توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ĩ *♥~♥* ĩ عارفانه ها ĩ *♥~♥* ĩ
R A H A
01-19-2012, 01:17 AM
http://shiaupload.ir/images/zpnq21e6ohgm2sz5vll1.gifhttp://www.eteghadat.com/Files/user1/besm/b_021.pnghttp://shiaupload.ir/images/kc031k3vkb98lbxgndk.gif
http://upload.tazkereh.ir/images/44528349429696677917.gif
عارفانه ها
http://upload.tazkereh.ir/images/44528349429696677917.gif
سحر ز بلبل شيدا به باغ پرسيدم
چرا به ديده كسى شادمان نمى بينم!
نه خنده اى است به لبها نه شور در سرها
سرود عشق به پير و جوان نمى بينم!
نه آسمان محبت ستاره باران است
ز مهر و ماه فروزان نشان نمى بينم
وفا و صدق و صفا رخت بسته از دلها
طراوتى به گل و بوستان نمى بينم
نه نغمه اى به هزاران، نه جلوه در گلها
تبسمى به لب باغبان نمى بينيم
صبا به بوى شقايق نمىوزد بر ما
شراره اى به دل عاشقان نمى بينم
كجا شدند عزيزان و دوستان قديم
چرا صفاى رخ دلبران نمى بينم
چه روى داده كه در زير آسمان كبود
دلى كه مهر بورزد عيان نمى بينم
خداى را، به من غم رسيده رحم كنيد
چرا به پيكر گيتى روان نمى بينم!
به خنده گفت كه دنياى ما پر از غوغاست
R A H A
01-19-2012, 01:18 AM
در میخانه بروی همه باز هست هنوز
سینه ی سوخته در سوز و گداز است هنوز
بی نیازی است در این مستی و بیهوشی عشق
درِ هستی زدن از روی نیاز است هنوز
چاره از دوری دلبر نبود لب بَربند
که غلام دَرِ او بنده نواز است هنوز
راز مگشای مگر در بَرِ مست رُخ یار
که در این مرحله او محرم راز است هنوز
دست بردار ز سوداگری و بوالهوسی
دست عشّاق سوی دوست دراز است هنوز
نرسد دست من سوخته بر دامن یار
چه توان کرد که در عشوه و ناز است هنوز
ای نسیم سحری گر سر کویش گزری
عطر بر گیر که او غالیه ساز است هنوز
امام خمینی(ره)
R A H A
01-19-2012, 01:19 AM
تفسير عشق
عشق یعنی لحظه دلواپسی
درفراقش سوختن از بی کسی
عشق یعنی دیده ها گریان شدن
با حضورش خنده بر لب واشدن
عشق یعنی تازیانه بربدن
لاله های تشنه بی غسل و کفن
عشق یعنی تشنگی نزدیک آب
با وجود می گذشتن از شراب
عشق یعنی ناله های حیدری
عشق یعنی فاطمه یعنی علی
عشق یعنی عطر یاس منتظر
مانده تا امروز بر مسماردر
عشق یعنی سالها در انتظار
درغروب جمعه دلها بی قرار
عشق یعنی جمعه یعنی عاشقی
سیدی از نسل یاس نسل علی
R A H A
01-19-2012, 01:19 AM
ای مالک من!من ملک توام ملک تو مملوک بشر نیست
در ملک توام ملک تو را خوف و خطر نیست
قائم به توام ذات مرا خوف فنا نیست
باقی به توام جز تو مرا یار و پناه نیست
نادیده گرفتی و مرا ناز نمودی
درهای کرامت به دلم بازنمودی
دستم بگرفتی و مرا راه ببردی
تا غایت قصوای حقیقت برساندی
از غیر خودت قلب مرا پاک نمودی
بس خلعت زیبا به برم راست نمودی
با روح امین این دل من شاد نمودی
اندوه وغم از چهره من پاک نمودی
باکم زچه باشد همه جا یار تو بودی
ای مالک من!من ملک توام.
درملک توام.قائم به توام
جز تو مرا یار و پناهی نبود
R A H A
01-19-2012, 01:19 AM
الهی العفو
بس به خطا ساختم خیری سری وای وای
حاصل عمرم شده خون جگری وای وای
نیستم ای کردگار عاشق و شب زنده دار
روزه گرفتم ولی بی سحری وای وای
هر که کنارم نشست یک شبه خندید و رفت
گفت هنوز ای گدا پشت دری وای وای
هر که به مقصد رسید با من گیسو سفید
گفت فلانی هنوز در سفری وای وای
خدا خدا یا خدا ؛ خدا خدا یا خدا
R A H A
01-19-2012, 01:20 AM
حسن ختام
الا يا ايها الساقى! ز مـــى پُر ســــاز جامم را
كه از جـــانم فــــرو ريزد، هواى ننگ و نامم را
از آن مى ريز در جـــامم كــه جانم را فنا سازد
برون سازد ز هستى، هسته نيرنگ و دامم را
از آن مى ده كه جانم را ز قيد خود رها سازد
به خود گيـــرد زمـــــامم را، فرو ريزد مقامم را
از آن مى ده كــه در خلوتگـــــه رندان بيحرمت
به هم كــوبد سجودم را، به هم ريزد قيامم را
نبـــــودى در حـــريمِ قدسِ گلــــرويان ميخــانه
كه از هـــر روزنـــى آيم، گلى گيرد لجامم را
روم در جـــرگه پيران از خــــــود بىخبر، شايد
برون ســـازند از جــانم، به مى افكار خامم را
تـــو اى پيــــك سبكباران دريــــاى عدم، از من
به دريادارِ آن وادى، رســـان مدح و سلامم را
به ســـاغر ختم كردم اين عدم اندر عدم نامه
به پيرِ صومعه بــــرگو: ببين حُسن ختــامم را
R A H A
01-19-2012, 01:20 AM
دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من
به ما درد خود افشا کن مداوا کردنش با من
بیاور قطره اشکی که من هستم خریدارش
بیاور قطره اخلاص دریا کردنش با من
به ما گو حاجت خود را اجابت میکنم آنی
طلب کن هرچه میخواهی مهیا کردنش با من
اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش پیدا کردنش با من
اگر عمری گنه کردی مشو نومید از رحمت
تو توبه نامه را بنویس امضا کردنش با من
R A H A
01-19-2012, 01:20 AM
الهی به مستان میخانه
به عقل آفرینان دیوانه ات
به میخانه وحدتم راه ده
دل زنـده و جان آگاه ده
می ای ده که چون ریزیش در سبو
بـر آرد سـبو از دل آواز هـو
از آن می که گر شب ببینی به خواب
چو روز از دلت سـر زند آفتاب
می ای سر به سر شور و مستی و حال
ازو یک قـدم تا در ذوالجلال
دلا خیز و پایی به میخانه نه
صـلایی بمستان دیوانه ده
دماغم زمـیخانه بویی شنید
حذر کن که دیوانه هویی شنید
تو در حلقه ی می پرستان درا
که چیزی نبینی به غیر از خدا
به میخانه آی و صفا را ببین
مــبین خوشتن, خدا را بـــبین
R A H A
01-19-2012, 01:20 AM
امشب بـه ســرم هوای یــارم زده است
بـر دیده هـوس، روی نگارم زده است
امشبکــه زحـالش خبری نیست مـرا
باد آمده از ســـایه کنـــــارم زده است
امشبز فــــراغ روی ماهش زخمـــی
بـــر این دل تنــگ بـی قرارم زده است
فرداکه رسد بر ســـر من خواهد دید
دیشب غمش از حنجره دارم زده است
R A H A
01-19-2012, 01:21 AM
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
مانده ام سخت عجب که از چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
کیستم چیستم اینجا به چه کار امده ام
از کجا امده ام امدنم بهر چه بود
به کجا میروم اخر ننمایی وطنم
نه به خود امده ام اینجا که به خود باز روم
انکه اورد مرا باز برد بر وطنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از جنس خاک
چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم
ای خوشا ان روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پرو بالی بزنم
R A H A
01-19-2012, 01:22 AM
دل را سجاده ی نیایش میکنم
و به سوی آستان دوست پرواز میکنم
چه بگویم جز، الهی العفو...؟
R A H A
01-19-2012, 01:22 AM
الهی تو پاک آفریده ای ما آلوده کرده ایم
R A H A
01-19-2012, 01:22 AM
بخشش ، نگهبان آرزوهاست
R A H A
01-19-2012, 01:23 AM
حلم نشان دادن ،دهن جاهل را می بندد
R A H A
01-19-2012, 01:23 AM
عفو، زکات پیروزی است
R A H A
01-19-2012, 01:23 AM
کناره گیری از دوست بی وفا ،عوض خیانت اوست
R A H A
01-19-2012, 01:23 AM
مشورت(راهیابی) و خود پیروزی است
R A H A
01-19-2012, 01:23 AM
کسی که به رأی و فکر خود قناعت کند ،خویشتن را به خطر افکند
R A H A
01-19-2012, 01:23 AM
صبر با سختی ها نبرد می کند و بر آنها پیروز می گردد
R A H A
01-19-2012, 01:24 AM
بی تابی یاور روزگار است و انسان را زودتر پیر می کند
R A H A
01-19-2012, 01:29 AM
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آ خر ننمایی و ظنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بودست مراد وی از این ساختنم
جان که از عالم علویست یقین میدانم
رخت خود باز بر آنم که در آنجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پرو بالی بزنم
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.