R A H A
02-25-2012, 04:43 PM
مقدمهاى بر واژگان و اصطلاحات سبکشناسى
قاعدهٔ سبکشناسی
تاریخ سبکشناسی
معنی و صورت یا صورت و شکل
وسعت و شمول سبکشناسی
سبک و نوع
هر چه آبادى و پيشرفت زياد شود، کتاب و کتابخوان زيادتر مىشود، و هر چه کتابخوان زياد شود نويسنده و مؤلف و مصنف زياد مىشود، و از مجموع اين پيشرفتها علوم ترقى مىکند، و هر علمى بر وسعت خود مىفزايد و ابتکارات و الهامات از طرف اهل مطالعه و تحقيق موجب توسعهٔ دامنهٔ علوم و فنون مىگردد ـ و روزبهروز بر معلومات بشر افزوده مىشود، به حدّى که هر چند سال يکمرتبه کتابهاى علمى را عوض مىکنند.
معروف است که بشر در ترقى و پيشرفت تمدن در حکم جوانى است که هر روز قد مىکشد و جامهٔ امسالين وى براى سالهاى بعد کوتاه و بىاندام است و هر سالى قبائى فراخور اندام خويش لازم دارد.
در مملکت ما نيز، اين حرکت و پيشرفت قهرى است، چه دنيا امروز طورى به هم پيوسته است که حرکت يکطرفه ناچار موجب مىشود که اطراف ديگر نيز به حرکت بيايد ـ بنابراين مىبينيم که در ايران نيز حرکت و پيشرفت علمى و ادبى غير محسوس نيست.
يکى از حرکات عمده، که در عالم ادب فارسى پيدا شده است، افتتاح دانشکده و دروس دکترى ادبيات فارسى است و در حقيقت افتتاح دانشگاه از شاهکارهاى ربع قرن اخير ايران بود و به تمام علوم و فنون جنبشى داد، بهويژه ادبيات که هم از آن جنبش نصيبى بيشتر برد.
ادبيات فارسي، تا سى چهل سال پيش، دو پايه بيش نداشت: يکى علوم مقدماتى زبان عرب، ديگ تتبعات و مطالعات در متن فارسى و فراگرفتن قواعد ناقص زبان و تاريخ لغت.
اين دو پايهٔ معلومات، وقتى با قريحهٔ شاداب و ذوق و هوشى طبيعى توأم مىشد بعد از سالها ممارست، شاعرى مفلق يا دبيرى لايق بيرون مىداد خاصه که پيرايهاى از علوم معقول و منقول و يا نمکى از تصوف و عرفان هم بر آن پاشيده باشند.
از يک قرن قبل به واسطه قرائت کتيبهها و شيوع تواريخ يونان و روم و طبع و نشر تواريخ قديم عرب مانند تاريخ طبرى و مسعودى و يعقوبى و دينوّرى و غير هم کمکى که حفريات و علوم باستانشناسى به مجموع اين وسايل کرد ـ تاريخ شرق دگرگون گرديد.
اروپائيان به مطالعهٔ علوم و ادبيات شرق راغب شدند و مشرقيان با خاورشناسان آميزش يافتند، خاصه از روزى که ”انکتيل دوپرون“ فرانسوى اوستاى خود را انتشار داد، درس اوستا و زند در عالم غرب عنوان خاصى پيدا کرد و عاقبت به حل رموز زبان پهلوى پى بردند و اوستا را هم ترجمه کردند.
اين تحقيقات نيز بر تحقيقات پردامنهٔ تاريخى که بالاتر شرح داديم برافزوده و از مجموع اين تحقيقات و زحمات در ظرف مدّت پنجاه، شصت سال علم خاصى پيدا شد که آن را ”ايرانشناسي“ نام دادند.
ايران شناسى نيز دو پايه پيدا کرد:
۱. شناختن ادبيات و تاريخ و صنايع خود ايران طبق قاعدهٔ قديم
۲. شناختن ادبيات و صنايع فارسى و تاريخ صحيح قبل از اسلام از مادى و همخامنشى و اشکانيان و ساسانيان طبق منابع عربى و فرنگى و آشنا شدن با ”اوستا“ و ”زند“ و ”پازند“ و ياد گرفتن زبان خطوط قديم و آشنا شدن با آداب و مزديسن و شناختن ”زرتشت“ و ”ماني“ و ريشهٔ زبان درى و پهلوى جنوبى و شمالى و زبان سغدى و ساير شاخههاى زبان ايرانى و فهم آداب و عادات صنعت ايرانيان قديم و طبقات سهگانه يا چهارگانهٔ دين، و فهم لغات کهنه و تطبيق آنها با لغات زبان درى و ساير لوازم ايرانشناسى است.
تا پنچاه سال قبل، ادباى ايران فقط قسمت اول از ايرانشناسى را مىشناختند و مورِّخين نيز (سواى معدودى از اهل فضل (۱)) تنها از قسم قديم آگاه بودند، و از قسم دوم بىخبر، و بالعکس خاورشناسان از قسم جديد واقف و از قسم قديم بىخبر بودند و در حقيقت ادبا و نويسندگان و رجال علم و ادب ما و همچنان خاورشناسان هر يک از جهتى ايران را نمىشناختند و اين نقيصه از دو سو هنوز با وجود زحمات بىشمار علما و ادباى ايرانى و اروپائى که در قرن اخير متحمل شده و مىشوند باقى است.
(۱). مانند اعتمادالسلطنه و قليلى از فضلا چون ميرزاآقاخان کرمانى و غيره که اطلاعات کمى از تاريخ جديد داشتهاند.
بالجمله ادبيات ايران وسعت يافته و بزرگ شده است و امروز ديگر با آلات فنى فرهنگ و ادب قديم نمىتوان کسى را در زبان فارسى به معنى واقعى ”اديب“ ناميد ـ مگر آنکه به تمام تحقيقات قديم و جديد واقف بوده ايران را از لحاظ تاريخ و زبان و عادات و صنايع و نظم و نثر و رجال کتاب بشناسد ـ و بايد انصاف داد که فراگرفتن اين همه معلومات که هنوز در زبان فارسى قسمتى از آنها ترجمه نشده و کتاب ندارد امرى دشوار است.
اين قسمت براى نخستينبار در بيست سال اخير مطمح نظر قرار گرفت و کتبى از فرنگى به فارسى ترجمه شد و مکتبى نيز در تدريس زبان و آداب و تاريخ ايران قديم و زير نظر پرفسور هرتسفلد آلمانى در تهران بازگرديد، و بالاخره در دانشکدهٔ ادبيات اين مسائل به طريق جزوه و خطابه تدريس گردد و از مجموع اين اقدامات اين نتيجه حاصل آمد که جمعى از جوانان طلاب ادب ملتفت شدند که معلومات ضرورىترى هم در زبان فارسى هست که بايد آن را بهدست آورد.
سبکشناسي: يکى از فنون ادبى فارسى ـ که متأسفانه خاورشناسان و ايرانيان تا ديروز از آن بىخبر بودند نيز در قرن اخير مطمح نظر ادبا قرار گرفت ـ اين فن تا اين اواخر بهصورت علوم درسى بيرون نيامده بود و فقط سينه به سينه و گاهى در مقدمهٔ بعضى تذکرهها و يا در محافل ادبى عنوان مىشد، و آن فن ”سبکشناسي“ است.
سبک در لغت تازى به معنى گداختن و ريختن زر و نقره است و سبيکه پارهٔ نقرهٔ گداخته را گويند (دائرهالمعارف بستانى ـ منتهىالارب ـ صراح.)، ولى ادباى قرن اخير سبک را مجازاً به معنى ”طرز خاصى از نظم يا نثر“ استعمال کردهاند و تقريباً آن را در برابر ”ستيل Style“ اورپائيان نهادهاند.
ستيل Style در زبانهاى اروپائى از لغت ستيلوس يونانى مأخوذ است و به معنى ”ستون“ و در عرف ادب و اصطلاح به طرز ادائى اطلاق مىشود که از لحاظ مشخصات و وجوه امتيازى که نسبت به هنرهاى زيباى مشابه دارد مورد مطالعه قرار گيرد ـ و نيز روش نگارشى که بهوسيلهٔ خواص ممتازهٔ خويش مشخص باشد.
ستيلوس ( Stilus که به خطا آن را Stylus نگارند.) در زبان يونانى آلتى فلزين يا چوبين يا عاج اطلاق مىشده که بهوسيلهٔ وى در ازمنهٔ قديم حروف و کلمات را بر روى الواح مومى نقش مىکردهاند (دائرةالمعارف بريتانيکا) ـ و امروز هم ايرانيان به ”قلم“ که واسطهٔ نقش مقاصد بر روى کاغذ يا ديوار يا پارچه يا لوح است، مانند ”ستيل“ معنى شبيه به ”سبک“ مىدهند و مىگويند: ”فلان کس خوب قلمى دارد“ يعنى سبک نگارش او خوب است، اما اين معنى تنها در مورد ”نثر“ مستعمل است نه نظم، چه در مورد نظم نمىتوان ”قلم“ بهکار برد بلکه در آن مورد بايد گفته شود: خوب سبکي، يا خوب شيوهاى دارد.
سبک در اصطلاح ادبيات عبارت است از روش خاص ادراک و بيان افکار بهوسيلهٔ ترکيب کلمات و انتخاب الفاظ و طرز تعبير ـ سبک به يک اثر ادبى وجههٔ خاص خود را از لحاظ و صورت و معنى القاء مىکند. و آن نيز به نوبهٔ خويش وابسته به طرز تفکر گوينده يا نويسنده دربارهٔ ”حقيقت“ مىباشد.
بنابراين، سبک در معنى عام خود عبارت است از تحقق ادبى يک نوع ادراک در جهان (Coneption) که خصايص اصلى محصول خويش (اثر منظوم يا منثور) را مشخص مىسازد.
قاعدهٔ سبکشناسی
تاریخ سبکشناسی
معنی و صورت یا صورت و شکل
وسعت و شمول سبکشناسی
سبک و نوع
هر چه آبادى و پيشرفت زياد شود، کتاب و کتابخوان زيادتر مىشود، و هر چه کتابخوان زياد شود نويسنده و مؤلف و مصنف زياد مىشود، و از مجموع اين پيشرفتها علوم ترقى مىکند، و هر علمى بر وسعت خود مىفزايد و ابتکارات و الهامات از طرف اهل مطالعه و تحقيق موجب توسعهٔ دامنهٔ علوم و فنون مىگردد ـ و روزبهروز بر معلومات بشر افزوده مىشود، به حدّى که هر چند سال يکمرتبه کتابهاى علمى را عوض مىکنند.
معروف است که بشر در ترقى و پيشرفت تمدن در حکم جوانى است که هر روز قد مىکشد و جامهٔ امسالين وى براى سالهاى بعد کوتاه و بىاندام است و هر سالى قبائى فراخور اندام خويش لازم دارد.
در مملکت ما نيز، اين حرکت و پيشرفت قهرى است، چه دنيا امروز طورى به هم پيوسته است که حرکت يکطرفه ناچار موجب مىشود که اطراف ديگر نيز به حرکت بيايد ـ بنابراين مىبينيم که در ايران نيز حرکت و پيشرفت علمى و ادبى غير محسوس نيست.
يکى از حرکات عمده، که در عالم ادب فارسى پيدا شده است، افتتاح دانشکده و دروس دکترى ادبيات فارسى است و در حقيقت افتتاح دانشگاه از شاهکارهاى ربع قرن اخير ايران بود و به تمام علوم و فنون جنبشى داد، بهويژه ادبيات که هم از آن جنبش نصيبى بيشتر برد.
ادبيات فارسي، تا سى چهل سال پيش، دو پايه بيش نداشت: يکى علوم مقدماتى زبان عرب، ديگ تتبعات و مطالعات در متن فارسى و فراگرفتن قواعد ناقص زبان و تاريخ لغت.
اين دو پايهٔ معلومات، وقتى با قريحهٔ شاداب و ذوق و هوشى طبيعى توأم مىشد بعد از سالها ممارست، شاعرى مفلق يا دبيرى لايق بيرون مىداد خاصه که پيرايهاى از علوم معقول و منقول و يا نمکى از تصوف و عرفان هم بر آن پاشيده باشند.
از يک قرن قبل به واسطه قرائت کتيبهها و شيوع تواريخ يونان و روم و طبع و نشر تواريخ قديم عرب مانند تاريخ طبرى و مسعودى و يعقوبى و دينوّرى و غير هم کمکى که حفريات و علوم باستانشناسى به مجموع اين وسايل کرد ـ تاريخ شرق دگرگون گرديد.
اروپائيان به مطالعهٔ علوم و ادبيات شرق راغب شدند و مشرقيان با خاورشناسان آميزش يافتند، خاصه از روزى که ”انکتيل دوپرون“ فرانسوى اوستاى خود را انتشار داد، درس اوستا و زند در عالم غرب عنوان خاصى پيدا کرد و عاقبت به حل رموز زبان پهلوى پى بردند و اوستا را هم ترجمه کردند.
اين تحقيقات نيز بر تحقيقات پردامنهٔ تاريخى که بالاتر شرح داديم برافزوده و از مجموع اين تحقيقات و زحمات در ظرف مدّت پنجاه، شصت سال علم خاصى پيدا شد که آن را ”ايرانشناسي“ نام دادند.
ايران شناسى نيز دو پايه پيدا کرد:
۱. شناختن ادبيات و تاريخ و صنايع خود ايران طبق قاعدهٔ قديم
۲. شناختن ادبيات و صنايع فارسى و تاريخ صحيح قبل از اسلام از مادى و همخامنشى و اشکانيان و ساسانيان طبق منابع عربى و فرنگى و آشنا شدن با ”اوستا“ و ”زند“ و ”پازند“ و ياد گرفتن زبان خطوط قديم و آشنا شدن با آداب و مزديسن و شناختن ”زرتشت“ و ”ماني“ و ريشهٔ زبان درى و پهلوى جنوبى و شمالى و زبان سغدى و ساير شاخههاى زبان ايرانى و فهم آداب و عادات صنعت ايرانيان قديم و طبقات سهگانه يا چهارگانهٔ دين، و فهم لغات کهنه و تطبيق آنها با لغات زبان درى و ساير لوازم ايرانشناسى است.
تا پنچاه سال قبل، ادباى ايران فقط قسمت اول از ايرانشناسى را مىشناختند و مورِّخين نيز (سواى معدودى از اهل فضل (۱)) تنها از قسم قديم آگاه بودند، و از قسم دوم بىخبر، و بالعکس خاورشناسان از قسم جديد واقف و از قسم قديم بىخبر بودند و در حقيقت ادبا و نويسندگان و رجال علم و ادب ما و همچنان خاورشناسان هر يک از جهتى ايران را نمىشناختند و اين نقيصه از دو سو هنوز با وجود زحمات بىشمار علما و ادباى ايرانى و اروپائى که در قرن اخير متحمل شده و مىشوند باقى است.
(۱). مانند اعتمادالسلطنه و قليلى از فضلا چون ميرزاآقاخان کرمانى و غيره که اطلاعات کمى از تاريخ جديد داشتهاند.
بالجمله ادبيات ايران وسعت يافته و بزرگ شده است و امروز ديگر با آلات فنى فرهنگ و ادب قديم نمىتوان کسى را در زبان فارسى به معنى واقعى ”اديب“ ناميد ـ مگر آنکه به تمام تحقيقات قديم و جديد واقف بوده ايران را از لحاظ تاريخ و زبان و عادات و صنايع و نظم و نثر و رجال کتاب بشناسد ـ و بايد انصاف داد که فراگرفتن اين همه معلومات که هنوز در زبان فارسى قسمتى از آنها ترجمه نشده و کتاب ندارد امرى دشوار است.
اين قسمت براى نخستينبار در بيست سال اخير مطمح نظر قرار گرفت و کتبى از فرنگى به فارسى ترجمه شد و مکتبى نيز در تدريس زبان و آداب و تاريخ ايران قديم و زير نظر پرفسور هرتسفلد آلمانى در تهران بازگرديد، و بالاخره در دانشکدهٔ ادبيات اين مسائل به طريق جزوه و خطابه تدريس گردد و از مجموع اين اقدامات اين نتيجه حاصل آمد که جمعى از جوانان طلاب ادب ملتفت شدند که معلومات ضرورىترى هم در زبان فارسى هست که بايد آن را بهدست آورد.
سبکشناسي: يکى از فنون ادبى فارسى ـ که متأسفانه خاورشناسان و ايرانيان تا ديروز از آن بىخبر بودند نيز در قرن اخير مطمح نظر ادبا قرار گرفت ـ اين فن تا اين اواخر بهصورت علوم درسى بيرون نيامده بود و فقط سينه به سينه و گاهى در مقدمهٔ بعضى تذکرهها و يا در محافل ادبى عنوان مىشد، و آن فن ”سبکشناسي“ است.
سبک در لغت تازى به معنى گداختن و ريختن زر و نقره است و سبيکه پارهٔ نقرهٔ گداخته را گويند (دائرهالمعارف بستانى ـ منتهىالارب ـ صراح.)، ولى ادباى قرن اخير سبک را مجازاً به معنى ”طرز خاصى از نظم يا نثر“ استعمال کردهاند و تقريباً آن را در برابر ”ستيل Style“ اورپائيان نهادهاند.
ستيل Style در زبانهاى اروپائى از لغت ستيلوس يونانى مأخوذ است و به معنى ”ستون“ و در عرف ادب و اصطلاح به طرز ادائى اطلاق مىشود که از لحاظ مشخصات و وجوه امتيازى که نسبت به هنرهاى زيباى مشابه دارد مورد مطالعه قرار گيرد ـ و نيز روش نگارشى که بهوسيلهٔ خواص ممتازهٔ خويش مشخص باشد.
ستيلوس ( Stilus که به خطا آن را Stylus نگارند.) در زبان يونانى آلتى فلزين يا چوبين يا عاج اطلاق مىشده که بهوسيلهٔ وى در ازمنهٔ قديم حروف و کلمات را بر روى الواح مومى نقش مىکردهاند (دائرةالمعارف بريتانيکا) ـ و امروز هم ايرانيان به ”قلم“ که واسطهٔ نقش مقاصد بر روى کاغذ يا ديوار يا پارچه يا لوح است، مانند ”ستيل“ معنى شبيه به ”سبک“ مىدهند و مىگويند: ”فلان کس خوب قلمى دارد“ يعنى سبک نگارش او خوب است، اما اين معنى تنها در مورد ”نثر“ مستعمل است نه نظم، چه در مورد نظم نمىتوان ”قلم“ بهکار برد بلکه در آن مورد بايد گفته شود: خوب سبکي، يا خوب شيوهاى دارد.
سبک در اصطلاح ادبيات عبارت است از روش خاص ادراک و بيان افکار بهوسيلهٔ ترکيب کلمات و انتخاب الفاظ و طرز تعبير ـ سبک به يک اثر ادبى وجههٔ خاص خود را از لحاظ و صورت و معنى القاء مىکند. و آن نيز به نوبهٔ خويش وابسته به طرز تفکر گوينده يا نويسنده دربارهٔ ”حقيقت“ مىباشد.
بنابراين، سبک در معنى عام خود عبارت است از تحقق ادبى يک نوع ادراک در جهان (Coneption) که خصايص اصلى محصول خويش (اثر منظوم يا منثور) را مشخص مىسازد.