PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : از عشق به عشق- بینش حافظ از هنر خود، یوهان كریستوف برگل (سوئیس)



M.A.H.S.A
02-19-2012, 06:08 PM
شعرای ایران در قرون وسطی درباره خود و پیشه شاعری و مقام هنر در جامعه و رسالت هنر خیلی فكر می‌كردند و در اشعارشان راجع به این مسائل صریحا یا به اشارت صحبت كرده اند. نویسنده این سطور راجع به این موضوع مكرر تحقیق كرده و چند مقاله منتشر نموده است.
«بینش از خود» به ویژه نزد نظامی جالب توجه است. نظامی در مقدمه نخستین مثنویش «مخزن الاسرار» از خود و شروط هنر و اوصاف شاعر حقیقی، بحث می‌كند و در طی آثارش به این موضوع برمی گردد. افكاری كه این شاعر در ابواب «مقام و مرتبت این نامه»، «در گفتار فضیلت سخن» و «برتری سخن منظوم از منثور» به عبارت درآورده شامل عناصر یك فلسفه زبان و شعر است.
می توان گفت كه در زمان حافظ صحبت كردن شاعر از پیشه و هنر خود عادت و عرف بود. حافظ اگرچه از شعرای پیش از خود متأثر شده، بینش او از خود هم یك سیمای خاص خود او دارد. در این مقاله كوتاه كمتر از تأثیر پیشروان بر حافظ و بیشتر از افكار خود حافظ حرف خواهم زد.
بینش حافظ از هنر خود، بویژه در بیت مخلص غزلهای او پیدا می‌شود، ولی به آنجا محدود نیست. بینش حافظ از هنر خود موضوعی متنوع است و می‌توان آن را لااقل از دو جهت ذیل در نظر گرفت:
1- گفتار حافظ از منابع هنر خود
2- گفتار حافظ از محبوبیت و تأثیرات هنر خود
اولین منبع هنر حافظ البته عشق است:
- مرا تا عشق تعلیم سخن كرد/ حدیثم نكته هر محفلی بود
- عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش/ تا بدانی كه به چندین هنر آراسته ام
- یكیست تركی و تازی درین معامله حافظ/ حدیث عشق بیان كن بدان زبان كه تو دانی

منبع عشق البته جمال یار است. پس می‌توان گفت كه اولین منبع الهام حافظ همین جمال یار بوده است. یعنی انعكاس جمال خدا در آفرینش یا به عبارت خود شاعر:
ما در پیاله عكس رخ یار دیده ایم/ ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
ولی حافظ علاوه بر ظواهر آفرینش از منابع غیرمحسوس و غیرمرئی- یعنی از عالم غیب- هم الهام گرفته و بنابراین لقبش «لسان الغیب» شده است. این الهامی بود كه به وسیله آواز هاتف و سروش و حتی روح القدس بر او می‌آمد و هنر او با چنین تجربه روحانی و بی نظیری آغاز شده بود كه به دعوت یك پیغمبر شباهت دارد. حافظ این شروع شاعریش را در غزلی مشهور چنین توصیف كرده است:
- دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند/ واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بی خود از شعشعه پرتو ذاتم كردند/ باده از جام تجلی صفاتم دادند
دلیل اینكه «آب حیات» اشارتی است به شعر حافظ این دو بیت دیگر است:
- حجاب ظلمت از آن بست خضر كه گشت/ ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب، خجل
- حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم/ ترك طبیب كن بیا نسخه شربتم بخوان
ولی از خود غزل مزبور با كمال وضوح روشن می‌شود كه مقصود از «آب زندگی» شعر حافظ و موضوع غزل دعوت شاعر یا آغاز الهام اوست. تجربه این دعوت، حافظ جوان را از وظیفه اصلی شاعر آگاه كرد. این وظیفه شاعر، «وصف جمال» و اساس قابلیت توصیف جمال- علاوه بر هنر و طبع شاعری- آینه بودن چشم و دل شاعر است. ملاقات با ذات خدا، آگاهی از تجلی صفات خدا، لبّ حافظ را تغییر داده است.
بعد از این روی من و آینه وصف جمال/ كه در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند
لحظه ملاقات با خدا بدون جهد سابق هم ممكن نبود، بلكه ثمره دوره صبر و ثبات بود. چنانچه در سیرت پیغمبران آمده است كه بعد از زهد و اعتكاف در كوه و بیابان نائل به دعوت شدند، حافظ هم گویا بعد از تحمل جور و جفا با صبر و ثبات به این دعوت نائل شده است.
- هاتف آن روز به من مژده این دولت داد/ كه بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شكر كز سخنم می‌ریزد/ اجر صبریست كز آن شاخ نباتم دادند
باید گفت كه حافظ اول كسی نبود كه خود را به مقامی نزدیك به مقام پیغمبری رساند. همین خودآگاهی نزد نظامی هم دیده می‌شود، چنانكه در مقدمه «مخزن الاسرار» می‌فرماید:
- بلبل عرشند سخن پروران/ باز چه مانند به آن دیگران
زآتش فكرت چو پریشان شوند/ با ملك از جمله خویشان شوند
پرده رازی كه سخن پروریست/ سایه ای از پرده پیغمبریست
(مخزن الاسرار، دستگردی 41)
رساله این شاعر پیغامبر یا پیغمبر شعر سرا چیست؟ جواب ساده و روشن است. لُبّ این رساله عشق است، چنانچه حافظ خود می‌فرماید:
- زبور عشق نوازی نه كار هر مرغیست/ بیا و نوگل این بلبل غزلخوان باش
- حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ/ اگرچه صنعت بسیار در عبارت كرد
پس می‌شود گفت كه حافظ خود را به عنوان یك «پیغمبر عشق» می‌بیند.
مقام پیغمبر در فلسفه عرفانی اسلام مقام «انسان كامل» است و همین مقام را ولی و پیر طریقت هم صاحب اند. شاعر ایرانی اگرچه اصلا جزو سلسله انسانهای كامل نیست، ولی می‌بینیم كه شاعر این مقام را ابتدا به دوست و بعد هم به خود عطف می‌كند. شعرایی چون نظامی، مولانا رومی و حافظ اگرچه در اشعارشان اصطلاح «انسان كامل» اسما و عینا ذكر نمی‌شود، ولی این مفهوم در افكار و تصورشان نقش مركزی را بازی می‌كند.
انسان كامل كسی است كه مثل «قطب» در تفكر عرفانی تمام عالم را زنده دارد و حتی آسمان با افلاك و ستاره ها را هم زیر تأثیرش دارد. شعرای ایرانی به جای «انسان كامل»، گاه گاه، كلمه «رند» را به كار می‌برند، برای اشارت به تأثیرات فلكی خودشان یا دوستانشان. مثلاً جلال‌الدین رومی در بیتی می‌فرماید:
- دو سه رندند كه هشیار دل و سرمستند/ كه فلك را به یكی عربده در چرخ آرند
(دیوان شمس، فروزانفر75:2/1)
نیروی این نوع انسان شبیه است به نیروی ساحر. این قوه سحرآمیز البته به خصوص در شعر دیده می‌شود. شعرای عربی پیش از اسلام، چون از جن و پری الهام می‌گرفتند صاحب این قوه سحرآمیز بودند.
در اسلام می‌بینیم كه شعرای ایرانی به خودشان سحر حلال نسبت می‌دهند. سحر حلال یا «السحر الحلال»، اصطلاحی است كه گویا برای نخستین بار در رسائل «اخوان الصفا» (یعنی در قرن چهارم هجری) آورده شده است. سحر حلال نزد اخوان، سحری است در خدمت اسلام. این است كه نظامی درباره خود می‌سراید:
- سحر حلالم سحری قوت شد/ نسخ كن نسخه هاروت شد
شكل نظامی كه خیال منست/ جانور از سحر حلال منست
(مخزن الاسرار، دستگردی 45)
- مشتری سحر سخن خوانمش/ زهره هاروت شكن خوانمش
(مخزن الاسرار، دستگردی 42)
حافظ در مدح خود می‌سراید:
- منم آن شاعر ساحر كه به افسون سخن/ از نی كلك، همه قند و شكر می‌بارم
همین فكر را حافظ در غزلی دیگر توسعه داده است:
- شكر شكن شوند همه طوطیان هند/ زین قند پارسی كه به بنگاله می‌رود
طی مكان ببین و زمان در سلوك شعر/ كاین طفل یكشبه ره ساله می‌رود
آن چشم جاودانه عابد فریب بین/ كش كاروان سحر ز دنباله می‌رود

گویا در این ابیات حافظ از شعر خود و تأثیر سحرآمیزش با استعاره «چشم جاودانه» تعریف كرده است. حافظ از تأثیرات اشعارش در ابیات زیادی به لطافت و نكته دانی حرف می‌زند.
اولا چند بیت ذكر می‌كنیم كه در آنها ترقی و تقدم شعر حافظ از جایی به جای و از كشوری به كشور مورد بحث است:
- عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ/ بیا كه نوبت بغداد و وقت تبریز است
البته در مصراع دوم این بیت اشارتی مبهم می‌توان دید، چون بغداد شهر حلاج و تبریز شهر شمس الدین– دوست مولانا– بود.
این نوع دو لایه بودن در بیت ذیل هم دیده می‌شود:
- فكند زمزمه عشق در حجاز و عراق/ نوای بانگ غزلهای حافظ شیراز

«حجاز» در عین حال اصطلاحی است در علم موسیقی و نام یك مقام حزن آور، در حالیكه «عراق» نام یك مقام مسرت انگیز است. پس معنی ایهامی این بیت این می‌شود كه حافظ در غزلهایش هم جهات جزین و هم جهات شادان عشق را می‌سراید.
همین ایهام را حافظ در بیت دیگری هم دوباره- ولی این دفعه واضحتر- به كار برده است:
- این مطرب از كجاست كه ساز عراق ساخت/ و آهنگ بازگشت به راه حجاز كرد

ولی قلمرویی كه حافظ آن را با جادوی سخنش فتح می‌كند، البته محدود به مرز و بومهای مزبور نیست، چنانچه از بیتهای ذیل روشن می‌شود:
- به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازند/ سیه چشمان كشمیری و تركان سمرقندی
- شكر شكن شوند همه طوطیان هند/ زین قند پارسی كه به بنگاله می‌رود
- حافظ حدیث سحر فریب خوشت رسید/ تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری

چنانچه می‌بینیم حافظ افتخار می‌كند به اینكه با نیرو و سحر هنرش تقریبا تمام دنیا را فتح كرده است. ولی او به این جلال و عزت هم اكتفا نمی‌كند و افتخار خود را تا به آسمان بالا می‌برد و از تأثیرات غزلهایش بر فرشته ها و ارواح افلاك و ساكنان ملكوت تعریف می‌كند:
- در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ/ سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
- صبحدم از عرش می‌آمد خروشی، عقل گفت:/ قدسیان گویی كه شعر حافظ از بر می‌كنند

در مثل این بیتها آن نیروی فوق طبیعی و خارج از قوه انسان دیده می‌شود كه گفتیم صفت مشخص انسان كامل است.
البته در اینجا این سوال را باید مطرح كرد كه آیا اصلا و تا كدام اندازه مثل این عبارتها را باید جدی گرفت؟ شاید آنها غیر از خیال و مبالغه نیستند، پس می‌بایست آنها را از آن كذبهای شعرا شمرد كه علمای قرون وسطی ضد آن پیوسته ستیزه می‌كردند.
من نمی‌توانم به این سوال جواب قطعی بدهم ولی باور می‌كنم كه حافظ اگرچه با مفاهیم دینی مثل قضا و قدر، بهشت و دوزخ گاه گاه بازی كرده است، ولی وی مردی است صاحبدل و معتقد به خد ا و نظامی كلی. اما عمیقترین عقیده اش بدون شك در عشق بوده، عشقی كه راجع به آن فرموده است:
- طفیل هستی عشقند آدمی و پری...
یا:
- در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست
یا:
- همه كس طالب یارند، چه هشیار و چه مست/ همه جا خانه عشقست چه مسجد چه كنشت

راز دنیا را هم گویا با عشق حل می‌توان كرد. به هر حال حافظ خود را آگاه از رازهای نهفته آفرینش می‌دانست:
- من آنم كه چون جام گیرم به دست/ ببینم در آن آینه هر چه هست
ولی این رازها را با زبان آدمی نمی‌توان به عبارت درآورد:
- قلم را آن زبان نبود كه سرٌ عشق گوید باز/ ورای حد تقریر است شرح آرزومندی

تنها وسیله ای كه شاعر دارد اشارت است:
- تلقین و درس اهل نظر یك اشارتست/ گفتم كنایتی و مكرر نمی‌كنم
- آن كس است اهل بشارت كه اشارت داند/ نكته‌ها هست بسی محرم اسرار كجاست؟

این طور به نظر می‌آید كه حافظ با وجود تجربه توفیق و محبوبیت احساس تنهایی هم می‌كرده و این تجربه ای است كه نزد شعرای دیگری نیز كه پیامی شبیه به پیام حافظ داشتند می‌بینیم. لكن در عین حال حافظ یقین داشت كه در آینده تنها نخواهد ماند، دوستان هنرش و مریدان پیامش همه جا به یاد او «محفلها» خواهند ساخت:
- گویند ذكر خیرش در خیل عشقبازان/ هر جا كه نام حافظ در انجمن برآید

گفتار را به آخر برسانیم و بگوییم:
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه/ كه زیارتگه رندان جهان خواهد بود.

‹ به نقل از كتاب «سخن اهل دل»، مجموعه مقالات كنگره بین المللی بزرگداشت حافظ، پائیز1371.›

مقاله .نت