PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خنده و نشاط ....



R A H A
02-02-2012, 10:11 PM
از رضاخان مجسمه ای ساخته بودند و در یکی از میادین تهران نصب شده بود
، مجسمه طوری ساخته شده بود که از دو طرف چهره رضاخان پیدا بود .
رضاخان برای این که خودی نشان دهد ، مدرس را دعوت کرده بود تا در مراسم پرده برداری از مجسمه شرکت کند ، مدرس هم حضور پیدا کرد .
وقت پرده برداری رسید و بعد انجام این کار ، رضاخان از مدرس پرسید :
سید نظرت چیه ؟
مدرس با لهجه اصفهانیش جواب داد :
" خوبست حیف که مثل خودت دو روست"




*************


مرد جوان: ببخشید آقا میشه بگین ساعت چنده؟؟
پیرمرد: معلومه که نه.
- چرا آقا...مگه چی ازتون کم میشه اگه به من ساعت رو بگین؟؟
- یه چیزایی کم میشه...و اگه به تو ساعت رو بگم به ضررم میشه.
- ولی آقا آخه میشه به من بگین چه جوری؟؟
- ببین اگه من به تو ساعت رو بگم مسلما تو از من تشکر می کنی و شاید فردا دوباره از من ساعت رو بپرسی نه؟؟
- خوب...آره امکان داره.
- امکانش هم هست که ما دو سه بار یا بیش تر باز هم همدیگه رو ملاقات کنیم و تو از من اسم و آدرسم رو هم بپرسی.
- خوب...آره این هم امکان داره.
- یه روزی شاید بیای خونه من و بگی داشتم از این دور و ورا رد می شدم گفتم یه سری به شما بزنم و منم بهت تعارف کنم بیای تو تا یه چایی با هم بخوریم و بعد این تعارف و ادبی که من به جا آوردم باعث بشه که تو دوباره بیای دیدن من و در اون زمانه که میگی به به چه چایی خوش طعمی و بپرسی که کی اونو درست کرده.
- آره ممکنه.
- بعدش من به تو میگم که دخترم چایی رو درست کرده و در اون زمان هست که باید دختر خوشگل و جوونم رو به تو معرفی کنم و تو هم از دختر من خوشت بیاد.
- لبخندی بر لب مرد جوان نشست.
- در این زمان هست که تو هی می خوای بیای و دختر منو ملاقات کنی و ازش می خوای باهات قرار بذاره و یا این که با هم برین سینما.
- مرد جوان از تجسم این موضوع باز هم لبخند زد.
- دختر من هم کم کم به تو علاقمند میشه و همیشه چشم انتظارته که بیای و پس از ملاقات های مکرر تو هم عاشقش میشی و ازش درخواست می کنی که باهات ازدواج کنه.
- مرد جوان دوباره لبخند زد.
- یه روزی هر دوتاتون میایین پیش من و به عشقتون اعتراف می کنین و از من واسه عروسیتون اجازه می خواین
- اوه بله...حتما و تبسمی بر لبانش نشست.
- پیرمرد با عصبانیت به مرد جوان گفت: من هیچ وقت اجازه نمیدم که دختر دسته گلم با آدمی مثل تو که حتی یه ساعت مچی هم نداره ازدواج کنه...می فهمی؟ و با عصبانیت دور شد.

R A H A
02-02-2012, 10:12 PM
دخترها و پسرها چگونه نيمرو درست مي كنند!!!!!!!!!!!!!

دخترها:

توی ماهيتابه روغن ميريزن
اجاق گاز زير ماهيتابه رو روشن ميكنن
- تخم مرغها رو ميشكنن و همراه نمك توی ماهيتابه ميريزن
چند دقيقه بعد نيمروی آماده رو نوش جان ميكنن!

پسرها:

توی كابينتهای بالايی آشپزخونه دنبال ماهيتابه ميگردن
توی كابينتهای پايينی دنبال ماهيتابه ميگردن و بلاخره پيداش ميكنن
ماهيتابه رو روی اجاق گاز ميذارن
توی ماهيتابه روغن ميريزن
توی يخچال دنبال تخم مرغ ميگردن
يه دونه تخم مرغ پيدا ميكنن
چند تا فحش ميدن
دنبال كبريت ميگردن
با فندك اجاق گاز رو روشن ميكنن و بوی سركه همراه دود آشپزخونه رو بر ميداره
ماهيتابه رو ميشورن (بگو چرا روغنش بوی ترشی ميداد!
ماهيتابه رو روی اجاق گاز ميذارن و توش روغن واقعی ميريزن
تخم مرغی كه از روی كابينت سر خورده و كف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاك ميكنن
چند تا فحش ميدن و لباس ميپوشن
ميرن سراغ بقالی سر كوچه و 20 تا تخم مرغ ميخرن و برميگردن
تلويزيون رو روشن ميكنن و صداش رو بلند ميكنن
روغن سوخته رو ميريزن توی سطل و دوباره روغن توی ماهيتابه ميريزن
تخم مرغها رو ميشكنن و توی ماهيتابه ميريزن
دنبال نمكدون ميگردن
نمكدون خالی رو پيدا ميكنن و چند تا فحش ميدن
دنبال كيسهء نمك ميگردن و بلاخره پيداش ميكنن
نمكدون رو پر از نمك ميكنن
صدای گزارشگر فوتبال رو ميشنون و ميدون جلوی تلويزيون
نمكدون رو روی ميز ميذارن و محو تماشای فوتبال ميشن
بوی سوختگی رو استشمام ميكنن و ميدون توی آشپزخونه
چند تا فحش ميدن و تخم مرغهای سوخته رو توی سطل ميريزن
توی ماهيتابه روغن و تخم مرغ ميريزن
با چنگال فلزی تخم مرغها رو هم ميزنن
صدای گــــــــــل رو از گزارشگر فوتبال ميشنون و ميدون جلوی تلويزيون
سريع برميگردن توی آشپزخونه
تخم مرغهايی كه با ذرات تفلون كنده شده توسط چنگال مخلوط شده رو توی سطل ميريزن
ماهيتابه رو ميندازن توی سينك
دنبال ظرفهای مسی ميگردن
قابلمهء مسی رو روی اجاق گاز ميذارن و توش روغن و تخم مرغ ميريزن
چند دقيقه به تخم مرغها زل ميزنن
ياد نمك ميفتن و ميرن نمكدون رو از كنار تلويزيون برميدارن
چند ثانيه فوتبال تماشا ميكنن
ياد غذا ميفتن و ميدون توی آشپزخونه
روی باقيماندهء تخم مرغی كه كف آشپزخونه پهن شده بود ليز ميخورن
چند تا فحش ميدن و بلند ميشن
نمكدون شكسته رو توی سطل ميندازن
قابلمه رو برميدارن و بلافاصله ولش ميكنن
چند تا فحش ميدن و انگشتهاشون كه سوخته رو زير آب ميگيرن
با يه پارچهء تنظيف قابلمه رو برميدارن
پارچه رو كه توسط شعله آتيش گرفته زير پاشون خاموش ميكنن
نيمروی آماده رو جلوی تلويزيون ميخورن و چند تا فحش ميدن

R A H A
02-02-2012, 10:13 PM
روزي مردي به سفر ميرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه ميشود که هتل به کامپيوتر مجهز است .

تصميم ميگيرد به همسرش ايميل بزند . نامه را مينويسد اما در تايپ ادرس دچار اشتباه ميشود و بدون اينکه متوجه شود نامه را ميفرستد .

در اين ضمن در گوشه اي ديگر از اين کره خاکي ، زني که تازه از مراسم خاک سپاري همسرش به خانه باز گشته بود با اين فکر که شايد تسليتي از دوستان يا اشنايان داشته باشه به سراغ کامپيوتر ميرود تا ايميل هاي خود را چک کند . اما پس از خواندن اولين نامه غش ميکند و بر زمين مي افتد .

پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش ميرود و مادرش را بر نقش زمين ميبيند و در همان حال چشمش به صفحه مانيتور مي افتد:

گيرنده : همسر عزيزم
موضوع : من رسيدم

ميدونم که از گرفتن اين نامه حسابي غافلگير شدي . راستش انها اينجا کامپيوتر دارند و هر کس به اينجا مي اد ميتونه براي عزيزانش نامه بفرسته .

من همين الان رسيدم و همه چيز را چک کردم . همه چيز براي ورود تو رو به راهه . فردا ميبينمت . اميدوارم سفر تو هم مثل سفر من بي خطر باشه . واي چه قدر اينجا گرمه !!

R A H A
02-02-2012, 10:14 PM
حاضر جوابی حافظ شیرازی :


امیر تیمور گوگانی وقتی حاکم شیراز بود بر اهالی آن مالیاتی مقرر داشت که بپردازند .

روزی حافظ به نزد امیر رفت واظهار نداری کرد .امیر گفت کسی که مدعی است :

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندیش بخشم سمرقند وبخارا را

این بخشندگی با آن اظهار ندامت نمی خواند .

حافظ پاسخ داد :
از همین بذل وبخششهای بیجاست که چنین مفلسم .امیر را خوش آمد و او را از مالیات معاف کرد


********






شوخی با جامی و عاقبتش :
روزی جامی شاعر بزرگ در مجلسی شعری می خواند تا به این بیت
رسید که:
بس که در جان فکار و چشم بیدارم توئی هر که پیدا می شود از دور پندارم توئی
یکی از حاضران گفت بلکه خری پیدا شد جامی پاسخ داد : باز پندارم توئی

R A H A
02-02-2012, 10:16 PM
وقتی من به دنیا اومدم ، پدرم ۳۰ سالش بود ، یعنی سنش ۳۰ برابر من بود.


وقتی من ۲ ساله شدم ، پدرم ۳۲ ساله شد ، یعنی ۱۶ برابر من


وقتی من ۳ ساله شدم ، پدرم ۳۳ ساله شد ، یعنی ۱۱ برابر من


وقتی من ۵ ساله شدم ، پدرم ۳۵ ساله شد ، یعنی ۷ برابر من


وقتی من ۱۰ ساله شدم ، پدرم ۴۰ ساله شد ، یعنی ۴ برابر من


وقتی من ۱۵ ساله شدم ، پدرم ۴۵ ساله شد ، یعنی ۳ برابر من


وقتی من ۳۰ ساله شدم ، پدرم ۶۰ ساله شد ، یعنی ۲ برابر من


می ترسم اگه ادامه بدم ، از پدرم بزرگتر بشم !!!!!!!!!

R A H A
02-02-2012, 10:22 PM
مقایسه دانشگاه با فیلم ها

دوران قبل از دانشگاه = حسرت

قبول شدن در دانشگاه = صعود

کنکور = گذرگاه کاماندارا

دوران دانشجویی = سالهای دور از خانه

خوابگاه دانشجویی = آپارتمان شماره 13

بی نصیبان از خوابگاه = اجاره نشین ها

امتحان ریاضی = کشتار بیوجرسی

امتحان میان ترم = زنگ خطر

امتحان پایان ترم = آوار

لیست نمرات دانشجویی = دیدنیها

نمره امتحان = پرنده کوچک خوشبختی

مسئولین دانشگاه = گرگها

اساتید = این گروه خشن

آشپزخانه = خانه عنکبوت

رستوران دانشگاه = پایگاه جهنمی

پاسخ مسئولین = شاید وقتی دیگر

دانشجوی ا خراجی = مردی که به زانو در امد

دانشجوی فارغ التحصیل = دیوانه از قفس پرید

دانشجوی سال اولی = هالوی خوش شانس

واحد گرفتن = جدال بر سر هیچ

مدرک گرفتن = پرواز بر فراز آشیانه فاخته

پاس کردن واحدها = آرزوهای بزرگ

مرگ استادها = جلادها هم می میرند

محوطه چمن دانشگاه = حریم مهرورزی

استاد راهنما = مرد نامرئی

کمک هزینه = بر باد رفته

درخواست دانشجویان = بگذار زندگی کنم

دانشجوی دانشگاه صنعتی = بینوایان

اتاق رئیس دانشگاه = کلبه وحشت

شب امتحان = امشب اشکی میریزم

تقلب در امتحان = راز بقا

یادگیری = قله قاف

دانشجوی معترض = پسر شجاع

تربیت بدنی1 = راکی1

تربیت بدنی2 = راکی2

خاطرات اساتید = اعترافات یک خلافکار

انصراف = فرار از کولاک

تصحیح ورقه امتحان = انتقام

نمره گرفتن از استاد = دوئل مرگ

شاگرد اول = مرد 6 میلیون دلاری

آرزوی دانشجویان = زلزله بزرگ

هیئت علمی = سامورایی ها

رئیس دانشگاه = دیکتاتور بزرگ

رفتن به خوابگاه دختران = عبور از میدان مین

رئیس آموزش = هزاردستان

معاون آموزش = دزد دریایی

برخورد مسئولین = کمیسر متهم می کند

از دانشگاه تا خوابگاه = از کرخه تا راین

R A H A
02-02-2012, 10:22 PM
جلسه خواستگاری بعد از نیم ساعت سکوت(قابل توجه )

مادر داماد : ببخشين، كبريت دارين؟

خانواده عروس : كبريت ؟! كبريت براي چي!؟؟؟؟؟؟؟؟

...مادر داماد : والا پسرم مي خواست سيگار بكشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خانواده عروس : پس داماد سيگاريه....!؟

..مادرداماد : سيگاري كه نه.. والا مشروب خورده ، بعد از مشروب سيگار مي چسبه!!!!!!!

خانوادهعروس : پس الكلي هم هست..!؟

مادر داماد : الكلي كه نه... والا قمار بازي كرده وباخته ! ما هم مشروب داديم بهش كه يادش بره

خانواده عروس : پس قمارم بازي ميكنه...!؟

...مادر داماد : آره... دوستاش توي زندان بهش ياد دادن

خانواده عروس : پس زندانم بوده...!؟

...مادر داماد : زندان كه نه... والا معتاد بوده ، گرفتنشيه كمي بازداشتش كردن!!

خانواده عروس : پس معتادم بوده...!؟

...مادر داماد : آره... معتاد بود ، بعد زنش لوش داد......

خانواده عروس : زنش http://www.hamdardi.net/images/smilies/158.gif!!!؟؟؟!!!!!!!!!!! ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!



نتیجه اخلاقی : هميشه موقع خواستگاري رفتن كبريت همراهتون داشته باشينhttp://www.hamdardi.net/images/smilies/72.gif.....

R A H A
02-02-2012, 10:23 PM
مرگ !






پيام خوانندگان به م ! : وا ! ....... تو هوز زنده ای ؟!


دكتر گفت :
"متاسفانه ديگر برای شما نمی توانم كاری انجام بدهم ، برو خارج از كشور شايد اميدی باشد!"
با اين بيماری لا علاج هر لحظه مرگ را به چشم می ديدم . بليت و ويزا آماده شد ، سوار هواپيما شدم .. در آسمان موتور های هواپيما از كار افتاد ! .. خلبان گفت : "فقط يك معجزه می تواند ما را نجات دهد" ..
هواپيما با كله سقوط كرد در اقيانوس آرام!!‌.. اما از شانس خوب من زنده ماندم و يك قايق موتوری به دادم رسيد ! .. اما باز هم به دليل سرعت زياد قايق چپه شد !‌ .. گفتم : "اينجا ديگه آخر خطه!" .. که ناگهان دستم به يک تکه تخته خورد ! .. آن را چسبيدم و هفت شبانه روز گشنه و تشنه ميان اقيانوس روی آن لميده بودم تا روز هشتم يك كوسه ی از من گرسنه تر متوجه من شد ! ، آرام آرام آمد تا من را يك لقمه ی چپ كند .. كه از آسمان هلی كوپتری (همان بالگرد خودمان!) سر رسيد و خدمه ی آن يك گلوله توی مغز كوسه زد و مرا نجات داد ! .. نفس عميقی كشيدم و خدا را شكر كردم..
وقتی هلی كوپتر به شهر رسيد مستقيم رفت تا روی سقف بيمارستان بنشيند .. تا آمد بنشيند پره های آن گير كرد به سيم های برق و همه را خشك كرد به غير من !‌.. چون من پتو دور خودم پيچيده بودم و زنده ماندم !
پزشك های خارجی شروع كردند به آزمايشات گوناگون و بعد هم گفتند: "شما خيلی خوش شانسی !‌، چون ديگر نشانه ای از بيماری نداری ! " .. و من خوشحال و مسرور جفتك زنان به خيابان پريدم .. كه ناگهان زمين و زمان شروع كرد به لرزيدن !‌.. خلاصه اين كه زلزله آمد و سقف بيمارستان به كف زمين چسبيد ! .. اما من بيرون بودم و زنده ماندم ! تنها نيش تيز يك پشه پشت گردنم را سوزاند! .. داشتم پشت گردنم را می خاراندم كهع عزرائيل آمد و گفت : "مرد حسابی‌! ، ببين چه الم شنگه ای راه انداختی ! .. مردن كه اين همه قرتی بازی نداره ! .. حتی در افسانه ها هم اين قدر قهرمانان جان سخت نيستند ..! اما بهت مژده بدم ! .. پشه ای كه پشت گردنت رو زد از نوع تسه تسه بود و فقط سه ثانيه زنده ای !! ..
سه ثانيه گذشت و من انگار هنوز نمرده ام !! .. بله درسته ! .. نمرده ام !

شــــــتــــرق ! .. ببخشيد !‌، پس گردنی عزرائيل بود ! .. يعني بايد می مردم ! ...حالا شما فرض كنيد مردم! ... فعلا فرض كنيد تا بعد ! ... پيام اخلاقی : عمر فقط دست خداسـت !
پيام من به خوانندگان : بامزه بود نه ؟! .. هر هر هر بخنديم !

R A H A
02-02-2012, 10:23 PM
***طرز پول گرفتن دخترها و پسرها از عابر بانک***




پسرها



با ماشين ميرن به بانک، پارک ميکنن، ميرن دم دستگاه عابر بانک
کارت رو داخل دستگاه ميذارن
کد رمز رو ميزنن، مبلغ درخواستی رو وارد ميکنن
پول و کارت رو ميگيرن و ميرن


دخترها



با ماشين ميرن دم بانک
در آينه آرايششون رو چک ميکنن
به خودشون عطر ميزنن
احتمالاً موهاشون رو هم چک ميکنن
در پارک کردن ماشين مشکل پيدا ميکنن
در پارک کردن ماشين خيلی مشکل پيدا ميکنن
بلاخره ماشين رو پارک ميکنن
توی کيفشون دنبال کارتشون ميگردن
کارت رو داخل دستگاه ميذارن، کارت توسط ماشين پذيرفته نميشه
کارت تلفن رو ميندازن توی کيفشون
دنبال کارت عابربانکشون ميگردن
کارت رو وارد دستگاه ميکنن
توی کيفشون دنبال تيکه کاغذی که کد رمز رو روش ياداشت کردن ميگردن
کد رمز رو وارد ميکنن
۲دقيقه قسمت راهنمای دستگاه رو ميخونن
کنسل ميکنن
دوباره کد رمز رو ميزنن
کنسل ميکنن
دوست پسرشون رو صدا ميزنن که کد صحيح رو براشون وارد کنه
مبلغ درخواستی رو ميزنن
دستگاه ارور (خطا) ميده
مبلغ بيشتری رو درخواست ميکنن
دستگاه ارور (خطا) ميده
بيشترين مبلغ ممکن در خواست ميکنن
انگشتاشون رو برای شانس رو هم ميذارن
پول رو ميگيرن
برميگردن به ماشين
آرايششون رو توی آينه عقب چک ميکنن
توی کيفشون دنبال سويچ ماشين ميگردن
استارت ميزنن
پنجاه متر ميرن جلو
ماشين رو نگه ميدارن
دوباره برميگردن جلوی بانک
از ماشين پياده ميشن
کارتشون رو از دستگاه عابر بانک بر ميدارن. (حواس نمی‌ذاره برای آدم )
سوار ماشين ميشن
کارت رو پرت ميکنن روی صندلی کنار راننده
آرايششون رو توی آينه چک ميکنن
احتمالاً يه نگاهی هم به موهاشون ميندازن
مندازن توی خيابون اشتباه
برميگردن
ميندازن توی خيابون درست
پنج کيلومتر ميرن جلو
ترمز دستی رو آزاد ميکنن. (ميگم چرا انقدر يواش ميره)

R A H A
02-02-2012, 10:24 PM
راههایی برای سادیسمی کردن شوهر !!!

بانوان بخوانند !!!


. دائما به شوهرتان بگوييد :

ولي خودمونيم ها ، تو بيريخت ترين خواستگارم بودي !http://www.hamdardi.net/images/smilies/305.gif



. غذاي شور و سوخته جلوي شوهرتان بگذاريد

و قبل از اينکه به غذا لب بزند بگوييد :

اينقدر بدم مياد از مردايي که از غذاي زنشون ايراد مي گيرن !http://www.hamdardi.net/images/smilies/302.gif



. هروقت شوهرتان براي شما دسته گل خريد ، بگوييد :

اِ ، باغچه همسايه چه گلهاي قشنگي داره ! چرا کنديشون ؟!http://www.hamdardi.net/images/smilies/tongue.gif



. هر وقت مادر شوهرتان منزل شما دعوت بود ،

به او محل نگذاريد و برويد توي اتاقتان روزنامه بخوانيد !http://www.hamdardi.net/images/smilies/biggrin.gif



هر وقت ديديد شوهرتان مشغول تماشاي مسابقه فوتبال مي باشد ،

به بهانه تماشاي عمو پورنگ ، سريع کانال را عوض نماييد !



دائماً در حضور شوهرتان ،

از عرضه و توانايي هاي مردان ديگر تعريف کنيد !http://www.hamdardi.net/images/smilies/160.gif



اگه شوهرتان با کلي قرض و قوله و وام گرفتن ،

براي کادوي تولدتان يک عدد پژو 206 آلبالويي خريد ،

با دلخوري بگوييد :

اگه با خواستگار قبليم ازدواج مي کردم

حتما برام يه ماکسيما مي خريد !



هر وقت ديديد که شوهرتان با خيال راحت خوابيده است ،

براي ضد حال زدن به او بگوييد :

عزيزم ميدوني اگه الان مهريم رو مطالبه کنم

بايد بري گوشه زندان بخوابي ؟!http://www.hamdardi.net/images/smilies/58.gif



هر 5 دقيقه يکبار به محل کار شوهرتان زنگ بزنيد و بگوييد :

عزيزم فقط مي خواستم مطمئن بشم که تلفنت

مشغول نيست و حواست جمع کارته !



هر سال در سالگرد ازدواجتان به همسرتان بگوييد :

عزيزم ، انگار همين چند سال پيش بود که

در يک لحظه خر شدم و بله رو گفتم !



از همسرتان معناي عشق را بپرسيد

و بعد از اينکه 2 ساعت عشق را تفسير کرد

و برايتان داستان هاي عشقي تعريف کرد ، به او بگوييد :

عشق يه چيزي مثل کشک و دوغه ، دروغه ، دروغه !http://www.hamdardi.net/images/smilies/shy.gif



هر وقت ، شوهرتان رازي را برايتان گفت

و از شما خواست که پيش خودتان بماند و به کسي نگوييد ،

سعي کنيد ، کسي از دوستان ، فاميل و همسايه ها نماند

که اين راز به گوشش نرسد !http://www.hamdardi.net/images/smilies/54.gif



و هر وقت به دليل عمل به توصيه هاي بالا ،

شوهرتان تصميم به طلاق دادن شما گرفت ،

با توجه به قحطي شوهر در جامعه ،

با چشماني پر از اشک به او بگوييد :

منو ببخش عزيزم.

و بعد از اينکه کاملا قانع شد ،

عمل به توصيه هاي بالا را از نو تکرار نماييد !!! http://www.hamdardi.net/images/smilies/227.gif

R A H A
02-02-2012, 10:24 PM
اگه حالتونو گرفتن !!! حالشونو بگیرین !!!
دخترجواني از مکزيک براي يک مأموريت اداري چندماهه به آرژانتين منتقل شد. پس از دوماه، نامه اي از نامزد مکزيکي خود دريافت مي کند به اين مضمون: لوراي عزيز، متأسفانه ديگر نمي توانم به اين رابطه از راه دور ادامه بدهم و بايد بگويم که دراين مدت ده بار به توخيانت کرده ام !!! ومي دانم که نه تو و نه من شايسته اين وضع نيستيم. من را ببخش و عکسي که به تو داده بودم برايم پس بفرست باعشق : روبرت دخترجوان رنجيـده خاطر از رفتار مرد، از همه همکاران و دوستانش مي خواهد که عکسي از نامزد، برادر، پسرعمو، پسردايي ... خودشان به او قرض بدهند و همه آن عکسها را که کلی بودند با عکس روبرت، نامزد بي وفايش، در يک پاکت گذاشته و همراه با يادداشتي برايش پست مي کند، به اين مضمون: روبرت عزيز، مرا ببخش، اما هر چه فکر کردم قيافه تو را به ياد نياوردم، لطفاً عکس خودت را از ميان عکسهاي توي پاکت جدا کن و بقيه را به من برگردان .....

R A H A
02-02-2012, 10:25 PM
از سقراط پرسيدند، ازدواج خوب است يا بد؟
جواب داد: در هر دو حالت موجب پشيماني است !
اين فيلسوف به مردان مي گويد: ازدواج كنيد، به هر وسيله اي كه مي توانيد.
اگر زن خوبي گيرتان آمد، بسيار خوشبخت خواهيد شد
و اگرگرفتار يك همسر بد شويد، فيلسوف از آب درخواهيد آمد و اين براي هر مردي خوبست . http://www.hamdardi.net/images/smilies/biggrin.gif

R A H A
02-02-2012, 10:25 PM
یک زوج در اوایل ۶۰ سالگی، در یک رستوران کوچیک رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.
ناگهان یک پری کوچولوِ قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستین و درتمام این مدت به هم وفادارموندین ، هر کدومتون می تونین یک آرزو بکنین.
خانم گفت: اووووووووووووووووه ! من می خوام به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر کنم.
پری چوب جادووییش رو تکون داد و اجی مجی لا ترجی …. دو تا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیک QM2در دستش ظاهر شد.

حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فکر کرد و گفت:
خب، این خیلی رمانتیکه ولی چنین موقعیتی فقط یک بار در زندگی آدم اتفاق می افته ، بنابراین، خیلی متاسفم عزیزم ولی آرزوی من اینه که همسری ۳۰ سال جوانتر از خودم داشته باشم.

خانم و پری واقعا نا امید شده بودن ولی آرزو، آرزوه دیگه !!!

پری چوب جادوییش و چرخوند و………
اجی مجی لا ترجی

و آقا ۹۲ ساله شد!

پیام اخلاقی این داستان:
مردها شاید موجودات ناسپاسی باشن ، ولی پریها……………. مونث هستند !!!!!!!

نتیجه اخلاقی برای اقایون:
:اگه یه پری جلوتون حاضر شد مواظب ارزوهاتون باشین!

http://www.hamdardi.net/images/smilies/biggrin.gif

R A H A
02-02-2012, 10:27 PM
انشاء یک کودک : من و دختر خاله


(البته با کلی غلط املایی)

هر وقت من یک کار خوب می‌کنم مامانم به من می‌گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می‌گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می‌کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود، چون بابایمان همیشه می‌گوید مشکلات انسان را آدم می‌کند.

در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می‌خوریم. از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می‌گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می‌شود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم‌های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم‌های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است! اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی‌خواهد و دایی مختار هم از زندان در می‌آید.

من تا حالا کلی سکه جم کرده‌ام و می‌خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه‌اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه وشیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی‌کند. همین خرج‌های ازافی باعث می‌شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود.
البته من و ساناز تفافق کرده‌ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم.هم ارزان تر است، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می‌خوری خش خش هم می‌کند!
اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می‌شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. می‌گفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می‌خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می‌ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می‌ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست.آدم وقتی قهر می‌کند بعد آشتی می‌کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می‌کند بعد خانومش می‌رود دادگاه شکایت می‌کند بعد می‌آیند دایی مختار را می‌برند زندان! البته زندان آدم را مرد می‌کند.عزدواج هم آدم را مرد می‌کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!

R A H A
02-02-2012, 10:33 PM
ساعت از زندگی پسرها چگونه می گذرد؟؟؟!!!


8 صبح: تو رخت خواب…..

9 صبح: یکم وول میخوره یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون کفش های مارک دارش هنوز پاشه از پارتی دیشب اومده زحمت در آوردنشم نکشیده….

10 صبح: مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه(الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش کارای پایان نامه اش رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!)

11 صبح : از جا میپره سمت دستشویی………….(اگه نه که باز خوابه)

12 صبح یا ظهر: موبایلشو میبینه 99 تا میس کال 199 تا اس ام اس سرش گیج میره سونیا - رزا- سارا-بهناز -نازی-ژیلا- الناز- بیتا و………اقدس و شوکت هم آخریاشن اوه باز زنگ میخوره؟ سایلنت بهترین راه حله!
میشه یه ساعت دیگه هم خوابید!

1 ظهر: مامان اومد دم در باز خوابه؟ پسر گلم علی جان بیدار شو مادر لنگه ظهر پاشو ضعف می کنیا! خوشگلم مامانت قوربونه ابروهای شمشیریت بره ….علی جاااااان عللللللللللللی (پتو رو میکشه)….ا…مامان!! بزار بخوابم پاشو دیگه پرتش میکنه

2 ظهر:ماماااااااااااااان …..ناهار

3 ظهر:مامااااان جورابام کو؟

4عصر: مامااااااااااان ….سوییچ؟؟

5 عصر: اولین اتو…(مسافرکشی صلواتی پسرا بیشتر برا ثوابش این عمل انسان دوستانه رو انجام میدن)

6 عصر:به دستور مامان میره دنبال آبجی کوچیکه کلاس زبان البته این کار هم فقط از روی علاقه به خواهر انجام میده نه برای دید زنی چشم ها مثل چراغ پلیس میگرده که کسی از قلم نیوفته البته این کار هم برای نظارت وحس انسان دوستی انجام میده و فقط کافیه یک پسر 10 ساله بیاد بیرون از کلاس خواهر پشت کنکوریشو خفه میکنه که ..آره کلاس مختلطه تو هم این همه کلاس حتما باید بیای اینجا! حالا باشه خونه حسابتو میرسم به لیدا بگو بیاد برسونیمش دیر وقته زشته..(داداش آخه اون که خونه اش 2ساعت با ما فاصله است….امان از این خواهر ها که درد برادراشونو نمی فهمن نمی دونن برادر ضون بیچاره کمک و امداد…)

7 عصر: لیدا خانم شما تشنه تون نیست آبجی؟ تو چی؟ با یه آب زرشک چطورین؟
(زود خودش میخوره دوتا هم میاره میده به خواهرش و لیدا جون سریع راه میوفته یه ترمز شدید که لیدا جان نیازمند به دستمال کاغذی علی آقا هم که نقشه اش گرفت دستمال حاوی شماره موبایل رو تقدیم میکنه ….)با یه عالمه شرمندگی لیدا که خشکش زده ترجیح میده با مانتوش پاک کنه …

8 غروب: دم خونه لیدا و لحظه فراق ….چه زود دیر می شود….!!!

9 شب: آقا این خانم برسونین به این آدرس با آژانس خواهرو پیچوند…..

10شب: یه مهمونی کوچیک طرفای کامرانیه حیلی خلوت فقط از دور شبیه تظاهرات میمونه…

2شب:مادر کجا بودی؟ دلم هزار راه رفت …. چقدر برای پایان نامه ات زحمت میکشی دیگه جون نمونده برات بیا یه لقمه غذا بخور جون بگیری؟ نه مامان خسته ام با لباس تو رختخواب ولو میشه (مادر: الهی مادرت بمیره باز بی غذا خوابید

R A H A
02-02-2012, 10:33 PM
۲۴ ساعت از زندگی دخترها چگونه می گذرد؟؟؟!!!


5صبح: دیدن رویای شاهزاده سوار بر اسب در خواب…..

6 صبح: در اثر شکست عشقی که در خواب از طرف شاهزاده می خوره از خواب می پره .

7صبح: شروع می کنه به آماده شدن . آخه ساعت 12 ظهر کلاس داره!!!!!!!!

8 صبح: پس از خوردن صبحانه مفصل (علی رغم 18 کیلو اضافه وزن) شروع می کنه به جمع آوری وسایل مورد نیاز: جوراب و مانتو و کیف و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و…

9صبح: آغاز عملیات حساس زیر سازی بر روی صورت (جهت آرایش)

10 صبح: عملیات زیرسازی و صافکاری و نقاشی همچنان با جدیت ادامه دارد .

11 صبح: عملیات آرایش و نقاشی و لنز کاری و فیشیل و فوشول با موفقیت به پایان می رسد و پس از اینکه دختر خودش رو به مدت نیم ساعت از زوایای مختلف در آیینه بررسی کرد و مامان جون 19 تا عکس از زوایای مختلف ازش گرفت، به امید خدا به سمت دانشگاه میره .

12 ظهر: کلاس شروع شده و دختره وارد کلاس میشه تا یه جای خوب برا خودش بگیره . ( جای خوب تعابیر مختلفی داره . مثلا صندلی بغل دستی پولدارترین پسر دانشگاه - صندلی فیس تو فیس با استاد: در صورتی که استاد کم سن و سال و مجرد باشد و … )

1 ظهر: وسط کلاس موبایل دختر می زنگه و دختر با عجله از کلاس خارج میشه تا جواب منیژه جون رو بده. و منیژه جون بعد از 1.5 ساعت که قضیه خواستگاری دیشبش رو + قضیه شکست عشقی دوست مشترکشون رو براش تعریف کرد گوشی رو قطع می کنه. اما دیگه کلاس تموم شده .

2 ظهر: کلاس تموم شده و دختر مجبوره از یکی از پسرای کلاس جزوه بگیره. توجه داشته باشین دختر نباید از دخترا جزوه بگیره. آخه جزوه دخترا کامل نیست!!!!!!!!!!!

3 ظهر: دختر همچنان در جستجوی کیس مناسب جهت دریافت جزوه!!!!!

4عصر: دختر نا امید در حرکت به سمت خانه.

5 عصر: یکدفعه ماشین همون پسر پولداره که جزوه هاشم خیلی کامله جلوی پای دختره ترمز می کنه و ازش می خواد که برسونتش.

6 عصر: دختر به همراه شاهزاده رویاهاش در کافی شاپ گل زنبق!!! میز دوم. به صرف سیرابی گلاسه.

7 عصر: دختر دیگه باید بره خونه و پسر تا دم خونه می رسونتش.

8 غروب: دختر در حال پیاده شدن از ماشین اون پسره: راستی ببخشید جزوه تون کامله؟؟؟ امروز انقدر از عشق سخن گفتی مجالی برای تبادل جزوه نموند. و جزوه رو از پسر می گیره.

9 شب: دختر در حال چیدن میز شام در خانه سه تا ظرف چینی گل سرخی جهیزیه مامانش رو میشکونه (از عواقب عاشقی)

10شب: دختر در حال تفکر به اینکه ماه عسل با اون پسره کجا برن ؟؟!!؟!؟!؟!؟!

2شب: دختر داره خواب میبینه رفته ماه عسل.

5 صبح: دختره بیدار میشه و میبینه اون پسره sms داده که: برای نامزدم کلی از تو تعریف کردم. خیلی دوست داره امروز با من بیاد دانشگاه ببینتت!!! و امروز دختر باید کمی زودتر به دانشگاه برود. شاید جای مناسب تری در کلاس نصیبش شد!!!!!!!!!!!! !

R A H A
02-02-2012, 10:36 PM
مامانه به بچه هه میگه میدونم شیطون گولت زد موهای خواهرتو کشیدی! بچه هه میگه آره ولی لگدی که زدم تو شیکمش ابتکار خودم بود



...



از طرف بهداشت اومدن سرکشی گاوداری به غضنفر گفتن شما به گاوهاتون چی میدیدگفت علف!جریمش کردن بار دوم که اومدن بازم همون سوال رو کردن غضنفر گفت ما به گاوهامون چلو کباب میدیم:-؟؟ باز هم جریمش کردن بار سوم اومدن باز هم همون سوال رو از غضنفر کردن اون کمی فکر کرد بعد با خوشحالی گفت ما به گاوهامون پول تو جیبی میدیم هر چی دلشون میخواد بخرن بخورن ...



غضنفر داشته یکی رو بدجور میزده و هی داد میزده کمک کمک! بهش میگن بابا تو که داری اینو می زنی، تو چرا کمک می‌خوای؟ میگه آخه این گفته اگه بلند شم لهت می کنم
http://www.hamdardi.net/images/www.hamdardi.com_2.net.jpg
غضنفر رو می‌برن افریقا، یک تمساح نشونش میدن. ازش میپرسن: «شما تو کشورتون به این چی میگین؟» غضنفر میگه: «ما غلط می‌کنیم چیزی به این بگیم
http://www.hamdardi.net/images/www.hamdardi.com_2.net.jpg
یکی خیلی کار بد کرده بوده می برنش جهنم.
تو وسط راه میگن به تو یه آوانس میدیم ، میگه چی؟
میگن اینجا 2 نوع جهنم داریم یکی جهنم ایرانی ها و یکی جهنم خارجی ها.
میپرسه فرقش چیه؟
میگن تو جهنم خارجی ها هفته ای یک بار قیـر داغ میریزن تو دهنتون اما تو جهنم ایرانی ها هر روز.
خلاصه میگه من میرم تو جهنم خارجیا.
یه چند ماه بعد میبینه اینجا خیلی ناجوره میگه خوب شد تو جهنم ایرانی ها نرفتم که کارم زار بود اما بد نیست یه سری به اونها بزنم تا به اینجا راضی باشم خلاصه میره میبینه همه نشستن دارن حرف می زنند خبری هم از قیر داغ نیست ،می پرسه: جریان چیه؟
میگن: بابا اینجا یک روز قیر نیست ، یک روز قیف نیست ، یه روز قیر و قیف هست اما مامورش نیست!

R A H A
02-02-2012, 10:36 PM
روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت.
کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام»
رییس پرسید: «بابا خونس؟»
صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله»
ـ می تونم با او صحبت کنم؟
کودکی خیلی آهسته گفت: «نه»
رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: «مامانت اونجاس؟»
ـ بله
ـ می تونم با او صحبت کنم؟
دوباره صدای کوچک گفت: «نه»
رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید: « آیا کس دیگری آنجا هست؟»
کودک زمزمه کنان پاسخ داد: «بله، یک پلیس»
رییس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش چه می کند، پرسید: «آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟»
کودک خیلی آهسته پاسخ داد: «نه، او مشغول است؟»
ـ مشغول چه کاری است؟
کودک همان طور آهسته باز جواب داد: «مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشان.»
رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید: «این چه صدایی است؟»
صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ گفت: «یک هلی کوپتر»
رییس بسیار آشفته و نگران پرسید: «آنجا چه خبر است؟»
کودک با همان صدای بسیار آهسته که حالا ترس آمیخته به احترامی در آن موج می زد پاسخ داد: «گروه جست و جو همین الان از هلی کوپتر پیاده شدند.»
رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود، نگران و حتی کمی لرزان پرسید: «آنها دنبال چی می گردند؟»
کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی پاسخ داد: «من»

R A H A
02-02-2012, 10:42 PM
امان از دست خانم ها



یک خانم 45 ساله که یک حمله قلبی داشت و در بیمارستان بستری بود.
در اتاق جراحی که کم مونده بود مرگ را تجربه کند خدا رو دید و پرسید: آیا وقت من تمام است؟
خدا گفت:نه شما 43 سال و 2 ماه و 8 روز دیگه عمر می کنید.

در وقت مرخصی خانم تصمیم گرفت در بیمارستان بماند و عملهای زیر را انجام دهد
کشیدن پوست صورت - تخلیهء چربیها(لیپو ساکشن) -عمل سینه ها و جمع و جور کردن شکم و فقط
به فکر رنگ کردن موهاش و سفید کردن دندوناش بود !!
از اونجايي كه او زمان بيشتري براي زندگي داشت از اين رو او تصميم گرفت كه بتواند بيشترين
استفاده را از اين موقعيت (زندگي) ببرد.

بعد از آخرين عملش او از بيمارستان مرخص شد
در وقت گذشتن از خیابان در راه منزل بوسیله یک آمبولانس کشته شد.

وقتی با خدا روبرو شد او پرسید: من فکر کردم شما فرمودید من 43 سال دیگه
فرصت دارم چرا شما مرا از زیر آمبولانس بیرون نکشیدید؟

خدا جواب داد : اِاِاِا شمايييييييد نشناختمتونhttp://www.hamdardi.net/images/smilies/311.gifhttp://www.hamdardi.net/images/smilies/311.gif

R A H A
02-02-2012, 10:42 PM
> > روزی دختر کوچولویی از مادرش پرسید:
> > 'مامان؟ نژاد انسان ها از کجا اومد؟
> > مادر جواب داد: 'خداوند آدم و حوا را خلق
> > کرد. اون ها بچه دار شدند و این جوری نژاد
> > انسان ها به وجود اومد.'
> > دو روز بعد دخترک همین سوال رو از پدرش
> > پرسید.
> > پدرش پاسخ داد: 'خیلی سال پیش میمون ها
> > تکامل یافتند و نژاد انسان ها پدید اومد.'
> >
> >
> > دختر کوچولو که گیج شده بود نزد مادرش رفت
> > و گفت:مامان؟ تو گفتی خدا انسان ها رو
> > آفرید ولی بابا میگه انسان ها تکامل یافته ی
> > میمون ها هستند...من که نمی فهمم!'
> > مادرش گفت: عزیز دلم خیلی ساده است. من
> > بهت در مورد خانواده ی خودم گفتم و بابات در
> > مورد خانواده ی خودش!

http://www.hamdardi.net/images/smilies/311.gifhttp://www.hamdardi.net/images/smilies/311.gif

R A H A
02-02-2012, 10:43 PM
1 یهو نگاه میکنی می بینی خانوادت که 3 نفر بیشتر نیستن 5 خط موبایل دارن

2 واسه همکارت ایمیل میفرستی،در حالیکه میز بغل دستی تو نشسته

3 رابطت با اقوام و دوستانی که ایمیل ندارن کمتر و کمتر میشه تا به حد صفر برسه

4 ماشینت رو جلوی در خونه پارک میکنی بعدش با موبایلت زنگ میزنی خونه که بیان کمک
چیزایی رو که خریدی ببرن داخل

5 هر آگهی تلویزیونی یه آدرس اینترنتی هم داره

6 وقتی خونه رو بدون موبایلت ترک میکنی،استرس همه وجودت رو میگیره و با سرعت برمیگردی

که موبایلت رو برداری، بدون توجه به اینکه 20-30 سال از عمرت رو بدون موبایل گذروندی

8 صبحها قبل از خوردن صبحونه اولین کاری که میکنی سر زدن به اینترنت و چک کردن ایمیله

9 الان در حالیکه این مطلب رو میخونی،سرت رو تکون میدی و لبخند میزنی

10 اینقدر سرگرم خوندن این مطلب بودی که حتی متوجه نشدی این لیست شماره 7 نداره

11 الان دوباره برگشتی بالا که چک کنی شماره 7 رو داشته یا نه

12 و من مطمئنم که اگه دوباره برگردی بالاحتماً شماره 7 رو پیداش میکنی،بخاطر اینکه خوب بهش توجه نکردی

13 دوباره برمیگردی بالا ولی شماره 7 رو پیدا نمیکنی،خوب من شوخی کردم ولی نشون میده که تو به خودت هم

اعتماد نداری و هرچی بقیه میگن باور میکنی.

http://www.hamdardi.net/images/smilies/199.gifhttp://www.hamdardi.net/images/smilies/58.gifhttp://www.hamdardi.net/images/smilies/biggrin.gifhttp://www.hamdardi.net/images/smilies/311.gif

R A H A
02-02-2012, 10:44 PM
یه خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود. آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و 4 تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه. وقتی خونه میرسه میبینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه. این کارا رو چند بار دیگه تکرار می کنه، اما نتیجه ای نمیگیره. یک روز گربه رو بر میداره میذاره تو ماشین. بعد از گشتن از چند تا بلوار و پل و رودخانه و. . . خلاصه گربه رو پرت میکنه بیرون.

یک ساعت بعد، زنگ میزنه خونه. زنش گوشی رو برمیداره. مرده میپرسه: ” اون گربه نامرد خونس؟” زنش می گه آره.

مرده میگه گوشی رو بده بهش، من گم شدم!!!!

R A H A
02-02-2012, 10:44 PM
دو تا دیوونه از تیمارستان فرار می کنن. ریل راه آهن و می گیرن و راه می افتن طرف شهر.

اولی میپرسه: کی می رسیم به شهر؟

دومیه یه نقطه رو اون دورا نشون می­ده

و میگه: هر وقت این دو تا خط به هم برسن.

می رن و می رن … تا اولیه خسته میشه. می گه: پس چرا نمی رسیم؟

دومیه برمی گرده و عقبو نگاه می کنه و می گه: فکر کنم ردش کردیم.

R A H A
02-02-2012, 10:48 PM
یک نفر تو كيوسك تلفن بوده، بيرون كه مياد ازش مي‌پرسند سالمه؟ ميگه: سالمه فقط آفتابه نداره

معلم داشت جریان خون در بدن را به بچه‌ها درس مى‌داد.
براى این که موضوع براى بچه‌ها روشن‌تر شود گفت :
بچه‌ها! اگر من روى سرم بایستم، همان طور که مى‌دانید خون در سرم جمع مى‌شود و صورتم قرمز مى‌شود.
بچه‌ها گفتند: بله
معلم ادامه داد: پس چرا الان که ایستاده‌ام خون در پاهایم جمع نمى‌شود؟
یکى از بچه‌ها گفت: براى این که پاهاتون خالى نیست.

همسر یک تاجر به شوهرش میگه: هر وقت تو میری سفر من عصبی میشم.
شوهرش میگه: غصه نخور عزیزم، من خیلی زودتر از آنی که تو فکر میکنی برمیگردم.
زنه میگه: خوب همین عصبی ام میکنه دیگه

زن از شوهرش می‌پرسه: عزیزم، تو منو دوست داری؟
مرد می گه: خوب معلومه عزیزم، اگه دوست نداشتم، چطور می تونستم هر شب بیام خونه پیشت، وقت و عمرم رو تلف کنم؟

یک روشنفکره از نویسنده می پرسه: شما از اصطلاح خلاء دردناک زیاد استفاده می کنید، مگه ممکنه چیزی هم خالی باشه هم درد کنه؟
نویسنده می گه: عجیبه! مگه شما تا حالا سردرد نگرفتید؟

مهمان: آقا تشریف دارند؟
مستخدم: نه خیر، رفته ‌اند مسافرت.
مهمان: برای تفریح؟
مستخدم: نه خیر، با خانم رفته ‌اند!

غضنفر از یه دختره می پرسه اسم شما چیه؟ دختره می گه اسم من توی تمام باغچه ها هست. غضنفر می گه: آهان فهمیدم، شلنگ!

استاد اسامی بچه ها را یکی یکی می خواند، رسید به اسم «بارانه». شخص مورد نظر را که پیدا کرد پرسید: واسه چی بارانه؟ دختر جواب داد: واسه این که روز تولدم بارون میومده. برادر اهل دلی از ته کلاس گفت: خوبه اون روز آفتابی نبوده!

از غضنفر می پرسن امام رضا چرا رفته بود مشهد؟ می گه: رفته بود زیارت!

غضنفر کارت عابر بانکش رو می اندازه توی حرم امام رضا، می گه: حاجتم رو بده تا رمزش رو بگم!

به غضنفر می گن دوست داشتی جای خدا بودی؟ می گه: نه. می گن: چرا؟ می گه: چون جای پیشرفت نداره!

غضنفر چند روز پشت سر هم می رفت گچ سوسک کش می خرید. مغازه دار ازش می پرسه چرا اینقدر گچ سوسک کش می خری؟ غضنفر می گه: آخه هرچی اینا رو پرت می کنم به سوسکها نمی خوره!

بچه ای که گم شده بود می ره پیش پلیس می گه: ببخشید شما خانومی رو ندیدید که من پیشش نباشم؟

به غضنفر می گن به زنبورهایی که از کندو محافظت می کنن چی می گن؟
غضنفر می گه: خسته نباشید!

به غضنفر می گن با آش جمله بساز. می گه: محمدی آش صلوات!

R A H A
02-02-2012, 10:49 PM
نه قانونی نه منطقی (تا آخر بخونید )





دانشجويي پس از اينكه در درس منطق نمره نياورد به استادش گفت:
قربان، شما واقعا چيزي در مورد موضوع اين درس مي دانيد؟

استاد جواب داد: بله حتما. در غير اينصورت نمي توانستم يك استاد باشم.

دانشجو ادامه داد: بسيار خوب، من مايلم از شما يك سوال بپرسم ،
اگر جواب صحيح داديد من نمره ام را قبول مي كنم
در غير اينصورت از شما مي خواهم به من نمره كامل اين درس را بدهيد.

استاد قبول كرد و دانشجو پرسيد: آن چيست كه قانوني است ولي منطقي نيست،
منطقي است ولي قانوني نيست و نه قانوني است و نه منطقي؟

استاد پس از تاملي طولاني نتوانست جواب بدهد و مجبور شد
نمره كامل درس را به آن دانشجو بدهد.


بعد از مدتي استاد با بهترين شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسيد
و شاگردش بلافاصله جواب داد:

قربان شما ۶۳ سال داريد و با يك خانم ۳۵ ساله ازدواج كرديد
كه البته قانوني است ولي منطقي نيست.
همسر شما يك دوست – پسر ۲۵ ساله دارد كه منطقي است ولي قانوني نيست
و اين حقيقت كه شما به دوست – پسر همسرتان نمره كامل داديد
در صورتيكه بايد آن درس را رد مي شد نه قانوني است و نه منطقي !!

R A H A
02-02-2012, 10:51 PM
چرچيل و راننده تاکسی


چرچيل(نخست وزير اسبق بريتانيا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر bbc برای مصاحبه می‌رفت.

هنگامی که به آن جا رسيد به راننده گفت آقا لطفاً نيم ساعت صبر کنيد تا من برگردم.

راننده گفت: "نه آقا! من می خواهم سريعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچيل را از راديو گوش دهم" .

چرچيل از علاقه‌ی اين فرد به خودش خوشحال و ذوق‌زده شد و يک اسکناس ده پوندی به او داد.

راننده با ديدن اسکناس گفت: "گور بابای چرچيل! اگر بخواهيد، تا فردا هم اين‌جا منتظر می‌مانم!"

R A H A
02-02-2012, 10:59 PM
فرهنگ لغات ایرانی/ چاپ جدید



این پست جهت آشنایی افراد غیر ایرانی با کلمات و واژگان ایرانی بوده و فاقد هرگونه ارزش دیگری‌ست!!! باید عرض کنیم که ممکن است برخی لغات دارای شکل املایی یکسان در ایران قدیم بوده اما خب ورژن جدیدش دیگه معنی سابق رو نمی‌ده!!!



بیمه‌ی عمر: قراردادی که شما را در تمام عمر فقیر نگه داشته تا شما پولدار مرده و مراسم کفن و دفنتان آبرومندانه برگزار شود.


قبولی در دانشگاه: نتیجه‌ای است که در کمال عدالت و انصاف، هیچ ربطی به رتبه‌ی کسب کرده‌تان ندارد.


سریال: فیلمی‌ست چند قسمتی، که روش مصرف مواد مخدر و آخرین شیوه‌های دزدی را به شما آموزش می‌دهد.


تلفن همراه: وسیله‌ای سه‌کاره جهت کلاس گذاشتن، آهنگ گوش کردن و نهایتا‍ عکس گرفتن است.


گرانی: کلمه‌یی است زاده‌ی توهم غربیان که در ایران تا کنون مشاهده نشده است!!


مترو: سونای بخار متحرک


عذرخواهی: در ایران دمده شده و بجای آن از توجیه استفاده می‌شود.


آثار باستانی: خرابه‌هایی که هرچه زودتر باید نابود شوند چون خیلی جا گرفته‌اند.


خودپرداز: دستگاهی‌ست که همیشه‌ی خدا باید برای رسیدن به آن در صف ایستاد و اگر صفی در کار نباشد 99.99 درصد خراب است.


اداره: محلی که شما بعد از تنش‌ها و جدل‌های منزل در آنجا استراحت می‌کنید.


مجرم: فردی که هیچ فرقی با سایر افراد ندارد و تنها تفاوتش در این است که توانسته‌اند او را دستگیر کنند.


رئیس جمهور: فردی که هر آنچه قبل از انتخابات گفته است را بعد از انتخابات تکذیب می‌کند.


تورم: عددی بی‌خود و چرت بوده که همچنان در ایران یک رقمی است!!!


گارانتی: یک اسم زیبا و خوش تلفظ


تحقیق: کپی-پیست کردن مقالات اینترنتی


شب امتحان: حکم بین دو نیمه در فوتبال ایران در زمان مربی‌گری مایلی‌کهن را دارد و فقط باید توکل کرد به خدا و دعا خواند.


شناسنامه یا کارت ملی: دفترچه و کارتی که یکی بدون دیگری فاقد ارزش بوده و حتما جفتش لازم است.


دانشجو: یک عده افراد همیشه معترض


بزرگراه: نوعی پیست رالی به همراه یادگیری آپ تو دیت‌ترین فحش‌های باناموسی و بدون آن!


رئیس: فردی که وقتی شما دیر به سر کار می‌روید خیلی زود می‌آید و زمانی که شما زود به اداره می‌روید یا دیر می‌آید و یا مرخصی است


ایرانسل: خط تلفنی است جهت مزاحمت و سر به سر گذاشتن دوست و آشنا


شهرداری: گرفتن رشوه، داشتن صدها پرژه‌های نیمه‌تمام و نصب تابلوهای روزشماری جهت افتتاح


از پذیرفتن خانم‌های بد حجاب معذوریم: تابلویی که در همه‌جا نصب شده، جهت کرکر خنده و عوض کردن روحیه‌ی مردم


سطل آشغال: وسیله‌یی‌ست موجود در خیابان‌ها جهت ریختن زباله در اطراف آنها


مدرک تحصیلی: کاغذی مستطیل شکل، در ابعاد مختلف که بسته به مقطع، قیمتش فرق می‌کند.


حراج: اصطلاحی‌ست که در آن به قیمت اصلی کالا درصدی اضافه کرده و با ماژیک قرمز روی آن خط زده و قیمت اصلی کالا را در زیرش درج می‌کنند.


و غیره (و ...): نشانه‌ای برای باوراندن این مطلب که شما بیش از آنچه تصور می‌کنید، می‌دانید

R A H A
02-02-2012, 10:59 PM
زخواب بيدار شدم، آروم لباس پوشيدم و طوري که زنم از خواب
بيدار نشه، جعبه ناهارم رو برداشتم، سگم رو صدا کردم و آروم رفتم توي
گاراژ خونه، قايق ام رو بستم به پشت ماشينم و از خونه به قصد ماهيگيري
رفتم بيرون
درهمين حين متوجه شدم که بيرون باد شديدي مياد، بارونيه و راديو رو هم که
روشن کردم متوجه شدم تمام روز وضعيت هوا به همون بدي باقي خواهد
موند...تصميمم عوض شد. دوباره آروم برگشتم خونه، ماشين رو تو گاراژ پارک
کردم، لباسم رو درآوردم و يواش رفتم تو رختخواب کنار زنم که هنوز خواب
بود.... اون رو از پشت بغل کردم و آهسته تو گوشش گفتم: "هوا بيرون خيلي
بده...." که همسر عزيزم جواب داد: " آره، ولي باورت ميشه که اين شوهر
احمق من تو همچين هوائي رفته ماهيگيري؟

R A H A
02-02-2012, 10:59 PM
سه نفر رو می خواستند اعدام کنند.
نفر اول رو می برن جلوی جوخه اعدام. فرمانده فریاد می زنه: جوخه... آماده... هدف...
ناگهان اعدامی فریاد می زنه: زلزله!!! همه سربازان فرار می کنند و خودشون رو روی زمین می اندازند و اعدامی فرار می کنه.


نفر دوم رو می برن جلوی جوخه اعدام. فرمانده فریاد می زنه: جوخه... آماده... هدف...
ناگهان اعدامی فریاد می زنه: طوفان!!! همه سربازان فرار می کنند و تا در محل امنی پناه بگیرن و اعدامی فرار می کنه.


نفر سوم رو می برن جلوی جوخه اعدام. فرمانده فریاد می زنه: جوخه... آماده... هدف...
ناگهان اعدامی فریاد می زنه: آتش!!!http://www.hamdardi.net/images/smilies/311.gifhttp://www.hamdardi.net/images/smilies/311.gif

R A H A
02-02-2012, 11:00 PM
مجادله در ادبیات بر سر یک خال


حافظ:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را

صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

شهریار:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و
پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

محمد عيادزاده:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟

__._,_.___

__,_._,___

R A H A
02-02-2012, 11:04 PM
دو تا آبادانی به هم می‌رسن. اولی میگه: جات خالی دیروز رفتم شکار هفت تا خرگوش چهار تا آهو سه تا شیر شکار کردم.
دومی می‌گه: همش همین؟
اولی می‌گه: بابا، آخه با یک تیر مگه بیشتر از اینم می‌شه؟
دومی می‌گه : تازه تفنگم داشتی؟
http://www.hamdardi.net/images/smilies/311.gif

يک روز دو تا آبادانی واسه هم خالی می‌بستند.
اولی می‌گه: ما یه کوه کنار خونه مون داریم که هر وقت می‌گیم حمید.
دو سه بار میگه حمید…. حمید…. حمید….دومی می‌گه: این که چیزی نیست. ما یه کوه داریم کنار خونه‌مون که هر وقت می‌گیم حمید. می‌گه: کدوم حمید؟http://www.hamdardi.net/images/smilies/311.gif

R A H A
02-02-2012, 11:05 PM
حکایت داماد و مادر زن!

زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند.

یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم میزدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد.

فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠۶ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش نوشته بود:
«متشکرم! از طرف مادر زنت»

زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠۶ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش نوشته بود:
«متشکرم! از طرف مادر زنت»

نوبت به داماد آخری رسید. زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت. اما داماد از جایش تکان نخورد.

او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟ همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد.

فردا صبح یک ماشین بی ام ‌و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود که روی شیشه اش نوشته بود:

«متشکرم ! ازطرف پدر زنت» !!

R A H A
02-02-2012, 11:08 PM
اصفهانيه داشته توي اتوبان با سرعت ۱۸۰ كيلومتر در ساعت مي رفته كه پليس با دوربين شكارش مي كنه و ماشينشو متوقف مي كنه. پليسه مياد كنار ماشين و ميگه: گواهينامه و كارت ماشينو بدين.
اصفهانيه ميگه: من گواهينامه ندارم. اين ماشينم مالي من نيست. كارت و ايناشم پيشي من نيست. من صَحَبي ماشينا كشتم آ جنازشا انداختم تو صندق عقب. حالاوَم داشتم ميرفتم از مرز فرار كونم، شوما منا گرفتين.
پليسه كه حسابي حيرت زده شده بوده بيسيم ميزنه به فرمانده اش و عين قضيه رو تعريف مي كنه و درخواست كمك مي كنه. فرمانده اش هم ميگه تو كاري نكن من خودم دارم ميام.
فرمانده در اسرع وقت خودشو به محل ميرسونه و به راننده اصفهاني ميگه: آقا گواهينامه؟ اصفهانيه گواهينامه اش رو از تو جيبش در مياره ميده به فرمانده. فرمانده ميگه: كارت ماشين؟ اصفهانيه كارت ماشين كه به نام خودش بوده رو از تو جيبش در مياره ميده به فرمانده. فرمانده ميگه: در صندوق عقبو باز كن. اصفهانيه درو باز ميكنه و فرمانده ميبينه كه صندوق هم خاليه.
فرمانده كه حسابي گيج شده بوده، به اصفهانيه ميگه: پس اين مأمور ما چي ميگه؟!
اصفهانيه ميگه: چي ميدونم والا جناب سرهنگ! حتماً الانم ميخاد بگد من داشتم ۱۸۰ تا سرعت ميرفتم؟

R A H A
02-02-2012, 11:10 PM
شب – خوابـگاه دخــتـران – سکـانس اول:



(دخــتر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.)

شبنم:ِ وا!... خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟!

لالـه: خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد.)
شبنم: بگـو ببـینم چی شـده؟

لالـه: چی می خواســتی بشـه؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <آناتومی!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــی که از 6 مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که بـه امیـد 20 سر جلـسه ی امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( بر شـدت گریه افزوده می شــود)

شبنم: (او را در آغــوش می کشـد) عزیـزم... گـریه نـکن. می فهـممت. درد بـزرگیــه! (بغـض شبنم نیز می ترکـد) بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو برای امتحـان فـردا آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه؟

لالـه: (اشک هایش را آرام آرام پـاک می کنـــد) آره. می دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـرای امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم! می فهـمی شبنم؟فقط 8 دور... (دوبـاره صـدای گریـه اش بلـند می شود) حالا چه جــوری سرمـو جلوی نـازی و دوستـاش بلـند کنـم؟!!

شبنم: عزیزم... دیگــه گریه نکن. من و شهــره هم فقط 7 - 8 دور تـونســتیم بخـونیم! ببـین! از بـس گریه کردی ریـمل چشمــای قشـنگ پاک شـد! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته، فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی کنـه.

لالـه: نـمی دونـم. چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بیـدار شـدم. باورت مـیشه؟!

(در همیــن حال، صـدای جیــغ و شیـون از واحـد مجـاور به گوش می رسـد. اسـترس عظیـمی وجـودِ شبنم و لالـه را در بر می گیــرد!دخـتری به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق می شـود.)
شبنم: چی شـده فرشــتـه؟!

فرشــته: (با دلهــره) کمـک کنیـد... نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار کتــابشـو می خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت!

شبنم: لابــد به خـودش خیلی سخــت گرفته.

فرشــته: خب، منــم 19 بـار خونـدم. این طـوری نـشدم! زود باشیــد، ببـریـمش دکتــر.
(و تمــام ساکنـین آن واحـد، سراسیـمه برای یاری «نــازی» از اتـاق خارج می شـونـد. چـراغ ها خامـوش می شود.)



شـب – خوابــگاه پســران – سکــانـس دوم:


(در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، واحدی شـان، «میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود)

میثـــاق: مهـدی... شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم.

مهـدی: نـه! راســته. امتـحان پایــان تــرمه.

میثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.

مهـدی: آره... منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟ مگـه تو کلاسـتون دختـر نداریـد؟!

میثــاق: مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره!!

آرمـــان: تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلبه کـه 10 دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. دختــرای کلاس مـا که مثـل دختـرای شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری...
مـهدی: (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) آرمــان جـون... اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست!

(در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد)

میـثــاق: چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی!

رضــا: پرسپولیس همین الان دومیشم خورد!!!

مهـدی:اصلا حواسم نبود.توپ تانک فشفشه پرسپولیسی ابکشه!!!

و تمــام ساکنیـن آن واحـد، برای دیـدن ادامـه ی مسـابقـه به اتاق مجـاور می شتـابنـد. چراغ هـا روشــن می مانند

R A H A
02-02-2012, 11:10 PM
روباه اصفهانی و زاغک آبادانی
زاغکی بر درخت کناری نشسته بود و سمبوسه می خورد (دم سینما تاج سده، رو شمشادا)
روباهی اصفهانی که فکر میکرد خیلی زرنگ است آمد و گفت : به به چه سری دارِد، عَجـِب دُمیــِس، عینکشا نیگا کون، دمپاییاشا بیبین!
میشـِد خواهش کونم یه چند دقه برامون آهنگ بوخونی؟؟؟ ......
زاغک سمبوسه را در زیر بغل گذشت و گفت: کا! مو خودم کلاس دوم راهنماییــُم!

R A H A
02-02-2012, 11:10 PM
راننده تاکسی


مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه…
راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد…نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد… برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!" مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه" راننده جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم…آخه من 25 سال راننده‌ی ماشین حمل جنازه بودم" !!!

R A H A
02-02-2012, 11:11 PM
نامه یک پسر عاشق به دختر مورد علاقه اش، لطفا تا آخرشو بخوانید تا متوجه عشق پسر به دختر مورد علاقه اش شوید.

1- محبت شدیدی كه صادقانه به تو ابراز میكردم
2- دروغ و بی اساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو
3- روز به روز بیشتر می شود و هر چه بیشتر تو را می شناسم
4- به پستی و دورویی تو بیشتر پی میبرم و
5- این احساس در قلب من قوت میگیرد كه بالاخره روزی باید
6- از هم جدا شویم و دیگر من به هیچ وجه مایل نیستم كه
7- شریك زندگی تو باشم و اگرچه عمر دوستی ما همچون عمر گلهای بهار كوتاه بود اما
8- توانستم به طبیعت پست و فرومایه تو پی ببرم و
9- بسیاری از صفات ناشناخته تو بر من روشن شد و من مطمئنم
10- این خودخواهی ، حسادت و تنگ نظری تو را هیچ كس نمیتواند تحمل كند و با این وضع
11- اگر ازدواج ما سر بگیرد ، تمام عمر را
12- به پشیمانی و ندامت خواهیم گذراند . بنابراین با جدایی ازهم
13- خوشبخت خواهیم بود و این را هم بدان كه
14- از زدن این حرفها اصلا عذاب وجدان ندارم و باز هم مطمئن باش
15- این مطالب را از روی عمق احساسم مینویسم و چقدر برایم ناراحت كننده است اگر
16- باز بخواهی در صدد دوستی با من برآیی . بنابراین از تو میخواهم كه
17- جواب مرا ندهی . چون حرفهای تو تمامش
18- دروغ و تظاهر است و به هیچ وجه نمیتوان گفت كه دارای كمترین
19- عواطف ، احساسات و حرارت است و به همین سبب تصمیم گرفتم برای همیشه
20- تو و یادگار تلخ عشقت را فراموش كنم و نمتوانم قانع شوم كه
21- تو را دوست داشته باشم و شریك زندگی تو باشم .


و در آخر اگر میخواهی میزان علاقه مرا به خودت بفهمی از مطالب بالا فقط شماره های فرد را بخوانhttp://www.hamdardi.net/images/smilies/227.gifhttp://www.hamdardi.net/images/smilies/43.gif

R A H A
02-02-2012, 11:14 PM
یک روز توی پیاده رو به طرف میدان تجریش می رفتم... از دور دیدم یك كارت پخش كن خیلی با كلاس ، كاغذهای رنگی قشنگی دستشه
ولی به هر كسی نمیده!

خانم ها رو که کلا تحویل نمی گرفت و در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار می كرد و معلوم بود فقط به كسانی كاغذ رو می داد كه مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند ، اهل حروم كردن تبلیغات نبود...

احساس كردم فكر می كنه هر كسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی گرون قیمت رو نداره ،لابد فقط به آدمهای باكلاس و شیك پوش و با شخصیت میده!

از كنجكاوی قلبم داشت می اومد توی دهنم...!!!
خدایا ، نظر این تبلیغاتچی خوش تیپ و با كلاس راجع به من چی خواهد بود؟!
آیا منو تائید می كنه ؟!!

كفشهامو با پشت شلوارم پاك كردم تا مختصر گرد و خاكی كه روش نشسته بود پاك بشه و كفشم برق بزنه!
شكم مبارك رو دادم تو و در عین حال سعی كردم خودم رو بی تفاوت نشون بدم! دل تو دلم نبود.

یعنی منو می پسنده ؟ یعنی به من هم از این كاغذهای خوشگل میده...؟! همین طور كه سعی می كردم با بی تفاوتی از كنارش رد بشم
با لبخند نگاهی بهم كرد و یک كاغذ رنگی به طرفم گرفت و گفت: "آقای محترم! بفرمایید!"

قند تو دلم آب شد! با لبخندی ظاهری و بدون دستپاچگی یا حالتی كه بهش نشون بده گفتم : ا ِ ، آهان ، خب چرا من؟
من كه حواسم جای دیگه بود و به شما توجهی نداشتم! خیلی خوب ، باشه ، می گیرمش ولی الآن وقت خوندنش رو ندارم!

كاغذ روگرفتم ... چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم كه داشتم با سر می رفتم توی كیك تولدی كه دست یک آقای میانسال بود! وایسادم وبا ولع تمام به كاغذ نگاه كردم ، نوشته بود : به پایین صفحه مراجعه کنید!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

دیگر نگران طاسی سر خود نباشید، پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و امریكا



http://www.hamdardi.net/images/smilies/311.gifhttp://www.hamdardi.net/images/smilies/227.gifhttp://www.hamdardi.net/images/smilies/311.gif

R A H A
02-02-2012, 11:18 PM
یارو زبونش می گرفته، می ره داروخونه می گه: آقا دیب داری؟

کارمند داروخونه می گه: دیب دیگه چیه؟

یارو جواب می ده: دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره.
کارمنده می گه: والا ما تا حالا دیب نشنیدیم. چی هست این دیب؟
یارو می گه: بابا دیب، دیب!
طرف می‌بینه نمی فهمه، می ره به رئیس داروخونه می گه.

اون میآد ‌می پرسه: چی می‌خوای عزیزم؟
یارو می گه: دیب!
رئیس می پرسه: دیب دیگه چیه؟
یارو می گه: بابا دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ‌ورش دیب داره.



رئیس داروخونه می گه: تو مطمئنی که اسمش دیبه؟
یارو می گه: آره بابا. خودم دائم مصرف دارم. شما نمی‌دونید دیب چیه؟
رئیس هم هر کاری می‌کنه، نمی تونه سر در بیاره و کلافه می شه...

یکی از کارمندای داروخونه میآد جلو و می گه: یکی از بچه‌های داروخونه مثل همین آقا زبونش می‌گیره. فکر کنم بفهمه این چی می‌خواد. اما الان شیفتش نیست.
رئیس داروخونه که خیلی مشتاق شده بود بفهمه دیب چیه، گفت: اشکال نداره. یکی بره دنبالش، سریع برش داره بیارتش.
می‌رن اون کارمنده رو میارن. وقتی می رسه، از یارو می‌پرسه: چی می خوای؟

یارو می گه: دیب!
کارمنده می گه: دیب؟
یارو: آره.
کارمنه می گه: که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره؟
یارو: آره.
کارمند: داریم! چطور نفهمیدن تو چی می خوای؟!
همه خیلی خوشحال شدن که بالاخره فهمیدن یارو چی می خواد. کارمنده سریع می ره توی انبار و دیب رو میذاره توی یه مشمع مشکی و میاره می ده به یارو و اونم می ره پی کارش.
همه جمع می شن دور اون کارمند و با کنجکاوی می‌پرسن: چی می‌خواست این؟
کارمنده می گه: دیب!
می‌پرسن: دیب؟ دیب دیگه چیه؟
می گه: بابا همون که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره!
رئیس شاکی می شه و می گه: اینجوری فایده نداره. برو یه دونه دیب ور دار بیار ببینیم دیب چیه؟
کارمنده می گه: تموم شد. آخرین دیب رو دادم به این بابا رفت!!!

.

.

.

.

.

.




دلم خنـــــــــــــــــــــــ ـــــک شد،موندی تو کــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــ​ــــــــ ــــــــــــــف

R A H A
02-02-2012, 11:30 PM
غضنفر زنگ میزنه به دوستش, میگه من یه تمساح گرفتم چیکار کنم؟ دوستش میگه خوب ببرش باغ وحش. فرداش دوستش زنگ میزنه میگه خوب بردیش؟ غضنفر میگه آره، امشب هم قراره ببرمش سینما

غضنفر یه پازل رو بعد از 3 سال تموم میکنه بهش میگن یکم زیاد طول نکشید؟ میگه نه بابا روش نوشته 5 تا 7 سال!

غضنفر میگه نظرت در مورد آب چیه؟ میگه آب خیلی خوبه اگه آب نباشه ما نمیتونیم شنا کنیم و اگه نتونیم شنا کنیم خوب غرق میشیم!!



غضنفر دستش شکسته بود از دکتر پرسید من بعد از باز کردن گچ میتونم ویلن بزنم؟دکتر: بله، غضنفر: چه خوب چون قبلاً نمیتونستم!!!


غضنفر عینک آفتابی میزنه میره بیرون خواهرشو میبینه میزنه زیره گوشش.. میگه: اینوقت شب بیرون چیکار میکنی؟! خواهره میگه عینکتو بردر!! عینکو بر میداره دوباره میزنه زیره گوشش میگه از دیشب تا حالا اینجا چه غلطی میکنی؟؟



غضنفر میره رستوران میگه: غذا چی دارین؟
گارسون میگه: كاستیدگیلینكوفینوستا با لیمو! غضنفر میگه: كاستیدگیلینكوفینوستا با چی؟؟

کاش مغز داشتم و مرگ مغزی میشدم و قلبم را به تو اهداء میکردم...

غضنفر لکنت زبون داشته بهش میگن همیشه زبونت میگیره؟ میگه نه فقط وقتی حرف میزنم

به غضنفر میگن عروسی پسرت کیه ؟ میگه: این چهارشنبه نه.. دوشنبه ی بعد!

R A H A
02-02-2012, 11:34 PM
غضنفر داشته تو جاده رانندگی می کردی یهو یه کامیون از روبرو بهش نزدیک می شه هر چی می زنه ترمزش نمی گیره

به دوستش می گه اصغر پاشو تصادفو ببین.

یارو شیشه زده بود انواع بستنی موجود است غضنفر می ره داخل می گه یه دونه انواع بستنی بده.

غضنفر برای دوستاش تعریف می کرده رفته بودم جنگل یهو یه خرس گذاشتم دنبال هی من می دوویدم خرسه میومد

لیز می خورد هی من می دوویدم خرسه میومد لیز می خورد ... بهش می گن تا اینجا اومدی خودتو خراب نکردی؟

می گه پس فکر کردید خرسه برای چی لیز می خورد؟

R A H A
02-02-2012, 11:35 PM
یه سری کلمه همراه با معنی اونها


سه‌پایه : ۳ تا آدم باحال که همیشه پایه هر حرکتی‌ هستند

قمقمه : پَ ن پَ قم هالیووده

خورشت بامیه : مسئولیت پختن خورشت بر عهده من است

زنبوردار : کسی که همسر بلوند دارد

کاشمری : در آرزوی ازدواج

کاج : نمایندگی انتشارات گاج در دوبی

ژنتیک : ژنی که عامل اصلی تیک زدن در انسان می باشد

هشتگرد : ۵

وایمکس : درنگ چرا ؟

خراب : نوعی نوشیدنی حاوی تکه های کوچک خر

شیردان : آنکه شیر خوب را از بد تمیز می دهد

گشتاور: یک سری همسایه نخاله که به هنگام برگزاری مهمانی‌های شبانه پلیس را
خبر می کنند.

البرز: عربها به « پرز » گویند

چرا عاقل کند کاری‌:‌..... ... یک ضرب المثل شیرازی

هردمبیل: جایی که در آن بابت هر چیزی قبض صادر میشود

غیرتی: هر نوع نوشیدنی به جز چای

قرتی : نوعی چای که با قر و حرکات موزون سرو میشود

پنهانی : قلمی که جای جوهر با عسل مینویسد

مختلف : مرگ مغزی

مورچه خوار : خواهر مورچه. فحشی که موریانه ها به هم می دهند

جدول : کسی که نیاکانش علاف باشند را گویند

کره حیوانی : بیچاره ناشنواست

توله سگ : حاصل تقسیم مساحت سگ بر عرض آن

کته ماست : آن گربه مال ماست

Saturday : روز جهانی ساطور

کراچی : پس تکلیف ناشنوایان چه میشود ؟

یک کلاغ چهل کلاغ : نبردی ناجوانمردانه بین کلاغ‌ها

وانت : اینترنت آزاد و بدون فیلتر

اسلواکی : نرم و خرامان گام برداشتن

نیکوتین : نوجوانی خوش سیرت

نلسون ماندلا: نلسون اون وسط گیر کرده

تهرانی: تیکه های هلوی باقیمانده ته آبمیوه

R A H A
02-02-2012, 11:35 PM
اصولا منطق چیست؟؟


معلم کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد - پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد

می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟
هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه !
معلم گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر
آن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ؟
حالا پسرها می گویند : تمیزه !
معلم جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.وباز پرسید :
خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟
یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه !
معلم دوباره گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و
کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟
بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو !
معلم بار دیگر توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام
عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم
تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است
معلم در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق !
و از دیدگاه هر کس متفاوت است

R A H A
02-02-2012, 11:39 PM
در نانوایی (چند سال دیگه) :


- آقا این نون ها چنده ؟
- سه هزار تومن
- از اینا سایز medium هم دارید ؟
- نه فقط xlarge
- باشه یه چند جا دیگه قیمت کنیم ، مزاحمتون میشیم دوباره

R A H A
02-02-2012, 11:40 PM
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.
معلم گفت: از نظر فيزيکى غيرممکن است که نهنگ بتواند يک آدم را ببلعد
زيرا با وجود اينکه پستاندار عظيم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسيار کوچکى
دارد.
دختر کوچک پرسيد: پس چطور حضرت يونس به وسيله يک نهنگ بلعيده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. اين
از نظر فيزيکى غيرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت يونس مى‌پرسم.
معلم گفت: اگر حضرت يونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک
گفت:
اونوقت شما ازش بپرسيدhttp://www.hamdardi.net/images/smilies/311.gif

R A H A
02-02-2012, 11:40 PM
مثبت اندیشی یعنی وقتی گنجشکی رو سرت کار خرابی کرد
خدا را شکر کنی که گاوها پرواز نمیکنند

http://www.hamdardi.net/images/smilies/311.gif

R A H A
02-02-2012, 11:41 PM
یکی از استادا میگفت: "یه استاد داشتیم هر سری میومد سر کلاس به دختر
خانمها تیکه میانداخت.

یه روز دخترا تصمیم گرفتند با اولین تیکه ای که انداخت از کلاس برن بیرون....

قضیه به گوش استاد رسيد

جلسه بعد استاد کمي دیر اومد سر کلاس و براي توجيه دير آمدنش گفت:

از انقلاب داشتم میومدم، دیدم یه صف طولانی از دخترا تشکیل شده، رفتم جلو
پرسیدم، گفتند با کارت دانشجویی شوهر میدن!

دخترا پا شدند كه برن بیرون، استاد گفت:
کجا میرید؟ وقتش تموم شد، تا ساعت 10 بود!

http://www.hamdardi.net/images/smilies/smile.gif)))))))))))