mehraboOon
02-22-2012, 06:32 AM
با مردي كه سينما را نميشناخت و با SEPRATION در جهان مشهور شد
نادر و سیمین به خاطر من جدا شدند
ميدانستيد پدر دوستداشتني «نادر» فيلم اصغر فرهادي يك كارمند بازنشسته بانك است كه نه به سينما علاقه دارد و نه حتي ستارههايش را ميشناسد؟
http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1390/11/21/63528_759.jpg
برترین ها: ميدانستيد پدر دوستداشتني «نادر» فيلم اصغر فرهادي يك كارمند بازنشسته بانك است كه نه به سينما علاقه دارد و نه حتي ستارههايش را ميشناسد؟ ميدانستيد پيش از اين پيشنهاد رضا عطاران براي بازي در فيلمش را رد كرده؟ دوست داريد بدانيد چرا اشك گوهر خيرانديش را درآورده؟ همه اينها را در اين صفحات در گفت وگو با علی اصغر شهبازي بخوانيد
انگار همه دعواها بر سر اوست! «نادر» حاضر نيست تنهايش بگذارد و او را به آسايشگاه سالمندان بسپارد، «سيمين» هم از اينكه تمام زندگي آنها موكول به پدر نادر شده، به ستوه آمده است! براي ديدن پيرمرد دوستداشتني فيلم «اصغر فرهادي»، به انتهاي خيابان شيخ بهايي شمالي رفتيم و با استقبال گرم او، پسر و همسر نازنينشان روبهرو شديم. با وجود اينكه «جدايي نادر از سيمين» دومين فيلم «علي اصغر شهبازي» بهعنوان بازيگر بود اما بارها و بارها مورد تقدير سينماگران داخلي و خارجي قرار گرفت و آنقدر بازي او در فيلم فرهادي بازتاب خوبي داشت كه امروز يك شركت سازنده فيلم سينماي تجاري به او پيشنهاد همكاري در تبليغات را داده است. جالب اينكه ميگويد نه به سينما علاقه دارد، نه بازيگرانش را ميشناسد و نه برايش دغدغهاي به حساب ميآيد اما اگر پيشنهاد حضور در فيلمهايي مانند «جدايي نادر از سيمين» به دستش برسد، حاضر است همكاري كند. او به سختي تن به گفتوگو با رسانهها ميدهد، حتي قبل از اينكه با ما حرف بزند، گفته بود «اصغر فرهادي» به او تاكيد كرده تا زماني كه بهايران برنگشته با هيچ رسانهاي مصاحبه نكند.
در پارك ملت بازيگر شدم
قبل از حضور در فيلم «زير درخت هلو» آقاي ايرج طهماسب، هيچ علاقهاي به بازيگري و دنياي سينما نداشتم، به اين دليل كه از سال1320 به استخدام بانك ملي ايران درآمدم و حرفهام هيچ سنخيتي با اين هنر نداشت. سال 0531 بازنشسته شدم اما همچنان به كارم ادامه دادم و حدود 70 سال سابقه كار دارم. سالهاست عادت دارم صبحهاي زود به همراه دوستانم به پارك ملت ميرويم، ورزش ميكنيم، حرف ميزنيم و سرمان را گرم ميكنيم. يادم هست يك روز بعد از اينكه ورزشمان تمام شده بود، آقايي را ديدم كه پشتسر ما راه ميآيد و مدام از ما عكس ميگيرد! از او دليل اين كارش را پرسيدم كه در جواب گفت: «دوست داري در يك فيلم بازي كني؟» من هم قبول كردم و به دفتر آقاي طهماسب رفتم و بعد از اينكه ايشان من را ديدند، براي بازي در اين فيلم انتخاب شدم و نخستين تجربه بازيگريام رقم خورد. بعد از اين هم اگر پيشنهاد حضور در فيلمهاي خوب و سنگين داشته باشم، حتما قبول خواهم كرد. البته آقاي فرهادي بسيار تاكيد كردهاند، حالا كه چنين جايگاهي براي من محقق شده، با وسواس و سختگيري زياد كارهاي بعديام را قبول كنم، البته اين روحيه قبل از اين هم در من وجود داشته، چون يكبار «رضا عطاران» براي بازي در سريال نوروزياش از من دعوت به همكاري كرد كه حتي سر لوكيشنشان هم رفتم اما وقتي جنس كار را ديدم، ترجيح دادم قبول نكنم و آن نقش را «احمد پورمخبر» به جاي من بازي كرد.
اين همه افتخار كار خدا بود
بعد از بازي در «زير درخت هلو» با وجود اينكه پيشنهادهاي مختلفي براي بازي در فيلمهاي سينمايي داشتم، تصميم گرفتم تنها درصورتي كاري را قبول كنم كه به قولي سنگين و با مفهوم باشد، به همين دليل حدود 6 سال در هيچ كاري بازي نكردم تا اينكه بحث فيلم «جدايي نادر از سيمين» پيش آمد. تا آنجا كه اطلاع دارم، خانم «پريسا بختآور» همسر آقاي فرهادي براي نقش پدر «نادر» به آسايشگاه سالمندان زيادي مراجعه كرده بودند و دنبال پيرمردي با خصوصياتي كه آقاي اصغر فرهادي درنظر داشت ميگشتند اما نميتوانستند آنچه مدنظرشان است را پيدا كنند. اينطور كه خانم بختآور تعريف كردند، يك شب در خانه، در حال تماشاي فيلم «زير درخت هلو» بودند كه من را ديدهاند و از بازي من خوششان آمده. بعد از آن با من تماس گرفتند و گفتند اگر امكان دارد به دفتر ما بيا تا آقاي فرهادي شما را ببينند. وقتي به دفترشان رفتم، آقاي فرهادي گفتند چند قدم راه برو، اين كار را انجام دادم و به محض اينكه ايشان راه رفتنم را ديدند، گفتند هماني است كه دنبالش بودم! اين كار خدا بود كه من هم در اين فيلم حضور داشته باشم و بهعنوان يكي از بازيگران «جدايي نادر از سيمين» اين همه افتخار نصيبم شود.
سر صحنه رفقاي زيادي پيدا كردم
حدود 3 ماه درگير اين كار بوديم و هر روز صبح سرويس به دنبالم ميآمد و با گروه سرصحنه ميرفتم تا 9-8 شب كه فيلمبرداري تمام ميشد. به هيچ وجه از اين كار احساس خستگي نميكردم، اتفاقا خيلي هم خوشم ميآمد چون دوستان و رفقاي بسيار زيادي پيدا كرده بودم. حتي آن روزهايي هم كه قرار نبود سكانسي بازي كنم و جلوي دوربين بروم، «اصغر فرهادي» ميگفت برويد دنبال شهبازي و بياوريدش سر صحنه؛ چون هميشه ميگفت حضور تو بين عوامل و بچههاي گروه، انرژي مثبت زيادي به آنها ميدهد و آنها تو را خيلي دوست دارند.
نه فرهادي را ميشناختم، نه شهاب حسيني و پيمان معادي را!
بهدليل اينكه كارمند بازنشسته بانك هستم و در گذشته هيچ رابطهاي با سينما نداشتهام، هيچوقت از اين حرفه خوشم نميآمد، هنوز هم علاقه چنداني به آن ندارم! تا قبل از اينكه قرار باشد در «جدايي نادر از سيمين» هم بازي كنم، نه آقاي فرهادي را ميشناختم، نه شهاب حسيني، نه پيمان معادي و نه هيچ كدام از بازيگران سينماي ايران را! حين كار بود كه اين روابط و دوستيهايمان شكل گرفت و واقعا خاكي بودن و دوستداشتني بودن اين آدمها بهويژه «اصغر فرهادي» را احساس كردم.
http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1390/11/21/63529_665.jpg
پيمان در آلمان هم پسر من بود
يك شب به پرواز بازيگران «جدايي نادر از سيمين» به سمت برلين براي شركت در جشنواره فيلم اين شهر مانده بود كه خانم «اسكندرفر» به پسرم زنگ زد و گفت، اگر امكان دارد ميخواهيم پدرتان هم با ساير بازيگران فيلم به اين سفر برود. پسرم كه جا دارد همينجا بابت همراهيهايش تشكر كنم، با توجه به شرايط من قبول نكرد اما «پيمان معادي» به او گفت، همه جا در كنار من هست. آن شب با پسرم رفتيم دنبال پيمان و با هم به سمت فرودگاه رفتيم. واقعا پيمان در تمام آن روزهايي كه آنجا بوديم، در كنارم حضور داشت و مراقبم بود. الان هم قرار است اگر مشكل خاصي پيش نيايد، براي مراسم اسكار به همراه پيمان بروم و اميدوارم آن جايزه هم نصيب فيلممان بشود.
7 بار پابرهنه عرض خيابان را طي كردم
يكي از سختترين سكانسهايي كه در اين فيلم بازي كردم، زماني بود كه ميديديم پدر نادر ار روي تخت به زمين افتاده و نفسش بالا نميآيد. از آنجا كه اين صحنه بارها تكرار شد، مجبور بودم با آن ماسك تنفسي و دستگاههايي كه به هم وصل بود، هر بار خودم را روي زمين بيندازم كه اين براي من كار چندان آساني نبود يا حتي خاطرم هست حدود 7 بار پا برهنه عرض خيابان را طي كردم و دم كيوسك روزنامهفروشي رفتم تا آن صحنهاي كه اصغر فرهادي مدنظرش بود، دربيايد.
در پارك ملت
آن شبي كه مراسم گلدن گلاب برگزار ميشد، بيدار بودم و بهصورت زنده مراسم را ميديدم. زماني كه مجري برنامه از پشت تريبونش نام «جدايي نادر از سيمين» را بهعنوان بهترين فيلم به زبان آورد، واقعا احساس غرور ميكردم و بسيار خوشحال بودم. بعد از مراسم گلدنگلاب هنوز نتوانستهام با آقاي فرهادي صحبت كنم اما وقتي «پيمان معادي» به ايران برگشت با او صحبت كردم و همچنين سيل تلفنها و پيامهاي تبريكي بود كه براي من فرستاده ميشد. نميدانيد بعد از چند روز كه مثل هميشه براي ورزش به پارك ملت رفتم، چه غوغايي شده بود.
آن سكانس اشك همه را در آورد
هنگام توليد كار، حجم كارهايمان بسيار زياد و سنگين بود. يادم هست براي هر سكانس «اصغر فرهادي» بيش از 10 تا 15 بار تكرار ميگرفت و مجبور بودي در همه آن تكرارها حس و ميميك صورتت را حفظ كني. آن سكانس كه «نادر» پدرش را به حمام برده و در حال شستنش است و ناگهان از فشارهايي كه در زندگي به او وارد شده گريه ميكند، سختترين و غمانگيزترين سكانس اين فيلم براي من بود. بارهاوبارها اين سكانس تكرار شد و شرايط مساعدي براي من فراهم نبود. بعد از اينكه «اصغر فرهادي» اين سكانس را گرفت، به سمت من آمد و گفت تو چقدر خوب بازي ميكني، مگر قبلا بازيگر حرفهاي بودي؟! خدا را شكر اصغر فرهادي از من رضايت كامل داشت و من هم از اينكه با او همكاري ميكردم لذت ميبردم. درباره آن سكانس كه نادر و پسرش در حمام بودند نيز بايد بگويم آنقدر اين سكانس سنگين و غمانگيز بود كه «اصغر فرهادي»، «محمود كلاري» (فيلمبردار) و خيلي از آنهايي كه پشت دوربين قرار داشتند، گريه كردند، حتي آقاي كلاري دوربينشان را روي زمين گذاشتند و آقاي فرهادي با ديدن اين صحنهها، گفتند امروز اين سكانس تعطيل! حالمان خوب نيست و بچهها را فرستادند شيريني بخرند تا آرامش بر فضاي كار حاكم شود و شادي به فضا برگردد.
http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1390/11/21/63530_577.jpg
من و پيمان معادي فاميل شديم
رابطه عاطفي بسيار خوب و عميقي بين من و پيمان معادي شكل گرفته بود. در يك صحنه نادر بايد پدرش را كه روي زمين افتاده بود بغل ميكرد و دوباره روي تخت ميخواباند. با وجود اينكه پيمان آن زمان ديسك كمر داشت و درد زيادي را تحمل ميكرد، با تمام وجود اين كار را چندبار انجام داد و اصلا به هيچچيز هم فكر نميكرد يا آن صحنه كه نادر پدرش را به حمام برده بود، پيمان واقعا همان حس پسرانهاي را نسبت به پدرش داشت كه احساس ميكردم از ته قلب گريه ميكند. براي همين هم هست كه آن صحنه خيلي تلخ بود و حتي همسرم و فاميلهايمان هم از ديدن آن بسيار ناراحت شده بودند. پيمان آنقدر پسر خوبي است كه به اندازه پسرهاي خودم دوستش دارم. جالب اينكه وقتي داشتيم از سفر برلين به ايران برميگشتيم، با هم كه صحبت ميكرديم، متوجه شديم يك رابطه فاميلي دوري هم با هم داريم كه به واسطه «جدايي نادر از سيمين» به آن پي برديم!
http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1390/11/21/63531_457.jpg
اشك گوهر خيرانديش را در آوردم
نخستينبار «جدايي نادر از سيمين» را در جشنواره به همراه خانوادهام ديدم كه خودم هم تحتتاثير صحنههايش قرار گرفتم. بعد از پايان نمايش بود كه خانم «گوهر خيرانديش» به سمتم آمد و گفت «تو چه جوري اينقدر خوب بازي ميكني؟ تو كه اشك همه را درآوردي!» درست است كه در اين فيلم آنچنان ديالوگي نداشتم اما فراموش نكنيد بازي با ميميك صورت و آن حسي كه پدر نادر بايد بهعنوان يك پيرمرد بيمار ميگرفت خيلي سختتر از آن بود كه يك نفر بخواهد ديالوگ بگويد و برود. در هر صورت اگر اين نقش ديالوگ زيادي هم داشت، هيچ مشكلي براي حفظ كردن ديالوگها نداشتم.
نادر و سیمین به خاطر من جدا شدند
ميدانستيد پدر دوستداشتني «نادر» فيلم اصغر فرهادي يك كارمند بازنشسته بانك است كه نه به سينما علاقه دارد و نه حتي ستارههايش را ميشناسد؟
http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1390/11/21/63528_759.jpg
برترین ها: ميدانستيد پدر دوستداشتني «نادر» فيلم اصغر فرهادي يك كارمند بازنشسته بانك است كه نه به سينما علاقه دارد و نه حتي ستارههايش را ميشناسد؟ ميدانستيد پيش از اين پيشنهاد رضا عطاران براي بازي در فيلمش را رد كرده؟ دوست داريد بدانيد چرا اشك گوهر خيرانديش را درآورده؟ همه اينها را در اين صفحات در گفت وگو با علی اصغر شهبازي بخوانيد
انگار همه دعواها بر سر اوست! «نادر» حاضر نيست تنهايش بگذارد و او را به آسايشگاه سالمندان بسپارد، «سيمين» هم از اينكه تمام زندگي آنها موكول به پدر نادر شده، به ستوه آمده است! براي ديدن پيرمرد دوستداشتني فيلم «اصغر فرهادي»، به انتهاي خيابان شيخ بهايي شمالي رفتيم و با استقبال گرم او، پسر و همسر نازنينشان روبهرو شديم. با وجود اينكه «جدايي نادر از سيمين» دومين فيلم «علي اصغر شهبازي» بهعنوان بازيگر بود اما بارها و بارها مورد تقدير سينماگران داخلي و خارجي قرار گرفت و آنقدر بازي او در فيلم فرهادي بازتاب خوبي داشت كه امروز يك شركت سازنده فيلم سينماي تجاري به او پيشنهاد همكاري در تبليغات را داده است. جالب اينكه ميگويد نه به سينما علاقه دارد، نه بازيگرانش را ميشناسد و نه برايش دغدغهاي به حساب ميآيد اما اگر پيشنهاد حضور در فيلمهايي مانند «جدايي نادر از سيمين» به دستش برسد، حاضر است همكاري كند. او به سختي تن به گفتوگو با رسانهها ميدهد، حتي قبل از اينكه با ما حرف بزند، گفته بود «اصغر فرهادي» به او تاكيد كرده تا زماني كه بهايران برنگشته با هيچ رسانهاي مصاحبه نكند.
در پارك ملت بازيگر شدم
قبل از حضور در فيلم «زير درخت هلو» آقاي ايرج طهماسب، هيچ علاقهاي به بازيگري و دنياي سينما نداشتم، به اين دليل كه از سال1320 به استخدام بانك ملي ايران درآمدم و حرفهام هيچ سنخيتي با اين هنر نداشت. سال 0531 بازنشسته شدم اما همچنان به كارم ادامه دادم و حدود 70 سال سابقه كار دارم. سالهاست عادت دارم صبحهاي زود به همراه دوستانم به پارك ملت ميرويم، ورزش ميكنيم، حرف ميزنيم و سرمان را گرم ميكنيم. يادم هست يك روز بعد از اينكه ورزشمان تمام شده بود، آقايي را ديدم كه پشتسر ما راه ميآيد و مدام از ما عكس ميگيرد! از او دليل اين كارش را پرسيدم كه در جواب گفت: «دوست داري در يك فيلم بازي كني؟» من هم قبول كردم و به دفتر آقاي طهماسب رفتم و بعد از اينكه ايشان من را ديدند، براي بازي در اين فيلم انتخاب شدم و نخستين تجربه بازيگريام رقم خورد. بعد از اين هم اگر پيشنهاد حضور در فيلمهاي خوب و سنگين داشته باشم، حتما قبول خواهم كرد. البته آقاي فرهادي بسيار تاكيد كردهاند، حالا كه چنين جايگاهي براي من محقق شده، با وسواس و سختگيري زياد كارهاي بعديام را قبول كنم، البته اين روحيه قبل از اين هم در من وجود داشته، چون يكبار «رضا عطاران» براي بازي در سريال نوروزياش از من دعوت به همكاري كرد كه حتي سر لوكيشنشان هم رفتم اما وقتي جنس كار را ديدم، ترجيح دادم قبول نكنم و آن نقش را «احمد پورمخبر» به جاي من بازي كرد.
اين همه افتخار كار خدا بود
بعد از بازي در «زير درخت هلو» با وجود اينكه پيشنهادهاي مختلفي براي بازي در فيلمهاي سينمايي داشتم، تصميم گرفتم تنها درصورتي كاري را قبول كنم كه به قولي سنگين و با مفهوم باشد، به همين دليل حدود 6 سال در هيچ كاري بازي نكردم تا اينكه بحث فيلم «جدايي نادر از سيمين» پيش آمد. تا آنجا كه اطلاع دارم، خانم «پريسا بختآور» همسر آقاي فرهادي براي نقش پدر «نادر» به آسايشگاه سالمندان زيادي مراجعه كرده بودند و دنبال پيرمردي با خصوصياتي كه آقاي اصغر فرهادي درنظر داشت ميگشتند اما نميتوانستند آنچه مدنظرشان است را پيدا كنند. اينطور كه خانم بختآور تعريف كردند، يك شب در خانه، در حال تماشاي فيلم «زير درخت هلو» بودند كه من را ديدهاند و از بازي من خوششان آمده. بعد از آن با من تماس گرفتند و گفتند اگر امكان دارد به دفتر ما بيا تا آقاي فرهادي شما را ببينند. وقتي به دفترشان رفتم، آقاي فرهادي گفتند چند قدم راه برو، اين كار را انجام دادم و به محض اينكه ايشان راه رفتنم را ديدند، گفتند هماني است كه دنبالش بودم! اين كار خدا بود كه من هم در اين فيلم حضور داشته باشم و بهعنوان يكي از بازيگران «جدايي نادر از سيمين» اين همه افتخار نصيبم شود.
سر صحنه رفقاي زيادي پيدا كردم
حدود 3 ماه درگير اين كار بوديم و هر روز صبح سرويس به دنبالم ميآمد و با گروه سرصحنه ميرفتم تا 9-8 شب كه فيلمبرداري تمام ميشد. به هيچ وجه از اين كار احساس خستگي نميكردم، اتفاقا خيلي هم خوشم ميآمد چون دوستان و رفقاي بسيار زيادي پيدا كرده بودم. حتي آن روزهايي هم كه قرار نبود سكانسي بازي كنم و جلوي دوربين بروم، «اصغر فرهادي» ميگفت برويد دنبال شهبازي و بياوريدش سر صحنه؛ چون هميشه ميگفت حضور تو بين عوامل و بچههاي گروه، انرژي مثبت زيادي به آنها ميدهد و آنها تو را خيلي دوست دارند.
نه فرهادي را ميشناختم، نه شهاب حسيني و پيمان معادي را!
بهدليل اينكه كارمند بازنشسته بانك هستم و در گذشته هيچ رابطهاي با سينما نداشتهام، هيچوقت از اين حرفه خوشم نميآمد، هنوز هم علاقه چنداني به آن ندارم! تا قبل از اينكه قرار باشد در «جدايي نادر از سيمين» هم بازي كنم، نه آقاي فرهادي را ميشناختم، نه شهاب حسيني، نه پيمان معادي و نه هيچ كدام از بازيگران سينماي ايران را! حين كار بود كه اين روابط و دوستيهايمان شكل گرفت و واقعا خاكي بودن و دوستداشتني بودن اين آدمها بهويژه «اصغر فرهادي» را احساس كردم.
http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1390/11/21/63529_665.jpg
پيمان در آلمان هم پسر من بود
يك شب به پرواز بازيگران «جدايي نادر از سيمين» به سمت برلين براي شركت در جشنواره فيلم اين شهر مانده بود كه خانم «اسكندرفر» به پسرم زنگ زد و گفت، اگر امكان دارد ميخواهيم پدرتان هم با ساير بازيگران فيلم به اين سفر برود. پسرم كه جا دارد همينجا بابت همراهيهايش تشكر كنم، با توجه به شرايط من قبول نكرد اما «پيمان معادي» به او گفت، همه جا در كنار من هست. آن شب با پسرم رفتيم دنبال پيمان و با هم به سمت فرودگاه رفتيم. واقعا پيمان در تمام آن روزهايي كه آنجا بوديم، در كنارم حضور داشت و مراقبم بود. الان هم قرار است اگر مشكل خاصي پيش نيايد، براي مراسم اسكار به همراه پيمان بروم و اميدوارم آن جايزه هم نصيب فيلممان بشود.
7 بار پابرهنه عرض خيابان را طي كردم
يكي از سختترين سكانسهايي كه در اين فيلم بازي كردم، زماني بود كه ميديديم پدر نادر ار روي تخت به زمين افتاده و نفسش بالا نميآيد. از آنجا كه اين صحنه بارها تكرار شد، مجبور بودم با آن ماسك تنفسي و دستگاههايي كه به هم وصل بود، هر بار خودم را روي زمين بيندازم كه اين براي من كار چندان آساني نبود يا حتي خاطرم هست حدود 7 بار پا برهنه عرض خيابان را طي كردم و دم كيوسك روزنامهفروشي رفتم تا آن صحنهاي كه اصغر فرهادي مدنظرش بود، دربيايد.
در پارك ملت
آن شبي كه مراسم گلدن گلاب برگزار ميشد، بيدار بودم و بهصورت زنده مراسم را ميديدم. زماني كه مجري برنامه از پشت تريبونش نام «جدايي نادر از سيمين» را بهعنوان بهترين فيلم به زبان آورد، واقعا احساس غرور ميكردم و بسيار خوشحال بودم. بعد از مراسم گلدنگلاب هنوز نتوانستهام با آقاي فرهادي صحبت كنم اما وقتي «پيمان معادي» به ايران برگشت با او صحبت كردم و همچنين سيل تلفنها و پيامهاي تبريكي بود كه براي من فرستاده ميشد. نميدانيد بعد از چند روز كه مثل هميشه براي ورزش به پارك ملت رفتم، چه غوغايي شده بود.
آن سكانس اشك همه را در آورد
هنگام توليد كار، حجم كارهايمان بسيار زياد و سنگين بود. يادم هست براي هر سكانس «اصغر فرهادي» بيش از 10 تا 15 بار تكرار ميگرفت و مجبور بودي در همه آن تكرارها حس و ميميك صورتت را حفظ كني. آن سكانس كه «نادر» پدرش را به حمام برده و در حال شستنش است و ناگهان از فشارهايي كه در زندگي به او وارد شده گريه ميكند، سختترين و غمانگيزترين سكانس اين فيلم براي من بود. بارهاوبارها اين سكانس تكرار شد و شرايط مساعدي براي من فراهم نبود. بعد از اينكه «اصغر فرهادي» اين سكانس را گرفت، به سمت من آمد و گفت تو چقدر خوب بازي ميكني، مگر قبلا بازيگر حرفهاي بودي؟! خدا را شكر اصغر فرهادي از من رضايت كامل داشت و من هم از اينكه با او همكاري ميكردم لذت ميبردم. درباره آن سكانس كه نادر و پسرش در حمام بودند نيز بايد بگويم آنقدر اين سكانس سنگين و غمانگيز بود كه «اصغر فرهادي»، «محمود كلاري» (فيلمبردار) و خيلي از آنهايي كه پشت دوربين قرار داشتند، گريه كردند، حتي آقاي كلاري دوربينشان را روي زمين گذاشتند و آقاي فرهادي با ديدن اين صحنهها، گفتند امروز اين سكانس تعطيل! حالمان خوب نيست و بچهها را فرستادند شيريني بخرند تا آرامش بر فضاي كار حاكم شود و شادي به فضا برگردد.
http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1390/11/21/63530_577.jpg
من و پيمان معادي فاميل شديم
رابطه عاطفي بسيار خوب و عميقي بين من و پيمان معادي شكل گرفته بود. در يك صحنه نادر بايد پدرش را كه روي زمين افتاده بود بغل ميكرد و دوباره روي تخت ميخواباند. با وجود اينكه پيمان آن زمان ديسك كمر داشت و درد زيادي را تحمل ميكرد، با تمام وجود اين كار را چندبار انجام داد و اصلا به هيچچيز هم فكر نميكرد يا آن صحنه كه نادر پدرش را به حمام برده بود، پيمان واقعا همان حس پسرانهاي را نسبت به پدرش داشت كه احساس ميكردم از ته قلب گريه ميكند. براي همين هم هست كه آن صحنه خيلي تلخ بود و حتي همسرم و فاميلهايمان هم از ديدن آن بسيار ناراحت شده بودند. پيمان آنقدر پسر خوبي است كه به اندازه پسرهاي خودم دوستش دارم. جالب اينكه وقتي داشتيم از سفر برلين به ايران برميگشتيم، با هم كه صحبت ميكرديم، متوجه شديم يك رابطه فاميلي دوري هم با هم داريم كه به واسطه «جدايي نادر از سيمين» به آن پي برديم!
http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1390/11/21/63531_457.jpg
اشك گوهر خيرانديش را در آوردم
نخستينبار «جدايي نادر از سيمين» را در جشنواره به همراه خانوادهام ديدم كه خودم هم تحتتاثير صحنههايش قرار گرفتم. بعد از پايان نمايش بود كه خانم «گوهر خيرانديش» به سمتم آمد و گفت «تو چه جوري اينقدر خوب بازي ميكني؟ تو كه اشك همه را درآوردي!» درست است كه در اين فيلم آنچنان ديالوگي نداشتم اما فراموش نكنيد بازي با ميميك صورت و آن حسي كه پدر نادر بايد بهعنوان يك پيرمرد بيمار ميگرفت خيلي سختتر از آن بود كه يك نفر بخواهد ديالوگ بگويد و برود. در هر صورت اگر اين نقش ديالوگ زيادي هم داشت، هيچ مشكلي براي حفظ كردن ديالوگها نداشتم.