M.A.H.S.A
03-24-2012, 03:09 PM
یک انتقام کوچولو موچولو
مسئله اصلی نمایشنامه مرگ و دختر جوان این سوال اساسی است که شکنجه گران و شکنجه شدگان چطور میتوانند در یک سرزمین در کنار هم زندگی کنند؟ http://img.tebyan.net/big/1390/12/138231922543116111921718521171252382067.jpg
مرگ و دختر جوان. آریل دورفمان. ترجمهی حشمت اله کامرانی. تهران: نشر ماه ریز. چاپ سوم: 1390. 2000نسخه. 80صفحه. 3500 تومان.
مسئله اصلی نمایشنامه مرگ و دختر جوان این سوال اساسی است که شکنجه گران و شکنجه شدگان چطور میتوانند در یک سرزمین در کنار هم زندگی کنند؟
« پائولینا: از خودم وحشت داشتم. از این که این همه نفرت در وجودم جمع شده بود... ولی این تنها راهی بود که بتوانم شبها بخوابم. تمام این پانزده سال در این فکر بودم که به طور روشمند، لحظه به لحظه، همه بلاهایی که سر من آوردند سر خودشان بیاورم...»{1}
آیا باید تمامی جنایات را به یکباره از ذهن دور ریخت و تنها با امید به آینده به زندگی ادامه داد؟ چطور میتوان تاریخ خشونتها و ظلمها را برای همیشه فراموش کرد و بیم آن را نداشت که یک روز باز دوباره تکرار شوند؟ آیا باید به افشا و محاکمه تک تک جنایات پرداخت و باز این خطر را به جان خرید تا دوباره به دام سلسلهای دیگر از خشونتها گرفتار شویم؟ نمایشنامه مرگ و دختر جوان شاید بتواند چشم انداز سومی پیش رو بگذارد.
آریل دورفمان نویسنده کتاب درباره انگیزه نوشتن نمایشنامه مرگ و دختر جوان میگوید: زمانی ژنرال اوگوستو پینوشه هنوز دیکتاتور شیلی بود و من همچنان در تبعید به سر میبردم. به داستان مرگ و دخترش که یک وضعیت نمایشی بود میاندیشیدم اما درآن زمان بستر تاریخیای که باید شخصیتها در آن شکل میگرفتند روشن نبود و باید شخصیتها را در حالت قبل از تولدشان رها میکردم تا زمانی فرا برسد که تمایل برای متولد شدن در شخصیتها احساس کنم. سرانجام پس از بازگشت به کشورم شیلی پس از هفده سال تازه متوجه این شدم که چطور باید داستان را بیان کرد.
نمایشنامه مرگ و دختر جوان داستان دختری است که سالهاست در خانهای متروک دور از شهر خود را گوشه نشین و محبوس کرده است و هیچ مراودهای با اجتماع پیرامونش ندارد. تنها با همسرش که یک فعال سیاسی و دارای نفوذ اجتماعی بالایی است زندگی میکند. یک روز مردی که در جاده متروک نزدیک خانه برای رفع پنچری ماشین به همسرش کمک کرده گذرش به خانه آنها میافتد تا جویای احوال او شود. با شنیدن صدای مرد، دختر به این میاندیشد که صدای او را جایی شنیده است. ترس و اضطراب به سراغش میآید و نیمههای شب مهمان را دست و پا بسته مورد باز خواست قرار میدهد. چرا که گمان میکند این مرد یکی از بازجویان و شکنجه گرانی است که پانزده سال قبل در زندان او را آزار داده و بارها به شنیع ترین شکل ممکن به شکنجه او پرداخته است. دختر همیشه در بازجوییها و وضعیت شکنجه چشم بسته بوده و برای همین نمیتواند مطمئن باشد او را میشناسد. تنها صدا و بوی اوست که نشانههای یقینی برای دختر است. دلیلی که نه برای مرد مهمان و نه برای همسرش قابل دفاع نیست. دورفمان میگوید: وقتی به کشورم بازگشتم پینوشه دیگر رئیس جمهور نبود. ولی همچنان فرماندهی نیروهای مسلح را به عهده داشت. و بیم آن میرفت که اگر مردم سرکشی کنند یا در صدد مجازات عاملان نقض حقوق بشر در حکومت پیشین برآیند کشور با کودتای دیگری مواجه شود و حکومت جدید برای ممانعت از هرج و مرج و در گیریهای پیاپی باید راهی مییافت که حامیان پینوشه را که همچنان مراکز کلیدی قدرت را درعرصههای قضا، قانونگذاری، شوراهای شهر و به ویژه اقتصاد در اختیار داشتند گریزان نکند. در آن زمان رئیس جمهوری که به صورت دموکراتیک انتخاب شده بود در برابر این وضعیت آشفته کمیتهای به نام کمیته رتیگ تشکیل داد. پاتریسیو آیلون حقوقدان هشتاد سالهای که وظیفهاش بررسی جنایات حکومت دیکتاتوری بود در راس این کمیته قرار گرفت. منتها حق نداشت نام جنایتکاران را افشا کند یا آنها را به محاکمه بکشاند. آیلون در میان دو جریان کسانی که خواستار دفن تمامی دوران وحشت گذشته بودند و کسانی که خواستار افشای کامل آن، مسیری مبتنی بر احتیاط و دور اندیشی ولی متهورانه در پیش گرفته بود. در این نمایش هم دختر نماینده کسانی است که خواستار افشای کامل جنایات اند اما شوهرش که بناست به زودی رئیس کمیته بررسی جنایات باشد به او توصیه میکند در چنین شرایطی بهتر است بررسی صحت و سقم جنایات این مرد را به کمیته واگذار کند و تمامی فشارها و خاطرات کهنه اما دردناک پانزده سال پیش را به فراموشی بسپارد.
«ژرادرو: باشد به تو نگاه میکنم عشق من! تو هنوز زندانی هستی! تو پشت آن دیوارها ماندهای توی آن زیرزمین محبوس ماندهای پانزده سال است که با زندگیت هیچ کاری نکردهای. هیچ کاری. به تو نگاه میکنم! درست وقتی که این فرصت به دستمان میافتد که همه چیز را از نو شروع کنیم تو بنا میکنی به باز کردن زخمهای کهنه. وقتش نرسیده که ما؟...
پائولینا: فراموش کنیم؟ از من میخواهی فراموش کنم؟
ژراردو: خودت را از شرشان خلاص کن. پائولینا! من این را از تومیخواهم.
پائولینا: او را آزاد کنم که چند سال دیگر برگردد؟
ژراردو: آزادش کن تا دیگر هرگز برنگردد.
پائولینا: و ما او را در کنسرت میبینیم، به او لبخند میزنیم او همسر زیبایش را به ما معرفی میکند و ما لبخند میزنیم و با همدیگر دست میدهیم و میگوییم این وقت سال هوا چقدر گرم است...؟»{2}
دورفمان در مقدمهای مینویسد: رفته رفته برایم روشن شد که شاید کلید این داستان ناتمام که سالیان سال ذهنم را به خود مشغول کرده بود در همین کمیتهای که آلوین تشکیل داد نهفته باشد. آن آدم ربایی و محاکمهی خیالی داستان من نباید در کشوری صورت بگیرد که زیر چکمههای دیکتاتوری است. بلکه باید در کشوری اتفاق بیفتد که در حال گذار به دموکراسی است و در آن عدهی زیادی هنوز گرفتار آسیبها و جراحات پنهانی هستند که برای افشایشان بیم دارند. سه هفته بعد مرگ و دختر جوان آماده بود.
نقش من این بود که تشخیص بدهم زندانیها میتوانند آن مقدار شکنجه و شوک الکتریکی را تحمل کنند یا نه؟ اوائل به خودم میگفتم این خودش راهی است برای نجات دادن زندگی آدمها و همین طور هم بود.
«پائولینا: توافق، سازش، مذاکره. در این مملکت همه چیز با توافق انجام میشود مگرنه؟ معنای این انتقال و تحول هم همین نیست؟ آنها اجازه میدهند ما دمکراسی داشته باشیم ولی زمام اقتصاد و نیروهای مسلح را خودشان به دست میگیرند؟ کمیته میتواند درباره جنایتها تحقیق کند ولی کسی به خاطر آنها مجازات نمیشود؟ آزادی که هر چه میخواهی بگویی به این شرط که همه چیزهایی که میخواهی نگویی؟ پس میبینی که من آنقدرها هم غیر مسئول یا احساساتی یا... بیمار نیستم. پیشنهاد میکنم با هم به توافق برسیم. تو میخواهی این مرد بی آن که صدمهی جسمانی ببیند آزاد شود و من میخواهم... دلت میخواهد بدانی من چه میخواهم؟»{3}
مسئله انتقام گیری از جنایتکاران پنهان و آشکاری که با تکیه بر شهوت و قدرت نظامی و اقتصادی دست به هر نوع خشونت و جنایت بیشرمانهای میزنند که اغلب ناشی ازارضای میلهای درونی و شخصی و سرکوب شده شان است، مسئلهای نیست که تنها مربوط به کشور شیلی و مشکلات حکومت دیکتاتوری پینوشه باشد. همین حالا کشورهایی هستند که شاید درگیر همین نوع سوالها و به دنیال پاسخ آن باشند که اگر پیش از این که خشم بر همه مستولی شود به این موضوع فکر کرده بودند که باید با جنایتکار چگونه برخورد کرد شاید هرگز دست به خشونتی وحشیانه نمیزدند و دستشان را که برای یک حکومت دموکرات و آزاد بالا برده بودند با خون و خشونت آلوده نمیکردند. هر چند این سوال ها باقی میماند که وقتی طعم پلیدی را چشیدهایم چگونه میتوانیم معصومیت خود را حفظ کنیم؟
http://img.tebyan.net/big/1390/12/57225189229543632181121382382113714116517.jpg
«روبرتو: نقش من این بود که تشخیص بدهم زندانیها میتوانند آن مقدار شکنجه و شوک الکتریکی را تحمل کنند یا نه؟ اوائل به خودم میگفتم این خودش راهی است برای نجات دادن زندگی آدمها و همین طور هم بود. چون مواقع زیادی پیش میآمد که... بی آن که حقیقت داشته باشد، صرفا برای کمک به آدمی که شکنجه میشد... به آنها دستور میدام شکنجه را قطع کنند. چون ممکن بود زندانی تلف شود. اما بعد کم کم خودم هم شروع کردم و نیکی و فضیلتی که احساس میکردم، ذره ذره به هیجان تبدیل شد... او کاملا در اختیار توست! میتوانی همه خوابها و خیالهایت را عملی کنی! همه آن کارهایی که همیشه از آنها منع شدهای...»{4}
آریل دورفمان متولد 1942 آرژانتین. تبعه و شهروند شیلی شد و پس از کودتای 1973 که موجب سرنگونی سالوادورآلنده شد، به ناچار جلای وطن کرد. آثار پرشمارش به بیش از بیست زبان ترجمه شده است. مثل رمانهای صورتک، باران تندف و اعتماد. نمایشنامههای دیگرش عبارتند از: بیوهها، کالیبان، و خواننده. دورفمان در دانشگاه دوک دورهام در ایالت کارولینای شمالی که با همسر و دو پسرش در آن جا زندگی میکند، استاد محقق ادبیات و مطالعات امریکای لاتین است. دورفمان در نوشتن فیلمنامهی مرگ و دختر جوان با رافائل رایگلسیاس همکاری داشته است. این نمایشنامه به فیلم برگردانده شد و از استقبال جهانی برخوردار شد.
نمایشنامه مرگ و دخترش توسط رومن پولانسکی با نام مرگ و دوشیزه به فیلم تبدیل شده است. در فیلم مرگ و دوشیزه داستان به خوشبینی نمایشنامه تمام نمیشود. خوشبینیای که شاید به قول دورفمان ناشی از شرایط زمانهای باشد که این داستان درآن متولد شده است. وضعیتی که این احساس را ایجاد میکند که دوران سختی و مصیبت به پایان میرسد و روزی میآید که همه انسانها با حفظ انسانیت در کنار هم زندگی خواهند کرد. دردها کنار میرود و آزادی بر زندگی همه مردم سایه میافکند. روزی که جنایتکاران و شکنجه دیدگان هر دو این فرصت را پیدا میکنند که بایستند و از حال و روز خود سخن بگویند.
پی نوشت ها:
[1]صفحه 43
[2] صفحه 42
[3]صفحه 42
[4]صفحه 58
مسئله اصلی نمایشنامه مرگ و دختر جوان این سوال اساسی است که شکنجه گران و شکنجه شدگان چطور میتوانند در یک سرزمین در کنار هم زندگی کنند؟ http://img.tebyan.net/big/1390/12/138231922543116111921718521171252382067.jpg
مرگ و دختر جوان. آریل دورفمان. ترجمهی حشمت اله کامرانی. تهران: نشر ماه ریز. چاپ سوم: 1390. 2000نسخه. 80صفحه. 3500 تومان.
مسئله اصلی نمایشنامه مرگ و دختر جوان این سوال اساسی است که شکنجه گران و شکنجه شدگان چطور میتوانند در یک سرزمین در کنار هم زندگی کنند؟
« پائولینا: از خودم وحشت داشتم. از این که این همه نفرت در وجودم جمع شده بود... ولی این تنها راهی بود که بتوانم شبها بخوابم. تمام این پانزده سال در این فکر بودم که به طور روشمند، لحظه به لحظه، همه بلاهایی که سر من آوردند سر خودشان بیاورم...»{1}
آیا باید تمامی جنایات را به یکباره از ذهن دور ریخت و تنها با امید به آینده به زندگی ادامه داد؟ چطور میتوان تاریخ خشونتها و ظلمها را برای همیشه فراموش کرد و بیم آن را نداشت که یک روز باز دوباره تکرار شوند؟ آیا باید به افشا و محاکمه تک تک جنایات پرداخت و باز این خطر را به جان خرید تا دوباره به دام سلسلهای دیگر از خشونتها گرفتار شویم؟ نمایشنامه مرگ و دختر جوان شاید بتواند چشم انداز سومی پیش رو بگذارد.
آریل دورفمان نویسنده کتاب درباره انگیزه نوشتن نمایشنامه مرگ و دختر جوان میگوید: زمانی ژنرال اوگوستو پینوشه هنوز دیکتاتور شیلی بود و من همچنان در تبعید به سر میبردم. به داستان مرگ و دخترش که یک وضعیت نمایشی بود میاندیشیدم اما درآن زمان بستر تاریخیای که باید شخصیتها در آن شکل میگرفتند روشن نبود و باید شخصیتها را در حالت قبل از تولدشان رها میکردم تا زمانی فرا برسد که تمایل برای متولد شدن در شخصیتها احساس کنم. سرانجام پس از بازگشت به کشورم شیلی پس از هفده سال تازه متوجه این شدم که چطور باید داستان را بیان کرد.
نمایشنامه مرگ و دختر جوان داستان دختری است که سالهاست در خانهای متروک دور از شهر خود را گوشه نشین و محبوس کرده است و هیچ مراودهای با اجتماع پیرامونش ندارد. تنها با همسرش که یک فعال سیاسی و دارای نفوذ اجتماعی بالایی است زندگی میکند. یک روز مردی که در جاده متروک نزدیک خانه برای رفع پنچری ماشین به همسرش کمک کرده گذرش به خانه آنها میافتد تا جویای احوال او شود. با شنیدن صدای مرد، دختر به این میاندیشد که صدای او را جایی شنیده است. ترس و اضطراب به سراغش میآید و نیمههای شب مهمان را دست و پا بسته مورد باز خواست قرار میدهد. چرا که گمان میکند این مرد یکی از بازجویان و شکنجه گرانی است که پانزده سال قبل در زندان او را آزار داده و بارها به شنیع ترین شکل ممکن به شکنجه او پرداخته است. دختر همیشه در بازجوییها و وضعیت شکنجه چشم بسته بوده و برای همین نمیتواند مطمئن باشد او را میشناسد. تنها صدا و بوی اوست که نشانههای یقینی برای دختر است. دلیلی که نه برای مرد مهمان و نه برای همسرش قابل دفاع نیست. دورفمان میگوید: وقتی به کشورم بازگشتم پینوشه دیگر رئیس جمهور نبود. ولی همچنان فرماندهی نیروهای مسلح را به عهده داشت. و بیم آن میرفت که اگر مردم سرکشی کنند یا در صدد مجازات عاملان نقض حقوق بشر در حکومت پیشین برآیند کشور با کودتای دیگری مواجه شود و حکومت جدید برای ممانعت از هرج و مرج و در گیریهای پیاپی باید راهی مییافت که حامیان پینوشه را که همچنان مراکز کلیدی قدرت را درعرصههای قضا، قانونگذاری، شوراهای شهر و به ویژه اقتصاد در اختیار داشتند گریزان نکند. در آن زمان رئیس جمهوری که به صورت دموکراتیک انتخاب شده بود در برابر این وضعیت آشفته کمیتهای به نام کمیته رتیگ تشکیل داد. پاتریسیو آیلون حقوقدان هشتاد سالهای که وظیفهاش بررسی جنایات حکومت دیکتاتوری بود در راس این کمیته قرار گرفت. منتها حق نداشت نام جنایتکاران را افشا کند یا آنها را به محاکمه بکشاند. آیلون در میان دو جریان کسانی که خواستار دفن تمامی دوران وحشت گذشته بودند و کسانی که خواستار افشای کامل آن، مسیری مبتنی بر احتیاط و دور اندیشی ولی متهورانه در پیش گرفته بود. در این نمایش هم دختر نماینده کسانی است که خواستار افشای کامل جنایات اند اما شوهرش که بناست به زودی رئیس کمیته بررسی جنایات باشد به او توصیه میکند در چنین شرایطی بهتر است بررسی صحت و سقم جنایات این مرد را به کمیته واگذار کند و تمامی فشارها و خاطرات کهنه اما دردناک پانزده سال پیش را به فراموشی بسپارد.
«ژرادرو: باشد به تو نگاه میکنم عشق من! تو هنوز زندانی هستی! تو پشت آن دیوارها ماندهای توی آن زیرزمین محبوس ماندهای پانزده سال است که با زندگیت هیچ کاری نکردهای. هیچ کاری. به تو نگاه میکنم! درست وقتی که این فرصت به دستمان میافتد که همه چیز را از نو شروع کنیم تو بنا میکنی به باز کردن زخمهای کهنه. وقتش نرسیده که ما؟...
پائولینا: فراموش کنیم؟ از من میخواهی فراموش کنم؟
ژراردو: خودت را از شرشان خلاص کن. پائولینا! من این را از تومیخواهم.
پائولینا: او را آزاد کنم که چند سال دیگر برگردد؟
ژراردو: آزادش کن تا دیگر هرگز برنگردد.
پائولینا: و ما او را در کنسرت میبینیم، به او لبخند میزنیم او همسر زیبایش را به ما معرفی میکند و ما لبخند میزنیم و با همدیگر دست میدهیم و میگوییم این وقت سال هوا چقدر گرم است...؟»{2}
دورفمان در مقدمهای مینویسد: رفته رفته برایم روشن شد که شاید کلید این داستان ناتمام که سالیان سال ذهنم را به خود مشغول کرده بود در همین کمیتهای که آلوین تشکیل داد نهفته باشد. آن آدم ربایی و محاکمهی خیالی داستان من نباید در کشوری صورت بگیرد که زیر چکمههای دیکتاتوری است. بلکه باید در کشوری اتفاق بیفتد که در حال گذار به دموکراسی است و در آن عدهی زیادی هنوز گرفتار آسیبها و جراحات پنهانی هستند که برای افشایشان بیم دارند. سه هفته بعد مرگ و دختر جوان آماده بود.
نقش من این بود که تشخیص بدهم زندانیها میتوانند آن مقدار شکنجه و شوک الکتریکی را تحمل کنند یا نه؟ اوائل به خودم میگفتم این خودش راهی است برای نجات دادن زندگی آدمها و همین طور هم بود.
«پائولینا: توافق، سازش، مذاکره. در این مملکت همه چیز با توافق انجام میشود مگرنه؟ معنای این انتقال و تحول هم همین نیست؟ آنها اجازه میدهند ما دمکراسی داشته باشیم ولی زمام اقتصاد و نیروهای مسلح را خودشان به دست میگیرند؟ کمیته میتواند درباره جنایتها تحقیق کند ولی کسی به خاطر آنها مجازات نمیشود؟ آزادی که هر چه میخواهی بگویی به این شرط که همه چیزهایی که میخواهی نگویی؟ پس میبینی که من آنقدرها هم غیر مسئول یا احساساتی یا... بیمار نیستم. پیشنهاد میکنم با هم به توافق برسیم. تو میخواهی این مرد بی آن که صدمهی جسمانی ببیند آزاد شود و من میخواهم... دلت میخواهد بدانی من چه میخواهم؟»{3}
مسئله انتقام گیری از جنایتکاران پنهان و آشکاری که با تکیه بر شهوت و قدرت نظامی و اقتصادی دست به هر نوع خشونت و جنایت بیشرمانهای میزنند که اغلب ناشی ازارضای میلهای درونی و شخصی و سرکوب شده شان است، مسئلهای نیست که تنها مربوط به کشور شیلی و مشکلات حکومت دیکتاتوری پینوشه باشد. همین حالا کشورهایی هستند که شاید درگیر همین نوع سوالها و به دنیال پاسخ آن باشند که اگر پیش از این که خشم بر همه مستولی شود به این موضوع فکر کرده بودند که باید با جنایتکار چگونه برخورد کرد شاید هرگز دست به خشونتی وحشیانه نمیزدند و دستشان را که برای یک حکومت دموکرات و آزاد بالا برده بودند با خون و خشونت آلوده نمیکردند. هر چند این سوال ها باقی میماند که وقتی طعم پلیدی را چشیدهایم چگونه میتوانیم معصومیت خود را حفظ کنیم؟
http://img.tebyan.net/big/1390/12/57225189229543632181121382382113714116517.jpg
«روبرتو: نقش من این بود که تشخیص بدهم زندانیها میتوانند آن مقدار شکنجه و شوک الکتریکی را تحمل کنند یا نه؟ اوائل به خودم میگفتم این خودش راهی است برای نجات دادن زندگی آدمها و همین طور هم بود. چون مواقع زیادی پیش میآمد که... بی آن که حقیقت داشته باشد، صرفا برای کمک به آدمی که شکنجه میشد... به آنها دستور میدام شکنجه را قطع کنند. چون ممکن بود زندانی تلف شود. اما بعد کم کم خودم هم شروع کردم و نیکی و فضیلتی که احساس میکردم، ذره ذره به هیجان تبدیل شد... او کاملا در اختیار توست! میتوانی همه خوابها و خیالهایت را عملی کنی! همه آن کارهایی که همیشه از آنها منع شدهای...»{4}
آریل دورفمان متولد 1942 آرژانتین. تبعه و شهروند شیلی شد و پس از کودتای 1973 که موجب سرنگونی سالوادورآلنده شد، به ناچار جلای وطن کرد. آثار پرشمارش به بیش از بیست زبان ترجمه شده است. مثل رمانهای صورتک، باران تندف و اعتماد. نمایشنامههای دیگرش عبارتند از: بیوهها، کالیبان، و خواننده. دورفمان در دانشگاه دوک دورهام در ایالت کارولینای شمالی که با همسر و دو پسرش در آن جا زندگی میکند، استاد محقق ادبیات و مطالعات امریکای لاتین است. دورفمان در نوشتن فیلمنامهی مرگ و دختر جوان با رافائل رایگلسیاس همکاری داشته است. این نمایشنامه به فیلم برگردانده شد و از استقبال جهانی برخوردار شد.
نمایشنامه مرگ و دخترش توسط رومن پولانسکی با نام مرگ و دوشیزه به فیلم تبدیل شده است. در فیلم مرگ و دوشیزه داستان به خوشبینی نمایشنامه تمام نمیشود. خوشبینیای که شاید به قول دورفمان ناشی از شرایط زمانهای باشد که این داستان درآن متولد شده است. وضعیتی که این احساس را ایجاد میکند که دوران سختی و مصیبت به پایان میرسد و روزی میآید که همه انسانها با حفظ انسانیت در کنار هم زندگی خواهند کرد. دردها کنار میرود و آزادی بر زندگی همه مردم سایه میافکند. روزی که جنایتکاران و شکنجه دیدگان هر دو این فرصت را پیدا میکنند که بایستند و از حال و روز خود سخن بگویند.
پی نوشت ها:
[1]صفحه 43
[2] صفحه 42
[3]صفحه 42
[4]صفحه 58