ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : *^*خاطرات و حكايتها *^*



R A H A
02-05-2012, 09:57 PM
در این تاپیک متن کتاب خاطرات و حكايتها - جلد اول نگارش می شود.



خاطرات و حكايتها - جلد اول

گرد آورى و تدوين : مؤ سسه فرهنگى قدر ولايت




پيشگفتار
محيط خانوادگى ما، محيط خوبى خوبى بود
دوران مدرسه و معلمين ما
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifدرسهايى كه به آنها علاقه داشتيم
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifانتخاب لباس روحانيت
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifبه قدرى غرق مطالعه بودم كه صداى اذان را نمى شنيدم !
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifتفريح ما در دوران نوجوانى !
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifدلم قرار نمى گيرد از فغان بى تو
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifمعرفت ايمانى است كه انسان را نجات مى دهد
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifمرحوم نواب صفوى براى من خيلى جاذبه داشت
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifشب اولى كه امام وارد تهران شد
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifچرا شما عليه اسرائيل حرف زده ايد!!
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifچيزهايى در تلاوت او بود كه انصافا قابل تقليد نبود
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifبرويد با هم بسازيد!
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifايشان گفتند كه من نوشته ام !
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifچرا به او مدال داديد؟!
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifمواظب باشيد ايمان شما را متزلزل نكنيد.
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifحادثه نصف روزه ، منشاء بركات و حركات !
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifشكر را يك قران گران كرد عليه او كودتا شد!!
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifانگيزه هاى مخالفت با حوزه هاى علميه
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifنقش مؤ ثر شهيد هاشمى نژاد در جرياناتقبل و بعد از انقلاب
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifچه غربتى ، چه غمى و چه استقامتى
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifدر اسلام تساهل هست اما كجا؟ تساهل نسبت به چى ؟
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifروزى در اين شهر بودم كه صدها گلوله خمپاره در آن فرو مى ريخت
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifاگر غفلت كرديم دشمن ما را دور خواهد زد!
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifاگر يك چخ بكنى ، عقب مى زنند!!
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifتولد بيمار گونه روشنفكران در ايران
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifعبرتهاى عاشورا
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifمن جوانى پر هيجانى داشتم
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifاز شعرش خيلى خوشم مى آمد
http://www.ghadeer.org/image/bd.gifمن به شدت تحت تاءثير شخصيت او قرار گرفتم
فتح الفتوح ، ساختن جانهاى آگاه و بيدار است
پادشاه بايد به شرطى كه ...!
خصوصيات بارز شهيد چمران

R A H A
02-05-2012, 09:58 PM
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifپيشگفتار http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
هشدارهاى مكرر مقام معظم رهبرى در مورد تهاجم فرهنگى غرب و دست آموزان داخلى اين فرهنگ ، به ايمان و اميد مردم و دست آوردهاى درخشان انقلاب اسلامى ، هنوز لبيك گو مى طلبد مخصوصا از ميان مسئولان نظام كه مستقيما مورد خطاب قرار گرفته اند. بهره گيرى از آزادى براى القاء شبهات نسبت به اصول مسلم اسلام و انقلاب اسلامى رفته رفته رنگ و بوى واضح ترى به خود گرفته و كاملا از يك توطئه ى سازماندهى شده و همه جانبه خبر مى دهد. زير سئوال بردن گذشته نه چندان دور اين انقلاب و فاصله گرفتن از رهنمودها و راهبريهاى حكيمانه و خردمندانه حضرت امام خمينى قدس سره از محورهايى است كه اين روزها قلم بدستان در مطبوعات وابسته به دنبال آن هستند. احياء چهره هاى وابسته و داراى سوابق سوء و مديريتهاى نادرست متاءسفانه از ديگر محورهايى است كه در عرصه ى مطبوعات و نشريات به فراوانى ديده مى شود. نفى حركت هاى اصولى و انقلابى نظام در گذشته همانند تسخير لانه جاسوسى آمريكا و جنگ تحميلى هشت ساله و طرد ليبرالها و منافقين از مراكز تصميم گيرى و كليدى نظام و عزل قائم مقام ساده لوح و ساده انديش ، محور ديگر تهاجمى است كه استحاله ماهوى نظام را در مرحله اول و تغيير و تبديل آن به يك نظام دلخواه غرب در مرحله دوم را مد نظر قرار دارد.
تحريف تاريخ و تعريف آن بر اساس معيارها و نگرشهاى خاص ، چندان كه با سير تهاجم و استحاله ى نظام همخوانى داشته باشد از دير باز يك سلاح برنده بود در دست استعمارگران ؛ و امروز هم اين سلاح به كار افتاده است . تحريف روند اشغال لانه جاسوسى آمريكا و پى آمد مثبت آن يعنى قطع رابطه آمريكا و استعفاى دولت موقت ليبرال منش ، و طرح مطالب كذب نسبت به ساحت مقدس امام راحل عظيم الشاءن مثل قصد معظم به براى پناهندگى به دولت فرانسه در جريان هجرت تاريخى از عراق به آن كشور، زنگ خطرى براى دلسوزان نظام و عاشقان حرم امام و رهبرى كه فردا دير است .
افشاى مذكرات ميز گرد تئوريسين هاى نظام استكبارى آمريكا، شيطان بزرگ ، و خوابهاى طلايى كه براى بازگشت آمريكا- كه به معناى پشت پا زدن ملت ايران به همه اصول و آرمانها و ارزشهاى اسلامى و زحمات شهداء و جانبازان و آزادگان و ناديده گرفتن عزت و استقلال كشور است - ديده اند، خيلى از حقايق پشت پرده جريانات اخير و دستهاى ناپيدايى كه اين آستينها را حركت مى دهند، برملا كرد.(1) ديگر ساده لوحى و ساده انديشى است - اگر مغرضانه نباشد- كه سلسله وقايع رخ داده را به صورت رويدادهاى مستقل و مجزا از هم ارزيابى كند و هر كدام را يك توجيه على الظاهر مقبول نمايد.
- چرخش 180 درجه اى در نگرش و انديشه برخى تشكلها و شخصيتها و هم آوايى آنان با جمعيت ها و اشخاصى كه از ابتداى انقلاب با مسير امام و ملت همخوانى نداشتند و از هيچ تهمت و اقدام بازدارنده در مقابل اين انقلاب دريغ نكرده اند.
- تشكيل تشكلهاى جديدى كه بعضا رايحه دل انگيز امام و انقلاب از آنها به مشام نمى رسد.
- رفت آمدهاى مشكوك و بهره برداريهاى سياسى از اين رفت و آمدها در جا زدودن قبح مذاكره و رابطه با آمريكا.
- تهاجم به ولايت فقيه ، فقه و نظام دينى و حوزه هاى علميه و ايجاد اختلاف بين علماء و مراجع .
- ايجاد جو روانى جهت جلوگيرى از حساسيت و حضور مردم و جوانان حزب الهى در عرصه هاى دفاع از ارزشها و اصول انقلاب اسلامى و نظام دينى با توجيه هاى مختلف .
- عقده گشايى عناصر و گروههايى معاند با نظام و تغيير جهت داده از مسير امام و ملت در محيطهاى دانشگاهى .
- شايع كردن فساد و رايج نمودن گناه و بى بند و بارى و لاقيدى نسبت به احكام نورانى اسلام در سطح جامعه و بخصوص در بين جوانان و نوجوانان .
اينها و موارد ديگرى كه قبلا به برخى از آنها اشاره گرديد همراه با فشارهاى اقتصادى و سياسى و نظامى بين المللى آمريكا و اذناب او، يك مجموعه ى هم پيوسته است براى نااميد كردن اين ملت از آينده خود و پشيمان و متاءسف كردن او از گذشته انقلاب خويش و تحقق اين امر چيزى جز پيروزى استكبار در رويارويى با اسلام و ملت مسلمان ايران نيست .
امروز كفر و نفاق در نقاب تمدن غرب ، همه ى امكانات خود را بسيج كرده است تا يكبار ديگر ظلمت را بر نور چيره گرداند اين كانون مشعشع مستقل عزيز مورد توجه ملتها يعنى ايران اسلامى و نظام دينى ولايى آن را محو گرداند. بايد عاشورايى شد و تفكر بسيجى را بر اركان نظام و روحيه جوانان حاكم كرد چنانچه مرادمان ، خمينى كبير قدس سره فرمود و همان راه را رفت كه توانست به شرق غرب عالم ((نه )) بگويد و آنها هم هيچ غلطى نتوانستند بكنند.
بهر تقدير، جايگاه اين كتاب ، به تبيين صحيح تاريخ قبل و بعد از انقلاب و تشريح دست آوردهاى آن به طريق نقل خاطره و حكايت و روايت از زبان يار صديق امام و رهرو وفادار او و خلق صالحش و خيرخواه و دلسوز و هادى مهربان امت و جوانان و مبارز و حاضر در صحنه هاى دور و نزديك مجاهده و انقلاب ، يعنى حضرت آيت الله العظمى خامنه اى است و اگر چه اين اقدام در چنين گردونه اى از تهاجم و توطئه ، كوچك جلوه مى كند اما نفس گرم رهبرى و اخلاص كم نظير معظم به اين مجموعه را اثرى بسيار و ماندگار خواهد بخشيد، كه استقبال قشرهاى مختلف مردم نشانه هايى است از اين اثر و اميدواريم خداوند اين انقلاب و رهبرى و ملت بيدار و پايدار ايران اسلامى را از شر توطئه هاى دشمنان و نفاق كينه داران و وسوسه خناسان حفظ فرمايد و زمينه هاى ظهور مظهر نور و حكمت و قدرت و عزت ، امام زمان (عج )، را فراهم آورد.
انشاءالله
مؤ سسه فرهنگى قدر و ولايت

R A H A
02-05-2012, 09:58 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif

http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifمحيط خانوادگى ما، محيط خوبى خوبى بود http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
ما هشت خواهر و برادر بوديم از دو مادر؛
يعنى پدرم از يك خانمى ،
سه فرزند داشت كه هر سه هم خواهر بودند،
بعد آن خانم فوت كرده بودند و با خانم ديگرى ازدواج كرده بودند. ماها بچه هاى اين خانم دوم ، پنج نفر بوديم ؛ چهار برادر و يك خواهر، و در اين پنج نفر، من دومى بودم . البته در اين بين ، دو بچه هم از بين رفته بودند؛ با آن حساب ، من چهارمى مى شوم ؛ اما چون واسطه ها كم شده بودند، من بچه ى دوم خانواده بودم . البته خواهرهاى بزرگ ما از خانم اول بودند؛ آنها از ما خيلى بزرگتر بودند.
پدر و مادرم ، پدر و مادر خيلى خوبى بودند. مادر يك خانم بسيار فهميده ، باسواد، كتاب خوان ، داراى ذوق و شوق هنرى ، حافظ شناس - البته حافظ شناس كه مى گويم ، نه به علمى و اينها، به معناى ماءنوس بودن با ديوان حافظ- با قرآن كاملا آشنا بود و صداى خوشى هم داشت .
ما وقتى بچه بوديم ، همه مى نشستيم و مادرم قرآن مى خواند؛ خيلى هم قرآن را شيرين و قشنگ مى خواند. ماها دورش جمع مى شديم و براى ما به مناسبت ، آيه هايى را كه در مورد زندگى پيامبران هست ، مى گفت . من خودم اولين بار زندگى حضرت موسى ، زندگى حضرت ابراهيم و بعضى پيامبران ديگر را از مادرم - به اين مناسبت - شنيدم . قرآن را كه مى خواند، به اين جا كه مى رسيد، بنا مى كرد به شرح دادن .
بعضى از شعرهاى حافظ كه الان هنوز يادم است - بعد از سنين نزديك شصت سالگى - از شعرهايى است كه آن وقت از مادرم شنيدم ؛ از جمله ، اين يك بيت يادم است :






سحر چون خسرو خاور علم در كوه ساران زد

به دست مرحمت يارم در اميدواران زد

دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند

گل آدم بسر شتند و به پيمانه زدند

غرض ، خانمى بود مهربان ، خيلى فهميده و فرزندانش را هم - البته مثل همه ى مادران - دوست مى داشت و رعايت همه آنها را مى كرد. پدرم عالم دينى و ملاى بزرگى بود. بر خلاف مادرم كه خيلى گيرا و حراف و خوش برخورد بود، پدرم مرد ساكت ، آرام و كم حرف بود؛ كه اين تاءثيرات دوران طولانى طلبگى و تنهايى در گوشه حجره بود. البته پدرم ترك زبان بود، و ما به اين ترتيب از بچگى ، هم با زبان فارسى ، هم با زبان تركى آشنا شديم و محيط خانه محيط خوبى بود. البته محيط خوبى بود؛ منزل ما هم منزل كوچكى بود. شرايط زندگى ، شرايط باز و راحتى نبود؛ و طبعا اينها در وضع كار ما اثر مى گذاشت .
در مورد بازى كردن پرسيديد؟ بله ، بازى هم مى كرديم . منتها در كوچه بازى مى كرديم ؛ در خانه جاى بازى نداشتيم و بازيهاى آن وقت بچه ها فرق مى كرد. يك مقدار هم بازيهاى ورزشى بود؛ مثل واليبال و فوتبال و اينها كه بازى مى كرديم . من آن موقع در كوچه ، با بچه ها واليبال بازى مى كردم ؛ خيلى هم واليبال را دوست مى داشتم . الان هم اگر گاهى بخواهيم ورزش دست جمعى بكنيم - البته با بچه هاى خودم - به واليبال رو مى آوريم كه ورزش خيلى خوبى است .
بازيهاى غير ورزشى آن وقت ، گرگم به هوا و بازى هايى بود كه در آنها خيلى معنا و مفهومى نبود؛ يعنى اگر فرض كنى كه بعضى از بازى ها ممكن است براى بچه ها آموزنده باشد و انسان با تفكر، آنها را انتخاب كند، اين بازيهايى كه الان در ذهن من هست ، واقعا اين خصوصيات را نداشت ، ولى بازى و سرگرمى بود. چيزى كه حتما مى دانم براى شما جالب است ، اين است كه من همان وقت ، معمم بودم ؛ يعنى در بين سنين ده و سيزده سالگى - كه ايشان سؤ ال كردند من عمامه سرم بود و قبا تنم بود! قبل از آن هم همينطور، از اوايلى كه به مدرسه رفتم ، با قبا رفتم ؛ منتها تابستانها با سر برهنه مى رفتم ، زمستان كه مى شد، مادرم عمامه به سرم مى پيچيد. مادرم خودش دختر روحانى بود و برادران روحانى هم داشت ، عمامه پيچيدن را خوب بلد بود؛ سر ماها عمامه مى پيچيد و به مدرسه مى رفتيم . البته اسباب زحمت بود كه جلوى بچه ها، يكى با قباى بلند و لباس جور ديگر باشد. طبعا مقدارى حالت انگشت نمائى و اينها بودند؛ اما ما بازى و رفاقت و شيطنت و اين طور چيزها جبران مى كرديم ، نمى گذاشتيم كه در اين زمينه ها خيلى سخت بگذرد.(2)

R A H A
02-05-2012, 09:59 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif

http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifدوران مدرسه و معلمين ماhttp://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
اولين مركز درسى كه من رفتم ، مدرسه نبود، مكتب بود- در سنين قبل از مدرسه - شايد چهار سال ، يا پنج سالم بود كه من و برادر بزرگتر از من را- كه از من ، سه سال و نيم بزرگتر بودند- با هم در مكتب دخترانه گذاشتند؛ يعنى مكتبى كه معلمش زن بود، و بيشتر دختر بودند، چند نفر پسر هم بودند. البته من خيلى كوچك بودم .
تجربه يى كه از آن وقت مى توانم به ياد بياورم ، اين است كه بچه ها را در آن سنين چهار، پنج سالگى ، اصلا نبايد به مدرسه و مكتب و اينها گذاشت ؛ براى آن كه هيچ فايده اى ندارد. من به نظرم مى رسد كه از آن دوره مكتب قبل از مدرسه ، هيچ استفاده علمى و درسى نكردم . گذاشته بودند كه ما قرآن ياد بگيريم - طبعا- چون در مكتبها معمولا قرآن درس ‍ مى دادند. آن وقت در مدرسه ها قرآن معمول نبود، درس نمى دادند.
بد نيست كه بدانيد من متولد 1318 هستم . اين دورانى كه مى گويم ، سالهاى 1323، 1324 آن سالهاست - اوايل مكتب رفتن ما- بنابراين يك دوره آن است ؛ اولين روز مكتب اول را يادم نيست . پس از مدتى - يكى دو ماه - كه در آن مكتب بوديم ، ما را از آن مكتب برداشتند و در مكتبى گذاشتند كه مردانه بود؛ يعنى معلمش مرد مسنى بود. شايد شما در داستانهاى قديمى ، ملا مكتبى خوانده باشيد؛ درست همان ملا مكتبى تصوير شده در داستانها و در قصه هاى قديمى ما، پيش او درس مى خوانديم . من كوچك ترين فرد آن مكتب بودم - شايد آن وقت ، حدود پنج سالم بود- و چون هم خيلى كوچك بودم ، هم سيد و پسر عالم بودم ، اين آقاى ملا مكتبى ، صبحها من را در كنار دست خود مى نشاند و پول كمى ، مثلا اسكناس پنج قرآنى - آن وقتها اسكناس پنج ريالى بود، اسكناس يك تومانى و تومانى بود، شما نديده ايد- يا دو تومانى از جيب خود بيرون مى آورد، به من مى داد و مى گفت : تو اينها را به قرآن بمال تا بركت پيدا كند! بيچاره دلش را خوش مى كرد به اينكه به ترتيب - مثلا- پولش بركت پيدا كند؛ چون در آمدى نداشتند. روز اولى كه ما را به آن مدرسه بردند، من يادم است كه از نظر من روز بسيار تيره ، تاريك ، بد و ناخوشايند بود! پدرم ، من و برادر بزرگترم را وارد اتاق بزرگى كرد كه به نظر من - آن وقت - خيلى بود. البته شايد آن موقع به قدر نصف اين اتاق ، يا مقدارى بيشتر از نصف اين اتاق بود؛ اما به چشم كودكى آن روز من ، جاى خيلى بزرگى مى آمد. و چون پنجره هايش شيشه نداشت و از اين كاغذهاى مومى داشت ، تاريك و بد بود. مدتى هم آنجا بوديم .
ليكن روز اولى كه ما را به دبستان بردند، روز خوبى بود؛ روز شلوغى بود. بچه ها بازى مى كردند، ما هم بازى مى كرديم . اتاق ما كلاس بسيار بزرگى بود- باز به چشم آن وقت كودكى من - و عده اى بچه هاى كلاس اول ، زياد بود. حالا كه فكر مى كنم ، شايد سى نفر، چهل نفر بچه هاى كلاس اول بوديم ؛ و روز پر شور و پر شوقى بود و خاطره بدى از آن روز ندارم .
البته
شم من ضعيف بود، هيچ كس هم نمى دانست ، خودم هم نمى دانستم ؛ فقط مى فهميدم چيزهايى را درست نمى بينم . بعدها چندين سال گذشت و من خودم فهميدم كه چشمهايم ضعيف است ؛ پدر و مادرم فهميدند و برايم عينك تهيه كردند. آن وقت ، وقتى كه من عينكى شدم ، گمان مى كنم كه حدود سيزده سالم بود؛ ليكن در آن دوره ى اول مدرسه و اينها اين نقص كار من بود. قيافه معلم را از دور نمى ديدم ، تخته ى سياه را كه در آن مى نوشتند، اصلا نمى ديدم ؛ و اين مشكلات زيادى را در كار تحصيل من به وجود مى آورد.
حال خوشبختانه در كودكى ، فورا شناسايى مى شوند و اگر چشمانشان ضعيف است ، برايشان عينك مى گيرند و رسيدگى مى كنند. آن وقت اصلا اين چيزها در مدرسه ى معمول نبود.
البته اين مدرسه ى ما يك مدرسه ى به اصطلاح غير دولتى بود، بعلاوه مدرسه دينى بود كه معلمين و مديرانش از افراد بسيار متدين انتخاب شده بودند، و با برنامه هاى اندكى دينى تر از معمول مدارس آن روز، اداره مى شد؛ چون آن مدرسه ها اصلا برنامه هاى دينى درستى نداشت و كسى توجهى و اعتنايى به آن نمى كرد.
در مورد معلمين اول ما، بله يادم است مدير دبستان ما آقاى تدين بود؛ تا چند سال پيش زنده بود. من در زمان رياست جمهوريم ارتباطات زيادى با او داشتم ، مشهد كه مى رفتم ، ديدن ما مى آمد، پير مرد شده بود و با هم تماس داشتيم . يك معلم ديگر داشتيم كه اسمش آقاى روحانى بود؛ الان يادم است ، نمى دانم كجاست . عده يى از معلمين را يادم است ؛ تا كلاس ششم - دوره دبستان - خيلى از معلمين را دور را دور مى شناختم . البته متاءسفانه الان هيچ كدام را نمى دانم كجا هستند. اصلا زنده اند، نيستند، و چه مى كنند؛ ليكن بعد از دوره ى مدرسه ام با بعضى از آنها ارتباط و آشنايى داشتم (3)


http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza1.jpg

R A H A
02-05-2012, 09:59 PM
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifدرسهايى كه به آنها علاقه داشتيم http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
دورانهاى كلاس اول و دوم و سوم را كه اصلا يادم نيست ، الان هيچ نمى توانم قضاوتى بكنم كه به چه درسهايى علاقه داشتم ؛ ليكن در اواخر دوره ى دبستان - يعنى كلاس پنجم و ششم - به رياضى و جغرافيا علاقه داشتم ، به هندسه هم - بخصوص علاقه داشتم . البته در درسهاى دينى هم خيلى خوب بودم ؛ قرآن را با صداى بلند مى خواندم - قرآن خوان مدرسه بودم - يك كتاب دينى را آن وقت به ما درس مى دادند- به نام تعليمات دينى - براى آن وقتها كتاب خيلى خوبى بود؛ من تكه هايى از آن كتاب را- فصل ، فصل بود- حفظ مى كردم .
در همان دوره آخر دبستان - يعنى كلاس پنجم و ششم - تازه منبر آقاى فلسفى را از راديو پخش مى كردند كه ما از راديو شنيده بوديم ؛ من تقليد منبر او را- در بچگى - مى كردم ، به همان سبك آن بخشهاى كتاب دينى را با صدا بلندى و خيلى شمرده ، پشت سر هم مى خواندم . معلمم و پدر و مادرم خيلى خوششان مى آمد؛ من را تشويق مى كردند. بله ، اين درسهايى بود كه آن وقت دوست مى داشتم .(4)

R A H A
02-05-2012, 09:59 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifانتخاب لباس روحانيت http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif

حضرتعالى در نوجوانى ، چه حالات و روحياتى داشتند و در چه سنى به اين فكر افتاديد كه راه آينده خود را انتخاب كنيد و چه كسى به شما بيشترين كمك را در اين زمينه كرد؟
خيلى ممنون ، سؤ ال خوبى كرديد. البته من اگر بخواهم به نوجوانهاى عزيز، در اين مورد كه شما مطرح كرديد، سفارش بكنم ، سفارش من اين خواهد بود كه نوجوانها بايد به فكر حال باشند؛ براى اينكه به فكر حال باشند، وقت زياد است . در دوره جوانى - دوران سنين هجده ، بيست سالگى - راجع آن ، هر چه مى خواهند فكر آينده بكنند؛ چون در سنين نوجوانى - يعنى سنين سيزده ، چهارده و پانزده سالگى - اگر بخواهند درباره آينده فكر كنند، اين فكر، خيلى تعيين كننده نيست . چون به هر حال حتما يك طريق و مسيرى را- هر آينده ى داشته باشد- بايد بگذرانند؛ لذا بايد به فكر حال خودشان باشند.
البته اگر به فكر آينده هم باشند، ما كسى را ملامت نمى كنيم . به هر حال ، گاهى انسان به فكر آينده مى افتد؛ اما من از اينكه چه زمانى به فكر آينده افتادم ، هيچ يادم نيست . اين كه در آينده زندگى خودم ، بنا بود كه چه شغلى را انتخاب كنم ، از اول براى خود من و براى خانواده من معلوم بود؛ همه مى دانستند كه من بناست طلبه و روحانى شوم . اين چيزى بود كه پدرم مى خواست و مادرم به شدت دوست مى داشت ؛ خود من هم علاقه مند بودم ، يعنى هيچ بى علاقه ى به اين مساءله نبودم .
اما اين كه لباس ما را از اول ، اين لباس قرار دادند، به اين نيت نبود به خاطر اين بود كه پدرم با هر كارى كه رضاخان پهلوى كرده بود، مخالف بود- از جمله ، اتحاد شكل از لحاظ لباس - و دوست نمى داشت همان لباسى را كه رضاخان بزور مى گويد، بپوشيم . مى دانيد كه رضاخان ، لباس فعلى مردم را كه آن وقت لباس فرهنگى بود، و از اروپا آمده بود، بزور بر مردم تحميل كرد. ايرانيها لباس خاصى داشتند و همان لباس را مى پوشيدند. او اجبار كرد كه بايستى اين جور لباس بپوشيد، اين كلاه را سرتان بگذاريد.
پدرم اين را دوست نمى داشت ، از اين جهت بود كه لباس ما را همان لباس معمولى خودش كه لباس طلبگى بود، قرار داده بود؛ اما نيت طلبه شدن و روحانى شدن من در ذهنشان بود، هم پدرم مى خواست ، هم مادرم مى خواست ، خود من هم مى خواستم . من دوست مى داشتم و از كلاس پنجم دبستان ، عملا درس طلبگى را در داخل مدرسه شروع كردم .
معلمى داشتيم كه خودش طلبه بود و معلم كلاس پنجم ما هم بود- پنجم يا ششم ، به نظرم هر دو سال ، معلم ما بود- او به ما پيشنهاد كرد كه به ما درس جامع المقدمات بدهد. مى ديد كه من و يكى ، دو نفر از بچه ها علاقه منديم و استعدادمان هم خوب بود؛ فكر كرد كه به ما درس بدهد، ما هم قبول كرديم .
جامع المقدمات ، اولين كتابى است كه طلبه ها مى خواندند، الان هم هنوز معمول است ؛ خودش مجموعه يى از جزوات ، يعنى چند كتاب كوچك است . من چند تا از آن كتابهاى كوچك را در دبستان خواندم ؛ بعد هم كه بيرون آمدم ، به شدت و با جديت و علاقه دنبال كردم .
من بعد از دبستان ، دبيرستان نرفتم ؛ دوره ى دبيرستان را به طور داوطلبانه و به صورت شبانه ، خودم مى خواندم ؛ درس معمولى من درس طلبگى بود و بعد از دوره دبستان ، مدرسه طلبگى رفتم - يعنى از دوازده سالگى به بعد- بنابراين از همان وقتها ديگر من به فكر آينده - به اين معنا- بوديم ؛ يعنى معلوم بود كه ديگر بناست طلبه بشوم .





http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza3.jpg

البته طلبگى و لباس طلبگى ، به هيچ وجه مانع از كارهاى كودكانه آن زمانه نبود؛ يعنى هم عمامه سرمان مى گذاشتيم ، هم وقتى مى خواستيم بازى كنيم ، عمامه را در خانه مى گذاشتيم ، به كوچه مى آمديم و با همان قبا بازى كرديم ، مى دويديم - كارهايى كه بچه ها مى كنند- وقتى مى خواستيم با پدرم به مسجد برويم ، باز عمامه را سرمان مى گذاشتيم و عبا را به دوش مى كرديم و با همان وضع كوچك و چهره كودكانه به مدرسه مى رفتيم و مى آمديم .(5)

R A H A
02-05-2012, 10:00 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
به قدرى غرق مطالعه بودم كه صداى اذان را نمى شنيدم !
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif


من در دوران نوجوانى زياد مطالعه مى كردم ؛ غير از كتابهاى درسى خودمان كه مطالعه مى كرديم و مى خواندم ، هم كتاب تاريخ مى خواندم ، هم كتاب ادبيات ، هم كتاب شعر و هم كتاب قصه و رمان مى خواندم . به كتاب قصه خيلى علاقه داشتم و خيلى از رمانهاى معروف را در دوره نوجوانى خواندم . شعر هم مى خواندم . من با بسيارى از ديوانهاى شعر، در دوره نوجوانى و جوانى آشنا شدم . به كتاب تاريخ علاقه داشتم ؛ و چون درس عربى مى خواندم و با زبان عربى آشنا بودم ، به حديث هم علاقه داشتم . الان احاديثى يادم است كه آنها را در دوره نوجوانى خواندم و يادداشت كردم ؛ دفتر كوچكى داشتم كه يادداشت مى كردم . احاديثى را كه ديروز، يا همين هفته نگاه كرده باشم ، يادم نمى ماند، مگر اينكه ياد آورى وجود داشته باشد؛ اما آنهاى را كه در آن دوره خواندم ، كاملا يادم است . شماها هم واقعا بايد قدر بدانيد؛ هر چه امروز مطالعه مى كنيد، برايتان مى ماند و هرگز از ذهنتان زدوده نمى شود.
اين دوره نوجوانى براى مطالعه و ياد گرفتن ، دوره خيلى خوبى است ؛ واقعا يك دوره ى طلايى است و با هيچ دوران ديگر قابل مقايسه نيست .
من خيلى كتاب نگاه مى كردم ؛ منزل ما هم كتاب زياد بود. پدرم چ خوبى داشت و خيلى از كتابها هم براى من مورد استفاده بود. البته خود ماها هم كتاب داشتيم ، كرايه هم مى كرديم . نزديك منزل ما كتابفروشى كوچكى بود كه كتاب ، كرايه مى داد. من رمان و اينها را مى خواندم ، معمولا از آن جا كرايه مى كردم .
الان يادم افتاد كه كتابخانه آستان قدس رضوى هم مراجعه مى كردم ؛ آستان قدس هم ؛ مشهد، كتابخانه خيلى خوبى دارد. در دوره ى اوايل طلبگى - در همان سنين پانزده ، شانزده سالگى - به آنجا مراجعه مى كردم . گاهى روزها به آنجا مى رفتيم - نزديك آستان قدس است - و مشغول مطالعه مى شدم ؛ صداى اذان با بلندگو پخش مى شد، به قدرى غرق مطالعه بودم كه صداى اذان را نمى شنيدم ! خيلى نزديك بود و صدا خيلى شديد داخل قرائتخانه مى آمد و ظهر مى گذشت ، بعد از مدتى مى فهميدم كه ظهر شده است ! با كتاب انس ‍ داشتم . البته الان هم كه در سنين نزديك شصت سالگى هستم و همان طور كه گفتيد بعضى از شماها جاى فرزند من هستيد و بعضى مثل نوه ى من مى مانيد. الان هم از خيلى از نوجوانها بيشتر مطالعه مى كنم ؛ اين را هم بدانيد.(6)

R A H A
02-05-2012, 10:00 PM
تفريح ما در دوران نوجوانى !
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif

ماها متاءسفانه سرگرمى هاى خيلى كمى داشتيم ؛ اين طور سرگمى ها آن وقت نبود، البته پارك و لى كم و محدود؛ مثلا در مشهد، فقط يك پارك در داخل شهر بود و محيطهايش ، محيطهاى خيلى بدى بود. ماها هم خانواده هايى بوديم كه پدر و مادرها مقيد بودند؛ اصلا نمى توانستيم برويم . براى مثال من در دوره ى نوجوانى ، امكان اين كه بتواند از اين مراكز عمومى تفريحى استفاده كنند، وجود نداشت ؛ به خاطر اينكه اين مراكز، مراكز خوبى نبود غالبا مراكز آلوده يى بود.
دستگاههاى آن روز هم مقدارى سعى داشتند كه مراكز عمومى را آلوده ى به شهوات و فساد بكنند؛ اين كار، تعمدا و طبعا با برنامه ريزى انجام مى شد. آن وقتها اين را حدث مى زديم ، بعدها كه قراين و اطلاعات بيشترى پيدا كرديم ، معلوم شد كه واقعا همين طور بوده است ؛ يعنى با برنامه ريزى محيطهاى عمومى را آلوده مى كردند! لذا ماها نمى توانستيم برويم . بنابراين تفريحهاى آن وقت ماها از اين قبيل نبود.
تفريح من در محيط طلبگى خودم در دوران جوانى ، حضور در جمع طلبه ها بود. به مدرسه خودمان - مدرسه ى داشتيم ، مدرسه ى نواب - مى رفتيم ؛ جو طلبه ها براى ما جو شيرينى بود. طلبه ها دور جمع مى شدند، صحبت و گفتگو و تبادل اطلاعات مى كردند و حرف مى زدند. محيط مدرسه براى خود طلبه ها مثل يك باشگاه محسوب مى شد؛ در وقت بيكارى در آنجا دور هم جمع مى شدند. علاوه بر اين در مشهد، مسجد گوهر شاد هم مجمع خيلى خوبى بود. آن جا هم افراد متدين ، طلاب ، روحانيون و علما مى آمدند، مى نشستند و با هم بحث علمى مى كردند؛ بعضى ها هم صحبتهاى دوستانه مى كردند. تفريحهاى ما اينها بود.
البته من از آن وقت ، ورزش مى كردم ؛ الان هم ورزش مى كنم . متاءسفانه مى بينم جوانهاى ما در ورزش ، سستى مى كنند؛ كه اين خيلى خطاست . آن وقت ما كوه مى رفتيم ، پياده روى هاى طولانى مى كرديم . من با دوستان خودم ، چند بار از كوههاى اطراف مشهد، همين طور كوه به كوه ، روستا به روستا، چند شبانه روز حركت كرديم و راه رفتيم . از اين گونه ورزشها داشتيم . البته اينها تفريحهاى سرگرم كننده يى بود كه خارج از محيط شهر محسوب مى شد.
حالا در تهران اين دامنه ى زيباى البرز و ارتفاعات به اين قشنگى و خوب هست ؛ من خودم هفته يى چند بار به اين ارتفاعات مى روم . متاءسفانه مى بينم نسبت به اين جمعيت تهران ، كسانى كه آنجا مى آيند و از اين محيط خوب و بسيار پاك استفاده مى كنند، خيلى كم است ! تاءسف مى خورم كه چرا كه جوانهاى ما از اين محيط طبيعى و زيبا استفاده نمى كنند! اگر آن وقت در مشهد ما يك چنين كوههاى نزديك وجود داشت - چون آن وقت ما در مشهد، كوههاى به اين خوبى و به اين نزديكى نداشتيم - ماها هم بيشتر استفاده مى كرديم .(7)

R A H A
02-05-2012, 10:00 PM
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifدلم قرار نمى گيرد از فغان بى تو http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif

ما شخصيت ديگرى از شما كه پدر و رهبرمان هستيد، با نام مستعار امين مى شناسيم .

دلم قرار نمى گيرد از فغان بى تو

سپندوار ز كف داده ام عنان بى تو
مى خواهم اين امين از نوشته ها و شعرهاى حتى عارفانه اش براى جوان امروزى بگويد؛ بفرماييد چه شعرهايى داشته ايد و مى خواستم از امين براى ما بگوييد.
عرض كنم حضور شما كه ماجراى امين ، ماجراى ديگر و عالم ديگر است ، عالم شعر و احساس و اينهاست . البته مقدارى راجع به شعر با شماها صحبت كرده ام ؛ چند كلمه ديگر هم صحبت مى كنم :
من در دوره نوجوانى شعر گفتن را شروع كردم و گاهى شعر مى گفتم ؛ منتها براى دلايلى تا سالهاى متمادى شعرم را در انجمن ادبى - كه آن وقت در مشهد تشكيل مى شد و من هم شركت مى كردم - نمى خواندم . حالا عيبى ندارد آن دلايلى را كه گفتم به آن دليل نمى خواندم ، بگويم .
علت ، اين بود كه چون من سابقه زيادى با شعر داشتم ، شعر را مى شناختم ؛ يعنى خوب و بد شعر را مى شناختم . در آن انجمن ، وقتى كه شعرى خوانده مى شد و اشخاص نامدارى هم در آن انجمن بودند- كه بعضى از آنها امروز هم هستند، بعضى هم فوت شده اند- نقدى كه من نسبت به شعر انجام مى دادم ، نقدى بود كه غالبا مورد تاءييد و تصديق حضار- از جمله خود آن شاعر- قرار مى گرفت . وقتى كه شعر خودم را نگاه مى كردم ، با ديد يك نقاد مى ديدم كه اين شعر، من را راضى نمى كند؛ لذا نمى خواستم آن شعر را بخوانم .
يعنى اگر شعرى بود كه از شعر آن روز بهتر بود، حتما مى خواندم ؛ ليكن مى نشستم ، فكر مى كردم ، شعر را مى گفتم ، مى نوشتم و پاكنويس مى كردم ؛ اما در آن انجمن نمى خواندم . چرا؟ چون سطح آن انجمن به خاطر همين نقدهايى كه مى شد- از جمله خود من زياد نقد مى كردم - بالاتر از اين شعر بود. شايد شعرهايى خوانده مى شد كه از سطح آن شعر بالاتر نبود؛ اما نقد قرار مى گرفت . به هر حال ، مى توانم اين طور بگويم كه آن شعر، من را به يك ناقد، راضى نمى كرد. اتفاق افتاده بود كه غير از آن انجمن - انجمنهاى ديگرى در بعضى از شهرهاى ديگر، يك شهر از شهرهاى شعر خيز ايران كه حالا نمى خواهم اسم بياورم - شركت كرده بودم ، و آن جا ديدم سطح آن انجمن ، سطح نقد انجمن ما را در مشهد ندارد، از من شعر خواستند، لذا من خواندم - همان سالهاى قديم . اين كه مى گويم ، مربوط به سالهاى 1336، 37 و آن وقتها؛ در حدود سنين بيست ، بيست و يك ساله ، يا حداكثر بيست و دو ساله بودم . البته اين تا سالهاى 1342 و 1344- تا آن وقتها- ادامه داشت كه بعد ديگر غرق شدن در كارهاى مبارزات ، ما را از كار شعر و اينها بكلى دور كرد؛ انجمن هم ديگر نمى رفتم .
به هر حال ، آن زمان شعر مى گفتم ؛ بعد شعر گفتن را رها كردم و نمى گفتم ، تا چند سال قبل از اين كه تصادفا يك جورى شد كه دوباره احساس كردم مايلم گاهى چيزى بر زبان ، يا بر ذهن ، يا روى كاغذ بياورم ؛ آنها هم در بين مردم پخش نشده است - حالا شما يك بيت را خوانديد- از شعرهايى كه من گفته ام ، چند غزل بيشتر در دست مردم نيست ؛ نمى دانم شما اين را از كجا و از چه كسى شنيده ايد. اين غزلى كه مطلعش را خوانديد، مال خيلى دور نيست ؛ خيال مى كنم مربوط به همين سه ، چهار سال قبل است .

R A H A
02-05-2012, 10:00 PM
معرفت ايمانى است كه انسان را نجات مى دهد
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
مى خواستيم چون فرزندى از محضر پدر، اين سؤ ال را بكنم كه شما در دوره ى نوجوانى چه تصويرى از خدا داشتيد؟ حالات و روحيات شما در اين دوره چگونه بود؟ شما به نوجوانان توصيه مى كنيد كه با خدا حرف بزنند، چه چيزهايى از خدا بخواهند و رابطه شان با خدا چگونه باشد؟
عرض كنم كه من دوره ى نوجوانى - يعنى همان دورانى كه تازه از دبستان بيرون آمده و طلبه شده بوديم - به دعا و توجه و اينها خيلى اهتمام مى ورزيدم ؛ اما اين را كه چه تصويرى از خدا داشتم ، الان نمى توانم چيزى به ياد بياورم كه درباره خدا چگونه فكر مى كردم ، كما اين كه انسان درباره ى ذات مقدس پروردگار هم خيلى نبايد فكر كند و راجع به ذات مقدس پروردگار، در فكر فرو برود.
وجود خداى متعال ، يك وجود بديهى و روشن و واضحى است كه همه ى وجود يك انسان ، به او گواهى مى دهد يعنى اگر انسان دچار وسوسه نشود و خودش را در وسوسه ها غرق نكند، ذهن انسان ، دل و جان انسان به وجود خدا گواهى مى دهد. واقعا وجود خدا حتى به برهان و استدلال ، احتياج ندارد؛ اگر چه برهان و استدلال زيادى هم در مورد وجود پروردگار هست .
آنچه كه آن وقت براى من مطرح بود و عملا وجود داشت ، اين بود كه اهل دعا و ذكر و دعاهاى ماءثور و اعمالى كه وارد شده بود. بودم . مثلا يادم است هنوز بالغ نبودم كه اعمال روز عرفه را بجا آوردم . اعمال آن روز، طولانى هم هست - لابد آشنا هستيد؛ خيلى از جوانان با آن اعمال آشنا هستند- چند ساعت طول مى كشد. اعمال ، از بعد از نماز ظهر و عصر شروع مى شود؛ و اگر انسان بخواهد به همه آن اعمال برسد، شايد تا نزديك غروب - روزهاى نه چندان بلند- به طول مى انجامد.
آن وقت من يادم است كه با مادرم - چون مادرم خيلى اهل دعا و توجه اعمال مستحبى و اينها بود- مى رفتيم يك گوشه حياط كه سايه بود- منزل ما حياط كوچكى داشت - آن جا فرش پهن مى كرديم - چون مستحب است كه زير آسمان باشد- هوا گرم بود؛ آن سالهايى كه الان در ذهنم مانده ، يا تابستان بود، يا شايد پاييز بود، روزها نسبتا بلند بود. در آن سايه مى نشستيم

http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza4.jpg
و ساعتهاى متمادى ، اعمال روز عرفه را انجام مى داديم . هم دعا داشت ، هم ذكر و هم نماز مادرم مى خواند، من و بعضى از برادر و خواهرها هم بودند، مى خوانديم . دوره ى جوانى و نوجوانى من اين گونه بود؛ دوره ى انس با معنويات و با دعا و اينها.
البته ماها آن وقت از يك امتياز برخوردار بوديم كه اگر آن امتياز، امروز در جوانى باشد، دعا و ذكر و نماز براى او شيرين خواهد بود و مطلقا خسته نخواهد بود؛ و از آن توجه به معانى است . ببينيد، هر كسى از نماز خسته مى شود، يا معانى نماز را نمى داند، يا توجه نمى كند؛ والا اگر كسى معانى نماز را بداند و به نماز توجه بكند، امكان ندارد از نماز خسته بشود، اصلا امكان ندارد.
اگر كسى معناى دعا، مثلا دعاى ابو حمزه ثمالى ، يا دعاى امام حسين در روز عرفه را بفهمد و توجه كند- كه هر دو خيلى طولانى هستند، و چون گاهى انسان معنا را هم مى داند، اما توجه نمى كند و ذهنش جاهاى ديگر مى رود- امكان ندارد از اين دعاى به اين بلندى خسته بشود؛ يعنى اين گفتگويى كه در اين دعا انجام گرفته ، بين اين بنده برگزيده و شايسته و با معرفت ، و خدا، اين قدر پر جاذبه و نافذ و حقيقى است - يعنى بيان كننده ى آن خواسته هاى فطرى انسان است - كه امكان ندارد كسى هيچ وقت از آن خسته بشود. من توصيه ام به جوانها اين است كه عبادت را با توجه انجام بدهند. من اصرار نمى كنم كه زياد عبادت كنيد؛ نه ، شما خواستيد زياد عبادت كنيد، خواستيد كم عبادت كنيد، ولى آنچه با توجه باشد.
البته همه بايد عبادت واجب را انجام بدهند، آن كه قابل اقماض و اينها نيست ؛ هر كسى بايد عبادت واجبش را انجام بدهد، عبادت واجب ، چيزى هم نيست ، فقط هفده ركعت نماز در شبانه روز، عبادت واجب ماست ؛ كه اين چيز زيادى نمى شود- هفده تا يك دقيقه ، يا هفده تا دو دقيقه - چيزى نمى شود.
من نمى گويم جوانها عبادت مستحبه - مثل دعا خواندن ، تلاوت قرآن ، يا نمازهاى مستحبى - را زياد انجام بدهند؛ اما مى گويم همان مقدارى كه انجام مى دهند، با توجه باشد. و اگر با توجه انجام دادند، بهره مى برند؛ حقيقتا از آن چيزى كه مى خوانند، استفاده مى كنند. حالا ممكن است بعضى عربى بلد نباشند، ترجمه هاى خوبى شده است ؛ من بعضى از ترجمه هاى دعاها را ديده ام ، واقعا خوب است .
بد نيست شماها هم اين را بدانيد، من ديد ادبى كه به اين دعاها نگاه مى كنم ، جزو زيباترين سخنان زبان عربى است . همين دعاى كميل ، يا دعاى امام حسين در عرفه ، يا همين دعاى ابو حمزه ، يا آن مناجات شعبانيه ، اينها در زبان عرب ، جزو زيباترين متنهاى ادبى است ؛ بلى زيباست ؛ البته دعاها متنهاى قديمى است . مى دانيد كه زبان ، تحول پيدا مى كند؛ مثلا يك تشبيه ناقص ، گلستان سعدى قديمى است ، زبان قديمى دارد، اما كسى كه آن را بخواند و اهل ادبيات و هنر باشد، از زيبايى آن بهره مى برد. اين تغييرات بسيار زيباست ؛ هم الفاظ زيباست ، هم معانى زيباست .
اين مفاهيم و معارفى كه در صحيفه ى سجاديه است ، به قدرى زيباست ! انسان گاهى اوقات حيرت مى كند كه اين چه ذهنى است ، چه مغزى است كه توانسته اينها را در كنار هم بنشاند و چنين تعبيراتى را درست كند! لذا من توصيه مى كنم كه ارتباطات بچه ها با خدا، ارتباطات با توجه و باحالى باشد؛ بخصوص نمازها را با حال بخوانند.
دعا كه مى خوانند، با حال و با توجه بخوانند و بدانند دارند با چه وجودى حرف مى زنند و چه مى خواهند؛ و بدانند اين خواست ، پاسخ دارد. در قرآن ، چند جا به ما گفته شده است : ادعونى استجب لكم ، مرا بخوانيد تا به شما پاسخ بدهم ؛ يك جا دارد: واسئلواالله ، از فضل خدا طلب كنيد و بخواهيد. اينها وعده هاى الهى است ؛ و وعده هاى الهى ، صادق ترين وعده هاست و حتما چنانچه از خدا بخواهيد، خدا به شما پاسخ خواهد داد. اگر انس پيدا كنيد، خواهيد ديد كه خيلى از پاسخها همانى است كه در همان لحظه به شما داده مى شود؛ يعنى آدم نبايد خيال كند كه پاسخ دعا حتما همان پولى است كه از خدا خواسته است ، و بايد برسد!
گاهى اوقات پاسخ ، همانى هست كه در آن لحظه به شما مى دهند؛ آن چنان نورانيتى در دل انسان در دعا پيدا مى كند، گاهى احساس مى كند كه ديگر غير از آن ، هيچ چيز نمى خواهد. وقتى ياد پروردگار در دل انسان ، زنده باشد، اين گونه است .
سؤ الم را جور ديگرى مطرح مى كنم : شما خدا را چگونه شناختيد؟
البته من به صورت ايمانى ، از خانواده گرفتم ؛ و به صورت معرفتى ، بعدها بافكر و با مطالعه ى كتابهاى استدلالى ، توانستم به معرفت استدلالى دست پيدا كنم . عزيزان من ، مى توانم به شما بگويم كه معرفت استدلالى لازم است ، اما آن چيزى كه انسان را نجات مى دهد و به حركت وا مى دارد، همان معرفت ايمانى است ؛ يعنى وقتى ابوذر مسلمان شد، پيامبر اسلام نرفته بود برهان نظم و برهان خلف و برهان علت اولى را براى او بيان كند و بگويد به اين دليل خدايى هست و خدا يكى است و اين بتها خدا نيستند. نخير، با آن بيان پر بيان پر جاذبه ى خودش ، ايمانى را در دل ابوذر انداخته بود.

http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza6.jpg
مى دانيد، آن بيانى كه بر اثر نورانيت ايمان در دل انسان به وجود مى آيد- حالا چه آن را پدر و مادر به انسان بدهند، چه يك بزرگتر ديگر، چه يك حادثه كه گاهى آن ايمان ناب را به انسان مى بخشد؛ كه آن براى انسان ، خيلى بيشتر به كار مى آيد، تا آن استدلالها، اگر چه آن استدلالها حتما لازم است ؛ زيرا در آن ايمانى كه گفتم ، ممكن است گاهى وسوسه بشود، بعضى بيايند و خدشه بكنند. انسان براى اين كه خودش را از آن وسوسه ها به جاى امنى برساند، به آن استدلال احتياج دارد.
آن استدلال ، مثل ستونى ، مثل ديوارى است كه انسان به آن تكيه مى دهد و خيالش آسوده است كه جاى وسوسه و دغدغه نيست ؛ يعنى كسى نمى تواند در انسان ، ترديد ايجاد كند. اما آن چيزى كه انسان را به كار مى آيد، به حركت وادار مى كند و در ميدانهاى زندگى كمك مى كند، همان اعتقادى است كه از ايمان ، از محبت ، از جانبه و از شور و عشق ، حاصل مى شود.
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif

R A H A
02-05-2012, 10:01 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
مرحوم نواب صفوى براى من خيلى جاذبه داشت
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
من شايد شانزده سال ، يا پانزده سالم بود كه مرحوم نواب صفوى به مشهد آمد. مرحوم نواب صفوى براى من ، خيلى جاذبه داشت و بكلى من را مجذوب خودش كرد. هر كسى هم كه آن وقت در حدود سنين ما بود، مجذوب نواب صفوى مى شد؛ از بس اين آدم ، پر شور و بااخلاص ، پر از صفا و ضمنا شجاع و صريح و گويا بود. من مى توانم بگويم كه آن جا به طور جدى به مبارزاتى و به آنچه كه به آن مبارزه ى سياسى مى گوييم ، علاقه مند شدم . البته قبل از آن ، چيزهايى مى دانستم ؛ زمان نوجوانى ما با اوقات مصدق مصادف بود. من يادم است در سال 1329، تازه روى كار آمده بود و مرحوم آيت الله كاشانى با او همكارى داشتند، مرحوم آيت الله كاشانى نقش زيادى در توجه مردم به شعارهاى سياسى دكتر مصدق داشتند؛ لذا كسانى را به شهرهاى مختلف مى فرستادند كه براى مردم سخنرانى كنند و حرف بزنند. از جمله در مشهد، سخنرانيهايى مى آمدند. من دو نفر از آن سخنرانيها و سخنرانيهايشان را كاملا يادم
است ؛ آن جا با مسايل مصدق آشنا شديم و بعد، مصدق سقوط كرد.





http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza7.jpg

در سال 32 كه قضيه 28 مرداد پيش آمد، من كاملا در جريان سقوط مصدق و حوادث آن روز بودم ؛ يعنى من خوب يادم است كه اوباش و اراذل در مجامع حزبى كه به دولت دكتر مصدق ارتباط داشتند، ريخته بودند و آن جا را غارت مى كردند. اين مناظر، كاملا جلوى چشمم هست !
بنابراين من مقوله هاى سياسى را كاملا مى شناختم و ديده بوديم ؛ ليكن به مبارزه ى سياسى به معناى حقيقى ، از زمان آمدن مرحوم نواب علاقه مند شدم و بعد از آن كه مرحوم نواب از مشهد رفت ، زياد طول نكشيد كه شهيد شد. شهادت او هم غوغايى در دلهاى جوانهاى كه او را ديده و شناخته بودند، به وجود آورده بود. در حقيقت سوابق كار مبارزاتى ما به اين دوران بر مى گردد؛ يعنى به سالهاى 33 و 43 به بعد.(8)

R A H A
02-05-2012, 10:01 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifشب اولى كه امام وارد تهران شد http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
يكى از خاطرات خيلى جالب من ، آن شب اولى است كه امام وارد تهران شدند؛ يعنى روز دوازدهم بهمن - شب سيزدهم - شايد اطلاع داشته باشيد- لابد شنيده ايد- كه امام ، وقتى آمدند، به بهشت زهرا رفتند و سخنرانى كردند، بعد با هلى كوپتر بلند شدند و رفتند.
تا چند ساعت كسى خبر نداشت كه امام كجا هستند!علت هم اين بود كه هلى كوپتر، امام را در جايى كه خلوت باشد، برده بود؛ چون اگر مى خواست جايى بنشيند كه جمعيت باشد، مردم مى ريختند و اصلا اجازه نمى دادند كه امام ، يك جا بروند و استراحت كنند، مى خواستند دور امام را بگيرند!
هلى كوپتر در نقطه يى در غرب تهران رفت و نشست ، بعد اتومبيلى امام را سوار كرد. همين آقاى ناطق نورى ماشينى داشتند، امام را سوار مى كنند- مرحوم حاج احمد آقا هم بود- امام مى گويد: من را به خيابان ولى عصر ببريد؛ آنجا منزل يكى از خويشاوندان است . درست هم بلد نبودند؛ مى روند و سراغ به سراغ ، آدرس مى گيرند، بالاخره پيدا مى كنند- منزل يكى از خويشاوندان امام - بى خبر، امام وارد منزل آنها مى شوند!
امام هنوز نماز نخوانده بودند- عصر بود- از صبح كه ايشان آمدند- ساعت حدود نه و خرده يى - و به بهشت زهرا رفتند تا عصر، نه نهار خورده بودند، نه نماز خوانده بودند، نه اندكى استراحت كرده بودند! آنجا مى روند كه نمازى بخوانند و استراحتى بكنند. ديگر تماس با كسى نمى گيرند؛ يعنى آنجا كه مى روند، با كسى تماس نمى گيرند. حالا كسانى كه در اين ستاد عملياتى نشسته بودند- ماها بوديم كه نشسته بوديم - چه قدر نگران مى شوند! اين ديگر بماند. چند ساعت ، هيچ كس از امام خبر نداشت ؛ تا بعد بالاخره خبر دادند كه بله ، امام در منزل فلانى هستند و خودشان مى آيند، كسى دنبالشان نرود! من در مدرسه رفاه بودم كه مركز عمليات مربوط به استقبال از امام بود- همين دبستان دخترانه رفاه كه در خيابان رفاه است ، كه شايد شماها آشنا باشيد و بدانيد- آن جا در يك قسمت ، كارهايى را كه من عهده دار بودم ، انجام مى گرفت ؛ دو سه تا اتاق بود. ما يك روزنامه روزانه منتشر مى كرديم ؛ در همان روزهاى انتظار امام ، سه ، چهار شماره منتشر كرديم . عده يى آنجا بوديم كه كارهاى مربوط به خودمان را انجام مى داديم .
آخر شب - حدود ساعت نه و نيم ، يا ده بود- همه خسته و كوفته ، روز سختى را گذرانده بودند و متفرق شدند. من در اتاقى كه كار مى كردم ، نشسته بوديم و مشغول كارى بودم ؛ ناگهان ديدم مثل اين كه صدايى از داخل حياط مى آيد- جلوى ساختمان مدرسه رفاه ، يك حياط كوچك دارد كه محل رفت آمد نيست ؛ البته آن هم به كوچه ، درب دارد، ليكن محل رفت و آمد نيست - ديدم از آن حياط، صداى گفتگويى مى آيد؛ مثل اين كه كسى آمد، كسى رفت . پا شدم ببينم چه خبر است . يك وقت ديدم امام از كوچه ، تك و تنها دارند به طرف ساختمان مى آيند!
براى من خيلى جالب و هيجان انگيز بود كه بعد از سالها ايشان را مى بينم - پانزده سال بود، از وقتى كه ايشان را تبعيد كرده بودند، ما ديگر ايشان را نديده بوديم - فورا در ساختمان ، ولوله افتاد؛ از اتاقهاى متعدد- شايد حدود بيست ، سى نفر آدم - آن جا بودند- همه جمع شدند. ايشان وارد ساختمان شدند. افراد دور ايشان ريختند و دست ايشان را بوسيدند. بعضيها گفتند كه امام را اذيت نكنيد، ايشان خسته هستنند.
براى ايشان در طبقه ى بالا اتاقى معين شده بود- كه به نظرم تا همين سالها هم مدرسه رفاه ، هنوز آن اتاق را نگاه داشته اند و ايام دوازده بهمن ، گرامى مى دارند- به نهوى طرف پله ها رفتند تا به اتاق بالا بروند، نزديك پاگرد پله ها كه رسيدند، برگشتند طرف ماها كه پايين پله ها ايستاده بوديم و مشتاقانه به ايشان نگاه مى كرديم ، روى پله ها نشستند؛ معلوم شد كه خود ايشان هم دلشان نمى آيد كه اين بيست ، سى نفر آدم را رها كنند و بروند استراحت كنند! روى پله ها به قدر- شايد- پنج دقيقه نشستند و صحبت كردند، حالا دقيقا يادم نيست كه چه گفتند. به هر حال ، خسته نباشيد گفتند و اميد به آينده دادند؛ بعد هم به اتاق خودشان رفتند و استراحت كردند.
البته فرداى آن روز كه روز سيزدهم باشد، امام از مدرسه رفاه به مدرسه علوى شماره ى دو منتقل شدند كه بر خيابان ايران است - نه مدرسه علوى شماره ى يك كه همسايه ى رفاه است - و ديگر رفت و آمدها و كارها، همه آنجا بود. اين خاطره به يادم مانده است(9)

R A H A
02-05-2012, 10:02 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifچرا شما عليه اسرائيل حرف زده ايد!! http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
من بارها بازداشت شدم ؛ من را شش مرتبه بازداشت كردند، يك بار هم زندان بردند، يك بار هم تبعيد شدم . مجموعا اين دورانها نزديك به سه سال طول كشيده است . دوره زندگى ما در آن زمانها، براى ايرانيها دوران بسيار بدى بود.
اولا نكته ى خيلى مهمى را كه امروز شايد شماها واقعا نتوانيد آن را درست تصور بكنيد، اين است كه آن دوران ، مسايل كشور- سياست ، دولت - مطلقا براى مردم مطرح نبود؛ حالا مردم ما در كشور، وزرا را مى شناسند، رئيس جمهور را مى شناسند، آن وقتى كه نخست وزير بود، او را مى شناختند، كارهاى عمده را مى دانند، در مبارزات سياسى خيلى چيزها را خبر دارند كه دولت ، امروز چه اقدامى كرده و چه تصميمى گرفته است ؛ ولى آن زمان ، دولتها مى آمدند و مى رفتند و اصلا مردم نمى فهميدند!
يك نخست وزير مى رفت ، يك نخست وزير ديگر مى آمد، كابينه عوض مى شد، انتخابات مى شد و اصلا مردم خبر نمى شدند! توجه مى كنيد؟! بكل نسبت به مسايل دولت ، بى تفاوت بودند. دولت براى خودش كارهايى مى كرد، مردم راه خودشان را مى رفتند، دولت راه خودش را مى رفت ، فشار روى مردم ، خيلى زياد بود و آزادى اصلا نبود.
من يادم است كه دوستى از دوستان ما از پاكستان آمده بود، براى نقل مى كرد كه بله ، من در داخل پارك ، فلان كس را ديدم كه اعلاميه ى را به فلانى مى داد؛ من تعجب كردم كه مگر در پارك كسى مى تواند به كسى اعلاميه بدهد! او از تعجب من تعجب كرد، گفت : چرا نشود؟! پارك است ديگر، انسان اعلاميه را در مى آورد و به آن طرف مى دهد. گفتم : چنين چيزى مى شود؟!
اين مربوط به دوران مبارزات ما بود كه من دوره ى نوجوانى را هم گذرانده بودم ؛ يعنى اختناق در ايران آن قدر زياد بود اصلا تصور نمى كرديم ممكن است كسى بتواند به زبان صريح ، روشن ، روز روشن ، جلوى چشم مردم ، حرف سياسى به كسى يا به دوستى برند، يا كاغذى را به او بدهد، يا كاغذى را از او بگيرد! از بس فشار و خفقان بود؛ به كوچكترين سوءظن ، افراد را مى گرفتند، و به خانه هاى مردم مى ريختند!
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif

R A H A
02-05-2012, 10:02 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifبارها به منزل ما ريختند و منزل ما را گشتند- http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
منزل پدرم ، منزل خودم - كاغذها و نوشته هاى من را بارها بردند! خيلى از نوشته ها ويادداشت هاى علمى و غير علمى من از بين رفته ، غارت شده است ؛ بردند، جمع كردند وديگر ندادند! يا وقتى دادند، للّه للّه همه اش را ندادند!
زندگى از لحاظ سياسى ، زندگى سختى بود؛ يعنى زندگى سياسى بسيار زندگى سختى بود، خفقان بود و آزادى نبود. من در دوره ى مبارزات براى جوانها و دانشجوها در مشهد، مدتها درس تفسير مى گفتم ؛ به بخشى از قرآن رسيديم كه راجع به قضاياى بنى اسرائيل بود؛ قهرا راجع اسرائيل هم تفسير قرآن مى گفتيم . يك مقدار راجع به بنى اسرائيل و يهود صحبت كردم ؛ بعد از مدت كمى من را بازداشت كردند! البته نه به آن بهانه ، به جهت و به عنوان ديگرى بازداشت كردند به زندان بردند.
جزو بازجوييهايى كه از من كردند، اين بود كه شما عليه اسرائيل و عليه يهود، حرف زده ايد! توجه مى كنيد؟! يعنى كسى آيه قرآنى را كه راجع به بنى اسرائيل حرف زده بود، تفسير مى كرد و درباره ى آن حرف مى زد، بعد بايد جواب مى داد كه چرا اين آيه قرآن را مطرح كرده است ! چرا اين حرفها را زده و چرا راجع به بنى اسرائيل ، بدگويى كرده است ! يعنى وضع سياسى ، اين گونه وضع سخت و دشوارى بود و سياستها اين قدر ضد مردمى و وابسته ى ره خواست اربابها بود!
البته با اين دو سه كلمه نمى شود اوضاع و احوال دوران اختناق را بيان كرد؛ من اين را به شما مى گويم كه حقا و انصافا ده جلد كتاب هم نوشته بشود و همه ى آنها تشريح و توصيف آن دوران باشد، باز هم نمى شود بيان كرد! و البته بعضى از حرفها هست كه اصلا نمى شود با زبان معمول بيان كرد؛ بعضى از تصورات هست كه جز با زبان ادب و هنر بيان نمى شود. در شعر مى شود بيان كرد، در كارهاى ادبى و هنرى مى شود بيان كرد؛ اما خيلى از آنها را در زبان معمولى نمى شود گفت .(10)

R A H A
02-05-2012, 10:03 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifچيزهايى در تلاوت او بود كه انصافا قابل تقليد نبود http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
قبل از انقلاب من ممنوع السفر بودم ؛ يعنى نمى توانستم به خارج از كشور سفر كنم . مدتها در زندان بودم ؛ وقتى هم كه از زندان بيرون آمدم ، در داخل كشور محصور بودم . در آن وقت ، يكى از آرزوها و تصميمهايم اين بود- به خانواده ى خودم هم گفته بودم - كه اگر بتوانم از كشور خارج بشوم ، براى ديدن قراء- مخصوصا شيخ مصطفى اسماعيل - به مصر مى روم . اتفاقا شيخ مصطفى اسماعيل تا بعد از انقلاب زنده بود؛ ليكن متاءسفانه ما در آن سالهاى اول انقلاب ، به اين فكرى كه حالا هستيم ، نبوديم ؛ والا به هر طورى بود، من شيخ مصطفى اسماعيل را به تهران مى آوردم .
شيخ مصطفى اسماعيل ، خيلى فوق العاده بود. چيزهايى در تلاوت او بود كه انصافا قابل تقليد است . منهاى مساءله ى صدا و كيفيت اداى حروف و كلمات ، او كلمات قرآنى را جان مى داد. يعنى وقتى كه او آيه را مى خواند، آن احساسى به مستمع دست مى داد كه در آيه اقتضاى آن احساس بود. مثلا فرض بفرماييد كه در سوره ى هود، آن جايى كه راجع به قضيه ى پسر نوح آيات كريمه را مى خواند: ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق (11)، انسان پدرى را احساس مى كند كه پسر كافرش دارد در مقابلش از بين مى رود؛ يعنى هم احساس راءفت به خاطر نبوت او، و هم احساس نفرت به خاطر كفر او. او اين را با خواندن خودش به انسان القا مى كند. اين ، چيز خيلى مهمى است و آن تاءثير قرآنى را در خواننده مضاعف مى كند. شبيه اين را- نه به اين شدت - من در خواندن شيخ عبدالفتاح ديدم ؛ او هم تا حدودى اين طور است . مرحوم منشاوى هم جزو آن چهره هاى برجسته ى قرآنى است . چند نفر از مقلدان ايشان الان در اين جا هستند.(12)

R A H A
02-05-2012, 10:03 PM
برويد با هم بسازيد! http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
بناى كار ازدواج ، بر سازش دختر و پسر است ؛ بايد با هم بسازند. اين باهم بسازند، معناى خيلى عميقى دارد. من يك وقت خدمت امام رفتم ، ايشان مى خواستند خطبه ى عقدى را بخوانند؛ تا من را ديدند، گفتند شما بيا طرف عقد بشو. ايشان بر خلاف ما- كه طول و تفصيل مى دهيم و حرف مى زنيم - عقد را اول مى خواندند، بعد دو، سه جمله ى كوتاه صحبت مى كردند. من ديدم ايشان پس از اين كه عقد را خواندند، رويشان را به دختر و پسر كردند و گفتند: برويد با هم بسازيد. من فكر كردم ، ديدم كه ما اين همه حرف مى زنيم ، اما كلام امام در همين يك جمله ى برويد با هم بسازيد، خلاصه مى شود! حالا ما هم عرض مى كنيم كه شما دختران و پسران ، برويد با هم بسازيد. سازش ، اصل است . هر چيزى كه با ساختن عروس و داماد؛ دختر و پسر، زن و شوهر منافات دارد، بايستى بيگانه تلقى بشود. اين را اصل قرار بدهيد، تا ان شاءالله خداوند متعال بركاتش را بر شما نازل كند.(13)

R A H A
02-05-2012, 10:05 PM
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifايشان گفتند كه من نوشته ام ! http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
جمهورى اسلامى حج را شناخت . اين ، بصيرت امام بود. امام درست در سربندهاى اساسى انگشت گذاشته بود. در اسلام خيلى واجب وجود دارد، روزه هم يك واجب اساسى است ؛ اما امام روى نماز جمعه و روى حج - يعنى آن بخشهاى حساس و سربندهاى مهم - خيلى تكيه كرد و دايم از سال اول نسبت به حج حرف داشت و پيام مى داد. البته من يادم است كه ايشان از قبل هم - يعنى سال 41 به حجاج پيام مى دادند. بعد از آن مبارزات اوليه ى مربوط به انجمنهاى ايالتى و ولايتى ، و بعد از آن كه دولت انجمنها را قبول كرد، فاصله يى شد، در اين فاصله كه بين زمستان تا فروردين بود، حادثه ى مدرسه ى فيضيه واقع شد، كه فاصله ى تلخى بود؛ تحرك بود و تلاش بود و خطر، و ما نمى دانستيم كه چه كار مى خواهد بشود. من يادم است كه يك شب به همراه مرحوم آقاى شيخ على حيدرى نهاوندى - از شهداى حزب جمهورى اسلامى - و دو نفر ديگر خدمت امام رفتيم ، تا پيشنهادهايى كه راجع حج به ذهنمان مى رسيد، با ايشان در ميان بگذاريم . يكى از پيشنهادهاى ما اين بود كه به مناسبت موسم حج ، خوب است پيامى از جانب ايشان صادر شود؛ اما ايشان گفتند كه من نوشته ام ! معلوم شد كه ايشان براى حج اعلاميه نوشته اند و فرستاده اند. يعنى در سال 41 كه هنوز اول مبارزات بود و هيچ خبرى نبود، ايشان آن مواقع اساسى دين را شناخته بودند و به آن اهميت مى دادند.(14)

R A H A
02-05-2012, 10:05 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifچرا به او مدال داديد؟! http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif

امروز آن چيزى كه شما را مى ترساند، اتحاد ملت ايران است . اين خونخواران جهانى ، بيشتر از همه چيز از اتحاد شما مردم مى ترسند. اگر نمى توانيد با يك ملت رو به رو بشوند، بر اثر اين نيست كه نمى خواهند روبه رو بشوند؛ نه ، از وحدت و شجاعت و ايمان آن ملت مى ترسند؛ والا استعمار جهانى و استكبار نشان داده اند كه از جنايت باكى ندارند.
چند سال قبل از اين ، مثل همين روزها بود كه ناو آمريكايى در خليج فارس ، هواپيماى مسافربرى ايران را با قريب سيصد مسافر هدف قرار داد و آن را ساقط كرد و سوزاند و غرق نمود و همه ى آنان را از بين برد. بعد هم كه اعتراض جنجال شد و دنيا به حقانيت ملت ايران در اين حادثه واقف گرديد؛ عذرى خواستند. گفتند كه ببخشيد، اشتباه كرديم ! عجب ! اشتباه كرديد؟! برخلاف عرف موجود بين همين قدرتمندان امروز جهانى - كه خيلى هم به انسانيت و مبانى اخلاق اعتنايى ندارند- هواپيماى مسافربرى را كه محترم است و كسى اجازه ندارد به هواپيماى مسافربرى تعرضى بكند، با قريب سيصد مسافر ساقط مى كنيد و بعد مى گوييد كه اشتباه كرديم ! غلط كرديد اشتباه كرديد! اشتباه كرديم يعنى چه ؟! اگر فرمانده ى آن ناو اشتباه كرده بود، پس چرا او را به محاكمه نكشيديد؟! چرا به او مدال داديد؟! چرا با انواع و اقسام گفته ها، به دشمنيهاى خودتان با ملت ايران ادامه داديد؟! چه اشتباهى ؟! شماها در پيدا كردن هدفهاى شوم ، هيچ وقت اشتباه نمى كنيد؛ درست مى رويد و همان نقطه يى كه زشت ترين و بدترين است ، پيدا مى كنيد. امروز استكبار جهانى اين است ، امروز آمريكا اين است ، اينها از جنايت باكى ندارند. اگر در جايى اقدام نمى كنند، چون براى خودشان مقرون به صرفه نمى بينند و از چيزهايى ملاحظه مى كنند. از عمده ترين چيزهايى كه ملاحظه مى كنند، يكپارچگى ملت است ؛ اين يكپارچگى را مثل گوهر گرانمايه يى حفظ كنيد. بحمدالله امروز ملت ما مثل همه ى دوره هاى بعد از انقلاب ، ملت يكپارچه يى است ؛ همه پشت سر مسؤ ولان نظام و در خدمت اهداف انقلاب هستند.(15)

R A H A
02-05-2012, 10:14 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifمواظب باشيد ايمان شما را متزلزل نكنيد. http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
الان ببنيد در الجزاير چه خبر است . مردم الجزاير بالاى پشت بامها مى روند و الله اكبر مى گويند.(16) اين كار، كار چه كسى بود؟ اين كار را اول بار چه كسى به مردم دنيا ياد داد؟ مگر آمريكا و استكبار اينها را نمى فهمند؟ مگر فراموش نمى كنند؟ اين ملت به همه ملت هاى دنيا، بخصوص به مسلمانان ياد داده كه راه مقابله با استكبار و اردوگاه دشمن بشر چيست ؛ اين را كه آنها فراموش نمى كنند.
اگر بخواهند با موج حركتى كه ملت ما انجام داده ، مقابله كنند، راهش آن است كه اين ملت را از ميدان خارج كنند و به او ضربه بزنند. پس ، تا پنجاه سال ديگر هم كه باشد، استكبار از ضربه زدن منصرف نيست . ما بليد هوشيار باشيم و فريب نخوريم . ما بايد تحت تاءثير تبليغات دشمن قرار نگيريم . ما بايد ايمانمان را به نظام اسلامى از دست ندهيم ؛ چون وقتى دشمن قرار نگيريم . ما بايد ايمانمان را به نظام اسلامى از دست ندهيم ؛ چون وقتى دشمن مى خواهد ضربه وارد كند، اول پايه هاى ايمان مردم را متزلزل مى كند، تا بتواند ضربه را خوب وارد كند.
يادتان است كه مدتى به وسيله ى همين ريبرالها و آن روسياه فرارى (17)و منافقين پست در همين تهران سر چهارراهها، ضد نظام و ضد امام و ضد اين ملت و ضد سياستهاى كه جمهورى اسلامى داشت ، تبليغات مى كردند؟ براى اين كه ايمان مردم را متزلزل كنند، تا بتواند در وقت خودش ضربه را وارد كنند. هميشه از اين كارها مى كنند. مواظب باشيد ايمان شما را متزلزل نكنند.

http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza10.jpg





الان منافقين در بغداد و ساير شهرهاى عراق ، به عنوان عمله ى مزدور رژيم صدام كار مى كنند!مى روند شهرهاى كردنشين را سركوب مى كنند!مى روند عربهاى شبعه ى جنوب عراق را قتل عام مى كنند!اين منافقين ، ده سال ، يازده سال قبل ، در همين تهران تبليغات ضد جنگ داشتند و مى گفتند كه چرا با عراق مى جنگيد؛ اما امروز كارشان به اين جا رسيده است !اينها تصادفى نيست ؛ اين يك سياست است كه از آن جا شروع مى شود، به اين جا ختم مى گردد.
ملت ما بايد به حرفى كه گفته مى شود، با روشن بينى نگاه كند، تا فريب نخورد. اين ملت تا زمانى كه هوشيار و باايمان و علاقه مند به اين انقلاب و دلباخته ى نظام اسلامى است ، و تا هنگامى كه با مسؤ ولان اين نظام پيوسته و متصل است ، آن ضربات و آن مزدوران هيچ كارى نمى توانند بكنند. همان طور هم كه امام فرمودند، امريكا و غير امريكا هيچ غلطى نمى توانند بكنند.(18)

R A H A
02-05-2012, 10:14 PM
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifحادثه نصف روزه ، منشاء بركات و حركات !http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif

از اول تا آخر حادثه ى عاشورا، به يك معنا نصف روز بوده ؛ به يك معنا دو شبانه روز بوده ؛ به يك معنا هم هفت ، هشت روز بوده ؛ بيشتر از اين كه نبوده است ، از روزى كه امام حسين وارد كربلا شد، تا روزى كه از خاندان خود جدا گرديد، مگر چند روز بوده است ؟ از روز دوم تا يازدهم محرم ، هشت ، نه روز بوده ؛ خود آن حادثه هم كه نصف روز است . شما ببينيد اين نصف روز حادثه ، چه قدر در تاريخ ما بركت كرده و تا امروز هم زنده و الهامبخش است . اين حادثه فقط اين نيست كه آن را بخوانند و بگويند و مردم خوششان بيايد يا متاءثر عاطفى بشوند؛ نخير، منشاء بركات و حركت است . اين ، در انقلاب و جنگ و گذشته ى تاريخ ما محسوس بوده است . در تاريخ تشيع ، بلكه در تاريخ انقلابهاى ضد ظلم در اسلام - ولو از طرف غير شيعيان - حادثه ى كربلا به صورت درخشان و نمايان اثر بخش بوده ؛ شايد در غير محيط اسلامى هم اثر بخش بوده است . در تاريخ خود ما- يعنى در


http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza11.jpg





اين هزار و سيصد، چهار صد سال - همان نصف روز حادثه اثر نكرده است . پس ، عجيب و بعيد نيست . ما اگر نخواهيم هشت سال جنگ خودمان را با آن هشت ، نه ساعت عاشوراى امام حسين مقايسه كنيم ، يا آن را خيلى درخشانتر بدانيم - كه واقعا هم همين است ؛ يعنى من هيچ حادثه يى را در تاريخ نمى شناسم كه با فداكارى آن نصف روز قابل مقايسه باشد؛ همه چيز كوچكتر از آن است - ليكن بالاخره طرحى از آن ، يا نمى از آن يم است . چرا ما فكر نكنيم كه در داخل جامعه ى ما، براى سالهاى متمادى مى تواند منشاء اثر باشد؟
هميشه اين نكته در ذهنم بوده كه حادثه ى كوچكى بود؛ اصلا قابل مقايسه با آن نيست . حادثه از يك ساعت يا دو ساعت به صورت شديد طلبه ها را در محيط مدرسه ى فيضيه كتك زدند و تهديد و اهانت كردند، و به صورت رقيقترش تقريبا در خيابانهاى اصلى قم آنها را زير فشار قرار دادند. تا آن جايى هم كه ما اطلاع داشتيم ، گمانم يكى ، دو نفر در آن حادثه كشته شدند و البته عده ى زيادترى هم مجروح گرديدند. بنابراين ، حادثه ابعاد خيلى زيادى نداشت ، امام توانست آن حادثه را براى به حركت در آوردن همه ى ملت ايران مورد استفاده قرار دهد. پانزده خرداد را كه امام به وجود نياورد- در اين روز امام در زندان بود- پانزده خرداد يك حادثه خود جوش بود. پانزده خرداد، محصول حركتى بود كه امام در دوم فروردين به وجود آورد. من در همان سال ، من در همان سال ، اين نكته را به امام عرض كردم . نزديك عيد سال 43 بود كه من از زندان آزاد شده بودم توانستم با تدبيرى با خدمت امام - كه آن وقت درخانه يى در قيطريه بودند- بروم . من در همان چند لحظه يى كه توانستم خدمت ايشان حرف بزنم ، همين مطلب را عرض كردم . گفتم نبودن شما در بيرون ، موجب شد كه پانزده خرداد با اين عظمت ، نتواند مورد استفاده قرار بگيرد. يعنى امثال ماها كه در بيرون بودند، نتوانستند عشرى از اعشار استفاده يى را كه امام از دوم فروردين كرد، از پانزده خرداد بكنند؛ در حالى كه پانزده خرداد كانون عظيمى بود.





http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza12.jpg





بعد هم كه امام بيرون آمدند و تبعيد شدند، اشاره ها و حرفهاى ايشان در هشيار كردن و زنده كردن روحيه ى مبارزه در مردم و به خط آوردن جوانان ، پانزده خرداد را آن چنان منشاء بركت كرد كه در آن مدت مثلا يك سال يا هشت ، نه ماهى كه امام نبودند و اين حادثه با آن جوش و خروش اتفاق افتاده بود، هيچ كس نتوانسته بود از آن حادثه چنين استفاده يى بكند.
مى خواهم بگويم كه اين يك گنج است . آيا ما خواهيم توانست اين گنج را استخراج كنيم ، يا نه ؟ اين هنر ماست كه بتوانيم استخراج كنيم . امام سجاد توانست همان چند ساعت گنج عاشورا را استخراج كند. امام باقر و ائمه ى بعد از ايشان هم استخراج كردند و آن چنان اين چشمه ى جوشان را جارى نمودند كه هنوز هم جارى است و هميشه هم در زندگى مردم منشاء خير بوده ، هميشه بيدار كرده ، هميشه درس داده و ياد داده كه چه كار بايد كرد؛ الان هم همين طور است . الان هم هر كدام از ماهر جمله يى از عبارات امام حسين را كه برايمان مانده ، مى خوانيم ، به ياد مى آوريم و احساس مى كنيم كه روح تازه يى مى گيريم و حرف تازه يى مى فهميم .(19)

R A H A
02-05-2012, 10:36 PM
شكر را يك قران گران كرد عليه او كودتا شد!! http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif

يك وقت رئيس جمهور كشورى مى خواست مشكلات سياسى خودش را براى من تشريح كند. او مى گفت كه يكى از رؤ ساى جمهور گذشته ى ما شكر را يك قران گران كرد، عليه او كودتا شد و از بين رفت !من گفتم مشكل او اين بوده كه مردم را با خودش نداشته است . در مملكت ما، جنسهاى تثبيت شده گاهى قيمتشان ده برابر بالا مى رود، اما آب تكان نمى خورد؛ چون مردم پشت سر دستگاهند، ما هم مى آييم به آنها مى گوييم كه مثلا اين جنس را قبلا به اين قيمت مى داديم ، اما حالا مى خواهيم گرانش كنيم ؛ مردم قبول مى كنند؛ پنج ، شش سال قبل به مردم مى گفتيم كه همه بايد به عنوان جهاد مالى به جنگ كمك كنند؛ مردم هم مثل مور و ملخ به طرف بانكها ريختند، تا به حساب مالى شوراى عالى پشتيبانى جنگ پول بريزند.
شما چگونه مى خواهيد محبت و اطمينان مردم را جلب كنيد؟ مردم به من و شما اطمينان داشته باشند. اگر ما دنبال مسايل خودمان رفتيم ، به فكر زندگى شخصى خودمان افتاديم ، دنبال تجملات و تشريفاتمان رفتيم ، در خرج كردن بيت المال هيچ حدى براى خودمان قايل نشديم - مگر حدى كه دردسر قضايى درست بكند!- و هر چه توانستيم خرج كرديم ، مگر اعتماد مردم باقى مى ماند؟ مگر مردم كورند؟ ايرانيان هميشه جزو هوشيارترين ملتها بوده اند؛ امروز هم به بركت انقلاب از هوشيارتر اينهايند؛ از هوشيارها هم هوشيار ترند. آقايان ! مگر مردم نمى بينند كه ما چگونه زندگى مى كنيم ؟
آن وقتى كه جوان حزب اللهى ما به جهاد يا به سپاه يا به فلان وزارتخانه مى رفت و به او مى گفتند كه چه قدر حقوق مى خواهى ، مى گفت اين حرفها چيست ، مگر من براى حقوق آمده ام ؟ اصرار مى كردند كه بالاخره زندگى خودت و زن و بچه ات بايد بگردد، يك چيزى بگير. به نظر شما اينها افسانه است ؟ به نظرم اگر شما برويد در دنيا اين را نقل كنيد، چنانچه كسى وضع چند سال قبل ما را نديده باشد، خواهد گفت كه افسانه است ؛ ولى اين واقعيت است . اين رويداد؛ در همين ايران و در همين تهران و در همين وزارتخانه هاى ما اتفاق افتاد؛ يكى ، دو مورد هم نبود. نماينده مجلس وقتى اول بار به او حقوق دادند، خجالت كشيد حقوق را بگيرد!بعضى از دوستان ما در دوره ى اول نمايندگى مجلس ، شرمشان آمد و ننگشان كرد كه حقوق بگيرد! افتند ما حقوق بگيريم ؟!(20)

R A H A
02-05-2012, 10:37 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifانگيزه هاى مخالفت با حوزه هاى علميه http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
اگر مى بينيد همه ى آدمهاى حسابى ايران با رضاخان مخالفند، به خاطر آن است كه آدم لات و بى سروپايى بود كه اصلا اسم دين را نشنيده و مزه ى آن را هم نچشيده بود. او در يك خانواده بى سواد لاابالى و دور از معارف دينى تربيت شده بود و وقتى هم كه بزرگ شد، در ميان قهوه خانه ها و ميخانه ها و الواتها پرسه مى زد. اصلا رضاخان كسى نبود كه با دين سر و كارى داشته باشد. مزاجش آماده ى معارضه با دين - آن هم به قصد براندازى - بود. آدمهاى ضعيف النفس بددل كج سليقه يى هستند كه گاهى از كارهاى به اصطلاح عمرانى رضاخان تعريف مى كنند و مثلا مى گويند او راه آهن كشيد و امنيت را برقرار كرد!!بايد از اينها پرسيد كه آيا احداث راه آهن و ايجاد امنيت براى مردم بود يا براى قدرتهاى خارجى ؟! چه كسانى از اين كارهاى به اصطلاح عمرانى سود بردند؟ در حقيقت رضاخان عاملى بود كه انگليسيها او را وارد صحنه كرد تا نظام دينى را در ايران به هم بريزد. ره همين خاطر در سال 1314 شمسى گذاشتن عمامه و حضور روحانيت در جامعه را ممنوع كرد و نظام حوزه ى علميه را به هم زد و روحانيت را مجبور ره خانه نشينى كرد. زمانى كه او رفت و پسرش - محمد رضا- سر كار آمد و بر امور مسلط شد، همين نيت را داشت و همين هدف و راه را- البته به شكلهاى مدرنتر و پيشرفته تر- دنبال كرد و تا روزى كه انقلاب پيروز شد، در اين زمينه جلو رفت .
رژيم پهلوى ساقط شد، ليكن فتنه ى انگيزه هاى اساسى مخالفت با حوزه همچنان ادامه دارد. رژيم ايالات متحده امريكا كه از كودتاى 28 مرداد تا پيروزى انقلاب پشت سر محمد رضا بود و عليه دين فعاليت مى كرد، امروز به وسيله ى بعضى از ايادى خود- كه شايد خودشان هم ملتفت نيستند- مشغول تخفيف و توهين دين و علماى دين و حوزه هاى علميه است . در زمان رضاخان براى اين كه روحانيت را از چشمها بيندازد، مى گفت : روحانيت مفتخور است !! يعنى مثلا عملگى و يا كار ادارى نمى كند، در عين حال به زندگى خود ادامه مى دهد. او با آن عقل ناقص خودش خيال مى كرد كه اگر كسى در بازار، دادوستد نكرد و يا مثلا بيل نزد و به اداره نرفت و شغلى پيدا نكرد، نبايد نان بخورد و اگر خورد، مفت خورى كرده است !! او چون به رسالت دين معتقد نبود، اين حرفها را مى زد و كار عالم دين را باور نداشت .
امروز هم بعضيها همان حرف را به زبان ديگرى مى زنند. كسانى كه مردم را تعليم مى دهند و برايشان زحمت مى كشند و آنها را ديندار مى كنند و بر هدايتشان مى افزايند و زمينه ى تحقق آيه ى شريفه ى اهدنا الصراط المستقيم را فراهم مى آورند، اينها اهل دين و هدايتند و هدايت اين راه محسوب مى شوند. اينها كتاب مى نويسند، درس مى گويند، زحمت مى كشند، كار مى كنند و نان بخور و نميرى را هم به دست مى آودند. مگر طلاب حوزه ى علميه چه قدر از دنيا برخوردارند؟ حقوق يك طلبه فاضل معيل در قم - كه بالاترين حوزه هاى علميه است - نصف حقوق يك عمله كه بيل مى زند، نيست و درآمد اينها از حداقل حقوق ادارى كمتر است . با اين وضعيت آيا مى شود گفت كه روحانيت ما نان خود را از طريق دين مى خورد؟!آيا اين ظلم و حق كشى و بى انصافى نيست ؟ حكومت ما اسلامى است و در آن آزادى بيان وجود دارد و اين سخنان كه از سر بى انصافى بيان شده ، با استفاده از همين فضاى آزاد مطرح شده است .(21)

R A H A
02-05-2012, 10:38 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
نقش مؤ ثر شهيد هاشمى نژاد در جرياناتقبل و بعد از انقلاب
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif

آقاى هاشمى نژاد را همه مردم خراسان و بسيارى از مردم سراسر كشور مى شناسند و از خدمات ارزنده اين مرد عالم بصير و بزرگوار آگاه اند، لكن من به مناسبت اين كه بخشى از دوران كارم را در مشهد با او گذرانده ام و نيز به علت همكارى چندين ساله ام با او، ممكن است معلومات بيشترى از اين چهره ى درخشان اسلامى داشته باشم كه در اختيار مردم مى گذارم تا مطلع شوند.
آقاى هاشمى نژاد اصلا اهل بهشهر مازندران بود. ايشان از مدت ها- پيش حدود شايد سال هاى 1335، 1336- به مشهد آمد و در آنجا با يك خانواده مشهدى ازدواج كرد و تقريبا مشهدى شد؛ در همان حال وى در قم به تحصيل خود ادامه مى داد. تصوير مى كنم حدود سال هاى 1340 و 1341 بود كه او از قم به مشهد عزيمت كرد و در آن جا سكونت گزيد ما آن وقت قم بوديم . وقتى مبارزات سال 1341 آغاز شد آقاى هاشمى نژاد جزو فعال ترين عناصر مبارز در خراسان بود و در ميان علماى مشهد او يك عنصر اصلى و فعال محسوب مى شد. در سال 1342 بود كه وى در تهران سخنرانى داشت كه پس از آن او را به همراه عده زيادى از ديگر علماى مشهد او يك عنصر اصلى و فعال محسوب مى شد. در سال 1342 بود كه وى در تهران سخنرانى داشت كه پس از آن او را به همراه عده زيادى از ديگر علما و خطباى تهران دستگير كردند. او مدتى در زندان ماند. اين اولين بازداشت او بود. آقاى هاشمى نژاد در راه مبارزه از همان گام هاى نخست طعم تلخ آزار و تعقيب و زندان رژيم را چشيد وليكن اين زجرها همان طور كه انتظار مى رفت تاءثيرى نبخشيد، جز آن كه او را در راهش استوارتر كند. اين واقعيت را مى توان در فعاليت هاى پس از زندان آن بزرگوار به وضوح مشاهده كرد.


http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza13.jpg

در مشهد، در يكى از فصول منبر و سخنرانى هاى مفصلى ايراد كرد و در آن جا لوايح شش گانه ى شاه را كه آن روز با هياهوى بسيار از آن اسم برده مى شد و بنا بود كه به اسم انقلاب به زور به خورد افكار عمومى حقنه شود، حلاجى كرد. آن لوايح را با استدلال و بحث متين رسوا كرد به طورى كه در آخرين جلسات اين دوره سخنرانى رژيم بالاخره طاقت نياورد و به مسجدى كه او در آن جا سخنرانى مى نمود وحشيانه حمله برد. ماءموران دستگاه در آن روز بر روى مردم تيراندازى كردند و عده اى را زخمى نمودند و سرانجام آقاى هاشمى نژاد را دستگير كردند. اين دومين بازداشت آقاى هاشمى نژاد بود.
بعد از آن او در مشهد فعاليت خود را كم تر كرد اما براى سخنرانى هاى مذهبى به ديگر شهرستان ها از جمله تهران مى رفت و همچنان به مبارزات خويش ادامه مى داد.
در مشهد فشار و اختناق دستگاه خيلى زياد بود و ساواك روى او حساسيت زيادى داشت . وى ناگزير بود كه مقدارى را به ملاحظه بگذراند و فقط در فصول منبر كه جهت سخنرانى به شهرستان مسافرت مى كرد، به هدايت افكار و بسيج مردم مشغول باشد. البته او در اين خلال تاءليفاتى داشت و به كار قلمى هم مشغول بود.
در اين دوران او چند تاءليف در زمينه هاى اجتماعى ، اسلامى و مسايل اعتقادى از خود به جاى گذاشت كه از ديد تفكر عام مردم ، كتاب هاى بسيار رايج و مطلوبى بود، به طورى كه آثار او دست به دست مى گشت و مورد استفاده ى افراد قرار مى گرفت .
در طول همين چند سال كه در مشهد بود به فعاليت هاى اجتماعى و درسى نيز پرداخت . وى هم در حوزه تدريس مى كرد و هم فعاليت اجتماعى او در اين دوران بود، به طورى كه آثار او دست به دست مى گشت و مورد استفاده ى افراد قرار مى گرفت .
در طول همين چند سال كه در مشهد بود به فعاليت هاى اجتماعى و درسى نيز پرداخت .
وى هم در حوزه تدريس مى كرد و هم فعاليت اجتماعى او در اين دوران بود. او كانونى براى جواب گويى به پرسشهاى مذهبى جوان ها تاءسيس كرده بود كه در آن جوانان ، عقده هاى ذهنى خود را باز مى نمودند. از سال 1351 فعاليت هاى سياسى آقاى هاشمى نژاد مجددا گسترش پيدا كرد. به طورى كه در سفرى كه به شيراز و اصفهان رفته بود به علت سخنرانى هايى كه در آن جا انجام داده بود، وى را دستگير كردند. او دو سه ماهى در اصفهان زندانى بود.
بعد از آن فعاليتهاى مشترك ما شروع شد. او با جمع كوچكى كه آن روز كار مى كرديم و كارهاى پنهان از چشم دستگاه را سرو سامان مى داديم مشغول همكارى شد. با پيوستن آقاى هاشمى نژاد، جمع ما نيرو و نشاط تازه اى گرفت و فعاليت هاى گسترده ترى را شروع كرد. در سال 1353 يا 1354 او مجددا بدنبال فعاليت هاى سياسى تند و بى پروايى كه داشت به اتفاق آقاى طبسى در مشهد دستگير شد.
اين باز گرفتارى او در زندان 2 سال به طول انجاميد. در اواخر سال 1355 او در زندان مشهد از نزديك با گروهك ها آشنا شد. از مجموع اين برخوردها تجربيات ارزنده ى اندوخت و دريافت هاى خود را به خارج از زندان منتقل كرد. از همان اوقات بود كه كينه آقاى هاشمى نژاد در دل اين گروهك منافق پديد آمد زيرا او از نزديك چم و خم كارهاى آن ها را ديده بود و دورويى و نفاق آن ها و انحرافات فكرى آن ها را از نزديك لمس كرده بود. وقتى وى از زندان بيرون آمد ضمن اين كه انحرافات اين گروه را به خوبى مى دانست در صدد آن بود كه شايد بتواند با ملاطفت و ملايمت و نصيحت ، تا آن را به مسير صحيح بكشاند و در اين راه چه كوشش ها كه او نكرد. در يك برهه اى از زمان او به راستى بزرگوارانه در مقابل آن ها نرمش نشان داد. لكن بالاخره مشخص ؛ كه اين ها از آن خط فكرى و عملى غلط و منافقانه خويش دست بردار نيستند. اين بود كه او پس از آن همه بى اثر ماندن ملاطفت و نصيحت بالاخره قاطعانه در مقابل آنها ايستاد. آقاى هاشمى نژاد از جمله كسانى بود كه پيش از بقيه چهره هاى معروف مورد غضب و اتهام گروه هاى منافق و افراد وابسته به آنها قرار گرفتند.
در سال 1357 كه شعله انقلاب روشن شده بود، به تدريج در مشهد يكى از گردانندگان اصلى حركت هاى مردمى شد. و در سروسامان دادن و هدايت كردن و فكر دادن به جنب و جوش هاى اسلامى ، شب و روز مشغول بود. من وقتى كه در آن سال از تبعيد به مشهد بازگشتم ، ديدم كه آن شهر بر محور ايشان و آقاى طبسى مى گردد. اين دو نفر تمام توان هود را وقف در تب و تاب نگه داشتن مبارزه مى كردند. البته همه علماء و فضلا و طلاب در اين زمينه نقش داشتند اما كارگردان و سررشته دار مسائل ، عده معدودى بودند كه از جمله مؤ ثرترين آن ها آقاى هاشمى نژاد بود. همان وقت هم او از سوى ساواك مورد سوء قصد قرار گرفت و به منزلش مواد منفجره پرتاب كردند. اما خوشبختانه آن شب در همان روزها او در خانه نبود. در آن روزها (در دى ماه يا آذرماه ) ما روزها در يكى از مساجد جمع مى شديم و مشغول كار بوديم و شب ها به خانه هاى خودمان نمى رفتيم ، چون شب ها منازل ما ناامن بود. شب ها را عموما با هم و در منزل دوستان جايى دور از چشم جاسوس هاى ساواك مى گذرانديم و در همان شب ها به منزل ايشان با مواد منفجره حمله كردند و به منازل ديگران هم حمله كردند، مثل منزل آقاى طبسى و منزل خود بنده ...

http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza14.jpg

آقاى هاشمى نژاد نقش بسيار مؤ ثرى در جريانات پيش از انقلاب داشت و پس از آن كه من به دستور امام به تهران آمدم ، ديگر همه بار بر دوش او و آقاى طبسى بود تا آن كه انقلاب پيروز شد. وقتى انقلاب به پيروزى رسيد اين مرد بزرگوار در حفظ نظم شهر و حفظ پادگان نقش به سزايى داشت . او به اتفاق برادر عزيز ديگرمان آقاى طبسى كه خداوند ايشان را حفظ كند و طول عمر بدهد، توانست كه پادگان مشهد و پادگان لشگر 77 را از دستبرد افراد فرصت طلب دور نگه دارد و سلاح ها را حفظ كنند و شهر را آرام نگه دارد و اداره نمايد.
شرح احوال آقاى هاشمى نژاد در ماههاى نخست پس از پيروزى ، داستان چندين ماه كار توان سوز و پيگير بود.
در انتخابات خبرگان او از مازندران انتخاب شد و براى تدوين قانون اساسى به تهران آمد. بعد از آن وى در مشهد مشاغل رسمى را قبول نكرد و لكن اداره كلاسهاى درس ، اداره حزب جمهورى اسلامى شاخه مشهد، و اداره فكرى جوانان آن سامان به عهده آقاى هاشمى نژاد بود. اين ها مسؤ وليتهايى بودند كه او با كمال قدرت از عهده شان بر مى آمد.
بعد از پيروزى انقلاب ، بى شك كانون تفكرات اسلامى در خراسان شخص آقاى هاشمى نژاد و كلاس هاى ايشان بود و در هر برهه اى از زمان ، هر جا شبهه و اشكالى بود، زبان گويا و فكر قوى ايشان بود كه جوانب عقده ها را باز كند و مشكلات را حل نمايد.
در طول مدت بعد از انقلاب ، همچنين در دوران حركت عمومى مردم پيش از پيروزى انقلاب آن سخنرانى هاى پرشور و گرم و عميق آقاى هاشمى نژاد بركات زيادى را به باز مى آورد و در همه جا به افكار عمومى مردم سمت و سومى داد و غير از سخنرانى ها و خطبه هاى پرشورى كه او ايراد مى كرد بايد بگويم كه زندگى اين عالم بصير با همه فراز و نشيب هايش بر روى هم يك خطابه پرشور و هنرمندانه بود و به قول شاعر

به سر برد او خطبه نامدار

فرود آمد از منبر روزگار

مسؤ وليت سنگين خود را از سال 1341 در طول 19 به خوبى انجام داد و با كمال سربلندى و سرافرازى به لقاءالله پيوست و به شهادت رسيد. البته شهادت براى شخصى مثل اين عالم بصير و سخنور و بزرگوار يك افتخار است همچنان كه براى كشندگان و دشمنانش مايه روسياهى است و آقاى هاشمى نژاد از لحاظ شخصى فرد متواضعى بود. انسان شجاعى بود. خوش فكر و خوش قريحه بود. زحمت كشيده و درس خوانده بود. بى طمع و بدون چشم داشت به مال و مقام كار مى كرد و به كار علاقه داشت و صداقت و اخلاص ‍ و وفاى او را همه مى دانند. او يك شخصيت از همه نظر ممتاز بود. من احساس مى كنم برادر عزيز و گرانبهايى را كه قلبا و روحا به او خيلى متكى بودم و همواره به او دلخوش و اميدوار بودم از دست داده ام .
مردم خراسان يك پدر دلسوز و يك برادر علاقه مند و فداكار را از دست دادند و ملت ايران يك فرزند ارزشمند و كم نظير را. او در قضاياى جنگ تحميلى دو نوبت به مناطق جنگى آمد. يك بار از تهران به اتفاق هم به اهواز رفتيم و چند روزى با ما ماند و بعد به اتفاق به دزفول رفتيم و در آن جا هم در پشت جبهه خدمات ارزنده اى انجام داد. خدايش رحمت كند و به ملت در مقابل از دست دادن اين گوهر گرانبها، عطيه ارزنده اى عطاء نمايند. خداوند اين خسارات را خود جبران كند و به بازماندگان آن بزرگ مرد و فرزندانش و به همسرش صبر و اجر فراوان عنايت كند(22)

R A H A
02-05-2012, 10:39 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifچه غربتى ، چه غمى و چه استقامتى http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif

خدايا!تو شاهدى كه در دل من چه گذشت ، آن روزى كه آمدم اين شهر- و از راه دور، خرمشهر تصرف شده و غصب شده را- با فاصله ى رود خانه ى هميشه جارى زندگى در اين مرز و بوم مشاهده كردم . چه غربتى ، چه تنهايى يى ، چه غمى ، و در عين حال





http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza15.jpg




چه استقامتى ، چه قدرتى ، چه عزم و اراده يى در فضاى اين شهر موج مى زد. زن و مرد دفاع مى كردند. آنهايى كه براى وجود انسانى هود، ارزش والاى اسلامى را قايل بودند، چه كردند. اين جوانان مؤ من ، اين نيروهاى حزب اللهى ، اين انسانهاى دست از جان شسته و سر از پا نشناخته ، در اين شهر و در اين استان چه كردند. چه آنهايى كه از همين مرز و بوم بودند، چه آنهايى كه از ساير اقشار كشور آمده بودند. شما ايستادگى كرديد. امروز ثمره ى اين مقاومت اين شده است كه ايستادگى ملت ايران ، براى جوانان ، براى ملتها، براى جمعيتهاى كه در دنيا سخنى براى گفتن دارند، يك حادثه ى مثال زدنى است . هيچ كس در امروز و فرداى تاريخ نخواهد توانست ، سر سوزنى ملامت متوجه ملت ايران كند؛ چون ايستادگى ملت ايران براى همه آشكار شد.(23)

R A H A
02-05-2012, 10:39 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
در اسلام تساهل هست اما كجا؟ تساهل نسبت به چى ؟
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif

انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى ، براى نسل امروز در سراسر عالم يك پيام دارد، و در تاريخ هم اين پيام ثبت مى شود، و درباره آن قضاوت خواهد شد.
آن پيام يك راه جديدى پيش پاى بشر مى گذارد، راهى غير از آن چيزى كه امروز به نام فرهنگ غرب معروف است ، به بشر ارائه مى كند و بعيد نيست اگر بگوييم كه غرب اين راه را بر بشر تحميل مى كند. يعنى امروز فرهنگ غربى براى ملتها يك انتخاب نيست ، بلكه غالبا يك تحميل است . اين تحميل از طريق استفاده ى غرب از قدرت علم ، قدرت صنعت ، قدرتهاى نظامى ، مالى و اقتصادى كه در اختيار دارند، صورت مى گيرد.
در مورد راه جديدى كه انقلاب اسلامى ارائه مى كند، ابتدا لازم است چند جمله مطرح شود كه چرا راه جديد؟ و آيا نيازى به راه جديد هست ؟
پاسخ اين است كه بله . نياز عمومى به يك راه جديد هست . چرا؟ چون همين فرهنگ غرب كه امروز در بخش عظيمى از دنيا، اگر نگوييم تقريبا در همه ى دنيا، يك حاكميت تحميلى و بعضى جاها حاكميت طبيعى ، دارد؛ ناتوانى اش در خوشبخت كردن انسان ، آشكارتر شده است . آنان مى خواهند كه در دنيا سعادت پيدا بكند، در صورتيكه فرهنگ غرب مدتهاست نشان داده و امروز واضحتر شده است كه ناتوان است .
بعضى از علائمى كه خيلى روشن اين معنا را به ما مى رساند عبارت است از رشد روزافزون فساد (هيچكس نمى تواند بگويد كه دنياى غرب به سمت صلاح مى رود، مشهود است كه به سمت فساد مى رود)، متلاشى شدن بنيان خانواده ، نابسامانى وضع زندگى اجتماعى (از جهت وجود تبعيض و بى عدالتى و ظلم ، ببينيد چگونه هنوز در فرهنگ غرب بين سياه و سفيد تبعيض است !؟ بين شهروندان ، صاحبان اديان مختلف تبعيض هست !؟ برخلاف ادعاهايى كه مى كنند، برخوردارى از نعمتهاى حيات ، براى آنان يكسان نيست . بلكه ثروتهاى افسانه اى در كنار فقرهاى عجيب ، و تبعيض و ظلم وجود دارد). وضع بد جوانان و كودكان در دنيا نيز معضل ديگرى است .
اينها چيزهايى است كه آمارها و گزارشهاى خود غربيها به آنها تصريح دارد.كودكان از نسل قبل منقطع اند، غالبا از محيط گرم و عطوفت بار خانواده محرومند. جوانان دچار حيرت و افسودگى و سردرگمى اند. در سايه فرهنگ غرب آينده ى نسل جوان مبهم و تيره است . از همه ى اينها بالاتر اين كه امروز در عرف جهان ، ظلم ، تبعيض ، زورگويى ، قلدرى و گردن كلفتى قانون و رويه شده است . يعنى سازمان مللى با يك تركيب غلط داريم ، يك شوراى امنيتى دارد، كه به خاطر ميل و منفعت قدرتهاى بزرگ مى نشيند و تصميم مى گيرند فلان جا را بمباران كنند، فلان جا را محاصره و فلان جا را نابود كنند، در فلان درگيرى دخالت بكنند يا دخالت نكنند، يا اينكه به زبان بگويند دخالت مى كنيم و در واقع دخالت نكنند، تا به سود زورگو تمام شود، مثل قضيه بوسنى و هرزگوين . يا نسبت به محروم كردن حق يك ملت ، مثل قضيه ى فلسطين اجماع مى كنند. يا تصميم مى گيرند نسبت به اشغال يك كشور، مثل جنوب لبنان به وسيله بيگانه ، بى اعتنايى يا غمض عين كنند.
قدرتهاى مسلط كه در راءس همه آنها آمريكا (و انصافا ام الفساد قرن است و اين اسم امروز كاملا شايسته ى رژيم ايالات متحده ى آمريكاست )، تصميم مى گيرند به جايى هجوم كنند، يك جا كه بايد دخالت كنند، دخالت نكنند. يك جا دست مظلوم را ببندند و دست ظالم را باز كنند. اين مسئله از همه بدتر است كه اينها قانون شده است . اگر كسى هم مخالفت بكند، محكوم مى شود به اينكه با نظر جهان و افكار عمومى جهان مخالف است .





http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza16.jpg




يك جا جماعتى را در شهرهاى آمريكا، زنده زنده در آتش مى سوزانند و صداى كسى در نمى آيد. يك جا هزاران نفر مردم مسلمان در بوسنى و هرزگوين قربانى مى شوند، زنها به آن صورت مورد اهانت قرار مى گيرند، بچه ها آن چنان وضعيتى را پيدا مى كنند و آب از آب تكان نمى خورد. يك جا مثل لبنان و فلسطين اشغالى ، دشمن هزار جور فاجعه به وجود مى آورد، كسى حرفى نمى زند، اما يك جا يك عنصر فاسد مفسد، كه مايه ى فساد است ، فرض كنيد بوسيله فلان مسلمان در مقام دفاع ، مورد هجوم قرار مى گيرد جنجال همه بلند مى شود.
اين همان مطلبى است كه در روايات از پيامبر بزرگوار (ص ) منقول است كه فرمود: روزى خواهد آمد كه در جهان ، منكرها معروف مى شود، و معروفها منكر مى شود. اين بدترين جرم و جنايتى است كه امروز به گردن فرهنگ غربى است كه از علم ، تكنولوژى و ثروت دولتهاى خود براى اين فسادها و ظلمها استفاده مى كنند.
بنابراين بشر احتياج به يك راه جديد دارد. اين راه چيست ؟ آيا راهى كه انقلاب و جمهورى اسلامى ارائه مى دهد، يك چيز جديدى است ؟
جواب اين است كه نه ، راهى كه ما ارائه مى دهيم راه قرآن و اسلام است . البته يك نكته در اينجا وجود دارد و آن اين است كه امروز دو تفسير و دو برداشت غلط و انحرافى از اسلام وجود دارد، كه دشمنان اسلام سعى دارند آنها را گسترش بدهند و ترويج كنند. و اين دو برداشت نيز نقطه ى مقابل يكديگر است و هر دو غلط مى باشد. دشمن هر دو را در مناسبت و اقتضاء خود، ترويج مى كند.
يكى از اين دو برداشت و فهم غلط، فهم كوته نظرانه و تعصب آميز و حاكى از عدم معرفت به اسلام و قرآن است كه اسلام را عبارت مى داند از يك مجموعه ى بسته ى احكام و مقررات صرفا شخصى ، يا حداكثر احوال شخصيه ، و هيچ گونه امكان اداره ى زندگى ، چه رسد به اداره ى دنيا و مسائل مهم مربوط به يك جامعه ، مطلقا در اين فهم غلط از اسلام ، وجود ندارد.
اين فهم غلط مربوط مى شود به گروهى از روحانيون وابسته به دستگاههاى ظلم و يك عده مردم عامى در بخشى از كشورهاى اسلامى ، كه دشمنان اسلام ، دائما بر روى اين تكيه مى كنند. به گمان خودشان ، هر جا مى خواهند انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى را بكوبند، با اين اسلام غلط مقايسه مى كنند و مى گويند: جمهورى اسلامى از اين اسلام جدا و منحرف شده است . اين يك فهم از اسلام مى باشد كه غلط است .
يك برداشت و فهم ديگرى از اسلام نيز وجود دارد، كه نقطه مقابل اين است و به اصطلاح ، يك برداشت متجددانه از اسلام است ، كه امروز به وسيله ى بعضى از فريفتگان يا دست نشاندگان فرهنگ غربى ، تحت نام تساهل ترويج مى شود. مى گويند اسلام دين تساهل است .
بلى . بلاشك در ايلام تساهل هست ، اما كجا؟ تساهل نسبت به چى ؟ اينكه اسلام نسبت به چه چيزى تاهل مى ورزد را مبهم مى گذارند. معتقد به تساهل مطلق اند.
اين هم يك برداشت است . اين برداشت كسانى است كه در واقع حوصله ى عمل كردن به هيچ يك از احكام اسلام را ندارند، مايل نيستند كه نسبت به هيچ تعهدى از تعهدات اسلامى عمل كنند. مى خواهند در مقابل دشمن باز باشند، تا دشمن و مخالفين اسلام بيايند و هر چه مى خواهند از اسلام حذف كنند و تحت عنوان تساهل و روشنفكرى و روشن بينى ، با عكس العملى مواجه نشوند.
اين هم برداشت ديگرى است كه امروز در اطراف دنياى اسلام ، عده اى مروج دارد. تحت عنوان اينكه ما نبايد كارى كنيم كه اسلام در خارج بد معرفى شود. مى گويند: اگر در اسلام اسم جهاد و اسم امر به معروف و نهى از منكر آورده شود، بد معرفى مى شود. اگر اسم جزاى اسلام را بياوريم بد معرفى مى شود. اگر اسم حجاب اسلامى يا حكومت اسلامى آورده شود بد معرفى مى شود.
نزد چه كسى بد معرفى مى شود؟ نزد اربابان غربى آقايان . سران همان فرهنگ مهاجم غربى ، كه مى خواهند هيچ چيزى در مقابلشان نباشد و همه جا را با فرهنگ فاسد خودشان تصرف كنند، اين هم يك فهم ديگر از اسلام است كه يك عده طرفدار دارد، و هر دو برداشت غلط است .
اسلامى كه جمهورى و انقلاب اسلامى ترويج مى كند، اسلامى است كه قرآن به آن ناطق است ، اسلامى است كه يك مجموعه ى كامل اداره ى زندگى انسان ، از نماز تا جهاد، از خانواده تا تشكيل جامعه ، از مسائل شخصى محض تا مسائل عظيم بين المللى ، از تعامل برادرانه با مسلمانان عالم ، با يكديگر و ميان يكديگر، تا تعامل مروت آميز با غير مسلمانها را دارد، كه لاينها كم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطواليهم (24)بايد با كسانى كه غير مسلمانند، معامله ى مروت آميز بشود.
و در مقابل ، معامله ى شديد و قوى با دشمن مهاجم . انما ينهاكم الله عن الذين قاتلوكم فى الدين و اخرجوكم من دياركم و ظهروا على اخراجكم ان تولوهم . (25)
همه اين مسائل در اسلام هست ، از اداره ى حكومت يك كشور (كه حكومت از نظر اسلام عبادت است از از حكومت علم و عدل و حكومت علم و تقوا)، تا اداره ى اقتصاد يك كشور كه بر اساس برابرى انسانها در مقابل خيرات عالم است و بر اساس مالكيت هر انسان ، نسبت به كوش و تلاش هود است . نه گرايش سوسياليستى شوق سابق را دارد، نه گرايش سرمايه دارى غرب امروز را، بلكه در امر اقتصاد يك چيز جامع و كامل است . اقتصاد اسلامى ، حكومت اسلامى ، روابط اجتماعى ، روابط انسانى و اداره ى خانواده بر مبناى اسلام ، همه با هم و در كنار هم ، بر يك سلسله معارف متقن ، يك فلسفه ى قوى و استدلال عقلانى بى خدشه متكى مى باشد. اين اسلام است و جمهورى اسلامى بر يك چنين اسلامى متكى است . نسبت به احكام اسلام تبعيض جايز نيست .
خداى متعال در قرآن خطاب به يهود مى فرمايند: افتؤ منون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض (26). جهاد اسلام ، امر به معروف و نهى از منكر اسلام و حكومت اسلام را رد مى كنيد، اما نماز جماعت اسلام را قبول مى كنيد!
اين نمى شود، اين جامع نيست كما انزل على المقتسمين الذين جعلوا القرآن عضين ، فوربك لنسئلنهم اجمعين . (27)نمى شود كسى مدعى ديندارى و مدعى اسلامى لشد، اما يك بخش از اسلام را كه طبق خواست سردمداران اردوگاه غرب يا فرهنگ غرب است ، بپذيرد و دسته ى ديگر را نپذيرد!

R A H A
02-05-2012, 10:40 PM
آن روزى كه بلوك شرق شوروى ، سوسياليسم و كمونيسم در دنيا وجود داشت ، عده اى اسلام را بر طبق ميل آنها تفسير مى كردند، اقتصاد اسلام و حكومت اسلام را به گونه اى كه آن فرهنگ در ذهن آنان تزريق كرده بود، بر دوش اسلام تحميل مى كردند، آن باطل و زايل شد، ولى تفسير آنان بيخ ريششان ماند. اگر عده اى ، بخواهند همين كار را با فرهنگ غربى انجام برهند، نمى شود.
اسلام يك كل و يك مجموعه است ، اسلام براى زندگى است . اسلام براى فرد و جامعه ، و براى دنيا و آخرت است ، و برخوردار از پشتوانه ى عقل مى باشد. اسلام به علم ، به عنوان يك ابزار كارآمد نگاه مى كند، اما علم را بر ارزشهاى اسلامى و انسان مسلط نمى كند. اين نوع تفكرى است كه امروز جمهورى اسلامى به آن قائم است و مروج آن مى باشد و پرچم اين نوع تفكر اسلامى ، در دست جمهورى اسلامى است .
البته پاسداران قلعه ى على الظاهر شامخ و باطنا آسيب پذير و پر رخنه ى فرهنگ غربى ، با اين اسلام به شدت مى جنگند. شما هر وقت از شبانه روز كه راديو را باز كنيد، يك گوشه ى به جمهورى اسلامى فحش مى دهند. هر روزنامه ى وابسته به دستگاه استكبارى و امپراطورى خبرى صهيونيستى را نگاه بكنيد، مى بينيد مطلبى عليه جمهورى اسلامى دارد!
خوب داشته باشد. چه اهميتى دارد؟ اين ملت ، شانزده سال در اين فضا پيش رفته است و روز به روز نشان داده است كه استحكام و استقامتش بيشتر مى شود. امام بزرگوار ما رضوان الله تعالى عليه ، مظهر يك چنين استقامت و ايستادگى اى بود و مردم مسلمان ايران ، اين درس را از آن بزرگوار خيلى خوب ياد گرفتند. تهمت و دشنام تحجر و تعصب ، اين مردم را از ميدان بيرون نخواهد كرد. به ما مى گويند معتصبيد، متحجريد، اصول گرا و بنيادگرا هستند و مراد شان از بنياد گرا، معناى مثبت آن ، يعنى پاى بندى به اصول و پاى بندى به مبانى منطقى نيست ، بلكه مرادشان كوته بينى ، كوته نظرى و تنگ نظرى است . خودشان به اين معنا متعصب و متحجرند. آن جايى كه پاى مسائل مهم براى دنياى غرب پيش ‍ بيايد، از هيچ چيز نمى گذارند، حاضرند براى آن چيزى كه جزو اركان و اصول فرهنگ غربى آنهاست ، انسانهاى زيادى را فدا كنند و من اعتقادم اين است كه مبارزه ى دسته جمعى آنان با جمهورى اسلامى ، به خاطر اين است كه مى دانند اگر جمهورى اسلامى به همين صورت پيش برود و نهضت بيدارى اسلامى با همين كيفيت ، در دنيا اميدوارانه ادامه پيدا بكند، از سلطه ى فرهنگ غربى ، كه به دنبال خود سلطه ى اقتصادى و سلطه ى سياسى و سلطه ى همه چيز را براى آنان خواهد آورد، دستشان كوتاه خواهد شد.
آنان اين مطلب را مى دانند و به همين دليل با اسلام دشمنند. از اسلام مى ترسند، زيرا از اسلام سيلى خورده اند. مى دانند كه جمهورى اسلامى ، متمسك به اسلام است و پرچم اسلام ، در دست جمهورى اسلامى مى باشد. به فضل پروردگار، همين جور هم هست . مسلمانان در گوشه و كنار دنيا، راه اسلام را پيدا كرده و حركت اسلامى را آغاز كرده اند، اگر قبل از پيروزى انقلاب اسلامى ، حركت اسلامى در برخى كشورها دچار غربت بود، به حمدالله بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ، اين غربت برطرف شده است . دلها متوجه اسلام مى باشد و اين آن چيزى است كه آنان رامى ترساند.(28)

R A H A
02-05-2012, 10:40 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
روزى در اين شهر بودم كه صدها گلوله خمپاره در آن فرو مى ريخت
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif



من امروز در مقابل شما عزيزانم ، مردم شجاع و مؤ من و با اخلاص منطقه ى خوزستان و شهر اهواز و ديگر شهرهاى اين استان - كه بخشى از ملت بزرگ ايران هستيد، مى خواهم بگويم كه جمع بندى هشت سال جنگ و هشت سال تلاش بعد از جنگ اين است كه اگر ملت ايران متحد باشد- آن چنان كه هست - اگر پايبند به احكام اسلام باشد- آن چنان كه هست - اگر همت بر سازندگى كشور بگمارد- كه گمارده است - هيچ قدرت و نيرويى و حتى نيروى متحد استكبار و استعمار در سرتاسر عالم هم نخواهد توانست به اين ملت شجاع و مقاوم و با ايمان و مصمم و كارآمد و به اين كشور و اين نظام مقدس كوچكترين خدشه و ضربه يى وارد كند. اين ، نه شعار بى محتوا و نه فقط حرف است ؛ اين عمل است . صحنه ى عمل هم اين خوزستان است .
من روزى را در اين شهر ديدم كه در هر ساعتى ، صدها گلوله خمپاره ، از لوله هاى خمپاره انداز دشمن - كه در نزديكى اهواز موضع گرفته بودند- بر سر اين خيابانها فرو مى ريخت . آن روز، فقط رژيم بعثى نبود كه به ما حمله كرده بود. پشت سر رژيم بعثى ، مجموعه يى متشكل از امريكا و دولتهاى استكبارى و ارتجاعى منطقه و دست نشاندگان استعمار و همپيمانان پنهانى صهيونيستها بودند كه همتشان هم اين بود كه پرچم اسلام را در اين كشور فرو بخوابانند و از بين ببرند و نهضت اسلامى را نابود كنند و نگذارند كه ملت ايران متمسك به اسلام باشد. چرا؟ چون مى دانند كه اگر ملتى متمسك به اسلام شد، ديگر دشمنان - هر چه هم حسب به ظاهر و با ابزار مادى قدرتمند باشند- نخواهند توانست آن ملت را وادار به كارى كنند، يا از كارى باز بدارند و چيزى را به آن ملت تحميل نمايند. آن ملت به افكار بلند اسلامى ، راه خود را پيش خواهد برد؛ همچنان كه ملت ايران پيش برد و شما مردم عزيز خوزستان يك بار در ماجراى جنگ تحميلى و يك بار قبل از ماجراى جنگ تحميلى ، به دهها سال توانسته ايد از خود آزمايش بسيار درخشانى را در تاريخ به يادگار بگذاريد.
دوران جنگ تحميلى را همه مى دانند. هيچ كس نيست كه نداند مردم خرمشهر و آبادان و مردم شجاع و غيور و مؤ من اهواز يا دزفول و ديگر شهرهاى اين استان ، در مقابل دشمنى كه مى خواست ملت شهرها را خالى كنند، چه عكس العملى نشان دادند. جوانان و پيرمردان و مردان و زنان ايستادند و مبارزه كردند و جنگيدند. من در سوسنگرد، يك زن مسلمان شجاع را ديدم كه مردم سوسنگرد مى گفتند او در هنگام حضور نيروهاى متجاوز در اين شهر، با چوبدستى خود، چند متجاوز را به خاك انداخته و نابود كرده است . در سرتاسر اين استان ممتحن و مجرب ، مردان و زنان و خانواده ها، شهريها و روستاييها، عشاير عرب و لر و بختيارى و مردم فارس كه در اين استان هستند، همه و همه در كنار يكديگر و دست در دست هم ، در مقابل متجاوزان ايستادند.(29)

R A H A
02-05-2012, 10:40 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifاگر غفلت كرديم دشمن ما را دور خواهد زد! http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif

اگر چه جنگ احد در مقياس مسايل تاريخى و جهانى و مسايل جامعه ، يك حادثه كوتاه مدت و كوچك است ، اما درسى كه قرآن در باب جنگ احد به ما داد، درس بزرگى است و متعلق به هميشه است . خلاصه ى مطلب هم اين است كه خداى متعال به مسلمانان وعده مى كند كه ما شما را كمك خواهيم كرد، و اين وعده در جنگ احد عملى مى شود؛ ولقد صدقكم الله وعده (30). وعده ى كمك تحقق پيدا كرد و شما پيروز شديد و دشمن مجبور به عقب نشينى شد؛ تا اين كه مشكل به وسيله ى خود شما شروع گرديد.
طبق روايات ، پيامبر فرمود بود: لا تبر حوا هذا الكمال فانالا نزال غالبين ما ثبتم فى مكانكم (31). تا وقتى ايستاده ايد، شما پيروزيد. وقتى كه مشكل پيدا شد و ميل به مال دنيا و غفلت از وظيفه و چشم و همچشمى در تكالب بر حطام دنيوى ، بر احساس وظيفه و وجدان درونى و دينى فايق آمد، قضيه بعكس شد: حتى اذا فشلتم (32)؛ اول سست شديد، و تنازعتم فى الامر(33)؛ به درگيرى ميان خودتان پرداختيد، و عصيتم (34)؛ پستتان را ترك كرديد و آن جايى كه به شما گفته بودند باشيد و نگهبانى بدهيد، محل را رها كرديد؛ در نتيجه قضيه بعكس شد.ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعامها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم (35). اين ، يك قانون است ؛ مثل قانون جاذبه ، مثل قوانين ديگر طبيعى و تاريخى .
خدا نعمت را برنمى گرداند؛ ما هستيم كه با رفتار خودمان ، با عقبگرد خودمان ، با سوء تدبير خودمان درباره ى امور خويش ، نعمت را بر مى گردانيم . لذا قرآن به ما ياد مى دهد كه از زياده رويهايتان به آنچه در امر خودتان انجام داده ايد، استغفار كنيد؛ ربنا اغفرلنا ذنوبنا و اسرافنا فى امرنا(36).
در جنگ احد قضيه برگشت ؛ من بعد ما اريكم تحبون (37)بعد از آن كه خداوند طليعه ى پيروزى را نشان داده بود، اشتباه كردند. البته چون مؤ منند، چون يك باره دست نشستند، چون هدفها را دوست دارند، چون در اينان به خدا صادقند، و لقد عفاعنكم (38)؛ خدا مى گذارد، يعنى جبران و كمك مى كند؛ و الله ذوفضل على المؤ منين (39). اين ، درس ماجراى احد است .
نگوييم كه آن چند ساعت به ما چه . الان همه ى ما در همان وضعيتيم . جامعه ى ما، نه امروز، بلكه از بعد از پيروزى انقلاب در همان وضعيت است . پيروزى مرحله يى انجام گرفته است . ما ماءموريم بر اين كه ثمره و شكاف و كمينگاه را حراست و محافظت بكنيم .
اگر غفلت كرديم ، دشمن ما را دور خواهد زد و ضايعه خواهد آفريد. از اول انقلاب تا حالا نگاه كنيد، هر جا دور خورديم ، بر اثر چنين غفلتى بوده است . اگر بگرديم ، غفلت را پيدا مى كنيم . همه اش دنبال مسايل تحليل سياسى نرويم . البته من منكر فعل و انفعالات بيرونى و واقعى و سياسى نيستم ؛ اما اس اساس قضيه در درون خود ماست .(40)
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif

R A H A
02-05-2012, 10:41 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifاگر يك چخ بكنى ، عقب مى زنند!! http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
آن طور كه من احساس كرده ام و از مجموع كارهايى كه دارد مى شود، فهميده ام ، اين است كه حمله ى همه جانبه يى سازماندهى شده است . طبيعى بود كه انقلاب در آغاز، روشنفكر جماعت اهل هنر اهل كارهاى روشنفكرى يى را كه با دين و ايمان و روحانيت و تقوا و امثال اينها سر و كارى نداشتند، نتواند جذب كند. البته بعضيشان جذب انقلاب شدند؛ چون وجدانهاى بيدارى داشتند كه آنها را جذب انقلاب كرد؛ عده يى هم كنار ماندند و انقلاب نتوانست آنها را جذب كند.
در سالهاى اول انقلاب ، اينها جراءت نفس كشيده نداشتند. اين جماعت - كه من از پيش از انقلاب هم از نزديك آنها را خيلى مى شناختم و از روحيات و خصلتهايشان آگاه بودم - طبيعتشان اين است كه اهل خطر واهل واردشدن به صحنه هاى سخت و دشوار و خطرناك نيستند. اوايل انقلاب ، آن طوفان انقلاب اينها را وادار كرده بود كه به خانه هايشان بروند؛ حداكثر در پشت درهاى بسته درد دلى با همديگر بكنند. تدريجا كه نشريه يى راه انداختند، قلمى زدند؛ در جايى كه حرف زدند، كسى كه به نفعشان چيزى گفت ، يك جا شعرى در آوردند و كسى اعتراض نكرد، اينها ديدند مثل اين كه در اين فضا مى شود سازماندهى كرد و كارى انجام داد.
آن كارى كه مى خواهند بكنند، اين است كه پشت جبهه ى انقلاب را كلا در بازوهاى خودشان بگيرند. پشت جبهه انقلاب ، مردمند. خط مقدم مسؤ ولانند، بيندازيم و اينها را در اختيار بگيريم ، همه چيز حل خواهد شد.





http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza17.jpg




البته اين درست كه اگر چنين چيزى را بتوانند، ضربه ى محكمى به انقلاب خواهد خورد. اگر بتوانند فكر و ذكر و دل و هوى و هوس و احيانا تشخيص عقلانى آن كسانى كه پشت جبهه هستند، به سمتى جذب كنند، اينها را در بين دو بازوى خودشان گرفته اند. اين درست است ؛ اما اين كه آيا مى توانند يا نه ، به نظر ما برآوردشان ، برآورد ساده لوحانه يى است . خيال كردند كه مى توانند و شروع كردند؛ هدف اين است .
احساس مى شود كه در سينما؛ در مطبوعات ، حتى در راديو تلويزيون - كه متعلق به دولت است ، اما بالاخره عناصر آن طورى در آن جا حضور دارند- در سالنهاى فرهنگى ، در جشنواره ها و در جا به جاى مناطق فرهنگى ، يك بخش يا يك مهره از آن مجموعه در آن جا حاضر است و دارند كار مى كنند. اول هم فرهنگى محض حركت كردند، اما حالا سياسيش هم كرده اند. به دولت انتقاد بكنند، به نظام انتقاد بكنند روى گذشته ى نظام علامت سؤ ال بگذارند. اين كار انجام شده است . اين كار، كار بسيار خطرناكى است .
البته خطرناك كه مى گوييم ، نه اين كه بى علاج يا صعب العلاج است ؛ نه ، بسيار سهل العلاج است ؛ به شرط اين كه بيمار و همچنين طبيب احساس كنند كه بيمار هست . اگر احساس ‍ كردند بيمارى هست ، آن وقت ديگر صعب العلاج نيست ؛ خيلى سهل العلاج است . خطر آن جاست كه من و شما نفهميم كه چنين چيزى وجود دارد؛ و من دارم الان عرض ‍ مى كنم .
ما فرهنگى هستيم ، ما اهل تشخيص فرهنگى هستيم . انسانى كه در يك فضاى فرهنگى استشمام مى كند، لازم نيست دست بزند يا ببيند، تا چيزى را بفهمند. امروز براى من كاملا محسوس است . اين را هم روزنامه نگاران ما، هم راديو تلويزيون ما، و هم دستگاههاى تبليغاتى ما- مثل وزارت ارشاد و سازمان تبليغات اسلامى و آموزش و پرورش و ديگران - بدانند. امروز مساءله اين است .
البته عرض كردم كه طبيعتشان ، طبيعتى است كه اگر يك چخ بكنى ، عقب مى زنند؛ طبيعت مؤ منى نيست ، از روى ايمان و اعتقاد نيست ؛ حرف كه مى زنند، يعجبك قوله فى الحياة الدنيا(41)است . حرف ، حرف زيباست . طبيعت اهل قلم و آن روشنفكر جماعت مادى مسلك همين است . حرف كه مى زنند، زمين و آسمان را به هم مى دوزند. آدم مى شنود، خيال مى كند كه اين سوخته جانى است كه دارد از اعماق جانش حرف مى زند؛ نزديكش كه رفتى ، مى بينى كه نخير، هيچ چيز نيست ؛ از زبان يك ذره فراتر نيست ! لذا بسيارى از اينها راجع به استعمار و صهيونيسم و ظلم و اين قبيل چيزها خيلى اوقات هم قلم زده بودند، اما يك قدم حاضر نشدند در ميدانى كه مردم وارد شده اند، وارد بشوند؛ حتى به مردم پشت كردند. اينها به شدت اسير پول و اسير هوسها و خواسته هاى نفسانى هستند. دستگاههاى تبليغاتى بايد مراقبت كنند و نگذارند؛ بنشيند روى اين مساءله فكر كنند؛ سليقه يى هم نيست . اين طور هم نباشد كه دستگاهى پيش خود، يك كار تند ناسنجيده ى نا مناسب با مجموعه ى توطئه بكند.
كار سلبى و ايجاد در مقابله با تو طئه ى فرهنگى
البته دو گونه مى شود كار كرد: يكى كار سلبى ، ديگرى كار ايجابى . كار سلبى ، مقابه ى با آنها و جلوگيرى از توطئه ى آنهاست . كار ايجابى ، كار فرهنگى صحيح است ؛ منبرى خوب ، منبر خوب ، موعظه ى مردم و توجيه فكرى آنها. اين روزنامه هاى ما، اين مجلات ما، اين گويندگان ما، اين آقايان مسؤ ولان كه مرتب در اين جا و آن جا و در مسجدها و پشت تريبونها و اين شهر و آن شهر حرف مى زنند، حرف اصليشان اين باشد. از انقلاب و بركات انقلاب و قدرت انقلاب و ارزش ارزشهاى انقلاب و لزوم پاى بندى به اين ارزشها به جاى پريدن به اين و آن بگوييد؛ اين هم مساءله ى فرهنگى است .(42)

R A H A
02-05-2012, 10:41 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifتولد بيمار گونه روشنفكران در ايران http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
مقام معظم رهبرى با حضور بدون اطلاع قبلى در دانشگاه تهران و بازديد از كلاسهاى درى و سخنرانى و پاسخ به سئوالات دانشجويان در مسجد دانشگاه ، به اهميت اين مكان و عنايتى كه به جوانان دانشجو دارند عملا تاءكيد نمودند. بيانات معظم له در جمع دانشجويان در زمينه روشنفكرى و خصوصيات آن در قبل از انقلاب و تغييراتى كه در اين قشر بواسطه انقلاب اسلامى ايجاد شده و حركتهايى كه دوباره رجعت روشنفكرى را به ويژه گيهاى بيمار گونه قبل از انقلاب در دستور كار خود قرار داده است بسيار مهم بوده و حاوى برخى خاطرات معظم له نيز مى باشد كه به خاطر ويژه گى اين بيانات و خاطرات ، قسمت هاى اصلى آن از نظرتان مى گذرد.
دلال معاملات استعمارى !!
من بارها گفته ام كه روشنفكرى در ايران ، بيمار متولد شد. مقوله ى روشنفكرى ، با خصوصياتى كه در عالم تحقق و واقعيت دارد - كه در آن ، فكر علمى ، نگاه به آينده ، فرزانگى ، هوشمندى ، احساس درد در مسايل اجتماعى ؛ بخصوص آنچه كه مربوط به فرهنگ است - در كشور ما بيمار و ناسالم و معيوب متولد شد. چرا؟ چون كسانى كه روشنفكران اول تاريخ ما هستند، آدمهاى ناسالمند. حالا من چند نفر از اين شخصيتها و پيشروان روشنفكرى در ايران را اسم مى آورم : ميرزا ملكم خان ارمنى ، ميرزا فتحعلى آخوند زاده ، حاج سياح محلاتى . اين كسانى كه اولين نشانه ها و پيامهاى روشنفكرى قرن نوزدهمى اروپا را وارد ايران كردند، بشدت نامطمئن بودند. مثلا ميرزا ملكم خان كه داعيه ى روشنفكرى داشت و مى خواست عليه دستگاه استبداد ناصر الدين شاهى روشنفكرى بكند، خود او دلال معامله ى بسيار استعمارى و زيانبار رويتر بود!
مى دانيد كه در بيست سال آخر زندگى ناصرالدين شاه ، انحصارات خارجى پدر اين مملكت را در آورد. انگليسيها مى آمدند انحصارى مى گرفتند - انحصار گمركات ، انحصار دخانيات ، انحصارات راه آهن و ... باز روسها از آن طرف مى آمدند و مى گفتند شما به رقيب ما امتياز اين معامله انحصارى و اين به اصطلاح تجارت را داديد، بايد به ما هم بدهيد؛ به او هم چيزى مى دادند!بعدها اسم اين را موازنه مثبت گذاشتند؛ موازنه ى بين روس و انگليس در سياست خارجى و ارتباطات اقتصادى ؛ منتها برمبناى مسابقه ! يك چيزى به اين قدرت بدهند، ديگرى فردا بگويد چرا به من نداديد؛ آنها هم بگويند بگير اين هم مال تو! باز او بگويد مال من كم شد، بگويند اين هم مال تو! ايران را داشتند به نفع خاندان سلطنت - يعنى همان ناصرالدين شاه و درباريها و هر كسى كه بتواند از اين سفره ى يغما لقمه يى ببرد - غارت مى كردند.
اين آقاى روشنفكرى كه به عنوان معروفترين پيام آور روشنفكرى و روشنگرى در ايران مطرح بود - يعنى همين ميرزا ملكم خان - خودش دلال قضيه ى رويتر بود! در همين انحصار معروف تنباكو - كه ميرزاى شيرازى ، مرجع تقليد وقت آن را تحريم كرد و جلوى اين معامله ى زيانبار را گرفت - ميرزا ملكم خان خودش دلال آن بود! واقعا يكى از دلالهاى عمده ى ميرزا ملكم ارمنى ، همين قضيه ى دژى بود، كه دربار هم آن را قبول كرد. اين آدم مى خواهد در ايران پيام آور روشنفكرى باشد؛ يعنى مردم را به آينده ، به تجدد و نوگرايى دعوت كند؛ ببيند مردم چه از آب در مى آيند!(43) (http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/footnt01.htm#link43)


http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza18.jpg

R A H A
02-05-2012, 10:42 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
من نمى دانم شما چه قدر از تاريخ معاصر اطلاع داريد و چه قدر آن را خوانده ايد. چه قدر خوب است كه شماها در تابستان كه قدرى فراغت پيدا مى كنيد، واقعا برنامه ريزى كنيد و قدرى از تاريخ معاصر، از جمله همين قضيه ى تنباكو را مطالعه كنيد. كتابهاى هم درباره ى اين موضوع اين موضوع نوشته شد، كه مناسبت است آنها را بخوانيد. البته مطالعه ى كتابهاى امين را مى گويم . بعضيها هستند كه چون پاى روحانيت و دين در ميان است ، از عنادى كه با دين دارند، حاضر نيستند به افتخار به اين بزرگى اعتراف كنند و آن را مطرح نمايند.
از يك بعد ديگر، ميرزا فتحعلى آخوند زاده شبيه ميرزا ملكم خان است . اين آخوند زاده ، از خامنه است . من از خامنه ييهاى قديمى و بعضى از خويشاوندان خودمان چيزهاى زيادى نسبت به او شنيده ام و مى دانم . ايشان قبل از انقلاب اكتبر به قفقاز رفت و در روسيه سر سفره ى تزارها نشست و با كمك تزارها و زير سايه ى آنها، به خيال خودش بنا كرد عليه دستگاه استبداد ايران مبارزه كردن ! اين مبارزه ، مبارزه ى نامطمئنى بود؛ اين قابل قبول نبود.(44)اولين چيزى را هم كه اينها هدف قرار مى دادند، به جاى اين كه بيشتر به استبداد و جهات سياسى بپردازند، به دين و اعتقادات مردم و سنتهاى اصيل بومى مى پرداختند، كه آن را بعدا خواهيم گفت .
كتمان روحانيون آزاده ى بزرگ
حاج سياح هم يك نمونه ى سوم است . او شرح حال زندگى خودش را در سفر اروپايى نوشته است . كسى كه اين كتاب را بخواند، شك نمى كند كه در اين كتاب ، به صورت سفارش ‍ شده يى سعى شده ، با هر جايى كه پاى يك روحانى آزاده ى بزرگ در ميان است ، برخورد شود؛ عملا نام او كتمان شود و ماجراى او مطرح نگردد. روشنفكرى در ايران ، اين گونه متولد شد.





http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza19.jpg





طبقات بعدى روشنفكرى هم در ايران ، طبقات مطمئنى نبودند؛ بيشتر شاهزاده ها و اشراف و اعيان زاده ها بودند. شما شرح سه جلدى عبدالله مستوفى را نگاه كنيد، كه خودش آن را نوشته است . خود او هم از همان روشنفكران است ؛ ضمنا از اعيان زاده ها و خان زاده هاى دستگاه قاجار است . البته او شخصيت متعادلى است ؛ شخصيت منفى به نظر نمى رسد. اگر شما به آن كتاب نگاه كنيد، خواهيد ديد كه آن افرادى كه اولين پرچمها و پيامهاى روشنفكرى ، با آنها ديده و شنيده و شناخته مى شد، چه كسانى بودند. دوره ى قاجار به اين ترتيب گذشت ؛ يعنى يك روشنفكر و طنى ميهنى بى غرض دلسوز علاقه مند، در بين مجموعه ى روشنفكران ايران كمتر ديده شد.
روشنفكران در دوره رضاخان
بعد دوره رضا خان آمد. در اين دوره ، روشنفكران درجه ى يك كشور، از اساتيد، از نويسندگان ، از متفكرانى كه جزو زبدگان روشنفكرى بودند، در خدمت رضاخان قرار گرفتند؛ رضاخانى كه از فرهنگ و معرفت بويى نبرده بود و دفاع اينها از رضاخان ، هيچ وجهى نداشت ؛ نه باسواد بود، نه فرهنگى بود، نه ملى بود؛ همه مى دانستند كه سياستهاى انگليسيهاست كه اجرا مى شود. خود روشنفكران مى ديدند كه انگليسيها رضاخان را آوردند، بركشيدند، به قدرت رساندند، سلطنت او را تقويت كردند، مقدماتش را فراهم كردند، موانعش را نابود كردند و جاده را براى او صاف نمودند. در آن موقع ، روشنفكران ، ايدئولوژى و زيربناى فكريش را فراهم مى كردند و برايش مجوز درست مى نمودند.(45)

R A H A
02-05-2012, 10:45 PM
من دوست دارم اين بحث را، نه به عنوان يك مسؤ ول ، بلكه به عنوان يك روحانى و يك طلبه ، و به عنوان كسى كه تقريبا همه ى جوانيم را در فضاى روشنفكرى زمان خودم گذرانده ام و با خيلى از اين چهره هاى معروف روشنفكرى ايران ، يا از نزديك آشنا بوده ام ، يا با آثار شان آشنا بوده ام و درست آنها را مى شناسم - از شاعراشان ، نويسنده شان ، هنرمند شان - مطرح كنم و باشما حرف بزنم . دام مى خواهد شما جوانان اين دوره ، قدرى فضاى فرهنگ كشورتان را بشناسيد؛ چون شماها جزو قشرهاى روشنفكر هستيد. ببينيد كجا قرار داريد، چه بوده و چه شده ، و مى خواهند چه بشود؛ مايلم شما اين نكته را توجه كنيد.
در دوره ى بعد از رفتن رضاخان و بعد از شهريور 20 - كه حكومت عجيب و غريبى در آن وقت تشكيل شده بود - بخشى از روشنفكران در آن موقع به حزب توده پيوستند، كه اتفاقا بعضى از صادقترين روشنفكران از اينها بودند كه به حزب توده پيوستند؛ اگر چه به شوروى وابسته بودند. آن وقت ، خودشان هم اعتراف داشتند؛ همه شان هم قبول داشتند كه به شوروى وابسته بودند؛ و شورويها در ايجاد و پشتيبانى اينها نقش داشتند، و اينها مثل ستون پنجم شورويها در ايران عمل مى كردند.
شما به خاطرات همين كيانورى و ديگر رؤ ساى توده اينها كه در جمهورى اسلامى گير افتاده اند، نگاه كنيد. خاطرات آنها چاپ شده است ؛ از پنجاه سال قبل ، شصت سال قبل صحبت مى كنند. با آن كه اينها شايد همه ى حقايق را هم نمى خواستند بگويند، اما كاملا از گوشه و كنار حرفهايشان مشخص مى شود كه آن روز حقيقت حزب توده چه بود. در عين حال ، باز صادقترين و مخلصترين روشنفكران در همين مجموعه جمع شده بودند؛ يكى از آنها خود جلال آل محمد، جزو حزب توده بود.
خليل ملكى و ديگران ، اول در حزب توده بودند.
اين جا مسكو نيست !!

http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza21.jpg

من يادم نيست كه اين حرف را از خودش شنيدم ، يا دوستى براى من نقل مى كرد سال 47 ايشان به مشهد آمده بود. در جلسه يى كه با آن مرحوم بوديم ، از اين حرفها خيلى گذشت . احتمال مى دهم خودم شنيده باشم ، احتمال هم مى دهم كسى از او شنيده بود و براى من نقل مى كرد. مى گفت : ما در اتاقهاى حزب توده ، مرتب از اين اتاق به آن اتاق جلو رفتيم - منظورش اين بود كه مراحل حزبى را طى مى كرديم - به جايى رسيديم ، ديدم كه از پشت ديوار صدا مى آيد؛ گفتم آن جا كجاست ، گفتند اين جا مسكو است ؛ گفتيم ما نيستيم ؛ برگشتيم . يعنى به مجرد اين كه در سلسله مراتب حزبى احساس كردند كه اين وابسته ى به خارج است ، گفتند كه ما ديگر نيستيم ؛ بيرون آمدند، و با خليل ملكى و جماعتى ديگر، نيروى سوم را درست كردند؛ مخلصها آن جا بودند. اين دوره ، تا حدود دكتر مصدق و بعد 28 مرداد 1332 ادامه يافت .

R A H A
02-05-2012, 10:45 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
روشنفكران در 28 مرداد و پس از آن بعد از 28 مرداد(46)، از لحاظ نشان دادن انگيزه هاى يك روشنفكر در مقابل يك دستگاه فاسد، سكوت عجيبى در فضاى روشنفكرى هست . خيلى از كسانى كه در دهه ى 20 مورد غضب دستگاه قرار گرفته بودند، در دهه ى 30 به همكاران مطيع دستگاه تبديل شدند!آل احمد در كتاب خدمت و خيانت روشنفكران ، از همين روشنفكرى دهه ى 30 حرف مى زند. آل احمد اين كتاب را در سال 43 شروع كرده ، كه تا سال 47 ادامه داشت . سال 47 كه آل احمد به مشهد آمد، ما ايشان را ديديم . به مناسبتى صحبت از اين كتاب شد، گفت مدتى است به كارى مشغولم ؛ بعد فهميدم كه از سال 43 مشغول اين كتاب بوده است . او از ما در زمينه هاى خاصى مطالبى مى خواست ، كه فكر مى كرد ما از آنها اطلاع داريم . آن جا بود كه ما فهميديم او اين كتاب را دارد مى نويسد. اين كتاب بعد از فوتش منتشر شد. آن كتاب ، كتابى نبود كه در رژيم گذشته اجازه ى پخش داشته باشد؛ كتاب صد در صد ممنوعى محسوب مى شد و امكان نداشت پخش بشود.
البته در اين جا آل احمد مواضع خيلى خوبى را اتخاذ مى كند؛ اما در عين حال شما مى بينيد كه همين آل احمد معتقد به مذهب و معتقد به سنتهاى ايرانى و بومى و شديدا پابند به اين سنتها، و معتقد به زبان و ادب فارسى ، و بيگانه ى از غرب و دشمن غربزدگى ، باز درباره ى مسايل روشنفكرى ، در همان فضاى روشنفكرى غربى فكر كرده ، تاءمل كرده ، حرف زده و قضاوت نموده است . اين كه مى گويم روشنفكرى در ايران بيمار متولد شد، معنايش همين است . تا هر جا هم ادامه پيدا كرده ، تيمارى ادامه پيدا كرده است .
مشخصه هاى روشنفكرى بيمار!
حالا اين بيمارى چه بود؛ يعنى كجا بروز مى كرد؟ اين را از زبان آل احمد براى شما ذكر مى كنم . آل احمد در مشخصات روشنفكر مى گويد: يك مشخصات ، مشخصات عوامانه ى روشنفكر است . او مى گويد معناى عوامانه اين نيست كه عوام ، روشنفكر را اين خصوصيات سه تاست : اول ، مخالف با مذهب و دين - يعنى روشنفكر لزوما بايستى با دين مخالف باشد!- دوم ، علاقه مندى به سنن غربى و اروپا رفتگى و اين طور چيزها؛ سوم هم در سخاوتمندى . اين ديگر برداشتهاى عاميانه از روشنفكرى است ؛ مميزات روشنفكر اين است . يعنى اگر كسى متدين شد، چنانچه علامه ى دهر باشد، اول هنرمند باشد، بزرگترين فيلسوف باشد؛ روشنفكر نيست !بعد مى گويد اين سه
خصوصيتى كه برداشت عاميانه و خصوصيات عاميانه ى روشنفكرى است ، در حقيقت ساده شده ى دو خصوصيت ديگرى است كه با زبان عالمانه يا زبان روشنفكرى مى شود آنها را بيان كرد. يكى از آن دو خصوصيت ، عبارت است از بى اعتنايى به سنتهاى بومى و فرهنگ خودى - كه اين ديگر بحث عوامانه نيست ؛ اين حتمى است -ديگرى ، اعتقاد به جهان بينى علمى ، رابطه ى علمى ، دانش و قضا و قدرى نبودن اينها؛ مثالهايى هم مى زند.
اين در حالى است كه معناى روشنفكرى ساخته و پرداخته ى فرهنگ - كه اينها آن را از فرنگ گرفتند و آوردند - به هيچ وجه اين مفهوم و اين خط و جهت و اين معنا نيست !يعنى چرا بايد يك روشنفكر حتما به سنتهاى بوميش بى اعتنا باشد؛ علت چيست ؟ روشنفكرى ، عبارت است از آن حركتى ، شغلى ، كار و وضعيتى كه با فعاليت فكر سر و كار دارد. روشنفكر، كسى است كه بيشتر با مغز خودش كار مى كند، تا با بازويش ؛ با اعصاب خودش كار مى كند، تا با عضلاتش ؛ اين روشنفكر است . لذا در طبقات روشنفكرى كه سپس در فصلهاى بعدى كتابش ذكر مى كند، از شاعر و نويسنده و متفكر و امثال اينها شروع مى كند، تا به استاد دانشگاه و دانشجو و دبير و معلم و روزنامه نگار - كه آخرين آنها روزنانه نگار و خبر نگار است مى رسد.

R A H A
02-05-2012, 10:45 PM
اشتباه روشنفكران اوليه
چرا بايد كسى كه با تفكر خودش كار مى كند، لزوما به سنتهاى زادگاه و كشور ميهن و تاريخ خودش بيگانه باشد، حتى با آنها دشمن باشد، يا بايستى با مذهب مخالف باشد؟ پاسخ اين سؤ ال در خلال حرفهاى خود اين مرحوم ، يا بعضى حرفهاى ديگرى كه در اين زمينه ها زده شده ، به دست مى آيد. علت اين است كه آن روزى كه مقوله ى روشنفكرى - مقوله ى انتلكتوئل - اول بار در فرانسه به وجود آمد، اوقات بود كه ملت فرانسه و اروپا از قرون وسطى خارج شده بودند؛ مذهب كليسايى سياه خشن حرافى مسيحيت را پشت سر انداخته و طرد كرده بودند. دانشمند را مى كشد، مكتشف و مخترع را محاكمه مى كند، تبعيد مى كند، نابود مى كند، كتاب علمى را از بين مى برد. اين بديهى است كه يك عده انسانهاى فرزانه پيدا شوند و آن مذهبى كه اين خصوصيت را داشت و از خرافات و حرفهايى كه هيچ انسان خرد پسندى آن را قبول نمى كند، پر بود، به كنارى بيندازند و به كارهاى جديد رو بياورند و دائرة المعارف جديد فرانسه را بنويسند و كارهاى بزرگ علمى را شروع كنند. بديهى است كه اينها طبيعت كارشان پشت كردن به آن مذهب بود. آن وقت روشنفكر مقلد ايرانى در دوره ى قاجار، كه اول بار مقوله ى نتلكتوئل را وارد كشور كرد و اسم منور الفكر به آن داد و بعد به روشنفكر- با همان خصوصيت ضد مذهبش - تبديل شد، آن را در مقابل اسلام آورد؛ اسلامى كه منطقى ترين تفكرات ، روشنترين معرف ، محكمترين استدلالها و شفافترين اخلاقيات را داشت ؛ اسلامى كه همان وقت در ايران همان كارى را مى كرد، كه روشنفكران غربى مى خواستند در غرب انجام بدهند؛ يعنى در برهه يى از دوران استعمار، روشنفكران غربى ، با مردم مناطق استعمار زده ى غرب به صدا شدند. مثلا اگر كشور اسپانيا، كوبا را استعمار كرده بود و ثروت آن جا - شكر كوبا - را در اختيار گرفته بود، ژان پل سارتر فرانسوى از مردم كوبا و از فيدل كسترو و از چه گوارا، عليه دولت استعمارى فرانسه دفاع مى كرد و كتاب مى نوشت : جنگ شكر در كوبا.
به عبارت ديگر، روشنفكر غربى در برهنه يى از زمان ، با دولت و با نظام حاكم بر خودش ، به نفع ملتهاى ضعيف مبارزه مى كرد. اين كار در ايران به وسيله ى چه كسى انجام مى گرفت ؟ به وسيله ى چه كسى انجام مى گرفت ؟ به وسيله ى ميرزاى شيرازى ؛ به وسيله ى ميرزاى آشتيانى در تهران ؛ به وسيله ى سيد عبدالحسين لارى در فارس . اينها با نفوذ استعمار مبارزه مى كردند؛ اما چه كسى به انعقاد قراردادهاى استعمارى و دخالت استعمار كمك مى كرد؟ ميرزا ملكم خان و امثال او، و بسيارى از رجال قاجار كه جزو روشنفكران بودند(47). يعنى درست مواضع جابه جا شده بود؛ اما در عين حال مبارزه ى با دين خرافى مسيحيت در روشنفكرى ايران ، جاى خودش را به مبارزه ى با اسلام داد! بنابراين ، يكى از خصوصيات روشنفكر اين شد كه با اسلام ، دشمن و مخالف باشد.
نقطه ى مشترك حكومت تزارى و كمونيستى !!
البته هنوز هم كه هنوز است ، دنباله هاى همان خيل روشنفكران دوره ى پهلوى ، از كتاب نويسشان گرفته ، تا شاعرشان ، تا محققشان ، تا مصححشان ، تا بيوگراف نويسشان ، گاهى با صراحت همان خط را دنبال مى كنند و از مثل ميرزا فتحعلى آخوند زاده يى ، آن چنان تجليل مى كنند، مثل اين كه از پيامبرى دارند تجليل مى كنند! براى اين كه ميرزا فتحعلى به بركت ضديتش با دين و مبارزه اش با اسلام ، هم رفت سر سفره ى تزارها نشست و نان آنها را خورد و كمك آنها را قبول كرد، و هم بعدا وقتى كه بلشويكها و كمونيستها به خامنه ى ما آمدند، به نام ميرزا فتحعلى آخوند زاده كنسرت راه انداختند!
من خودم چون در آن دوران ، كودكى را نگذراندم ، آنهايى كه كودكيشان را در آن جا گذرانده بودند و يادشان بود سالها پيش اين ماجرا را براى من نقل مى كردند. مى گفتند وقتى در زمان پيشه ورى - سال 1324 و 1325 - تبريز و بخشى از آذربايجان در اختيار نيروهاى پيشكرده ى شوروى قرار گرفت و اشغال شد و حكومت به اصطلاح محلى تشكيل شد و بعد هم تار و مار گرديدند، در آن وقت بلشويكها به تبريز آمدند و به خامنه رفتند و كنسرتى به نام ميرزا فتحعلى آخوند زاده راه انداختند!يعنى يك نفر، هم در حكومت تزارى طرفدار دارد، هم در حكومت بلشويكها كه حكومت تزارى و حكومت كمونيستى چيست ؟ ضديت با مذهب ، ضديت با اسلام ؛ ايشان منادى ضديت با اسلام بوده است .

R A H A
02-05-2012, 10:45 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
روشنفكرى در معناى حقيقى
البته به نظر ما، در روشنفكرى به معناى حقيقى كلمه ، نه ضديت با مذهب هست ، و نه ضديت با تعبد؛ يك انسان مى تواند هم روشنفكر باشد؛ به همان معنايى كه همه روشنفكر را تعريف كرده اند - كسى كه به آينده نگاه مى كند، كار فكرى مى كند، رو به پيشرفت دارد - و هم مى تواند مذهبى باشد، مى تواند متعبد باشد، مى تواند مرحوم دكتر بهشتى باشد، مى تواند شهيد مطهرى باشد، مى تواند بسيارى از شخصيتهاى روشنفكر مذهبى كاملا مؤ من ما باشد، كه ما ديده ايم ؛ هيچ لزومى ندارد كه مخالف مذهب باشد.





http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza23.jpg





جالب اين جاست كه وقتى قيد عدم تعبد را جزو قيود حتمى و اصلى روشنفكرى ذكر مى كنند، نتيجه اين مى شود كه علامه ى طباطبايى ، بزرگترين فيلسوف زمان ما، كه از فرانسه فلاسفه و شخصيتهاى برجسته يى مثل هانرى كربن به اين جا مى آيند و چند سال مى مانند تا از او استفاده كنند، روشنفكر نيست ؛ اما مثلا فلان جوجه شاعرى كه به مبانى مذهب و مبانى سنت و مبانى ايرانگرى اعتقادى ندارد، و چند صباحى هم در اروپا يا امريكا گذرانده ، روشنفكر است ؛ و هر چه در اروپا بيشتر مانده باشد، روشنفكرتر است ! ببينيد چه تعريف غلط و چه جريان زشت و نامناسبى به نام روشنفكر در ايران ايجاد شده بود.
در جريان مسايل عظيم كشور، روشنفكران با همين خصوصيات حضور داشتند؛ اما در حاشيه . در قضيه ى 28 مرداد، هيچ مبارزه ى حقيقى از جانب روشنفكران صورت نگرفت . البته 28 مرداد نسبت به زمان ما، خيلى قديمى و دور از دسترس است ؛ ليكن شدت عمل رژيم پهلوى در قضيه ى 28 مرداد، با روشنفكرانى كه احيانا به دكتر مصدق يا نهضت ملى علاقه يى هم داشتند، كارى كرد كه كنار رفتند و هيچ مبارزه ى حقيقى از طرف مجموعه ى روشنفكر صورت نگرفت ؛ در حالى كه وظيفه ى روشنفكرى ايجاب مى كرد كه به نفع مردم و به نفع آينده ى آنها وارد ميدان بشوند، شعر بگويند، بنويسند، حرف بزنند و مردم را روشن كنند؛ اما اين كارها انجام نگرفت .
روشنفكران و قضيه ى 15 خرداد!
بعد به قضيه ى پانزده خرداد مى رسيم ، كه بزرگترين حادثه يى بود كه در قرن حاضر در كشور ما، ميان مردم و رژيم حاكم اتفاق افتاده بود. در پانزده خرداد، سخنرانى امام (رضوان الله عليه ) در قم و در روز عاشورا، آن چنان و لوله يى ايجاد كرد كه يك شورش عظيم مردمى ، بدون هيچ گونه رهبرى مشخصى در تهران ، فردا و پس فرداى آن روز به راه افتاد. اسنادى هم چاپ شده ، كه نشانده ى مذاكرات هياءت دولت براى مقابله ى با اين حادثه در همان روزهاست . شما ببينيد، آن سخنرانى و آن حضور مردم ، چه زلزله يى به وجود آورده بود. حركت امام ، به قويترين شكلى كه ممكن بود انجام بگيرد، انجام گرفت و مردم را به حركت در آورد. بعد هم سربازان رژيم به خيابانها آمدند و مردم را به گلوله بستند. چند هزار نفر - كه البته آمار دقيقش را هرگز ما نتوانستيم بفهميم - در اين ماجرا كشته شدند و خونها ريخته شد.
آل احمد در همين كتاب خدمت و خيانت روشنفكران مى گويد: روشنفكران ايرانى ما - به نظرم چنين تعبيرى دارد - دست خودشان را با خون پانزده خرداد شستند! يعنى لب تر نكردند!همين روشنفكران معروف ؛ همينهايى كه شعر مى گفتند، قصه مى نوشتند؛ همينهايى كه عقيده داشتند در هر قضيه از قضاياى اجتماعى ، وقتى آنها در يك روزنامه يا يك مقاله اظهار نظرى مى كنند، همه بايد قبول كنند، اينها سكوت كردند! اين قدر اينها از متن مردم دور بودند؛ و اين دورى همچنان ادامه پيدا كرد.

R A H A
02-05-2012, 10:46 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
آقاى بالاى ايوان !!
گاهى نشانه هاى خيلى كوچكى از آنها پيدا مى شد؛ اما وقتى كه دستگاه يك تشر مى زد، برمى گشتند مى رفتند!يكى از نمونه هاى جالبش ، آدم معروفى بود، كه چند سالى هست كه فوت شده است ؛ حالا نمى خواهم اسمش را بياورم ؛ كتابش را مى گويم ؛ هر كس فهميد، كه فهميد. اين شخص ، قبل از انقلاب نمايشنامه يى نوشته بود به نام : آباكلاه ، آبى كلاه آن وقتها ما اين نمايشنامه را مى خوانديم . او نقش روشنفكر را در اين نمايشنامه مشخص كرده بود. در آن بيان سمبليك ، منظور از آبى كلاه انگليسيها بودند، و منظور از آباد كلاه امريكاييها بودند. در پرده ى اول ، نمايشنامه نشاندهنده ى دوره ى نفوذ انگليسيها بود؛ و در پرده ى دوم ، نشاندهنده ى دوره ى نفوذ آمريكاييها؛ و در دو دوره ، قشرهاى مردم به حسب موقعيت خودشان ، حركت و تلاش دارند؛ اما روشنفكر - كه در آن نمايشنامه ، آقاى بالاى ايوان نام دارد - به كل بر كنار مى ماند! مى بيند، احيانا كلمه يى هم مى گويد، اما مطلقا خطر نمى كند و وارد نمى شود. اين نمايشنامه را آن آقا نوشت ، و من همان وقت در مشهد بعد از نماز براى دانشجويان و براى جوانان صحبت مى كردم . اين كتاب به دست ما رسيد، من گفتم كه خود اين آقاى نويسنده ى اين كتاب هم ، همان آقاى بالاى ايوان است ؛ در حقيقت خودش را تصوير و توصيف كرده است ؛ بكلى بر كنار!
بنابراين ، بدترين كارى كه ممكن بود يك مجموعه ى روشنفكرى در ايران بكند، كارهايى بود كه روشنفكران ما در دوره ى پانزده ساله ى نهضت اسلامى انجام دادند؛ بكل كنار رفتند! نتيجه همه معلوم شد: مردم مطلقا از آنها بريدند. البته تا حدودى ، تعداد خيلى معدودى وسط ميدان بودند؛ از جمله خود مرحوم آل احمد بود؛ حتى شاگردان و دوستان و علاقه مندانش وارد اين ميدان نشدند؛ خيلى دورادور حركتى كردند.
زندانها از مردم ، از روحانيون ، از دانشجويان ، از طلبه ها، از آحاد مردم ، از كارگرت از كاسب پر بود. تمام طول اين سالهاى متمادى ، بيشترين تعداد زندانيها را، زندانيهاى مربوط به نهضت امام تشكيل مى دادند؛ چون تلاششان ، تلاشى بود كه دستگاه را به ستوه مى آورد. اين چهره هاى معروفى كه همه مى شناسيد، زندان رفتند و ساعتهاى متمادى زير شكنجه فرياد كشيدند؛ اما آن آقايان نه !
البته بعضى از اينها كه به خاطر چيز مختصرى به زندان مى افتادند، تقريبا به فوريت به توجه ما مى رسيدند! الان در ميان همين چهره هاى معروفى كه مى خواهند عامل ارتجاع روشنفكرى در زمان ما بشوند - كه عرض مى كنم - كسانى بودند كه در زندان نامه مى نوشتند و التماس و گريه مى كردند!ما اينها را كاملا از نزديك مى شناسيم ؛ خودشان هم مى دانند كه ما آنها را مى شناسيم ؛ اما جوانان اينها را نمى شناسند. آن مجموعه ى آن روز،تا زمان انقلاب نشان دادند كه يك قشر غير قابل اعتماد براى رهبرى فكرى مردمند.
البته يكى ، دو سال به انقلاب ، حركتى به وجود آمد. اين حركت هم به اين شكل بود كه موج نهضت ، با باز معرفتى و اعتقادى خودش ، وارد محافل گوناگون شد. خيليها بودند كه به اسلام اعتقاد نداشتند؛ اما به بركت نهضت ، به اسلام اعتقاد پيدا كردند. خيلى از دختران بودند كه به حجاب هيچ اعتقادى نداشتند؛ اما در دوران نهضت ، بدون اين كه كسى به آنها حتى يك كلمه بگويد، خودشان با حجاب شده بودند؛ يعنى نهضت امام ، نهضت اسلامى ، با گسترش خودش ، با اوج خودش ، با كربلايى شدن خودش ، هر چه بيشتر تلفات مى داد، هر چه بيشتر شهيد مى داد، هر چه بيشتر فدايى مى داد، طرفداران بيشتر و پيام گسترده ترى پيدا مى كرد. هر چه پيام انقلاب پيش مى رفت ، پيام نهضت هم - كه همان پيام دين و پايبندى به اصول اسلامى و معارف اسلامى بود - گسترش پيدا مى كرد، و البته مجموعه يى را هم شامل شد. اينها - اشخاص كه البته من نمى خواهم اسم بياورم - وارد ميدان شدند، تا انقلاب شد.




http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza24.jpg

R A H A
02-05-2012, 10:46 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
موج انقلاب و روشنفكران
بعد از پيروزى انقلاب ، روشنفكرى در ايران برنيفتاد - روشنفكرى وجود داشت - اما در واقع يك روشنفكرى نوين به وجود آمد. در دوره ى انقلاب ، شاعر، نويسنده منتقد، محقق ، كارگردان ، سينماگر، نمايشنامه نويس ، نقاش ، از دو قشر پديد آمد: يكى از عناصرى كه انقلاب اينها را به وجود آورده بود، و دوم عناصرى كه از دوره قبل بودند و انقلاب اينها را بكلى قلب ماهيت كرده بود. براى اولين بار بعد از گذشت تقريبا صد سال از آغاز تحرك روشنفكرى در ايران ، روشنفكرى بومى شد. آن كسانى كه در مقوله هاى روشنفكرى فعالترند و در مركز دايره ى روشنفكرى قرار دارند - يعنى نويسندگان و شعرا - تا برسد به قشرهاى گوناگون ، مثل هنرمندان و نقاشان و...، اينها براى اولين بار در اين كشور مثل يك ايرانى فكر كردند، مثل يك مسلمان حرف زدند؛ محصول روشنفكرى و هنرى و ادبى توليد كردند؛ اين شد يك دوران جديد.
البته مقاومتهايى بود، ليكن حركت عظيم انقلابى ، كه همه چيز مقدمه ى چنين حركتى است - اين را شما بدانيد كه هر فكرى ، هر قلم زدنى ، هر كار كردنى ، مقدمه ى چنين حركتى است -؛ مثل حركتى كه در انقلاب براى كشور پديد آمد - بزرگترين بركات را براى كشور دارد؛ لذا موج حركت خودى و اسلامى و بومى روشنفكرى ، با شعبه هاى گوناگونش در كشور، همه چيز را تحت الشعاع قرار داد؛ از آهنگساز گرفته ، تا موسيقيدان ، تا هنرمند، تا اديب ، تا شاعر، اسلامى فكر كردند، اسلامى كار كردند؛ لااقل تلاش كردند كه اين گونه باشند. اين ، چيز بسيار نو و مباركى بود؛ و اين ادامه پيدا كرد.
جنگ ، ميدانى براى بروز استعدادها در اين زمينه شد. مى دانيد يكى از چيزهايى كه هنر و ادبيات را در هر كشورى به شكوفايى مى رساند، حوادث سخت ، از جمله جنگ است . زيباترين رمانها، بهترين فيلمها، شايد بلندترين شعرها، در جنگها و به مناسبت جنگها سروده شده و گفته شده و توليد شده و به وجود آمده است ؛ در جنگ ما هم همين طور بود.
ما در جنگ مظلوم بوديم . ما در جنگ ملتت بوديم يكجا مظلوم و مورد ستم . ما كه تجاوزى به كسى نكرده بوديم ؛ ما هيچ بهانه يى دست كسى نداده بوديم ؛ ما حتى يك تير هم به داخل مرزهاى عراق پرتاب نكرده بوديم ؛ اما طبيعت انقلاب اين بود كه به ما حمله ى نظامى بشود.




http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza25.jpg





يكى از رهبران ملى آفريقا احمد سكوتر رئيس جمهور گينه ى كوناكرى بود. او در دوران رياست جمهورى من ، چند بار به ايران آمد. يكى از دفعاتى كه آمد، زمان جنگ بود. گفت از اين جنگى كه بر شما تحميل شده ، تعجب نكنيد. هر انقلابى كه عليه دستگاههاى استعمارى و استكبارى و قدرتهاى متنافذ جهانى باشد، وقتى به وجود بيايد، يكى از اولين كارهايى كه عليه آن مى شود، اين است كه يكى از همسايگانش را به جانش مى اندازد؛ شما هم مشمول اى قانون كلى شده ايد؛ تعجب نكنيد. او به من گفت : به شما از يك مرز حمله كرده اند! چون كشور كوچكى است و اطرافش كشورهاى متعددى هست . او هم چون يك فرد انقلابى بود و با يك انقلاب سر كار آمده بود، مورد حمله قرار گرفته بود.
همه مردم در جنگ شركت داشتند. در حادثه ى جنگ ، نقش رهبرى ، نقش طراز اول بود. رهبرى با خودش ، حضور يكپارچه ى مردم را آورد. اين بسيج ، تشكيل سپاه تحريك عظيم ارتش ، كارها فراوانى كه انجام گرفت ، كمك مردم ، همراهى مردم و... هم ، آن فضايى را كه روشنفكرى براى رشد و شكوفايى خودش لازم داشت ، در همان جهت درست تشديد كرد.

R A H A
02-05-2012, 10:46 PM
البته اينهايى كه مى گويم ، مساءله ى اغلب است - نه عمومى - استثناهايى دارد. در همان دوران جنگ ، نويسنده و داستان نويسى ، داستانى درباره ى جنگ نوشت ؛ ليكن داستانى كه ايران را در اين جنگ محكوم مى كند! ببنيد، وقتى كسى حاضر نيست به هيچ قيمتى از مواضع غلط خودش منصرف بشود، اين طورى در مى آيد. ايرانى كه اهواز و آبادان و خرمشهرش ، بدون اراده و بدون اختيار او، مورد هجوم نظامى دشمن قرار گرفته ، و جمهورى اسلامى - از رهبرى ، از دولت ، از نيروهاى مسلح و از مردم - با همه ى وجود وارد ميدان شده است ، چه ايرادى بايد به اين گرفت ؟ اين رمان ، اول تا آخر، ايراد به مردم و مسؤ ولان آن منطقه ، و تمسخر و اهانت به آنهاست . از اين چيزها، از بعضى از آن قديميها صادر شد؛ ليكن روال عمومى اين طورى نبود؛ تا بعد از جنگ و تا بعدها، روال عمومى در جهت صحيح بود.
در عالم حركت روشنفكرى بود؛ چون روشنفكرى طبيعتش پيشروى است ؛ و درستش همين بود كه از آن اشتباه و از آن بيمارى نجات پيدا كند؛ اما در شرايط قبل از انقلاب امكان نداشت ؛ شرايط انقلاب اين تحول را ممكن و عملى كرد.
رجعت روشنفكرى به همان حالت بيمارى !!
يك كلمه از بحث من باقى مانده ؛ و آن يك كلمه ، همه ى آن مطلبى است كه اسم اين بحث به مناسبت آن است . آن يك كلمه اين است : از بعد از جنگ تلاشهاى جدى شروع شد، براى اينكه روشنفكرى ايران را به همان حالت بيمارى قبل از انقلاب برگردانند - برگشت به عقب ، ارتجاع - يعنى باز قهر كردن با مذهب ، قهر كردن با بنيانيهاى بومى ، رو كردن به غرب ، دلبستگى و وابستگى بى قيد و شرط به غرب ، پذيرفتن هر چه كه از غرب - از اروپا، از امريكا - مى آيد، بزرگ شمردن هر آنچه كه متعلق به بيگانه است ، و حقير شمردن هر آنچه كه مربوط به خودى است ؛ كه در باطن خودش ، تحقير ملت ايران و تحقير بنيانهايش را همراه دارد؛ من اين را دارم مشاهده مى كنم .
آنها چه كسانى هستند؟ البته مى شود حدس زد؛ من اين جا ديگر خبر يقينى نمى توانم بگويم . يك عده كسانى هستند كه لم يؤ منوا بالله طرفة عين . اينها هرگز نه به اسلام و نه به ايران ، ايمانى نياورده اند. آن چند سالى هم كه اين جريانات روشنفكرى الهى ، اسلامى ، مذهبى ، حقيقى ، ايرانى - هر چه مى خواهيد اسمش را بگذاريد - در ايران وجود داشت ، اينها حاضر نشدند، حتى سر بلند كنند! به گوشه يى رفتند، يا به خارج از كشور سفر كردند و معبود خودشان ، قبله ى خودشان ، معشوق خودشان را آن جا يافتند. اين ملت ، آن سنتها، اين تاريخ ، اين فرهنگ ، برايشان اهميتى نداشت ؛ طبعا آينده ى اين ملت هم برايشان اهميتى ندارد. ممكن است حرف بزنند، ممكن است ادعا بكنند؛ اما گذشته نشان نمى دهد كه اينها صادقند. اينها به فكر مردم نيستند؛ به فكر خودشانند.
بعضى ها هم كسانى هستند كه ممكن است تحت تاءثير اينها قرار بگيرد؛ عنوانهاى پر طمطراق روى ذهنها اثر بگذارد. بعضى هم احتمالا - نمى توانم يقينا بگويم - كسانى كه اجير باشند. بالاخره يكى از چيزهايى كه راحت در خدمت پول قرار مى گيرند، ادبيات و قلم و هنر و شعر است ؛ تعجبى ندارد! ما شعراى بزرگى را داشتيم كه براى فلان پاداشاه شعر گفتند و او را ستودند؛ در حالى كه در خور لعن و نفرين بودند. ما كسان زيادى را داشيم كه به خاطر پول ، به خاطر دنيا، به خاطر شهوات ، از بنيانهاى پليد و زشت حمايت كردند؛ در حالى كه بايد از آنها تبرى مى جستند؛ هيچ بعدى ندارد. البته عرض كردم كه اين اطلاع نيست ؛ اين حدس است ؛ مى خواهند روال را به عقب برگردانند؛ نبايد روشنفكران مسلمان ما اين را اجازه بدهند.
نحوه مقابله با روشنفكران بيمار و رجعت روشنفكرى
اين كه مى گويم نبايد اجازه بدهند، مقصودم اين نيست كه حالا بلند شوند دعوا كنند؛ نخير، ميدان روشنفكرى ، ميدان مشت و امثال نيست . ميدان فرهنگ و روشنفكرى ، ميدان همان فرهنگ است ؛ ابزارهايش ، ابزارهاى فرهنگى است . جوانانى كه اهل مقولات روشنفكريند، بايد در ميدان فعال بشوند. جوانان ! خودتان را بسازيد. يك ملت اگر بخواهد راه رشد و كمال و پيشرفت را طى بكند، بايد از لحاظ ايمان فكرى ، به جاى محكمى متكى باشد. آن ملتى ، آن نسلى ، آن جوانى كه بخواهد به يك مجموعه ى هر هرى مذهب ، بى ايمان ، بى اعتقاد به بنيانهاى اخلاقى و دينى و معنوى دل بسپارد و با حرف آنها پيش برود، زير پايش سست خواهد شد؛ نسل جوان ؛ همانى خواهد شد كه در دوران رژيم پهلوى بود؛ ياءس آور، بى فايده ، مايل به فاسد، آماده ى براى كجروى . آن وقت براى آن كه كسى آنها را باز از آن راه ، به راه راست حركت بدهد، معنونه ى زيادى لازم است ؛ حركتى مثل انقلاب اسلامى لازم است ، كه به آسانى در قرنى - بلكه قرنهايى - در اين كشور پيش نمى آيد.

R A H A
02-05-2012, 10:46 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza26.jpg

با همه ى قوا بايد موجودى فعلى را حفظ كرد. نبايد اجازه بدهند يك عده افرادى كه سالهاى متمادى در اين كشور با ابزارهاى روشنفكرى و با ابزارهاى فرهنگى ، هيچ مشكل و مساءله ى مهمى نتوانستند با اين مردم همراه باشند و به پاى مردم برسند؛ حتى نتوانستند پا به پاى مردم برسند، چه برسد بخواهند جلو در و پيشرو و رهبر مردم باشند؛ هميشه عقب ماندند، هميشه در انزوا ماندند؛ اينها مجددا به اين كشور بيايند و سايه ى فكر و فرهنگ خودشان را حاكم بكنند. اين كه مى بينيم در بعضى از مطبوعات و مجلات و منشورات فرهنگى ، چيزهايى نشان داده مى شود، دنبال رجعت به گذشته اند؛ دنبال برگشتن به حالت بيمارى روشنفكريند. اين مقوله روز است . اين مقوله بسيار اساسى و مهمى است .
ادعاهاى روشنفكران و اشتباه جلال آل احمد
البته روشنفكران جماعت وقتى بخواهند در اين زمينه ها حرف بزنند، مى توانند بنشينند ببافند، حرف بزنند، كه آقا نمى شود، روشنفكرى با دين نمى سازد؛ دين اگر به كشور آمد، همه چيز را تحت الشعاع قرار مى دهد؛ كما اين كه متاءسفانه در يك پاورقى مرحوم آل احمد هم يك جمله ى اين طورى دارد، كه خطاى تاريخى است .به نظر من ، ايشان در اين جا دچار خطاى تاريخى شده است .
مى گويد در زمان صفويه ، چون دين ، منشيگرى ، اديبى و دبيرى ، در كنار دستگاههاى حكومتى قرار گرفت - يعنى مثلا ميرداماد رفت كنار شاه عباس - لذا در دوران صفويه ، فرهنگ و ادب و فلسفه و هنر تنزل كرد! اين اشتباه است .مثل دوره ى صفويه ، دوره يى در طول ادبيات نيست . مرحوم آل احمد اهل شعر نبوده ؛ به نظر من ، از روى بى اطلاعى اظهار نظر كرده است .شعراى مخالف سبك هندى ، حرف معروف غلطى را در دهنها انداختند.سبك هندى ، در دوره ى صفويه رايج شد و تا دوره ى زنديه و اوايل قاجاريه هم ادامه داشت ؛ بعد گروه ديگرى پديد آمدند، كه به آنها به اصطلاح متحدان و انجمن ادبى اصفهان مى گفتند.اينها با سبك هندى خيلى مخالف بودند.البته شعرهايشان هرگز به پايه ى شعراى سبك هندى هم نمى رسد - فاصله خيلى زياد است - ليكن مخالف بودند.از آن زمان ترويج شد كه دوره ى صفويه ، دوره ى انحطاط شعر است ! نه ، شاعر بزرگى مثل صائب ، متعلق به دروران صفويه است .شعرايى مثل كليم ، مثل عرفى ، مثل طالب آملى ، متعلق به دوران صفويه اند.شعرايى كه در همه ى طول تاريخ شعر، ما نظيرشان را كم داريم ، در دوره ى صفويه بوده اند.نصر آبادى در تذكره ى نصر آبادى ، در زمان خودش در اصفهان ، نزديك به هزار شاعر را اسم مى آورد و شرح حالشان را مى نويسد.شهرى مثل شهر اصفهان ، هزار شاعر! البته شعراى خوب ، نه شاعر جفنگ گو! شعرهايشان هست ، تذكره ى نصر آبادى هم موجود است .ما كى و كجا چنين چيزى داشتيم ؟
در فلسفه ، ملاصدرا، بزرگترين فيلسوف همه ى تاريخ فلسفه ى اسلامى ، متعلق به زمان صفويه است . ميرداماد، مربوط به زمان صفويه است .فيض كاشانى - عارف معروف - مربوط به زمان صفويه است .لاهيجى - متكلم و فيلسوف معروف - متعلق به زمان صفويه است .اين چه حرفى است كه زمان صفويه ، دوره ى انحطاط شعر است ؟ نخير، اتفاقا دوران صفويه ، دوران شكوه و اوج ادب و هنر است .البته ادب به معناى شعر، نه نثر هم خوب است ، اما آن چنان اوجى ندارد.بهترين كاشيكاريها و بهترين معماريها، متفلق به دوزان صفويه است .شما در طول تاريخ ، مثل مسجد شيخ لطف الله - در يك مقوله - مثل ميدان نقش جهان اصفهان - در يك مقوله - مثل آن ساختمانها - در مقولات ديگر - نمى توانيد پيدا كنيد؛ مگر خيلى كم .اينها متعلق به دوران صفويه است .
البته صفويه شعرا را به دربار نمى بردند، تا به آنها پول بدهند؛ ولى واقعا نمى خواهم از صفويه دفاع هم بكنم .ما به همه ى شاهها بديم .شاه بد است .اصلا شاه نمى تواند خوب باشد.ملوكيت بد است ملوكيت ، به معناى مالكيت است .آن كسى كه خودش را ملك مى نامد - يعنى پادشاه - مالكيتى نسبت به مردم و به اصطلاح رعيت خودش براى خود قايل است .در اسلام اصلا ملوكيت مردود است .آن روز در نماز جمعه هم گفتم كه خلافت و ولايت ، نقطه ى مقابل ملوكيت است .پادشاهان صفويه هم پادشاه بودند و ما اصلا نمى توانيم از آنها دفاع بكنيم ؛ اما از لحاظ تاريخى ، اين حرف ، حرف غلطى است كه ما بگوييم در دوره ى صفويه ، شعر و ادبيات ، تنزل و انحطاط پيدا كرده است .من مى بينم كه هنوز هم به تبع همان دوران ، در تلويزيون و راديو و اين جا و آن جا، گاهى همين مطالب را مى گويند.نخير، دوران صفويه ، دوران انحطاط نيست .بعد از حافظ، هيچ غزلسرايى به عظمت صائب نيامده است .بعد از رودكى ، هيچ شاعرى به تعداد صائب شعر نگفته است ؛ دويست هزار شعر دارد.البته شاعر حسابى كه بشود روى شعرش ايستاد و از شعرش دفاع كرد، مورد نظر است ، والا شاعران جفنگ گو هر چه بخواهيد؛ مى گويند.هيچ شهرى به قدر اصفهان ، در خودش شاعر و هنرمند و فاضل و فيلسوف و فقيه نداشته است ؛ اين چه حرفى است ؟!
على اى حال ، ارتجاع روشنفكرى اين است ؛ يعنى برگشتن به دوران بيمارى روشنفكرى ؛ برگشتن به دوران بى غمى روشنفكران ؛ برگشتن به دوران بى اعتنايى دستگاه روشنفكرى و جريان روشنفكرى به همه ى سنتهاى اصيل و بومى و تاريخ و فرهنگ اين ملت .امروز هر كس اين پرچم را بلند كند، مرتجع است ؛ ولو اسمش روشنفكر و شاعر و نويسنده و محقق و منتقد باشد.اگر اين پرچم را بلند كرد - پرچم بازگشت به روشنفكرى دوران قبل از انقلاب ، با همان خصوصيات ، و با جهتگيرى ضد مذهبى و ضد سنتى - اين مرتجع است ؛ اين اسمش ارتجاع روشنفكرى است .(48)
.
http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza27.jpg

R A H A
02-05-2012, 10:47 PM
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifعبرتهاى عاشورا http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
عبرتهاى عاشورا
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
عبرتهاى عاشورا، مطلبى است كه چندين سال است از سوى مقام معظم رهبرى در مناسبتها و مجامع مختلف طرح مى شود.تكرار مساءله ، نشان از اهميت آن دارد چرا كه عبرتها غير از درسهاى عاشورا است و عبرتها براى زمانى است كه حكومت اسلامى مستقر است و بايستى از آنچه موجب انحطاط و گرفتار شدن به حوادث و وقايع مشابه عاشورا مى شود حذر نمايد.با توجه به اين اهميت و نيز بازگويى بخشى از تاريخ صدر اسلام است كه تمام اين بحث را از نظر شما مى گذرانيم .
در مباحث مربوط به عاشورا، سه بحث عمده وجود دارد:
يكى بحث علل و انگيزه هاى قيام امام حسين است ، كه چرا امام حسين قيام كرد؛ يعنى تحليل دينى و علمى و سياسى اين قيام .در اين زمينه ، ما قبلا تفصيلا عرايضى عرض ‍ كرده ايم ؛ فضلا و بزرگان هم بحثهاى خوبى كرده اند.امروز وارد آن بحث نمى شويم .
بحث دوم بحثهاى عاشورا است ، كه يك بحث زنده و جاودانه و هميشگى است ؛ مخصوص زمان معينى نيست .درس عاشورا، درس فداكارى و ديندارى و شجاعت و مواسات و درس قيام لله و درس محبت و عشق است .يكى از درسهاى عاشورا، همين انقلاب عظيم و كبيرى است كه شما ملت ايران پشت سر حسين زمان و فرزند ابى عبدالله الحسين عليه السلام انجام داديد.خود اين ، يكى از درسهاى عاشورا بود.در اين زمينه هم من امروز هيچ بحثى نمى كنم .
بحث سوم ، درباره عبرتهاى عاشورا است ، كه چند سال قبل از اين ، ما اين مساءله را مطرح كرديم كه عاشورا غير از درسها، عبرتهايى هم دارد.بحث عبرتهاى عاشورا مخصوص ‍ زمانى است كه اسلام حاكميت داشته باشد.حداقل اين است كه بگوييم عمده ى اين بحث ، مخصوص به اين زمان است ؛ يعنى زمان ما و كشور ما، كه عبرت بگيريم .
ما قضيه را اين گونه طرح كرديم كه چه طور شد جامعه ى اسلامى به محوريت پيامبر عظيم الشان ، آن عشق مردم به او، آن ايمان عميق مردم به او، آن جامعه سر تا پا حماسه و شور دينى ، و آن احكامى كه بعدا مقدارى درباره ى آن عرض خواهم كرد، همين جامعه ى ساخته و پرداخته ، همان مردم ، حتى بعضى همان كسانى كه دوره هاى نزديك به پيامبر را ديده بودند، بعد از پنجاه سال كارشان به آن جا رسيد كه جمع شدند، فرزند همين پيامبر را با فجيعترين وضعى كشتند؟! انحراف ، عقبگرد، برگشتن به پشت سر، از اين بيشتر چه مى شود؟!


http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza28.jpg

R A H A
02-05-2012, 10:47 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
زينب كبرى عليه السلام در بازار كوفه ، آن خطبه ى عظيم را اساسا بر همين محور ايراد كرد: يا اهل كوفه ، يا اهل الختل و الغدر، اءتبكون ؟! (49). مردم كوفه وقتى كه سر مبارك امام حسين را بر روى نيزه مشاهده كردند و دختر على را اسير ديدند و فاجعه را از نزديك لمس كردند، بنا به ضجه و گريه كردند.فرمود: اءتبكون ؛ گريه مى كنيد؟! فلا رقات الدمعه و ولا هدئت الرنه ؛ (50)گريه تان تمامى نداشته باشد.بعد فرمود: انما مثلكم كمثل التى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا تتخذون ايمانكم دخلا بينكم (51). اين ، همان برگشت است ؛ برگشت به قهقرا و عقبگرد.شما مثل زنى هستيد كه پشمها يا پنبه ها را با مغزل نخ مى كند؛ بعد از آن كه اين نخها آماده شد، دوباره شروع مى كند نخها را از نو باز مى كند و پنبه مى كند! شما در حقيقت نخهاى رشته ى خود را پنبه كرديد.اين ، همان برگشت است .اين ، عبرت است . جامعه ى اسلامى ، در معرض همين خطر هست .
امام خمينى عزيز بزرگ ما، افتخار بزرگش اين بود كه يك امت بتواند عامل به سخن آن پيامبر باشد. شخصيت انسانهاى غير پيامبر و غير معصوم ، مگر با آن شخصيت عظيم قابل مقايسه است ؟ او، آن جامعه را به وجود آورد و آن سرانجام دنبالش آمد.آيا هر جامعه ى اسلامى ، همين عاقبت را دارد؟ اگر عبرت بگيرند، نه ؛ اگر عبرت نگيرند، بله .عبرتهاى عاشورا اين جاست .
ما مردم اين زمان ، بحمدالله به فضل پروردگار، اين توفيق را پيدا كرده ايم كه آن راه را مجددا برويم و اسم اسلام را در دنيا زنده كنيم و پرچم اسلام و قرآن را برافراشته نماييم .در دنيا اين افتخار نصيب شما ملت شد. اين ملت تا امروز هم كه تقريبا بيست سال از انقلابش گذشته است ، قرص و محكم در اين راه ايستاده و رفته است .اما اگر دقت نكنيد، اگر مواظب نباشيم ، اگر خودمان را آن چنان كه بايد و شايد، در اين راه نگه نداريم ، ممكن است آن سرنوشت پيش بيايد. عبرت عاشورا، اين جاست .حالا من مى خواهم يك مقدار درباره ى اين موضوعى كه چند سال پيش آن را مطرح كردم و بحمدالله ديدم فضلا درباره ى آن بحث كردند، تحقيق كردند، سخنرانى كردند و مطلب نوشتند، با توسع صحبت كنم . البته بحث كامل در اين مورد، بحث نماز جمعه نيست ؛ چون طولانى است ، و ان شاءالله اگر عمرى داشته باشم و توفيقى پيدا كنم ، در جلسه يى غير جمعه ، اين موضوع را مفصل با خصوصياتش بحث خواهم كرد. امروز مى خواهم يك گذر اجمالى به اين مساءله بكنم ، و اگر خدا توفيق بدهد، در واقع يك كتاب را در قالب يك خطبه بريزم و به شما عرض ‍ بكنم .
اولا حادثه را بايد فهميد كه چه قدر بزرگ است ، تا دنبالش عللش بگرديم .كسى نگويد كه حادثه ى عاشورا، بالاخره كشتارى بود و چند نفر را كشتند.همان طور كه همه ى ما در زيارت عاشورا مى خوانيم : لقد عظمت الرزيه و جلت و عظمت المصيته ، مصيبت خيلى بزرگى است . رزيه ، يعنى حادثه ى بسيار بزرگ . اين حادثه ، خيلى عظيم است . فاجعه ، خيلى تكان دهنده و بى نظير است .
سه دوره كوتاه از زندگى امام حسين عليه السلام
براى اينكه معلوم بشود كه اين حادثه چه قدر عظيم است ، من سه دوره ى كوتاه را از دوره هاى زندگى حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام اجمالا مطرح مى كنم . شما ببيند اين شخصيتى كه انسان در اين سه دوره مى شناسد، آيا مى توان حدس زد كه كار اين شخصيت به آن جا برسد كه در روز عاشورا يك عده از امت جدش او را محاصره كنند و با اين وضعيت فجيع ، او و همه ى ياران و اصحاب و اهل بيتش را قتل عام بكنند و زنانشان را اسير بگيرند؟
اين سه دوره ، يكى دوران حيات پيامبر اكرم است . دوم دوران جوانى آن حضرت ، يعنى دوران بيست و پنجساله ى تا حكومت اميرالمومنين است . سوم ، دوران فترت بيست ساله ى بعد از شهادت اميرالمومنين تا حادثه ى كربلاست .
در آن دوران زمان پيامبر اكرم ، امام حسين عبارت است از كودك نورديده ى سوگلى پيامبر. پيامبر اكرم دخترى به نام فاطمه دارد كه همه ى مردم مسلمان در آن روز مى دانند كه پيامبر فرمود: ان الله ليغضب لغضب فاطمه ؛ اگر كسى فاطمه را خشمگين كند، خدا را خشمگين كرده است . و يرضى لرضاها؛ (52)اگر كسى او خشنود كند، خدا را خشنود كرده است . ببينيد، اين دختر چه قدر عظيم المنزله است كه پيامبر اكرم در مقابل مردم و در ملا عام ، راجع به دخترش اين گونه حرف مى زند؛ اين چيز عادى نيست . پيامبر اكرم اين دختر را در جامعه اسلامى به كسى داده است كه از لحاظ افتخارات ، در درجه ى اعلاست ؛ يعنى على ابن ابى طالب عليه السلام . او، جوان ، شجاع ، شريف ، از همه مؤ منتر، از همه با سابقه تر، از همه شجاعتر، و در همه ميدانها حاضر است ؛ كسى كه اسلام به شمشير او مى گردد؛ هر جايى كه همه در مى مانند، اين جوان جلو مى آيد، گره ها را باز مى كند و بن بستها را مى شكند. اين داماد محبوب عزيزى كه محبوبيت او به خاطر خويشاوندى و اينها نيست - به خاطر عظمت شخصيت اوست - پيامبر دخترش را به او داده است . حالا كودكى از اينها متولد شده است ، و او حسين ابن على است .

R A H A
02-05-2012, 10:47 PM
http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza29.jpg

البته همه ى اين حرفها درباره ى امام حسن عليه السلام هم هست ؛ اما من حالا بحثم راجع به امام حسين عليه السلام است ؛ عزيزترين عزيزان پيامبر؛ كسى كه رئيس دنياى اسلام ، حاكم جامعه ى اسلامى و محبوب دل همه ى مردم ، او را در آغوش مى گيرد و به مسجد مى برد. همه مى دانند كه اين كودك ، محبوب دل اين محبوب همه است . او روى منبر مشغول خطبه خواندن است ، اين بچه پايش به مانعى مى گيرد و زمين مى افتد؛ پيامبر از بالاى منبر پايين مى آيد، اين بچه را بغل مى گيرد و او را آرام مى كند. ببينيد، مساءله اين است .
پيامبر درباره اما حسن و اما حسين شش ، هفت ساله فرمود: سيدى شباب اهل الجنه ؛(53)اينها سرور جوانان بهشتند. اينها كه هنوز كودكند، جوان نيستند؛ اما پيامبر مى فرمايند سرور جوانان اهل بهشتند. يعنى در دوران شش ، هفت سالگى هم در حد يك جوان است ، مى فهمد، درك مى كند، عمل مى كند، اقدام مى كند، ادب مى ورزد و شرافت در همه ى وجود او موج مى زند. اگر آن روز كسى مى گفت كه اين كودك به دست امت همين پيامبر، بدون هيچ گونه جرم و تخلفى ، به قتل خواهد رسيد، براى مردم غير قابل باور بود؛ همچنان كه پيامبر فرمود و گريه كرد و همه تعجب كردند كه يعنى چه ، مگر مى شود؟!
دوره ى دوم ، دوره ى بيست و پنجاله ى بعد از وفات پيامبر تا حكومت اميرالمومنين است ؛ جوان ، بالنده ، عالم و شجاع است ، در جنگها شركت مى كند، در كارهاى بزرگ دخالت مى كند، همه او را به عظمت مى شناسند؛ نام بخشنده ها كه مى آيد، همه ى چشمها به سوى او برمى گردد؛ در هر فضيلتى ، در ميان مسلمانان مدينه و مكه ، هر جايى كه موج اسلام رفته است ، مثل خورشيدى مى درخشد؛ همه براى او احترام قايلند؛ خلفاى زمان ، براى او و برادرش احترام قايلند؛ در مقابل او، تعظيم و تجليل و تبجيل و تجليل و نام آنها را به عظمت مى آورند؛ جوان نمونه ى دوران ، و محترم پيش همه . اگر آن روز كسى مى گفت كه همين جوان ، به دست همين مردم كشته خواهد شد، هيچ كس باور نمى كرد.
دوره ى سوم ، دوره ى بعد از شهادت اميرالمؤ منين است ؛ يعنى دوره ى غربت اهل بيت . امام حسن و امام حسين عليه السلام باز در مدينه اند. امام حسين ، بيست سال بعد از اين مدت ، به صورت امام معنوى همه ى مسلمانان ، مفتى بزرگ همه ى مسلمانان ، مورد احترام همه ى مسلمانان ، محل ورود و تحصيل علم همه ، محل تمسك و توسل همه ى كسانى كه مى خواهند به اهل بيت اظهار ارادتى بكنند، در مدينه زندگى كرده است ؛ شخصيت محبوب ، بزرگ ، شريف ، نجيب ، اصيل و عالم . او به معاويه نامه مى نويسد؛ نامه يى كه اگر هر كسى به هر حاكمى بنويسد، جزايش كشته شدن است . معاويه با عظمت تمام اين نامه را مى گيرد، مى خواند، تحمل مى كند و چيزى نمى گويد. اگر در همان اوقات هم كسى مى گفت كه در آينده ى نزديكى ، اين مرد محترم شريف عزيز نجيب - كه مجسم كننده ى اسلام و قرآن در نظر هر بيننده است - ممكن است به دست همين امت قرآن و اسلام كشته بشود، آن هم با آن وضع ، هيچ كس تصور - نمى كرد؛ اما همين حادثه ى باور نكردنى ، همين حادثه ى عجيب و حيرت انگيز، اتفاق افتاد. چه كسانى كردند؟ همانهايى كه به خدمتش ‍ مى آمدند و سلام و عرض اخلاص هم مى كردند. اين يعنى چه ؟ معنايش اين است كه جامعه ى اسلامى در طول اين پنجاه سال ، از معنويت و حقيقت اسلام تهى شده است ؛ ظاهرش اسلامى است ، اما باطنش پوك شده است ؛ خطر اين جاست . نمازها برقرار است ، نماز جماعت برقرار است ، مردم هم اسمشان مسلمان است و عده يى هم طرفدار اهل بيتند!
البته من به شما بگويم كه در همه ى عالم اسلام ، اهل بيت را قبول داشتند؛ امروز هم قبول دارند و هيچ كس در آن ترديد ندارد. حب اهل بيت در همه ى عالم اسلام ، عمومى است ؛ الان هم همين طور است . الان هم هر جاى دنيا اسلام برويد، اهل بيت را دوست مى دارند. آن مسجدى كه منتسب به امام حسين عليه السلام است ، و مسجد ديگرى كه در قاهره منتسب به حضرت زينب است ، و لوله ى زوار و جمعيت است . مردم مى روند قبر را زيارت مى كنند، مى بوسند و توسل مى جويند.
همين يكى ، دو سال قبل از اين ، كتابى جديد - نه قديمى ؛ چون در كتابهاى قديمى خيلى هست - براى من آوردند، كه اين كتاب درباره ى معناى اهل بيت نوشته شده است . يكى از نويسندگان فعلى حجاز تحقيق كرده ، و در اين كتاب اثبات مى كند كه اهل بيت ، يعنى على ، فاطمه ، حسن و حسين . حالا ما شيعيان كه اين حرفها جزو جانمان هست ؛ اما آن برادر مسلمان غير شيعه اين را نوشته و نشر كرده است . اين كتاب هم هست ،من هم آن را دارم ، و لابد هزاران نسخه از آن چاپ شده و پخش گرديده است .
بنابراين اهل بيت محترمند؛ آن روز هم در نهايت احترام بودند؛ اما در عين حال وقتى جامعه تهى و پوك شد، اين اتفاق مى افتد. حالا عبرت كجاست ؟ عبرت اينجاست كه چه كار كنيم جامعه آن گونه نشود. ما بايد بفهميم كه آن جا چه شد كه جامعه به اين جا رسيد. اين ، آن بحث مشروح و مفصلى است كه من مختصرش را مى خواهم عوض بكنم .

R A H A
02-05-2012, 10:48 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
خطوط اصلى نظامى كه پيامبر اكرم بنا نهاد
اول به عنوان مقدمه عرض بكنم ، پيامبر اكرم نظامى را به وجود آورد كه خطوط اصلى آن چند چيز بود. من در ميان اين خطوط اصلى ، چهار چيز را عمده يافتم :
اول ، معرفت شفاف و بى ابهام ؛ معرفت نسبت به دين ، معرفت نسبت به احكام ، معرفت نسبت به جامعه ، معرفت نسبت به تكليف ، معرفت نسبت به خدا، معرفت نسبت به پيامبر، معرفت نسبت به طبيعت . همين معرفت بود كه به علم و علم اندوزى منتهى شد و جامعه ى اسلامى را در قرن چهارم هجرى به اوج تمدن علمى رساند. پيامبر نمى گذاشت ابهام باشد. در اين زمينه ، آيات عجيبى از قرآن هست كه مجال نيست الان عرض بكنم . در هر جايى كه ابهامى به وجود مى آمد، يك آيه نازل مى شد تا ابهام را برطرف كند.
خط اصلى دوم ، عدالت مطلق و بى اغماض بود؛ عدالت در قضاوت ، عدالت در برخورداريهاى عمومى و نه خصوصى - چيزهايى كه متعلق به همه ى مردم است و بايد بين آنها با عدالت تقسيم بشود - عدالت در اجراى حدود الهى ، عدالت در مناصب و مسؤ وليت دهى و مسؤ وليت پذيرى . البته عدالت ، غير از مساوات است ؛ اشتباه نشود. گاهى مساوات ، ظلم است . عدالت ، يعنى هر چيزى را به جاى خود هيچ كس در جامعه ى اسلامى از چار چوب عدالت خارج نبود.
سوم ، عبوديت كامل و بى شريك در مقابل پروردگار؛ يعنى عبوديت خدا در كار و عمل فردى ، عبوديت در نماز كه بايد قصد قربت داشته باشد، تا عبوديت در ساخت جامعه ، در نظام حكومت ، نظام زندگى مردم و مناسبات اجتماعى ميان مردم بر مبناى عبوديت خدا؛ كه اين هم تفصيل و شرح فراوانى دارد.
چهارم ، عشق و عاطفه ى جوشان . اين هم از خصوصيات اصلى جامعه ى اسلامى است ؛ عشق به خدا، عشق خدا به مردم ؛ يحبهم و يحبونه (54)، ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين (55)، قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله (56). محبت ، عشق ، محبت به همسر، محبت به فرزند، كه مستحب است فرزند را ببوسى ؛ مستحب است كه به فرزند محبت كنى ؛ مستحب است كه به همسرت عشق بورزى و محبت كنى ؛ مستحب است كه به برادران مسلمان محبت كنى و محبت داشته باشى ؛ محبت به پيامبر، محبت به اهل بيت ؛ الا المودة فى القربى (57).
پيامبر اين خطوط را ترسيم كردند و جامعه را بر اساس اين خطوط بنا نمودند. پيامبر حكومت را ده سال همين طور كشاند. البته پيداست كه تربيت انسانها كار تدريجى است ؛ كار دفعى نيست . پيامبر در تمام اين ده سال ، براى اين كه بتواند مردمى را كه درست بر ضد اين خصوصيات بار آمدند، متحول كند، زمان خيلى كمى است . جامعه ى جاهلى ، در همه چيزش عكس اين چهار مورد بود؛ مردم معرفتى نداشتند، در حيرت و جهالت زندگى مى كردند، عبوديت هم نداشتند؛ طاغوت بود، طغيان بود، عدالتى هم وجود نداشت ؛ همه اش ظلم بود، همه اش تبعيض بود - كه اميرالمؤ منين در نهج البلاغه در تصوير ظلم و تبعيض دوران جاهليت ، بيانات عجيب و شيوايى دارد، كه واقعا يك تابلوى هنرى است ؛ فى فتن داستهم با خفافها و طئتهم با ظلافها - محبت هم نبود؛ دختر خودش را زير خاك مى كرد، كسى را از فلان قبيله بدون جرم مى كشت - تو از قبيله ى ما يكى را كشتى ، ما هم بايد از قبيله ى شما يكى را بكشيم ! - حالا قاتل باشد، يا نباشد؛ بى گناه باشد، يا بى خبر باشد؛ جفاى مطلق بى رحمى مطلق ، بى محبتى و بى عاطفگى مطلق .

R A H A
02-05-2012, 10:48 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
مردمى كه در آن جو بار آمدند، مى شود در طول ده سال آنها را تربيت كرد، آنها را انسان كرد، آنها را مسلمان كرد؛ اما نمى شود اين را در اعماق جان آنها نفوذ داد؛ بخصوص آن چنان نفوذ داد كه آنها بتواند به نوبه ى خود در ديگران هم همين تاءثير را بگذارند.
مردم داشتند پى در پى مسلمان مى شدند. مردمى بودند كه پيامبر را نديده بودند. مردمى بودند كه آن ده سال را درك نكرده بودند. اين مساءله ى وصالت ى كه شيعه به آن معتقد است ، در اين جا شكل مى گيرد. وصايت ، جانشينى و نصب الهى ، سر منشاءش اين جاست ؛ براى تداوم آن تربيت است ؛ والا معلوم است كه اين وصايت ، از قبيل وصايتهايى كه در دنيا معمول است ، نيست ، كه هر كسى مى ميرد، براى پسر خودش وصيت مى كند. قضيه اين است كه بعد از پيامبر، برنامه هاى او بايد ادامه پيدا كند.
حالا نمى خواهيم وارد بحثهاى كلامى بشويم ؛ من مى خواهم تاريخ را بگويم ، و كمى تاريخ را تحليل بكنم ، و بيشترش را شما تحليل بكنيد. اين بحث هم متعلق به همه است ؛ صرفا مخصوص شيعه نيست . اين بحث ، متعلق به شيعه و سنى و همه ى فرق اسلامى است . همه بايد به اين بحث توجه كنند؛ چون اين بحث براى همه مهم است .
چه شد كه جامعه ى اسلامى از آن حالت به اين حالت برگشت ؟
و اما ما ماجراهاى بعد از رحلت پيامبر. چه شد كه در اين پنجاه سال ، جامعه ى اسلامى از آن حالت به اين حالت برگشت ؟ اين اصل قضيه است ، كه متن تاريخ را هم بايستى در اين جا نگاه كرد. البته بنايى كه پيامبر گذاشته بود، بنايى نبود كه همين زودى خراب شود؛ لذا در اوايل بعد از رحلت پيامبر كه شما نگاه مى كنيد، همه چيز - غير از همان مساءله ى وصايت - سر جاى خودش است ؛ عدالت خوبى هست ، عبوديت خوبى هست . اگر كسى به تركيب كلى جامعه ى اسلامى در آن چيزهايى پيش مى آمد؛ اما ظواهر، همان پيه گذارى و شالوده ريزى پيامبر را نشان مى دهد. ولى اين وضع باقى نمى ماند. هر چه بگذرد، جامعه ى اسلامى به تدريج به طرف ضعف و تهى شدن پيش مى رود.
ببينيد، نكته يى در سوره مباركه ى حمد هست ، كه من مكرر در جلسات در مختلف آن را عرض كرده ام . وقتى كه انسان به پروردگار عالم عرض مى كند اهدانا الصراط المستقيم - ما را به راه راست و صراط المستقيم هدايت كن - بعد اين صراط مستقيم را معنا مى كند: صراط الذين انعمت عليهم ، راه كسانى كه به آنها نعمت دادى . خدا به خيليها نعمت داده است ، يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت علكم (58)نعمت الهى كه مخصوص انبيا و صلحا و شهدا نيست ؛فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين . آنها هم نعمت داده شده اند؛ اما بنى اسرائيل هم نعمت داده شده اند.
كسانى كه نعمت داده شده اند، دو گونه اند:
يك عده كسانى كه وقتى نعمت الهى را دريافت كردند، نمى گذارند كه خداى متعال بر آنها غضب كند، و نمى گذارند گمراه بشوند. اينها همانهايى هستند كه شما مى گوييد خدايا راه اينها را به ما هدايت كن . غير المغضوب عليهم ، با تعبير علمى و ادبش ، براى الذين انعمت عليهم صفت است ؛ كه صفت الذين ، اين است كه غير المغضوب عليهم و لا الضالين ؛ آن كسانى كه مورد نعمت قرار گرفتند، اما ديگر مورد غضب قرار نگرفتند؛ و لاالضالين ، گمراه هم نشدند.
يك دسته هم كسانى هستند كه خدا به آنها نعمت داد، اما نعمت خدا را تبديل كردند و خراب نمودند؛ لذا مورد غضب قرار گرفتند؛ يا دنبال آنها راه افتادند، لذا گمراه شدند. البته در روايات ما دارد كه المغضوب عليهم ، مراد مراد يهودند، كه اين ، بيان مصداق است ؛ چون يهود تا زمان حضرت عيسى ، با حضرت موسى و جانشينانش ، عالما و عامدا مبارزه كردند. ضالين ، نصارى هستند؛ چون نصارى گمراه شدند. وضع مسيحيت اين گونه بود كه از اول گمراه شدند - حالا لااقل اكثريتشان اين طور بودند - اما مردم مسلمان نعمت پيدا كردند. اين نعمت ، به سمت المغضوب عليهم و الضالين مى رفت ؛ لذا وقتى كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:فلما ان قتل الحسين (صلوات الله عليه )داشتند غضب الله تعالى على اهل الارض (59)وقتى كه حسين عليه السلام كشته شد، غضب خدا درباره ى مردم شديد شد. معصوم است ديگر؛ بنابراين ، جامعه ى مورد نعمت الهى ، به سمت غضب سير مى كند؛ اين سير را بايد ديد. خيلى مهم است ، خيلى سخت است ، خيلى دقت نظر لازم دارد.
من حالا چند مثال بياورم . خواص و عوام ، هر كدام وضعى پيدا كردند. حالا خواصى كه گمراه شدند، شايد مغضوب عليهم باشند؛ عوام شايد ضالين باشند. البته در كتابهاى تاريخ ، پر از مثال است . من از اين جا به بعد، از تاريخ ابن اثير نقل مى كنم ؛ هيچ از مدارك شيعه نقل نمى كنم ؛ حتى از مدارك مورخان اهل سنتى كه روايتشان در نظر خود اهل سنت ، مورد ترديد است - مثل ابن قتيبه - هم نقل نمى كنم ابن قتيبه دينورى در كتاب الامامة و السياسة چيزهاى عجيبى نقل مى كند، كه من همه ى آنها را كنار مى گذارم .
وقتى آدم به كتاب كامل التواريخ ابن اثير نگاه مى كند، حس مى كند كه كتاب او داراى عصبيت اموى و عثمانى است . البته احتمال مى دهم كه به جهتى ملاحضه مى كرده است . در قضاياى يوم الدار كه جناب عثمان را مردم مصر و كوفه و بصره و مدينه و غيره كشتند، وقتى كه روايات مختلف را نقل مى كند، بعد مى گويد علت اين حادثه چيزهايى بود كه من آنها را ذكر نمى كنم ؛ لعلل ؛ علتهايى دارد كه نمى خواهم بگويم . وقتى قضيه ى جناب ابى ذر را نقل مى كند و مى گويد معاويه جناب ابى ذر را سوار آن شتر بدون جهاز كرد و آن طور او را تا مدينه فرستاد و به هم به ربذه تبعيد شد. مى نويسد چيزهايى اتفاق افتاده است كه من نمى توانم بنويسم . حالا يا اين است كه واقعا - به قول امروز ما - يك خود سانسورى داشته ، و يا اين كه تعصب داشته است و بالاخره او به شيعه است ؛ و نه هواى تشيع دارد؛ فردى است كه احتمالا هواى اموى و عثمانى هم دارد. همه ى آنچه كه من از حالا به بعد نقل مى كنم ، از ابن اثير است .
چند مثال از خواص در اين پنجاه سال چگونه شدند كه كار به اين جا رسيد؟ من دقت كه مى كنم ، مى بينم همه ى آن چهار چيز تكان خورد؛ هم عبوديت ، هم معرفت ، هم عدالت ، هم محبت . اين چند مثال را عرض مى كنم ، كه عين تاريخ است .
اگر من آن مزرعه بزرگ را داشتم !

R A H A
02-05-2012, 10:48 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
سعيد بن عاص ، يكى از بنى اميه بود؛ قوم و خويش عثمان بود. بعد از وليدبن عقبة بن ابى معيط - همان كسى كه شما فيلمش را در سريال امام على ديديد؛ همان ماجراى كشتن جادوگر در حضور او - سعيد بن عاص روى كار آمد، تا كارهاى او را اصلاح كند. در مجلس او، فردى گفت كه ما اجود طلحة ؟؛ طلحة بن عبدالله ، چه قدر جواد و بخشنده است ؟ لابد پولى به كسى داده بود، يا به كسانى محبت كرده بود كه او دانسته بود. فقال سعيدان من له مثل النشاستج لحقيق ان يكون جوادا. يك مزرعه ى خيلى بزرگ به نام نشاستج در نزديكى كوفه بوده است . شايد همين نشاسته ى خودمان هم از همين كلمه باشد. در نزديكى كوفه ، ملك طلحه ى صحابى پيامبر در مدينه بوده است .سعيدبن عاص گفت : كسى كه چنين ملكى دارد، بايد هم بخشنده باشد! والله لو ان لى مثله - اگر من مثل مشاستج را داشتم - لا عاشكم الله به عيشا رغدا، گشايش مهمى در زندگى شماها پديد مى آوردم ؛ چيزى نيست كه مى گوييد او جواد است ! حالا شما اين را با زهد زمان پيامبر و زهد اوايل بعد از رحلت پيامبر مقايسه كنيد و ببينيد كه بزرگان و امرا و صحابه در آن چند سال ، چگونه زندگى يى داشتند و به دنيا با چشمى نگاه مى كردند. حالا بعد از گذشت ده ، پانزده سال ، وضع به اين جا رسيده است .
اشياى قيمتى بر بار چهل شتر!!
نمونه بعدى ، جناب ابوموسى اشعرى حاكم بصره بود؛ همين ابوموساى معروف حكميت . مردم مى خواستند به جهاد بروند، او بالاى منبر رفت و مردم را به جهاد تحريض كرد. در فضيلت جهاد و فداكارى ، سخنها گفت . خيلى از مردم اسب نداشتند كه سوار بشوند بروند؛ هر كسى بايد سوار اسب هودش مى شد و مى رفت . براى اين كه پياده ها هم بروند، مبالغى هم درباره ى فضيلت جهاد پياده گفت ؛ كه آقا جهاد پياده چه قدر فضيلت دارد، چه قدر چنين است ، چنان است ! اين قدر دهان و نفسش در اين سخن گرم بود كه يك عده از اينهايى كه اسب هم داشتند، گفتند ما هم پياده مى رويم ؛ اسب چيست ! فحنلوا الى فرسهم ؛ به اسبهايشان حمله كردند، آنها را راندند و گفتند برويد، شما اسبها ما را از ثواب زيادى محروم مى كنيد؛ ما مى خواهيم پياده برويم بجنگيم ، تا به اين ثوابها برسيم ! عده يى هم بودند كه يك خرده اهل تاءمل بيشترى بودند؛ گفتند صبر كنيم ، عجله نكنيم ، ببينيم حاكمى كه اين طور درباره ى جهاد پياده حرف زد، خودش چگونه بيرون مى آيد؟ ببينيم آيا در عمل هم مثل قولش هست ، يا نه بعد تصميم مى گيريم كه پياده برويم يا سواره . اين عين عبارت ابن اثير است . او مى گويد: وقتى ابوموسى از قصرش خارج شد، اخرج ثقله من قصره على اربعين مغلا؛ اشياى قيمتى كه با خودش داشت ، سوار بر چهل استر با خودش خارج كرد و به طرف ميدان جهاد رفت ! آن روز بانك نبود و حكومتها هم اعتبارى نداشت . يك وقت ديديد كه در وسط ميدان جنگ ، از خليفه خبر رسيد كه سما از حكومت بصره عزل شده ايد. اين همه اشياى قيمتى را كه ديگر نمى تواند بيايد و از داخل قصر بردارد؛ راهش نمى دهند؛ هر جا مى رود، مجبور است با خودش ببرد. چهل استر، اشياى قيمتى او بود، كه سوار كرد و با خودش از قصر بيرون آورد و به طرف ميدان جهاد برد! فلما خرج تتعله بعنانه ؛ اينهايى كه پياده شده بودند، آمدند و زمام اسب جناب ابوموسى را گرفتند. و قالوا حملنا على بعض هذا الفضول ؛ ما را هم سوار همين زياديها بكن ؛ اينها چيست كه دارى با خودت به ميدان جنگ مى برى ؟ ما داريم پياده مى رويم ؛ ما را هم سوار كن . وارغب فى المشى كما رغبتنا؛ همان طورى كه به ما گفتى پياده راه بيفتيد، خودت هم قدرى پياده شو و پياده راه برو. فضرب القوم بسوطه ؛ تازيانه اش را كشيد و به سر و صورت اينها زد و گفت برويد، بيخودى حرف مى زنيد! فتركوا دابة فمضى ، آمدند متفرق شدند، اما البته تحمل نكردند؛ به مدينه پيش جناب عثمان آمدند و شكايت كردند؛ او هم ابوموسى را برداشت . اما ابوموسى يكى از اصحاب پيامبر و يكى از خواص و يكى از بزرگان است ؛ اين وضع اوست !
قرض خودش را به بيت المال نمى داد!
مثال سوم . سعدبن ابى وقاص حاكم كوفه شد. او از بيت المال قرض كرد. در آن وقت ، بيت المال دست حاكم نبود. يك نفر را براى حكومت و اداره ى امور مردم مى گذاشتند، يك نفر را هم رئيس دارائى مى گذاشتند، كه او مستقيم به خود خليفه جواب مى داد. در كوفه ، حاكم سعدبن وقاص بود؛ رئيس بيت المال ، عبدالله بن مسعود بود، كه از صحابه خيلى بزرگ و عالى مقام بود. او از بيت المال مقدارى قرض كرد - حالا چند هزار دينار، نمى دانم - بعد هم ادا نكرد و نداد. عبدالله بن مسعود آمد مطالبه كرد؛ گفت پول بيت المال را بده . سعدبن ابى وقاص گفت كه ندارم . بينشان حرف شد؛ بنا كردند با هم جار و جنجال كردن . جناب هاشم بن عتبة بن ابى وقاص - كه از اصحاب اميرالمؤ منين و مرد خيلى بزرگوارى بود - جلو آمد و گفت بد است ، سما هر دو از اصحاب پيامبريد، مردم به شما نگاه مى كنند، جنجال نكنيد؛ برويد قضيه را ره گونه يى حل كنيد. عبدالله مسعود كه ديد نشد، بيرون آمد. او به هر حال مرد مسنى است . رفت عده يى ديگر را فرستاد و گفت برويد و نگذاريد. به خاطر اين كه سعد بن ابى وقاص از اصحاب شور است ؛ در شوراى شش نفره ، يكى از آنهاست ؛ بعد از چند سال ، كارش به اين جا رسيد. ابن اثير مى گويد: فكان اول مانزغ به بين اهل الكوفه ؛ اين اول حادثه يى بود كه در آن ، بين مردم كوفه اختلاف شد؛ به خاطر اين كه يكى از خواص ، در دنيا طلبى اين طور پيش رفته است و از خود بى اختيارى نشان مى دهد.

R A H A
02-05-2012, 10:49 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
همه غنايم را به پانصد هزار درهم خريد!!
ماجراى ديگر. مسلمان رفتند، افريقيه - يعنى همين منطقه ى تونس و مغرب و اينها - را فتح كردند و غنايم را بين مردم و نظاميان تقسيم كردند. خمس غنايم را بايد به مدينه بفرستند. در تاريخ ابن اثير دارد كه خمس زيادى بوده است . البته در اين جايى كه اين را نقل مى كند، آن نيست ؛ اما در جاى ديگرى كه داستان همين فتح را مى گويد، خمس مفصلى بوده كه به مدينه فرستاده است . خمس كه به مدينه رسيد، مروان بن حكم آمد و گفت همه اش را به پانصد هزار درهم مى خرم ؛ به او فروختند! پانصد هزار درهم ، پول كمى نبود؛ ولى آن اموال ، خيلى بيش از اينها بود؛ كه يكى از چيزهايى كه بعدها به خليفه ايراد مى گرفتند، همين حادثه بود. البته خليفه عذر مى آورد و مى گفت اين رحم من است ؛ من صله ى رحم مى كنم ، و چون زندگيش هم خوب نيست ، مى خواهم به او كمك كنم . بنابراين ، خواص در ماديات غرق شدند.
فاسق در جايگاه حاكم
ماجراى بعدى . استعمل الوليد بن عقبة بن معيط على الكوفه ؛ وليدبن عقبة را - همان وليدى كه باز شما او را مى شناسيد كه حاكم كوفه بود - بعد از سعدبن ابى وقاص به حكومت كوفه گذاشت . او هم از بنى اميه و از خويشاوندان خليفه بود. وقتى كه وارد شد، همه تعجب كردند؛ يعنى چه ؟ آخر اين آدم ، آدمى است كه حكومت به او بدهند؟! چون وليد، هم به حماقت معروف بود، هم به فساد! اين وليد، همان كسى است كه آيه ى شريفه ى ان جاءكم فاسق بنباء فتبينوا(60)درباره ى اوست . قرآن اسم او را ان جاءكم فاسق بنباء فتبينوا؛ اگر فاسقى خبرى آورد، برويد تحقيق كنيد؛ به حرفش گوش نكنيد. آن فاسق ، همين وليد بود. اين متعلق به زمان پيامبر، در قرآن به نام فاسق آمده بود، همان قرآن را هم مردم هر روز مى خواندند، حالا در اين جا حاكم شده است ! هم سعدبن ابى وقاص تعجب كرد، هم عبدالله بن مسعود تعجب كرد! عبدالله بى مسعود وقتى چشمش به او افتاد، گفت من نمى دانم تو بعد از اين كه ما از مدينه آمديم ، آدم صالحى شدى - عبارتش اين است : ما ادرى اصلحت بعدنا ام فسد الناس - يا نه ، تو صالح نشدى ، مردم فاسد شدند كه مثل تويى را به عنوان امير به شهرى فرستادند! سعدبن ابى وقاص هم تعجب كرد؛ منتها از بعد ديگرى . گفت : اكست بعدنا ام حمقنا بعدك ؛ تو كه آدم احمقى بودى ، حالا آدم باهوشى شده يى ، يا ما اين قدر احمق شده ايم كه تو بر ما ترويح پيدا كرده اى ؟! وليد در جوابش برگشت گفت : لا تجز عن الا اسحق ناراحت نشو سعدبن ابى وقاص ، كل ذالك لم يكن ؛ نه ما زيرك شده ايم ، نه تو احمق شده اى ؛ و انما هو الملك ؛ مساءله ، مساءله ى پادشاهى است ! تبديل حكومت الهى ، خلافت و ولايت به پادشاهى ، خودش داستان عجيبى است . يتغداه قوم و يتعشاه اخرون ؛ يكى امروز متعلق به اوست ، يكى فردا متعلق به اوست ؛ دست به دست مى گردد. سعدبن ابى وقاص بالاخره صحابى پيامبر بود. اين حرف براى او خيلى گوشخراش بود كه مساءله ، پادشاهى است . فقال سعد: اراكم جعلتموها ملكها؛ مى بينيم كه شما قضيه ى خلافت را به پادشاهى تبديل كرده ايد.




http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza30.jpg

R A H A
02-05-2012, 10:49 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
يك وقت جناب عمر، به جناب سلمان گفت كه : املك انا ام خليفه ؟؛ به نظر تو، من پادشاهم ، يا خليفه ؟ سلمان ، شخص بزرگ و بسيار معتبرى بود، از صحابه ى عالى مقام بود، نظر و قضاوت او خيلى مهم بود؛ لذا عمر در زمان خلافت ، به او اين حرف را گفت . قال له سلمان ، سلمان در جواب گفت : ان انت جبيت من ارض المسلمين درهما او اقل او اكثر؛ اگر تو از اموال مردم يك درهم ، يا كمتر از يك درهم ، يا بيشتر از يك درهم بردارى ، و وضعته فى غير حقه ؛ نه اين كه براى خودت بردارى ؛ در جايى كه حق آن نيست ، آن را بگذارى ، فانت ملك لا خليفة ، در آن صورت تو پادشاه خواهى بود، و ديگر خليفه نيستى . او معيار را بيان كرد. در روايت ابن اثير دارد كه فبكا عمر؛ عمر گريه كرد. موعظه ى عجيبى است . مساءله ، مساءله ى خلافت است . ولايت ، يعنى حكومتى كه همراه با محبت ، همراه با پيوستگى با مردم است ، همراه با عاطفه ى نسبت به آحاد مردم كارى ندارد. پادشاه ، يعنى حاكم و فرمانروا؛ هر كار خودش بخواهد، مى كند.
اينها مال خواص بود. خواص در مدت اين چند سال ؛ كارشان به اين جا رسيد. البته اين مربوط به زمان خلفاى راشدين است ، كه مواظب بودند، مقيد بودند، اهميت مى دادند؛ پيامبر را سالهاى متمادى درك كرده بودند، فرياد پيامبر هنوز در مدينه طنين انداز بود و كسى مثل على بن ابى طالب در آن جامعه حاضر بود. بعد كه قضيه به شام منتقل شد، مساءله از اين حرفها بسيار گذشت . اين نمونه هاى كوچكى از خواص است . البته اگر كسى در همين تاريخ ابن اثير، يا در بقيه تواريخ معتبر در نزد همه ى برادران مسلمان ما جستجو كند، هزارها نمونه - نه صدها نمونه - از اين قبيل هست .
وقتى معيارها از دست رفت و ارزشها ضعيف شد
طبيعى است كه وقتى عدالت نباشد، وقتى عبوديت خدا نباشد، جامعه پوك مى شود؛ آن وقت ذهنها هم خراب مى شود. يعنى در آن جامعه يى كه مساءله ى ثروت اندوزى و گرايش ‍ به مال دنيا و دل بستن به حطام دنيا به اين جاها مى رسد، در آن جامعه كسى هم كه براى مردم معارف مى گويد، كعب الاحبار است ؛ يهودى تازه مسلمانى كه پيامبر را هم نديده است ! او در زمان پيامبر مسلمان نشده است ، زمان ابى بكر هم مسلمان نشده است ؛ زمان عمر مسلمان شد، و زمان عثمان هم از دنيا رفت . بعضى كعب الخبار تلفظ مى كنند، كه غلط است ؛ كعب الاحبار درست است . احبار، جمع خبر است . خبر، يعنى عالم يهود. اين كعب ، يعنى آن قطب علماى يعود بود،كه آمد مسلمان شد؛ بعد بنا كرد راجع به مسايل اسلامى حرف زدن ! او در مجلس جناب عثمان نشسته بود كه جناب ابى ذر وارد شد؛ چيزى گفت كه ابى ذر عصباين شد و گفت كه تو حالا دارى براى ما از اسلام و احكام اسلامى سخن مى گويى ؟! ما اين احكام را خودمان از پيامبر شنيده ايم . وقتى معيارها از بين رفت ، وقتى ارزشها ضعيف شد، وقتى ظواهر پوك شد، وقتى دنياطلبى و مال دوستى بر انسانهايى حاكم شد كه يك عمر با عظمت گذرانده بودند و سالهايى را بى اعتنا به زخارف دنيا سپرى كرده بودند و توانسته بودند آن پرچم عظيم را بلند بكنند، آن وقت در عالم فرهنگ و معارف هم چنين كسى سر رشته دار امور معارف الهى و اسلامى مى شود؛ كسى كه تاره مسلمان است و هر چه خودش بفهمند، مى گويد؛ نه آنچه كه اسلام گفته است ؛ آن وقت بعضى مى خواهند حرف او را بر حرف مسلمانان سابقه دار مقدم كنند!
اين مربوط به خواص است ؛ آن وقت عوام هم كه دنباله رو خواصند. وقتى خواص به سمتى رفتند، عامه ى مردم هم دنبال آنها حركت مى كنند. بزرگترين گناه انسانهاى ممتاز و برجسته ، اگر انحرافى از آنها سربزند، اين است كه انحراف آنها موجب انحراف بسيارى از مردم مى شود. وقتى ديدند سدها شكست ، وقتى ديدند كارها برخلاف آنچه كه زبانها مى گويد، جريان دارد، و برخلاف آنچه كه از پيامبر نقل مى شود، رفتار مى گردد، آنها هم آن طرف حركت مى كنند.

R A H A
02-05-2012, 10:49 PM
براى ما هم آن را بخوان !!
حالا يك ماجرا هم از عامه ى مردم . حاكم بصره به خليفه در مدينه نامه نوشت ، كه مالياتى كه از شهرهاى مفتوح مى گيريم ، بين مردم خودمان تقسيم مى كنيم ؛ اما در بصره كم است ، مردم زياد شده اند؛ اجازه مى دهيد كه دو شهر اضافه كنيم . مردم كوفه كه شنيدند حاكم بصره براى مردم خودش خراج دو شهر را از خليفه گرفته است ، اينها هم سراغ حاكمشان آمدند. حاكمشان كه بود؟ عماربن ياسر؛ مرد ارزشى ، آن كه مثل اوه ، استوار ايستاده بود. البته از اين قبيل هم بودند - كسانى كه تكان نخوردند - اما زياد نبودند. پيش عمار ياسر آمدند و گفتند تو هم براى ما اين طور بخواه ، و دو شهر هم تو براى ما بگير. عمار گفت : من اين كار را نمى كنم . بنا كردند به عمار حمله كردن و بدگويى كردن . نامه نوشتند، بالاخره خليفه او را عزل كرد!
شبيه اين براى ابى ذر و ديگران اتفاق افتاد. شايد خود عبدالله بى مسعود يكى از همين افراد بود. وقتى كه رعايت اين سررشته ها نشود، جامعه از لحاظ ارزشها پوك مى شود. عبرت ، اين جاست .
عزيزان من ! انسان اين تحولات اجتماعى را دير مى فهمند؛ بايد مراقب بود. تقوا يعنى اين . تقوا يعنى آن كسانى كه حوزه ى حاكميتشان شخص خودشان است ، وسيعتر است ، هم مواظب خودشان باشند، هم مواظب ديگران باشند. آن كسانى كه در راءسند، هم مواظب خودشان باشند، هم مواظب كل جامعه باشند كه به سمت دنيا طلبى ، به سمت دل بستن به زخارف دنيا و به سمت خود خواهى نروند. اين معنايش آباد نكردن جامعه را آباد كنند و ثروتهاى فراوان به وجود بياورند؛ اما براى شخص خودشان نخواهند، اين بد است . هر كس بتواند جامعه ى اسلامى را ثروتمند كند و كارهاى بزرگى انجام دهد، ثواب بزرگى كرده است . اين كسانى كه بحمدالله توانستند در اين چند سال كشور را بسازند، پرچم سازندگى را در اين كشور بلند كنند، كارهاى بزرگى را انجام بدهند، اينها كارهاى خيلى خوبى كرده اند؛ اينها دنيا طلبى نيست . دنيا طلبى آن است كه كسى براى خود بخواهد؛ براى خود حركت بكند؛ از بيت المال يا غير بيت المال ، به فكر جمع كردن براى خود بيفتد؛ اين بد است . بايد مراقب باشيم . همه بايد مراقب باشند كه اين طور نشود. اگر مراقبت نباشد، آن وقت جامعه همين طور به تدريج از ارزشها تهيدست مى شود و به نقطه يى مى رسد كه فقط يك پوسته ى ظاهرى باقى مى ماند. ناگهان يك امتحان بزرگ پيش مى آيد - امتحان قيام ابى عبدالله - آن وقت اين جامعه در اين امتحان بزرگ مردود مى شود.
گفتند كه به تو حكومت رى را مى خواهيم بدهيم . رى آن وقت ، يك شهر بسيار بزرگ پر فايده بود. حاكميت هم مثل استاندارى امروز نبود. امروز استاندارهاى ما يك ماءمور ادارى هستند؛ حقوقى مى گيرند و همه اش زحمت مى كشند. آن زمان اين طورى نبود؛ كسى كه مى آمد حاكم شهرى مى شد، يعنى تمام منابع در آمد اين شهر در اختيار او بود؛ يك مقدار هم بايد براى مركز بفرستد، بقيه اش هم در اختيار خودش بود؛ هر كار مى خواست ، مى توانست بكند؛ لذا خيلى برايشان اهميت داشت . بعد گفتند كه اگر به جنگ حسين بن على نروى ، از حاكميت رى خبرى نيست . اين جا يك آدم ارزشى ، يك لحظه فكر نمى كند؛ مى گويد مرده شوى رى را ببرند؛ رى چيست ؟ همه ى دنيا را هم به من بدهيد، من به حسين بن على اخم هم نمى كنم ؛ من به عزيز زهرا، چهره هم در هم نمى كشم ؛ من بروم حسين بى على و فرزندانش را بكشم كه مى خواهيد به من رى بدهيد؟! آدمى كه ارزشى باشد، اين طور است ؛ اما وقتى كه درون تهى است ، وقتى كه جامعه ، جامعه ى دور از ارزشهاست ، وقتى كه آن خطوط اصلى در جامعه ضعيف شده است ، دست و پا از ارزشهاست ، وقتى كه آن خطوط اصلى در جامعه ضعيف شده است ، دست و پا مى لغزد؛ حالا حداكثر يك شب هم فكر مى كند؛ خيلى حدت كردند يك شب تا صبح مهلت گرفتند كه فكر كنند. اگر يك سال هم فكر كرده بود، باز هم اين تصميم را گرفته بود، اين فكر كردنش ارزشى نداشت . يك شب فكر كرد، بالاخره گفت بله ، من ملك رى را مى خواهم ! البته خداى متعال همان را هم به او نداد آن وقت عزيزان من ! فاجعه ى كربلا پيش مى آيد.
ماجراى عاشقانه ى عاشورا





http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza31.jpg

در اين جا يك كلمه راجع به تحليل حادثه عاشورا بگويم فقط اشاره يى بكنم . كسى مثل حسين بن على عليه السلام كه خودش تجسم ارزشهاست ، قيام مى كند، براى اين كه جلوى اين انحطاط را بگيرد. چون اين انحطاط داشت مى رفت تا به آن جا برسد كه هيچ چيز باقى نماند؛ كه اگر يك وقت مردمى هم خواستند خوب زندگى كنند و مسلمان زندگى كنند، چيزى در دستشان نباشد. امام حسين مى ايستد، قيام مى كند، حركت مى كند و يك تنه در مقابل اين سرعت سراشيب سقوط قرار مى گيرد. البته در اين زمينه ، جان خودش را، جان عزيزانش را، جان على اصغرش را، جان على اكبرش را، و جان عباسش را فدا مى كند؛ اما نتيجه مى گيرد.
و انا من حسين ، يعنى دين پيامبر، زنده شده ى حسين بن على است . آن روى قضيه ، اين بود؛ اين روى سكه ، حادثه ى عظيم و حماسه ى پر شور و ماجراى عاشقانه ى عاشوراست ، كه واقعا جز با منطق عشق و با چشم عاشقانه ، نمى شود قضاياى كربلا را فهميد. بايد با چشم عاشقانه نگاه كرد، تا فهميد حسين بن على در اين تقريبا يك شب و نصف روز، يا حدود يك شبانه روز - از عصر تاسوعا تا عصر عاشورا - چه كرده و چه عظمتى آفريده است ؛ لذاست كه در دنيا باقى مانده است و تا ابد هم خواهد ماند. خيلى تلاش كردند كه حادثه ى عاشورا را به فراموشى بسپارند اما نتوانستند.(61)

R A H A
02-05-2012, 10:50 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifمن جوانى پر هيجانى داشتم http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
آنها وقتها مثل حالا نبود؛ انصافا وضع خيلى بد بود. محيط جوانى ، محيط دلنشينى نبود؛ نه براى من كه آن وقت طلبه بودم - من در دوره ى كودكى هم از دبستان طلبه بودم - بلكه براى همه ى جوانان . به جوان اعتنا نمى شد. خيلى استعدادها در داخل جوانان مى مرد. ما در مقابل چشم خودمان ، اين را شاهد بوديم . من خودم در محيط طلبگى ام اين را مى ديدم . بعد هم كه به محيطهاى بيرون طلبگى ، با محيط دانشگاه و دانشجويان ارتباط پيدا كردم - سالهاى متمادى ، من با دانشجويان ارتباط داشتم و ماءنوس بودم - در آنها هم ديدم كه همين طور است . اين قدر استعدادهاى درخشان بود؛ اين قدر افرادى بودند كه ممكن بود در اين رشته ى ديگرى در وجود اينها باشد كه كسى نمى فهمد و نمى دانست .
همان طورى كه آقاى مير باقرى اشاره كردند و درست هم گفتند، قبل از انقلاب همه ى دوران جوانى من غالبا با جوانان گذشته است . وقتى انقلاب پيروز شد، من حدودا سى و نه ساله بودم . تمام مدت دوره ى از هفده ، هجده سالگى من تا آن تاريخ ، با جوانان بود؛ چه جوانان حوزه ى علمى و تحصيلى دينى ، و چه جوانان خارج از اين حوزه . چيزى كه حس ‍ مى كردم ، اين بود كه رژيم محمد رضا پهلوى كارى كرده بود كه جوانان به سمت ابتذال مى رفتند. ابتذال ، نه فقط ابتذال اخلاقى ؛ ابتذال هويت و ابتذال شخصيت .

http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza32.jpg
البته من نمى توانم ادعا بكنم كه خود آن رژيم برنامه ريزى كرده بود كه جوانان مملكت را به ابتذال بكشاند - ممكن است اين طور بوده ، ممكن هم هست نبوده باشد - اما آنچه مسلم مى توانم بگويم ، اين است كه آنها برنامه هايى ريخته بودند و به گونه اى مملكت را اداره مى كردند كه لازمه اش اين بود؛ يعنى از مسايل سياسى دور، از مسايل زندگى دور.
شما باور مى كنيد كه من و امثال من ، تا سنين مثلا بيست و چند سالگى ، دولتهايى كه بر سر كار بودند، اصلا نمى شناختيم كه چه كسانى هستند؟! حالا شما در اين مملكت كسى را مى شناسيد كه نداد وزير آموزش و پرورش كيست ؟ وزير اقتصاد و دارايى كيست ؟ يا مثلا رئيس جمهور را كسى نشناسد؟ در اقصى نقاط كشور هم همه اطلاع دارند. آن زمان ، همه ى قشرها - از جمله جوانان - اصلا بكل از مسايل سياسى غافل بودند. بيشترين سرگرمى جوانان ، به مسايل روزمره بود. بعضى در غم نان ، مشغول كار سخت بودند، براى اين كه يك لقمه نان گير بياورند و بخورند؛ كه آن هم البته مقدارى از درآمدشان صرف خوردن نمى شد؛ صرف كارهاى حاشيه يى مى شد.
شما اگر اين كتابهايى كه در آن دوره ى ما درباره ى آمريكاى لاتين و آفريقا نوشته شده ، خوانده باشيد - فرانتس فانون و كسانى كه آن وقتها كتاب مى نوشتند، حالا هم كتابهايشان به اعتبار خودشان باقى است - در مى يابيد كه وضع ما هم همين طور بود. در مورد ايران كسى جراءت نمى كرد بنويسد؛ اما در مورد مثلا آفريقا يا شيلى يا مكزيك راحت مى نوشتند. من با خواندن اين كتابها مى ديدم كه عينا وضع ما همين گونه است . يعنى آن جوان كارگر هم بعد از آن كه كار سخت مى كرد و يك شاهى و سنارگر مى آورد، نصق اين پول صرف عياشى و ولگردى و هرزه گرى و اين طور چيزها مى شد. اينها همان چيزى بود كه ما در آن كتابها مى خوانديم و مى ديديم كه در واقعيت جامعه ى خودمان هم همين طور است . انصافا خيلى بد بود. محيط جوانى ، محيط خوبى نبود. البته در داخل دل جوانان و محيط جوان ، طور ديگرى بود؛ چون جوان اساسا اهل نشاط و اميد و هيجان و اينهاست .
من خودم شخصا جوانى بسيار پرهيجانى داشتم ؛ هم قبل از شروع انقلاب ، به خاطر فعاليتهاى ادبى و هنرى و امثال اينها، هيجانى در زندگى من بود؛ بعد هم كه مبارزات در سال 1341 شروع شد - كه من در آن سال ، بيست و سه سالم بود - طبعا ديگر ما در قلب هيجانهاى اساسى كشور قرار گرفتيم و من در سال 42 دو مرتبه زندان افتادم ؛ بازداشت ، زندان ، بازجويى . مى دانيد كه اينها به انسان هيجان مى دهد. بعد كه انسان بيرون مى آيد و خيل عظيم مردمى كه به اين چيزها علاقه مندند، و رهبرى مثل امام (رضوان الله عليه ) كه اينها را هدايت مى كرد و كارها و فكرها و راهها را تصحيح مى كرد، مشاهده مى نمود، هيجانش بيشتر مى شد. اين بود كه زندگى براى امثال من كه در اين مقوله ها زندگى و فكر مى كردند، خيلى پرهيجان بود؛ اما همه اين طور نبودند.
البته جوانان طبعا دور هم كه جمع مى شوند، چون طبيعتا دلشان گرم است - يعنى يك نوع حالت سرزندگى و شادى در طينتشان هست - از همه چيز لذت مى برند. جوان از خوراك لذت مى برد، از حرف زدن لذت مى برد. از توى آيينه نگاه كردن لذت مى برد، از تفريح لذت مى برد. شماها باور نمى كنيد كه انسان وقتى از سنين جوانى گذشت ، آن لذتى كه شماها مثلا از يك غذاى خوشمزه مى بريد، آدم در سنين ماها آن لذت را ديگر نمى برد. آن وقتها گاهى بزگترهاى ما - كسانى كه در سنين حالاى من بودند - چيزهايى مى گفتند كه ما تعجب مى كرديم چه طور اينها اين طورى فكر مى كنند؟ حالا دارم مى بينم نخير، آن بيچاره ها خيلى هم بى راه نمى گفتند. البته من خودم را بكلى از جوانى منقطع نكرده ام ؛ هنوز هم در خودم چيزى از جوانى احساس مى كنم و نمى گذارم كه به آن حالت بيفتم . الحمدالله تا حالا نگذاشته ام ، و بعد از اين هم نمى گذارم . اما آنها كه خودشان را در دست پيرى رها كرده بودند، قهرا التذادى كه جوان از همه شؤ ون زندگى خودش دارد، احساس نمى كردند. آن وقتها اين حالت بود نمى گويم كه فضاى غم حاكم بود - اين را ادعا نمى كنم - اما فضاى غفلت و بى خبرى و بى هويتى حاكم بود.
اين هم بود كه آن وقت ماها كه در زمينه ى مسايل مبارزه ، به طور جدى و عميق فكر مى كرديم ، همتمان را بر اين گذاشتيم كه تا آن جايى كه مى توانيم ، جوانان را از دايره ى نفوذ فرهنگى رژيم بيرون بكشم . من خودم مثلا مسجد مى رفتم ، درس تفسير مى گفتم ، سخنرانى بعد از نماز مى كردم ، گاهى به شهرستانها مى رفتم سخنرانى مى كردم . نقطه ى اصلى توجه من اين بود كه جوانان را از كمند فرهنگى رژيم بيرون بكشم . خود من آن وقتها اين را به تور نامريى تعبير مى كردم . مى گفتم يك تور نامريى وجود دارد، همه را دارد به سمتى مى كشد؛ من مى خواهم اين تور نامريى را تا آن جا كه بشود، پياده كنم و هر مقدار كه مى توانم ، جوانان را از كمند و دام اين تور بيرون بكشم . هر كسى كه از آن كمند فكرى خارج مى شد - كه خصوصيتش هم اين بود كه اولا به تدين ، ثانيا به تفكرات امام گرايش پيدا مى كرد - يك نوع مصونيتى پيدا مى كرد. آن روز طورى بود. همان نسل هم بعدها پايه هاى اصلى انقلاب شدند الان هم كه من در همين زمان به جامعه ى خودمان نگاه مى كنم ، خيلى از افراد آن نسل را - چه كسانى كه با من مرتبط بودند؛ چه كسانى كه حتى مرتبط نبودند - مى توانم شناسايى كنم .
به هر حال ، الان شما زمان بهترى داريد. فضا، فضاى بهترى است . البته نمى گويم كه براى جوان همه چيز فراهم است و همه چيز آن ، طورى كه بايد باشد، هست ؛ اما در مقام مقايسه ى با آن زمان ، امروز وضع از آن روز خيلى بهتر است . اگر جوانى بخواهد خوب زندگى بكند و هويت انسانى و شخصيت خودش را بيابد، به نظر من امروز مى تواند. (62)

R A H A
02-05-2012, 10:50 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifاز شعرش خيلى خوشم مى آمد http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
من شعراى معاصر را تقسيم مى كنم به شعرايى كه غزل سرا بودند، و شعرايى كه قصيده سرا بودند، و شعرايى كه نوسرا بودند. هر كدام چند نفرى هستند كه من به ايشان علاقه داشتم . در غزل ، مرحوم اميرى فيروز كوهى است ، كه من با ايشان دوست هم بودند، و ايشان به من هم خيلى علاقه داشتند و سالها تا بعد از انقلاب ، با يكديگر رفت و آمد داشتيم . در زمان رياست جمهورى من ، ايشان از دنيا رفتند.
البته غير از اميرى هم يكى ، دو نفر شاعر غزل سرا بودند كه شعرهايشان را دوست داشتم ؛ يكى مرحوم رهى معيرى بود كه او را از نزديك نديده بودم ، يكى مرحوم شهريار بود كه از شعرش خيلى خوشم مى آمد؛ با ايشان هم آشنا بودم . البته من بعد از انقلاب با ايشان آشنا شدم ؛ قبل از انقلاب ، هيچ ارتباطى با يكديگر نداشتيم .
در درجه اول ، قصيده سرا ملك الشعراى بهار بود، كه قصيده هايش من را خيلى به خودش جلب مى كرد. مرحوم اميرى فيروز كوهى هم يك نوع قصيده ى سبك خاقانى مى گفت ، كه او هم در نوع خودش قصيده ى بسيار فخيم و برجسته يى بود؛ از آن هم من خيلى خوشم مى آمد.
در شعر نو، دو، سه نفر بودند كه شعرهايشان را خيلى مى پسنديدم ؛ يكى از آنها اخوان بود. ما با اخوان آشنا بوديم و شعرش ، شعر بسيار برجسته ى بود. يكى دو نفر ديگر هم هستند كه دوست ندارم از آنها اسم بياورم . كسانى بودند كه آن وقت در زمان جوانى ما، جزو اساتيد و برجسته هاى شعر نو بودند، و به اعتقاد من اينها از خود نيما يوشيج بهتر شعر تو مى گفتند. اگر چه او شروع كننده اين راه بود، اما به نظر من اينها از او بهتر و پخته تر و برجسته تر شعر مى گفتند. البته صفاى نيما يوشيج را هيچكدامشان نداشتند؛ نه اخوان داشت ، و نه آن يكى ، دو نفر ديگرى كه من از ايشان اسم نياوردم .
نيما يوشيج - برخلاف آن چيزى كه مى گفتند - مردى متدين بود. مرحوم اميرى با نيما يوشيج از نزديك دوست بود. او براى من نقل مى كرد و مى گفت نيما يوشيج آدم متدينى است . او به شعر سنتى هم علاقه مند بود؛ منتها اين سبك را هم مى پسنديد. البته مى دانيد كه ايشان اين سبك را هم از اروپاييها گرفته بود. اصلا سبك شعر نوى ما، سبك ابتكارى به معناى حقيقى نيست ؛ سبك شعر اروپايى است ، با خيلى از خصوصياتى كه آن شعرها دارد؛ حتى سبك جمله بندى انگليسى ، در شعر نوى فارسى ما گرته بردارى شده است .
در بين شعرايى كه الان هستند، چند نفر شاعر خوب داريم ؛ هم شعر غزلى خوب داريم ، و كسانى كه مى گويند، انصافا خوبند؛ هم شعر نو داريم . در ميان شعراى انقلاب ، بعضيها واقعا خوب و برجسته اند. (63)

R A H A
02-05-2012, 10:50 PM
من به شدت تحت تاءثير شخصيت او قرار گرفتم
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif

اين جوانان بسيجى ما الگو هستند؛ هم كسانى كه شهيد شدند، و هم كسانى كه امروز زنده هستند. البته طبيعت انسان اين كونه است كه درباره كسانى كه رفته اند و شهيد شده اند، راحت تر مى شود حرف زد. ببينيد چه الگوهايى مى شود پيدا كرد. ما در جنگ كسانى را ديدايم كه اينها از شهر يا از روستاى خودشان بيرون آمده بود؛ در حالى كه يك آدم كاملا معمولى به نظر مى رسيدند. اشاره كردم كه آن رژيم نمى توانست استعدادها را رشد بدهد، يا به بروز بدهد . اينها در آن رژيم يك آدم معمولى بودند؛ اما در اين نظام ، به ميدان جنگ - كه ميدان كار بود - آمدند؛ ناگهان استعدادشان بروز كرد و يك سردار بزرگ شدند، بعد هم شهيد شدند. از اين قبيل زياد داريم .





http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza33.jpg





چند سال پيش ، شرح حال اينها را در جزوه هايى - به نام فرمانده ى من - مى نوشتند؛ خاطرات جوانان از فرمانده هانشان در جبهه بود. نمى دانم اينها ادامه پيدا كرد يا نه . يك داستان كوتاه ، يك خاطره كوچك را نقل كردند؛ آن خاطره ، عظمت اين شخصيت را به انسان نشان مى دهد. اينها الگو باشند. البته در شخصيتهاى علمى خودمان ، در شخصيتهاى ورزشى خودمان ، در شخصيتهاى ادبى خودمان ، در در شخصيتهاى هنرى خودمان ، مى شود الگوهايى پيدا كرد؛ شخصيتهايى كه انصافا برجستگيهايى دارند.
البته انسان هم الگو را با معيارهاى خودش انتخاب مى كند. من خواهش مى كنم هر الگويى كه خواستيد انتخاب بكنيد، معيار تقوا را كه توضيح دادم ، در نظر داشته باشيد. تقوا چيزى نيست كه بشود از آن گذشت . براى زندگى دنيوى هم تقوا لازم است ؛ براى زندگى اخروى هم تقوا لازم است .
و اما اين كه چه شخصيتهايى روى من اثر گذاشته اند، بايد بگويم شخصيتهاى زيادى بودند. آن كسى كه در دوره ى جوانى من خيلى روى من اثر گذاشت ، در درجه ى اول ، مرحوم نواب صفوى بود. آن وقتى كه ايشان به مشهد آمد حدودا پانزده سالم بود. من - بشدت تحت تاءثير شخصيت او قرار گرفتم ؛ و بعد هم كه از مشهد رفت ، به فاصله ى چند ماه بعد، با وضع خيلى بدى شهيدش كردند. اين هم تاءثير او را در ماها بيشتر عميق كرد. بعد هم اما (ره ) روى من اثر گذاشتند. من قبل از آن كه به قم بيايم ، و قبل از شروع مبارزات ، نام امام را شنيده بودم و بدون اين كه ايشان را ديده باشم ، به ايشان علاقه و ارادت داشتم . علت هم اين بود كه در حوزه قم ، همه ى جوانان به درس ايشان رغبت داشتند؛ درس جوان پسندى داشتند. من هم كه به قم رفتم ، برديد نكردم كه به درس ايشان برسم . از اول در درس ايشان حاضر مى شدم و تا آخر كه در قم بودم ، به يك درس ايشان مستمرا مى رفتم . ايشان هم روى من خيلى اثر داشتند. البته پدرم در من اثر داشت ، مادرم در من خيلى اثر داشت . از جمله ى شخصيتهايى كه عميقا روى من اثر گذاشته ، مادرم هست ؛ خانم خيلى مؤ ثرى بود. (64)

R A H A
02-05-2012, 10:51 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifفتح الفتوح ، ساختن جانهاى آگاه و بيدار استhttp://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
بحث آن حيات مجددى است كه اين انقلاب و اين آزمايشهاى دشوار به كشور ما داد. در قضيه ى فتح بستان در سال 60 يا 61، امام (رضوان الله عليه ) پيامى دادند، در آن پيام ، تعبير فتح الفتوح بود. بعضى خيال كردند كه فتح الفتوح ، جنگ بستان است ؛ اما امام آن را نمى گفت ؛ امام مى فرمود: - به اين مضمون - فتح الفتوح فتح يا ساختن اين جانهاى آگاه و بيدار است . واقعا بزرگترين فتح جمهورى اسلامى اين بود كه توانست اين جوانان را به اين مرحله از عظمت و اعتلاى روحى برساند كه بتوانند احساس ‍ خودباورى كنند و بايستند و در مقابل تهاجم عظيم يكپارچه ى دنيا، از كشور ادامه دارد. الان هم ما در مقابل تهاجم دنيا قرار داريم .

http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza34.jpg

من بعضى از اين مطبوعات و روزنامه ها و آدمهاى نو به ميدان رسيده ى بى خبر از همه جا - حمل بر صحتش ، بى خبر است ؛ مغرض - را مى بينم . اينها خيال مى كنند كه اين هنرى است كه ما كشور را به حالت ابتذال قبل از انقلاب بكشانيم ؛ در اين جهت دارند سعر مى كنند. چه قدر غفلت است ! چه قدر تاءسف آور است ! جوانان ما در دوره ى جوانى توانستند خود را از آن تخديرى كه فضاى كشور شده بود، خلاص كنند؛ حركتى بكنند و ايران را نجات بدهند. ايران رفته بود. ما گم شده بوديم . ما زير دست و پاها له شده بوديم . سيل گنداب فرهنگ غرب - كه مقدمه ى سلطه ى اقتصادى و سياسى و استعمار به معناى حقيقى كلمه بود - در واقع ما را از بين برده بود. وسط زمين و هوا، دست قدرتمند انقلاب و اسلام ، به وسيله ى همين جوانان ، كشور را نجات داد. عده يى مى خواهند اين دوره ى افتخارآميز به فراموشى سپرده بشود و مردم به همان حال تخدير قبلى برگردند. اين حالت را چه كسى مى خواهد؟ دشمنان اين كشور و اين ملت مى خواهند.
به نظرم اين را شايد در يك سخنرانى هم گفته باشم . همين اخيرا قبل از عيد، در يكى از مجلات آمريكايى ، سر مقاله يى به وسيله ى يك نويسنده ى معروف آمريكايى نوشته شده بود، كه خلاصه اش اين بود كه براى مقاله با كشورهايى مثل ايران - كه او البته تعبير زشتى مى كند؛ مثلا ياغى - ما نمى توانيم از راههاى نظامى و اقتصادى عمل كنيم ؛ اينها راههاى تجربه شده و شكست خورده است ؛ از راههاى فرهنگى بايد وارد بشويم ؛ تصريح هم مى كند. مى گويد چگونه بايد وارد بشويم ؛ تصريح هم مى كند. مى گويد چگونه بايد وارد بشويم . در وسط همان صفحه ، عكس كاملا عريان يك زن كشيده و گفته از اين طريق ! گفته اينها را بايستى ترويج كنيم ، تا بتوانيم بر آنها فايق بياييم . راست هم مى گويد؛ راه اين است . متاءسفانه عده يى نمى فهمند در كشور دارند چه كار مى كنند. البته به حول و قوه ى الهى نمى گذاريم ، و نخواهند توانست . ما اجازه نمى دهيم اين خيانت را به اين كشور و اين انقلاب انجام بدهند و به پايان ببرند. اما اين هوسها در سرشان هست ؛ مى خواهند مردم را به آن روز بدبختى و سيه روزى اين كشور برگردانند.
به نظر من ، جوانان ما امروز هم خدايى و مؤ من و با صفايند. (65)

R A H A
02-05-2012, 10:51 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifپادشاه بايد به شرطى كه ...! http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
جوانان امروز، قبل از اين انقلاب را نديدند، با آن آشنا نيستند. نمى دانند در اين مملكت چه بود و چه ذلتى بر ملت ايران حاكم بود! در پنجاه سال آخر قبل از انقلاب ، دو نفر در اين مملكت حكومت كردند - پدر و پسر - كه هر دو را بيگانه ها بر سر كار آوردند؛ رضاخان را انگليسيها از ميان فوج قزاق پيدا كردند - به يك قلدر بى باك و بى محابا احتياج داشتند - آورند و دست او سلاح دادند! دست ، پشتش زدند، او را آورند. تا به مقام سلطنت رساندند، بعد مقاصد خودشان را به وسيله ى او اعمال كردند! آن كارى كه مى خواستند در اين مملكت بكنند، آن ضربه يى را كه مى خواستند به دين ، به روحيانيت ، به سنتهاى قديمى و ملى اين كشور و به پايه هاى دينى و اعتقادى اين كشور بزنند، به وسيله ى او زدند؛ چون آدم بى باك و گستاخى بود، به درد آنها مى خورد! انگليسيها مدتها دنبال وسيله ى نفوذى در اين كشور مى گشتند - از قبل از مشروطيت - نمى شد؛ بيشتر هم علما مانع نفوذ بودند؛ اين آدم ، آدمى بود كه مى دانستند در برخورد با علما، آدم گستاخ و بى باكى است . او را سر كار آوردند و هر كار خواستند، به وسيله ى او انجام دادند! بعد هم چون ديدند كه از لحاظ سياسى به سمت ديگرى گرايش پيدا مى كند، او را برداشتند و پسر او جايش گذاشتند!
براى يك ملت ، براى ملت ايران ، هيچ ننگى بالاتر از اين نيست كه حكام ، فرمانروايان ، سياستمداران و سر رشته داران امور را دولت انگليس - به وسيله ى سفارتخانه ى خود - بياورد و ببرد! كدام ننگ براى يك ملت ، از اين بالاتر است ؟! اين سفارتخانه ى خود - بياورد و ببرد! كدام ننگ براى يك ملت ، از اين بالاتر؟! اين خاطراتى را كه از عناصر خود دوران پهلوى نوشته شده است ، بخوانند. بعد از آن كه در سال 1320، رضاخان را بردند، پسر او محمد رضا تا چند روز نمى دانست كه آيا پادشاه خواهد بود يا نه ؛ كسى را به سفارت انگليس فرستاد، آنها گفتند كه بله ، عيبى ندارد، پادشاه باشد، به شرطى كه فلان كار را نكند و فلان كار را بكند! خوشحال شد. (66)
اينها حقايق اين كشور است .
پنجاه سال حكومت ايران كه حكومت ديكتاتورى ، سلطنتى ، طاغوتى ، فاسد و آن چنانى بود، به وسيله ى دو نفرى انجام گرفت كه آنها را بيگانه ها سر كار آوردند؛ مردم هيچ نقشى نداشتند. قبل از آن هم كه حكومت قاجار و حكومت سلاطين بود؛ شرح حال اين سلاطين را ببينيد. مردم كه هيچ ، مردم كه اصلا براى آنها قابل ذكر نبودند! عمال دولت را از صدر اعظم تا پايين ، نوكرهاى خودشان مى دانستند و مى گفتند! مى گفتند شما در بين نوكرهاى ما چنين هستند، چنان هستند! (67)

R A H A
02-05-2012, 10:53 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gifخصوصيات بارز شهيد چمران http://www.askquran.ir/images/smilies/Large/roz.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
براى من جالب و هيجان انگيز است كه از اولين آشنايى هاى خودم با برادر عزيز و شهيدمان سخن بگويم .
اسم او را قبلا شنيده بودم و در سال 56 در رابطه با مسائل لبنان هم يك نوار چند ساعته از ايشان كه در آن نوار راجع به درگيرى هاى لبنان صحبت كرده بود گوش كردم كه در آن نوار نشانه ى شيفتگى فراوان به امام موسى صدر به وضوح مشاهده مى شد. و اطلاع داشتم كه ايشان در لبنان دستيار و مشاور آقاى صدر و همچنين فرمانده نظامى گروه امل است كه توسط امام موسى صدر تشكيل شده بود. در مجموع اطلاعات من از شهيد چمران همين ها بود، تا قبل از اين كه ايشان را در سال 58 براى اولين بار در نخست وزيرى ديدم . اما مناسبت ديگر و طريقه ى آشنايى من با ايشان اين بود:
كميته اى در نخست وزيرى تشكيل شد كه درباره ى مساءله ى ارتش بحث و مشورت مى شد و در مواردى هم تصميم گيرى مى كرد كه من و ايشان هر دو عضو اين كميته بوديم .
در بدو تشكيل اين كميته اولين روزى كه ايشان دعوت شده بودند، من وارد شدم و قيافه ى مهربان و صميمى و متواضع و دوست داشتنى چمران را اول بار در آن جا ديدم ، يعنى قيافه اى كه با ترسيم ذهنى من از چمران بكلى متفاوت بود و در آن جا خيلى گرم از من و يك برادر ديگرى كه با هم بوديم استقبال كرد. وقتى نشستيم ، ديدم مثل اين كه او هم با من آشنا بوده و خيلى زود احساس كردم كه يك انسان اهل ذوق و معنويت و علاقه مند به هنر و هنرمند است ، چنان كه در همه ى حركات و سكنات او اين حالات محسوس بود. به هر حال كار ما شروع شد و اين همكارى در آن كميته و اين حالات محسوس بود. به هر حال كار ما شروع شد و اين همكارى در آن كميته و نخست وزيرى تقريبا تا هنگام منصوب شدن ايشان به وزارت دفاع ادامه داشت و چند ماه طول كشيد و در اين مدت به همان اندازه كه كارهاى معمولى داشتيم با هم دوست و رفيق هم بوديم ...
على اى حال ، آشنايى ما از اين شروع شد و خيلى زود با شهيد چمران صميمى شديم . اين صميميت هم آن وقتى بيشتر مى شد مه من آثار اين صميميت را در او مشاهده مى كردم و به طور كلى ايشان طبيعتا يك آدم صميمى بود، يعنى آدم دروغگو و متظاهرى نبود. مثلا من مى ديدم هر وقت با دوستان قديمى اش ملاقات مى كرد با هم روبوسى مى كردند و اين براى من جالب بود كه آدم با دوستان نزديك و صميميتش اكتفا نكند به اين كه فقط سلام و عليك كند يا فقط دست بدهد؛ چنان كه بعدها با خود من هم همين طور بود و لذا آن زمانى كه با هم اهواز بوديم وقتى از اهواز مثلا مى رفتيم تهران و بر مى گشتم يك روز طول مى كشيد مرا كه مى ديد با يك حالت تواءم با شعف بلند مى شد بغل مى گرفت و مى بوسيد يا اين كه مثلا اگر من تهران بودم او هم مى آمد تهران ، مرا بغل مى گرفت و مى بوسيد. يك چنين حالى در او بود و اين دوستى وجود داشت تا اين كه ايشان وزير دفاع شد و از همان اول ، يعنى اولين روزى كه ايشان به عنوان وزير آمدند به وزارت دفاع و شايد در اولين ساعات وزارتش بود كه آمدند به ديدار من در حالى كه آن وقت من در وزارت دفاع نماينده ى شوراى انقلاب بودم و مرا از لحاظ سازمانى به آن وقت من در وزارت دفاع در امور انقلاب گذاشته بودند، يعنى يك معاونت تازه به صورت معاونت وزير دفاع در امور انقلاب گذاشته بودند، يعنى يك معاونت تاره به وجود آمده بود، متناسب با اوضاع و احوال آن روز انقلاب و آمدن ايشان به اتاق من به اين معنا بود كه مايل بود دوستى ما در وزارت دفاع تبديل بشود به يك همكارى صميمى و نمى خواست برود در اتاقش بنشيند تا من به عنوان معاون بروم به ديدن او؛ بلكه مايل بود صميمانه برخورد كند، كه بسيار كار جالب و شنيدنيى بود و اين آمدن ايشان در اتاق من براى اين بود كه حالا مثلا بايد چكار بكنيم و تحت اين عنوان با هم مذاكراتى را انجام داديم و بعد هم در شوراى عالى دفاع با هم همكارى داشتيم - كه وزير دفاع و رئيس ستاد و دو نفر مشاور و من ، در آن وقت پنج نفر عضو اين شورا بوديم ، نخست وزير هم عضو شوراى عالى دفاع بود؛ در حالى كه رئيس ‍ جمهور هم نداشتيم و قانون اساسى هم هنوز تنظيم نشده بود كه امام دو نفر نماينده بدهند، لكن دو نفر نماينده بودند، يعنى دو نفر نظامى به عنوان مشاور آن جا بودند كه نماينده ى كسى نبودند ولى انتخاب شده بودند و به هر حال آن جا ما به همديگر همكارى داشتيم كه البته گاهى نظرات مخالف هم داشتيم ، اما غالبا نظر تان نزديك به هم بود.





http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza35.jpg

http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif

R A H A
02-05-2012, 10:54 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
و ضمنا در وزارت دفاع كارهايى كه انجام مى شد كارهاى صد در صد منطبق با هم نبود. يعنى ايشان جريان خاصى را تعقيب مى كرد و من جريان ديگرى را تعقيب مى كردم . لذا دو نوع كار و گاهى دو نوع سليقه داشتيم و حتى در بعضى از مسائل هم با همديگر اتفاق نظر نداشتيم . اما با وجود اين كه مسائل نظامى و غير نظامى گاهى اختلاف نظر با هم پيدا مى كرديم ، يا داشتيم دوستى و رفاقتمان با هم محفوظ بود، كه اين ادامه داشت تا من از وزارت دفاع و ارتش به كلى كناره گيرى كردم ؛ يعنى هنگامى كه بنى صدر رئيس جمهور شد و بعد از مدت كوتاهى از طرف امام به فرماندهى كل قوا منصوب شد، من ديگر از ارتش و از وزارت دفاع استعفا كردم و آمدم بيرون ، اما با اين حال با هم برخورد كارى كمى داشتيم و رفاقتمان محفوظ بود تا اين كه مجددا به فرمان امام شوراى عالى دفاع تشكيل شد و من و آقاى دكتر چمران به عنوان دو نماينده ى امام كه در قانون اساسى تعيين شده بود در شورا تعيين شديدم . بعد از اندك مدتى جنگ شروع شد و شايد به فاصله ى يك هفته بعد از شروع جنگ با رفتن هر دو نفرمان به اهواز كه آن هم تاريخچه ى جالب و شيرينى دارد همكاريمان در ستاد جنگ هاى نا منظم شروع شد و ادامه داشت تا اين كه ايشان به شهادت رسيدند.
ويژگيهاى اخلاقى و رفتارى شهيد چمران
دكتر چمران را من در مجموع يك فرد ممتاز ديدم . و اين امتياز به خاطر ويژگى هاى اخلاقى و رفتارى زيبايى بود كه در شخصيت او وجود داشت و داشتن همه ى اين ها با هم يك چهره ى خاصى از چمران ساخته بود كه بعضى از اينها را از قبيل تواضع و صميميت و مهربانى و غيره اشاره كردم و به اضافه ى اينها مردى هنرمند و نقاش بود، عكاس ماهرى بود كه در محيط كار با زير دستانش يك حالت مهربانى داشت و با دوستانش يك حالت صميمانه داشت و با كسانى كه به آنها ارادت مى ورزيد يك حالت احترام آميز خيلى زيادى داشت و لذا اهل پرخاشگرى با اين و آن نبود و از مهم ترين خصوصياتش اين بود كه اهل تظاهر به معناى خود مطرح كردن در جامعه هم نبود. كم مصاحبه مى كرد و كم خودش را مطرح مى كرد. مثلا از اول كه آمده بود تا آن روزى كه من در نخست وزيرى ايشان را ديدم خيلى كم اسمى از او شنيده بودم و تا مدت ها اصلا نمى دانستم كه دكتر چمران در ايران است و با اين كه كسانى همعرض او بلكه پايين تر از او بودند كه وقتى آمدند ايران با هياهو و مصاحبه و با مطرح كردند خودشان مردم را در جريان قرار مى دادند، اما او در سكوت زندگى مى كرد و شخص بسيار پركارى بود كه غالب شبها را نخست وزيرى مى خوابيد و با اين كه خانه ى پدر و مادرش گويا در خيابان رى بود خيلى كم خانه مى رفت ، يا اصلا نمى رفت و در عين اين كه داراى ابعاد عرفانى و ذوقى و لطافت هاى روحى بود، يك نظامى كامل هم بود. يعنى يك روحيه ى نظاميگرى كامل داشت كه فرماندهى مى كرد و كار نظاميگرى مى كرد و با توجه به اين كه كارهاى پارتيزانى را مى دانست و اهل سازماندهى بود در عمليات نظامى شركت مى كرد و على رغم روحيه ى نظاميگرى اهل مطالعه و دانشمند بود. دوره هاى عالى علمى را ديده بود و از خصوصيات ويژه ى چمران كه اگر در افراد ديگر باشد ممكن است انسان را منزجر كند، اما در رابطه ى با او اصلا اين حالت انزجار به وجود نمى آمد، اين بود كه خودش امتيازات خودش را مى دانست و حتى به زبان هم مى آورد، چنان كه بارها به من مى گفت من يك دانشمند بزرگ هستم . در صورتى كه اين اظهار اگر از زبان كس ديگرى بيرون بيايد آدم را منزجر مى كند ولى وقتى از او شنيده مى شد، اصلا آدم را منزجر نمى كرد و در عين حال هم از خصوصيات خودش كم صحبت مى كرد و اين كه گفتم ، اگر مطرح مى شد مى گفت ، اما اين كه حالا بنشيند و بگويد فلان دوره را گذرانده ام و مثلا فلان گواهى علمى را گرفته ام اين طور نبود، چنان كه تا مدت ها من از زندگى شخصى او مطلع نبودم ، با اين كه دوست نزديك و صميمى بوديم . تا اين اواخر كه در اهواز برگشت خودش براى من نقل كرد و همسرى كه از امريكا گرفته بود و فرزندانش ‍ كه آمدند به لبنان و ايشان را ترك كردند و رفتند به امريكا و فرزندانى كه در امريكا دارد و همچنين قطع رابطه اش به فرزندانش ، همه ى اينها مسائل زندگى او بود و قاعدتا من كه دوست نزديك او بودم بايد زودتر اينها را مى فهميدم ، ولى مطرح نمى كرد و همين دوره هاى عليم و مراتب بالاى علمى كه گفتم ، اينها را من تا مدت ها نمى دانستم تا اين كه به يك مناسبتى صحبت شد و به من گفت ، و اصلا نقاش بودن و اهل هنر بودنش از رفتارش مشخص مى شد، نه اين كه خودش مطرح كند و بگويد كه بخواهد از خودش صحبت كرده باشد. در هر صورت خصوصيات زيادى داشت در عقايد خودش آدم پايدارى بود و آنچه را مى فهميد صريح بيان مى كرد كه من دو مورد از صراحت ايشان را به دو نكته جالب و برجسته مى توانم بگويم :
يكى در رابطه با مهندس بازرگان است كه ايشان رفته بود پاوه در جريان كردستان با ضد انقلاب مى جنگيد در حالى كه نيروهايشان از نيروى ضد انقلاب كمتر بود، يعنى دكتر چمران و عده ى معدودى از نيروهاى محلى آن جا در محاصره ى دشمن قرار گرفتند و پاوه نزديك به سقوط بود، چون اگر اينها كشته و يا دستگير مى شدند مطمئنا پاوه سقوط مى كرد و اين در همان وقت بود كه امام آن حكم معروف خودشان را دادند و همه ى نيروها را بسيج كردند كه بروند تا كردستان و پاوه را نجات دهند و اين حكم از راديو پخش شد كه شهر تهران و بسيارى از شهرهاى ايران به حركت در آمد و به طور عجيبى نيروها راه افتادند، حتى بعضى از نيروهاى نظامى هم بدون اطلاع فرماندهانشان حركت كردند به طرف پاوه ، براى اين كه پاوه را نجات دهند و از محاصره در بياورند. و لذا پاوه سقوط نكرد و ضد انقلاب مجبور شد به خاطر همان فرمان امام از پاوه خارج شود.





http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza36.jpg

R A H A
02-05-2012, 10:55 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
اما آقاى مهندس بازرگان همان روزها مصاحبه اى در راديو و تلويزيون كرد كه گزارش پاوه را داد و از آن گزارش اين جور بر مى آمد كه عدم سقوط پاوه به خاطر اين بوده كه آقاى مهندس بازرگان فلان نيروى نظامى و يا فلان شخصيت مثلا نظامى را وادار كرده بودند از سقوط پاوه جلوگيرى كنند و اين اقدام مهندس بازرگان بود كه در اين رابطه تاءثير داشت نه فرمان امام ! منتها مهندس بازرگان در اين مصاحبه چيز زننده اى نگفت ليكن مفهوم و ماحصل آن مصاحبه اين بود كه حكم امام يا اثرى نداشته و يا چندان اثرى نداشته ! اما بعد از چند روزى كه دكتر چمران از جبهه برگشت ، و براى ما خيلى جالب بود كه چمران از جبهه برگشته ، براى اين كه ما احتمال مى داديم كشته شده باشد، و لذا فورا رفتيم در نخست وزيرى جمع شديم و همان كميته اى را كه گفتم تشكيل شده بود جلسه اى تشكيل داد و آقاى مهندس بازرگان آمد در آن جلسه كه ماجراى پاوه را از دكتر چمران سؤ ال كرديم ، و دكتر چمران شروع كرد ماجرا را به تفصيل شرح دادن و در اولين جمله گفت كه ما در نهايت ضعف بوديم و چيزى نمانده بود نيروهايمان از بين برود، تا اين كه راديو حكم امام را پخش ‍ كرد. اما به مجرد اين كه حكم اما پخش شد و هنوز يك نفر نيرو به كمك ما نيامده بود ناگهان وضع عوض شد و ماجرا به عكس شد. يعنى ما در موضع قدرت قرار گرفتيم و دشمن در موضع ضعف قرار گرفت . و لذا فتوا و حكم امام يك چنين اثر روانى داشت ولى با اين وجود باز بعد از حرف دكتر چمران مهندس بازرگان همان شرح و تفصيل قبلى كه در مصاحبه گفته بود، اين جا هم بيان كرد و بعد از آن مهندس بازرگان اين حرف را زد مجددا آقاى چمران بعد از حرف مهندس بازرگان گفت آن چيزى كه مؤ ثر بود در نجات پاوه و نجات شخص من و در نجات نيروهاى ما، حكم امام بود. و بعد هم دكتر چمران مصاحبه اى كرد و برخلاف نظر و عقيده ى آقاى مهندس بازرگان نظر خودش را صريحا اعلام كرد كه اين با توجه به ارتباطات نزديك ايشان با مهندس بازرگان بود و نشان دهنده ى وجود دو جريانى بود كه در ميان خط امام و خط دولت وجود داشت و اين مطلب خيلى چيز مهمى به نظر من آمد كه ديدم اين آدم شجاعانه ايستاده و آن اعتقادى را كه نسبت به تاءثير حكم امام دارد، اين جا اعلام مى كند، ولو آن كه آقاى مهندس دوست و استادش باشد و از او ناراحت بشود.
اما مورد ديگر در رابطه با بنى صدر است كه در شوراى عالى دفاع وقتى بنى صدر فرمانده نيروها شد، به شهيد چمران خيلى بى اعتنايى كرد، ولى بعد كه ديد نبايد بى اعتنايى كند و ممكن است چمران به دردش بخورد سياستش را عوض كرد و چون دكتر چمران اطلاعات نظامى داشت و كسى بود كه به درد هر كسى كه در راءس كار بود مى خورد بنابر اين دل چمران را به دست مى آورد، چنان كه وقتى جنگ شروع شده بود همين جور بود. يعنى با دكتر چمران روابط دوستانه برقرار كرده بود و او را احترام مى كرد و به او بها مى داد، به نحوى كه هر چه از او مى خواست برايش انجام مى داد؛ براى اين كه در حقيقت مى خواست چمران را در مقابل بعضى ديگر قرار بدهد، چه در شوراى عالى دفاع و چه جاهاى ديگر. و لذا قاعدتا لازمه ى چنين وضعيتى اين بود كه چمران هم متقابلا هر چه بنى صدر مى خواهد همان را انجام بدهد. البته گاهى ممكن بود با يكديگر همفكرى داشته باشند، لكن نه تنها در موارد متعدد درست مخالف آنچه كه بنى صدر را استيضاح هم مى كرد و اين از خصوصيات بارزى بود كه شجاعت اخلاقى اين شهيد عزيز را نشان مى داد. و از ديگر خصوصيات او شجاعتش در ميدان هاى جنگ بود كه اين را من خودم از نزديك ديده ام .
شجاعت دكتر چمران
در فتح سوسنگرد چمران و گروه همراهش جلوتر از نيروهاى رزمنده بودند و نيروهاى رزمنده ى ما در آن روزى كه سوسنگرد فتح مى شد يعنى در عاشوراى سال 1359 ارتش و سپاه براى اولين بار با هم تركيب شده بودند و كار مى كردند، كه تركيب جالبى نبودند، اما يك تركيب نسبى بود و چمران هم با يك عده نيروهاى منسوب به خودش جلوتر از همه مى جنگيدند و زودتر از همه به سوسنگرد رسيد اما در كام خطر رفت ، يعنى در ماجراى چمران و دو سه نفرى كه در مقدم با او بودند به محاصره ى چند تا تانك در آمدند و يكى از همراهانش جوان بسيار شجاع و برازنده اى بود كه شهيد شد و من خوبى هاى آن جوان را فراموش نمى كنم و خود چمران هم در آن ماجرا يا در جريان ديگرى بود كه پايش مجروح شد و ايشان را آورند اهواز و ما آن زمان وضعمان در اهواز خيلى بد بود كه دكتر چمران شب ها در قالب جنگ هاى نامنظم گروهها نفوذى بيست نفرى تشكيل مى داد و مى فرستاد به طرف دشمن تا يكى دو تا و هر چه مى توانند تانك بزنند و برگردند، به اصطلاح شكار تانك مى رفتند كه البته حركت بسيار ضعيف و غير قابل ذكر در مقابل نيروهاى دشمن بود. اما اين كار شجاعت ها و حماسه ها و درخشندگى هاى عجيبى داشت با توجه به اين كه خود چمران هم در اين عمليات شركت مى كرد و عمليات را با فرماندهى خودش انجام مى داد چنان كه در عملياتى شب رفتند و صبح برگشتند، در حالى كه شب را با كمال زحمت و ناراحتى گذرانده بودند و چمران در بالاى سر تانك ها قرار گرفته بود و آن شب چند تانك را زده بود و با يك وضع عجيبى توانسته بودند نجات پيدا كنند و به هر حال در جنگ مرد شجاعى بود كه اصلا از دشمن و نيروهاى دشمن نمى ترسيد. و خلاصه اين كه خصوصيات جالبى داشت كه اگر بخواهم همه ى آنها را بيان كنم ، مطلب به درازا خواهد كشيد. مضافا بر اين كه خيلى از آنها را هم به خاطر ندارم .





http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza37.jpg

R A H A
02-05-2012, 10:55 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
از خصوصيات ديگرش اين بود كه مرد بسيار باوفايى بود و دوستى هاى قديمى را گرامى مى داشت و همچنين داراى نقاط برجسته ى ديگرى هم بود.
تاريخچه ى ستاد جنگهاى نامنظم
روزهاى اول مرتب خبر مى رسيد كه عراقى ها فلان جا را گرفته اند و تا فلان جا پيشروى كرده اند و اين قدر نيرو آورده اند يا فلان شهر تهديد مى شود، و از جمله شهرهايى كه به شدت تهديد مى شد دزفول بود، در حالى كه ما آن جا نيرو كم داشتيم و وقتى هم به فرماندهان ارتش مى گفتيم ، مى گفتند نيرو كم داريم و يا نيرو و تجهيزات هر دو را با هم نداريم . و راست هم بود؛ به اين معنا كه آمدگى هاى لازم را براى خودشان در اين جنگ تهيه نديده بودند در صورتى كه ابزارهاى زيادى داشتيم ولى از كار افتاده بود و مهمات زيادى داشتيم كه اينها از وجودش خبر نداشتند. افراد زيادى هم داشتيم كه اينها در پادگان ها حضور نداشتند و لذا وضعمان خيلى بد بود. سپاه هم آن آمادگى را كه حالا دارد آن روز نداشت . بنابراين من به نظرم رسيد كه از امام اجازه بگيرم و بروم دزفول تا آن جا مردم را با سخنرانى تشويق كنم كه نيروهاى داوطلب و هسته هاى مقاومت تشكيل بدهند و بروند به ارتش و سپاه بپيوندند.





http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza38.jpg

R A H A
02-05-2012, 10:55 PM
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif
اما با اين كه فكر مى كردم امام اجازه ندهند، گفتم اگر امام اجازه داد مى روم و اگر نداد نمى روم . بنابراين ، يك روز رفتم خدمت امام و آن روز همه ى فرماندهان و مسؤ ولان ارتش هم بودند، كه براى كارگيرى رفته بوديم ، يعنى مى خواستيم گزارشى خدمت امام بدهيم و امام هم كارهايى با ما داشت . لذا وقتى رفتيم و بعد كارها تمام شد، من اين مطلب را مطرح كردم و گفتم اگر اجازه بدهيد من مى خواهم بروم خوزستان . امام برخلاف تصور من ناگهان با گشاده رويى اجازه دادند و من موفق شدم ، كه شهيد چمران هم آن جا نشسته بودند و بلافاصله به امام گفتند به من هم اجازه بدهيد بروم و برداشت من اين است كه شايد شهيد چمران در اين فكر نبود، ولى بعد از اين پيشنهاد من او هم در ذهنش رسيد كه پيشنهاد خوبى است . و امام گفت شما هم برويد، كه ما آمديم بيرون چمران گفت با هم برويم ، كه قرار شد همان ساعت حركت كنيم اما ايشان گفت من بروم دوستانم را هم اگر مى آيند آماده كنم ، كه قرار شد مثلا ساعت 3 الى 4 بعدالظهر حركت كنيم و در راءس ساعت با پنجاه الى شصت نفر آدم آمد فرودگاه . من هم با خودم چند نفر از دوستان را بردم و به پيشنهاد آقاى چمران رفتيم اهواز پياده شديم ، كه شب بود و از همان ساعت و به محض ورود رفتيم پادگان لشگر 92 و اتاق جنگ را ديدم . فرماندهان و استاندار و سپاهيان آن جا بودند و ما احساس كرديم كه بايد از همين الان شروع كنيم . لذا همان شب ساعت 12 يا يك بعد از نيمه شب بود كه با شهيد چمران و عده اى حدود چهل - پنجاه نفر ديگر كه آرپى چى داشتند يك گروه تشكيل داديم و رفتيم جبهه به طرف دب گردان به عنوان نفوذ در دشمن كه البته آن شب را هيچ كارى نتوانستيم بكنيم و ساعت 4 يا 5 صبح بود كه دست خالى برگشتيم . قبل از ما هم يك گروه سپاهى رفته بودند داخل جنگل كه آنها از وجود ما خبر نداشتند. لذا ما ديديم اگر ما هم برويم داخل جنگل ممكن است چون همديگر را نمى شناسيم بينمان درگيرى شود و يكديگر را بزنيم . اين بود كه برگشتيم و مقصود اين است كه ما از همان ساعت اول ورود شروع كرديم . بعد هم رفتيم دانشگاه اهواز را گرفتيم (دانشگاه جندى شاپور را) و بالاخره آمديم كاخ استاندارى و آن جا را مقر خودمان قرار داديم . شروع كرديم به كار و چمران با داشتن افراد زيادى كه همراه خودش بودند با توافق من و خودش فرمانده ى ستاد شد. بنابراين ، ايشان مسؤ وليت ستاد را عهده گرفت ، من هم كه فرماندهى نمى دانستم و حتى اگر يك وقتى مى خواستم در عمليات شركت كنم زير او بودم و با فرماندهى او مى رفتم . به هر حال ايشان شروع كرد به كار و آن جا را به صورت ستاد كاملى كه داراى اركان يك ستاد و عناصر نظامى داوطلب و داشتن ابزارهاى جنگى از همه نوع بود در آورد و اداره مى كرد. البته بنده هم چند ماهى آن جا بودم كه كمك هايى هم مى كردم و يك مقدار كارهايى را انجام مى دادم . لكن تشكيلات از لحاظ نظامى براساس ‍ محور شهيد چمران بود و بنابراين ستاد جنگ هاى منظم داشت . لذا هيچ كس نمى تواند ادعا كند كه وجود و عدم دكتر چمران يكسان بود، بلكه به عكس ، آن اوايل و جودش يك ضرورت بود و بعدا هم وجودش يك چيز مفيدى بود. البته بعد از آن كه سپاه قوى شد و توانست خودش را جمع و جور كند و نيرو جذب كند از اين لحاظ ما هم به اين نتيجه رسيديم كه ستاد ديگر مفهوم وجودى ندارد و خود شهيد چمران هم در صدد بود كه ستاد را به تدريج جمع كند، اما ايشان شهيد شد و ديگر بعد از شهادتش ستاد جمع شد. (68)


http://www.ghadeer.org/imam_rah/zendegir/kh_rahbar1/pic/reza39.jpg

R A H A
02-05-2012, 10:56 PM
http://najva.persiangig.com/image/najva%205/salavat.jpg

پایان
http://upload.tazkereh.ir/images/26594540094155430265.gif