PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : *^*خاطرات و حكايتها - جلد چهارم *^*



R A H A
02-06-2012, 04:23 PM
http://www.ayehayeentezar.com/images/smilies/roz.gifبسم الله الرحمن الرحیم http://www.ayehayeentezar.com/images/smilies/roz.gif


در این تاپیک متن کتاب
خاطرات و حکایتها - جلد چهارم
نگارش می شود.




عنوان کتاب:
خاطرات و حكايتها - جلد چهارم
گردآورى و تدوين : موسسه فرهنگى قدر ولايت

R A H A
02-06-2012, 04:24 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

http://www.ayehayeentezar.com/images/smilies/roz.gifپيشگفتارhttp://www.ayehayeentezar.com/images/smilies/roz.gif
تفكر مادى و صاحبان وپشتيبان اين با تفكر، با تبدابيرى كه انديشه بودند و اقداماتى كه به عمل آورده بودند خود را آماده ورود به قرنى مى كردند كه بناى ديانت و اعتقاد به خدا به عنوان يك امر تكاملى اجتماعى ء سياسى به ويرانه اى تبديل شده وجغدهاى الحاد واستكبار دراين ويرانه ها، ناله شوم استيلاى زورمداران وزرداران راسردهند.انفجارانقلاب اسلامى دراين عصر ماديگرى ، زلزله بر اركان جغدان شب گستر عالم انداخت و ناگهان شكوفه هاى نهال برومند دين از قلوب سربرآورد و عطر جان فزاى آن مشام محرومان و مستضعفان و جان به رسيده ها رانوازش داد. ماتم و نگرانى و تشويق ، ارمغان اردوى كفر و استكبار بود و شوق و شادمانى و آرامش و اميد، هديه اين انقلاب به محرومان عالم . هر جا ستم ديده اى بود احساس ‍ عزت و اميد و حركت نموده و هر جا كه ظالمى بود احساس نگرانى و وحشت به او دست داد.
تاريخ انقلاب اسلامى ، تاريخ اين دو جريان است جريانى كه مشخصا از قرون هجده به بعد در فكر تسخير عالم و حاكم كردن ماديت حيوانيت و برچيدن انسانيت ديانت بود و در همه ترقيات بشرى ازعلم و صنعت و تكنولوژى را در خدمت اهداف پليد خود گرفته بود و براى سهولت در كار، از عناصر بومى كشورها در قالب مزدوران روشنفكرى و سردمداران و شاهان و حاكمان استفاده مى نمود و هر جا ريشه دين گسترده تر بود توطئه آنان در آنجا بيشتر و قوى تر ، چنانچه در ايران ، مهد تشيع بيش از ساير نقاط بود. و جريانى كه در برابر همه اين توطئه ها با اميد به آينده اى كه دين و عدالت ، ريشه تباهى ها و ظلمت و ظلمها را در هم خواهد پيچيد و دنيا محل صلاح و تقوا عدالت و توحيد خواهد شد،ايستاده بود.
حوزه هاى علميه و علماء بزرگ كه وظيفه تبيين اسلام و آگاهى مردم و حفظ ايمان و اعتقاد آنان را به عهده داشتند، مورد شديدترين هجمه ها و تهمت ها و سخت ترين تهاجم مسلحانه قرار گرفتند.مردم متدين ، انس و ارتباط و اعتماد خود را به حافظان دين و گسترش دهندگان فضايل انسانى نگهداشتند. و عليرغم جو شديد تبليغاتى عليه دين و ارزشهاى آن باچنگ و دندان عفت و غيرت خود را حفظ كردند. تاريخ انقلاب مشحون است از مقابله ى اين جريان ، چه قبل از پيروزى انقلاب و چه بعد از آن . ملت و جوانان هرگز نبايد ارتباط خود را با تاريخ خود كه نشان و هويت تجربه گرانقدر آنان است قطع كنند. دشمن يا درصد قطع اين ارتباط است يا تحريف تاريخ تابتواند نشان و هويت تجربه ملت را از او بگيرد. جوان بى هويت و بى توجربه در گردونه ى حوادث و توطئه هاى بى شمار دشمن چه مى تواند بكند؟
اگر صحبت از تهاجم فرهنگى است اشاره به همين تلاش دشمن است . ايمان دينى ، اعتقاد به ارزش الهى ، عشق به مقدسات ولايت ، احساس ‍ مسؤ ليت در قبال جامعه و نظام ، حضور در صحنه هاى سازندگى و دفاع ، اينها هويت و نشان اين مسوليت در قبال جامعه و نظام ، حضور در صحنه هاى سازندگى و دفاع ، اينها هويت و نشانه اين است ، و دشمن اينها را نشانه رفته است .
جنگ فقر و غنى ، جنگ ظالم و مظلوم ، جنگ استكبار و توحيد، تمام شدنى نيست و لذا همواره مردمى كه كه عزم دفاع از شرف و عزت و استقلال و آزادى و ديانت خود را دارند بايد آماده و هوشيار باشند و ترفندها و توطئه هاى دشمن را بازشناسند.
تاريخ انقلاب ما، مشحون از تجربه و هويت است ، و نقل آن از لسان صادقان و حاضران مخلص صحنه هاى آن ، هم تايخ را از تحريف مصون داشته و مشتاقان تداوم راه امام (ره ) را با هويت و تجربيات راستين خود آشنا مى سازد و هم يادآور نعمت هاى الهى و قدران آن مى گرداند. جلد چهارم اين مجموعه از خاطرات و حكايتها با اين اميد تقديم ملت بزرگوار و جوانان برومند ميگردد.



http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:24 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
برو اين قليان را براى من چاق كن و بياور!!
قدم اول در راه خدا، شكستن خوشتن و خود را فقير و تهيدست مطلق ديدن است . يعنى انسان در عين قدرت و ثروت و علم و برخوردارى از مزايا و محاسن و خصوصيات مثبت و در اوج دارايى و توانايى ، واقعا- نه به صورت تعارف - خود را در مقابل خدا، نيازمند و تهيدست و محتاج و كوچك و حقير ببيند. اين ، آن روحيه ى كمال انسانى است كه البته بايد با تمرين به اين جاها رسيد.
شنيدم مرحوم حاج ميرزا جواد آقاى تبريزى معروف - كه از بزرگان اوليا و عرفا و مردان صاحبدل زمان خودش بوده است - اوايلى كه براى تحصيل وارد نجف شد، با اين كه طلبه بود، ولى به شيوه ى اعيان و اشراف حركت مى كرد. نوكرى دنبال سرش بود و پوستينى قيمتى روى دوشش مى انداخت و لباسهاى فاخرى مى پوشيد؛ چون از خانواده ى اعيان و اشراف بود و پدرش در تبريز ملك التجار بوده يا از خانواده ى ملك التجار بودند.
ايشان ، طلبه و اهل فضل و اهل معنا بود و بعد بعد از آنكه توفيق شامل حال اين جوان صالح و مؤ من شد، به در خانه ى عارف معروف آن روزگار، استاد علم اخلاق و معرفت و توحيد، مرحوم آخوند ملاحسينقلى همدانى - كه در زمان خودش در نجف ، مرجع و ملجاءو قبله ى اهل معنا و اهل دل و حتى بزرگان مى رفتند در محضر ايشان مى نشستند و استفاده مى كردند - راهنمايى شد.
روز اولى كه مرحوم حاج ميرزا جواد آقا، با آن هياءت يك طلبه ى اعيان و اشراف متعين ، به درس آخوند ملاحسينقلى همدانى مى رود، وقتى كه مى خواهد وارد مجلس درس بشود، آخوند ملاحسينقلى همدانى ، از آنجا صدا مى زند كه همان جا - يعنى همان دم در، روى كفشها بنشين . حاج ميرزا جواد آقا هم همان جا مى نشيند.
البته به او بر مى خورد و احساس اهانت ميكند؛ اما خود اين و تحمل اين تربيت و رياضت الهى ، او را پيش مى برد. جلسات درس را ادامه ميدهد.استاد را - آن چنان كه حق آن استاد بوده - گرامى مى دارد و به مجلس درس او مى رود. يك روز در مجلس درس ، او كه در اواخر مجلس ‍ هم نشسته بود، بعد كه درس تمام مى شود، مرحوم آخوند ملاحسينقلى همدانى ، به حاج جواد آقا رو مى كند و مى گويد: برو اين قليان را براى من چاق كن و بياور! بلند مى شود، قليان را بيرون مى برد؛اما چطور چنين كارى بكند؟! اعيان ، اعيان زاده ، جلوى جمعيت ، با آن لباسهاى فاخر! ببينيد، انسانهاى صالح و بزرگ را اين طور تربيت مى كردند.قليان را مى برد، به نوكرش كه بيرون در ايستاده بود، مى دهد و مى گويد: اين قليان را چاق كن و بياور.او مى رود قليان را درست مى كند و مى آورد به ميرزا جواد آقامى دهد و ايشان قليان را وارد مجلس مى كند.البته اين هم كه قليان را به دست بگيرد و داخل مجلس بياورد، كار مهم و سنگينى بوده است ؛اما مرحوم آخوند ملاحسنقلى مى گويد كه خواستم خودت قليان را درست كنى ، نه اين كه بدهى به نوكرت درست كند.
اين ، شكستن آن من معترض فضول موجب شرك انسانى در وجود انسان است .اين ، آن منيت و خود بزرگى بينى و خود شگفتى و براى خود ارزش و مقامى در مقابل حق قايل شدن را از بين مى برد و او را وارد جاده ى مى كند و به مدراج كمالى مى رساند كه مرحوم ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى به آن مقامات رسيد. او در زمان حيات خود، قبله ى اهل معنا بود و امروز قبر آن بزرگوار، محل توجه اهل باطن و اهل معناست .بنابراين ، قدم اول ، شكستن من درونى هر انسانى است كه اگر انسان ، دايم او را با توجه و تذكر و موعظه و رياضتها - پست و زبون و حقير نكند در وجود او رشد خواهد كرد و فرعونى خواهد شد. (1)

http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:25 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
اولين روزى كه امام روى منبر نشست
امام فقيد عظيم الشاءن (رضوان الله تعالى عليه ) كه حقا از همه جهت اسوه بودند- اين كلمه ى ((همه جهت )) را من با توجه عرض مى كنم - واقعااز هر بعدى انسان نگاه مى كند، مى بيند جا دارد كه انسانها و طلاب علم و رواد طريق هدايت مردم ، به ايشان اقتددا كنند. آن بزرگوار در قم ، اولين روزى كه براى درس روى منبر نشستند، من در درسشان حاضر بودم . ايشان قبلا روى زمين مى نشستند و درس مى گفتند و بعد از چندى كه جمعيت زياد شد و طلاب مى خواستند چهره ى ايشان را زيارت كنند و صدايشان را بشنوند، اصرار كردند كه روى منبر بنشيند. گمان مى كنم ايشان بعد از رحلت مرحوم آية الله العظمى بروجردى (رضوان عليه ) اين را قبول كردند. تا آن بزرگوار حيات داشتند، ايشان منبر نشستند. اين بزگوار، آن روز را تمامابه نصيحت گذراندند. اولين مطلبى كه بعد از((بسم الله )) فرمودند، اين بود كه مرحوم آقاى نائينى (رحمة الله عليه )، روز اولى كه براى درس روى منبر نشست ، گريه كرد و گفت : اين همان منبرى است كه شيخ انصارى (ره ) روى آن نشسته ، حالا من بايد روى آن بنشينم . ايشان از همين جا، شروع به نصيحت كردن طلاب كردند كه بفهميد چه كارى مى كنيد و چقدر اين مسؤ ليت سنگين است . ابته جزييات فرمايشهاى آن روز، الان در ذهنم نيست . ايشان در آن روز كه اين صحبتها را مى كردند، در حد يك مدرس بزرگ و يك فقيه عالى مقام مهياى مرجعيت بودند. احساس مسؤ ليت ، اين قدر مهم است . از آن جا بگيريد، تا معممان و روحانيونى كه در طبقات پايينتر هستند، تا برسد به يك مرثيه خوان و يك روضه خوان معمولى ، كه او هم در آن كارى كه بر عهده گرفته ، بايد احساس مسؤ ليت بكند. اگر چه رتبه ى وجودى شغل در مورد چنين كسى ، به مراتب ضعيفتر از رتبه ى وجودى شغل در مورد يك مدرس عالى مقام است ، ليكن اين فرد هم بايد احساس مسؤ ليت بكند.
يك وقت در جمع آقايان گفتم ، شايد هم خودتان ديده باشيد كه محدث عالى مقام ، مرحوم آقا ميرزا حسين نورى (رضوان الله تعالى عليه )، كتابى به نام ((لؤ لؤ و مرجان )) دارند. دنباله ى اسم لؤ لؤ و مرجان ، اين است : در شرايط پله ى اول و دوم منبر روضه خوانان . ايشان يك كتاب نوشته است كه نگويند حالا ما كه ادعاى علم و اجتهاد و ارشاد مردم را نداريم ؛فقط روضه خوانيم ! سابق كه اين منبرهاى چند پله بود، همه نمى رفتند كه آن بالاى منبر بنشينند. وعاظ درجه ى اول اين كار را مى كردند، ليكن متوسطان و پاينها، همين پله ى اول مى نشستند و اين حرمت را نگه مى داشتند. كار خوبى هم بود، حالا هم خوب است كه همين مراعاتها بشود و هر كسى حد خودش را رعايت بكند. تا همين زمانهاى ما هم بود. مثلايك نفر كه فقط مساءله مى گفت ، آن بالا نمى رفت . همين فرد، اگر مى خواست از روى كتاب مساءله يى بگويد، يا اگر يك نفر مى خواست روضه بخواند، پله ى اول يا دوم مى نشست . همين هم شرايطى دارد. پس ، ببينيد كه احساس مسؤ وليت بايد باشد(2)




http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:26 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
شما با صداى شيخ مصطفى اسماعيل آشنا هستيد؟ خيلى فوق العاده است !
يكى از نعم همين است كه الحمدلله جو، جو قرآنى است . من يادم مى آيد كه در سابق ، بعضى از اين موجهاى راديويى را با زحمت پيدا مى كردم . راديوهاى مصر را باز مى كردم و با زحمت آن را مى شنيدم . ما رفيقى داشتيم - خدا رحمتش كند- او به مصر رفته بود، چند ماه در آنجا مانده بود و نوارهاى ابولفاتح ، شيخ مصطفى اسماعيل و محمد رفعت و امثال آنان را به اينجا آورده بود. مخصوصا من از نوار ابوالفتاح خيلى خوشم مى آمد؛آن را گوش مى كردم . بعدها هم با صداى شيخ مصطفى اسماعيل آشنا شدم . بعد كه شيخ مصطفى اسماعيل را شناختم ، بقيه يادم رفت .
صداى شيخ مصطفى اسماعيل ، خيلى فوق العاده بود. اين را هم بگويم كه الان در ايران ، ميل عمومى به طرف شيخ مصطفى اسماعيل است . يعنى قراى ما، حتما روى سبك قرائت شيخ مصطفى اسماعيل تمرين دارند و روى ديگران كمتر. اعتقادم اين است كه اين حركت ، از مشهد و از دستگاه ما شروع شد. در تهران ، هيچ كس غير از عبدالباسط را نمى شناخت . من يك وقت كه به تهران آمده بودم ، فقط عبدالباسط مطرح بود. جاهاى ديگر هم كه مى رفتيم ، فقط عبدالباسطا مى شناختند.
ما در مشهد، نوار شيخ مصطفى اسماعيل را داشتيم . يكى از دوستانم مى خواست به مسافرت برود، من گفتم كه هر چه توانستى ، نوار شيخ صطفى اسماعيل را پيدا كن و بياور. او هم رفت و چند نوار از نوارهاى بسيار خوب شيخ مصطفى اسماعيل را آورد. من آنها را به آقاى مرتضى فاطمى - كه در آن وقت نوارهاى ما را تكثير مى كرد- دادم ، تا تكثيرشان كند. او هم همين كار را كرد و نوارها را به اين چند نفرى كه ار تهران آمده بودند، داد. در نتيجه ، همه ى نوارها به طرف تهران سرازير گرديد و شيخ مصطفى اسماعيل شايع شد. انصافاهم چيز عجيبى بود. نمى دانم شما با صداى شيخ مصطفى اسماعيل آشنا هستيد؟ خيلى فوق العاده است . او سوره ى هود، سوره ى بقره و آيات داوود و جالوت را خوانده بود، كه انصافا خيلى عالى و فوق العاده بود.
غرض ، آنها را از راديو پيدا مى كرديم با زحمت مى شنيديم و دوست مى داشتيم كه قراءبه اينجا بيايند. الحمدلله حالا شماها مى آييد و ما استفاده مى كنيم . من قبلاچند نوار هم از اين آقاى شحات انور- كه در راديو پخش ‍ مى كردند- شنيده بودم . يكى از آنها، آيه يى از سوره ى نساء است - ((فلاتقعدوا معهم حتى يخوضوا فى حديث غيره ))(3)-كه خيلى هم خوب خوانده شده است .(4)




http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:27 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
ما با كسانى كه او را دعوت كردند بكلى قطع رابطه كرديم !
قبل از انقلاب ، ما اصلا از چنين بركاتى (جلسات تلاوت قرآن ) محروم بوديم . البته گاهى در گوشه و كنار، چند نفرى دور هم جمع مى شدند و تلاوتى مى كردند؛ اما اين رشد روز افزون و اين سيل عظيم توجه جوانان و بچه ها به قرآن ، اصلا مربوط به بعد از انقلاب است . به همين جهت ، گاهى قبل از انقلاب ، بعضى از قراءء به ايران مى آمدند؛ ولى كسى نمى فهميد كه اينها چه وقت آمدند و چه زمانى رفتند. قبل از انقلاب ، ((شيخ ابوالعينين )) با دعوت اوقاف به مشهد آمده بود. من نوارهاى او را قبلا زياد شنيده بودم و دورادور از خواندن او خيلى خوشم مى آمد. ما با كسانى كه او را دعوت كرده بودند، بكلى قطع رابطه كرده بوديم و با اين كه خيلى هم دوست مى داشتم صداى او را گوش كنم ، اما اصلا به مجالسى كه درست كرده بودند، نرفتم . در مسجد گوهرشاد مشهد، در آن ايوان مقصوره جلسه يى درست كرده بودند و قرآن مى خواندند. آن كسانى كه در آن جا نشسته بودند، گمان نمى كنم كه به صد نفر مى رسيدند. همين طور دور تا دور نشته بودند و به تلاوت قرآن گوش مى كردند. در آن موقع ، هوا سرد بود و مجتباى ما هم كه كوچك بود، همراهم بود. چون نمى خواستم به داخل جلسه بروم ، ناگزير در آن هواى سرد در غرفه ى بيرون نشستم ، تا صدايى را كه پخش ‍ مى شد، بشنوم ، آن زمان ، جمعيت حدود صد نفر بود؛ در حالى كه حالا وقتى شماها در جايى وارد مى شويد، واقعا همه ى شهر تكان مى خورد. بله ما به عشق قرآن و به بركت قرآن زنده هستيم .(5)
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:28 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
او آن چنان به سرهنگهاى دور و برش اهانت مى كرد كه من تعجب كردم !
من در آن رژيم ديده بودم كه حتى افسرهاى ارشد، مورد اهانت قرار مى گرفتند. يكى از فرماندهان معروف و از آن افراد خبيث خشن - كه به درك واصل شده و نمى خواهم اسمش را بياورم - در سال 42 در مشهد فرمانده بود. من هم در آن موقع زندانى بودم . ما را به آنجا بردند، تا تحويل بدهند. او من را ديد و به طرفم آمد. در آن وقت ، اين شخص سرتيپ بود و سرهنگهايى دور و برش بودند. او آن چنان به اينها اهانت مى كرد، كه من تعجب مى كردم . فكر نمى كرد لااقل جلوى من زندانى مخالف دستگاه - كه به همين عنوان هم من را گرفتند آوردند و خيلى هم جوان بودم و طبعا خصوصيات جوانى داشتم - نبايد اين حرفها را بزند. نه ، ابايى نداشتند. آنهايى هم كه مورداهانت قرار مى گرفتند، ظاهرا امتناعى نداشتند! من شبيه اين قضيه را مكرر ديده بودم ؛ آن يك موردش بود. در پايينترها هم من ديده بودم كه فحش مى دادند، اهانت مى كردند و بد مى گفتند. يك درجه فاصله ، براى اهانت كردن كافى بود. البته ممكن بود كه كسى شخصيت قوى محكمى داشته باشد و مافوقش جراءت نكند به او خيلى فحش بدهد. چنين چيزهايى هم بود؛ ليكن اهانت كردن ، كار خلافى محسوب نمى شد!
به زير دست خود اهانت مى كردند و فحشهاى اراذل مآبى مى دادند. من واقعادر پادگانها ديده بودم كه مثل اراذل ، به هم فحشهاى عجيب و غريبى مى دادند. ما كه طلبه بوديم و اين چيزها به گوشمان نخورده بود، به تعجب مى كرديم كه اين حرفهاى ركيك ، چه طور از دهن اينها خارج مى شود. بعضى از اين حرفها ممكن است حتى به گوش خود ارتشيهايى كه در اينجا هستند، سنگين بيايد. البته شايد خيلى از برادران ارتشى فعلى ما، درست هم يادشان نباشد و اين خصوصيات را در آن زمانها، تجربه هم نكرده باشند.
من كسى را ديده بودم كه به همدرجه ى خودش در محيط نظامى فحاشى مى كرد؛ چون فعلا ماءمور بر او، يا مافوقش بود. مثلا با درجه ى يكسان ، اين فرد افسر نگهبان بود؛ ولى او نبود. چيز بسيار شرم آورى بود! همين اهانتها، به كتك هم منتهى مى شد و سربازان بيچاره را زير مشت لگد، بى رحمانه كتك مى زدند. اين كارها را ممنوع كنيد. هر كسى هم كرد، مجازاتش ‍ كنيد.(6)
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:28 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
اجازه بدهيد سر او را من از تنش جدا كنم !
شما ببينيد ما در دوران حاكميت اميرالمؤ منين (عليه الصلاة و السلام )، دو گونه از صحابه و بزرگان اسلام داريم . بعضيها كسانى بودند كه تا ديدند امير المؤ منين سر كار آمد، حق را شناختند و آمدند با تمام وجود در خدمت قرار گرفتند. البته بعضى به آن شدت نبود، اما باز هم بودند. عده يى هم بودند كه در اينجا شك كردند. از رحلت پيامبر صلى الله عليه و اله و سلم بيست و سه سال گذشته ، در طول اين مدت ، در هيچ چيز شك نكردند؛ حالا كه امير المؤ منين عليه السلام سر كار آمد، اينها شك كردند! بعضيها گفتند:انا قد شككنا فى هذا القتال (7). اميرالمؤ منين با اينها برخورد قاطع كرد.
در مسجد مدينه ، بعد از بيعت با اميرالمؤ منين ، ايشان گفتند كه متخلفان از بيعت را يكى يكى آوردند. فرمود: شما چرا بيعت نكرديد؟ گفت : آقا من منتظرم بقيه بيعت كنند، بعد من بيعت مى كنم ! فرمود: خيلى خوب ، برو. ديگرى و ديگرى هم همين طور. در بين اين بزرگوارانى كه بيعت نكرده بودند، ((عبدالله بن عمر)) بود. ايشان را به مسجد آوردند. اميرالمؤ منين عليه السلام پرسيد: چرا شما بيعت نكردى ؟ او دستى به هم ماليد، تاءملى كرد و - مثلا- گفت : حالا بله ، خوب ! (مالك اشتر)) كه آنجا ايستاده بود، گفت : يا اميرالمؤ منين ! شما اجازه بدهيد، من سر اين يكى را- كه پسر خليفه ى اسبق هم است - از تن جدا كنم ، تا ديگران حساب كار خودشان را بكنند و بفهمند كه مساءله ، مساءله ى قاطعيت است . اميرالمؤ منين عليه السلام خنديدند و فرمودند: نه ، اين فرد در جوانيهايش خوش اخلاق نبود حالا هم پير شده ، اخلاقش خراب است ؛ ولش كنيد برود. در آن روز، مالك اشتر آن جمله را به اميرالمؤ منين عليه السلام عرض كرد.او گفت : يا اميرالمؤ منين ! اينها نمى دانند كه تو هم شمشير و تازيانه دارى . خيال مى كنند كه تو شمشير و تازيانه ندارى . بگذار من اين را مجازات كنم ، تا بفهمند تو هم شمشير و تازيانه دارى .
اين اشتباه است كه كسى خيال كند نظام اسلامى ، شمشير و تازيانه ندارد و برخورد نمى كند. نخير، بى ملاحظه تر برخورد مى كند؛ چون براى خداست . كارى كه براى خداست ، در آن ملاحظه نيست . آن كسانى كه اين طور مقابله مى كنند، آن كسانى كه مقابله نمى كنند، اما در خدمت هم نيستند؛ اينها هم انصافا بايد تجديد نظر كنند و قدر اين نظام اسلامى را بدانند. در طول اين قرون متمادى ، چه موقع اسلام مثل امروز، مبناى حاكميت قرار گرفته و اين قدر در دنيا عزت پيدا كرده است ؟ بايد مغتنم
بشمارند!(8)

http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:28 PM
نهضت مشروطيت ، يك تجربه ى تاريخى
مكرر عرض كرده ايم كه در خيلى از مناطق دنيا، انقلابها با نفس دين شروع شد؛ اما به خاطر ضعف رهبرى ، از دين فاصله گرفت و گاهى هم ضد شد. در تاريخ خودمان در نهضت مشروطيت ديديم كه روحانيون آمدند يك حادثه بزرگ (نظام مشروطيت ) را در كشور ايجاد كردند و پايان دوره ى استبداد را تدارك ديدند، بعد همين مشروطيت ، پايگاهى براى ضديت با دين و روحانيت شد و هنوز ابتداى كار بود كه روزنامه هاى صدر مشروطيت ، به نام آزادى شروع به كوبيدن دين كردند، تا جايى كه يكى از شخصيتهاى روحانى آن زمان - آقا شيخ فضل الله نورى - كه جزو پيشروان مشروطيت بود، در مقابل آن مجلس و مشروطيت ايستاد و سرانجام هم به شهادت رسيد.
اگر روحانيون ، به آينده به چشم ميدان كار ننگرند و براى آن برنامه ريزى نكنند و آفات مسير را از سر راه بر ندارند، دنبال اين غفلت ، ضربه است . دراين هيچ ادامه ى حمل اين بار آماده نمايند و وظايفشان را پيش بينى و خودشان را آماده ى عمل به آن بكنند، اسلام در سطح جهان روز به روز قوت خواهد گرفت در اين هم هيچ ترديدى نيست .(9) (http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/footnt01.htm#link9)


http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/15--4.jpg

R A H A
02-06-2012, 04:28 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
شاعر بايستى بر سلطه باشد نه با سلطه !!
يك وقت شايد به بعضى از آقايان اين قضيه را دوستانه گفته باشم كه در سالهاى اول انقلاب كه شور و هيجان و جوشش عجيبى وجود داشت ، با يكى از اين شعراى سابق صحبت مى كردم . او حقاآدم بى ارزشى بود و ثابت كرد كه از لحاظ ارزشهاى انسانى و اجتماعى و معنوى و تاريخى ، واقعا بى ارزش است . افرادى همچون او، نه پس از پيروزى انقلاب ، كه در دوران مبارزات مردم هم نشان دادند كه خيلى سبك و كم وزن هستند؛ هر چند طبع شعرشان بعضا خوب بود. من به او گفتم : الان واقعا انتظار مردم و انقلاب و كشور از شما، اين است . او به من گفت : ما فكر مى كنيم كه شاعر بايستى بر سلطه باشد، نه با سلطه ! اين ، معيارى شده بود كه بايد بر سلطه بود، نه با سلطه . يعنى اگر پيامبر صلى الله عليه و اله و سلم يا اميرالمؤ منين عليه السلام هم در راءس كار بودند، آدم بايد به آنها بد بگويد؛ چون بايد بر سلطه بود، نه با سلطه ! خود اين معيار، نشان دهنده ى بيمارى و عدم سلامت شخص است . من به او گفتم : اشكالى ندارد، شما بر سلطه باش . امروز ملت ايران ، مجموعه ى مستضعفى هستند كه با سلطه هاى ظالم جهانى دارند مى جنگند. سالها به ما زور گفتند، قرنها به ما ستم كردند. بعد از قرنها، اين ملت سرى بلند كردند و با فداكارى و با خطركردن ، راهى را انتخاب كرده اند و دارند مى روند؛ اما نمى گذارند، اذيت مى كنند، روى مردم فشار وارد مى آورند، واقعا نامردى مى كنند و قوانين انسانى را زير پا مى گذارند.به او گفتم : اين سلطه است ؛ با اين سلطه بجنگ . البته معلوم بود كه آماده نيستند و نمى خواهند چنين كارى را بكنند؛ به خاطر اين كه هيچ وقت با مردم همدلى نداشتند. اين آقايانى كه در آن دوران اختناق ، داعيه ى مبارزه ى فرهنگى داشتند، غالبا اهل مبارزه نبودند. ادعايشان يك دروغ و يك فريب بود، وسايل فريب هم آن روز اينجا فراهم بود، بعدد هم همين طور ادامه پيدا كرد.(10)

http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/17--4.jpg
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:29 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
مادر اين جا اعتقاد عميق دينى و آن رهبر عظيم را كم داريم !
حقيقتا بسيارى از سياستمداران ، از اين كه ملتها بتوانند بدون اتكاى به سلاح ، فقط با حضور خودشان ، با جسم خودشان ، با فرياد خودشان و با اظهار وجود خودشان ، يك واقعيت سياسى را دگرگون كنند و يك حادثه سياسى به وجود بياورند، ماءيوس بودند. جند سال قبل از اين - شايد پنج يا شش سال پيش - در سفرى كه من به آفريقا - كشورهاى خط مقدم مبارزه ى با نژادپرستى در آفريقاى جنوبى - داشتم ، با چند نفر از سران و سياستمداران و چهره هاى معروف سياسى و مردمى آن منطقه ، گفتگو كردم . با يكى از برجسته ترين سياستمداران آفريقا و چهره هاى مردمى ، اين مطلب را در ميان گذاشتم و گفتم ، راه علاج اين منطقه و نابودى اين رژيم ظالم زورگوى آفريقاى جنوبى - كه وضعش در آن روز از امروز خيلى سخت تر بود؛ به خاطر آن شخصى كه آن روز در آن كشور بر سر كار بود - اين است كه اكثريت مردم ، همان تجربه يى را كه ملت ايران عمل كردند، اعمال كنند.
اكثريت قاطع مردم آنجا، بوميتن سياه پوستند. حكام معتقد به نژادپرستى و حاكميت سفيدپوستان ، يك اقليت كوچكند. حتى سفيد پوستانى در آن جا هستند كه با سياه پوستان همفكر و هم عقيده اند؛ اما آن حكومت جائر، همچنان مى تاخت و مى راند كه هنوز هم تقريبا همانطور است . من گفتم اين مردم ، براى اين مبارزه اساسى ، سلاح نمى خواهند؛ فقط حضور آنها در خيابانها لازم است كه بيرون بيايند. ملت - به معناى ملت -نشان بدهد كه با آن نظام ظالم تبعيضگر ضد همه ى حقايق بشرى و حقوق بين المللى مخالف است . گفتم در ايران اين حادثه اتفاق افتاد و فقط ملت به خيابانها آمدند. البته مردم مقاومت كردند، كشته شدند، عزيزانشان را از دست دادند، جانشان را فدا كردند؛ اما خسته نشدند. اين ، خصوصيت حضور عظيم مردمى است كه هر مقصودى با آن برآورده مى شود. البته دير و زود دارد، هدفها فرق مى كند، بعضى زودتر و بعضى ديرتر قابل تحقق است ، بعضى با مشكلات بيشتر همراه است ؛ بسته به اين است كه اين ملت ، خسته نشوند.
آن سياستمدار انقلابى مردمى بزرگ - كه كسانى كه آن چهره را مى شناسند، همه او را قبول دارند و مرد مجربى هم هست - تصديق كرد و گفت : درست است ، اين تجربه كاملا عملى است ؛ منتها ما در اينجا، آن عامل برانگيزاننده و متحدكننده ى ملت شما- يعنى اعتقاد عميق دينى و آن رهبرى عظيم - را كم داريم ؛ راست هم مى گفت .(11) (http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/footnt01.htm#link11)

http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:29 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
شما ماه را ديديد؟ كجا بود؟
اول ماه ، براى انسان چگونه ثابت مى شود؟ در اين خصوص ، چند راه ذكر كرده اند: يكى رويت است . البته به شرط اين كه جاى ماه را بدانيد و وارد باشيد؛ يك مقدار آشنايى لازم دارد.
يكى از علماى تهران - كه خداوند رحمتش كند - مى گفت : روى پشت بام مدرسه ى بزرگ آخوند در نجف ، روز آخر ماه رمضان طلبه ها استهلال مى كردند. مرد مسنى هم نشسته بود و بساط افطارش را پهن كرده بود؛ ولى او استهلال نمى كرد. طلبه هاى جوان يك طرف ايستاده بودند و به گوشه يى نگاه مى كردند؛ بعد هم ماه را ديدند و به همديگر نشان دادند. وقتى كه خواستند از پشت بام پايين بروند، از كنار آن مرد مسن عبور كردند. يكى گفت : كه - مثلا - آشيخ محمد! تو نيامدى استهلال بكنى ؟ گفت : شما ماه را ديديد؟ گفتند: بله گفت : كجا بود؟ گفتند: آن جا. پيرمرد سرى تكان داد و گفت : حالا آن طرف را نگاه كنيد. وقتى كه طلبه ها نگاه كردند ديدند كه ماه آن جاست ! جالب است كه هم نيم ساعت خودشان را سرگرم كرده بودند، چيزى هم كه ديده بودند، به همديگر هم نشان داده بودند و باورشان هم آمده بود كه ماه خيلى بلند و خوب و روشن و بى غبارى را ديده اند!(12)


http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/20--4.jpg
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:29 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
صلح امام حسن عليه السلام ، سرنوشت ساز و بى نظير
دوران امام مجتبى (عليه الصلاة و السلام ) و حادثه صلح آن بزرگوار با معاويه ، يا آن چيزى كه به نام صلح ناميده شد، حادثه ى سرنوشت ساز و بى نظيرى در كل روند انقلاب اسلامى صدر اول بود. ديگر ما نظير اين حادثه را نداشتيم . توضيح كوتاهى راجع به اين جمله عرض كنم و بعد وارد اصل مطلب بشوم . انقلاب اسلام ، يعنى تفكر اسلام و امانتى كه خداى متعال به نام اسلام براى مردم فرستاد، در دوره ى اول ، يك نهضت و يك حركت بود و در غالب يك مبارزه و يك نهضت عظيم انقلابى ، خودش را نشان داد و آن در هنگامى بود كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم )، اين فكر را در مكه اعلام كردند و دشمنان تفكر توحيد و اسلام ، در مقابل آن صف آرايى نمودند؛ براى اين كه نگذارند اين فكر پيش برود. پيامبر، با نيرو گرفتن از عناصر مؤ من ، اين نهضت را سازماندهى كرد و يك مبارزه ى بسيار هوشمندانه و قوى و پيشرو را در مكه به وجود آورد. اين نهضت و مبارزه ، سيزده سال طول كشيد. اين ، دوره ى اول بود. بعد از سيزده سال ، با تعليمات پيامبر، با شعارهايى . كه داد، با سازماندهى يى كه كرد، با فداكارى يى كه شد، با مجموع عواملى كه وجود داشت ، اين تفكر، يك حكومت و يك نظام شد و به يك نظام سياسى و نظام زندگى يك امت تبديل گرديد و آن هنگامى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه تشريف آوردند و آن جا را پايگاه خودشان قرار دادند و حكومت اسلامى را در آن جا گستراندند و اسلام از شكل يك نهضت ، به شكل يك حكومت تبديل شد. اين ، دوره ى دوم بود.
اين روند، در ده سالى كه نبى اكرم (ص ) حيات داشتند و بعد از ايشان ، در دوران خلفاى چهار گانه و سپس تا زمان امام مجتبى (عليه والصلاة و السلام )و خلافت آن بزرگوار- كه تقريبا شش ماه طول كشيد- ادامه پيدا كرد و اسلام به شكل حكومت ، ظاهر شد. همه چيز، شكل يك نظام اجتماعى را هم داشت ؛ يعنى حكومت و ارتش و كار سياسى و كار فرهنگى و كار قضايى و تنظيم روابط اقتصادى مردم را هم داشت و قابل بود كه گسترش ‍ پيدا كند و اگر به همان شكل پيش مى رفت ، تمام روى زمين را هم مى گرفت ؛ يعنى اسلام نشان داد كه اين قابليت را هم دارد.
اوج قدرت يك جريان مخالف در زمان امام حسن (ع )
در دوران امام حسن عليه السلام ، جريان مخالفى آن چنان رشد كرد كه توانست به صورت يك مانع ظاهر بشود. البته اين جريان مخالف ، در زمان امام مجتبى عليه السلام به وجود نيامده بود؛ سالها قبل به وجود آمده بود. اگر كسى بخواهد قدرى دور از ملاحظات اعتقادى و صرفا متكى به شواهد تاريخى حرف بزند، شايد بتواند ادعا كند كه اين جريان ، حتى در دوران اسلام به وجود نيامده بود؛ بلكه ادامه يى بود از آنچه كه در دوران نهضت پيامبر- يعنى دوران مكه - وجود داشت .
بعد از آن كه خلافت در زمان عثمان - كه از بنى اميه بود - به دست اين قوم رسيد، ابوسفيان - كه در آن وقت ، نابينا هم شده بود - با دوستانش دور هم نشسته بودند. پرسيد: چه كسانى در جلسه هستند؟ پاسخ شنيد كه فلانى و فلانى و فلانى . وقتى كه خاطر جمع شد همه خودى هستند و آدم بيگانه يى در جلسه نيست ، به آنها خطاب كرد و گفت :تلقفنها تلقف الكرة .(13) يعنى مثل توپ ، حكومت را به هم پاس بدهيد و نگذاريد از دست شما خارج بشود! اين قضيه را تواريخ سنى و شيعه نقل كرده اند. اينها مسايل اعتقادى نيست و ما اصلا از ديدگاه اعتقادى بحث نمى كنيم ؛ يعنى من خوش ندارم كه مسايل را از آن ديدگاه بررسى كنم ؛ بلكه فقط جنبه ى تاريخى آن رامطرح مى كنم . البته ابوسفيان در آن وقت ، مسلمان بود و اسلام آورده بود؛ منتها اسلام بعد از فتح يا مشرف به فتح . اسلام دوران غربت و ضعف نبود، اسلام بعد از قدرت اسلام بود. اين جريان ، در زمان امام حسن مجتبى (عليه الصلاة و السلام ) به اوج قدرت خودش رسيد و همان جريانى بود كه به شكل معاوية بن ابى سفيان ، در مقابل امام حسن مجتبى (ع ) ظاهر شد. اين جريان ، معارضه راشروع كرد؛ راه را بر حكومت اسلامى - يعنى اسلام به شكل حكومت - بريد و قطع كرد و مشكلاتى فراهم نمود؛ تا آن جايى كه عملا مانع از پيشروى آن جريان حكومت اسلامى شد.
صلح امام حسن ، صد در صد منطبق بر استدلال منطقى
در باب صلح امام حسن عليه السلام ، اين مساءله را بارها گفته ايم و در كتابها نوشته اند كه هر كس - حتى خود امير المؤ منين عليه السلام - هم اگر به جاى امام حسن مجتبى عليه السلام بود و در آن شرايط قرار مى گرفت ، ممكن نبود كارى بكند، غير از آن كارى كه امام حسن كرد. هيچ كس ‍ نمى تواند بگويد كه امام حسن ، فلان گوشه ى كارش سؤ ال برانگيز است . نه ، كار آن بزرگوار، صد در صد بر استدلال منطقى غير قابل تخلف منطق بود.
در بين آل رسول خدا(صلى الله عليه و اله و سلم )، پر شورتر از همه كيست ؟ شهادت آميزترين زندگى را چه كسى داشته است ؟ غيرتمندترين آنها براى حفظ دين در مقابل دشمن ، براى حفظ دين چه كسى بوده است ؟ حسين بن على عليه السلام شريك بودند. صلح را تنها امام حسن نكرد؛ امام حسن و امام حسين اين كار را كردند؛ منتها امام حسن عليه السلام جلو بود و امام حسين عليه السلام پشت سر او بود.
امام حسين عليه السلام ، جزو مدافعان ايده ى صلح امام حسن عليه السلام بود. وقتى كه در يك مجلس خصوصى ، يكى از ياران نزديك - از اين پرشورها و پرحماسه ها - به امام مجتبى (عليه الصلاة و السلام ) اعتراضى كرد، امام حسين با او برخورد كردند:فغمزالحسين فى وجه حجر.(14) هيچ كس نمى تواند بگويد كه اگر امام حسين به جاى امام حسن بود، اين صلح انجام نمى گرفت . نخير، امام حسين با امام حسن بود و اين صلح انجام گرفت و اگر امام حسن عليه السلام هم نبود و امام حسين عليه السلام تنها بود، در آن شرايط، باز هم همين كار انجام مى گرفت و صلح مى شد.
صلح ، عوامل خودش را داشت و هيچ تخلف و گزيرى از آن نبود. آن روز، شهادت ممكن نبود. مرحوم (شيخ راضى آل ياسين )(رضوان الله تعالى عليه )، در اين كتاب (صلح الحسن ) - كه من بيست سال پيش ، آن را ترجمه كردم و چاپ شده است - ثابت مى كند كه اصلا جا براى شهادت نبود. هر كشته شدنى كه شهادت نيست ؛ كشته شدن با شرايطى ، شهادت است . آن شرايط، در آن جا نبود و اگر امام حسن عليه السلام
در آن روز كشته مى شدند، شهيد نشده بودند. امكان نداشت كه آن روز كسى بتواند در آن شرايط، حركت مصلحت آميزى انجام بدهد كه كشته بشوند و اسمش شهادت باشد و انتحار نكرده باشد.

http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:29 PM
در زمان امام مجتبى ، تفكر انقلابى اسلامى ، دوباره بهشكل نهضت درآمد
راجع به صلح ، از ابعاد مختلف صحبت كرديم ؛ اما حالا مساءله اين است كه بعد از صلح امام حسن مجتبى (عليه الصلاة و السلام )، كار به شكل هوشمندانه و زيركانه تنظيم شد كه اسلام و جريان اسلامى ، وارد كانال آلوده يى كه به نام خلافت - و در معنا سلطنت - به وجود آمده بود، نشود. اين ، هنر امام حسن مجتبى (عليه السلام ) بود. امام حسن مجتبى كارى كرد كه جريان اصيل اسلام - كه از مكه شروع شده بود و به حكومت اسلامى و به زمان امير المؤ منين و زمان خود او رسيده بود - در مجراى ديگرى ، جريان پيدا بكند؛ منتها اگر نه به شكل حكومت - زيرا ممكن نبود - لااقل دوباره به شكل نهضت جريان پيدا كند. اين ، دوره ى سوم اسلام است .
اسلام ، دوباره نهضت شد. اسلام ناب ، اسلام اصيل ، اسلام ظلم ستير، اسلام سازش ناپذير، اسلام دور از تحريف و مبرا از اين كه بازيچه ى دست هواها و هوسها بشود، باقى ماند؛ اما در شكل نهضت باقى ماند. يعنى در زمان امام حسن (عليه الصلاة و السلام )، تفكر انقلابى اسلامى - كه دوره يى را طى كرده بود و به قدرت و حكومت رسيده بود - دوباره برگشت و يك نهضت شد. البته در اين دوره ، كار اين نهضت ، به مراتب مشكلتر از دوره ى خود پيامبر بود؛ زيرا شعارها در دست كسانى بود كه لباس مذهب را بر تن كرده بودند؛ در حالى كه از مذهب نبودند. مشكلى كار ائمه ى هدى (عليهم السلام )، اين جا بود.
البته من از مجموعه ى روايات و زندگى ائمه (عليهم السلام ) اين طور استنباط كرده ام كه اين بزرگواران ، از روز صلح امام مجتبى (عليه الصلاة و السلام ) تا اواخر، دايما در صدد بوده اند كه اين نهضت را مجددا به شكل حكومت علوى و اسلامى در بياورند و سرپا كنند. در اين زمينه ، رواياتى هم داريم . البته ممكن است بعضى ديگر، اين نكته را اين طور نبينند و طور ديگرى ملاحظه بكنند؛ اما تشخيص من اين است . ائمه مى خواستند كه نهضت ، مجددا به حكومت و جريان اصيل اسلامى تبديل بشود و آن جريان اسلامى كه از آغشته شدن و آميخته شدن و آلوده شدن به آلودگيهاى هواهاى نفسانى دور است ، روى كار بيايد؛ ولى اين كار، كار مشكلى است .

R A H A
02-06-2012, 04:30 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
نياز جوامع اسلامى ، شناسايى اصالتهاى اسلام از لابلاى حرفهاى گوناگون
در دوران دوم نهضت - يعنى دوران خلافت خلفاى سفيانى و مروانى و عباسى - مهمترين چيزى كه مردم احتياج داشتند، اين بود كه اصالتهاى اسلام و جرقه هاى اسلام اصيل و قرآنى را در لابلاى حرفهاى گوناگون و پراكنده ببينند و بشناسند و اشتباه نكنند. بى خود نيست كه اديان ، اين همه روى تعقل و تدبر تكيه كرده اند. بى خود نيست كه در قرآن كريم ، اين همه روى تفكر و تعقل و تدبر انسانها تكيه كرده شده است ؛ آن هم درباره ى اصيلترين موضوعات دين ، يعنى توحيد.
توحيد، فقط اين نيست كه بگوييم كه خدايى هست ، آن هم يكى است و دو نيست . اين ، صورت توحيد است . باطن توحيد، اقيانوس بيكرانه يى است كه اولياى در آن غرق مى شوند. توحيد، وادى بسيار با عظمتى است ؛ اما در چنين وادى با عظمتى ، باز از مؤ منين و مسلمين و موحدين خواسته اند كه با تكيه به تفكر و تدبر و تعقل ، پيش بروند. واقعا هم عقل و تفكر مى تواند انسان را پيش ببرد. البته در مراحل مختلف ، عقل به نور وحى و نور معرفت و آموزشهاى اولياى خدا، تجهيز و تغذيه مى شود؛ ليكن بالاخره آنچه كه پيش مى رود، عقل است . بدون عقل ، نمى شود هيچ جا رفت . ملت اسلامى ، در تمام دوران چند صد ساله يى كه چيزى به نام خلافت ، بر او حكومت مى كرد، يعنى تا قرن هفتم كه خلافت عباسى ادامه داشت (البته بعد از انقراض خلافت عباسى ، باز در گوشه و كنار، چيزهايى به نام خلافت وجود داشت ؛ مثل زمان مماليك در مصر و تا مدتها بعد هم در بلاد عثمانى و جاهاى ديگر) آن چيزى كه مردم احتياج داشتند بفهمند، اين بود كه عقل را قاضى كنند، تا بدانند آيا نظر اسلام و قرآن و كتاب الهى واحاديث مسلمه راجع به اولياى امور، با واقعيت موجود تطبيق مى كند، يا نه . اين ، چيز خيلى مهمى است .
به نظر من ، امروز هم مسلمانان همين را كم دارند. امروز، جوامع اسلامى و كسانى كه گمان مى كنند در نظامهايى كه امروز در دنيا به نام اسلام وجود دارد، تعهدى دارند؛ مثل بسيارى از علما و متدينان ، بسيارى از توده هاى مردم ، مقدسان و غير مقدسان - به آنهايى كه لااباليند و به فكر حاكميت دين نيستند و تعهدى براى خودشان قايل نمى باشند، كارى نداريم و فعلا در اين بحث ، وارد نيستند - اگر اينها فقط فكر كنند ببينند، آيا آن نظامى كه اسلام خواسته ، آن مديريتى كه اسلام براى نظام اسلامى خواسته - كه اين دومى آسان تر است - با آنچه كه آنها با آن روبرو هستند، تطبيق مى كند يا نه ، برايشان مساءله روشن خواهد شد.

http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:30 PM
مردم عادت داده مى شدند كه هيچ چيرى بر خلافميل خليفه بر زبان نياورند
دوران خلافت مروانى و سفيانى و عباسى ، دورانى بود كه ارزشهاى اسلامى از محتواى واقعى خودشان خالى شدند. صورتهايى باقى ماند؛ ولى محتواها، به محتواهاى جاهلى و شيطانى تبديل شد. آن دستگاهى كه مى خواست انسانها را عاقل ، متعبد مومن آزاد، و دور از آلايشها، خاضع عندالله و متكبر در مقابل متكبران تربيت كند و بسازد - كه بهترينش ، همان دستگاه مديريت اسلامى در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بود - به دستگاهى تبديل شد كه انسانها را با تدابير گوناگون ، اهل دنيا و هوى و شهوات و تملق و دورى از معنويات و انسانهاى بى شخصيت و فاسق و فاسدى مى ساخت و رشد مى داد. متاسفانه در تمام دوران خلافت اموى و عباسى ، اين طور بود.
در كتابهاى تاريخ ، چيزهايى نوشتند كه اگر بخواهيم آنها را بگوييم ، خيلى طول مى كشد از زمان خود معاويه هم شروع شد. معاويه را معروفش كردند، يعنى مورخان نوشتند كه او آدمى حليم و با ظرفيت بوده و به مخالفانش ‍ اجازه مى داده كه در مقابلش حرف بزنند و هر چه مى خواهند، بگويند البته در برهه يى از زمان و در اوايل كارش ، نوشته اند: اين كه او چه طور اشخاص ‍ و روسا و وجوه و رجال را وادار مى كرد كه از عقايد و ايمان خودشان دست بكشند و حتى در راه مقابله با حق ، تجهيز بشوند.
اينها را خيليها ننوشته اند. البته باز هم در تاريخ ثبت است و همينهايى را هم كه ما الان مى دانيم باز يك عده نوشته اند.
مردمانى كه در آن دستگاهها پرورش پيدا مى كردند عادت داده مى شدند كه هيچ چيزى را برخلاف ميل و هواى خليفه ، بر زبان نياورند، اين ، چه جامعه يى است ؟! اين ، چه طور انسانى است ؟! اين چه طور اراده ى الهى و اسلامى در انسانهاست كه بخواهند مفاسد را اصلاح كنند و از بين ببرند و جامعه را جامعه يى الهى درست كند آيا چنين چيزى ممكن است ؟ ((جاحظ)) و يا شايد ((ابوالفرج اصفهانى )) نقل مى كند كه معاويه در دوران خلافتش ، با اسب به مكه مى رفت . يكى از رجال آن روز هم در كنار او بود. معاويه سرگرم صحبت با آن شخص بود. پشت سر اينها هم عده يى مى آمدند. معاويه صحبت با آن شخص بود. پشت سر اينها هم عده يى مى آمدند. معاويه مفاخر اموى جاهلى خودش را نقل مى كرد كه در جاهليت ، اين جا اين طورى بود، آن طورى بود، پدر من - ابوسفيان - چنين كرد، چنان كرد بچه ها هم در مسير، بازى مى كردند و ظاهرا سنگ مى انداختند. در اين بين ، سنگى به پيشانى كسى كه كنار معاويه اسب مى راند و حركت مى كرد، خورد و خون جارى شد. او چيزى نگفت و حرف معاويه را قطع نكرد و تحمل كرد. خون ، روى صورت و محاسنش ريخت . معاويه همين طور كه سرگرم صحبت بود، ناگهان به طرف اين برگشت و ديد خون روى صورت اوست . گفت : از پيشانى تو خون مى ريزد. آن فرد، در جواب معاويه گفت : خون ؟! از صورت من ؟! كو؟ كجا؟ وانمود كرد كه از بس مجذوب معاويه بوده ، خوردن اين سنگ و مجروح شدن پيشانى و ريختن خون را نفهميده است ! معاويه گفت : عجب ، سنگ به پيشانيت خورده ، ولى تو نفهميدى ؟! گفت : نه ، من نفهميدم . دست زد و گفت : عجب خون ؟! بعد به جان معاويه و يا به مقدسات قسم خورده كه تا وقتى تو نگفتى ، شيرينى كلام تو نگذاشت كه بفهمم خون جارى شده است ! معاويه پرسيد: سهم عطيه ات در بيت المال ، چقدر است ؟ مثلا گفت : فلان قدر. معاويه گفت : به تو ظلم كرده اند، اين را بايد سه برابر كنند! اين ، فرهنگ حاكم بر دستگاه حكومت معاويه بود.

R A H A
02-06-2012, 04:30 PM
كارها در دست متملقان خلفا بود
كسانى كه در اين دوران ، تملق روسا و خلفا را مى گفتند، كارها در دست آنها بود. كارها براساس صلاحيت و شايستگان واگذار نمى شد. اصولا عرب ، به اصل و نسبت خيلى اهميت مى دهد. فلان كس ، از كدام خانواده است ؟ پدرانش ، چه كسانى بودند؟ اينها حتى رعايت اصل و نسب را هم نمى كردند. ((خالدبن عبدالله قصرى )) نوشته اند كه كسى بود كه مى گفت ، خلافت از نبوت بالاتر است : ((كان يفضل الخلافة على النبوة ))! استدلال هم مى كرد و مى گفت : وقتى شما به مسافرت برويد، كسى را به عنوان خليفه و جانشين خودتان مى گماريد كه به كارهاى خانه و دكانتان رسيدگى كند؛ اين خليفه است . بعد كه به مسافرت رفتيد، مثلا كاغذى هم مى فرستيد و پيغامى هم به يك نفر مى دهيد كه مى آورد؛ آن رسول است . حالا كدام بالاتر است ؟! كدام به شما نزديكتر است ؟! آن كس كه شما را در راءس ‍ خانوادتان گذاشتيد، يا آن كس كه يك كاغذ داده ايد، تا براى شما بياورد؟! بااين استدلال عوامانه ى ابلهانه ، مى خواست ثابت بكند كه خليفه از پيامبر بالاتر است ! به چنين آدمى كه چنين ايده يى را تبليغ مى كرد، پاداش ‍ مى داد.
در زمان عبدالملك و بعضى پسرهاى او، يك نفر به نام يوسف بن عمر ثقفى را مدتهاى مدير بر عراق گماشتند. او سالها حاكم و والى عراق بود. اين شخص ، آدم عقيده يى بدختى بود كه از عقيده يى بودنش ، چيزهايى نقل كرده اند. مرد كوچك جثه و كوچك اندامى بود كه عقده ى كوچكى جثه ى خودش را داشت . وقتى كه پارچه يى به خياط مى داد تا بدوزد، از خياط سؤ ال مى كرد كه آيا اين پارچه به اندازه ى تن من است ؟ خياط به اين پارچه نگاه كرد و اگر مثلا مى گفت اين پارچه براى اندام شما اندازه است و بلكه زياد هم مى آيد، فورا پارچه را از اين خياط مى گرفت و دستور مى داد كه او را مجازات هم بكنند! خياطها اين قضيه را فهميده بودند. به همين خاطر، وقتى پارچه يى را به خياط عرضه مى كرد و مى گفت براى من بس ‍ است يا نه ، خياط نگاه مى كرد و مى گفت نه ، اين پارچه ظاهرا براى هيكل و جثه ى شما كم بيايد و بايد خيلى زحمت بكشيم ، تا آن را مناسب تن شما در بياوريم ! او هم با اين كه مى دانست خياط دروغ مى گويد، ولى خوشش ‍ مى آمد؛ اين قدر احمق بود! و همان كسى است كه زيدبن على (عليه الصلاة و السلام ) را در كوفه به شهادت رساند. چنين كسى ، سالها بر جان و مال و عرض مردم مسلط بود. نه يك اصل و نسب درستى ، نه يك سواد درستى ، نه يك فهم درستى داشت ؛ ولى چون به راءس قدرت وابسته بود، به اين سمت گماشته شده بود. اينها آفت است . اينها براى يك نظام ، بزرگترين آقتهاست .

R A H A
02-06-2012, 04:30 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
حق عظيم امام مجتبى (ع ) بر بقاى اسلام
اين جريان ، همين طور ادامه پيدا كرد. در كنار اين ، جريان مسلمانى اصيل ، جريان اسلام ارزشى ، جريان اسلام قرآنى - كه هيچ وقت با آن جريان حاكم ، اما ضد ارزشها كنار نمى آيد - نيز ادامه پيدا كرد كه مصداق بارز آن ، ائمه ى هدى (عليهم الصلاة و السلام ) و بسيارى از مسلمانان همراه آنان بودند. به بركت امام حسن مجتبى (عليه الصلاة و السلام )، اين جريان ارزشى نهضت اسلامى ، اسلام را حفظ كرد. اگر امام مجتبى اين صلح را انجام نمى داد، آن اسلام ارزشى نهضتى باقى نمى ماند و از بين مى رفت ؛ چون معاويه بالاخره غلبه پيدا مى كرد.
وضعيت ، وضعيتى نبود كه امكان داشته باشد امام حسن مجتبى (عليه السلام ) غلبه پيدا كند. همه ى عوامل ، در جهت عكس غلبه ى امام مجتبى (عليه السلام ) بود. معاويه غلبه پيدا مى كرد؛ چون دستگاه تبليغات در اختيار او بود. چهره ى او در اسلام ، چهره يى نبود كه نتواند موجه كنند و نشان بدهند. اگر امام حسن (ع ) صلح نمى كرد، تمام اركان خاندان پيامبر(ص ) را از بين مى بردند و كسى را باقى نمى گذاشتند كه حافظ نظام ارزشى اصيل اسلام باشد. همه چيز بكلى از بين مى رفت و ذكر اسلام بر مى افتاد و نوبت به جريان عاشورا هم نمى رسيد.
اگر بنا بود امام مجتبى (عليه السلام )، جنگ با معاويه را ادامه بدهد و به شهادت خاندان پيامبر منتهى بشود، امام حسين (ع ) هم بايد در همين ماجرا كشته مى شد، اصحاب برجسته هم بايد كشته مى شدند، ((حجربن عدى ))ها هم بايد كشته مى شدند، همه بايد از بين مى رفتند و كسى كه بماند و بتواند از فرصتها استفاده بكند و اسلام را در شكل ارزشى خودش ‍ باز هم حفظ كند، ديگر باقى نمى ماند. اين ، حق عظيمى است كه امام مجتبى (عليه الصلاة و السلام ) بر بقاى اسلام دارد.
اين هم يك بعد ديگر از زندگى امام مجتبى (عليه الصلاة و السلام ) و صلح آن بزگوار است كه اميدواريم خداوند به همه ى ما بصيرتى عنايت كند، تا بتوانيم اين بزرگوار را بشناسيم و نگذاريم پرده ى جهالت و غبار بد شناخى يى كه تا مدتها بر چهره ى آن بزرگوار بوده ، باقى بماند. يعنى حقيقت را بايد همه بفهمند و بدانند كه صلح امام مجتبى (عليه الصلاة و السلام )، همان قدر ارزش داشت كه شهادت برادر بزرگوارش ، امام حسين (عليه الصلاة و السلام ) ارزش داشت . و همان قدر كه آن شهادت به اسلام خدمت كرد، آن صلح هم همان قدر يا بيشتر به اسلام خدمت كرد. (15)

http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/30--4.jpg
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:31 PM
وقتى حرف آن زن را گفتم امام گريه شان گرفت !
مادر اسيرى - نمى دانم در تبريز بود، يا در جاى ديگر - به من گفت كه بچه ام اسير بود، امروز خبر آمد كه شهيد شده است . شما برو به امام بگو كه فداى سرتان ، من ناراحت نيستم . اين زن ، وضع خيلى عجيبى داشت . ديدم جمعيت را مى شكافد و مى آيد. نمى گذاشتند بيايد، ببينم چه مى گويد. آمد اين حرف را زد. از اين حرف ، من خيلى تحت تاءثير قرار گرفتم . وقتى كه خدمت امام آمدم ، يادم هم رفت كه اول بگويم ؛ بعد كه بيرون آمدم ، يادم آمد. به يكى از آقايانى كه در آنجا بود، گفتم به امام عرض بكنيد، يك جمله مانده ايشان پشت در حياط اندرونى آمدند، من هم به آنجا رفتم . وقتى حرف آن زن را گفتم ، امام آن چنان چهره يى نشان دادند و آن چنان رقتى پيدا كردند و گريه شان گرفت كه من از گفتنش پشيمان شدم . اين واقعا خيلى عجيب است . ما اين همه شهيد دادايم ، مگر شوخى است ؟ هفتاد و دو تن از يلان انقلاب قربانى شدند، ولى او مثل كوه ايستاد و اصلا انگار نه انگار كه اتفاقى افتاده است ؛ حالا در مقابل اين كه يك اسير را كشتند، چهره اش ‍ گريان مى شود. اينها چيست ؟ من نمى فهمم . آدم اصلا نمى تواند اين شخصيت و اين هويت را توصيف كند. (16)

http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/31--4.jpg

R A H A
02-06-2012, 04:31 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
سير جريان ماده و مقابله آن با تفكرات دينى !
ما در جريان بسيار حساسى قرار گرفته ايم . زمانها يكسان نيستند. زمان ما، زمان عجيبى است . حداقل از دو قرن پيش ، جريانى به نام جريان تمدن صنعتى در دنيا شروع شد. اين كلمه ، حاوى معانى بسيار زيادى از فرهنگ و معرفت و علم و اوج و حضيض و همه چيز است . جريانى با اين نام و سمات و خصوصيات كه حداقل از دو قرن پيش شروع شد - اگر چه مقدمات آن از خيلى جلوتر در دنيا آغاز گرديد - چند خصوصيت داشت : يكى گرايش به صنعت و علم ، يكى گرايش به روشهاى جديد در زندگى و يكى - كه از مهمترين آنهاست - گرايش به فلسفه هايى با قاعده و مبناى مادى . يعنى در طول اين دو قرن ، بيشترين پرچمهاى فكر و فلسفه كه برافراشته شده ، در جهت مقابل تفكر معنوى و دينى بوده است . فلسفه ى ماركسيسم ، يكى از آنهاست كه سر و صداى بيشترى پيدا كرد. بقيه ى مكتبهاى فلسفى ، اجتماعى رايج و سر بر داشته ى در قرن نوزدهم و بيستم ، جهت و گرايش خالص و يا غالب مادى و غير مذهبى و ضد مذهبى دارند. اين گرايش غير معنوى و ضد معنوى ، مثل جريانى كه از كم شروع مى شود و لحظه به لحظه اوج مى گيرد و فراگيرى پيدا مى كند، در زندگى و افكار و خانواده و ارتباطات درون اجتماعى مردم وارد شد.
در كنار اين جريان فكرى ، سياستها حركتى را مستقلا به سمت ضديت با دين و معنويت شروع كردند. بعضى از اين سياستها، على الظاهر به اين فلسفه ها هم كارى نداشتند. البته كسانى هستند - نمى خواهم حالا اين فكر را مطرح كنم ، اما بدانيد و شايد هم مى دانيد - كه معتقدند اصلا تفكرات مادى - ولو چپ ترينش - مخلوق و محصول فكر سياستمدارهاست ، نه فلاسفه . مى گويد: اصلا همه اين بساطها و جنجالها، يك كار سياسى به معناى حقيقى بود؛ يك كار اقتصادى در جهت پيشرفت ثروتها و سرمايه ها و بساط سرمايه دارى در دنيا بود كه روز به روز اين تضاد بيشتر شد.
البته هر نقطه يى كه معنويت آن بيشتر مورد تهاجم قرار گرفت ؛ مثل اسلام . تفكرات اسلامى در همه جاى دنيا مورد تهاجم قرار گرفت . در شرق دنياى اسلام - يعنى هند - تا غرب دنيا اسلام - يعنى الجزاير - اين تهاجم صورت گرفت . در الجزاير، فرانسويها وارد شدند و با اسلام مبارزه كردند. در هند هم انگليسيها وارد شدند و با اسلام مبارزه كردند. با اين كه در صحنه ى استعمار، انگليس و فرانسه ، دو كشور رقيب بودند، اما حريفها و طرفها و نقاط بمباردمانشان يكى بود. روز به روز جريان مذهب و معنويت را در دنيا ضعيفتر كردند و زندگى انسانها را از اخلاق معنوى خاليتر نمودند. دنياى مسيحيت اين طور بود و دنياى اسلام عم همين طور بود. ايمانها را در لابلاى چرخ و پر گردونه ى سنگين ماديت ، خرد يا رقيق كردند. اين ، جريان زندگى دنيا در طول حداقل دو قرن است . اين ، چيز كمى نيست .
اين سير جريان ماده ، همين طور با جست و به شكل تند و خشن ، حركت به طرف اوج را شروع كرده و در طى دو قرن ، روز به روز فراگيرتر شده است . همراه با اين اوج تفكر و سياست و رفتار مادى در زندگى انسانها، ثروت و علم و اختراع و پيشرفتهاى نو به نوى آن مراكزى كه اين سياستها را دنبال مى كردند هم روز به روز بيشتر شده است . يعنى از لحاظ علمى ، آمريكاى امروز با آمريكاى پنجاه سال پيش قابل مقايسه نيست . اروپا هم همين گونه است . اينها همان كسانى هستند كه با پول و علم و اختراع و با استفاده از تواناييهاى گوناگونشان ، اين جريان ماديت را تقويت كردند.
وقتى كه اين جريان اوج گيرنده ، به نقطه ى اوج غير قابل تصورى رسيد، قدم بعد جز اين چيزى نبود كه بناى دين و معنويت و اخلاق ، بكلى از ميان جوامع برچيده شود؛ حتى ديگر هيچ خاطره يى هم نماند. اين حرف من نيست . يكى از كارهايى كه در اين نوشتارهاى رايج ادبيات دنيا و در رمانهاى علمى ، تخيلى معمول است ، پيش بينى دنياى آينده است مثلا پنجاه سال ديگر، دنيا به شكلى خواهد بود. آنچه نوشته اند، همه آن دنيايى را نشان مى دهد كه در آن ، ديگر حتى هيچ احساسى معنوى نيست . من بعضى از اين رمانها را خود ديده ام و خوانده ام . آن دنيايى كه تصوير مى شود، قدم بعد دنياى قرن اتم و الكترونيك و كامپيوتر و پيشرفتهاى شگفت انگيز فضايى است . قدم بعد چيست ؟ بكلى تهى شدن عالم از تفكرات و يا - به قول آنها- اوهام معنوى و مذهبى است . اصلا قدم بعد، جز اين چيز ديگرى تصور نمى شود.

http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:34 PM
نهضت اسلامى ايران ، انفجارى در عصر ماديگرايى
در همين مقطع كه همه ى محاسبات مادى نشان مى داد كه آينده ى بشريت آن است ، ناگهان حادثه يى اتفاق افتاد. اين حادثه ، در اول توجه دنيا را خيلى هم به خودش جلب نكرد؛ اما برخلاف انتظار تفسير كنندگان و بينندگان ، روز به روز حجم و معنا و محيط تسلط و تصرف او وسيعتر شد و ناگهان به يك انفجار در يك نقطه ى عالم منتهى گرديد. آن وقت ، صاحبان قدرت جهانى احساس كردند كه تا حالا در ارزيابى اين پديده اشتباه مى كردند. به فكر علاج افتادند، ولى ديگر نتوانستند. آن حادثه چيست ؟ حادثه ى نهضت روحانيت و نهضت دين در ايران در سال 1341.
آن روزى كه اين حادثه اتفاق افتاد، كسى در دنيا براى آن اهميتى قايل نشد. حتى آن وقتى كه پانزده ى خردادى به وجود آمد و آن كشتار و آن مسايل اتفاق افتاد، در دنيا آن قدر انعكاسى پيدا نكرد. نه كسى را خيلى اميدوار كرد، نه كسى را خيلى ترساند. شعله يى بود، بعد هم ديدند مثل اين كه فروكش كرد. مانند آن كه شعله ى تراشه و پوشال و تركه و كارتن و مقوا، يك مرتبه مى گيرد و بعد از چند لحظه هم فرو مى نشيند و همه خيال مى كنند تمام شد؛ غافل از اين كه آن هيزمها و كنده هاى بسيار قطور و آتشدار، زير اين شعله ها بود. آنها گرفته ، كسى هم درست ملتفت نيست و لحظه به لحظه هم آتش ماندگار و دير پا توليد مى كند. اين آتشها توليد شد، تابه بيست و دوم بهمن و تشكيل جمهورى اسلامى رسيد و ناگهان كشورى براساس دين و معنويت ايجاد شد كه ديگر وقت گذشته بود. يعنى به مجردى كه اين نظام به وجود آمد، براى دشمنان دين و معنويت ، كار از كار گذشت و هر چه ضربت زدند و مظلومش كردند، نفوذ معنويش و توجه دلهاى مسلمين در دنيا به آن بيشتر شد. آتشهايى در اين جا و آن جا گرفت و شايد بعضى هم خودشان درست ندانند كه از كجا سرچشمه گرفت . در خبرها ديديد و شنيديد كه در آفريقا و منطقه فرانسوى زبان شمال آن - كه متاءسفانه اروپاييها از لحاظ فرهنگ هم در آن جا خيلى سرمايه گذارى و نفوذ كرده اند - چه وقايعى رخ داد. (17) من از نزديك ، وضع مردم و مسلمانى مردم را- تا آن جايى كه به آنها تحميل شده - ديده ام كه چگونه است . در شرق دنياى اسلام (هند و كشمير و تركستان شرقى ) هم احساسات مسلمين را مى بينيد.
ديگر كار از كار گذشته است ؛ يعنى آن جريانى كه اوج پيدا مى كرد، قطع شد. من و شما در لحظه ى اين قطع قرار گرفتيم . ثم جعلنا خلائف فى الارض (18). من و شما همان كسانى هستيم كه اگر درست حركت كنيم ، عمل و تصميم و قاطعيت و اراده مان خواهد توانست اين راه را ترسيم كند و ماندگارى و سلامت آن را تضمين نمايد.

R A H A
02-06-2012, 04:34 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
معنويت حق خود را از اقتدار جهانى در دنيا به دست خواهد آورد.
اين را بدانيد كه وضع دنيا عوض خواهد شد و معنويت ، حق خود را از اقتدار جهانى در دنيا به دست خواهد آورد. هيچ ترديدى در اين نيست . اين ديگر امكان ندارد كه قدرتهاى بزرگ مثل امريكا و غيره ، فرض كنند كه اين حركت شتابنده معنويت را در دنيا از بين خواهند برد. هر كارى با نظام جمهورى اسلامى بكنند، بازتاب مظلوميت اين نظام و ايستادگى و مقاومتش ، تاثير برانگيزاننده تر و زنده كننده ترى در سطح دنياى اسلام خواهد داشت و كسانى را برخواهد انگيخت ؛ كما اين كه تا امروز هر حادثه يى همين گونه بوده است .
جنگ را بر ما تحميل كردند. ما از جنگ ضربات مادى و معنوى زيادى ديديم ، اما خسارت نكرديم ؛ زيرا با وجود اين ضربات ، اسلام عزيز شد و همه در دنيا فهميدند كه اگر ملتى مومن شد و به خدا و قرآن و روز جزا معتقد گرديد و جوانانش در ميدان جنگ ، اين گونه با مظلوميت جنگيدند، تا حدى كه دشمن را ناكام كردند، سربلند و پيروز است . همه قدرتهاى دنيا دستشان را روى هم گذاشتند، تا بتوانند به قصد ساقط كردن نظام اسلامى ، بخشى از اين كشور را جدا كنند و تماميت اراضى ايران را از بين بردند؛ ولى نتوانستند اين ، شكست قدرتهاى بزرگ نيست ؟ اين ، غلبه و عزت و توانايى ملت ما نيست ؟
امروز، هم اروپاييها و هم امريكاييها و هم روسها و هم خيلى از كشورهاى ديگر - كه مى دانستيم به عراق كمك مى كنند و خيلى از كشورها را هم كه نمى دانستيم - خودشان اعتراف مى كنند كه در طول جنگ ، چه قدر به عراق كمك كرده اند. يعنى ناتو، امريكا و ورشو - سه محور اصلى قدرت نظامى - دست روى دست هم گذاشتند و به يك طرف كمك كردند، تا آن طرف ديگر را شكست بدهد و او را به عقب بنشاند و حكومتش را ساقط و سرزمينش را تجزيه كند؛ ولى نتوانستند. اين ، واقعا خيلى عظمتى است ؛ عظمت اسلام . پس ، اسلام در اين جنگ عزيز شد و مسلمانان فهميدند كه اسلام با يك ملت چه مى كنند (19).
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:35 PM
انقلاب روسيه به خاطر كمبود نان بود!!
شايد بتوانم بگويم كه سرگذشت همه انقلابهاى دوران انقلابات - يعنى قرن بيستم - را خوانده ام و يادم نمى آيد كه ماجراى يكى از انقلابهاى اين كشورها را نخوانده و ندانسته باشم . از انقلاب كشور روسيه و شوروى گرفته ، تا آنچه كه در هند و مصر و كشورهاى امريكاى لاتين و ديگر كشورهاى آفريقايى و آسيايى پيش آمد.
در هيچ كدام از اين كشورها، آن حادثه يى كه در ايران اتفاق افتاد، اتفاق نيفتاد. اسم همه اينها، انقلاب بود. يعنى مثلا انقلاب در ايران و انقلاب در شوروى ، واقعا مشترك لفظى است ، ولى اصلا يك كار انجام نشده ؛ دو كار انجام شده است . آنچه كه در ايران اتفاق افتاد، با آنچه كه در كشور شوروى در سال 1917 اتفاق افتاد و منجر به انقلاب ماركسيستى و كمونيستى شد، بكلى متفاوت است . البته اينها مشتركات و وجوه تشابهى با هم دارند؛ اما حقيقتشان يك چيز نيست .
حالا اگر من بخواهم وارد اين بحث بشوم و فرقهايش را بگويم ، مى ترسم از اصل مطلب دور بمانم . اگر بخواهيم اجمالا مطرح كنيم ، بايد بگوييم در آن انقلابى كه در كشور شوروى اتفاق افتاد، محور و عامل قضيه ، عبارت از حزب يا تشكيلاتى بود كه با ايدئولوژى و تفكر خاصى ، در راس و رهبرى كشور قرار داشت . آنها سالها كار كردند، بعد هم آمدند وارد ميدان شدند و در حقيقت روى يك حركت مردمى اثر گذاشتند و بعد هم از آن حركت مردمى ، بل گرفتند.
بنابراين ، استفاده واقعى را آنها بردند كه در راس كار آمدند و حكومت كردند. آنها در مقابل مردم هم هيچ تعهدى نداشتند. اصلا از اول ، به مردم اجازه نفس كشيدن ندادند. در ايدئولوژيشان هم اين هست ؛ ديكتاتورى پرولتاريا. يعنى آن قوه - به قول و ادعاى آنها - كارگرى كه در راس كار قرار مى گيرد، اصلا ديكتاتورى مى كند و به كسى اجازه نفس كشيدن نمى دهد. آن كه فعال ما يشاء است ، همان راس قدرت و هيات حاكمه مى باشد كه عبارت از يك حزب است .
واقعا مردم در انقلاب روسيه و در كنار حزب ، چه كاره بودند؟ قضيه اين بود كه قبل از حكومت كمونيستها، حكومت معروف تزارها در راس كار قرار داشت كه زياد فساد و ظلم مى كرد، ولى در عين حال مردم زندگى مى كردند؛ يعنى هيچ نشانه يى از اين كه بناست اين اوضاع تغيير كند، وجود نداشت . حادثه يى پيش آمد كرد كه عبارت از كمبود نان بود. حالا تشكيلات دولتى ، يا خيانت كردند و يا بى عرضگى نشان دادند. البته در بحبوحه ى جنگ بين المللى اول بود و حكومت روسيه با آلمان و اتريش و آن گروه جنگ بين المللى اول مى جنگيد. ناگهان ، اين طرف ، كمبود نان پيدا شد و در شهر مسكو نان كم آمد و مردم به خاطر گرسنگى ، از خانه ها بيرون آمدند. اين ، واقعيت و متن تاريخ است و ادعا نيست . آن حزب هم از بلبشوى اوضاع جنگ استفاده كرده بود و كسانى را به داخل كشور فرستاده بود. تا ديدند كه قضيه اين طورى است ، به مساءله رنگ سياسى دادند و جنجالى درست كردند. بعد هم با طرح شعارها و هدايت حزبى ، مردمى را كه براى نان - نان به معناى واقعى ، يعنى قرص نان - شورش كرده بودند، عليه حكومت تحريك كردند. به عبارت ديگر، اگر در آن جا نان پيدا مى شد و به مردم مى دادند مى خوردند، شورش تمام شده بود! اين ، حادثه ى روسيه بود.
چه قدر خطا مى كنند كسانى كه وقتى مى خواهند انقلاب اسلامى را تحليل كنند، مى روند از سوابق و اندوخته هاى ذهنى خودشان نسبت به انقلابهاى ديگر استفاده مى كنند، تا اين انقلاب را تحليل كنند؛ در حالى كه اصلا اين انقلاب ، با آن ابزارها قابل تحليل نيست . در انقلاب روسيه ، قضيه ى نان بود؛ بعد هم آن گروه آمدند مردم را تحريك كردند. پيداست كه يك گروه متشكل سياسى ايدئولوژى دار زرنگ كهنه كار و سابقه دار در مبارزه ، وقتى بخواهند يك عده مردم را آنتريك كنند، راه بيندازند، به آنان شعار ياد بدهند و سياستشان بكنند، راحت مى توانند. زمينه ى مردم آماده بود، اينها هم نانها را در تنور گرم چسباندند، بعد هم خودشان هم كندند و استفاده بردند. اين ، انقلاب شد! غالب انقلابهايى كه در دنيا اتفاق افتاده ، يا چيزى شبيه اين است - حتى با نقش كمترى براى مردم - يا يك كودتاست . (20)

R A H A
02-06-2012, 04:35 PM
در همان قصر با همان تشريفات و به همان روش زندگى مى كرد؟!
من به كشورهاى انقلابى جنوب آفريقا- كه پنج شش كشورند - رفته ام و با رهبران انقلابى اينها ديدار كرده ام و خانه ها و قصرها و زندگى و ذهنشان را ديده ام و ساعتها با آنها حرف زده ام و درست تجربه شان كرده ام . ديدم همان گونه كه ما انتظار داريم - كه بيش از آن ، اصلا نمى شود انتظار داشت - يك گروه با تفكر چپ ، يك كودتاى نظامى كرده اند و يك حركت نظامى چريكى يا منظم انجام داده اند، بعد هم قدرت را در دست گرفته اند و جاى قدرتمندان قبل از خودشان نشسته اند.
قصرى كه قبلا حاكم پرتغالى در كشور موزامبيك در آن استقرار داشت و حكومت مى كرد، همان قصرى بود كه ((سامورا ماشل ))، رهبر انقلابى موزابيك - كه بعد هم كشته شد - در آن جا زندگى مى كرد. او از من هم در همان قصر پذيرايى كرد و من ديدم كه وضع با گذشته فرق نكرده است . در آن جا فرشى بود كه من مشغول نگاه كردن به آن شدم . گفت : اين ، از آن فرشهايى است كه از زمان پرتغاليها مانده است . ديدم نه فقط در همان قصر و در همان زندگى و در همان تشريفات زندگى مى كردند، بلكه به همان روش هم زندگى مى كردند! انگار نه انگار كه اينها يك گروه انقلابى و مردميند؛ كه واقعا مردمى هم نبودند و اصلا در آن جا از مردم خبرى نبود.
ما وقتى مى خواستيم وارد سالن ميهمانى بشويم ، ديديم كه در كنار در بزرگى كه اين سالن را به سالن پذيرايى وصل مى كرد، دو نفر ايستاده اند؛ درست مثل غلامهاى افسانه يى در دربار سلاطين كه در آن ، حاكم پرتغالى هم همان طور زندگى مى كرده است . واقعا دو نفر غلام سياه بودند. حالا اين دو نفر، سياه بودند؛ اما ديگر غلام نبودند؛ چون خود حاكم هم از همان گروه بود. اين دو نفر ماءمور با لباسهاى مشخصى ، غلامگونه دو طرف در ايستاده بودند و بايد طورى عمل مى كردند كه وقتى سلطان - يعنى همين رهبر انقلابى - با ميهمانش كه من بودم ، در مقابل اين در مى رسيديم ، اين اين دولت در به طور برابر و طاقباز، باز شده باشد و اينها در حال تعظيم باشند و همين كار را هم كردند! من لبخند مى زدم و نگاه مى كردم ؛ بعد هم با او - كه خودش را مثل همان حاكم پرتغالى ، با همان ژستها گرفته بود - وارد سالن ميهمانى شديم . همه جا همين طور بود.
مسافرتهايى كه من به خارج كشور مى كردم ، غالبا به همين كشورهايى بوده است كه به اصطلاح در آن جاها انقلابى اتفاق افتاده است . مثلا ليبى ، الجزاير، موزامبيك ، زيمبابوه ، چين و كره شمالى ، غالبا از اين قبيل بوده است . ما زندگى و تفكر و رابطه ى رجال و رهبران انقلابى با مردم را از نزديك ديده ايم و لمس كرده ايم . هيچ كدام از اينها، مصداقى براى آن مفهومى كه از يك انقلاب و حكومت مردمى در ذهنمان هست ، نيست . لذا وقتى هم مى ميرند، تشييع جنازه شان ، همان تشييع جنازه يى است كه براى سلاطين انجام مى گيرد، و نه چيزى بيشتر. از مردم خبرى نيست . مردم در هيچ قضيه يى از قضاياى اين كشورها، نقش و حضور ندارند؛ چون در انقلابشان ، مردم نقش و حضور نداشتند. كودتايى شده ، حزبى سر كار آمده ، قدرت را به دست گرفته ، رقبايش را از بين برده و گاهى سالها با هم رقابت كرده اند و جنگ قدرت به راه انداخته اند.(21)

R A H A
02-06-2012, 04:35 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
مظهر مردمى بودن ، دوچرخه سوار شدن نيست !
انقلاب ما بر دوش مردم - به معناى واقعى كلمه - قرار دارد. همه ى ماها شاهد اين واقعيت بوده ايم و هيچ كس بين ما خبر بيشترى از نفر ديگر ندارد. جمهورى اسلامى هم ، همين طور پيش آمد. رابطه ى جمهورى اسلامى با مردم ، با رابطه ى كشورها و حكومتهاى ديگر بكلى متفاوت است . مسؤ ولان درجه ى يك كشور، رئيس جمهور، وزرا و ديگران و ديگران ، مظهر مردمى بودنشان اين نيست كه در كوچه و بازار راه بروند و مثلا خودشان گوشت و نانشان را بخرند. اين طبيعى است كه علاقه و مراجعات و احتياج و عشق مردم نمى گذارند. كسى كه اشتغال و كار دارد، بايد هر دقيقه ى وقتش ، صرف كارهاى مهم بشود. معنا ندارد كه بگويند شما چرا مثلا ساعتهاى متمادى نمى رويد در مسجدى بنشينيد، تا مردم بيايند به شما مراجعه كنند! اين عملى نيست . مظهر رابطه ى مردم با مسؤ ولان ، اينها نيست .
ديدم بعضى از اين بدخواهان و بددلان - اينهايى كه از اول انقلاب تا حالا، از هر فرصتى خواستند استفاده كنند و نقيصه يى براى مسؤ ولان جمهورى اسلامى بتراشد - چند وقت پيش از اين مطرح كرده بودند كه پادشاه سوئد، خودش با دوچرخه مى رود سبزى مى خرد. اى نادان ! پادشاهى كه مسؤ وليت نداشته باشد، مى تواند ساعتها مثلا در بازى فوتبال ، يا در تماشاى فلان نمايش ، يا در ساير كارهاى تفريحى ، صرف وقت كند.
من به كشورى رفته بودم كه رئيس جمهور آن تشريفاتى و نخست وزيرش ‍ همه كاره - يعنى رئيس دولت و كشور - بود. از لحاظ تشريفاتى ، رئيس ‍ جمهور در مراسم استقبال ما شركت كرده بود، بعد هم چند دقيقه يى با ما بود و سپس رفت و ديگر نيامد و ما با نخست وزير آن كشور، مشغول صحبت و مبادله ى نظر و مذاكره و قرارداد شديم . رئيس جمهور، اتفاقا كشيش بود. در آن چند لحظه يى كه با او بودم ، از او پرسيدم كه شما چون كشيش هستيد، آيا كليسا هم مى رويد و در حال رياست جمهورى ، مراسم مذهبى را انجام مى دهيد؟ گفت : نه من اصلا وقت نمى كنم به كليسا بروم ! هفته يى مثلا يك بار و يا گاهى چند هفته يك بار - حالا يادم نيست ، او زمان دورى را معين كرد - به كليسا مى روم ! بعد صحبت شد، گفت : من ورزش ‍ هم مى كنم و فوتباليستم (تيم فوتبال داشت ). گفتم : شما فرصت مى كنيد؟ گفت : بله ، من هر روز فوتبال بازى مى كنم ! يعنى با آن كه كشيش بود، اما وقت كليسا رفتن نمى كرد؛ ولى هر روز ورزش مى كرد! رئيس جمهورى كه در مملكت كاره يى نيست ، مى تواند ساعتها وقت خودش را براى فوتبال بازى كردن و شركت در بالماسكه و شركت در ماهيگيرى پاى فلان رودخانه صرف كند. اين مظهر مردمى بودن نيست .
مظهر مردمى بودن ما اين است كه امروز مردم بين خودشان و مسؤ ولان كشور، فاصله ى حقيقى احساس نمى كنند. اين ، نعمت بزرگى است . امروز اگر هر يك از آحاد اين مردم ، با رئيس جمهور اين كشور ملاقاتى داشته باشند احساس نمى كنند كه با او فرق دارد. با رئيس جمهور اين كشور ملاقاتى داشته باشد، احساس نمى كند كه با او فرق دارد. آن حالت اشرافيگرى و اوج كاذب طبقاتى كه شايد بتوانم بگويم در همه ى حكومتها - تا آن جا كه ما مى دانيم - وجود دارد، در جمهورى اسلامى نيست . وزرا، جزو همين مردم معمولى كوچه و بازارند. آنها از يك خانواده ى اشرافى جدا نشده اند به مسند وزارت بيايند. به خاطر مسؤ وليت و تخصص و آگاهايى ، آنها را از داخل دانشگاه يا از فلان شغل آورده اند و در راءس وزارت گذاشته اند. وقتى هم كار از كار منفصل مى شوند، باز سراغ همان شغل قبليشان مى روند.
يك وقت چندى پيش - دو سال قبل از اين - يكى از وزراى زمان ما، از وزارت كنار رفت . همان هفته ى بعدش ، عيالش را روى موتور گازى نشاند و با خودش به نماز جمعه آورد! يعنى شاءن اجتماعى او، اين است كه حتى يك پيكان ندارد كه زنش را در آن بنشاند و به نماز جمعه بياورد. اين ، چيز خيلى مهمى است .
در دستگاههاى ديگر دنيا، يك وزير، يا وزير است ، يا مطرود و معدوم . يك يك وزير، از يك خاندان اشرافى جدا مى گردد و مى آيد وزير مى شود. در گذشته ، در ايران هم همين طور بود. وزرا و رجال دوران پهلوى ، غالبا بازماندگان دوره ى قاجار بودند. رژيم عوض شده بود، اما اينها فرزندان همانها بودند. يعنى بازماندگان همان خاندانهاى دوران قاجار، در دوران پهلوى ، باز امور در دستشان بود.

http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:36 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
در جمهورى اسلامى ، مردم از ريزترين كارها مطلع مى شوند
جمهورى اسلامى ، انقلاب و نظام و كارش مردمى است و مردم از ريزترين كارها مطلع مى شوند؛ مگر آن چيزهايى كه گفتنش مفسده يى بار بياورد. در دوران جنگ ، چيزهايى بود كه گفتنش مفسده داشت ؛ ليكن در غير اين امور، هر چيزى كه اتفاق بيفتد، اول بايستى مردم در جريان قرار داده بشوند. در زمان امام (رضوان الله تعالى عليه ) همين طور بود. هر وقت بنا بود كارى انجام بگيرد، با ايشان مشورت مى شد. از مطالبى كه ايشان مكررا مى فرمودند، اين بود كه كارى كه مى كنيد، طورى باشد كه بتوانيد به مردم بگوييد؛ يعنى قابل طرح براى مردم باشد.
معيارها، فهم و درك مردم از انقلاب است . نظام ما، نظام مردمى است ، نه نظام حزبى كه ريسمانهايش به نقطه يى وصل است و ذر آن نقطه ، يك حزب نشسته و هر كارى كه مى خواهد، انجام مى دهد. نخير، اين جا اجزاى اصلى نظام ، در تمام كشور - حتى در روستاها و شهرهاى دور افتاده و در بخشها- پراكنده اند. (22)


http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/42--4.jpg
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:36 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
راه حلش خيلى ساده است !
آن روزى كه استكبار، ماجراى سلمان رشدى را علم كرد، براى همين بود كه شايد بتواند از راه آن موجود حقير سيه روز و سيه رو و كتاب شيطانى او، به روحيه ى مسلمانان - لااقل در بخشى از دنيا - لطمه بزند. با دشنام و بدگويى در اين كتاب ، شايد بتواند قدرى مسلمانان را تضعيف كنند. همين عمل ، وبال جانشان شد. عكس العمل امام در مقابل اين توطئه ، آن چنان قاطع و كوبنده كه همه ى آنها را غافلگير كرد. آنان خواستند با نشر و بزرگ كردن آن كتاب ، روحيه ى مسلمانان را تضعيف كنند. شايد شماها ندانيد، ولى من ديده بودم ؛ چون مجلات را براى من مى آورند. يكى ، دو ماه بود كه اين كتاب در مطبوعات دنياى غرب - مخصوصا مجلات امريكايى - آن چنان تبليغ مى شد كه هر كسى نگاه مى كرد، مى فهميد اين يك توطئه است لزومى ندارد كه يك كتاب را - هر چند هم كه خوب باشد - اين قدر بزرگ كنند، در مجلات بنويسند، راجع به آن رپرتاژ بدهند، از فروشش بگويند، از ناشرش بگويند، از مطالبش بگويند، خلاصه كنند و عكس و فيلم بگيرند، اين جا و آن جا پخش كنند و همه به مسلمانان بخندند! هر كسى مى فهميد كه اين كار، عادى نيست . با جنجال ، اين كتاب را وسط انداختند، شايد بتوانند با آن روحيه ى مسلمانان را تضعيف كنند و بشكنند.
عكس العمل و ضربه ى متقابل امام ، آن قدر قوى بود كه بكلى ورق را دگرگون كرد. حكم اعدام سلمان رشدى كه بااقبال و تصديق و شوق وافر ملتهاى اسلامى در همه جا مواجه شد، كار را دگرگون كرد. حالا روحيه ى آنها بود كه تضعيف مى شد. حالا طرفداران آنها بايد در طول اين مدت از خودشان دفاع مى كردند. لذا از آن روز تا حالا، سردمداران غرب و استكبار، در مقابله هايى كه با جمهورى اسلامى كردند، از اولين كلماتشان اين است كه بياييد اين قضيه ى سلمان رشدى را يك طور حلش كنيد! هر جا يكى از اين مهره هاى زنجيره ى استكبار جهانى ، كسى را پيداكرد كه فهميد ممكن است حرف او را به گوش مسؤ ولان جمهورى اسلامى برساند، اولين حرفى كه زد - يا جزو اولين حرفها - اين بود كه كارى بكنيد اين قضيه حل بشود!
فشار آوردند، هو و جنجال كردند، متهم نمودند، بالا رفتند، پايين آمدند، نوشتند، گفتند، محكوم كردند، نويسندگان و هنرمندان آلت دست را جمع كردند، ومار امضا كردند، تا شايد توانند در اين حكم استوار الهى ، اندكى خدشه وارد كنند؛ ولى نتوانستند، بعد از اين هم نمى توانند؛ چون حكم اعدام سلمان رشدى ، متكى به آيات الهى است و مثل آيات الهى ، مستحكم و غير قابل خدشه است .
مى گويند: راه حلش چيست ؟ راه حلش خيلى ساده است . مجرمى است كه جرمى مرتكب شده و بايد مثل بقيه ى مجرمان عالم ، حكم الهى درباره ى او جارى بشود. به دست همان مسلمانان انگليس بدهند - نمى گوييم به دست ما بدهند - تا حكم الهى را درباره ى او جارى كنند. با چنين اقدامى ، اين قضيه حل خواهد شد و ديگر تمام مى شود.گرهى نيست كه باز نشود. اين ، همان گره است . بايد حكم الهى درباره ى اين موجودى كه برحسب آيات الهى و احكام قطعى اسلامى ، به مجازاتى محكوم شده ، اجرا بشود.
حالا وظيفه ى ما چيست ؟ دلها غيور و مؤ من و سر شار از اخلاص ، يه اين نكته توجه كنند. شما نبايد بگذاريد اين روحيه ى قوى يى كه مسلمانان عالم ، به خاطر انقلاب شما به دست آورده اند، حتى سر سوزنى تضعيف بشوند. اين ، بزرگترين وظيفه ى ملت ايران است . امام ما به كمك شما مردم ، توطئه ى تضعيف روحيه ى مسلمين عالم را - كه گفتيم صد و پنجاه سال يا بيشتر برايش كار كرده بودند - شكست داد و روحيه ى مسلمين عالم را بالابرد. من و شما كه امروز در ادامه ى آن راه حركت مى كنيم ، بايد مواظب باشيم ، كارى نكنيم كه آن روحيه يى كه با انقلاب ما بالا رفته بود، خداى نكرده با عمل و اشتباه ما تنزل كند و ساقط بشود.
دشمن تبليغ مى كند كه با رفتن امام ، دوران امام تمام شد! دشمن غلط مى كند. ما هم گفتيم . اعلاميه داديم ، حرف زديم ، همه ى مردم هم اثبات كردند كه نخير، دوران امام ، با رفتن جسمانى و ظاهرى ايشان تمام نشد و نخواهد شد. اين ثابت شد؛ اما اين دشمن است كه مى گويد. مبادا يك عده دوست نادان در داخل كشور، به عنوان دلسوزى ، به عقل خودشان چيزى را در گوشه يى نشان كنند كه خيال نمايند اين با خط امام و انقلاب نمى سازد و شيون سر بدهند كه دوران امام تمام شد. اگر چنين سخنى - ولو با اشاره - از زبان كسى صادر بشود، دشمن شاد خواهد شد؛ مواظب باشيد. (23)
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:37 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
داستان عجيب حضرت سليمان و شكستن شيشه غرور بلقيس !
در اين سوره ى مباركه نمل ، من تاءمل مى كردم . ماجراى سليمان پيامبر (على نبينا و عليه السلام ) كه در اين سوره ، مقدارى از آن ذكر شده ، خيلى عجيب است . تقريبا همه ى قضايا، دور همين محور دور مى زند. سوره ، با ماجراى موسى شروع مى شود و به فرعون - كه علو و استكبار فرعونى را ذكر مى كند- منتهى مى شود. يعنى اين كه يك انسان ، به قدرت و عزت ظاهرى خود، آن قدر ببالد كه دنيايى از او به وجود بيايد كه از فرعون به وجود آمد. بلافاصله وارد قضاياى سليمان و داود مى شود: و لقد اتينا داود و سليمان علما.(24)خداى متعال ، علم و ملك و قدرت را به اينها داد؛ تا جايى كه سليمان به مردمى كه در اطرافش بودند، خطاب كرد و گفت :و اوتينا من كل شى ء.(25) همه امكاناتى كه براى يك قدرت يگانه لازم است ، خداى متعال به سليمان عطا كرده بود. ملك سليمانى ، حكومت سليمانى ، محصول تلاش چند صد ساله ى بنى اسراييل است ؛ يعنى حق ، همان حقى كه موسى آن را بر فرعون عرضه كرد. آن كلمه ى توحيدى كه در بنى اسراييل ، ساليان درازى تعقيب شد، مظهر حكومت اين حق و كلمه ى توحيد، حكومت داود است و بعد از او، حكومت سليمان پيامبر كه حكومت عجيبى است .
تمام داستان سليمان ، از اول تا آخر - تقريبا آن مقدارى كه خداى متعال در اين سوره ذكر مى كند - پيرامون اين نكته است كه اين انسان مقتدر عظيم الشاءنى كه نه فقط كليدهاى قدرت مادى و معمولى و عادى ، بلكه كليدهاى قدرت معنوى و همچنين كليدهاى قدرت غير معتاد و غير معمولى ، در اختيار او بوده و يك قدرت بى نظير داشته كه هيچ كسى قبل از سليمان و بعد از سليمان ، به چنين حكومت و قدرتى نرسيده ؛ در اوج اين قدرت ، اين انسان در مقابل پروردگار عالم ، خاضع و خاشع است : ((نعم العبد انه اواب ))(26) در آيات متعددى از قرآن - چه در سوره ى نمل ، چه در سوره ى سبا، چه در سوره ى صاد، چه در سوره ى بقره - پروردگار عالم ، از سليمان اسم آورد و او را به عنوان ((اواب )) و بنده يى كه براى خدا تواضع مى كند و به خدا بر مى گردد و همه ى امور خود را به خدا محول مى نمايد، توصيف مى كند.
در اين بخش از داستان سليمان هم كه در سوره ى نمل آمده ، همين طور است . اول ، از داستان مورچه ها شروع مى كند حتى اذا اتو وادالنمل قالت نملة يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لايحطمنكم سليمان و جنوده .(27) سخن مورچه يى به مورچه هاست كه مى گويد:و هم لايشعرون .(28) يعنى سپاهيان سليمان ، در حالى كه آنها نمى دانند و نمى فهمند و توجه ندارند، شما را لگد نكنند. سليمان پيامبر، اين سخنان را مى فهمد. اين ، قدرت الهى است . حالا اين پيامبر، چگونه اين امواجى را كه از مورچه ها ساطع مى شود و و سيله ى ارتباط يك مورچه با مورچه هاى ديگر است و براى انسان غير قابل فهم و درك ، درك مى كند؟ اين ، جزو قدرتهاى الهى است كه علمنا منطق الطير.(29) سليمان پيامبر، سخن گفتن پرندگان را درك مى كند. اينها چيزهايى است كه هر چه علم پيشتر مى رود و خصوصياتى از پرندگان و جانوران و گياهان را براى ما روشن مى كند، بيشتر قابل فهم و قابل قبول مى شود.
يك روز بود كه هر كدام از اين حرفها مطرح مى شد، ذهن مادى مردم و حتى علما، آن را رد مى كرد. تقريبا در حدود صد سال پيش ، مفسران و روشنفكرانى با تفكرات صد در صد مادى و نفى معنويت ، در هند و مصر بودند كه با افكار قرن نوزدهمى اروپا، ماءنوس و آشنا بودند. اينها هر چيزى از اين قبيل را ديدند به معناى ديگرى حمل كردند؛ در حالى كه هيچ احتياجى به اين نيست . پيشرفت دانش ما، چيزهاى زيادى از اين قبيل راثابت كرده كه مى شود فهميد. ادعا كرده اند كه آنها را هم فهميده اند و قابل درك است ! على اى حال ، قرآن ناطق صريح ، جاى شبهه يى ندارد و ما آن را قبول داريم و اين معنا، براى ما قابل فهم است .
بعد از آن كه آن قدرت عظيم ، سخن مورچه را مى شنود،فتبسم ضاحكا من قولها:(30) از سخن مورچه تبسم مى كند! اين ، يك چيز خيلى شيرين و سمبليك است . مورچه ، مظهر ضعف و خردى و حقارت است و سليمان ، مظهر قدرت انسانى و مظهر عظمت است . از اين عظمت ، بيشتر نمى شود. در مقابل سخن طعن آميز حقيرترين موجودات ، خشمناك نمى شود و در صدد مقابله و انتقام بر نمى آيد. اين ، روحيه ى خيلى عجيبى است . البته در پيامبر، چنين روحيه هايى قابل تصور است ؛ اما براى انسانهاى معمولى ، اين مقدار حلم و ظرفيت روحى ميسور نيست .
نكته يى در همين داستانهاى مربوط به سليمان پيامبر هست كه در قرآن كريم ، روى آن تكيه شده و قابل توجه است . آن نكته هم در همين روال مى باشد. عرض كردم كه اين بخش مربوط به سليمان در اين سوره ، كاءنه همه اش در اطراف همين قضيه است ؛ يعنى نشان دادن اين كه انسانهاى قدرتمند، چگونه ممكن است در مقابل خداى متعال خاضع و خاشع بشوند، خودشان را نببنند، حيثيت و منيت خود را به حساب نياورند، در مقابل خدا هيچ باشند و چگونه اين ، مايه ى كمال انسانى است . سعى شده ، اين نشان داده بشود.
وتى سليمان اطلاع پيدا كرد كه حكومت ملكه ى سبا - بلقيس - وجود دارد، پيغام فرستاد كه الا تعلوا على واتونى مسلمين .(31) يعنى اين قدرت فايقه ى الهى ، همه ى قدرتهاى فرعونى و شخصى و شيطانى را از بين مى برد و همه را در مقابل خداى متعال تسليم مى كند. شهر سبا، حدودا محلى در يمن يا نزديك شمال آفريقا بوده كه البته محل دقيق آن ، مورد اختلاف است . سليمان به بلقيس پيغام مى دهد كه بايستى در مقابل قدرت سليمانى تسليم بشويد. بلقيس ، هديه يى به خدمت سليمان مى فرستد؛ ولى سليمان هديه ى آن را رد مى كند. نشان مى دهد كه مساءله ، مساءله ى مبادلات مالى و معامله نيست ؛ مساءله ى ايمان و تسليم در مقابل خداست .
وقتى بلقيس وارد منطقه ى قدرت سليمان و مشرف به قصر او مى شود، سليمان دستور مى دهد كه يك قصر و ايوان و مححل معظمى از جنس ‍ شيشه درست كنند؛ چون قدرت مافوق عادت در اختيار سليمان بود:يعلمون له ما يشاء من محاريب و تماثيل .(32) قصر يا ايوان با عظمتى از جنس شيشه درست كردند. وقتى كه بلقيس خواست وارد آن مححوطه بشود، از شفافيت اين شيشه ها، خيال كرد اينها آب است . و چون ناچار كه وارد بشود - گفته بودند كه بايد وارد بشوى - لباسش را بلند كرد كه به آب تر نشود. وقتى لباسش را بلند كرد، سليمان به او گفت :انه صرح ممرد من قوارير:(33) اينها آب نيست ، شيشه است . برو، نمى خواهد لباست را بلند كنى !
در اين جا، اين عظمت سليمانى - كه علم و قدرت و عزت و ثروت و همه چيز را جمع كرده بود و در اختيارش قرار داده بود - ناگهان غرور بلقيس را شكست و آن مانع اصلى براى اسلام و مسلمان شدن و ايمان آوردن او را از سر راه برداشت . به هر حال ، او هم پادشاه و فرد قدرتمندى بود. وقتى قدرتمندان در مقابل يكديگر قرار مى گيرند، بيشتر تكبر مى ورزند و روح كبر آلود و آن نفس سركش خودشان را بيشتر ميدان و پرورش مى دهند؛ معارضه است ديگر. در مقام معارضه ، خصوصيت فرعونى انسان ، بيشتر ظاهر مى شود. با اين وضعيت ، ممكن نبود كه بلقيس ايمان بياورد. اگر ايمان هم مى آورد، ايمان ظاهرى و از روى ترس بود. چرا؟ چون حالت سلطنت و قدرت و جبروت ، در باطنش اجازه نمى داد كه او ايمان بياورد. وقتى در مقابل اين عظمت قرار گرفت - عظمتى كه در كمال قدرت و پيچيدگى ، در يك انسان جمع شده است ؛ اما در عين حال ، اين انسان خودش را بنده ى خدا مى داند - ناگهان آن شيشه ى عجب و غرور درون بلقيس شكسته شد؛قالت رب انى ظلمت نفسى .(34) بعد از آن كه اين آيت عظيم را ديد، اين جا بود كه بلقيس ، زبان به مناجات پروردگار باز كرد و گفت : پروردگارا! من به خودم ظلم كردم .واسلمت مع سليمان .(35) از روى دل ، اسلام آورد؛ يعنى آن مانع برطرف شد.
در اين جا هم خداى متعال نشان مى دهد كه يك انسان ، مادامى كه اسير طلسم كبر و كبريايى و جبروت درونى خودش است ، ممكن نيست ايمان بياورد. وقتى اين طلسم شكست ، ايمان آوردن او هم آسان مى شود. اين ، آن درس بزرگ قرآنى و اسلامى است . تمام مشكلاتى كه در دنيا پيدا شده ، به خاطر همين كبرياييها پيدا شده است . افرادى كه امروز در دنيا داراى قدرت هستند - قدرتهاى بزرگ پوشالى ، قدرتهايى كه هيچ چيز نيست - امروز قدرتمندند؛ اما فردا به خاك سياه نشسته اند. امروز يك سلطان است ؛ اما دو روز بعد، يك هفته ى بعد، موجود عاجز و ناتوانى است كه قدرت دفاع از جان خودش را هم ندارد! چه قدر تاريخ از اين قضايا پر است . اين ، چه قدرتى است ؟ اين ، چه جبروتى است كه انسان به آن بنازد و ببالد؟(36)


http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/49--4.jpg



http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:37 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
اگر شما نمى خواهيد انجام بدهيد كنار برويد، من خودم انجام مى دهم
رهبر اين ملت و انقلاب ، مردى بود كه در هشتاد سالگى سخت ترين كارهاى دنيا را به دوش گرفت . آن روز كه امام وارد ايران شد، تقريبا هشتاد سالش ‍ بود. نگفت من پير و يا خسته ام .
در يكى از روزهاى سال 59 كه از اهواز به تهران آمده بودم ، خدمت ايشان رسيدم و صحبتهاى گله آميزى را درباره ى موضوعى مطرح كردم . ايشان به من گفتند كه افراد مورد نظرشان را براى تشكيل جلسه خبر كنم . جلسه ، وسط روز و بدون سابقه تشكيل شد و پيرمرد جوان دل و پر نشاط نيرومند، جلسه را بدون اظهار خستگى اداره كرد. كار كه براى خدا باشد، خستگى ندارد و زمان بردار نيست .
يك وقتى يكى از روسياه هايى كه به غلط وارد صفوف اهل ايمان شده بود، چيزى گفت كه امام در پاسخ او فرمودند:
((اگر شما نمى خواهيد انجام بدهيد، كنار برويد؛ من خودم كارها را انجام مى دهم و بارها را بر دوش مى گيرم )).
باور نمى كردند امام اين گونه جوانانه وارد ميدان بشود. (37)
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:37 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
ماها گوش مى كرديم ، آن طرف ديگر نه !
شما ديديد كه امام بزرگوارمان ، در پيامهاى مختلف و در سخنرانيهاى گوناگون و در توصيه هاى خصوصى ، چه قدر روى وحدت كلمه تاءكيد مى كردند.
من يادم مى آيد، در آن سالهايى كه فتنه ى ليبرالها، همه ى حواس اين كشور را به خود جلب كرده بود، ماها غالبا خدمت ايشان مى رفتيم ؛ يا شكايت مى كرديم ، يا كارى داشتيم ، يا ايشان كار داشتند. در آن ديدارها، امام مكرر مى فرمودند كه اگر شماها با هم اختلاف و دعوا هم داريد، اين دعوا را در درون خودتان تمام كنيد؛ چرا در ملاء عام مطرح شود؟ البته وقتى ايشان مى فرمودند، يك دسته - كه ماها بوديم - گوش مى كردند و دهانشان را مى بستند. شما مرحوم شهيد بهشتى (رضوان الله عليه ) را يادتان است . با اين كه آدمى بود كه خيلى حرف داشت ، خيلى هم قدرت گفتن داشت ، سكوت كرد؛ ولى آن طرف ديگر، نه . امام (ره ) پاس وحدت را داشتند و وحدت نگذاشتند كه وضع به آن صورت پيش برود. مساءله ى وحدت ، اين قدر مهم است .(38)



http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/52--4.jpg


http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:38 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
هيبت سلطانى من را گرفت !!
ما كسانى از مدعيان علم را در اين دوران انقلاب يافتيم كه شرف علم را نگه نداشتند. من خيلى از كسانى را كه مدعى علم بودند و شرف علم را نگه نداشتند، در طول زندگيم ديده ام . عالم بودن مهم نيست ؛ شرف علم و عالم بودن را نگهداشتن مهم است . من در دوران اختناق ، استاد معروف عالى مقامى را مى شناختم كه روى كفش شاه آن وقت - محمد رضا - افتاد! اساتيد در صفى ايستاده بودند و محمد رضا از برابر آنها عبور مى كرد و اين شخص روى پاى او افتاد! از اين كارها مى كردند، اما چه كسانى ؟ تيمسارها. اما يك عالم ، يك دانشمند، يك محقق است - كه واقعا هم اين آدم محقق است . در رشته ى شما نيست ، در رشته يى است كه به ما بيشتر مى خورد - فاضل ، نام آور، نامدار، چه قدر تحقيقات ، چه قدر كتاب ، روى پاى او افتاد! شاگردهايش ملامت كردند: استاد شما؟! آخر آن شخص كه بى سواد است . عالم جماعت كسى را قبول ندارد، سياست برايش مساءله يى نيست ، نگاه مى كند ببيند چه كسى عالم است . اصلا براى عالم ، جاذبه و ارزشى بالاتر از علم نيست . بدترين فحش در محيط اهل علم ، لقب ((بى سوادى )) است . هيچ فحشى از اين بالاتر نيست . در همه ى محيطهاى علمى همين گونه است . آن وقت ، آن عالم روى پاى يك جاهل قلدر افتاد! شاگردان و رفقايش ‍ ملامت كردند واين هم جوابى نداشت . گفت : هيبت سلطانى من را گرفت (!)(39)
اين عبارت ، همان وقتها در محيطهاى دانشگاه كه دوستان ما مى رفتند و مى آمدند، معروف شد و علما و دانشمندان آن وقت ، به كسانى كه هيبت سلطانى آنها را مى گيرد و كسانى كه جز هيبت علم چيزى آنها را نمى گيرد، تقسيم مى شدند! البته همان وقت هم دانشمندانى مثل آدم داشتيم كه حتى با فقر مى ساختند، براى اين كه به سمت آنها نگاه نكنند، نه اين كه روى پايشان نيفتند، يا دستشان را نبوسند، يا تواضشان نكنند؛ نه ، اصلا خودشان را بالاتر از اين مى دانستند كه به فكر آن دستگاههاى جاهل و دور از معرفت بيفتند. زندگى پولى و مادى را اصلا كم ارزش تر از اين مى دانستند كه خودشان را به آن آلوده كنند.
كسانى كه اين طور زندگيشان را در ذلت در مقابل قدرتها گذراندند، حالا كه نوبت جمهورى اسلامى مى رسد، گردنكشى مى كنند! اين گردن ، ارزش ‍ ندارد. اين ، گردن فرازى نيست . برافراشتن آن گردنى خوب است و افتخار دارد كه نشان داده باشد گردن افراز است . كسانى كه حتى عزت علم را نگه نداشتند، حالا وقتى نوبت به يك نظام مردمى رسيد كه هيچ ادعايى ندارد جز اين كه از مردم و براى مردم و در خدمت مردم است و با هدايت دين عمل مى كند و نوكر بيگانگان و امريكا و ديگران نيست ، يك مرتبه نوبت سرافرازى و گردن فرازى اينها رسيد و در مقابل اين نظام ايستادند. بايد توى سر اينها زد. اين بى احترامى به علم است كه ما اينها را در عداد علما راه و جايشان بدهيم . آن كسى كه احترام نظامى را كه مبتنى بر معرفت و علم است ، نگه نمى دارد؛ احترام ملتى را كه در اين نظام ، مندمج و مندرج است ، نگه نمى دارد، اينها را واقعا بشناسيد. (40)

http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:38 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
بعضى اساتيد از علمشان هم دريغ مى كنند!!
من يك وقت در چند سال قبل از اين حرفى زدم كه بعضيها هم جنجال كردند. گفتم كه رياست دانشگاهها بايد رياست علمى باشد - الان هم اعتقادم همين است - يعنى آن كسى كه در راءس دانشگاههاست ، بايد از لحاظ علمى هم طورى باشد كه كسانى كه آن جا هستند، اين فرد را به عنوان رئيس قبول داشته باشند؛ اما علم با عمل ، علم با اعتقاد. طورى نباشد كه آدم كه مى خواهد سر به تن اين نظام نباشد، اصلا اعتقادى به اسلام ندارد، يا اسلام را مسخره مى كند، يا حزب اللهى ها را مسخره مى كند، يا دانشجوى مؤ من را مسخره مى كند، اين شخص در راءس كارها بيايد. نه ، دستش را بگيريد، كنار بگذاريد. مى خواهد بيايد سر كلاسهاى ما درس بدهد، حرفى نداريم . هر معلمى بيايد درس بدهد، ما قبول داريم . ما از علم همه كس ‍ استفاده مى كنيم ؛ ولو كسى كه ما را قبول نداشته باشد. علمش را بگويد، ما با كمال تواضع مى نشينيم و از علم او استفاده مى كنيم ، نظام از علم او استفاده مى كند؛ اما آن جايى كه بناست در اداره ى امور دانشگاه تعيين كننده باشد، ابدا. اگر كسى به يك دختر چادرى يا با حجاب ، با نظر تحقير نگاه مى كند، تحقيرش كنيد؛ ملاحظه نكنيد. اگر كسى به جوان حزب اللهى كه ريش دارد، با نظر تحقير نگاه مى كند و دورش مى كند (حالا اگر اين گزارشهايى كه گاهى از گوشه و كنار به ما رسيده ، راست باشد. اگر راست نيست ، كه هيچ ) اين را تحقيرش كنيد.
ارزش ، در اطاعت از خدا و ايمان و دلسوزى براى كشور و جامعه است . ارزش ، در شيك و پيك بودن و آن وضعيت نيست . كسى كه از لذات شهوانى و خورد و خوراكش نگذشته و اصلا به تكليف سنگين نگاه نكرده ، چه حق دارد كه بگويد من در اين نظام كاره يى هستم ؟ علمش هم در خدمت شكم و زندگى شخصى خودش است . علمش هم براى خاطر مردم نيست . علمش هم ارزش ندارد. آن كه با جهت گيرى انقلابى در وزارتخانه و محيط دانشگاه شما حركت نمى كند، علمش هم ارزش ندارد. بله ، اگر بيايد علمش را در كلاس به دانشجويان ما بگويد و دانشجويان ما از او استفاده كنند، حرفى نداريم ؛ به شرطى كه بگويد. من شنيده ام بعضيها حتى از علمشان هم دريغ مى كنند! من نمى دانم ، حالا اين به عهده ى شماهاست كه ببينيد واقعا همين طور است يا نه . يعنى سر كلاس ، چيزى هم ياد نمى دهند و يا دانشجو را پرورش نمى دهند. چنين شخصى اصلا هيچ به درد نمى خورد؛ اما آن كسى كه حاضر است علمش را ارايه بدهد، بروند علمش ‍ را بگيرند؛ حرفى نيست . سر كلاس درس بدهد؛ ليكن تا مادامى كه اعتقادى به اين نظام و اين جريان و اين حركت اسلامى و اين انقلاب نداشته باشد، نبايست به او خيلى ميدان بدهيم . اگر آن استاد، يا آن مسؤ ولى كه با اين معيارها تطبيق مى كند، مى گذاريد، اين را بايد ديگر همه احترامش كنند و واقعا روى چشم بگذارند. دانشجو هم بايد او را احترام كند.(41)


http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/57--4.jpg
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:38 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
نقشه هاى استعمارگران براى كنار زدن وجدان دينى و ايمان اسلامى
اسلام مصداق تام و تمام آن دينى بود كه با حمله و يورش همه جانبه و متجاوزانه ى دول استعمارى به مناطق اسلامى ، حقيقتا معارضه مى كرد. استعمارگران در مطالعات خودشان ، اين را فهميدند.
زياد شنيديد، نمى خواهم تكرار كنم . در هند، اين را تجربه كردند و در كشورهاى عربى ، اين را تجربه كردند. در ايران ، اين را تجربه كردند. هر جا كه احساس وجدان دينى در مردم بيدار بود، نقشه هاى استعمار با مانع مواجه مى شد. يك نمونه ، ماجراى تنباكو در ايران بود. يك نمونه ، نهضت مشروطيت در آغاز كار در ايران بود. يك نمونه ، حوادث خونينى بود در هند، در مقابل انگليسيها اتفاق افتاد. يك نمونه ، برخورد افغانيهاى مسلمان با انگليسيها در اواسط قرن نوزدهم بود. يك نمونه ، حركت سيد جمال در مصر بود كه انگليسيها را لرزاند. از اين قبيل نمونه ها، فراوانند.
لردهاى سياسى و انگليسيهاى عالى رتبه ى دولتى در آن زمان ، تقريبا انگشت آنها نقشه ى سياسى دنيا را رقم مى زد. در حقيقت ، آنها با همه دنيا كار داشتند؛ از استراليا بگيريد، تا مناطق مركزى آسيا، تا شبه قاره ى هند، تا ايران ، تا خاورميانه ، تا شمال آفريقا و تا امريكا. اين جزيره ى كوچك ، در تمام مناطق دنيا اعمال نفوذ مى كرد.
آنها، به اين نتيجه رسيدند كه در اين منطقه ى حساس دنيا - كه نفت و گاز دارد و مى بايد انرژى آينده ى دنياى آن روز را تاءمين بكند و از لحاظ سوق الجيشى ، آن وقتى كه هواپيماها و اين وسايل ارتباطى سريع نبود، نقطه ى حياتى بين شرق و غرب محسوب مى شد - اگر بخواهند را تثبيت بكنند، مجبورند كه فكر اسلام را بكنند و به گونه يى وجود وجدان دينى اسلام را در اين منطقه علاج كنند؛ والا با بيدار بودن وجدان دينى و ايمان اسلامى مردم ، ادامه ى نقشه هاى آنها ممكن نخواهد بود.
اين تشخيصشان ، تشخيص درستى بود و واقعا درست فهميده بودند. مانع عمده براى آنها، عبارت از اسلام بود. حالا ما كه انگليسيها را گفتيم ، نه اين كه بقيه ى دولتهاى اروپايى مؤ ثر نبودند؛ خير، فرانسه و ايتاليا و پرتغال و بلژيك هم بودند. در همه ى كارهايى كه آن روز در نقاط مختلف مى كردند، محور عمده انگليسيها بودند. در صحنه ى زندگى سياستها و اجتماعات ، هر ملتى نوبتى دارد. آن روز هم نوبت آنها بود؛ مى تاختند و بى رحمانه تصرف مى كردند.

http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:39 PM
اشاعه ى شهوات ، يكى از راههاى جدايى جوانان از دين
وقتى كه نوبت به كشورهاى اسلامى رسيد، به اين فكر افتادند كه بايد كارى كرد كه نسلهاى رو به رشد اين كشورها، از دين جدا بشوند. براى اين كار، دو راه بايد پيموده مى شد:
يك راه ، اشاعه ى شهوات و بازكردن راه شهوترانى بود. همه ى اديان عالم ، - نه فقط دين اسلام ؛ منتها دين اسلام ، منظمتر و دقيقتر از ساير اديان - با عنان گسيختگى شهوات انسانها مخالفند. اديان براى شهوات ، ضابطه و قاعده و حدود و قيود دارند. پرورش روح انسان ، بدون محدود كردن شهوات كه امكان پذير نيست . وقتى كه شهوات انسان ، عنان گسيخته باشد، همان حيوان و بهايم است و رشد انسانى امكان ندارد. لذا اديان با شهوات و عنان گسيختگى آن مخالفند.
پس در هر جامعه يى ، راه مبارزه ى ساده و آسان با اديان اين است كه راه عنان گسيختگى و مهار گسيختگى شهوات را باز كنند. در ايران ، اين كار را شروع كردند. يكى از كارهايش - كه جزو مهمترين كارها بود - كشف حجاب بود. يكى ديگر از راههايش ، رواج ميخوارگى بود كه اين كار را انجام دادند. كار ديگر اين بود كه رابطه ى محدود زن و مرد را بشكنند. اين ، جزو كارهاى تجربه شده است . وسايل جديد علمى و پيشرفتهاى تمدن - مثل سينما و راديو و تلويزيون و امثال اينها - نيز به آنها اين امكان را مى داد كه با خيال راحت اين كارها را در جامعه انجام بدهند. اين ، غير از مقوله ى علم و سواد و فكريات و ذهنيات بود.
اشتباه اين جاست كه عده يى خيال مى كنند، آن چيزى كه موجب مى شود شهوات رواج پيدا كند، علم و دانش است . نه ، علم و دانش ، آن جريان دوم بود. جريان اول ، جريان فرهنگى محض و بازكردن راه فساد فكرى و عملى و جنسى و ابتذال زندگى روى مردم بود. اين ، آن كار اول بود كه انجام دادند. لذا اولين كسانى كه با اين حمله ى غربيها در ايران و همين طور در كشورهاى ديگر فاسد شدند، با سوادان نبودند؛ بسيارى از بى سوادان بودند. همين حالا هم همين طور است .
كسانى كه در دوران رژيم ستمشاهى غرق در فساد بودند، اكثر و اغلبشان بى سوادان و طبقات متوسط جامعه بودند. بله ، رفاه مؤ ثر است و كمك مى كند. آن حالت رفاه و مصرف زدگى و آسايش زندگى ، به آن فسادى كه آنها دنبال مى كردند و برنامه ريزى مى نمودند، كمك مى كرد. اين ، يك جريان بود.

R A H A
02-06-2012, 04:39 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
بنيان دانشگاه ، بر بى دينى و معارضه ى با دين گذاشته شد
جريان ديگر، جريان علمى و فكرى بود. يعنى با ورود تفكرات علمى جديد به كشورهاى اسلامى - كه قهرا جاذبه داشت و طبيعى بود كه پيشرفتهاى علمى يى كه اروپا به آن دست يافته بود، جاذبه داشته باشد - اين پيشرفتهاى علمى را وسيله يى براى بى اعتقادى به دين و خاموش كردن شعله ى ايمان دينى در دلهاو از بين بردن بيدارى وجدان دينى در آحاد مردم قرار دادند. لذا دانشگاهها را از اول بر پايه ى بى اعتقادى گذاشتند.
هر گروه از جوانانى كه در دوره هاى اول براى تحصيل رفتند، هدف تبليغات ضد اسلامى اروپاييها قرار گرفتند. آن كسانى كه اولين پرورش يافته هاى فرهنگ غرب بودند، غالبا - نمى گويم همه - كسانى بودند كه با دين ، بيگانگى و بلكه عنادى احساس مى كردند. البته ضعف نفسها ونبودن تبليغات دينى قوى و باب روز هم مؤ ثر بود. بنيان دانشگاه - يعنى مركز پرورش انسانهاى دانشمند طبق پيشرفتهاى علمى روز - بر بى دينى و معارضه ى با دين گذاشته شد و چندين سال اين مساءله را با قوت و دقت دنبال كردند. يعنى نه تنها دين را در دانشگاهها ضعيف كردند، بلكه به معارضه ى با آن پرداختند.
هدف اينها معارضه ى با دين - به عنوان دين - نبود؛ هدف ، همان چيزى بود كه اول عرض كردم ؛ يعنى بتوانند بر كشورهاى اسلامى سلطه پيدا كنند. براى اين كار، مجبور بودند نسلى را پرورش بدهند و تربيت كنند كه آينده ى كشور را - چه از لحاظ اداره و چه از لحاظ سازندگى كشور - به دست بگيرد و به دين اعتقادى نداشته باشد و به ايمان مذهبى پايبند نباشد و بتواند در تصرف آنها واقع بشود. متاءسفانه تا حدود زيادى هم موفق شدند. بنابراين ، بناى دانشگاه را بناى بدى گذاشتند.
البته ايمان اسلامى و وجدان ملى در ميان مردم ما، آن چنان بود كه عده يى از دانشمندان و تحصيلكردگان سالم بمانند و سالم هم ماندند. به هيچ وجه نمى شود همه ى تحصيلكردگان دانشگاه را از دين و مصالح دينى و مصالح كشور، بيگانه توصيف كرد. اين ، ادعاى درستى نيست . اما آن كسانى را كه اينها مى خواستند از ميان اين جمع به مسندهاى قدرت برسانند، براحتى اين كار را كردند و در اختيار خودشان قرار دادند.
لذا رجال سياسى ، تحصيلكردگان اين دانشگاهها و كسانى كه در سر تا سر كشور براى پستها يا كارهاى مؤ ثر و حساس احتياج داشتند، در يك نسل ، بكلى با دين بيگانه شدند، آن نسل پرورش يافته ى دوران رضاخانى و اوايل دوران نفوذ دانش جديد و فرهنگ اروپايى در ايران ، غالبا نسل بى اعتقادى بود.
البته بعدها وضع عوض شد و كسان زيادى با پيشرفتهاى دينى و آگاهيهاى مذهبى آشنا شدند و احساسات در دلها بيدار شد و تفكرات صحيح و روشنفكران متدينى پيدا و روحانيون نافذالكلمه يى - امثال شهيد مفتح ، شهيد مطهرى ، شهيد بهشتى ؛ اين شخصيتهاى برجسته - در دانشگاهها رسوخ كردند و اثر گذاشتند و نيز بعضى از شخصيتهاى دانشگاهى ، با دنياى دين و مسايل مذهبى آشنا شدند و برخلاف آنچه كه آنها مى خواستند، پيش ‍ آمد؛ اما بناى كار را آن طور گذاشته بودند.

http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:40 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
وحدت حوزه و دانشگاه ، يعنى وحدت در هدف
امام (ره ) اين واقعيت را بهتر از همه كس مشاهده مى كردند، از ريشه هاى قضيه آگاه بودند، مظاهر آن را در دوران سلطه ى حكومت پهلوى مشاهده كرده بودند، علاج مشكلات ايران و بقاى استقلال و شعار ((نه شرقى نه غربى )) در كشور را در اين مى دانستند كه روشنفكران و تحصيلكردگان جديد، حقيقتا با دين و ايمان مذهبى آميخته باشند و روحانيون ما كه از آن طرف بر اثر عواملى - از جمله ، همين عواملى كه گفته شد - از پيشرفتهاى علمى و حوادث جهان و رويدادهاى مهم كشور به دور مانده بودند و بعضا دچار جمود شده بودند، مسايل جديد و پيشرفتهاى علمى و حوادثى را كه در دنيا مى گذرد، ببينند و با آنها آشنا بشوند و روشهاى تازه را تجربه كنند. اين ، همان وحدت حوزه و دانشگاه است . وحدت حوزه و دانشگاه ، يعنى وحدت در هدف . هدف اين است كه همه به سمت ايجاد يك جامعه ى اسلامى پيشرفته ى مستقل ، جامعه ى امام ، جامعه ى پيشاهنگ ، جامعه ى الگو، ملت شاهد - ملتى كه مردم دنيا با نگاه به او جراءت پيدا مى كنند، تا فكر تحول را در ذهن خودشان بگذارند و در عملشان پياده كنند - حركت نمايند.(42)

http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:40 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
علم و دين چندين قرن با هم تواءم بودند
بعد از فوت مرحوم آية الله بروجردى (رضوان الله عليه ) كه همه جا تا سطح كشور به هم خورد و چند هزار طلبه ى قم زار زار گريه مى كردند، مساءله ى استادى در حوزه ها و استادى در دانشگاهها، در محيطهاى دانشگاهى مطرح شد. من آن وقت به مناسبت همين قضيه ، يك سخنرانى از مرحوم ((جلال همايى )) كه در همين دارالفنون در خيابان ناصر خسرو ايراد كرد، شنيدم . دوستانى داشتيم كه در آن جا از اين حرفها زياد مى گفتند. ما در آن وقت ، طلبه ى خيلى جوانى بوديم و همان محيط روحانى را ديده بوديم و درست نمى دانستيم كه تفاوت اين محيطهاى روحانى ، علمى ما و ديگران چگونه است . من در آن وقتها از آن حرفها خيلى نكات فهميدم . يكى از حرفهايى كه در آن وقتها گفته مى شد، اين بود كه علم و دين چندين قرن با هم تواءم بودند؛ يعنى علما غالبا كسانى بودند كه اهل دين بودند و علم دين و علم غير علوم دينى ، با هم مخلوط بود و دست يك دسته افراد بود. محمد بن زكرياى رازى يا ابن سينا، يك فقيه هم بودند، ضمن اين كه مثلا يك دانشمند بزرگ هم بودند. ديگران هم همين طور.
در آداب المتعلمين - يعنى آداب احترام شاگرد به استاد - كتابها نوشته شد. شهيد ثانى ، كتابى تحت عنوان منية المريد فى اداب المفيد و المستفيد دارد؛ يعنى استاد و مستفيد (شاگرد) آدابشان در مقابل هم چيست . شاگرد بايستى مثل نوكر استاد باشد. واقعا هم ماها در حوزه هاى علميه همين گونه بوديم . حقيقتا اگر استادى اجازه مى داد كه شاگردش ‍ دنبال سرش تا خانه او را بدرقه كند، اين شاگرد خوشحال بود. اصلا شاگرد، استاد را انتخاب مى كند. حوزه ، براى انتخاب استاد، اجبارى نيست . هنوز هم همينطور است . طلبه ، اين درس و آن درس مى رود و بالاخره يكى را انتخاب مى كند. بعد سر درس اشكال مى كند و هيچ حرفى را از استاد تعبدى قبول نمى كند. الان هم همين طور است .الان هم هر كس باشد، فرقى نمى كند (43)




http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:40 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
تيپهاى اروپايى كه لباس جين مى پوشيدند ما را مسخره مى كردند!!
يكى از برنامه هاى رضا خان در اين مملكت - كه يقينا هدايت شده از سوى انگليسيها و قدرتهاى پشت سر رضاخان بود؛ چون عقل خودش و تشكيلاتش به اين چيزها نمى رسيد - همين بود كه روحانيون را بد نام كند. او به برداشتن عمامه ها اكتفا نكرد؛ به بد نام كردن روحانيون مشغول شد و كار را به جايى رساند كه در كوچه و خيابان ، بچه هاى مردم اگر آخوندى مى ديدند، مسخره مى كردند. اين كار، عرف رايج شده بود!
اين قضيه ، مربوط به سالهاى 29 و 30 است ؛ يعنى من در آن زمان ، يازده يا دوازده سالم بود. اين جو، تا حدود ده سال بعد از رفتن رضاخان و كم و بيش تا قبل انقلاب - كه من طلبه يى شده بودم - ادامه داشت .
ما در مشهد، تشكيلات و جلسات مهمى داشتيم . در جلسات من ، چه قدر دانشجو و دكتر مى آمدند و من براى آنها تفسير مى گفتم . با جوانى از دوستان خودم - كه فارغ التحصيل و آدم باسوادى بود - مى خواستم به تهران بيايم . در ايستگاه راه آهن ، با هم قدم مى زديم كه وقت قطار بشود. در همين موقع ، چند جوان كه معلوم نبود اصلا سوادى هم دارند يا ندارند - تيپهاى اروپايى آن روز كه لباس جين مى پوشيدند و تازه در ايران معمول شده بود - به شكلى من را مسخره كردند كه رفيقم خجالت كشيد. اين مسخره كردنها رايج شده بود و ديگر مخصوص بچه ها و يا يك طبقه ى خاص نبود.
اين كارها براى آن بود كه روحانيت را از چشم زايل كنند. براى آن بود كه آنها نقش روحانيت و ايمان به روحانيت را خوب فهميده بودند. در قضيه ى مدرس و مرحوم كاشانى ، و قبل از آن در قضيه ى مشروطيت و ميرزاى شيرازى ، اين نقش را فهميده بودند و مى دانستند كه بايد اين گروه و اين طايفه را از چشم مردم انداخت . براى اين كار، مثل ريگ پول خرج مى كردند و از هر وسيله هم استفاده مى كردند. آن وقت ، روحانيت با دو چيز، يكى با علم و يكى با زهدش توانست على رغم خواست آنها، در دستگاههاى مختلف و در دانشگاه كه جايى براى ماها نبود و مظهر و مركز تبليغات ضد آخوندى بود نفوذ كند. در همين دانشگاه ، بچه ها كلاس درس را تعطيل مى كردند، تا پاى درس فلان آخوند كه نه پول و نه قدرت داشت و حتى رفتن پيش او، گاهى دردسر هم داشت بروند. (44)

http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:40 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
دنباله اين آيه را بلدى ؟!
من به شما در هر شاءنى كه هستيد نصيحتى عرض مى كنم . البته اين نصيحت ، در درجه ى اول ، به خود من متوجه است و آن ، حفظ حدود الهى است . اصل قضيه ، اين است . بعد از ايمان آوردن به اسلام ، آنچه كه مطرح مى شود، حفظ خط كشيهاى اسلام است . و من يتعد حدود الله فاولئك هم الظالمون . (45) تعدى از حدود الهى ، جايز نيست . اسلام ، خط كشيها را دقيق معين كرده است . اگر كسى هم فكر كند كه اسلام خط كشى نكرده است ، بايد خودش را ملامت كند و برود معلوماتش را زياد نمايد. حكومت اسلامى و نظام جمهورى اسلامى ، آن وقتى سربلند است كه بتواند حدود الهى را حفظ كند.
عباد بصرى ، امام سجاد (سلام الله عليه ) را در راه حج ديد و عرض كرد: تركت الجهاد و صعوبته و اقبلت على الحج و لينه (46) .يعنى جهاد و سختيهايش را رها كرده اى وسراغ حج آمده اى كه كار آسانى است ؟! اين آيه را هم براى حضرت خواند: ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون (47) او براى امام سجاد (ع ) آيه ى قرآن مى خواند كه چرا شما عوض جهاد، به حج مى آييد؟! جهاد زير پرچم چه كسى ؟ عبدالملك مروان ! يعنى امام سجاد (ع ) زير پرچم عبدالملك برود و جهاد كند؟ آيا اين جهاد است ؟ حضرت فرمود: دنباله ى اين آيه را بلدى ؟ عرض كرد: بله . فرمودند: بخوان . خواند: التائبون العابدون الحامدون اسائحون الراكعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدودالله (48) حضرت فرمود: هر وقت كه تائبون ، عابدون ، حامدون ، سائحون ، راكعون ، ساجدون ، امرون بالمعروف ، ناهون عن المنكر و حافظون لحدود الله سركار آمدند، من زير پرچم آنها مى روم و آنگاه جهاد خواهم كرد، حالا روز جهاد نيست . حدود را بشناسيد و طبق آن عمل كنيد. (49)

http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:41 PM
همه ى شما از او بهتريد!
در روايتى دارد كه رسول اكرم (ص ) وقتى جوانى را مى ديدند كه كان يعجبه و از اندام و سلامت و جوانى او خوششان مى آمد، از او دو سؤ ال مى كردند و مى پرسيدند: ازدواج كردى و آيا شغلى دارى يا نه ؟ اگر آن جوان مى گفت ازدواج نكردم و شغلى ندارم ، پيامبر مى فرمود:سقط من عينى : اين جوان از چشمم افتاد. او، با اين طور روشها و برخوردها، مردم را به اهميت كار و تلاش متوجه مى كرد.
يك وقت ، چند نفر خدمت رسول اكرم آمدند و از شخصى تعريف كردند و گفتند: يا رسول الله ! ما با اين مرد همسفر بوديم و او مرد بسيار خوب و پاك و با خدايى بود، دايما عبادت مى كرد، در هر منزلى كه فرود مى آمديم ، از لحظه ى فرود تا وقتى كه مجددا سوار مى شديم ، او مشغول نماز و ذكر و قرآن و اينها مى شد. وقتى كه اين تعريفها را كردند، پيامبر (ص ) با تعجب از آنها سؤ ال كردند: پس چه كسى كارهايش را مى كرد؟ كسى كه وقتى از مركب پياده مى شود، دايم مشغول نماز و قرآن است ، چه كسى غذاى او را مى پخت ؟ چه كسى وسايل او را فرود مى آورد و سوار مى كرد؟ چه كسى كارهايش را انجام مى داد؟ اينها در جواب گفتند: يا رسول الله ! ما با كمال ميل ، همه ى كارهاى او را انجام مى داديم . پيامبر فرمود: ((كلكم خير منه )): همه ى شما از او بهتريد. اين كه او كار خودش را انجام نمى داد و به دوش ‍ شما مى انداخت و خود مشغول عبادت مى شد، موجب نمى شود كه او مرد خوبى باشد. مرد خوب ، شما هستيد كه كار و تلاش مى كنيد و حتى كار ديگرى را هم شما به عهده مى گيريد.(50)

R A H A
02-06-2012, 04:41 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif


من مى خواهم جبران كنم !
در اسلام - منهاى عقايد و سلايق سياسى و خط و ربط و بقيه ى امور - اين روح وفادارى و حق شناسى و پاس زحمات و خدمات افراد را داشتن است كه مهم مى باشد و در سلامت جامعه بسيار مؤ ثر است و پيامبر عملا روى آن زياد تكيه مى فرمودند. ايشان ، صرفا به زبان اكتفا نمى كردند و مثلا بفرمايند پاس عهد و پيمان و حق شناسى نسبت به يكديگر را داشته باشيد؛ بلكه در عمل هم اين فضا را به وجود مى آوردند.
در حديثى ديدم كه هياءتى از سوى نجاشى - پادشاه حبشه - نزد رسول اكرم در مدينه آمدند كه لابد پيامى بياورند؛ همچنان كه بين دولتها معمول و متداول است . نجاشى در كشور حبشه پادشاه بود و هم مثل خيلى ديگر از سلاطين و امرايى كه در آن روز در اطراف دنيا بودند، مسيحى و غير مسلمان بود؛ اما وقتى كه هياءت حبشى آمدند ديدند خود پيامبر (ص ) از جا بلند شدند و براى اين هياءت مشغول پذيرايى شدند. اصحاب گفتند: يا رسول الله ! ما كه هستيم ، اجازه بدهيد ما پذيرايى كنيم . فرمود: نه ، آن وقتى كه مسلمانها به حبشه هجرت كردند، پادشاه اينها نسبت به مسلمانها احترام و تكريم زيادى كرد؛ من مى خواهم جبران كنم . اين ، حق شناسى است .
لذا شما مى بينيد كه پيامبر اكرم در زمان حيات خود، هر چند با كفار قريش ‍ جنگهاى زيادى داشتند و چند جنگ هم عليه امپراتور روم شرقى - كه منطقه ى شامات و فلسطين در آن دوران متعلق به او بود - به راه انداختند و در جنگهاى يرموك و موته و تبوك شركت كردند و تا آن نقاط مشغول جهاد و فتوحات و كشورگشايى بودند؛ اما هيچ لشكركشى يى به طرف حبشه نكردند و به آن طرف نرفتند.
اين طور نبود كه هر پادشاهى كه ايمان اسلامى را قبول نمى كرد، پيامبر با او جنگ داشته باشد. نه ، عهدشناسى و حق شناسى و پاس محبتهاى نجاشى ، تا دوران حكومت اسلامى و آن وقتى كه پيامبر رئيس نظام اسلامى هم مى شود، همچنان باقى است . از اين قبيل ، در زندگى رسول اكرم (ص ) زياد است كه اگر بخواهيم هر كدام از اين موارد را ذكر كنيم ، طولانى مى شود.
يك مورد ديگر را هم مطرح كنم : در دوران حكومت اسلامى ، زنى در مدينه به ديدن پيامبر آمد. اصحاب ديدند كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به اين زن خيلى اظهار محبت كرد و احوال خود و خانواده اش را پرسيد و با كمال صميميت و محبت با او رفتار كرد. بعد كه آن زن رفت ، پيامبر براى رفع تعجب اصحاب فرمودند كه اين زن در زمان خديجه (دوران اختناق و شدت در مكه ) به منزل ما رفت و آمد مى كرد. لابد در زمانى كه همه ، ياران پيامبر را محاصره كرده بودند و خدمت حضرت خديجه (سلام الله عليها) - همسر مكرم پيامبر - نمى آمدند، اين خانم آن وقت با خديجه رفت و آمد مى كرده است . در اين روايت هم ندارد كه اين زن ، مسلمان شده بود. نه ، احتمالا اين زن هنوز هم مسلمان نبود، اما به صرف اين كه در گذشته چنين خصوصيتى داشته و چنان صميميت و محبتى را ابراز مى كرده است ، پيامبر اكرم سالها بعد از آن ، اين حق شناسى را رعايت مى كردند.(51)

http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:41 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

ماجراى ((افك )) و تاءثير آن در جامعه !
آن خاطره و حادثه يى كه خيلى مهم است و من بارها آن را در ذهن خود مرور كردم و به آيات اين حادثه در قرآن مراجعه كردم ، حادثه ى ((افك )) است . در سوره ى مباركه نور، چند آيه مربوط به همين حادثه مى شود. حادثه ى ((افك )) به طور خلاصه اين است كه يكى از همسران پيامبر، در يكى از جنگها از قافله عقب افتاده بود. پيامبر، آن همسرشان را به ميدان جنگ برده بودند، وقتى كه بر مى گشتند و مى آمدند، او را نديدند. حالا به هر جهتى ، يا آن مخدره خواب مانده بود و يا به دنبال حاجتى رفته بود. مسلمانها آمدند، يك وقت ديدند كه همسر پيامبر در ميان آنها نيست . مردى از مسلمانها پيدا شد و همسر پيامبر را به مدينه آورد.
حالا آن زن ، كداميك از همسران پيامبر بوده ، بين اهل سنت و شيعه اختلاف است . شيعه در رواياتشان مى گويند ((ما ريه ى قبطيه )) بوده و اهل سنت مى گويند ((عايشه )) بوده است . اين ، تعيين بحث انحرافى در روزگار ماست كه بگوييم كدام يك از زنان پيامبر بوده است . اصلا قضيه اين نيست كه ما بخواهيم ببينيم كدام زن پيامبر بوده كه اين آيات درباره ى تهمت به او نازل شده است . مساءله ، مساءله ى ديگرى است ؛ يك دستور اخلاقى اجتماعى بسيار مهم است .
بعد از آن كه اين مخدره به مدينه برگشت ، بعضى از افراد هرزه گو و ياوه گو، زمزمه يى را ميان مردم انداختند كه اين خانم كجا بود و چرا عقب ماند و اين شخصى كه او را آورد، چه كسى بود؟! بدون اين كه تصريح كنند و تهمت مشخصى را متوجه بكنند، زمزمه و شايعه يى را در ميان مردم پخش ‍ كردند.
مساءله اين نيست كه آن مخدره ، زن پيامبر است و بايد او را احترام كرد؛ در آيات قرآن ، مساءله چيز ديگرى است . آيات سوره ى نور درباره ى ((افك )) - يعنى همين سخن دروغى كه منافقان و بدخواهان و افراد ناسالم در جامعه پخش و شايع مى كردند - به شدت حساسيت نشان مى دهد و چند آيه ى پى در پى ، با لحن بسيار تندى خطاب به مسلمانها ذكر مى شود كه چرا وقتى شما اين شايعه را شنيديد، نسبت به گوينده ى آن شدت عمل به خرج نداديد - مستفاذ - از آيات اين است - و چرا اين شايعه را قاطعا رد نكرديد.
در اين آيه ، دو جا جمله با ((لولا)) شروع مى شود. اهل ادبيات عرب توجه دارند كه ((لولا))ى تحذيريه وقتى به كار مى رود كه انسان مى خواهد با كمال شدت و توبيخ كامل ، به مخاطب خود بگويد: چرا اين كار را نكرديد لولا اذسمعتمو ظن المؤ منون و المؤ منات بانفسهم خيرا و قالوا هذا افك مبين :(52) چرا وقتى كه شما مسلمانها (مؤ منين و مؤ منات ) اين شايعه را شنيديد، به يكديگر حسن و ظن نشان نداديد و به طور قاطع نگفتيد كه اين دروغ است ؟ يك جاى ديگر مى فرمايد:لولا اذ سمعتموه قلتم ما يكون لنا ان نتكلم بهذا سبحانك هذا بهتان عظيم :(53) چرا وقتى كه اين شايعه را شنيديد، نگفتيد كه ما حق نداريم اين شايعه را تكرار كنيم ؟ اين ، يك بهتان بزرگ است .
بعد در آخر اين آيات هم مى فرمايد:يعظكم الله ان تعودوا لمثله ابدا ان كنتم مؤ منين .(54)
يعنى خدا به شما موعظه و نصيحت مى كند كه هرگز ديگر گرد چنين شايعه هايى نگرديد و ديگر چنين حادثه يى ميان جامعه ى اسلامى به وجود نيايد؛ اگر مؤ من هستيد. يعنى شرط ايمان اين است .
همان طور كه اشاره كرديم ، مساءله اين نيست كه اين شخص ، همسر پيامبر بود. اگر همسر پيامبر هم نبود، همين عتاب و خطاب و همين تكليف براى مؤ منين وجود داشت . لذا در اسلام اين گونه است كه اگر كسى ، كس ديگرى را به بعضى از تهمتهاى خاص متهم كند، اگر نتواند آن را با چهار شاهد عادل ثابت كند، خود تهمت زننده محكوم است كه بر او حدد جارى بشود. اين طور نيست كه شما حرفى را همين طور وسط فضا بيندازيد و ذهنها را مشوب و دلها را نگران و ناراحت كنيد و اگر توانستيد ثابت كنيد كه ثابت كرده ايد و اگر هم نتوانستيد، سزتان را بگيريد و به راه خود برويد! نه ، اگر نتوانستيد برخى از تهمتهايى را كه بر طبق آنها حد به مجرم زده مى شود، ثابت كنيد، خود شما بايستى به خاطر زدن اين تهمت ، حد بخوريد و مجازات بشويد. به نظر من ، اين حادثه ى عظيمى در تاريخ اسلام و زمان پيامبر است كه به اين وسيله در محيط اسلامى ، ريشه ى شايعه پراكنى در مسايل شخصى افراد - كه موجب سوءظن و بدبينى به يكديگر مى شود و محيط و فضا را ناسالم مى كند - كنده شد. اسلام ، اين گونه است . پس يكى از كارهاى رسول اكرم (ص ) اين بود كه فضاى جامعه را يك فضاى مهربان و سرشار از مهر و محبت بسازد تا همه ى مردم در آن ، نسبت به يكديگر محبت بورزند و به چشم حسن ظن و خوش بينى به يكديگر نگاه كنند. امروز هم تكليف ما همين است .(55)
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:42 PM
حاضرى اظهار رضايتت را در مقابل مردم بگويى ؟!
مسلمانها نسبت به يكديگر، بايد با علاقه و دلسوزى و بدون ذره يى بى تفاوتى ، سر و كار داشته باشند. اين طور نيست كه اگر شما ديديد مسلمانى مورد ابتلا به حادثه يى قرار گرفته است ، از كنار او بى تفاوت بگذريد. نه ، همكارى و همدردى و دلسوزى و محبت متقابل بين مسلمانها، يكى از كارهاى بزرگ رسول اكرم (ص ) بود. آن بزرگوار، تا آن جا كه حضور داشت و در سعه ى وجودش بود، نمى گذاشت كه در جامعه ى اسلامى ، مسلمانها - حتى در يك مورد - نسبت به كسى بغض و كينه و عداوت داشته باشند. يعنى پيامبر با حكمت و حلم خود حقيقتا يك محيط شيرين و سالم و فضاى آغشته به محبت را به وجود مى آورد.
نقل كرده اند كه عرب بيابانگردى - كه از تمدن و شهرنشينى و آداب معاشرت و اخلاق معمولى زندگى چيزى نمى دانست - با همان خشونت صحراگردى خود به مدينه آمد و خدمت پيامبر رسيد. آن حضرت ، در ميان اصحاب خود - حالا يا در مسجد و يا در گذرگاهى - بودند. او، از ايشان چيزى خواست كه پيامبر هم به او كمكى كردند و مثلا پول و غذا و لباسى به او دادند. بعد كه اين را به او بخشيدند، به او گفتند: حالا خوب شد؟ من به تو نيكى كردم ؟ راضى هستى ؟ آن مرد، به خاطر همان خشونت صحراگردى خود و صراحت و بى تعارفى يى هم كه اين گونه افراد دارند، به خاطر آن كه ظاهرااين محبتها كمش بوده است ، گفت : نه ، هيچ كارى انجام ندادى و هيچ محبتى نكردى و اصلا اين چيزى نبود كه توبه به من دادى !
طبعا اين گونه برخورد خشن نسبت به پيامبر، در دل اصحاب يك چيز ناخوشايند سنگينى بود. همه عصبانى شدند. چند نفرى كه در اطراف پيامبر بودند خواستند با عصبانيت و خشم ، به اين عرب چيزى بگويند و عكس العملى نشان بدهند؛ اما پيامبر فرمود: نه ، شما به او كارى نداشته باشيد، من با او مساءله را حل خواهم كرد. از جمع خارج شدند و اين اعرابى را هم با خودشان به منزل بردند. معلوم مى شود كه پيامبر در آن جا چيزى نداشتند كه به او بدهند؛ و الا بيشتر هم به او مى دادند. او را به منزل بردند و باز چيزهاى اضافه يى - مثلا غذا يا لباس يا پول - به او دادند. بعد به او گفتند: حالا راضى شدى ؟ گفت : بله . مرد، در مقابل احسان و حلم پيامبر شرمنده شد و اظهار رضايت كرد.
پيامبر (ص ) به او فرمودند: تو چند لحظه ى پيش ، در مقابل اصحاب من حرفهايى زدى كه آنها دلشان نسبت به تو چركين شد. دوست دارى برويم همين حرفهايى كه به من گفتى و اظهار رضايت كردى ، در مقابل آنها بگويى ؟ گفت : بله ، حاضرم . بعد پيامبر (ص ) شب همان روز يا فرداى آن روز، اين عرب را برداشتند و در ميان اصحابشان آوردند و گفتند: اين برادر اعرابيمان خيال مى كند كه از ما راضى است ؛ اگر راضى هستى ، بگو. او هم بنا به ستايش پيامبر (ص ) كرد و گفت : بله ، من خوشحال و راضيم و - مثلا - از رسول اكرم خيلى متشكرم ؛ جون ايشان به من محبت كردند. اين سخنان را گفت و رفت .
بعدكه او رفت ، رسول اكرم (ص ) رو به اصحابشان كردند و فرمودند: مثل اين اعرابى ، مثل آن ناقه يى است كه از گله يى كه چوپانى آن را مى چراند، رميده و جدا شده باشد و سرگذاشته ، به بيابان مى دود. شما دوستان من ، براى اين كه اين شتر را بگيرد و او را به من برگردانيد، حمله مى كنيد و از اطراف ، دنبال او مى دويد. اين حركت شما، رميدگى او را بيشتر و وحشتش ‍ را زيادتر مى كند و دست يابى به او را دشوارتر خواهد كرد. من نگذاشتم شما او را بيشتر از آنچه كه رميده بود، از جمع ما برمانيد. با محبت و نوازش ، دنبال او رفتم و به گله و جمع خودمان برگرداندم . اين ، روش پيامبر (ص ) است .(56)

R A H A
02-06-2012, 04:42 PM
از هياءت ايرانى ، بوى امام را ديد و خاضع شد!
آن روزى كه او (حضرت امام قدس سرة ) به مردم خطاب كرد و مبارزه را شروع نمود، در بين علما و بزرگان شخصيتهاى برجسته و انسانهاى لايقى كه بودند، انصافا هيچ كس گمان نمى كرد كه مردم پشت سر كسى كه صاحب اين دعوت و فرياد است ، راه بيفتند. البته امام به مردم ايمان داشت و معتقد بود كه مى آيند؛ اما در عين حال ، آن دريا دلى از توكل به خدا و اين كه من تكليفم را عمل مى كنم ، مى خواهند بيايند، مى خواهند نيايند، مهم بود. خداى متعال هم قاعده يى دارد:من كان الله كان الله له .(57) من اصلح فيما بينه و بين الله اصلح الله فيما بينه و بين الناس .(58) هر كس ‍ بين خود و خدا را درست و اصلاح كند، خدا بين او و مردم را درست خواهد كرد.
در زندانهاى فلسطين ، در گوشه ى كشورهاى آفريقايى ، در تونس و مراكش ، تحت اختناق به نام او شعار مى دهند. چه كسى اين كار را كرده است ؟ ما تبليغ كرده ايم ؟ آيا دستگاههاى تبليغى مى توانند بگويند كه اين كارها را ما كرده ايم ؟ من هشت سال رئيس جمهور بودم ؛ مى دانم كه در اين مملكت چه خبر است . هيچ كس نمى تواند بگويد كه اسم امام را من در فلان جا بردم . اسم امام ، خودش مثل سرازير شدن آب در يك سرزمين صاف و مستعد رفت . نمى خواهد كسى آن را پارو بزند؛ خودش سرازير مى شود و مى رود، تا چشنده و نوشنده ى خودش را پيدا كند.
در ايام رياست جمهورى ، به يكى از كشورهاى آفريقايى سفر رسمى داشتم . از پلكان هواپيما كه پايين آمدم ، ديدم كه رئيس جمهور آن كشور، مرعوب من شده است . اين وضعيت ، در چهره اش كاملا آشكار بود. در ماشين تشريفاتى نشستيم ، تا ما را به محل مهمانسرا ببرند. در ماشين ديدم كه اين شخص ، بدون آنكه خودش بخواهد، يك طرف نشسته و جراءت نمى كند به صورت من نگاه كند! من با زحمت و با تبسم و خنده و نرمگويى ، يواش يواش او را به صحبت آوردم . وقتى به ايران برگشتم ، به امام گفتم ، من در آنجا ديدم كه اينها در ما رشحه يى از وجود شما را مى بينند.
آن رئيس جمهور، در مقابل من كه اين طور خاضع نبود - من كه كسى نبودم - او در مقابل امام خاضع بود؛ امامى كه مظهر انقلاب بود. آن شخص - كه نمى خواهم اسمش را بياورم - نمى توانست خودش را نگهدارد. او يك رئيس جمهور گردن كلفت و معروف حسابى هم است ؛ از اين آدمهاى خرده ريز نيست ؛ اما از هياءت ايرانى ، امام را مى ديد و بويش را مى شنيد.(59)

R A H A
02-06-2012, 04:42 PM
بالا دستها را رها مى كردند و به پايين دستها مى چسبيدند!!
شايد به بعضى از برادران گفته باشم كه در سال 49 در زندان ، فردى نظامى را ديده بودم كه براى پنج عدد پوكه ى فشنگ كه تحول نداده بود، به حدود شش ماه محكوم شده بود! براى تمرين و مانور، به كوهستان رفته بود، تا تيرندازى كند. موقع برگشت ، اين چند عدد پوكه را كم آورده بود. البته در آن وقت ، به دادگاه رفته بود و محاكمه و محكوم هم شده بود؛ منتها اواخر خدمتش بود و چون خدمتش هم حساس بود، او را نگهداشته بودند. خدمتش كه تمام شد، رفت تصفيه حساب بكند، به او ورقه دادند و به زندان فرستادند! او باورش هم نمى آمد كه اين قدر در زندان بماند ما در زندان ارتش بوديم . آن وقتها، محكومان امنيتى و سياسى را غالبا به زندانهاى ارتشى مى بردند. لااقل اوايل كار، اين طور بود. من در آن جا بودم كه ديدم او را آوردند.
گفتيم چه شده است ؟ ماجرا را گفت : البته - همان طور كه گفتم - ظلم ، جزو خواص آن نظام بود و نمى توانست ظلم نكند؛ لذا بالا دستها غالبا معروف مى شدند!
قبل از اين قضيه ، سال 46 - 45 هم كه در مشهد زندان نظامى بوديم ، شبيه همين ماجرا را ديده بوديم . يك ستون نظامى به جايى مى رفتند و برخلاف آيين نامه ، افراد را همراه با مهمات در كاميون گذاشته بودند. بعد اشكالى پيش آمد و كاميون منفجر شد و چند نفرى كشته شدند. پس از اين واقعه ، فرمانده ى ستون و فرمانده ى يگان و فرماندده ى تيپ - آن وقت در اطراف مشهد چند تيپ بود - به خانه شان رفتند و در اين ميان ، چند نفرى بيچاره ى پايين دست را به زندان آوردند و به يكى ، دو سال محكوم شدند! متاءسفانه بالا دستها را رها مى كردند و به پايين دستها مى چسبيدند؛ مبنا اين بود.(60)


http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/73--4.jpg

R A H A
02-06-2012, 04:43 PM
براى آزادى ما، به دشمن باج ندهيد!
ملت ما خوب امتحانى دادند. اسرا هم حقيقتا آزاد مردى نشان دادند. اين كه ما به اسرايمان ((آزادگان )) مى گوييم ، بى وجه نيست . شما كه برگشتيد، آبرومند و سربلند برگشتيد؛ دين و اعتقاد و دلبستگيتان به امام و اسلام و انقلاب را حفظ كرديد؛ پيش دشمن ، آبروى ملت را حفظ نموديد و ملت را حفظ نموديد و ملت را سرشكسته نكرديد. اينها خيلى ارزش دارد. امروز هم كه برگشته ايد، بحمدالله پيروز برگشته ايد.
ما نامه هايى از بعضى از آزادگان در طول اين دو سال بعد از آتش بس تا امروز داشته ايم كه به خانواده هايشان مى نوشتند. وقتى خانواده ها مى فهميدند كه ما مخاطب هستيم ، نامه ها را مى آوردند و به ما مى دادند. من هم براى خيلى از اين نامه ها جواب مى نوشتم . مى نوشتند كه شما براى آزادى ما، به دشمن باج ندهيد. اين را اسير مى نوشت . اين ، براى يك ملت ، خيلى مهم است كه اسيرش در دست دشمن ، به جاى اين كه مثل انسانهاى بى ايمان ، مرتب التماس كند كه بياييد من را آزاد كنيد، نامه بنويسد كه من مى خواهم با سربلندى آزاد بشوم ؛ نمى خواهد به خاطر آزادى من ، پيش ‍ دشمن كوچك بشويد. اينها را ما داشتيم . اينها جزو اسناد شرف ملى ماست و تا ابد محفوظ خواهد بود.
از طرف خانواده ها و ملت هم همين طور بود. با اين كه پدران ، مادران ، همسران و فرزندان سخت مى گذراندند، اما هرگز مشكلى براى مسؤ ولان درست نكردند و فشار نياوردند. مى فهميدند كه مسؤ ولان تلاش مى كنند، تا اسرايشان با سربلندى و افتخار آزاد بشوند؛ همين كارى كه خداى متعال پيش آورد، كمك كرد و شد. اين هم كار خدا بود. هر چه پيشرفت داريم ، كار خدا و تدبير و آزاده ى الهى است . ماها هيچكاره ايم .(61)




http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/74--4.jpg

R A H A
02-06-2012, 04:43 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
آنچه كه شما گذرانديد، فضيلتش كمتر از شهادت نيست
ديروز وقتى اين خبر بسيار بسيار خوشحال كننده را دادند كه شما (حجة الاسلام و المسلمين ابوترابى ، پس از آزادى از اسارت ) آمده ايد، واقعا براى من يك مژده بود. خيلى وقت است كه شما را نديده ايم ؛ حدودا ده سال مى شود. از آن سالها تاكنون ، محاسنتان سفيد شده است . ما هميشه شما را دوست داشته ايم و خاطرات با شما را فراموش نمى كنيم ؛ چه قبل از انقلاب در مشهد، و چه بعد در تهران و سپس در همين اهواز در آن تشكيلاتى كه مرحوم شهد چمران به وجود آورده بود. ايشان با عده يى به آن جا آمده بودند و گويى همين ديروز بود كه بيرون ساختمان پاى پله ها با قبا نشسته بودند و در ميان برو بچه هاحضور داشتند و سپس به كوههاى الله اكبر رفتند. من همان وقت در دلم گفتم كه واقعا خوش به حال اين جوان ؛ هميشه در راه جهاد و شهادت است . ايشان كه رفتند، چند هفته يى هم بيشتر نشد كه خبر شهادتشان آمد. گفته شد كه آقاى ابوترابى با آن جمع خودشان ، دايما در حال جلوتر رفتن هستند؛ سپس دشمن حمله كرده و همه ى آنها را تار و مار نموده و با شنيدن اين خبر، غصه خورديم . الحمدالله آنچه كه شما گذرانديد، فضيلتش كمتر از شهادت نيست . خدا را شكر مى كنيم كه امتحان خيلى خوبى داديد.
به نظر من ،كسى مثل شما كه اين همه توفيق الهى شامل حالش شده ، حقيقتا خيلى بايد خدا را شاكر باشد. شما در همه ى مراحل سختى صبر كرديد، خدا را در نظر داشتيد، راهتان را خوب شناختيد و درست حركت كرديد.
من مى دانم در اين دوران دهساله ى اسارت ، كه شما ملجاء اين جوانان بوديد و به شما مراجعه مى كردند، به شما چه گذشته است . واقعا در زندان اين گونه است . البته محيط اسارت ، با محيط زندان خيلى فرق دارد؛ قاعدتا بدتر از زندان است . زندانبانان كسانى هستند كه مردن زندانى برايشان اصلا اهميتى ندارد. آن وقتها ما كه در زندان بوديم ، اين زندانبان ماءمور بود كه نگذارد ما بميريم . اگر هم مى خواستيم بميرم ، او نمى گذاشت ! اين ، برايشان وظيفه بود. اما در محيط اسارت ، اين طور نيست . چنانچه واقعه ى مختصرى اتفاق بيفتد، ممكن است با تير بزنند و بكشند.
آن وقت در چنين محيطى ، اين جوانان در سطوح مختلف فكرى و روحيه يى ، دايم جايى مى خواهند كه به آن پناه ببرند. آقاى ابوترابى ، همان كسى بوده كه همه به او پناه مى بردند. واقعا از درون به انسان خيلى سخت مى گذرد و خيلى كاهيده مى شود؛ چون كسى كه همه به او پناه مى برند، دلش مى خواهد كه او هم به جايى پناه ببرد. البته آن كسى كه اهل تقوا و توجه به خدا باشد، به خدا پناه مى برد و خدا را پيدا مى كند؛ ليكن خيلى سخت است .
من در همين چند روزه ، خيلى به ايشان فكر مى كردم و بخصوص اين نكته برايم مطرح بود كه ايشان واقعا در اين مدت چه مى كرده است . آدم وقتى اين جوانان را مى بيند كه با چه بى تابى اين مدت را گذراندند و به ايشان مراجعه كردند و ايشان هم نرم و ملايم و دلنشين برخورد كرده و هر كسى را به فراخور حال خودش جواب داده و همه را به جاى خود نشانده و ملاحظه شان را كرده است ، متوجه مى شود كه به چنين انسان مسؤ ولى چه گذشته است . اگر بخواهيم تشبيه ناقصى بكنيم ، بايد بگوييم كه بلاتشبيه مثل حضرت زينب (سلام الله عليها) رفتار كرده است . در دوران اسارت ، آن بزرگوار واقعا همين طور بوده است ؛ يعنى ركنى بوده كه همه به او پناه مى بردند؛ خيلى سخت بوده است . الحمدلله شما اين سختيها را تحمل كرديد.(62)

http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/76--4.jpg



http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/77--4.jpg
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:43 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
من با مذاكره ى با آمريكا مخالفم
و اما مساءله كه اين روزها در سطح جمعى از اهل فكر و اهل نظر در جريان است ، مذاكره كردن و مذاكره نكردن است .(63) بعضى حرفى مى زنند، بعضى حرف ديگرى مى زنند. اينها چيزى مى نويسند، آنها چيز ديگرى مى نويسند. راجع به اين موضوع ، من بايد جمله ى كوتاهى را خير خواهانه و دلسوزانه عرض بكنم . قبلا به اين نكته هم اشاره بكنم كه من از اظهار نظر كسى كه نظر سياسى خودش را بيان بكند، نگرانى ندارم . مادامى كه در اظهار نظرى ، دروغ و تهمت و فتنه و فريب نباشد، مانعى ندارد. بله ، اگر دروغ و افترا و فريب بود، ما به عنوان مسؤ ول ، نبايد اجازه بدهيم يك نفر بيايد مردم را فريب بدهد، يا به آنها دروغ بگويد. اما آن جايى كه دروغ و تهمت و فريب و اهانت به كسى نيست ، چه مانعى دارد هر كسى نظرش را بگويد.
من مى خواهم به نويسندگان و صاحب نظران و قلم به دستان و تريبونداران سفارش كنم كه از حرف مخالف آشفته نشوند. چرا ما آشفته بشويم ؟ ما منطق و استدلال داريم . حرف ما، نه فقط براى ملت خودمان ، بلكه براى صدها ميليون مسلمان و غير مسلمان در دنيا، قابل قبول است . چرا ما وقتى حرف منطقى داريم ، از اين كه كسى حرفى بزند، آشفتگى و اضطراب نشان بدهيم ؟ بله ، هر حرفى را نبايد بى جواب گذاشت . اگر خلاف هست ، بايد جواب داد؛ منتها از جاده ى ادب نبايد خارج شد. و اما مذاكره ، من معتقدم ، آن كسانى كه فكر مى كنند ما بايد با راءس استكبار - يعنى آمريكا - مذاكره كنيم ، يا دچار ساده لوحى هستند، يا مرعوبند. من بارها اين نكته را عرض ‍ كرده ام كه استكبار، بيش از اين كه نان قدرت و توانايى خودش را بخورد، نان هيبت و تشر خودش را مى خورد. اصلا استكبار، با تشر و ابهت و شكلك در آوردن و ترساندن اين و آن ، زنده است .

http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:44 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
دولتهاى انقلابى ، مانع تاءمين منافع امريكا
الان امريكا طورى با ملتهاى جهان سوم - حتى اين اواخر، با ملتهاى ثروتمند و قوى - حرف مى زند كه انگار اگر او نخواهد، اينها نمى توانند نفس بكشند! اصلا امروز امريكا، با شوروى و اروپا هم اين گونه حرف مى زند؛ با كشورهاى جهان سوم در آفريقا و آسيا كه به جاى خود. سردمداران اين كشورها هم متاءسفانه باور مى كنند؛ در حالى كه اگر ده كشور از كشورهاى فقير دنيا - نمى گويم همه ى كشورها، يا كشورهاى پولدار - بيايند با هم متحد بشوند و تصميم بگيرند كه از امريكا نترسند، با او كارى نداشته باشند، به امريكا باج هم ندهند، اجازه ندهند كه او از آنها استفاده ى سوق الجيشى و نظامى و اقتصادى بكند؛ نه فقط امريكا، بلكه جناح مستكبر دنيا را مى توانند وادار به عقب نشينى كنند.
دليل واضح اين امر، آن است كه هر جا در كشورهاى فقير، انقلابى پديدار شد و دولتى سر كار آمد كه نخواست به امريكا باج بدهد، امريكا تمام نيرويش را براى اين كه آن دولت را شكست بدهد و از بين ببرد و يك دولت طرفدار خودش بياورد، متمركز كرد. چرا؟ چون مى ترسند و مى دادند كه با يك دولت انقلابى - ولو در امريكاى لاتين و يا در انتهاى افريقا - نمى توانند منافعشان را تاءمين كنند و آن كارى را كه مى خواهند، انجام بدهند.
در نيكاراگوئه ، دولتى سر كار آمده بود. اين كشور، با آن كشور، بسيار فقير و كوچك و داراى جمعيت كم و منابع مالى خيلى ضعيفى است ، در عين حال ، امريكا آن قدر پول به ضد انقلابيون آنها داد و از اطراف و اكناف فششار آورد كه مجبورشان كرد از صحنه ى حكومت كنار بروند. آن بيچاره ها هم ، پايه هاى مردمى و ايمانيشان آن قدر محكم نبود، قدرت فشار هم نداشتند، از اول هم خودشان را متكى به جاى ديگرى بار آورده بودند. بنابراين ، نتوانستند و كنار رفتند.
اگر امريكا از دولنهاى انقلابى واهمه ندارد و مقاومت آنها براى او، يك مقاومت غير قابل نفوذ نيست ، چرا مى خواهد آنها را واژگون كند؟! اگر احتياج ندارد، چنانچه فلان جا، يك حكومت انقلابى سر كار مى آيد، امريكا بگويد ما با تو قطع رابطه مى كنيم و به تو كمك هم نمى كنيم . چرا براى اين كه او را از بين ببرند، توطئه مى كنند؟ براى خاطر اين كه مى دانند اگر او سر كار باشد، اينها ديگر نمى توانند منافعشان را تاءمين كنند و در آن جا زور بگويند. پس ، حتى يك دولت انقلابى هم مى تواند به اندازه ى شعاع خودش ، امريكا را عقب بزند، يا متوقف كند. اينها، آن طور كه وانمود مى كنند، غير قابل شكست نيستند.
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:44 PM
دولت امريكا به فكر قوانين بين المللى نيست
دليل واضح ديگر بر اين كه امريكا، آن طورى كه ادعا مى كند، قدرت ندارد و هيبت او - هيبتى كه آدمهاى ضعيف را مى ترساند - خيلى بيش از قدرت واقعى است ، اين است كه خيلى از جاها مى خواهند اعمال قدرت و زور كنند، اما قادر نيستند. به چه دليل ، به دليل اين كه آن جايى كه مى توانستند، كردند و آن ، پاناماست . اگر امريكا مى توانست آن كارى را كه در پاناما كرد،(64) در كشورهاى انقلابى ديگر، در همان كوبايى كه آن قدر از آن ناراحت و شكار است ، بكند، انجام مى داد؛ پس نمى تواند. اگر مى توانست اين كار را در كشورهاى ديگرى كه در آن منطقه و يا در مناطق ديگر هستند و با سياست امريكا مخالفند، انجام بدهد، انجام مى داد؛ به دليل اين كه در پاناما انجام داد.


http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/80--4.jpg
اينها كه به فكر مسايل انسانى نيستند. دولت امريكا كه به فكر قوانين بين المللى نيست . اينها كه به حقوق ملتها احترام نمى گذارند. يك وقت بتوانند، وارد كشورى مى شوند و بدون اعتنا به حقوق آن ملت ، حكومت و دولتش ‍ را از بين مى برند. آن فرد را هم برداشتند و بردند و در كشور خودشان ، زندانى كردند. هر جا بتوانند، همين كار را مى كنند. آن جايى كه نمى كنند، نمى توانند. اين ، واقعيت قدرتشان است .
نمونه ى واضحش ، خود كشور انقلابى ماست . خواستند حمله ى نظامى كنند، ولى نتوانستد. قضيه ى طبس يادتان است ؟ پس آمدند، اما نتوانستند. اگر مى توانستند، ده بار ديگر هم مى آمدند؛ نتوانستند كه نيامدند، قدرتش را نداشتند، مى دانستند كه شكست مى خورند. آن وقتى كه خيال مى كردند مى توانند، ملاحظه نكردند كه اين ، خلاف حقوق ملت ايران و بر خلاف قرادادها و عرف بين المللى است كه انسان از آن طرف دنيا، به اين طرف بيايد و هليكوپتر و هواپيما وارد مرزهاى كشورى بكند. آن نادان اسبق ،(65) خيال مى كرد كه مى تواند؛ به همين خاطر آمد، بعد ديد نمى تواند و شكست خورد. اگر مى توانست ، باز هم مى آمد؛ ولى نتوانست . شكى نيست كه در اين يازده سال ، امريكا اگر مى توانست نظام جمهورى اسلامى را از بين ببرد، مى برد؛ ولى نتوانست . اين ، معناى آن حرفى است كه امام فرمودند و با همان تعبير امام درست است كه : ((امريكا، هيچ غلطى نمى تواند بكند)).


http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/81--4.jpg

R A H A
02-06-2012, 04:44 PM
مرعوب شدن از تواناييهاى امريكا، چيز بسيار غلطى است
اين ، از آن طرف قضيه ، از طرف مثبت هم ، مرعوب شدن از تواناييهاى و اقتدارات امريكا، چيز بسيار غلطى است . خيلى از كشورها هستند كه وابسته ى به امريكا و مرواد با ااو هستند؛ سران آنها، دوستان امريكا هستند و در آن كشورها، اجازه ى كمترين اهانتى به امريكا داده نمى شود. امريكا، براى آن كشورها چه كار كرد؟ كدام مشكل آنها را برطرف كرد؟ كدام نقطه ى كور زندگى آنها را باز نمود؟ كدام ثروت را روى سرشان ريخت ؟ كدام خير را به طرف آنها سرازير كرد؟ چرا نسبت به اقتدارات امريكا مرعوب مى شويد؟
به عكس ، آن كشورهايى كه در خانه را به روى اين دزد خائن باز گذاشتند، وارد شد و هر چه بود، برد. اگر اعتبارى داد، براى اين داد كه با آن اعتبار، به بازارهاى خود او بروند و دولا پهنا قيمت را حساب كنند، جنس بخرند، تا كارخانه هايش بچرخد. اگر وام داد، براى اين داد كه با آن وام بروند محصولات خودش و همپيمانانش را بخرند. اگر سلاح داد، براى اين داد كه از دشمنان او - نه دشمنان خودشان - با اين سلاح دفاع كنند. نمونه اش ، رژيم گذشته ماست .
اين طور نيست كه اگر امريكا با كشورى بد بود، آن كشور ديگر نتواند در دنيا نفس بكشد، و اگر خوب بود، آن كشور ديگر خيالش آسوده باشد. خود امريكاييها، اين گونه تبليغ و وانمود مى كنند كه اگر كشورى با آنها بد باشد، تمام راهها به روى او بسته خواهد بود. نه ، اين طور نيست . يازده سال كه شعار ((مرگ بر امريكا)) از دهان مردممان نيفتاده ، راهها هم روى ما بسته نبود است . اگر ما تلاش و همت كرديم ، توانستيم راه خودمان را باز كنيم . مگر دنيا متعلق به امريكاست ؟! اين زورگويان قلدر متكبر فاسد كه ادعاى مالكيت دنيا را مى كنند، چه كسانى هستند؟ غلط مى كنند. اگر اينها با كسى دوست بودند، خيرات و بركات بر سر آن ملت نازل نخواهد شد. اينها با مردمى كه دوست هستند، مايه ى بدبختى و روسياهى آن ملت مى شوند.



http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/83--4.jpg

R A H A
02-06-2012, 04:44 PM
ناراحتى امريكا به خاطر پايبند بودن مردم به اسلام ناب محمدى است
اين ، توضيح مساءله ى مرعوب شدن بود، و اما مساءله ى ساده لوحى و مذاكره . مذاكر، يعنى چه ؟ صرف اين كه شما برويد با امريكا بنشينيد حرف بزنيد و مذاكره كنيد، مشكلات حل مى شود؟ اين طورى نيست . مذاكره در عرف سياسى ، يعنى معامله . مذاكره با امريكا، يعنى معامله با امريكا. معامله ، يعنى داد و ستد؛ يعنى چيزى بگير، چيزى بده . تو از انقلاب اسلامى ، به امريكا چه مى خواهى بدهى ، تا چيزى از او بگيرى ؟ آن چيزى كه شما مى خواهيد به امريكا بدهيد، تا در مقابل از او چيزى از او بگيريد چيست ؟ ما چه مى توانيم به امريكا بدهيم ؟ او از ما چه مى خواهد؟ آيا مى دانيد كه او چه مى خواهد و ما نقموا منهم الا ان يومنوا بالله العزيز الحميد (66) والله كه امريكا از هيچ چيز ملت ايران ، به قدرمسلمان بودن و پايبند بودن به اسلام ناب محمدى ، ناراحت نيست . او مى خواهدشما از اين پايبندتان دست برداريد. او مى خواهد شما اين گردن برافراشته و سرافراز را نداشته باشيد؛ حاضريد؟

R A H A
02-06-2012, 04:45 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
من با مذاكره اى با امريكا مخالفم
مى گويند بياييد با گروگانها معامله كنيد. (67)اين هم ساده لوحى است . ما البته از اول اعلام كرديم كه مايليم به قدرى كه قدرت داريم ، كمك كنيم كه گروگانها آزاد بشوند. ما كه مالك گروگانگيران نيستيم . آنها مردمان مستضعف مظلومى هستند كه روى انگيزه هاى گوناگونى ، گروگانها را در اختيار دارند. تا آن جايى كه از لحاظ اصول ما، اشكالى نداشته باشد و حرف ما برندگى داشته باشد، حرفى نداريم كمك كنيم ؛ اما نه براى خاطر امريكا، بلكه براى خاطر تكليف ، براى خاطر انسانيت و براى خاطر اصول . اين اصول ماست ؛ امريكا كيست ؟ آيا ما براى خاطر اينكه اين كار را مى كنيم ؟ حالا فرض كنيم كه يك نفر آمد، براى خاطر امريكا اين كار را كرد؛ امريكا چه پاسخى خواهد دارد؟
در تلكسهاى همين ديروز و پريروز خوانديم كه از آن طرف ، بوش از سوريه ، به خاطر كمكش به آزادى گروگانها تشكر كرده است ، و از آن طرف هم دولت امريكا به سوريه اخطار كرده ، يا به تعبير آنها هشدار داده كه شما خيال نكنيد صرف آزادى اين گروگانها، براى عادى شدن روابط شما با امريكا كافى است ؛ بايد در سياستهايتان تجديد نظر كنيد! آن وقت اسم برده كه در سياستهاى مربوط به جنگ اعراب و اسرائيل تجديد نظر كنيد؛ يعنى وارد پيمان كمپ ديويد بشويد!
خاك بر سر آن ملت و دولتى كه زير بار اين طور تحميلهاى امريكا برود. توقعات امريكا نسبت به كسانى كه در آنها اندكى ضعف احساس مى كند، اين گونه است . صريحا مى گويد كه بايد در سياستهايتان - سياستهاى جنگ اعراب و اسرائيل - تجديد نظر كنيد! چه ساده لوحى است كه كسانى بگويند برويم پشت ميز مذاكره با يك دستگاه متكبر و بى اعتقاد به اصول انسانى و حقوق بين الملل بنشينيم . امريكاييها، به اصول و حقوق بين الملل ، اعتقادى ندارند.
دولت امريكا، همان دولتى است كه افسر جنايتكارش دستور تير داد، موشك شليك كردند، هواپيماى مسافربرى چند صد نفره را در دريا ساقط نمودند و مرد و زن و كوچك و بزرگ را نابود كردند و دولت امريكا اين افسر را محاكمه نكرد و شنيدم كه رئيس جمهور فعلى امريكا (68)، به آن افسر مدال لياقت داده است ! اينها، اين طور هستند. شما چه مى گوئيد؟ مگر اينها به حقوق بين الملل معتقديد؟ مگر اينها به حقوق انسانها معتقدند؟ نخير. من با مذاكره ى با امريكا مخالفم و دولت جمهورى اسلامى ، بدون اجازه ى من امكان ندارد چنين كارى را بكند و خودشان هم قاعدتا با چنين كارى موافق نيستند.




http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/85--4.jpg
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:45 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
در ديپلماسى ، نبايد از منطقه ى ممنوعه تجاوز كرد
بعضى مى گويند، ديپلماسى فعال . بله ، ما معتقد به ديپلماسى فعال هستيم . ما معتقديم كه وزارت خارجه ى ما بايد در سطح جهان - منهاى همين چند موردى كه استثنا كرديم - مشغول فعاليت باشد. البته بارها گفته ايم كه عزت و حكمت و مصلحت را رعايت كنند. بروند با همه ى دولتها، سيستمهاى مختلف ، عقايد مختلف ، روشهاى گوناگون ، ارتباطات داشته باشند؛ مانعى ندارد، ليكن منطقه ى ممنوعه يى وجود دارد كه از آن نبايد تجاوز كنند.
اروپا، يك نمونه است . حضرت امام (رضوان الله تعالى عليه )، اجازه فرموده بودند كه با دولتهاى اروپايى ، ارتباط برقرار باشد و وزارت خارجه ى ما فعاليت فراوانى هم داشت . حالا من سؤ ال مى كنم ، واقعا با وجود اين كه ما با بسيارى از دولتهاى اروپاى غربى ، روابط دوستانه داد و ستد داشتيم و در وضعيت قطع رابطه نبوديم ، آيا آنها همان طورى كه توقع مى رفت با جمهورى اسلامى برخورد كنند، برخورد كردند؟ نه ، تازه آنها از امريكا ضعيفترند. اين واقعيت را در قضاياى مخالف ديديم . آنها، آن باطن مخالف خودشان با جمهورى اسلامى و با اسلام را نشان دادند. مساءله ، مساءله ى اسلام است .




http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:45 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
بيشترين تكيه ى دشمن ، روى اختلافات و مسايل اقتصادى است
براى اين كه دنيا روى شما حساب كند، شما بايد خودتان را قوى كنيد. براى اين كه دنيا مجبور بشود عزت و كرامت شما ملت ايران را نگه بدارد، بايد به خودتان متكى بشويد و نيروهاى ذاتى خودتان - نيروى علم ، نيروى اقتصادى ، نيروى كار و قدرت دفاع نظامى - را شكوفا كنيد. اگر ملتى قوى و يكپارچه شد، اگر ملتى به خدا متكى بود و از شيطانها نترسيد، آن ملت ، حتى دشمنانش را وادار خواهد كرد كه براى او احترام قايل بشوند؛ همچنان كه امروز بحمدالله ، على رغم همه ى چرندهايى كه گاهى رسانه هاى وابسته به استكبار، درباره ى ملت ايران و نظام اسلامى مى گويند، همه ى ملتهايى كه ايران و ملت ما را مى شناسند، براى شما ملت ايران احترام قايلند. اين را ما از نزديك ديده ايم .
ملت ايران ، به خاطر اتكاى به نفس ، حتى در مقابل چشم دشمنانش ‍ عظمتى دارد. اتكاى به نفستان را حفظ كنيد، از دشمن نترسيد، مرعوب هياهوى مجنونانه ى امريكا نشويد، وحدت خودتان را حفظ كنيد - بخصوص روى حفظ اين وحدت ، تاءكيد مى كنم - و پشت سر دولتتان باشيد. اگر كسى تبليغات دشمنان را گوش كرده باشد، خواهد ديد كه امروز بيشترين تكيه ى آنها، روى همين دو نكته است : اختلاف و مسايل اقتصادى . دايما مى گويند اختلاف هست ، كه اگر كسى گوش كرد، ولو اختلافى هم نمى بيند، بگويد لابد چيزى هست كه اينها مى گويند! از آن طرف هم ، مرتب القا مى كنند كه وضع مالى ايران ، عقب ماند و چنين و چنان است ؛ در حالى كه اين ، خلاف واقع است . البته ما الان مشكلاتى داريم كه در حال پيشرفت به سمت حل آنها هستيم . هشت سال جنگ مگر شوخى است ؟




http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:46 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
امروز ما مشكلات گذشته را نداريم
من چند سال قبل از اين ، به مناسبتى در يك صحبت تلوزيونى گفتم كه بعد از دوران جنگ (در سالهاى 1320) - كه من خيلى كوچك بودم ، اما اجمالا يادم مى آيد - با اين كه آن وقت در ايران جنگ نبود، بلكه در دنيا جنگ بود و به ايران ربطى نداشت ، اما باد جنگ كه به ايران خورده بود، تا مدتها نان گندم پيدا نمى شد! ما در خانه ى خودمان ، نان جو مى خورديم ؛ نان گندم پيدا نمى شد كه مردم بخورند. مردم ، در شديدترين وضع زندگى مى كردند قند و شكر پيدا نمى شد كه مردم بتوانند چايى خود را با آن بخورند.
امروز، بحمدالله ما هشت سال جنگ را تحمل كريم و آن طور مشكلاتى نداريم . اين ، به خاطر آن است كه ملت پشت سر دولت است ؛ به خاطر آن است كه ملت بيدار است ؛ به خاطر آن است كه مسؤ ولان كشور، دلسوز و علاقمندند. با همين طريق ، پيش برويد. به فضل پروردگار و به اتكاى نيروى مخلصان اين جامعه ، مشكلات برطرف خواهد شد و چشم دشمنان ، كور خواهد گرديد. ما هيچ احتياجى نداريم كه دشمنان سوگند خورده ى ما - مثل امريكا - براى ما دل بسوزانند و ما هيچ به دنبال مذاكره و رابطه ى با آنها نيستيم .(69)


http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/88--4.jpg



http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:46 PM
يك روز و سه رابطه در ارتباط با آمريكا
در سيزدهم آبان - همان طور كه همه مى دانيد - سه خاطره است كه هر سه ى آنها در ارتباط با امريكاست . دو خاطره مربوط به ضربه يى است كه امريكا به ما زد و يك خاطره مربوط به سيلى يى است كه ملت ما به امريكا نواخت .
خاطره ى تبعيد حضرت امام (رضوان الله تعالى عليه ) اولين خاطره ى مربوط به آن روز است ؛ چون قضيه ى كاپيتولاسيون - يعنى حاكميت قضايى دولت امريكا - در سايه ى حكومت دست نشانده اش در كشور ايران ، در حال استفرار بود. اصلا معنا و لازمه ى استكبار همين طور است چيزهاست و مشخصه ى مستكبر نيز تحميل چنين حاكميتى است . امام (ره ) در مقابل اين حادثه ، موضع سختى گرفتند. بيانات ايشان در سر تا سر كشور پخش شد و دستگاه وابسته ى به امريكا، احساس خطر كرد و با همان تشخيص غلطى كه معمولا اصحاب شياطين دارند، اولا خيال مى كردند فشار روى شخص ، مقاومتها را كم مى كند؛ غافل از اين كه فشار بر مؤ منين ، استقامتشان را زياد مى كند. ثانيا تصور مى كردند كه شخص را بايد از ميان بردارند؛ غافل از اين جريان ، جريان اللهى بود. آنها امام را تبعيد كردند و همان تبعيد تا هنگام بازگشت آن بزرگوار در دوازدهم بهمن نيز ادامه پيدا كرد.

http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/89--4.jpg
دومين خاطره ، خاطره ى دانش آموزان شهيدى است كه در ادامه ى همان نهضتى به وجود آمد كه حدود پانزده سال قبل از آن ، طاغوتيان خيال كرده بودند با تبعيد امام از بين خواهد رفت ؛ ولى برخلاف ميل آنان روز به روز قويتر شده و آفاق جامعه را فرا گرفته و مرد و زن و پير جوان و نوجوان را به صحنه كشانده بود. دانش آموزان ما به خيابانها آمدند و مزدوران امريكايى - كه ما يقينا جنايات شاه و دستگاهش را به حساب آنها مى گذاريم - اين عزيزان را شهيد كردند. اين هم ضربه ى دومى بود كه در اين روز امريكاييها به ما ملت ايران زدند.
حادثه ى سوم ، باز نتيجه ى طبيعى همين جريان است . نهضت اول آن قدر غريب است كه مى توانند رهبر آن را از داخل خانه بربايند و تبعيد كنند. با گذشت حدود پانزده سال ، نهضت اول آن قدر پرحجم و پركيفيت مى شود كه جوانان و نوجوانان دانش آموز را هم به خيابانها مى كشد و بلافاصله بعد از آن ، پيروزى نهضت و انقلاب و تشكيل نظامى بر مبناى اسلام را مشاهده مى كنيم .
از اين جا به بعد، نوبت تهاجم ابتدايى سربازان و فرزندان كتك خورده ى همين انقلاب است كه اين يك امر طبيعى است و اشتباه را آن كسانى كردند كه حمله ى انقلاب به امريكا و بغض فرزندان انقلاب نسبت به او را يك چيز عجيب دانستند! اين ، طبيعيترين حادثه يى بود كه بايد در كشور ما انجام مى گرفت . عكس العمل انقلابيون نسبت به امريكايى كه ضامن همه ى فجايع دو سه دهه ى اخير قبل از انقلاب بوده است ، همين است كه وقتى ملت انقلابى توانست و قدرت پيدا كرد، هر طور كه مى تواند، نفرت خودش ‍ را نسبت به مستكبران و زورگوها و قلدرها و متجاوزان نشان بدهد.

http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/91--4.jpg
حادثه ى سوم ، در همين روز اتفاق افتاد. اين جا ديگر مساءله ى برعكس شد. يعنى جوانان ما و دانشجويان مسلمان پيرو خط امام - همان اسمى كه خودشان آن را انتخاب كرده بودند و گويا بود و جهت را روشن مى كرد - به سفارت امريكا حمله كردند و آن حادثه ى عجيب تاريخى اتفاق افتاد. مساءله ، مساءله ى سفارت و اعضاى آن و اين قبيل مسايل نبود؛ مساءله اين بود كه امپراتورى عظيم زر و زور و تزوير با اين عرض و طول در دنياى معاصر كه تمام ملتها و رهبرانشان را در مواجهه با قدرت استكبارى خود تحقير مى كند و دولتهاى برخاسته از ملتها را به چيزى نمى انگارد و هر وقت اراده كند، آنها را بر مى دارد و يا به آنها تهاجم مى كند، يكجا تحقير بشود و به دنيا نشان داده شود كه زور زورگويان ، يك چيز مطلق نيست و اراده ى مستكبران ، امر غالب بر فطرت جهان نيست .

http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/92--4.jpg
آنها مى خواستند اين باور غلط در ذهن مردم واقع بشود؛ در حالى كه اين باور واقعيت ندارد. امريكاييها، در آن حادثه تحقير شدند كه هنوز هم غبار ملالتش از چهره ى سردمداران مستكبر امريكا زدوده نشده است و در آين - هم زدوده نخواهد شد. (70)

R A H A
02-06-2012, 04:46 PM
آنچه انفاق كرده ايم براى ما مى ماند!
اين نكته را ياد آورى مى كنم كه هر چه در راه خدا مى دهيم ؛ براى ما مى ماند و در حقيقت براى ((من )) واقعى خودمان خرج كرده ايم . هر چه براى خودمان نگه مى داريم ؛ در حقيقت براى ما نمى ماند و مثل همه چيز ديگر دنيا، از بين خواهد رفت . من در اين خصوص ، اعتقاد راسخ دارم و هيچ نقطه ى غبارى در ذهنم نيست .
در زمان پيامبر اكرم (ص )، بزغاله يى را خدمت ايشان آوردند و حضرت آن را ذبح كردند. فقرا و مستحقان ، نزد ايشان آمدند و طلب گوشت كردند. پيامبر (ص )، مرتب از گوشت آن بزغاله يى كه براى خودشان ذبح كرده بودند؛ مى بريدند و به فقرا مى دادند. نهايتا از تمام گوشتها، فقط كتف آن باقى ماند. چون ديگر كسى نبود؛ آن را به خانه خود بردند تا بپزند و بخورند. يكى از همسران حضرت عرض كرد: يا رسول الله ! همه ى بزغاله ى ما رفت و فقط همين كتفش برايمان ماند. پيامبر (ص ) فرمودند: خير، همه اش ماند و همين كتفش است كه از دست ما خواهد رفت ؛ چون اين كتف را مى خوريم و تمام مى شود؛ اما آنهايى را كه انفاق كرده ايم ، براى ما مى ماند. (71)

R A H A
02-06-2012, 04:47 PM
تحليل ابلهانه ى غلط و متكى به تفكرات مادى
فبل از پيروزى انقلاب ، كسانى كه تفكرات چپ و التقاطى داشتند، از اين كه كسى به فقرا و مستمندان كمك و احساس كند، ناراحت و ناراضى بودند. به ما مى گفتند: چرا وقتى كه زمستان مى شود، مى آيند به شما ذغال مى دهند كه به فقرا بدهيد و شما هم قبول مى كنيد و به آنها مى دهيد؟! آن وقت در مشهد معمول بود كه آدمهاى اهل خير مى آمدند و حواله هاى ذغال را به امثال ما مى دادند و ما هم به فقرا مى داديم كه بروند بگيرند و استفاده كنند. مى گفتند: چرا اين كار را مى كنيد؟! بگذاريد اينها سرما بخورند تا در سايه ى سرما خوردن ، از دستگاه عصبانى بشوند و انقلاب جلو بيفتد! يك تبليغ ابلهانه ى غلط و متكى به تفكرات مادى و درست دور از واقعيات و حقايق اسلامى .
آنها با احسان و همين كارهاى قرض الحسنه و امثال اينها هم مخالف بودند. همان وقت در روزهاى اختناق ، بعضى از همين برادرانى كه امروز هم مى بينم بحمدالله در كارهاى اين صندوقها هستند، در ابتدا چند صندوق و بعد بيشتر تشكيل دادند و اين كار در آن وقت ، چه كمكهايى مى كرد. ما كه در جريان بوديم ، مى فهميديم كه اين پولها به چه كسانى قرض الحسنه داده مى شد و چه گرههايى را باز مى كرد. (72)


http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/94--4.jpg

R A H A
02-06-2012, 04:47 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
حصر آبادان چطور شكسته شد؟
اين روزها، روزهاى شكسته شدن حصر آبادان است . حادثه ى عجيبى بود. آن روزهايى كه دشمن از كارون عبور مى كرد و مقدمات حصر آبادان را فراهم مى نمود، روزهاى عجيبى بود. آن وقت من غالبا در اهواز بودم . فضاى غم آلودى بود؛ فراوانى مشكلات ، فرماندهى غلط و ناقص ، بى پناهى نيروهاى مؤ من و مخلص ، تجهيزات در حداقل لازم ، نه مهماتى ، نه سلاحى . دشمن هم از اين وضع استفاده كرد. از آن طرف كه هر چه فشار آوردند، نتوانستند آبادان را تصرف كنند و ديدند كه قابل تصرف هم نيست ؛ مجبور شدند دور بزنند، از اين طرف بيايند، از كارون عبور كنند و با فاصله ى زيادى آبادان را محاصره نمايند.
در اين دوران چند ماهه يى كه آبادان ، اول از دو جهت ، بعد از سه جهت ، بعد تقريبا از چهار جهت محصور بود و هيچ راه زمينى به سمت آبادان وجود نداشت و بايد از درون آب مى رفتند و با فاصله يى خودشان را مى رساندند، قضايايى اتفاق افتاد. اين قدر جوان مؤ من ، رزمنده ى مخلص و آدم فداكار جان خود را به خطر انداخت يا نثار كرد، تا دشمن را يك وجب عقب بنشاند، يا از جلو آمدن او مانع بشود، كه واقعا ضبط و حصر آنها كار آسانى نبود. من نمى دانم آيا اين چيزها در نوشته ها و دفترها و لااقل در سينه ها ضبط است ، تا روزى در اختيار تاريخ قرار بگيرد، يا نه ؟ و اى كاش ‍ باشد و قرار بگيرد.
امام (ره ) فرمودند: حصر آبادان بايد شكسته بشود. به دنبال اين فرمان ، براى شكستن حصر آبادان تلاش شد. حصر آبادان ، در خلال يك فداكارى بزرگ شكسته شد و حرف امام تحقق پيداكرد. كسانى كه در دنيا بودند كه از دور فكر مى كردند كه قضيه ى جنگ با از دست رفتن آبادان حل خواهد شد و قضيه ى جمهورى اسلامى هم حل خواهد گرديد! جمهورى اسلامى كه نتواند آبادان خود - يعنى شهر صنعتى و چشم و چراغ آن منطقه از كشور - را نگه بدارد، ديگر چه طور حكومت و دولتى است ؟! معلوم بود كه اگر آبادان مى رفت ، روحيه ها هم با اين شهر مى رفت و ديگر اهواز هم قابل دفاع نبود.
آن روز دشمن در ده ، دوازده كيلومترى اهواز بود و خمپاره هاى 60 او در اين شهر به زمين مى خورد. يعنى دشمن جلو مى آمد، تا حدى كه اهواز در برد خمپاره هاى 60 او قرار مى گرفت و مى زد و هيچ چيز باقى نمى ماند. امام (ره ) آن نقطه ى اصلى را پيدا كردند و گفتند كه حصر آبادان بايد شكسته بشود، و شكسته شد. اين روزها، سالگرد آن روزهاى افتخارآميز است .
حصر آبادان چه طور شكسته شد؟ حرف من اين است ، ملت ايران ، رزمندگان ، آزادگان ، خانواده هاى عزيز شهيدان ، جانبازان عزيزمان - كه جگر گوشه هاى ما هستند - و خود كسانى كه در آن حادثه شركت داشتند، به خودشان برگردند و مراجعه كنند و از خودشان سؤ ال نمايند، چه شد كه حصر آبادان شكست ؟ ما نتوانسته بوديم جلوى دشمن را بگيريم كه روى رودخانه پل نزندو بيايد. براى يك نيروى نظامى ، پل زدن روى رودخانه ، كار خيلى مشكلى است . جلوگيرى از آن ، به مراتب آسان تر از شكستن آن محاصره ى سنگين بود. چه طور شد كه ما توانستيم اين كار بزرگ را انجام بدهيم ؟ اين عامل ، عامل اصلى است . اين عامل ، همان عامل است كه تمام مشكلات جمهورى اسلامى را رفع خواهد كرد. اين عامل ، همان عاملى است كه تا امروز هم در تمام جبهه هاى مبارزات گوناگون نظام مظلوم ما، به داد مردم رسيده است . اين عامل چيست ؟
اين عامل ، چيزى مركب از دو، سه عنصر است : اول ، توكل به خدا و دل به دريا زدن به اميد. دوم ، فداكارى و جان راحتى و منافع خود را به حساب نياوردن . من الان در ميان رزمندگان برجسته ى نام و نشاندارمان - كه بحمدالله زندگى بابركتشان باقى ماند - كسانى را مى بينم كه در آن روز با چه شرايطى به مقابله ى با دشمن رفتند. من آن ساعات و آن لحظات را فراموش ‍ نمى كنم كه اينها براى گرفتن يك چيز مختصر و يك سلاح كوچك ، به هر كسى كه فكر مى كردند ممكن است كه به آنها كمك كند، با التماس متوسل مى شدند، تا اين سلاح را به دست آورند. روزها و هفته ها و ماهها به ميدان جنگ مى رفتند و در اين شكافها و اين سوراخها و اين سنگرها، آن هواى گرم و آن سرما را تحمل مى كردند، براى اين كه بتوانند به دشمن يك ضربه بزنند. البته معلوم بود، اول چيزى كه در خطر بود، جان خودشان بود. آن جا، جايى نبود كه انسان بتواند فكر جانش را بكند؛ برايشان مهم نبود.
روزى كه آن جنگ خونين ، در حول و حوش جزيره ى آبادان واقع شد و جوانان رزمنده ى ما، از ارتشى و سپاهى و بسيجى ، همين طور مثل ستاره هاى فروزانى كه ساقط بشوند، در بهمنشير مى افتادند و شهيد مى شدند، اما برنمى گشتند و مى رفتند، تا دشمن را نابود كردند و سرش را به سنگ كوبيدند و جزيره ى آبادان را فتح كردند و محاصره را شكستند و دشمن را عقب راندند، چيزى كه براى اين جوانان و اين رزمندگان و اين بسيجيها و اين افسران و درجه داران و سپاهيها مطرح نبود، جانشان بود.
اين طورى مى شود به هدفهاى بزرگ رسيد. اين طورى مى شود شر استكبار را كم كرد. اين طورى يك ملت ، زندگى راحت و شرافتمندانه را براى خود فراهم مى كند. ممكن است زندگى راحت و خوبى باشد، اما با زندگى راحت ملتهاى اسير، قابل مقايسه نسيت . آيا راحتى در زندان و سلول و يك فضا، كه در را روى شما ببندند، ظهر هم غذايتان را بياورند، شب هم شامتان را را تهيه كنند و مثل خيلى زندانها بيگارى بدهند، با آ: راحتى يى كه شما در خانه ى خودتان ، يك مقدار زحمت بيشتر هم داشته باشيد، يكى است ؟ بعضى از كشورها، براى استكبار جهانى و گردن كلفتها و قلدرهاى جهانى ، مثل يك زندان است .
شما ملت ايران ، امروز آزاديد و هيچ سياستى از سياستهاى بيگانه و دشمن در دنيا بر شما حاكم نيست و خودتان تصميم مى گيريد. (73)
http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/97--4.jpg
http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/98--4.jpg
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:47 PM
روايت روزهاى پر مخاطره محاصره سوسنگرد
البته سوسنگرد دوبار محاصره شد و اين شهر يك شهر مقاوم و آسيب ديده اى است : بار اول يا دوم بود كه آن جا محاصره شد بعد از آن كه مدتى بود عراقى ها نزديك ما بودند و توانستند وارد سوسنگرد شوند و نيروهاى ما را از داخل شهر عقب بزنند، كه حتى فرماندار هم براى آن جا معين كردند اما بعدا نيروهاى ما رفتند عراقى ها را غقب زدند و آنها فرار كردند. ولى دفعه ى ديگر كه شايد آخرين دفعه بود سوسنگرد محاصره شد، البته اين را هم بگويم كه من در فاصله اين مدت يكى دو بار آن مرحوم شهيد مدنى هم با ما بود و آن طور كه احتمال مى دهم آقاى موسوى اردبيلى هم سفرى با ما بودند. در آن جريان و در سوسنگرد بود كه عربها دور ما جمع شده بودند و هوسه مى كردند. يك خانم عرب با همسرش كه نابينا بود آن چنان شجاعانه هوسه مى كردند كه من كاملا تحت تاءثير قرار گرفتم و آن خانم ، خانم مسنى بود شايد در حدود 40 الى 50 سال كه خيلى شجاع و عجيب بود، خلاصه اين كه من خاطرات خيلى خوبى از سوسنگرد و از رفت و آمدهايم به سوسنگرد داشتم كه الان در نظر ندارم .
اما قضيه ى فتح سوسنگرد به اين ترتيب است كه مدتى بود عراقى ها سوسنگرد را به تدريج محاصره مى كردند. ما تا سوسنگرد رفته بوديم و سوسنگرد را گرفته بوديم اما يك مقدار آن طرفتر سوسنگرد كه محور سوسنگرد - بستان باشد، دست عراقى ها بود. البته اول عراقى ها عقب نشينى كردند. لكن بعد مجددا آمدند تا نزديك سوسنگرد، يعنى تقريبا يك نيم دايره در ضلع شمالى و شمال غرب سوسنگرد زدند و از طرف بستان محاصره كردند كه تدريجا از طرف جنوب هم از قسمت ((دب حردان )) يعنى غرب اهواز، نيروهايى كه در آن جا بودند تدريجا كشيدند به طرف شمال و خودشان را به كرخه كور نزديك كردند، سپس از كرخه كور عبور كردند و آمدند محور حميديه - سوسنگرد را قطع نمودند(كه البته حميديه غير از پادگان حميد است و اين حميديه بين اهواز و سوسنگرد است ) حميديه شهرى است كه خيلى مورد تهاجم سخت عراقى ها قرار گرفته بود و مردم آن جا مردمان عزيز و شجاعى هستند و من هم در آن جا چندن مرتبه رفت و آمد كرده ام خلاصه اين كه در حقيقت با طى كردن يك نيم دايره از شمال و يك نيم داير از جنوب ، كاملا سوسنگرد محاصره شد، تا آن جا كه ما فقط يك راه را به داخل سوسنگرد داشتيم و آن هم راه كرخه بود؛ يعنى تنها از داخل كرخه نيروها مى توانستند به داخل سوسنگرد بروند. و تدريجا همين راه هم مورد محاصره و زير آتش قرار گرفت و چند تا از قايق هاى ما كه يك وقت مى رفتند به سمت سوسنگرد داخل كرخه غرق شدند و حالا كه آيا در داخل سوسنگرد چه كسى هست ؟ داخل سوسنگرد ما متاءسفانه هيچ كس را تقريبا نداشتيم و نيروهاى مردم نبودند، چون مردم شهر را تخليه كردند و رفتند بيرون كه حق هم داشتند، چون ما خودمان گفته بوديم شهر را تخليه كنيد، و لذا فقط خيلى كم از نيروهاى سپاه و ارتش در آن جا بودند تا آن اواخر كه ما رفتيم آن جا يك سرگرد نيروى هوايى به نام سرگرد فرتاش كه در حال حاضر نمى دانم كجا هستند، ايشان را گذاشتيم براى فرماندهى نيروهاى مستقر در سوسنگرد، يعنى هم ارتش ، و هم سپاه و هم نيروهاى نامنظم كه در ستاد ما تحت فرماندهى مرحوم شهيد چمران بودند، همه را گفتيم زير فرماندهى سرگرد فرتاش باشند و بنا شد كه ايشان آن جا باشد چون يك عده از افسرهاى نيروى هوايى با ميل و رغبت خودشان داوطلبانه در آن جا مشغول جنگ شده بودند كه حدود 10 الى 15 نفر بودند و يكى از آنها هم در اين حادثه شهيد شد.

http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/100--4.jpg
لذا مدافعين شهر سوسنگرد همين عده ى قليل بودند كه متشكل از يك عده بچه هاى سپاه و يك گروهى از بچه هاى جنگهاى نامنظم و يك عده هم ارتشيهايى كه عبارت بودند از همين برادران نيروى هوايى و ديگر يادم نيست از نيروى زمينى هم كسى آن جا بود يا نه كه احتمال مى دهم از نيروى زمينى كسى نبود اما شايد از ژاندارمرى و شهربانى يك تعداد خيلى كم و معدودى آن جا بودند، خلاصه اين كه نمى دانم همه ى نيروهاى ما در آن جا اصلا به 200 نفر مى رسيد يا نمى رسيد و گمان نمى كنم كه مى رسيد.
به هر حال ما چنين وضعيت محدودى آن جا داشتيم و اينها شهر را نگه داشته بودند و در حالى كه ما يقين داشتيم و مطمئن بوديم اگر عراقى ها سوسنگرد را بگيرند، همه ى اين بچه ها قتل عام خواهند شد.
يك خاطره هم مربوط به عصر روز 23 آبان است كه اين را دقيق يادم هست ، علتش هم اين است كه اين خاطره را من سه روز بعد از حادثه از اول تا آخر نوشتم و نوشته اش الان در تقويمم هست . (شايد روز 27 يا 28 آبان اين را نوشته ام ) اين قضيه مربوط به روز 23 آبان سال 59 است كه مصادف بود با روزهاى دهه ى محرم و در روز 23 آبان كه روز جمعه بود ما در تهران جلسه ى شوراى عالى دفاع داشتيم ، قبل از آن كه من بروم جلسه ، از ستاد ما، سرهنگ سليمى تلفنى با من تماس گرفت و آقاى سرهنگ سليمى كه اخيرا وزير دفاع بود، ايشان هم در آن جا رئيس ستاد بود (آدم كار آمد و خوبى ست كه به درد مى خورد، خودش هم در عمليات شركت مى كرد) ايشان تلفن كرد به من با اضطراب كه سوسنگرد به شدت زير فشار و آتش ‍ فراوانى است ، بنابراين بچه ها استمداد مى كنند؛ يك كارى هم قبلا قرار بود انجام بگيرد كه انجام نگرفته است و آن كار اين بود كه ما نشته بوديم با فرمانده ى لشكر 92 كه سرهنگى بود توافق كرديم حركتى انجام بگيرد و آنها بروند به كمك اين بچه ها و قرار بود مقدماتى فراهم شود كه آن مقدمات فراهم نشده بود. لذا ايشان ناراحت بود كه بچه ها سخت زير فشار هستند، فكرى بكنيد و چون اندكى بعد جلسه ى شوراى عالى دفاع تشكيل مى شد گفتيم در جلسه مطرح كنيم ، وقتى جلسه تشكيل شد، بنى صدر نيم ساعت يك ساعتى دير آمد، وارد جلسه كه شد، ما اطلاع پيدا كرديم ايشان هم در اتاق ديگرى با فرماندهان نظامى قضيه سوسنگرد را داشتند رسيدگى مى كردند، بنابراين ، فهميديم كه بنى صدر هم از جريان با اطلاع است و لذا تاءكيد كرديم كه زودتر به داد اين بچه ها برسيد و من مى دانستم اين بچه ها چه بچه هاى خوبى هستند بد نسيت اين را هم در اين جا بگويم كه بچه ها چون به خوبى راه رفت و آمد در

http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/102--4.jpg
سوسنگرد را نداشتند آذوقه به آنها نرسسيده بود، يك روز به ما تلفنى خبر دادند كه ما اين جا هيچ آذوقه نداريم اما سوپر ماركت هاى خود شهر كه مال مردم هست و مردم در آنها را بسته اند رفته اند، يك چيزهايى دارد و بعضى ها مى گويند برويم از اينها استفاده كنيم تا از گرسنگى نجات پيدا كنيم ، لكن ما حاضر نيستيم چون مال مردم است و راضى نيستند! من ديدم كه واقعا اينها فرشته اند و اصلا به اينها بشر نمى شود گفت ، زيرا سوپر ماركتى را كه صاحب آن گذاشته از شهر فرار كرده و الان هم اگر بفهمد اين جانب سروان نيروى هوايى دارد از شهر و خانه اش دفاع مى كند و مى خواهد از آن استفاده كند، با كمال ميل حاضر است خودش برود توى سينى هم بگذارد و با احترام به آنها بدهد تا استفاده كنند و اين جوانهاى پاك و فرشته صفت واقعا حاضر نبودند از اينها استفاده كنند. لذا از ما اجازه مى خواستند، اين بود كه ما گفتيم برويد باز كنيد و هر چه گيرتان مى آيد بخوريد، هيچ اشكالى ندارد. غرض اين است كه يك چنين جوان هايى بودند و من در جلسه شوراى عالى دفاع مطرح كردند كه اگر شهر را بگيرند، اين بچه ها شهيد خواهند شد و خسارت شهادت اين بچه ها از خسارت از دست دادن شهر بيشتر است ، به خاطر اين كه شهر را ما دوباره خواهيم گرفت ، اما اين بچه ها را ديگر به دست نمى آوريم و لذا فكرى بكنيد.

R A H A
02-06-2012, 04:48 PM
بنى صدر گفت من دنبال اين قضيه هستم و پيگيرى مى كنم نگران نباشيد، بعد هم زودتر جلسه را تمام كرديم كه ايشان برود دنبال اين كار و من ديگر خاطرم جمع شد. البته آن روز جمعه بود و چون معمول اين بود كه من روز جمعه مى آمدم براى نماز و بعد از نماز، عصر جمعه يا صبح شنبه بر مى گشتم ، اما آن شنبه را كار داشتم و نمى دانم چطور بود كه من ماندم اين جا، صبح يكشنبه رفتم اهواز، به مجرد اين كه وارد اهواز شدم ، رفتم داخل ستاد خودمان ، آن جا از آشفتگى و كلافه بودن سرهنگ سليمى و اين بچه ها فهميدم هيچ كارى نشده است . پرسيدم ، گفتند بله هيچ كار نشده . خيلى اوقاتم تلخ شد و گفتم پس برويم كارى بكنيم . در اين بين كه بنى صدر دزفول بود، يا او تلفن زد به من و شايد هم من تلفن زدم به او، كه فعلا يادم نيست ، ولى به نظرم من تلفن زدم و گفتم يك چنين وضعى ست اينها هيچ كارى نكرده اند، بنابراين تو يك دستورى بده . او به من گفت خوب است شما برويد ستاد لشكر يك نوازشى از مسؤ ولين آن لشكر بكنيد و آنها را تشويق كنى ، بعد من هم دستور مى دهم مشغول شوند و كار را انجام دهند، من گفتم باشد و مقارن عصر آمديم ستاد لشكر، ضمنا آقاى قرضى هم آن وقت استاندار خوزستان بود كه البته صورتا استاندار بود ولى باطنا نظامى بود چون تمام اوقاتش در كارهاى نظامى صرف مى شد و مركز استاندارى هم شده بود يك ستاد عمليات و به طور فعال كه كارهاى جنگ شركت مى كرد، در ضمن شهر اهواز هم آن وقت مساءله ى نداشت تا واقعا يك استاندار و فرماندار خيلى فعالى بخواهد. لكن به نظرم ايشان اصلا به كارهاى خوزستان نمى رسيد و تمام وقتش صرف جنگ مى شد، مرحوم شهيد چمران


http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/104--4.jpg
و آقاى غرضى با يكى از برادران ديگر كه يادم نيست چه كسى بود، رفته بودند منطقه را از نزديك بازديد كنند، ما هم رفتيم ستاد لشكر 92 و حدود ساعت 4 بعد از ظهر بود اينها برگشتند كه البته شهيد چمران رفته بود ستاد خودمان و اين جا در لشكر نيامد، اما آقاى غرضى و بعضى از فرماندهان نظامى بودند و ما نشستيم ، بعد از مباحثات و تبادل نظرهاى زياد متفقا به يك طرحى رسيديم و آن طرح اين بود كه ، چون شما مى دانيد مشكل عمده ى آن روز ما نيرو بود و ما اصلا نيرو نداشتيم ؛ يعنى لشكرهايمان محدود بود و همان هم كه بود به قول ارتشى ها منها بود؛ يعنى كم داشتيم . تيپ منها و گردان منها، به اين معنا كه از استعداد سازمانى اش ، هم تجهيزات كمتر داشت و هم نفر كمتر داشت ، منتها تجهيزات را مى شد فراهم كرد ولى نفر را نمى شد فراهم كرد. لذا عمده ى مشكل طرح اين بود كه نيرو از كجا پيدا كنيم ، لذا آن جا نشستيم و بعد از بحث زيادى كه يك كلمه اين گفت و يك كلمه آن گفت ، بالاخره بعد از 2 الى 3 ساعت به اين نتيجه رسيديم كه يك گروه رزمى به نام گروه رزمى 148 كه متعلق به لشكر خراسان بود، بيايد. و اين گروه رزمى يك چيزى ست بين گردان و تيپ ، يعنى يك گردان تقويت شده ى بزرگى را كه نزديك يك تيپ است به آن مى گويند گروه رزمى . اين گروه در بلندى هاى فولى آباد استقرار داشت كه مشرف به شهر اهواز است و از نظر ما يك نقطه ى خيلى مهم و استراتژيك بود. لذا سعى داشتيم اين جا را به هر قيمتى شده نگاه داريم ، به همين جهت گفتيم اين گروه بيايد با يك گروهان از تيپ 3 لشكر 92 كه در همين منطقه بين اهواز و سوسنگرد مستقر است و محل استقرارش نزديك همان كوه هاى الله اكبر و پادگان حميديه بود؛ (با توجه به اين كه اين لشكر خودش در آن جا يك مواضع و خطوطى داشت كه جايز نبود آنها را رها كند؛ اما يك گروهان را مى توانست رها كند) لذا گفتيم آن گروهان با اين گروه 148 لشكر خراسان كه در آن جا ماءموريت آمده بود، اينها جاده ى محور حميديه - سوسنگرد را تا خط تماس طى كنند و آن جا مستقر شوند تا بعد تيپ 2 لشكر 92 كه قبلا در دزفول و حالا ماءمور به اهواز شده بود؛ بيايد و از خط عبور كند، يعنى بيايد از لابلاى اينها برود و حمله كند. بنابراين ما نيروى تكاورمان ، يعنى نيروى حمله ورمان فقط يك تيپ مى شد و آن هم تيپ 2 لشكر 92 بود كه در دزفول مستقر و بسيار تيپ خوبى بود فرمانده ى خيلى خوبى هم داشت كه خدا حفظش ‍ كند و الان ، نمى دانم در كجاست ، اين فرمانده به شجاعت معروفيت داشت و من هم ديده بودمش ، مرد شجاع و علاقه مند و ايثارگرى بود، قرار شد ايشان بيايد و برود حمله را با اين تيپ انجام دهد. البته نيروهاى سپاه و نيروهاى نامنظم ما هم كه متعلق به ستاد شهيد چمران بود، آنها هم بودند و نيروهاى سپاه را ما صحبت كرديم بروند داخل نيروهاى ارتش ادغام شوند و در آن وقت فرمانده ى سپاه در آن جا جوانى بود به نام رستمى از اهالى سبزوار، خدا رحمتش كند شهيد شد و اين شهيد رستمى بسيار بسيار پسر خوبى بود كه چهره هاى فراموش نشدنى در سپاه پاسداران يكى همين برادر عزيز است . ايشان آن وقت فرمانده ى سپاه بود و از خصوصيات اين جوان اين بود كه با ارتشيها خيلى راحت كار مى كرد و قاطى مى شد، يعنى هم او زبان ارتشيها را مى فهميد و هم ارتشى ها زبان او را مى فهميدند ضمن اين كه ارتشيها او را خيلى هم دوست داشتند اما بعد هم ايشان شهيد شد. بنابراين شد كه بچه هاى سپاه به ((خورد)) واحدهاى ارتشى بروند. به اين معنا كه مثلا يك گردان ارتشى صد نفر سپاهى را در داخل نيروهاى خودش جا بدهد و بر استعداد خودش بيفزايد، چون اين بچه ها هم مى توانستند بجنگند و هم مى توانستند روحيه بدهند و براى اين كه شجاع و فداكار و پيشرو بودند، يك كارآيى بالاترى به اين واحدها مى دادند. لذا اين گروه عبارت از نيروى نظامى و سپاهى بودند و نيروى نامنظم هم تعدادى بودند در مشت مرحوم شهيد چمران كه اينها قرار بود جلوتر از همه بروند و به اصطلاح خط شكنهاى اولى آنها باشند، البته آنها تعدادشان خيلى زياد نبود اما يك فرماندهى مثل شهيد چمران داشتند كه مى توانستند كارآيى زيادى به آنها بدهد.
اين ترتيبى بود كه ما براى كار داديم و الحمدلله خيالمان راحت شد و گفتيم انشاءالله فردا صبح (ساعت 3 هم ) به اصطلاح ساعت حمله على الطلوع صبح 26 آبان ماه باشد لذا ما خوشحال برگشتيم به ستادمان ، و فورا رفتم مرحوم چمران را پيدا كردم توجيهش كردم كه قرار اين شد، ايشان هم خيلى خوشحال شد و قرار شد دستور را آن آقاى سرهنگ قاسمى و فرمانده ى آن وقت لشكر بنويسد بفرسد براى ستاد ما، چو قاعدتا دستور را مى نويسند بكلى سرى و در پاكتهاى لاك و مهر شده مى فرستند براى همه ى واحدهاى مشترك و درگير تا هر كسى وظيفه خودش را بداند كه چيست . لذا ما آمديم آن جا نشستيم و يك ساعتى صحبت كرديم كه آن شب هم جزء شب هاى خاطره انگيز من است و واقعا شب عجيبى بود. آن شب در اتاق نشسته بوديم ، من بودم و شهيد چمران و سرهنگ سليمى و شايد يك نفر ديگر بود، يك جوانى هم به نام اكبر محافظ شهيد چمران ، خيلى شجاع و خوش ‍ روحيه و متدين كه حقا و انصافا يك جوان برازنده اى بود و آن شب آن جا رفت و آمد مى كرد و من اصلا وقتى آن شب به چهره ى او نگاه مى كردم ، مى ديدم اين جوان به نظر من چهره ى عجيبى دارد - كه شايد واقعا همان نور شهادت بود به اين صورت در چشم ما جلوه مى كرد - به هر حال خيلى شب پرحادثه و خاطره انگيزى بود و بالاخره ما نشستيم تا ساعت مثلا 11 الى 12 صحبتهايمان را كرديم بعد رفتيم بخوابيم كه صبح آماده باشيم براى حركت ؛ من رفتم خوابيدم ، تازه خوابم برده بود، ديدم شهيد چمران آمده پشت در اتاق من و محكم در مى زند كه فلانى بلند شو، گفتم چه شده است ؟ گفت طرح به هم خورد. پرسيدم چه طور؟ گفت بله ، از دزفول خبر دادند كه ما تيپ 2 لشكر 92 را لازم داريم و نمى توانيم در اختيار شما بگذاريم و اين بدين معنا بود كه وقتى نيروى حمله ور اصلى گرفته شود، ديگر حمله بكلى تعطيل خواهد شد. لذا من خيلى برآشفته شدم كه اينها چرا اين كار را مى كنند و اصلا معناى اين حركت چيست ؟ و اين چيزى جز اذيت كردن و ضربه زدن نخواهد بود. به هر حال بلند شدم و آمدم در اتاق ، گفتم تلفنى بكنم به فرمانده ى نيروهاى دزفول ، آن وقت تيمسار ظهيرنژاد بود، وقتى تلفن كردم به ايشان كه چرا اين دستور را داديد و چرا گفتيد كه اين تيپ فردا نيايد و وارد عمليات نشود، ايشان گفت دستور آقاى بنى صدر است و علتش هم اين است كه اين تيپ را ما براى كار ديگرى مى خواهيم و آورديم اهواز براى آن كار. بنابراين اگر بيايد آن جا منهدم خواهد شد و چون احتمال انهدام اين تيپ هست و اين تيپ را هم ما لازم داريم و تيپ خيلى خوبى ست ، ما نمى خواهيم اين تيپ را وارد عمليات فردا بكنيم مگر به امر، يعنى اين كه از سوى فرماندهى يك دستور ويژه اى بيايد كه برو.

R A H A
02-06-2012, 04:48 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
من گفتم اين نمى شود، زيرا كه اولا چرا تيپ منهدم شود و منهدم نخواهد شد، (كما اين كه نشد و عمليات فردا نشان داد) بعلاوه شما اين را براى چكارى مى خواهيد كه از سوسنگرد مهمتر باشد، وانگهى اگر چنانچه اين تيپ نيايد، عمليات سوسنگرد قطعا انجام نخواهد گرفت و نيامدن تيپ به معنى تعطيل اين عمليات است ، لذا بايد به هر تقديرى هست بيايد. شما خبر كنيد و به آقاى بنى صدر هم بگوييد دستور را لغو كند تا اين تيپ بيايد و شكى در اين نكنيد، بايد اين كار انجام بگيرد. البته خيلى قرص و محكم اين را گفتم . بعد هم مرحوم چمران اصرار داشت كه با خود بنى صدر صحبت شود اما من حقيقتش ابا داشتم از اين كه با بنى صدر به مناقشه ى لفظى بيفتم چون هم سرش نمى شد و هم بيخودى پشت سر هم چيزى مى گفت و مى بافت . لذا به دكتر چمران گفتم شما صحبت كن و البته اين كار فايده ديگر هم داشت و آن اين بود كه مرحوم چمران چون در مشكلات وارد نبود، وارد مى شد، و شهيد چمران در اين مشكلات حقا وارد نبود براى اين كه ايشان سرگرم كار در اهواز بود و داشت كار خودش را مى كرد، اما آن مشكلاتى را كه ما در شوراى عالى دفاع با بنى صدر درگير بوديم غالبا شهيد چمران خبر از آنها نداشت و لذا موذگيرى هاى بنى صدر را نمى دانست ، آن هم به اين علت بود كه ايشان در جلسات شوراى عالى دفاع كمتر شركت مى كرد و حتى آن اوايل ، يا اصلا شركت نمى كرد و يا خيلى كم ، لهذا من دلم مى خواست خود ايشان مواجه شود و ضمن اين كه نفس تازه اى هم بود ممكن بود بنى صدر را زير فشار قرار دهد و بالاخره ايشان تلفن كرد، عين اين مطالب را به بنى صدر گفت ، بنى صدر هم گفت ، بنى صدر هم گفت حالا ببينم و قولكى داد، گفت خيلى خوب ! دستور مى دهم تيپ بيايد. و اما در كنار همه ى اينها يك چيزى كه قويا به كمك ما آمد و من فراموش كردم بگويم پيغام مرحوم اشراقى (داماد امام ) بود كه اوايل همان شب از تهران با من تلفنى تماس گرفت و گفت امام فرمودند بپرسيد خبرها چيست ؟ من گفتم خبر اين است كه قرار بر اين است كه فردا عملياتى انجام بگيرد و ظاهرا من يك اظهار ترديدى كرده بودم كه دغدغه دارم و ممكن است نشود، مگر اين كه امام دستورى بدهند، ايشان رفت با امام تماس گرفت و آمد گفت امام فرموده اند تا فردا بايد سوسنگرد آزاد شود و تيمسار فلاحى هم خودش بايد مباشر عمليات باشد. (اين را هم مخصوصا قيد كرده بودند) كه البته تيمسار فلاحى آن وقت جانشين رئيس ستاد بود و عملا در عمليات مسؤ وليتى نداشت ، بلكه مسؤ وليت را فرمانده ى نيروى زمينى داشت . من وقتى اين را از مرحوم اشراقى گرفته بودم چون ظاهرا شب و دير وقت بود، نگفتم و يا شايد هم فكر مى كردم كه حالا صبح خواهم گفت و مثلا شب احتياجى گفته شود، اما وقتى اين مساءله پيش آمد ديدم حالا وقت آن است كه اين پيغام را الان برسانيم . لذا نشستيم دو تا نامه نوشتم يكى ساعت 30/1 بعد از نيمه شب ، يكى هم ساعت 2 و آن را كه ساعت 30/1 نوشتم ، به آقاى سرهنگ قاسمى فرمانده ى لشكر 92 نوشتم . نوشتم كه داماد حضرت امام از قول حضرت امام پيغام دادند كه فردا بايد حصر سوسنگرد شكسته شود و سوسنگرد باز شود، بنابراين اگر تيپ 2 نباشد اين كار عملى نخواهد شد و من اين را به تيمسار ظهيرنژاد هم گفته ام و ايشان قول دادند با بنى صدر صحبت كنند كه تيپ بيايد و به هر حال شما آماده باشيد كه تيپ را به كار گيرند و لذا مبادا به خاطر پيغامى كه اول شب به شما از دزفول داده شده شما تيپ را از دور خارج كنيد، اين نامه را نوشتم ، ساعت 30/1 دادم به دست يكى از برادرانى كه در آن جا با ما بود و گفتم اين را مى برى ، اگر سرهنگ قاسمى خواب هم بود از خواب بيدارش ‍ مى كنى و اين كاغذ را قطعا به او مى دهى و نامه ساعت 2 را هم نوشتم به تيمسار فلاحى و براى او هم نوشتم كه تيپ را خواسته اند از دست ما بگيرند و گفتيم كه بايد باشيد و مسؤ وليد برويد دنبال آن كه اين تيپ را به كار بگيريد. البته مضمون اين نامه ها را من اجمالا به شما گفتم و عين اين نامه ها را متاءسفانه آن وقت از رويشان فتوكپى برنداشتم اما احتمالا بايد در مدارك لشكر 92 باشد كه اگر چنانچه الان بروند و نگاه كنند، اين نامه ها هست و بعد هر دو نامه را دادم به شهيد چمران ، گفتم شما هم يك چيزى ضميمه ى آنها بنويسيد، تا نظر هر دوى ما باشد، ايشان هم پاى هر كدام يك شرح دردمندانه اى نوشت و با توجه به اين كه ايشان خيلى ذوقى و عارفانه كار مى كرد اما من خيلى با لحن قرص و محكمى نوشته بودم ديدم واقعا اگر كسى نوشته مرحوم چمران را بخواند دلش مى سوزد كه ما اصلا در آن روز چه وضعى داشتيم ، به هر حال ساعت 2 اين را هم فرستادم براى سرتيپ فلاحى و خوب خاطرمان جمع شد كه اين كار انجام مى گيرد، اما در عين حال دغدغه داشتيم ، چون بارها اتفاق افتاده بود كه كار تا لحظات آخر به يك جايى مى رسيد، اما به دليلى دستور توقف آن داده مى شد و براى همين بود كه دغدغه داشتيم .
به هر حال صبح زود كه از خواب بلند شدم براى نماز، درصدد برآمدم ببينم وضع چطور است كه ديدم الحمدلله وضع خوبست و شنيدم ساعت 5 تيپ 2 از خط عبور كرده ، معلوم بود همان نامه كه نوشته شد اينها مشغول شده بودند، يعنى ساعت 5 تيپ 2 از خط عبور كرده بود و اگر چنانچه بنا به امر مى خواستند كار كنند، تا وقتى آن آقا از خواب بيدار شود و به او بگويند و او بخواهد مشورت كند، بالاخره آن امر ساعت 9 صادر مى شد و ساعت 11 هم عمل مى شد كه هرگز انجام عمليات موفق نبود يعنى انجام مى گرفت ولى يك چيز ناموفق بى ربطى مى شد كه قطعا شكست مى خورديم . اما اينها ساعت 5 صبح كه هوا هنوز تاريك بود با شروع به كار از خط عبور كرده بودند، يعنى شايد ساعت 4 راه افتاده بودند و شايد هم زودتر، به هر حال مرحوم چمران بلند شدند و رفتند اما من چون در داخل ستاد مقدارى كار داشتم ، و چندتا ملاقات هم داشتم . ملاقاتهايم را انجام دادم و راه افتادم رفتم به طرف جبهه و منطقه ى عمليات . البته وقتى رفتم آن جا، ديدم شهيد فلاحى هم رفته و صبح زود عبور كرده بود كه آقاى چمران و آقاى غرضى هم صبح زود رفته بودند و در خطوط مقدم و نزديكى هاى صحنه ى درگيرى ، يا در خود صحنه ى درگيرى . و بالاخره همه ى آنها حضور داشتند كه وقتى ما حدود ساعت 9 - 30/9 رفتيم ، ديديم نيروهاى ما پيش ‍ رفته بودند و يك ساعت بعد كه حدود ساعت 30/10 بود، سرتيپ ظهيرنژاد هم آمد و ايشان هم رفت جلو، همه مشغول بودند و ما مى رفتيم در داخل واحدها، عقب و واحدهاى درگير پياده مى شديم ، با آنها صحبت واحوالپرسى مى كرديم و از عمليات خبر مى پرسيديم كه دائما گفته مى شد خبرها خوب است و پيش بينى مى شد ساعت 30/2 وارد سوسنگرد خواهيم شد و بعد شايد حدود ساعت 1 بود كه من برگشتم اهواز، چون مى خواستم بيايم تهران كار داشتم ، وقتى رسيدم اهواز باخبر شدم كه دكتر چمران مجروح شده ، خيلى نگران شدم تا چمران را آوردند. و قضيه اين طور بوده است كه چمران و دو محافظش ، كه يكى همان شهيد اكبر بود (و فاميلش را الان يادم نيست )،


http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/110--4.jpg
اينها مشغول جنگيدن بوده اند كه تنها مى مانند و عراقى ها آنها را به رگبار مى بندند، ولى مرحوم چمران كه آدم قوى و ورزيده اى در جنگ انفرادى بود، خودش بعدا مى گفت من آن روز مثل ماهى مى غلطيدم ، براى اين كه مورد اصابت گلوله هاى عراقى ها قرار نگيرم ، و يكى از محافظينش كه همراه ايشان بود، يك گوشه ى امنى را پيدا مى كند و سنگر مى گيرد اما آن ديگرى ، يعنى شهيد اكبر نتوانسته بود خودش را حفظ كند و شهيد شد. آن وقت در حالى كه او شهيد شده و پاى چمران هم زخم خورده بود يك كاميون عراقى از آن جا عبور مى كند چمران مى بيند كه شكار خوبى ست ، تفگ را مى كشد و كاميون را به رگبار مى بندد كه راننده ى عراقى مى افتد و مى ميرد، بعد ايشان به كمك آن محافظش مى آيد و سوار كاميون مى شود، و در عقب كاميون مى افتد و محافظش كاميون را برمى دارد مى آيد اهواز، يعنى شهيد چمران مجروح را از ميدان جنگ با يك كاميون عراقى آوردند به محل و من تقريبا حدود ساعت 2 بود كه رفتم بيمارستان ديدم بحمدلله حالش خوب است ، منتها جراحت رانش يك جراحت نسبتا كارى بود كه سى چهل روزى ايشان را انداخت و لذا وقتى ايشان را از اتاق عمل بيرون آوردند تمام سفارشش اين بود و مرتب به من و سرهنگ سليمى التماس مى كرد كه شما را به خدا نگذاريد حمله از دور بيفتد و حمله را ادامه بدهيد، كه همين طور هم شد و الحمدلله ساعت 30/2 بچه هاى ما مظفر و پيروز وارد سوسنگرد شدند.

از جمله كارهاى شيرينى كه آن روز شهيد چمران كرده بود، اين بود كه ما در محور عمليات داشتيم مى رفتيم جلو، پيرمردى تقريبا با همين لباس ‍ جنگ هاى نامنظم آمد نزديك و يك كاغذ از چمران دست من داد و گفت اين را چمران نوشته ، من نگاه كردم ديدم سفارشى كرده و چيزى نوشته به ايشان داده كه برو اين را بده به فلانى و بگو فلان كار انجام بگيرد. من فهميدم كه چون دكتر چمران فكر كرده ممكن است اين پيرمرد در آن جا شهيد شود، هر چه كرده كه پيرمرد برگردد برنگشته و بعد هم خود پيرمرد گفت مرتب شهيد چمران به من اصرار مى كند كه من برگردم ولى من چون برنگشتم ، بعد به من گفته اند پس اين پيغام مرا ببر، و لذا من فهميدم چمران وقتى ديده است پيرمرد به حرفش گوش نمى كند نامه نوشته و داده به دستش كه اين را ببر به فلانى ببده كه چيز لازمى ست ، تا از مهلكه پيرمرد خودش را بدين وسيله نجات داده باشد. به هر حال بحمدلله آن روز ما وارد سوسنگرد شديم و سوسنگرد به بركت فداكاريهاى كه برادرها كردند فتح شد كه البته بچه هاى جنگ هاى نامنظم آن روز خيلى كار كردند و شايد 1 الى 2 كيلومتر جلوتر از نيروهاى جنگ هاى ديگر بودند و خود شهيد چمران هم جلو بود در حالى كه آن روز ارتش هم انصافا دلاورى كرد، يعنى همين تيپ 2 لشكر 92 و همچنين آن بخش ديگر، يعنى همان گروهى كه خط را داشتند و احتياط محسوب مى شدند و هم عقبه را نگه داشتند بودند خيلى فداكارى كردند با توجه به اين كه بچه هاى سپاه هم در داخل واحدهاى ارتشى آن روز كار مى كردند و اين حادثه ى بزرگ و حماسه شيرين بحمدلله به وقوع پيوست . (74)
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:49 PM
اين همان صداى دهل است !
يك روزى بود كه صداهاى بلند فضاى زندگى انسان ، يعنى صداى تبليغاتچى هاى دنيا، سسياستمداران ، دانشمندان معروف و بزرگ ، مؤ لفان ، روزنامه نگاران ، رهبران احزاب سياسى و غيره ، صداى رساى بلند قابل شنيدن در دنياى بشر، اين مطلب را تبليغ مى كرد كه ميان علم با ايمان سازگارى وجود ندارد؛ قرن 19 ميلادى بود. شما خيال نكنيد اين حرفهايى كه گاهى از زبان بعضى آدمهاى ناآشنا به حكمت دين و طبيعت فطرت انسان شنيده مى شود كه علم با دين نمى سازد، سراغ دين نرويد، سراغ علم برويد، اينها حرفهاى امروز است ؛ اينها حرفهاى قرن 19 اروپاست . گاهى هست كه روزنامه يى در مركز شهر منتشر مى شود، خبرهاى تازه يى در اين روزنامه هست ؛ اما روزنامه در تهران و شهرها منتشر مى شود، يك روستاى دور افتاده در نقطه يى كه دسترسى به روزنامه ندارد، ده روز بعد از اين روزنامه را همراه با يك مسافر و كالايى و به صورت يك پاكتى كه در او يك جنسى را ريخته اند، دريافت مى كند؛ خبر روزنامه را ده روز بعد، 15 روز بعد در فلان روستا مى خواند، خيال مى كند خبر تاره است و آن را براى دوستانش نقل مى كند. يك عده به عمده سخن فسخ شده ى قرن 19 ميلادى در اروپا را كه بعد از او اينقدر حرفهاى قابل استماع از برترين انسانها صادر شده و شنيده شده است ، امروز مى آورند در يك محيطى به عنوان سخن روز مطرح مى كنند؛ در حالى سخن روز نيست . انديشه ى قرن 19 اروپا، انديشه ى جدايى علم و دين بود؛ انديشه ى تعارض ايمان و دانش ‍ بود؛ كليساى متعصب و متحجر و عقب مانده از زمان ، كليساى مراعات نكننده ى عواطف انسانى و شرعى ، كليساى خشن . بله ، وقتى كه متوليان دين در هر نقطه يى از دنيا نخواهند حقايقها، پيشرفتها، جريانها و جلوه هاى زيباى طبيعت انسانى را ببيند و بر آن تربيت اثر بدهند و بر آن ارج بگذارند، نتيجه همين مى شود. حداقل يك قرن است كه اروپا - كه پيشتاز ميدان اكتشافات علمى و دانش بشرى بود - چوب اين انديشه ى غلط جدايى دين از علم را خورد. چطور چوبش را خورد؟ بله ، چيزهايى هست كه امروز واقع مى شود، اما اثر آن فردا شنيده مى شود. كسى به دزدى كه در كوچه ى خلوت از ديوار خانه ى مردم بالا مى رفت ، گفت چه كار مى كنى ؟ گفت دارم دهل مى زنم ! گفت اگر دهل مى زنى ، چرا صداى دهلت را نمى شنوم ؟ گفت صداى رهل مرا فردا خواهى شنيد! دنيا بعدها فرياد اين دهل نابجا را شنيد. آن روزى كه ((بيتليسم )) و بقيه ى روشهاى انحرافى زندگى جوانان در اروپا، گريبان جوامع بشرى را فشرد، آن روز فهميدند كه اين حرف يعنى چه . ا: روزى كه خانواده ها در مهد دانش بشرى - يعنى در اروپا و امريكا - متلاشى شد، آن روزى كه بچه هاى 13، 14 ساله اسلحه به كمر بستند و در خيابانها و شهرها و ايالات مختلف امريكا گروه ترور تشكيل دادند و آدمها را بنا كردند به كشتن ، آن روز فهميدند كه معناى جدايى دين از علم چيست . قبل از اينها، آن روزى كه با يك بمب اتمى كوچك ، دهها هزار انسان در يك لحظه جان باختند، آن روز فهميدند كه معناى جدايى دين از علم چيست ؛ و هنوز چوبش را خواهند خورد. همين الان مطبوعات امريكايى متعلق به كسانى است كه به ارزشهاى معنوى و حقيقى ، كمترين ارزشى نمى دهند. بنده بسيارى از سران اين مطبوعات را از نزديك ديده ام و با گردانندگان خبرگزاريهاى معروف دنيا - لااقل آنهايى كه در امريكا هستند - هم صحبت شده ام و اينها را مى شناسم . چيزى كه براى اينها اهميت و ارزش ندارد، معنويات است ؛ اما واقعيت گريبان آنها را آنچنان محكم مى فشارد كه مجبورند اعتراف كنند. همين الان مطبوعات امريكايى مى نويسند كه خانواده ها نگران هستند، كشيش ها نگرانند، اساتيد دانشگاهها، شهروندان معمولى و حتى سياستمداران نگرانند. از چى ؟ از بى ايمانى جامعه ى امريكايى . اين همان صداى دهل است كه امروز دارد به گوش مى رسد بدتر از اين هم خواهد شد. (75)


http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/115--4.jpg

R A H A
02-06-2012, 04:49 PM
چطور توى دهن آمريكا مى زنيم ؟!
مشكل كار اينجاست كه پرداختن به نيازهاى بشر، پرداختن به آن چيزهايى كه وجود انسان از اعماق مى طلبد، كار يك لحظه و دو لحظه نيست ، كار هر وقت كه انسان بخواهد نيست ، تازه كار هر كسى نيست ، مگر مى توانند به معنويت خواهى مردم جواب بدهند، حال اگر توانستند، فبها، البته طول مى كشد، خراب كردن ، آسانتر از ساختنت است ، صد سال خراب كردند، اگر بخواهند بسازند اقلا بايد صدها سال تلاش كنند و من باور نمى كنم . اما اگر نتوانستند درست كنند آن وقت پاسخهاى خشن طبيعت انسانى به سراغشان مى آيد. امروز يك نمونه اش را در اخبار شنيديد. نزديك به دو ميليون سياه امريكايى ، امروز در خيابانهاى واشنگتن حضور پيدا كردند، مشت هايشان را گره كردند، امروز وقتى تظاهرات سياهان امريكا تمام شد، سخنران اين تظاهرات كه يك سياه مسلمان معروف است ، سوره حمد را بلند خواند و همه جمعيت با او تكرار كردند و براى مردم ترجمه كرد. اين جورهاست . حركت طبيعت انسانى است . تو در نماز عشق چه گفتى كه سالهاست بالاى دار رفتى و آن شحنه هاى پير از مرده ات هنوز پرهيز مى كنند. (76) اينجاست كه نام و سخن و فرياد امام بزرگوار ما، معنا پيدا مى كند، معناى خيلى از حرفها را اول نمى شود فهميد، ما توى دهن امريكا خواهيم زد چه جورى خواهيد زد؟ خيلى آسان است . آدمهايى كه نه به خودشان و نه به معنويت و نه به خدا باور دارند و نه به معجزه اراده انسان باور دارند و نه طبيعت ملتها را مى شناسند، نه تاريخ را مى شناسند، نظام بشرى يك حقيقت است ، يك تاريخ است ، يك جريان است يك حقيقت زنده است ، كيست كه آنكه اين حقايق را بفهمد، آنهايى كه نمى شناسند؟ وقتى كه امام ، آن حكيم ، من براى امام هيچ تعبيرى بهتر از اين را پيدا نكردم ، حكيم ، حكماى اسلامى ، حكمت را معنا كردند، يعنى وقتى نگاه مى كند حقايقى را كه چشم عادى نمى بيند، او مى بيند. آدمى كه دويدن را، راندن و اسب سوارى و ماشين سوارى را تجربه نكرده ، مى نشيند و يك حركت نسنجيده يى مى كند، خيال مى كند كه دارد شجاعت مى كند؛ شما كه بلديد مى دانيد كه او لحظه يى ديگر سرنگون است . هر چه هم كه مى گويى نمى فهمد. اين حكمت است . حكمت در ابعاد وسيع آن است كه او مى گويد كه توى دهن امريكا مى زنيم . يك عده گفتند: آقا شما چطور مى زنيد، پوزخند هم زدند، آقا نشسته در اينجا، چهار تا بچه حزب اللهى هم دورش هستند و با كلاشينكف مى خواهند بروند با موشكهاى قاره پيما و بمب اتمى مبارزه كنند. خيال مى كند ما توى دهن آمريكا مى زنيم با كلاشينكف به طرف موشك قاره پيما مى گيريم ، خوب نمى فهمد ديگر، چه كارش كنم .
امروز نخستين تو دهنى به امريكا خورد. اين تودهنى اسلام بود. الله اكبر، الله اكبر، شما خيلى هايتان يادتان نيست ، شب اول محرم در تهران فرياد فرياد الله اكبر پشت دربار و رژيم فاسد و نخست وزير دولتش و سفارت امريكا و بقيه را لرزاند. بنده در مشهد بودم . يكى از برادران از تهران به ما تلفن كرد، گفت : صداى الله اكبر بلند شد، منتظر بوديم بعد گوشى را برد طرف پنجره اتاق ، من مشهد بودم و فرياد الله اكبر تهرانيها را شنيدم ، با خودم گفتم كه كار تمام شد. خيلى ها از الله اكبر نمى ترسيدند. دو نفر به الله اكبر اهميت مى دادند. يكى آنكه الله اكبر را مى شناخت و يكى آنكه فساد خودش را مى شناخت . آن كسى كه خودش را فاسد و پوچ و پوشالى است و رگ و ريشه يى در خاك ندارد. تا تبر الله اكبر بلند مى شود بنا مى كند به خود لرزيدن . آن روز آنجا صدداى الله اكبر بلند شد و حالا هم امروز صداى الله اكبر در فضاى امريكا. كى ، به قول آنها تروريستهاى امريكايى رفتند، حزب اللهى ها و بسيجيهاى ما رفتند، نه ، شهروندان امريكايى . اگر آن نظامى كه زمام حكومت آنچنان مردمى را در دست دارد نفهميد كه در مقابل اين واقعيت دشوار بى ايمانى چه كار بايد بكند، سزايى كه طبيعت كنار او خواهد گذاشت همين است و شايد خيلى از شما ندانيد كه فروريزى رژيم ماركسيستى در بلوك شرق ، يعنى در تقريبا نصف دنيا، سرآغازش از يك حركت معنوى از لهستان شروع شد. پليس دولت كمونيست لهستان نمى گذاشت كه مردم به كليساها بروند. جنبش همبستگى كه آن روز يك نهضت زيرزمينى بود در سالهاى 57 و 58 ما، همان اوقات انقلاب و دولت مجبور شد جنبش همبستگى را بشناسد. آنها مى خواستند بروند كليسا و نگذاشتند البته آن روز تفسيرها اين بود كه پيروزى انقلاب اسلامى در ايران ، حركت مذهبى در لهستان را تقويت كرد و ازاينجا شروع شد. اول در لهستان و بعد در بعضى كشورهاى اروپاى شرقى و بعد در مهد دولت سوسياليستى ، به قول خودشان اتحاد جماهير شوروى و شد آنچه كه شد و ديديم . (77)

http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/118--4.jpg

R A H A
02-06-2012, 04:49 PM
حالا مى شود او را براى سلطنت انتخاب كرد!!
كشور ايران قبل از پيروزى انقلاب اسلامى ، يك كشور وابسته بود، بخصوص در پنجاه و چند سالى كه نظام منحوس و فاسد پهلوى قدرت را در دست داشت ، اين وابستگى به اوج خود رسيده بود. من دو، سه نمونه واضح و محسوس را عرض مى كنم ، تا معلوم شود كه وجهه درونى و بيرونى انقلاب (78) چه عظمتى را براى اين ملت بوجود آورده و چه كار بزرگى را انجام داده است .
انگليسيها، رضاخان را در ايران بر سر كار آوردند و به حكومت رساندند. اين حرفى نيست كه فقط مخالفان رضاخان بگويند. خود وابستگان به آن رژيم نيز به اين واقعيت اعتراف مى كنند. همه مورخان بى طرف و بى نظر هم ، همين مطلب را تصريح كرده اند.
انگليسيها بدليل آن كه احساس كردند رضاخان به قدرت آلمان - كه در جنگ بين الملل دوم پيشرفتهاى مختصرى را بدست آورده بود - گرايش ‍ پيدا كرده است ، وى را از قدرت خلع كردند و محمدرضا را به حكومت رساندند. نقل قولى را از يكى از وابستگان رژيم محمدرضا شاه مى آورم ، تا شما ببينيد اين وابستگى ، تا چه اندازه پست كننده و ذلت آور بوده است .
در اوايل اخراج رضاخان ، كه هنوز تكليف سلطنت در ايران ، درست معلوم نشده بود. سفير انگليس در تهران ، به كسى كه از طرف محمدرضا به او مراجعه كرده بود تا تكليفش را بداند مى گويد: ((چون بر طبق اطلاعات ما، محمدرضا به راديوى برلين گوش مى كند و پيشرفتهاى آلمان را بر روى نقشه پى گيرى مى كند، پس مورد اعتماد ما نيست !!))

http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/119--4.jpg
پيغام سفير به محمدرضا مى رسد و او شنود راديو برلين را ترك مى كند و نقشه را از ديوار مى كند و كنار مى گذارد!! آن وقت سفير انگليس مى گويد: ((حالا ديگر عيبى ندارد و مى شود او را به سلطنت انتخاب كرد!!))(79)

http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/120--4.jpg
رژيمى كه در راءس آن كسى قرار گرفته بود كه تا اين حد وابسته به سفارت بيگانه بود و آنها براى سلطنت او، شرطهاى حقير و ذلت آورى از اين قبيل را معين مى كردند و او نيز آن شرايط را قبول مى كرد، تمكين بى قيد و شرط او بيانگر عمق فاجعه در آن زمان مى باشد... ببينيد در طول اين پنجاه سال چقدر به ملت بزرگ ايران بى اعتنائى و اهانت شده است . انقلاب اسلامى در ايران به پيروزى رسيد و آن رژيم وابسته را از بيخ و بن بركند و نابود كرد و پرچم استقلال را در كشور به اهتزاز در آورد. اين وجهه اول انقلاب و اولويت مهم آن است . يعنى نظام جمهورى اسلامى روى پاى خود قرار دارد و از استقلال برخوردار است و به قدرتهاى مسلط وابسته نيست و براى او مصالح ملى ، مهم است . (80)

R A H A
02-06-2012, 04:50 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
مرا هم با اين گروهها بفرستيد!
شبى در لشكر 92 زرهى اهواز، افسرى با التماس پيش من آمد و گفت : من با شما دو كلمه حرف دارم . من فكر كردم مثلا مى خواهد بگويد مرخصى به من بدهيد. واقعا به ذهنم يك چنين چيزى آمد. بالاخره گفتم خيلى خوب بيائيد ببينم چكار داريد. آمد پيش من گريه كرد و گفت : من از شما خواهش ‍ مى كنم ، شبها كه اين گروههاى چريكى با ((آر - پى - جى )) و سلاح انفرادى براى دفع دشمن كه در حدود 15 كيلومترى شهر اهواز روى زمينهاى خوزستان نشسته بود مى روند، مرا هم با اين گروهها بفرستيد يا با خودتان ببريد.
اينها را ما با چشم خودتان ديديم . آنها نيروهاى منظم بودند، بايد با نظام و قاعده خودشان حركت مى كردند. اين جوانهايى كه آزاد بودند، شبانه دسته بندى مى شدند و به سوى دشمن حركت مى كردند. در بازديد ديگر از يك يگان زرهى ، من نظامى را كنار تانك ديدم كه ايستاده بود و نماز شب مى خواند. خيلى از اينها را شايد مردم ما ندانند. (81)
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:50 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
يك ارتشبدى با يال و كوپال وارد شد!!
از اول انقلاب ، در مجموعه ارتش ، دشمن يعنى همان دستگاههاى جاسوسى با پشتوانه پولى تبليغى و راديويى دولتهايشان ، با تماسهاى مخفى شان ، با رابطهايى كه از گذشته داشتند، يك كار وسيعى را در محيط ارتش شروع كردند. من گمان مى كنم اگر اين كار و وسوسه ها را در بين هر قشرى مى كردند دلهاى آنها را مى لرزاند و متزلزل مى كرد. يك چيز در ارتش ‍ وجود دارد كه علاوه بر ايمان ، ديانت ، اعتقاد به خدا و اسلام ، او را نگهداشته است و آن حالت نظم و انضباطى است كه به عناصر نظامى تعليم داده مى شود و تا اعماق جانشان نفوذ مى كند و در اثر همين انضباط، روح وفادارى در وجود آنها پديد مى آيد. آن حالت به نيروهاى ارتشى ما استحكام بخشيد و نگذاشت كه اينها در اين وسوسه خصمانه دشمن در طول اين شانزده سال جز به راه مستقيم بروند. حال من بعضى از اين وسوسه ها و تلاشهايى را كه دشمن كرده است ، براى شما عرض مى كنم .
اولين كارى كه اينها كردند اين بود كه سعى نمودند عناصر وفادار به خودشان را در مراكز حساس ارتش بياورند و مهره چينى كنند. در ابتداى انقلاب وقتى كه به صحنه ارتش نگاه مى كرديم مى ديديم كه فرماندهان نيروها در آن چند روز اول ، كسانى بودند كه هر آدمى تعجب كرديم .
البته بعد از اندك مدتى براى دستگاههاى قضائى خيانت آشكار شد و برخورد لازمى كه بايد با او بكنند كردند. خيلى چيز عجيبى است ، يك انقلابى بر يك نظامى پيروز شود، بعد مهره هاى آن نظام بيايند در حساس ترين مراكز اين نظام جديد بخواهند جايگزين شوند...
عناصر بيگانه اى كه در جاهاى حساس گماشته مى شدند، فورا خبر آن از طرف خود عناصر مؤ من ارتش به مقامات انقلاب داده مى شد و حقيقت اين است كه ما اشخاص را نمى شناختيم كه چه كاره است ؟ سابقه اش ‍ چيست و چه پرونده اى دارد؟ خود مؤ منين ارتش و چهره هاى انقلابى آن فورا خودشان را مى رساندند كه فلان مقام اين شخص را آورده و در آن مراكز حساس گذاشته است ، فورا اين موضوع به امام منتقل مى شد و گره باز مى گرديد. (82)

http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:50 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
نيمه شب آمد در خانه ما را زد!!
ماجراى كودتاى پايگاه شهيد نوژه را ترتيب دادند. اينهم از طرف همان دستگاههاى جاسوسى دشمن براى فتح ارتش بود كه اگر موفق مى شدند، به زعم خودشان به عمر انقلاب خاتمه مى دادند و اگر موفق نمى شدند بين مردم و ارتش و بين انقلاب و ارتش فاصله انداخته بودند. اين توطئه ، توطئه خطرناكى بود كه بوسيله ارتشيها خنثى شد. شايد ملت ايران نداند، آن عناصرى كه موجب شدند تا توطئه كودتاى بسيار خطرناك پايگاه شهيد نوژه خنثى بشود، خود جوانهاى ارتشى بودند كه آمدند و به ما اطلاع دادند. يك خلبان جوان نيمه شب آمد در خانه ما را زد، با اصرار زياد وادار كرد كه ما حرفش را گوش كنيم و گفت كه اين كودتا دارد ظرف 24 ساعت آينده انجام مى گيرد. عناصر دنباله گير اين قضيه ، خود نظاميان ، ارتشى هاى متدين آن پايگاه بودند كه بيشترين نقش را در خنثى كردن آن كودتا داشتند. يعنى آن كسى كه در اين صحنه از ارتش دفاع كرد، خود ارتش بود. خودش ‍ نگذاشت چنگال دشمن به او وصل بشود و دشمن بتواند توطئه خودش را در ارتش پياده كند. (83)
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif

R A H A
02-06-2012, 04:51 PM
http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
از عجيب هائى كه اتفاق افتاد!!
در اوايل انقلاب سعى كردند دستگاه مستشارى نظامى آمريكا را در ايران نگهدارند. شايد براى شما اين موضوع خيلى عجيب به نظر آيد و حرف تازه اى باشد. واقعا هم عجيب است ، اما از آن عجيب هائى است كه اتفاق افتاد.
تا چند ماه بعد از انقلاب ، دستگاه مستشارى ارتش آمريكا در يكى از نيروهاى سه گانه ارتش ، دم و دستگاه خودشان را داشتند. البته مركز اصلى شان كه در محل ستاد مشترك بود، از بين رفته بود و خودشان فرار كرده بودند، اما عناصر اطلاعاتى شان را اينجا گذاشته بودند تا سنگر را حفظ كنند.
در شوراى عالى دفاع آن روز، كه آن هم يك شوراى عالى دفاع تماشايى اى بود! افرادى عضو بودند كه اگر اسمهايشان نام برده شود شما امروز تعجب مى كنيد كه چطور در اول انقلاب اينها در آن مركز حساس عضو بودند. حضور بنده هم در آن شوراى عالى در واقع يك حضور غيررسمى بود، يعنى آن عناصر مايل نبودند ما را ببينند؛ ولى ما به شكل انقلابى و با روشهاى مخصوص آن زمان اول انقلاب ، در آن جلسات شركت مى كرديم .
در يكى از جلسات آن زمان متوجه شديم كه مصوبه اى را مى خواهند از شوراى عالى دفاع بگذرانند كه بر اساس مستشارى سابق آمريكا در ايران عوض شود و يكى از نامهاى پيشنهادى آنان تصويب گردد! يعنى در حقيقت وجود مستشارى را شوراى عالى دفاع امضاء كنند!! ما آنجا فهميديم كه مستشاريها هنوز در ايران هستند. گفتيم اين آقايان اينجا چه مى كنند! اول اصل وجودشان را ثابت كنيد، بعد به اسمشان برسيم .
خدا رحمت كند مرحوم شهيد چمران عزيز را، او هم كمك كرد تا مصوبه اى گذرانده شود هر چه زودتر از اين افراد از ايران بيرون روند. تا اين حد اينها وقاحت به خرج دادند و جراءت مى كردند كه در داخل ارتش جمهورى اسلامى ، عناصر مستشارى آمريكايى باقى بمانند. (84)







http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar4/127--4.jpg


http://shiaupload.ir/images/30051311531226880279.gif
http://www.askquran.ir/images/smilies/smilies/Gol.gifپايــــــان