیچ یک از شما را توان آن نبود که مانع شود".[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_edn8)
3. آیاتی که بیان می دارد که پیامبر (ص) حق هیچ گونه تغییر و تبدیلی را، در قرآن ندارد: "بگو مرا نرسد که آن را از سوی خود دگر گون کنم. هر چه به من وحی می شود پیرو همان هستم".[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_edn9)
4. روایاتی که از آنها عدم تغییر و تحریف قرآن استفاده می شود. برای نمونه به یک روایت اشاره می شود:
پیامبر (ص) فرمود: "من در بین شما دو چیز گرانبها کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم را به یادگار می گذارم و این دو از هم جدا نمی شوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند".[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_edn10)
این روایت که مورد قبول شیعه و اهل سنت است، بیان می دارد که قرآن تا روز قیامت صلاحیت استناد را دارد و بر مردم حجت است. روشن است که اگر قرآن قابل تحریف و تغییر می بود، صلاحیت استناد و منبعیت احکام دین را نداشت.
دو. روایات متعددی از پیامبر (ص) و ائمه معصومین (ع) رسیده است که می فرمایند ملاک قبولی یا رد احادیث، موافقت و مخالفت با قرآن است.
در زیر نمونه های از آن نقل می شود:
پیامبر (ص) فرمود: "هر چیزی که موافق کتاب خدا است قبول کنید و هر چیزی که مخالف قرآن است قبول نکنید".[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_edn11)
امام صادق (ع) می فرمایند: "از ما حدیثی را قبول نکنید، مگر آنچه موافق قرآن است و حدیثی که مخالف سخن پرودگار ما است قبول نکنید".[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_edn12)
نتیجه این که روایاتی که اشاره نمودید اگر از نظر سند و دلالت، مفهوم و محتوای صحیح و درست باشند، بر اساس دستور پیامبر (ص) و ائمه (ع) چون مخالف با آیات متعدد قرآن کریم است، نباید آن را قبول کنیم و ارزش استناد ندارند.
سه. روایاتی که شما اشاره کردید مربوط به داستان ارتداد عبدالله بن ابی سرح است.
در مورد نحوه و علت ارتداد وی سه گونه روایت وارد شده است:
الف. در بعضی روایات چنین آمده است: "پیامبر (ص) آیات سورۀ تین را بر وی املا کرد و او می نوشت. تا رسید به آیۀ " ثم انشأناه خلقا آخر". ابن ابی سرح از نحوۀ بیان خداوند در مورد خلقت انسان به شگفت آمد و گفت: "فتبارک الله احسن الخالقین". پیامبر (ص) فرمود: بنویس "فتبارک الله احسن الخالقین" و همین امر باعث شد که در دل ابن ابی سرح وسوسه ای ایجاد شود و به خود گفت اگر حقیقتاً این وحی است، پس بر من هم وحی می شود. اگر دروغ است پس پیامبر (ص) (العیاذ بالله) دروغ می گوید و به همین جهت مرتد شد و به مکه گریخت".[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_edn13)
ب. در بعضی از روایات دیگر آمده که ابن ابی سرح در نوشتن وحی تغییراتی می داد و همین امر باعث باشد که پیامبر (ص) او را از مقام کتابت وحی عزل نماید و او مرتد شد و به مکه گریخت.[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_edn14)
ج. فیض کاشانی از امام صادق (ع) نقل می کند: عبدالله بن سعد بن ابی سرح برادر رضاعی (شیری) عثمان خط زیبایی داشت، هر وقت بر رسول اکرم (ص) وحی نازل می شد او را فرا می خواند و وحی را بر او می خواند و او می نوشت، اما او به جای "سمیع بصیر"، "سمیع علیم" و به جای "بما تعلمون خبیر"، "بما تعملون بصیر" می نوشت، و "یا" را عوض "تا" و "تا" را عوض "یا" کتابت می کرد، با این حال حضرت می فرمود "هو واحد؛ فرقی نمی کند اینها یکی است". عاقبت این شخص مرتد شد و به مکه گریخت و به قریش گفت: به خدا قسم، محمد نمی داند چه می گوید؛ من هم قادرم مثل او بگویم و به مانند او آیه نازل کنم.[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_edn15)
نتیجه این که اولاّ: این روایات چون در مورد نحوۀ ارتداد اختلاف دارند، دقیقا نمی توان به آنها استناد نمود، چون طبق نقل اول دلالتی بر تحریف و تغییر ندارد؛ زیرا منافاتی ندارد که آنچه در دل ابی سرح گذشته است همان وحی الاهی باشد که قبل از آن بر قلب پیامبر (ص) نازل گشته است، و نقل دوم هم مبهم و مجمل است، و فقط طبق نقل سوم دلالت بر تغییر و تحریف دارد.
ثانیاً: مرحوم صدوق دربارۀ این کلام از رسول خدا (ص)؛ "هو واحد" می نویسد: "یعنی، چه تغییر بدهی و چه تغییر ند هی آنچه من املا می كنم نوشته می شود نه آنچه را كه تو تغییر می دهی".[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_edn16)
پس اگر این روایت (یعنی طبق نقل سوم) از نظر سند درست و صحیح باشد، به نظر می رسد توجیه و تفسیر مرحوم صدوق قابل قبول است. چون این توجیه در واقع مطابق آیاتی از قرآن است که می فرماید: قرآن قابل تغییر و تحریف نیست، و نیز آیاتی که بیان می داشت پیامبر (ص) در مقام دریافت، نگه داری و ابلاغ وحی معصوم اند و اشتباه نمی کنند.
ثالثاً: اگر هم توجیه مرحوم صدوق را قبول نکنیم و از نظر سند هم صحیح باشد، همان گونه که در نکتۀ دوم بیان کردیم. این گونه روایات چون مخالف صریح آیات قرآن هستند قابلیت استناد را ندارند و بر اساس دستور پیامبر (ص) اکرم و ائمه (ع) این گونه روایات را نباید قبول کرد.
چهار. عبدالله بن ابی سرح بعد از ارتداد به مکه گریخت و پیامبر (ص) در زمان فتح مکه هم به جهت شفاعت عثمان (خلیفه سوم) او را اعدام نکرد و او بعدها فرماندار عثمان در مصر شد.[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_edn17)
لازم به ذکر است با دقت در این روایت به دست می آید، این روایت بیش از آن که بر تحریف قرآن دلالت کند بر عدم تحریف دلالت دارد؛ چراکه قائلین به عدم تحریف قرآن، تلاش های مخالفان را برای تحریف نفی نمی کنند، بلکه عدم توفیق آنها را در این تلاش ها نفی می کنند.
دلیلش آن است که، اولاً: حفظ و صیانت قرآن از جانب الاهی است. ثانیاً: پیامبر محافظ و نگهبان قرآن از دست برد تحریف و تغییر بود. این کوشش ها از طرف ابن ابی سرح مصداقی از مصادیق آن تلاش های شکست خورده و توطئه های باطلی است که پیامبر متصدی مبارزه با آنها بوده است و حضرت این توطئه ها را در نطفه خفه کرد. در حقیقت کسی که با دقت و تعمق به این روایت نگاه کند به روشنی می فهمد که این روایت بر عدم تحریف قرآن دلالت دارد، نه بر تحریف.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_ednref1) نک: نمایۀ عدم تحریف قرآن ، سؤال 453 (سایت: ۴۸۶ (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/486.ASPX)).
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_ednref2) فصلت ، 42.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_ednref3) یونس، 37.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_ednref4) نحل، 6.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_ednref5) اعلی، 6.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_ednref6) آل عمران، 164.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_ednref7) نجم، 3 و 4.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_ednref8) الحاقه، 44 تا 47.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_ednref9) یونس، 15.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_ednref10) مسند احمد، حدیث 10681.سنن ترمذی، حدیث 372. مستدرک حاکم، ج3، ص 109.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_ednref11) کافی، ج 1، ص 109.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_ednref12) بحار الانوار، ج 2، ص 249.
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_ednref13) همان، ج 22، ص 34.
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_ednref14) تفسیر عیاشی، ج1، ص 369.
[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_ednref15) فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج 2، ص 140 ذیل آیۀ 93، انعام، تهران، مکتبه الاسلامیه.
[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_ednref16) صدوق، معانی الاخبار، به نقل از بحار الانوار، ج 92، باب 3، ص 35.
[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/876.ASPX#_ednref17) بحار الانوار، ج 17، ص 178.
M.A.H.S.A
03-29-2012, 10:41 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
مراد خداوند آنجا كه مىفرمايد، «افرادى كه در دنيا كور هستند، در آخرت هم كور خواهند بود»، چيست؟ آيا شخص كور در آخرت هيچ گونه احساس و درك و مشاهدهاى نخواهد داشت؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
مراد از كورى در اين كريمه[i] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/864.ASPX#_edn1) و ساير آيات مشابه[ii] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/864.ASPX#_edn2) به آن، كورى جسمانى در دنيا نيست، بلكه مراد اين است كه شخص عمداً خود را به كورى زند؛ يعنى با اينكه جلوههاى وجود خدا و حقانيت نبى صلى الله عليه وآله و ولى عليه السلام را مىبيند و به حق و حقيقت مىرسد، قلباً به آنها معتقد نمىشود. گويا اصلاً چشم او اين آثار و كرايم را نديده است. او طورى با قضاياى دينى برخورد مىكند، كه گويى نه آنها را ديده و نه آنها را شنيده است، لذا از گفتن حق و اقرار به آن نيز خوددارى مىكند و به تعبير قرآن كور و كر و لال (عمدى) است.
در آخرت كه مجازاتها اغلب از قسم تجسم اعمالند، كور دلى او در ظاهرش نمايان شده و باعث عذاب و شكنجهى او مىشود و در محشر كه آيات الهى و مؤمنان جلوه گرند او كور است و توان مشاهدهى جمال دلرباى حق و چهره نورانى مؤمنان و نعمات بهشتى را ندارد و راهى به سوى بهشت پيدا نمىكند. لكن پس از ورود به جهنم براى تشديد عذاب، چشمش بر عذابهاى گوناگون و جهنميان معذّب باز مىشود، چنان كه در دنيا نيز چنين بود، چشم خود را از حق و حقايق مىدوخت و بر اباطيل و دنيا و دنياگرايان مىگشود!
پس ادراك از او سلب نمىشود، بلكه ادراك همه در قيامت به اوج خود رسيده و همه در مورد امور غيبى مثل وجود خدا و وحى و ملك و بهشت و جهنم و... به عين اليقين مىرسند و احدى را ياراى انكار و ترديد در اين امور نمىباشد.
[i] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/864.ASPX#_ednref1) «و من كان فى هذه اعمى فهو فى الآخرة اعمى و اضلُّ سبيلا: و هر كه در اين دنيا نابينا باشد، در آخرت نيز نابينا و گمراهتر است»، اسراء، 72.
[ii] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/864.ASPX#_ednref2) « و نحشره يوم القيامة اعمى، قال رب لم حشرتنى اعمى و قدكنت بصيرا » طه، 124 و 125.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
ساختمان انسان داراى ابعاد و قواى متعددى است كه برخى ظاهرى و حسى و برخى باطنى و مربوط به درون و روح انسان مىباشد؛ لكن قواى ظاهر علاوه بر آنكه خادم بدن و ابزار تحصيل لذات و مايحتاج بدنند (چنان كه در حيوان همين وظيفه را دارند)، كانال اطلاع رسانى به قلب و كسب معارف و تحريك عواطف و احساسات نيز هستند؛ از اين رو در طول زندگى به انسان جهت مىدهند. حال اگر انسان از اين نعمتهاى حسى - به خصوص چشم و گوش - به خوبى استفاده كند و اين دو ابزار را در راه صحيح به كار گيرد و در راه تعالى انسانيتش از آنها بهره گيرد، مىتوان او را سميع و بصير ناميد؛ نه فقط سامع و ناظر، لكن اگر از اين نعمتها به جا استفاده نكند و به طور كلى معارف حاصل از آنها را نشنيده و نديده انگاشت و زبان اقرار بر آن معارف نگشود گويا اصلاً سامع و ناظر هم نبوده است؛ زيرا چشم و گوش او آن فايدهاى را كه بايد براى حيات طيبهى او داشته باشند، ندارند و اين عدم فايده به سبب قصور و عيبى در چشم و گوش شخص نيست، بلكه برخاسته از سوء اختيار انسان و عدم تنبّه و تذكّر به آن يافتهها است.
از اين رو، چه بسا انسان قراين وجود خدا و خالقيت و رحمت و عنايات او را مشاهده مىكند، اما به خدا ايمان نمىآورد؛ قراين صداقت نبى صلى الله عليه وآله و معجزات او را مىبيند، اما او را تصديق نكرده و به فرامينش گردن نمىنهد؛ نصوص نبى صلى الله عليه وآله در مورد ولى عليه السلام را مىشنود و كرايم و فضايل او را مىيابد، اما آنها را انكار مىكند و در نتيجه ولايت ولّى را رد مىكند و تحت ولايتش در نمىآيد و با او به ستيز برمىخيزد؛ يا على رغم توجه به تذكرات خدا و رسول صلى الله عليه وآله و صداقت آنها و نشانههاى ضرورت معاد، منكر وجود حيات ابدى و بهشتى و جهنمى مىشود و... . اگر كسى در دنيا در طول عمرش اينگونه زندگى كرد و چشم خود را بر انسانيت و معنويت بست و از اينها روى برتافت و بر اطاعت از خدا و رسول صلى الله عليه وآله و ولّى عليه السلام گردن ننهاد، در آخرت نيز كه صحنهى تجسّم اعمال و دريافت جزا و پاداش است، از ديدن جمال دلرباى كبريايى حق جلّ جلاله و سيماى ملكوتى نبى صلى الله عليه وآله و اولياى خداعليهم السلام و مؤمنان و مشاهدهى نعمات بهشتى محروم خواهد بود تا به جهنم درآيد و همانگونه كه در دنيا با كور دلى راهى به سوى سعادت خويش در پيش نگرفت، در آخرت نيز كور محشور مىشود و از يافتن بهشت محروم مىگردد.
در قرآن كريم عوامل دنيوى ذيل به عنوان علل كورى در قيامت آمدهاند:
اعراض از خدا و دنيا پرستى و هواپرستى،[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/864.ASPX#_edn1) لجبازى و بهانهگيرى در امر دين،[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/864.ASPX#_edn2) فراموشى آخرت و عدم اعتقاد به آن،[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/864.ASPX#_edn3) باز داشتن مردم از پذيرش دين و افترا بر خدا،[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/864.ASPX#_edn4) تكذيب آيات الهى و عدم تصديق نبى صلى الله عليه وآله،[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/864.ASPX#_edn5) قطع رحم (و عدم پذيرش ولايت ولىّ عليه السلام) و طغيان و عصيان.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/864.ASPX#_edn6) و در روايات نيز امور ذيل به عنوان مصاديق كورى و نديدن حق بيان شدهاند:
كتمان ولايت امام على عليه السلام، نرفتن به حجة الاسلام با وجود استطاعت تا آنكه بميرد.[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/864.ASPX#_edn7) البته به موارد آيات، در روايات نيز اشاره شده است.
كورى در آخرت بدان معنا نيست كه شخص ديگر هيچگونه ادراكى را نداشته باشد، همانگونه كه در دنيا نيز چنين است. او در محشر كورى خود را درك مىكند و متوجه اين مطلب نيز هست كه اين سرا، سرايى غير از دنيا است و آنجا چشم داشته و اينجا ندارد. از اين روى زبان اعتراض مىگشايد، همانگونه كه عادتش در دنيا همين اعتراض و لجبازى بود.[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/864.ASPX#_edn8)
و اما آنچه از ظاهر قرآن و برخى روايات و تحقيقات مفسران به دست مىآيد اين است كه: قيامت داراى مواقف متعددى است تا اينكه بالاخره بهشتيان به بهشت راه يابند و جهنميان در دوزخ افكنده شوند؛ و كورى اين گروه مربوط به مواقف محشر است، تا قبل از ورود به جهنم، براى اينكه از رؤيت جلال و جبروت خداوند و اولياى او محروم بمانند، لكن پس از ورود به جهنم چشمانشان باز مىشود، تا عذاب و حسرتشان بر نديدن اولياى خداوندعليهم السلام و ديدن دوزخيان معذب و چهرهى كريه خود، مضاعف گردد!
برخى از كوته نظران، فكر كردهاند كه مراد از «من كان فى هذه أعمى» كورى جسمانى در دنيا است، يعنى آنان كه در دنيا نابينا هستند، هرچند هم كه بصير و فقيه باشند، در آخرت كور محشور مىشوند. در حالى كه مراد آيه چنين نيست و مراد از «فى هذه اعمى»، كور دلى در دنيا است لكن مراد از «فهو فى الاخرة اعمى» كورى ظاهرى و تبلور و تجسم كوردلى در چهره است تا سبب عذاب او گردد. و چنان كه گذشت، اين كورى اخروى او در محشر است و لكن پس از ورود به جهنم چشمش بر عذابها و تجسم ساير اعمالش گشوده مىشود تا بيشتر معذّب گردد، همان گونه كه او در دنيا اينگونه عمل مىكرد يعنى چشم از آيات خداوند و اولياى او مىدوخت و بر متاع دنيا و هم مسلكان خود خيره مىكرد! «اعاذنااللَّه واياكم من شرورانفسنا».
منابع و مآخذ:
1. جوادى آملى، عبداللَّه، فطرت در قرآن، ج 12، اسراء، قم، چاپ دوم، 1379، ص 104-97 و 140-139.
2. جوادى آملى، عبداللَّه، معرفتشناسى در قرآن، ج 13، اسراء، قم، چاپ دوم، 1371، صص 362-357.
3. طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان (فارسى)، دفتر انتشارات اسلامى، قم، ج 13، صص 233 - 232 و ج14، صص 316 - 314.
4. طيب، سيد عبدالحسين، اطيب البيان، ج 8، كتابفروشى اسلامى، تهران، چاپ دوم، ص 388-287.
5. قرائتى، محسن، تفسير نور، در راه حق، قم، چاپ اول، 1374، ذيل آيات مذكور در پاورقى.
6. قمى مشهدى، محمدبن محمد رضا، كنز الدقايق، مؤسسه طبع و نشر (وزارت ارشاد)، تهران، چاپ اول، 1411 هق، ج 7، صص 463 و 524 - 523 و ج 8، صص 371-368.
7. مكارم، ناصر، تفسير نمونه، دارالكتب الاسلاميه، تهران، چاپ هفدهم، 1374، ذيل آيات مذكور در پاورقى.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/864.ASPX#_ednref1) طه، 124 - 127 - اسراء، 97 - 72.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/864.ASPX#_ednref2) فصلت، 17.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/864.ASPX#_ednref3) نمل، 66.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/864.ASPX#_ednref4) هود، 18 - 28.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/864.ASPX#_ednref5) انعام، 5 و 4 - اعراف، 64 - بقره، 18 و 17.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/864.ASPX#_ednref6) محمد،22و 23.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/864.ASPX#_ednref7) ر.ك: اطيب البيان، ج 18، صص 287 و 288 - الميزان، ج 4، ص 314 - كنز الدقائق، ج 7، صص 524- 523و 462 - 456، و ج 8، صص 371-368.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/864.ASPX#_ednref8) طه، 127-124.
M.A.H.S.A
03-29-2012, 10:43 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
آيا شيطان (ابليس) از فرشتگان بود يا جن؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
در باره ی این که شیطان از فرشته بوده است یا جن دیدگاه ها ی مختلفی وجود دارد .
منشاء اين اختلاف، جريان خلقت حضرت آدم عليه السلام بود كه با فرمان الهى ،فرشتگان بر آدم عليه السلام سجده كردند ولى شيطان سجده نكرد.
عدهاى كه مىگويند شيطان (ابليس) از فرشتگان بود، استدلال شان اين است كه: چون در آيهى شريفه، ابليس از بين ملايكه استثنا شده (همهى ملايكه سجده كردند الاّ ابليس) پس ابليس بايد از جنس ملايكه باشد.
جواب: استثنا شدن ابليس از بين ملايكه نشان دهندهى هم جنس بودن او با ملايك نيست؛ بلكه نهايتاً مىرساند كه ابليس (به واسطهى عبادت چند سالهاش) ميان ملايك و در صف آنها بوده است؛ ولى بعدها به دليل استكبار و نافرمانى و عناد در پيشگاه خداوند سبحان، از بهشت رانده مىشود.
تأييد بر اين مدّعا چند مطلب است.
1- خداوند در سورهى كهف مىفرمايد: "شيطان (ابليس) از جنس جنيّان است."
2- خداوند، معصيت را به طور عام از ملايكه سلب نموده است. پس ملايكه موجوداتى معصوم هستند و هرگز مرتكب گناه، عناد، تفاخر، استكبار و... نمىشوند.
3- در برخى آيات قرآن، سخن از آباء و اجداد شيطان به ميان آمده. و اين مطلب مىرساند كه توالد و تناسل در مورد شيطان و به طور عام در ميان جنيّان راه دارد و حال آنكه ملايكه موجوداتى روحانى هستند كه اين قبيل مسايل يا حتى خوردن و آشاميدن و... در مورد آنها راه ندارد.
4- خداوند در برخى آيات قرآن فرموده است كه ملايكه را رسولانى قرار داده است. رسول يعنى فرستادهى خدا و كسى كه عنوان رسول، برازندهى وى مىگردد، احتمال هرگونه كفر و خطا و معصيت در او از بين مىرود. پس چگونه ممكن است شيطان با اين معصيت بزرگى كه مرتكب شد، جزء ملايكه باشد؟!
علاوه بر اين، اجماع علما و اخبار متواترى از ائمه معصومينعليهم السلام به ما رسيده و حاكى از اين است كه: شيطان جزء ملايكه نبوده است. و همان گونه كه مىدانيم تواتر يكى از مهمترين ابزار كاشفيت در صدق حديث مىباشد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
محور و علت اساسى طرح اين سؤال، جريان خلقت حضرت آدم عليه السلام مىباشد. وقتى خداوند اراده فرمود كه انسان را بيافريند، فرشتگان در نهايت ادب و احترام و به قصد پرسش و استفهام، از خداوند پرسيدند كه: آيا ما براى تسبيح و تقديس تو كافى نيستيم؟! و اصولاً خلقت انسان براى چيست؟ وقتى خداوند راز خلقت انسان را برايشان بيان فرمود و به فرشتگان نويد داد كه انسان خليفهى خدا، در زمين است، فرشتگان متواضعانه دعوت پروردگارشان را (مبنى بر سجده بر حضرت آدم عليه السلام) پذيرفته و از سر اخلاص و احترام، بر آدم سجده كردند. در ميان فرشتگان و يا بهتر بگوييم در صف فرشتگان، ابليس قرار داشت كه او نيز مدت طولانى، عبادت خداوند را مىكرد؛ اما در درونش رازى مكتوم و مستور بود كه هيچ كس جز ذات اقدس حق تعالى بر آن آگاهى نداشت. رازى كه مدتها پنهان بود اما در جريان خلقت حضرت آدم عليه السلام، از آن پرده بردارى شد، كفر ابليس بود. آرى او از مدتها قبل كافر شده بود ولى استكبار و عنادش در قضيهى سجده نكردن بر حضرت آدم، از اين كفر پنهان، پرده برداشت.
وقتى خداوند به همهى فرشتگان و ابليس (كه در ميان آنها بود و عبادت مىكرد) فرمان داد: بر آدم سجده كنيد، همهى فرشتگان اطاعت كردند غير از ابليس كه از اين فرمان سرپيچى كرده و سجده ننمود. استدلالش هم اين بود كه: من از آتش آفريده شدهام و او از خاك. چگونه موجود برتر بر موجود پستتر سجده كند؟
گويا ابليس از حقيقت آدم غافل بود! گويا نمىديد كه روح الهى در او دميده شده و انسانيت انسان و ارزش و عيارش همان گوهر ملكوتى است كه از ناحيهى پروردگارش به او افاضه شده. آرى به گمان شيطان، آتش لطيفتر از گِل بود - گرچه در اين قياس هم، دچار اشتباه شده بود، كه فعلاً محل بحث ما نيست - او فقط جنبهى ناسوتى و بدنى انسان را ديده و از مقام شامخ انسانيت او غافل شده بود! و اين چنين بود كه شيطان با دو عكس العمل مقابل دو عمل، از بهشت و درگاه عالى بارى تعالى رانده شد. عكس العمل اول او، تفاخر بود نسبت به عمل آفرينش انسان و عكس العمل دومش، استكبار و در نهايت، سرپيچى بود، نسبت به خداوند و دستور الهى.
اكنون سخن در اين است كه آيا شيطان (ابليس) جزء فرشتگان بود يا خير؟ قبل از بيان پاسخ، لازم است مفردات اين سؤال را به طور خلاصه مدنظر قرار دهيم تا به خواست خداوند پاسخ، از اتقان و استحكام علمى بيشترى برخوردار گردد، بدين منظور، به بررسى و توضيح چند واژه مىپردازيم:
الف) شيطان ب) ابليس ج) فرشته د) جن
الف) شيطان: كلمهى شيطان از مادهى شَطَنَ مىباشد. شاطن يعنى موجود خبيث و پست، متمرّد و سركش، طاغى و نافرمان. اعم از انسان، جن يا جنبندگان ديگر. حتى به معناى روح شرير و دور از حق نيز آمده، كه در حقيقت قدر مشترك همهى اين معانى يكى است.
بنابراين، شيطان اسم عام (اسم جنس) است كه به موجود موذى و منحرف كننده (خواه انسان يا غير انسان) اطلاق مىشود.
در قرآن مجيد و لسان ائمه معصومينعليهم السلام نيز شيطان تنها به موجود خاص اطلاق نشده؛ بلكه به انسانهاى شرور يا حتى اخلاق ناپسند، چون حَسَد، نيز شيطان گفتهاند.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_edn1)
ب) ابليس: اسم خاص (عَلَم) مىباشد كه تنها يك مصداق دارد. او كسى بود كه اولين معصيت را در جهان امكان مرتكب شده و در برابر پروردگارش، دعوى استقلال كرد. تفاخر و استكبار نمود، از فرمان مولايش ابا كرد و سرانجام نيز از بهشت رانده شد.
نام غير شريف ابليس “عزازيل”[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_edn2) بوده است و ابليس، از مادهى “ابلاس”، در واقع لقب او مىباشد. ابلاس يعنى مأيوس شدن و شايد به اين اعتبار كه ابليس از رحمت خدا مأيوس شد، اين لقب را گرفت.
ج) فرشته: مناسب است به پارهاى از صفات فرشتگان اشاره كرده تا بتوانيم نتيجه بگيريم كه چون فرشته راهى به سوى معصيت ندارد؛ بنابراين شيطان نمىتواند از جنس فرشتگان باشد.[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_edn3)
فرشتگان موجوداتى هستند كه خداوند در موردشان بهترين توصيف را در قرآن مجيد آورده است. آنجا كه مىفرمايد: “ُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُون، لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُون”[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_edn4) در نهاد فرشتگان هرگز خلاف حق، چيزى نبوده و هميشه و در همه حال مشغول عبادت و اطاعت پروردگارشان هستند. موجوداتى هستند معصوم. خود و ضمير پاكشان را هرگز به گناه آلوده نمىكنند. مهمتر از همه، اطاعت و انقيادشان در برابر پروردگارشان است. اظهار عجزشان در برابر آنچه نمىدانند و عدم تفاخر و استكبار در برابر آنچه مىدانند. زيرا يقين دارند كه داشتههايشان نيز از سوى ذات ربوبى حق تعالى است و اگر لحظهاى ارادهاش بر ندانستن چيزى تعلق بگيرد، آنچه مىدانند نيز تبديل به نادانى خواهد شد.
آرى مهمترين تفاوت فرشتگان و شيطان در جريان خلقت و سجدهى بر آدم عليه السلام هويدا مىشود. زيرا فرشتگان با جان و دل دريافتند كه علم اسماء را نمىدانند؛ يعنى فهميدند كه چيزهايى را نفهميدهاند. اما شيطان با عناد و استكبارى كه داشت مىانديشيد همه چيز را مىداند و هرگز نفهميد كه سجدهى بر آدم به جهت علومى است كه از سوى خدا بر حضرت آدم عليه السلام افاضه شده و ذهن تاريك او را هيچ راهى بر يافتن آن علوم نيست! يعنى كبر و غرورش مانع از فهميدن او شد و سرانجام مانع از سجده كردنش! زيرا اباى او از سجده نيز، اباى استكبارى بود نه اينكه طاقت يا توان سجده را نداشته باشد!
با اين توضيحات روشن مىشود كه چون فرشته، معصوم محض مىباشد، گناه در او راه ندارد. وقتى گناه راه نداشت، پس تمام كارهايش اطاعت محض پروردگار است. اگر اطاعت براى موجودى واجب و ضرورى شد پس كفر و استكبار و معصيت از او ممتنع است. (اين دليل، اولين دليل عقلى بر تفاوت شيطان با فرشته است و در نتيجه، فرشته نبودن شيطان است).
قبل از بيان ساير ادلهى عقلى و نقلى، لازم است به توضيح مختصرى در مورد جن بپردازيم.
د) جن: جن در اصل، چيزى است كه از حواس انسان پوشيده شده است. قرآن كريم وجود چنين موجوداتى را تصديق نموده و دربارهى آنان مطالبى بيان كرده و جنس آنها را از آتش مىداند؛ همچنان كه نوع بشر از خاك آفريده شده. البته خلقت اين موجودات نيز قبل از انسان بوده است.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_edn5)
برخى از دانشمندان، از جن تعبير به نوعى از ارواح عاقله مىكنند كه مجرد از ماده مىباشند. البته پيداست كه تجرد كامل ندارند؛ زيرا چيزى كه از آتش آفريده شده، مادى است و يك حالت نيمه تجرد دارد، به تعبير ديگر نوعى جسم لطيف است.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_edn6)
از آيات قرآن بر مىآيد كه جن نيز مانند نوع بشر، داراى اراده و شعور است و كارهاى سخت را نيز مىتوان انجام دهد و مؤمن و كافر نيز دارد. بعضى صالحند، بعضى فاسد. مانند انسان زندگى و مرگ و قيامت دارند. ... مذكر و مؤنث داشته و از دواج و تكثر نيز در ميان آنها هست.
و اما سخن اصلى در اينكه آيا ابليس جزء ملايكه بوده يا خير، بين دانشمندان اختلاف نظر وجود دارد و منشأ آن اختلاف، شايد تمسك به برخى آيات قرآن مجيد باشد.
عدهاى كه مىگويند، شيطان (ابليس) جزء ملايكه است، دليل عمدهى آنان، استناد به آيهاى است كه خداوند فرموده: “واذ قلنا للملايكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس.”[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_edn7) زيرا در اين آيه، ابليس از سجده كردن استثنا شده و مستثنى منه در اين جمله، ملايكه است و در نتيجه ابليس جزء ملايكه مىشود.
ولى حق اين است كه ابليس جزء ملايكه نمىباشد. اخبار متواترى كه از ائمه هدى عليه السلام رسيده و اماميه در آن اجماع دارند، همگى تأكيد بر اين مطلب است كه ابليس جزء جنيّان بوده، نه فرشتگان! و براى اين مطلب چند استدلال وجود دارد كه ما به مهمترين آنها اشاره مىكنيم.
1- خداوند تعالى فرموده: “...ابليس كان من الجن” يعنى ...ابليس از جنس جن بوده است.[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_edn8)
2- خداوند تعالى فرموده: “لايعصون اللَّه ما اَمَرهم و يفعلون ما يؤمرون”[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_edn9) خداوند دربارهى ملايكه فرموده است كه: به هيچ وجه خدا را عصيان نمىكنند. يعنى به صورت عام از ملايكه نفى معصيت شده و اين مىرساند كه اولاً، هيچ يك از ملايكه و ثانياً، هيچ گونه معصيتى، را مرتكب نمىشوند.
3- خداوند فرموده: “افتتخذونه وذُرتيه اولياء من دونى وهُمُ لكم عدو”[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_edn10) و اين مطلب مىرساند كه در ميان جنيّان ذريه و نسل يا به عبارتى توالد و تناسل وجود دارد و حال آنكه فرشتگان خلقتشان روحانى است و اين قبيل مسايل بين آنها وجود ندارد.
4- خداوند مىفرمايد: “جاعل الملائكة رسلاً” يعنى خداوند ملايكه را رسولانى قرار داد[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_edn11). و مىدانيم كه كفر و عصيان بر رسول خدا جايز نيست.
اما در پاسخ به دليل كسانى كه استثنا ابليس از فرشتگان را مدنظر قرار دادند، بايد گفت: استثنا شدن ابليس از ملايكه، به هيچ وجه دلالت بر هم جنس بودن ابليس با ملايكه ندارد. نهايت چيزى كه از اين مطلب فهميده مىشود، اين است كه ابليس در صف ملايكه و ميان آنها بوده و مانند فرشتگان مأمور به سجده شده است. حتى عدهاى گفتهاند: استثنا در اين آيه، از نوع استثنا منقطع است؛ يعنى مستثنى منه در جمله وجود ندارد.[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_edn12)
در توصيف ابليس گفتهاند حدود شش هزار سال خدا را عبادت كرده است. پس قرار گرفتن چنين موجودى (كه مدت زيادى مشغول اطاعت پروردگار بوده)، در صف فرشتگان، امر چندان بعيدى نيست.
از امام صادق عليه السلام پرسيدند كه آيا ابليس از ملايكه است يا جزء ساير موجودات آسمانى است؟ فرمود: نه از ملايكه است و نه از ساير موجودات آسمانى؛ بلكه او جن است؛ ولى همراه ملايك بوده است. ملايكه نيز گمان مىكردند او از جنس آنهاست، ولى خداوند متعال مىدانست كه چنين نيست. اين جريان ادامه يافت تا در جريان سجده بر آدم، راز پنهان ابليس آشكار گشت.[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_edn13)
منابع براى مطالعه بيشتر:
1- مرحوم طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 163 - ذيل آيه 34 بقره.
2- علامه طباطبايى محمد حسين، تفسير الميزان، ج 1، ص 122 به بعد و ج 8، ص 20 به بعد.
3- جوادى آملى عبداللَّه، تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 6، بحث مربوط به خلقت آدم عليه السلام
4- مصباح يزدى محمدتقى، معارف قرآن، 1 - 3، ص 297 به بعد.
5- تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيه 34 سوره بقره و ج 11، ص 8 به بعد.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_ednref1) راغب اصفهانى، مفردات، مادهى شطن.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_ednref2) طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 165، چاپ بيروت.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_ednref3) آيهى شريفه، كلمهى ملايكه )فرشتگان( را به صورت جمع همراه با »الف« و »لام« آورده است؛ يعنى تمام فرشتگان مأمور به سجده بر آدم عليه السلام بودند.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_ednref4) انبيا، 26 - 27.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_ednref5) والجان خلقناه مِنْ قبلُ مِنْ نارِ السموم، )حجر، 27).
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_ednref6) جمعى از دانشمندان، تفسير نمونه، ج 11، ص 79 - 80.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_ednref7) بقره، 34.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_ednref8) كهف، 50.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_ednref9) تحريم، 6.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_ednref10) كهف، 50.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_ednref11) فاطر، 1 - حج، 75.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_ednref12) البته دلايل ديگرى نيز بيان گرديده كه به جهت اختصار از ذكر آنها صرف نظر مىشود. در صورت تمايل مىتوانيد به تفسير مجمع البيان، ذيل آيهى 34 سوره بقره مراجعه فرماييد.
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/857.ASPX#_ednref13) طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 163، چاپ بيروت.
M.A.H.S.A
03-29-2012, 10:44 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
لطفاً با استفاده از آیات قرآنی به طور واضح "مسلمان" را تعریف و معنا کنید.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
در اصطلاح قرآن، مسلمان به معنای تسلیم مطلق در برابر فرمان خدا و توحید کامل و خالص از هر گونه شرک و دو گانه پرستی است و به همین جهت است که قرآن کریم حضرت ابراهیم (ع) را مسلمان معرفی می کند.
از آن جا که دین در پیش گاه خدای متعال، اسلام است «ان الذین عندالله الاسلام» بنابراین همه یکسانی که دین خدا را در زمان خودشان پذیرفته باشند و مطیع دستورات الاهی باشند مسلمان اند.
یعنی طبق نظر قرآن تمام پیروان ادیان آسمانی در زمان خودشان مسلمان بودند؛ و مسیحی ها، یهودی ها و ... تا زمانی که دینشان به سبب دین جدید نسخ نشده بود، مسلمان بودند؛ چرا که تسلیم پروردگار بودند و اگر یهودی یا مسیحی به آنها گفته می شد به اعتبار پیامبرانشان بود و گرنه همان گونه که بیان کردیم به تمام ادیان الاهی اسلام اطلاق می شود و آنها تنها در شریعت متفاوتند.
بله امروزه مسلمان به پیروان دین خاتم اطلاق می شود، چرا که آنان با پذیرفتن دین اسلام و اعتقاد به تمام پیامبران و شرایع آسمانی، تسلیم بودن خود را در برابر پروردگار اعلام کرده اند. طبق این معنا اکنون به پیروان ادیان دیگر مسلمان گفته نمی شود؛ زیرا که با نپذیرفتن دین خاتم، از تسلیم در برابر خدا سرپیچی کردند و وصف مسلمانی و تسلیم بودن را از خودشان دور کردند.
البته؛ مسلمان واقعی کسی است که هم به زبان و هم در عمل تسلیم احکام و دستورات الاهی باشد؛ یعنی هم به زبان اقرار به وحدانیت خدا و رسالت پیامبران و پیامبر خاتم داشته باشد و هم در عمل به احکام و دستورات دینی اعم از قوانین اجتماعی نظیر مراعات حقوق دیگران، احترام به حقوق شهروندی و ... و احکام فردی مانند نماز، روزه و... پایبند باشد. در قرآن از مسلمان واقعی به مومن تعبیر می شود.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
برای روشن شدن معنای مسلمان در فرهنگ قرآن ضروری است، ابتدا معنای اسلام بررسی و تبین شود .
واژه ی "اسلام" مصدر باب افعال از "س ل م" به معنای صحت، عافیت و دوری از هر گونه عیب، نقص و فساد است و در باب افعال دارای معانی زیر است:
انقیاد، اطاعت و امتثال امر و نهی بدون هیچ گونه اعتراض.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/829.ASPX#_edn1)
قرآن هم در این معنای وسیع، اسلام را استعمال کرده است، آن جا که می فرماید: تمام کسانی که در آسمان و زمین هستند، یا تمام موجوداتی که در آسمان و زمین هستند، مسلمان و در برابر فرمان خدا تسلیم اند از روی (اختیار، یا اجبار) تکویناً یا تشریعاً.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/829.ASPX#_edn2)
اما اسلام انسان براى خداى تعالى، وصف رام بودن و پذيرش انسان است، نسبت بهر سرنوشتى كه از ناحيه خداى سبحان برايش تنظيم مىشود، چه سرنوشت تكوينى، از قدر و قضاء و چه تشريعى از اوامر و نواهى و غير آن.[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/829.ASPX#_edn3)
بنابراین، اسلام وصفی خاص با مفهومی مستقل در کنار اوصافی چون ایمان و احسان است.
در اصطلاح، اسلام بر شریعت پیامبر خاتم (ص) اطلاق شده است.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/829.ASPX#_edn4)
رابطه ی میان معنای اصطلاحی و معنای لغوی اسلام این است که دین اسلام سراسر طاعت و تسلیم در برابر خداوند و پذیرش و انقیاد اوامر، بدون هیچ گونه اعتراضی است.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/829.ASPX#_edn5)
در فرهنگ قرآن، مسلمان تنها به پیرامون پیامبر اسلام (ص) اطلاق نمی شود، بلکه اسلام به معنای وسیع کلمه (معنای لغوی)، تسلیم مطلق در برابر فرمان خدا و توحید کامل و خالص از هر گونه شرک و دو گانه پرستی است و به همین جهت است که قرآن کریم حضرت ابراهیم (ع) را مسلمان معرفی می کند.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/829.ASPX#_edn6)
و اگر خدای متعال به پیامبر اسلام(ص) می فرماید: بگو هر آینه من مأمورم که نخستین کس باشم که تسلیم امر خدا شده باشد[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/829.ASPX#_edn7).
اوّلین مسلمان در این جا، به معنای تسلیم مطلق در برابر خداوند در میان امت خود، است (معنای اصطلاحی) و گرنه شکی نیست که پیامبران گذشته و پیروانشان هم، مسلمان و تسلیم در برابر فرمان الاهی بودند.
بهر حال، آنچه را که ازآیه ی 85 سوره ی آل عمران (هر کس غیر از اسلام را دین خود برگزیند، از او پذیرفته نیست)، هم چنین از آیه ی 3 سوره ی مائده (امروز دین شما را به کمال رساندم ...و اسلام را دین شما برگزیدم) استفاده می شود، مسلمان به پیروان دین اسلام اطلاق می شود؛ زیرا که آنان با پذیرفتن دین اسلام و اعتقاد به تمام پیامبران و شرایع آسمانی، تسلیم بودن خود را در برابر پروردگار اعلام کرده اند. طبق این معنا، اکنون به پیروان ادیان دیگر مسلمان گفته نمی شود؛ زیرا که با نپذیرفتن دین خاتم از تسلیم در برابر خدا سرپیچی کردند و صفت مسلمانی و تسلیم بودن را از خودشان دور کردند. پس مسلمان به معنای خاص به کسانی گفته می شود که به یگانگی خدا و به رسالت پیامبر اسلام (ص) اقرار داشته باشند، اگر چه به بسیاری از احکام و دستورات دینی پایبند نباشند. این معنا از- آیه ی 1 سوره ی حجرات - هم استفاده می شود. آن جا که عده ای از اعراب آمدند خدمت پیامبر (ص) و برای آن که بر آن حضرت منت بگذارند، گفتند: ما ایمان آورده ایم و مؤمن شدیم. از طرف خدای متعال به پیامبر وحی شد به آنها بگو که ایمان نیاوردید. بلکه بگویید اسلام آوردیم و مسلمان شدیم. البته این اسلام و مسلمانی، ظاهری است، نه واقعی. مسلمان واقعی کسی است که هم به زبان و هم در عقیده و هم در عمل تسلیم احکام و دستورات دینی باشد؛ یعنی هم به زبان اقرار به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر (ص) داشته باشد و هم در عمل اوامر و نواهی خداوند را اجرا کند.
مسلمان واقعی کسی است که به احکام دینی اعم از قوانین اجتماعی، نظیر حق الناس، حقوق شهروندی و... و احکام فردی مانند نماز، روزه، و ... پایبند باشد.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/829.ASPX#_ednref1). النکت و العیون، (تفسیرماوردی)، ج 1، ص 379 – 380.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/829.ASPX#_ednref2). تفسیر نمونه، ج 2، ص 643.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/829.ASPX#_ednref3) .طباطبائی، محمد حسین، المیزان (ترجمه)، ج 1، ص 454.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/829.ASPX#_ednref4). الوجوه و النظائر، ج 1، ص 248.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/829.ASPX#_ednref5). مبادی الاسلام، ص 7.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/829.ASPX#_ednref6). آل عمران، 67.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/829.ASPX#_ednref7). انعام، 14.
M.A.H.S.A
03-29-2012, 10:46 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
شیطان چه هنگامی و چند بار فریاد و شیون کشید؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
پیش از پاسخ به پرسشگر محترم باید به این نکته توجه داشت که شناخت خود شیطان به عنوان آشکارترین دشمن قسم خورده و بزرگ ترین مانع رسیدن انسان به سعادت و تعالی و کسب رضای خداوند، همچنین شناخت راه های مقابله با این موجود در اولویت قرار دارد.
"شیطان" در لغت به معنای "شریر" است و ابلیس را به سبب شرارتش شیطان می گویند. شیطان به عنوان بزرگ ترین و آشکارترین دشمن انسانی، از راه وسوسۀ پنهانی در دل های مردم، آنان را به طریق خود فرا می خواند. از این رو و با توجه به دشمنی آشکار شیطان، خداوند به انسان چنین توصیه فرموده است: "اگر از جانب شیطان در تو وسوسه ای پدید آمد به خدا پناه ببر".
از این جهت می توان گفت که هر آنچه موجب شود تا شیطان به مقصد خود نرسد می تواند در ناراحتی و یا حتی در ناله و شیون کردن او نقش داشته باشد.
امام صادق (ع) فرمودند: "ابلیس به مناسبت چهار اتفاق عظیم، چهار بار ناله سر داد: روزی که مورد لعنت خداوند قرار گرفت، روزی که به زمین هبوط کرد، روزی که حضرت محمد (ص) به پیامبری مبعوث گردید و روزی که سورۀ مبارکۀ فاتحه الکتاب (حمد) نازل شد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
پیش از پاسخ به پرسش مذکور توجه به نکاتی ضروری است:
1. کلمه شیطان از مادۀ شطن گرفته شده، و "شاطن" به معنای "خبیث و پست" آمده است. شیطان به موجود سرکش و متمرد اطلاق می شود، اعم از انسان و یا جن و یا جنبدگان دیگر و به معنای روح شریر و دور از حق، نیز آمده است که در حقیقت همۀ اینها به یک قدر مشترک بازگشت می کنند.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_edn1)
2. خداوند در قرآن فرموده است: "هنگامی که به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده و خضوع کنید، همگی سجده کردند جز ابلیس که سرباز زد و تکبر کرد، و او از کافران بود".[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_edn2)
بنا به گفتۀ قرآن، ابلیس از نژاد جن بود که به علت سابقۀ زیادش در عبادت، در جمع فرشتگان عبادت می کرد. اما از ظاهر و باطن آیات و روایات بر می آید که شیطان ایمان واقعی نداشته است: "و کان من الکافرین"؛[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_edn3) زیرا عبادت واقعی، عملی است که خداوند بخواهد نه آن که طبق میل ما باشد. ابلیس حاضر بود خدا را سجده کند، ولی به آدم سجده نکند و این برگرفته از روحیه ناپسند تکبر و خود بزرگ بینی او بود که موجبات تباهی او را فراهم کرد و سرچشمۀ همۀ بدبختی های او شد. در حقیقت، ابلیس عبادت داشت، ولی از روح عبودیت و تسلیم در برابر اوامر الاهی برخوردار نبود.
در جریان این امتحان بزرگ الاهی که فرشتگان پیروز و سر بلند و شیطان تباه و ملعون گردید، ابلیس مرتکب سه انحراف و خلاف بنیادین شد:
الف. خلاف عملی؛ سرپیچی و نافرمانی از دستور خدا که سبب فسق او شد.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_edn4)
ب. خلاف اخلاقی؛ تکبر که سبب خروج از بهشت و دوزخی شدن او گردید.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_edn5)
ج. خلاف اعتقادی؛ (کان من الکافرین)[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_edn6) منکر عدل الاهی حضرت احدیت شد.[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_edn7)
3. شیطان به عنوان بزرگ ترین و آشکارترین دشمن انسانی، از راه وسوسۀ پنهانی در دل های مردم، آنان را به راه خود فرا می خواند[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_edn8) و اعمال زشت مردمان را در چشم آنان زینت داده و زیبا جلوه می دهد.[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_edn9)
4. از آن جا که شیطان - بر اساس آیات و روایات و اخبار وارده در سایر کتب آسمانی - به عنوان بزرگ ترین دشمن فریبکار و اغوا کنندۀ انسان معرفی شده است و در قرآن کریم به انسان توصیه شده است: "اى فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد، آن گونه كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد، و لباسشان را از تنشان بيرون ساخت تا عورتشان را به آنها نشان دهد! چه اينكه او و همكارانش شما را مىبينند از جايى كه شما آنها را نمىبينيد (امّا بدانيد) ما شياطين را اولياى كسانى قرار داديم كه ايمان نمىآورند".[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_edn10)
در جای دیگر فرموده است: "و هر کس از یاد خدا و (قرآن) رخ برتابد، شیطان را برانگیزم تا همنشین و یار دائم او باشد".[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_edn11) حتی خود شیطان در گمراه کردن انسان، به درگاه الاهی سوگند یاد کرده است.[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_edn12)
از این رو و با توجه به دشمنی آشکار شیطان، خداوند به انسان چنین توصیه فرموده است: "و اگر از جانب شیطان در تو وسوسه ای پدید آمد به خدا پناه ببر".[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_edn13)
5. حال با خصوصیاتی که از شیطان بیان کردیم، ممکن است این سؤال به ذهن خطور کند که پس فلسفۀ آفرینش شیطان از سوی خداوند چیست؟
در جواب خواهیم گفت: اولاً: خداوند شیطان را، شیطان نیافرید، به این دلیل که سال ها همنشین فرشتگان و بر فطرت پاک بود، و بعد از آزادی، از آن موقعیت، سوء استفاده کرد و بنای طغیان و سرکشی گذارد.
ثانیاً: از نظر سازمان آفرینش، وجود شیطان برای افراد با ایمان و آنها که می خواهند راه حق را بپویند زیانبخش نیست، بلکه وسیلۀ پیشرفت و تکامل آنها است، به عبارت روشن تر، انسان تا در برابر دشمن نیرومندی قرار نگیرد هرگز نیروها و نبوغ خود را بسیج نکرده و بکار نمی اندازد.[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_edn14)
قرآن کریم شیطان را وسیله ای برای امتحان امت ها معرفی کرده است که با القائات خود زمینه را برای حق و اهل حق تباه و خراب می کند: "هدف این بود که خداوند القای شیطان را آزمونی قرار دهد برای آنها که در دلهایشان بیماری است و آنها که سنگ دل اند".[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_edn15)
حال با توجه به مجموع گفته های پیشین می توان نتیجه گرفت که هر آنچه موجب شود تا شیطان به مقصد و مقصود خود نایل نیاید می تواند در ناراحتی و یا حتی در ناله و شیون کردن او نقش داشته باشد. لذا است که در اخبار و روایات آمده است: ابلیس در چهار موضع ناله و شیون سر داد:
اول: روزی که به دلیل عدم سجده بر حضرت آدم (ع) و تکبر و حسادت ورزیدن، مورد لعنت خداوند قرار گرفت.
دوم: روزی که به دلیل نافرمانی از امر الاهی، از درگاه الاهی رانده و به زمین هبوط کرد.
سوم: روزی که حضرت محمد (ص)، از طرف خدای سبحان برای هدایت بشریت، به عنوان نبی خاتم، به پیامبری مبعوث گردید.
چهارم: روزی که سورۀ فاتحة الکتاب (حمد) بر قلب نازنین پیامبر اکرم (ص) نازل شد.[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_edn16)
زیرا این چهار حادثه می تواند نقش اساسی در فرایند رشد و هدایت انسان ها داشته باشد.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_ednref1) تفسیر نمونه، ج 1، ص 191-192.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_ednref2) بقره، 34.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_ednref3) همان.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_ednref4) "فسق عن امر ربه"، کهف، 50.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_ednref5) "فبئس مثوی المتکبرین"، زمر، 72.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_ednref6) بقره، 34.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_ednref7) قرائتی، محسن، تفسیر نور، ج 1، ص 103 – 104.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_ednref8) ناس، 4؛ "من شر الوسواس الخناس"؛ از شر وسواس گر پنهان کار.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_ednref9) نمل، 24؛ "زین لهم الشیطان اعمالهم"؛ و شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده است.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_ednref10) اعراف، 27.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_ednref11) زخرف، 36.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_ednref12) صاد، 82 – 83.
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_ednref13) اعراف، 200.
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_ednref14) همان، ص 193 – 194.
[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_ednref15) حج، 53.
[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/805.ASPX#_ednref16) بحار الانوار، ج 11، ص 145؛ امام صادق (ص) فرموده اند: "ان ابلیس رنّ اربع رنّات: اولهن یوم لعن و یوم اهبط الی الارض و حیث بعث محمد (ص) علی فترة من الرسل و حین انزلت ام الکتاب ..
M.A.H.S.A
03-29-2012, 10:47 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
نظر اسلام درباره ی دایناسور چیست؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
قرآن کتاب هدایت است و هر آنچه به این منظور کمک می رساند در این کتاب مقدس آمده است و روش آن در بیان مطالب، اشاره به اصل و کلیات آنهاست و کمتر به بیان فروع و جزئیات پرداخته است که شاید دلیل آن گستردگی بیش ازحد تصور موضوعات و احکام جزئی باشد[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/783.ASPX#_edn1).
در قرآن مجید اگر چه در باره ی اصل حیات و انواع موجودات، تقسیم موجودات زنده به گیاهان[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/783.ASPX#_edn2) و جانوران، تقسیم جانوران خشکی به چهار پایان و پرندگان[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/783.ASPX#_edn3) و تقسیم چهارپایان به خزندگان و حیواناتی که با چهار پا و حیواناتی که با دو پا حرکت می کنند[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/783.ASPX#_edn4) اشارات زیادی شده است و از بعضی انواع حشرات و ماهی ها و دیگر موجودات نام برده شده و نکات ارزشمندی در باره ی آنها بیان گردیده است ولی در خصوص دایناسور و حیات طبیعی آن، در قرآن سخنی به میان نیامده و اسلام نیز نظر خاصی ابراز نداشته بلکه در این گونه مسائل، به نظرات دانشمندان و متخصصین هر علم احترام گذاشته و احکام و دستورات خود را بر پایه ی یافته ها و نظرات آنان استوار ساخته است.
مباحث مربوط به اقسام و انواع و جزئیات جانوران و گیاهان و جمادات مربوط به علوم طبیعی است و باید نظر علم را در مورد آنها جویا شد، اطلاعات مربوط به دایناسور را نیز باید در کتب مربوط به دیرینه شناسی و جانوران منقرض شده و یا در موزه های حیات وحش جستجو نمود.
همان طوری که بیان شد در قرآن و دیگر منابع اسلامی به طبیعت و مظاهر آن و موجودات مختلف توجه بسیاری شده و از آنها به عنوان نعمت ها و نشانه های خداوند یکتا و عظمت و قدرت او یاد شده است. زیرا یکی از راه های خداشناسی توجه به مخلوقات و آثار خداست، به همین دلیل بیشتر، از حیواناتی که در معرض دید مردم بوده، یاد شده تا در خلقت آنها دقت شود.
اگر علم بتواند سابقه و ویژگی های موجودات باستانی و منقرض شده ای همچون دایناسورها را اثبات کند در حقیقت نشانه ای از نشانه های بی شمار خداوند را اثبات کرده است که راه جدیدی برای شناخت عظمت پروردگار است، چنانکه قرآن می فرماید:
«]ای پیامبر[ بگو: در زمین سیر کنید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز نموده است. سپس خداوند (به همین گونه) جهان آخرت را ایجاد می کند. خدا بر هر چیزی قادر است.»[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/783.ASPX#_edn5) در تفسیر نمونه در توضیح این آیه چنین آمده است: امروزه این گونه آیات برای دانشمندان معنی دقیق تر و عمیق تری می تواند ارائه دهد و آن این است که بروند و آثار موجودات زنده ی نخستین را که به صورت فسیل ها و غیر آن، در اعماق دریاها، در دل کوه ها و در لابلای طبقات زمین است، ببینند؛ و به گوشه ای از اسرار آغاز حیات در کره ی زمین و عظمت و قدرت خدا پی ببرند، و بدانند که او بر اعاده ی حیات قادر است.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/783.ASPX#_edn6)
نکته ی دیگری که باید به آن توجه داشت این است که:
برخلاف برخی ادیان که گاهی آموزه های شان با مسایل علمی (و مخصوصاً علوم طبیعی و مطالب مربوط به آفرینش) تضاد و تعارض دارند، و به همین جهت مسائل جدا بودن زبان علم از زبان دین، جدا بودن نحوه ی معیشت علمی و دینی و یا بی معنایی زبان دینی و ... را مطرح نموده اند، آموزه های اسلام و قرآن، هیچ گونه تعارضی با مسائل علمی نداشته و از همان عصر بعثت به بسیاری از پیشرفت ها و اختراعات اکتشافات علمی اشاره داشته است و مقام علم و عالمان را ارج نهاده و برای نظریات آنان احترام و ارزش قائل است و در موارد بسیاری، از رهیافت های علمی و عجائب و غرائب خلقت به عنوان بر هان هایی برای اثبات مبدأ و معاد استفاده کرده است.
اما دستورات و احکام فقهی موجوداتی که علم وجود آنها را ثابت می کند از نظر طهارت و نجاست، و حلیت و حرمت، در فقه اسلام به صورت «قضایای حقیقیه» مطرح گردیده؛ یعنی،به صورت قوانین عمومی که بر فرض وجود موضوع، احکام و دستورات آنها بیان شده است. بنابراین اگر دایناسوری وجود داشته باشد، یا در آینده موجودی با خصوصیات ذکر شده برای دایناسور، پدید آید، هر چند فقه اسلام در مورد خصوص آن نظر نداده است اما فقها می توانند از روی قواعد فقه بدون هیچ ابهامی احکام آن را استخراج نمایند. چنانکه تا کنون حکم دهها مسأله ی مستحدثه (بدون سابقه) را استنباط و استخراج نموده اند.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/783.ASPX#_ednref1)برای آگاهی بیشتر؛ نک: ولايت و ديانت، جستارهايى در انديشهى سياسى اسلام؛ استاد مهدى هادوى تهرانى، صص 47-57.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/783.ASPX#_ednref2). وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْءٍ...، انعام، 99.
.[3] وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْه...، انعام، 38.
.[4] وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى أَرْبَعٍ، نور، 45.
. [5] عنکبوت، 20.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/783.ASPX#_ednref6) . تفسیر نمونه، ج 16، ص 238.
M.A.H.S.A
03-29-2012, 10:49 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
اسلام درباره وجود موجودات زنده در کرات دیگر، چه نظری دارد؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
این فکر که آیا در کهکشان ها و کرات دیگر موجودات زنده یا عاقل دیگری وجود دارد یا نه یکی از سؤالاتی است که بشر به دنبال پاسخ آن بوده است ولی هنوز پاسخی برای آن نیافته است . برخی از تعبیرات قرآن به وجود موجوداتی زنده در آسمان اشاره دارد، از جمله:
1- تعبیر به "من دابة":
«و از نشانه های ]قدرت[ اوست آفرینش آسمانها و زمین و آنچه از ]انواع[ جنبنده در میان آن دو پراکنده است و او هر گاه بخواهد برگرد آوردن آنان تواناست.» [1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_edn1)
2- تعبیر به "من فی السموات" و "ما فی السموات":
« هر که در آسمان ها و زمین است از او درخواست می کند؛ هر زمان، او در کاری است.»[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_edn2)
« و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین از جنبدگان و فرشتگان است، برای خدا سجده می کنند و تکبٌر نمی ورزند.»[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_edn3)
« آسمانهای هفتگانه و زمین و هر کس که در آنهاست او را تسبیح می گویند. »[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_edn4)
3- تعبیر به "مشارق و مغارب":
«سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها كه ما قادريم.»[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_edn5)
4- تعبیر به "العالمین[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_edn6)":
«سپاس مخصوص آن خدائى است كه پرورش دهنده عالميان است».[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_edn7)
در میان آیات مطرح شده فقط آیه اول[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_edn8) و آیاتی که العالمین در آنها آمده است، به صورت احتمال دلالت بر وجود موجودات زنده در کرات دیگر می کنند[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_edn9).
علامه طباطبائی (ره) در تفسیر آیه اول می فرماید:
« ظاهر آیه این است که در آسمانها از جنبدگان ( دواب ) مثل روی زمین وجود دارد.....»[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_edn10)
و صاحب تفسیر نمونه می نویسد:
« این آیه دلالت بر وجود انواع موجودات زنده در آسمان ها دارد گرچه هنوز دانشمندان به صورت قاطعی در این زمینه قضاوت نمی کنند و سر بسته می گویند که دارای موجودات زنده اند ولی قرآن با صراحت این حقیقت را بیان می دارد که در پهنه آسمان نیز جنبدگان زنده، فراوان وجود دارد. »[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_edn11)
در حدیثی از حضرت علی (ع) آمده است:
« این ستارگانی که در آسمان است شهرهایی همچون شهرهای زمین هستند، هر شهری با شهر دیگر (هر ستاره ای با ستاره دیگر) با ستونی از نور مربوط است.»[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_edn12)
در مورد دلالت این آیه بر وجود حیات زنده در کرات دیگر تذکر چند نکته لازم است:
1. واژه « سماء » و « سموات » در قرآن به چند معنا به کار می رود: جهت بالا ـ کرات آسمانی ـ جو زمین و ...[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_edn13)
دلالت آیه بر وجود موجودات زنده در کرات دیگر وقتی صحیح است که کلمه « سموات » در آیات مورد بحث به معنای کرات آسمانی باشد.
در حالی که ممکن است « سموات » در آیه فوق به معنی طبقات جو اطراف زمین و مراد از دابة موجودات ریز ذره بینی (مثل ویروسها و ...) و درشت ( مثل پرندگان ) که در فضای اطراف ما پراکنده اند، باشد.
2. با توجه به اینکه هنوز وجود موجودات زنده در کرات دیگر از لحاظ علمی اثبات نشده و به صورت یک احتمال قوی از آن یاد می شود لذا نمی توان به صورت قطعی، وجود موجودات زنده در کرات دیگر را به قرآن نسبت داد .
در نتیجه این آیات بر اساس یک تفسیر احتمالی نوعی رازگویی علمی از آینده است که هنوز مطلب علمی آن توسط دانشمندان به اثبات نرسیده است.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_ednref1)شوری، 29. ( و من آیاته خلق السموات و الارض و ما بث فیهما من دابة و هو علی جمعهم اذا یشاء قدیر )
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_ednref2)رحمن، 29. ( یسئله من فی السموات و الارض کل یوم هو فی شأن)
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_ednref3)نحل، 49. ( و لله یسجد ما فی السموات و ما فی الارض من دابٌة و الملائکة و هم لا یستکبرون )
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_ednref4)اسراء، 44. ( تسبح له السموات السبع و الارض و من فیهن )
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_ednref5)معارج، 40. (فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُون) ، نک: صافات،5-اعراف،137.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_ednref6)این واژه 61 بار در قرآن تکرار شده است.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_ednref7)فاتحه، 2.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_ednref8)شوری، 29.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_ednref9)برای آگاهی بیشتر، نک: رضایی اصفهانی، پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، ج1، صص 195-206.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_ednref10) نک: المیزان، ج 18، ص 58.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_ednref11)نک: تفسیر نمونه ج 20، صص 436 ـ 439.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_ednref12)سفینة البحار، ج 2، ص 574 ماده « نجم» از تفسیر علی بن ابراهیم نقل می کند. ( هذه النجوم فی السماء مدائن مثل المدائن التی فی الارض مربوطة کل مدینة الی عمود من نور. )
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/760.ASPX#_ednref13)نک: تفسیر نمونه، ج 1، صص 165 ـ 166.
M.A.H.S.A
03-29-2012, 10:50 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
تحجر از دیدگاه قرآن و احادیث را توضیح دهید.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
تَحَجُّردر لغت به معنی سنگ شدن و در اصطلاح به معنی امتناع انسان از پذیرش حق و روی گردانی از خداوند است و نقطه مقابل آن شرح صدر است.
تَحَجُّر از نظر اسلام امری مذموم و در آیات قرآن از آن به قساوت قلب تعبیر شده است.
افراد متحجر از يادآورى و تذکر و نصیحت روی گردان و بر تغافل نسبت به حقيقت و بىخبرى از آن تعمّد مىورزند.
تحجّر، سبب ناديده گرفتن حقايق، دل مردگی و نابودى انسان می شود.
تحجّر ریشه در کفر، تقليد از عوام، همنشينى با بدان و فاجران و مجرمان، دنياپرستى، هواپرستى، آرزوهای دور و دراز، جهل، گناه، لجاجت، جدال و مراء و... دارد.
برای ریشه کن کردن تحجر باید از وحى، یاد قیامت، مطالعات پىگير و مستمر در آثار و احوال و سرنوشت گذشتگان، ارتباط مداوم با دانشمندان صالح، خودسازى و تهذيب نفس، یاد خداوند و پرهيز از گناه مخصوصا از خوردن غذاى حرام، مدد جست.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
تَحَجُّردر لغت به معنی سنگ شدن است[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_edn1) و در اصطلاح به معنی امتناع انسان از پذیرش حق و روی گردانی از خداوند است که به قلب انسان نسبت داده می شود.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_edn2) نقطه ی مقابل تَحَجُّر شرح صدر است.
در آیات قرآ ن از تَحَجُّربه قساوت قلب و عدم خضوع در برابر حقیقت تعبیر شده است.
همان گونه که انسانها در درك مطالب و خودجوشى يكسان نيستند، بعضى با يك اشاره ی لطيف يا يك كلام كوتاه، حقيقت را به خوبى درك مىكنند و بعضی در نقطه ی مقابل آن قرار دارند، در پذيرش حق هم عده ای با يك تذكر بيدار مى شوند، و يك موعظه و اندرز در روح آنها طوفانى بپا مىكند، در حالى كه بعضى ديگر شديدترين خطابهها و گوياترين دلائل و نيرومندترين اندرز و مواعظ در وجودشان كمترين اثرى نمىگذارد.[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_edn3)
قرآن در اين زمينه بعضى از انسانها را صاحب "شرح صدر" و گستردگى روح و بعضى را داراى تنگى و "ضيق صدر" معرفى مىكند، چنان كه مىفرماید:" آن كس را كه خدا مىخواهد هدايتش كند، سينهاش را براى اسلام گشاده مىسازد، و آن كس را كه بخواهد گمراه نمايد سينهاش را چنان تنگ مىكند كه گويى مىخواهد به آسمان بالا رود"[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_edn4)! اين موضوعى است كه با مطالعه حالات افراد كاملا مشخص است، بعضى آن چنان روحشان باز و گشاده است كه هر قدر از حقايق در آن وارد شود به راحتى پذيرا مىشوند، اما بعضى به عكس آن چنان روح و فكرشان محدود است كه گويى هيچ جايى براى هيچ حقيقتى در آن نيست، گويى مغزشان را در يك محفظه با ديوارهاى نيرومند آهنى قرار دادهاند.
این افراد مورد نکوهش قرآن مجید قرار گرفته اند، آنجا که می فرماید :
"چرا هنگامى كه مجازات ما به آنان رسيد، (خضوع نكردند و) تسليم نشدند؟! بلكه دلهاى آنها قساوت پيدا كرد و شيطان، هر كارى را كه مىكردند، در نظرشان زينت داد!".[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_edn5)
افراد متحجر از يادآورى و تذکر و نصیحت بهرهاى نمىگيرند و بر تغافل نسبت به حقيقت و بىخبرى از آن تعمّد مىورزند. قرآن می فرماید: "و چون به آنها يادآورى شود (تذکر داده شود)، به ياد نمىآورند (متذکر نمی شوند)".[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_edn6)
عوامل تَحَجُّر و قساوت قلب:
1- تقليد از عوام سبب تحجّر و جمود است.
مشرکان در توجیه اعمال خود می گفتند: چون پدران خود را بر این دین یافتیم این دین را برگزیدیم[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_edn7). پايبندى بىچون و چرا به سنّتها و آداب ملّى و قومى، سبب تخدير جامعه و سدّ راه فكر و نوآورى و مانع شناخت حقيقت است. البته باید توجه داشت که این گونه از تقلید و پیروی با تقلید از اهل علم و دانشمندان، فرق دارد و این نه تنها مانع شناخت حقیقت و نوآوری نیست بلکه وسيلهى تكامل و رشد و ترقّى است و به همین دلیل مورد تأیید قرآن قرار گرفته است. چنانکه قرآن برای رسیدن به هدایت و رشد می فرماید:"از اهل ذکر بپرسید".[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_edn8) و "به هدایت آنان اقتدا کنید."[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_edn9)
2-هم نشينى با بدان و فاجران و مجرمان و تأثیر پذیری از آنان.
3-دنياپرستى، هواپرستى و آرزوهای دور و دراز، باعث تنگى روح و قساوت قلب مىشود.[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_edn10) از جمله پيام هاى پروردگار به حضرت موسى (ع) اين بود:" اى موسى آرزوهايت را در دنيا دراز مكن كه قلبت سخت و انعطاف ناپذير مىشود، و سنگدلان از من دورند"!.[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_edn11)
4-کفر موجب تَحَجُّر و قساوت قلب است.
مؤمن همیشه رو به رشد و حركت است، زيرا چشم حقيقتبين، نور، نفس پاك و دل زنده دارد، امّا كافر حاضر نيست حقيقت را ببيند و به خاطر سنگدلى، آن را نمىپذيرد و به دليل ظلمات جهل و تعصّب و تحجّر در راه حقّ حركت نمىكند.[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_edn12)
5- جهل و گناه و لجاجت و جدال کفر و مراء و ...
امير مؤمنان (ع)فرمود:" اشكها خشك نمىشوند مگر به خاطر سختى دلها و دلها سخت و سنگين نمىشوند مگر به خاطر فزونى گناه"!.[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_edn13)
آثار تَحَجُّر و قساوت قلب:
1- تحجّر و تعصّب، سبب ناديده گرفتن حقايق است.
قرآن می فرماید: "(متحجّرین) به آنچه بر انگیخته شده اند، کفر می ورزند".[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_edn14)
2- پايان تحجّر و تعصّب و لجاجت نابودى است[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_edn15).
خدای متعال می فرماید: "ما از آنها انتقام می گیریم."[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_edn16) زیرا تعصّب و تحجّر به جايى مىرسد كه پيامبر معصومى چون ابراهيم كه بيان و معجزه و علم دارد به خاطر مشتى سنگ و چوب و جماد محكوم به سوختن مىشود.
3 - تحجّر و تعصّب، سبب دل مردگی می شود.
مؤمنان، مردمى زنده دل و برخوردار از حيات حقيقى هستند. زیرا ايمان به فرد و جامعه حيات مىبخشد و كفر مرگ فرد و جامعه را در پی دارد.
چگونه می توان قساوت قلب را ریشه کن کرد؟
در پاسخ به این سؤال، باید گفت: هنگامى كه نفوس در گودال ژرفى از خواب و آسايش فرو مىرود و در آن هنگام كه دلها سنگ و از صخره ی سنگ ها سختتر مىشود، و آدمى بدون فهم و اراده با سنتهاى باطل خو مى گیرد، و به هیچ تكامل و تطورى رضا نمىدهد. در آن صورت نياز انسان به بانگ هاى بيم دهنده، شدت مىيابد، تا قلب او از خواب بيدار شود، و عقل از تسلط انبوه خرافات رهايى يابد.
خداوند متعال برای رهایی از تحجر و قساوت قلب، اسباب زیادی را مهیا کرده است (بشرط این که انسان نیز بخواهد ). بعضی از این اسباب عبارتند از:
1- وحى پيامبر(ص)، به صورتى پيوسته روشني هايى را در محيطى از تاريكى سخت، و بانگ هاى پرخروشى را در محيطى از خاموشى و جمود، و آتشفشانهاى سوزندهاى را براى از بين بردن مقدّسات باطل و خرافات به جای مانده از دوران جاهليت، بر همگان آشكار مىسازد.
سوره تكوير يكى از بانگ هاى آژيرى است، و چون درب قلب بر آن گشوده شده باشد، همچون كليدى براى تطور و ابداع در قلب و عقل و رفتار عمل مىكند.[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_edn17)
2- يادآورى و تذکر سبب برانگيختن و بيدار كردن دانستههاى انسان در خاطره و ذهن است و عقل انسان، به گونه ای است که اگر صاحب خرد آن را بكاود و برانگيزد، حقايق نهفته ی بسیاری از او آشکار می شود که می تواند قساوت قلب را از انسان بزداید.
3- مطالعات پىگير و مستمر در آثار و احوال و سرنوشت گذشتگان و عبرت گرفتن از آنان.
4- ارتباط مداوم با دانشمندان و علماى صالح.
5- ياد خدا.
6- خودسازى و تهذيب نفس، پرهيز از گناه و مخصوصا پرهیز از غذاى حرام.
به هر حال براى به دست آوردن شرح صدر و رهايى از قساوت قلب بايد به درگاه خدا روى آورد تا آن نور الهى كه پيامبر وعده داده در قلب بتابد، بايد آئينه قلب را از زنگار گناه صيقل داد و سراى دل را از زبالههاى هوا و هوس پاك كرد تا آماده پذيرايى محبوب گردد، اشك ريختن از خوف خدا، و از عشق آن محبوب بىمثال، تاثير عجيبى در رقت قلب و نرمش و گسترش روح دارد، و جمود چشم از نشانههاى سنگدلى است.
به جهت اختصار به همین مقدار بسنده می کنیم و برای آگاهی بیشتر در این زمینه شما را به مطالعه ی تفاسیر آیات مربوط به قساوت قلب، شرح صدر، خضوع و خشوع ، و روایات وارد شده در این زمینه ها، دعوت می کنیم.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_ednref1) تحجّر: بسان سنگ شد. مهیار، رضا، فرهنگ ابجدی عربی به فارسی، ص 20.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_ednref2)في ظلال القرآن، ج2، ص: 1090 " والقلب الذي لا ترده الشدة إلى اللّه قلب تحجر فلم تعد...".
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_ednref3)تفسير نمونه، ج19، ص: 427.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_ednref4)انعام ، 125" فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ"
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_ednref5)انعام،43 «وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ، وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ».
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_ednref6) -صافات،13 "وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ" نک: تفسير هدايت، ج11، ص: 198.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_ednref7)-شعراء،74 «بَلْ وَجَدْنا آباءَنا...».
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_ednref8)-نحل،43 ؛ انبیاء،7 «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْر...ِ» نک: تفسير نور، ج8، ص: 324.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_ednref9) - انعام ،90 «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ....»
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_ednref10)- بحار الانوار، ج 70، ص 55 ،حديث 23 امام صادق (ع):"اوحى اللَّه عز و جل الى موسى يا موسى لا تفرح بكثرة المال، و لا تدع ذكرى على كل حال، فان كثرة المال تنسى الذنوب، و ان ترك ذكرى يقسى القلوب":" خداوند متعال به موسى (ع) وحى فرستاد كه اى موسى! از فزونى اموال خوشحال مباش، و ياد مرا در هيچ حال ترك مكن، چرا كه فزونى مال" غالبا موجب فراموش كردن گناهان است، و ترك ياد من قلب را سخت مىكند.
-[11]" كافى" جلد دوم" باب القسوة" حديث 1.،:يا موسى لا تطول فى الدنيا املك، فيقسو قلبك، و القاسى القلب منى بعيد:"
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_ednref12)-تفسير نور، ج9، ص: 492
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_ednref13)بحار الانوار جلد 70 صفحه 55،حديث 24 امير مؤمنان (ع):" ما جفت الدموع الا لقسوة القلوب، و ما قست القلوب الا لكثرة الذنوب
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_ednref14)-زخرف،24 -«بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ»
[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_ednref15)تفسير نور، ج10، ص: 447
[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_ednref16)زخرف ،25- حجر،79- اعراف،136«فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ...»
[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/738.ASPX#_ednref17)تفسير هدايت، ج17، ص: 348، با اندکی تغییر در عبارت.
M.A.H.S.A
03-29-2012, 10:53 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
انسان های اولیه که در غار می زیسته اند آیا از نسل حضرت آدم (ع) بوده اند؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
انتخاب کوهها و غارها به عنوان مسکن توسط انسان هایی از نسل حضرت آدم (ع) مورد تأیید قرآن کریم است. اما از آنجایی که بر وجود انسان های دیگرِی، قبل از حضرت آدم (ع)، شواهد زیادی وجود دارد، و زندگی انسان های گذشته در غارها، غیر قابل انکار است، باید از آثار و دست نوشته های موجود در غارها یا راهها دیگری اثبات گردد که آثار بجای مانده، مربوط به چه دوره ای است.
بهر حال مشخص است که تاریخ خلقت حضرت آدم (ع) به دوران های خیلی دور بر نمی گردد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
برای دست یابی به جواب توجه به نکاتی ضروری است:
1. شواهد زیادی وجود دارد که قبل از آدم (ع) ابوالبشر، انسان هایی که از نسل آن حضرت نبوده اند، زندگی می کرده اند.
مرحوم علامه طباطبائی می فرماید: از آیه 3 سوره بقره می توان استشمام کرد که قبل از خلقت آدم (ع)، انسانهایی هم زندگی می کردند که فرشتگان با سابقه ذهنی که از آنها داشتند از خداوند می پرسند: آیا کسی را خلق می کنی که فساد کرده و خونریزی می کند[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_edn1).
در کتاب توحید صدوق (ره) نیز از امام صادق (ع) نقل شده است که فرمود: شما گمان می کنید که خدای عز و جل غیر از شما بشر دیگری نیافریده است. بلکه هزار هزار آدم (ع) آفریده که شما از نسل آخرین آدم از آدم ها هستید.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_edn2)
2. با دست نوشته ها و نقش های موجود در غارها می توان اثبات کرد که انسان هایی از نسل کنونی هم احیاناً در غارها بوده اند[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_edn3). ولی آیا همه این قرائن و نشانه های مربوط به انسانهایی است که از همین نسل در غارها زندگی کرده اند و یا مربوط به انسانهای قبل از این نسل است، باید اثبات شود[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_edn4).
البته از ظاهر بعضی از آیات قرآن استفاده می شود که نسل حاضر به حضرت آدم (ع) و همسرش منتهی می شوند. [5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_edn5)
مثلا؛ خداوند می فرماید: "ای فرزندان آدم (ع) شیطان شما را فریب ندهد کما اینکه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند".[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_edn6)
و ما این نکته را می دانیم که قرآن کتابی است برای همه بشریت و خطابش به همه انسانهاست.
یا در آیه ای دیگر می فرماید: "اى مردم! از (مخالفت) پروردگارتان بپرهيزيد! همان كسى كه همه شما را از يك انسان آفريد و همسر او را (نيز) از جنس او خلق كرد و از آن دو، مردان و زنان فراوانى (در روى زمين) منتشر ساخت".[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_edn7)
بر این اساس؛ اگر از آثار بجای مانده در غارها پی برده شود که تاریخ آن به میلیون ها سال پیش برمی گردد، باید گفت که این آثار بجای مانده، مربوط به انسان های نسل کنونی نیست زیرا ظاهرا داستان خلقت حضرت آدم(ع) به بیش از 7000 سال پیش نمی رسد[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_edn8).
و اما اگر مربوط به بعد از این تاریخ باشد، بعید نیست که بتوان گفت: این آثار از آنِ انسان های پیشین نبوده و انسان هایی از نسل حضرت آدم (ع) هم در غار زندگی می کرده اند.
البته مقایسه ی ساختمان های امروزی با ساختمان های قدیمی ما را به این نکته رهنمون می سازد که در زمانهای گذشته، خانه سازی فرایند ساده تری داشته است و حتی زندگی نسل های اول انسان برای حفظ خود از خطر سرما و گرما و حملات حیوانات، در مسکن های خیلی ساده، یا استفاده از شکاف کوهها و یا غارهایی که در طبیعت موجود بوده است، با توجه به نبود امکانات خانه سازی، یک امر طبیعی بوده است که در قرآن مجید هم بدان اشاره شده است.
قرآن می فرماید:« "وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً"، و از كوهها، براى شما پناهگاههايى قرار داد»[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_edn9) " اكنان" جمع" كن" (بر وزن جن) به معنى وسيله پوشش و حفظ و نگهدارى است، و به همين جهت به مخفيگاه ها و غارها و پناهگاه هايى كه در كوهها وجود دارد، اكنان گفته مىشود.
در اينجا به وضوح مىبينيم كه از غارها و پناهگاههاى كوهستانى به عنوان يك نعمت قابل ملاحظه نام برده شده است.[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_edn10) سکونت و منزل گرفتن در غارها و در دل کوهها حتی بعد از دسترسی به صنعت خانه سازی در بین بعضی از اقوام در نسل های بعدی، رایج و نشانه ی تمدن بوده است. چنان که قرآن در باره قومی گزارش می دهد که از كوهها خانههايى مىتراشيدند، و در آن به عيش و نوش مىپرداختند![11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_edn11)
بنا بر این غار نشینی انسان هایی از نسل حضرت آدم (ع) بعید نیست و هیچ اشکالی هم در آن وجود ندارد.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_ednref1)ترجمه المیزان، ج 4، ص 223.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_ednref2)همان، ص 231.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_ednref3) بعضی ها اعتقاد دارند که: غار نشینی انسان هایی از نسل کنونی جزء مسلمات است. دائرة المعارف نو ، ج 4، ص 331.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_ednref4)ترجمه المیزان، ج 4، ص 223.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_ednref5)ترجمه المیزان، چاپ جامعه مدرسین، ج 4، ص 223.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_ednref6)اعراف، 27.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_ednref7) نساء، 1: "يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساء"
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_ednref8)برای آگاهی بیشتر، نک: نمایه ی: عمر نوع بشر از منظر قرآن، سؤال 701.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_ednref9)نحل،81.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_ednref10)ر.ک: تفسير نمونه، ج11، ص 346.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/695.ASPX#_ednref11) نک: شعراء، 149.
M.A.H.S.A
03-29-2012, 11:56 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
آیا شیطان فرزند داشته و آنها نیز ملعون هستند؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
شیطان دارای فرزندانی است که وی را کمک می کنند و تقریبا همۀ فرزندان وی راه او را در پیش گرفته و همانند او ملعون و مطرودند جز تعداد نادری از آنها؛ مانند شیطانی که همراه حضرت رسول اعظم (ص) آفریده شده بود و حضرت وی را مسلمان کرد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
شیطان هم مانند انسان ها دارای فرزندانی است. این مطلب، هم در قرآن و هم در روایات اهل بیت (ع) بیان شده است. قرآن می فرماید: "آیا شیطان و فرزندانش را به جای من دوست خود می گیرید، در صورتی که می دانید آنها دشمن شما هستند... ".[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/618.ASPX#_edn1)
علامه مجلسی در کتاب "السماء و العالم" از کتاب بحار الانوار می فرماید: "روایت است که خداوند به ابلیس فرمود: "فرزندی به آدم ندهم، جز این که مانندش به تو می دهم و هر آدمی شیطانی همزاد خود دارد".[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/618.ASPX#_edn2)
فرزندان شیطان همانند خود شیطان برای گمراه کردن نسل انسان زاده شده و راه او را در پیش می گیرند. پس مسلما لعنت شیطان آنها را نیز شامل می شود. البته تا زمانی که راه شیطان را در پیش داشته باشند که تقریبا همۀ آنان این چنین هستند، مگر افراد نادری از ذریّۀ شیطان که مسلمان شده باشند.
علامه مجلسی در همین کتاب می فرماید: "به رسول الله عرض شد: آیا شما هم شیطانی به همراه خود دارید؟ فرمودند: آری، ولی خداوند مرا کمک کرده و توانستم او را مسلمان کنم".[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/618.ASPX#_edn3)
در پایان تذکر نکاتی سودمند به نظر می رسد:
1. از آیات قرآن به دست می آید که ولايت ذريه[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/618.ASPX#_edn4) و قبيلۀ[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/618.ASPX#_edn5) او كه قرآن از آنان اسم برده است، جزئى است؛ مثلا يكى از ايشان بر بعضى از مردم ولايت و تصرف دارد، ولى بر بعض ديگر ندارد، يا در بعض اعمال دارد و در بعض ديگر ندارد، يا اين كه اصلا ولايت واقعى ندارند، بلكه ولايتشان در حدود معاونت و كمك شيطان اصلى (ابليس) است و او ريشۀ تمامى كارهای بدی است كه از انسان ها سر مىزند.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/618.ASPX#_edn6)
2. شيطان اصلى (ابليس) از جن است[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/618.ASPX#_edn7) و از این که قرآن در يك جا براى شيطان ذريه قرار داده[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/618.ASPX#_edn8) و در جاى ديگر هم نسبت مرگ و مير به آنها داده،[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/618.ASPX#_edn9) مىتوان فهميد كه تناسل در ميان جن نيز جارى است؛ زيرا معهود و مألوف از هر جاندارى كه ذريه و مرگ و مير دارد، اين است كه تناسل هم داشته باشد. چيزى كه هست اين سؤال بدون جواب مىماند كه آيا تناسل جن هم مانند انس و ساير جانداران با عمل آميزش انجام مىيابد و يا به وسيلۀ ديگرى است؟ از آیات قرآن نمی توان چیزی فهمید.[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/618.ASPX#_edn10)
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/618.ASPX#_ednref1) "افتتخذونه و ذرّیته اولیاء من دونی و هم لکم عدو... "، کهف،50.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/618.ASPX#_ednref2) ترجمۀ کتاب السماء و العالم، ص 243.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/618.ASPX#_ednref3) همان، ص 254.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/618.ASPX#_ednref4) کهف، 50.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/618.ASPX#_ednref5) "انه يراكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤمنون"، اعراف، 27.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/618.ASPX#_ednref6) ترجمة الميزان، ج 12، ص 63.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/618.ASPX#_ednref7) "فَسجَدُوا إِلا إِبْلِيس كانَ مِنَ الْجِنّ"، کهف، 50.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/618.ASPX#_ednref8) کهف، 50.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/618.ASPX#_ednref9) "قد خلت من قبلهم من الجن و الانس"،احقاف، 18.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/618.ASPX#_ednref10) ترجمۀ الميزان، ج 12، ص 226.
M.A.H.S.A
03-29-2012, 11:57 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
کیفیت مسخ شدن برخی انسانها که در قران نیز به آن اشاره شده است، چگونه است و آیا حیوانات فعلی، همان انسان های مسخ شده هستند؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
«مسخ» در لغت به معنای تبدیل شدن از صورتی به صورت زشت تر است و در اصطلاح قرآنی و روایی به نوعی عذاب گفته می شود که بر اشخاص و امت های گناهکار (گناهان خاص) نازل می شود.
انسان های مسخ شده به صورت حیوان (میمون، بوزینه و...) هستند؛ یعنی صورت حیوانی گناهی که انجام داده در همین دنیا بر روی صورت انسانی او قرار می گیرد و تبدیل به انسان مسخ شده یا به تعبیر ساده تر انسان حیوان صورت می شود.
اکثر مفسرین، مسخی را که در قرآن آمده است، مسخ حقیقی می دانند؛ یعنی شخص واقعاً به صورت حیوان در می آید، اما در این میان عده ی کمی از مفسران اهل سنت این نوع مسخ را، مسخ در طبع می دانند؛ یعنی فرد مورد نظر به صورت حیوان درنیامده ولی چنین طبیعتی را دارد و برتر از آن نیست.
علت مسخ شدن عده ای، گناهان آنان و جنبه عبرت آموزی این عذاب است و از روایات استفاده می شود مسخ شده ها پس از چند روز از بین می روند و حیوانات امروزی همان نسل اصلی حیوانات هستند و نه از نسل انسان های مسخ شده.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
«مسخ» در لغت به معنای تبدیل شدن از صورتی به صورت زشت تر است[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_edn1) اما در قرآن و معارف اسلامی به نوعی عذاب گفته می شود که خداوند به طور معجزه در مورد عده ای از مردم و امت های پیشین اعمال کرده است و آثار معجزه مانند تنبیه مردم، عبرت گرفتن و دیدن عاقبت سوء گناهکاران از آن حاصل می شود.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_edn2)
پاسخ سوال های زیر مطلب را روشن تر خواهد کرد:
1. مسخ چیست و کیفیت آن چگونه است؟
تبدیل صورت انسانی به صورت حیوانی را مسخ گویند و کیفیت آن به این صورت است که انسان ها در اثر تکرار عملی، صورتی از صور ملکات را کسب می کنند؛[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_edn3) یعنی بر اثر کارهای نیک و مخلصانه، انسان به سمت نفس ملکوتی حرکت می کند و بر عکس با انجام کارهای زشت و ناپسند، به سوی ملکه ی آن کار ناپسند حرکت می کند. در بسیاری از روایات اخلاقی، عصبانیت به آتش تشبیه شده است[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_edn4) و یا در قرآن مجید، حقیقت خوردن مال یتیم به آتش تعبیر شده است.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_edn5) اینها مجاز و استعاره نیست، بلکه حقیقت این گناهان است که توسط کتاب صادق و پیامبران راستگو بیان شده است.
در نتیجه اگر کسی در گناه غوطه ور شود، حقیقت این گناهان می تواند به صورت ملکه ای در نفس او درآید که حتی با آن ملکه در روز قیامت محشور شود. از امام باقر (ع) روایت شده است که فرمود: «کسانی که خدا و رسولش را تکذیب کنند، در روز قیامت به صورت میمون و خوک از قبرهای.شان بلند شده و محشور می شوند.»[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_edn6)«از طرفِی هیچ دلیلی نداریم که نفسانیات و صورت های نفسانی، همان طور که در آخرت مجسم می شوند در دنیا نیز از باطن به ظاهر درنیامده و مجسم نشوند».[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_edn7)«در مسئله ی مسخ، انسان تبدیل به حیوان نمی شود بلکه بر روی صورت انسانی، صورت حیوانی قرار می گیرد، پس مسخ شده، انسان مسخ شده است نه مسخ شده ای فاقد انسانیت.»[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_edn8)
این مطلب را دلایل دیگر نیز تأیید می کند، زیرا همان طور که گفته شد مسخ برای عذاب کردن عده ای گنه کار است.
پیامبر اکرم (ص) می فرمایند: «خداوند،امت هایی را به خاطر سرپیچی از اوصیا و امامان بعد از انبیا مسخ کرد»[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_edn9)،پس اگر قرار است عذاب الهی شامل آن ها شود، باید انسانیت خود را درک کرده و صورتی از حیوانیت بر آنها تسلط یابد و وقتی عذاب در این باره صدق می کند که متوجه شوند انسان هستند ولی به صورت خوک یا میمون در آمده اند.
در این باره از امام رضا (ع) روایت شده است: «خداوند انسان های مسخ شده را عبرت و پندی برای مردم قرارداد و دلیل بر اینکه کسانی هستند که در صورت خلقی شان تبدیلی ایجاد شده است، و در این مسخ شباهتی از انسان قرار داد تا فهمیده شود این ها انسان های مورد غضب اویند»[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_edn10)؛ یعنی هم خودشان می فهمند که انسانند و هم دیگران آنها را می شناسند و این مسخ بر صورت انسانی آنها تسلط پیدا کرده است.
در روایتی از امام زین العابدین (ع) چنین آمده است: «بعد از گناهی که یهودیان در روز شنبه کردند و از دستور خداوند مبنی بر ممنوعیت صید ماهی در روز شنبه سرپیچی کردند، خداوند آنها را به صورت میمون هایی درآورد: "محققاً دانسته اید جماعتی از شما را که عصیان ورزیدند و حرمت شنبه را نگاه نداشتند، گفتیم بوزینه شوید دور از قرب حق"[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_edn11)، عده ای از مؤمنان که در شهرهای مجاور بودند برای دیدن آنها آمدند. عده ای از آنها که قبلاً این گناه.کاران را می شناختند بعد از دیدن چهره عوض شده ی آنها، دوباره آنها را می شناختند و می گفتند: تو فلانی پسر فلانی نیستی، آن میمون هم با اشک ریزان و با حرکت سر خود جواب می داد که بله.»[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_edn12)
2. آیا مسخ انواعی دارد؟
اکثر مفسرین، مسخی را که در قرآن در مورد بوزینه و خوک شدن افراد آمده است، مسخ حقیقی می دانند؛ یعنی شخص واقعاً به صورت میمون و خوک درآمده است، اما در این میان عده ی بسیار کمی از مفسران اهل سنت مانند شیخ محمد عبده و دیگران این نوع مسخ را، مسخ در طبع می دانند، مثل این آیه ی قرآن که می فرماید: «کمثل الحمار یحمل اسفارا»، که فرد مورد خطاب به صورت حمار درنیامده ولی چنین طبیعتی دارد و برتر از آن نیست.[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_edn13)
3. آیا انسان هایی که مسخ شدند، در همان صورت مسخ شده نیز تولید مثل داشته و تا امروز باقی هستند؟
جواب این سؤال از عهده ی علوم تجربی و ژنتیک خارج است و اصولاً این علوم، توانایی اثبات مسائلی از این قبیل را ندارند. زیرا اگر انسان های مسخ شده باقی مانده باشند به صورت میمونی شبیه دیگر میمون ها هستند و اگر هم اختلافاتی در بعضی از میمون ها با دیگر هم جنس های شان ثابت شود دلیلی بر ادامه نسل مسخ شدگان نیست.
اما در روایات اهل بیت (ع) به این موضوع اشاره شده است؛ امام علی بن الحسین(ع) می فرمایند: «مسخ شدگان تا سه روز زنده بودند،سپس خداوند باران و بادی فرستاد و همه را به دریا انداخت، هیچ مسخ شده.ای بعد از سه روز زنده نمانده است و این حیواناتی که اکنون به شکل آنها می بینید، فقط شبیه آنانند نه آنکه خود آنان و یا از نسل آنان باشند.»[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_edn14)و اگر در بعضی از روایات علت حرمت گوشت سگ و خوک و میمون را مسخ شدن آنها نام می برد، منظورش این نیست که از نسل آنان اند، بلکه «به خاطر مضراتی که گوشت آنان دارد و به خاطر تعظیم عقوبت خداوند بر عده ای که به این شکل در آمده اند می باشد تا مردم با این گونه حیوانات انس نگیرند و عذاب الهی را سبک نشمارند.»[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_edn15)
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_ednref1)المنجد، ماده «مسخ».
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_ednref2)برای آگاهی بیشتر، نک: ترجمه ی المیزان، ج 1، ص 310 به بعد.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_ednref3)المیزان، ج 1، ص 311.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_ednref4)معراج السعادة، فصل در مذمت غضب، ص 172.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_ednref5)نساء، 10.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_ednref6)سفینة البحار، ج 4، ص 377.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_ednref7)المیزان، ج 1، ص 311.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_ednref8)همان.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_ednref9)سفینة البحار، ج 4، ص 376.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_ednref10)تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 86.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_ednref11)«و لقد علمتم الذین اعتدوا منکم فی السبت فقلنا لهم کونوا قردة خاسئین»، بقره، 65.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_ednref12)تفسیر صافی، ملامحسن فیض، ج 1، ص 620.
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_ednref13) تفسیر کاشف، محمد جواد مغینه، ج 1، ص 121.
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_ednref14)تفسیر صافی،همان.
[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/614.ASPX#_ednref15)سفینة البحار، ج 4، ص 375.
M.A.H.S.A
03-29-2012, 11:58 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
اسامی قرآن را بیان فرمایید.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
اسامیزیادی برای قرآن مجید ذکر شده که در میان مسلمانان فقط بعضی از آنها مشهور است. البته بعضی از الفاظی که از آنها به عنوان نام های قرآنتعبیر می شود، در قرآن به عنوان صفت برای قرآن ذکر شده است و به خاطر همین اختلاف نظر در تشخیص اسم و صفت است که میان دانشمندان علوم قرآنی در ذکر و عدد نام های قرآن اختلاف نظر هایی وجود دارد.
بعضی از مفسرین مانند مرحوم طبرسی صاحب مجمع البیان فقط 4 نام و بعضی مانند مرحوم ابوالفتوح رازی 43 نام را بیان کرده اند.
بعضی از این نام ها در روایات نیز آمده است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
قرآن مجید که کتاب آسمانی مسلمانان است دارای اسامی و صفات زیادی است که بعضی از آنها توسط دانشمندان علوم قرآنی تحقیق و بیان شده است. ذکر نام های فراوان و اوصاف زیاد باعث شده است که بعضی؛ اوصاف این کتاب را با نام های آن اشتباه گیرند اما از آنجا که هر صفتی می تواند به صورت اسم استفاده شود شاید بتوان ذکر اوصاف را در زمره نام ها، توجیه کرد. چنانکه مفسرین بزرگی همچون ابوالفتح رازی تمام این اوصاف و اسماء را در زمره ی اسماء و نام های قرآن آورده اند.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/604.ASPX#_edn1) وی 43 نام برای قرآن آورده است که بعضی جنبه ی وصفی دارد.
مرحوم طبرسی در مجمع البیان به ذکر 4 نام اکتفا کرده و فقط نام های 1ـ قرآن 2ـ فرقان 3ـ کتاب 4ـ ذکر، را به عنوان اسامی قرآن آورده است.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/604.ASPX#_edn2)
اما بدر الدین زرکشی نقل می کند که « حرالیّ » کتابی در این زمینه نوشته است و بیش از 90 اسم یا وصف برای قرآن ذکر می کند.[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/604.ASPX#_edn3)
صاحب التمهید از قاضی عُزَیزی، 55 نام برای قرآن ذکر می کند که 43 نام آن با نام هایی که مرحوم ابوالفتوح رازی بیان کرده، مشترک است .[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/604.ASPX#_edn4) این 55 نام (یا وصف) از خود قرآن گرفته شده است.
ما در اینجا به این اسامی و به آیاتی که این اسماء در آن آمده است، اشاره می کنیم:
۱. قرآن (طه، 2 ـ نساء، 82،...)
۲. فرقان (انفال 29 ـ آل عمران، 3 و 4 ـ فرقان، 1 و ...)
۳. کتاب (فاطر، 29 ـ نساء، 105)
۴. ذکر (آل عمران، 58 ـ حجر، 9)
۵. تنزیل (شعراء 192ـ انسان 23)
۶. حدیث ( زمر، 23، کهف، 6)
۷. موعظه (یونس، 57)
۸. تذکره ( حاقه، 48)
۹. ذکری ( هود، 120)
۱۰. بیان (آل عمران، 138)
۱۱. هدی (بقره، 2)
۱۲. شفاء (فصلت، 44)
۱۳. حکم (رعد، 37)
۱۴. حکمت ( احزاب، 34)
۱۵. حکیم (آل عمران، 58)
۱۶. مهیمن ( مائده، 48)
۱۷. هادی ( جن، 1 و 2)[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/604.ASPX#_edn5)
۱۸. نور (اعراف، 157)
۱۹. رحمت (نمل، 77)
۲۰. عصمت ( آل عمران، 103)[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/604.ASPX#_edn6)
۲۱. نعمت ( ضحی، 11)
۲۲. حق ( حاقه، 51)
۲۳. تبیان ( نحل، 89)
۲۴. بصائر ( قصص، 43)
۲۵. مبارک ( انبیاء، 50)
۲۶. مجید ( ق، 1)
۲۷. عزیز ( فصلت، 87)
۲۸. عظیم (حجر 87)
۲۹. کریم (واقعه، 77)
۳۰. سراج ( احزاب، 46)[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/604.ASPX#_edn7)
۳۱. منیر ( احزاب، 46)
۳۲. بشیر ( فصلت، 3 و 4)
۳۳. نذیر ( فصلت، 4)
۳۴. صراط ( حمد، 6)
۳۵. حبل ( آل عمران، 106)
۳۶. روح ( شوری، 52)
۳۷. قصص ( یوسف، 3)
۳۸. فصل ( طارق، 13)
۳۹. نجوم ( واقعه، 75 )[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/604.ASPX#_edn8)
۴۰. عجب ( جن، 1)
۴۱. قیّم ( کهف، 1 و 2)
۴۲. مبین ( یوسف، 1)
۴۳. علیّ (زخرف، 4)
۴۴. کلام ( توبه، 6)
۴۵. قول (قصص، 51)
۴۶. بلاغ (ابراهیم، 52)
۴۷. متشابه ( زمر، 23)
۴۸. عربی ( زمر، 28)
۴۹. بشری ( نمل، 2)
۵۰. عدل ( انعام، 115)
۵۱. امر ( طلاق، 5)
۵۲. ایمان ( آل عمران، 193)
۵۳. نباء (نباء، 1 و 2 )
۵۴. وحی ( انبیاء، 45)
۵۵. علم ( رعد، 37)
البته در بعضی از این اسماء قابل مناقشه است یعنی بنابر تفسیر و یا بنابر وجهی که آن کلمه بر قرآن اطلاق شده است، صحیح است و چه بسا بنابر تفاسیر قطعی، تفسیر آن کلمه، قرآن نباشد. به همین خاطر است که عده ای تعداد اسامی را مثلاً کمتر گفته اند به عنوان مثال اگر صراط مستقیم را قرآن معنا کنیم این نام برای قرآن صحیح است.
اینها اسامی است که از قرآن استفاده شده است.
دربعضی روایات از قرآن به «مصحف»[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/604.ASPX#_edn9) تعبیر شده است. مرحوم ملا محسن فیض کاشانی، حدیثی را از کتاب کافی نقل می کند که حضرت صادق (ع) در جواب سؤالی فرمود: بلکه هر گاه قرآن می خوانی به مصحف نگاه کن چرا که نگاه به مصحف عبادت است.[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/604.ASPX#_edn10)
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/604.ASPX#_ednref1) رازی، ابوالفتوح، تفسیر روح الجنان، ج 1 ص 5، چاپ اسلامیه.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/604.ASPX#_ednref2)طبرسی، تفسیر مجمع البیان، فن رابع،
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/604.ASPX#_ednref3)معرفت، محمد هادی، علوم قرآنی، ص 106.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/604.ASPX#_ednref4)همان، ص 106.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/604.ASPX#_ednref5) دراین آیه "هادی" بکار برده نشده است و این اسم برگرفته از کلمه یهدی موجود در آیه می باشد.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/604.ASPX#_ednref6) در ذکر این نام ، از آیه ی « و اعتصموا » استفاده شده زیرا لفظ عصمت در آیه ذکر نشده است.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/604.ASPX#_ednref7) بنابر تفسیری که مراد از سراج منیر، قرآن باشد.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/604.ASPX#_ednref8) بنابر اینکه نجوم به معنای نزول تدریجی قرآن باشد.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/604.ASPX#_ednref9)اگر چه در قرآن از کتاب های آسمانی با لفظ « صحف » تعبیر شده است ولی مصحف ذکر نشده است. نک: اعلی، 19.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/604.ASPX#_ednref10)تفسیر صافی، ج 1 ص 44، چاپ اسلامیه.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 12:00 AM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
قرآنی كه طی 23 سال فروكاسته شدنش ( نزولش) بارها آیات خود را نفی و تعدیل كرده چگونه می تواند تا ابدالاباد راهنمای بشر باشد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
قرآن مجید به شهادت خود، کتابی است جهان شمول «ذکری للعالمین» و اختصاص به زمان و مکان یا مردم خاص ندارد «نذیراً للبشر » .
آیاتی که از طرف خداوند در آن نازل شده است به گونه ای است که تا همیشه ی تاریخ و در هر عصر و زمانی پاسخ گوی نیازهای هدایتی بشر باشد و همچون مشعلی فروزان برای هدایت آنان بدرخشد و بشریت از زلال معارف آن، بهره مند گردد.
از آن جا که پیامبر اسلام(ص) آخرین پیامبر و اسلام آخرین و کامل ترین دین الاهی است ، پس از پیامبر اسلام، پیامبر دیگری فرستاده نشده است و اسلام دین خاتم است. خاتمیت دلیل جامعیت و جاودانگی قرآن کریم است.
تاریخ قرآن و تفسیر آن نیز بیانگر آن است که به برکت قرآن در هر عصر و زمانی، معارف جدیدی به روی روشنفکران گشوده شده و پرسش ها و نیازهای ثابت و متغیر بشر را پاسخ داده است .البته این کار با بیان کلیات و اصول هدایتی و تفریع فروع از آن اصول که توسط راسخان در علم و روش اجتهاد انجام گرفته، تحقق یافته است.
اما این که گفته اید: قرآن بارها آیات خود را نفی و تعدیل كرده، معنای درستی ندارد زیرا ما معتقدیم که هیچ یک از آیات قرآن آیه دیگر را نفی نکرده است و هیچ گونه تناقضی و باطلی در آن راه ندارد . شاید مراد شما از این جمله، وجود نسخ در قرآن باشد ولی باید توجه داشت که نسخ برخی از احکام به معنای نفی و تعدیل، نیست زیرا نسخ یعنی از همان اول آن حکم موقتی بوده است و وقتی وقت آن به پایان رسیده حکم دیگری آمده است نه اینکه حکم از همان اول ابدی بوده و بعدا تعدیل شده است. پس اگر به ظاهر در برخی از آیات تناقض یا تضادی دیده می شود، این در نظر سطحی و ظاهری است و از آنجایی که قرآن برخی از آیاتش، آیه های دیگر را تصدیق می کند، با بیان مفسران تضاد و تناقض های ظاهری بر طرف می شود.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
قرآن کریم چنان که خود شهادت می دهد، کتابی است جهان شمول و جاودانه و در بردارنده ی نیازهای بشر در هر زمان و مکان و اختصاص به نژاد و آداب و سنن خاص ندارد. « ذکری للعالمین » [1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_edn1) « نذیراً للبشر » [2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_edn2)
خدای متعال، محتوا و معارف قرآن را به گونه ای تنظیم کرده که تا همیشه ی تاریخ و در هر عصر و زمانی همه ی مردم بتوانند از معارف زلال و ناب آن بهره مند شوند. تاریخ قرآن و تفسیر آن نیز بیانگر آن است که به برکت قرآن در هر زمانی، معارف جدیدی روی روشنفکران گشوده شده و میوه های معرفتش در هر عصری پرسش ها و نیازهای بشر را پاسخ داده است و تشنگان معارف الاهی را سیراب کرده است.
درباره ی جامعیت، جاودانگی وجهان شمول بودن قرآن کریم می توان از راههای زیادی استدلال کرد که در ذیل به برخی از آنان اشاره می شود[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_edn3):
1- قرآن در این باره می فرماید: «ما فرّطنا فی الکتاب من شیء» [4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_edn4) ما هیج چیزی را در کتاب فرو گذار نکردیم.
« الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی ...» [5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_edn5) و....
این آیات دلالت دارند که دین اسلام کامل شده و همه ی آنچه می بایست گفته شود و احکام و مقرراتی که برای هدایت بشر باید جعل شود، تعیین شده است.
2- از امام صادق (ع) درباره ی تازگی و نو بودن معارف قرآن، سؤال شد، حضرت فرمودند:
« تازگی قرآن برای آن است که خدای متعال آن را برای زمان موقت یا مردم خاص نفرستاده و چون همیشگی و همگانی است، در هر زمان، جدید است و در نزد هر مردمی تا روز قیامت شیرین و پر جذبه است. [6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_edn6)
3- خاتمیت دلیل جامعیت و جاودانگی قرآن كریم است؛ زیرا فلسفه ی ارسال رسل این بوده كه خداوند از طریق وحی، مردم را هدایت كرده و با بیان عقاید و راهنمایی به احكام و مقررات در جهت سعادت و رشد و معنویت قرار دهد و چون زندگی انسان همواره در حال دگرگونی و رشد و تكامل است و نیازمند آن است كه دینی فرستاده شود كه حاوی تمام نیازمندی های بشر باشد. از این جهت باید خصوصیتی در این پیامبر اسلام كه خاتم پیامبران است، و دین جدید باشد كه نیازمند تجدید نبوت و تجدید شریعت و كتاب نبوده باشد.
بعبارت دیگر؛ دایمی بودن و نیازمندی همیشگی بشر به آن، لازم دارد كه هیچ گاه گرد كهنگی بر آن ننشیند و همیشه تازه باشد. و سرّ این که قرآن هیچ گاه كهنه و مندرس نمی گردد آن است که قرآن یک پدیده ی تشریعی است و با فطرت انسان ها که یک پدیده ی تکوینی است هماهنگ است و در فطرت تبدیل و دگرگونی راه ندارد.
علاوه قرآن كتابی است كه تنها محدود به ذکر عقاید و احكام، توصیف حال ملت ها، اسباب و علل پیروزی و شكست، تاریخ امت ها، توصیف جهان ابدیت و راه وصول به خودسازی و انسان سازی نیست، بلكه ما را به راهنمایانی هدایت کرده است كه در طی طریق، مردم را یاری می رسانند. آنان اولیای دین، راسخان در علم اند كه قادرند متشابهات را به محكمات بر گردانند و با پایه گذاری روش اجتهاد احکام مستحدثه و متغیر در هر عصری را استنباط نمایند. قرآن در عصر خاتمیت رجوع به راسخان در علم را پیش بینی كرده است كه آنها با استفاده از نقشه ی كلی، راهنمایی امت را به عهده گیرند و به تفسیر و توضیح و تدوین آیین نامه های جزئی مناسب با شرایط و زمان بپردازند. اجتهاد دارای چنین نقشی است.[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_edn7) بنابراین، وظیفه ی این عالمان تطبیق کلیات و تفسیر احکام و بهره گیری از منابع پایان ناپذیر وحی با توجه به دگر گونی شرایط و تغییر موضوعات احکام است. گاه مساله ای در جامعه ی صدر اسلام مطرح نبوده، اما در جامعه ی امروز مطرح می گردد و ضروری شناخته می شود. نیازهای جدید بر اساس انطباق جزئیات بر کلیات و روش استنطاق، توسط عالمان و مجتهدان پاسخ گفته می شود. در حقیقت جامعیت به همین معناست و اگر قرآن تفصیل هر چیزی را آورده و تبیان هر چیزی است[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_edn8) به همین معنا است.
با ذکر این مقدمه ی نسبتا طولانی می پردازیم به اصل سؤال.
ما معتقدیم که قرآن از نظر شكل ظاهری زیبا ( فصیح و بلیغ ) و از نظر معنوی یك دست و هماهنگ است به گونه ای كه هیچ اختلاف و ناسازگاری در آیات و احكام آن یافت نمی شود. قرآن هیچ یك از آیاتش،. آیه ی دیگر را نفی نمی كند، بلكه بعضی از آیات، آیات دیگر را تصدیق می كند و هیچ تناقض و باطلی در آن راه ندارد.[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_edn9)
« آیا درباره ی قرآن نمی اندیشیند؟! اگر از سوی غیر خدا بود، اختلاف فراوانی در آن می یافتند » .[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_edn10)
اما اگر منظور شما از نفی و تعدیل آیات قرآن، نسخ باشد، در جواب باید گفت: نسخ در لغت به معنای زایل کردن و از بین بردن است؛ یعنی چیزی را ابطال کردن و چیز دیگری را جای آن گذاشتن است. [11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_edn11) و در اصطلاح، به معنای برداشتن امری كه در شریعت اسلامی ثابت است و این به جهت پایان یافتن زمان آن است.[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_edn12)
در قرآن سه نوع نسخ قابل تصور است.
نسخ حکم و تلاوت، به این معنا که آیه ای از قرآن که دارای حکمی از احکام الله بوده، نسخ گردد. این نوع نسخ به دلیل ناسازگاری با عدم تحریف قرآن مردود است و امکان ندارد.
2. نسخ تلاوت بدون حکم؛ به این معنا که خود آیه برداشته شود ولی حکم آن استمرار داشته باشد. این نوع نسخ نیز به دلایلی در قرآن راه ندارد.
3. نسخ حکم بدون تلاوت، این نوع نسخ هم ممکن است و هم در قرآن واقع شده و مورد اتفاق مفسران است.
اما این نوع از نسخ نه تناقض كلامی است و نه اختلاف نظر و تجدید رأی، بلكه یك اختلاف حكمی ناشی از مصداق است. به این معنا كه یك مصداق چون در شرایط معینی ممكن است دارای مصلحتی باشد، حكم خاص به آن تعلق می گیرد و همین كه در اثر تغییر شرایط، مصلحت مزبور از بین رفت، حكم نیز تغییر پیدا می كند؛ یعنی از همان اول این دارای مصلحت محدود و موقت بود.
برخی از آیات قرآن نظیر آیه ی 101 سوره ی نمل و 106 و 107 سوره ی بقره درصدد بیان همین معناست.[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_edn13).
البته درباره ی فلسفه ی نسخ باید گفت: هدف نزول قرآن ساختن جامعه ی انسانی است، جامعه ی انسانی مانند بیماری است كه نیازمند نسخه ی شفا بخش است. بدیهی است برای نجات بیمار گاهی نیاز به تعویض و تبدیل دارو است. قرآن نیز نسخه شفابخش انسان هایی است كه به بیماری های جهل،. غفلت، خودخواهی و ... گرفتارند واز حقایق معنوی و صفات عالی انسانی بی خبرند. برای تربیت و نجات این بیماران،. یك برنامه ی دقیق لازم و ضروری است كه گام به گام جان آنان را از رذایل اخلاقی تخلیه و فضایل اخلاقی را جایگزین آنها نماید. نسخ در واقع برای جامعه ای كه در حال انتقال از یك مرحله ی منحط و پست به مراحل عالی است، امری اجتناب ناپذیر است. چه این كه بسیار می شود كه انتقال دفعی غیر ممكن بوده و باید مرحله به مرحله صورت گیرد. به این ترتیب آیات منسوخ در دوران انتقال حكم معالجه های موقت را دارد.[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_edn14)
پس ناسخ و منسوخ به حسب ظاهر با هم منافات دارند، ولی در واقع تناقضی بین آنها وجود ندارد؛ زیرا هر كدام دارای مصلحت خاص خود هستند، اما در ناسخ آن مصلحت بعد از مصلحتی است كه در منسوخ بوده است.
همین طور است آیات محكم و متشابه در قرآن كریم. چنان كه خود قرآن می فرماید : آیاتش دارای محكم و متشابه است. سبب وجود آیات متشابه در قرآن می تواند، نارسایی افكار بشر و بلندی افق معانی و حقایق ماورای طبیعی، نارسایی الفاظ و عباراتی كه تنها.، برای نیازمندی های روزمره به وجود آمده و به طور طبیعی كشش و گنجایش تحمل آن معانی بلند را ندارد، باشد.[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_edn15)
پیامبران الاهی به سوی تمام مردم اعم از ، دانا و نادان، هوشمند و كودن برانگیخته شده اند، بسیاری از معانی بلند و دقیق به گونه ای القا شده كه هر كس را توان فهم آن نیست و تنها افراد خاصی قادر به درك آنهایند. دانش این ها نزد راسخان درعلم است.[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_edn16)
بنابراین، وجود این اختلافات ظاهری به همین دلیل است و این مسئله به هیج وجه به معنای وجود تناقض و نفی و تبدیل در آیات نیست، تا در نتیجه با راهنماییش برای بشر در طول تاریخ منافات داشته باشد.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_ednref1). قرآن کریم، انعام، 90.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_ednref2). همان، مدثر، 36.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_ednref3)برای آگاهی بیشتر نک: سؤال 135.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_ednref4) .همان، انعام، 37.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_ednref5) .همان، مائده، 3.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_ednref6) .بحار الانوار، ج 89، ص 15، نورالثقلین، ج 3، ص 740.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_ednref7). ایازی، سید محمد علی، جامعیت قرآن، ص 51. ( برای آگاهی بیشتر درباره ی رابطه ی میان جامعیت و خاتمیت، مراجعه شود به کتاب های خاتمیت، مرتضی، مطهری؛ خاتمیت از نظر قرآن و حدیث، جعفر، سبحانی؛ راهنما شناسی، محمد تقی، مصباح یزدی).
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_ednref8).قرآن کریم، نحل، 89.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_ednref9). همان، فصلت، 41 – 42. « و این کتابی است قطعاً شکست ناپذیر که هیچ گونه باطل، نه از پیش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نمی آید؛ چرا که از سوی خداوند حکیم و شایسته ی ستایش نازل شده است ». علامه ی طباطبائی معتقد است، از این آیه ی شریفه استفاده می شود که احکام قرآن قابل تغییر و یا این که حکمی از آن برداشته شود و حکم دیگری جایگزین او گردد نیست. ( در محضر علامه طباطبائی، محمد حسین رخشاد، ص 276)
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_ednref10). قریشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، ج 7، واژه ی نسخ.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_ednref11). خوئی، سید ابوالقاسم، البیان، ص 277 ـ 278.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_ednref12). همان، نساء، 82.
.[13]هر آیه ای را منسوخ یا ترک کنیم بهتر از آن یا همانند آن را می آوریم...، بقره، 106. نک: فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج 3 و 4، ص 226؛ تفسیر نمونه، ج 11، ص 405، ج 1، ص 388. برخی از آیات نسخ شده عبارتند از: آیات 15 و 16 سوره ی نساء كه به وسیله ی آیه ی 2 سوره ی نور نسخ گردیده، هم چنین آیه ی 12 سوره ی مجادله که درباره ی صدقه دادن قبل ازخلوت حضرت با رسول الله است که آیه 13 همین سوره آن را نسخ کرد.
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_ednref14). احمدی، مهدی، قرآن در قرآن، ص 103 – 112.
.[15]همان.
[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/597.ASPX#_ednref16).قرآن کریم، آل عمران، 7، نساء، 162.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 12:02 AM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
آیه 34 سوره نساء را چگونه می توان برای غیر مسلمانان تفسیر کرد که به حقانیت و عدالت اسلام لطمه وارد نشود و آنها باور کنند که دین خداوند بر حق است و مرد سالاری در اسلام اعمال نمی شود؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
در تعالیم اسلام، زنان از جایگاه با ارزشی برخوردار می باشند و در روایات پیامبر اکرم(ص) و ائمه(ع) مورد توصیف و تمجید قرار گرفته اند. همچنین اسلام تنبیه زنان را ممنوع دانسته و مردانی را که مرتکب این عمل شوند بدترین موجودات می داند. تنها یک مورد استثنا شده است و آن زنانی هستند که حقوق شوهران شان را نادیده گرفته و تمهیدات دیگر در هدایت آنان کارگر نیفتد. درآیه ی 34 سوره نساء اشاره به این دسته از زنان شده است.
در این آیه ابتدا صفات زنان شایسته و مطیع بیان شده است و سپس خداوند برای برخورد با همسرانی که ناشزه (ناسازگار) باشند، مراحلی را بیان می دارد. مرحله ی اول، پند و اندرز نسبت به این گونه از زنان است. مرحله ی دوم، دوری از آنها در بستر است که نسبت به مرحله ی اول کمی شدیدتر است و سپس در مرحله ی سوم مسئله ی زدن مطرح می شود. در این باره باید به چند نکته توجه داشت:
1 ـ این مرحله، آخرین مرحله است و طبیعی است در صورتی که مراحل پیشین جوابگو باشد این مرحله اجرا نخواهد شد.
2 ـ تنبیه بدنی، طبق کتب فقهی، باید ملایم و خفیف بوده و باعث شکستگی و جراحت و کبودی بدن نشود.
3 ـ تنبیه بدنی، خود نیز دارای مراتبی است و حتی در روایات به زدن با چوب مسواک هم اشاره شده است. پس در صورتی که مرتبه ی پایین جوابگو باشد، مرتبه ی بالاتر جایز نخواهد بود.
4 ـ این مسئله مختص به زنان نبوده و در مسئله ی ناسازگاری مردان نیز حاکم شرع موظف است مردان متخلف را از طرق مختلف و حتی تعزیر (تنبیه بدنی) به وظایف خود آشنا نماید.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
قبل از اینکه به بیان نظرات مفسرین در باره كلمه ی «واضربوهن» (زنان را بزنید) در آیه ی نشوز بپردازیم لازم است اشاره ای به دیدگاه اسلام در باره ی ارزش زن داشته باشیم. تعالیم عالیه ی اسلامی ارزش فراوانی برای زنان و همسران قائل گردیده و روایات اسلامی آنان را مورد تمجید قرار داده اند. امام جعفر صادق (ع) فرمود: «بیشترین خیر و بركت ها در وجود پربار زنان گذاشته شده است.»[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/591.ASPX#_edn1) پیشوای ششم جهان تشیع، زنان را به دو دسته ی خوب و بد تقسیم نموده و در مورد خوبان آنها می فرماید: «ارزش این گونه زنان، از طلا و نقره و جواهرات دیگر بالاتر است و هیچ گونه جواهری در برابر آنان ارزش و بهایی ندارد.»[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/591.ASPX#_edn2) رسول خدا (ص) نیز می فرمایند: «این جهان به منزله ی متاعی است كه بهترین متاع و دست آورد آن، زنان نیكو سیرت اند.»[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/591.ASPX#_edn3)
این سخنان ارزشمند معصومین(ع) به قسمتی از ارزش های زنان اشاره نموده و وجود آنان را سرچشمه خیر وبركت و ارزش وجودی و معنوی آنان را بالاتر از گرانبهاترین اشیاء دنیا معرفی می نماید.
تنبیه زن ممنوع است:
قوانین اسلامی در این زمینه، ما را متوجه نكته های حساسی می نماید چرا که تنبیه بدنی و آزردن روحی زنان را جنایت خانوادگی می داند. زنان مانند مردان موجوداتی شریف و عزیز می باشند بنابراین كتک زدن برای انسان ها قابل تحمل نیست و این دل های تپنده و قلب های مهربان، موجوداتی شریف و ظریفندکه بدن آنان تحمل کتک و آزار واذیت را ندارد به همین جهت آئین اسلام تنبیه آنان را ممنوع ساخته است.
در اين زمينه حضرت رسول (ص) می فرمایند:
«ای مردم در مورد همسران خود خیلی مراقبت نمائید، زیرا آنان با پیمان های الهی در اختیار شما قرار گرفته اند و شما با كلمات مخصوص خداوند، آنان را برای خود حلال كرده اید. آیا در این صورت، سزاوار است این امانت ها را مورد ضرب و جرح قرار داده و دل های آنان را، كه كانون عشق و محبت اند، رنجور سازید؟».[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/591.ASPX#_edn4)
و نیز می فرمایند: «یكی از نشانه های بدترین مردان این است كه همسرش و بنده اش را بزند و به آنها رحم و عطوفت نشان ندهد.»[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/591.ASPX#_edn5)
اما گروهی از زنان حقوق شوهر را نادیده می گیرند، در تأمین نیازهای جنسی وی كوتاهی نموده و بدون اجازه ی او از خانه خارج می شوند، با اخلاق رذیله ی خودشان صفا و محبت خانوادگی را به كانونی از آتش تبدیل می كنند و با دخالت های نابجای خود در امور زندگی شوهران خویش، آنان را متأثر می سازند. این گروه از زنان استثنایی از دیدگاه اسلام فاقد ارزش انسانی بوده، به شدت مورد تقبیح قرار گرفته اند. رسول خدا (ص) می فرمایند: «بدترین چیزها در عالم هستی، زنان ناسازگارند.»[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/591.ASPX#_edn6) در اصطلاح قرآن و حدیث و فقه اسلامی به این گونه زنان «ناشزه» گفته می شود كه ریشه ی نشوز از غرور و خود برتربینی آنان سرچشمه می گیرد و در نتیجه این گروه استثنایی، از شوهران خود پیروی نمی كنند و زندگی را بر شوهران خود تلخ و ناگوار می سازند. دین مقدس اسلام برای اصلاح و تنبیه چنین افرادی راه عاقلانه ای در پیش گرفته است. قرآن کریم در این آیه ی شریفه (آیه ی نشوز) که در سوره ی نساء می باشد نکات لطیف و زیبایی در مورد روابط زناشوئی و مسائل خانوادگی بیان کرده است و خوشبختانه علوم جدید توانسته است مقداری از اسرار آن را کشف و بیان نماید و در حقیقت این آیه یکی از معجزات علمی قرآن کریم است، هر چند همه ی قرآن از ابعاد مختلف دارای اعجاز است.
پر واضح است که مسائل خانوادگی و خصوصا روابط زن و شوهر دارای لطافت و ظرافت خاصی است که گاهی باید محبت و عشق را در چهره ی خشم نشان داد و گاهی خشم و قهر را در چهره ی محبت و دوستی، و رعایت حد فاصل میان این دو و شناخت موارد ابراز محبت از موارد ابراز خشم، کار آسانی نیست. فلاسفه و دانشمندان علوم اجتماعی و تربیتی و روانکاوان از دیرباز برای درک این نکات تلاش فراوانی نموده و کتاب های متعددی نگاشته اند ولی هنر قرآن و روایات پیامبر اکرم و اهل بیت (ع) این است که اصول و کلیات و نکات مهم و نیازهای اساسی انسان را به طور کوتاه و زیبا و ساده که قابل فهم و عمل برای همه باشد در اختیار انسان ها قرار داده اند.
در بررسی کامل و دقیق آیه ی 34 سوره ی شریفه ی نساء باید به مطالب زیادی اشاره کرد اما آنچه را که به طور اختصار می توان گفت، آن است که:
آیه ی شریفه پس از اینکه وظیفه ی سرپرستی و نگهداری و تأمین هزینه های زندگی و خانواده را بر عهده ی مرد می گذارد، زنان را نسبت به وظایفی که در خانه بر عهده دارند به دو دسته تقسیم می کند:
دسته ی اول: «صالحان و رستگاران»؛ آنها کسانی هستند که در برابر نظام خانواده خاضع و متعهد می باشند و نه تنها در حضور شوهر، که در غیاب او نیز مسائل را رعایت می کنند. بدیهی است مردان موظفند در برابر این گونه زنان، نهایت احترام و حق شناسی را انجام دهند.
دسته ی دوم: زنانی هستند که از وظایف خود سرپیچی کرده و نشانه های ناسازگاری در آنها دیده می شود. قرآن برای مردان در برابر این گونه زنان، وظایفی را بیان داشته که باید مرحله به مرحله انجام گردد و در هر صورت، مراقب باشند که از حریم عدالت، تجاوز نکنند. این وظایف به ترتیب زیر در آیه بیان شده است:
مرحله ی اول: «زنانی را که از طغیان و سرکشی آنها می ترسید موعظه کنید و پند و اندرز دهید»؛ به این ترتیب آنها که پا را از حریم نظام خانوادگی فراتر می گذارند قبل از هر چیز باید آنان را به وسیله ی اندرزهای دوستانه و بیان نتایج بد این گونه کارها به راه آورد و متوجه مسئولیت خود نمود.
مرحله ی دوم: «در صورتی که اندرزهای شما سودی نداد در بستر از آنها دوری کنید»؛ این عکس العمل و بی اعتنایی و به اصطلاح قهر کردن،نشانه ی عدم رضایت مرد از رفتار همسر خود است و شاید همین «واکنش خفیف» در روح زن مؤثر گردد.
مرحله ی سوم: «واضربوهن: آنها را تنبیه بدنی کنید»؛ اگر سرکشی و پشت پا زدن به وظایف و مسئولیت ها از حد بگذرد و همچنان در راه قانون شکنی با لجاجت و سرسختی گام بردارند، نه اندرزها تأثیر کنند و نه جدا شدن در بستر و کم اعتنایی نفعی بخشد، راهی جز «شدت عمل» باقی نمی ماند و در اینجا اجازه داده شده که از طریق «تنبیه بدنی» آنها را به انجام وظایف خویش وادار کنند.
ممکن است اشکال شود که اسلام چگونه به مردان اجازه داده که در مورد زن، به تنبیه بدنی متوسل شوند؟ جواب این ایراد با توجه به معنی آیه و روایاتی که در این باره وارد شده و توضیح آن در کتب فقهی و همچنین با توضیحاتی که روانشناسان امروز می دهند چندان پیچیده نیست، زیرا:
اوّلاً: آیه، مسئله ی تنبیه بدنی را در مورد افراد وظیفه ناشناسی مجاز شمرده که هیچ وسیله ی دیگری درباره ی آنها مفید واقع نشود، و اتفاقاً این موضوع، امر تازه ای نیست که منحصر به اسلام باشد، در تمام قوانین دنیا هنگامی که طرق مسالمت آمیز برای وادار کردن افراد به انجام وظیفه، مؤثر واقع نشود، به خشونت متوسل می شوند.
ثانیاً: «تنبیه بدنی» در اینجا ـ همان طور که در کتب فقهی نیز آمده است.ـ باید ملایم و خفیف باشد، به طوری که موجب شکستگی، مجروح شدن و کبودی بدن نگردد.
ثالثاً: روانکاوان، امروزه معتقدند که جمعی از زنان دارای حالتی به نام مازوئیسم (آزار طلبی) هستند و اگر این حالت در آنها تشدید شود، تنها راه آرامش آنان تنبیه مختصر بدنی است، بنابراین این بخش آیه ممکن است ناظر به چنین افرادی باشد که تنبیه مختصر بدنی در مورد آنان جنبه ی آرام بخش دارد و خود یک نوع درمان روانی است و اسلام خواسته است با تجویز داروی پند و اندرز و قهر و تنبیه بدنی خفیف، این بیماران را درمان کند نه اینکه با حکم به جدائی، موجب شدت بیماری آنها و محرومیت فرزندان از نعمت گرمی و صفای خانواده و به هم خوردن نهاد اصلی جامعه یعنی کانون خانواده گردد.
مسلم است که اگر یکی از این مراحل مؤثر واقع شود و زن به انجام وظیفه ی خود اقدام کند، مرد حق ندارد بهانه گیری کرده، در صدد آزار زن برآید، لذا به دنبال این جمله می فرماید :«اگر آنها اطاعت کنند به آنها تعدی نکنید».
نکته ی قابل توجه این است که هر چند حد نهایی تنبیه بدنی، نرسیدن به حد شکستگی و جراحت و کبودی بدن، تعیین شده است ولی از آنجائی که هدف از ضرب و زدن، رسیدن به حالت اطاعت و برطرف نمودن حالت نشوز زن است پس باید در تنبیه بدنی، سلسله مراتب آن را رعایت نمود و اگر هدف و مقصود با زدن مرتبه ی خیلی خفیف حاصل می شود، شدت عمل و زدن مرحله ی بالاتر جایزنیست و شاید روایاتی که می فرمایند مراد از زدن، زدن با چوب مسواک است[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/591.ASPX#_edn7)، بیان رعایت سلسله مراتب زدن بوده است که وقتی منظور با همین نوع زدن حاصل می شود، در این صورت، مرحله بالاتر جایز نیست.
ممکن است گفته شود نظیر این طغیان و سرکشی گاهی در مردان نیز پدید می آید، پس آیا مردان نیز مشمول چنین مجازات هایی خواهند شد؟
در پاسخ می گوئیم: آری مردان هم درست همانند زنان درصورت تخلف از وظایف، مجازات می گردند ولی باید در نظر داشت حالتی که در بعضی مردان وجود دارد نوعی بیماری آزاردهی (سادیسم) است که اگر این بیماری شدت یافت درمانش «تنبیه بدنی» توسط زن نیست چون اولاً: غالباً درمان این بیماری با تنبیه بدنی نیست و ثانیا:ً غالباً زن توان این کار را ندارد و ثالثاً: حاکم شرع موظف است مردان متخلف را از طرق مختلفی حتی از طریق تعزیر (مجازات بدنی) به وظایف خود آشنا سازد.
خداوند در پایان آیه ی شریفه مجدداً به مردان هشدار می دهد که از موقعیت سرپرستی خود در خانواده سوء استفاده نکنند و به قدرت خدا که بالاتر از همه قدرت هاست، بیندیشند: «زیرا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است».[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/591.ASPX#_edn8)
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/591.ASPX#_ednref1) . اكثر الخیر فی النساء، منلایحضرهالفقیه، ج 3، ص 385.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/591.ASPX#_ednref2) . الكافی، ج 5، ص 332.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/591.ASPX#_ednref3) . مستدركالوسائل، ج 14، ص 150.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/591.ASPX#_ednref4) مستدركالوسائل ج : 14 ص : 252
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/591.ASPX#_ednref5) . تهذیبالأحكام، ج 7 ، ص 400 .
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/591.ASPX#_ednref6). مستدركالوسائل، ج 14، ص 165.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/591.ASPX#_ednref7). تفسیر برهان، ج 1، ص 367 (به نقل از تفسیر افضل، ج 1، ص 523).
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/591.ASPX#_ednref8). برگرفته از تفسیر نمونه، ج 3، صص 411- 416. اقتباس از جواب سؤال ۴۲۴ (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/424.ASPX).
M.A.H.S.A
03-30-2012, 06:38 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
گفته می شود که اگر کسی هنگام صلوات کلمۀ آل محمد را نگوید مرتکب گناه می شود. این را می دانم که سيوطي در تفسير خود از بخاري، مسلم، ابوداود، ترمذي، نسائي و ابن ماجه نقل مي كند كه مردي به پيامبر عرضه داشت: سلام بر تو را مي دانيم؛ اما صلوات بر تو چگونه است؟ پيامبر فرمود: بگو اللهم صل علي محمد و آل محمد كما صليت علي ابراهيم انك حميد مجيد اللهم بارك علي محمد و آل محمد كما باركت علي ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد. سيوطي افزون بر اين حديث، هيجده حديث ديگر را نقل كرده كه همۀ آنها دلالت مي كند هنگام صلوات، آل محمد نيز بايد افزوده شود. به نقل ابن حجر در صواعق، پيغمبر اكرم (ص) از اين كه مؤمنان بر او صلوات ناقص بفرستند و فقط بگويند: "اللهم صل علي محمد"، نهي كرده و سفارش فرموده است كه هنگام صلوات بگوييد: "اللهم صل علي محمد و آل محمد". روايات شيعه هم در اين باره بسيار فراوان است.
ولی سؤال من این است که مگر آیۀ قرآن صراحت به صلوات بر محمد به تنهایی ندارد و چگونه می شود گفت که ذکر آل محمد در صلوات، واجب است؟ آیا این نوعی بدعت در دین نیست؟ علما در رابطه با گفتن "اشهد ان علی ولی الله" در اذان می گویند: اگر برای استحباب باشد ثواب دارد و اگر کسی به عنوان جزئی از اذان بگوید، از باب بدعت در دین حرام است. حال آیا می شود صلوات بر آل محمد را از باب استحباب دانست به دلیل صراحت آیه که می¬گوید: ملائکه و خدا صلوات می¬فرستند بر نبی و ای کسانی که ایمان آورده اید صلوات بفرستید بر او ! در حالی که نه می شود نبی را شامل اهل بیت کرد و نه ضمیر علیه را. درجاهای دیگر قرآن اهل بیت را با اولی الامر و امام و پیشوا می شود تفسیر کرد، ولی نبی را جز بر محمد (ص) نمی شود اطلاق کرد. حال با توجه به صراحت قرآن می توانیم بگوییم صلوات بر آل محمد جزء اصلی صلوات نیست و از باب استحباب باید گفته شود، پس ذکر کردن آل محمد هنگام صلوات واجب نیست.
لطفا جواب کلامی و فلسفی بدهید و از ذکر احادیث راجع به حتمی بودن صلوات بر آل محمد از روایات شیعه و سنی خودداری شود؛ چون تمام آنها را می دانم.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
صلوات بر آل محمد (ص) همراه صلوات بر پیامبر نه تنها بدعت نیست، بلکه موافق با قرآن، روایات، عقل و عرفان است؛ چون:
1. معنای بدعت آن است که چیزی که در دین نیست جزو دین دانسته شود. ما فرستادن صلوات بر آل پیامبر را بدعت نمی دانیم؛ چون در روایات پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) این مسئله آمده است.
2. خداوند تکالیفی برای بندگان خود قرار داده و در قرآن مجید به صورت کلی و اجمالی اصل وجوب و بعضی از خصوصیات آنها را بیان کرده است، اما همۀ جزئیات و شروط و قیود آنها را در قرآن ذکر نکرده است. برای آگاهی از تمام اجزا و جزئیات دیگر باید به سراغ مخاطبان واقعی و مفسران حقیقی قرآن؛ یعنی پیامبر اکرم (ص) و ائمه (ع) رفت و خداوند پیامبر (ص) را مفسر و مبین قرآن قرار داد.
براین اساس وقتی پیامبر (ص) در تفسیر آیه فرموده آل را همراه من در صلوات بیاورید؛ یعنی این مطلب از قرآن فهمیده می.شود.
3. قرآن علاوه برمعنای ظاهری دارای معانی عمیق باطنی نیز هست که پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) ایشان می.توانند از آن خبر دهند و معنای ظاهری لفظ "النبی" اگرچه شامل "آل محمد" نمی شود، ولی به حسب معنای باطنی شامل آل می.شود.
4. آیات قرآن، پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) ایشان را به عنوان حقیقت واحد لحاظ می کنند. علاوه عرف و عقلا، افراد هم فکر و هم عقیده را به یک چشم می بینند و روایات زیادی هم وجود دارد که پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) ایشان از یک نور می داند. از این جهت در عرفان از این نور واحد؛ یعنی پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) ایشان تعبیر به حقیقت محمدیه و صادر نخستین می شود. با این حساب چگونه ممکن است که کسی بر پیامبر (ص) صلوات بفرستد، اما بر اهل بیت (ع) صلوات نفرستد. به عبارت دیگر، صلوات بر اهل بیت (ع) همان صلوات بر پیامبر (ص) است و هر دو از یک واقعیت حکایت می.کنند.
نکتۀ آخر این که صلوات بر پیامبر (ص) به طور مطلق واجب نیست، بلکه تنها در موارد خاص؛ مثل تشهد نماز، واجب است. البته در جایی که صلوات واجب است ذکر "آل محمد" نیز واجب است، و در موارد مستحب، ذکر "آل محمد" نیز مستحب است و نیاوردن "آل محمد" باعث ناقص شدن صلوات خواهد شد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
برای روشن شدن پاسخ باید نکاتی را در نظر داشت:
1. بدعت؛ یعنی آنچه که در دین نیست جزو دین بدانیم. این نکته در جای خود ثابت گشته است که گفتار و رفتار پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) ایشان، جزو دین است، پس این که شما گفته اید آل محمد در قرآن نیست و بدعت است صحیح نیست؛ چون اگر هم در قرآن نیامده باشد، ولی همین که در روایات بیاید جزو دین محسوب می گردد و بدعت نخواهد بود. فقهایی هم که می گویند شهادت بر ولایت (اشهد ان علیا ولی الله) در اذان به قصد جزئیت بدعت است، منظورشان این است که دلیلی از دین (آیات و روایات) بر جزئیت نداریم.
2. تکالیف و وظایفی را که خداوند متعال برای انسان ها قرار داده است؛ مثل طهارت، نماز، روزه، حج، جهاد، خمس، زکات و ... تماماً در قرآن مجید آمده است، لکن نه با بیان تمام جزئیات، شرایط، لوازم و موانع، بلکه تنها وجوب و بعضی از اجزا و شرایط به صورت اجمالی و کلی بیان شده است؛ مثلاً اصل وجوب نماز در قرآن مجید آمده است و به بعضی از اجزا و شرایط آن؛ مثل رکوع و سجود و طهارت، نیز اشاره شده است، اما ذکر رکوع و سجود، قرائت، تسبیحات اربعه، قیام متصل به رکوع، چگونگی غسل، وضو و تیمم و... به طور کامل و با تمام خصوصیات در هیچ آیه ای بیان نشده است.
روش مسلمانان از آغاز این بوده است که برای دست یابی به این جزئیات، به محضر پیامبر (ص) شرفیاب می.شدند و از جزئیات و چگونگی انجام تکالیف سؤال می کردند و بر طبق آنچه از پیامبر (ص) می شنیدند، عمل می کردند.
در مورد "صلوات" هم همین طور بوده است که بعد از نزول آیۀ صلوات: "ان الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین امنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما"،[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/587.ASPX#_edn1) مسلمانان به حضور پیامبر اکرم (ص) شرفیاب شده و از آن حضرت کیفیت صلوات بر پیامبر (ص) را سؤال کردند و همان طوری که در روایات متعدد (متواتر) از شیعه و سنی آمده است حضرت فرمودند: بگوئید: "اللهم صل علی محمد و آل محمد کما صلیت علی ابراهیم و..."[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/587.ASPX#_edn2) و بدین ترتیب مسلمانان وظیفۀ خود را در رابطه با صلوات متوجه گردیدند.[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/587.ASPX#_edn3)
به عبارت دیگر، وقتی خداوند پیامبرش را مبین و مفسر قرآن قرار داد،[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/587.ASPX#_edn4) بیان و تفسیر ایشان را بیان خودش می داند، و پیامبر (ص) آیۀ شریفۀ: "یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیماً"[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/587.ASPX#_edn5) را به "اللهم صلی علی محمد و آل محمد" تفسیر نمودند. نتیجه این که صلوات بر آل از خود قرآن فهمیده می شود.
3. قرآن علاوه بر معنای ظاهری دارای معانی عمیق باطنی نیز هست که پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) ایشان می توانند از آن خبر دهند.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/587.ASPX#_edn6) بر این اساس می توان گفت روایاتی که می گویند در هنگام صلوات "آل محمد" را هم بیاورید، اشاره به معنای باطنی قرآن دارند؛ یعنی اگر چه معنای ظاهری لفظ "النبی" شامل "آل محمد" نمی شود، ولی به حسب معنای باطنی شامل "آل محمد" می.شود.
4. از آیات قرآن می توان استنباط نمود که خداوند پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) ایشان را به عنوان حقیقت واحد لحاظ می کند. برای نمونه توجه نمایند به آیۀ تطهیر: "انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً"[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/587.ASPX#_edn7) خداوند پیامبر و خاندانش را به عنوان یک حقیقت مورد توجه قرار می دهد.
آیه مودت: "قل لا اسئلکم علیه اجراً الا المودة فی القربی"[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/587.ASPX#_edn8) چون خداوند وقتی اجر رسالت پیامبر (ص) را دوستی به خویشان ایشان می داند، روشن می شود که از نظر خداوند ایشان از هم جدایی ندارند. یا آیۀ مباهله: "قل تعالوا ندعوا ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم..."[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/587.ASPX#_edn9) همان گونه که مشاهده می.کنید، در این آیه از حضرت علی (ع) به نفس پیامبر (ص) تعبیر شده و در اجابت دعا حضور این مجموعه را لازم و ضروری دانسته است.
5. روایات متعددی داریم که بیان می کنند پیامبر و اهل بیت (ع) ایشان نور واحد هستند.
برای نمونه به این روایت توجه نمایید: پیامبر اکرم (ص) می فرماید: "من از نور خداوند خلق شدم و اهل بیتم از نور من خلق شدند".[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/587.ASPX#_edn10)
6. عرفا نیز ار ذوات نوریه پیامبر و اهل بیت ایشان (ع) تعبیر به حقیقت محمدیه و صادر نخستین می آورند که یک حقیقت است و دارای تجلیات و ظهورات متعددند.
7. در نظر عرف و عقلا، عده ای که دارای یک عقیده و یک فکر هستند و با هم هیچ تباین و تضاد فکری و عملی ندارند، یک حقیقت محسوب می شوند و به اصطلاح به یک چشم به آنها نگاه می.شود.
نتیجه این که داخل کردن صلوات بر اهل بیت در صلوات بر پیامبر (ص) نه تنها بدعت نیست، بلکه موافق با خود قرآن و روایات و عقل و عرف عقلا است و صلوات بر اهل بیت (ع) همان صلوات بر پیامبر (ص) است و هر دو از یک واقعیت حکایت می.کنند.
نکتۀ آخر این که صلوات بر پیامبر (ص) به طور مطلق واجب نیست، بلکه تنها در موارد خاص؛ مثل تشهد نماز، واجب است.[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/587.ASPX#_edn11) البته در جایی که صلوات واجب است ذکر "آل محمد" نیز واجب است، و در موارد مستحب، ذکر "آل محمد" نیز مستحب است و نیاوردن "آل محمد" باعث ناقص شدن صلوات خواهد شد.
[1] احزاب، 56.
[2] تفسیر نمونه، ج 17، ص 419.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/587.ASPX#_ednref3)برای آگاهی بیشتر، نک: نمایۀ: الصلاة علی محمد و آل محمد، سؤال شماره 428.
[4] حشر، 7.
[5] احزاب،56
[6] بحار الانوار، ج 89، ص90- 95
[7]احزاب،33
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/587.ASPX#_ednref8) شوری، 23.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/587.ASPX#_ednref9) آل عمران، 61.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/587.ASPX#_ednref10) بحارالانوار، ج 15، ص 20.
[11] تحریر الوسیلة، ج1، ص 143، القول فی التشهد، مسئلۀ 1.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 06:41 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
در آیه ی 228 سوره ی بقره برتری مرد بر زن اعلام شده است، آیا این با عدالت خداوند منافات ندارد؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
این آیه درباره زنان مطلقه و یکی از احکام طلاق رجعی یعنی رجوع شوهران آنها در زمان عده است و به یک اصل کلی یعنی مساوات بین حقوق و وظایف زنان اشاره کرده است.
از جمع بندی آیات قرآن و سیاق این آیه بدست می آید که قرآن برتری را به تقوا می داند و در احکام و وظائف تساوی بین مرد و زن را نمی پذیرد و عدالت گرا است، بر این اساس مدیریت خانواده را بخاطر ویژگی هایی که خداوند در مردان قرار داده، بر عهده ی مردان گذاشته است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
آیه شریفه ای که به آن اشاره کرده اید درباره طلاق رجعی است و می فرماید: «... در آن ایام (ایام عده طلاق) اگر شوهرانشان (شوهران زنان طلاق داده شده) قصد اصلاح داشته باشند به بازگرداندنشان سزاوارترند. و برای زنان حقوقی شایسته است همانند وظیفه ای که بر عهده آنهاست ولی مردان را بر زنان مرتبتی (درجه ای) است و خداوند پیروزمند و حکیم است.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/579.ASPX#_edn1)
آنچه در این آیه به آن اشاره شده است یک اصل مهم است که از نظر اسلام وظایف و حقوق زن با یکدیگر تناسب دارند (همانطوری که وظایف و حقوق مرد با هم تناسب دارند) یعنی بین حقوق زنان با وظایف آنها تساوی وجود دارد. و البته عکس آن نیز صادق خواهد بود یعنی اگر برای کسی حقی قرار دهند در مقابل وظایفی هم به همان اندازه بر گردن او قرار خواهند داد. این اصل مهم ریشه و منشأ عدالت بین زن و مرد است.
اصولاً اسلام مدعی تساوی زن و مرد نیست، بلکه مدعی عدالت بین زن و مرد است. زیرا هرگز نمی توان انکار کرد که بین زن و مرد از نظر روحی و جسمی و ... تفاوت هایی وجود دارد. و همین تفاوت ها باعث می شود تا وظایف هر یک با دیگری متفاوت باشد و این عین عدالت است. و اگر با وجود تفاوت ها از هر یک، وظایف یکسانی خواسته شود این خلاف عدالت است[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/579.ASPX#_edn2).
با توجه به این نکته و با توجه به اینکه یک خانواده موفق و سعادتمند نیاز به یک مدیر قدرتمند و توانا دارد و همه محاسبات دور از تعصب می گوید وضعیت جسمانی مرد و... ایجاب می کند که او مدیر خانواده باشد[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/579.ASPX#_edn3).
پس از نظر اسلام اگرچه مردان در این جهت بر زنان برتری داده شده اند ولی این برتری و درجه آنها موجب تکالیف و وظایفی برای آنها شده است که چنین وظایف و تکالیفی را از زنان نخواسته اند.
جالب است که در پایان آیه شریفه می فرماید: خداوند پیروزمند و حکیم است که این کلمات نورانی اشاره است به اینکه قانون و تدبیر الهی ایجاب می کند که هر کس در جامعه به وظایفی بپردازد که قانون آفرینش برای او تعیین کرده است و با ساختمان بدن او تناسب دارد. [4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/579.ASPX#_edn4)
نتیجه اینکه با توجه به سیاق آیه و با توجه به آیات دیگری که می فرماید: زن و مرد از نظر پاداش اعمال صالح، با هم هیچ فرقی ندارند[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/579.ASPX#_edn5) و تقوا ملاک برتری است[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/579.ASPX#_edn6) و فرقی بین مرد و زن از این جهت نیست، به خوبی روشن است که این آیه شریفه برتری مردان را تنها از جهت امر مدیریت و سرپرستی خانواده، بیان نموده است و معنی آیه برتری مطلق مردان از تمام جهات نیست.
برای آگاهی بیشتر، نک: قرآن و قوامیت مردان بر زنان، سؤال 267.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/579.ASPX#_ednref1)بقره، 228.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/579.ASPX#_ednref2) مساله عدالت ميان زن و مرد به اين معنى نيست كه آنها در همه چيز برابرند و همراه يكديگر گام بردارند.
جنس زن براى انجام وظايفى متفاوت با مرد آفريده شده و به همين دليل احساسات متفاوتى دارد قانون آفرينش، وظيفه حساس مادرى و پرورش نسلهاى نيرومند را بر عهده او گذارده، به همين دليل سهم بيشترى از عواطف و احساسات به او داده است، در حالى كه طبق اين قانون، وظايف خشن و سنگينتر اجتماعى بر عهده جنس مرد گذارده شده، و سهم بيشترى از تفكر به او اختصاص يافته بنا بر اين اگر بخواهيم عدالت را اجرا كنيم بايد پارهاى از وظايف اجتماعى كه نياز بيشترى به انديشه و مقاومت و تحمل شدائد دارد بر عهده مردان گذارده شود، و وظايفى كه عواطف و احساسات بيشترى را مىطلبد بر عهده زنان، و به همين دليل مديريت خانواده بر عهده مرد، و معاونت آن بر عهده زن گذارده شده است و به هر حال اين مانع از آن نخواهد بود كه زنان در اجتماع، كارها و وظايفى را كه با ساختمان جسم و جان آنها مىسازد، عهده دار شوند، و در كنار انجام وظيفه مادرى، وظايف حساس ديگرى را نيز انجام دهند. و نيز اين تفاوت مانع از آن نخواهد بود كه از نظر مقامات معنوى و دانش و تقوا، گروهى از زنان از بسيارى از مردان پيشرفتهتر باشند.
به هر حال قوانينى همچون بودن حق طلاق، يا رجوع در عده يا قضاوت به دست مردان، (جز در موارد خاصى كه به زن يا حاكم شرع حق طلاق داده مىشود) از همين جا سرچشمه مىگيرد، و نتيجه مستقيم همين واقعيت است. نک: تفسير نمونه، ج2، ص: 158
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/579.ASPX#_ednref3) این مطلبی است که عملاً مورد تأیید تمام مدعیان تساوی حقوق زن و مرد می باشد زیرا وقتی به کشورهایی که مدعی تساوی حقوق زن و مرد هستند نگاه می کنیم می بینیم اکثر قریب به اتفاق این کشورها مدیران درجه اول خود را از بین مردان انتخاب می کنند و کارهای مدیریتی را به مردان واگذار کرده اند.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/579.ASPX#_ednref4) نک: تفسیر نمونه، ج 2، ص 161.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/579.ASPX#_ednref5)نحل، 97.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/579.ASPX#_ednref6)حجرات، 13 "يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ".
M.A.H.S.A
03-30-2012, 06:42 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
ادامه نسل انسان چگونه بود؟ هابیل و قابیل با چه کسی ازدواج کرده اند؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
بر اساس منابع روائی و تاریخی نسل فعلی انسان نه از هابیل است و نه از قابیل، بلکه از فرزند دیگر حضرت آدم به نام شیث یا هبة الله است.
اما دربارۀ ازدواج فرزندان آدم در ميان دانشمندان اسلامي دو نظريه وجود دارد و هر كدام براي خود دلايلي از قرآن و روايات ذكر كردهاند كه در اين جا به طور گذرا به آن دو نظريه اشاره ميگردد:
1. برادر با خواهر ازدواج کرده است و چون در آن زمان هنوز قانون تحريم ازدواج خواهر و برادر از طرف خداوند قرار داده نشده بود و راهي هم براي بقاي نسل بشر غير از اين راه وجود نداشت، از اين جهت اشکالی وارد نیست.
2. چون ازدواج فرزندان آدم با يكديگر ممكن نبوده، آنان با دختراني از نژاد و نسل ديگر كه در روي زمين بودند ازدواج كردند، بعداً كه فرزندان آنها با هم پسر عمو شدند زناشويي ميان خود آنان صورت پذيرفت. اين نظر را نيز بعضي از روايات تأييد ميكنند؛ زيرا نسل آدم نخستين انسان روي زمين نبوده، بلكه پيش از او نيز انسانهايي در زمين زندگي ميكردهاند.[i] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/560.ASPX#_edn1)
البته به نظر می رسد که نظریۀ اوّل با ظاهر قرآن سازگارتر باشد.
[i] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/560.ASPX#_ednref1) نک: پاسخ به پرسشهاي مذهبي، مكارم شيرازي، ناصر، ص 453، پژوهشكده تحقيقات اسلامي، پرسش؛ لطفاً جريان ازدواج هابيل و قابيل را به طور مختصر توضيح داده و بگویید چگونه آنها با خواهر خود ازدواج كردهاند؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
منابع روائی و تاریخی، استمرار نسل انسان را از طریق فرزند سوم حضرت آدم که به نام شیث یا هبة الله که وصی آدم و ولی عهد او بوده، می دانند؛ چون هابیل به دست قابیل کشته شد و قابیل که در اثر عصیان و گناه مطرود شده بود، به دنبال فسق و فجور رفت و فرزندان و نسل او نیز که دنباله رو اعمال و افکار او بودند، در اثر عصیان و طغیان در حاثۀ طوفان نوح همه از بین رفتند.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/560.ASPX#_edn1)
اما مسئلۀ ازدواج فرزندان آدم از مباحث بحث انگيزي است كه در جوامع روائي ما، احاديث متعارض و مختلفي را به خود اختصاص داده است.
عده ای با استفاده از آيۀ 1 سورۀ نساء[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/560.ASPX#_edn2)، معتقدند: كه تكثير نسل فرزندان آدم (ع) تنها از طريق آدم و همسرش صورت گرفته و موجود ثالثي در آن دخالت نداشته است.
لازمۀ اين سخن آن است كه فرزندان آدم (ع) (به صورت برادر و خواهر) با هم ازدواج كرده باشند؛ زيرا اگر آنها با نژاد و همسران ديگري ازدواج كرده باشند، فرمايش خدا "منهما" (از آن دو) صادق نخواهد بود.
اين موضوع در احاديث متعددي وارد شده است و زياد هم جاي تعجب نيست، چه اين كه طبق استدلالي كه در بعضي احاديث از ائمۀ معصومين (ع) نقل شده، اين ازدواج مباح بوده است؛ زيرا هنوز حكم تحريم ازواج خواهر و برادر نازل نشده بود.
بديهي است ممنوعيت يك كار، بسته به اين است كه از طرف خداوند تحريم شده باشد. چه مانعي دارد كه ضرورتها و مصالحي ايجاب كند كه در بعضي زمانها مطلبي جایز باشد و بعدا تحريم گردد؟
در احتجاج آمده است، امام سجاد (ع) در گفت و گويى كه با مردى قرشى داشته، می فرماید: هابيل با لوزا خواهر همزاد قابيل ازدواج كرد و قابيل با اقليما، همزاد هابيل، راوى مىگويد: مرد قرشى پرسيد: آيا هابيل و قابيل خواهران خود را حامله كردند؟ فرمود: آرى، مرد عرضه داشت اين كه عمل مجوسيانِ امروز است، راوى مىگويد: حضرت فرمود: مجوسيان اگر اين كار را مىكنند و ما آن را باطل مىدانيم براى اين است كه بعد از تحريم خدا آن را انجام مىدهند، آن گاه اضافه نمود: منكر اين مطلب نباش براى اين كه درستى اين عمل در آن روز و نادرستيش در امروز حكم خدا است كه چنين جارى شده، مگر خداى تعالى همسر آدم را از خود او خلق نكرد؟ در عين حال مىبينيم كه او را بر وى حلال نمود، پس اين حكم شريعت آن روز فرزندان آدم و خاص آنان بوده و بعدها خداى تعالى حكم حرمتش را نازل فرمود.[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/560.ASPX#_edn3)
ولی در مقابل عده ای به جهت این که در احاديث ديگري تصريح شده است که فرزندان آدم هرگز با هم ازدواج نكردهاند،[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/560.ASPX#_edn4) معتقدند كه آنها با دخترانی که از نسل انسان های دیگری بودند ازدواج نمودند، چون بر اساس منابع روائی قبل از حضرت آدم انسان های دیگری روی زمین زندگی می کردند.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/560.ASPX#_edn5) مطالعات علمي نيز نشان ميدهد كه انسان احتمالا از چند ميليون سال قبل در كره زمين زندگي ميكرده است، در حالي كه از تاريخ خلقت حضرت آدم تاكنون زمان زيادي نميگذرد. بنابر اين بايد قبول كنيم قبل از آدم، انسانهاي ديگري ميزيستهاند كه به هنگام پيدايش آدم در حال انقراض بودهاند، چه مانعي دارد كه فرزندان آدم باقيمانده يكي از نسلهاي پيشين ازدواج كرده باشند؟
ولي اين احتمال با ظاهر آيۀ فوق چندان سازگار نيست، و ازنظر قوانین اصول فقه در صورتی که احاديث با هم متعارض باشند، باید بسراغ احادیثی رفت که موافق با آيات قرآن اند.
نتيجه اين كه نظريۀ اوّل با ظاهر قرآن سازگارتر است، چنان كه علامه طباطبائي، صاحب تفسير الميزان، احتمال اوّل را تقويت و قبول ميفرمايند.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/560.ASPX#_edn6) براي اطلاعات بيشتر ميتوانيد به تفاسير: الميزان، ج 4، ص 245 به بعد ، برهان و درالمنثور و كتابهاي قصص انبيا مراجعه بفرماييد.[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/560.ASPX#_edn7)
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/560.ASPX#_ednref1) قال سالم بن أبي الجعد لما قتل هابيل مكث آدم سنة حزينا لا يضحك ثم أتى فقيل حياك الله و بياك أي أضحكك قالوا و لما مضى من عمر آدم مائة و ثلاثون سنة و ذلك بعد قتل هابيل بخمس سنين ولدت له حواء شيثا و تفسيره هبة الله يعني أنه خلف من هابيل و كان وصي آدم و ولي عهده و أما قابيل فقيل له اذهب طريدا شريدا فزعا مذعورا لا يأمن من يراه و ذهب إلى عدن من اليمن فأتاه إبليس فقال إنما أكلت النار قربان هابيل لأنه كان يعبدها فانصب أنت أيضا نارا تكون لك و لعقبك فبنى بيت نار و هو أول من نصب النار و عبدها و اتخذ أولاده آلات اللهو من اليراع و الطنبور و المزامير و العيدان و انهمكوا في اللهو و شرب الخمر و عبادة النار و الزنا و الفواحش حتى غرقهم الله أيام نوح بالطوفان و بقي نسل شيث. بحارالأنوار، ج 11، ص 220.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/560.ASPX#_ednref2)"خلقكم من نفس واحده و خلق منها زوحها و بث منهما رجالا كثيرا و نساءا" اي مردم! از پروردگارتان بپرهيزيد كه همه شما را از يك انسان آفريد و همسر او را (نيز) از جنس او آفريد، و از آن دو، مردان و زنان فراواني (در روي زمين) منتشر ساخت.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/560.ASPX#_ednref3) تفسير الميزان، ترجمه، ج 4، ص 236.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/560.ASPX#_ednref4) [علل الشرائع] ابْنُ الْوَلِيدِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ وَ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ مَعاً عَنِ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَمَّارٍ عَنِ ابْنِ نُوَيْهِ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَيْفَ بَدَأَ النَّسْلُ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ ع فَإِنَّ عِنْدَنَا أُنَاساً يَقُولُونَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى آدَمَ ع أَنْ يُزَوِّجَ بَنَاتِهِ مِنْ بَنِيهِ وَ إِنَّ هَذِهِ الْخَلْقَ كُلَّهُمْ أَصْلُهُ مِنَ الْإِخْوَةِ وَ الْأَخَوَاتِ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع سُبْحَانَ اللَّهِ وَ تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً يَقُولُ مَنْ يَقُولُ هَذَا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ أَصْلَ صَفْوَةِ خَلْقِهِ وَ أَحِبَّائِهِ وَ أَنْبِيَائِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمَاتِ مِنْ حَرَامٍ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ مِنَ الْقُدْرَةِ مَا يَخْلُقُهُمْ مِنَ الْحَلَالِ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثَاقَهُمْ عَلَى الْحَلَالِ وَ الطُّهْرِ الطَّيِّبِ وَ اللَّهِ لَقَدْ تَبَيَّنَت.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/560.ASPX#_ednref5) توحيد، ص 277 ح 2 طبع طهران، شرح نهج البلاغة، ابن ميثم، ج 1، ص 173؛ خصال، ج 2، ص 652 ح 54؛ همان، ج 2 ، ص 639 ح 14؛ همان، ج 2 ، ص 358 ، ح 45. برای آگاهی بیشتر، نک: نمایۀ، عمر نوع بشر از منظر قرآن و کتاب مقدس، سؤال 516 (سایت: ۵۶۳ (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/563.ASPX)).
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/560.ASPX#_ednref6)تفسير نمونه، ج 3، ص 244 - 249، با اقتباس؛ تفسير الميزان، ج 4، ص 245 - 253، با اقتباس، چاپ بنياد علمي علامه طباطبائي.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/560.ASPX#_ednref7) نک: مركز واحد پاسخ به سؤالات دفتر تبليغات اسلامي، پرسش؛ تكثير نسل انسان با وجود دو برادر در بدو آفرينش (هابيل و قابيل) چگونه صورت پذيرفته است؟
M.A.H.S.A
03-30-2012, 06:45 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
با توجه به اینکه در برخی آیات قرآن، خلقت حضرت آدم(ع) از گل سیاه و متغیر دانسته شده، به نظر می رسد ایشان اهل افریقا و یا سیاه پوست بوده اند، لطفا به طور متقن توضیح دهید.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
کلام قرآن در مورد خلقت انسان دارای تعبیرات گوناگونی است که نشان می دهد آفرینش انسان دارای مراحل متعددی بوده است که بدین قرار است[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/547.ASPX#_edn1):
1. خلقت از خاک:
«ای مردم! اگر از روز رستاخیز در تردید هستید ما شما را از خاک... آفریدیم»[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/547.ASPX#_edn2)
2. خاک با آب آمیخته شده و به صورت گل درآمده است:
«اوست که شما را از گل آفرید»[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/547.ASPX#_edn3)
3. گل به صورت گل بدبو و لجن درآمده است:
«پروردگارت به فرشتگان گفت: می خواهم بشری از گل خشک، از لجن بوی.ناک بیافرینم»[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/547.ASPX#_edn4)
4. ایجاد حالت چسبندگی در آن:
«ما آنها را از گلی چسبنده آفریده.ایم»[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/547.ASPX#_edn5)
5. به صورت خشکیده درآمده است:
«آدم(ع)ی را از گل خشک شده.ای چون سفال بیافرید»[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/547.ASPX#_edn6)
با این بیان، مشخص می شود که منظور از خلقت انسان از گل سیاه، بیان مرحله.ای از خلقت انسان است؛ یعنی، ابتدا مقداری خاک جمع آوری می شود و البته در هیچ آیه ای از قران نیامده که خاک اولیه رنگش سیاه بوده بلکه در آیات قرآن به طور مطلق آفرینش از خاک آمده و معلوم نمی کند چه خاکی بوده است. سپس مقداری آب به آن اضافه می شود و تبدیل به گل می شود و طبیعی است وقتی گل مدتی در جایی بماند، و لو اینکه از خاک سفید باشد، رنگ و بوی آن تغییر می کند و رنگش تیره گشته و بوی نامطبوعی پیدا می کند. سپس آرام آرام خشک شده و ابتدا به حالت چسبندگی به خود گرفته و سپس کاملا خشک شده و شبیه سفال می شود.
پس آیه هیچ دلالتی ندارد که حضرت آدم(ع) سیاه پوست بوده است. اگر به طور فرض خلقت حضرت آدم(ع) از خاک سیاه بوده باشد چگونه می توان استنباط کرد که حضرت آدم(ع) سیاه پوست بوده است. چرا که برای تبدیل یک مشت خاک سیاه به انسان، میلیاردها تغییر و تحول در او رخ می دهد و از کجا معلوم است که در میان این تغییرات، رنگ سیاه آن ثابت و برقرار مانده و تغییر نکرده است؟
در نتیجه، از آیات قرآن نمی توان استنباط کرد که رنگ پوست حضرت آدم(ع) سیاه بوده است، و برای شناخت رنگ پوست ایشان باید کارهای کارشناسی و تخصصی در علوم مربو ط صورت گیرد و توضیح داده شود که چگونه رنگ های متفاوت سیاه و سفید و سر خ و... از رنگ خاصی که حضرت آدم(ع) داشته به وجود آمده است.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/547.ASPX#_ednref1). تفسیر نمونه، ج 23، ص 118.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/547.ASPX#_ednref2). حج، 5.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/547.ASPX#_ednref3). آنعام 2.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/547.ASPX#_ednref4). حجر، 25.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/547.ASPX#_ednref5). صافات، 11.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/547.ASPX#_ednref6). الرحمن، 14.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 06:53 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
چرا خداوند در بعضی از آیات در مورد خو دش از ضمیر "ما" و در بعضی دیگر از "من" استفاده می کند؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
هر چندخداوند یگانه است و می بایست هر گاه از افعال خود خبر می دهد، از كلمه و ضمیر مفرداستفاده كند. لذا بارها در قرآن به این نحو از خود تعبیر آورده است. اما در زبان عربی و گاهی غیر عربی، متكلم و گوینده به دلایل متعددی به جاي ضمیر مفرد از ضمیر جمع استفاده می کند که بعضی از آنها عبارت اند از:
1.برای این كه عظمت خود را به مخاطب گوشزد كند.
2. برای نشان دادن عظمت كاریكه انجام داده است.
3. برای توجه دادن به اسبابی كه برای انجام كار قرار داده است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
در جواب پرسش شما ذكر دو مقدمه لازم است:
مقدمۀ اول:
علمایعلم عقاید (كلام اسلامی) دلایل متعدد عقلی بر یگانه بودن خدا آورده.اند و یگانهبودن خدا بدین معنا است كه تنها او است كه مستقلا و بدون نیاز به هیچ كس و هیچ چیز، خلق می.كند و روزی می.دهد و هدایت می.كند و می.میراند و.... كه در علم كلام از اینها بهتوحید در خالقیت و توحید در رازقیت و توحید در هدایت و.... تعبیر شده است.
مقدمۀدوم:
سخن فوق به این معنا نیست كه كسی و چیزی در خالقیت و رازقیت و هدایت ومانند آن هیچ نحوه سببیتی ندارد، بلكه حكمت خداوند این گونه اقتضا نموده كه خلقكردن و رزق دادن و هدایت نمودن، بلكه غالب افعال خود را از راه اسباب و مجاری خوداجرا می.كند.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/543.ASPX#_edn1)
به عنوان مثال هر چندداوند می تواند كه به طور مستقیم و بدون هیچ واسطه.ای، بیماران را شفا دهد یاگرسنه ها را سیر كند یا گمراهان را هدایت كند، ولی بر اساس حكمت خود این گونهپسندیده كه برای هر كاری مجرا و اسباب خاص قرار داده است و هر كاری را از راه همانمجرا انجام می دهد. پس گرسنه.ها را با نانی كه خود آفریده است سیر می.كند. مریض.ها را با داروئی كه خود آفریده و به وسیلۀ طبیبی كه خود آفریده و تربیت كردهاست شفا می.دهد. البته نان و طبیب و دارو و همۀ اسباب، به اذن او اثر می.كنند ونتیجۀ خاص خود را دارند و وقتی دارو و طبیب و نان و آب و همه، وجود خود را دائماًاز او می.گیرند و به خواست او چنین آثاری را دارا هستند، پس این گونه تاثیرات هیچمنافاتی با توحید و یگانگی خدا در ابعاد و زوایای مختلف خود ندارد و آنها شریكخداوند نیستند، بلكه مخلوقاتی هستند كه در همه چیزشان از جمله آثاری كه دارند محتاجبه او هستند.
حال با توجه به مطالبی كه گذشت به اصل پاسخ می.پردازیم:
هر چندخداوند یگانه است و می بایست هر گاه از افعال خود خبر می دهد، از كلمه و ضمیر مفرداستفاده كند،[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/543.ASPX#_edn2) لذا بارها در قرآن به این نحو از خود تعبیر آورده است[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/543.ASPX#_edn3)، اما در زبان عربی و گاهی غیر عربی، متكلم و گوینده به دلایل متعدد، برخیمواقع به جای این كه بگوید: "من»"این كار را انجام دادم. می.گوید: "ما" این كار راانجام دادیم.
در زیر به برخی از این دلایل اشاره می.كنیم:
1. قرآن كريم زبان محاوره اي مردم را كه بهترين وسيلة ارتباط با آنهاست برگزيده است و مردم در زبان محاوره اي خود گاهی می گويند فلاني جوانمرد است. در حالي كه اصولاً ممكن است زن باشد نه مرد. در قرآن كريم هم داريم كه "انتم الفقراء الي الله..." و ضمير انتم مذكر است، در حالي كه خطاب عمومي است و زن و مرد را در بر.مي گيرد و هر عاقلي مي فهمد كه منظور همۀ انسان ها هستند نه فقط مردان. در مورد ضمير جمع و مفرد نيز مي بينيم كه بارها افراد به جاي ضمير مفرد از ضمير جمع استفاده مي كنند؛ مثلاً ما آمديم شما نبوديد. كه هم در ضمير "ما" و هم در ضمير "شما" كه حالت جمع دارد، منظور گوينده و شنونده مفرد است، اما براي تعظيم، احترام و شخصيت بخشيدن از ضمير جمع استفاده شده است. در مورد خداوند تبارك و تعالي نيز گاه از باب تشريف و تعظيم از "نحن" استفاده مي شود.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/543.ASPX#_edn4)
به هر حال متكلم برای این كه عظمت خود را به مخاطب گوشزد كند، به جایاین كه بگوید "من"، از كلمۀ "ما" استفاده می كند كه دلالت بر عظمت و بزرگی متكلمدارد.
مثالی از قرآن: در آیۀ اوّل سورۀ فتح می.فرماید: "إِنَّا فَتَحْنَا لَكَفَتْحاً مُبِینا".
بعضی از مفسران گفته.اند: در این جا خداوند به خاطر اشاره بهعظمت خود گفته است: ما شهر مكه را فتح كردیم:
اما این كه چرا دراین آیه تعبیر به ما فرمود، براى این است كه تعبیر به ما كه به عظمت اشاره دارد، با ذكر "فتح" مناسبتر است. این نكته در آیۀ: "اناارسلناك شاهدا ..." نیز جریان دارد.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/543.ASPX#_edn5)
2. گاهی هم متكلم برای نشان دادن عظمت كاریكه انجام داده است به جای این كه بگوید: من این كار را انجام داده.ام. می.گوید: ما انجام داده.ایم؛ مانند: "إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْر" یا "إِنَّا أَعْطَیْنَاكَ الْكَوْثَرَ" كه بر عظمت قرآن و كوثر دلالت دارد.
3. گاهی هم خداوند متعال برای این كه ما را توجه دهد به اسبابی كه او برای انجام گرفتنكاری قرار داده است به جای این كه بگوید: من انجام دادم. تعبیر به ما می.كند.لذا در ذیل آیۀ چهارم از سورۀ رعد در تفسیر المیزان می.خوانیم:
و همین تعبیربه ما، (ما بعضی را بر بعضی برتری دادیم) خالى از اشعار به این معنا نیست كه در اینبین، غیر از خداى سبحان اسباب الاهى نیز در كارند، كه به امر او عمل نموده، و همه بهخداى سبحان منتهى مىشوند.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/543.ASPX#_edn6)
همچنین در ذیل آیۀ 61 از سورۀ یونس در تفسیرنمونه چنین آمده است:
تعبیر به صیغۀ جمع در مورد خداوند، با این كه ذات پاك اواز هر جهت یگانه و یكتا است، براى اشاره به عظمت مقام او است و این كه هموارهمأمورینى سر بر فرمان او دارند، و در اطاعت امرش آماده و حاضرند، و در واقع سخن تنها از او نیست، بلكه از او است و آن همه مأموران مطیع او هستند.[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/543.ASPX#_edn7)
یادآوری:
ممكن است كه در یك آیه هر سه حكمت جمع شده باشد؛ یعنیبه صورت جمع آمده تا هم نشانگر عظمت فاعل باشد و هم نشانگر عظمت و بزرگی فعل و هم به اسباب توجه شده باشد؛ مانند: "إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِالْقَدْرِ" كه این سه مورد در این آیه جمع شده است.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/543.ASPX#_ednref1) "أَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَاب"، الكافي، ج 1، ص 183، باب معرفة الإمام و الرد إليه... .
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/543.ASPX#_ednref2) در این صورت سؤال از این که چرا خداوند در برخی از موارد از ضمیر مفرد استفاده کرده است، وجهی ندارد و تنها این سؤال باقی می ماند که چرا خداوند همیشه از ضمیر مفرد استفاده نکرده است؟ و این همان چیزی است که در ادامه به آن می پردازیم.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/543.ASPX#_ednref3) همانند: "ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُم..."، غافر، 60و... .
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/543.ASPX#_ednref4) برای آگاهی بیشتر، نک: مكارم، ناصر، پرسش و پاسخ، ج 3، ص 256.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/543.ASPX#_ednref5)المیزان، ترجمه، ج 18، ص 385.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/543.ASPX#_ednref6)المیزان، ترجمه، ج 11، ص 401.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/543.ASPX#_ednref7)تفسیر نمونه،ج 6، ص 358 ، همچنین در این باره نک: معارف قرآن، مصباح يزدي، ص 106- 114.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 06:56 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
در سورۀ مبارکۀ صافات، خداوند متعال به کرات عبارت "الاّ عباد الله المخلَصين" را متذکر می شوند. چرا واژۀ مخلصین به صورت اسم مفعول، و نه اسم فاعل به کار برده شده است؟ آیا اسم مفعول نسبت به اسم فاعل برتری دارد و به این معنا است که خداوند فقط آنهایی را که خودش خالص کرده، هلاک نمی کند؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
سیاق آیات مورد نظر سورۀ صافات، سرگذشت امت های گذشته را بیان می کند که خداوند به خاطر شرک.شان اکثر آنان را عذاب کرده، جز عدۀ اندکی که برای خود، پاک.شان ساخته است.
مخلَصین لزوماً انبیا را شامل نمی شود، بلکه غیر انبیا را هم شامل می شود؛ چرا که بعد از این در همین سوره، جریان حضرت نوح (ع) را بیان می.کند که مسلماً کسانی که با او وارد کشتی شده و نجات یافتند انسان های عادی، ولی خداپرست بودند.
همچنین همیشه اسم فاعل بر اسم مفعول برتری ندارد، بلکه نسبت به موادی که در این ساختار می آید، فرق دارد؛ مثلاً رازق (اسم فاعل و صفت خداوند) بر مرزوق برتری دارد؛ چرا که مرزوق صفت مخلوقات است و صفت خالق، برتر از صفت مخلوقات است و از این قبیل است خالق و مخلوق و...، امّا این جا مخلِص؛ یعنی خالص کننده و مخلَص؛ یعنی کسی که بعد از تحمل رنج های مخلَِصین، توسط خداوند مخلَص و پاک گشته است. به همین جهت، مخلَصین مقام بالاتری نسبت به مخلِصین دارند.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
سیاق آیات مورد نظر به شرک و تکذیب آیات خدا توسط کفار و عذاب الاهی که آنها را تهدید می کند، اشاره دارد. مرحوم علامه طباطبایی در ذیل آیات 73 - 74 سورۀ صافات[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/542.ASPX#_edn1) می گوید: این کلامی است که سیاقش برای انذار مشرکین این امت است. می خواهد مشرکین این امت را به مشرکین امت های قبل تشبیه کند؛ چون اکثر امت های گذشته گمراه شدند، همان طور که اینان گمراه گشتند و به سوی آن امت ها رسولانی فرستاده شد همان طور که به سوی این امّت رسولی فرستاده شد. آنها رسولان خود را تکذیب کردند مگر عدۀ معدودی که مخلَص بودند و منظور از این عده، بندگان مخلَص خدا (غیر از انبیا) و یا اعم از مخلَصین و انبیا است.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/542.ASPX#_edn2)
پس منظور از مخلَصین در این آیۀ مبارکه تنها انبیا نیستند، بلکه بندگان مخلص خداوند را هم شامل می شود و کسانی هلاک می شوند که از مشرکین باشند، کما این که در زمان حضرت نوح (ع) و ابراهیم (ع) که داستان.شان بعد از این در این سوره می آید جز عدۀ کمی، بقیّه مشرک بودند و هلاک شدند.
فرق بین مخلِص و مخلَص به فرق بین معانی آنها در این ماده (خَلَصَ) برمی گردد نه به صیغۀ اسم فاعل و اسم مفعول؛ یعنی چنین نیست که هر جا صفتی به صورت اسم مفعول آمده باشد، صفت بارزتر و برتری نسبت به جایی که به صورت اسم فاعل آمده، باشد یا بر عکس، بلکه این به مادۀ فعل بستگی دارد؛ مثلاً رازق (اسم فاعل) از صفات خداوند بوده و صفت روزی رسانی خداوند را بیان می کند و مرزوق (اسم مفعول) صفت مخلوقات خداوند است که خداوند به آنها رزق و روزی می دهد. مسلّم است که صفت خداوند از صفت مخلوق بالاتر است، همچنین است خالق و مخلوق و.... . اما در مادّۀ (خَلَصَ) مُخلِص؛ یعنی خالص کننده که بیشتر در مواردی که انسان در مراحل نخستین تکامل و خودسازی است به کار برده می شود، اما مُخلَص مراحل عالی و پس از جهاد با نفس را بیان می کند. همان مرحله ای که شیطان از نفوذ و وسواس در آنان مأیوس می شود[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/542.ASPX#_edn3) و به معنای خالص شده (توسط خداوند) است. خداوند در سورۀ حجر از قول شیطان می فرماید: "... همۀ نسل انسان را گمراه می کنم، مگر بندگان مُخلَص تو را"؛[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/542.ASPX#_edn4)یعنی هرگز قدرت شیطان به مُخلَص های امت نمی رسد و بقیۀ امت اگر چه در این درجه نیستند، ولی لزوماً چنین نیست که غیر از این مُخلَص ها بقیّه هلاک شوند. چه بسا انسان های مُخلِص زیادی که با کوشش و جهاد نفس خود را از بسیاری از ناپاکی ها پاک کرده و به درجات عالی می رسند و عده ای از آنها بر حسب ظرفیت.شان، توسط خداوند از آن آلودگی های باقی مانده پاک شده و به مقام پاک شدگان می رسند که البته نیل به این درجه به خاطر کوشش های فراوانی است که در مسیر مخلص شدن داشته اند و از طرفی حکمت خداوند نیز مؤثر است.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/542.ASPX#_ednref1) . "فانظر کیف کان عاقبه المنذرین* الا عباد الله المُخلَصین".
[2] . تفسیر المیزان، ج 17، ص 217.
[3] . شرح و تفسیر لغات قرآن کریم، شریعت مداری، ج 1، ص 715.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/542.ASPX#_ednref4) . حجر، 40.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 06:57 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
پیامبران اولی العزم کدام پیامبرانند؟چرا اولی العزم اند؟اسم کتاب شان چیست؟چرا زرتشت با داشتن کتاب و یا داوود با داشن کتاب اولی العزم نیستند؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
واژۀ اولوالعزم در آیۀ 35 سورۀ احقاف آمده است. عزم به معنای حکم و شریعت است و اولوالعزم یعنی پیامبرانی که دارای شریعت و دین مستقل و جدیدی بوده اند. در روایات برای پیامبران اولوالعزم شرایطی ذکر شده است:
1. داشتن دعوت جهان شمول
2. داشتن شریعت و دین
3. داشتن کتاب الهی
به طور خاص، فقط 5 تن از پیامبران الاهی دارای چنین خصیصه هایی بوده اند؛ یعنی هم دعوت همگانی، هم شریعت و هم کتاب الاهی داشته اند. آن پنج تن، حضرت نوح، ابراهیم، موسی، عیسی(ع) و پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) هستند. در روایات از کتاب حضرت نوح و حضرت ابراهیم (ع) به نام صحف یاد شده و تورات کتاب حضرت موسی، انجیل کتاب حضرت عیسی (ع) و قرآن کتاب پیامبر اسلام (ص) است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
کلمۀ "اولوالعزم" یک بار در قرآن آمده است. خداوند می.فرماید: "همانند رسولان اولوالعزم صبر کن و...".[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_edn1)
عزم به معناى ارادۀ محكم و استوار است. راغب در مفردات می گوید: عزم به معناى تصميم گرفتن بر انجام كارى است.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_edn2)
در لغت نامه لسان العرب آمده است: رسولان اولوالعزم کسانی هستند که تصميم بر انجام امر خدا که بر آن متعهد َشده اند گرفته اند.[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_edn3) در قرآن مجيد، عزم گاهى به معنای صبر به كار رفته[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_edn4)و گاه به معناى وفاى به عهد.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_edn5)
در کتاب های تفسیری آمده است: با توجه به اين كه پيامبران صاحب شريعت جديد و آیين تازه با مشكلات و گرفتارىهاى بيشترى روبرو بودند، و براى مقابله با آن، عزم و ارادۀ محكمترى لازم داشتند، به اين دسته از پيامبران، اولوالعزم اطلاق شده استو اگر بعضى، عزم و عزيمت را به معناى حكم و شريعت تفسير كردهاند،[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_edn6) به همين مناسبت است، و گرنه عزم در لغت به معناى شريعت نيامده است.[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_edn7)
اولوالعزم بودن پیامبر، نشانۀ صاحب شریعت بودن آن پیامبر است. به عبارت دیگر، آن پیامبر، دارای دینی خاص است که پیامبران هم زمان او یا متأخر از او باید دین او را ترویج دهند،[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_edn8) تا زمانی که پیامبری با آیین جدید و شریعت تازه ظهور کند.
خداوند هم در قرآن به تشریع دین و ابلاغ آن توسط پیامبران اشاره می کند و نام چهار پیامبر - غیر از پیامبر اسلام که آخرین دین الاهی توسط وی آورده شده و در این آیه مورد خطاب است - را که دارای دین و شریعتی خاص بودند، می.آورد: "برایتان از دین همان را تشریع کرد که نوح (ع) را بدان توصیه فرمود، و آنچه ما به تو وحی کردیم و به ابراهیم (ع) و موسی (ع) و عیسی (ع) توصیه نمودیم این بود که دین را بپا دارید و در آن تفرقه نیندازید".[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_edn9)
پیامبران اولوالعزم در روایات:
اگر چه بعضی از مفسّران ـ عموماً غیر شیعه ـ قرون اولیّۀ اسلام، پیامبران اولوالعزم را کسانی دانسته اند که مأمور به جهاد بودند و یا مکاشفات شان را اظهار کرده اند، و در تعیین مصداق هم از نوح، ابراهیم، اسحاق، یعقوب، یوسف، ایّوب، یا ابراهیم، نوح، هود (ع) و محمد (ص) نام برده اند،[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_edn10) ولی روایات ائمه (ع)، هم به وجه تسمیۀ اولوالعزم صراحت دارد و هم به بیان صفات اولوالعزم و تعیین مصداق.
صفات اولوالعزم در روایات این چنین بیان شده است:
1. دارای دعوت همگانی و جهان شمول برای انس و جنّ بوده اند.[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_edn11)
2. دارای شریعت و دین مستقل و تازه ای بوده.اند.[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_edn12)
3. دارای کتاب آسمانی بوده.اند.[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_edn13)
در این سه مورد، به سه خصوصیت بارز این پیامبران اشاره شده است؛ یعنی دعوت جهان شمول، دین و کتاب الاهی. در روایتی از امام صادق (ع) شرط دوم و سوم کنار هم آمده است که برای جواب به قسمت بعدی سؤال (چرا بعضی از انبیا با این که کتاب داشته اند، ولی اولوالعزم نبوده اند؟) کفایت می.کند.
امام رضا (ع) در جواب کسی که از ایشان می.پرسد این پیامبران چگونه اولوالعزم شدند؟ می.فرمایند: "چون که برانگیخته شدند (نوح و ابراهیم و ...) به کتاب و شریعتی خاص".[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_edn14)
پس داشتن کتاب یکی از شرایط پیامبران اولوالعزم است. امّا دو شرط مهم دیگر نیز در این جا وجود دارد که یکی داشتن دعوتی جهان شمول برای همۀ انسان ها و جنّیان و دیگری داشتن شریعتی مستقل و تازه است.
باید توجه داشت معنای شریعت مستقل این نیست که با شریعت پیامبران قبل کاملا متفاوت باشد و با آن سازگاری نداشته باشد، بلکه معنایش این است که بنابر مقتضیات زمان شریعت ها هم متفاوت می .شد که این امری طبیعی است.
حضرت داود (ع) اگر چه دارای کتاب آسمانی است، ولی کتاب او، کتاب احکام و شریعت مستقل و تازه نبود، چنان که حضرت آدم، شیث و ادریس (ع) هم دارای کتاب بودند، ولی اولوالعزم نبودند.[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_edn15)
در روایات، به صراحت اسامی پیامبران اولوالعزم بیان شده است. از امام علی بن الحسین (ع) نقل شده که فرمودند: "اولوالعزم پنج نفرند: حضرت نوح، ابراهیم، موسی، عیسی (ع) و حضرت محمد (ص).[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_edn16) همچنین این معنا از امام صادق[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_edn17) و امام رضا (ع)[18] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_edn18) نیز رسیده است. در روایات، از کتب نوح و ابراهیم (ع) به نام "صحف" یاد شده است، گر چه در قرآن از کتاب موسی (ع) نیز به نام صحف نام برده شده است،[19] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_edn19) ولی به مجموع آن صحیفه.ها تورات می گویند. کتاب حضرت عیسی (ع) انجیل و کتاب حضرت محمد (ص) هم قرآن است.
امّا "اوستا" که کتاب زرتشتیان است، آیا همان کتاب آسمانی زرتشت باشد، جای تأمل است. در قسمت های مختلف اوستا نقل قول های وی و یا صحبت هایی که او با خدا یا مردم می.کند بیان شده است.[20] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_edn20) (برای توضیح بیشتر به "یسنا" (قدیمی ترین و مهم ترین بخش اوستا)، فصل 46 بندهای 2 ـ 1، رجوع شود. گرچه بر طبق روایات، وی پیامبر الاهی و صاحب کتاب بوده است.[21] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_edn21)
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_ednref1). احقاف، 35.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_ednref2). مفردات راغب، واژه عزم.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_ednref3). "و أُولُو العَزْمِ من الرُّسُلِ: الذينَ عَزَمُوا على أَمرِ الله فيما عَهِدَ إليهم، لسانالعرب، ج 12، ص 399.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_ednref4) . شورى، 43 .
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_ednref5) . طه، 115 .
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_ednref6) . علامه طباطبائی می گوید: این که عزم به معنای "عزیمت" یعنی حکم و شریعت باشد، توسط روایات اهل بیت (ع) تأیید شده است. ترجمۀ المیزان، ج 18، ص 332.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_ednref7) . تفسير نمونه، ج 21، ص 379.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_ednref8) . مصباح یزدی، اصول عقائد، ص 239.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_ednref9) . شوری، 13.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_ednref10) . بحار الانوار، ج 11، ص 35، چاپ بیروت، وفا.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_ednref11) . همان، ص 32.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_ednref12). همان، ص 34؛ علل الشرائع، ج 1، ص 149، باب 101.
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_ednref13) . همان، ص 35.
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_ednref14) . همان، ص 56.
[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_ednref15) . المیزان، ج 2، ص 142؛ ترجمۀ المیزان، ج 2، ص 213.
[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_ednref16) . بحار الانوار ، ج 11، ص 32.
[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_ednref17) . همان، ج 11، ص 56.
[18] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_ednref18) . علل الشرائع، ج 1، ص 149، باب 101.
[19] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_ednref19) . اعلی ، 19.
[20] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_ednref20) . رابرت هیوم، ادیان زندۀ جهان، ص 278. همچنین برای توضیح بیشتر به "یسنا" قدیمی ترین و مهم ترین بخش اوستا، فصل 46، بندهای 2 و 1 رجوع شود.
[21] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/495.ASPX#_ednref21) . من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 53، ح 1678؛ سفینة البحار، ج 4، ص 346.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 06:57 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
چراخواوند در قران از ضمير مذكربراي خودش استفاده كرده است؟و چرا مذكر بر مونث تعميم داده شده است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
علّت این که خداوند در قرآن کریم از ضمیر مذکر برای خودش استفاده نموده، این است که قرآن به زبان عربی نازل شده است، و استفاده از ضمیر مذکر برای خداوند متعال مطابق قواعد و ادبیات زبان عربی است. چون خداوند متعال نه مؤنث حقیقی است و نه مذکر حقیقی، و از موارد کار برد قیاسی و سماعی مؤنث مجازی هم نیست پس براساس قواعد زبان عربی برای ذات متعالی خداوند باید از ضمایر، اسامی و صفات به صورت مذکر (مجازی) استفاده نمود. علاوه این که نشانه های لفظی مذکر و مؤنث بیان کننده منزلت و جایگاه ارزشی نمی باشند.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
زبان قرآن عربى است و زبان عربى برخلاف برخی از زبان ها، از دو نوع ضمایر مذکّر و مؤنت برخوردار است طبیعى است که هر کتابى بخواهد با این زبان نوشته شود، اگر چه کتاب الاهى باشد، باید از قواعد آن زبان پیروى کرده و بر آن ساختار باشد. زبان عربی به علّت نداشتن ضمیر خنثی، بعضی از چیزهایی که فارغ از جنسیت باشند را با ضمیر مذکّر می آورد. البته نظیر این، در زبان های دیگری؛ مثل زبان فرانسه نیز وجود دارد. با اتکا به این نکته می توان نتیجه گرفت که آوردن ضمیر مذکّر، ربطی به صفات مردانه ندارد. در واقع می توان گفت که قرآن مغلوب نگاه مرد سالارانه متداول در فرهنگ زمانه خویش نشده است، بلکه یک ویژگی زبانی است، که گوینده را پایبند به رعایت آن می کند. بنابر این، قرآن به مقتضاى این که به زبان عربى نازل شده است، با همین گفتمان سخن مىگوید و هماهنگ با قواعد عربى از ضمایر و واژگان مذکر برای خداوند بهره مىگیرد.
به بیان دیگر:
از طرفی؛ در زبان عربی، اسم ها و فعل ها (به جز فعل های متکلم وحده و متکلم مع الغیر) دو نوع می باشند: مذکر و مؤنث، و مذکر و مؤنث نیز به حقیقی و مجازی تقسیم می شوند.
موجوداتی که دستگاه ها و آلات ذکورت و انوثت (مردانگی و زنانگی) داشته باشند، مذکر و مؤنث حقیقی اند و گرنه مجازی خواهند بود. مذکر حقیقی مانند «رجل» (مرد) و «جمل» (شتر نر ) و مؤنث حقیقی مانند «امرأة» (زن) و «ناقة» (شتر ماده)؛ و مذکر مجازی مانند: «قلم» و «جدار» (دیوار)، مؤنث مجازی مانند: «دار» (خانه) و «غرفه» (اطاق). و کار برد مؤنث مجازی در مواردی؛ مانند، اسامی شهرها و اعضاء زوج بدن، قیاسی و بر طبق قاعده است و در بقیۀ موارد قاعدۀ خاصی ندارد و سماعی است؛ یعنی ملاک فقط شنیدن از عرب زبان ها است و باید دید عرب زبان ها در چه مواردی به کار می برند و اگر چیزی مؤنث حقیقی و مجازی و نیز مذکر حقیقی نباشد، مذکر مجازی خواهد بود.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/488.ASPX#_edn1)
و از طرف دیگر چون خداوند نه زاینده و نه زائیده شده و نه چیزی مثل اوست.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/488.ASPX#_edn2) و از موارد کار برد قیاسی و سماعی مؤنث مجازی هم نیست پس براساس قواعد زبان عربی برای ذات متعالی خداوندباید از ضمایر، اسامی و صفات به صورت مذکر (مجازی) استفاده نمود.
به این نکته هم باید توجه داشت که نشانه های لفظی مؤنث و مذکر، بار ارزشی ندارند و نشانه و دلیل بر کرامت و منزلت نیست، لذا اگر نشانه های لفظی مذکر، به خاطر کرامت و منزلت خاص، دارای ارزش بود، برای غیر انسان و برخی از موجودات پلیدی مثل شیطان و ابلیس ... نباید از افعال یا اسامی یا ضمایر و ... دارای نشانه های لفظی مذکر استفاده می شد.
و همین طور اگر نشانه های لفظی مؤنث ، دلیل و نشانه ی نقص و بی ارزشی بود، برای موجودات با ارزشی مانند:خورشید، (شمس)، زمین (ارض)، مردان (الرجال)، آب ( ماء) و ...، و برای بهترین اعمال و بهترین جایگاه ها مثل؛ نماز (صلوة) ، زکات (زکاة)، جنت، نشانه های لفظی مؤنث نمی آوردند[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/488.ASPX#_edn3).
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/488.ASPX#_ednref1) صرف ساده،ص 145و28.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/488.ASPX#_ednref2) لم یلد و لم یولد. (توحید/3). لیس کمثله شیء(شوری/11)
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/488.ASPX#_ednref3) نک: زن در آینه جلال و جمال، جوادی آملی، ص78.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 07:12 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
1. مرتبه و درجۀ متن صریح آیات قرآن در برابر روایات معتبر چگونه است؟ آیا همسانند؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
3. آنچه خداوند در قرآن به صراحت ذکر فرموده و آنچه حداقل به صراحت بیان نشده، چه فرقی با هم دارند؟ آیا نشان دهندۀ درجۀ اهمیت است یا خیر؟ 2. اگر قرار باشد نمره بدهیم مثلا در مقابل ارزش 100 قرآن، چه نمره ای به روایات می دهیم؟
قرآن کریم و روایات معتبر، هر دو از منابع دینی محسوب شده و دارای اعتبار و حجیت هستند.در مورد قرآن بحث سندی انجام نمی گیرد؛ زیرا آیات قرآن مضبوط و مشخص اند و نزول آنها از جانب خداوند متعال است و جای هیچ گونه بحثی ندارد. تنها از جهت دلالت و فهم درست معنای آن آیه، بحث هایی انجام می گیرد.
اما در مورد حدیث، هم بحث سندی لازم است و هم بحث از نظر دلالت؛ یعنی هم باید انتساب آن قول به معصوم بررسی گردد و هم باید معنا و مفاد آن روشن شود.
اگر کلامی مستقیماً از معصوم شنیده شود یا در قطعی بودن صدور آن از معصوم هیچ شک و شبهه ای نباشد، ارزش و اعتبار آن با قرآن مجید برابر است و هر دو حجیت و سندیت دارند و باید طبق مفاد آنها حکم کرد و عمل نمود. در صورت شک در صحت نقل یک حدیث، مرتبۀ قرآن کریم مسلماً بالاتر است و به عنوان معیار صحت و سقم روایات محسوب می گردد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
قرآن کریم و روایات معتبر، هر دو از منابع دینی محسوب شده و دارای اعتبار و حجیت هستند.در مورد قرآن بحث سندی انجام نمی گیرد؛ زیرا آیات قرآن مضبوط و مشخص اند و نزول آنها از جانب خداوند متعال و جای هیچ گونه بحثی ندارد. تنها از جهت دلالت و فهم درست معنای آن آیه، بحث هایی انجام می گیرد.
اما در مورد حدیث، هم بحث سندی لازم است و هم بحث از نظر دلالت؛ یعنی هم باید انتساب آن قول به معصوم بررسی گردد و هم باید معنا و مفاد آن روشن شود.
اگر کلامی مستقیماً از معصوم شنیده شود یا در قطعی بودن صدور آن از معصوم هیچ شک و شبهه ای نباشد، ارزش و اعتبار آن با قرآن مجید برابر است و هر دو حجیت و سندیت دارند و باید طبق مفاد آنها حکم کرد و عمل نمود.
اما از آن جا که از زمان معصومان بیش از 1200 سال می گذرد و طی این مدت احادیث بسیاری از بین رفته و احادیث بسیاری نیز جعل شده اند، خود معصومان یکی از راه های اطمینان بخش برای شناخت صحت یک روایت را موافقت با قرآن و عدم مخالفت با آن ذکر کرده اند.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/485.ASPX#_edn1) بنابراین، در صورت شک در صحت نقل یک حدیث، مرتبۀ قرآن کریم مسلماً بالاتر است و به عنوان معیار صحت و سقم روایات محسوب می گردد.
در میان مسلمانان همیشه افراط و تفریط هایی در مورد ارزش و اعتبار حدیث وجود داشته است. در صدر اسلام برخی شعار «حسبنا کتاب الله» (قرآن ما را کفایت می کند) سر دادند و گمان داشتند که با وجود قرآن، نیازی به روایت و حدیث ندارند و گردآوری سخنان پیامبر و اهل بیت و اصحاب او را کنار نهادند. پس از سال ها جریانی افراطی در میان اهل تسنن به وجود آمد که می تواند شعار آن را «حسبنا الروایات» دانست؛ زیرا گمان داشتند با وجود احادیث نیازی به قرآن ندارند، تا جایی که گفته شد: «حدیث به وسیلۀ قرآن نسخ نمی شود، اما می تواند ناسخ قرآن باشد».[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/485.ASPX#_edn2) اخباریان شیعه نیز حجیت ظاهر قرآن را زیر سؤال برده و معتقد شدند تا مطلبی از قرآن در روایت تأیید نگردد، فهم آن برای ما ممکن نیست. حتی برداشت از قرآن را حرام و آن را تفسیر به رأی دانستند.
این در حالی است که پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «ان تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی...»؛ من دو چیز گرانبها در بین شما می گذارم یکی کتاب خدا (قرآن) و دیگری عترت من (اهل بیت)، تا زمانی که به این دو تمسک بجویید هرگز گمراه نخواهید شد. [3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/485.ASPX#_edn3)
یعنی هم قرآن و هم کلمات معصومان برای مسلمانان حجت است. این دو منبع شناخت دین و راه سعادت هستند و باید به هر دو تمسک نمود. منتها ممکن است در قرآن مطلبی به اجمال آمده باشد و شرح و تفصیل آن را پیامبر و یا اهل بیت معصوم او بیان کرده باشند، یا مطلبی به صورت کلی مطرح شده باشد و در روایات موردی را تخصیص زده و استثنا کرده باشند. این وظیفه ای است که قرآن بر عهدۀ پیامبر گذاشته و فرموده: «ما بر تو ذکر (قرآن) را نازل کرده تا تو (ای رسول) آن را برای مردم تبیین و تشریح نمایی».[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/485.ASPX#_edn4)
این وظیفه، بر اساس روایت های رسیده از پیامبر گرامی اسلام (ص) [5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/485.ASPX#_edn5) بر عهدۀ اهل بیت معصوم او نهاده شده تا پس از او با ارائه تفسیر معصومانه از قرآن کریم مشکلات دینی مردم را برطرف سازند.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/485.ASPX#_edn6)
مسئلۀ مهم در استفاده از قرآن کریم و روایات فهم مفاد و محتوای آنها است که نیاز به تخصص بالایی دارد، شناخت ناسخ از منسوخ، محکم از متشابه، عام و خاص، مطلق و مقید و ... از آن جمله است.
همین طور نگاه عمیق به مورد روایت که آیا امام معصوم در صدد بیان هست یا نه؟ و این که نظر اسلام را در این زمینه بیان می کند یا نه؟ و قابل تعمیم به موارد مشابه در تمامی ازمنه و امکنه هست یا نه؟ و مطالب دیگر که مربوط به علوم قرآن و حدیث و فقه و اصول فقه و فلسفه فقه می شود، همگی در استفاده از قرآن و روایت نقش دارند و باید ملاحظه شوند.
اما این که آیا مطالب صریح قرآن اهمیت بیشتری نسبت به مسائلی که به صراحت بیان نشده اند دارند یا خیر؟
باید در پاسخ گفت: خیر. صراحت آیات در موردی نشان دهندۀ اهمیت آن مطلب نیست، یا دست کم همیشه چنین نیست. بله می توان ادعا کرد که هر چه مربوط به وظایف و تکلیف مردم است که باید آن را انجام دهند یا از آن اجتناب کنند؛ مانند آیات احکام به صراحت بیان شده اند. همچنین مطالبی که مربوط به حقوق مردم نسبت به یکدیگر است و به زندگی روزمره آنها مربوط می شود، بیانی روشن و صریح دارند. اما مطالب دیگری هست که از درجه اهمیت بالاتری برخوردارند؛ مانند آیاتی که مربوطه به خود خداوند و صفات و افعال او هستند و یا مربوط به امور اخروی هستند؛ مانند بهشت و جهنم و وضع و کیفیت آن دو، و یا مربوط به موجودات فرا مادی؛ نظیر فرشته و جن، در هاله ای از ابهام بیان شده اند.
لذا از امام صادق (ع) نقل شده که فرمود: «کتاب خدا بر 4 گونه است. عبارت، اشارت، لطایف و حقایق؛ عبارت برای عوام، اشارت برای خواص، لطایف برای اولیا و حقایق مربوط به انبیا است».[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/485.ASPX#_edn7)
حضرت در جایی دیگر می فرماید: «قرآن ظاهری دارد و باطنی. ظاهرش حکم است و باطنش علم، ظاهرش زیبا و دلربا و باطنش عمیق و ژرف است».[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/485.ASPX#_edn8)
بنابراین، می توان ادعا نمود مطالب ناب قرآنی، همچون درهای مکنون و پوشیده در صدف، در لایه های زیرین و در بطن آیات قرار دارند و باید برای رسیدن به آنها تلاش و کوشش مضاعف نمود.
نکتۀ پایانی این که گاهی مصالحی در کار بوده است تا بعضی از مسائل به صراحت در قرآن نیاید همانند عدم تصریح به نام امام علی (ع) در قرآن یا گنجاندن آیات مربوط به ایشان در بین آیات غیر مرتبط و... .
برای آگاهی بیشتر، نک: نمایه های:
1. نام امامان (ع) در قرآن، سؤال 200 (سایت: ۱۲۲۳ (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1223.ASPX)).
2- اثبات امامت امام علي (ع) از قرآن، سؤال 324(سایت: ۱۸۱۷ (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1817.ASPX)).
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/485.ASPX#_ednref1) حرعاملی، وسائل الشیعة، ج 11، ص 330، کتاب قضا و شهادات، باب اختلاف روایات، ح اول، مقبوله عمر بن حنظله.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/485.ASPX#_ednref2)ابوالحسن اشعری، مقالات الاسلامیین، ج 2، ص 251.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/485.ASPX#_ednref3)متقی هندی، کنزالعمال، ج 1، ص 44.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/485.ASPX#_ednref4)نحل، 44.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/485.ASPX#_ednref5)مانند حدیث ثقلین و حدیث سفینه.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/485.ASPX#_ednref6) برای آگاهی بیشتر، نک: هادوی تهرانی، مهدی، تأملات در علم اصول فقه، کتاب اول، دفتر ششم، ص 75- 80.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/485.ASPX#_ednref7)فیض کاشانی، الصافی فی تفسیر القرآن، مقدمه.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/485.ASPX#_ednref8)مجلسی، بحارالانوار، ج 92، ص 17.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 07:13 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
اصطلاح ام المؤمنین چگونه به وجود آمد؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
ام المؤمنین اوّلین بار در زمان پیامبر (ص) با نازل شدن آیۀ 6 سورۀ احزاب دربارۀ همسران آن حضرت نسبت به مؤمنان اصطلاح شده است. این که زنان رسول خدا (ص) مادران امت اند، حکمی است شرعی و مخصوص آن حضرت. این حکم (تشبیه همسران پیامبر (ص) به مادران مؤمنان) تشبیه در بعضی از آثار مادری است نه همۀ آنها. از دلایل این حکم می توان به موارد زیر اشاره کرد:
اولاً: احترام نهادن به زنان پیامبر (ص)
ثانیاً: حرمت نهادن به شخص آن حضرت
ثالثاً: پیش گیری از سوء استفاده های برخی مغرضان که قصد داشتند بعد از مرگ رسول خدا (ص) با ازدواج با همسران آن حضرت به مقاصد سیاسی و اهداف سوءشان برسند.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
1. "ام المؤمنین"؛ یعنی مادر مؤمنان. این اصطلاح با نازل شدن آیۀ اولویت: "پیامبر (ص) نسبت به مؤمنان از خود آنها سزاوارتر است و همسران او مادران آنها ]مؤمنان[ محسوب می شوند..."،[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/462.ASPX#_edn1) دربارۀ زنان آن حضرت نسبت، به مؤمنان رایج شده است. خداوند در این آیه، زنان رسول خدا را به منزلۀ مادر برای همۀ مؤمنان دانسته، البته مادر معنوی و روحانی. همان گونه که پیامبر (ص) پدر روحانی و معنوی امت است.
2. این حکم – که زنان پیامبر(ص) مادران امت اند – حکمی شرعی و مخصوص آن جناب است.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/462.ASPX#_edn2) چنان که در سورۀ احزاب، برابری زنان پیامبر (ص) با دیگر زنان نفی شده است: "ای زنان پیامبر (ص)، شما هم چون یکی از زنان معمولی نیستید".[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/462.ASPX#_edn3)
3. تشبیه همسران رسول خدا به مادران، تشبیه در بعضی از آثار مادری است، نه همۀ آنها؛ یعنی مادران نسبت به فرزندان خود حقوقی دارند و احکامی طرفینی بین آنها حکم فرماست که در این جا تمام آن احکام جاری نیست. در این جا فقط دو حکم که همان وجوب احترام و حرمت نهادن به زنان پیامبر (ص) و حرمت ازدواج با آنها باشد، جاری است. چرا که مادر به غیر از وجوب احترام و حرمت نکاح، آثار دیگری نیز دارد؛ مثلاً از فرزند خود ارث می برد و فرزند از او ارث می برد، نگاه کردن به روی او جایز است، با دخترانی که از شوهر دیگر دارد، نمی شود ازدواج کرد و ... . ولی همسران پیامبر (ص) به غیر از آن دو حکم (وجوب احترام و حرمت ازدواج) احکام دیگری ندارند. بنابراین، این حکم – تشبیه همسران رسول خدا به عنوان مادران مؤمنان – تأثیرش در دو مسئله است: الف: وجوب احترام، ب: حرمت ازدواج.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/462.ASPX#_edn4)
4. این حکم اولاً: به جهت احترام نهادن به زنان پیامبر (ص) است. از آن جا که آنان همسران رسول خدا (ص) و به او منسوب بوده و در بین مسلمانان از احترام خاصی برخوردار بودند. بدیهی است که با دیگر زنان هم نوع خود فرق داشتند، چنان که قرآن کریم فرموده است. [5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/462.ASPX#_edn5)
ثانیاً: احترام نهادن به شخصیت خود پیامبر اکرم (ص) است. چنان که از شأن نزول آیه استفاده می شود تعدادی از مخالفان، به عنوان انتقام جویی و توهین به ساحت مقدس پیامبر (ص)، قصد داشتند بعد از رحلت آن حضرت با همسرانش ازدواج کنند.
ثالثاً: پیش گیری از برخی سوء استفاده ها و توطئه های دشمنان که قصد داشتند بعد از مرگ رسول خدا با ازدواج با همسران آن حضرت، به مقاصد سیاسی و اهداف پلیدشان برسند. به عقیدۀ استاد مطهری؛ سرّ ممنوعیت ازدواج زنان پیامبر (ص) با اشخاص دیگر، این است که همسر بعدی از شهرت و احترام آن زن – که در میان مسلمان دارای احترام خاصی بود – سوء استفاده نکند و احیانا آن زنان ابزار عناصر خودخواه و ماجراجو در مسائل سیاسی و اجتماعی واقع نشوند.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/462.ASPX#_edn6)
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/462.ASPX#_ednref1) "النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم و ازواجه امهاتم..."، احزاب، 6.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/462.ASPX#_ednref2) طباطبائی، محمد حسین، المیزان (ترجمۀ فارسی)، ج 16، ص 414.
[3] "یا نساء النبی لستن کاحد من النساء..."،احزاب، 32.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/462.ASPX#_ednref4) نک: تفسير نمونه، ج 17، ص 207 - 205.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/462.ASPX#_ednref5) احزاب، 32.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/462.ASPX#_ednref6) مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 19، ص 431. همچنین جهت اطلاع بیشتر، رک: تفسیر المیزان، ج 16، آیات 1- 54 سورۀ احزاب؛ تفسیر نمونه، ج 17، همان آیات، ص406 و 405.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 07:17 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
چرا قرآن به زبان عربی است و چرا به زبان دیگری نیست؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
زبان، مهم ترین وسیله برای برقراری ارتباط بین انسان هاست. خداوند این توانایی بر تکلّم و صحبت کردن را از نعمت های بزرگ خود برمی شمارد که در ابتدای سوره ی الرحمن به آن اشاره می کند. پیامبرانی را که خداوند برای هدایت انسان ها مبعوث می فرمود باید برای ارتباط با قوم خود به زبان همان قومی که در میان آنها مبعوث شده اند صحبت می کردند و دستورات اخلاقی و احکام و عقاید را به همان زبان برایشان بیان می کردند. با توجه به شرایط قبل از بعثت در میان جاهلیّت عرب، خداوند پیامبراکرم (ص) را در میان قوم عرب مبعوث فرمود، پس باید به زبان آنها صحبت کرده و معجزه ای می آورد که قابل فهم باشد. لذا قرآن، معجزه ی پیامبر (ص)، نیز به زبان عربی نازل شد. اگر چه نباید خصوصیات ذاتی زبان عربی، از جمله قانون مند بودن قالب های فصاحت و بلاغت بسیار آن و ... را نادیده گرفت.
اما سؤال دیگر این است که چرا آخرین پیامبر (ص) خدا عرب زبان بود، تا به دنبال آن، کتابش نیز به زبان عربی باشد؟ در پاسخ باید گفت: با توجه به این که عرب ها مردمی هستند که به زبان، راه و روش و آیین و نسب خود تعصب خاصی دارند (عامل درونی حفظ) و در طول تاریخ، هیچ حکومت و سلطه ی خارجی هم نتوانسته آنان را به تغییر زبان مجبور کند(عدم عامل بیرونی برای تغییر) و امکانات فراوان زبان عربی برای بیان بیشترین حجم از مطالب در کمترین حجم از الفاظ بدون ابهام گویی و نارسایی، سرزمین حجاز و زبان عربی، بهترین راه دفاع طبیعی و غیر خارق العاده از دین و بقای دین خاتم و کتاب ایشان بود. بنابراین، یکی از دلایل نازل شدن قرآن به زبان عربی، حفظ و صیانت ابدی آن بوده است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
یکی از سنّت های خداوند، فرستادن رسولانی است برای هدایت انسان ها. پیامبران نیز در برخورد با انسان ها به زبان مردم آن منطقه ای که برای آنها مبعوث شده اند، صحبت می کردند؛ زیرا زبان، تنها راه ارتباط انسان هاست و پیامبران نیز باید با مردم ارتباط داشته باشند. تکلّم پیامبران به زبان قوم، یکی از دیگر سنّت های حتمی الاهی است. خداوند می فرماید: «ما هیچ رسولی نفرستادیم مگر آن که به لسان قومش صحبت می کرد... .».[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/446.ASPX#_edn1) این سنت حتی در مورد پیامبرانی که دعوتی جهان شمول داشتند نیز صادق است، اگر چه برای هدایت تمام خلق مبعوث شده باشند، مانند پیامبران اولوالعزم، ولی به زبان قومی صحبت می کنند که در ابتدای بعثت در آن جا مبعوث شده اند که اگر غیر از این بود شریعت آن پیامبر (ص) حتی در میان قومی که در آن مبعوث شده بود مورد فهم و قبول واقع نمی شد.
قرآن، حقیقتی فراتر از زبان است و قبل از آن که به زبان عربی درآید، در مرحله ای از هستی وجود داشته که در آن مرحله، عقول بشر به آن دسترسی نداشت. خداوند آن را از موطن اصلی اش پایین آورده و در خور فهم بشر کرده و به لباس واژه ی عربیت در آورد به این امید که عقول بشر با آن انس بگیرد و حقایقش را بفهمد.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/446.ASPX#_edn2)
پس لبّ و اصل قرآن، فراتر از زبان و گنجانده شدن در زبان خاصی است، امّا درباره ی این که چرا به زبان عربی نازل شده، باید گفت: جدا از خصوصیات ذاتی زبان عربی که این زبان را زبانی قانون مند و در قلّه ی فصاحت و بلاغت در بین زبان ها قرار داده است، پیامبر (ص) اسلام بر قومی مبعوث شد که به زبان عربی سخن می گفتند و ایشان برای ابلاغ پیام خداوند، باید معجزه ای قابل فهم برای آنان ارائه می کرد تا او را انکار نکنند، به خدا ایمان آورند و در راه گسترش دین تلاش کنند. البته این قابل فهم بودن به معنای فهم همه ی حقائق قرآن نیست؛ چرا که حقائقش نامحدود است، بلکه فهم زبان و فهم اجمالی بعضی از حقائق، مورد نظر است.
مردم جاهلیت عرب قبل از بعثت، در پست ترین شرایط زندگی می کردند به همین خاطر، خداوند پیامبر (ص) را در میان قوم عرب برانگیخت. علی (ع) در مورد شرایط جاهلیت قبل از اسلام و آمدن پیامبر (ص) می فرماید: «خدا پیامبر (ص) اسلام را به هنگامی مبعوث فرمود که مردم در حیرت و سرگردانی بودند، در فتنه ها به سر می بردند، هوای و هوس بر آنها چیره شده، و خود بزرگ بینی و تکبّر به لغزش های فراوانشان کشانده بود، و نادانی های جاهلیت، پست و خوارشان کرده، و در امور زندگی حیران و سرگردان بودند و بلای جهل و نادانی دامنگیرشان بود، پس پیامبر (ص) در نصیحت و خیر خواهی، نهایت تلاش را کرد و آنان را به راه راست راهنمایی، و از راه حکمت و موعظه ی نیکو، مردم را به خدا دعوت فرمود».[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/446.ASPX#_edn3)
وجود این شرایط، باعث شد که پیامبر (ص) در میان قوم عرب برانگیخته شود، پس باید قرآن به زبان عربی می بود، نه به دیگر زبان ها. ولی آنچه مهم است بهره گیری از قرآن است که منحصر به عرب زبانان نیست. خداوند می فرماید: «اگر ما قران را غیر عربی نازل می کردیم آن وقت عرب ها می گفتند چرا آیاتش به روشنی بیان نشده است و چرا با عرب به زبان غیر عربی و یا غیر فصیح صحبت می کند. بگو: این قرآن برای کسانی است که ایمان بیاورند که اگر عرب باشند و یا غیر عرب، قرآن برای آنان هدایت و شفا است و کسانی که ایمان نمی آورند، در حقیقت گوششان دچار سنگینی شده و همین قرآن مایه ی کوری آنان است و به همین جهت در قیامت از فاصله ای دور ندا می شوند».[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/446.ASPX#_edn4)
اما امکان دارد سؤال دیگری پیش آید که چرا آخرین پیامبر (ص) خدا عرب زبان بود تا به دنبال آن کتابش نیز به زبان عربی باشد؟ چرا این توفیق نصیب فارس ها و ... نشد؟
در این جا باید چند نکته را ذکر کرده و سپس جواب دهیم:
الف: وقتی سخن از آخرین پیامبر (ص) است باید عده ای باشند که پیام را دریافت کرده و به خوبی از آن نگهبانی کنند (عامل درونی حفظ).
ب: از طرفی عده ای همیشه درصدد از بین بردن دین و نگهبانان آن هستند، همان طور که در تاریخ همه ی انبیا مشاهده می کنیم (عامل بیرونی برای تغییر)، بنابراین باید راهکاری برای مقابله با این مشکل اندیشیده شود.
ج: از طرفی بنا نیست که پیوسته - خصوصاً بعد از وفات پیامبراکرم (ص)- با معجزه و کارهای خارق العاده از دین و قرآن محافظت شود.
با توجه به این مقدمات، به سراغ انسان ها و محیط زندگی آنان می رویم، تا ببینیم در کدام محیط و کدام شرایط، این نکات بیشتر قابل تحقق است.
اوّلاً: عرب ها مردمی هستند که به زبان، راه و روش و آیین و نسب خود تعصب خاصی دارند، به طوری که نمی توان آنها را از زبان و فرهنگ خود جدا کرد. حتی در این دوره هم بعد از این همه تبلیغات انترناسیونالیستی حاضرنشدند لباس سنتی خود را کنار بگذارند (عامل درونی حفظ).
ثانیاً: عرب های حجاز به گونه ای بودند که نه تنها خود از زبان مادری شان دست بردار نبودند، بلکه در طول تاریخ، هیچ حکومت و سلطه ی خارجی هم نتوانست آنان را به این کار مجبور کند؛ یعنی، از بیرون تأثیر نمی پذیرفتند (عدم عامل بیرونی برای تغییر).
ثالثاً: زبان عرب های حجاز با توجه به کثرت ضمائر، تفاوت ضمیرهای تثنیه، مفرد و جمع، تفاوت صیغه های مذکر و مؤنث و داشتن انواع گوناگون جمع، داشتن کنایات، استعارات و ... از امکانات فراوانی برای بیان بیشترین حجم از مطالب در کمترین حجم از الفاظ، بدون ابهام گویی و نارسایی برخوردار است.
با توجه به این نکات، برای بقای دین خاتم و کتاب ایشان، سرزمین حجاز و زبان عربی بهترین راه دفاع طبیعی و غیر خارق العاده از دین بود. قرآن با جاذبه های درونی و آوا و آهنگ دلپذیر آن، در ذهن اعراب بادیه که دوستدار کلام موزون و فصیح بودند، جای باز کرد و از انواع تحریف های لفظی در امان ماند. بنابراین، نازل شدن قرآن به زبان عربی برای حفظ و صیانت ابدی آن بوده است.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/446.ASPX#_edn5) البته می توان گفت نازل شدن قرآن به زبان عربی، لطف و مرحمتی به عرب زبانان بوده و اگر به غیر عربی نازل می شد، عرب زبانان که قشر وسیعی بودند به آن ایمان نمی آوردند. خداوند می فرماید: «هرگاه ما آن (قرآن) را بر بعضی از عجم (غیر عرب) نازل می کردیم و او آن را برایشان می خواند، آنان ایمان نمی آوردند».[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/446.ASPX#_edn6)
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/446.ASPX#_ednref1) . ابراهیم، 4.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/446.ASPX#_ednref2) . المیزان، (ترجمه فارسی)، ج 18، ص 122 – 123.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/446.ASPX#_ednref3) . نهج البلاغه، ترجمه ی دشتی، خطبه ی 95.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/446.ASPX#_ednref4) . فصلّت، 44.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/446.ASPX#_ednref5) . فصلنامه ی بینات، شماره ی 27، ص 38 – 41.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/446.ASPX#_ednref6) . شعراء، 198- 199.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 07:18 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
مفسران ما كلمۀ "و اضربوهن" (زنان را بزنید) را در آیۀ نشوز چگونه تفسیر و یا توجیه نموده اند؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
در تعالیم اسلام، زنان از جایگاه با ارزشی برخوردارند و در روایات پیامبر اکرم (ص) و ائمه (ع) مورد توصیف و تمجید قرار گرفته اند. در روایات ما زنان صالح به عنوان منشأ خیر و برکت و با ارزش تر از گرانبهاترین و بهترین متاع دنیا معرفی شده اند. همچنین اسلام تنبیه زنان را ممنوع دانسته و مردانی را که مرتکب این عمل شوند، بدترین موجودات می داند. تنها یک مورد استثنا شده است و آن زنانی هستند که حقوق شوهران شان را نادیده گرفته و تمهیدات دیگر در هدایت آنان کارگر نیفتد. نشوز زنان و اجازۀ زدن آنها درآیۀ 34 سورۀ نساء اشاره به این دسته از زنان است.
در این آیه ابتدا صفات زنان شایسته و مطیع بیان شده است. سپس خداوند برای همسران زنانی که احتمال دارد ناشزه (ناسازگار) باشند، وظایفی را بیان می دارد. مرحلۀ اول، پند و اندرز نسبت به این گونه از زنان است. مرحلۀ دوم، دوری از آنها در بستر است که نسبت به مرحلۀ اول کمی شدیدتر است و سپس در مرحلۀ سوم مسئلۀ زدن مطرح می شود. در این باره باید به چند نکته توجه داشت:
1. این مرحله؛ آخرین مرحله است و طبیعی است در صورتی که مراحل پیشین جواب گو باشد این مرحله اجرا نخواهد شد.
2. تنبیه بدنی؛ طبق کتب فقهی، باید ملایم و خفیف بوده و باعث شکستگی و جراحت و کبودی بدن نشود.
3. تنبیه بدنی؛ خود نیز دارای مراتبی است و حتی در روایات به زدن با چوب مسواک هم اشاره شده است. پس در صورتی که مرتبۀ پایین جواب گو باشد، مرتبۀ بالاتر جایز نخواهد بود.
4. این مسئله مختص به زنان نبوده و در مسئلۀ ناسازگاری مردان نیز حاکم شرع موظف است مردان متخلف را از طرق مختلف و حتی تعزیر (تنبیه بدنی) به وظایف خود آشنا نماید.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
قبل از این که به بیان نظریات مفسران در بارۀ كلمۀ "و اضربوهن" (زنان را بزنید) در آیۀ نشوز بپردازیم لازم است، اشاره ای به دیدگاه اسلام در بارۀ ارزش زن داشته باشیم. تعالیم عالیۀ اسلامی ارزش فراوانی برای زنان و همسران قائل گردیده وروایات اسلامی آنان را مورد تمجید قرار داده اند. امام جعفر صادق (ع) فرمود: "بیشترین خیر و بركت ها در وجود پربار زنانگذاشته شده است".[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/424.ASPX#_edn1) پیشوای ششم جهان تشیع، زنان را به دو دستۀ خوب و بد تقسیم نمودهودر مورد خوبان آنها می فرماید: "ارزش این گونه زنان، از طلا و نقره و جواهرات دیگر بالاتر است و هیچ گونه جواهری در برابر آنان ارزش و بهایی ندارد".[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/424.ASPX#_edn2) رسول خدا (ص) نیز می فرمایند: "این جهان به منزلۀ متاعی است كه بهترین متاع و دست آوردآن، زنان نیكو سیرت اند".[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/424.ASPX#_edn3)
این سخنان ارزش مند معصومین (ع) به قسمتی ازارزش های زنان اشاره نموده و وجود آنان را سرچشمه خیر و بركت و ارزش وجودی و معنوی آنان را بالاتر از گرانبهاترین اشیای دنیا معرفی مینماید.
تنبیه زن ممنوع است
قوانین اسلامی در این زمینه، ما رامتوجه نكته های حساسی می نماید؛ چرا که تنبیه بدنی و آزردن روحی زنان را جنایت خانوادگی می داند. زنان مانند مردان موجوداتی شریف و عزیزاند. بنابراین، كتک زدنبرای انسان ها قابل تحمل نیست و این دل های تپنده و قلب های مهربان، موجودی شریف وظریف اند و بدن آنان همانند اندام حیوانات نیست كه تحمل زدن و آزار را داشته باشدو آئین اسلام تنبیه آنان را ممنوع ساخته است. در اين زمينهحضرت رسول (ص) می فرمایند:
"ای مردم در مورد همسران خودخیلی مراقبت نمایید؛ زیرا آنان با پیمان های الاهی در اختیار شما قرار گرفته اند وشما با كلمات مخصوص خداوند، آنان را برای خود حلال كرده اید. آیا در این صورت، سزاوار است این امانت ها را مورد ضرب و جرح قرار داده و دل های آنان را كه كانونعشق و محبت اند، رنجور سازید"؟.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/424.ASPX#_edn4)
نیز می فرمایند: "یكی از نشانه های بدترین مردان این است كه همسرشو بنده اش را بزند و به آنها رحم و عطوفت نشان ندهد".[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/424.ASPX#_edn5)
اما گروهیاز زنان حقوق شوهر را نادیده می گیرند، در تأمین نیازهای جنسی وی كوتاهی نموده وبدون اجازۀ او از خانه خارج می شوند، با اخلاق رذیلۀ خودشان صفا و محبت خانوادگی رابه كانونی از آتش تبدیل می كنند و با دخالت های نابجای خود در امور زندگی شوهرانخویش، آنان را متأثر می سازند. این گروه از زنان استثنایی از دیدگاه اسلام فاقد ارزشانسانی بوده، به شدت مورد تقبیح قرار گرفته اند. رسول خدا (ص) می فرمایند: "بدترین چیزها در عالم هستی، زنان ناسازگارند".[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/424.ASPX#_edn6)
در زبان قرآن وحدیث و فقه اسلامی به این گونه زنان "ناشزه" می گویند كه ریشۀ آن از غرور و خودبرتربینی آنان سرچشمه می گیرد. در نتیجه این گروه استثنایی، از شوهران خود پیروینمی كنند و زندگی را بر شوهران خود تلخ و ناگوار می سازند. دین مقدس اسلام برایاصلاح و تنبیه چنین افرادی راه عاقلانه ای در پیش گرفته است. قرآن کریم در این آیۀ شریفه (آیۀ نشوز) که در سورۀ نساء است نکات لطیف و زیبایی در مورد روابط زناشویی و مسائل خانوادگی بیان کرده است و خوشبختانه علوم جدید توانسته است مقداری از اسرار آن را کشف و بیان نماید و در حقیقت این آیۀ یکی از معجزات علمی قرآن کریم است، هر چند همۀ قرآن از ابعاد مختلف دارای اعجاز است.
پر واضح است که مسائل خانوادگی و خصوصا روابط زن و شوهر دارای لطافت و ظرافت خاصی است که گاهی باید محبت و عشق را در چهرۀ خشم نشان داد و گاهی خشم و قهر را در چهرۀ محبت و دوستی، و رعایت حد فاصل میان این دو و شناخت موارد ابراز محبت از موارد ابراز خشم، کار آسانی نیست. فلاسفه و دانشمندان علوم اجتماعی و تربیتی و روان کاوان از دیرباز برای درک این نکات تلاش فراوانی نموده و کتاب های متعددی نگاشته اند، ولی هنر قرآن و روایات پیامبر اکرم و اهل بیت (ع) این است که اصول و کلیات و نکات مهم و نیازهای اساسی انسان را به طور کوتاه و زیبا و ساده که قابل فهم و عمل برای همه باشد، در اختیار انسان ها قرار داده اند.
در بررسی کامل و دقیق آیۀ 34 سورۀ شریفۀ نساء باید به مطالب زیادی اشاره کرد. اما آنچه را که به طور اختصار می توان گفت، این است که آیۀ شریفه پس از این که وظیفۀ سرپرستی و نگه داری و تأمین هزینه های زندگی و خانواده را بر عهدۀ مرد می گذارد، زنان را نسبت به وظایفی که در خانه بر عهده دارند به دو دسته تقسیم می کند:
دستۀ اول: "صالحان و رستگاران"؛ آنها کسانی هستند که در برابر نظام خانواده خاضع و متعهداند و نه تنها در حضور شوهر که در غیاب او نیز مسائل را رعایت می کنند. بدیهی است مردان موظف اند در برابر این گونه زنان، نهایت احترام و حق شناسی را انجام دهند.
دستۀ دوم: زنانی هستند که از وظایف خود سرپیچی کرده و نشانه های ناسازگاری در آنها دیده می شود. قرآن برای مردان در برابر این گونه زنان، وظایفی را بیان داشته که باید مرحله به مرحله انجام گردد و در هر صورت، مراقب باشند که از حریم عدالت، تجاوز نکنند. این وظایف به ترتیب زیر در آیه بیان شده است:
مرحلۀ اول: "زنانی را که از طغیان و سرکشی آنها می ترسید موعظه کنید و پند و اندرز دهید"؛ به این ترتیب آنها که پا را از حریم نظام خانوادگی فراتر می گذارند، قبل از هر چیز باید آنان را به وسیلۀ اندرزهای دوستانه و بیان نتایج بد این گونه کارها به راه آورد و متوجه مسئولیت خود نمود.
مرحلۀ دوم: "در صورتی که اندرزهای شما سودی نداد در بستر از آنها دوری کنید"؛ این عکس العمل و بی اعتنایی و به اصطلاح قهر کردن، نشانۀ عدم رضایت مرد از رفتار همسر خود است و شاید همین واکنش خفیف در روح زن مؤثر گردد.
مرحلۀ سوم: "واضربوهن: آنها را تنبیه بدنی کنید"؛ اگر سرکشی و پشت پا زدن به وظایف و مسئولیت ها از حد بگذرد و همچنان در راه قانون شکنی با لجاجت و سرسختی گام بردارند، نه اندرزها تأثیر کنند و نه جدا شدن در بستر و کم اعتنایی نفعی بخشد، راهی جز شدت عمل باقی نمی ماند و در این جا اجازه داده شده که از طریق "تنبیه بدنی" آنها را به انجام وظایف خویش وادار کنند.
ممکن است اشکال شود که اسلام چگونه به مردان اجازه داده که در مورد زن، به تنبیه بدنی متوسل شوند؟ جواب این ایراد با توجه به معنای آیه و روایاتی که در این باره وارد شده و توضیح آن در کتب فقهی و همچنین با توضیحاتی که روان شناسان امروز می دهند چندان پیچیده نیست؛ زیرا:
اوّلاً: آیه، مسئلۀ تنبیه بدنی را در مورد افراد وظیفه ناشناسی مجاز شمرده که هیچ وسیلۀ دیگری دربارۀ آنها مفید واقع نشود، و اتفاقاً این موضوع، امر تازه ای نیست که منحصر به اسلام باشد. در تمام قوانین دنیا هنگامی که طرق مسالمت آمیز برای وادار کردن افراد به انجام وظیفه، مؤثر واقع نشود، به خشونت متوسل می شوند.
ثانیاً: "تنبیه بدنی" در این جا ـ همان طور که در کتب فقهی نیز آمده است .ـ باید ملایم و خفیف باشد، به طوری که موجب شکستگی، مجروح شدن و کبودی بدن نگردد.
ثالثاً: روان کاوان، امروزه معتقدند که جمعی از زنان دارای حالتی به نام مازوئیسم (آزار طلبی) هستند و اگر این حالت در آنها تشدید شود، تنها راه آرامش آنان تنبیه مختصر بدنی است. بنابراین، این بخش آیه ممکن است ناظر به چنین افرادی باشد که تنبیه مختصر بدنی در مورد آنان جنبۀ آرام بخش دارد و خود یک نوع درمان روانی است و اسلام خواسته است با تجویز داروی پند و اندرز و قهر و تنبیه بدنی خفیف، این بیماران را درمان کند، نه این که با حکم به جدایی، موجب شدت بیماری آنها و محرومیت فرزندان از نعمت گرمی و صفای خانواده و به هم خوردن نهاد اصلی جامعۀ یعنی کانون خانواده گردد.
مسلم است که اگر یکی از این مراحل مؤثر واقع شود و زن به انجام وظیفۀ خود اقدام کند، مرد حق ندارد بهانه گیری کرده، در صدد آزار زن برآید، لذا به دنبال این جمله می فرماید: "اگر آنها اطاعت کنند به آنها تعدی نکنید".
نکتۀ قابل توجه این است که هر چند حد نهایی تنبیه بدنی، نرسیدن به حد شکستگی و جراحت و کبودی بدن، تعیین شده است، ولی از آنجایی که هدف از ضرب و زدن، رسیدن به حالت اطاعت و برطرف نمودن حالت نشوز زن است، پس باید در تنبیه بدنی، سلسله مراتب آن را رعایت نمود و اگر هدف و مقصود با زدن مرتبۀ خیلی خفیف حاصل می شود، شدت عمل و زدن مرحلۀ بالاتر جایزنیست و شاید روایاتی که می فرمایند مراد از زدن، زدن با چوب مسواک است[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/424.ASPX#_edn7)، بیان رعایت سلسله مراتب زدن بوده است که وقتی منظور با همین نوع زدن حاصل می شود، در این صورت، مرحله بالاتر جایز نیست.
ممکن است گفته شود نظیر این طغیان و سرکشی گاهی در مردان نیز پدید می آید، پس آیا مردان نیز مشمول چنین مجازات هایی خواهند شد؟
در پاسخ می گوییم: آری مردان هم درست همانند زنان در صورت تخلف از وظایف، مجازات می گردند، ولی باید در نظر داشت حالتی که در بعضی مردان وجود دارد آزاردهی (سادیسم) است و این بیماری اگر شدت یافت درمانش تنبیه بدنی توسط زن نیست؛ چون اولاً: غالباً درمان این بیماری با تنبیه بدنی نیست. ثانیاًً غالباً زن توان این کار را ندارد. ثالثاً: حاکم شرع موظف است مردان متخلف را از طرق مختلفی حتی از طریق تعزیر (مجازات بدنی) به وظایف خود آشنا سازد.
خداوند در پایان آیۀ شریفه مجدداً به مردان هشدار می دهد که از موقعیت سرپرستی خود در خانواده سوء استفاده نکنند و به قدرت خدا که بالاتر از همۀ قدرت ها است، بیندیشند: "زیرا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است".[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/424.ASPX#_edn8)
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/424.ASPX#_ednref1) . اكثر الخیر فی النساء، من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 385.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/424.ASPX#_ednref2) . الكافی، ج 5، ص 332.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/424.ASPX#_ednref3) . مستدركالوسائل، ج 14، ص 150.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/424.ASPX#_ednref4) مستدركالوسائل ج : 14 ص : 252
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/424.ASPX#_ednref5) . تهذیبالأحكام، ج 7 ، ص 400 .
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/424.ASPX#_ednref6). مستدركالوسائل، ج 14، ص 165.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/424.ASPX#_ednref7). تفسیر برهان، ج 1، ص 367 ، (به نقل از تفسیر افضل، ج 1، ص 523).
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/424.ASPX#_ednref8). برگرفته از تفسیر نمونه، ج 3، ص 411- 416.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 07:21 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
آیا ليلة القدر متعدد است؟ و آيا روز هم جزو شب قدر است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
شب قدر، شب مبارک و پر اهمیتی است که بنابر نص قرآن کریم در ماه رمضان قرار دارد.
در بارۀ آنچه که در سؤال آمده استچند احتمال مطرح می شود:
1. منظور از تعدد شب قدر، یعنی در یک سال همان طور که مردم می گویند شب 19 و 21 و 23 شب قدر باشد.
2. منظور از تعدد شب قدر، این باشد که شب قدر در زمان رسول الله (ص) وجود داشته است و بعد از ایشان، هم تکرار می شود.
3. منظور از تعدد شب قدر، این باشد که با توجه به اختلاف افق شهرهای مسلمان نشین و اختلاف در روزهای ماه مبارک رمضان هر منطقه شب قدر مخصوصی به خود داشته باشند.
در جواب باید گفت: آنچه که مردم می گویند یک تسامح در گفتار است و یک شب قدر که شب نزول قرآن و تقدیر امور است بیشتر نداریم. خداوند می فرماید: "انا انزلناه فی لیلة القدر"، در شب قدر نازل کردیم نه در شب های قدر.
نسبت به احتمال دوم باید گفت: بنا بر آیات قرآن و روایات شب قدر مخصوص به زمان پيغمبر اكرم (ص) و نزول قرآن مجيد نبوده، بلكه امرى است مستمر و شبى است مداوم كه در همه سال تكرار مىشود، همانند عید قربان که در هر سال تکرار می شود؛ چراکه خداوند می فرماید:
1. "تنزل الملائکة و الروح فیها..."
2. " فیها یفرق کل امر حکیم".
در این دو آیه "تنزل" و "یفرق" هر دو با صیغۀ مضارع آمده اند و دلالت بر استمرار می کنند.
در روایات هم آمده است: شب قدر در هر سال است و در این شب امر یک سال نازل می شود.
نسبت به احتمال سوم باید گفت: اختلاف افق باعث تعدد شب قدر نمی شود و مسلمانان اگر برای تشخیص شب اول ماه رمضان کوتاهی نکرده و به وظیفۀ شرعی خود در این باره عمل کرده و شب هایی را به خاطر احتمال شب قدر بودن، احیا نموده باشند، یقینا از الطاف خداوندی بهره مند می شوند و لو این که آن شب، واقعا شب قدر نباشد. البته بدیهی است که بعضی از خصوصیات شب قدر؛ مثل نزول ملائکه بر ولی خدا فقط در شب قدر واقعی اتفاق می افتد.
از روایات بر می آید که روز قدر در فضیلت داشتن همانند شب قدر است، اگر چه اموری؛ مانند تدبیر کارها و نزول ملائک در شب قدر صورت می گیرد. خداوند می فرماید: "ملائکه و روح در این شب تقدیرات امور را نازل می کنند".[i] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_edn1)
[i] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_ednref1) قدر، 4.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
قبل از پرداختن به جواب باید تحلیلی نسبت به سؤال صورت گیرد و روشن گردد که منظور از تعدد، در سؤال پرسشگر محترم، چیست؟ آیا مراد این است که همۀ شب هایی که در دهه آخر ماه رمضان تعیین می.شوند؛ يعني شب های 19، 21، 23، شب قدرند چون دارای اعمال مخصوصی هستند، یا شب قدر یکی از این شب ها است؟
یا منظور از تعدد این است که پرسشگر محترم می خواهد بداند، آیا شب قدر فقط یک بار بوده و آن هم در زمان حیات رسول گرامی اسلام (ص) و يا اين كه به طور متعدد تكرار شده است؟ و اگر مسئلۀ تعدد صحيح است، آيا اين تعدد شب قدر در زمان خود حضرت اتفاق می افتاده، يا اين كه پس از حیات ایشان هم تحقق پیدا می کند؟
یا منظور از تعدد این است که با توجه به اختلاف افق شهرهای مسلمان نشین در سراسر جهان و اختلاف ماه های قمری در این شهرها به طوری که در کشوری، اول رمضان به عنوان مثال روز سه شنبه است و در کشوری اول رمضان، روز بعد یعنی چهارشنبه است و به تبع آن، در شب های دهه آخر نیز اختلاف بوجود می آید. شب بیست و سوم ماه برای کشور اولی یک شب زودتر از دومی خواهد شد. بنابراين، شب قدر نمىتواند يك شب معين در سال بوده باشد. به اين ترتيب قاعدتا هر كدام بايد براى خود شب قدرى داشته باشند و شب قدر متعدد می شود.
پاسخ احتمال اول این است که بنابر نص قرآن کریم شب قدر در ماه رمضان قرار دارد[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_edn1)، و بیش از یک شب هم نیست؛ چرا که خداوند می فرماید: "انا انزلناه فی لیلة القدر".[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_edn2) قرآن را در شب قدر نازل کردیم نه در شب های قدر، اما به جهاتی[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_edn3) این یک شب برای ما تبیین نشده است و گفته اند یکی از این شب های 19 و...، شب قدر است و همۀ این شب ها را بیدار باشید و... تا بتوانید فضیلت شب قدر را درک کنید.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_edn4) اگر در روایات سه شب مشخص شده است[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_edn5) برای آن است که کار را برای بندگان خدا آسان کنند.
پاسخ احتمال دوم این است که نظر قرآن و اهل بیت (ع) بر این است که شب قدر در زمان حضرت رسول اکرم (ص) بوده و همچنان باقی است.
از آیۀ: "تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم من کل امر"،[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_edn6) که صیغۀ مضارع (تنزل در اصل تتنزل بوده)، را به کار برده است، استمرار نزول ملائکه و روح فهمیده می شود.[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_edn7)
همچنین در سورۀ دخان آیۀ 6 در مورد شب قدر آمده است: "فیها یفرق کل امر حکیم امراً من عندنا انا کنا مرسلین" که باز هم صیغۀ مضارع "یفرق" آمده که در زبان عربی نشانه استمرار فعل است.
روایات اهل بیت (ع) نیز بر این موضوع تأکید دارند.
امام جواد (ع) می فرمایند: علی (ع) به ابن عباس فرمود: "شب قدر در هر سالی هست و در این شب امر یک سال نازل می شود".[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_edn8)
پیامبر اکرم (ص) در جواب ابوذر که در مورد شب قدر سؤال کرده بود، فرمودند: "این شب، تا روز قیامت هست".[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_edn9)
مفسران اهل سنت هم بر این نظر هستند که شب قدر همچنان باقی است.[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_edn10)
اما نسبت به احتمال سوم باید گفت: قبل از طرح پاسخ از باب مقدمه می.گوییم: در فرهنگ اسلام شب قدر به جهت خصوصیات منحصر به فردی که برای او است، از اهمیت زیادی برخوردار است و روایات زیادی در تأکید بر احیای آن و اهمیت دادن به آن وارد شده است. از آن جمله سید بن طاووس در کتاب شریف اقبال آورده است که، پیامبر (ص) از موسی(ع) نقل فرموده که گفت: الاهی من قرب تو را می خواهم، فرمود: قرب من از برای کسی است که بیدار باشد در شب قدر، گفت: الاهی رحمت تو را خواهم، فرمود: رحمت من از برای کسی است که رحم کند فقرا را در شب قدر، گفت: خدایا نجات می خواهم، نجات از آتش، فرمود: این برای کسی است که استغفار کند در شب قدر، گفت: خدایا رضای تو را می خواهم، فرمود: خشنودی من از برای کسی است که دو رکعت نماز بخواند در شب قدر.[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_edn11)
از خصوصیات شب قدر است نزول قرآن، نزول فرشتگان و روح بر ولی خدا، همچنین بالاتر بودن عبادت آن یک شب از هزار ماه.[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_edn12) و تدبیر و تقدیر وقایع و خلایق.[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_edn13)
اما سؤال این است که با توجه به اختلاف افق در شهرهای مختلف، آیا تمام این خصوصیات برای همه اهالی شهرها با افق های متفاوت تکرار می شود؟
آنچه از نص قرآن کریم و ظاهر روایات بر می.آید این است که شب قدر یک شب بیشتر نیست و خصوصیاتی که به ولی الله و امام معصوم (ع) بر می گردد همه در یک شب اتفاق می افتد؛ یعنی نزول ملائکه بر امام (ع) و اندازه گیری امور و حوادث و معیشت ها، همه در یک شب خاص است.
خداوند می فرماید: "تنزل الملائکة و الروح فیها"[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_edn14) ملائکه و روح در این شب نازل می شوند و نزول قرآن در این شب بوده است: "انا انزلناه فی لیلة القدر".[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_edn15)
یا در روایات آمده است: در این شب امر یک سال نازل می شود.[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_edn16)
اما از نظر درک همۀ فضیلت هایی که برای شب قدر گفته اند، عمل به وظیفه می تواند راه گشا باشد؛[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_edn17) یعنی اگر با ادله ثابت شود که روز اول ماه رمضان چه روزی است، طبعاً شب قدر هم مشخص می شود و مسلماً اعمال و شب زنده داری ها و احیای آن شب بدون اجر باقی نمی ماند و امید است که همان پاداش شب زنده داران در شب قدر به انسان داده شود، و لو این که واقعا آن شب، شب قدر نباشد[18] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_edn18)، البته به شب زنده داری در دهه آخر ماه رمضان توصیه شده است و شاید این سنت اسلامی بدان جهت باشد که اطمینان به درک شب قدر برای ما حاصل شود.
حال آیا روز قدر هم در شأن و منزلت همانند شب آن است؟ در جواب باید گفت: اگرچه وقایعی همچون نزول ملائکه بر ولی الله (ع) در شب قدر است، اما روز قدر هم در ارزش و فضیلت همانند شب آن است.[19] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_edn19)
مرحوم شیخ عباس قمی در اعمال شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان می گوید: روزهای این شب ها را نیز باید حرمت داشت و به عبادت و تلاوت و دعا به سر آورد؛ زیرا که در احادیث معتبره وارد شده است که روز قدر در فضیلت مثل شب قدر است.[20] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_edn20)
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_ednref1) از کنار هم قرار دادن این دو آیه: " شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن" و "انا انزلناه فی لیلة القدر"، چنین چیزی استفاده می شود.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_ednref2) قدر، 1.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_ednref3) گفته شده است: خداوند چند چیز را در چند چیز مخفی کرده است: شب قدر را در میان شب ها، وقت قیامت را در میان اوقات، اسم اعظم را در میان اسماء ، ساعات اجابت دعا را در ساعات مختلف، رضای الاهی را در همه طاعات و اولیای خاص را میان همه بندگان، تا مردم همه ی شب ها را محترم شمرده و در همه اوقات از گناه پرهیز کنند، همه انسان ها را احترام کنند و در همه طاعات رضای او را بجویند.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_ednref4) شاید به خاطر همین مطلب باشد که پیامبر اکرم (ص) و ائمه معصومین (ع) دهه آخر ماه مبارک رمضان را به احیا و شب زنده داری مشغول بودند، البته ممکن است گفته شود: پیامبر (ص) و امامان (ع) از شب قدر آگاهی داشتند و شب زنده داری آنان در دهۀ آخر دلیل و سرٌ دیگری داشته است و یا این که برای تعلیم دیگران بوده است که آنان این روش احتیاطی را عملا از معصومین یاد بگیرند.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_ednref5) سفیان بن سمط به امام صادق (ع) عرض کرد: شب هایی که احتمال می رود شب قدر باشند کدام اند؟ حضرت، شب 19، 21، 23 را فرمودند. دهقانی، اکبر، تفسیر نسیم، ص 465، قم، انتشارات حرم، چاپ 83،.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_ednref6) قدر، 4.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_ednref7) تفسير نمونه، ج 27، ص 185.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_ednref8) قمی مشهدی، محمد، تفسیر کنزالدقائق، ج 14، ص 359، وزارت ارشاد.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_ednref9) همان.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_ednref10) فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 32، ص29، دارالاحیاء، بیروت.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_ednref11) امام خمینی، آداب الصلوة، ص 333 ، چاپ چهارم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_ednref12) طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان، ج 20، ص 332 ، جامعه مدرسین.
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_ednref13) برای آگاهی بیشتر رجوع شود: احکام القرآن، ابن عربی، ج 4، ص 1961، دارالمعرفة.
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_ednref14) قدر،4 .
[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_ednref15) قدر،1 .
[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_ednref16) تفسیر کنزالدقائق، ج 14، ص 359.
[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_ednref17) البته به احتمال سوم پاسخ دیگری هم داده شده است؛ مثلا در تفسير نمونه ج 27 ص193 آمده است: شب همان سايه نيم كره زمين است كه بر ، نيم كره ديگر مىافتد ، و مىدانيم اين سايه همراه گردش زمين در حركت است ، و يك دوره كامل آن در بيست و چهار ساعت انجام مىشود ، بنابر اين ممكن است شب قدر يك دوره كامل شب به دور زمين باشد ، يعنى مدت بيست و چهار ساعت تاريكى كه تمام نقاط زمين را زير پوشش خود قرار مىدهد شب قدر است كه آغاز آن از يك نقطه شروع مىشود و در نقطه ديگر پايان مىگيرد (دقت كنيد)، روی این اساس دیگر تعدد شب قدر بخاطر تعدد افق ها از اساس منتفی می شود.
[18] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_ednref18) روایاتی در باب تسامح در ادله سنن نقل شده که این معنا را می فهماند.
هشام بن سالم از ابی عبدالله (ع) نقل می کند که حضرت فرمود: اگر کسی بشنود – که فلان عمل و یا فلان کار در زمانی خاص – دارای ثواب است و عمل کند و بعد بفهمد که چنین نبوده و آن روایتی که به او رسیده صحیح نبوده خداوند آن ثواب را به او عطاء می کند اگرچه عمل بحسب واقع (واقع زمانی یا مکانی) دارای چنین اجر و ثوابی نبوده باشد. القواعد، سید محمد کاظم مصطفوی، جامعه مدرسین، ص 96.
[19] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_ednref19) "لیلة القدر فی کل سنة و یومها مثل لیلتها، شب قدر در هر سالی هست و روزش در ارزش همانند شبش است"، شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، به نقل از تفسیر نسیم رحمت، ص 473. آنچه در تهذیب آمده مسلما از استنباطات شخصی شیخ طوسی نیست و آن را از امام معصوم (ع) نقل کرده است.
[20] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/371.ASPX#_ednref20) مفاتیح الجنان، ص 389، چاپ انتشارات لقمان.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 07:23 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
با اینکه در قرآن کلمه ای در مورد "پل" صراط نیست ولی در مورد آن زیاد شنیده می شود...صراط فقط به معنی راه آمده آنهم نه راهی که به پل صراط ربطی داشته باشد. جریان چیست؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
اگر چه لفظ «پل صراط» در قرآن نیامده اما در برخی روایات، به این لفظ تصریح شده است؛ مثلاً، امام صادق (ع) در تفسیر کلمه ی مرصاد، در آیه 14 سوره ی فجر، آن را پلی دانسته اند که از جهنم می گذرد.
جهت روشن شدن موضوع، مطالبی در باره ی کلمه ی صراط بیان می کنیم. صراط به معنای راه است و منظور از کلمه ی صراط مستقیم که در برخی آیات قرآن آمده ، راه راست و طریق هدایت در همین دنیاست که اگر کسی در این مسیر باشد، در آخرت نیز بر آن خواهد بود و اگر کسی از این مسیر منحرف گردد و پایش بلغزد، در آنجا هم سقوط خواهد کرد.
شاهد کلام ما، روایتی است که از امام صادق (ع) نقل شده است، ایشان می فرمایند: «صراط، یعنی طریق معرفت خداوند، که شامل دو صراط می شود، صراطی در دنیا و صراطی هم در آخرت. اما صراط در دنیا، امامی است که اطاعت او واجب است و اما صراط در آخرت، پلی است که بر روی جهنم زده شده است، و هر کسی در دنیا از صراط دنیا، به درستی رد شود (یعنی امام خود را بشناسد و او را اطاعت کند) در آخرت نیز از پل آخرت به آسانی می گذرد. و کسی که در دنیا امام خود را نشناسد، در آخرت هم، قدمش بر پل آخرت می لغزد و به درون جهنم سقوط می کند.»
معنای این جمله ی امام، آن است که این دو صراط با هم ارتباط دارند؛ یعنی هر که در دنیا در صراط باشد در آخرت از پل صراط به آسانی خواهد گذشت و در جهنم سقوط نمی کند و در واقع، پل صراط مطرح شده در روایات، بروز و ظهور همان پل صراط دنیاست که از آن به امام و ... تعبیر شده است و مردم مکلف هستند در این مسیر باشند.
پس اگر در روایات، از صراط که یکی از مواقف روز قیامت است، با تعابیری چون پل صراط، پل جهنم و... یاد شده است، صرفا برای آشنایی ذهن مردم با این مسئله و سهولت فهم آن می باشد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
به عنوان مقدمه، باید گفت که کلمه ی صراط به معنای راه است و آنگاه که با کلمه ی مستقیم توصیف گردد، به معنای راه راست و مستقیم می باشد.
در قرآن نیز در برخی آیات، کلمه.ی «صراط مستقیم» به کار رفته است که در ذیل، به این آیات اشاره می.شود:
1) «خدایا ما را به راه مستقیم هدایت کن[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_edn1).»
2) «به درستی که خداوند، پروردگار من و شما است. پس او را پرستش کنید، این راه مستقیم است[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_edn2).»
3) «کسی که به خداوند تکیه کند، به راه مستقیم هدایت شده است[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_edn3).»
4) «این راه مستقیم پروردگار تو است، به تحقیق ما نشانه ها را برای کسانی که متذکر می شوند، توضیح دادیم[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_edn4).»
در همه ی این آیات، مراد از «صراط مستقیم»، راه راست و طریق هدایت در همین دنیا است که اگر کسی در این دنیا در این مسیر قدم بردارد، در آخرت نیز در مسیر مستقیم و صراط مستقیم است؛ یعنی نتیجه ی اعمال صحیح خود را در دنیا، خواهد دید.
واضح است که مراد قرآن مجید از «صراط مستقیم» در این آیات، عمل کردن به مجموعه ی دستورات و احکام نورانی الهی است که به منزله ی بهترین راه و روش زندگی انسان ها در این جهان است و عمل به این دستورات، همانند حرکت در جاده ی مستقیمی است که انسان را به هدایت می رساند.
به همین دلیل می باشد که در بعضی روایات، از ائمه، به صراط مستقیم تعبیر شده است.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_edn5)
امام صادق (ع) فرمود: «صراط، یعنی طریق معرفت خداوند، و شامل دو صراط می شود، صراطی در دنیا و صراطی هم در آخرت. اما صراط در دنیا، امامی است که اطاعت او واجب است و اما صراط در آخرت، پلی است که بر روی جهنم زده شده است، و هر کسی در دنیا از صراط دنیا، به درستی رد شود (یعنی امام خود را بشناسد و او را اطاعت کند) در آخرت نیز از پل آخرت به آسانی می گذرد. و کسی که در دنیا امام خود را نشناسد، در آخرت هم، قدمش بر پل آخرت می لغزد و به درون جهنم سقوط می کند.»[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_edn6)
هم چنین ایشان در مورد آیه ی 14 سوره ی فجر: «ان ربک لبالمرصاد»[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_edn7)، می فرماید: «مرصاد پلی است بر طریقی که از جهنم می گذرد و کسی که حق مظلومی بر گردن او باشد، از آن نخواهد گذشت.»[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_edn8)
البته این بیان امام صادق(ع) از قبیل بیان یکی از مصادیق مرصاد (کمین گاه) است. چرا که کمین گاه الهی منحصر به قیامت و پل معروف صراط نیست و خداوند در همین دنیا نیز در کمین ظالمین است ....»[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_edn9)
بنابراین،«پل صراط» واقعیتی است که هم در قرآن مجید به آن اشاره شده[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_edn10) و هم در روایات، خصوصیات و ویژگی های آن بیان گردیده است.
امام صادق (ع) فرمود: «بر روی جهنم پلی است که از مو باریک تر و از شمشیر برنده تر است.»[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_edn11)
پیامبر اکرم (ص) فرمودند:«ثابت قدم ترین شما بر صراط (پل صراط)، کسی است که محبتش نسبت به اهل بیت من بیشتر است.»[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_edn12)
نکته ی قابل توجه این است که پل صراط، یکی از مواقف روز قیامت است و در روایات، از آن با تعابیر مختلفی هم چون پل ، صراط، پل صراط، پل جهنم و ... یاد شده است. ولی منظور همه ی این روایات، این موقف است که به جهت آشنایی بیشتر اذهان ساده ی مردم، از آن به پل تعبیر شده است، نه اینکه مثل پل های این دنیا دارای پایه هایی باشد و راه گذشتن مردم و حیوانات و وسائل نقلیه باشد. مراد از پل و صراط در قرآن مجید و روایات، یعنی راه، مسیر، روش، مکتب و به عبارت دیگر، مردم باید بدانند که آن مکتب و طریقی که آنان را به سعادت حقیقی و ابدی می رساند، یک مکتب و راه و روش، با خصوصیات و ویژگی های خاص یعنی دین پروردگار متعال (اسلام حقیقی) می باشد و تنها، قدم گذاشتن در این راه است که موجب نجات و رستگاری است. و از طرف دیگر، غفلت از معرفت واقعی به ویژگی ها و ظرایف و دقایق این راه، موجب انحراف از آن و افتادن در مسیر گمراهی است.
بنا بر این تفسیر، پل صراط، که در روایات برنده تر از «شمشیر» و باریک تر از «مو» توصیف شده است ، راه بسیار دقیق و حساب شده ای است که خداوند در همین دنیا، نقطه شروع و ابتدای آن را قرار داده است و ادامه ی این راه به جهان آخرت متصل می شود. بنابراین، کسانی که می خواهند از صراط و پل آن به راحتی عبور کنند باید از هم اکنون و در همین دنیا مواظب باشند که در این مسیر بوده و از این مسیر خارج نشوند.
و به تعبیر دقیق تر، پل صراط در قیامت، بروز و ظهور همان پل صراط در دنیاست که از آن به امام و ... تعبیر شده
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_ednref1) «اهدنا الصراط المستقیم»؛ فاتحة الکتاب، 5 .
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_ednref2) «ان الله ربی و ربکم فاعبدوه هذا صراط مستقیم»؛ آل عمران، 51 .
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_ednref3) «و من یعتصم بالله فقد هدی الی صراط مستقیم»؛ آل عمران، 101.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_ednref4) «و هذا صراط ربک مستقیماً قد فصلنا الآیات لقوم یذّکّرون»؛ انعام، 126.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_ednref5) معانی الاخبار، ص32.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_ednref6)معانی الاخبار، ص32؛ میزان الحکمه، ج5، ص 346(ماده صراط).
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_ednref7) زیرا پروردگارت به کمین.گاه است.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_ednref8) بحار الانوار، ج8، ص 66.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_ednref9) تفسیر نمونه، ج26، ص 458.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_ednref10)علاوه بر آنچه ذکر شد، آیات 71و 72 سوره ی مریم : « و همه.ی شما (بدون استثنا) وارد جهنم مىشويد، اين، امرى است حتمى و فرمانى است قطعى از پروردگارتان. سپس آنها را كه تقوا، پيشه كردند از آن رهائى مىبخشيم ، و ظالمان را در حالى كه ( از ضعف و ذلت ) به زانو در.آمدهاند، در آن رها مىكنيم »، می تواند اشاره ای به پل صراط داشته باشد. برای آگاهی بیشتر،نک: تفسیر نمونه، ج13، صص 121-117.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_ednref11) میزان الحکمة، ج5، ص 346(ماده صراط).
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/367.ASPX#_ednref12)بحارالانوار، ج8، ص 69.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 07:26 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
اصطلاح "آیات سخره" به کدام یک از آیات قرآن اطلاق می شود؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
به آیات 54 تا 56 سورۀ اعراف آیات سخره یا آیات تسخیر گفته می شود که در روایات به آثار قرائت آنها اشاره شده است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
به آیات 54 تا 56 سورۀ اعراف "آیات سخره" گفته می شود.
متن آیات به این صورت است: "انّ ربّکم الله الذی خلق السّموات و الارض فی ستّة ایّام ثمّ استوی علی العرش یغشی اللّیل النّهار یطلبه حثیثاً والشّمس والقمر والنّجوم مسخّرات بامره الا له الخلق والامر تبارک الله ربّ العالمین * ادعوا ربّکم تضرّعاً و خفیة انّه لایحبّ المعتدین * و لاتفسدوا فی الارض بعد اصلاحها و ادعوه خوفاً و طمعاً انّ رحمةالله قریب من المحسنین".
در مورد آثار قرائت این آیات، مطالب زیادی در روایات آمده است؛ از جمله این که قرائت این آیات (هفتاد بار) موجب رفع شرّ شیطان های جنّی و انسی می شود.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/365.ASPX#_edn1)
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/365.ASPX#_ednref1) مستدرك الوسائل، ج 4، ص 169؛ من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 521،ح 3134؛ جامع الدعوات، ص 19؛ اصول کافی، ج 1، کتاب الحجة، ص 279؛ مرآة العق
M.A.H.S.A
03-30-2012, 07:27 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
با سلام
آیا خداوند میتواند سنگی را بوجود بیاورد که خود قادر به بلند کردن آن نباشد ؟اگر بتواند که نقص است وار هم بتواند باز هم نقص است.
چگونه و به چه صورت توجیه میشود.
ضمنا این سوال از سوالاتی بوده که توسط بعضی از افراد بین جوانان پخش شده است.
با تشکر
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
یکی از صفات خداوند متعال، قدرت و توانایی نامحدود و بی کران اوست. این آموزه هم در فلسفه و کلام به اثبات رسیده و تبیین گردیده و هم در قرآن بارها بدان تصریح شده است.
اما باور به قدرت بی کران الهی از دیرباز با پرسش ها و اشکالاتی روبرو بوده است. یکی از آن پرسش ها، همین پرسش حاضر است. این سنخ پرسش ها، در قالب ها و اشکال مختلفی مطرح شده اند که البته همگی مبنای واحدی داشته و معمای قدرت مطلق را بیان می دارند.
برای پاسخ به این پرسش، ابتدا باید انواع محالات را بررسی نمود.
محالات و امور ممتنع از یک جهت، به دو دسته تقسیم می شوند:
1- محالات عقلی 2- محالات عادی
محالات عقلی، خود دو دسته اند:
الف)محالات ذاتی: اموری که ذاتاً محال و ناشدنی هستند، بدون اینکه امری در این بین دخالتی داشته باشد. مانند اجتماع نقیضین.
ب)محالات وقوعی: به لحاظ ذات خود محال نیستند، اما وقوع آنها مستلزم تحقق محال ذاتی است؛ مانند وجود معلول بدون علت.
اما محالات عادی اموری هستند که وقوع آنها، تنها با نظر به قوانین معمول و شناخته شده طبیعی، نا ممکن می نماید، اما تحقق آنها ممتنع و محال نیستند. مانند تبدیل عصا به اژدها و شفا.ی بیمار، بدون دارو و دیگر معجزات، که هیچ کدام غیرممکن و ناشدنی نیستند، بلکه جهل ما نسبت به علل خاص وقوع آنها موجب می گردد که آنها را از گروه محالات و ممتنعات به حساب آوریم.
قدرت خداوند و هر قدرتی از هر کسی و هر چیزی، به ممکنات تعلق می گیرد و محالات از دایره قدرت اساساً خارج اند و قدرت به آنها تعلق نمی گیرد. بنابراین در پاسخ به این پرسش که آیا خداوند می تواند چنین سنگی را خلق کند، باید گفت که قدرت چه کم و چه زیاد، چه متناهی و چه نامتناهی، به امور ممکن تعلق می گیرد و نه به محالات.
در اینجا، ممکن است گفته شود که پس قدرت خداوند محدود شده و نمی توان قدرت او را بی.کران دانست؛ اما باید توجه داشت که عدم تعلق قدرت خداوند به محالات ذاتی و وقوعی، هیچ گونه محدودیتی برای قدرت الهی محسوب نمی گردد، زیرا این گونه امور اصولاً قابلیت ایجاد ندارند و به اصطلاح در رتبه ای پائین تر از مرتبه ای قرار دارند که قدرت به آنها تعلق گیرد. به دیگر سخن، نقصان و کاستی در اینجا به قابل باز می گردد و نه فاعل.
حضرت علی(ع) نیز در پاسخ به این سوال که: «آیا پروردگار تو می تواند دنیا را در تخم مرغی داخل نماید، بدون اینکه دنیا کوچک و تخم مرغ بزرگ شود»، فرمود:
«همانا خداوند به عجز و ناتوانی متصف نمی گردد، اما آنچه تو درباره آن پرسش نمودی موجود نمی شود {و قابلیت وجود ندارد}.»
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
یکی از اوصاف خداوند، صفت «قدرت» و «توانایی» اوست، و منظور از آن توانایی بر انجام کارها و خلق اشیا و ... است. البته در مورد قدرت فاعل های عاقل و ذی شعور (در مقابل قدرت در فیزیک که معادل نیرو یا انرژی است)، باید به «اراده» و خواست فاعل نیز توجه نمائیم، بنابراین منظور از موجود قادر در بحث های خداشناسی، موجودی است که اگر بخواهد، فعلی را انجام می دهد و اگر بخواهد، آن را ترک می نماید.
قدرت خداوند، همچون ذات و دیگر صفات او، محدودیتی ندارد و بی کران و نامتناهی است.
این مطلب هم در علوم عقلی مانند فلسفه و کلام به اثبات رسیده است[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/362.ASPX#_edn1) و هم ادله نقلی بر آن گواهی می دهد.قرآن کریم بارها بر عمومیت قدرت خداوند تصریح نموده و می فرماید:«ان الله علی کل شیء قدیر.»[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/362.ASPX#_edn2)
باور به قدرت بی کران الهی، از دیرباز با پرسش ها و اشکالاتی روبرو بوده است،یکی از مهمترین این اشکالات، همین پرسشی است که در اینجا مطرح گردیده است.
«معمای قدرت مطلق» در قالب های گوناگونی مطرح شده است که البته همگی مبنای واحدی دارند. پیچیده ترین صورت این معما، طرح پرسشی است که در نگاه نخست، پاسخ مثبت یا منفی به آن، هر دو، به انکار مستقیم قدرت مطلق خداوند می انجامد؛ مثلاپرسیده می شود: آیا خداوند قادر است موجودی خلق کند که بر نابودکردن آن توانا نباشد؟ یا گفته می شود: آیا خداوند می تواند خدایی مانند خود خلق کند؟ یا مانند همین پرسشی که اینجا مطرح شده است: آیا خداوند قادر است سنگی بیافریند که خود نتواند آن را حرکت دهد؟
برای پاسخ به این پرسش و حل این مشکل،ابتدا باید انواع «محالات» را بررسی نمود. امور محال یا ممتنع،از یک جهت به دو دسته تقسیم می شوند:
1- محالات عقلی 2- محالات عادی
محالات عقلی،امور ممتنع و محالی اندکه به هیچ وجه امکان تحقق آنها وجود ندارد، و بر دو دسته هستند:
الف) محالات ذاتی: اموری هستند که فی حد نفسه و در ذات خود محال و ناشدنی هستند، بدون اینکه امر دیگری در این بین دخالتی داشته باشد.اجتماع نقیضین از روشن ترین مصادیق اینگونه محالات است[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/362.ASPX#_edn3).
ب) محالات وقوعی: اموری هستند که فی حد نفسه و با لحاظ ذات خود، ممتنع و محال نیستند، اما وقوع آنها مستلزم اجتماع نقیضین خواهد بود.
اما محالات عادی: اموری هستند که وقوع آنها، تنها با نظر به قوانین شناخته شده طبیعت ناممکن می نماید، اما تحقق آنها، نه ذاتاً ممتنع است، و نه مستلزم محل ذاتی است. تبدیل عصای چوبین به مار، شفای بیمار بدون دارو، و سخن گفتن جمادات، نمونه هایی از محالات عادی اند. این امور، در واقع، با جریان عادی طبیعت و نظام معمول علّی در عالم مخالفند؛ اما خود، بر اساس علل خاص ماورای طبیعی محقق می شوند که شاید برای ما نا شناخته باشند. از این رو می توان گفت که محال عادی، در حقیقت ناممکن و ناشدنی نیست، بلکه جهل ما نسبت به علل خاص وقوع آن، سبب می شود که آن را از گروه محالات و ممتنعات بدانیم.
با توجه به این توضیح، به پاسخ بر می گردیم:
باید توجه داشت که قدرت خداوند به محالات ذاتی و وقوعی (محالات عقلی) تعلق نمی گیرد، و آنها از دایره قدرت (به طور کلی و از جمله قدرت پروردگار) خارج اند، در حالی که تمام اموری که در ضمن معمای قدرت مطلق، از توانایی خداوند بر ایجاد آنها سؤال می شود، از جمله محالات وقوعی. اند.
برای مثال، اگر در معنای حقیقی آفرینش – که در فلسفه، از آن به «علّیت» تعبیر می شود – تامل ورزیم، درمی یابیم که آفریدگار (علت)، بر تمامی شئون آفریده (معلول) مسلط است، و به تعبیر دقیق تر، اصل وجود و تمامی اوصاف و خصوصیات مخلوق، وابسته به آفریدگار و خالق اوست. بنابراین فرض ،مخلوقی که خالق آن، نتواند آن را از بین ببرد یا در آن تغییری ایجاد کند، مستلزم فرض حالتی است که هم آفریدگار باشد و هم نباشد، و این چیزی جز تناقض و اجتماع نقیضین نیست.
با توجه به مثال فوق،پاسخ این سؤال هم روشن می شود:
آفریدن سنگی که خداوند – که آفریدگار آن است – بر حرکت دادن آن قادر نباشد، محال وقوعی است و ممتنع می باشد. و همانطور که گفتیم، سخن در آن است که قدرت خداوند بر محالات وقوعی تعلق نمی گیرد.
ممکن است که گفته شود نتیجه این تحصیل چیزی جز پذیرفتن محدودیت قدرت خداوند و عجز و نقض او نیست؛ اما باید به این نکته بسیار مهم توجه داشت که عدم تعلق قدرت خداوند به محالات ذاتی و وقوعی، در واقع هیچ گونه محدودیتی برای قدرت الهی به دنبال ندارد؛ زیرا این امور اصولاً قابلیت ایجاد ندارند، و از این رو، پائین تر از مرتبه ای قراردارند که قدرت به آن تعلق گیرد. بر این اساس، اصولاً مفهوم «شیء» بر محالات عقلی صدق نمی کند، تا اینکه مشمول تعابیر قرآنی، نظیر «ان الله علی کل شیء قدیر» گردند؛ به دیگر سخن، در اینجا نقصان و کاستی به «قابل» باز می گردد و نه «فاعل» و به تعبیر فلسفی،در این مورد فاعلیت خداوند تام است اما قابل (محالات عقلی) قابلیت پذیرش فعل (ایجاد و آفرینش) را ندارد.
برای روشن شدن مطلب، توجه به این مثال مفید است:
استاد کوزه گری را در نظر بگیرید که می تواند زیباترین کوزه ها را از گل بسازد. حال اگر به جای گل، مقداری آب در اختیار وی قرار دهیم و از او بخواهیم که کوزه ای درست کند، بدیهی است که در این فرض، کوچکترین توفیقی برای ساختن حتی یک کوزه ساده نخواهد یافت. اما این عدم توفیق را نمی توان به ناتوانی یا کم تجربگی او نسبت داد و در مقام استادی او تردید نمود؛ زیرا آنچه در اختیار او بوده، اصولاً قابلیت تبدیل شدن به کوزه را ندارد، و پدید آمدن کوزه از مقداری آب، محال و غیر ممکن است.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/362.ASPX#_edn4)
پس به طور خلاصه، پاسخ «معمای قدرت مطلق» این است که موارد یاد شده در آن، و از جمله به وجود آوردن سنگ بزرگی که خود خداوند هم توان بلند کردن آن را نداشته باشد، از جمله محالات عقلی هستند و در نتیجه، قابلیت تحقق یافتن و قابلیت متعلق قدرت واقع شدن را ندارند، و این عدم تعلق، در حقیقت، نقصانی است که به ذات این امور باز می گردد، و نقص و عجزی متوجه قدرت خداوند نیست. گفتنی است که در برخی روایات، نمونه هایی از این پرسش ها مطرح گردیده و پاسخ آن داده شده است.؛ به طور مثال، در روایتی آمده است که شخصی از امام علی(ع) پرسید:
«آیا پروردگار تو می تواند دنیا را در تخم مرغی داخل نماید، بدون اینکه دنیا،کوچک و تخم مرغ، بزرگ شود؟
امام علی (ع) پاسخ دادند:
«همانا خداوند به عجز و ناتوانی متصف نمی گردد، اما آنچه تو از من درباره آن پرسش نمودی، موجود نمی شود {و قابلیت وجود ندارد}.»[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/362.ASPX#_edn5)
از پاسخ امام (ع) چنین بر می آید که مورد سؤال، «نشدنی» است، اما این امر به معنای عجز و ناتوانی خداوند نیست؛ بلکه از این حقیقت برمی.. خیزد که مورد سؤال محال عقلی است، و از این رو، اساساً قابلیت تحقق و موجودیت را ندارد.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/362.ASPX#_ednref1)نک: شیرازی، صدرالدین محمد،الاسفار الاربعه،ج6، صص-320307؛ طوسی،نصیرالدین، شرح تجرید،ص 390-394،ترجمه و شرح علامه شعرانی؛ مصباح یزدی،محمدتقی،آموزش عقاید، ج1، صص -10099.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/362.ASPX#_ednref2)سوره بقره، آیات 20، 106،و 109و، 148، 259 و چندین آیه دیگر.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/362.ASPX#_ednref3)مقصود از «اجتماع نقیضین» آن است که وجود و عدم شیء واحد – با حفظ شرایطی که در مباحث منطقی و فلسفی مطرح می شود – با هم جمع شوند. به اعتقاد بسیاری از فلاسفه «امتناع اجتماع نقیضین» از بدیهی ترین اصول عقلی است که انکار آن به فرو پاشیدن بنای معرفت بشری می انجامد.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/362.ASPX#_ednref4)البته این مثال یا مثال های مشابه با آن، با مسأله مورد بحث ما (قدرت و فاعلیت الهی)، تفاوت اساسی دارد. با این حال، برای نزدیک تر نمودن مطلب به ذهن، توجه به جنبه مشابهت آن با بحث حاضر، مفید است.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/362.ASPX#_ednref5)«ان الله تبارک و تعالی لا ینسب الی العجز و الذی سألتنی لا یکون»، شیخ صدوق،التوحید،باب 9،ح5.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 07:28 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
آیا زمان نماز اوّل وقت عصر بلافاصله بعد از نماز ظهر است، یا چند ساعت بعد از آن است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
اوّل وقت نماز عصر، همان ابتدای وقت فضیلت نماز عصر است که پس از وقت مخصوص نماز ظهر است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
برای نمازهای یومیه (روزانه) سه وقت وجود دارد:
1. وقت مخصوص که نمی شود نماز دیگری را در آن زمان خواند.
2. وقت مشترک که بین دو نماز ظهر و عصر یا مغرب و عشاء مشترک است و می شود هر دو نماز را با رعایت ترتیب، در آن زمان خواند.
3. وقت فضیلت که اگر نماز در آن زمان خوانده شود ثواب بیشتری دارد.
با عنایت به این مقدمه، دربارۀ نماز عصر و زمان اقامۀ آن گفته شده است:
به طور کلی وقت خواندن نماز ظهر و عصر، از اذان ظهر تا مغرب است که از اوّل آن به مقدار خواندن نماز ظهر، وقت مخصوص نماز ظهر است، اگر نماز عصر در این وقت خوانده شود، باطل است[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/357.ASPX#_edn1) و آخر وقت، به مقدار خواندن نماز عصر به مغرب مانده، وقت مخصوص نماز عصر است.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/357.ASPX#_edn2) فاصلۀ بین این دو زمان وقت مشترک بین ظهر و عصر است که هر دو نماز را می توان خواند، ولی نماز ظهر باید قبل از نماز عصر خوانده شود.[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/357.ASPX#_edn3)
اما وقت فضیلت نماز عصر، بعد از وقت مخصوص نماز ظهر است[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/357.ASPX#_edn4) تا زمانی که سایۀ شاخص[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/357.ASPX#_edn5) دو برابر طول آن اضافه شود. پس منظور از اوّل وقت نماز عصر، همان اوّل وقت فضیلت آن است.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/357.ASPX#_ednref1) البته اگر در بين نماز بفهمد که اشتباه كرده است، بايد نيت را به نماز ظهر بر گرداند و نماز را تمام كند و بعد نماز عصر را بخواند و احتياط آن است كه دوباره نماز عصر را هم بعد از آن بخواند و اين احتياط خيلى خوب است؛ توضيح المسائل (المحشى للإمام الخميني)، ج1، ص 405.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/357.ASPX#_ednref2) لذا اگر کسی تا وقت مخصوص نماز عصر، نماز ظهر خود را نخوانده باشد، نماز ظهرش قضا شده و باید در آن وقت مخصوص، نماز عصرش را بخواند و بعداً نماز ظهرش را قضا نماید.(توضیح المسائل، امام خمینی، مسئلۀ 731).
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/357.ASPX#_ednref3) تحریرالوسیلة، ج 1، کتاب الصلاة، مقدمات الصلاة، المقدمة الاولی، مسائل 6 و 7 و 8، ص112؛ توضیح المسائل، امام خمینی، مسئلۀ 731.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/357.ASPX#_ednref4) امام خمینی در تحریرالوسیلة، گرچه در ابتدا می گویند علی الاظهر اوّل فضیلت نماز عصر آن هنگام است که سایۀ شاخص به چهار هفتم شاخص برسد، اما در نهایت می فرمایند بعید نیست که اول آن بعد از مقدار و زمان ادای نماز ظهر باشد. (تحریر الوسیلة، ج 1، ص 112، مسئلۀ 6).
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/357.ASPX#_ednref5) به جسم میله مانندی که به طور قائم بر سطح افقی، نصب شده باشد شاخص گویند؛ مثل چوبی که عمود بر زمین باشد.
از شاخص برای تعیین و شناخت اوّل زوال خورشید که اوّل وقت نماز ظهر است، استفاده می شود. اگر چوبی را به صورت عمود روی زمین و سطح افقی بگذاریم، آن گاه که بعد از از بین رفتن سایه، در جهت دیگر سایه دار شود، هنگام زوال خورشید است و اوّل وقت نماز ظهر. همچنین برای تعیین وقت فضیلت نماز ظهر گفته اند: وقت فضیلت نماز ظهر، از اوّل ظهر است تا زمانی که سایه پدید آمده شاخص، به اندازۀ طول شاخص گردد.
(تحریرالوسیلة، ج 1، کتاب الصلاة، مقدمات الصلاة، المقدمة الاولی، مسئلۀ 6؛ عروة الوثقی مع تعالیق الامام الخمینی، ص272 و273؛ آموزش فقه، محمد حسین فلاح زاده، ص 125 و 126).
M.A.H.S.A
03-30-2012, 07:30 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
با توجه به آیۀ 30 سورۀ بقره: "و اذقالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون"، حضرت آدم (ع) خلیفۀ رب بود یا خلیفةالله؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
چون در آیۀ 31 سورۀ بقره، رمز و راز برگزیدن انسان به عنوان خلیفه را علم به همۀ اسمای الاهی بیان کرد و فرمود: "علّم آدم الاسماء کلّها" و اسمی که دربردارندۀ همۀ اسما بوده و همۀ اسما جلوۀ آن است، اسم "الله" است. انسان خلیفۀ. خداست نه خلیفۀ رب؛ زیرا ربّ یکی از اسمای الاهی و جلوه.ای از اسم "الله" است.
با توجه به این که اولاً: مراد از اسما، حقایق عالیه ای است که همۀ حقایق عالم از آن نشأت .گرفته و حقایق عالم، اعم از غیب و شهود را شامل می.شود. ثانیاً: تعلیم اسما به معنای اعطای آنها به انسان است. ثالثاً: حقیقت الاهی در کسوت آنها ظاهر و متجلی می.شود، پس در حقیقت، انسان جلوه گاه همۀ اوصاف الاهی و عهده.دار همۀ کارهای خدایی و خلیفۀ کامل الاهی بر ماسوی.الله است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
سؤال فوق را این گونه طرح می.کنیم:
حضرت آدم (ع)، خلیفۀ چه کسی بود و انسان خلیفۀ کیست؟ و با توجه به این که خلیفه از آن جهت که خلیفه و جانشین است باید عهده.دار وظایف و کارها.ی مستخلف.عنه (جانشین شده از طرف او ) و متصف به اوصاف او باشد، خداوند تا چه اندازه به انسان شایستگی اتصاف به صفات و عهده.داری افعال خود را داده و خدا نمایی انسان تا چه اندازه است؟
انسان،[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/345.ASPX#_edn1) خلیفۀ کیست؟
با توجه به آیات 30 و 31 سورۀ بقره، انسان خلیفۀ الله است.
توضیح: در آیۀ 30 از عبارت "انی جاعل فی الارض خلیفة..." و ضمیر متکلم وحده فهمیده می شود که متکلم، خداوند، برای خود جانشین جعل کرد نه برای غیر، و در آیۀ بعد[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/345.ASPX#_edn2) رمز و راز برگزیدن انسان به عنوان خلیفه را، علم به همۀ اسمای الاهی بیان کرد و فرمود: "علّم آدم الاسماء کلّها"؛ به تعبیر دیگر، در آیۀ اوّل خداوند انسان راخلیفۀ خود و در آیۀ دوم، میزان قدرت جانشین خود و وسعت خلافت عطا شده به او را بیان کرد و از آن جا که حقیقت خداوند در کسوت اسمای او جلوه.گر است، با توضیح دو مطلب؛ یعنی اسما و دیگری معنای تعلیم آن به انسان روشن می.شود، انسان خلیفۀ کیست و تا چه اندازه می.تواند کار خدایی بکند و اوصاف الاهی را دارا شده و در خود به ظهور برساند.
مراد از اسماء: اسم به معنای نشانه است. اسم لفظی، نشان و راهنمای مفاهیم ذهنی و مفاهیم ذهنی، اسم برای حقایق عینی و حقایق عینی اعم از غیب و شهود، اسم و نشان از آفرینندۀ خود دارند. حال باید دید اسمای خداوند که در این آیه به انسان تعلیم داده شد، کدام قسم از این اسم هاست، آیا الفاظ مراد است یا مفاهیم ذهنی و یا حقایق عینی؟
دانستن صرف الفاظ، یا صرف مفاهیم برای مسجود شدن آدم نزد فرشتگان کافی نیست؛ زیرا "کمال آگاهی از الفاظ، برای دست یابی به مقاصد قلوب است و فرشتگان برای پی.بردن به مقاصد قلب ها نیازی به الفاظ و لغات ندارند، بلکه بدون وساطت آن، مقاصد دلها را تلقی می.کنند".[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/345.ASPX#_edn3)
صرف فهم مفاهیم ذهنی و درک صورتی از حقایق نیز پایین.تر از مقام فرشتگان است؛ زیرا آنها با عین بعضی از حقایق عالم ارتباط دارند و نه با مفاهیم آنها و درک آنها حضوری است نه حصولی، گرچه همه حقایق عالم مشهود آنها نیست؛ لذا دلیل سجدۀ آنها بر انسان، فقط برای آگاهی او از مفاهیم حقایق نمی.تواند باشد. پس، مراد از اسما همان حقایق از سویی و همه حقایق عینی از سوی دیگر است که فرشتگان را تحمل حمل و بالی برای پرواز به قلّۀ رفیع آنها نبود و طبق آیات بعدی، اسما، همان حقایق غیبی عالم است؛ زیرا در آیۀ 33 فرمود: "الم اقل لکم انی اعلم غیب السموات و الارض"،[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/345.ASPX#_edn4) بنابر تفسیر برخی مفسران، مقتضای سیاق آیات 30 تا 33 سورۀ بقره این است که این غیب، چیزی جز همان اسمای تعلیم داده شده و غیر از مسائل مورد نظر در "انّی اعلم ما لا تعلمون"[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/345.ASPX#_edn5) نیست؛ یعنی چیزی که شما نمی دانید و فقط در حیطۀ علم من است به انسان دادم. پس اسما، حقایق غیبی است فوق فهم وجود فرشتگانی که خود فوق عالم ماده و واجد بعضی از مراتب غیب.اند و همان حقایق عالیه است که همۀ حقایق عالم از آن نشأت می گیرد و همۀ حقایق عالم اعم از غیب و شهود را شامل می.شود.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/345.ASPX#_edn6)
معنای تعلیم: با توجه به مطالب گفته شده و تلقی بدون واسطۀ اسما توسط حضرت آدم(ع)،[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/345.ASPX#_edn7) به دست می آید که مراد از تعلیم، اولاً: اعطای علم شهودی و حضوری به اسما است نه صرف آگاهی مفهومی به آنها. ثانیاً: علم لدنی و تلقی مستقیم از خدواند است، و چون علم، دارایی است، چه دارا بودن مفهوم و صورت شیء و چه دارا بودن خود شیء، این دو خصیصه که از معنای تعلیم الاهی (شهودی و لدنی بودن) ذکر گردید، حکایت از آن دارد که خداوند، آدم و انسان را دارای حقیقت عینی اسمای حسنا وـ بنابر معنای پیش گفته شده از اسما ـ آیه و نشانه تمام نمای اسمای خود گردانید.
پس، با توجه به مطالب فوق و نیز چون آیه دلالت بر تعلیم همه اسما دارد و اسمی که دربردارندۀ همۀ اسما بوده و همۀ اسما جلوۀ آن است، اسم "الله" است. انسان، خلیفة الله است نه خلیفۀ ربّ؛ زیرا ربّ یکی از اسمای الاهی و جلوه.ای از اسم "الله" است. در حقیقت، انسان مظهر تامّ الاهی و جلوه.گاه همه اوصاف الاهی و عهده.دار همه کارهای خدایی برای ماسوی.الله است.
برای مطالعۀ بیشتر مراجعه شود به:
1. تفسیر المیزان، ذیل آیات 30 تا 34 سوره بقره.
2. تفسیر تسنیم، جوادی آملی، ج3، ص17 - 321.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/345.ASPX#_ednref1)از دلايل تفسيري ديگر مربوط به اين آيه فهميده مي.شود که خلافت اختصاصي به حضرت آدم ندارد و همه انسان ها شأنيت و استعداد خلافت الاهی را دارند، از این جهت ما بحث را به صورت کلی برای انسان مطرح کرده ایم نه حضرت آدم (ع). رک: تسنيم ،ج 3، ص 41 و293، و نمایه مرتبط: مصداق خلیفةالله از دیدگاه قرآن، سؤال 1984 (سایت: ۲۰۲۳ (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2023.ASPX)).
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/345.ASPX#_ednref2) "وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ".
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/345.ASPX#_ednref3)الميزان، ج1، ص116- 117.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/345.ASPX#_ednref4)آیا به شما نگفتم که من غیب آسمان ها و زمین را می دانم.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/345.ASPX#_ednref5) من آن می دانم که شما نمی دانید.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/345.ASPX#_ednref6)رک: تسنيم, ج 3، ص 169.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/345.ASPX#_ednref7)لفظ «علّم» در آيه 31 خبر از نفي وساطت فرشتگان مي.دهد.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 07:31 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
اثبات وحيانى بودن الفاظ و تراكيب قرآن يا وحيانى بودن ترتيب سورهها و آيات آن، به چه ميزان در تمسك به قرآن كريم براى بدست آوردن احكام شرعى نقش دارد؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
این سؤال، پاسخ اجمالی ندارد. گزینه پاسخ تفصیلی را بزنید.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: اصولاً ترتيب سورهها نقشى در اجتهاد ندارد و هيچ موردى نيست كه بتوان از روى ترتيب سورهها نكتهاى فقهى استنباط كرد. همچنين چينش آياتى كه ارتباط معنايى با هم ندارند، در اجتهاد فقيه مؤثر نیست. از اين رو، فقيه در مبناى كلامىاش نيازى به اثبات اين دو مطلب ندارد.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/316.ASPX#_edn1)
آنچه براى فقيه ضرورت دارد، اثبات اين است كه محتواى قرآن، الفاظ مفرده، تركيب الفاظ كه آيات را مىسازند و مجموعههاى آيات مرتبط با هم، الاهى و وحيانىاند[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/316.ASPX#_edn2) و اين را مىتوان از طريق اعجاز بلاغى قرآن ثابت كرد، زيرا بلاغت فقط به لفظ نيست، بلكه لفظ و معنا ، هر دو در آن تأثير دارند. اصولاً فصاحت و بلاغت بدون محتواى صحيح و انتظام معانى و پيوستگى روح سخن بىمعناست.
از سوى ديگر، احتمال وجود موردى در قرآن كه تفكيك و جابجايى آيات آن، بخشى از معنا را از بين برده باشد - به عنوان مثال، يك قرينه سياقى كه به معناى خاصى دلالت داشته و در اثر جابجايى آيات از بين رفته باشد - از ديدگاه مجتهد منتفى است؛ زيرا بنابه دلايلى - كه در جاى خود آمده است - قرآن از هرگونه تحريفی مصون است.
به هر حال، اگر فقيه احتمال دهد آيهاى كم يا زياد شده، و يا پس و پيش گشته، و اين تغيير در معنا هم اثر داشته است، ديگر نمىتواند بگويد: من مأمور به ظاهر هستم، زيرا اين گونه احتمالات به طور كلى حجيت ظواهر قرآن را زير سؤال مىبرند. از اين رو، عقل اين احتمال را كه الفاظ قرآنى يا تراكيب آنها - كه آيات را تشكيل مىدهد - و يا مجموعههايى از آيات كه داراى سياق واحد و مرتبط به يك مطلب هستند، از ناحيه غير خداوند متعال باشد، امرى است که مستلزم تحريف در قرآن و در نتيجه مردود است. با اين وصف، مىتوان در اثبات نزول قرآن از سوى خدا به عقل استناد كرد ، هر چند اين امر باعث مىشود مبناى حاضر به صورت فرعى از فروع مبناى ديگرى مصونيت قرآن از تحريف درآيد.
بنابر اين پذيرش اين احتمال كه الفاظ يا تراكيب و حتى مجموعههاى هم سياق قرآنى از ناحيه غير خدا باشد، قرآن را از حجيت ساقط مىكند. شايد يكى از دلايلى كه اخبارىها ظواهر قرآن را حجت نمىشمردند، اعتقاد آنان به وقوع كاستى يا جابجايى در قرآن بود. البته كارى كه آنها كردند، نه تنها دفاع از دين نبود، بلكه نوعى عقب نشينى محسوب مىشد. اشتباه بزرگ آنان در اين بود كه فكر مىكردند اگر قرآن را كنار بگذارند دين را حفظ كردهاند؛ ولى آنها با اين كار بزرگترين سند دين و در واقع كل دين را زير سؤال بردند.[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/316.ASPX#_edn3)
منابع مطالعه بيشتر:
هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، مؤسسۀ فرهنگى خانه خرد، قم، چاپ اول، 1377.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/316.ASPX#_ednref1) معناى سخن فوق اين نيست كه نمىتوان ثابت كرد قرآن در زمان حضرت رسول جمع آورى شده است. بلكه سخن در اين است كه اين مطلب، نقشى در كار فقيه ندارد و جزء مبانى كلامى اجتهاد نيست. همچنان كه گذشت بسيارى از علما شيعه برآنند كه ادلّۀتاريخى گواهى مىدهد قرآن در زمان حضرت رسول(ص) تنظيم گشته است. افزون بر آن، اگر بتوانيم نكاتى در ترتيب سورهها و آيهها پيدا كنيم اگر اين ترتيب به هم بخورد، آن نكته يا نكات از دست مىرود - مثل روابط عددى بين سورهها و آيهها، و يا در مجموعۀ قرآن موجود پيوستگى خاصى را بدست آوريم، براى اثبات اين مطلب به ادلّۀ تاريخ نيز نيازى نيست، بلكه به حكم عقل همه اين انتظامها و ترتيبها از جانب خداوند متعال حاصل شده است.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/316.ASPX#_ednref2) تأثير وحيانى بودن مجموعۀ آيات مرتبط با هم كه از آن به «قرينۀ سياقيه» تعبير مىشود، محل اختلاف است.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/316.ASPX#_ednref3) هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 57 - 56.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 07:31 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
وقتى گفته مىشود قرآن از سوى خداست، مقصود چيست؟ آيا فقط مضمون قرآن از سوى خداست، يا الفاظ هم از طرف خداوند نازل شده است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
در حقيقت اين سخن كه قرآن از سوى خدا است، در سطوح مختلف قابل طرح مىباشد و معانى عميق متعددى دارد، به طورى كه هر كدام از آنها عميقتر و دقيقتر و سخنى فراتر از سخن قبلى است. اين معانى عبارت اند از:
الف- مفاد و محتواى قرآن از سوى خداوند است.
ب - علاوه بر آن، تك تك الفاظ نيز از سوى خداوند است.
ج -تركيبات اين الفاظ كه در قالب آيات آمدهاند، نيز از سوى اوست.
د -مجموعهى اين آيات كه به صورت سورهها تجلى كرده است، هم از ناحيهى خدا مىباشد.
ه- چينش و ترتيب سورهها در كنار يكديگر و تشكيل قرآن موجود نيز از ناحيهى اوست.(دو مطلب اخير همان مسئلهى جمع قرآن است كه بايد به آن پرداخت.)[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/315.ASPX#_edn1) [2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/315.ASPX#_edn2)
منبع برای مطالعه ی بيشتر:
مبانى كلامى اجتهاد، مهدى، هادوى تهرانى.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/315.ASPX#_ednref1) ر.ک نمايه: وحيانى بودن قرآن، س ۲۹۷ (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/297.ASPX).
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/315.ASPX#_ednref2) هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 45.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 07:33 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
اين مسئله مسلم است كه وقتى حضرت رسول (ص) آيات قرآن را براى مردم مىخواندند، افرادى كه كاتب وحى بودند، اين آيات را مىنوشتند، اما در چه زمانى جمع آورى آيات قرآنى و تدوين كلى آن صورت گرفته است؟ اين مجموعهاى كه هم اكنون به نام "قرآن" در دست ماست، در چه زمانى پيدا شده است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
این سؤال پاسخ اجمالی ندارد. گزینه پاسخ تفصیلی را بزنید.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
در بارهى جمع قرآن سه نظر وجود دارد:
أ- قرآن در زمان خود پيامبر (ص) و با نظارت آن حضرت و در پرتو هدايت الاهى جمع آورى شده، هر چند خود حضرت رسول (ص) شخصاً قرآن را ننوشته، يا جمع آورى آيات را انجام نداده است.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/314.ASPX#_edn1)
ب - قرآن موجود توسط حضرت على (ع) و بعد از رحلت پيامبر (ص) جمع آورى و تدوين شده است و اين كار در دورانى كه حضرت على(ع) خانه نشين بودند، انجام شده است.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/314.ASPX#_edn2)
ج ) قرآن بعد از رحلت پيامبر (ص) توسط برخى صحابه، غير از امام على (ع)، جمع آورى و تدوين شده است.[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/314.ASPX#_edn3)
بسيارى از علماى شيعه، به ويژه متأخرين و محققان معاصر، معتقدند كه قرآن در زمان پيامبر (ص) و با نظارت ايشان جمع آورى شده است.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/314.ASPX#_edn4)
برخى از شيعيان نيز نظر دوم را پذيرفته و اميرالمؤمنين (ع) را گردآورندهى آن دانستهاند.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/314.ASPX#_edn5) اما بسيارى از اهل سنت رأى سوم را اختيار كردهاند و مستشرقين نيز معمولا همين نظر را پذيرفته و اضافه كردهاند: قرآنى كه حضرت على(ع) جمع آورى كرد، مورد اعتناى اصحاب واقع نشد.
چنان كه روشن است، بنابر نظر اوّل و دوم، جمع كل قرآن به خداوند مستند بوده و پيدايش سورهها و ترتيب آنها نيز در پرتو وحى الاهى بوده است؛ زيرا رسول اسلام (ص) طبق آيهى شريفهى: «ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى»[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/314.ASPX#_edn6) هر چه مىفرمود، به خصوص در امور دينى، با راهنمايى وحى بوده است، و امامان معصوم (ع) نيز اگر نبى نبودند، ولى ادامه دهندهى راه رسالت و داراى منصب الاهى عصمت، و علم لدنى بودند.
كسانى كه رأى سوم را پذيرفتهاند، نه تنها نخواهند توانست الاهى بودن اين دو؛ يعنى پيدايش سورهها و ترتيب آنها را اثبات كنند، بلكه در واقع آن را نفى كرده و ذوق و سليقهى شخصى اصحاب را در اين مسئله دخيل مىدانند.چ
در اين جا ذكر چند نكته ضرورى است:
1. علامه طباطبايى در ذيل آيهى شريفهى: «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون»[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/314.ASPX#_edn7) مىفرمايند: ويژگىهايى كه براى قرآن ذكر شده است، مانند فصاحت و بلاغت ، عدم وجود اختلاف و عجز از آوردن مثل آن ، همگى در همين قرآن كه در دسترس ماست، وجود دارد. و نتيجه گرفتهاند كه اين قرآن، همان قرآن است كه در صدر اسلام و در زمان خود رسول اكرم (ص) شناخته شده بود.[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/314.ASPX#_edn8)
اين سخن اگر چه تحريف را از قرآن نفى مىكند، ولى نمىتواند ثابت كند كه اين مجموعه، با اين شكل و صورت، وحيانى است؛ زيرا ويژگىهاى مذكور به گونهاى نيست كه بتواند به اثبات رساند كه ترتيب مجموعهى آيات كه سورهها را به وجود آورده، و ترتيب مجموعهى سورهها كه قرآن موجود را تشكيل داده، همان طور است كه در زمان حضرت بوده است.
2. اگر كسى بتواند اعجاز عددى را افزون بر مورد مفردات و تراكيب قرآنى در حوزهى سورهها و ترتيب آنها، ثابت كند؛ يعنى بين آيات يك سوره و بين خود سورهها روابط عددى خاصى برقرار باشد كه ايجاد آن براى بشر مقدور نيست مىتواند وحيانى بودن سورهها و ترتيب آنها را نيز به اثبات رساند، ولى به هرحال باز وحيانى بودن ترتيب همهى آياتى كه در يك سوره گرد آمدهاست، اثبات نخواهد شد.[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/314.ASPX#_edn9)
منبع برای مطالعه ی بيشتر:
هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/314.ASPX#_ednref1) نك: سيد عبدالوهاب طالقانى، علوم قرآن، ص83.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/314.ASPX#_ednref2) نك: سيد محمد رضا جلالى نائينى، تاريخ جمع قرآن كريم، ص87.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/314.ASPX#_ednref3) اين نظر را اكثريت اهل سنت پذيرفتهاند. همان، ص19 – 51.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/314.ASPX#_ednref4) نك: سيد عبدالوهاب طالقانى، علوم قرآن، ص 83؛ سيد على ميلانى، التحقيق فى نفى التحريف عن القرآن الشريف، ص41 - 42 و ص46 - محمد هادى معرفت، صيانة القرآن من التحريف، ص34.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/314.ASPX#_ednref5) نك: سيد محمد رضا جلالى نائينى، تاريخ جمع قرآن كريم، ص80.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/314.ASPX#_ednref6) و از سر هوس سخن نمىگويد. اين سخن بجز وحيى كه وحى مىشود نيست. (نجم، 2 - 3)
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/314.ASPX#_ednref7) بى ترديد، ما اين قرآن را به تدريج نازل كردهايم، و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود. (حجر، 9)
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/314.ASPX#_ednref8) نك: علامه طباطبائى، الميزان، ج12، ص 104 و ص106 و ص138.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/314.ASPX#_ednref9) هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 54 - 55، مؤسسه ی فرهنگى خانه ی خرد، قم، چاپ اول، 1377.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 07:36 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
قرآن از سه جهت معجزه است: أ- لفظ. ب- محتوى. ج- آورندهى آن. هر يك از اين جهات تا چه مقدار بر الاهى بودن آن دلالت دارد؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
این سؤال پاسخ اجمالی ندارد. گزینه پاسخ تفصیلی را بزنید.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
به طور كلى، برخى از وجوه اعجاز نشان مىدهد كه قرآن نه در آن زمان و نه در هيچ زمان ديگرى، نمىتواند از طرف غير خدا آورده شود، همانند اعجاز بلاغى قرآن، كه مخصوص زمان يا مكان خاصى نيست و اين شيوهى بيانى براى هيچ كس مقدور نیست، نه در آن روزگار و نه در آينده. ولى برخى از وجوه اعجاز فقط به اين مقدار دلالت دارد كه در آن روزگار قرآن نمىتوانسته از طرف غير خدا باشد، مانند وجه سوم از وجوه اعجاز محتوايى قرآن (در صورتى كه فرض كنيم همهى علوم و معارف قرآن هم اكنون شناخته شده و در دسترس بشر است) از سوى ديگر برخى از اين وجوه ناظر به خصوصيت آورندهى آن است؛ به اين معنا كه چه در زمان گذشته و چه در حال يا آينده، هيچ درس ناخواندهاى قادر به آوردن چنين كتابى نيست، در حالى كه بقيهى وجوه اعجاز، قرآن را معجزه ی تاريخ براى هر عامى و عالم و هر زمان و مكان معرفى مىكند، به طورى كه تا ابد هيچ بشرى نخواهد توانست مانند آن را بيافريند.
حال بايد ديد هر يك از وجوه اعجاز، الاهى بودن قرآن را تا چه مقدار ثابت مىكند.
اعجاز از حيث آورندهى قرآن فقط ثابت مىكند كه مفاد قرآن از ناحيهى خداوند است، اما اين كه الفاظ هم از سوى اوست، اثبات نمىشود.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/311.ASPX#_edn1)
حال اگر گفته شود: حضرت رسول (ص) نمىتوانسته از پيش خود چنين الفاظى را برگزيند، يا چنان تعبيراتى را به كار برد، پس الفاظ و عبارات و تراكيب نيز الاهى است، خواهيم گفت: اين سخن به فصاحت و بلاغت قرآن و در واقع به همان اعجاز بلاغى قرآن بر مىگردد، پس نتيجه اعجاز از حيث آورندهى قرآن محسوب نمىشود. مگر آن كه ادعا شود: هر چند نتوانيم ثابت كنيم چنان بلاغتى از غير خدا ميسور نيست، ولى لا اقل، براى رسول اكرم (ص) از پيش خود، چنين چيزى مقدور نبوده است. با چنين فرضى، با استناد به همين وجه مىتوان نتيجه گرفت كه الفاظ، عبارات و تراكيب قرآنى نيز از سوى خداوند متعال است.
وجوه چهارگانهاى كه در اعجاز محتوايى قرآن ذكر مى شود[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/311.ASPX#_edn2)، تنها مىتواند الاهى بودن مفاد آن را اثبات كند.
اما وجوه اعجاز لفظى قرآن - اعجاز بلاغى و عددى - ثابت مىكند كه الفاظ و تركيبات قرآن نيز الاهى است.[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/311.ASPX#_edn3) همچنين الاهى بودن آن مقدار از آيات را كه به يكديگر مرتبط هستند و در واقع يك سياق را مىسازند، ثابت مىكند. اما افزون بر اين امور، چگونه مىتوان ثابت كرد كه تجميع آيات در كنار يكديگر (اگر چه وحدت سياق نداشته باشند) و پيدايش سورهها، و نيز تجميع سورهها و پيدايش قرآنى كه امروز در دست ما است، الاهى مىباشد؟
پاسخ به اين پرسش معمولا در بحثى به نام "تاريخ قرآن" مطرح شده است.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/311.ASPX#_edn4) برخى از اهل سنت، و بيشتر مستشرقين، به اين نكته دامن زدهاند كه جمع آيات و پيدايش سورهها، و جمع سورهها و ظهور قرآن موجود، بعد از رحلت پيامبر اسلام (ص) صورت پذيرفته است.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/311.ASPX#_edn5) [6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/311.ASPX#_edn6)
منبع برای مطالعه ی بيشتر:
هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/311.ASPX#_ednref1) برخى نيز همين حرف را مىپذيرند و مىگويند: اگر چه مفاد قرآن، الاهى است، ولى الفاظ آن از خود پيامبر (ص) است. در حالى كه علماى اسلام از گذشته تا حال معتقدند: فرق حديث قدسى با قرآن در همين نكته است كه در حديث قدسى، مفاد، الاهى است، ولى الفاظ، بشرى و از جانب خود پيامبر اكرم (ص) است، در حالى كه در قرآن، الفاظ نيز از جانب خدا است.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/311.ASPX#_ednref2) ر نمايه: اعجاز قرآن، سؤال 69.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/311.ASPX#_ednref3) شايد علت تاكيد علماى ما از گذشته تا حال بر اعجاز بلاغى قرآن، همين بوده كه شعاع دلالت آن را بيشتر مىديدند.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/311.ASPX#_ednref4) براى نمونه به كتاب هاى زير مراجعه كنيد: ابو عبدالله زنجانى، تاريخ القرآن؛ محمود راميار، تاريخ قرآن؛ سيد محمد باقر حجتى، پژوهشى در تاريخ قرآن؛ سيد محمد رضا جلالى نائينى، تاريخ جمع قرآن كريم.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/311.ASPX#_ednref5) ر نمايه: جمع قرآن سؤال 71.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/311.ASPX#_ednref6) هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 52 - 53، مؤسسه ی فرهنگى خانه ی خرد، قم، چاپ اول، 1377
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:16 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
قرآن يكى از منابع اجتهاد است. آيا فقيه يا عالم دينی بدون هيچ پيش فرضى مىتواند به قرآن تمسك كند؟ اگر جواب منفى است، چه پيش فرضهايى قبل از تمسك به قرآن لازم است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
آنچه اجمالاً در پاسخ به اين سؤال مى توان گفت، عبارت است از:
1 . قرآن مهمترين منبع شريعت و نخستين مرجع براى بهدست آوردن رأى دينى است.
2 . بهرهبردارى از قرآن اعتبارى نخواهد داشت، جز آن كه دو اصل: حجيت صدورى و حجيت دلالى قرآن اثبات گردد.
۳ . مبانى مورد پذيرش فقيه در برداشت از قرآن به دو دسته: صدورى و دلالى تقسيم مىشود.
4 . مبانى صدورى قرآن عبارت اند از:
أ- قرآن از سوى خدا نازل شده است.
ب - قرآن از هرگونه تحريف به زيادت يا نقصان، مصون است.
ج - وحى مصون از خطا است.
د - پيامبر اسلام هم در تلقى وحى، و هم در ابلاغ آن از هرگونه اشتباه عمدى، يا سهوى معصوم بوده است.
5 . مبانى دلالى قرآن عبارت اند از:
الف- خداوند از كلمات قرآن معانى خاصى را اراده فرموده است.
ب - در بيان مراد الاهى . لااقل در احكام فرعى . از شيوهى عمومى مفاهمه و طريقهى عقلا عدول نگشته و از بيان رمزى و تمثيلى استفاده نشده است.
ج - زمينهى فهم معانى اراده شده از آيات فقهى در زمان نزول آيات، براى عقلا وجود داشته است.
د - احكام الاهى جهان شمول است و اختصاص به مورد يا موقعيت خاص ندارد، جز آن كه منسوخ گشته، يا متغير بودن آن اثبات گردد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
از نگاه همه فرق و مذاهب اسلامى، قرآن به عنوان اوّلين و مهمترين منبع در اسلام شناخته شده است و همگان نسبت به اين امر اذعان و اعتراف دارند كه اوّلين منبع شريعت و نخستين جايى كه براى به دست آوردن رأى دين در زمينههاى مختلف به آن رجوع مى شود، قرآن؛ يعنى معجزهى باقى رسول اكرم (ص) و مهيمن بركتب آسمانى گذشته، مىباشد.
در واقع با اين نظر دو اصل در زمينهى برداشت از قرآن كريم پذيرفته شده است:
1 . قرآن سند الاهى و حجت خدا بر انسان است و هم اكنون آنچه به نام «قرآن» در دسترس همگان است، همان قرآنى است كه از سوى خداوند نازل گشته و هيچ عنصر غير خدايى . چه به عمد و چه به خطا . در آن راه نيافته است؛ يعنى قرآن موجود، حجيت صدورى دارد.
2 . پيام قرآن قابل دسترسى است و براى دستيابى به رأى دين مىتوان به آن مراجعه كرد؛ يعنى قرآن علاوه بر حجيت صدورى، حجيت دلالى نيز دارد.
بنابراين، وقتى فقيه براى استنباط احكام شرعى، قرآن را منبع اجتهاد خود قرار مىدهد و از آن براى رسيدن به حكم فقهى استفاده مىكند، پيش از آن كه به سراغ قرآن برود، مجموعهاى از مبانى را در جهت صدور قرآن و مجموعهاى ديگر را در جهت دلالت آن پذيرفته است؛ زيرا اگر كوچكترين شبههاى را در صدور يا دلالت قرآن موجود بپذيرد، هرگز نخواهد توانست آراى خود را به قرآن و وحى مستند سازد و احكام مستفاد از آن را به خدا و دين او نسبت دهد.
مبانى صدورى عبارت اند از:
1 . قبل از هر چيز فقيه مىپذيرد كه قرآن از سوى خداوند متعال نازل گشته است؛ زيرا اگر قرآن از سوى خدا نبود وجهى نداشت كه فقيه براى دستيابى به رأى دين به آن مراجعه كند. و وقتى گفته مىشود كه قرآن از سوى خدا است به اين معنا است كه:
أ- مفادى كه در قرآن آمده از سوى خداست.
ب- الفاظ مفرد و تركيبهايى كه در قرآن آمده، از سوى خداوند است؛ يعنى خود الفاظ تركيبات و آيات، وحيانى است.
ج - اين نحوه چينش آيات در كنار يكديگر كه سورهها را تشكيل داده، و نيز ترتيب سورهها در كنار يكديگر كه قرآن را به وجود آورده، وحيانى است.
2 . فقيه مىپذيرد كه قرآن امروز همان قرآنى است كه در صدر اسلام بوده و تمام آياتى كه در اين مجموعه به نام قرآن جمع آمده، وحى الاهى است؛ يعنى نه چيزى به اين مجموعه افزوده و نه از آن كاسته شده است. از اين رو، مبناى حاضر هم مىتواند در ضمن بحث تحريف بررسى شود و هم در زمرهى مسئلهى تواتر قرآن قرار گيرد.
3 . فقيه مىپذيرد كه وحى مصون از خطاست؛ يعنى اين علم الاهى كه به صورت وحى نازل شده، بدون تغيير و تحول به پيامبر اكرم (ص) رسيده است. در اين جا سخن از اين نيست كه پيامبر چيزى غير از آنچه بر او وحى شده، بر زبان نياورده، يا در تلقى وحى اشتباه نكرده است، بلكه مطلب اين است كه در خود انتقال وحى از علم الاهى به پيامبر (ص) خطايى رخ نداده است.
4 . فقيه مىپذيرد كه رسول گرامى اسلام (ص) از هر گونه اشتباه عمدى، يا سهوى معصوم بوده است؛ يعنى افزون بر آن كه در خود وحى خطايى رخ نداده، پيامبر نيز، چه در تلقى و دريافت قرآن، و چه در رساندن آن دچار سهو و نسيان نگشته است.
مبانى دلالى عبارت اند از:
1 . فقيه با اين مبنا كه خداوند از كلماتى كه در قرآن آمده معانى خاصى را اراده كرده است، به سراغ قرآن مىرود. اين مبنا اگر چه به ظاهر خيلى واضح است، ولى مىتواند مورد مناقشهى جدى برخى از مكاتب فكرى غربى قرار گيرد.
برخى از متفكران معتقد به هرمنوتيك[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/307.ASPX#_edn1) نسبى گرا مىگويند: هنگامى كه يك نقاش تابلويى را نقاشى مىكند، ممكن است شما با ديدن آن بگوييد كه غم خود را بيان كرده و شخص ديگرى بگويد خوشحالى خود را نشان داده است و سرانجام شخص سومى معتقد شود كه او عصبانيت خويش را بيان كرده است. حال اگر پرسيده شود كدام يك سخن درستى است؟ بايد گفت: همهى اين اظهار نظرها درست است و هر كسى هر معنايى از آن تابلو برداشت كند، فهمى صحيح و معنايى مقبول به دست آورده است.
چنين اعتقادى در واقع به اين معناست كه اين تابلو پيام خاصى ندارد تا فهم ديگران با آن سنجيده شود. او چيزى را به تصوير كشيده كه فاقد معناى نهايى است و هر كس هر معنايى كه مطابق با ذهنيت خويش و متناسب با سنت و فرهنگ خاص خود از آن به دست مىآورد، درست است.
بر اين اساس، هر تفسيرى كه از متون دينى به عمل آيد، در بند سنت[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/307.ASPX#_edn2) و فرهنگ خاص مفسر است و همواره فهم دينى فهمى عصرى و وابسته به ذهنيت مفسران است. گاهى در بين انديشمندان اسلامى اين نغمه به گوش مىرسد كه در پس آيات قرآنى معناى مشخصى وجود ندارد، تا جست و جو و كشف شود، بلكه گسترهاى گسترده و عرضى عريض براى فهم ها وجود دارد كه هر كس هر معنايى را كه بفهمد درست خواهد بود.
بنابراين، فقيه در برداشت از قرآن اين مبنا را كه خداوند از آيات قرآنى معانى خاصى را اراده فرموده يك اصل مسلّم گرفته است؛ زيرا معناى استنباط احكام از قرآن اين است كه فقيه نهايت سعى خود را به كار مىگيرد تا معانىاى را كه در وراى آيات الاهى است و خداوند با اين الفاظ و عبارات در صدد بيان آن بوده است به دست آورد. از اين رو صواب و خطا در فهم قرآن و اين كه: «للمصيب اجران و للمخطى اجرُ واحد»،[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/307.ASPX#_edn3) معنا پيدا مىكند.
2 . قرآن كريم در بيان مراد الاهى . لااقل در وادى احكام فرعى و مرتبط به عمل مكلّفان[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/307.ASPX#_edn4) . از بيان رمزى استفاده نكرده، بلكه همان شيوهى عمومى عقلا را در مفاهمه به كار گرفته است؛ يعنى خداوند در بيان مقاصد خود همان روش عقلا را انتخاب كرده است .
در علم اصول در بارهى حجيت ظواهر گفته مىشود: «ظواهر الفاظ حجت است»؛ يعنى آنچه از ظاهر سخن متكلم فهميده مىشود، عقلا همان معنا را بر عهدهى متكلم مىگذارند. ولى اين مطلب چه ارتباطى با شارع دارد؟ چگونه مىتوان اين قاعده و كبراى كلى را در مورد بيان شارع جارى دانست و با چه مبنايى مى توان ظهورات بيان شارع را بر عهدهى او گذاشت ؟ اين مطلب در صورتى به شارع مرتبط خواهد شد كه پذيرفته باشيم خداوند متعال در قرآن و رسول گرامى اسلام (ص) و امامان معصوم (ع) به همان شيوهى عقلا سخن گفتهاند و سبك بيانى جداگانهاى تأسيس ننمودهاند. به طور كلى، سرايت دادن احكام گفت و گوهاى عرفى به سخنان شارع مبتنى بر پذيرش اين مبناست كه شارع نيز به شيوهى عقلا سخن گفته است.
3 . زمينهى فهم معانى اراده شده از آيات الاهى . لااقل در حوزهى احكام فقهى . در زمان نزول آيات براى عقلا وجود داشته است؛ يعنى آيات احكام به گونهاى بوده كه مردمان آن روزگار با يك فهم صحيح عرفى مىتوانستند به مراد الاهى نايل آيند و تكليف مورد نظر را دريابند و اگر احياناً به آن مراد نرسيدهاند از آن جهت نبوده كه اصولاً زمينهى فهم وجود نداشته و فرهنگ آن روزگار اجازهى دسترسى به آن را نمىداد و به مرور ايام و تكامل دانشها و پديد آمدن فهمهاى نو آن مطالب مكشوف شده است، بلكه به دليل خطاى فكرى خودشان از آن مطلب غفلت كرده و يا آن را به اشتباه فهميدهاند. مثلاً گاهى اتفاق افتاده كه راوى در ذيل روايتى كه از امام (ع) نقل كرده، برداشت شخصى خود را نيز ذكر كرده است، ولى فقيه روزگار ما از آن روايت مطلب ديگرى مىفهمد و برداشتى مخالف فهم راوى دارد و در عين حال فهم خود را صائب و فهم راوى را تخطئه مىكند. حال اگر بر اين فقيه اعتراض شود كه چگونه دريافت راوى كه فهم روزگار صدور روايت از معصوم (ع) است، كنار گذاشته شده و فهمى نو . با اين همه فاصله ی زمانى . به جاى آن نشسته است، پاسخ مىگويد: اين معنا كه من از روايت فهميدهام، همان روزگار نيز قابل فهم بوده است و مراد امام (ع) از روايت در همان روزگار همين بوده، ولى راوى اشتباه كرده و معناى متفاوتى را فهميده است.
فقيه نمىگويد آنچه امروز فهميده مىشود مربوط به اين زمان است و در زمان صدور روايت فهمى ديگر در اذهان عقلا بوده است. او فهم خود را جانشين فهم پيشين نمىداند. او به فهم سيّال و متغيّر تن نمىدهد. آن جا كه فهم او مخالف برداشتهاى پيشينيان است، اصولاً فهم پيشينيان را تخطئه مىكند كه به اشتباه، فهم خود را مراد روايت خواندهاند. فقيه هرگز ملتزم به تحول فهم دينى نيست و هر فهمى را در جاى خود صحيح و مطابق مراد شارع نمىداند. او معتقد است مفاد دين، ثابت است و آنچه كه خدا، رسول و امام از آيه و حديث اراده فرمودهاند، يك معناى معينى است كه امكان دارد فقيه به آن برسد و يا نرسد .
اگر فقيه بگويد فهمى كه امروز به آن رسيده نتيجهى پيشرفت علم بوده و در زمان نزول قرآن براى كسى چنين فهمى ميسور نبوده است، يقيناً اين استنباط و اين فهم، اعتبارى و ارزشى نخواهد داشت. سرّ سخن آن است كه خداوند اين احكام را براى همهى آدميان فرستاد و همگان را به اين تكاليف مكلف نموده است. چنان نيست كه مخاطب حكمى در قرآن فقط مردمانى كه هزار سال بعد به دنيا مىآيند باشند، و يا مردمان هزار سال قبل، تكليفى ديگر داشته باشند و خداوند در يك بيان چند اراده تشريعى از يك عمل خاص[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/307.ASPX#_edn5) . آن هم ارادهاى كه زمامش به دست تاريخ و تحول سنتها و فرهنگها و تغيير فهمها سپرده شود . داشته باشد.
علت اين كه ما امروز بيش از گذشتگان به علم اصول نياز داريم، اين است كه ما از زمان نزول قرآن يا صدور حديث فاصله گرفتهايم. مردمان آن روزگار در فضاى فرهنگى زمان خود . كه زمان شارع نيز بود . آنچه را كه علىالقاعده مىبايست فهميده شود، مىفهميدند. ولى امروز با توجه به فاصلهى زمانى بسيار و تحول فضاى فرهنگى و تغيير زبان روزمره امكان مفاهمهى سريع و آسان بين شارع و امت . كه همان هم زمانى و هم زبانى و پيوند فرهنگى متكلم و مخاطب مىباشد . از ميان رفته است. از اين رو، وقتى بخواهيم آيات و رواياتى را كه هزار و اندى سال قبل بيان شده، بفهميم ناگزير بايد به كليدهاى عمومى فهم الفاظ . كه اختصاص به زمان خاصى ندارد . تمسك جوييم تا از اين طريق اثبات شود معنايى كه امروز فهميده مىشود، همان است كه آن روز نيز على القاعده فهميده مىشده است. و اين همان امرى است كه در بحث الفاظ علم اصول مطرح مى شود.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/307.ASPX#_edn6)
4 . آيات قرآن اختصاص به موارد نزول ندارد. اگر چه بسيارى از آيات شأن نزول خاصى دارند و ناظر به موقعيت ويژهاى مىباشند، ولى فقيه از آنها براى پاسخ به سؤالات خود بهرهبردارى مىكند و آنها را آياتى كه تاريخ مصرفشان سپرى شده، نمىشمارد؛ زيرا او اين مبنا را پذيرفته كه اين آيات اختصاص به موقعيت خاصى ندارند و آنچه در ضمن آنها بيان گرديده، مادامى كه نسخ نشده باشند، مربوط به همهى زمانها و مكانهاست. به عبارت ديگر، آيات قرآنى و احكام وارد شده جهان شمول مىباشند. ژرف نگرى و دقت در اين مطلب باعث شده بحث «ثابت و متغير» مطرح شود كه در تعابير حضرت امام خمينى (ره) از آن به نقش زمان و مكان در اجتهاد ياد شده است.
امّا اين كه چگونه بحث از نظريهى ثابت و متغير به ميان مىآيد و در پارهاى موارد قاعدهى كلامى جهان شمول بودن و ثبات احكام، استثنا مىپذيرد و وجود احكامى كه صرفاً صبغهى موردى دارند، پذيرفته است، مطلبى است كه نياز به توضيح بيشترى دارد. اجمالاً پاسخ اين است كه احكام متغير و موقعيتى نيز به نوعى برخاسته از احكام ثابت و جهان شمولاند؛ زيرا آنها بر اساس ملاكهاى ثابت و با توجه به شرايط خاص و ويژگى مورد صادر گشتهاند.
بحث «ثابت و متغير» در انديشهى فقهى فقهاى قديم نيز وجود داشته و احكام متغير به صورت اجمالى پذيرفته شده بوده است، ولى چون غالب احكام دين را ثابت مىديدند، در برخورد با احكام و اين كه آيا ثابت است يا متغير درنگ نمىكردند و اين اصل را كه«احكام دينى ثابت است مگر آنچه كه خلافش ثابت شود»، ملاك عمل خويش قرار مىدادند.[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/307.ASPX#_edn7)
منبع برای مطالعه ی بيشتر:
هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/307.ASPX#_ednref1)Hermeneutics.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/307.ASPX#_ednref2)Tradition.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/307.ASPX#_ednref3) يعنى آن كه به معناى واقعى برسد دو پاداش و آن كه خطا كند يك پاداش خواهد داشت.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/307.ASPX#_ednref4) تأكيد مىشود: «لااقل در وادى احكام شرعى»؛ چون برخى معتقدند در بحثهاى خارج از دايرهى فقه و احكام فرعى، فى المثل در بيان معارف بلند و معانى ژرف فلسفى عرفانى و اصولاً در حوزهى عقايد، خداوند داراى زبانى خاص بوده و با رمز و تمثيل با بندگان سخن گفته است.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/307.ASPX#_ednref5) توجه شود كه اين بحث غير از مسئله ی بطون قرآن است؛ زيرا اوّلاً بطون قرآن عمدتاً در بيان معارف - غير از آيات فقهى – است. ثانياً: آن معانى متعددى كه در پس يكديگر قرار دارند - چه طولى و عمقى و چه عرضى و متباين با يكديگر به فرض تحقق - همگى مراد الاهى هستند و چنان نيست كه روزگارى يك معنا و روزگارى ديگر معناى ديگرى مراد باشد. به همين جهت است كه برداشتهاى شخصى برخى عارفان از پارهاى آيات را كه مستند به هيچ دليل شرعى نيست، نمىتوان بطن و مراد الاهى دانست .
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/307.ASPX#_ednref6) ن. ك: صدر، سيد محمد باقر، المعالم الجديده، ص 51 - 54.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/307.ASPX#_ednref7) هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 33 – 41، مؤسسه ی فرهنگی خانه ی خرد، قم، چاپ اوّل،
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:17 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
معناى إضلال خداوند در قرآن چيست؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
«ضلال» و «ضلالت» به معنى انحراف از حق است. و اضلال در مقابل هدايت، و از امور عدمى است و چون هدايت به معناى دلالت و ارشاد به مقصود است، إضلال، فقدان هدايت است و در اصطلاح منطق، رابطهى اين دو، ملكه و عدم است. يعنى اگر هدايت در جايى موجود باشد، هيچ گاه ضلالتى از آن جهت در آنجا نخواهد بود ولى اگر هدايت نباشد، نبودن هدايت، ضلالت است. لذا بر خلاف هدايت، ضلالت را نمىتوان به خداوند نسبت داد. زيرا عدم، قابل دادن و گرفتن نمىباشد.
اِضلال بر خلاف هدايت كه تكوينى و تشريعى است، فقط تكوينى است و تشريعى ندارد، زيرا خداوند تبارك و تعالى هادى با لذّات است، چون اگر غير از اين بود گمراهان و بدكاران در برابر خداوند عذر مىآوردند كه ما خواستار هدايت تو بوديم ولى تو ما را گمراه كردى. پس خداوند همگان را در وهلهى نخست با هدايت تشريعى و ابتدايى خود به راه راست و صلاح و فلاح و رستگارى دعوت مىكند و در اين مرحله هيچ اضلالى وجود ندارد. ولى اگر كسى اين هدايت تشريعى را نپذيرفت و به اختيار خويش، بيراهه گمراهى را پيش گرفت، و از مهلت توبه و تراخى إنابه و تأخير مجازات متنّبه نشد و استفاده نكرد و به فطرت الهى خويش برنگشت آنگاه به اضلال تكوينى خداوند مبتلا خواهد شد. بنابراين، اضلال و گمراه ساختن از ناحيهى خداوند، همان قطع هدايت و برگرفتن نعمت و توفيق، و رها ساختن انسان به حال خود است كه نتيجهاش گمراه شدن و سرگردان ماندن در طريق هدايت است. پس در حقيقت عمل انسان منحرف، علت براى عدم برخوردارى از هدايت الهى است و اين معناى إضلال تكوينى است. «اللَّه لايهدى القوم الظالمين».
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
1.معناى «ضلل»: ضلال و ضلالت به معناى انحراف از حق است.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/%22#1%22) در واقع ضلالت در برابر اهتدا و اضلال در مقابل هدايت است، و چون هدايت به معناى دلالت و ارشاد به مقصود است،[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/%22#2%22) إضلال فقدان آن است. 2.نسبت بين هدايت و اضلال: »هدايت« امرى واقعى و موجود و «اضلال» امر عدمى و غير موجود است و لذا هدايت را مىشود به خداوند نسبت داد ولى ضلالت و گمراهى را نه؛ زيرا چيزى كه
ردّ شىء و عدم است قابل دادن و گرفتن نيست. ضلالت، نبودن هدايت است و به اصطلاح منطق، رابطه اين دو، رابطهى ملكه و عدم است. يعنى اگر هدايت در جايى موجود باشد، هيچ گاه ضلالتى از آن جهت در آنجا نخواهد بود ولى اگر هدايت نباشد، نبودن هدايت، ضلالت است.(3 ([3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/%22#3%22).مقصود از اضلال: با توجه به آيات شريفه، هدايت الهى به دو قسم تكوينى و تشريعى تقسيم مىگردد كه انسان از هر دوى آنها برخوردار مىباشد. به خلاف إضلال كه فقط تكوينى است و تشريعى ندارد. زيرا خداوند تبارك و تعالى هادى با لذّات است، چون محال است كه خداى سبحان رَبّ با لذّات و معبود با لذات و مستعان مطلق باشد ولى هادى با لذّات نباشد.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/%22#4%22) و اگر غير از اين بود گمراهان و بدكاران در برابر خداوند عذر مىآوردند كه ما خواستار هدايت تو بوديم ولى تو ما را گمراه كردى. بنابراين، خداوند اضلال تشريعى و ابتدايى ندارد و همگان را در وهلهى نخست با هدايت تشريعى و ابتدايى خود به راه راست و صلاح و فلاح و رستگارى دعوت مىكند و در اين مرحله هيچ اضلالى وجود ندارد ولى اگر كسى اين هدايت تشريعى را نپذيرفت و به اختيار خويش، بيراههى گمراهى را در پيش گرفت، و از مهلت توبه و تراخى انابه و تأخير مجازات متنّبه نشد و استفاده نكرد و به فطرت الهى خود برنگشت آنگاه به اضلال تكوينى خداوند مبتلا خواهد شد.(4 ([5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/%22#5%22).ضلالت ابتدايى و ضلالت مجازاتى و فرق آن دو: ضلالت ابتدايى آن است كه خداوند بخواهد در آغاز، كسى را گمراه سازد چنين امرى از خداوند محال است و با حكمت او سازگارى ندارد و از طرف ذات اقدس خداوند جز خير و رحمت چيزى نازل نمىشود. و او در آغاز كسى را گمراه نمىكند بلكه اِضلال او مجازاتى است يعنى تبهكاران با سوءاختيار خويش به بيراهه رفته و گرفتار ضلالت شدهاند. پس در حقيقت، ضلالت ابتدايى منسوب به بندگان خدا مىگردد و ضلالت مجازاتى منسوب به خداى تعالى است.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/%22#6%22)
نتيجه: معناى اضلال الهى: اضلال، و گمراه ساختن از ناحيهى خداوند همان قطع هدايت و برگرفتن نعمت و توفيق و رها ساختن انسان به حال خود مىباشد كه نتيجهاش گمراه و سرگردان ماندن در طريق هدايت است.[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/%22#7%22) اگر كسى هدايت تشريعى إلهى را نپذيرفت خداوند نيز، بنا به خواست خود او، او را مشمول هدايت تكوينى خود نمىگرداند. در چنين وضعى شخص گمراه به حال خود رها مىشود. به عبارت ديگر، عمل و فعل انسان ظالم و كافر و منحرف، علت است بر آنكه او از هدايت الهى برخوردار نباشد، و اين بر اساس سنت نظام هستى، كه نظام علّى و معلولى است مىباشد و به همين جهت، خداوند فرموده است كه: قوم كافر[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/%22#8%22) و ظالم[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/%22#9%22) و فاسق[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/%22#10%22) را هدايت نمىكند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/%22#p1%22) قرشى، سيد على اكبر، قاموس قرآن، ج 4، ص 192.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/%22#p2%22) قاموس قرآن، همان، ج 7، ص 145.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/%22#p3%22) جوادى آملى، تفسير موضوعى، قرآن در قرآن، ناشر: مركز نشر اسراء، چاپ اول بهار 1378 هش، ج 1، ص 197.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/%22#p4%22) همان، ص 186.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/%22#p5%22) همان، ص 197.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/%22#p6%22) علامه طباطبايى، الميزان، ترجمه موسوى همدانى، 20 جلدى، ناشر: انتشارات اسلامى، ج 12، ص 355.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/%22#p7%22) مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 8، ص 164.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/%22#p8%22) بقره، 264 - مائده، 67 - توبه، 37.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/%22#p9%22) بقره، 258 - مائده، 51 - آل عمران، 86.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/%22#p10%22) توبه، 80 - آل عمران، 86 - مائده، 108.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:18 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
معناى مكر خداوند در قرآن چيست؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
"مكر" به معناى تدبير و چاره انديشى در كارهاى خوب يا بد است و به همين جهت در قرآن نيز همراه با وصف "السَّيئ" به كار رفته است.
مكر الاهى: آيات متعددى كه "مكر" را به خدا نسبت مىدهند، منظورشان تدبير كلّى خداست. چون او مالك تدبير است، و هيچ تدبيرى از دايرهى تدبير او خارج نیست. لذا خداوند تبارك و تعالى فوق هر تدبير كنندهى است كه: «اللَّه خير الماكرين» و خداوند تبارك و تعالى مىفرمايند: «پيش از آنان نيز كسانى طرحها و نقشهها كشيدند، ولى تمام طرحها و نقشهها از آن خداست. او از كار هر كس آگاه است و به زودى كفّار مىدانند سرانجام نيك در سراى ديگر از آن كيست!» اين آيه صراحت دارد كه تدبير كلّى مال خداست و تدبير ديگران در مقابل تدبير خدا كارى از پيش نمىبرد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
معناى مكر: "مكر" در لغت به معناى تدبير است. اعمّ از آن كه اصل تدبير خوب باشد يا بد،[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/297.ASPX#_edn1) و يا اين تدبير در كار بد باشد و يا در كار خوب. گرچه بعضى مكر را به فريب دادن معنا كردهاند و چنانچه به خدا نسبت داده شود به معناى پاداش و كيفر نيرنگ و فريب است.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/297.ASPX#_edn2)
"مكر الاهى": با ملاحظهى آياتى كه كلمهى "مكر" در آن به كار رفته[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/297.ASPX#_edn3) درخواهيم يافت كه مُراد از معناى "مكر" همان تدبير و چاره انديشى است منتها گاهى خوب و گاهى زيان آور است به عنوان مثال در آيه ی شريفهى «وَ يمكرون و يكمر اللَّه واللَّه خَير الماكِرين».[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/297.ASPX#_edn4) مُراد از "يَمكُرُون" حيله و تدبير مشركين است كه مىخواستند حضرت رسول (ص) را بكشند يا زندانى كنند و مراد از "يَمكُرُ اللَّهُ" همان تدبير خداوند است كه آن حضرت را مأمور به هجرت نمود. و همين كه مىبينيم كلمهى "مكر" همراه با وصف "السَّيِئّى" در قرآن به كار رفته[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/297.ASPX#_edn5) دليل بر آن است كه "مكر" گاهى بد و گاهى خوب است. بنابراين، آيات متعددى كه
"مكر" را به خدا نسبت مىدهند، منظور آن است كه مالك تدبير كلّى خداست و هيچ تدبيرى نمىتواند از دايرهى تدبير او خارج باشد. به همين جهت، خداوند تبارك و تعالى فوق هر تدبير كنندهاى است،[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/297.ASPX#_edn6) و آيهى شريفه ی سوره ی رعد[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/297.ASPX#_edn7) صريحاً دلالت دارد بر اين كه تدبير كلّى مال خداست و تدبير ديگران در مقابل تدبير خدا هيچ است و كارى از پيش نمىتواند ببرد.[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/297.ASPX#_edn8)
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/297.ASPX#_ednref1) قرشى، سيد على اكبر، قاموس قرآن، ج 6، ص 265.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/297.ASPX#_ednref2) المنجد، ترجمه، محمد بندر ريكى، ج 2، ص 1820.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/297.ASPX#_ednref3) اعراف، 99 و 123؛ فاطر، 10 و 43؛ رعد، 33 و 42؛ سباء، 33؛ يونس، 21؛ آل عمران، 54 ؛ النحل، 26 و 45؛ النمل، 50 و 51؛ نوح، 22؛ ابراهيم، 46؛ يوسف، 13؛ غافر، 45.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/297.ASPX#_ednref4) انفال، 30.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/297.ASPX#_ednref5) فاطر، 43.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/297.ASPX#_ednref6) آل عمران، 54.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/297.ASPX#_ednref7) رعد، 42.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/297.ASPX#_ednref8) طباطبايى، سید محمد حسین، الميزان، ترجمه، موسوى همدانى، ج 12، ص 355، 20 جلدى، ناشر انتشارات اسلامى.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:19 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
اينكه در بعضى از آيات آمده كه خداوند در دنيا و يا آخرت، عدهاى را فراموش مىكند، مگر خدا دچار فراموشى مىشود؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
خداوند متعال در قرآن مجید، چهار بار نسیان بندگان را به خود نسبت داده است چنانکه در آیه ای می فرماید: "امروز آنها را فراموش می کنیم همانگونه که آنها لقای چنین روزی را فراموش کردند. " این آیه و آیات مشابه آن مؤید این مطلب است که در آخرت (و حتی دنیا) عده ای مورد فراموشی خدا قرار می گیرند. اما منظور از این فراموشی چیست؟ استدلال های عقلی و کلامی موجود در منابع اسلام نسیان به مفهوم عدم احاطه بر احوال مخلوقات را از ساحت مقدس خداوند دور می داند. همچنین در خود کلام حق نیز آمده است ؛" پروردگارت فراموش کار نیست. "
از سخنان معصومین (ع) روشن می شود که مقصود از نسیان خداوند، غفلت و عدم علم و آگاهی نیست، که حق سبحان از تمام علوم پنهانی با خبر است. بلکه مقصود قطع نظر رحمت الهی است که اهلش شایسته ی آنند .حضرت علی (ع) فرمود : فراموش کردن خدا آنست که آنان را از خیر محروم کند. پس آنجا که در کلام حق از فراموشی پروردگار سخن به میان می آید واگذاردن بنده به حال خود و برچیده شدن دست عنایت ایزد تعالی از سر اوست که البته نتیجه ی فراموشی بنده و مشغولیت او به دنیا ست. به بیان دیگر نسیان پروردگار بازتاب و نتیجه ی تکوینی نسیان بنده و بی توجهی اوبه امر دین است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
در این مجال ، ابتدا به بیان آیاتی که بر اساس آنها سؤال مذکور طرح شده می پردازیم و سپس با ادله ی عقلی ، قرآنی و روایی به پاسخ سؤال می پردازیم. رویکرد ما بر اساس بسط و تشریح سوال و سپس رفع ابهام و تناقض خواهد بود .
در قرآن کریم با آیاتی چند روبرو می شویم که در بدو امر زمینه ی این سوال را ( که آیا خداوند عده ای را فراموش می کند؟) فراهم می کند این آیات عبارتند از:
1) "امروز آنها را فراموش می کنیم همانگونه که آنها لقای چنین روزی را فراموش کردند."[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_edn1)
2) "و گفته می شود امروز شما را فراموش می کنیم همانگونه که شما دیدار امروزتان را فراموش کردید."[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_edn2)
3) "همان گونه که نشانه های ما را نادیده می انگاشتی امروز تو نیز فراموش خواهی شد."[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_edn3)
4) "خداوند را فراموش کردند و خداهم آنها را فراموش کرد."[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_edn4)
می بینم که در این آیات خدای سبحان به وضوح بیان فرمودهاست که عده ای در پیشگاه او فراموش خواهند شد . سه آیه ی اول این نسیان را مربوط به روز محشر و آیه ی چهارم، آنرا مربوط به دنیا می داند .
حال این سوال مطرح می شود که اولا آیا خداوند دچار فراموشی می شود؟ و آیا می توان صفت نسیان (به معنی عدم حضور امری در نزد خداوند) را به او نسبت داد؟ ثانیا اگر این طور است در مورد چگونگی و کیفیت آن چه می توان گفت؟ و آیا می توان صفت نسیان (به معنی عدم حضور امری در نزد خداوند) را به او نسبت داد؟
عقاید اسلامی و باور های دینی که البته مبتنی بر استدلال است تمام صفات نقص( سلبیه) و از جمله نسیان به این معنی را از خداوند سلب می کند و او را که درجات کمال و علم را داراست، مبری از هرگونه نقص و فقدان می داند که مشروحا در منابع اعتقادی و کلامی معتبر و با براهین مستدل عقلی و فلسفی اثبات شده و بیان تفضیلی آنها خارج از حوصله بحث است.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_edn5)
قرآن مجبد نیز به صراحت باریتعالی را از این نقیصه منزه دانسته ، می فرماید:" پروردگار تو فراموش کار نیست."[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_edn6)
در جایی دیگر می فرماید :" پروردگار من نه گمراه می شود و نه فراموش می کند."[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_edn7)
بنا بر این به گواهی این دسته از آیات قرآن نیز فراموش کاری در ذات مقدس پروردگار راه ندارد. حال سوال این است که پس آیاتی که فراموش کردن بندگان را به خداوند نسبت داده است به چه معنی است؟!
روایات معصومین (ع) همواره گره گشای مسائل و مبین ومفسر آیات الهی اند ، اینجا نیز به روشنی این ابهام را بر طرف می کنند. ،در حدیثی از امام رضا (ع) در تفسیر آیه ی " فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ.."آمده است که:« نَنْساهُمْ یعنی آنان را ترک می کنیم چون آنان قیامت و آمادگی برای آن روز ها را رها کرده بودند ، ما نیز در آن روز آنان را به حال خود رها می کنیم »[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_edn8) پس متوجه می شویم که مقصود از فراموشی برداشتن نظر لطف و مرحمت نسبت به آن بنده است.
چنانکه حضرت علی (ع) نیز در این باب فرموده اند ؛ " فراموش کردن خداوند آن است که آنان را از خیر محروم کند "[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_edn9) و این شیوه حکیمانه بر اساس عدالت و طبق مرام فراموش کاران است . مثل این بندگان نسبت به خدا ، مثل شاگردی است که در طول سال نسبت به درس خود بی اهمیتی و بی مبالاتی روا داشته ، آینده تحصیلی و درس و مدرس خود را به بازیچه و تمسخر گرفته باشد و استاد نیز وقتی احوال او را بدین ترتیب می بینید او را به حال خود را می گذارد و در روز امتحان نیز از حمایت و مساعدت او خودداری می ورزد .
در عین حال توجه به این نکته ضروری است که این قطع رحمت خداوند متعال از بندگانش مشروط است به اینکه خود بندگان خدا را فراموش کنند و دین و آیین خویش را به بازیچه گرفته ، مشغول و مغرور به دنیا شوند.[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_edn10) یعنی خداوند جزای نسیان را با نسیان می دهد. چنانکه که درباره ی یاد خدا که در مقابل نسیان است ،فرمود:" مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم."[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_edn11)
بنا بر آنچه بیان شد خداوند در قرآن نسیان را به خود نسبت داده و از طرفی به گواهی عقل و قرآن ثابت می شود که آن فراموشی که حاصل غفلت و نا آگاهی است در وجود خدایی که کمال مطلق است و"عالم الغیبی" که ذره ای از حیطه ی علمش بیرون نیست’[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_edn12) راه پیدا نمی کند . بنا بر این باید مقصود از فراموشی خداوند، همان بی توجهی و برچیده شدن نظر و عنایت باریتعالی و محروم ماندن از خیر و رحمت حضرت حق باشد .
امید است توفیق تدبر در آیات قرآن همواره و روز افزون شامل حال ما بندگان تهی دست گردد تا شاید مورد غفران و رحمت پروردگا ر قرار گیریم .
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_ednref1) اعراف،51:فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_ednref2) جاثیه،34:وَ قيلَ الْيَوْمَ نَنْساكُمْ كَما نَسيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_ednref3) طه،126قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى -.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_ednref4) نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُم - توبه 67.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_ednref5) ر.ک. القول السدید فی شرح التجرید ، ص 274 به بعد و عقاید اسلامی فصول 22- 15.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_ednref6)مریم، 64:و ما کان ربک نسّیا .
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_ednref7)طه،52: لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى .
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_ednref8)تفسیر نور به استناد نور الثقلین.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_ednref9)تفسیر نور به استناد تفسیر برهان ،توبه 67.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_ednref10) بر گرفته از سوره اعراف 51 و جاثیه 35 و 34.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_ednref11) بقره، 52:فاذکرونی اذکرکم.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1345.ASPX#_ednref12) سبا، 3: عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ ....
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:20 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
چرا در قرآن نامی از حیوانات عصر حجر مثل دایناسورها نیامده است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
این سؤال پاسخ اجمالی ندارد. گزینه پاسخ تفصیلی را بزنید.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
قرآن کتاب هدایت است و هر آنچه به این منظور کمک می رساند در این کتاب مقدس آمده است و روش آن در بیان مطالب، اشاره به اصل و کلیات آنهاست و کمتر به بیان فروع و جزئیات پرداخته است که شاید دلیل آن گستردگی بیش از حد تصور موضوعات و احکام جزئی باشد[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1264.ASPX#_edn1).
در قرآن مجید اگر چه در باره ی اصل حیات و انواع موجودات، تقسیم موجودات زنده به گیاهان[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1264.ASPX#_edn2) و جانوران، تقسیم جانوران خشکی به چهار پایان و پرندگان[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1264.ASPX#_edn3) و تقسیم چهارپایان به خزندگان و حیواناتی که با چهار پا و حیواناتی که با دو پا حرکت می کنند[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1264.ASPX#_edn4) اشارات زیادی شده است و از بعضی انواع حشرات و ماهی ها و دیگر موجودات نام برده شده و نکات ارزشمندی در باره ی آنها بیان گردیده است ولی در خصوص دایناسور و حیات طبیعی آن، در قرآن سخنی به میان نیامده و اسلام نیز نظر خاصی ابراز نداشته بلکه در این گونه مسائل، به نظرات دانشمندان و متخصصین هر علم احترام گذاشته و احکام و دستورات خود را بر پایه ی یافته ها و نظرات آنان استوار ساخته است.
مباحث مربوط به اقسام و انواع و جزئیات جانوران و گیاهان و جمادات مربوط به علوم طبیعی است و باید نظر علم را در مورد آنها جویا شد، اطلاعات مربوط به دایناسور را نیز باید در کتب مربوط به دیرینه شناسی و جانوران منقرض شده و یا در موزه های حیات وحش جستجو نمود.
همان طوری که بیان شد در قرآن و دیگر منابع اسلامی به طبیعت و مظاهر آن و موجودات مختلف توجه بسیاری شده و از آنها به عنوان نعمت ها و نشانه های خداوند یکتا و عظمت و قدرت او یاد شده است. زیرا یکی از راه های خداشناسی توجه به مخلوقات و آثار خداست، به همین دلیل بیشتر، از حیواناتی که در معرض دید مردم بوده، یاد شده تا در خلقت آنها دقت شود.
اگر علم بتواند سابقه و ویژگی های موجودات باستانی و منقرض شده ای همچون دایناسورها را اثبات کند در حقیقت نشانه ای از نشانه های بی شمار خداوند را اثبات کرده است که راه جدیدی برای شناخت عظمت پروردگار است، چنانکه قرآن می فرماید:
«]ای پیامبر[ بگو: در زمین سیر کنید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز نموده است. سپس خداوند (به همین گونه) جهان آخرت را ایجاد می کند. خدا بر هر چیزی قادر است.»[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1264.ASPX#_edn5) در تفسیر نمونه در توضیح این آیه چنین آمده است: امروزه این گونه آیات برای دانشمندان معنی دقیق تر و عمیق تری می تواند ارائه دهد و آن این است که بروند و آثار موجودات زنده ی نخستین را که به صورت فسیل ها و غیر آن، در اعماق دریاها، در دل کوه ها و در لابلای طبقات زمین است، ببینند؛ و به گوشه ای از اسرار آغاز حیات در کره ی زمین و عظمت و قدرت خدا پی ببرند، و بدانند که او بر اعاده ی حیات قادر است.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1264.ASPX#_edn6)
نکته ی دیگری که باید به آن توجه داشت این است که:
برخلاف برخی ادیان که گاهی آموزه های شان با مسایل علمی (و مخصوصاً علوم طبیعی و مطالب مربوط به آفرینش) تضاد و تعارض دارند، و به همین جهت مسائل جدا بودن زبان علم از زبان دین، جدا بودن نحوه ی معیشت علمی و دینی و یا بی معنایی زبان دینی و ... را مطرح نموده اند، آموزه های اسلام و قرآن، هیچ گونه تعارضی با مسائل علمی نداشته و از همان عصر بعثت به بسیاری از پیشرفت ها و اختراعات اکتشافات علمی اشاره داشته است و مقام علم و عالمان را ارج نهاده و برای نظریات آنان احترام و ارزش قائل است و در موارد بسیاری، از رهیافت های علمی و عجائب و غرائب خلقت به عنوان بر هان هایی برای اثبات مبدأ و معاد استفاده کرده است.
اما دستورات و احکام فقهی موجوداتی که علم وجود آنها را ثابت می کند از نظر طهارت و نجاست، و حلیت و حرمت، در فقه اسلام به صورت «قضایای حقیقیه» مطرح گردیده؛ یعنی،به صورت قوانین عمومی که بر فرض وجود موضوع، احکام و دستورات آنها بیان شده است. بنابراین اگر دایناسوری وجود داشته باشد، یا در آینده موجودی با خصوصیات ذکر شده برای دایناسور، پدید آید، هر چند فقه اسلام در مورد خصوص آن نظر نداده است اما فقها می توانند از روی قواعد فقه بدون هیچ ابهامی احکام آن را استخراج نمایند. چنانکه تا کنون حکم دهها مسأله ی مستحدثه (بدون سابقه) را استنباط و استخراج نموده اند.[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1264.ASPX#_edn7)
[1] برای آگاهی بیشتر؛ نک: ولايت و ديانت، جستارهايى در انديشهى سياسى اسلام؛ استاد مهدى هادوى تهرانى، صص 47-57.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1264.ASPX#_ednref2) وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْءٍ...، انعام، 99.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1264.ASPX#_ednref3) وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْه...، انعام، 38.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1264.ASPX#_ednref4) وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى أَرْبَعٍ، نور، 45.
[5] عنکبوت، 20.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1264.ASPX#_ednref6) تفسیر نمونه، ج 16، ص 238.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1264.ASPX#_ednref7) بر گرفته از سؤال 430.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:22 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
حوض كوثر چيست؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
"كوثر" به معناى خير كثير و فراوان مىباشد و مصاديق فراوانى را براى آن مىتوان ذكر نمود، مانند: حوض و نهر كوثر، شفاعت، نبوت، حكمت، علم، نسل كثير، ذريهى فراوان و ....
كوثر داراى دو مصداق یکی دنيايى (فاطمهى زهرا عليها السلام) و دیگری اُخروى (حوض كوثر) است.
حوض كوثر، منبع آبى گوارا در بهشت است كه بسيار وسيع بوده و بهشتيان پس از پشت سر نهادن سكرات حشر و مواقف قيامت و بلافاصله پس از ورود به بهشت بر آن وارد مىشوند و كام عطشان خويش را از آن سيراب نموده و لذت زايد الوصفى را مىبرند. از اين حوض، دو نهر جارى گشته و در بهشت جريان مىيابد و منبع آن پايهى عرش الاهى است.
حوض كوثر، حوض مخصوص نبى اكرم (ص) است و ساقى آن امام على و ديگر امامان معصوم عليهم السلام مىباشند و ساير انبيا نيز براى پيروان خود حوض مخصوصى دارند، ولى به وسعت و بركت حوض پيامبر اسلام (ص) نيستند.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
"كوثر" بر وزن "فوعل" وصفى است كه از "كثرت" گرفته شده و به معناى "خير كثير و فراوان" مىباشد. گسترهى معنايى اين واژه چنان وسيع و جامع است كه مصاديق بىشمارى از جمله "خير بى نهايت" را نيز مىتواند شامل شود. براى واژهى "كوثر" كه در سورهى مباركه كوثر آمده است، در تفاسير شيعه و سنى معانى بسيارى براى "كوثر" ذكر شده است كه جملگى، از مصاديق همين خير كثير مىباشند؛ مصاديقى چون: 1. حوض و نهر كوثر...، 2. مقام شفاعت كبرى در روز قيامت، 3. نبوت، 4. حكمت و علم، 5. قرآن، 6. كثرت اصحاب و پيروان، 7. كثرت معجزات، 8. كثرت علم و عمل، 9. توحيد و ابعاد آن، 10. نعمتهاى خدا به پيامبر (ص) در دنيا و آخرت، 11. نسل كثير و ذريه فراوان كه در گذر زمان باقى بمانند. بىترديد اين فراوانى ذريه و باقى ماندن نسل پيامبر (ص) از وجود دختر والا گهر ايشان، فاطمه ی زهرا (س) نشأت گرفته است. پس بارزترين مصداق "كوثر" وجود مبارك حضرت زهرا (س) مىباشد. بيانگر اين حقيقت و شاهد اين واقعيت، شأن نزول و سياق آيات سوره ی كوثر مىباشد . آرى وجود فاطمه (س) منبع خير كثير است كه هم باعث ماندگارى رسالت پيامبر (ص) تا روز رستاخيز شده است و هم عامل جاودانگى نسل پاك او.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1068.ASPX#_edn1)
از اين رو، با استناد به روايات مربوط به حوض كوثر و شأن نزول سورهى كوثر و متن و سياق آيات، مىتوان نتيجهگيرى نمود: "كوثر" داراى دو مصداق بارز، يكى در دنيا و يكى در آخرت است. مصداق دنيوى آن كه همان "كوثر محمدى" است، فاطمه ی زهرا (س) است كه منشأ اولاد و ذريه و نسل پاك پيامبر (ص) است، كه ايشان و ذريهى او مردم را در دنيا از معارف و اخلاق و احكام و آداب الاهى سيراب نمودهاند و مصداق ديگر آن كه "كوثر بهشتى" است، حوضى در بهشت است كه على (ع) و ديگر امامان معصومعليهم السلام ساقى آن مىشوند و كام تشنگان رهيده از صحراى محشر را سيراب مىنمايد.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1068.ASPX#_edn2)
اوصاف حوض كوثر
توصيفات حوض كوثر از زبان رسول الله (ص): حوض كوثر نهرى است داراى خير كثير در بهشت كه از حوضى مىريزد و اطراف آن به عدد ستارگان آسمان، ظروفى چيده شده است و امت من پس از ورود به بهشت بر آن وارد مىشوند. در پيش من حوضى است به وسعت مدينه تا يمن يا وسعت مدينه تا عمان. كنارههاى آن از طلا است و شراب (نوشيدنى) آن از برف و شير، سفيدتر و از عسل شيرينتر و از مِشك خوشبوتر است و بر سنگهاى بزرگ لؤلؤ و مرجان جارى مىشود. هركس از آن بنوشد، هرگز تشنگى بر او عارض نشود و اولين كسانى كه بر آن وارد مىشوند، مهاجران (از مكه به مدينه) فقير مىباشند. والى و ساقى آن، مولا، اميرالمؤمنين، على (ع) است. مؤمنان پس از نوشيدن از آب كوثر اطراف پيامبر (ص) جمع شده و از ديدار يكديگر خشنود مىشوند. چشمهى كوثر از ساق عرش است كه آن جا منزلگاه اوصيا (ع) و شيعيان ايشان است و از آن جا با دو ناودان به حوض ريخته مىشود و سپس با دو نهر در بهشت جريان مىيابد. براى هر پيامبرى در بهشت نهرى است كه به خاطر كثرت وارد شوندگان بر حوضشان بر يكديگر مباهات مىكنند، لكن من اميدوارم كه واردشوندگان بر حوضم بيشتر از سايرين باشد.[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1068.ASPX#_edn3)
حوض كوثر در كلام امامان معصوم:
اميرمؤمنان، (ع) فرمودند: "حوض كوثر ما مملوّ است و در آن دو نهر مىريزد از بهشت، يكى از چشمهى تسنيم و ديگرى از چشمهى معين".[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1068.ASPX#_edn4)
و در حديث معتبر، امام صادق (ع) فرمودند: كسى كه به درد آيد دل او از براى مصيبت ما، فرحناك مىشود در وقتِ مردن، فرحى كه هرگز از دل او بيرون نمىرود تا در حوض كوثر بر ما وارد شود و كوثر خوشحالى مىكند؛ چون دوست ما بر او وارد مىشود. حتى آن كه به او مىچشاند از لذت انواع خوردنىها كه نمىخواهد از آن جا به جاى ديگر رود. هر كه از آن يك شربت بياشامد، هرگز تشنه نشده و بعد از آن هيچ گاه تعب نكشد. و آن به سردى كافور و بوى مشك و طعم زنجيل است و از عسل شيرينتر و از مسكه نرمتر و از آب ديده صافتر و از عنبر خوشبوتر مىباشد. واز چشمهى تسنيم بهشت بيرون مىآيد. بر نهرهاى بهشت همه مىگذرد و بر روى سنگ ريزهى مرواريد و ياقوت جارى مىشود و... . و هر ديدهاى كه در مصيبت ما بگريد، البته شاد و خوشحال گردد به نظر كردن به كوثر، و آب مىدهند از آن همهى دوستان ما را، اما به قدر محبت و متابعت ما، از آن لذت مىبرند و هر كه محبتش بيشتر است، لذتش بيشتر خواهد بود،... .[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1068.ASPX#_edn5)
شايان ذكر است كه بدون شك دوازده امام معصوم عليهم السلام، همگى در روز قيامت، ساقى حوض كوثرند. چنان كه از احاديث و براهين ظاهر است و سيدالشهداء (ع) فرمودند: "و نحن وُلاة الحوض نسقى وُلاتنا؛ ماييم صاحبان حوض كوثر، سيراب مىنماييم دوستان خود را".[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1068.ASPX#_edn6) و همان گونه كه پيامبر (ص) اميد آن داشتند كه وارد شوندگان بر حوضشان بيشتر از سايرين باشند، هر مسلمانى كه نام كوثر و توصيفات آن را مىشنود، آرزو مىكند كه از وارد شوندگان بر حوض و برنبى (ص) قرار گيرد، لكن روشن است كه اگر اين اميد و رجا واقعى باشد، بايد براى دست يابى به آن كوشيد، و پس از كسب زاد و توشه نيز بايد مراقبت نمود تا اين سرمايه توسط رهزنان و شياطين جنى وانسى، بيرونى و درونى به يغما نرود و يا دچار آفت نشود و إلاّ زحمتهاى بر باد رفته و حاصلى از آنان نخواهد چيد و ورود او بر حوض، تبديل به خواب و خيال مىشود و دلخوش كردن به خواب و خيال و آماده نشدن و تلاش ننمودن براى تحصيل مطلوب، كارى غافلانه و اميدى بيهوده است.
اميد آن كه خداوند در دنيا ما را از معارف اهل بيت (ع) و عشق ايشان بهرهمند و در آخرت در كنار حوض كوثر چشمان ما را از ديدار آنان روشن و جان تشنهى دست ايشان سيراب نمايد. از اين رو در دعاى ندبه مىخوانيم: "... واسقنا من حوض جده صلى الله عليه وآله بكاسه و بيده ريّا رويّا هنيئاً سائغاً لاظمأ بعده يا ارحم الراحمين" ]خدايا[ سيراب كن ما را از حوض جدّ امام عصر (عج) به كأس و جام و دست او (امام عصر عجل اللَّه فرجه)، سيراب كامل و گوارايى كه هرگز بعد از او تشنگى نباشد، يا ارحم الراحمين".
منابع و مآخذ:
1. خوارزمى، مقتل، ج 2، ص 33.
2. زمخشرى، محمود بن عمر، كشاف، ج، ص 808 - 806.
3. طباطبايى، محمد حسين، الميزان، ج20، ص 373 - 370.
4. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، ج5، ص 549 - 548.
5. علامهى مجلسى، بحارالانوار، ج 8، ص 18.
6. علامهى مجلسى، حق اليقين، ص 453 و 455.
7. فيض كاشانى، ملا محسن، محجة البيضاء، ج8، ص 353 - 352.
8. محدث قمى، عباس، مفاتيح الجنان، دعاى ندبه.
9. مصباح يزدى، محمد تقى، جامى از زلال كوثر، ص 22 - 19.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1068.ASPX#_ednref1) ر.ك: مصباح يزدى، محمد تقى، جامى از زلال كوثر، ص 20 - 22 ؛ علامه ی طباطبايى، محمد حسين، تفسير الميزان، ج 20، ص 370، و تفاسير مختلف، ذيل سوره ی كوثر.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1068.ASPX#_ednref2) البته اين كه چه رابطه و نسبتى بين "كوثر محمدى" و "كوثر بهشتى" وجود دارد، نياز به تعمّق و بررسى و مجال افزون ترى مىباشد. و شايد بتوان گفت عقل و انديشهى انسانهاى معمولى از فهم و تصور آن عاجز است.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1068.ASPX#_ednref3) ر. ك: فيض كاشانى، محسن، محجة البيضاء، ج 8، ص 352 - 353 و ساير تفاسير ذيل سوره ی كوثر.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1068.ASPX#_ednref4) علامه ی مجلسى، حق اليقين،ص 453 ؛ بحارالانوار، ج 8، ص 18.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1068.ASPX#_ednref5) علامه ی مجلسى، حق اليقين،ص 455.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1068.ASPX#_ednref6)بحارالأنوار، ج45، ص 49
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:22 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
اين كه در كتاب الاهى هر رطبى و يابسى وجود دارد، آيا مراد از كتاب همين قرآن موجود است؟ و مراد از رطب و يابس چيست؟ و چگونه موجوداتى هستند؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
گرچه در برخى ديگر از آيات، "كتاب مبين" ذكر شده و مراد از آن همين "قرآن كريم" است، اما در اين آيه و آيات مشابه كه سند علم الاهى را بيان گرند، مراد از "كتاب مبين" مرحلهى علم الاهى به مخلوقات قبل از خلق است كه خود شامل كتب ديگر و الواحى ديگر مىشود، لكن كيفيت و كميت آن بر ما مجهول است.
"رطب و يابس" در اين كريمه كنايه از همه چيز است و خود اشاره به موجودى خاص نیست و از باب اجمال پس از تفصيل ذكر شدهاند؛ يعنى پس از اين كه مىفرمايد: مفاتح غيب تنها نزد او است (و كسى را بر آن اطلاعى نيست مگر آن كه خداوند خود آنها را بر آن مطلع نمايد)، و نيز به هر آنچه در دريا و خشكى مىباشد علم دارد و هيچ برگى نمىافتد مگر آن كه خدا به آن هم علم دارد،... از زدن مثالهاى ريز ديگر صرف نظر فرموده و می گويد (خلاصه) هر تر و خشكى در كتاب مبين مضبوط است و ما به آن علم داريم.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
آنچه از آيات قرآن، روايات، بيانات محققان فلاسفه و متكلمان و مفسران مستفاد است، اين است كه "علم الاهى" به سه گونه لحاظ مىشود:[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1101.ASPX#_edn1)
الف: علم خداوند به ذات و صفات خويش و علم خداوند به اقتضاءات ذاتيه خويش. از اين مرحله به "علم ذاتى" تعبير مىشود. اين علم به سان خود ذات و صفات ذاتيه، لايتغير مىباشد و در اين جا مراد آيه نمىباشد.
ب: علم الاهى به مخلوقات پس از خلق: علم به ريز جزئيات حوادث مخلوقات پس از خلق و آفرينش آنها. اين لحاظ يك لحاظ انتزاعى و نيازمند لحاظ طرفين اضافه؛ يعنى خداوند عالم و حوادث معلومه است و چون طرفينى است اين علم به تبع تغيير و تعدد مخلوقات متعدد و متغير و به تبع زمانمند بودن آنها زمانمند مىشود.
از اين علم به "علم فعلى" تعبير مىشود و جزء صفات فعليه محسوب مىگردد؛ لكن اين لحاظ نيز در اين جا مراد نمىباشد.
ج: علم به مخلوقات و ريز جزئيات آنها درازل و قبل از خلق؛ يعنى خداوند قبل از آفرينش آسمان و زمين و موجودات آنها و قبل از پيدايش حوادث و اتفاقات آنها، به تمامى مراحل آنها و چگونگى آفرينش و موجوديت و حوادث آنها علم دارد. و اين علم در موجودى فراتر از كل مخلوقات منعكس و متجلى است كه از آن به "كتاب مبين" يا ام الكتاب تعبير مىشود و شامل "لوح محفوظ" و لوح محو و اثبات مىباشد. پس اين علم داراى دو بخش مىشود. بخشى غيب و بخشى به مرور زمان مشهود همه واقع مىشوند و برخى ثابت و لايتغيرند و بخشى قابل محو و اثبات هستند.
پس مراد از كتاب مبين در اين دسته[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1101.ASPX#_edn2) از آيات، سعهى علم الاهى به كل مخلوقات است، قبل از خلقت آنها و فعاليت و تحركات آنها و مراد از رطب و يابس در آيه ی 59 سوره ی انعام (هر تر و خشكى) كل موجودات است كه به نحوى و به اعتبارى تحت يكى از ايندو واقع مىشوند.
رطب و يابس دو نقيضاند؛ يعنى هيچ موجود ممكنى نيست مگر اين كه تحت يكى از ايندو مندرج است و هيچ مصداقى يافت نمىشود كه تحت هر دو مندرج گردد يا تحت هيچ يك مندرج نباشد؛ پس ذكر ايندو با هم در آيه كنايه از كل موجودات عالم هستى است. از اين رو مصداقى خاص براى ايندو تعيين نمىشود، گرچه در برخى روايات[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1101.ASPX#_edn3) مثالهايى مانند جنين ساقط شده براى يابس و نوزاد براى رطب و زراعت برداشت شده براى يابس و آنچه هنوز برداشت نشدهاند براى رطب زده شدهاند، اما آنها از باب نمونه است.
لكن در دستهاى ديگر[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1101.ASPX#_edn4) از آيات كتاب مبين همان قرآن است، نه آن تجلى گاه خاص علم الاهى به مخلوقات قبل از خلق؛ و تشخيص معنا و مراد آيات نيازمند توجه به سياق آيه و آيات قبل و بعد از آن مىباشد. مثلاً در قسم اوّل اشاره به سعه ی علم الاهى دارد، لكن در دسته ی دوم با انزال و وحى و... همراه مىباشند.
لكن در هر دو مورد معناى لغوى كتاب مبين يكى است؛ يعنى كتابى آشكار و روشن كه در آن هيچ گونه خطا و ابهامى وجود ندارد.
منابع و مآخذ:
1. قرآن كريم.
2. مصباح يزدى، محمد تقى، معارف قرآن، ج 1 - 3، ص 182 - 194.
3. طباطبايى، محمد حسين، ترجمه الميزان، ج 7، ص 176 - 184 - 211 - 212 - 119 - 150 - 417.
4. قمى مشهدى، محمد بن محمد رضا، كنز الدقايق، ج 4، ص 342 - 344.
5. طبرسى، ابى على فضل بن حسن، مجمع البيان، ج 2، ص 311.
6. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 8 و 9 و 15 و 18.
7. طيب، سيد عبدالحسين، اطيب البيان ، ص 91 - 92.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1101.ASPX#_ednref1) ر.ك: معارف قرآن، ج 1 - 3، ص 186 - 194.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1101.ASPX#_ednref2) انعام، 6 ؛ سبأ، 3 ؛ نمل، 75 ؛ هود، 6 ؛ يونس، 61.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1101.ASPX#_ednref3) ر.ك: ترجمه ی الميزان، ج 7، ص 212 ؛ كنز الدقايق، ج 7، ص 342 - 344.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1101.ASPX#_ednref4) قصص، 2 ؛ نمل، 1 ؛ شعرا، 2 ؛ حجر، 1 ؛ يوسف، 1 ؛ مائده، 15.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:23 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
آیا همانگونه که برادران یوسف علیه السلام بر او سجده نمودند، سجده ی تعظیم در شریعت حضرت محمد (ص) بر طبق مکتب اهل بیت علیهم السلام اجازه داده شده است ؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
از نظر اسلام و مکتب اهل بیت سجده کامل ترین و زیباترین شکل عبادت است که مخصوص پروردگار متعال است و برای غیر خدا ممنوع است.
اما سجده بر حضرت یوسف، سجده ی عبادت نبود، بلکه در واقع عبادت خدا بود. چنان که ما به طرف کعبه نماز می گذاریم و به سوی آن سجده می کنیم، ولی هیچ گاه این سجده و نماز برای خانه ی کعبه نیست، بلکه خانه ی کعبه تنها نشانه ای است که با توجه به آن خدا را عبادت می نماییم .
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
از نظر اسلام و مکتب اهل بیت (ع) توحید بالاترین و با ارزش ترین اصل و مرز بین کفر و ایمان است. نقطه ی مقابل توحید، شرک به خداست که قرآن مجید از آن به عنوان ظلم عظیم[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_edn1) و گناه نا بخشودنی[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_edn2) تعبیر کرده است.
توحید دارای چهار شاخه ی اصلی است که عبارت اند از :
1. توحید در ذات،
2. توحید در صفات ،
3. توحید در افعال،
4. توحید در عبادت،
توحید در عبادت؛ يعنى تنها بايد خدا را پرستش كرد و غير او شايسته ی عبوديت نيست؛ چرا كه عبادت بايد براى كسى باشد كه كمال مطلق و مطلق كمال است. كسى كه از همگان بى نياز است و بخشنده ی تمام نعمت ها و آفريننده ی همه ی موجودات است و اين صفات جز در ذات پاك او جمع نمىشود.
هدف اصلى از عبادت، راه يافتن به جوار قرب آن كمال مطلق، و هستى بى پايان و انعكاس پرتوى از صفات كمال و جمال او در درون جان است كه نتيجهاش فاصله گرفتن از هوى و هوس ها، و روى آوردن به خودسازى و تهذيب نفس است.
اين هدف جز با عبادت" اللَّه" كه همان كمال مطلق است، امكان پذير نيست. [3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_edn3)
عبادت دارای یک معنای وسیع و گسترده است. عبد از نظر لغت به انسانى مىگويند كه سر تا پا تعلق به مولا و صاحب خود دارد، ارادهاش تابع اراده او و خواستش تابع خواست اوست. در برابر او مالك چيزى نيست و در اطاعت او هرگز سستى به خود راه نمىدهد.
و به تعبير ديگر،"عبوديت" اظهار آخرين درجه ی خضوع در برابر معبود است، به همين دليل تنها كسى مىتواند معبود باشد كه نهايت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست.
بنا براين، عبوديت نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خدا و نهايت تسليم در برابر ذات پاك اوست.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_edn4)
عبادت در قرآن مجید به عنوان عامل اساسی خلقت انسان و تمام موجودات عالم امکان شمرده شده است. قرآن در این مورد می فرماید: "تمام جن و انس را جز برای عبادت خلق نکردم".[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_edn5)
به همین دلیل عبادت مختص ذات اوست و خداوند به هیچ یک از موجودات اجازه نداده دیگری را پرستش نماید؛ زیرا پرستش و عبادت غیر خدا بزرگ ترین مصداق شرک است و شرک ظلمی بزرگ و گناهی نا بخشودنی است.
یکی از کامل ترین و زیباترین صورت ها و قالب های عبادت، سجده است؛[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_edn6) زیرا سجده اظهار نهایت درجه ی خضوع و خشوع در برابر معبود است.
از دیدگاه اسلام سجده برای خداوند مهم ترین عبادت، یا از مهم ترین عبادات است. همان گونه که در روایات آمده، انسان در حال سجده، از هر حال دیگر به خدا نزدیک تر است. پیشوایان بزرگ به خصوص رسول اکرم (ص) و اهل بیت (ع) سجده های طولانی داشتند.[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_edn7)
به همین دلیل از نظر مبانی اسلام سجده برای غیر خدا جایز نیست و در کتب روایی ما بابی با عنوان "عدم جواز السجود لغیر الله" منعقد شده و روایاتی از پیامبر اکرم و امامان معصوم شیعه (ع) در حرمت سجده بر غیر خدا نقل شده است. [8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_edn8)
سجده بر حضرت یوسف (ع)
در قرآن از دو سجده بر غیر خدا یاد شده است. یکی سجده ی ملائکه بر حضرت آدم (ع)[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_edn9) و دیگری سجده ی برادران و پدر و مادر حضرت یوسف (ع) بر آن حضرت. از آن جا که هر دو سجده یک نوع است، بنابراین، در این جا فقط به اشکال از سجده ی بر حضرت یوسف (ع) پاسخ می دهیم و حکم سجده ی بر آدم هم روشن می شود.
قرآن می فرماید: "و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگی به خاطر او به سجده افتادند و گفت: پدر، اين تعبير خوابى است كه قبلاً دیدم".[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_edn10)
در این باره احتمالاتی داده شده است:
1. بعضی از مفسران گفته اند: دو گونه سجده داريم؛ یکی سجده ی عبوديت و پرستش که مختص خداست در مقابل پرستش شمس و اصنام و كواكب و غير اين ها كه مشركان داشتند، دیگری سجده ی تعظيم و احترام كه نسبت به پادشاهان، سلاطين، انبيا، ساير اعاظم و بزرگان ابراز می شود و اين تابع امر و نهى الاهى است. در شريعت اسلام نهى اكيد شده است که این نوع سجده حرام است، ولی شرك نیست. خدای متعال این نوع سجده را در مورد حضرت آدم واجب کرده است و عين اطاعت خداست، لذا شيطان به جهت مخالفت مطرود شد، اما در شريعت ابراهيم و انبيای بنى اسرائيل جايز، بلكه ممدوح بوده است. شاهد بر اين ادعا فرمايش خود پیامبر اکرم (ص) است كه اگر سجده بر غير خدا جايز بود، مي گفتم زن ها به شوهرها سجده كنند. معناى اين جمله آن نيست كه زن ها شوهرهای خود را بپرستند، بلكه به اين نحو (با سجده) به همسران خود تعظيم و احترام کنند.[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_edn11)
2. مقصود آیه این است که به دستور حضرت يوسف (ع) آنان بسیار مورد تکریم قرار گرفتند و در كاخ اختصاصى و بر تخت سلطنتى نشانده شدند، چون يوسف (ع) وارد شد، نوری الاهى که از جمال بديع و دلآراى حضرتش متلألأ بود ايشان را خيره و از خود بىخود ساخته بود تا حدى كه عنان را از كف داده و بىاختيار به خاك افتادهاند.
اما این سجده برای عبادت نبوده، بدليل اين كه سجده به معناى پرستش و عبادت، مخصوص خداست و براى هيچ كس در هيچ مذهبى پرستش غیر خدا جايز نيست. توحيد عبادت كه بخش مهمى از مسئله ی توحيد است كه همه ی پيامبران به آن دعوت نمودند، مفهومش همين است.
بنا براين، نه يوسف كه پيامبر خدا بود، اجازه مىداد كه براى او سجده و عبادت كنند و نه پيامبر بزرگى همچون يعقوب اقدام به چنين كارى مىكرد و نه قرآن به عنوان يك عمل شايسته يا حداقل مجاز از آن ياد مىنمود.
بنا براين، سجده ی مزبور براى سجده ی شكر از خدا بود. همان خدايى كه اين همه موهبت و مقام عظيم به يوسف داد و مشكلات و گرفتاري هاى خاندان يعقوب را بر طرف نمود. در اين صورت سجده در عين اين كه براى خدا بود چون به خاطر عظمت موهبت يوسف انجام گرفته است، تجليل و احترام براى او نيز محسوب مىشد و از اين نظر ضمير در" له" كه مسلما به يوسف باز مىگردد، با اين معنا به خوبى سازگار خواهد بود.
صاحب تفسیر نمونه می گوید:این معنا نزديك تر به نظر مىرسد، بخصوص اين كه در روايات متعددى كه از ائمه (ع) نقل شده مىخوانيم : سجود آنها به عنوان عبادت براى پروردگار بود.
در بعضى از احاديث ديگر مىخوانيم: سجده ی برادران یوسف به عنوان اطاعت پروردگار و تحيت و احترام به يوسف بوده است.
همان گونه كه در داستان آدم نيز، سجده براى خداوند بزرگى بوده است كه چنين موجود بديعى را آفريد. این سجده در عين عبادت خدا بودن، دليلى است بر احترام و عظمت مقام آدم. اين درست به آن مي ماند كه شخصى كار بسيار مهم و شايستهاى انجام دهد و ما به خاطر آن براى خدايى كه چنين بندهاى را آفريده است، سجده كنيم كه هم سجده براى خداست و هم براى احترام اين شخص.[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_edn12)
3. منظور از سجده مفهوم وسيع آن؛ يعنى خضوع و تواضع است؛ زيرا سجده هميشه به معناى معروفش نمىآيد، بلكه به معناى هر نوع تواضع نيز گاهى آمده است، لذا بعضى از مفسران گفتهاند كه تحيت و تواضع متداول در آن روز خم شدن و تعظيم بوده است و منظور از سجود در آيه ی فوق همين است. ولى با توجه به جمله ی "خروا" كه مفهومش بر زمين افتادن است، چنين بر مىآيد كه سجود آنها به معناى انحنا و سر فرود آوردن نبود. [13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_edn13)
4. بعضى ديگر از مفسران بزرگ گفتهاند: عبادت، عبارت از آن است كه بنده، خود را در مقام عبوديت در آورد و عملا بندگى و عبادت خود را اثبات هم بكند و همواره بخواهد كه در بندگى ثابت بماند.
بنا براين، فعل عبادى بايد فعلى باشد كه صلاحيت براى اظهار مولويت مولى، يا عبديت عبد را داشته باشد. مانند سجده و ركوع كردن و يا جلو پاى مولا بر خواستن، يا پشت سر او راه رفتن، و ... هر چه اين صلاحيت بيشتر باشد، عبادت بيشتر و عبوديت متعينتر مي شود و از هر عملى در دلالت بر عزت مولويت و ذلت عبوديت، روشنتر و واضحتر، دلالت سجده است؛ زیرا كه در سجده بنده به خاك مىافتد و روى خود را به خاك مىگذارد، اما سجده ی عبادت ذاتى نيست، بلكه قصد عبادت لازم دارد، پس اگر در سجدهاى مانعى تصور شود، ناگزير از جهت نهى شرعى، يا عقلى خواهد بود و آنچه در شرع و يا عقل ممنوع است، اين است كه انسان با سجده ی خود براى غير خدا، بخواهد براى آن غير اثبات ربوبيت كند، اما اگر منظورش از سجده صرف تحيت و يا احترام او باشد، بدون اين كه ربوبيت براى او قائل باشد، بلكه صرفا منظورش انجام يك نحو تعارف و تحيت باشد و بس، در اين صورت نه دليل شرعى بر حرمت چنين سجدهاى هست و نه عقلى.
چيزى كه هست ذوق دينى، كه مردم متدين آن را از انس ذهن به ظواهر دين كسب كردهاند، اقتضاء مىكند كه به طور كلى اين عمل را به خدا اختصاص دهند و براى غير خدا هر چند از باب تعارف و تحيت باشد، به خاك نيفتند. اين ذوق قابل انكار نيست، لكن چنين هم نيست كه هر عملى را كه به منظور اظهار اخلاص در باره ی خدا مىآوريم، آوردن آن عمل در باره ی غير خدا ممنوع باشد.[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_edn14)
سجود يعقوب و برادران و مادرشان براى خدا بوده، اما يوسف همچون كعبه، قبله بوده است، لذا در تعبيرات عرب گاهى گفته مىشود: "فلان كس به سوى قبله نماز خواند".
هم چنان كه ما خدا را عبادت مىكنيم و كعبه را قبله خود مىگيريم و نماز و عبادت را بدان سو انجام می دهیم، پس با سجده در مقابل كعبه، خدا عبادت مىشود نه كعبه و معلوم است كه آیت خدا از آن نظر كه آيه و نشانه است، از خودش استقلالى ندارد و اگر سجده شود، جز صاحب نشانه؛ يعنى خدا عبادت نشده است.[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_edn15)
با توجه به مطالب گذشته روشن می شود که در اسلام به غیر از سجده ی معهود که بر خدا بیان شده، سجده ی دیگری حتی برای تعظیم و احترام وجود ندارد.
به طوری که در بعضی روایات آمده که بعضی از اصحاب پیامبر درخواست نمودند که ایشان را سجده نمایند، آن حضرت در پاسخ فرمود: لَا بَلِ اسْجُدُوا لِلهِ،[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_edn16) نه بلکه فقط برای خدا به سجده بیافتید.
در ذیل توجه شما را به فتاوای مراجع عظام تقلید جلب می کنیم:
دفتر حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مدظله العالی):
سجده كردن برای غير خداوند متعال حرام می.باشد و بعضی از مردم عوام كه در مقابل قبر ائمه ی اطهار (ع) پيشانی را به زمين می.گذارند، اگر برای شكر خداوند متعال باشد، اشكال ندارد و گرنه حرام است.
دفتر حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی (ره):
تعظيم و سجده در مقابل غير خدا جايز نيست و سجده ی يعقوب و فرزندانش نيز سجده ی شکر براي خداوند تعالي بوده است. در همين مورد به عروة الوثقاي مرحوم سيد يزدي مراجعه کنيد.
دفتر حضرت آیت الله العظمی سیستانی (مدظله العالی):
سجده براى غير خدا جايز نيست. در مورد خاص حضرت يوسف (ع) مي توانيد به تفاسير معتبرى مانند (الميزان) علامه طباطبائى (ره) رجوع كنيد.
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مدظله العالی):
معروف در میان علما و مفسران این است که آنها به خاطر عظمتی که خدا به یوسف داده بود، برای خدا سجده کردند که نوعی سجده شکر است.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_ednref1) لقمان ،13، "وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ".
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_ednref2)نساء ، 48، "إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ به وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ".
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_ednref3)تفسير نمونه، ج 27، ص 447.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_ednref4) تفسير نمونه، ج 22، ص 387.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_ednref5)ذاریات، 56 ، "وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ".
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_ednref6) گرچه هر سجده ای عبادت نیست؛ یعنی این گونه نیست که سجده عبادت ذاتى باشد و به جز عبادت هيچ عنوانى ديگر بر آن منطبق نباشد. نک: ترجمه ی الميزان، ج1، ص190.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_ednref7) مکارم شیرازی، شیعه پاسخ می گوید، چاپ سوم، 1385 ش، ص 143.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_ednref8)وسائل الشيعة، مؤسسه ی آل البيت (ع)، قم، 1409 هجرى قمرى، ج 6، ص 385.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_ednref9) نک: نجمى، هاشم زاده هريسى، بيان در مسائل قرآن، ص620.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_ednref10)یوسف، 100، "وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ".
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_ednref11) طيب، سيد عبد الحسين، اطيب البيان في تفسير القرآن، ج 7، ص 280.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_ednref12) تفسير نمونه، ج 10، ص 82.
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_ednref13)تفسير نمونه، ج10، ص 82.
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_ednref14) ترجمه ی الميزان، ج 1، ص 189و 190.
[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_ednref15)تفسير الميزان و تفسير فخر رازى ذيل آيه ی مورد بحث؛ ترجمه ی الميزان، ج 11، ص 33.
[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1111.ASPX#_ednref16)مستدرك الوسائل، مؤسسه ی آل البيت (ع)، قم، 1408 هجرى قمرى، ج 4، ص 480.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:24 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
در مورد آیات مشهور به غرانیق توضیح دهید که در آنها این طور گفته می شود که پیغمبر گول شیطان را خورده و از بتها تعریف کرده است ؟ اگر سندیت ندارد از کجا این افسانه پیدا شده است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
افسانه غرانيق ساخته و پرداخته دشمنان و مخالفان بي خبری است كه براى تضعيف موقعيت قرآن و پيامبر (ص) چنين حديث بى اساسی را جعل كردهاند. آنها در این افسانه گفته اند: پيامبر خدا (ص) در مكه مشغول خواندن سوره" النجم" بود، چون به آياتى كه نام بتهاى مشركان در آن بود یعنی: "أَ فَرَءَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَنَوةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى" رسيد، (نعوذ بالله) شيطان اين دو جمله را بر زبان او جارى ساخت که: «تلك الغرانيق العلى، و ان شفاعتهن لترتجى»! یعنی: «اينها پرندگان زيباى بلند مقامى هستند و از آنها اميد شفاعت است»! ، در اين هنگام پيامبر (ص) سجده كرد و آنها هم سجده كردند، جبرئيل نازل شد و به پيامبر(ص) اخطار كرد كه اين دو جمله را من براى تو نياورده بودم، اين از القائات شيطان بود.
قرائن و شواهد فراوانی نشان مىدهد كه اين يك حديث مجعول و ساختگى است. لذا تمام محققان اسلامى اعم از شيعه و اهل تسنن اين حديث را قويا نفى و آنرا به جعل جاعلين نسبت دادهاند.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
پیرامون افسانه ساختگى غرانيق در بعضى از كتب اهل سنت روايات عجيبى از ابن عباس نقل شده از جمله این كه: پيامبر خدا (ص) در مكه مشغول خواندن سوره" النجم" بود، چون به آياتى كه نام بتهاى مشركان در آن بود رسيد که: "أَ فَرَءَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَنَوةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى" یعنی: به من خبر دهيد آيا بتهاى «لات» و «عزّى» و «منات» كه سوّمين آنهاست (دختران خدا هستند) ؟.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_edn1) در اين هنگام شيطان اين دو جمله را بر زبان او جارى ساخت: «تلك الغرانيق العلى، و ان شفاعتهن لترتجى»! یعنی: «اينها پرندگان زيباى بلند مقامى هستند و از آنها اميد شفاعت است»![2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_edn2).
در اين هنگام مشركان خوشحال شدند و گفتند: « محمد (ص) تا كنون نام خدايان ما را به نيكى نبرده بود»، در اين هنگام پيامبر (ص) سجده كرد و آنها هم سجده كردند، جبرئيل نازل شد و به پيامبر(ص) اخطار كرد كه اين دو جمله را من براى تو نياورده بودم، اين از القائات شيطان بود در اين موقع آيات مورد بحث (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ ...) نازل گرديد و به پيامبر(ص) و مؤمنان هشدار داد[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_edn3)!
گر چه جمعى از مخالفان اسلام براى تضعيف برنامههاى پيامبر (ص) به گمان اينكه دستاويز خوبى پيدا كردهاند اين قضيه را با آب و تاب فراوان نقل كرده و شاخ و برگهاى زيادى به آن دادهاند. ولى قرائن فراوان نشان مىدهد كه اين يك حديث مجعول و ساختگى است كه براى بى اعتبار جلوه دادن قرآن و كلمات پيامبر اسلام (ص)، به وسيله شيطانصفتان جعل شده است زيرا:
اولا: به گفته ی محققان، راويان اين حديث افراد ضعيف و غير موثقند، و صدور آن از ابن عباس نيز به هيچ وجه معلوم نيست، و به گفته" محمد بن اسحاق" اين حديث از مجعولات زنادقه مىباشد و او كتابى در اين باره نگاشته است .[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_edn4)
ثانيا: احاديث متعددى در مورد نزول سوره نجم و سپس سجده كردن پيامبر و مسلمانان در كتب مختلف نقل شده، ولی در هيچ يك از اين احاديث سخنى از افسانه غرانيق نيست، و اين نشان مىدهد كه اين جمله بعدا به آن افزوده شده است.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_edn5)
ثالثا: آيات آغاز سوره نجم صريحا اين خرافات را ابطال مىكند آنجا كه مىگويد:" پيامبر (ص) از روى هواى نفس سخن نمىگويد آنچه مىگويد تنها وحى الهى است" [6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_edn6) اين آيه با افسانه فوق چگونه سازگار است؟
رابعا: آياتى كه بعد از ذكر نام بتها در اين سوره آمده، همه در بيان مذمت بتها و زشتى و پستى آنها است و با صراحت مىگويد: اينها اوهامى است كه شما با پندارهاى بى اساس خود ساختهايد و هيچگونه كارى از آنها ساخته نيست. قرآن می فرماید:" اينها فقط نامهايى است كه شما و پدرانتان بر آنها گذاشتهايد (نامهايى بىمحتوا و اسمهايى بى مسمّى)، و هرگز خداوند دليل و حجتى بر آن نازل نكرده آنان فقط از گمانهاى بىاساس و هواى نفس پيروى مىكنند در حالى كه هدايت از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است!. [7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_edn7)
با اين مذمتهاى شديد چگونه ممكن است چند جمله قبل از آن، مدح بتها شده باشد بعلاوه قرآن صريحا يادآور شده كه خدا تمامى آن را از هر گونه تحريف و انحراف و تضييع حفظ مىكند چنان كه در آيه شریفه مىخوانيم:" ما قرآن را نازل كرديم و ما بطور قطع نگهدار آنيم!".[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_edn8)
خامسا: مبارزه پيامبر (ص) با بت و بت پرستى يك مبارزه آشتى ناپذير و پىگير و بى وقفه از آغاز تا پايان عمر او بوده است، پيغمبر اکرم (ص) در عمل نشان دادند كه هيچگونه سازش و انعطافى در مقابل بت و بت پرستى- حتى در سخت ترين حالات- از خود نشان ندادند!!با این وصف چگونه ممكن است چنين الفاظى بر زبان مباركشان جارى شود؟
سادسا: حتى آنها كه پيامبر اسلام (ص) را از سوى خدا نمىدانند و مسلمان نيستند او را انسانى متفكر و آگاه و مدبر مىدانند كه در سايه تدبيرش به بزرگترين پيروزيها رسيد. آيا چنين كسى كه شعار اصليش لا اله الا اللَّه و مبارزه آشتى ناپذير با هر گونه شرك و بت پرستى بوده، و عملا نشان داده است كه در ارتباط با مساله بتها حاضر به هيچگونه سازشى نيست، چگونه ممكن است برنامه اصلى خود را رها كرده و از بتها اين چنين تجليل به عمل آورد؟!
از مجموع اين بحث بخوبى روشن مىشود كه افسانه غرانيق ساخته و پرداخته دشمنان ناشى و مخالفان بي خبر است كه براى تضعيف موقعيت قرآن و پيامبر (ص) چنين حديث بى اساسی را جعل كردهاند. لذا تمام محققان اسلامى اعم از شيعه و اهل تسنن اين حديث را قويا نفى و تضعيف كردهاند و به جعل جاعلين نسبت دادهاند.[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_edn9)
البته بعضى از مفسران توجيهى براى اين حديث ذكر كردهاند كه تنها بر فرض ثبوت اصل حديث، قابل ذکر است و آن اينكه پيامبر اسلام (ص) آيات قرآن را آهسته و با تانى مىخواند، و گاه در ميان آن لحظاتى سكوت مىكرد، تا دلهاى مردم آن را بخوبى جذب كند، هنگامى كه مشغول تلاوت آيات سوره نجم بود و به آيه" أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى" رسيد بعضى از شيطان صفتان (مشركان لجوج) از فرصت استفاده كرده و جمله" تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى" را در اين وسط با لحن مخصوصى سر دادند تا هم دهن كجى به سخنان پيامبر (ص) كنند و هم كار را بر مردم مشتبه سازند، ولى آيات بعد به خوبى از آنها پاسخ گفت و بت پرستى را شديدا محكوم كرد."[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_edn10)
از اينجا روشن مىشود اين كه بعضى خواستهاند داستان غرانيق را نوعى انعطاف از ناحيه پيامبر (ص) نسبت به بت پرستان به خاطر سرسختى آنها و علاقه پيامبر(ص) به جذب آنان به سوى اسلام بدانند و از اين راه تفسير كنند، مرتكب اشتباه بزرگى شدهاند، و نشان مىدهد كه اين توجيهگران، موضع اسلام و پيامبر(ص) را در برابر بت و بت پرستى درك نكردهاند و مدارك تاريخى معتبری که مىگويد دشمنان هر بهايى را حاضر شدند به پيامبر (ص) در اين زمينه بپردازند و او قبول نكرد و ذرهاى از برنامه خود عدول ننمود را نديدهاند، و يا عمدا تجاهل مىكنند.[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_edn11)
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_ednref1)النجم،19و20.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_ednref2) غرانيق جمع غرنوق (بر وزن مزدور) يك نوع پرنده آبى سفيد يا سياه رنگ است و به معانى ديگر نيز آمده است (قاموس اللغة).
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_ednref3)در الميزان ذيل آيات مورد بحث، اين حديث از جماعتى از حفاظ اهل سنت از جمله ابن حجر نقل شده است.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_ednref4)تفسير كبير فخر رازى جلد 23 صفحه 50.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_ednref5)همان مدرك.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_ednref6)النجم،3و4، وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_ednref7)النجم،23،إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_ednref8)حجر،9،"إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ".
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_ednref9)مجمع البيان، تفسير فخر رازى، قرطبى، فى ظلال، تفسير صافى، روح المعانى و الميزان و تفسيرهاى ديگر ذيل آيات مورد بحث.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_ednref10)تفسير" قرطبى" جلد 7 ص 4474" مرحوم طبرسى" در" مجمع البيان" نيز آن را به عنوان يك احتمال آورده است.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1123.ASPX#_ednref11)به نقل از تفسير نمونه، ج14، ص 142- 145.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:26 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
دیدگاه قرآن کریم در مورد رفتار مسالمت آمیز مسلمانان با پیروان ادیان دیگر چیست؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
«هم زیستی مسالمت آمیز مذهبی» یک فکر اصیل اسلامی است و آیات متعددی از قرآن کریم، به صورت های گوناگون، با صراحت کامل، بدان سفارش نموده اند. از نظر قرآن کریم، جنگ مذهبی و ستیز به خاطر اختلافات عقیده به صورتی که در برخی از مذاهب دیگر دیده می شود – مانند جنگ های صلیبی مسیحیت – معنا ندارد. کینه توزی و دشمنی نسبت به پیروان ادیان دیگر ممنوع، و در پیش گرفتن روش های اهانت آمیز نسبت به دیگران، یک روش غیر دینی است.
قرآن کریم برای تأمین هم زیستی مسالمت آمیز راه های گوناگونی را سفارش نموده است که مهم ترین آنها عبارتند از:
1. آزادی عقیده و فکر
2. توجه به اصول مشترک
3. نفی نژاد پرستی
4. گفت و گوی مسالمت آمیز
5. استقبال از پیشنهاد صلح
6. پذیرش حقوق اقلیت ها
7. به رسمیت شناختن انبیا و كتب آسمانی
8. صلح بین المللی
9. مبارزه با توهمات برتری جویانۀ ادیان دیگر
10. تعاون در مسائل بین المللی
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
«هم زیستی مسالمت آمیز مذهبی» یک فکر اصیل اسلامی است و آیات متعددی از قرآن کریم، به صورت های گوناگون، با صراحت کامل، بدان سفارش نموده اند؛ در حالی که در چهارده قرن قبل، مفهوم «هم زیستی» مذهبی برای بشر کاملاً شناخته شده نبود.
از نظر قرآن کریم، جنگ مذهبی و ستیز به خاطر اختلافات عقیده به صورتی که در برخی از مذاهب دیگر دیده می شود – مانند جنگ های صلیبی مسیحیت – معنا ندارد. کینه توزی و دشمنی نسبت به پیروان ادیان دیگر ممنوع، و در پیش گرفتن روش های اهانت آمیز نسبت به دیگران، یک روش غیر دینی است.
قرآن کریم گروهی از مسیحیان و یهودیان را یاد می کند که راه تمسخر و تکفیر را نسبت به هم دیگر در پیش گرفته، با تحقیر، اهانت و پای مال نمودن حقوق انسانی یکدیگر، همواره آتش جنگ و اختلاف را شعله ور می سازند:
یهود گفتند: نصرانی ها بر حق نیستند و نصرانی ها گفتند: یهود بر حق نیستند؛ حال آن که اینان کتاب را تلاوت می کردند؛ کسانی هم که از حق چیزی نمی دانند، سخنی همانند سخن ایشان گفتند. سرانجام خداوند در روز قیامت در آنچه در اختلاف داشتند بین آنها داوری خواهد کرد. [1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn1)
قرآن کریم برای تأمین هم زیستی مسالمت آمیز راه های گوناگونی را سفارش نموده است که مهم ترین آنها عبارتند از:
1. آزادی عقیده و فکر
در بعضی از آیات قرآن کریم، بر اصل «آزادی عقیده» تأکید شده است؛ یعنی اساساً طبیعت اعتقادات قلبی و مسائل وجدانی به گونه ای است که در آنها اکراه و اجبار جایی ندارد.
«در کار دین اکراه روا نیست، چرا که راه از بی راهه به روشنی آشکار شده است.» [2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn2)
«اگرچه پروردگارت می خواست، تمامی اهل زمین – بدون این که اختیاری داشته باشند – ایمان می آوردند، پس آیا تو مردم را به اکراه وا می داری که مؤمن شوند؟»[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn3)
پیامبر مأمور به ابلاغ دستورهای الهی است، خواه مخالفان ایمان بیاورند یا نه: «و بگو: این حق از سوی پروردگارتان است، پس هر کس می خواهد ایمان بیاورد و هر کس می خواهد کفر ورزد.» [4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn4)
«و اگر خداوند می خواست، شرک نمی ورزیدند، ولی تو را نگهبان آنان نگماشته ایم و تو کارساز آنان نیستی.» [5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn5)
ایمان به خدا و مبانی اسلام هیچ گاه نمی تواند تحمیلی باشد، بلکه تنها راه نفوذ آن در فکر و روح، منطق و استدلال است. مهم این است که حقایق و دستورهای الهی بیان شود تا مردم آن را درک کنند و با اراده و اختیار خویش آن را بپذیرند.
بعد دیگر آزادی، «آزادی فکر و اندیشه» است. قرآن کریم در آیات متعددی انسان را به تعقل و تدبر و اندیشه در جهان هستی فرا می خواند و از او می خواهد که با نیروی عقل، منافع و مضار خویش را بشناسد و در جهت کمال و آزادی از هرگونه اسارت، پلیدی و گمراهی قدم بردارد.
«زود است که ما آیات خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان هویدا گردانیم، تا آشکار شود که آن حق است؛ آیا کافی نیست که پروردگارت بر همه چیز گواه است؟»[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn6)
«و در زمین، نشانه هایی برای اهل یقین و نیز در وجود شما است؛ آیا به چشم بصیرت نمی نگرید؟»[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn7)
2. توجه به اصول مشترک
اسلام آیینی است که از زمان پیدایش خود با شعار هم زیستی مسالمت آمیز دعوت خویش را به جهانیان عرضه نموده است و این آیین خطاب به «اهل کتاب» چنین می گوید:
«بگو ای اهل کتاب بیایید تا بر سخنی که بین ما و شما یکسان است بایستیم که جز خداوند را نپرستیم و برای او هیچ گونه شریکی نیاوریم و هیچ کس از ما دیگری را به جای خداوند به خدایی برنگیرد؛ و اگر رویگردان شدند، بگویید: شاهد باشید که ما فرمانبرداریم.» [8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn8)
این آیه از آیات مهمی است که اهل کتاب را به سوی وحدت دعوت می نماید. استدلال این آیۀ شریفه با استدلال در آیات سابق تفاوت دارد. آیات سابق بر این آیه، به طور مستقیم به سوی اسلام دعوت کرده اند، ولی در این آیه به نقطه های مشترک بین «اسلام» و «اهل کتاب» توجه شده است.
قرآن به مسلمانان می آموزد که اگر کسانی حاضر نبودند در تمام اهداف مقدستان با شما همکاری کنند، از پا ننشینید و بکوشید حداقل در قسمتی که با شما اهداف مشترک دارند همکاری آنها را جلب کنید و آن را پایۀ پیشبرد اهداف مقدستان قرار دهید.[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn9)
3. نفی نژاد پرستی
قرآن کریم، هرگونه تفکر نژادپرستانه را محکوم نموده است و همۀ انسان ها را فرزند یک پدر و مادر و قهراً فاقد برتری نژادی، قومی و مذهبی می داند.
«های ای مردم! همانا شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و به هیأت اقوام و قبایلی درآوردیم تا با یکدیگر انس و آشنایی یابید؛ بی گمان گرامی ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست؛ خداوند دانای آگاه است.» [10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn10)
یکی از اصول مهم هم زیستی مسالمت آمیز، تساوی و برابری انسان ها است؛ زیرا نژادپرستی، خود برتربینی و تحقیر ملت ها و مذاهب دیگر، موجب مشکلات فراوانی برای جامعۀ بشری شده است. جنگ جهانی اول و دوم نمونۀ بارز این مشکلات است.
تفاوت در رنگ، نژاد و ملیت، مایۀ فضیلت کسی بر دیگری نیست. از نظر قرآن، اختلاف زبان ها و رنگ ها از آیات و نشانه های الهی و وسیله ای برای شناخت افراد و اشخاص از یکدیگر است؛ اگر همۀ انسان ها یک شکل، یک رنگ و دارای قد و قوارۀ یکسان باشند، زندگی دچار مشکل و هرج و مرج می گردد.
از نظر قرآن کریم، انسان ها نسبت به یکدیگر فضیلتی جز به تقوا و پرهیزگاری ندارند و مجموعۀ انسان ها، «خانوادۀ بشری» و «امت واحد» را تشکیل می دهند:
«در آغاز مردم امت یگانه ای بودند، آن گاه خداوند پیامبران را مژده آور و هشدار دهنده برانگیخت، و با آنان، به حق، كتاب آسمانی فرستاد، تا در میان مردم در آن چه اختلاف می ورزند داوری كند ...» [11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn11)
بسیاری از آیات قرآن كریم خطاب به جمیع بشر است؛ مانند «یا بنی آدم»[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn12) و «یا ایها الانسان»[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn13). این خطاب ها و تعبیرها به این اشاره دارد كه انسانیت یک معنای مشترک بین تمام ساکنین زمین است. افراد مناطق مختلف از حیث انسانیت هیچ فرقی با یك دیگر ندارند. بشر در طول تاریخ از حیث زبان، رنگ،. نژاد و ... مختلف بوده است، ولی از نظر اسلام، همه فرزندان یك پدر و مادر (آدم و حوا) هستند و این تفاوت ها در انسانیت انسان خدشه ای وارد نمی سازد.[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn14)
4. گفت و گوی مسالمت آمیز
قرآن كریم به مسلمانان دستور اكید می دهد كه با «جدل احسن» و «گفت و گوی مسالمت آمیز» با اهل كتاب سخن بگویند و روابط خود را بر اساس «اصول مشترك» قرار دهند.
«و با اهل كتاب، جز به شیوه ای كه نیكوتر است مجادله نكنید، مگر كسانی از آنها كه مركتب ظلم و ستم شده اند؛ و بگویید به آنچه بر ما و ـ به آن چه ـ بر شما نازل شده ایمان آورده ایم و خدای ما و شما یكی است و ما همه فرمان بردار اوییم.» [15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn15)
در آیات پیش تر سخن از نحوۀ برخورد با «بت پرستان» لجوج و جاهل بود، كه به مقتضای حال با آنها سخن می گفت، ولی در این آیه سخن از مجادله و گفت و گوی ملایم تر با «اهل كتاب» است؛ زیرا آنها حداقل، بخشی از دستورهای انبیا و كتب آسمانی را شنیده بودند و آمادگی بیش تری برای شنیدن آیات الهی داشتند.
قرآن مجید به مسلمانان دستور می دهد كه از دشنام دادن به كافران و بت پرستان پرهیز نمایند؛ زیرا آنها هم در مقابل، به همین روش متوسل خواهند شد:
«شما مؤمنان، به كسانی كه غیر خدا را می خوانند دشنام ندهید،.تا مبادا آنها نیز از روی ظلم و جهل خدا را دشنام دهند، این چنین عمل هر امتی را زینت دادیم، پس بازگشت آنها به سوی پروردگارشان است و آنها را از آن چه عمل می كردند آگاه می سازد (و پاداش و كیفر می دهد).» [16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn16)
از آن جا كه بیان دستورات اسلام، همراه با منطق، استدلال و شیوه های مسالمت آمیز است،. به برخی از مؤمنان كه از روی ناراحتی شدید نسبت به «مسئلۀ بت پرستی» به بت های مشركان دشنام می دادند، سفارش اكید می كند كه از ناسزا گفتن پرهیز نمایند؛ اسلام رعایت اصول ادب، عفت و نزاكت در بیان را، حتی در برابر خرافی ترین و بدترین ادیان، لازم می شمارد؛ زیرا هر گروه و ملتی، نسبت به عقاید و اعمال خویش تعصب دارد. ناسزا گفتن و برخورد خشن موجب می شود كه آنها در عقاید خود سخت تر شوند.
5. استقبال از پیشنهاد صلح
«... پس هر گاه از جنگ با شما كناره گرفتند و تسلم شدند، در این صورت،. خداوند راهی برای شما بر علیه آنها نگشوده است.» [17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn17)
دو قبیله در میان قبایل عرب به نام «بنی ضمره» و «اشجع» وجود داشت؛ قبیلۀ بنی ضمره با مسلمانان پیمان ترك تعرض بسته بودند و طایفۀ اشجع نیز با بنی ضمره هم پیمان بودند...
پس از مدتی مسلمانان با خبر شدند كه طایفه اشجع كه هفتصد نفر بودند، به سركردگی مسعود بن رجیله به نزدیكی مدینه آمده اند. پیامبر اكرم (ص) نمایندگانی نزد آنها فرستاد تا از هدف مسافرت شان مطلع گردد، آنها اظهار داشتند: آمده ایم «قرار داد ترك مخاصمه» با محمد (ص) ببندیم. پیامبر اكرم (ص) وقتی چنین دید، دستور داد مقدار زیادی خرما به عنوان هدیه برای آنها ببرند؛ سپس با آنها تماس گرفت و آنها اظهار داشتند كه ما نه توانایی مبارزه با دشمنان شما را داریم،. چون تعداد ما كم است؛ و نه قدرت و تمایل به مبارزه با شما را داریم، زیرا محل ما به شما نزدیك است؛ لذا آمده ایم با شما «پیمان ترك تعرض» ببندیم. در این هنگام، آیات فوق نازل شد و دستور لازم در این زمینه را به مسلمانان داد.[18] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn18)
6. پذیرش حقوق اقلیت ها
هیچ دینی همانند دین اسلام، ضامن آزادی و حافظ شرف و حقوق ملی اقلیت ها نیست. اسلام عدالت اجتماعی كامل را در كشور اسلامی، نه تنها برای مسلمانان، بلكه برای تمام ساكنان سرزمین خود ـ با وجود اختلاف مذهب،. نژاد، زبان و رنگ ـ تأمین می كند و این یكی از مزایای بزرگ عالم انسانیت است كه هیچ مذهب و قانونی، غیر از اسلام نمی تواند به این آرمان تحقق بخشد.
اقلیت های مذهبی با انعقاد «پیمان ذمه» و اكتساب تابعیت می توانند در كشور آزادانه زندگی كنند و همانند مسلمانان از حقوق اجتماعی و امنیت داخلی و خارجی بهره مند گردند.
قرآن كریم با صراحت، سیاست كلی اسلام را دربارۀ مراعات حقوق ملل و سایر مذاهب بیگانه چنین بیان می كند:
«خداوند شما را از كسانی كه با شما در كار دین كارزار نكرده اند، و شما را از خانه و كاشانه تان آواره نكرده اند، از این كه در حقشان نیكی كنید و با آنان دادگرانه رفتار كنید، نهی نمی كند؛ بی گمان خداوند دادگران را دوست دارد.» [19] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn19)
پس اسلام اجازه می دهد كه اقلیت های مذهبی و مخالفان اسلام در جامعۀ اسلامی زندگی كنند و از حقوق انسانی برخوردار گردند؛ مشروط به این كه مزاحمتی برای اسلام و مسلمانان نداشته باشند. و بر ضد آنها كاری صورت ندهند.
در آیۀ دیگر می فرماید:
«خداوند فقط شما را از دوست داشتن كسانی كه با شما در كار دین كارزار كرده اند، و از خانه و كاشانه تان آواره كرده اند و برای راندنتان ـ با دیگران ـ هم دستی كرده اند، نهی می كند و هر كس دوستشان بدارد از ستمكاران ـ مشركان ـ است.» [20] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn20)
با توجه به این دو آیه، سیاست كلی اسلام دربارۀ اقلیت مذهبی و مخالفان اسلام چنین است: مادامی كه اقلیت ها به حقوق مسلمانان تجاوز نكنند و بر ضد اسلام و مسلمانان توطئه ننمایند، در كشور اسلامی كاملاً آزادند و مسلمانان وظیفه دارند با آنها به عدالت و نیكی رفتار كنند؛ ولی اگر بر ضد اسلام و مسلمانان، با كشورهای دیگر هم كاری داشته باشند، مسلمانان موظف اند مانع فعالیت آنها شوند و هرگز آنها را دوست خود ندانند.
در اسلام، آزادی و احترام اقلیت های مذهبی به مقداری است كه اگر كسی از «اهل ذمّه» كاری كه در دین آنها جایز است ولی در شرع اسلام حرام است ـ مانند شراب خواری ـ انجام دهد، كسی متعرض آنها نمی شود؛ البته تا زمانی كه به آن عمل تظاهر ننماید. اگر به آن عمل تظاهر نماید، به عنوان نقض «قانون تحت الحمایه» مورد بازخواست قرار می گیرد و اگر عملی انجام دهد كه در دین آنها نیز حرام محسوب می شود، مانند: زنا، لواط و ... از نظر حقوق با مسلمانان هیچ تفاوتی ندارد و قاضی حق دارد كه «حدّ» را بر آنها جاری سازد؛ اگر چه می تواند آنها را به ملت خود تحویل دهد تا طبق قوانین مذهبی خودشان مجازات شوند.[21] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn21)
طبق فقه اسلامی اگر دو نفر از اهل ذمّه مرافعۀ خود را پیش قاضی مسلمانان ببرند، قاضی مخیر است كه طبق حكم اسلام قضاوت نماید و یا این كه از آنها اعراض نماید. قرآن كریم در این باره می فرماید:
«اگر از اهل كتاب برای رفع مرافعه به تو مراجعه كنند، پس میان آنان حكم كن، یا از آنان اعراض نما.» [22] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn22)
البته منظور این نیست كه پیامبر (ص) تمایلات شخصی را در انتخاب یكی از این دو راه دخالت دهد، بلكه منظور این است كه شرایط و اوضاع را در نظر بگیرد، چنانچه مصلحت بود دخالت و حكم كند و گرنه صرف نظر نماید.[23] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn23) در این میان می توان یكی از مصالح را رعایت تعاملات و روابط اهل كتاب با مسلمانان دانست. از این آیه استفاده می شود كه هم زیستی مسلمانان یا اهل كتاب، تا حدی بود كه آنان برای قضاوت نزد پیامبر اسلام (ع) می آمدند. عدالت همیشه و با هر گروه، یك ارزش است. اگر حاكم یا دولت اسلامی برای داوری و میانجی گری انتخاب شد، باید عدالت را رعایت كند و نباید مسائل نژادی منطقه ای، تعصب های گروهی، تمایلات شخصی و تهدید ها در قضاوت ها تأثیر بگذارد.
7. به رسمیت شناختن انبیا و كتب آسمانی
اساساً تمام كتاب های آسمانی در اصول مسائل با یك دیگر هماهنگی دارند و هدف واحدی را (تربیت و تكامل انسان) دنبال می كنند؛ اگر چه در مسائلی فرعی، به مقتضای قانون تكامل تدریجی با هم تفاوت هایی دارند و هر آیین تازه مرحلۀ بالاتری را می پیماید و برنامۀ جامع تری دارد. قرآن كریم ضمن تكریم و احترام به پیامبران و كتب آسمانی سابق، آنها را تصدیق می نماید.
«و كتاب آسمانی (قرآن) را به راستی و درستی بر تو نازل كردیم كه همخوان (مصدق) با كتاب های آسمانی پیشین و حاكم بر آنهاست، پس در میان آنان بر وفق آن چه خداوند نازل كرده است،. داوری كن ...» [24] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn24)
حدود بیست آیۀ دیگر نیز در تصدیق و تأیید تورات و انجیل آمده است. [25] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn25) اساساً این سنت الهی است كه هر پیامبری، پیامبر پیشین را تأیید، و هر كتاب آسمانی ای، كتاب آسمانی سابق را تصدیق می نماید. خداوند در تأیید موسی (ع) و تورات، به وسیلۀ پیامبر و كتاب آسمانی بعدی، یعنی حضرت مسیح (ع) و انجیل چنین می فرماید:
«و به دنبال ایشان، (تورات و موسی (ع) ) عیسی بن مریم را فرستادیم كه گواهی دهنده بر ـ حقانیت ـ تورات بوده، كه پیشاپیش او بود، و به او انجیل دادیم كه در آن نوری هست و همخوان ـ تصدیق كننده ـ با تورات است كه پیشاپیش آن ـ نازل شده ـ و راه نما و پند آموز پارسایان است.» [26] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn26)
8. صلح بین المللی
اسلام از ابتدا، اصول صلح را پی ریزی نموده و از این طریق،. راه را برای پیمودن صلح بین المللی و هم زیستی مسالمت آمیز همواره ساخته است. در این مورد كافی است كه بدانیم صلح، روح اسلام است. همان طور كه گفته شد، واژه.ی اسلام از مادۀ «سلم» گرفته شده است و بدین جهت، متضمن معنای سلامت و آرامش است؛ لذا قرآن دستور می دهد كه همگی در حوزۀ «سلم و صلح» وارد شوند:
«ای افراد با ایمان، همگی در حوزۀ مسالمت وارد شوید...» [27] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn27)
«سلم» خیلی عالی تر و با دوام تر از «صلح» است؛ زیرا به معنای سلامت و امنیت است و صورت یك صلح موقت ظاهری را ندارد.
خداوند به پیامبر (ص) دستور می دهد كه اگر دشمنان تو از در مسالمت وارد شدند و به آن میل كردند، .تو نیز از فرصت استفاده كن و با آنان موافقت نما:
«و اگر دشمنان به صلح تمایل داشتند تو نیز مایه به صلح باش.» [28] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn28)
علاقۀ اسلام به صلح میان انسان ها، به حدی است كه به افراد با ایمان نوید می دهد كه شاید بر اثر نحوۀ رفتار مسالمت آمیز مسلمانان، میان آنها و دشمنان پیوند دوستی پدید آید:
«چه امید است كه خداوند در میان شما و كسانی از آنان كه با هم دشمنی داشتید، مهربانی پدید آورد و خداوند بر هر كار قادر (به خلق) آمرزنده و مهربان است.» [29] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn29)
افراد غیر مسلمان به دو گروه تقسیم می شوند: گروهی كه در مقابل مسلمین ایستادند، شمشیر به روی آنها كشیدند، آنها را از خانه و كاشانه شان به اجبار بیرون كردند و ، خلاصه عداوت و دشمنی را با اسلام و مسلمین در گفتار و عمل، آشكارا نشان دادند. تكلیف مسلمانان با این گروه این است كه از هر گونه مراوده و پیوند محبت و دوستی با این گروه خودداری نمایند. مصداق روشن آن،. مشركان مكه،. مخصوصاً سران قریش بودند؛ گروهی رسماً دست به این كار زدند و گروهی دیگر نیز آنها را یاری كردند.
اما گروه دوم، در عین كفر و شرك، كاری به مسلمانان نداشتند. نه عداوت می ورزیدند، نه با آنها پیكار می كردند و نه اقدام به بیرون راندنشان از شهر و دیارشان می نمودند؛ حتی گروهی از آنها پیمان ترك مخاصمه با مسلمانان بسته بودند. باید به این گروه وفا كنند و در اجرای عدالت بكوشند. مصداق این گروه طایفۀ خزاعه بودند كه با مسلمین پیمان ترك مخاصمه داشتند. [30] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn30)
خلاصه این كه، طرفداری از صلح و هم زیستی مسالمت آمیز در سیاست خارجی، از خردمندانه ترین و مترقی ترین برنامه هاست و اسلام نیز این برنامه را اتخاذ كرده و تقویت نیرو را برای دفاع در مواقع اضطراری خواسته است.
اسلام برای صلح و زندگی مسالمت آمیز چنان اهمیت قایل است كه حتی در اجتماعات كوچك و در اختلاف خانوادگی نیز دستور به صلح و سازش می دهد. «و الصلح خیر».
9. مبارزه با توهمات برتری جویانۀ ادیان دیگر
برخی از آیات قرآن كریم در مورد مبارزه با عقاید تند و تعصب آمیز دیگر ادیان است. عقاید ناصوابی كه منشأ بسیاری از كنیه ورزی ها و دشمنی ها نسبت به پیروان مذاهب دیگر شده است. كتاب آسمانی ما پس از آن كه پیروان خود را به هم زیستی مذهبی و مدارا با پیروان مذاهب دیگر دعوت می كند، پایۀ اوهام و افكار غلط ادیان دیگر را نیز در هم می كوبد.
یهودی ها و مسیحی ها معتقد بودند كه آنها ملت برگزیدۀ خداوندند؛ فقط آنان با مقام الهی روابط زوال ناپذیر بر قرار كرده اند؛ بهشت الهی مخصوص آنهاست و پیروان هیچ آیین دیگری لیاقت بهره مندی از آن را ندارند؛ فقط یهود و نصاری هستند كه به هر عنوان، برتر و بالاتر از همه و شایستۀ هر نوع تكریم و احترام اند و همه باید در برابر این دو ملت برگزیده، سر تعظیم و احترام فرود آوردند.[31] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn31)
«یهود و نصاری گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان خاص او هستیم، بگو: پس چرا شما را در برابر گناهانتان مجازات می كند؟ بلكه شما هم بشری هستید از مخلوقاتی كه آفریده است. هر كس را بخواهد و شایسته بداند می بخشد و هر كس را بخواهد و مستحق بداند مجازات می كند و حكومت آسمان ها و زمین و آنچه در میان آنهاست از آن او و بازگشت همۀ موجودات به سوی اوست.» [32] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn32)
و در آیه دیگر می فرماید:
«آنها گفتند: هیچ كس، جز یهود و نصاری، هرگز داخل بهشت نخواهد شد؛ این آرزوی آنهاست. بگو: اگر راست می گویید دلیل خود را بیاورید؛ آری كسی كه روی خود را تسلیم خدا كند و نیكوكار باشد پاداش او نزد پروردگارش ثابت است؛ نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین می شوند؛»[33] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn33) بنابراین، بهشت خدا در انحصار هیچ گروهی نیست.
بدین ترتیب، قرآن كریم با افكار غرور آمیز و تعصبات غلط، خطرناك و جنگ آفرین این دو ملت مبارزه می كند، و با استدلال، پوچ و بی منطقی بودن آن را آشكار می سازد.
بدیهی است چنان چه این افكار غلط و خطرناك، بر ملت و جامعه ای حكم فرما باشد، صلح جهانی و هم زیستی مذهبی با دیگران نخواهند داشت. از بین بردن تعصبات غلط، و برتری جویی و نژاد پرستی، زمینه ساز هم زیستی مسالمت آمیز ادیان و ملل و مذاهب گوناگون می باشد.
از نظر قرآن كریم، هیچ ملتی برگزیده و نیز هیچ یك با خدا عقد اخوت نبسته است. برتری و عظمت، مخصوص افرادی است كه تنها در برابر حقیقت خضوع می كنند و هیچ تعصب غلطی آنها را از پذیرش آن باز نمی دارد.
10. تعاون در مسائل بین المللی
از ضروریات زندگی اجتماعی، همكاری و تعاون است. زندگی اجتماعی و نظام بین المللی، بدون هم كاری و تعاون در ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ممكن نیست. برای حل مشكلات روز افزون جهانی، چاره ای جز مشاركت و تعاون وجود ندارد.
قرآن كریم، تعاون و مشاركت را، كه یك اصل عقلانی نیز می باشد، مورد تأیید و سفارش و مسیر آن را در جهت «برّ و تقوا» قرار داده و از تعاون برای ارتكاب گناه و ظلم نهی نموده است.
«بر نیكی و تقوا همكاری و تعاون نمایید و بر محور گناه و تجاوز، تعاون و مشاركت ننمایید.» [34] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn34)
در مقیاس جهانی،. تلاش برای ایجاد عدالت،. برابری، صلح، امنیت، و توسعه از مصادیق «برّ» می باشد و مبارزه با سلطه، استثمار، نژاد پرستی و هر نوع تلاش برای قطع ریشه های تجاوز در سطح جهانی، تلاش در جهت تقوا و نزدیك تر شدن ملت ها به اراده و خواست خدا محسوب می شود و در این راه، باید از هر نوع هم كاری و تعاون كه موجب فساد، تباهی و ظلم است خودداری نمایند.[35] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_edn35)
هر قدر توجه به اصول مشترك بیش تر باشد، تفاهم بین المللی بیش تر می شود؛ در نتیجه، صلح و امنیت جهانی تأمین می گردد. قرآن كریم علاوه بر توصیه به اخذ اصول مشترك: «قل یااهل الكتاب تعالوا ...» و سفارش به تعاون در جهت تقوا و برّ، به مسلمانان اجازه داده است تا با آنان تعامل اقتصادی و ... داشته باشند و از غذای آنان ـ غیر از شراب و گوشت خوك و ... ـ تناول نمایند:
بدیهی است كه تعامل اقتصادی و اجازۀ تناول غذای اهل كتاب و...، از اسباب تعاون زمینه ساز هم كاری و هم زیستی مسالمت آمیز خواهد بود. از نظر اسلام، تعاون قبل از این كه یك تكلیف دینی باشد یك ضرورت بشری محسوب می شود. بهره وری از زمینی كه خداوند خلق كرده و ثروت هایی كه در آن قرار داده است، بدون هم كاری و تعاون حاصل نمی شود.
نتیجه آن كه، هر چند در این آیه صریحاً از تعاون و همكاری نام نبرده است؛ لكن یك مصداق تعاون و تعامل با اهل كتاب را بیان داشته و آن، استفاده از غذای اهل كتاب ـ غیر از شراب،.گوشت خوك و غیره ـ است. در واقع اجازۀ تناول غذای اهل كتاب و ... یكی از اسباب تعاون و زمینه ساز هم زیستی مسالمت آمیز با اهل كتاب محسوب می شود.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref1)«و قالت الیهود لیست النصاری علی شیء و قالت النصاری لیست الیهود علی شیء و هم یتلون الکتاب کذلک قال الذین لایعلمون مثل قولهم فالله یحکم بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون»بقره، 13.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref2)«لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی»، بقره، 256.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref3)«ولو شاء ربک لامن من فی الارض کلهم جمیعاً أفانت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین»، یونس، 99.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref4)«و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیفکر»، کهف، 29.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref5) «ولو شاء الله ما اشرکوا و ما جعلناک علیهم حفیظاً و ما انت علیهم بوکیل»، انعام، 107.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref6)«سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق أو لم یکف بربک انه علی کل شیء شهید»، فصلت، 53.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref7)«و فی الارض آیات للموقنین * و فی انفسکم أفلا تبصرون»، ذاریات، 20-21.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref8)«قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئاً و لا یتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله فإن تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون»، آل عمران، 64.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref9)ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج 2، ص 450.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref10)«یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و أنثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا إن اکرمکم عند الله أتقاکم إن الله علیم خبیر»، حجرات، 13.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref11)«کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و أنزل معهم الكتاب بالحق لیحكم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه ....»، بقره، 213.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref12)تعبیر «بنی آدم» در چند آیه، از جمله: آیات 26، 27، 35 و 171 سوره ی اعراف و آیه 70 سوره ی اسراء به كار رفته است.
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref13)انفطار، 6؛ انشقاق، 6 و حدود 60 آیه ی دیگر.
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref14)ر. ك: یاسر ابو شبانه، النظام الدولی الجدید بین الواقع الحالی و التصور الاسلامی، ص 542 – 543.
[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref15)«و لا تجادلوا أهل الكتاب إلا بالتی هی أحسن الا الذین ظلموا منهم و قولوا آمنا بالذی أنزل إلینا و أنزل إلیكم و إلهنا و إلهكم واحد و نحن له مسلمون»؛ عنكبوت، 46.
[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref16) «و لا تسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدوا بغیر علم كذلك زینا لكل أمة عملهم ثم الی ربهم مرجعهم فینبئهم بما كانوا یعملون»؛ انعام، 108.
[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref17)«... فان اعتزلوكم فلم یقاتلوكم و ألقوا إلیكم السلم فما جعل الله لكم علیهم سبیلاً»؛ نساء، 90.
[18] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref18)ناصر مكارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج 4، ص 54.
[19] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref19)«لا ینهاكم الله عن الدین لم یقاتلوكم فی الدین و لم یخرجوكم من دیاركم أن تبروهم و تقسطوا إلیهم إن الله یحب المقسطین»؛ ممتحنه، 8.
[20] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref20)«انما ینهاكم الله عن الذین قاتلوكم فی الدین و أخرجوكم من دیارك و ظاهروا علی إخراجکم أن تولوهم و من یقولهم فأولبك هم الظالمون»، ممتحنه، 9.
[21] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref21)جعفر سبحانی، مبانی حكومت اسلام،. ترجمه و نگارش داود الهامی، ص 526 ـ 530.
[22] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref22)«فان جاوك فاحكم بینهم أو أعرض عنهم»؛ مائده، 42.
[23] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref23)تفسر نمونه، ج 4، ص 386.
[24] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref24)«و أنزلنا إلیك الكتاب بالحق مصدقاً لما بین یدیه من الكتاب و مهیمنا علیه فاحكم بینهم بما أنزل الله»؛ مائده، 48.
[25] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref25)برخی آیات عبارتند از: آل عمران، 50 « و مصدقا ما بین یدی من التوراة ....». نساء، 47: «یا أیها الذین اوتوا الكتاب بما نزلنا مصدقا لما معكم». مائده، 46: «فیه هدی و نور و مصدقا لما بین یدیه من التوراة ...». صف، 6: «انی رسول الله الیكم مصداقا لما بین یدی من التوراة». بقره، 89: «و لما جاءهم كتاب من عندالله مصدق لما معهم». بقره، 101: «و لما جاءهم رسول من عند الله مصدق لما معهم».
[26] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref26)«و قفینا علی اثارهم بعیسی ابن مریم مصدقا لما بین یدیه من التوراة و آتیناه الانجیل فیه هدی و نور و مصدقا لما بین یدیه من التوراة و هدی و موضوعة للمتقین»؛ مائده، 46.
[27] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref27)«یا أیها الذین آمنوا ادخلوا فی السلم كافة...»؛ بقره، 208.
[28] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref28)«و أن جنحوا للسلم فاجنح لها...»، انفال، 61.
[29] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref29)«عسی الله أن یجعل بینكم و بین الذین عادیتم منهم مودة و الله قدیر و الله غفور رحیم»؛. ممتحنه، 7.
[30] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref30)تفسیر نمونه، ج 22، ص 31 ـ 32.
[31] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref31)ر. ك: محمد مجتهد شبستری، «هم زیستی مذهبی»، مكتب اسلام، سال 7، ش 3، ص 37.
[32] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref32)«و قال الیهود و النصاری نحن أبناء الله و أحباوه قل فلم یعذبكم بذنوبكم بل أنتم بشر ممن خلق یغفر لمن یشاء و یعذب من یشاء و لله ملك السماوات و الأرض و ما بینهما و إلیه المصیر»؛ مائده، 81.
[33] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref33)«و قالوا لن یدخل الجنة الا من كان هودا او نصاری تلك أمانیهم قل هاتوا برهانكم إن كنتم صادقین بلی من أسلم وجهه لله و هو محسن فله آجره عند ربه و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون»؛ بقره، 111 ـ 112.
[34] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref34)«تعاونوا علی البر و التقوی و لا تعاونوا علی الاثم و العدوان»؛ مائده، 2.
[35] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1671.ASPX#_ednref35)ر. ك: عباس عمید زنجانی، فقه سیاسی، ج 3، ص 441 ـ 461.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:35 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
در چه زمانی کتابی به صورت قرآن جمع آوری شده؟ و در زمان حضرت محمد (ص) قرآن به صورت کتاب بوده یا نه؟ اگر در زمان حضرت محمد (ص) کتاب قرآن نبوده پس چرا خدا در قرآن گفته هذا الکتاب؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
این سؤال پاسخ اجمالی ندارد. گزینه پاسخ تفصیلی را بزنید.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
در بارهى جمع قرآن سه نظر وجود دارد:
أ) قرآن در زمان خود پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و با نظارت آن حضرت و در پرتو هدايت الهى جمع آورى شده، هر چند خود حضرت رسولصلى الله عليه وآله وسلم شخصاً قرآن را ننوشته، يا جمعآورى آيات را انجام نداده است.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_edn1)
ب ) قرآن موجود توسط حضرت على عليه السلام و بعد از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم جمع آورى و تدوين شده است و اين كار در دورانى كه حضرت علىعليه السلام خانه نشين بودند، انجام شده است.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_edn2)
ج ) قرآن بعد از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم توسط برخى صحابه، غير از امام علىعليه السلام، جمع آورى و تدوين شده است.[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_edn3)
بسيارى از علماى شيعه، به ويژه متأخرين و محققان معاصر، معتقدند كه قرآن در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و با نظارت ايشان جمع آورى شده است.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_edn4)
برخى از شيعيان نيز نظر دوم را پذيرفته و اميرالمؤمنينعليه السلام را گردآورندهى آن دانستهاند.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_edn5) اما بسيارى از اهل سنت رأى سوم را اختيار كردهاند و مستشرقين نيز معمولا همين نظر را پذيرفته و اضافه كردهاند: قرآنى كه حضرت علىعليه السلام جمع آورى كرد، مورد اعتناى اصحاب واقع نشد.
چنانكه روشن است، بنابر نظر اول و دوم، جمع كل قرآن به خداوند مستند بوده و پيدايش سورهها و ترتيب آنها نيز در پرتو وحى الهى بوده است، زيرا رسول اسلامصلى الله عليه وآله وسلم طبق آيهى شريفهى: ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_edn6) هر چه مىفرمود، به خصوص در امور دينى، با راهنمايى وحى بوده است، و امامان معصومعليهم السلام نيز اگر نبى نبودند، ولى ادامه دهندهى راه رسالت و داراى منصب الهى عصمت، و علم لدنى بودند.
كسانى كه رأى سوم راپذيرفتهاند، نه تنها نخواهند توانست الهى بودن اين دو - يعنى پيدايش سورهها و ترتيب آنها - را اثبات كنند، بلكه در واقع آن را نفى كرده و ذوق و سليقهى شخصى اصحاب را در اين مسئله دخيل مىدانند.
در اينجا ذكر چند نكته ضرورى است:
1 - علامه طباطبايى در ذيل آيهى شريفهى: انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_edn7) مىفرمايند: ويژگىهايى كه براى قرآن ذكر شده است؛ مانند فصاحت و بلاغت ، عدم وجود اختلاف و عجز از آوردن مثل آن ، همگى در همين قرآن كه در دسترس ما است، وجود دارد. و نتيجه گرفتهاند كه اين قرآن، همان قرآن است كه در صدر اسلام و در زمان خود رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم شناخته شده بود.[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_edn8)
اين سخن اگر چه تحريف رااز قرآن نفى مىكند، ولى نمىتواند ثابت كند كه اين مجموعه، با اين شكل و صورت، وحيانى است؛ زيرا ويژگىهاى مذكور به گونهاى نيست كه بتواند به اثبات رساند كه ترتيب مجموعهى آيات كه سورهها را به وجود آورده، و ترتيب مجموعهى سورهها كه قرآن موجود را تشكيل داده، همانطور است كه در زمان حضرت بوده است.
2 - اگر كسى بتواند اعجاز عددى را افزون بر مورد مفردات و تراكيب قرآنى در حوزهى سورهها و ترتيب آنها، ثابت كند - يعنى بين آيات يك سوره و بين خود سورهها روابط عددى خاصى برقرار باشد كه ايجاد آن براى بشر مقدور نيست - مىتواند وحيانى بودن سورهها و ترتيب آنها را نيز به اثبات رساند، ولى به هرحال باز وحيانى بودن ترتيب همهى آياتى كه در يك سوره گرد آمدهاست ، اثبات نخواهد شد.[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_edn9)،[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_edn10)
3- در مجمع و كشاف نقل شده است كه: چون آيه (واتقوا يوما...)نازل گرديد، جبرئيل گفت : مكان آن ، راءس آيه 280 از سورهبقره است . و حال آنكه سوره بقره، در اوايل هجرت نازل شده و اين آيه شريفه در دهمهجرت در حجة الوداع نازل گرديد. در مجمع البيان فرموده است: تمام سوره بقره مدنىاست، مگر آيه (واتقوا يوما...)كه در حجة الوداع نازل شده است .
اما برای اثبات قول اول دلایلی ذکر شده است که در ذیل به آن اشاره می کنیم:
1. در مقدمهمجمع البيان، فن خامس، از سيد مرتضى علم الهدى - رحمه الله - نقل مى كند كه:قرآن در زمان رسول خدا
- صلى الله عليه و آله - به صورتى كه امروز هست، تاءليف شدهبود . [11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_edn11)به دليل اينكه : قرآن كريم در آن ايام ، تعليم مى شد وهمه اش را حفظ مى كردند. و آن را به رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نشان مىدادند. و بر وى مى خواندند، و عده اى مانند عبدالله بن مسعود و ابى بن كعب و ديگران، آن را چندين بار بر پيغمبر اكرم خواندند.
2. حاكم در مستدرك[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_edn12)از زيد بن ثابت نقل مى كند كه مى گويد: (كنا عند رسول الله عليه و آله و سلم نولفالقرآن من الرقاع ؛يعنى : در نزد رسولخدا - صلى الله عليه و آله - بوديم و قرآن را از رقعه ها جمع مى كرديم)علامه خوئى نيز آن را در البيان[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_edn13)، از اتقان سيوطى و مستدرك نقل كرده است .
اينسخن ، صريح است در اينكه جمعى از كتاب وحى نزد آن حضرت گرد آمده و قرآن را - كه دررقعه ها و پارچه ها بود - جمع و مرتب مى كرده اند. عبدالله بن عمر مى گويد: قرآن راجمع كردم و هر شب آن را مى خواندم . اين خبر به آن حضرت رسيد، فرمود: قرآن را در يكماه بخوان...[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_edn14) اين حديث نيز دلالت به جمع شدن قرآن كريم در عصر آن حضرتدارد.
3. شيعه و اهل سنت بالاتفاق نقل كرده اند كه رسول خدا - صلى الله عليه وآله - فرموده است : (لا صلوة الا بفاتحةالكتاب)مى دانيم كه سوره حمد، اولينسوره نازل شده از قرآن نيست . پس فاتحة الكتاب بودن(حمد)در زبان رسولخدا - صلى الله عليه و آله - نشان مى دهد كه قرآن كريم در عصر آن حضرت جمع شده و(حمد)در اول آن قرار داده شده بود.
4. در حديث متواتر ثقلين ،نقل شده است كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - فرمود: (انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى ... ) پس مشكل است كه آن حضرت از(كتاب الله)يك چيز درهم و برهم و غير مرتب را در نظر گرفتهباشد. پس نظرش . به كتاب تاءليف يافته و مرتب شده بوده است .
5. در روايات آمدهاست : عده اى از صحابه، قرآن را در زمان رسول خدا- صلى الله عليه و آله - جمعكردند كه از آن جمله آنها (على بنابيطالب - عليه السلام-سعد بن عبيد،ابوالدرداء، معاذ بن جبل ، ثابت بن زيد بن نعمان ، ابى بن كعب و زيد بن ثابت) بودهاند. در تاريخ قرآن (تاءليف ابوعبدالله زنجانى ) بعد از نقل اين سخن در اين زمينه ،چند روايت از بخارى و اتفان سيوطى و از بيهقى و مناقب خوارزمى، نقل كرده است. واينها در البيان، تاءليف آية الله خوئى، فصل(جمع القرآن)نيزمشروحا نقل شده است. ظهور اين روايات، در جمع ترتيب و تدوين قرآن كريم است كهقهرا زير نظر آن حضرت بوده است.
6. بالاتر از همه اينها اين است كه ائمه اهلبيت - عليهم السلام - به اين ترتيب ، اعتراضى نكرده و آن را پذيرفته اند. اگر اينتدوين و ترتيب در زمان رسول خدا - صلى الله عليه و آله - و تحت نظر آن حضرت انجامنگرفته بود، ائمه معصومين - عليهم السلام - آن را بازگو مى كردند. ولااقل مىفرمودند كه: اين قرآن همان است كه نازل شده و لكن اين ترتيب ، بعد از آن حضرت بودهاست .
وانگهى ، اهتمام بى حد رسول خدا- صلى الله عليه و آله - نسبت به قرآن ،مانع از اين بود كه اين كار را انجام ندهد و از دنيا برود.[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_edn15)
منابع مطالعه بيشتر:
مهدى هادوى تهرانى، مبانى كلامى اجتهاد، مؤسسه فرهنگى خانه خرد، قم، چاپ اول، 1377.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_ednref1) ن.ك: سيد عبدالوهاب طالقانى، علوم قرآن، ص83.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_ednref2) ن.ك: سيد محمد رضا جلالى نائينى، تاريخ جمع قرآن كريم، ص87.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_ednref3) اين نظر را اكثريت اهل سنت پذيرفتهاند. [همان، صص51 - 19].
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_ednref4) ن.ك: سيد عبدالوهاب طالقانى، علوم قرآن، ص 83 - سيد على ميلانى، التحقيق فى نفى التحريف عن القرآن الشريف، صص42 - 41 و ص46 - محمد هادى معرفت، صيانة القرآن من التحريف، ص34.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_ednref5) ن.ك: سيد محمد رضا جلالى نائينى، تاريخ جمع قرآن كريم، ص80.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_ednref6) و از سر هوس سخن نمىگويد. اين سخن بجز وحيى كه وحى مىشود نيست. (نجم، 3 - 2).
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_ednref7) بى ترديد، ما اين قرآن را به تدريج نازل كردهايم، و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود. (حجر، 9).
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_ednref8) ن.ك: علامه طباطبائى، الميزان، ج12، ص 104 و ص106 و ص138.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_ednref9) مهدى هادوى تهرانى، مبانى كلامى اجتهاد، صص 55 - 54.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_ednref10)اقتباس از سؤال (۳۱۴ - سایت) (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/314.ASPX) (جمع قرآن).
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_ednref11) (ان القرآن كان على عهد رسول اللهصلى الله عليه و آله مجموعا مؤ لفا على ما هو عليه الآن).
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_ednref12) مستدرك ، ج 2، ص 229، كتابالتفسير.
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_ednref13) البيان ، ص 269 – 273.
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_ednref14)جمعت القرآن فقرات به كلليله فبلغ النبى (ص ) فقال اقراه فى شهر، البيان ، ص 269 به نقل از الاتقان.
[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1632.ASPX#_ednref15)نک: نگاهى به قرآن، سيد علىاكبر قرشى، مبحث ترکیب و ترتیب سوره های قرآن.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:36 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
آیا از دیدگاه قرآن، انسان موجودی ظلوم و جهول است و یا این که خلیفة الله است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
1. قرآن از طرفی نسبت به مقام شامخ انسان، با تعابیر گوناگون تجلیل کرده و از طرفی دیگر در آیات فراوان، او را مورد نکوهش و سرزنش قرار داده است.
2. حرکت انسان در دو قوس صعود و سقوط بی نهایت است و حد و مرزی ندارد و این به خاطر استعدادهای فوق العاده ی اوست.
3. انسان موجودی دو بعدی است: بعد روحانی و ملکوتی و بعد حیوانی و نفسانی.
4. آدمی برخلاف موجودات دیگر از اراده و اختیار بهره مند است و مسیر زندگی را بر مبنای زمینه ها و بسترهایی که فراهم ساخته، خود انتخاب می نماید.
5. کسانی به مقام خلیفة اللهی نایل می شوند که به هدایت الاهی بگروند و غرائز سرکش و خصوصیات حیوانی را مهار و کنترل سازند.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
با یک مرور اجمالی در قرآن کریم به این نتیجه خواهیم رسید که در ارتباط با انسان، به طور کلی با دو دسته از آیات مواجه هستیم: دسته ی اوّل آیاتی هستند که از انسان تجلیل به عمل آورده و از او به عظمت و بزرگی یاد کرده اند. نظیر این آیات:
1. «ما بنی آدم را گرامی داشتیم و آنها را در خشکی و دریا (بر مرکب های راهوار) حمل کردیم و از انواع روزی های پاکیزه به آنها روزی دادیم و بر بسیاری از خلق خود برتری بخشیدیم».[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_edn1)
2. «هنگامی که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روی زمین جانشین و حاکمی قرار خواهم داد، فرشتگان می گفتند: پروردگارا آیا کسی را در زمین قرار می دهی که فساد و خونریزی کند؟ ما تسبیح و حمد تو را به جا می آوریم پروردگار فرمود: من حقایقی را می دانم که شما نمی دانید».[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_edn2)
3. «ما امانت را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن ابا کردند و از آن هراس داشتند، اما انسان آن را بر دوش کشید».[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_edn3) و ....
اما دسته دیگر آیاتی می باشند که او را مذمت نموده، با تعابیری تند مورد نکوهش قرار داده اند تعابیری چون «انسان کم ظرفیت است»،[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_edn4) «او طغیانگر است»،[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_edn5) «او بسیار ظالم و کفران کننده است»،[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_edn6) «او ظلوم و جهول است»،[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_edn7) «او خصیم مبین است»،[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_edn8) «او در زیانکاری و خسران است».[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_edn9) و....
حال با ارائه ی آیات فوق؛ این سؤال مطرح می شود که معما چیست؟ معنا و مفهوم این دو طائفه از آیات به ظاهر متعارض که در غایت تباعد و دوری هستند چیست؟
برای پاسخ به این پرسش نیکوست که از خود قرآن مدد بجوئیم؛ چرا که بعضی از آیات این کتاب آسمانی بعضی دیگر از آن را تفسیر می نماید.
در سوره ی مبارکه ی بیّنه، می خوانیم:
«کافران از اهل کتاب و مشرکان در دوزخند و جاودانه در آن می مانند، آنها بدترین مخلوقات اند، اما کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام دادند بهترین مخلوقات خدا هستند».[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_edn10)
در این دو آیه ی متصل به هم از یک سوره، از انسان با عنوان بهترین و بدترین مخلوقات یاد شده است و این مطلب بیان کننده ی قوس صعودی و سقوطی بی نهایت اوست. به این معنا که اگر دارای ایمان و عمل صالح شد برترین خلق خدا می شود و اگر راه کفر و ضلالت و الحاد و لجاج را طی نمود، چنان سقوط می کند که بدترین خلق خدا می شود.
علی (ع) در روایتی فرمودند: «خداوند خلق عالم را بر سه گونه آفرید: فرشتگان و حیوانات و انسان، فرشتگان عقل دارند بدون شهوت و غضب، حیوانات مجموعه ای از شهوت و غضبند و عقل ندارند، اما انسان مجموعه ای است از هر دو تا کدامین غالب آید، اگر عقل او بر شهوتش غالب شود، از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چیره گردد از حیوانات پست تر».[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_edn11)
از این روایت نورانی می توان نتیجه گرفت که همان گونه که انسان موجودی است دو بعدی (بعد روحانی و نفسانی)، کشش ها و تمایلات او نیز دوگانه است(کشش ها و جاذبه های معنوی و روحانی و تمایلات حیوانی و نفسانی) که می تواند با استفاده از نیروی اراده و اختیاری که از طرف خداوند متعال به او داده شده است، هر یک از آنها را انتخاب کند و به اوج اعتلای انسانی خویش دست یابد، یا تا جایی سقوط کند که به تعبیر قرآن از بدترین جنبندگان یا از حیوان پست تر[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_edn12) گردد.
پس آیات نورانی قرآن پرده از روی این واقعیت بر می دارند که همه ی انسان ها در مرحله ی قوه و استعداد این زمینه و شایستگی را دارند که گرامی ترین و بهترین و حتی برتر از فرشتگان الاهی باشند و در پرتو فعلیت بخشیدن به این استعدادهای بالقوه به مرتبه ی خلیفة اللهی نایل گردند، اما اگر از این موقعیت ممتاز و عنایت ویژه ی پروردگار استفاده ننمایند و آن را تباه سازند، در خور مذمت ها و سرزنش های الاهی اند که نمونه هایی از آنها را در این مختصر آوردیم.
برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به:
المیزان (ترجمه فارسی)، ج16، ص524-527؛ تفسیر نمونه، ج8، ص242، ج17، ص451-457.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_ednref1)اسراء، 70.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_ednref2)بقره، 30.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_ednref3)احزاب، 72.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_ednref4)فصلت، 49 – 50 – 51.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_ednref5)شوری، 27.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_ednref6)ابراهیم، 34.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_ednref7)احزاب، 72.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_ednref8)یس، 77.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_ednref9)عصر، 2.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_ednref10)آیات 6، 7
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_ednref11)تفسیر نورالثقلین، ج3، ص188.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1795.ASPX#_ednref12) "اولئک کالانعام بل هم اضل"،اعراف، 179.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:37 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
كلمه ی حي القيوم در كدام یک از سوره هاي قرآن آمده است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
الحي القيوم دو صفت از صفات ذات باری تعالی است که "الحي" به معنای" زنده" و "القيوم" به معنای "قائم به ذات خويش" است. این دو صفت به صورت با هم، در سه آیه از آیات قرآن آمده است:
1. بقره، آیه 255: اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ....یعنی: هيچ معبودى نيست جز خداوند يگانه زنده، كه قائم به ذات خويش است، و موجودات ديگر، قائم به او هستند.
2. آل عمران، آیه 2: اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ.... یعنی: معبودى جز خداوندِ يگانه زنده و پايدار و نگهدارنده، نيست.
3. طه، آیه 111 : وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَ ... یعنی: و (در آن روز) همه چهرهها در برابر خداوند حىّ قيوم، خاضع مىشود.
اما صفت "حی" برای خداوند متعال، به تنهایی نیز در دو آیه آمده است:
1. فرقان، 58: وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذي لا يَمُوتُ وَ ... یعنی: و توكّل كن بر آن زندهاى كه هرگز نمىميرد و..
2. غافر، 65: هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ ... یعنی: زنده (واقعى) اوست معبودى جز او نيست پس او را بخوانيد در حالى كه دين خود را براى او خالص كردهايد!...
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:37 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
معنای آسمان های هفت گانه چیست؟ آیا یعنی لایه های هفت گانه ای از فضا و آسمان وجود دارد یا معنای آن این است که در جنت هفت سطح وجود دارد؟ یعنی بهشت دارای سطوح هفت گانه است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
با توجه به ابهاماتي كه در مورد آسمان و كهكشانها از نظر علمي وجود دارد؛ نميتوان درباره ی معناي هفت آسمان در قرآن نظر قطعي داد و چند نظريه به صورت احتمال و گمان مطرح ميشود. امّا نبايد از اين نكته غافل شويم كه هدف قرآن هدايت معنوي و تربيتي بشر است و اشاره ی قرآن به مواردي از قبيل هفت آسمان و زمين، حركت خورشيد و زمين و... علاوه بر حقانيت آنها، نشان از قدرت لايزال او و هموار نمودن راه خداشناسي و آماده كردن زمينه ی تفكر و تدبر در آفرينش است. همچنين بعضي از مطالب علمي قرآن نيازمند به زمان و اثبات علم تجربي مي.باشد اگر علوم در مسائل علمي قرآني نظريه.اي نداد، دليل بر باطل بودن نظريه ی قرآن نيست.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
برای آنكه مقصود از هفت آسمان روشن شود، لازم است چند نکته را بیان کنیم:
نکته ی اول. در قرآن كريم، هفت مورد به صراحت[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_edn1) و دو مورد به كنايه[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_edn2) سخن از آسمانهاي هفتگانه و در يك مورد نيز ظاهراً سخن از زمينهاي هفتگانه آمده است[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_edn3) .
نکته ی دوم. مقصود از سماء (آسمان) در لغت:
«سماء» در لغت از ريشه «سمو» به معناي بلندي است،[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_edn4) حتي برخي لغویين ادعا كردند هر بالاي نسبت به پايين آن آسمان و هر پايين نسبت به بالاي آن زمين است.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_edn5)
نکته ی سوم. آسمان در قرآن
كلمه «سماء» و مشتقات آن در قرآن كريم سيصد و ده بار آمده که در دو مفهوم بكار رفته است:
الف. آسمان مادي
قرآن کریم در بسیاری از موارد واژه ی سما (آسمان) را معنای مادی آن بکار برده است که مصادیق و معانی متعددی از آن اراده می شود از جمله:
1. آسمان به معناي جهت بالا «اصلها ثابت و فرعها في السماء» «مانند درخت پربركت و پاكيزه كه ريشه ی آن در زمين ثابت و محكم است و شاخههاي آن به آسمان كشيده شده است».[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_edn6)
2. آسمان به معناي جوّ اطراف زمين: «و نزلنا من السماء ماءً مباركاً» « و از آسمان آب مباركي را فرو فرستاديم»[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_edn7).
3. آسمان به معناي مكان سيارات و ستارگان: «بزرگوار آن خدايي كه در آسمان برجها مقرر داشته و در آن چراغ روشن خورشيد و ماه تابان را روشن ساخت».[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_edn8)
ب. آسمان به معناي معنوي:
قرآن کریم در بسیاری از موارد واژه ی سما (آسمان) را به معنای معنوی آن بکار برده است که از آن نیز مصادیق و معانی متعددی اراده می شود از جمله:
1. آسمان به معناي مقام قرب و مقام حضور كه محل تدبير امور عالم است: «اوست كه امر عالم را از آسمان بسوی زمين تدبير ميكند».[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_edn9)
2. آسمان به معناي موجود عالي و حقيقي:[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_edn10) «روزيتان و آن چه به شما وعده داده ميشود (كه ظاهراً بهشت منظور است) در آسمان قرار دارد».[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_edn11)
نکته ی چهارم. مقصود از سبع (هفت) چيست؟
كلمه سبع (هفت) در عربي به دو صورت به كار ميرود.
الف. هفت به معناي عدد مشخص و معين كه در رياضيات به كار ميرود.
ب. هفت به معناي نماد كثرت؛ چرا كه گاهي در عرب كلمه «هفت» به كار ميرود و معناي كنائي آن (تعداد زياد و كثير) مراد است.
نکته ی پنجم. مقصود قرآن از واژه ی «هفت آسمان»
مفسرين دربارة واژه ی «هفت آسمان» چندين احتمال دادهاند.
الف: هفت به معناي عدد حقيقي باشد كه در اين صورت اين احتمالات متصور است.
1. هفت آسمان پر از ستاره و سياره که هر یک مثل آسمان كره خاكي زمين می باشند.[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_edn12) احتمال وجود هفت جهان مشابه كه هنوز كشف نشده است، وجود دارد.
2. هفت مقام قرب و حضور و موجود عالي معنوي (هفت آسمان) در مقابل هفت مرتبه ی پست وجودي طبيعت.[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_edn13)
ب. هفت، به معناي كثرت باشد که در اين صورت احتمالات زير متصور است:
1. آسمانهاي زيادي (مجموعه كرات و سيارات و...) خلق كرد. و زمينهاي زيادي (كرههاي خاكي مشابه زمين) خلق كرد. كه همه آنها در فضا شناور و معلق هستند.
2. تعداد زيادي از طبقات جوّ آسمان را خلق كرد و تعداد زيادي از طبقات داخلي زمين يا قطعات زمين و اقليمها را خلق كرد.
3. مراتب معنوي و مقامات قرب و حضور و موجودات عالي بسياري خلق كرد.
نتیجه این که با توجه به عدم شناخت و اطلاع کافی ما از معناي هفت آسمان در قرآن و با توجه به ابهاماتي كه در مورد آسمان و كهكشانها از نظر علمي وجود دارد؛ نميتوان درباره آن نظر قطعي داد و همه ی نظريات به صورت احتمال و گمان مطرح ميشود.[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_edn14) امّا نبايد از اين نكته غافل شويم كه هدف قرآن هدايت معنوي و تربيتي بشر است و اشاره قرآن به مواردي از قبيل هفت آسمان و زمين، حركت خورشيد و زمين و... علاوه بر حقانيت آنها، نشان از قدرت لايزال او و هموار نمودن راه خداشناسي و آماده كردن زمينه تفكر و تدبر در آفرينش است. همچنين بعضي از مطالب علمي قرآن نيازمند به زمان و اثبات علم تجربي مي.باشد اگر علوم در مسائل علمي قرآني نظريه.اي نداد، دليل بر باطل بودن نظريه قرآن نيست.
براي مطالعه بيشتر به كتابهاي ذيل مراجعه نماييد:
1. پژوهش در اعجاز علمي قرآن، محمدعلي رضايي اصفهاني، ج 1، ص 134.
2. معارف قرآن، محمدتقی مصباح يزدي، ص 234.
3. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازي، ج 1، ص 165.[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_edn15)
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_ednref1) بقره، 29 ؛ اسراء، 44 ؛ مؤمنون، 86 ؛ فصلت، 12.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_ednref2) ملك، 3 ؛ نوح، 15.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_ednref3) طلاق، 12«اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ»[3] «خداوند همان كسي است كه هفت آسمان را آفريد، و از زمين نيز همانند آنها را، فرمان او پيوسته در ميان آنها فرود ميآيد».
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_ednref4) التحقيق في كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوي، (انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چ 1، تهران، 1371ش) ج 5، ص 254.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_ednref5) مفردات، راغب اصفهاني، المكتبه الرضويه، تهران، 1332 ش، ماده سماء
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_ednref6) ابراهيم، 24.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_ednref7) ق، 9.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_ednref8) «تبارك الذي جعل في السماء بروجاً و جعل فيها سراجاً و قمرا منيراً» (فرقان، 61)
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_ednref9) «يدبّر الامر من السماء الي الارض» (سجده، 5)
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_ednref10) ر.ك: معارف قرآن، استاد مصباح يزدي، (انتشارات در راه حق، قم، 1367 ش)، ص 234؛ و ر.ك: پژوهش در اعجاز علمي قرآن، دكتر محمد علي رضايي اصفهاني، انتشارات مبين، رشت، چ 1، 1380، ج 1، ص 134.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_ednref11) «و في السماء رزقكم و ما توعدون» (ذاريات، 22)
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_ednref12) التحقيق في كلمات القرآن الكريم، همان، ج 1، ص 165؛ مفردات راغب، ماده ارض
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_ednref13) ر.ك:الميزان، علامه طباطبايي، نشر اسراء، قم، ج 16، ص 247 و ج 19، ص 327.
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_ednref14) ر.ك: تفسير الجواهر، طنطاوي جوهري، دار الفكر، بيتا، ج 1، ص 46؛ ر.ك: پژوهش در اعجاز قرآن، دكتر محمد علي رضايي اصفهاني، همان، ج 1، ص 126 ـ 142.
[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1851.ASPX#_ednref15)نک: سایت پایگاه مرکز فرهنگ و معارف قرآن.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:38 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
مراد از حشر حيوانات در آیه ی: «و اذا اَلْوُحُوشُ حُشِرَتْ» چيست؟ آيا حيوانات نيز حشر و سؤال و جواب دارند؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
حشر در لغت و اصطلاح:
حشر در لغت به معناى جمع كردن و در اصطلاح، به معناى جمع آورى نمودن خلايق در قيامت توسط خداوند متعال،- جهت محاسبه و سؤال و جواب از آنان- است.
رستاخيز حيوانات:
در اين مسئله به طور كلى دو نظر مطرح گرديده است. 1. آن كه رستاخيز براى حيوانات نیست و حشر هر حيوانى مرگ آن است؛ زيرا كه حيوانات مكلّف نيستند. در حالى كه حساب و سؤال و جواب مخصوص مكلّفان است. 2. در مقابل، عدهاى قايل اند براى حيوانات نيز همانند انسانها رستاخيز است و در قيامت محشور مىشوند، چون همهى حيوانات صاحب شعورند و نسبت به درك و شعورشان مورد بازخواست قرار مىگيرند.
شعور و علم حيوانات:
علاوه بر آيات و روايات زيادى كه دلالت بر شعور و علم حيوانات مىكنند، تجارب و علم روز انسانى نيز مؤيد اين ادعاست. از جملهى آيات مىتوان به داستان فرار كردن مورچگان از برابر لشگر سليمان و داستان آمدن هُدهُد به منطقهى "سبا در يمن" و آوردن خبرهاى هيجان انگيز براى سليمان و شركت پرندگان در مانور حضرت سليمان و... كه دلالت بر شعورى بالاتر از غريزه براى حيوانات دارد. همچنين رواياتى كه براى بعضى حيوانات، مقاماتى را بيان مىكنند، دلالت بر شعور و درك حيوانات دارد و گرنه اعطاى مقام و منزلت، معنا و مفهومى نخواهد داشت. مانند روايتى از امام سجاد (ع) كه فرمود: «شترى كه هفت سال در صحراى عرفه باشد، از حيوانات بهشتى است». از حيث تجربى و علمى مشاهده مىكنيم كه عموم حيوانات به سود و زيان خود آگاهند، و دوست و دشمن خويش را مىشناسند و از خطر مىگريزند و به منافع خود رو مىآوردند و يا تعليم پذيرى و مستعد بودن براى انجام مأموريتهاى گوناگون، همه حكايت از شعور و دركى بالاتر از غريزه بر حيوانات مىكند. بنابراین، همان گونه كه درك و شعور، ملاك حشر و بازگشت انسان به سوى خداست، ملاك حشر و بازگشت حيوانات هم مىباشد. قايلين به حشر حيوانات به آيه ی شريفهى «وإذا الوُحوشُ حُشِرَتْ» تمسك كردهاند و گفتهاند: مراد از آن، جمع شدن حيوانات در روز قيامت است. اين قول تقويت مىگردد به آيه ی شريفهاى كه مىگويد: «هيچ جنبندهاى در زمين نيست و نه هيچ پرندهاى كه با دو بال خود پرواز مىكند، مگر اين كه آنها هم اُمَّت هايى چون شمايند. ما در اين كتاب، هيچ چيز را فروگذار نكرديم، سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مىگردند». اين آيه حيوانات را به انسان تشبيه مىكند ، «اُمَمٌ أمْثالُكُمْ»، و با توجه به ادامه ی آيه: «ثمَّ الى ربهم يُحشَرون» كه دلالت دارد بر اين كه آنها (حيوانات) بسان انسانها مىميرند و پس از مرگ، دگر باره برانگيخته مىشوند و به سوى پروردگارشان محشور خواهند شد. اين معنا مورد تأييد روايات اسلامى نيز قرار گرفته است. از جمله در روايتى از طرق اهل تسنن از پيامبر اکرم (ص) نقل شده است كه در تفسير اين آيه فرمود: «خداوند تمام اين جنبندگان را در روز قيامت بر مىانگيزاند و قصاص بعضى را از بعضى مىگيرد، حتى قصاص حيوانى كه شاخ نداشته و ديگرى بى جهت به او شاخ زده است از او خواهد گرفت».
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
معناى لغوى و اصطلاحى:
حشر در لغت به معناى جمع كردن[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn1) است و در آيهى «ذلك حشرٌ علينا يسيرٌ»،[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn2) آن، جمع كردنى است كه بر ما آسان است. به همان معنا به كار رفته است. و در اصطلاح شرع، عبارت است از: جمع آورى خداوند خلايق را در قيامت، جهت محاسبه و سؤال و جواب. «از خدا بترسيد و بدانيد كه (روزگارى) به حضور او گرد مىآييد».[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn3) و وُحُوش جمع "وحش" به معناى حيوانات وحشى در مقابل اهلى است.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn4) و حيواناتى كه با انسان اُنس ندارند وحشى خوانده مىشوند.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn5)
رستاخيز حيوانات:
اين موضوع از مسائل اختلافى متكلمان و مفسران است. بعضى معتقدند كه چون حساب و سؤال و جواب، خاص مكلّفان است و چون حيوانات مكلّف نيستند، پس رستاخيزى براى حيوانات نیست. و حشر هر حيوانى، مرگ آن است. غير از جن و انس كه به قيامت موكول مىگردد. و در مقابل، اكثر دانشمندان قايل اند كه همهى حيوانات داراى شعورند و در قيامت محشور مىشوند و به نسبت درك و شعورشان مورد بازخواست قرار مىگيرند.
شعور و علم حيوانات:
آيات و روايات زيادى وجود دارد كه دلالت بر شعور و علم حيوانات مىكند. ضمن آن كه تجارب و علم روز انسانى نيز مؤيد همين ادعاست. از ميان آيات قرآن كريم مىتوان به داستان فرار كردن مورچگان از برابر لشگر سليمان،[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn6) داستان آمدن هدهد به منطقه "سبا در يمن" و آوردن خبرهاى هيجان انگيز براى سليمان،[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn7) شركت پرندگان در مانور حضرت سليمان[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn8) و حرف زدن پرندگان با يكديگر و افتخار سليمان به اين كه خداوند زبان پرندگان را به او آموخته است.[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn9) اشاره كرد كه همگى دلالت بر شعورى بالاتر از غريزه براى حيوانات دارند،. يا اين كه قرآن مىگويد: «همهى موجودات، تسبيح گوى خدايند ولى شما نمىفهميد».[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn10) از نظر علامه طباطبائى، اين آيه بهترين دليل است بر اين كه منظور از تسبيح موجودات، تسبيح ناشى از علم، و به زبان قال است، چون اگر مُراد زبان حال موجودات و دلالت آنها بر وجود صانع بود، ديگر معنا نداشت بفرمايد: شما تسبيح آنها را نمىفهميد.[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn11) در برخى روايات، براى بعضى حيوانات مقاماتى بيان شده، مثل شترى كه سه بار به مكه رفته باشد، اهل بهشت است.[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn12) و يا امام سجّاد (ع) فرمود: «شترى كه هفت سال در صحراى عرفه باشد، از حيوانات بهشتى است».[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn13) اين گونه روايات نيز دلالت بر شعور و درك حيوانات دارد و گرنه اعطاى مقام و منزلت براى آنان معنا و مفهومى نخواهد داشت و از حيث تجربى و علمى مشاهده مىكنيم كه عموم حيوانات به سود و زيان خود آگاهند، و دوست و دشمن خويش را مىشناسند، و از خطر مىگريزند و به منافع خود روى مىآورند و يا تعليمپذير و مستعد براى انجام مأموريتهاى گوناگون اند.
حشر حيوانات و شباهتش با حشر انسان:
از آيات و روايات به روشنى استفاده مىشود كه حيوانات نيز همانند انسان چون داراى درك و شعوراند، اگرچه در مرتبهى پايينتر و به اندازهى خود، پس به همين ملاك كه ملاك حشر و بازگشت انسان به سوى خداست، آنها نيز داراى حشر و بازگشتشان به سوى خداست. از جمله آياتى كه مورد تمسك واقع شده، همين آيهى شريفه ی «و اذا الوحوش حُشِرت»[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn14) است كه گفتهاند: مُراد از آن، جمع شدن حيوانات در روز قيامت است. اگرچه بعضى گفتهاند: اين آيه، راجع به مقدمات قيامت و ابتداى فناى عالم است،[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn15) ولى بسيارى از مفسران با توجه به آيهى شريفهاى كه مىگويد: «هيچ جنبندهاى در زمين نيست و نه هيچ پرندهاى كه با دو بال خود پرواز مىكند، مگر اين كه آنها هم اُمّت هايى چون شمايند. ما در اين كتاب، هيچ چيز را فروگذار نكرديم، سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مىگردند».[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn16)، قول حشر حيوانات در قيامت را تقويت مىكنند. گرچه در همين آيه در مورد تشبيه حيوانات به انسان، (أُممٌ أمثالُكمُ)، برخى بر اين باورند كه منظور اين است كه آنان (حيوانات) بسان شما آفريدهى خداى يكتا هستند و هر كدامشان نشان و دليل بر قدرت و عظمت و علم و حكمت آفريدگار خويشاند.[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn17) به باور برخى ديگر، منظور اين است كه آنها نيز بسان شما انسانها در موضوع تغذيه، پوشش، خواب و بيدارى و راهيابى به چگونه زيستن، نيازمند تدبيرگرى فرزانهاند تا خطوط زندگى شايسته و بايسته را براى آنان ترسيم نمايد.[18] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn18) عدّهى بسيارى با توجه به ادامهى آيه، «ثم الى ربهم يُحشرون»، مىگويند: منظور اين است كه آنها (حيوانات) بسان شما مىميرند و پس از مرگ دگر باره برانگيخته مىشوند و به سوى پروردگارشان محشور خواهند شد.[19] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn19) همين معنا مورد تأييد روايات اسلامى نيز قرار گرفته است. از جمله از ابوذر نقل شده كه مىگويد: "ما خدمت پيامبر اكرم (ص) بوديم كه در پيش روى ما دو بز به يكديگر شاخ زدند، پيغمبر (ص) فرمود: مىدانيد چرا اينها به يكديگر شاخ زدند؟ حاضران عرض كردند: نه، پيامبر (ص) فرمود: "ولى خدا مىداند چرا، و به زودى در ميان آنها داورى خواهد كرد".[20] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn20) و در روايتى از طرق اهل تسنن از پيامبر (ص) نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود: "خداوند تمام اين جنبندگان را روز قيامت بر مىانگيزاند و قصاص بعضى را از بعضى مىگيرد، حتى قصاص حيوانى كه شاخ نداشته و ديگرى بى جهت به او شاخ زده است از او خواهد گرفت.[21] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn21) و[22] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_edn22)
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref1) قرشى، سيد على اكبر، قاموس قرآن، ج 2، ص 145.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref2) ق، 44.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref3) بقره، 203.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref4) قاموس قرآن، ج 7، ص 189.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref5) مفردات راغب، مادهى وحش.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref6) نحل، 18.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref7) نحل، 21.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref8) نحل، 17.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref9) نحل، 16.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref10) اسرى، 44.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref11) علامه طباطبايى، محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه، موسوى همدانى، 2 جلدى، ج 17، ص 609، بنياد علمى و فكرى طباطبائى، 1363.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref12) العروسى الحويزى، تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 715، حديث 68، مؤسسه ی مطبوعاتى اسماعيليان، چ 1373 هش،.
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref13) همان، حديث 70.
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref14) تكوير، 5.
[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref15) مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج 26، ص 173 و 174.
[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref16) انعام، 38.
[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref17) طبرسى، تفسير مجمع البيان، دارالمعرفة، چاپ دوم، 1408 هق، ج 3 و 4، ص 461.
[18] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref18) همان.
[19] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref19) همان.
[20] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref20) همان؛ تفسير نورالثقلين، همان، ج 1، ص 715، حديث 69.
[21] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref21) محمد رشيد رضا، تفسير المنار، همان، ج 7، ص 326.
[22] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1865.ASPX#_ednref22) برای آگاهی بیشتر به بحارالانوار، ج 7، ص 353 تا 377 مراجعه شود.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:39 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
قوامیت مردان بر زنان در خانواده از نگاه قرآن چه توجیحی دارد؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
قوامیت مردان بر زنان در آیه ی 34 سوره ی بقره، "الرجال قوامون علی النساء" به معنای سلطه، زورگویی و اجحاف مردان نسبت به زنان نیست، بلکه همان گونه که لغت شناسان و به تبع آنان بیشتر مفسران گفته اند، واژه ی "قوام" به معنای سرپرستی، کارپردازی و نگهبانی است. از آن جا که خانواده یک واحد کوچک اجتماعی است، طبیعی است که – مانند یک اجتماع بزرگ – رهبری و سرپرستی واحدی را می طلبد. بنابراین، این مسئولیت به جهاتی و به لحاظ خصوصیاتی که در مردان وجود دارد،- نظیر 1. غلبه ی قدرت تفکر مرد بر نیروی عاطفه و احساسات او، 2. داشتن بنیه و نیروی جسمی بیشتر در جهت دفاع از حریم خانواده، 3. تعهد مالی در برابر زن و فرزندان نسبت به پرداخت هزینه های زندگی -، به عهده ی مرد گذاشته شده است.
قرآن کریم، قوامیت را تنها در دایره ی عدالت و رضای خدا مجاز می داند و در پیشگاه خدای متعال، تنها ملاک و معیار برتری تقواست، نه جنسیت. در فرهنگ قرآن قوامیت مرد، کوچک ترین زمینه ای را برای تسلط، استبداد و تعدی باقی نمی گذارد. این توهم که آیه ی فوق زمینه ی تعدی و تسلط مردان بر زنان را باعث می شود، شاید به جهت عدم تبیین معنای قوام در تحقیقات و پژوهش های قرآنی باشد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
قبل از وارد شدن به اصل مسئله (معنای قوامیت)، بیان نکاتی چند برای روشن شدن جایگاه و منزلت زن در دین اسلام ضروری به نظر می رسد.
1. زن به عنوان نیمی از جمعیت دنیا و عضوی فعال در کانون بزرگ جامعه انسانی، همچنین یکی از دورکن پدید آورنده ی بنیان خانواده، در طول تاریخ داوری های گوناگونی را نسبت به خود دیده است. نگاهی گذرا به تاریخ نشان می دهد که زن در بیشتر جوامع از نوعی محرومیت رنج برده است. هرچند در فرهنگ ها و جوامع مختلف، در طول تاریخ این تمایز و اختلاف شدت و ضعف متفاوتی داشته است، ولی استمرار و فراگیری آن غیر قابل انکار است. زنده به گور کردن دختران در جاهلیت عرب، کشته شدن زنان به دست مردان در جامعه ی سومری و یا فروش آنان برای ادای دین،[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn1) نمونه ای از ظلم های بی حد و حصر به زنان است. جفاهایی که در طول قرون و اعصار تا به امروز نسبت به زنان رفته و می رود، چه از ناحیه ی آنانی که معتقد به مرد سالاری و خدا یگانی مرد در خانه بوده اند و چه از ناحیه، جریان های تند و رادیکال که به آزادی مطلق زن می اندیشند، بیان آنها در توان این مختصر نیست، بلکه این نوشته به طور خیلی خلاصه و تنها از باب نمونه در صدد تبیین جایگاه و تجدید حیات زن در اسلام و احقاق حقوق آنان توسط مکتب حیات بخش اسلام است.
2. با طلوع و ظهور مکتب اسلام در سرزمین جزیرة العرب، به مدد تعالیم اسلام و سنت نبوی و اهل بیت (ع) زن دارای جایگاه و منزلت در خور شأن خویش گشت و جایگاه حقیقی خود را باز یافت.
امام خمینی بنیان گذار جمهوری اسلامی در این باره می گوید: اسلام می خواهد که زن و مرد رشد داشته باشند. اسلام زن ها را نجات داده است، از آن چیزهایی که در جاهلیت بود، آن قدری که اسلام به زن خدمت کرده است، خدا می داند به مرد خدمت نکرده است.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn2) اسلام زن ها را در مقابل مردها قرار داده، نسبت به آنها تساوی دارند، البته یک احکام خاص به مرد است که متناسب با مرد است، یک احکام خاص به زن است، مناسب با زن است، این نه این است که اسلام نسبت به زن و مرد فرقی گذاشته است.[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn3)
3. همسانی در آفرینش: قرآن کریم زنان و مردان را دو گروه از انسان ها می شناسد که از گوهر و جان یگانه آفریده شده اند. در آموزه های قرآنی، انسانیت یک نوع است که مرد و زن هر دو به یک اندازه و به گونه ای برابر از آن برخوردارند. قرآن در این باره می فرماید: "خلقکم من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها..."[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn4) شما را از یک نفس آفرید و همسرش را از همان نفس خلق کرد.
"هوالذی خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها...".[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn5) اوست خدایی که شما را از یک نفس آفرید و از همان نفس همسر او را خلق کرد.
4. همچنین، در مهم ترین شاخصه ی انسانی؛ یعنی تعقل و خردورزی، زنان و مردان سهم و بهره ای یکسان و برابر دارند. "قل هو الذی أنشاکم و جعل لکم السمع و الابصار و الأفئده".[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn6) بگو! او کسی است که شما را آفرید و برای شما گوش و چشم و قلب قرار داد.
مفسران و دانشمندان مسلمان "افئده" در آیه ی فوق را به معنای اندیشه که بشر را از دیگر جانوران متمایز می سازد، گرفته اند.[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn7)
5. تبعیض آمیز نبودن حقوق زن و مرد در زندگی زناشویی: در قرآن اقتدار، سلطه و امتیازی که به نفع زن اعتبار شده، همسنگ آن چیزی است که به نفع مرد لحاظ شده است، هرچند ممکن است در پاره ای از مصادیق تفاوت هایی دیده شود، مانند حق نفقه که مرد ملزم به رعایت آن است و حق تبعیت زن در سکونت و...؛ زیرا قرآن می فرماید: "و لهن مثل الذی علیهن...".[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn8) برای زنان حقوقی است، مانند آنچه برایشان است. مفسران از این آیه تساوی حقوق زن و مرد را استنباط کرده اند.[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn9)
واقعیت این است که در قرآن موردی وجود ندارد که در آن به صورت واضح از برتری حقوقی یا فضیلت موهبتی، خارج از دایره ی اراده و اختیار انسان به "درجه" تعبیر شده باشد، بلکه واژه ی "درجه" یا "درجات" به مقام و جایگاه دنیوی یا اخروی ای اشاره دارد که اراده و عمل انسان زاینده آن باشد.[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn10) "لکل درجات مما عملوا".[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn11) برای همه، منزلت هایی است که ناشی از کارهای آنان است.
6. قوام، در نگاه اهل لغت به معنای کارپردازیو محافظت و نگهبانی است. قیام گاهی به معنای محافظت و اصلاح می آید و از همین قبیل است سخن خداوند که می فرماید: "الرجال قوامون علی النساء"،[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn12) مردان قوام بر زنان هستند.[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn13) "قام الرجل علی المرأة صانها و قام بشأنها". قوامیت مرد بر زن؛ یعنی او را حفظ نمود و به امور او پرداخت.[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn14)
مفسران قرآن کریم نیز اکثراً به نقل این دیدگاه مشترک لغت شناسان پرداخته اند و "قوام" در آیه ی "الرجال قوامون علی النساء" را به معنای سرپرست، نگهبان و کارپرداز گرفته اند. از باب نمونه به دو مورد اشاره می شود. "قوام اسم است برای کسی که با جدیت به کاری می پردازد. وقتی گفته می شود، این قیم زن است، مراد کسی است که به کار او می پردازد و به نگه داری او اهتمام می ورزد".[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn15)
"کلمه ی قیم به معنای آن کسی است که مسئول قیام به امر شخص دیگر است و کلمه ی قوام و قیام مبالغه در همین معناست".[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn16)
7. بنابراین، با توجه به جایگاه و منزلت زن در دین اسلام و با توجه به معنایی که برای قوام بیان شد، از آیه ی "الرجال قوامون علی النساء" می توان چنین برداشت کرد که آیه در بیان رهبری و سرپرستی واحد و منظم – در خانواده – با توجه به مشورت ها و مسئولیت های لازم است، نه در صدد تشریع و تجویز استبداد، سلطه و اجحاف نسبت به زنان.[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn17)
از آن جا که خانواده یک واحد کوچک اجتماعی است، طبیعی است که – مانند یک اجتماع بزرگ – رهبری و سرپرستی واحدی را می طلبد. بنابراین، این مسئولیت به جهاتی و به لحاظ خصوصیاتی که در مردان وجود دارد، نظیر غلبه ی قدرت تفکر مرد بر نیروی عاطفه و احساسات وی، داشتن بنیه و نیروی جسمی بیشتر در جهت دفاع از حریم خانواده و تعهد مالی در برابر زن و فرزندان نسبت به پرداخت هزینه های زندگی، به عهده ی مرد گذاشته شده است.
البته ممکن است زنانی در زمینه های ذکر شده بر مردان امتیاز داشته باشند، ولی قوانین به موارد جزئی نظر ندارد، بلکه نوع و کلیت را در نظر می گیرد و بدون شک از نظر کلی مردان نسبت به زنان برای سرپرستی خانواده آمادگی بیشتری دارند.
از پیامبر گرامی اسلام (ص) درباره ی برتری مردان بر زنان سؤال شد، آن حضرت فرمود: "کفضل الماء علی الارض، فبالماء تحیی الارض و بالرجال تحیی النساء"، ثم تلاهذه الآیة "الرجال قوامون علی النساء".[18] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn18) فضیلت مرد بر زن مثل فضیلت آب نسبت به زمین است، با آب زمین زنده می شود و با مردان زندگی زنان به نشاط و شادابی و زایندگی می رسد. آن گاه پیامبر آیه ی "الرجال قوامون علی النساء" را تلاوت فرمود. امام صادق (ع) در این باره می فرماید: "من سعادة الرجل ان یکون القیم علی عیاله"[19] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn19) و قوامیت بر خانواده نشانه سعادت مرد است.
طبق این دو روایت اگر مسئولیت قوامیت به دوستی در محیط خانواده انجام پذیرد، موجب نشاط، طراوت و سلامت زندگی است.
8. در مسئله ی قوامیت مردان بر زنان دو نگاه متفاوت وجود دارد:
الف- نگاهی که معتقد است قیومیت مردان بر زنان در حوزه و محدوده ی منزل به خاطر مزایایی است که در مردان از حیث جنسیت وجود دارد؛ یعنی برای این که زندگی به نحو احسن اداره شود لازم است که هر یک از زن و مرد به لحاظ استعدادی که دارند وظیفه ی خاصی را بر دوش بکشند و در واقع از این جهت شوهر بر همسر قیومیت داردو در نظام خانواده سرپرستى از آن مردان است.[20] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn20)
به هر حال خداوند مردم را با استعدادهای مختلف و شرایط گوناگون آفرید و اگر همه ی مردم در یک سطح از استعداد و قدرت می بودند نظام هستی متلاشی می شد؛ زیرا کارهای دنیا گوناگون است و کارهای گوناگون استعدادهای مختلف را طلب می کند، لذا تفاوت باید وجود داشته باشد. اختلاف بین زن و مرد به همین جهت است. البته این تفاوت معیار فضیلت و برتری هیچ قشری بر دیگری نیست. وقتی زن در مقابل مرد و مرد در مقابل زن به عنوان دو صنف مطرح است هرگز مرد قیم زن نیست و زن هم تحت سلطه ی مرد نیست. بنابراین، آنچه مورد تفاوت است مایه ی امتیاز نیست و آنچه که مورد امتیاز است، مایه ی تفاوت نیست. پس طبق این نگاه آیه ی 34 سوره ی نساء، در بیان یک وظیفه ای است که قرآن به عهده ی مردان گذاشته است نه در مقام بیان معیار و ملاک برتری و فضیلت.[21] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn21)
ب- نگاه دیگر در این موضوع آن است که صنف مردان بر صنف زنان قیومیت دارند، و این قیومیت منحصر به شوهر نسبت به همسر نیست، بلکه حکمی است که صادر شده برای نوع مردان بر نوع زنان، البته در جهات عمومی که عامه ی مردان در آن جهات بر نوع زنان قیومیت دارند، مانند حکومت و قضاوت که حیات جامعه بستگی به آنها دارد. قوام این دو مسئولیت بر نیروی تعقل است که در مردان بالطبع بیشتر و قوی تر است تا در زنان.[22] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_edn22) البته طبق این نگاه، قوام بودن مردان بر زنان به معنای سلب آزادی زن و سلب استقلال او در حفظ حقوق فردی و اجتماعی نیست.
9. نتیجه این که درباره ی قوامیت مردان باید گفت: این قوامیت ، گونه ای از گونه های سازماندهی زندگی زناشویی است که مرد را متصدی شؤون زن کرده است. از طریق مسئولیت مالی وی بر خانواده و از خلال پاره ای از ویژگی های درونی که مرد را از زن در سطحی متمایز می دارد که قدرت وی را در رویارویی با موقعیت ها بیشتر می کند. سپردن این وظیفه و مسئولیت به مردان نه دلیلی است بر برتری و فضیلت انسانی آنان و نه سبب امتیاز اخروی آنان است؛ چراکه اسلام در مسیر تکامل هیچ تفاوتی میان زن و مرد قایل نیست و پیمودن مسیر تکامل و رسیدن به مقام قرب الاهی، با تعقل، تقوا و عمل صالح امکان پذیر است و تنها ملاک و معیار و برتری در پیش گاه خدای متعال تقواست نه جنسیت.
بنابراین، در فرهنگ قرآن قوامیت مرد کوچک ترین زمینه ای را برای تسلط، استبداد و تعدی باقی نمی گذارد. این توهم که آیه ی فوق زمینه تعدی و سلطه مردان بر زنان را باعث می شود، شاید به جهت عدم تبیین معنای قوام در تحقیقات و پژوهش های قرآنی باشد.
برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به نمایه های:
1. وظایف زنان در برابر مردان، سؤال 850 (سایت: ۹۲۵ (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/925.ASPX)).
2. عدم برتری مرد بر زن، سؤال 531 (سایت: ۵۷۹ (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/579.ASPX)).
3. محدودیت زنان، سؤال 416 (سایت: ۴۳۵ (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/435.ASPX)).
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref1) پژوهش های قرآنی، ش 25 – 26، بهار و تابستان 1380، به نقل از المرأة فی التاریخ و الشریعة، احمد حمرانی ، ص 20.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref2)صحیفه ی نور، ج 3، ص 82.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref3)همان، ج 4، ص 60.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref4)زمر، 6.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref5)اعراف، 189.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref6)ملک، 23.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref7)ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ی ابن خلدون، ج 2، ص 860.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref8)بقره، 228.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref9) علامه در تفسیر المیزان می فرماید: آنچه عدالت اجتماعى اقتضا دارد و معناى تساوى را تفسير مىكند اين است كه در اجتماع ، هر صاحب حقى به حق خود برسد ، و هر كس به قدر وسعش پيش برود، نه بيش از آن، پس تساوى بين افراد و بين طبقات تنها براى همين است كه هر صاحب حقى، به حق خاص خود برسد، بدون اين كه حقى مزاحم حق ديگرى شود، و يا به انگيزه ی دشمنى و يا تحكم و زورگوئى يا هر انگيزه ديگر به كلى مهمل و نا معلوم گذاشته شود، و يا صريحا باطل شود، و اين همان است كه جمله ی: و لهن مثل الذى عليهن بالمعروف و للرجال عليهن درجة ... ، به آن بيانى كه گذشت، به آن اشاره مىكند، چون جمله ی نامبرده در عين اين كه اختلاف طبيعى بين زنان و مردان را مىپذيرد، به تساوى حقوق آن دو نيز تصريح مىكند.(ترجمه ی الميزان، ج 2، ص 415 )؛ برای اطلاع از دیدگاه های مفسران اهل سنت نگاه کنید به: ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 506؛ رشید رضا، تفسیر المنار، ج 2، ص 268 – 297.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref10)پژوهش های قرآنی، ش 25-26، سال 1380، ص 153.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref11)انعام، 132.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref12)نساء، 34.
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref13)ابن منظور، لسان العرب، ج 11، واژه ی قوم.
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref14)سعید الخواری، اقرب الموارد، واژه ی قوم.
[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref15)فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 10، ص 88.
[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref16)طباطبائی، محمد حسین، المیزان، (ترجمه فارسی)، ج 4، ص 542.
[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref17)تفسیر نمونه، ج 3، ص 411- 416.
[18] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref18)کاشانی، فیض، تفسیر صافی، ج 1، ص 448.
[19] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref19)وسائل الشیعة، ج 15، ص 251.
[20] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref20) تفسير نمونه، ج 3، ص 370- 371.
[21] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref21)جوادی آملی، عبدالله، زن در آئینه ی جلال و جمال، ص 364 – 369.
[22] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1881.ASPX#_ednref22)طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان، ج 4، ذیل آیه ی 34 سوره ی نساء، ص 343 – 347.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:40 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
چرا آمار زنانی که در قرآن و احادیث از آنها به نیکی یاد شده بسیار کمتر از مردان است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
در نگاه اسلام، زن و مرد باید هدف مشترکی – که همان رسیدن به اوج قله ی کمال انسانی است- را دنبال کنند و به منظور دست یابی به این هدف، هر دو به یک میزان توانمند می باشند و تفاوت جنسیت ها که لازمه ی خلقت است، نه نقشی در ایجاد یا افزایش این استعداد و توانمندی دارد و نه نقشی در ارزش گذاری دینی پس نه کمال زن در این است که جایگاهی مثل جایگاه مرد داشته باشد و نه بر مردان رواست که بر جنسیت مردانه خود ببالند.
از نظر مکتب اسلام:
1. زن، مظهر و نماد جمال و ظرافت و سکونت است.
2. زن، مایه ی آرامش مرد و مرد، تکیه گاه و مسئول و سرپرست زن است.
3. تقرب به خدا، بهره مندی از نتیجه ی عمل صالح، پا نهادن در مسیر سلوک در گرو جنسیتی خاص نیست.
4. تفاوت های زن و مرد در احکام، نه از روی ظلم و مردسالاری که برخاسته از مسئولیت بیشتر مرد و وظیفه ی فزون تر او در قبال خانواده و جامعه است.
از این رو اگر بپذیریم که آمار زنان در قرآن و احادیث- کمتر است و کمتر از داستان و قصه ی زندگی آنان سخن رفته است این نه بدان جهت است که مردان نسبت به زنان برتری و فضیلت دارند بلکه بدان خاطر است که زن به جهت شرایط جسمی و مسئولیتی که در منزل و خانواده دارد کمتر در جامعه حضور فیزیکی دارد.
شاهد گفتار ما داستان مربوط به بلقیس، حاکم یمن بوده است که به صورت نسبتا مفصل در قرآن آمده است.[i] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn1)
علاوه بر این که توجه به تعبیرات متون دینی در باره ی زنان نمونه ضروری به نظر می رسد. تعبیراتی که در باره ی آسیه، مریم ، حضرت خدیجه و فاطمه (س) و... در روایات و قرآن آمده در شأن کدامیک از مردان غیر از معصوم آمده است!.
آسیه با این که معصوم نبود بعنوان الگوی بشریت (چه زن و چه مرد) معرفی شده است و...، یعنی، نباید فقط به کمیت بیانات و گفته ها توجه داشت و کیفیت و نوع گفتار را نادیده گرفت.
[i] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref1) نک: تفسير نمونه، ج15، ص: 444 به بعد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
اگر چشم ها را بر واقعیت نبندیم و پدیده ها را آن چنان که هست ببینیم و نه آن چنان که خود می پسندیم، آن گاه نظر کرده و نظر دهیم، می یابیم که نه کمال زن در این است که جایگاهی مثل جایگاه مرد داشته باشد و نه بر مردان رواست که بر جنسیت مردانه ی خود ببالند.
واقعیت آن است که پیکره ی خلقت انسانی از دو نیمه ی مستقل، اما هماهنگ آفریده شده است (مرد و زن).
آنچه به مردان و زنان برتری می دهد تکاپو در جهت تحقق انسانیت است؛ یعنی تبدیل استعداد به سرمایه در حال گردش. و از دریچه ی وحی و خرد اسلامی ـ قرآنی، تفاوتی بین جنسیت زن و مرد نیست، مگر آن مقداری که لازمه ی نظم و نظام به هم پیوسته آفرینش است.
لازم است از درون مایه های اندیشه دینی؛ یعنی قرآن و سنت اصیل پیامبر و اهل بیت (ع) بیشتر بهره گیریم.
گونه ها و ابعاد منزلت زن
منزلت و جایگاه زن در اسلام را می توان از سه بعد بررسی کرد:
الف- عنوان و شخصیت انسانی
1. زن، نماد و مظهر ظرافت، جمال و سکونت است. هر موجودی مظهر نامی از نام های الاهی است؛ زیرا خلقت که از اوصاف فعلی خداست (و نه از اوصاف ذاتی او) عبارت است از: تجلی خالق در چهره ی مخلوق های گوناگون. چنان که حضرت علی (ع) فرموده است: «همه حمدها مخصوص خدایی است که خود را از طریق آفریده ها به مخلوقاتش نمایاند»[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn1) و [2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn2)
از نگاه قرآنی، راز آفرینش زن و تأسیس نهاد خانواده و پیوند زناشویی چیزی فراتر از گرایش های غریزی و کامیابی های موقت است.
«و از نشانه های خدا این است که از جنس خودتان، همسرانی برای شما آفرید تا به واسطه ی آنها آرام گیرید و میان شما دوستی و رحمت قرار داد. بی تردید در این خلقت و دوستی (مودت) نشانه ها و آیاتی است برای آنان که می اندیشند».[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn3)
2. تمامی امتیازهای نژادی، جنسیتی و ... پوچ است و «ارجمندترین موجودات نزد خدا، باتقواترین آنهاست».[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn4)
3. دعوت همه ی پیامبران (علیهم السلام)، و خطاب همه ی کتاب های آسمانی فقط به جنس بشر است و جملگی ندا می دهند که: « هر که از من تبعیت کند از من است».[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn5)
4. جایگاه زن در آفرینش آن جاست که مرزی برای پیروزی ها، داشتن ها و رسیدن ها ندارد. «ای انسان! تردیدی نداشته باش که تو هرچند با سختی به سوی پروردگارت در تلاشی و نهایت او را ملاقات خواهی کرد».[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn6) «هر کس در گرو کسب و کار خود است».[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn7) «برای هر آنچه که تلاش کنی، مالکش می شوی و انسان بهره مند، به زودی نتیجه سعی و تلاش خود را می بیند».[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn8)
5. هر که بنده ی خدا باشد به او نزدیک است، چه مرد باشد چه زن.
«هرگاه بندگانم از تو می پرسند که خدا کجاست؟ بگو نزدیک است. من نزدیکم و اجابت می کنم خواست دعا کنندگان را».[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn9)
6. رسیدن به زندگی و حیات طیب (پاک و دلپذیر) دو شرط دارد: عمل صالح و ایمان به خدا (خواه مرد خواه زن).
«هر کس کار شایسته کند ـ چه زن باشد چه مرد ـ ولی مؤمن باشد و قطعاً او را با بهره مندی از زندگانی پاکیزه ای حیات می بخشیم و جزایی فراتر از عملش به او می دهیم».[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn10)
7. هر آن که پا روی حقایق گذارد، به لعنت الاهی دچار می شود.
«کسانی که کافر شدند و در حالی از این جهان رفتند که در کفرشان باقی بودند، لعنت خدا و ملائکه و همه ی مردم شاملشان می شود».[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn11)
آنچه از این آیات به دست می آید؛ طرف خطاب خداوند انسان است. آدمی، در گرو ایمان و عقیده و عمل خود بوده و "هر چه بکارد همان بدرود" چه مرد باشد چه زن، و زن در نگاه وحی، در موضع شخصیت "انسان" است و جنسیت، تأثیری در خطوط اصلی تکالیف و شخصیت انسان ها ندارد.
اینک به تحلیل بعد دیگری از جایگاه و مکانت زن در مکتب اسلام می پردازیم:
ب- زن در نردبان عرفان و آسمان معرفت
1. نه خدا، ویژه مردان است و نه معرفت، گوهری است که دست زن را نامحرم دانسته و از عرضه شدن به اینان طفره می رود. ترقیات معنوی تابع این فرمول اند: معرفت، محبت، اطاعت، قرب.
حال، فرقی نمی کند که چه کسی و چه مقدار در طلب معرفت و علم و حکمت گام نهد، مهم آن است که هدایت را قدر بدانیم و آن گاه است که شامل این وعده ی الاهی می شویم:
«آنان که در راه ما جهاد نمایند، به شاهراه های قرب به خدا می رسند». در این وادی، بسیاری پا نهادند: مرد و زن. و قرآن کریم دو اسوه ی خوب و دو اسوه ی عبرت را یاد می نماید:
«خداوند برای کسانی که ایمان آوردند، نمونه ای را ـ به عنوان مثال ـ یاد می کند: "همسر فرعون" را. او که (از کفر و کردار فرعون ناراضی بود و) دعا کرد: پروردگارا برای من در نزد خودت خانه ای در بهشت قرار بده و مرا از فرعون و کردارش نجات بخش و مرا از دست مردم ستمگر برهان».[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn12)
و اسوه ی خوب دیگر حضرت مریم (ع) است که در سوره ی تحریم آیه ی 12 از ایشان توصیف فرموده است: "...و ما از روح خود در او دمیدیم و او کلمات پروردگار خود و کتابهایش را تصدیق کرد و او از فرمانبرداران بود".
همچنان که نمونه ی مردم بد را با نقل واقعیت دو زن بد (همسر حضرت نوح و حضرت لوط) بیان می نماید.[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn13) در این آیات، این زنان خوب و بد، برای همگان مثال آورده شده و نه فقط برای زن ها!
2. سرمایه ی مهم راه سلوک، "قلب" و "دل شکستگی" است و زنان سرمایه دارتر از مردان هستند: "راه های ترقی و تعالی انسان متفاوت است. یکی راه فکر و دیگری راه ذکر، زنان در راه ذکر و مناجات که راه دل است و راه عاطفه و شور و علاقه و محبت؛ اگر موفق تر از مردها نباشند یقیناً همتای مردها هستند".[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn14)
3. رسول اکرم (ص) فرمودند: «بهترین علم توحید و بهترین عبادت استغفار است».[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn15) واضح است که در دسترسی به این گونه علوم نیز بین زن و مرد امتیازی وجود ندارد.
4. اگر تقوا داشته باشیم به معنویت می رسیم و تقوا نیز در انحصار گروهی خاص نیست.
«کسی که تقوا و صبر را مراعات نماید ]به هدف می رسد[ و خدا پاداش نیکوکاران را ضایع نمی کند».[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn16)
و اما هر کسی که از روزی که همگان در مقابل دادگاه محاسبه الاهی و از رو در رو شدن با خدا، هراس داشته باشد و نفس خود را از هوس بازدارد، پس ]بداند که بی تردید[ جایگاه او بهشت است».[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn17)
خلاصه: وجود نمونه ای متعدد از زنان عارفه در هر عصر و مکان، خود بهترین شاهد بر باز بودن راه سلوک و عرفان فرا روی زنان است.
ج- جایگاه زن در احکام و قوانین الاهی
به نظر می رسد آنچه موجب ایجاد سؤال و تردید در خصوص جایگاه زن در مکتب اسلام شده، وجود پاره ای احکام در مورد زنان است که با ملاحظه ی کلی ساختار احکام و نقش جنسیت در آنها، می توان اشکال را برطرف نمود.
احکام اسلامی ـ با نگاه جنسیتی ـ چند دسته اند:
1. احکام مشترک: مثل روزه، نماز، حج و ...
2. احکام ویژه ی زنان: مثل مسائل عادات ماهیانه
3. احکامی که به نظر تبعیض آمیزند: مثل ارث زن، دیه زن و ...
به طور کلی علت وجود احکام ویژه و احکام دوگانه (ظاهراً تبعیضی) چند چیز است:
1. مرد، مسئول مخارج خانواده است و بایستی امکانات مالی بیشتری در اختیار او قرار گیرد. (از اینرو حق ارث او ـ البته فقط در مواردی ـ بیش از زن است).[18] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn18)
2. آن جا که در برخی روایات، از زن مذمت شده، زن با عنوان زن پرستی است نه زن به عنوان نوعی از بشر. (به عنوان نمونه: «زن عقرب است، اما نیش آن شیرین است».[19] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn19)
3. و نیز در بخشی از احادیث (به ویژه در نهج البلاغه) آن جا که به نکوهش زن پرداخته شده، زنان زمان حضرت امیر (ع) که در جنگ جمل (به فرماندهی عایشه) شرکت داشته مورد نظر بوده اند (خاص آن زمان و مکان).[20] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn20)
4. در مواردی که برخی احکام مثل: جهاد ابتدائی، قضاوت و ... از زنان برداشته شده، نه آن که از حقی محروم شده اند که این لطفی است از خدا تا زیر بار مسئولیتی سنگین که منافات با روحیه ی آرام و لطیف شان دارد نباشند.
حضرت امیرالمؤمنین (ع) می فرمایند: «زن، چونان گلی خوشبو و لطیف است نه بسان قهرمانی خشن و ضمخت».[21] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn21)
5. برخی احکام مانند زودتر به سن بلوغ رسیدن دختران از پسران و ... از آن روست که زن زودتر در پوشش تربیت قرار گیرد و جهت پروراندن نسلی به گستره ی تاریخ، آماه تر باشد. به ویژه که سن ازدواج دختران زودتر از پسران است.
6. برخی محدودیت ها و ممنوعیت ها از آن روست که حریم و مرزی نهاده شود تا جلوی مفاسد و خطرات احتمالی ـ که در جای خود بسیار مهم و لازم به پیشگیری اند ـ گرفته شود. مثلاً: به زنان دستور داده شده: خوب حرف بزنید اما صدا را نازک نکنید، «تا آن که در قلبش مرض و شیطنت است به شما طمع نوزد».[22] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn22)
7. همچنان که نقص و شر، نسبی اند، ترجیح و تقدیم مرد و زن نیز نسبی است. از این رو هرگاه محدودیت یا مذمتی در مورد زن می بینید، آن را نسبی بدانید. در اسلام، موارد متعددی است که به زن امتیازاتی داده شده از جمله:
حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند: «اگر مشغول نماز مستحبی هستی و پدرت تو را خواند، نماز را قطع نکن، ولی اگر مادرت تو را خواند نماز را قطع نما».[23] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn23)
دستور صریح و روشن قرآن این است که: «با زنان ـ به ویژه ـ با رفتاری نیکو معاشرت نمایید».[24] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn24)،[25] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn25)
با توجه به اصل خلقت انسانی که از این جهت فرقی بین این دو گوهر موجود-زن و مرد- نیست و با توجه به این که در منابع اسلامی از هر دو شخصیت سخن گفته شده و تمجید شده است و تفاوت های زن و مرد برخاسته از مسئولیت بیشتر مرد و وظیفه ی فزون تر او در قبال خانواده و جامعه است، اگر بپذیریم که آمار زنان در قرآن و احادیث- کمتر است و کمتر از داستان و قصه ی زندگی آنان سخن رفته است این نه بدان جهت است که مردان نسبت به زنان برتری و فضیلت دارند بلکه بدان خاطر است که زن به جهت شرایط جسمی و مسئولیتی که در منزل و خانواده دارد کمتر در جامعه حضور فیزیکی دارد.
شاهد گفتار ما داستان مربوط به بلقیس، حاکم یمن بوده است که به صورت نسبتا مفصل در قرآن آمده است.[26] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_edn26)
علاوه بر این که توجه به تعبیرات متون دینی در باره ی زنان نمونه ضروری به نظر می رسد. تعبیراتی که در باره ی آسیه، مریم ، حضرت خدیجه و فاطمه (س) و... در روایات و قرآن آمده در شأن کدامیک از مردان غیر از معصوم آمده است!.
آسیه با این که معصوم نبود بعنوان الگوی بشریت (چه زن و چه مرد) معرفی شده است و...، یعنی، نباید فقط به کمیت بیانات و گفته ها توجه داشت و کیفیت و نوع گفتار را نادیده گرفت.
جهت آگاهی بیشتر رجوع کنید به:
نظام حقوق زن در اسلام، مطهری، مرتضی.
زن در آیینه ی جمال و جلال، جوادی آملی، عبدالله.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref1) «الحمدلله المتجلی لخلقه بخلقه»،نهج البلاغه، خطبه 108.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref2) جوادی آملی، عبدالله، زن در آیینه ی جمال و جلال، ص 21، نشر اسراء، چاپ اول.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref3) «و من آیاته أن خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة ان فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون»، روم، 21.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref4) حجرات، 13.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref5) «فمن تبعنی فأنه منی»، ابراهیم، 26.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref6) انشقاق، 6
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref7) طور، 21
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref8) نجم، 39
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref9) بقره، 186
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref10) « من عمل صالحاً من ذکر و انثی و هو مؤمن فلنحیینه حياة طيبة...» نحل، 97.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref11) «ان الذین کفروا و ما توا و هم کفار اولئک علیهم لعنة الله والملائکة والناس أجمعین»، بقره، 161.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref12) «وضرب الله مثلاً للذين آمنوا إمراة فرعون إذ قالت رب ابن لی عندک بيتاً فی الجنة و نجنی من فرعون و عمله و نجنی من القوم الظالمين»،تحریم، 11.
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref13) «ضرب الله مثلاً للذین کفروا امراة نوح و امراة لوط...»تحریم، 10.
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref14) جوادی آملی، عبدالله، زن در آیینه ی جمال و جلال، ص 197.
[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref15) «خير العلم التوحيد و خير العبادة الأستغفار»، اصول کافی، کلینی، ج 2، ص 517.
[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref16)یوسف، 90
[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref17) نازعات، 40 و 41
[18] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref18) برای آگاهی بیشتر از این که چرا ارث یا دیه زن نصف ارث یا دیه مرد است، رجوع شود به نمایه های:تفاوت ارث زن و مرد در فقه اسلامى، سؤال 116 (سایت: )؛ تفاوت دیه زن و مرد در فقه اسلامی، سؤال 117 (سایت: )؛ موارد تساوی ارث زن و مرد، سؤال 536 (سایت: ۵۸۵ (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/585.ASPX))؛ عدم برتری مرد بر زن، سؤال 531 (سایت: ۵۷۹ (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/579.ASPX)).
[19] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref19) نهج البلاغه، کلمات قصار، رقم 61.
[20] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref20) مثلاً: نهج البلاغه، خطبه 80، «ان النساء النواقص الایمان...».
[21] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref21) «فان المراة ريحانة و ليست بقهرمانة»، نهج البلاغه، نامه 31.
[22] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref22) احزاب، 32
[23] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref23) جامع احادیث الشیعه، ج 21، ص 429-428.
[24] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref24) «و عاشر و هن بالمعروف»، نساء، 19.
[25] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref25) اقتباس از جواب شماره 265.
[26] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1910.ASPX#_ednref26) نک: تفسير نمونه، ج15، ص: 444 به بعد.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:41 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
در داستان حضرت موسى با حضرت خضر است كه حضرت خضر مسائلى را مىداند كه حضرت موسى از آنها مطلع نيست در صورتى كه موسى (ع) پيامبر اولوالعزم است و حضرت خضر نه!
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
این سؤال، پاسخ اجمالی ندارد. گزینه پاسخ تفصیلی را بزنید.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
گرچه حضرت موسى (ع) از پيامبران اولوالعزم و پيشگامان رسالت بود، ولى تعليم برخى نكات توسط خضر (ع) به ايشان و... نقصانِ مقام علمى آن پيامبر بزرگ محسوب نمی شو؛، زيرا:
1. در اوّلين لحظات ملاقات آنها با يكديگر، خضر (ع) در جوابِ سلام حضرت موسى (ع) مىگويد: "السلام عليك يا عالم بنى اسرائيل".[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1879.ASPX#_edn1) بدين گونه به مقام علمى ايشان اذعان و تصريح مىنمايد.
2. بر اساس برخى روايات، از جمله حديثى از حضرت امام صادق (ع): حضرت موسى (ع) چنين مىپنداشت كه تمامى علوم و دانستهها در الواحِ آسمانى كه بر وى نازل شده، وجود دارد و ايشان از همه داناتر است.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1879.ASPX#_edn2) خداوند متعال، بنابر حكمت و مصلحت خويش اراده نمود، اين تصور را برطرف كند. از اين رو چنین مقدر ساخت که در قالب رویدادی معما گونه، وی را نسبت به صحیح نبودن این گمانه آگاه نماید.
3. حضرت خضر (ع) نسبت به برخى امور آگاهى داشت، اما مجموع علوم ايشان نسبت به علومِ حضرت موسى (ع) كمتر بوده و دانش اين نبى اولوالعزم از خضر (ع) بيشتر است. از اين روست كه حضرت امام صادق (ع)، موسى (ع) را از خضر (ع) اعلم و آگاهتر دانستند.[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1879.ASPX#_edn3)
به ديگر سخن، از مجموع آيات و روايات مربوط به داستان حضرت موسى و خضر (ع) استفاده مىگردد، علومى نزد خضر (ع) وجود داشت (معارف و حقايق مربوط به تكوين و زندگى انسانها و...) كه بر اساس ولايت و رحمت خاص و مطلقهى الاهى نصيب او گرديده بود و اين علوم، دخالتى در مسئله ی رسالت و نبوت حضرت موسى (ع) نداشتهاند و اعتراض موسى (ع) به خضر نيز بر اساس علوم مربوط به ظاهر و شريعت و فروعات دينى بود. از اين روى خداوند متعال بدين وسيله، پيامبر خويش را با برخى علوم غيبى و حقايق پشت پرده آشنا ساخت و به زبان بندهاى از بندگان خود (خضر ) بيان فرمود.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1879.ASPX#_edn4)
4. منشأ علمِ خضر (ع) همان منشأ علمِ حضرت موسى (ع)؛ يعنى تعليماتِ الاهى و ابلاغ از سوى خداست. از اين رو اگر خضر در برخى مصاديق و امور چيزهايى مىداند كه حضرت موسى (ع) از آن مطلع نيست، فضيلتِ مستقلى براى خضر (ع) محسوب نمىشود چه اين كه تمام اين دانشها از سوى خداست.
5. توجه به نكات پيشين، روشنگر اين نكته خواهد بود كه آموزش بعضى اسرار از سوی خضر به موسى (ع) بيش از آن كه نشان فضيلت و برترى خضر (ع) باشد، بيانگر لياقت ذاتى و شايستگى روحى موسى (ع) است تا خداوند او را نسبت به آنچه نمىداند، آگاهى دهد. البته دريافت اين رحمت خاص و فيض ويژه ی إلاهى، نيازمند علل و عوامل (بيرونى و درونى) است، و در خصوص حضرت موسى (ع)، از راه عامل بيرونى، يعنى خضر (ع) تحقق يافت. بدين سبب است كه خضر (ع) تصريح مىدارد كه آنچه من گفتهام، از جانب خود نبوده و ارادهى خدا بوده كه به وسیلهى من، حقايقى را برايت تبيين نمايد.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1879.ASPX#_edn5)
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1879.ASPX#_ednref1) فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 3، ص 251؛ بحارالانوار، ج 13، ص 278 و 286.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1879.ASPX#_ednref2) تفسير صافى، ج 3، ص 252؛ بحارالانوار، ج 13، ص 278 و 286.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1879.ASPX#_ednref3) تفسير صافى، ج 3، ص 252؛ بحارالانوار، ج 13، ص 303 و 309.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1879.ASPX#_ednref4) كهف، 65.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1879.ASPX#_ednref5) تفسير صافى، ج 3، ص 257.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:42 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
نظر علماي شيعه در رابطه با سحر چيست و چگونه مي توان آنرا باطل كرد؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
سحر عملی خارق العاده است که گاهى يك نوع چشمبندى و تردستى است، و گاه تنها جنبه روانى و خيالى و تلقينى دارد. و گاه با استفاده از خواص ناشناخته فيزيكى و شيميايى بعضى از اجسام و عناصر و گاه از طريق كمك گرفتن از شياطين انجام می گیرد. ساحران، افراد منحرف و دنياپرستى هستند كه اساس كارشان بر تحريف حقايق است و در اغلب موارد از توجه بیش از حد عده ای به خرافات و اوهام، سوء استفادۀ کرده و بساط خود را پهن می نمایند. بدیهی است که افزایش سطح آگاهی های مردم، بهترین راه برای مقابله با این گونه امور محسوب می گردد.
در احاديثى که از پيشوايان بزرگ اسلام به ما رسيده است سحر به شدت مذمت و از آن نهی شده است.
فقهاى اسلام به اتفاق می فرمايند ياد گرفتن و انجام اعمال سحر و جادوگرى حرام استمگر این که برای ابطال سحر ساحران چاره ای از یادگیری آن نباشد، حتی گاهى به عنوان واجب كفايى مىبايست عدهاى سحر را بياموزند تا اگر مدعى دروغگويى خواست از اين طريق مردم را اغفال يا گمراه كند سحر و جادوى او را ابطال و دروغ او را فاش سازند.
خواندن آیات و دعاهایی برای از بین بردن سحر، در کتب و روایات توصیه شده است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
سحر از نظر قرآن به دو بخش تقسيم مىشود:
1.آنجا كه مقصود از آن فريفتن و تردستى و شعبده و چشمبندى است و حقيقتى ندارد چنان كه مىخوانيم:" فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى"[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_edn1)؛ ريسمانها و عصاهاى جادوگران زمان موسى در اثر سحر، خيال مىشد كه حركت مىكنند؛ و در آيه ديگر آمده است" فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ"[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_edn2) هنگامى كه ريسمانها را انداختند چشمهاى مردم را سحر كردند و آنها را ارعاب نمودند، از اين آيات روشن مىشود كه سحر داراى حقيقتى نيست كه بتوان در اشياء تصرفى كند و اثرى بگذارد بلكه اين تردستى و چشم بندى ساحران است كه آن چنان جلوه مىدهد.
2.از بعضى از آيات قرآن استفاده مىشود كه بعضى از انواع سحر به راستى اثر مىگذارد مانند آيه فوق كه مىگويد آنها سحرهايى را فرا مىگرفتند كه ميان مرد و همسرش جدايى مىافكند "فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ" يا تعبير ديگرى كه در آيات فوق بود كه آنها چيزهايى را فرا مىگرفتند كه مضر به حالشان بود و نافع نبود "وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ"[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_edn3). ولى آيا تاثير سحر فقط جنبه روانى دارد و يا اين كه اثر جسمانى و خارجى هم ممكن است داشته باشد؟ در آيات بالا اشارهاى به آن نشده، لذا بعضى معتقدند اثر سحر تنها در جنبههاى روانى است[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_edn4) . [5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_edn5)
به هر حال در یک جمع بندی می توان گفت: سحر عملی خارق العاده است كه آثارى از خود در وجود انسان ها به جا مىگذارد و گاهى يك نوع چشمبندى و تردستى است، و گاه تنها جنبه روانى و خيالى و تلقينى دارد، و گاه با استفاده از خواص ناشناختۀ فيزيكى و شيميايى بعضى از اجسام و عناصر و گاه از طريق كمك گرفتن از شياطين انجام می گیرد. البته ساحران، افراد منحرف و دنياپرستى هستند كه اساس كارشان بر تحريف حقايق است.
در عصر ما چون بسيارى از خواص اجسام و عناصر كه در گذشته بر تودۀ مردم، مخفى بود، آشكار شده است، و حتى كتاب هايى در زمينۀ آثار اعجابانگيز موجودات مختلف نوشته شده است، واقعیت قسمت زيادى از سحرهاى ساحران روشن شده و در موارد زیادی این حربه از دست ساحران گرفته شده است. (مثل روشن شدن خواص شمیایی عناصر و یا بعضی خواص نور) اما در هر حال، سحر چيزى نيست كه بتوان وجود آن را انكار كرد و همۀ صورت های آن را به خرافات نسبت داد، بعضی از صورت های آن هم اکنون رواج دارد و هنوز واقعیت آن شناخته نشده است مثل کارهایی که مرتاضان هندی انجام می دهند.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_edn6)
از نظر اسلام در بسیاری از موارد،سحر باعث گمراه ساختن مردم و تحریف حقایق و متزلزل ساختن پایه های اعتقادات افراد ساده ذهن می شود. در احاديثى که از پيشوايان بزرگ اسلام به ما رسيده است سحر به شدت مذمت و از آن نهی شده است، از جمله اين كه:
حضرت على )ع( مىفرمايد: " كسى كه سحر بياموزد، كم يا زياد، كافر شده است، و رابطه او با خداوند به كلى قطع مىشود...".[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_edn7)
پس از نظر اسلام، انجام، تعلیم ، تعلم و تکسب به سحر، ممنوع و حرام[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_edn8) و از گناهان کبیره است و در بعضی از روایات، تعلیم و تعلم سحر را موجب کفر شمرده اند.
فقهاى اسلام به اتفاق می فرمايند ياد گرفتن و انجام اعمال سحر و جادوگرى حرام است. اما چنانچه ابطال سحر در يادگیری آن منحصر گردد تعلم آن اشكالى ندارد، بلكه گاهى به عنوان واجب كفايى مىبايست عدهاى سحر را بياموزند تا اگر مدعى دروغگويى خواست از اين طريق مردم را اغفال يا گمراه كند سحر و جادوى او را ابطال نمايند، و دروغ مدعى را فاش سازند.
دلیل اين استثناء حديثى است كه از امام صادق (ع)نقل شده، در اين حديث مىخوانيم: "يكى از ساحران و جادوگران كه در برابر انجام عمل سحر مزد مىگرفت خدمت امام صادق (ع) رسيد و عرض كرد: حرفه من سحر بوده است و در برابر آن مزد مىگرفتم، خرج زندگى من نيز از همين راه تامين مىشد، و با همان در آمد، حج خانۀ خدا را انجام دادهام، ولى اكنون آن را ترك و توبه كردهام، آيا براى من راه نجاتى هست؟
امام صادق(ع) در پاسخ فرمود: "عقدۀ سحر را بگشا، ولى گره جادوگرى مزن".
از اين حديث استفاده مىشود كه براى گشودن گره سحر، آموختن و عمل آن بى اشكال است[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_edn9). همچنین در موارد دیگری اسلام یادگیری سحر را جایز دانسته است از جمله:
1. فرا گرفتن سحر برای از بین بردن آثار سحر از کسانی که از سحر آسیب دیده.اند .
2. برای باطل کردن ادعای مدعیان دروغین نبوت.
3. ياد گرفتن آن به منظور از بین سحر ساحران.
در بعضی از کتب[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_edn10) و روایات برای از بین بردن سحر خواندن آیات و دعاهایی توصیه شده است. ما از باب نمونه به چند مورد اشاره می کنیم:
1. محمد بن عيسى گويد از حضرت رضا (ع) در باره سحر پرسیدم حضرت فرمود: سحر واقعيت دارد و به اذن خدا اثر مىكند هر گاه ترا سحر كردند دستت را تا مقابل صورتت بالا ببر و این دعا را بخوان: "باسم الله العظيم باسم الله العظيم رب العرش العظيم الا ذهبت و انقرضت".
2. ابن عباس گويد: لبيد يهودى پيغمبر(ص) را سحر كرد، و سحر را در چاه بنى زريق انداخت حضرت بيمار شد، در حالى كه حضرت به خواب بود دو فرشته آمدند، يكى از آن دو كنار سر حضرت و ديگرى پهلوى پاى او نشست و به ایشان خبر دادند، كه شما را سحر كرده و سحر را در زير پوست نهاده و در زير سنگى در چاه زروان گذاردهاند پيغمبر (ص) على (ع) و زبير و عمار را فرستاد تا آب چاه را كشيدند و سنگ را برداشتند و جف را در آوردند و ديدند كه در آن مقداری مو است با دندانههائى از شانه كه 11 گره با سوزن بر آن زدهاند، در اين موقع معوّذتين آمد هر گرهى را كه مي گشودند آيهاى از آنها را مي خواندند، حضرت احساس سبكى كرد و برخاست گويا از قيد و زنجير آزاد شده است، و جبرئيل مي گفت: "بسم الله ارقيك من كل شيء يؤذيك من حاسد و عين و الله يشفيك".
3. فردی که سحر شده آیات: "قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ، وَ يُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ"[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_edn11) و "وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ، فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ، فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِينَ".[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_edn12) را همیشه همراه خود داشته باشد.
4. این آیه را هفت بار بر سحر شده بخوانند: "سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ"[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_edn13).[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_edn14) پس به طور کلی باید از شر سحر ساحران به خدا پناه برد.
از مجموع آنچه گفته شد روشن گردید که برای از بین بردن سحر می توان به یادگیری سحر پرداخت اما باید توجه داشت که اغلب مواردی که مردم آن را سحر می پندارند ناشی از توجه بیش از حد عده ای به خرافات و اوهام و سوء استفادۀ عدۀ سودجوی دیگر، از شرایط فراهم آمده است در حالی که از سحر اطلاعی ندارند علاوه لااقل بخشی از سحر، با تصرف در خیال انسان انجام می پذیرد و همان طوری که در جریان ساحران و حضرت موسی (ع) اتفاق افتاد، در این گونه موارد با بالا رفتن سطح اعتقادات و آگاهی های مردم، عملا این گونه سحرها کارائی نخواهند داشت. در هر صورت اگر واقعا سحری روی دهد، برای نجات از آن می توان از دعا و آنچه در روایات آمده است بهره برد و اگر راه رهایی به استفادۀ از سحر منحصر گردد، استفاده از سحر برای ابطال سحر هم جایز است. البته تعلم سحر برای افرادی جایز خواهد بود که اطمینانی به عدم انحراف آنان وجود داشته باشد یعنی یادگیری با قیود و شرایطی جایز است.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_ednref1) طه، 66.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_ednref2) اعراف، 116.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_ednref3) بقره ، 102.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_ednref4) علامه در المیزان می فرماید: سحر يك نوع تصرف در حاسه انسان است، بطورى كه حاسه بيننده چيزهايى را ببيند و يا بشنود كه حقيقت نداشته باشد. (ترجمه الميزان، ج8، ص: 275)؛ يكى از اقسام آن تصرف در خيال مردم است، كه آن را سحر ديدگان مي نامند، و اين فن از تمامى فنون سحر مسلمتر و صادقتر است. (ترجمه الميزان، ج1، ص: 368).
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_ednref5) تفسير نمونه، ج1، ص: 379
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_ednref6) تفسير نمونه، ج13، ص: 241.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_ednref7) وسائل الشيعه باب 25 من ابواب ما يكتسب به حديث 7. " من تعلم شيئا من السحر قليلا او كثيرا فقد كفر و كان آخر عهده بربه ..." تفسير نمونه، ج1، ص: 380.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_ednref8) نک: تحریر الوسیله، ج 1، ص 498 ، مسئلۀ 16.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_ednref9) نک: كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط-الحديثة)، ج1، ص: 270- 274.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_ednref10) و نیز در حواشی مفاتیح الجنان تحت عنوان تعویذ ابطال سحر بیان شده است .
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_ednref11) یونس،81و82.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_ednref12) اعراف،117و118و119.
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_ednref13) قصص، 35 .
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2068.ASPX#_ednref14) رضی الدین، حسن بن فضل طبرسی، مكارم الأخلاق، ترجمه مير باقرى، ج2، ص: 326 و 327 و328 و 329.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:43 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
برای کدام فردا تلاش کنم فردای نان یا فردای حساب؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
خداوند متعال همه جهان را برای انسان و در خدمت انسان آفریده و انسان را برای رسیدن به کمال (مقام والای عبودیت) خلق نموده است. چنانکه در قرآن می فرماید: "ما جن و انس را برای عبادت خلق کردیم" به همین دلیل تلاش انسان از دیدگاه دین باید برای رسیدن به همین هدف باشد. اسلام می گوید:دنیا و آخرت از هم جدا نیستند بلکه دنیا مزرعه آخرت است. که باید آن را محلی برای کسب معنویت و تجارت خانه ای برای رسیدن به معرفت الهی بدانیم و از همه نعمتهای الهی برای رسیدن به هدف استفاده کنیم. بنا بر این برای یک انسان الهی هم فردای نان مهم است و هم فردای حساب اما فردای نان را مقدمه و مزرعه برای فردای قیامت و حساب می داند و با استفاده از آن برای سعادت روز حساب تلاش می کند.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
برای روشن شدن پاسخ باید به چند نکته تو جه شود:
الف- خالقیت پروردگار متعال اقتضا می کرد که او خلق کند و دست به آفرینش بزند.
ب- نظام آفرینش نظامی حکیمانه و هدفمند است.
ج- علت غایی و هدف نهایی خلقت کائنات و پیدایش موجودات، انسان است؛ چرا که همه چیز برای او آفریده شده و او احسن المخلوقین است. چنانچه خدایش، احسن الخالقین می باشد.
هـ- هدف از خلقت انسان، هرچه که باشد نتیجه اش به خود او بر می گردد، نه به خداوند که او غنی مطلق است.
د- غایة الغایات و هدف اصلی آفرینش انسان، رسیدن به کمال و سعادت واقعی و دست یازیدن به مقام شامخ انسانی و راه یابی به عالم ملکوت است که این همه در پرتو شناخت و معرفت و عبودیت و بندگی آگاهانه به پیشگاه حضرت احدیت میسور و ممکن خواهد بود.
انسان از منظر قرآن كريم مرغ باغ ملكوت است و اين خاكدان آشيانهاى موقّت و پلى براى عبور وى از طبيعت به فرا طبيعت است. انسان در نهاد خويش طالب جاودانگى است و فطرتاً از زوال و محدوديت گريزان است.. خداى سبحان اصرار دارد به انسان بفهماند كه اى انسان تو يك موجود ابدى هستى وا بديّت در دنيا نمىگنجد و ابديت و جاودانگى به تحصيل ما عنداللَّه است و تبعيت صرف از دستورات الهى.
نتيجه اينكه دنيا چون دار گذر و خاكدان محدودى است (چون جسمانى است و از جمله خواص امور جسمانى محدوديت است) نمىتوان جاودانگى را در آن جستجو نمود و روح چون موجودى ملكوتى و فرا زمانى است هم طالب ابديّت است و هم مىتواند ابدیت را در عالم آخرت تجربه کند[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2130.ASPX#_edn1)لذا ما باید به گونه ای تلاش کنیم که بتوانیم زندگی ابدی را آباد کنیم در نتیجه تلاش ما باید برای فردای حساب باشد.
با مقدماتی که ذکر شد و با مراجعه به منبع وحی می توان فهمید که ما برای چه چیزی باید تلاش کنیم چنانکه قرآن هم می فرماید: "من جنّ و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادتم كنند (و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند)".[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2130.ASPX#_edn2)
اما مهم اين است كه بدانيم حقيقت"عبادت" چيست؟
آيا تنها انجام مراسمى مانند ركوع و سجود و قيام و قعود و نماز و روزه منظور است؟ يا عبادت حقيقتى است ماوراء اين ها؟ هر چند عبادات رسمى نيز همگى واجد اهميتند.
براى يافتن پاسخ اين سؤال بايد روى واژه"عبد" و "عبوديت" تكيه كرد و به تحليل آنها پرداخت. "عبد" از نظر لغت عرب به انسانى مىگويند كه سر تا پا تعلق به مولا و صاحب خود دارد، ارادهاش تابع اراده او، و خواستش تابع خواست او است. در برابر او مالك چيزى نيست، و در اطاعت او هرگز سستى به خود راه نمىدهد. و به تعبير ديگر "عبوديت"- آن گونه كه در متون لغت آمده- اظهار آخرين درجۀ خضوع در برابر معبود است، و تنها كسى مىتواند معبود باشد كه نهايت انعام و اكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست.
در بیان معنی عبوديت باید گفت: عبوديت نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خدا است.
عبوديت نهايت تسليم در برابر ذات پاك او است.
عبوديت اطاعت بى قيد و شرط و فرمانبردارى در تمام زمينههاست.
و بالآخره عبوديت كامل آن است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد، جز در راه او گام بر ندارد، و هر چه غير او است فراموش كند، حتى خويشتن را![3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2130.ASPX#_edn3)
در آیه شریفه "وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ" لام ليعبدون لام غرض است يعنى حكمت خلقت جن و انس و غرض از خلقت آنها اينست كه خدا را به اختيار و نه به اجبار عبادت نمایند تا قابليت پيدا كنند براى سعادت و نيل به بهشت و حيات ابدى همانطور که امير المؤمنين (ع) فرمود: شما برای آخرت خلق شده اید نه برای دنیا و برای بقاء خلق شده اید نه برای فنا و نیستی.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2130.ASPX#_edn4) زیرا اگر فقط براى دنيا خلق شده باشیم و حسابی در کار نباشد خلقت لغو مىشود و به همین دلیل در قرآن از قیامت به یوم الحساب تعبیر شده است[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2130.ASPX#_edn5) زیرا در آن روز به حساب افراد رسیدگی می شود.
از نظر اسلام دنیا و آخرت از هم جدا نیستند بلکه دنیا مزرعۀ آخرت است.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2130.ASPX#_edn6) خداوند تمام وسايل و امکانات از قبیل عقل و قدرت و اختيار را در دسترس ما قرار داد و انبياء را فرستاد و كتابهای آسمانی را نازل فرمود و راه سعادت و شقاوت را نشان داد و احكام جعل فرمود پس اگر بعضى اجابت نكردند تقصير با آنهاست نقض غرض نشده مثل اينكه شخصى جماعتى را دعوت كند براى مهمانی و تمام وسائل پذيرايى را فراهم كند حال اگر جمعى اعتنا نكردند و نيامدند خود را بىبهره كردند.[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2130.ASPX#_edn7)
بنابر این ما برای برای رسیدن به هدف والای خود که همان کسب معرفت و عبادت خدا و بقاء (باقی ماندن) است باید از این جهان و نعمت هایی که در آن قرار دارد نهایت استفاده مشروع را ببریم تا به نتیجۀ مطلوب برسیم.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2130.ASPX#_ednref1) استفاده از پاسخ 1768 (سایت: ۱۷۹۷ (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1797.ASPX)).
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2130.ASPX#_ednref2) ذاریات، 56 "وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ".
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2130.ASPX#_ednref3) تفسير نمونه، ج22، از ص 386.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2130.ASPX#_ednref4) غررالحكم ص 140-_ 2478- إنكم إنما خلقتم للآخرة لا للدنيا و للبقاء لا للفناء.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2130.ASPX#_ednref5) ص، 16"وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسابِ".
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2130.ASPX#_ednref6)عوالياللآلي، ج 1، ص 26866، الدنيا مزرعة الآخرة.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2130.ASPX#_ednref7)- طیب سیدعبد الحسین - اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج12، ص289 .
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:44 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
قرآن از دیدگاه نهج البلاغه و امام علی (ع) چه منزلتی دارد؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
از نگاه امام علی (ع) قرآن دارای رتبه و مقامی بس والا است. بعضی از ویژگی هایی را که در نهج البلاغه جمع آوری شده است را می توان در محورهای زیر خلاصه کرد: 1- نصيحت دهندۀ خيرخواه،2- بهترین راهنما، 3- گويندۀ راستگو ،4- محکم ترین و مطمئن ترین پناه گاه و دست آویز، 5-شفا دهنده، 6- سرچشمۀ علوم و دانش ها، 7 - بالاترین ثروت ها، 8- موجب زندگی و نشاط دلها، 9- بالاترین شفاعت کننده،10-کتابی جامع و... .
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
امام علی (ع) به عنوان بزرگ ترین پرورش یافتۀ مکتب قرآن و پیامبر اعظم (ص) همواره در سراسر نهج البلاغه در کلمات، خطبه ها و نامه های خود به مناسبت های مختلف ویژگی های قرآن را بیان نموده و ارزش های آن را برای مردم برشمرده و از قرآن کریم تجلیل کرده اند و بارها مردم را به رعایت حق قرآن و تدبر در آن ترغیب فرموده اند. به طوری که حتی در واپسین لحظات زندگی دنیایی خویش فرزندان مادی و معنوی خود را در عمل کردن به آن وصیت می کند و می فرماید: "خدا را، خدا را دربارۀ قرآن (در نظر بگیرید) مبادا دیگران در عمل کردن به دستوراتش از شما پیشی گیرند".[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_edn1) همه این تأکیدات نشانۀ عظمت این کتاب آسمانی در نگاه امام علی (ع) است. این کلمات را می توان در محور های زیر ذکر نمود:
1. نصيحت دهندۀ خيرخواه: "بدانيد كه اين قرآن آن نصيحت دهندۀ خيرخواه است كه فريب نمىدهد".[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_edn2)
2. بهترین راهنما: "قرآن راهنمائی است كه گمراه نمىكند".[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_edn3)
3. گوينده راستگو: "گويندۀ حديث است كه دروغ نمىگويد".[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_edn4)
4. محکم ترین و مطمئن ترین پناه گاه و دست آویز: "بر شما باد عمل کردن به قرآن، که ریسمان محکم الاهی، و نور آشکار و درمان سودمند است، که تشنگی را فرو نشاند، نگه دارندۀ کسی است که به آن تمسک جوید و نجات دهندۀ آن کسی است که به آن چنگ آویزد، کجی ندارد تا راست شود و گرایش به باطل ندارد تا از آن برگردانده شود".[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_edn5)
5.شفا دهنده: "از قرآن براى بيماري هاى خود شفا بطلبيد، و به آن براى حل مشكلاتتان استعانت بجوئيد، چه اين كه در قرآن شفاى بزرگ ترين دردها است كه آن درد كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است".[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_edn6)
6. سرچشمۀ علوم و دانش ها: "... سرچشمۀ علوم و دانش ها همه در قرآن است".[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_edn7)در جای دیگر در باره علوم بی شمار قرآن می فرماید: "خداوند قرآن را فرو نشانندۀ عطش علمی دانشمندان، و باران بهاری برای قلب فقیهان و راه گسترده و وسیع برای صالحان قرار داده است...".[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_edn8)
7. بالاترین ثروت هاست: "بدانيد هيچ كس از شما بعد از دارا بودن قرآن كمترين نياز و فقر ندارد و احدى قبل از دارا بودن قرآن بىنياز نخواهد بود". [9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_edn9)
8. موجب زندگی و نشاط دل ها است: "بهار دل ها در آن است...".[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_edn10)
9. بالاترین شفاعت کننده: "بدانيد قرآن است شفاعت كنندۀ پذيرفته شده و گويندۀ تصديق شده و هر كس كه روز قيامت قرآن براى او شفاعت كند، شفاعت قرآن در مورد او پذيرفته شود".[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_edn11)
10. کتاب جاودانه:"قرآن نوری است که خاموشی ندارد، چراغی است که درخشندگی آن زوال نپذیرد، دریایی است که ژرفای آن درک نشود، راهی است که روندۀ آن گمراه نگردد، شعله ای است که نور آن تاریک نشود، جدا کنندۀ حق و باطلی است که درخشش برهانش خاموش نگردد...".[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_edn12)
11. جامعیت قرآن کریم: حضرت دربارۀ جامعیت قرآن می فرماید: "کتاب پروردگار میان شما است که بیان کنندۀ حلال و حرام، واجب و مستحب، ناسخ و منسوخ، مباح و ممنوع، خاص و عام، پندها و مثل ها، مطلق و مقید، محکم و متشابه است، عبارات مجمل خود را تفسیر و نکات پیچیدۀ خود را روشن می کند".[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_edn13)
همچنین می فرماید: "در قرآن اخبار گذشتگان و آیندگان و احکام مورد نیاز زندگی تان وجود دارد".[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_edn14)
در خطبۀ 198حضرت به طور مفصل دربارۀ ارزش قرآن صحبت می کند. این کلمات آن قدر شیوا و گویا است و به خوبی ویژگی های و ارزش قرآن را در کلام ناب امیر المؤمنین روشن می کند که جا برای هیچ توضیح و تفسیری باقی نمی گذارد.
اینها نمونه های کوچکی از توصیف قرآن و جایگاه آن در کلام امیر المؤمنین (ع) به عنوان دومین مفسر کلام وحی است. باشد که با تمسک به آن به صراط مستقیم هدایت یابیم!
برای آگاهی بیشتر به نهج البلاغه خطبه های: 110، 183، 169، 157، 158، 133، 176،133 و 198 مراجعه فرمایید.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_ednref1)نهج البلاغة، ترجمه، دشتی، محمد، نامۀ 47، ص 559.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_ednref2) خطبه 176، وَ اعْلَمُوا.أَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِي لَا يَغُشُّ.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_ednref3) خطبه 176،... وَ الْهَادِي الَّذِي لَا يُضِلُّ.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_ednref4) خطبه 176،... وَ الْمُحَدِّثُ الَّذِي لَا يَكْذِبُ.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_ednref5)خطبه 156، ص 291.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_ednref6) خطبه 176، فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِكُمْ وَ اسْتَعِينُوا بِهِ عَلَى لَأْوَائِكُمْ فَإِنَّ فِيهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ الدَّاءِ وَ هُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَيُّ وَ الضَّلَالُ.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_ednref7) خطبه 176، و ينابيع العلم.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_ednref8)خطبه 198، ص 419.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_ednref9) خطبه ،176و اعلموا انه ليس على احد بعد القرآن من فاقة و لا لاحد قبل القرآن من غنى.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_ednref10) خطبه 176، فيه ربيع القلب.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_ednref11) خطبه 176، وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ قَائِلٌ مُصَدَّقٌ وَ أَنَّهُ مَنْ شَفَعَ لَهُ الْقُرْآنُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ شُفِّعَ فِيهِ.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_ednref12)خطبه 198، ص 419.
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_ednref13)خطبه 1، ص 41.
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2241.ASPX#_ednref14)حکمت ها (کلمات قصار)، حکمت 313.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:46 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
اثبات وحيانى بودن الفاظ و تراكيب قرآن يا وحيانى بودن ترتيب سورهها و آيات آن، به چه ميزان در تمسك به قرآن كريم براى بدست آوردن احكام شرعى نقش دارد؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
این سؤال، پاسخ اجمالی ندارد. گزینه پاسخ تفصیلی را بزنید.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: اصولاً ترتيب سورهها نقشى در اجتهاد ندارد و هيچ موردى نيست كه بتوان از روى ترتيب سورهها نكتهاى فقهى استنباط كرد. همچنين چينش آياتى كه ارتباط معنايى با هم ندارند، در اجتهاد فقيه مؤثر نیست. از اين رو، فقيه در مبناى كلامىاش نيازى به اثبات اين دو مطلب ندارد.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/316.ASPX#_edn1)
آنچه براى فقيه ضرورت دارد، اثبات اين است كه محتواى قرآن، الفاظ مفرده، تركيب الفاظ كه آيات را مىسازند و مجموعههاى آيات مرتبط با هم، الاهى و وحيانىاند[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/316.ASPX#_edn2) و اين را مىتوان از طريق اعجاز بلاغى قرآن ثابت كرد، زيرا بلاغت فقط به لفظ نيست، بلكه لفظ و معنا ، هر دو در آن تأثير دارند. اصولاً فصاحت و بلاغت بدون محتواى صحيح و انتظام معانى و پيوستگى روح سخن بىمعناست.
از سوى ديگر، احتمال وجود موردى در قرآن كه تفكيك و جابجايى آيات آن، بخشى از معنا را از بين برده باشد - به عنوان مثال، يك قرينه سياقى كه به معناى خاصى دلالت داشته و در اثر جابجايى آيات از بين رفته باشد - از ديدگاه مجتهد منتفى است؛ زيرا بنابه دلايلى - كه در جاى خود آمده است - قرآن از هرگونه تحريفی مصون است.
به هر حال، اگر فقيه احتمال دهد آيهاى كم يا زياد شده، و يا پس و پيش گشته، و اين تغيير در معنا هم اثر داشته است، ديگر نمىتواند بگويد: من مأمور به ظاهر هستم، زيرا اين گونه احتمالات به طور كلى حجيت ظواهر قرآن را زير سؤال مىبرند. از اين رو، عقل اين احتمال را كه الفاظ قرآنى يا تراكيب آنها - كه آيات را تشكيل مىدهد - و يا مجموعههايى از آيات كه داراى سياق واحد و مرتبط به يك مطلب هستند، از ناحيه غير خداوند متعال باشد، امرى است که مستلزم تحريف در قرآن و در نتيجه مردود است. با اين وصف، مىتوان در اثبات نزول قرآن از سوى خدا به عقل استناد كرد ، هر چند اين امر باعث مىشود مبناى حاضر به صورت فرعى از فروع مبناى ديگرى مصونيت قرآن از تحريف درآيد.
بنابر اين پذيرش اين احتمال كه الفاظ يا تراكيب و حتى مجموعههاى هم سياق قرآنى از ناحيه غير خدا باشد، قرآن را از حجيت ساقط مىكند. شايد يكى از دلايلى كه اخبارىها ظواهر قرآن را حجت نمىشمردند، اعتقاد آنان به وقوع كاستى يا جابجايى در قرآن بود. البته كارى كه آنها كردند، نه تنها دفاع از دين نبود، بلكه نوعى عقب نشينى محسوب مىشد. اشتباه بزرگ آنان در اين بود كه فكر مىكردند اگر قرآن را كنار بگذارند دين را حفظ كردهاند؛ ولى آنها با اين كار بزرگترين سند دين و در واقع كل دين را زير سؤال بردند.[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/316.ASPX#_edn3)
منابع مطالعه بيشتر:
هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، مؤسسۀ فرهنگى خانه خرد، قم، چاپ اول، 1377.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/316.ASPX#_ednref1) معناى سخن فوق اين نيست كه نمىتوان ثابت كرد قرآن در زمان حضرت رسول جمع آورى شده است. بلكه سخن در اين است كه اين مطلب، نقشى در كار فقيه ندارد و جزء مبانى كلامى اجتهاد نيست. همچنان كه گذشت بسيارى از علما شيعه برآنند كه ادلّۀتاريخى گواهى مىدهد قرآن در زمان حضرت رسول(ص) تنظيم گشته است. افزون بر آن، اگر بتوانيم نكاتى در ترتيب سورهها و آيهها پيدا كنيم اگر اين ترتيب به هم بخورد، آن نكته يا نكات از دست مىرود - مثل روابط عددى بين سورهها و آيهها، و يا در مجموعۀ قرآن موجود پيوستگى خاصى را بدست آوريم، براى اثبات اين مطلب به ادلّۀ تاريخ نيز نيازى نيست، بلكه به حكم عقل همه اين انتظامها و ترتيبها از جانب خداوند متعال حاصل شده است.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/316.ASPX#_ednref2) تأثير وحيانى بودن مجموعۀ آيات مرتبط با هم كه از آن به «قرينۀ سياقيه» تعبير مىشود، محل اختلاف است.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/316.ASPX#_ednref3) هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 57 - 56.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:48 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
قرآن، معجزۀ آخرين فرستادۀ خداست. وجوه اعجاز قرآن چيست؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
برای اعجاز قرآن سه وجه بیان شده است: اعجاز لفظی، محتوایی و اعجاز از نظر آورندۀ آن.
1. اعجاز لفظی قرآن در دو قسمت است:
الف. اعجاز بلاغی:
شیوه بیان قرآن به گونه ای است که کلام هیچ بشری حتی رسول اکرم (ص) با آن قابل مقایسه نیست و از این جهت دانشمندان گفته اند: عملکرد کسانی که به بهانه جلوگیری از اشتباه حدیث پیامبر (ص) با قرآن، از کتابت آن منع کرده اند، قابل قبول و توجیه نیست.
ب. اعجاز عددی:
امروزه با پیشرفت علوم و به کارگیری کامپیوتر سعی شده است ارتباطات عددى خاص ميان الفاظ و حروف قرآن نشان داده شود که امکان ندارد چنین روابطی در کلام بشری باشد.
2. اعجاز محتوایی قرآن که در چند قسمت مطرح می شود:
الف. عدم وجود اختلاف در قرآن.
ب. اخبار غیبی که نسبت به برخی افراد یا برخی وقایع دقیقاً به وقوع پیوسته است.
ج. علوم و معارف قرآنی. قرآن حاوی علوم و معارفی است که لا اقل در آن زمان هیچ بشری نمی توانسته به آنها دست یابد. این معارف شامل نکات عمیق عرفانی فلسفی عقلی و ... است.
د. عجز از ابطال علوم و معارفی که در قرآن است. درستی معارف قرآن پس از گذشت سال ها هنوز بر جای خود باقی است.
3. اعجاز از نظر آورندۀ آن:
حضرت رسول اکرم (ص) فردی امّی بوده پس چگونه می تواند در جزیر العرب که مردمش بی گانه از دانش و فرهنگ بوده اند چنین کتابی از پیش خود بیاورد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
وجوه مختلفى براى اعجاز قرآن گفته شده[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_edn1) كه مىتوان آنها را به سه بخش طبقهبندى نمود:
1. اعجاز لفظى قرآن
2. اعجاز محتوايى قرآن
3. اعجاز قرآن از جهت آورندۀ آن
1-1. اعجاز لفظى قرآن:
اعجاز لفظى قرآن به دوگونه مطرح شده است: اعجاز بلاغى و اعجاز عددى.
بحث اعجاز بلاغى قرآن، يا بلاغت قرآنى، از گذشتههاى دور شناخته شده بوده و تقريباً بين همۀ مذاهب اسلامى مورد التفات و توافق بوده است. البته برخى، اعجاز بلاغى قرآن را از امورى؛ مانند نظم،اسلوب و شيوۀ بيانى قرآن جدا كرده و گفتهاند: يكى از جهات اعجاز قرآن، اعجاز بلاغى آن است و جهت ديگر آن، نظم و اسلوب بيانى قرآن است. برخى ديگر نيز وجه اعجاز قرآن را مجموع مركب از بلاغت و نظم و اسلوب آن دانستهاند.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_edn2) ولى در واقع اينها از باب تكثير مثال است و همۀ موارد مرتبط با شيوۀ بيانى قرآن به اعجاز بلاغى قرآن بر مىگردد.
شيوۀ بيانى قرآن، شيوهاى است كه هيچ بشرى، حتى ساحت بلند رسول اكرم (ص)، نمىتواند به اين روش سخن گويد.
توضيح آن كه: در باب "تاريخ حديث" اهل سنت مدعى هستند كه رسول اكرم (ص) از نوشتن احاديث و كلمات خودشان منع فرموده بودند و در اين باره روايتى از ايشان نقل مىكنند،[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_edn3) آن گاه با اين پرسش مواجه شدهاند كه چرا حضرت از كتابت حديث نهى كردهاند؟
يكى از پاسخهايى كه داده شده و در ميان اهل سنت خيلى معروف است، اين است كه سبب نهى، آن بوده كه مبادا قرآن با غير قرآن؛ يعنى احاديث نبوى، مخلوط شود. يكى از محققان اهل سنت، اين استدلال مشهور بين علما اهل سنت را ردّ كرده و گفته است: اعجاز بلاغى قرآن مانع از اين است كه غير قرآن با قرآن اشتباه شود.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_edn4) آن گاه در باره اين اشكال كه شايد پيامبر اسلام (ص) در بلاغت به حدى بودند كه مى توانستند همانند قرآن سخن بليغ گويند، پاسخ داده است: لازمۀ اين سخن، انكار اعجاز بلاغى قرآن است.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_edn5) به هر حال مسئلۀ منع حضرت (ص) از كتابت حديث - با اين كه احاديث ايشان، سخنان معمولى و از سوى خود نبوده، بلكه سخنانى نورانى و به هدايت الاهی و مكشوف از عالم غيب بوده است و مىتوانسته رهگشاى بسيارى از گرفتاري هاى امت اسلام باشد - يك اشكال اساسى بر اهل سنت محسوب مىشود، از اين رو در ميان علماى شيعه از گذشته تا حال اين ادعا كه حضرت رسول (ص) از نوشتن احاديث نهى فرمودهاند، نادرست شمرده شده است.
وجه ديگر اعجاز لفظى قرآن، اعجاز عددى آن است. اين وجه اخيراً مطرح شده و با به كارگيرى كامپيوتر در اين زمينه مورد توجه زيادى قرار گرفته است و با بيان ارتباطات عددى خاص ميان الفاظ و حروف قرآن سعى شده نشان داده شود كه اين روابط عددى نمىتواند در سخن بشرى تحقق يابد.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_edn6)
1-2. اعجاز محتوايى قرآن:
جهات مختلفى را براى اعجاز محتوايى قرآن ذكر كردهاند كه ذيلاً اشاره مىشود:
أ. عدم وجود اختلاف در قرآن:
آيۀ شريفۀ: "أ فلا يتدبرون القرآن و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافاً كثيرا"ً.[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_edn7) نيز ناظر به همين وجه اعجاز است.
ب. اخبار غيبى:
در قرآن مطالبى نسبت به برخى افراد، يا بعضى از وقايع كه در آينده؛ يعنى زمان بعد از نزول آيات قرار بوده واقع شود، پيش بينى شده كه به همان صورت به وقوع پيوسته است. از جمله آيۀ كريمۀ: "ا لم* غلبت الروم فى أدنى الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون"،[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_edn8) است.
ج. علوم و معارف قرآنى:
در قرآن مطالبى آمده كه لا اقل در آن زمان هيچ بشرى نمىتوانسته به آنها دسترسى پيدا كند. البته هم اكنون نيز علوم و معارف بلندى در قرآن وجود دارد كه هنوز براى بشر ناشناخته مانده و بيشتر آنچه معلوم گشته از طريق خود پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) و هدايتهاى مستمر آنان بوده است، به طورى كه امروز بخش قابل توجهى از احاديث را روايات اعتقادى، مباحث عقلى، نكتههاى فلسفى و كلامى و موضوعات عرفانى تشكيل مىدهد. به هرحال، حتى اگر كسى فرضاً همۀ علوم و معارف قرآنى را هم اكنون شناخته شده و در دسترس بشر بداند، هرچند به يقين در گذشته چنين نبوده است، اين امر از ارزش اعجازى قرآن در اين زمينه چيزى نمى كاهد. شايان توجه است كه اين اثبات اعجاز قرآن از طريق آورندۀ آن نيست، بلكه گفته مىشود اين علوم و معارف عميق و بلند آن قدر عظمت دارد كه از افق انديشۀ هر دانشمندى در آن روزگار بالاتر بوده است و به طور كلى انديشهاى بشرى نبوده و نشان وحى الاهی بر تارك آن ديده مىشود.
د. عجز از ابطال معارف و علومى كه در قرآن آمده است:
پس از گذشت ساليان دراز و بعد از اين همه پيشرفتهاى علمى بشر و تبادل دانشها و فرهنگها هيچ كدام از مطالبى كه در قرآن آمده، ابطال نشده است و همين حقانيت قرآن و آسمانى بودن آن را اثبات مىكند.
تذكر اين نكته مفيد است كه اگر چه شايد برخى از دانشهاى بشرى - همانند منطق و رياضى - كه در يك مجموعۀ مدوّن گردآورى شده و از دوران كهن به ما ارث رسيده است، ابطال نشده باشد، ولى بايد توجه نمود كه اولاً: اين دانشها در قالب بديهيات اولى، يا فطرى در انديشۀ هر خردمندى مكنون بوده است و كسانى كه به تدوين اين مسائل پرداختهاند، در واقع گردآورنده بودهاند، و نه آورنده. ثانياً: به طور كلى كتابهايى كه بشر تأليف مىكند، مربوط به يك دانش خاص و پيرامون موضوع ويژهاى است، در حالى كه يكى از مهمترين ويژگى هايى كه بر رخسار علوم و معارف قرآن مىدرخشد، گستردگى حوزۀ مباحث آن و اشاره به دهها مطلب در يك سخن است.
اساساً اين خود، يكى ديگر از وجوه اعجاز است كه چنين دانشهاى گوناگونى را در خود جاى داده است. كدام بشرى مىتواند علاوه بر دستيابى به علوم متفاوت و حوزههاى كاملا بي گانه از هم - با آن همه دقت نظر و استوارى بيان و گستردگى موضوعات - چنين دانشها را به هم آميزد و مسائل را چنان در كنار يكديگر قرار دهد كه در صدر و ذيل سخنان، ميوههاى متفاوتى از علوم گوناگون به دست آيد، به گونهاى كه نه مقصود، ضايع و نه پيوستگى زايل شود و نه خطايى صورت پذيرد و اين چنين در طول قرنها بدرخشد و از هرگونه ابطال پذيرى مصون باشد؟[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_edn9)
3 . اعجاز قرآن از جهت آورندۀ آن:
اين وجه كه از قديم الايام مورد بحث واقع شده، بر اين مطلب تكيه دارد كه رسول گرامى اسلام(ص) فردى امّى بوده، پس چگونه مىتوانسته است در ميان مردم جزيرةالعرب كه اصولاً با دانش و فرهنگ بي گانه بودند، چنين كتابى از پيش خود بياورد.[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_edn10)
شايان ذكر است كه بحث اعجاز، اگر چه معمولاً در مباحث علوم قرآنى مطرح مىشود، در واقع بحثى كلامى است. از اين رو در برخى كتب كلامى هم ذكر شده است.[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_edn11)
منابع مطالعه بيشتر:
هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، مؤسسه فرهنگى خانه خرد، قم، چاپ اول، 1377.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_ednref1) ن.ك: ثامنى، سيد مصطفى، وجوه اعجاز قرآن ( مجموعه مقالات دومين كنفرانس تحقيقاتى علوم و مفاهيم قرآنكريم، دارالقرآن قم) ص 178 - 168 .
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_ednref2) همان، ص 169.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_ednref3) ن.ك: محمود ابوريه، اضواء على السنة المحمدية، ص 42 .
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_ednref4) همان، ص46.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_ednref5) همان، ص47.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_ednref6) در اين رابطه نرم افزارى با عنوان "قدر" توسط دكتر سيد على قادرى تهيه شده است.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_ednref7) آيا در [معانى] قرآن نمىانديشند؟ اگر از جانب غير خدا بود قطعاً در آن اختلاف بسيارى مىيافتند. (نساء،82).
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_ednref8) الف، لام، ميم. روميان شكست خوردند، در نزديك ترين سرزمين،[ ولى] بعد از شكستشان، در ظرف چند سالى، بزودى پيروز خواهند گرديد. (روم، 3 - 1).
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_ednref9) از علامه طباطبائى نقل گرديده است كه تمام معارف قرآن را مى توان از هر سورۀ قرآنى استخراج نمود. اگر چنين باشد بدين معناست كه هر مجموعهاى كه تحت يك سوره قرار دارد، حاوى تمام معارف قرآن است؛ يعنى تمام اين معارف، يك صد و چهارده بار به اشكال مختلف بيان گرديده است. اين از شگفتىهاى ديگر قرآن خواهد بود.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_ednref10) برخى از مستشرقين در رد اين وجه گفتهاند: پيامبر با سواد بوده و بين علماى اديان گذشته رفت و آمد داشته و نزد آنها درس خوانده است. او - نعوذ بالله - قرآن را با توجه به اين اطلاعات نوشته است. و اگر در قرآن، مردم جزيرةالعرب، امّى خوانده شدهاند، به اين معناست كه با معارف الاهى آشنا نبودهاند، نه آن كه بىسواد باشند. در جزيرةالعرب، افراد با سواد، و حتى با معلومات و اطلاعات فراوان، زياد بودهاند و اگر از حضرت نيز به "امّى" تعبير شده است، بدين معنا نيست كه ايشان بىسواد يا با معارف الاهى بي گانه بوده و از كسى درس نگرفته، بلكه مقصود اين است كه ايشان پيامبر يك امت امى؛ يعنى بي گانه با معارف الاهى بوده است. در واقع وصف به حال متعلّق موصوف است. ولى تحقيقات منصفانۀ محققان بى طرف نشان داده كه اين سخنان بىاساس است و همۀ اين توجيهات براى آن است كه اعجاز قرآن را انكار كنند. (ن.ك: دكتر صبحى الصالح، علوم الحديث و مصطلحه، ص 3 - 2 .
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/310.ASPX#_ednref11) هادوى تهرانى، مهدى، مبانى كلامى اجتهاد، ص 51 - 47.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:55 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
دلیل تقدم زن بر مرد در آیۀ: الزَّانِيَةُ وَ الزَّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِر... و تقدم مرد بر زن در آیۀ: وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيم، چیست؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
برخی از مفسران دربارۀ علت تقدم كلمۀ زانيه قبل از كلمۀ زانى در آیۀ شریفه 2 سورۀ نور، و کلمۀ السارق قبل از السارقة، در آیۀشریفه 38 سورۀ مائده، گفته اند: نقش زنان در ايجاد روابط نامشروع و فراهم آوردن مقدّمات زنا، از مردان بيشتر است، بر خلاف دزدى كه نقش مردان بيشتر است.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2280.ASPX#_edn1)
و بعضى دیگر می گویند: اگر زن زناكار را جلوتر از مرد زناكار ذكر كرده، براى اين است كه اين عمل از زنان شنيعتر و زشتتر است و نيز براى اين بوده كه شهوت در زنان قويتر و بيشتر است.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2280.ASPX#_edn2)
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2280.ASPX#_ednref1) قرائتی، محسن، تفسير نور، ج8، ص، 145؛ مکارم، ناصر، تفسیر نمونه، ج4، ص375.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2280.ASPX#_ednref2) طبرسی، مجمع البيان، ج 7، ص 124.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:56 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
چرا آیات 3 و 67 سوره مائده با این که مربوط به یک روز هستند ولی از هم فاصله دارند؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
آیۀ سوم و آیۀ شصت و هفتم سوره مائده ارتباط ویژه ای با یکدیگر دارند که با توجه به مضمون آنها و جریان تاریخی حادثۀ غدیر خم و شأن نزول آن آیات، و حساس بودن ابلاغ این پیام مهم به مسلمانان، مطلب روشن است، اما این که چرا این دو آیه که مربوط به یکدیگرند، با فاصله در قرآن آمده است، نکاتی قابل ذکر است. یکی این که ترتیب آیات و سوره ها بر اساس تاریخ نازل شدن آنها نبوده است، بلکه به صلاح دید و دستور پیامبر بزرگوار اسلام بوده است، دیگر این که ممکن است برای جلوگیری از تحریف قرآن و حذف این آیات، آنها را در لابلای آیات دیگر آورده اند تا موضوع ولایت و امامت امام علی (ع) مانند این که یک شیی نفیس و بسیار گرانبها که در میان چیزهایی که بدان پایه نیستند گذاشته می شود تا جلب توجه ننماید، و اینجا نیز موضوع از این قبیل باشد.
سوم این که ممکن است آمدن آیه ای که با آیات قبل و بعدش مرتبط نیست به جهت تناسب استطرادی باشد؛ یعنی قرآن ضمن بیان کردن یک موضوع، بنا به مصالحی رشته کلام را تغییر داده و به مطلب جدیدی بپردازد و سپس به همان موضوع قبلی بازگردد!
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
برای رسیدن به پاسخی مناسب باید دو محور، مورد بررسی قرار گیرد:
1. ارتباط آیۀ سوم با آیۀ شصت و هفتم سورۀ مائده چگونه و به چه دلیل است؟
2. فاصلۀ میان دو آیۀ مذکور برای چیست؟
محور اول: خداوند در آیۀ شصت و هفتم سورۀ مائده می فرماید: «ای پیامبر: آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان، اگر نرسانی رسالت او را انجام نداده ای، خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم نگاه می دارد، و خداوند جمعیت کافران (لجوج) را هدایت نمی کند».
مفسران شیعه و سنی و سیره نویسان مسلمان نوشته اند که این آیه در مورد نصب علی بن ابیطالب (ع) پس از رسول خدا (ص) به امامت و رهبری مسلمانان، نازل شده است.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1997.ASPX#_edn1)
از مضمون آیه به خوبی آشکار است که خداوند پیش از این آیه پیام بسیار مهمی را بر پیامبر نازل کرده بود و آن حضرت از ابلاغ آن به طور صریح، به مردم، نگران بود و بیم آن داشت که با واکنش منفی مردم مواجه شود و اساس آیین به جهت دو دستگی به خطر افتد، در این آیه تأکید بر آن شده است که اگر حضرت این پیام را ابلاغ ننماید، اصل رسالت را انجام نداده است، خداوند در ضمن این تأکید به رسولش، اطمینان داده که او را از گزند مردم نگه خواهد داشت.
با توجه به این که آیه یاد شده در آخرین سال نبوت پیامبر و در حجة الوداع نازل گردیده - یعنی پس از 22 سال از رسالت رسول اعظم (ص) – و در شرایطی که اسلام قدرت و شوکت زیادی داشت و جزیرة العرب در اختیار رهبر بزرگوار اسلام بود، باید دید این چه پیام مهمی بود که با این لحن تند و با تأکید از آن حضرت، خواسته شده که ابلاغ کند و چرا پیامبر از رساندن آن واهمه داشت؟
پاسخ آن است که تاریخ اسلام– بر اساس روایات اهل تسنن و شیعه – گواهی قطعی می دهد بر این که پیام این بود که رسول خدا (ص) با صراحت کامل، جانشین خود، علی بن ابی ابیطالب را به مردم معرفی کند و مردم را به اطاعت او وادارد.
چرا پیامبر از ابلاغ آن واهمه داشت؟ نظر به این که علی بن ابیطالب (ع) داماد و پسر عموی او بود، بدین جهت رسول خدا (ص) می ترسید که مردم سخن او را نپذیرند و بگویند که پیامبر نفع و سود خود را در نظر گرفته و خاندان خویش را بر مردم تحمیل می کند». افزون بر آن، برخی از آنان از علی (ع) دل خوشی نداشتند، زیرا در جنگ های گوناگون مشرکانی را به قتل رسانده بود که از بستگان آنها بودند.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1997.ASPX#_edn2)
واقعۀ غدیر خم: پیامبر اکرم (ص) در سال دهم هجرت، برای انجام مناسک حج رهسپار مکه شد و چون از پیش به مسلمانان نقاط مختلف اعلام شده بود که در این سفر همراهی کنند، گروه بسیاری آمدند که تعداد آنان را از نود تا یکصد و بیست هزار نقل کرده اند.
به هر روی آن حضرت پس از انجام اعمال حج، در راه بازگشت به مدینه، روز پنج شنبه، هجدهم ذی حجة به نزدیکی سرزمین غدیر خم رسیدند، در این سرزمین راه ها از هم جدا می شد، راهی از طرف شمال به سوی مدینه، راهی از شرق به سوی عراق، راهی از غرب به سوی مصر و راهی از جنوب به سوی یمن. بنابراین در چنین مکانی باید حیاتی ترین وظیفه رسالت و ضمانت بقای اسلام، به طور رسمی ابلاغ شود، لذا از سوی پیامبر (ص) دستور توقف همراهان صادر شد، آنان که جلوتر رفته بودند بازگشتند و آن دسته که پشت سر بودند رسیدند و همگی در غدیر خم گرد آمدند، با مقدماتی که انجام شد، پیامبر (ص) سخنانی ایراد فرمود، در ادامه چنین گفت: اکنون بنگرید که با این دو چیز گرانقدر و گران سنگ که در میان شما به یادگار می گذارم چه خواهید کرد؟!
... اول ثقل اکبر، یعنی کتاب خدا قرآن است که یک سوی آن به دست پروردگار و سوی دیگرش در دست شما است. دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید، و دوم، عترت من است و خدا به من خبر داده است که این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند، تا در بهشت به من بپیوندند... ناگهان دیدند پیامبر (ص) به پیرامون خود نگریست، وقتی که چشمش به علی افتاد او را فراخواند، دستش را گرفت و بلند کرد، آنچنان که همه مردم او را دیدند و شناختند... آنگاه فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» هر کس من بر او ولایت دارم، علی نیز بر او ولایت و حکومت دارد، (این جمله را سه بار تکرار کرد)... تا اینکه فرمود: «الا فلیبلغ الشاهد الغائب» ای مردم توجه کنید، حاضران به غایبان این پیام را برسانند، سخنان پیامبر (ص) به پایان رسید و ابلاغ ولایت علی (ع) انجام شد و هنوز مردم متفرق نشده بودند که جبرئیل نازل شد و آیه سوم از سوره مائده را بر پیامبر (ص) خواند: «امروز آیین شما را کامل و نعمت را بر شما تمام کردم و خشنود گشتم که چنین اسلام کاملی آیین شما باشد» «الیوم اکملت لکم دینکم و ...»[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1997.ASPX#_edn3)
رسول خدا (ص) با نزول این آیه زبان به تکبیر گشود و خدا را بر اکمال دین و اتمام نعمت و رضایت به رسالت محمد و ولایت و امامت علی (ع) سپاس گفت.
بنابراین ارتباط آیه 67 سوره مائده[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1997.ASPX#_edn4) با آیه 3 همان سوره[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1997.ASPX#_edn5) با این جریان مهم تاریخ اسلام که به صورت کوتاه و فشره آوردیم روشن شد.
اما محور دوم: چرا این دو آیه با فاصله در قرآن گنجانده شده است؟
نخست باید گفت، بر اساس آنچه مفسران گفته اند، آیات قرآن و نیز سوره های آن بر طبق تاریخ نزول جمع آوری نشده است، بلکه بسیاری از سوره هایی که در مدینه نازل شده مشتمل بر آیاتی است که در مکه نازل شده است و به عکس، آیات مدنی را در لابلای سوره های مکی مشاهده می کنیم، با توجه به این حقیقت جدا شدن این دو آیه از یکدیگر در قرآن جای تعجب نخواهد بود. (البته طرز قرار گرفتن آیات هر سوره تنها به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است) آری، اگر آیات قرآن بر طبق تاریخ نزول جمع آوری شده بود، جای این ایراد بود.
ثانیاً: ممکن است قرار گرفتن آیه مربوط به غدیر در لابلای احکام مربوط به غذاهای حلال و حرام برای محافظت از تحریف و حذف بوده باشد، زیرا بسیار می شود که برای محفوظ ماندن یک شیی نفیس آن را در بین چیزهای که بدان پایه از ارزش نیستند می گذارند تا کمتر جلب توجه کند![6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1997.ASPX#_edn6)
بنابراین، اگر کسی بگوید: چون آیه تبلیغ در میان آیاتی است که درباره اهل کتاب، مطالبی را بیان می کند، پس به ناچار مرتبط با اهل کتاب است، این سخن ضرورتاً مطلب درستی نیست! زیرا نزول آیات قرآن و تکمیل شدن سوره ها اصطلاحاً امری توقیفی است که مطابق صلاح دید رسول خدا (ص) انجام گرفته است.
بر فرض عدم ارتباط، آمدن آیه ای به صورت مستقل، بین آیات ، ممکن است به جهت استطراد باشد؛ یعنی قرآن ضمن بیان یک مسئلۀ اصلی، بنا به مصالحی رشته کلام را قطع کرده و مطلب جدیدی را به ذهن مخاطب القاء می کند، سپس مجدداً به کلام قبلی بازگشته و آن را ادامه می دهد.[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1997.ASPX#_edn7)
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1997.ASPX#_ednref1) تفسیر عیاشی، ج 1، ص 331، مسند احمد، ص 118 و 321 و ... .
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1997.ASPX#_ednref2)مجمع البیان، ج 3، ص 223.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1997.ASPX#_ednref3)همان، ج 3، ص 159؛ و المیزان، ج 5، ص 205.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1997.ASPX#_ednref4) يَأَيهَُّا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يهَْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِين.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1997.ASPX#_ednref5) الْيَوْمَ يَئسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلَا تخَْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتمَْمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتىِ وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْاسْلَامَ دِينًا.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1997.ASPX#_ednref6)تفسیر نمونه، ج 4، ص 269.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1997.ASPX#_ednref7)تفسیر کشاف، ج 2، ص 97.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:57 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
هابیل با چه کسی ازدواج کرد؟ نسل انسان چگونه بعد از آنها گسترش یافت؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
در بارۀ. ازدواجفرزندان حضرت آدم(ع)در ميان. دانشمندان. اسلامي. دو نظریۀ وجود دارد:
1.در آن. زمان. چون هنوز قانون. تحريم. ازدواج. خواهر و برادر از طرف. خداوند قرار داده. نشده. بود و چون. راهي. براي. بقاي. نسل. بشر غير از اين. راه. نبوده.، ازدواج. آنان. با يكديگر صورت. گرفته. است..
2. نظریۀ ديگر آن. است. كه. چون. ازدواج. با محارم. يك. عمل. قبيح. و زشت. است.، ازدواج فرزندان. آدم. با يكديگر ممكن. نبود و فرزندان. آدم. با دختراني. از نژاد و نسل. ديگر كه. در روي. زمين. بودند ازدواج. كردند. بعدهاً كه. فرزندان. آنها باهم. پسر عمو شدند، زناشويي. ميان. خود آنان. صورت. پذيرفت. و از این طریق نسل انسان گسترش یافت.
از بین این دو نظریه نظریۀ اول مورد تائید علامه طباطبائی (ره) صاحب تفسیر المیزان، است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
این سؤال از دیر باز مطرح بوده است که فرزندان حضرت آدم با چه کسانی ازدواج کرده اند؟ آیا آنان با خواهران خودشان ازدواج کرده اند؟ آیا آنان با همسرانی از جنس ملک یا جن ازدواج کرده اند؟ آیا آنان با انسان های دیگر ازدواج کرده اند؟ اگر با خواهران خود ازدواج کرده باشند با توجه به حرمت ازدواج برادر و خواهر در تمام ادیان و شرایع، چگونه این ازدواج قابل توجیه است؟
در اين. باره. در ميان. دانشمندان. اسلامي. دو نظریۀ وجود دارد و هر كدام .براي. خود دلايلي. از قرآن. و روايات. ذكر كرده.اند. اينك. ما هر دو نظریۀ را به. طور اجمال. نقل. مي.كنيم.:
1. آنان با خواهران خودشان ازدواج کرده اند.از آن جا که در آن. زمان. (آغاز خلقت) هنوز قانون. تحريم. ازدواج. خواهر و برادر از طرف. خداوند قرار داده. نشده. بود و از طرف دیگر چون. راهي. براي. بقاي. نسل. بشر، غير از اين. راه. نبوده.، ازدواج. آنان. با يكديگر صورت. گرفته. است؛، زیرا حق قانون گذاری . از آن. خدا است. چنان که قرآن می فرماید: "ان. الحكم. الاّ لله"؛ حكم تنها از آن خدا است.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/734.ASPX#_edn1)
علامه طباطبائی (ره) در این زمینه می فرماید: "ازدواج در طبقۀ اوّل بعد از خلقت آدم و حوا؛ یعنی در فرزندان بلافصل آدم و همسرش بین برادران و خواهران بوده است و دختران آدم با پسران او ازدواج کرده اند؛ چون در آن روز در تمام دنیا نسل بشر منحصر در همین فرزندان بوده ..... بنابراین، هیچ اشکالی ندارد (اگر چه در عصر ما خبری تعجب آور است و لیکن) از آن جایی که مسئله، یک مسئله تشریعی است و تشریع هم تنها و تنها کار خداوند تعالی است، لذا او می تواند یک روز عملی را حلال و روز دیگر حرام کند. [2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/734.ASPX#_edn2)
به نظر صاحب تفسیر نمونه قائل شدن به این نظریه عجیب نیست : "اشكالی ندارد كه. به. طور موقت. و به. جهت. ضرورت.، براي. عده.اي. اين.گونه. ازدواج. در آن. زمان. بلا مانع. و مباح. باشد و براي. ديگران. عموماً تحريم .ابدي. شود".[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/734.ASPX#_edn3)
طرفداران. اين. نظريه. از آیات قرآن مجید نیز براي. خود دليل. مي.آورند كه. خداوند عالم. چنين. مي.فرمايد: "از آن. دو (آدم. و حوا) مردان. و زنان. فراواني. در روي. زمين. منتشر ساخت.".[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/734.ASPX#_edn4)
علاوه. بر اين. در روايتي. كه. مرحوم. طبرسي. در "احتجاج." از امام. سجاد (ع.) نقل. مي.كند اين. مطلب. تأييد شده. است..[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/734.ASPX#_edn5)
2. نظریۀ ديگر آن. است. كه. چون. ازدواج. فرزندان. آدم. با يكديگر ممكن. نبود؛ زيرا ازدواج. با محارم. يك. عمل. قبيح. و زشت. و شرعا حرام است.، فرزندان. آدم. با دختراني. از جنس بشر ولی از نژاد و نسل. ديگر كه. از نسل های قبل در روي. زمين. باقی مانده بودند ازدواج. كردند. بعدهاً كه. فرزندان. آنها با هم. پسر عمو شدند، زناشويي. ميان. خود آنان. صورت. پذيرفت.. اين. نظریۀ را نيز بعضي. از روايات. تأييد مي.كند؛ زيرا نسل. آدم. نخستين. انسان. روي. زمين. نبوده،. بلكه. پيش. از آن. نيز انسان هايي. در زمين. زندگي. داشته.اند، ولی این قول با ظاهر آیات قرآن نمی سازد؛ زیرا طبق آیۀ شریفه قرآن نسل. بشر فقط. به. وسيلۀ. اين. دو تن. به. وجود آمده .است.. پس در حقیقت این دسته از روایات معارض با قرآن هستند و ما نمی توانیم آنها را بپذیریم.
از این استدلالات می توان نتیجه گرفت که طبق آیات قرآن این نظریه که هابیل و قابیل با همسرانی از جنس ملائکه یا جن ازدواج کرده باشند نیز باطل است؛ زیرا ظاهر اين. آيه. مي.گويد كه. نسل. بشر فقط. به. وسيلهۀ اين. دو تن. (آدم و حوا) به. وجود آمده .است.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/734.ASPX#_edn6)، و اگر غير از اين. دو در بقاي. نسل. او دخالت. داشتند، بايد بفرمايد: به. وسيلۀ. اين. دو و غير آنان. ... .
علامه طباطبائی (ره) در این زمینه می فرماید: "نسل موجود از انسان تنها منتهی به آدم و همسرش می شود و جز این دو نفر هیچ کس دیگری در انتشار این نسل دخالت نداشته است".[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/734.ASPX#_edn7)
بنابراین، باید ما آن دسته از روایات را قبول کنیم که موافق با آیات قرآن است که حاصل آن قول اوّل است.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/734.ASPX#_ednref1)يوسف.، 40.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/734.ASPX#_ednref2)ترجمۀ المیزان، ج 4 ، ص 216.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/734.ASPX#_ednref3) ر.ک: تفسیر نمونه، ج3، ص247.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/734.ASPX#_ednref4)نساء ، 1 ، "وبث. منهما رجالاً كثيراً و نساءاً".
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/734.ASPX#_ednref5) الاحتجاج، ج 2 ، ص 314.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/734.ASPX#_ednref6)نساء ، 1 ، "وبث. منهما رجالاً كثيراً و نساءاً".
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/734.ASPX#_ednref7)ترجمۀ المیزان، ج 4 ، ص 216.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:58 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
حروف مقطعۀ قرآن به چه معنا است؟ و آیا همان رمز نایافته ای برای بشر است بین پیامبر و خدا؟ ضمناً در بعضی از محافل می گویند که اینها را اگر در کنار همدیگر قرار دهیم این جمله به دست می آید: «صراط علی حق نمسکه» آیا صحت دارد؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
حروف مقطعه حروفی اند که در اول بعضی از سوره ها می آیند و معنای مستقلی ندارند. در تفسیر این حروف آرای مختلفی گفته شده است که رأی درست تر این است که این حروف رمزند و پیامبر و اولیا از آن مطلع اند. جملۀ «صراط علی حق نمسکه» گفتۀ بعضی محققان است و منشأ روایی ندارد.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
در ابتدای 29 سوره از سوره های قرآن، یک یا چند حرف از حروف الفبا وجود دارد، که مجموعاً 78 حرف است که با حذف مکررات 14 حرف می شود؛ یعنی نصف حروف هجاء که 28 حرف است. این حروف را «حروف مقطعه»، یا «حروف نورانی» گویند.
دربارۀ حروف مقطعه آرا و نظریات گوناگونی ارائه شده است که به بعضی از آنها اشاره می کنیم:
1-این حروف اشاره است به این كه این كتاب آسمانی با آنعظمت و اهمیتی كه تمام سخنوران عرب و غیر عرب را متحیر ساخته، و دانشمندان را ازمعارضه با آن عاجز نموده است، از همان حروف "الفباء" و كلمات معمولی كه در اختیار همگان قراردارد، تركیب یافته است.
2. حروف مقطعه از متشابهات قرآن است که هرگز قابل حل نبوده و از جمله مجهولات مطلق است و راه علم به آن، کاملاً بر مردم بسته است.
3. این حروف، صرفاً حروف مجرده هستند و هیچ رمز و اشاره و معنایی جز خاصیت آوائی ندارند. حکمت آوردن این حروف در اوایل سوره ها از محدودۀ الفاظ و اصوات تجاوز نمی کند و آوای این حروف در آن روزگار هنگام تلاوت قرآن، موجب جلب توجه حاضرین بوده تا به قرآن گوش فرا دهند؛ زیرا معاندین پیوسته در این صدد بودند که سر و صدا ایجاد کنند تا نوای قرآن به گوش رهگذران عرب نرسد.
4. این حروف نشانۀ بیشتر به كار رفتن حروفمزبور در كلمات آن سوره است و یك معجزه است. بدرالدین رزکشی گوید: یکی از اسرار دقیق این حروف آن است که بیشترین کلمات هر سوره با همان حرفی که در ابتدای آن واقع شده ترکیب یافته اند؛ مثلاً حرف "ق " در هریك از سوره های "ق" و"حم عسق" 57بار تكرار شده است و نسبت به آن حروف دیگر این سوره بیشتر است به جز سوره "شمس"، "قیامت"، " فلق". یك دانشمند مصری بر اساس این نظر محاسبه های پیچیده ای راتوسط رایانه انجام داده و نتیجه گرفته است كه این حروف نشانۀ غلبه آن در كلمات آنسوره است و این خود یك معجزه است.
5. این حروف به منظور سوگند به کار رفته اند. سوگند خوردن به این حروف بدان سبب است که اصل کلام در تمامی زبان ها بر پایه این حروف است.
6. میان این حروف و محتوای سوره های مربوط، رابطه ای وجود دارد؛ زیرا با تدبر در سوره هایی که با حروف مقطعه مشابه افتتاح شده در می یابیم که این سوره ها از حیث محتوا متشابه به یکدیگرند.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2473.ASPX#_edn1)
7.برخی از این حروف مقطعه علامت اختصاری واشاره به اسمی از اسمای حسنای الاهی و برخی نیز رمز اشاره به نام پیامبر اكرم (ص) است، هریك از نامهای الاهی مركب از چند حرف است و از هر نامیحرفی گزینش شده و به صورت ناپیوسته در ابتدای برخی سور قرآن قرائت می شود. جویریه ازسفیان الثوری روایت كرده است كه: به جعفر بن محمد بن علی بن الحسین (ع)عرض شد: ای پسر رسول خدا معنای این كلمات از كتاب خداوند متعال که می فرماید: "الم" و ... چیست؟
امام صادق (ع) فرمود: معنای "الم" كهدر اول سورۀ بقره است، "انا الله الملك" است و اما "الم" که در ابتدای سوره آل عمران است،معنایش "انا الله المجید" است و ...
8. این حروف اجزای اسم اعظم الاهی است.
9. این حروف به تعدادآیات سوره ها اشاره داشته باشد.
10. حروف مقطعه هر سوره، نام همان سوره است،چنان كه سوره های "یس"، "طه"، "ص"، و هركدامبه نام حروف مقطعه خود موسوم شده است.
11. این حروفاشاره به مدت بقای امت اسلامی دارد.
12. این حروف برای مرز بندی بین سوره هاو نشانه انقضای سوره قبلی و شروع سوره بعدی است.
13. این حروف به منزلۀ خلاصهو پیام اجمالی محتوای سوره است.
14. این حروف، ناظر به نام كسانی است كه نسخه هایی از قرآن را در اختیار داشتندمثلاً (س) ناظر به نام سعدبن ابی وقاص است.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2473.ASPX#_edn2)
15. این حروف رموزی هستند میان خدا و رسول، که کسی از آن، آگاهی ندارد. رأی مختار محققان این است. [3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2473.ASPX#_edn3)
امام صادق (ع) فرمود: "الم"، رمز و اشاره ای است میان خدا و حبیب او محمد (ص) خواسته تا کسی جز او بر آن آگاه نگردد آن را به صورت حروف درآورده تا آن رموز را از چشم اغیار دور نگاه دارد و تنها بر دوست روشن و ظاهر سازد.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2473.ASPX#_edn4)
از ترتیب حروف مقطعه در کنار هم، کلمات و عبارت های متعددی به دست می آید که ا شخاص اهل فکر و نظر با توجه به اعتقادات و ذوق و سلیقه خود با استفاده از این حروف تفأل به مطالب مورد علاقه خود زده اند مثلا بدرالدین زرکشی گوید: از ترکیب این حروف می توان این جمله را ساخت. «نص حکیم قاطع له سر» و فیض کاشانی (ره) جمله «صراط علی حق نمسکه» (راه حضرت علی راه حق است به آن تمسک می کنیم) را استفاده کرده است[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2473.ASPX#_edn5) و ... ، اما هیچ کدام از این جملات منشأ روایتی ندارند.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2473.ASPX#_ednref1)المیزان، ذیل آیه 6 سوره شوری.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2473.ASPX#_ednref2) برای اطلاع بیشتر به مقاله حروف مقطه، سایت فرهنگ و معارف قرآنی مراجعه فرمائید.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2473.ASPX#_ednref3)معرفت هادی ، علوم قرآنی، ص 138.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2473.ASPX#_ednref4)ابن طاووس، سعد السعود، ص 217، چاپ نجف.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2473.ASPX#_ednref5) تفسير الصافي، ج 1، ص 91.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 08:58 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
با توجه به اين كه قرآن كتابى مبين و تبيان لكل شیء است، شرايط فهم آيات آن چيست؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
قرآن معجزۀ جاودان پيامبر اسلام (ص) است كه از اين حيث نيز خارق العاده و غير طبيعى است و قابل مقايسه با كتب معمولى نيست؛ يعنى گر چه قرآن خود مبين و مُبَيِّن ساير امور است و در قالب الفاظ و عباراتى ساده، رسا، موزون، با فصاحت و بلاغت عالى است، اما بيانگر معارف و حقايقى است كه فراتر از درك عادى و حسى و طبيعى بشر است. گر چه الفاظ و عبارات آن ساده و قابل فهم و موسيقى آن جذاب و گيراست، اما ادراك كُنه معارف آن و استخراج احكام فقهى آن ثقيل و سنگین است. پس على رغم مبين و تبيان بودن، عالم و عامل شدن به آن نيازمند فهم و ادراك است.
ظاهر قرآن براى همگان قابل فهم است؛ زيرا - براى آشناى به فرهنگ و زبان عرب اين امر كاملاً محسوس و ملموس است كه - از كلمات و عبارات غامض و پيچيده و نامأنوس عرب استفاده نكرده است و از لهجهها و پيچ و خم آنها به دور است، بلكه با هر لهجهاى، مفهوم است و معنا دارد.
به علاوه از اصطلاحات و غموضات علوم نيز مبرا است، پس مراجعه به آن نيازمند تخصص در علم و فن خاصی نيست.
لكن کسی که به دنبال فهم ظاهر قرآن است، باید آيات مطلق و مقید، عام و خاص، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و ظاهر و باطن و ... آن را بشناسد و آن آيات را در كنار هم قرار دهد، تا مطلب كاملا روشن شود و هيچ ابهام و ترديدى در معناى آيات باقى نماند.
از اين رو است كه قرآن نيازمند مفسّر و مبيّنى چون رسول اللَّه (ص) و ائمۀ معصومين (ع) گرديده است. همين امر سبب شده تا در اثر فاصله از زمان معصوم (ع)، علمای متبحر به جمع آورى روايات تفسيرى و شرح و بسط و جمع بندى آنها در كنار آيات قرآن همّت گماردند، تا اين خوان گستردۀ الاهی هميشه براى همگان قابل بهره بردارى و عمل بماند.
قرآن علاوه بر معانی ظاهری، معانى متعدد باطنی نیز دارد، ولى باید به این نكته نيز توجه داشته باشيم كه پى بردن به جمیع بطون آيات جز براى پيامبر و امام معصوم ممكن نيست.
بر این اساس می توان گفت که فهم قرآن دوگونه شرايط را طالب است:
أ:ابزار ظاهرى: مثل آشنايى به زبان عرب و ظرافتها و معانى آن؛ و تاريخ اسلام و گردآورى شأن نزولها و احاديث تفسيرى؛ و شناخت عام و خاص، مطبق و مقيد، ناسخ و منسوخ آن.
ب: ابزار معنوى: خلوص و طهارت روح و بصيرت باطن كه با تقواى الهى حاصل مىشوند؛ پس نبود موانع جهالت و غفلت از يك سو؛ و نبود خبث درون و زنگار قلب و كوردلى از سويى دگر؛ و زدودن عوامل اينها يعنى استكبار و غرور و خودمحورى، نيز شرط تحقق فهم و ادراك قرآن مىباشند.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
يكى از ضروريات دين اسلام، خاتميت پيامبر اكرم (ص) و جهانى و جاودانى بودن شريعت ايشان است، بالتبع قرآن كريم نيز معجزۀ جاويدان رسول اللَّه (ص) است كه تا روز قيامت با انسانها همراه است و آنها را با معارف و احكام خود، بشارت و انذار داده و حجت را بر همه تمام مىكند.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn1)
از اين رو پس از بعثت رسول اللَّه و نزول قرآن، راه بهانه جويى و فرار از تكليف بر همه بسته شد و كسى نمىتواند ادعا كند كه من هيچ راهى به هاديان الهی نداشتهام، پس هيچ كس بر عدم پذیرش اسلام معذور نخواهد بود.
اين معجزۀ الاهى از يك سو خود را "نور"[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn2)، "مبين"[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn3)، "تبيان"[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn4)، "برهان" معرفى مي نمايد و تأكيد مىنمايد كه ميسور و قابل فهم و پندگيرى و تأثيرگذارى[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn5) است و از سوى ديگر مكرر مخاطبان خود را به تدبّر و تعمق در قرآن دعوت و ترك آن را مذمت مىنمايد.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn6) و آيات قرآن را به محكم و متشابه تقسم مي كند. پس بايد ديد چگونه مىتوان بين اين دو دسته از آيات جمع نمود.
قرآن كريم "نور" است چون از جانب نور آسمانها و زمين[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn7) نازل شده است. پس روشن و روشنگر غير خود است، پس مبين؛ يعنى آشكار است و در مرا و منظر همگان است و تبيان؛ يعنى آشكار و ظاهركننده غير خود است. دقيقاً به همين جهت برهان است؛ زيرا علاوه بر روشنى و روشنگرى، هرگونه شك و شبهه را زدوده و بهانه و حجت را از دست هر بهانهجویی مىستاند؛ زيرا به مُراجِع خود علم يقينى با براهين قاطع و بيانى رسا و قانع كننده كه مطابق فطرت او است،[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn8) ارايه مىكند.
فهم عمومي قرآن
ظاهر قرآن براى همگان قابل فهم است؛ زيرا - براى آشنايى به فرهنگ و زبان عرب اين امر كاملاً محسوس و ملموس است كه - از كلمات و عبارات غامض و پيچيده و نامأنوس عرب استفاده نكرده و از لهجهها و پيچ و خم آنها به دور است، بلكه با هر لهجهاى، مفهوم است و معنا دارد.
به علاوه از اصطلاحات و غموضات علوم نيز مبراست، پس مراجعه به آن نيازمند تخصص در علم و فن خاصی نيست.
قرآن هدايتگر انسانِ عصر بعثت تا كنون و از حال تا قيامت است. به سوى قلۀ انسانيت و نهايت سعادت او. هدايت به سوى معارف حقه و اعمال صالحهاى كه روح او را تعالى و تكامل بخشد و از حضيضِ ذلتِ تن و دنياى پست برهاند و به ملكوت آسمانها سير دهد. معارف و اعمال صالحهاى كه براى انسانِ غرقِ در شهوات و اميال حيوانى و زندگى محدود دنيا، عجيب و غريب و نا مأنوس مىنمايد. معارفى كه او را به تعديل غرايز و اميال كشانيده و به رياضتهايى مناسب با روحش او را دعوت مىكند. امرى كه لازمۀ آن دست كشيدن از بسيارى از تعصبات كور و ترك افراط در شهوت رانىهاست.
اما اين امر دقيقاً همان تلاشى است كه عنوان "جهاد اكبر" به خود گرفته و كثيرى از انسانها را به شكست در مصاف هوى و هوس كشانيده و اين سبب رويگردانى آنها از نور و تبيان شده است!
فهم خاص از قرآن
اگر چه قرآن از اصطلاحات پيچيدۀ علمى و كلامى عرب مبراست، همين امر آن را جاودانه و قابل فهم براى همگان در تمامى اعصار و امصار كرده است. اما محتوايى فرا حسى و فرا طبيعى دارد و اين محتوا را در قالب لفظى كه براى محسوسات جعل شدهاند، به انحای مختلف مانند؛ تمثيل، قطعات تاريخ، محاوره و جدال احسن يا موعظه و پند و اندرز، انذار و تبشير و يا برهان و محاجّه علمى و به صورت پراكنده در كل آياتش بيان نموده است.
به تعبیر دیگر، قرآن به زبان عربی، به طور جامع و کامل برای هدایت انسان ها نازل شده است. برای دستیابی به این هدف چاره ای از شمول قرآن نسبت به آیات عام و خاص، مطلق و مقید، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و ظاهر و باطن ...نیست؛ مثلا براى محكم كردن نيروى ايمان و پيمودن راه هدايت و بشارت، گاهى چارهاى جز برنامههاى كوتاه مدت و موقت كه بعدا جاى خود را به برنامۀ نهايى و ثابت مىدهد نيست.
بر این اساس؛ براي فهم قرآن، علاوه بر آشنايى به زبان عرب (لغت، صرف، نحو، معانی و بیان و ظرافتها و معانى آن)، تاريخ اسلام و گردآورى شأن نزولها و احاديث تفسيرى و شناخت عام و خاص، مطلق و مقيد، ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و ... نیز لازم است.
بنابراین، براي فهم قرآن باید آيات مطلق و مقید، عام و خاص، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و ظاهر و باطن[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn9) ... را نیز شناخت و آن آيات را در كنار هم قرار داد تا مطلب كاملا روشن شود و هيچ ابهام و ترديدى در معناى آيات باقى نماند.
از اين رو است كه قرآن نيازمند مفسّر و مبيّنى چون رسول اللَّه (ص) و ائمۀ معصومين (ع) گرديده است. همين امر سبب شده تا در اثر فاصله از زمان معصوم (ع)، علمای متبحر به جمع آورى روايات تفسيرى و شرح و بسط و جمع بندى آنها در كنار آيات قرآن همّت گماردند، تا اين خوان گستردۀ الاهی هميشه براى همگان قابل بهره بردارى و عمل بماند.
مفسّران و مبيّنان اوليۀ قرآن، خود آيات قرآن[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn10) و بعد - به تصريح آيات قرآن - نبى اكرم (ص) و به تبع ايشان ائمه (ع) هستند.
امام على (ع) مىفرمايد: "اين كتاب خداست كه به واسطۀ آن بصيرت مىيابيد، به زبان مىآييد و شنوا مىگرديد. بعضى از آن بعضى ديگر را معنا مىكند و گويا مىنمايد و برخى از آن بر برخى ديگر شهادت مىدهند".[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn11) سيرۀ خود ائمه (ع) نيز چنين بود كه با كنار هم چيدن آيات، حكمى را استفاده كرده و براى مخاطبان خود توضيح مىدادند.[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn12)
از سوى ديگر، قرآن مىفرمايد: "به جايگاههاى نجوم قسم نمىخورم كه اين اگر بدانيد قسمى بزرگ است كه همانا اين قرآنى كريم است در كتابى پنهان كه آن را جز مطهران مس نمىكنند؛ زيرا اين از جانب پروردگار جهانيان نازل شده را از شما بردار و شما را پاك نمايد، پاك كردنى".[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn13)
پس آنان كه مطهرند و بر علم قرآن احاطۀ كامل دارند كسانى جز اهل بيت عصمت و طهارت (ع) نيستند.
قرآن در مواضعى ديگر نيز پيامبر (ص) را مبيّن آيات معرفى نموده و مردم را به اطاعت و انقياد از ايشان، امر نموده است.[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn14)
آیات محكم و متشابه
قرآن مىفرمايد: "او كسى است كه اين كتاب را بر تو نازل كرد كه بخشى از آن آيات محكم (صريح و روشن) است كه اساس و شالودۀ اين كتاب است، (و آيات پيچيدۀ ديگر را تفسير مىكند) و بخشى از آن متشابه است".[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn15)
آياتى كه به خاطر بالا بودن سطح مطلب يا جهات ديگر، در آغاز پيچيده به نظر مىرسد، اين آيات متشابه محكى است براى آزمايش افراد كه عالمان راستين و فتنهگران لجوج را از هم جدا مىسازد. لذا به دنبال آن مىفرمايد: "اما كسانى كه در قلوبشان انحراف است پيروى از متشابهات مىكنند، تا فتنهانگيزى كنند و تفسير (نادرستى بر طبق اميال خود) براى آن مىطلبند (تا مردم را گمراه سازند) در حالى كه تفسير آن را جز خدا و راسخان در علم نمىدانند".[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn16)
سپس مىافزايد: "آنها هستند كه بر اثر درك صحيح معناى محكمات و متشابهات مىگويند ما به همۀ آنها ايمان آوردهايم (چرا كه) همه از سوى پروردگار ما است".[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn17) (آرى) جز صاحبان فكر و خردمندان متذكر نمىشوند".[18] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn18)
توضیح این که، آيات قرآن بر دو دسته هستند مفهوم قسمتى از آيات آن چنان روشن است كه جاى هيچ گونه انكار و توجيه و سوء استفاده در آن نيست، و آنها را " محكمات" گويند و قسمتى به خاطر بالا بودن سطح مطلب يا گفت و گو در بارۀ عوالمى كه از دسترس ما بيرون است؛ مانند عالم غيب، و جهان رستاخيز و صفات خدا، چنان هستند كه معناى نهايى و اسرار و كنه حقيقت آنها نياز به سرمايۀ خاص علمى دارد كه آنها را متشابهات گويند.
همۀ آیات اعم از محكم و متشابه در پرتو علم و دانش راسخان در علم قابل فهم اند.
نكته ديگرى كه در ذكر متشابه در قرآن وجود دارد و اخبار اهل بيت (ع) آن را تاييد مىكند، اين است كه وجود اين گونه آيات در قرآن، نياز شديد مردم را به پيشوايان الاهى و پيامبر (ص) و اوصياى او روشن مىسازد و سبب مىشود كه مردم به حكم نياز علمى به سراغ آنها بروند و رهبرى آنها را عملا به رسميت بشناسند و از علوم ديگر و راهنمايي هاى مختلف آنان نيز استفاده كنند. اين درست به آن مىماند كه در پارهاى از كتب درسى، شرح بعضى از مسائل به عهدۀ معلم و استاد گذارده مىشود، تا شاگردان، رابطۀ خود را با استاد قطع نكنند و بر اثر اين نياز، در همه چيز از افكار او الهام بگيرند. در واقع قرآن، مصداق وصيت معروف پيامبر (ص) است كه فرمود: "دو چيز گرانمايه را در ميان شما به يادگار مىگذارم: كتاب خدا و خاندانم و اين دو هرگز از هم جدا نمىشوند تا در قيامت در كنار كوثر به من برسند".[19] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn19)
"راسخون در علم" چه كسانى هستند؟
در قرآن مجيد در دو مورد، اين تعبير به كار رفته است. يكى در آل عمران آیۀ 7 و ديگرى در سورۀ نساء آيۀ 162 آن جا كه مىفرمايد:
"دانشمندان و راسخان در علم از اهل كتاب، به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو نازل گرديده است ايمان مىآورند".[20] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn20)
همان طور كه از معناى لغوى اين كلمه استفاده مىشود، منظور از آن، كسانى هستند كه در علم و دانش، ثابت قدم و صاحبنظرند.
البته مفهوم اين كلمه يك مفهوم وسيع است كه همۀ دانشمندان و متفكران را در بر مىگيرد، ولى در ميان آنها افراد ممتازى هستند كه درخشندگى خاصى دارند و طبعا در درجۀ اوّل، در ميان مصاديق اين كلمه قرار گرفتهاند و هنگامى كه اين تعبير ذكر مىشود، قبل از همه نظرها متوجه آنان مىشود.
اگر مشاهده مىكنيم در روايات متعددى "راسخون فى العلم" به پيامبر گرامى اسلام (ص) و ائمۀ هدى (ع) تفسير شده، روى همين نظر است كه می گوییم آيات و كلمات قرآن مفاهيم وسيعى دارد كه در ميان مصاديق آن افراد نمونه و فوق العادهاى ديده مىشود كه گاهى در تفسير آنها تنها از آنان نام مىبرند.
در اصول كافى از امام باقر يا امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود: "پيامبر خدا بزرگترين راسخان در علم بود و تمام آنچه را خداوند بر او نازل كرده بود از تاويل و تنزيل قرآن مىدانست، خداوند هرگز چيزى بر او نازل نكرد كه تاويل آن را به او تعليم نكند و او و اوصياى وى همه اينها را مىدانستند".[21] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn21)
روايات فراوان ديگرى در كتاب اصول كافى و ساير كتب حديث در اين زمينه آمده است كه نويسندگان تفسير "نور الثقلين" و تفسير "برهان" در ذيل اين آيه آنها را جمعآورى نمودهاند و همان طور كه اشاره شد تفسير "راسخون فى العلم" به پيامبر (ص) و ائمۀ هدى (ع) منافاتى با وسعت مفهوم اين تعبير ندارد، لذا از ابن عباس نقل شده كه مىگفت: من هم از راسخان در علم هستم.
هر كس به اندازۀ وسعت دانشش از اسرار و تاويل آيات قرآن، آگاه مىگردد و آنان كه علمشان از علم بىپايان پروردگار سرچشمه مىگيرد، طبعا به همۀ اسرار و تاويل قرآن آشنا هستند، در حالى كه ديگران تنها قسمتى از اين اسرار را مىدانند. از این جهت است که خود پيامبر صلى الله عليه وآله نيز تا روز قيامت "عترت" و "قرآن" را "عدل" يكديگر قرار دادند كه هيچيك از هم جدا نمىشوند و تمسك به يكى، ما را از تمسك به ديگرى بى نياز نمىكند.[22] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn22) پس ما علاوه بر مراجعه و فهم قرآن، نيازمند مراجعه و فهم سنت نيز مىباشيم.
از اين رو بايد ديد لوازم و وسايل مورد نياز در اين راستا و بر عكس موانع اين راه كدامند. بر اساس آنچه گفته شد در یک جمع بندی می توان گفت که مراجعه به قرآن و روايات به دو گونه ابزار و توشه نيازمند است:
أ: صفاى روح و طهارت باطن و داشتن روحيه حقيقت جويى و حقيقتطلبى، تا بتوان با تطهير نسبى به مطهران رسيد و آنها را مس نمود؛ زيرا تنها خاشعاناند كه با آيات قرآن متذكر مىشوند.[23] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn23)
در مقابل بايد روحيه استكبار و ستيزه جويى و غرور و خودمحورى و تعصبات كور را كنار نهاد و متواضعانه و با خوف و خشيت، در مقابل منبع وحى و مفسّر اصيل آن زانو زد. زيرا ستيزه جويى و استكبار همانگونه كه انسان را از خدا محجوب مىكند،[24] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn24) دل را ميرانده[25] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn25) و از فهم قرآن نيز مانع مىشود و چشم بصيرت را سلب مىنمايد.[26] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn26)
ب: لوازم ظاهرى مراجعه به قرآن و فهم آن:
1. آشنايى به زبان عربى و صحيح خوانى آن، و نيز آشنايى با ترجمه مفردات و تركيبات آن از طريق تحصيل ادبيات عرب (صرف، نحو، معانى، بيان، بديع و لغت).
2. آشنايى با تاريخ اسلام و شأن نزولها و نيز آشنايى با علوم قرآن مثل آيات عام و خاص، مطلق و مقيد، ناسخ و منسوخ، آيات مكى و مدنى و... .
3. استعاذه به خداوند از شر شيطان و وساوس آن و نيز دسايس نفس اماره.[27] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn27)
4. شروع با نام خدا و استمداد از رحمت واسعۀ او و رحمانيت خاصۀ آن ذات اقدس.
5. چينش آيات مربوط به يك موضوع كنار هم و نيز مراجعه به روايات تفسيرى مرتبط با آن آيات. زيرا قرآن داراى تأويل و بطونى است كه جز معصومينعليهم السلام از آن آگاه نيستند و بعضى از آياتش بعضى ديگر را تفسير مىكنند.[28] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn28)
6. كنار نهادن عقايد شخصى و آراء قبلى، براى يافتن مراد خود قرآن، در پرتو قرآن و سنت قطعى، تا اين كه به تحميل بر قرآن و تفسير به رأى كشيده نشود. پس اگر نظر قرآن را خلاف عقيده خلاف واقع سابق خود يافت، به قرآن روى آورده و دست از رأى خود بكشد، مبادا آيات را بر طبق آراء خود و فرقۀ خود توجيه كند! كه در اين صورت پيرو هوى و هوس خويش است نه پيرو قرآن!
7. فراحسى و فراطبيعى به معارف قرآن بنگرد، تا دچار تجسيم و تشبيه نشود؛ پس بايد متشابهات قرآن در پرتو محكمات آن و روايات قطعيه تفسير شوند و از آراء باطله اجتناب نمود.
8. اطلاع از شبهات و نيازهاى زمان و مكان از يك سو و پيشرفتهاى علوم و توجه به تحقق برخى وعدههاى قرآن از سوى ديگر، تا بتوان پاسخگوى نياز نسل نو بر طبق خود قرآن كريم گرديد، بدون اينكه نظرى به قرآن تحميل شود. زيرا به فرموده امام صادق عليه السلام: "خداوند تعالى آن را براى زمانى نه ازمان دگر و براى گروهى نه ديگران قرار نداده، بلكه اين قرآن در هر زمانى تازه است و براى هر گروهى تازگى و جذبه دارد."[29] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn29)
اما بايد مراقب بود تا رأيى به قرآن تحميل نشود، چراكه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: "قرآن را فراگيريد و آن را قرائت كنيد، بدانيد كه قرآن شما را بلند آوازه مىنمايد و وسيلهاى براى ياد خدا است. قرآن براى شما هم ذخيره (توشه) است و هم وزر (بار گران). پس از قرآن تبعيت كنيد و آن را تابع خود قرار ندهيد، زيرا اگر كسى تابع قرآن شد، قرآن او را به سوى بهشت مىفرستد، اما اگر كسى قرآن را تابع خود قرار داد، قرآن از پشت او مىرود تا او را به جهنم افكند!"[30] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_edn30)
9. قصد او از قرائت و تحصيل معارف و احكام قرآن، صِرف بهرهگيرى از ثواب قرائت يا استفاده از آن در سخنرانىها و مقالات و مسابقات و... بالاخره كسب مال و شهرت و مقام نباشد؛ بلكه قرآن را به جاى آنكه سرمايه دنيا كند، سرمايه آخرت خود سازد، يعنى به قصد كسب بصيرت و معرفت از معارف آن و قصد عمل به احكام آن به قرآن مراجعه كند و به معارف آن پايبند شود و به احكام آن عمل كند، مبادا با اين مراجعه حجت بر او تمام شود و به عذاب عالمان بى عمل گرفتار آيد، چنانچه بدون مراجعه، به عذاب جاهلان مقصّر گرفتار مىشد!
10. با رسيدن به آيات رحمت و وعده بهشت و نصرت خدا، اميدوار گردد و نفس را به طاعت و ترك معصيت ترغيب كند و با رسيدن به آيات قهر و وعيد جهنم و توصيفات دركات آن، نفس را از ترك طاعت و انجام معصيت بترساند، تا زنگار دل بريزد و دلش مصفا گشته و بيش از پيش از انوار قدسى قرآن مستقيض گردد و بيش از پيش به سعادت خود نزديك شود.
11. با رسيدن به آيات توصيفگر مؤمنان و متقيان و صالحان و... و نيز آيات توصيفگر كفار و مشركان و معاندان و منافقان و... خود را به قرآن عرضه كند و با قرآن محاسبه نفس كشد، قبل از اين كه در قيامت به حسابش برسند، پس نفس را از آلايش كفر و شرك و نفاق و لجاجت، پيرايش و به فضايل مؤمنان و متقيان و صالحان آرايش دهد تا خداگونه شود و لايق خطاب "خلافت الهى" از راه بندگى؛ زيرا: "وماخلقت الجن والانس إلا ليعبدون" باشد كه در سايۀ الطاف رحمانيه خداوند و كرامتهاى كريمانه قرآن و احسانهاى فياض معصومينعليهم السلام خصوصاً نبى مكرم اسلام صلى الله عليه وآله انسان شويم از راه علم و عمل به قرآن و عترت.
منابع و مآخذ:
1. جوادى آملى، عبداللَّه، تفسير تسنيم، ج 1، چاپ 2. اسراء، قم، ص 254 - 15.
2. جوادى آملى، عبداللَّه، قرآن در قرآن، ج 1، اسراء، چاپ 1378، چ 2، قم، ص 458 - 353.
3. مطهرى، مرتضى، خاتميت، صدرا، چاپ 1378، چ 12، تهران، ص 186 - 147.
4. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 2، ذیل آیۀ 7 سورۀ آل عمران و آيۀ 162 نساء.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref1). مدثر، 31 و 36؛ قلم، 52؛ سبأ، 28؛ فرقان، 1.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref2). مائده، 15؛ نساء، 174؛ تغابن، 8؛ يس، 69.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref3). همان.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref4). همان.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref5). قمر، 17 و 22 و 32 و 40؛ مريم، 97؛ دخان، 58.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref6). محمد، 24؛ ص، 29؛ مؤمنون، 68.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref7). نور، 35.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref8). روم، 30.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref9). این نكته را نيز باید توجه داشته باشيم كه پى بردن به بطون آيات جز براى پيامبر(ص) و امام معصوم (ع) ممكن نيست و هيچ كس حق ندارد چيزى به عنوان باطن آيه از پيش خود مطرح كند، آنچه ما مىفهميم مربوط به ظواهر آيات است و آنچه مربوط به بطون آيات است، فقط بايد از معصوم(ع) بشنويم.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref10). آل عمران، 7.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref11). نهج البلاغه، خ 133، بند 7.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref12). ر.ك: تفسير تسنيم، ج 1، ص 73 - 69.
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref13). واقعه، 75- 79.
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref14). حشر، 7؛ نساء، 59.
[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref15). "هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ"، نساء، 171.
[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref16). "فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ"، آل عمران، 7.
[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref17). "يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا"، آل عمران، 7.
[18] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref18). "وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ"، آل عمران، 7.
[19] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref19) "انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و اهل بيتى و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض"، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 2، ص 100.
[20] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref20). "لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ".
[21] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref21). کلینی، اصول كافى، جلد 1 صفحه 213.
[22] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref22). حديث معروف ثقلين، بحارالانوار، ج 33، ص 108. نک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 2، ذیل آیه 7 سورۀ آل عمران و آيه 162 نساء.
[23] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref23). بقره، 282؛ انفال، 29.
[24] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref24). مطففين، 15.
[25] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref25). روم، 53 - 52؛ نمل، 81 - 80.
[26] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref26). فصلت، 5؛ اسراء، 45.
[27] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref27). نحل، 98.
[28] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref28). بحارالانوار، ج 89، ص 84 و 91.
[29] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref29). بحارالانوار، ج 89، ص 15، تفسیر تسنيم، ج 1، ص 234.
[30] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2511.ASPX#_ednref30). جامع احاديث الشيعه، ج 15، ص 9، نقل از: تسنيم، ج 1، ص 243.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 09:00 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
معنای لغوی کلمه "الله" چیست؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
لفظ جلاله "الله" که آن را در فارسی به "خدا" ترجمه می کنند، اسم خاص و جامع ترين نام هاى خدا است.حضرت على (ع) در بیان معنای "الله"فرموده اند:" اللَّه مفهومش، معبودى است كه خلق در او حيرانند و به او عشق مىورزند، اللَّه همان كسى است كه از درك چشمها، مستور است، و از افكار و عقول خلق محجوب."
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
لفظ جلاله "الله" که آن را در فارسی به "خدا" ترجمه می کنند، اسم خاص و جامع ترين نام هاى خدا است. اين نام جز بر خدا اطلاق نمىشود، زيرا هر یک از اسامی پروردگار يك بخش خاص از صفات خدا را منعكس مىسازد، تنها نامى كه در بردارنده تمام صفات و كمالات الاهى، يا به تعبير ديگر جامع صفات جلال و جمال است همان" اللَّه" مىباشد.[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2672.ASPX#_edn1)
"الله " مشتق از" وله" به معنى" تحير" است، چرا كه عقل ها در ذات پاك او حيران است، چنان كه در حديثى از امير مؤمنان على (ع) آمده است:
" اللَّه مفهومش، معبودى است كه خلق در او حيرانند و به او عشق مىورزند، اللَّه همان كسى است كه از درك چشم ها، مستور است، و از افكار و عقول خلق محجوب." [2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2672.ASPX#_edn2)
گاه نيز آن را از ريشۀ "أله" (به معنى عبادت) دانستهاند، و در اصل" اَلاِله" است، به معنى" تنها معبود به حق".
اسماء ديگر خداوند غالبا به عنوان صفت براى كلمه" اللَّه" گفته مىشود به عنوان نمونه:
" غفور" و" رحيم" كه به جنبه آمرزش خداوند اشاره مىكند "فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ".[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2672.ASPX#_edn3)
" سميع" اشاره به آگاهى او از مسموعات، و" عليم" اشاره به آگاهى او از همه چيز است "فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ".[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2672.ASPX#_edn4)
" بصير"، علم او را به همۀ ديدني ها بازگو مىكند "وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ".[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2672.ASPX#_edn5)
" رزاق"، به جنبۀ روزى دادن او به همه موجودات اشاره مىكند و" ذو القوه" به قدرت او، و" متين" به استوارى افعال و برنامههاى او "إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ".[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2672.ASPX#_edn6)
و بالاخره" خالق" و" بارء" اشاره به آفرينش او و" مصور" حاكى از صورتگريش مىباشد "هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى".[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2672.ASPX#_edn7)
آرى تنها" اللَّه" است كه جامعترين نام خدا مىباشد، لذا ملاحظه مىكنيم در يك آيه بسيارى از اين اسماء، وصف" اللَّه" قرار مىگيرند هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ:" او است اللَّه كه معبودى جز وى نيست، او است حاكم مطلق، منزه از ناپاكي ها، از هر گونه ظلم و بيدادگرى، ايمنى بخش، نگاهبان همه چيز، توانا و شكست ناپذير، قاهر بر همه موجودات و با عظمت".
يكى از شواهد روشن بر جامعيت اين نام آن است كه ابراز ايمان و توحيد تنها با جمله لا اله الا اللَّه مىتوان كرد، و جمله" لا اله الا العليم، الا الخالق، الا الرازق" و مانند آن به تنهايى دليل بر توحيد و اسلام نيست، و نيز به همين جهت است كه در مذاهب ديگر هنگامى كه مىخواهند به معبود مسلمين اشاره كنند" اللَّه" را ذكر مىكنند، زيرا توصيف خداوند به اللَّه مخصوص مسلمانان است.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2672.ASPX#_ednref1)تفسير نمونه، ج 1، ص 21 و 22.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2672.ASPX#_ednref2)بحار الانوار" ج3، ص222. اللَّه معناه المعبود الذى ياله فيهالخلق، و يؤله اليه، و اللَّه هو المستور عن درك الأبصار، المحجوب عن الاوهام و الخطرات:
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2672.ASPX#_ednref3)بقره، 226.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2672.ASPX#_ednref4)بقره، 227.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2672.ASPX#_ednref5)حجرات، 18.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2672.ASPX#_ednref6)ذاريات، 58.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2672.ASPX#_ednref7)حشر، 24.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 09:39 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
اگر ممکن است درباره یاجوج و ماجوج اطلاعاتی بدهید؟ اینها چه کسانی بودند؟ آیا ذوالقرنین آنها را هلاک کرد؟ آیا در آینده مجددا خواهند آمد؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
از مجموع آیات قرآن و مطالب تورات در این زمینه و از شواهد تاریخی چنین بر می آید که این گروه در مناطق شمال آسیا زندگی می کردند و با هجوم وحشیانه خود به مناطق جنوب و غرب فاجعه می آفریدند. با بسته شدن سد ذو القرنین تهاجم آنها برای مدت زیادی خاتمه پیدا کرد اما در آخر الزمان دوباره باز خواهند گشت. بعضی بازگشت آنها را همان حملۀ مغول می دانند که اتفاق افتاد. و بعضی دیگر بازگشت آنها را به صورت زنده شدن دوباره آنها در آخر الزمان می دانند که هنوز اتفاق نیفتاده است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
اصلی ترین منبع اطلاعات در مورد یأجوج و مأجوج قرآن است و در کتب عهد عتیق نیز به این قوم اشاره ای شده است. مفسران و تاریخ دانان با استفاده از این دو منبع و بررسی شواهد تاریخی به حدس هایی در مورد این قوم یا اقوام رسیده اند
قرآن در دو جا از یأجوج و مأجوج یاد می کند و می فرماید: "ذو القرنین به میان دو کوه رسید و در آنجا قومی را یافت که هیچ سخنی را نمی فهمیدند گفتند ای ذو القرنین یأجوج و مأجوج در این سرزمین فساد می کنند آیا ممکن است ما هزینه ای برای تو قرار دهیم که میان ما و آنها سدی ایجاد کنی..." بعد از این که قرآن چگونگی ساخت این سد را شرح می دهد در ادامه می فرماید: "[پس] آنها (طایفه یأجوج و مأجوج) قادر نبودند از آن بالا روند و نمی توانستند نقبی [سوراخی] در آن ایجاد کنند".[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2699.ASPX#_edn1)
از این آیات استفاده می شود که یأجوج و مأجوج گروهی ظالم بودند که با تأسیس سدی که ذوالقرنین آن را بین دو کوه نصب کرد، ظلم آنان پایان یافت.
قرآن در آیه دیگری می فرماید: "تا آن زمان که یأجوج و مأجوج گشوده شوند و آنها از هر محل مرتفعی به سرعت عبور کنند و وعده حق[قیامت] نزدیک می شود..."[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2699.ASPX#_edn2). اين آيه پيشبينى كرده است كه در آخرالزمان، ياجوج و ماجوج دوباره از كوهها سرازير شوند. آنچه از قرآن در مورد این قوم فهمیده می شود به همین دو آیه محدود است.
اما در کتابهای عهد عتیق نیز در این مورد مطالبی وجود دارد؛ در سِفر تکوين. و کتاب. حَزقيّال. و در رؤياي. يوحنّا مطالبي. آمده. است. که. دلالت. دارد بر آنکه. (مأجوج). يا (جوج. و مأجوج). امّت. يا امّت.هائي. بوده.اند که. در شمال. آسيا در اراضي. آباد،. ساکن. بوده .و به. جنگ. و فتنه. و غارت. اشتغال. داشته.اند[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2699.ASPX#_edn3).غیر از آیات قطعی قرآن و متن تورات که از این قوم یاد کرده است مطالب دیگری که تاریخدانان و مفسرین بیان کرده اند همه از شواهد تاریخی به دست آمده و مستند به سند قطعی نیست.
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان می فرماید: "مفسران و مورخان در بحث پیرامون این داستان دقت و کنکاش زیادی کرده اند و سخن در اطراف آن به تمام گفته اند و بیشترشان بر آنند که يأجوج. و مأجوج. امّتي. بسیار بزرگ بوده اند كه. در شمال آسيا زندگی می کرده اند".[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2699.ASPX#_edn4)
بعضي. نیز گفته.اند: يأجوج. و مأجوج. امّتي. هستند كه. در جزء شمالي. از آسيا ساكن. بوده.اند، و شهرهاي. آنان. از تبّت. و چين. تا اقيانوس. منجمد شمالي. ادامه. داشته. و از غرب تا سرزمین تركستان. مي رسيده.است. و اين. قول. از «فاكهة. الخُلفآء» و «تهذيب. الاخلاق.» ابن. مِسكويه. و «رسائل. إخوان. الصّفا» نقل. شده. است.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2699.ASPX#_edn5)علامه حسینی طهرانی در کتاب معاد شناسی خود از تطبیق اصل کلمه یأجوج و مأ جوج با نقل های موجود درباره آنها به این نتیجه رسیده که.: (اصل. چيني. آن. دو کلمه، "مُنگوک". يا "مُنچوگ." بوده. است. و سپس. در زبان عبراني. و عربي. به. "يأجوج". و "مأجوج." تبدیل شده. و در زبان يوناني. به. "گوک." و "ماگوگ". تبدیل شده. است. و از مشابهت. کامل. بين. ماگوگ. و منگوگ. مي.توان. حکم. کرد که. اين. کلمه. از لفظ. چيني. منگوگ. تطور يافته. است.، همچنانکه. "منغول". و "مغول." از تطوّرات. آنست.. پس. يأجوج. و مأجوج. همان طایفه مغول. هستند كه. از روزگاران. قديم. در شمال. شرقي. آسيا سكونت. داشته اند. و اين. امّت. بزرگ. گاهي. بر چين. هجوم. مي بردند و گاهي. از طريق. داريال. قفقاز به. ارمنستان. و شمال. ايران. حمله. مي.آوردند، و گاهي. بعد از بناي. سدّ به. شمال. اروپا حمله .ور مي شدند و در نزد آنها به. "سِيت." معروفند. و گروهی. از آنها به. روم. حمله. مي بردند و در اين. مرتبه. دولت. رومان. ساقط. شد و يونانيان. آنها را "سِي. تِهين". مي گويند و همين. نام. در كتيبه داريوش. در اصطخر فارس. ذكر شده. است..)[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2699.ASPX#_edn6)
در قرآن با صراحت به هلاکت آنها اشاره ای نشده است بلکه آنچه از قرآن استفاده می شود این است که با بسته شدن سد، مسیر غارت گری آنها بسته شد. اما اینکه هم اكنون زنده باشند،از آیات و روایات استفاده نمىشود، بلکه بنا بر قرائت ابن عباس از آیۀ سورۀ انبیاء به خوبى استفاده می شود كه آنان مردهاند. زيرا ابن عباس، كلمه (حَدَبٍ) را كه به معنى مكان مرتفع مي باشد (جدث) قرائت كرده، كه به معنى قبر است. در این صورت معنی آیه چنین می شود: تا اينكه قوم يأجوج و مأجوج به سرعت از قبرهاشان خارج شوند[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2699.ASPX#_edn7). در بعضی روایات نیز در تفسیر این آیه گفته است که در آخر الزمان یأجوج و مأ جوج دوباره به دنیا وارد می شوند[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2699.ASPX#_edn8) که این خود نشان می دهد که اکنون در دنیا نیستند و در آینده باز خواهند گشت.
اما هجوم دوباره آنها نیز مورد اختلاف دانشمندان است. جمعى از محققان، خبر قرآن كريم را كه فرموده: در آخر الزمان یأجوج و مأ جوج خروج مىكنند و در زمين فساد مىكنند، بر هجوم تاتار (مغول) در نیمۀ اول قرن هفتم هجرى بر مغرب آسيا تطبيق كردهاند، زيرا آنان در آن زمان خروج نموده در خون ريزى و ويرانگرى، از بین بردن آبادی ها و قتل عام مردم، خراب کردن شهرها و غارت اموال جنایاتی کردند كه تاريخ بشريت نظير آن را سراغ ندارد. آنان چين و تركستان و ايران و عراق و شام و قفقاز را تا آسياى صغير تاختند و هر شهر و ديارى كه در مقابل ايشان مقاومت كرد، ويران نمودند و اهالى آن را از دم تيغ گذراندند[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2699.ASPX#_edn9).
در مقابل این دسته از محققان می توان گفت که اگر یأجوج و مأجوج بعد از بسته شدن سد و در زمانهای بسیار گذشته مرده باشند و در آینده دو باره به دنیا باز گردند نمی توان آنها همان مغولان دانست چون خروج از قبر در مورد آنها صادق نیست.
در نهایت باید گفت تمام آنچه در باره آنها گفته شده احتمالاتی است که نمی توان به آنها یقین پیدا کرد و باید به همان قطعیاتی که قرآن از آنها به وضوح سخن گفته اکتفا نمود.
.[1] کهف، 93- 97، ترجمه، مکارم شیرازی، ناصر.
.[2] انبیاء، 96-97.
.[3] حسینی طهرانی سید مخمد حسین، معاد شناسي، ج 4، ص 85، سایت موسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلامی.
.[4] طباطبائی،سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 13، ص 542، دفتر انتشارات اسلامی، 1374.
.[5] حسینی طهرانی، سید مخمد حسین، معاد شناسي، ج 4، ص86.
.[6] حسینی طهرانی، سید مخمد حسین، معاد شناسي، ج 4، ص87.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2699.ASPX#_ednref7).ر.ک به: نجفی خمینی، محمد جواد، تفسير آسان، ج12، ص: 366، انتشارات اسلامیه،1398 ق
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2699.ASPX#_ednref8). مجلسی ، بحار الانوار ، ج 12 ، ص179، الوفاء ، 1404 ه.ق
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2699.ASPX#_ednref9). طباطبائی،سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 13، ص 542.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 09:40 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
نام حضرت محمد (ص) چند بار در قرآن آمده است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
نام رسول گرامی اسلام حضرت محمد (ص) چهار بار در قرآن و در سوره های زیر آمده است:
1. آل عمران، آیه 144: "وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرينَ".
2. احزاب، آیه 40: "ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليماً.
3. محمد، آیه 2: "وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ آمَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ".
4. فتح، آیه 29: "مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سيماهُمْ في وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجيل...".
M.A.H.S.A
03-30-2012, 09:42 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
کدام آیه قرآن دربردارنده اقسام توحید است؟ و اقسام توحید کدام اند؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
مسئله توحید یکی از مسائل عمیق و گسترده در مفاهیم دینی و قرآنی است، لذا توحید دارای انواع و مراتب است. از این رو است که در قرآن کریم بحث توحید به صورت مفصل و عمیق در سوره ها و آیات متعدد به بحث گذاشته شده است. این روش و اسلوب قرآن در مفاهیم اساسی است. امروزه از این روش به عنوان تفسیر موضوعی قرآن تعبیر می شود.
در آموزه های دینی هر جا که بحث از خداشناسی می شود، بحث از ذات الاهی، با تمام صفات و مراتب آن، از جمله مراتب توحید است. بنابراین، هرجا که لفظ جلاله (الله) آمده، بر مراتب توحید دلالت دارد و این همان چیزی است که برخی از مفسران در تفسیر آیه 136 سوره بقره به آن قائل اند. البته بدیهی است که این مطلب به دلالت لفظیه و صریح قابل استفاده نیست. بلکه به دلالت التزامی با توجه به قراین خارجی و ادلۀ لفظی دیگری که از آیات و روایات استفاده می شود، قابل برداشت است.
بلی در قرآن برخی از سوره ها وجود دارد که در عین کوچک و مختصر بودن حاوی مباحث اساسی توحید و اصول دین هستند، مانند سوره حمد.
دربارۀ مراتب توحید و انواع آن باید گفت: متکلمان مسلمان آن را چنین تقسیم کرده اند:
1. توحید در ذات، 2. توحید در صفات، 3. توحید در فعل، که در تحت این اقسام، اقسام دیگر توحید داخل می شوند؛ مانند توحید در خالقیت، توحید در ربوبیت، توحید در حاکمیت، توحید در طاعت و بندگی، توحید در تشریع و توحید در عبادت.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
قرآن کریم در بیان مقاصد مفاهیم و رسالت خود، روش و اسلوب واضحی دارد و آن این است که بعضی از آیاتش، بعضی دیگر را تفسیر می کند. به این معنا که آیه ای در جایی معین و ضمن سیاق خاصی آمده، پس از آن آیه ای دیگر در جایی دیگر آمده و منظور و مراد از آیه ای پیشین را بیان کرده است.
بدین جهت عالمان و مفسران برای برداشت روشن و واضح از توحید،[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn1) شناخت مفاهیم، اقسام و مراتب آن، تلاش نمودند، تا تمام آیات قرآن را در این زمینه استخراج نموده و نام این روش را تفسیر موضوعی قرآن نام نهادند. به این سبک که آیات در ارتباط با توحید را دسته بندی نموده و به صورت منظم و منسجم آن را بحث کرده و مطالب و مباحث پیرامون توحید را به صورت کامل و مستوفی از آنها استخراج نمودند.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn2)
بنابراین، باید گفت: توحید اقسام و مراتب فراوانی دارد. به همین جهت است که یافتن آن در یک آیه بسی دشوار است. اما آنچه را که ممکن است، این است که آیاتی که در آنها اسم جلالۀ خداوند آمده و راجع به ایمان است، خود اسم جلاله (الله) حاوی مراتب توحید است. مانند قول خدای متعال:
"بگویید: ما به خدا ایمان آورده ایم و آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهیم، اسماعیل و اسحاق و یعقوب و پیامبران از فرزندان او نازل گردید (و همچنین) آنچه به موسی و عیسی و پیامبران دیگر از طرف پروردگارشان داده شده است، و در میان هیچ یک از آنها جدایی قائل نمی شویم و در برابر فرمان خدا تسلیم هستیم، (و تعصبات نژادی و اغراض شخصی، سبب نمی شود که بعضی را بپذیریم و بعضی را رها کنیم".[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn3)
در این جا که می فرماید: «ما به خدا ایمان آورده ایم»؛ یعنی به خدای واجب الوجود، یکتا، متصف به تمام صفات کمال، پاک منزه از هر عیب و نقص، یگانه مستحق عبادت بندگان ...، ایمان آورده ایم. و این جمله از آیه: "و آنچه بر ما نازل شده"، حاوی تمام مطالب کتاب و سنت است به دلیل: "و خداوند بر تو کتاب و حکمت نازل کرد". پس در آن (توحید) ایمان و آنچه که متضمن آن است از کتاب و سنت رسول خدا، از صفات خدا و صفات پیامبران، ایمان به آخرت و ایمان به غیب از گذشته و آینده، و ایمان به احکام و اوامر شرعی و حدود و ... داخل است.
اما فراز سوم آیه تا آخر: «و آنچه بر ابراهیم و ... نازل گردید". در این قسمت ایمان به تمام کتاب های آسمانی نازل شده بر انبیا و ایمان به پیامبران به طور عموم، به ویژه آنان که در این آیه به آنها تصریح شده است، - به جهت برتری و رسالت عمومی آنان - بیان شده است.
بنابراین، این آیه در عین اختصار و کوتاهی، مشتمل بر تمام انواع توحید است: توحید ربوبی، توحید در الوهیت و توحید در اسما و صفات، همچنین بیانگر ایمان به تمام پیامبران الاهی و تمام کتب آسمانی است.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn4)
شایان توجه است، این آیه زمانی بر مباحث و مطالب ذکر شده دلالت دارد که قبلاً از راه عقل و از خلال آیات دیگر و احادیث، انواع توحید و صفات خدای متعال را شناخته باشیم، پس از آن شناخت پیدا کنیم، این ذاتی که در بردارنده صفات این چنینی است، در اسم جلاله جمع شده است؛ یعنی تمام ذات با تمام صفات در اسم جلاله آمده است. البته این بدان صورت نیست که به دلالت لفظی صریح اسم جلاله حاوی تمام انواع توحید و صفات باشد، بلکه این دلالت با ضمیمه نمودن قرائن و شواهد خارجی است.
با پیروی از این شیوه و روش، آیات دال بر توحید در قرآن فراوان یافت می شود.
از جمله آن آیات است، قول خدای متعال: آسمان را سقف محفوظی قرار دادیم".[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn5) ثبات زمین بدون هیچ تکیه گاه بزرگ ترین دلالت بر توحید و قدرت خداوند است و بر توانایی او بر هر کاری دلالت دارد".[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn6)
در قرآن کریم آیاتی است که اشاره به برخی از انواع توحید دارد، مانند آیۀ: "آگاه باشید که آفرینش و تدبیر (جهان) از آن او (به فرمان او) است. پر برکت (و زوال ناپذیر) است خداوندی که پروردگار جهانیان است".[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn7)
در این آیه واژۀ "له الخلق" اشاره به توحید در خالقیت دارد، و کلمه "امر" بیانگر توحید در تدبیر و اداره است که نوعی از حاکمیت بر جهان است.[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn8)
البته برخی از سوره های کوتاه و کوچک قرآن حاوی بعضی از مراتب اصلی توحیدند مانند سوره حمد، با این که از سوره های کوچک قرآن است، در عین اختصار، در آن مطالبی است که در سوره های دیگر نیامده است.
در این سوره انوع و مراتب سه گانه توحید بیان شده است. "رب العالمین" بیانگر توحید ربوبی است.
توحید در الوهیت و عبودیت و این که عبادت مخصوص خدای تعالی است، از کلمه «الله» و آیۀ «ایاک نعبد و ایاک نستعین» استفاده می شود.[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn9)
مراتب توحید:
اما درباره مراتب توحید، عالمان و متکلمان فراوان بحث کرده اند، تا جایی که مورد نزاع و جدال میان فرقه های سه گانه معروف کلامی،[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn10) واقع شده است.
در این جا ابتدا عناوین آن را بیان کرده، سپس به صورت خیلی خلاصه و فشرده به اقتضای مقام به بیان آنها می پردازیم:
عالمان و متکلمان مسلمان توحید را این گونه تقسیم کرده اند:
1. توحید ذاتی، 2. توحید صفات، 3. توحید در خالقیت، 4. توحید ربوبی، 5. توحید در حاکمیت، 6. توحید در طاعت، 7. توحید در تشریع، 8. توحید در عبادت.
1. توحید ذاتی:
توحید ذاتی یعنی خدای متعال یکی است و برای او نظیر و مانندی نیست. از بارزترین صفات خدای تعالی این است که، یکی است و دومی برایش قابل فرض نیست. این همان چیزی است که در اصطلاح متکلمان به آن توحید ذاتی می گویند و با توحید ذاتی هرگونه مثل و نظیری را از خداوند نفی می کنند.
گاهی نیز از توحید ذاتی این معنا اراده می شود که خدای سبحان یکی است؛ یعنی بسیط است و برای او جزء فرض نمی شود. برای جدایی و فرق گذاشتن بین این دو نوع توحید ذاتی، از توحید اول به توحید احدی تعبیر می کنند که اشاره به این دارد که برای خداوند دومی قابل تصور نیست و از توحید به معنای دوم، اراده می کنند که خداوند دارای اجزاء نیست و بسیط است.
خدای متعال در سورۀ توحید (اخلاص) به این دو نوع توحید اشاره کرده است. در ابتدای این سوره می فرماید: "قل هو الله احد"؛ بگو: خداوند، یکتا و یگانه است. این همان توحید ذاتی به معنای آن است که خداوند دارای اجزا نیست. و در آخر سوره می فرماید: "و لم یکن له کفواً احد"؛ و برای او هیچ گاه شبیه و مانندی نبوده است؛ یعنی دومی برای خداوند وجود ندارد.
این دو آیه به این معنایی که ذکر کردیم تفسیر شده است، با هدف پیشگیری از لزوم تکرار در آیه.[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn11)
2. توحید در صفات:
الاهیون در این مسئله اتفاق و اجماع دارند که خداوند متصف به تمام صفات کمال و جمال است؛ مانند علم، قدرت، حیات و ... از صفات ذاتی. اما در چگونگی اتصاف خداوند به این صفات اختلاف دارند.
امامیه معتقدند که صفات خداوند عین ذات اویند. معتزله برآنند که ذات نایب از صفات است، بدون این که صفاتی در خداوند باشد.[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn12) اما اشاعره می گویند: صفات کمالیه خداوند زاید بر ذات هستند هم از جهت مفهوم و هم از لحاظ مصداق.[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn13)
این بحث از مباحث عمیق و گسترده کلامی است که این جا فرصت آن نیست و به همین مقدار اکتفا می کنیم.
3. توحید در خالقیت:
دلایل و براهین عقلی به ما می گوید که در جهان هستی هیچ خالقی جز خدای سبحان وجود ندارد. موجودات امکانی، آثار و افعال آنان، حتی انسان و تمام اختراعات و اکتشافاتش حقیقتاً و بدون گزاف گویی مخلوق خداوند هستند. آنچه را که در عالم هستی است تمام مخلوق اویند، منتها برخی بدون واسطه و برخی با واسطه.
این چیزی است که با دلایل و براهین عقلی و نقلی ثابت شده است. از جمله آن ادله است، آیات زیر:
"... بگو: خدا خالق همه چیز است، و اوست یکتا و پیروز".[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn14)
"خداوند آفریدگار همه چیز است و حافظ و ناظر بر همۀ اشیا است".[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn15)
"آری، این است خداوند، پروردگار شما! هیچ معبودی جز او نیست، او را بپرستید...".[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn16)
در این مسئله (توحید در خالقیت) نیز گروه های کلامی سه گانه (امامیه، اشاعره، معتزله) اختلاف نظر دارند. در این جا اشاعره دیدگاهی در مقابل امامیه و معتزله دارد.
دیدگاه اشاعره در مسئله توحید در خالقیت:
اشاعره می گویند توحید در خالقیت منحصر در خداوند متعال است؛ یعنی در تحقق وجود یک چیز، هیچ چیزی جز خداوند نقش و تأثیری ندارد. غیر خداوند، نه تأثیری در خلقت موجودات دارند و نه خالق اند، نه به طور مستقل و نه به صورت معدات (آماده کننده). بنابراین، اشاعره منکر علیت و معلولیت و تأثیر و تأثر میان موجودات شده اند. آنان گمان کردند، آثار و ظواهر طبیعی تماماً از طرف خداوند افاضه شده اند، بدون این که هیچ گونه رابطه ای بین مظاهر مادی و آثارشان باشد. طبق دیدگاه اشاعره، حرارت آتش از آن جهت است که سنت الاهی بر این است که، حرارت و گرما با وجود آتش ایجاد شود. بدون این که رابطه ای بین آتش و حرارت باشد. همچنین است رابطۀ میان خورشید و نور. آنان معتقدند که سنت خداوند بر آن قرار گرفته، به دنبال وجود خورشید و ماه نور و روشنایی ایجاد شود، بدون این که در این جا نظام و قانونی به نام علت و معلول حاکم باشد.[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn17)
در مقابل دیدگاه اشاعره، امامیه و معتزله توحید در خالقیت را به گونه ای دیگر تبیین کرده اند. آنان معتقدند انحصار خالقیت در خدای سبحان معنای دیگری دارد که آن را از غیر خدا نفی می کند، معنایی که متناسب با شأن خداوند است و عقل آن را تأیید و موافق قرآن است، و مباحث علمی در گفت و گوهای انسانی نیز آن را تقویت می کند و آن این است:
خالقیت مستقل که از ذات خدا سرچشمه می گیرد، و تکیه بر چیزی ندارد، منحصر در خداوند است و در این مرحله هیچ چیزی با او شریک نیست. اما غیر از خداوند به اذن او و به امر او و به عنوان جنود الاهی عمل می کنند و تمکین امر الاهی می کنند و عمل اینها از باب علاقه سبب و مسبب و علت و معلول است، مثل آتش و حرارت.[18] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn18)
4. توحید در ربوبیت:
توحید در ربوبیت به این معنا است که تدبیر امور عالم تنها منحصراً از آن خداوند است و ربوبیت خداوند عبارت از مدبریت او است نسبت به عالم نه به معنای خالقیت. توحید در ربوبیت اعتقاد به این است که خیر و شر و تدبیر زندگی تماماً از آن خدا است و لو این که در عالم هستی اسباب و مدبراتی است. اما تمام اینها از جنود و عوامل الاهی اند به امر و مشیت او کار می کنند. در مقابل توحید ربوبی، شرک در ربوبیت است. شرک در ربوبیت آن است که انسان تصور کند که در عالم هستی مخلوقاتی هستند که اگرچه مخلوق خدا هستند، اما خداوند تدبیر امور و مسیر انسان در حیات تکوینی و تشریعی اش را به آنها سپرده و بعد از خلقت آنها خود را کنار کشیده و امور عالم را به آنها تفویض نموده است.[19] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn19)
5. توحید در حاکمیت:
به معنای انحصار حاکمیت در خداوند است. توحید در حاکمیت از شؤون توحید ربوبی است؛ یعنی ربّ (پروردگار) صاحب و مالک مربوب است. به عبارت دیگر رب خالق و ایجاد کننده همه موجودات از عدم و نیستی است. برای او حق تصرف و تسلط بر نفوس و اموال آنها است و حق ایجاد محدودیت در تصرفات او را دارد، و در جای خود ثابت است که تصرف در اموال و نفوس، احتیاج به ولایت نسبت به مسلط علیه دارد و اگر این ولایت نباشد، تصرف، تصرف عدوانی است.
از آن جا که تمام موجودات در پیشگاه خداوند مساوی و یکسانند و همه مخلوق و محتاج به سوی او هستند، و مالک چیزی حتی وجود خود و افعال و افکار خود نیستند، پس کسی بر کسی دیگر ولایت بالذات و بالاصالت ندارد. بلکه ولایت فقط برای خداوند است که مالک حقیقی انسان و عالم است که وجود و حیات به او ارزانی داشته است.
چنان که خود می فرماید: "در آن جا ثابت شد که ولایت (و قدرت) از آن خداوند بر حق است، او است که برترین ثواب و بهترین عاقبت را (برای مطیعان) دارد".[20] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn20)
بنابراین، حاکمیت مخصوص خدای سبحان و منحصر در او است و از مراتب توحید شمرده می شود. به این نوع از توحید (توحید در حاکمیت) ظاهر بسیاری از آیات دلالت دارد:
"... حکم و فرمان، تنها از آن خدا است، حق را از باطل جدا می کند و او بهترین جداکننده (حق از باطل) است".[21] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn21)
"... بدانید که حکم و داوری مخصوص او است، و او سریع ترین حسابگران است".[22] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn22)،[23] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn23)
6. توحید در تشریع:
توحید در تشریع به این معنا است که، حق تشریع و قانون گذاری تنها از آن خداوند است و هیچ کس بدون مراجعه به قرآن و سنت حق آن ندارد که قانون وضع کند.
7. توحید در طاعت:
به معنای انحصار حق طاعت و بندگی در خداوند است؛ یعنی انحصار حق طاعت از شؤون انحصار در ربوبیت است. پروردگار از آن جهت که صاحب انسان، مدبر حیات و ترسیم کننده راه و رسم زندگی او است، برای او حق طاعت و بندگی است، همان گونه که برایش حق حاکمیت است.
پس در عالم هستی مطاع (اطاعت شونده) بالذات، غیر از خداوند، یا کسی که خداوند اطاعت او را واجب کرده باشد، نیست.
به عبارت دیگر، چون تنها خداوند مالک وجود انسان و پروردگار او است، پس اطاعت و بندگی مخصوص او است. منظور از اطاعت این است که انسان وجود خود و آنچه را از نعمت ها که خداوند به او عنایت کرده در مسیری به کار گیرد که مورد رضایت او است. و سرپیچی از این اطاعت دشمنی و ظلم به پروردگار است که عقل آن را تقبیح می کند.[24] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn24)
8. توحید در عبادت:
توحید در عبادت یعنی هیچ معبودی غیر از خداوند نیست، این از مسائلی است که مورد اتفاق و اجماع مسلمانان است. خداوند در این باره می فرماید: "ما در هر امتی رسول برانگیختیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید...".[25] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_edn25)
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref1) و غیر آن از مفاهیم؛ مثل مفهوم عدل، حکومت، معاد، حق و... .
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref2) نک: منشور جاوید قرآن، سبحانی، جعفر، ج 1.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref3) بقره، 136.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref4) تیسیر الکریم الرحمن فی تفسیر کلام المنان، عبدالرحمن بن ناصر السعدی، ص 70 – 71.
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref5) انبیاء، 32.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref6) احکام القرآن، جصاص، ج 1، ص 33.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref7) اعراف، 54.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref8) سبحانی، جعفر، الالهیات، ج 1، ص 409.
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref9) تیسیر الکریم الرحمن، ص 37.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref10) امامیه، معتزله و اشاعره.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref11) الالهیات، ج 1، ص 355.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref12) مقالات الاسلامین، ج 1، ص 225؛ نک: سبحانی، جعفر، محاضراته فی الملل و النحل، ج 2، فصل 6.
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref13) اشعری، اللمع، ص 30.
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref14) رعد، 16.
[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref15) زمر، 62.
[16] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref16) انعام، 102.
[17] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref17) این خلاصه دیدگاه اشاعره است. برای اطلاع بیشتر، نک: ملل و نحل، ج 2.
[18] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref18) این نظریه محتاج بیان مفصل است، به کتاب های مختص این موضوع مراجعه کنید.
[19] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref19) الالهیات، ج 1، ص 403 – 415.
[20] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref20) کهف، 44.
[21] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref21) انعام، 57.
[22] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref22) انعام، 62.
[23] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref23) الالهیات، ج 1، ص 417 – 421.
[24] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref24) همان، ص 425 – 428.
[25] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3445.ASPX#_ednref25) نحل، 36.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 09:45 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
آیا همیشه وحی ها به تمامی پیامبران به زبان عربی نازل می شد ولی آن ها وحی را به زبان خودشان می شنیدند؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
مفاد برخی از روایات تایید کنندۀ مطلبی است که در سؤال آمده استو فارغ از بررسی سند این روایت که آیا چنین چیزی از معصوم صادر شده است یا نه؟، باید گفت که این مطلب هیچ منافاتی با مبانی عقلی ندارد و می تواند درست باشد. با این توضیح که: وحی غالبا از سنخ علم و ادراک و فراتر از زبان است؛ یعنی نوعی ارتباط حضوری برای دریافت حقایق هستی است و الفاظ تنها قالبی است که بر آن حقیقت پوشانده می شود تا اولا: برای دریافت کنندۀ این پیام یعنی پیامبران به جهت ارتباط تنگاتنگ لفظ و معنا، دریافت همۀ پیام الهی به سهولت انجام پذیرد و ثانیا: برای مخاطبان پیامبران یعنی آنانی که این حقیقت و علم حضوری را تجربه نکرده اند، پیام و مفاهیم دریافت شده توسط پیامبران، قابل فهم گردد بر این اساس اگر پيامبر اكرم(ص) در يك سرزمين انگليسي زبان به پيغمبريمبعوث مي.شد، بي.شك قرآن به زبان انگليسي به آنان عرضه مي.گشت. اما این که چرا این حقیقت در قالب الفاظ عربی در می آید و همین الفاظ در وحی دریافت می شود باید گفت که این به ویژگی های خاص، و توانمندی زبان عربی در انتقال مفاهیم و معانی برمی گردد. پس خداوند در مرحلۀ اول پیام خود را در قالب الفاظ به پیامبر خود می رساند و در مرحلۀ دوم است که این پیام در قالب الفاظ به مخاطبان پیامبران، ابلاغ می گردد اما این که در هریک از این مراحل چه زبانی گزینش شود به عواملی بستگی دارد که ممکن است زبان خاصی را در مرحلۀ اول ایجاب کند و زبان دیگری را در مرحلۀ دوم.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
این مطلب در کتب حدیثی آمده است که:هيچ كتابى و هيچ وحيى از جانب خداوند تبارك و تعالى نازل نشد، مگر آن كه به زبان عربى بوده است، اما وحى در گوش انبياء عليهم السّلام به زبان قومشان واقع مىشد... .[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_edn1)
فارغ از بررسی سند این روایت که آیا چنین چیزی از معصوم صادر شده است یا نه؟، باید گفت که این مطلب هیچ منافاتی با مبانی عقلی ندارد و می تواند درست باشد. در توضیح این روایات سه مطلب باید مورد بررسی قرار گیرد: 1. در القای وحی از جانب خداوند چه نیازی به الفاظ است؟ 2. اگر در القای وحی به الفاظ داریم چرا باید به زبان عربی باشد؟ 3 . لفظ که به زبان عربی نازل شده بود چرا پیامبران به زبان قوم خودشان می شنیدند؟
مطلب اول
در مورد وجه نیازمندی وحی به الفاظ باید بگوییم الفاظ جزء ذات و حقیقت وحی نیست؛ زیرا وحی غالباً از سنخ علم و ادراک است، و علم و ادراک نحوۀ خاص وجود است که منزه از ماهیت است.
به عبارت دیگر، وحی مفهومی برگرفته از "هستی" است. از این رو، ماهیت ندارد و نمی توان آن را از طریق جنس و فصل و حد و رسم تعریف کرد. پس وحی منزه از آن است که تحت مقولات معروف ماهوی قرار گیرد. مفهوم وحی – مانند معنای هستی – دارای مصداقی است که آن مصداق، مراتب گوناگون و متفاوتی دارد.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_edn2) لذا تعریف هایی که برای وحی شده، تعریف شرح الاسمی است نه حقیقی. علاوه وحی یک ارتباط عادی نیست، تا درک آن برای همه امکان پذیر باشد.
علامه طباطبایی در تعریف وحی می فرماید: وحی شعور و درک ویژه است در باطن پیامبران که درک آن جز برای آحادی از انسان ها که مشمول عنایات الاهی قرار گرفته اند میسور نیست.[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_edn3) وی در جای دیگر می نویسد: وحی عبارت است از امری خارق العاده از قبیل ادراکات باطنیه، شعور مرموزی است که از حواس ظاهر پوشیده است.[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_edn4)
عالىترين درجۀ وحى، همان است كه تنها به سلسلۀ پيامبران اختصاص دارد و منظور از آن، القاى معانى به قلب پيامبر صلى الله عليه وآله از سوى خدا و سخن گفتن خدا با اوست.[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_edn5) وحى، دريافت هدايت الهى است از راه اتصال ضمير پيامبر صلى الله عليه وآله به غيب و ملكوت، و پيامبر واسطهاى ميان جهان انسانها و جهان غيب است.
از كلمات پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله هم مىتوان فهميد كه اساساً وحى با ساير القائاتى كه به بشر مىشود، از نظر ماهيت، متفاوت نيست، بلكه از نظر درجه فرق مىكند. مثلاً پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ضمن حديثى مىفرمايند: رؤياى صادقه جزئى از هفتاد جزء نبوت است.[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_edn6)
وحى از اقسام علم حصولى نيست،[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_edn7) بلكه نوعى علم شهودى و حضورى و نوعى كشف تام از خارج و عالم غيب است. اين كشف به دليل حضور حقايق هستى در محضر كاشف، ذاتاً قابليت صدق و كذب را ندارد و تصور كوچكترين خطا در آن به معناى نفى اصول وحى يا نداشتن حقيقت آن است. از اين رو، با استناد به ادلۀ فلسفى و مراتب جهان هستى و درجات علم و ميدان باز تكامل انسان، مىتوان به اين نتيجه - كه با آيات قرآن نيز سازگار است - رسيد كه انسان مىتواند با سير صعودى و تكاملىاش به جايى برسد كه به حضور حضرت حق رسيده و بى واسطه علم الهى را دريافت نمايد و خدا با او سخن گويد، بى آن كه نيازى به الفاظ صوتى محسوس باشد، يا حاجتى به وساطت صور علمى بيفتد، و در اين رتبه وجودى و عظمت روحى است كه از كثرات، دور و از تعلق به هر چه غير اوست، آزاد مىشود و از هرگونه وسوسه و گمراهى و خطا مصون مىگردد كه اين همان مقام عصمت انبيا است.[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_edn8)
از آنچه بیان شد روشن گردید که وحی فراتر از زبان[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_edn9) و نوعی ارتباط حضوری برای دریافت حقایق هستی است؛ ولی القاء وحی بدون الفاظ ممکن نیست.
در بارۀ این نکته که چه نیازی است تا در این ارتباط حضوری مفاهیم با الفاظ دریافت گردند باید توجه داشت چرایی دریافت پیام الهی در وحی از طریق لفظ، در ارتباط تنگاتنگ بین لفظ و معنا نهفته شده است. توضیح این که:گرچه زبان چيزى غير از شناخت و معرفت است؛ زیرا شناخت و معرفت و فهم به مفاهيم ذهنى ارتباط دارد، و زبان مجموعۀ خاصى از الفاظ است كه به نحوى با معانى ارتباط دارند، اما این ارتباط لفظ و معنا مىتواند آنقدر زياد شود كه ما حتى در خالصترين برخوردهاى معنايى، با لفظ سر و كار داشته باشيم. يعنى وقتى كه با درون خود سر و كار داريم و در ذهن خويش به امورى مىانديشيم - كه فضاى انديشه، صرفاً فضاى بهره بردارى و استفاده از معانى ذهنى است - باز در پرتو الفاظ مىانديشيم. اين امر - كه در تعبير شيخالرئيس در منطق اشارات «نجواى درونى» نام گرفته است[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_edn10) - نه از آن رو است كه انديشيدن در گرو زبان است ) اصولاً انديشيدن، سر و كار داشتن با معانى است و معانى امورى جدا از الفاظ هستند. ما مىتوانيم بدون الفاظ بينديشيم و صرفاً با خود معانى سر و كار داشته باشيم(، بلكه از آن رو است كه در ذهن بين الفاظ و معانى ارتباط تنگاتنگى وجود دارد، به گونهاى كه وقتى ما معنا را در ذهن خويش حاضر مىكنيم، لفظ نيز به صورت غير ارادى به همراه آن مىآيد، و ما در واقع در پرتو لفظ، معنا را مىبينيم. به عبارت ديگر؛ ارتباط لفظ و معنا آنقدر زياد مىشود كه معنا در ذهن كسى كه در فضاى يك زبان زندگى مىكند، در پوستۀ الفاظ قرار مىگيرد. از طريق همين ارتباط تنگاتنگ ميان لفظ و معنا است كه شما مىتوانيد به راحتى گفت وگو كنيد، سخن ديگران را بفهميد و در هنگام سخن گفتن به سرعت معانى را در ذهن حاضر كنيد و چون اين معانى در پوستۀ الفاظ هستند، به سرعت، صورت، ذهنى الفاظ هم در ذهن شما پديد مىآيد. در غيراين صورت، شما نمىتوانستيد به راحتى سخن بگوييد و در هنگام تكلم گرفتار لكنت و توقف مىشديد. اين ارتباط تنگاتنگ بين لفظ و معنا، مفاهمه را آسان كرده و گفتن و فهميدن را سرعت بخشيده است. در يك گفت و شنود عادى و همزبانى، هر لفظى كه به گوش شما مىخورد، گويى خود معنا در ذهن نقش مىبندد. حال نيز كه اين متن را مىخوانيد، با همين فرايند رو به رو هستيد. از يك سو، در درون خود نجوا مىكنيد و از سوى ديگر، گويا با معانى ارتباطى بدون واسطه داريد.[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_edn11)
مطلب دوم
در مورد این مطلب که اگر در القای وحی به الفاظ داریم چرا باید به زبان عربی باشد؟ باید بگوییم انتخاب زبان عربی به عنوان زبان وحی شاید از آن رو باشد که این زبان توان انتقال مفاهیم وحیانی را بیش از زبان های دیگر دارا است.
مطلب سوم
اما این که چرا این وحیی که به زبان عربی القا شده است در گوش پیامبران به لسان قوم آنها ترجمه می شود می توان گفت که چنین کاری بر اساس این سنت الهی است که پیام پیامبر باید توسط قومش مورد فهم قرار گیرد. و این گرچه ضرورتی اجتناب ناپذیر بوده اما طبیعی است که به جهت نارسایی زبان ترجمه شده، بعضی از مفاهیم و معانی منتقل نگردد و اتفاقا شاید یکی از اسرار خاتم نبودن آن ادیان نیز در همین نکته نهفته باشد و از این جاست که می توان گفت رابطۀ زبان عربي و قرآن یک رابطۀ عرضی نیست.
توضیح این که: یکی از سنّت های خداوند، فرستادن رسولانی است برای هدایت انسان ها. پیامبران نیز در برخورد با انسان ها به زبان مردم آن منطقه ای که برای آنها مبعوث شده اند، صحبت می کردند؛ زیرا زبان، تنها راه ارتباط انسان هاست و پیامبران نیز باید با مردم ارتباط داشته باشند. تکلّم پیامبران به زبان قوم، یکی از دیگر سنّت های حتمی الاهی است. خداوند می فرماید: «ما هیچ رسولی نفرستادیم مگر آن که به لسان قومش صحبت می کرد...»[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_edn12). این سنت حتی در مورد پیامبرانی که دعوتی جهان شمول داشتند نیز صادق است، اگر چه برای هدایت تمام خلق مبعوث شده باشند، مانند پیامبران اولوالعزم، ولی به زبان قومی صحبت می کنند که در ابتدای بعثت در آن جا مبعوث شده اند که اگر غیر از این بود شریعت آن پیامبر حتی در میان قومی که در آن مبعوث شده بود مورد فهم و قبول واقع نمی شد[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_edn13)، بر این اساس اگر پيغمبري در بين مردمي كهبه زبان عبري صحبت مي.كنند، به پيامبري مبعوث شود بايد با آنها عبري سخنبگويد تا سخن او را بفهمند. از سوي ديگر، بايد براي تمثيل و توضيح پيامخود از مفاهيمي بهره بگيرد كه آنها مي.توانند درك كنند. پس حقيقت تاريخيزمانه.اي كه در آن به پيامبري برگزيده شده است، در زبان قالب و محتوايپيام او تأثير مي.گذارد و به اين ترتيب عناصر موقعيتي در كنار عناصر ثابتدر دين ظهور پيدا مي.كنند. با این وصف، اگر پيامبر اكرم(ص) در يك سرزمين انگليسي زبان به پيغمبريمبعوث مي.شد، بي.شك قرآن به زبان انگليسي نازل مي.گشت و اگر در آن سرزمينبه جاي شتر، مردم با پنگوئن سر و كار داشتند، به جاي اشاره به شگفتي.هايخلقت شتر، به عجايب آفرينش پنگوئن اشاره مي.شد.
اما اين امر باعث نمي.شود كه مطالب قرآن قداست و ارزش خود را از كف بدهد؛زيرا اولاً اين تفاوت.ها اگر پيدا مي.شد، فقط به حوزه ی عناصر موقعيتي كه باپوسته زندگي انساني ارتباط دارند، مربوط مي.شد و به ساحت عناصر ثابت كهناظر به هويت آدمي هستند، سرايت پيدا نمي.كرد. به ديگر سخن، پيام جاوداندين خاتم در هر زمان و مكان يكسان است، هر چند ممكن است اگر در زمان ومكان ديگري ظهور پيدا مي.كرد، زبان و قالب و محتواي آن در بخش موقعيتيدستخوش تغيير مي.شد.
ثانياً. انتخاب زمان و مكان پيامبري يك پيامبر با علم و حكمت الهي صورتمي.گيرد و امري اتفاقي نيست. اينكه پيامبر اكرم(ص) در جزيره. العرب در آنبرهه خاص تاريخي به پيامبري مبعوث مي.شود، يك حادثه بي.دليل و حكمت نيست. اين كه چنين فضايي اقتضا مي.كرده است، قرآن به زبان عربي باشد، نشان مي.دهدكه در حكمت الهي اين زبان مناسب.ترين زبان براي عرضه مفاهيم دين خاتم بودهاست و اينكه اسلام در فضاي فرهنگي عرب جاهلي ظهور مي.كند بيانگر اين حقيقتاست، كه براي تبيين مفاهيم ماندگار اسلام بهترين شرايط در همين فضا وجودداشته است. پس اگر در قرآن به شتر مثال زده مي.شود، اين به دليل آشناييمخاطبان با اين حيوان است. اما برگزيدن اين مخاطبان با اين نوع معرفت برايبيان يك حقيقت قرآني، نشان مي.دهد بهترين مثال براي آن مطلب همان «شتر»بوده است.[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_edn14)
علامه طباطبایی ره در باره سرّ نزول الفاظ عربی در وحی می گوید:در قرآن هم الفاظ آن و هم عربی بودن آن در وحى دریافت شده است و این دو توانسته است اسرار آيات و حقايق معارف الهى را ضبط و حفظ كند. و به عبارت ديگر در حفظ و ضبط آيات الهى دو چيز دخالت دارد، يكى اينكه وحى از مقوله لفظ است، و اگر معانى الفاظ وحى مىشد و الفاظ حاكى از آن معانى، الفاظ رسول خدا (ص) مىبود- مثلا مانند احاديث قدسى- آن اسرار محفوظ نمىماند. دوم اينكه اگر به زبان عربى نازل نمىشد و يا اگر مىشد ولى رسول خدا آن را به لغت ديگرى ترجمه مىكرد پارهاى از آن اسرار بر عقول مردم مخفى مىماند، و دست تعقل و فهم بشر به آنها نمىرسيد[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_edn15).
پس خداوند در مرحلۀ اول پیام خود را در قالب الفاظ به پیامبر خود می رساند و در مرحلۀ دوم است که این پیام در قالب الفاظ به مخاطبان پیامبران، ابلاغ می گردد اما این که در هریک از این مراحل چه زبانی گزینش شود به عوامل دیگری بستگی دارد و این عوامل ممکن است زبان خاصی را در مرحلۀ اول ایجاب کند و زبان دیگری را در مرحلۀ دوم.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_ednref1)الوحي ينزل من عند الله عزوجل بالعربيه فاذا أتي نبيا من الانبيا إتاه بلسان قومه «بحار الانوار، ج11، ص 42»؛ «ما أنزل الله تبارك و تعالي كتاباً و لا وحياً إلا بالعربيه؛ فكان يقع في مسامع ألانبيا بألسنه قومهم و كان يقع في مسامع نبينا (ص) بالعربيه» ( همان، ج 16، ص 134، و ج 18، ص 263؛ علل الشرائع-ترجمه ذهنى تهرانى، ج1، ص: 435).
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_ednref2)جهت آگاهی بیشتر در این زمینه، رجوع شود به: کتاب های وحی و نبوت در قرآن، جوادی آملی؛ مبانی کلامی اجتهاد در برداشت از قرآن کریم، هادوی تهرانی، ص 77-78.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_ednref3)طباطبائی، محمد حسین، المیزان (ترجمه فارسی)، ج 2، ص 159.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_ednref4) همان، ص 160؛ همچنین برای آگاهی بیشتر رجوع شود به استاد هادوی تهرانی، مبانی کلامی اجتهاد، ص 76- 78؛ خسرو پناه، عبدالحسین، قلمرو دین، ص 117- 130 و نمايه: وحى و كيفيت آن، سؤال 88 (سایت: 887) (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX). اقتباس از نمایه: کلمات پیامبر (ص) و وحی، سؤال 253 (سایت: 1959) (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1959.ASPX).
[5] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_ednref5) هرچند ادراك حقيقت وحى و كيفيت تنزل آن، امرى آسان و حتى ممكن نخواهد بود.
[6] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_ednref6) مطهرى مرتضى، مجموعه آثار، ج 4، ص 411.
[7] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_ednref7) در علم حصولى فقط صورتى از معلوم در دسترس ما قرار دارد و خود معلوم بالعرض از دسترس ما خارج است. يعنى نمىتوانيم خود را از چنگ واسطه نجات دهيم و ارتباط با واقعيت اشياء از راه همين صورت علمى است. و اگر اشتباهى صورت گيرد، ما خطا كردهايم و به واقعيت خارجى نخواهيم رسيد و اين به دليل وساطت صورت علمى و تفسير اشتباه ما در تطبيق آن بر خارج است.
[8] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_ednref8) اقتباس از نمايه: وحى و كيفيت آن، سؤال 88 (سایت: 887) (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/887.ASPX).
[9] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_ednref9)از این روست که گفته می شود: قرآن، حقیقتی فراتر از زبان است و قبل از آن که به زبان عربی درآید، در مرحله ای از هستی وجود داشته که در آن مرحله، عقول بشر به آن دسترسی نداشت. خداوند آن را از موطن اصلی اش پایین آورده و در خور فهم بشر کرده و به لباس واژۀ عربیت در آورد به این امید که عقول بشر با آن انس بگیرد و حقایقش را بفهمد. نک: المیزان، (ترجمه فارسی)، ج 18، ص 122 – 123.
[10] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_ednref10)ر.ك: ابن سينا، الاشارات والتنبيهات، ج1، ص22 - مهدى هادوى تهرانى، گنجينهى خرد، ج 2،ص 21-16.
[11] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_ednref11)نک: هادوی تهرانی ، مهدی ، مبانی کلامی اجتهاد، صص100- 102.
[12] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_ednref12)ابراهیم، 4.
[13] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_ednref13) اقتباس از نمایه: نزول قرآن به زبان عربی، سؤال 426 (سایت: 446) (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/446.ASPX). برای آگاهی بیشتر ، نک: نمایه های مشابه:
1. سؤال شماره 2251 (سایت: 2375)، اهمیت زبان عربی (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2375.ASPX).
2. سؤال شماره 2480 (سایت: 2621)، کامل بودن زبان عربی (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2621.ASPX).
3. سؤال شماره 2660 (سایت: 3067)، بعثت پیامبر به زبان قوم (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3067.ASPX).
[14] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_ednref14) اقتباس از نمایه: آخرین آیه ی قرآن و امکان اضافه شدن وحی، سؤال 1636 (سایت: 1638) (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/1638.ASPX).
[15] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/3175.ASPX#_ednref15) نک: ترجمه الميزان، ج11، ص: 102.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 09:46 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
آیا فقط به دلیل کامل بودن قرآن می توان ادعا کرد که زبان عربی کامل ترین زبان است؟
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
گرچه انتخاب زبان عربی به عنوان زبان قرآن باعث شرافت این زبان شده است اما کامل بودن زبان عربی به دلیل کامل بودن قرآن نیست بلکه ویژگی های منحصر به فردی همچونوسعت در لغت و اصطلاح، استواری در نظام زبانی،تنوع در تعبیر،قابلیت اعرابپذیری، قابلیت اشتقاقو...این زبان را به صورت کامل ترین زبان یا یکی از کامل ترین زبان ها در آورده است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Creply.Jpg)
گر چه انتخاب زبان عربی به عنوان زبان قرآن باعث شرافت این زبان شده است اما کامل بودن زبان عربی به دلیل کامل بودن قرآن نیست، بلکه ویژگی های منحصر به فردی که تنها در این زبان وجود دارد موجب شده است تا زبان عربی كامل ترین یا یكی از كامل ترین و غنی ترین زبان ها باشد و شاید یکی از حکمت هایی که باعث شده است (علاوه بر حکمت های دیگر) تا خداوند آیات و کلمات نورانی خود را در قالب این زبان بر بشریت نازل کند وجود همین ویژگی های منحصر به فرد است که ما در این جا به بعضی از آنها اشاره می کنیم :
۱- از وسیع ترین زبان ها در لغت و اصطلاح است.
2- در تعبیر متنوع است و برای یک معنا یا معانی نزدیک به هم تعبیرات متفاوتی دارد.
3- دارای نظام زبانی استواری است.
4- از قابلیت اعراب برخوردار است. این ويژگي كه در زبان های ديگر نيست عبارت است از تغییر حالت آخر كلمه که مطابق آن حالت، نقش كلمه در جمله تعيين مي شود و بدين وسيله خواننده و گوينده هردو از خطای در گفتار مصون مي مانند.
5- دارای مناسبت حروف با معاني است. اين بحث از سوی برخی از گذشتگان و متأخرين از لغويين مطرح شده است که تناسب خاصی بين يك سري الفاظ با معاني خود وجود دارد؛ مثلا ابن فارس گفته[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2621.ASPX#_edn1): تمام كلمات سه حرفي كه با (ق)و (ط) شروع مي شوند به معنای قطع مي باشند؛ مثل (قطع و قطف و قطل و قطم و...) از این موارد در زبان عربی فراوان است.
6- اشتقاق: یعنی توليد كلمات متعدد و دستيابي به معانی متعدد از اصل یک كلمه (مصدر) .
7- خصایص دیگری نظیر دقت و ظرافت در معنا، کثرت مترادفات و معانی فراوان با لفظ واحد ، الفاظ کثیر برای معنای واحد و... .
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2621.ASPX#_ednref1)- مقاييس اللغه.
M.A.H.S.A
03-30-2012, 09:46 PM
http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Question.Jpg)
در مورد مساله ای كه متوجه نمی شوم سؤالی دارم، ممنون می شوم اگر جواب دهید:
علامه طباطبایی در المیزان چنین گفته است:
انسانها قبل از حیات دنیا، حیات دیگری هم داشته اند و همان طور كه كرده های ما حیات آخرت ما را رقم می زند آن حیات نیز حیات كنونی ما رقم می زند. (المیزان ج 1ص 134) همان طور كه ثواب و عذاب آخرت با اعمال و رفتارما در این دنیا ارتباط دارد. اعمال و رفتار ما در این دنیا نیز بر اساس رتبه با عالم "ذر" ارتباط دارد. ( همان ج 7ص 78)
سؤال اول: اگر كارهایی كه در عالم ذر انجام داده ایم، كارهای دنیای كنونی ما رقم می زند، این زندگی كنونی ما چه معنا و مفهومی دارد؟
سؤال دوم: انتخاب های ما در عالم ذر كه هم اكنون این دنیای كنونی ما را رقم می زند آیا با اراده و عقل خودمان بوده است؟
با این كه علامه طرفدار این مساله است كه روح از قبل آفریده نشده است.
http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg (http://farsi.islamquest.net/Files/_Reply.Jpg)
برای روشن شدن پاسخ چند نکته را باید در نظر داشت:
1. علامه در نقد یکی از دیدگاه ها[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2907.ASPX#_edn1) در باب عالم ذر می گوید: اولا این نظریه با جسمانیة الحدوث بودن نفس نمی سازد؛ ثانیا باید ملتزم شوید که انسان ها هر چه در این جا انجام می دهند از کفر و ایمان همان چیزی است که در آنجا انجام دادند.[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2907.ASPX#_edn2)
2.آنچه علامه در باب عالم ذر بدان معتقد است این است که: زندگی انسان دارای مراحلی است یک مرحلۀ آن که قبل[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2907.ASPX#_edn3) از زندگی دنيایى است به نام عالم ذر می باشد که انسان ها در آن مرحله به وجود جمعی در نزد پروردگار حضور دارند؛ انسان ها در آن زندگی، محجوب از پروردگار خود نيستند، و در آن مرحله وحدانيت و ربوبيت پروردگار را مشاهده مىكنند، و اين مشاهده از طريق مشاهدۀ نفس خودشان است نه از طريق استدلال، بلكه از اين جهت است كه از او منقطع نيستند، و حتى يك لحظه او را غايب نمىبينند، و لذا به وجود او و به هر حقى كه از طرف او باشد اعتراف دارند. آرى، قذارت شرك و لوث معصيت از احكام اين مرحله دنيايى است[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2907.ASPX#_edn4).
البته بر نظریۀ علامه طباطبایی در باب عالم ذر، نقدهایی وارد شده که برای اطلاع بیشتر می توانید به کتاب فطرت در قرآن تألیف استاد آیت الله جوادی آملی مراجعه کنید.
[1] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2907.ASPX#_ednref1) یکی از دیدگاه ها در باب عالم ذر این است که "خداوند اولين فرد از اين نوع را گرفته و ماده نطفهاى كه منشا نسل و ذريه اين نوع است از او بيرون كشيده و آن را به عدد افرادى كه از اين نوع تا قيامت به وجود مىآيند تجزيه نموده و به عين آن لباس و قالبى كه در دنيا به تن مىكند يعنى با همان عقل، گوش، چشم ضمير، پشت و شكم و غيره ملبس نموده و او را بر خود شاهد گرفته و از او ميثاق مىستاند و بعد از گرفتن ميثاق دوباره او را به صلب بر مىگرداند تا نوبت به سير طبيعيش برسد". طباطبائی،سید محمد حسین، المیزان ترجمه، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 8، ص 411 نشر، دفتر انتشارات اسلامى جامعۀ مدرسين حوزه علميه قم، چاپ: قم، سال چاپ: 1374 ش.
[2] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2907.ASPX#_ednref2) همان، صص413 و 414.
[3] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2907.ASPX#_ednref3) این قبلیت، قبلیت زمانی نیست.
[4] (http://farsi.islamquest.net/QuestionArchive/2907.ASPX#_ednref4) نک: همان، صص 416-421.
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.