PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سروده‌ عارف قزوینی درباره‌ اشوزرتشت



sorna
09-03-2010, 04:15 PM
به نام آنکه در شأنش کتاب است / چراغ راه دینش آفتاب است

مهین دستور دربار خدایی / شرف بخش نژاد آریایی

دوتا گردیده چرخ پیر را پشت / پی پوزش به پیش نام زرتشت

به زیر سایه‌ی نامش توانی / رسید از نو به دور باستانی

ز هاتف بشنود هر کس پیامش / چو عارف جان کند قربان نامش

شفق چون سر زند هر بامدادش / پی تعظیم خور، شادم به یادش

چو من گر دوست داری کشور خویش / ستایش بایدت پیغمبر خویش



به ایمانی ره بیگانه جویی / رها کن تا به کی بی‌آبرویی

به قرن بیست گر در بند آیی / همان به، دین بهدینان گرایی

به چشم عقل، آن دین را فروغ است / که خود بنیان کن دیو دروغ است

چو دین کردارش و گفتار و پندار / نکو شد، بهتر از یک دین پندار

درآتشکده‌ی دل بر تو باز است / درآ کاین خانه را سوز و گداز است

هر آن دل را نباشد شعله افروز / به حال ملک و ملت نیست دلسوز

در این کشور چه شد این شعله خاموش / فتادی دیگ ملیت هم از جوش

تو را این آتش اسباب نجات است / در این آتش نهان، آب حیات است

چنان یکسر سراپای مرا سوخت / که باید سوختن را از من آموخت

اگرچه از من بجز خاکستری نیست / برای گرمی یک قرن کافیست

چه اندر خاک خفتم زود یا دیر / توانی جست از آن خاکستر، اکسیر

به دنیا بس همین یک افتخارم / که یک ایرانی والاتبارم

به خون دل نیم زین زیست، شادم / که زرتشتی بود خون و نژادم

در دل باز چون گوش تو و راه / بود مسدود، باید قصه کوتاه

کنونت نیست چون گوش شنفتن / مرا هم گفته‌ها باید نهفتن

بسی اسرار در دل مانده مسرور / که بی تردید بایستی برم گور