PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قیاس خنده آور طوطی



M.A.H.S.A
03-27-2012, 04:12 PM
بقالی در دکان خود، طوطی زیبا و خوش آوایی داشت و این طوطی از دکان نگهبانی می­کرد و با ندا و نوای دل انگیز خود، مشتریان را به آن دکان جلب می­کرد و بازار بقال را گرم نگاه می­داشت.
روزی بقال به خانه رفته بود، اتفاقا گربه­ای در دکان او موشی را دنبال کرد. طوطی هراسان و ترسان شد و برای حفظ خود از گزند گربه به این سو و آن سو می­جهید، بال و پرش به شیشه­هایی که پر از روغن بادام بود، خورد و شیشه­ها به زمین افتاد و شکست و روغن آن­ها به زمین ریخت.
بقال وقتی که به دکان آمد و آن منظره را دید و جریان را فهمید، از روی خشم طوطی را گرفت و با (دست چوبی) آنقدر بر سر طوطی زد، که موی سرش ریخت و کم­کم به صورت طاس درآمد.
از آن پس، طوطی، خاموش شد و بغض گلویش را گرفت و دیگر سخن نگفت و همچنان روز و شب در غم و اندوه فرو رفت.
بقال هرچه او را نوازش می­کرد؛ تا بلکه پرنده را به نطق وادارد و در نتیجه مثل قبل، با نطق خود مشتریان را جلب کند، طوطی منقار نگشود و همچنان در خاموشی به سر برد.
بقال بسیار حیران و افسرده شد و حتی برای این­که طوطی سخن بگوید، به تهیدستان صدقه می­داد و از خدا کمک می­خواست، ولی نتیجه نمی­گرفت:

هدیه­ها می­داد هر درویش را تا بیایبد نطق مرغ خویش را
با هزاران غصه و غم گشته جفت کای عجب این مرغ کی آید بگفت ؟

روزها گذشت و همچنان فضای مغازه پر از اندوه و ماتم بود، تا این­که یک روز مردی که شغل او جولقی (بافندگی) بود و از قضا سرش طاس و کچل بود، از آن­جا گذر کرد.
تا چشم طوطی به سر طاس آن مرد افتاد، ناگهان منقار گشود و صدا زد: « ای کچل ! تو نیز مثل من روغن ریخته­ای که صاحبت برسرت زده و کچل شده­ای ؟!»

طوطی اندر گفت آمد در زمان بانگ بر درویش زد که هی ! فلان
از چه ای کل با کلان آمیختی تو مگر از شیشه روغن ریختی ؟!

مردم از قیاس و تشبیه آن چنینی او خندیدند :

از قیاس خنده آمد خلق را گو چو خود پنداشت صاحب دلق را

طوطی چون پرنده­ای ناطق است و از عقل و درایت بهره­ای ندارد، ‌با مقایسه­ی باطن به ظاهر، یک چنین قیاسی و سنجش خوش­نما ولی بی­اساس را بر زبان آورد :

کا پاکان را قیاس از خو مگیر گرچه باشد در نوشتن شیر، شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد کم کسی ز ابدال حق آگاه شد

تا این­که می­گوید :

آن یکی شیر است اندر بادیه و آن یکی شیر است اندر بادیه
آن یکی شیر است که آدم می­خورد و آن یکی شیر است کآدم می­خورد

به این ترتیب مولوی تاکید می­کند که قیاس ظاهر به باطن غلط است.
مثلا: زنبورهای عادی با زنبورهای عسل، در ظاهر همگون می­باشند و از یک گیاه آب می­خورند و می­آشامند ولی محصول اولی نیش و زهر، و محصول دومی عسل می­شود.
و یا مثلا : آهوی بی­مشک با آهوی مشک­دار در ظاهر همسان هستند و هر دو از آب رودخانه می­آشامند، ولی محصول اولی سرگین و محصول دومی مشک ناب خوشبو می­گردد.
و در کنار بیشه­زار دو نوع «نی» وجود دارد. هردو از یک آب و هوا استفاده می­کنند، ولی درون یکی خالی است، در حالی که درون دیگری پر از شکر است (که به آن نیشکر گویند).

صد هزاران این چنین اشباه بین فرقشان هفتاد ساله راه بین
این خورد گرد و، پلیدی زو جدا و آن خورد گرد و همه نور خدا

یکی از نتایجی که مولوی از این قصه می­گیرد این است:
از همنشین و دوست ناباب بپرهیزید و مبادا ظاهر زیبای آن­ها شما را بفریبد و با مقایسه بپندارید که باطن او نیز زیبا است. در گزینش دوست، دقت کنید:

چون بسی ابلیس آدم روی هست پس بهر دستس نشاید داد دست