PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کشتیبان باهوش و نحوی مغرور



M.A.H.S.A
03-27-2012, 04:50 PM
شخصی علم نحو را فرا گرفته بود؛ یعنی دستور زبان عربی را به خوبی می­دانست لذا او را دانشمند نحوی می­خواندند. او روزی سوار بر کشتی شد ولی چون خودبین و مغرور بود به کشتیبان گفت آیا تو علم نحو خوانده­ای ؟
او گفت : نه
نحوی گفت : «نصف عمرت را تباه نموده­ای»

گفت: هیچ از نحو خواندی ؟ گفت : لا گفت : نیم عمر تو شد بر فنا

کشتیبان از این سرزنش اندوهگین و دل­شکسته شد و در آن لحظه خاموش ماند و چیزی نگفت.
کشتی همچنان در حرکت بود تا این­که بر اثر طوفان به گردابی افتاد و در پرتگاه غرق شدن قرار گرفت.
در این هنگام کشتیبان که شناگری می­دانست به نحوی گفت : «آیا شناگری می­دانی ؟»
نحوی جواب داد : نه اصلا !

گفت : کل عمرت ای نحوی فناست ز آنکه کشتی غرق در گرداب هاست

دانشمند نحوی به غرور نابجای خود پی برد و دریافت که نمی­بایست آن کشتیبان را سرزنش کند، تا این چنین در پرتگاه قرار گیرد و مورد سرزنش او واقع گردد. آری او دریافت که باید محوی شد نه نحوی؛ یعنی بالاترین علم آن است که انسان اوصاف زشت را از وجود خود محو و نابود کند تا غرق دریای غرور نگردد :
محو می باید نه نحو این جا بدان گر تو محوی، بی خطر در آب روان
آب دریا مرده را بر سر نهد ور بود زنده ز دریا کی رهد ؟
چون بمردی تو ز اوصاف بشر بحر اسرارت نهند بر فرق سر
ای که خلقان را تو خر می خوانده ای این زمان چون خر، بر این یخ مانده ای
گر تو علامه زمانی در جهان نک فنای این جهان بین این زمان
مرد نحوی را از آن در دوختیم تا شما را «نحو محو» آموختیم