R A H A
01-09-2012, 12:10 AM
وقتي كه صحبت از شعر نو مي شود شايد در بعضي از ذهنهاي تازه به كار
چنين تداعي گردد كه اشعار بزرگان قرنهاي گذشته كهنه و مندرس و بسيار
تكراري شده است و ديگر براي مطالعه به درد نمي خورند. ولي در حقيقت
اينطور نيست و بر عكس اين عمل مي شود. يعني اگر كسي نتواند مسلـّط
به اشعار كلاسيكي باشد و نتواند از جلوه ها و زيبايي ها ي آثار ديروزي و
عالم و علوم دانشمندان گذشته بهره بگيرد بعيد است كه ساختار شكني و
نو آوري در عالم شعر امروز را بدان مفهومي كه فرهنگ و اصالت ما ميخواهد
به نحو احسن به نتيجه برساند و يا بعنوان مثال غزلي مساوي يا شيرينتر از
غزل هاي بزرگاني چون حافظ ، وصال ، بيدل ، مولانا و ... خلق بكند.
منظور از شعرنو شعريست كه داراي تركيبات ،تشبيهات و تصاوير غيرتكراري
و بطور كلي داراي زيبايي و خلا ّقيـّت در حدّ فهم به مردم امروز باشد. شايد
شاعري غزلي كلاسيكي خلق نمايد كه در آن فقط دو مورد تركيب تازه وجود
داشته باشد كه همين غزل هم تازه و نو به حساب مي آيد و الا ّ اگر قرار باشد
تمام قافيه ها و تركيبات و تشبيهات به كار برده شده ي ديروزي را از اشعار
امروزي حذف كنيم چيزي به درد خور فرهنگ ما نمي ماند، اصلا چنين كاري
هم امكان ندارد، پس بياييد در عرصه ي شكوفايي استعدادمان زياد ناشكرانه
قلم نرانيم و رقص در كلمات و نگاهمان بيانگر احترام به ركن اساسي مليّت
و اصالتمان باشد . شما از شعرهاي امروزي يكي را برايم نشان بدهيد كه از
اشعار ديروزي بهره مند نشده اند. همه ي تكراريها را حذف كنيد ،از واژه هايي
چون عشق و ساغر و جنون و ... گرفته تا فعل شدن و شنفتن و گفتن و ...
ببينيد چه مي ماند؟!! پس عنايت داشته باشيد كه عالم كهنه نشده است
و احساس و انديشه ها معتبرند ، ليكن طرحها و برداشتها و كيفيّت بيان در
واژه هاي مصطلح امروزي و رقص و عشوه ي كلمات است كه بطور متفاوت
تغيير حالت و رنگ مي دهند. من ديگر اينجا از واژه « كهنه » دلخوش نيستم
و از بكار بردنش به نحوي كه بعضي دوستان در كمال افاده در نظراتشان اعمال
مي كنند خوشم نمي آيد. اجازه بفرماييد به جاي واژه ي « كهنه » ، عبارت
« ديروزي » بگذاريم . يعني بجاي اينكه بگوييم واژه ي ( اندر ) كهنه و قديمي
شده است ، بگوييم واژه ي اندر ، ديروزي شده است . يعني از سليقه زبان
حال و امروزي خارج شده است. باز اينطور گفتنش را هم احساس شرم
مي كنم اما در هرحال اينجوري گفتن با ادبتر از كلام قبلي است . راستش
را بخواهيد ، وقتي كه واژه ي ( كهنه ) را به كار مي بريم ، من از بسياري از
واژه ها و عبارتها كه سابقه ي طولانيتري دارند و بسيار تكرار ميشوند خجالت
مي كشم ، مثل سوره ، آيه ، عشق ، خدا ، ديوانه ، مستانه ، مي ، آدم ،
بانو ، خمار ، تقلا ّ ، گل ، اعلا ، فرشته ، آسمان ، ساقي ، غيرت ، وصل ،
عرفان ، معرفت ، سقوط ، عاطفه ، ناز ، بوسه ، گلشن ، آغوش ، لب ،
پاس . . .
بايد بزرگان فرهنگ به اينگونه علّتهايي توجه مي كردند و پِشگيري مي نمودند.
حالا كه از پيشگيري گذشته است و رسيده به نقطه اي كه جرّاحي و عمل مي
شود ،بايد متحمّل عوارض زودگذرش هم باشيم. زبان به پناه خدا سپرده شده
است و هركس در خلوتي گرم! مگر خدا بيكار است زبان شما را هم نگاهدارد؟!
پس براي ما تكليف است كه در حين انجام رسالتمان احترام فرهنگ مقدّسمان
را پاس داشته و بر بنيه ي اصالت اجدادمان پشت نكنيم. همين واژه ي ( بانو )
را كه در غزل هاي امروزي با افاده هاي گوناگوني استفاده ميكنند و احساس
مي فرمايند كه هركسي اين چنين واژه هايي را در شعرش زياد به كار برد
برايش نوسرا ميگويند، خودش از واژه هاي ديروزي ماست. اگر امروز بخواهيم
خودمان را گم بكنيم و بسياري از اين واژه هاي آبدار ديروزي را به آتش اندر
و سمندر بسوزانيم و مطابق سليقه ي محدودي از چشم بيندازيم ، به ريشه
فرهنگ با اصالتمان كه شعر يكي از مهمّترين و اصلي ترين ستونهايش به
حساب مي آيد ، بزرگترين خيانت و بي وفايي را كرده ايم . در زبان مقدس
فارسي ِ ما احترامات بخصوصي نهفته است و بزرگاني كه عالم را سزاوار
رهبري هستند در اين زبان حكمت و معرفت يافته اند . مگر مي شود كه واژه
هايي چون عرفان ، عشق ، خدا ، قرآن ، ساقي ، الستي ، ازل ، بهشت ،
پري ،حوري ،ديوانه ،آدم و... را از زبان غزل حذف كرد ؟! ( حالا اگر در داخل
اينها واژه هايي عربي هست به حساب زبان غزلمان مي گذاريم براي اينكه
مصطلح شده اند ، به عنوان مثال الله و يارب و ساقي و . . . ديگر مصطلح
شده اند و ذوب در زبان فارسي هستند) وما با اين عبارتهاي محترم و ديروزي
انس گرفته ايم چنانچه با قرآن و نماز انس گرفته ايم ! و داريم با آنها زندگي مي
كنيم. نوجوانهاى ما مى آيند از امثال من و شما درس بگيرند ، اگر راهمان
اشتباه باشد پايه هاي نگاهشان کج گذاشته خواهد شد . نمي دانم كدام
تفكري و چه كساني نسل ما را اينگونه به حساسّيت انداخته است ؟!
بعضي ها با جسارت مي فرمايند كلماتي مثل گلشن و دوست و وصل و
عاطفه و. . . كهنه شده است و نبايد ديگر استفاده كرد و يا سعي شود كمتر
استفاده گردد !!!. عزيز من ! کجاى (گلشن) کهنه شده است ؟! کجاى (وصل)
کهنه شده است ؟ !! حالا اگر کسى بخواهد تکرارى نباشد کدام واژه را بکار
ببرد که لذت (وصل) و (گلشن) را بدهد؟! بياييد به نسل عزيزمان خط درستي
بدهيم و از فرهنگ با اصالتمان زده نگردانيم. بياييد ابتدا فرهنگ نقد كردن را
بياموزيم سپس به اين و آن راه و رسم نشان بدهيم.قرار نيست بر هر واژه اى
که زياد تکرار شده است کهنه بگوييم. اين قرار و مدارها را چه کسى گذاشته
است ؟! واژ ه ي ( حق ) هم زياد تکرار شده است و همينطور عبارتهاي خدا
- يار - عشق - محبت – گل ..... چه كسي از اينها خسته شد ه است ؟!
براى چه اينها بايد در محدوديت باشند ؟ !آيا اگر به جاى ( ناز ) کلمه ى
( ولو ) و ( زل ) و به جاى ( آه ) کلمه ى ( آخش ) .....و..... نوشته شود
فرهنگمان ابهت و زيبايى زيادى را مالك مي شود؟! بياييد درست راهنمايى
بکنيم ، مثلا بگوييم : از گل و بلبل و گلشن و جنون و خمار و ... ترکيبات و
تشبيهات غير تكراري و زيبايي خلق بكنيد نه اينکه بگوييم خود كلمه را
کمتر به کار ببريد!! اگر خوب دقّت بفرماييد مي بينيد همه ي واژه هاي مصطلح
امروزي كه تازه و نو ناميده مي شوند ، مشتق از عبارتهاي ديروزي هستند
چه از لحاظ ساختار فيزيكي و چه از لحاظ ساختار دروني و مفهومي .
اگر امروز كسي كه ناتوان در خلق غزل است ، بيايد رديف قافيه و اصول و
تكنيك هاي توصيف شده را بطور كلّي بكوبد و اوزان و مقررات هجايي را
برهم زند و قوانين عروضي را ناديده بگيرد و يك شعر شصت سطري ايجاد
نمايد و خودش هم مدّعي شود كه مثلا ً نو آوري و ساختار شكني كرده
است و نام شعرش را هم ( غزل ) بگذارد ، خدمت نكرده است . اين نوع
تازه نگري و ساختار شكني خدمت نشد ديگر ، تمسخر دانش و معرفت و
اهانت بر حافظان ريشه ي فرهنگ و ادب است .
به اين خاطر عرض كردم «ناتوان به خلق غزل» كه - چون استاد غزل هيچوقت
چنين جسارتي را به خود راه نمي دهد و از دلش نمي آيد كه زيبايي غزلش
را با به هم زدن نظام تعريف شده از بين برده و از اقتدار و ركن ادب بيندازد.
اگر كسي نمي تواند خودش را به بزرگاني چون حافظ برساند ديگر قرار بر اين
نيست كه مقام آنها را پايين بياورد تا همسطح خودش بكند و يا حتّي از
خودش هم پايينتر برساند . البته اين را همه مي دانند كه شدني نيست ،
ولي در چشم بعضي ها كه چندان پخته در فرهنگ و اصالت نمي باشند
مي شود با يدك كشيدن ساختارشكني و نياز مثلا ً نسل نو كمي مانور داد
( خاطر شريفتان باشد كه در ادامه ی مطلب اشاره خواهم داشت كه نسل
نو از ما چه مي خواهند ) .
من در مطالعاتم مي بينم اكثر آنهايي كه مدّعي ساختار شكني و نو آوري در
عرصه ي شعر هستند ، از انديشه هاي عميق بزرگان گذشته بهره مند شده
و مديون نوآوري هاي آنان هستند و البتّه بعضي ها را نيز مي شناسم كه
ادّعاي بزرگي كرده اند و با اينكه به شخصيّتهايي چون حضرت حافظ ارادت
هم نشان داده اند امّا نتوانسته اند مثلا ً غزلي همسنگ غزل هاي ايشان
خلق نمايند، معلوم مي شود كه خيلي هم تلاش كرده اند ولي نتوانسته اند.
عنايت بفرماييد كه هر شعر براي خودش چهارچوبي دارد – از غزل گرفته تا
شعر سپيد و آزاد و ... همه براي خودشان يك پاره اصول و مقرّرات خاصّي
دارند. نمي شود بر ضدّ نظم و هماهنگي عمل نمود ، براي اينكه آنوقت
خلقت عالم نيز زير سؤال مي رود .
من خودم بهترين نوآور و ساختار شكن هستم:
مي توانم تغيير قيافه بدهم و خوب برقصم.
مي توانم با آرايش هاي بهتري زيبايي هاي بيروني و دروني خود را در شرايط
جذّابي به ظهور برسانم.
مي توانم حركات زيباي ورزشي را در فنون غير تكراري در كاراته و تكواندو و
ژيمناستيك و... به نمايش بگذارم .
مي توانم لباس هاي رنگارنگي بپوشم و تعجّب و حيرت همه را بر انگيزم.
مي توانم با لهجه ي دلنشيني برايتان صحبت بكنم .
مي توانم براي همه عشق بورزم و ناز بكنم .
مي توانم سرمست شوم و در اوج عشق و هيجان در فضا بپرم.
و . . .
امّا ديگر نمي توانم چهار دست و پا راه بروم ، براي اينكه من از فرزندان
حضرت آدم (ع) هستم و مادرم حضرت حوّا (ع) را نيز بسيار دوست دارم.
شعر نو در ادبيات جهان شديدا ً سير صعودي داشته و به نحو چشمگيري رو
به توسعه و ديگرگوني مي باشد .
اين انقلاب ادبي در زبانهاي مختلف دنيا بويژه در زبان فارسي هيچگونه جاي
تعجّب ندارد و كاملا ً طبيعي به نظر مي آيد. براي اينكه لحظه به لحظه مغزها
روشن ، تفكرات عميق و استعدادهاي عالي در سايه ي دنيايي از تكنولوژي
و فن آوري اطلاعات به عرصه ي شكوفائي و ظهور مي رسند. به مرور كه
استعدادها بروز مي كنند طبيعتا ً سؤالاتي نيز در اذهان نودوستان پديد
مي آيد كه جوابي پيشرفته تر از آنچه كه در گذشته بود مي طلبند. گاهي
وقتها جوشش احساسات ، سئوال و جوابها و تبادل افكار آنقدر ماورائي مي
گردند كه نزديك مي شود معمّاي پوشِده ي خلقت جهان كشف و پرده از روي
بسياري از رازهاي نهان برداشته شود. عالم شعر عالم عجيبي است و اينك
روشني اين عالم علي الخصوص در شعر نو متجلّي تر مي گردد. منظورم از
شعر نو ( شعر امروزي ) در اين مقوله ، نه فقط شعر سپيد و آزاد بلكه همه
نوع شعر در قالب هاي مختلف از جمله مثنوي ، قصيده ، غزل ، رباعي ،
دوبيتي ، انواع ترانه ها و طرح ها و ساير قالب و چهارچوبهايي است كه به
نوعي حرف تازه دارند و از تشبيهات و تركيبات و زيبايي هاي خاصي در
سليقه هاي متنوّع امروزي برخوردار مي باشند و تصويرهاي غير تكراري
عبارتها و طعم لحن و مضمونشان نسبت به شيريني هاي ديروزي كمي
تا قسمتي يا حتّي به تمامي معنا ، متفاوت گشته است. به عنوان مثال:
ديروز ( گريه ) مختصّ چشم و دل بود اما امروز مي بينيم كه ( لب ) هم
گريه مي كند ، دست هم گريه مي كند و حتّي احساس هم كه وجود
تجسّمي ندارد به ديده ي خيال خون گريه مي كند. و همينطور احتمال
دارد فردا همه ي قوا بدون استثنا و كلّ اعضاي روح و جوارح چنان سرور و
اميد بيافرينند كه يك دنيا از ماوراي سكوت و به ظاهر خاموش ، لذّت ببارند
و صفايي جاري بكنند. هنوز تازه به اين ميرسند كه خدا هم به بعضي از
بندگانش عاشق مي شود و ارادت بين عاشق و معشوق و مريد و مراد
متقابل است . ديروز تشنگي مختصّ بر آب بود ، امروز مختصّ همه چیز.
ديروز تشنگي مختصّ لب و دل و سينه و جگر بود ولي امروز مي بينيم ( پا )
هم عطش مي شود ، فردا شايد عطش خودش عطش پا و بازو گردد و زلف
يار از همه ي اعضاء عطشتر به شانه هاي ابريشمين پنجه ي ناز .
بنابراين اكنون زمان چنين اقتضاء مي كند كه ريشه را در گذشته و حال پاس
داريم بپريم بالا( آينده ).شاخه هاي عنوان ِ مطلب جاري ، بسيار گسترده
و جهانگير است و ما اينجا هم جرّاحي مي كنيم و هم عمل مي كنيم.
اجازه بفرماييد نرم نرمك به داخل موضوع وارد گشته و از نزديك به بررسي
موشكافانه بپردازيم.
در ميان شاعران نوسرا سه نوع شخصيّت وجود دارد:
الف - شاعران حال نگر
ب – شاعران آينده نگر
ج – شاعران حال و آينده نگر
_ اينك بطور جداگانه نسبت به تشريح مفصّل هركدام از موارد بالا مي پردازم :
الف _ شاعر حال نگر چه كسي است ؟
شاعر حال نگر آن كسي است كه تلاش دارد فقط مخاطب هاي فعلي خود
در زمان حاضر را نگهدارد و براي هر نوع زباني كه دوستدار و طرفدار زيادي
داشته باشد ، جايگاهي باز بكند و كمابيش نسبت به ربايش و افزايش
آنها سعي نمايد. اين گروه از شخصيّت هاي شاعران ، اكثرا ً به ريشه يا
مغز و جنس واژه ها چندان عنايتي نداشته و بيشترين دغدغه ي شان
رساندن پيام يا احساس مورد نظرشان به نحو ممكن و بر آورده كردن نياز
ضروري موقعيّت حاضر است.شاعران حال نگر معمولا ً بسيار محبوب مردم
زمانشان مي گردند و به دليل اينكه نياز اكثريّت جامعه را در نظر مي گيرند
احساسشان پرمخاطب و پرفايده به نظر مي آيد. اين شخصيّت ها كه بيشتر
بر حال توجّه مي كنند ، دوست دارند كه سريعا ً وارد عرصه ي فعاليّت شوند
تا به طريقي مطرح گشته ،خواسته هاي جامعه ي زمان خود را برآورده سازند.
اغلب اينان در خصوص ترانه و عاشقانه ها ، طنز و حماسه فعاليت دارند. البته
در بين اينها شخصيّت هاي محدودي هم هستند كه در راستاي نوگرايي
لجام احساس و حرمت واژ ه ها را نگهميدارند تا از دچار شدن به علّتهاي
مزمن ادبي بپرهيزند. براي هيچ شاعري مرز و محدوديت تعريف نشده است
بويژه اينكه نمي توان انتظار تعصّب گرايي از اين گروه از شاعران داشت.
شايد در بين اينها شخصيّتي باشد كه بفرمايد: « من مي خواهم در (حال)
بمانم و به كسي هم مربوط نيست ، لذت ِ ( حال ) براي شخص خودم خيلي
مهم است ،براي اينكه آزادم و دلم مي خواهد چند صباحي در هواهاي مجازي
شهوت انگيز كيف بكنم و يا غوطه ور در درد و غم امروز ي كه مرا فرا گرفته
است جان بدهم و در آتشي كه از عمق روزگارم مي خيزيد بسوزم و چون
عود به هوا بپرم و اثرم را در آينده بستايند يا نه ،برايم اصلا ً مهمّ نيست ! »
اين گروه از شاعران دو نوع هستند . نوعي بطور كلي خودشان را از
سياست به كنار كشيده اند و نوعي ديگر بطور تمام وارد سياست شده اند
و هرچه به نفع فكرت مورد نظرشان باشد به قلم مي رانند.
آنهايي كه از سياست بركنار هستند ، بيشتر عاشقانه مي نويسند و
قليلي هم به مذهب و طنز هاي شيرين ادبي مي پردازند . . .
ب - شاعر آينده نگر چه كسي است ؟
شاعر آينده نگر آن كسي است كه در عمق احساسات و در طول هيجانات ،
عليرغم داشتن دغدغه هاي اجراي رسالت شاعري و حفظ اصالت فرهنگي ،
سعي بر آن دارد كه براي نسل هاي آينده ي خود نيز مفيد واقع گردد . اين
چنين شخصيّتي در چينش كلمات و گزينش عبارتها ي دلخواه خود حساسيّت
نشان مي دهد.شاعر آينده نگر شخصيّتي جدّي براي خلا ّقيّت آفريني در
پاسخ به نياز زمانش بوده و علاوه اينكه سعي دارد تازه گويي بكند ، در فكر
ماندگار بودن اثرش نيز مي باشد و بر تسلسل ادوار اعتقاد دارد . يعني بر
اين باور دارد كه جبران شكستگي شاخه بر عهده ي ريشه است و سر انجام
اگر قرار باشد كه اين فاجعه اصلاح و ترميم گردد ، ريشه وارد عمل خواهد شد.
بنابر اين به همين خاطر هم جهت جلب رضاي اكثريّت مردم زمان خودش ،
پدر واژه هاي با اصالت فرهنگش را در نمي آورد و در صورت نياز به تغيير
ساختار زباني ، با گزينش و احتياط وارد عمل مي شود . اين چنين شاعري
در زبان فارسي به هيچوجه مثلا ً واژه ي ( مرسي ) را به جاي ( آفرِين )
بكار نمي برد.
ج - شاعر ( حال و آينده نگر ) چه كسي است ؟
شاعر حال و آينده نگر آن كسي است كه هم نسل حال را در دستش نگه
ميدارد و هم براي آينده ي فرهنگش ايجاد انديشه و انگیزه مي كند . در واقع
نگاه اين گروه از شخصيّت ها در عرصه ي شعر ، تلفيقي از احساس هاي
شاعران حال نگر و شاعران آينده نگر مي باشد .ليكن در اين نوع شخصيّتها
(آينده ) فداي ( حال ) نمي شود.در خلق شعر نو طوري تلاش مي كنند كه
ضمن برآورده كردن نياز و خواسته هاي امروزي جامعه ، براي نسل آينده هم
مفيد مي گردند . لذا اين گروه از شعرا به شرط حفظ اصالت فرهنگ و ادب
خويش ، موفّقترين شخصيّت در نگاه تاريخ مي باشند و سعي بر آن دارند
كه با تركيب و تشبيه و انديشه ي نو و سايش مضمون و متجلّي كردن جلد
واژه ها و جملات ، شيريني حال و روشنائي آينده را فراهم آورده و در اين
راستا جهت اداي بهتر رسالت خويش احساس مسئوليّت كنند . اينگونه
شخصيّت هايي هيچوقت بي مورد عصباني يا تحريك نمي شوند و در
تشويق و نقدهاي مختلف ، تحت تأثير يكجانبه قرار نمي گيرند و مي خواهند
خواسته ي شان متناسب با فرهنگ با اصالت و با نجابت خود باشد. شايد
در بين شاعران « حال و آينده نگر » شخصيّت هايي هم باشند كه به ماوراء
مي پردازند ، ليكن شاعري كه به ماوراء مشغول است تحمّل بعضي از
ناهنجاري هاي حال برايش زجر آور مي شود ، براي اينكه عواقب آينده را
با گذشته مي سنجد و چون مي خواهد قفل بعضي از مسائل را باز بكند
ظرفيّت زمان پذيرا نمي باشد و در نتيجه گشايش قفل همان و عوارض
دردآور ناگهاني روح اصالت در فرهنگ نيز همان . . .
نسل نو از ما چه مي خواهد ؟
پيش از پرداختن به علّت ها و شوك هاي وارد شده بر پيكره ي فرهنگ و ادب
فارسي ، ساعتي به تأمّل مي نشينيم تا ببينيم نسل نو به ما چه مي
فرمايد و از ما چه مي خواهد !
نسل نو از ما صداقت و يكرويي مي خواهد و مي فرمايد با ما رُك و راست
باشيد و با كلمات بازي نكنيد ! ... اگر سخني داريد احساستان را به زباني
ساده و زلال جاري بكنيد تا ما هم با خيالي راحت بنوشيم . نسل نو مي
فرمايد غزل عاشقانه ي تو را كه به شيرين و ليلي و يا به فرهاد و مجنون
زمان خود سروده اي در سراچه ي قلبم جا دارد و بسيار هم از خواندش
لذت مي برم امّا ديگر همين غزل را با تغيير رديف به نام امام زمان ( عج )
و امام حسين ( ع ) به نيم سكّه بهار آزادي نفروش ! ( و بالعكس ) .
نسل نو خيلي چيزها به ما مي فرمايد... نسل نو به ما مي فرمايد از
سوزش دلتان كبابي بياوريد تا به آتشتان اعتماد بكنيم ، چرند نگوييد ،
اصالت فرهنگمان در خطر است .
نسل نو از ما مي خواهد در ابهام سخن نگوييم و افاده هاي خشكمان را
برايشان تحميل نكنيم ، كوتاه با پيرايش هاي نظري و ساده با آرايش هاي
هنري .
نسل نو مي فرمايد فرهنگ من شعر عاشقانه هم مي خواهد ، سياسي
هم مي خواهد ، ماورائي هم مي خواهد ، طنز هم مي خواهد ، مذهبي و
عرفاني هم مي خواهد ، ...، فرهنگ من همه نوع شعر را مي خواهد . در
هركدامش كه استعداد داري پا به ميدان بگذار امّا روراست. قبل از مقام پرستي
و ملاحظه كاري و مصلحت انديشي به من دل بسوزان و دست نينداز !
نسل نو مي فرمايد : مرا در رودربايستي نگه مدار و شعر نجوشيده را به
خورد من نده كه يكهو مي بيني دل درد گرفتم و از تو گريزان گشتم !
نسل نو طالب آگاهي است و مي خواهد درست راهبري شود و او و آينده ي
فرهنگ او را در امنيّت نگهدارند . نسل نو از ما مي خواهد چنان در مديريّت
تغذيه ي كلمات بكوشيم كه اصل ادب به كم خوني دچار نشود!
نسل نو مي فرمايد: خودماني تر باش ! و حرف دلت را بامن راحت بزن !
نسل نو مي فرمايد : كاري كن كه بازهم از « آفرين » لذّت ببرم و « مرسي »
را براي خود « آدامس ِ» هميشگي نكنم !!
نسل نو مي فرمايد : زندگي من فقط شهوت زميني نيست ، به نوه و
نتيجه هايم دل بسوزانيد و رحم كنيد! ، مي خواهم از آسمان نيز لذت
ببرم ، درب آسمان را به رويم نبنديد و مأموران خدا را فراري ندهيد!
نسل نو مي فرمايد : اگر سخني پخته داري و احساسي جوشيده ، در حالي
كه مي تواني در چند بيت برساني دريغ نكن ! از حاشيه پردازي خوشم
نمي آيد و زمانم نيز تنگ است، وقتم را نگير !
جان كلام اينكه ، نسل نو از ما احساسي نو مي خواهد ليكن بشرطي كه
جوشيده و زلال باشد.
نسل نو مي فرمايد : يك واژه «الله» و يك واژه ي «عشق» را نيز به عنوان
شعر از تو پذيرا هستم بشرطي كه از عمق وجودت تموّج داشته و مرا بخواند
نه اينكه فريب دهد . . .
شعر نو بارشي است كه با رعد واژه ها و دلبانگ هاي حاصل از ازدواج دو ابر
كوشش و جوشش ، بهار مي سازد و ماحصلش گلستاني از لذت به همراه
دارد. چنانچه در مطالب فوق ذكر كردم منظور من از شعر نو در اين مبحث
مفصّل ، نه تنها شعر سپيد و آزاد و نيمايي بلكه همه نوع شعر در قالبهاي
مختلف است كه داراي آرايه هاي ادبي متنوع و متفاوت و مضمونهايي تازه
مي باشد و نسبت به شعرهاي ديروزي حرفي غير تكراري يا تشبيهات و
تركيباتي جديد با لطافت خاص در بطن مضمون نسبت به سليقه هاي مكرر
دارد . در هر حال بايد قبول كرد كه شاعري رسالت سنگيني است . اين
حسّ خدادادي در هركسي قابل بروز نمي باشد . شايد در شعري محتوا
آنقدر مهم باشد كه دست و پاي شاعر را از لحاظ فنّي و نوآوري ببندد و
شاعر تنها قادر به تازه آفريني در كمترين قسمت شعر داشته باشد و اين
تفاوت يا در مضمون است يا در آرايه هاي ادبي! ... كه در هرحال اثرش
در رديف تازه ها محفوظ خواهد گشت .
چنانچه مستحضريد شخصي كه مي خواهد شعر بسرايد بايد واجد دو اكسير
اساسي باشد كه عبارتند از : جوشش و كوشش
كوشش بدون جوشش به معناي آب در هاون كوبيدن است ولي جوشش
مي تواند باعث ايجاد كوشش و ظهور نيروي دروني نيز بشود. بنابراين اگر
جوشش و نيروي دروني براي شعرگفتن در كسي فعّال نباشد ، هرچند هم
به زور اقدام به خلق شعر بكند خشكي آن از هزار چشم فاصله هم پيدا
خواهد شد.كسي كه جوشش دارد و كوشش را نيز عامل بوده ، موفقيت او
در جامعه تضمين شده است. «جوشش» كه همانا جوهره ي وجود استعداد
شاعري و ذوق شعريّت بخشي به شعر در درون آدمي است ،و «كوشش»
كه همانا سعي بر يادگيري فنون شعر و آرايه هاي ادبي مي باشد ، لازم و
ملزوم يكديگرند.
حالا به فرض اينكه شاعري هر دو اكسير ( جوشش و كوشش ) را بطور اكمل
داراست و مي خواهد با زبان نو در شعر ساختارشكني بكند و انتظار هم دارد
كه اثرش پخته تر از كوره در بيايد ،چه مواردي را بهتر است رعايت بفرمايد و
از چه نكاتي بپرهيزد ؟!!
براين اساس ، ابتدا مطالعه ی دقیق در خصوص موارد زير جهت کسب آگاهي
هاي لازم ضروری به نظر می رسد كه عبارتند از :
1- رابطه ي بين مضمون و آرايه هاي ادبي
2- موسيقي و آهنگ
3- فرهنگ كلمات
4- تسلسل مغز عبارتها
5- تركيبات و تشبیهات
6- چهارچوب و فنون اساسي
7- برداشت و تقليد
8- تخيل و تصوير
9- حجم و ظرفيت
10- ارتباط
چنين تداعي گردد كه اشعار بزرگان قرنهاي گذشته كهنه و مندرس و بسيار
تكراري شده است و ديگر براي مطالعه به درد نمي خورند. ولي در حقيقت
اينطور نيست و بر عكس اين عمل مي شود. يعني اگر كسي نتواند مسلـّط
به اشعار كلاسيكي باشد و نتواند از جلوه ها و زيبايي ها ي آثار ديروزي و
عالم و علوم دانشمندان گذشته بهره بگيرد بعيد است كه ساختار شكني و
نو آوري در عالم شعر امروز را بدان مفهومي كه فرهنگ و اصالت ما ميخواهد
به نحو احسن به نتيجه برساند و يا بعنوان مثال غزلي مساوي يا شيرينتر از
غزل هاي بزرگاني چون حافظ ، وصال ، بيدل ، مولانا و ... خلق بكند.
منظور از شعرنو شعريست كه داراي تركيبات ،تشبيهات و تصاوير غيرتكراري
و بطور كلي داراي زيبايي و خلا ّقيـّت در حدّ فهم به مردم امروز باشد. شايد
شاعري غزلي كلاسيكي خلق نمايد كه در آن فقط دو مورد تركيب تازه وجود
داشته باشد كه همين غزل هم تازه و نو به حساب مي آيد و الا ّ اگر قرار باشد
تمام قافيه ها و تركيبات و تشبيهات به كار برده شده ي ديروزي را از اشعار
امروزي حذف كنيم چيزي به درد خور فرهنگ ما نمي ماند، اصلا چنين كاري
هم امكان ندارد، پس بياييد در عرصه ي شكوفايي استعدادمان زياد ناشكرانه
قلم نرانيم و رقص در كلمات و نگاهمان بيانگر احترام به ركن اساسي مليّت
و اصالتمان باشد . شما از شعرهاي امروزي يكي را برايم نشان بدهيد كه از
اشعار ديروزي بهره مند نشده اند. همه ي تكراريها را حذف كنيد ،از واژه هايي
چون عشق و ساغر و جنون و ... گرفته تا فعل شدن و شنفتن و گفتن و ...
ببينيد چه مي ماند؟!! پس عنايت داشته باشيد كه عالم كهنه نشده است
و احساس و انديشه ها معتبرند ، ليكن طرحها و برداشتها و كيفيّت بيان در
واژه هاي مصطلح امروزي و رقص و عشوه ي كلمات است كه بطور متفاوت
تغيير حالت و رنگ مي دهند. من ديگر اينجا از واژه « كهنه » دلخوش نيستم
و از بكار بردنش به نحوي كه بعضي دوستان در كمال افاده در نظراتشان اعمال
مي كنند خوشم نمي آيد. اجازه بفرماييد به جاي واژه ي « كهنه » ، عبارت
« ديروزي » بگذاريم . يعني بجاي اينكه بگوييم واژه ي ( اندر ) كهنه و قديمي
شده است ، بگوييم واژه ي اندر ، ديروزي شده است . يعني از سليقه زبان
حال و امروزي خارج شده است. باز اينطور گفتنش را هم احساس شرم
مي كنم اما در هرحال اينجوري گفتن با ادبتر از كلام قبلي است . راستش
را بخواهيد ، وقتي كه واژه ي ( كهنه ) را به كار مي بريم ، من از بسياري از
واژه ها و عبارتها كه سابقه ي طولانيتري دارند و بسيار تكرار ميشوند خجالت
مي كشم ، مثل سوره ، آيه ، عشق ، خدا ، ديوانه ، مستانه ، مي ، آدم ،
بانو ، خمار ، تقلا ّ ، گل ، اعلا ، فرشته ، آسمان ، ساقي ، غيرت ، وصل ،
عرفان ، معرفت ، سقوط ، عاطفه ، ناز ، بوسه ، گلشن ، آغوش ، لب ،
پاس . . .
بايد بزرگان فرهنگ به اينگونه علّتهايي توجه مي كردند و پِشگيري مي نمودند.
حالا كه از پيشگيري گذشته است و رسيده به نقطه اي كه جرّاحي و عمل مي
شود ،بايد متحمّل عوارض زودگذرش هم باشيم. زبان به پناه خدا سپرده شده
است و هركس در خلوتي گرم! مگر خدا بيكار است زبان شما را هم نگاهدارد؟!
پس براي ما تكليف است كه در حين انجام رسالتمان احترام فرهنگ مقدّسمان
را پاس داشته و بر بنيه ي اصالت اجدادمان پشت نكنيم. همين واژه ي ( بانو )
را كه در غزل هاي امروزي با افاده هاي گوناگوني استفاده ميكنند و احساس
مي فرمايند كه هركسي اين چنين واژه هايي را در شعرش زياد به كار برد
برايش نوسرا ميگويند، خودش از واژه هاي ديروزي ماست. اگر امروز بخواهيم
خودمان را گم بكنيم و بسياري از اين واژه هاي آبدار ديروزي را به آتش اندر
و سمندر بسوزانيم و مطابق سليقه ي محدودي از چشم بيندازيم ، به ريشه
فرهنگ با اصالتمان كه شعر يكي از مهمّترين و اصلي ترين ستونهايش به
حساب مي آيد ، بزرگترين خيانت و بي وفايي را كرده ايم . در زبان مقدس
فارسي ِ ما احترامات بخصوصي نهفته است و بزرگاني كه عالم را سزاوار
رهبري هستند در اين زبان حكمت و معرفت يافته اند . مگر مي شود كه واژه
هايي چون عرفان ، عشق ، خدا ، قرآن ، ساقي ، الستي ، ازل ، بهشت ،
پري ،حوري ،ديوانه ،آدم و... را از زبان غزل حذف كرد ؟! ( حالا اگر در داخل
اينها واژه هايي عربي هست به حساب زبان غزلمان مي گذاريم براي اينكه
مصطلح شده اند ، به عنوان مثال الله و يارب و ساقي و . . . ديگر مصطلح
شده اند و ذوب در زبان فارسي هستند) وما با اين عبارتهاي محترم و ديروزي
انس گرفته ايم چنانچه با قرآن و نماز انس گرفته ايم ! و داريم با آنها زندگي مي
كنيم. نوجوانهاى ما مى آيند از امثال من و شما درس بگيرند ، اگر راهمان
اشتباه باشد پايه هاي نگاهشان کج گذاشته خواهد شد . نمي دانم كدام
تفكري و چه كساني نسل ما را اينگونه به حساسّيت انداخته است ؟!
بعضي ها با جسارت مي فرمايند كلماتي مثل گلشن و دوست و وصل و
عاطفه و. . . كهنه شده است و نبايد ديگر استفاده كرد و يا سعي شود كمتر
استفاده گردد !!!. عزيز من ! کجاى (گلشن) کهنه شده است ؟! کجاى (وصل)
کهنه شده است ؟ !! حالا اگر کسى بخواهد تکرارى نباشد کدام واژه را بکار
ببرد که لذت (وصل) و (گلشن) را بدهد؟! بياييد به نسل عزيزمان خط درستي
بدهيم و از فرهنگ با اصالتمان زده نگردانيم. بياييد ابتدا فرهنگ نقد كردن را
بياموزيم سپس به اين و آن راه و رسم نشان بدهيم.قرار نيست بر هر واژه اى
که زياد تکرار شده است کهنه بگوييم. اين قرار و مدارها را چه کسى گذاشته
است ؟! واژ ه ي ( حق ) هم زياد تکرار شده است و همينطور عبارتهاي خدا
- يار - عشق - محبت – گل ..... چه كسي از اينها خسته شد ه است ؟!
براى چه اينها بايد در محدوديت باشند ؟ !آيا اگر به جاى ( ناز ) کلمه ى
( ولو ) و ( زل ) و به جاى ( آه ) کلمه ى ( آخش ) .....و..... نوشته شود
فرهنگمان ابهت و زيبايى زيادى را مالك مي شود؟! بياييد درست راهنمايى
بکنيم ، مثلا بگوييم : از گل و بلبل و گلشن و جنون و خمار و ... ترکيبات و
تشبيهات غير تكراري و زيبايي خلق بكنيد نه اينکه بگوييم خود كلمه را
کمتر به کار ببريد!! اگر خوب دقّت بفرماييد مي بينيد همه ي واژه هاي مصطلح
امروزي كه تازه و نو ناميده مي شوند ، مشتق از عبارتهاي ديروزي هستند
چه از لحاظ ساختار فيزيكي و چه از لحاظ ساختار دروني و مفهومي .
اگر امروز كسي كه ناتوان در خلق غزل است ، بيايد رديف قافيه و اصول و
تكنيك هاي توصيف شده را بطور كلّي بكوبد و اوزان و مقررات هجايي را
برهم زند و قوانين عروضي را ناديده بگيرد و يك شعر شصت سطري ايجاد
نمايد و خودش هم مدّعي شود كه مثلا ً نو آوري و ساختار شكني كرده
است و نام شعرش را هم ( غزل ) بگذارد ، خدمت نكرده است . اين نوع
تازه نگري و ساختار شكني خدمت نشد ديگر ، تمسخر دانش و معرفت و
اهانت بر حافظان ريشه ي فرهنگ و ادب است .
به اين خاطر عرض كردم «ناتوان به خلق غزل» كه - چون استاد غزل هيچوقت
چنين جسارتي را به خود راه نمي دهد و از دلش نمي آيد كه زيبايي غزلش
را با به هم زدن نظام تعريف شده از بين برده و از اقتدار و ركن ادب بيندازد.
اگر كسي نمي تواند خودش را به بزرگاني چون حافظ برساند ديگر قرار بر اين
نيست كه مقام آنها را پايين بياورد تا همسطح خودش بكند و يا حتّي از
خودش هم پايينتر برساند . البته اين را همه مي دانند كه شدني نيست ،
ولي در چشم بعضي ها كه چندان پخته در فرهنگ و اصالت نمي باشند
مي شود با يدك كشيدن ساختارشكني و نياز مثلا ً نسل نو كمي مانور داد
( خاطر شريفتان باشد كه در ادامه ی مطلب اشاره خواهم داشت كه نسل
نو از ما چه مي خواهند ) .
من در مطالعاتم مي بينم اكثر آنهايي كه مدّعي ساختار شكني و نو آوري در
عرصه ي شعر هستند ، از انديشه هاي عميق بزرگان گذشته بهره مند شده
و مديون نوآوري هاي آنان هستند و البتّه بعضي ها را نيز مي شناسم كه
ادّعاي بزرگي كرده اند و با اينكه به شخصيّتهايي چون حضرت حافظ ارادت
هم نشان داده اند امّا نتوانسته اند مثلا ً غزلي همسنگ غزل هاي ايشان
خلق نمايند، معلوم مي شود كه خيلي هم تلاش كرده اند ولي نتوانسته اند.
عنايت بفرماييد كه هر شعر براي خودش چهارچوبي دارد – از غزل گرفته تا
شعر سپيد و آزاد و ... همه براي خودشان يك پاره اصول و مقرّرات خاصّي
دارند. نمي شود بر ضدّ نظم و هماهنگي عمل نمود ، براي اينكه آنوقت
خلقت عالم نيز زير سؤال مي رود .
من خودم بهترين نوآور و ساختار شكن هستم:
مي توانم تغيير قيافه بدهم و خوب برقصم.
مي توانم با آرايش هاي بهتري زيبايي هاي بيروني و دروني خود را در شرايط
جذّابي به ظهور برسانم.
مي توانم حركات زيباي ورزشي را در فنون غير تكراري در كاراته و تكواندو و
ژيمناستيك و... به نمايش بگذارم .
مي توانم لباس هاي رنگارنگي بپوشم و تعجّب و حيرت همه را بر انگيزم.
مي توانم با لهجه ي دلنشيني برايتان صحبت بكنم .
مي توانم براي همه عشق بورزم و ناز بكنم .
مي توانم سرمست شوم و در اوج عشق و هيجان در فضا بپرم.
و . . .
امّا ديگر نمي توانم چهار دست و پا راه بروم ، براي اينكه من از فرزندان
حضرت آدم (ع) هستم و مادرم حضرت حوّا (ع) را نيز بسيار دوست دارم.
شعر نو در ادبيات جهان شديدا ً سير صعودي داشته و به نحو چشمگيري رو
به توسعه و ديگرگوني مي باشد .
اين انقلاب ادبي در زبانهاي مختلف دنيا بويژه در زبان فارسي هيچگونه جاي
تعجّب ندارد و كاملا ً طبيعي به نظر مي آيد. براي اينكه لحظه به لحظه مغزها
روشن ، تفكرات عميق و استعدادهاي عالي در سايه ي دنيايي از تكنولوژي
و فن آوري اطلاعات به عرصه ي شكوفائي و ظهور مي رسند. به مرور كه
استعدادها بروز مي كنند طبيعتا ً سؤالاتي نيز در اذهان نودوستان پديد
مي آيد كه جوابي پيشرفته تر از آنچه كه در گذشته بود مي طلبند. گاهي
وقتها جوشش احساسات ، سئوال و جوابها و تبادل افكار آنقدر ماورائي مي
گردند كه نزديك مي شود معمّاي پوشِده ي خلقت جهان كشف و پرده از روي
بسياري از رازهاي نهان برداشته شود. عالم شعر عالم عجيبي است و اينك
روشني اين عالم علي الخصوص در شعر نو متجلّي تر مي گردد. منظورم از
شعر نو ( شعر امروزي ) در اين مقوله ، نه فقط شعر سپيد و آزاد بلكه همه
نوع شعر در قالب هاي مختلف از جمله مثنوي ، قصيده ، غزل ، رباعي ،
دوبيتي ، انواع ترانه ها و طرح ها و ساير قالب و چهارچوبهايي است كه به
نوعي حرف تازه دارند و از تشبيهات و تركيبات و زيبايي هاي خاصي در
سليقه هاي متنوّع امروزي برخوردار مي باشند و تصويرهاي غير تكراري
عبارتها و طعم لحن و مضمونشان نسبت به شيريني هاي ديروزي كمي
تا قسمتي يا حتّي به تمامي معنا ، متفاوت گشته است. به عنوان مثال:
ديروز ( گريه ) مختصّ چشم و دل بود اما امروز مي بينيم كه ( لب ) هم
گريه مي كند ، دست هم گريه مي كند و حتّي احساس هم كه وجود
تجسّمي ندارد به ديده ي خيال خون گريه مي كند. و همينطور احتمال
دارد فردا همه ي قوا بدون استثنا و كلّ اعضاي روح و جوارح چنان سرور و
اميد بيافرينند كه يك دنيا از ماوراي سكوت و به ظاهر خاموش ، لذّت ببارند
و صفايي جاري بكنند. هنوز تازه به اين ميرسند كه خدا هم به بعضي از
بندگانش عاشق مي شود و ارادت بين عاشق و معشوق و مريد و مراد
متقابل است . ديروز تشنگي مختصّ بر آب بود ، امروز مختصّ همه چیز.
ديروز تشنگي مختصّ لب و دل و سينه و جگر بود ولي امروز مي بينيم ( پا )
هم عطش مي شود ، فردا شايد عطش خودش عطش پا و بازو گردد و زلف
يار از همه ي اعضاء عطشتر به شانه هاي ابريشمين پنجه ي ناز .
بنابراين اكنون زمان چنين اقتضاء مي كند كه ريشه را در گذشته و حال پاس
داريم بپريم بالا( آينده ).شاخه هاي عنوان ِ مطلب جاري ، بسيار گسترده
و جهانگير است و ما اينجا هم جرّاحي مي كنيم و هم عمل مي كنيم.
اجازه بفرماييد نرم نرمك به داخل موضوع وارد گشته و از نزديك به بررسي
موشكافانه بپردازيم.
در ميان شاعران نوسرا سه نوع شخصيّت وجود دارد:
الف - شاعران حال نگر
ب – شاعران آينده نگر
ج – شاعران حال و آينده نگر
_ اينك بطور جداگانه نسبت به تشريح مفصّل هركدام از موارد بالا مي پردازم :
الف _ شاعر حال نگر چه كسي است ؟
شاعر حال نگر آن كسي است كه تلاش دارد فقط مخاطب هاي فعلي خود
در زمان حاضر را نگهدارد و براي هر نوع زباني كه دوستدار و طرفدار زيادي
داشته باشد ، جايگاهي باز بكند و كمابيش نسبت به ربايش و افزايش
آنها سعي نمايد. اين گروه از شخصيّت هاي شاعران ، اكثرا ً به ريشه يا
مغز و جنس واژه ها چندان عنايتي نداشته و بيشترين دغدغه ي شان
رساندن پيام يا احساس مورد نظرشان به نحو ممكن و بر آورده كردن نياز
ضروري موقعيّت حاضر است.شاعران حال نگر معمولا ً بسيار محبوب مردم
زمانشان مي گردند و به دليل اينكه نياز اكثريّت جامعه را در نظر مي گيرند
احساسشان پرمخاطب و پرفايده به نظر مي آيد. اين شخصيّت ها كه بيشتر
بر حال توجّه مي كنند ، دوست دارند كه سريعا ً وارد عرصه ي فعاليّت شوند
تا به طريقي مطرح گشته ،خواسته هاي جامعه ي زمان خود را برآورده سازند.
اغلب اينان در خصوص ترانه و عاشقانه ها ، طنز و حماسه فعاليت دارند. البته
در بين اينها شخصيّت هاي محدودي هم هستند كه در راستاي نوگرايي
لجام احساس و حرمت واژ ه ها را نگهميدارند تا از دچار شدن به علّتهاي
مزمن ادبي بپرهيزند. براي هيچ شاعري مرز و محدوديت تعريف نشده است
بويژه اينكه نمي توان انتظار تعصّب گرايي از اين گروه از شاعران داشت.
شايد در بين اينها شخصيّتي باشد كه بفرمايد: « من مي خواهم در (حال)
بمانم و به كسي هم مربوط نيست ، لذت ِ ( حال ) براي شخص خودم خيلي
مهم است ،براي اينكه آزادم و دلم مي خواهد چند صباحي در هواهاي مجازي
شهوت انگيز كيف بكنم و يا غوطه ور در درد و غم امروز ي كه مرا فرا گرفته
است جان بدهم و در آتشي كه از عمق روزگارم مي خيزيد بسوزم و چون
عود به هوا بپرم و اثرم را در آينده بستايند يا نه ،برايم اصلا ً مهمّ نيست ! »
اين گروه از شاعران دو نوع هستند . نوعي بطور كلي خودشان را از
سياست به كنار كشيده اند و نوعي ديگر بطور تمام وارد سياست شده اند
و هرچه به نفع فكرت مورد نظرشان باشد به قلم مي رانند.
آنهايي كه از سياست بركنار هستند ، بيشتر عاشقانه مي نويسند و
قليلي هم به مذهب و طنز هاي شيرين ادبي مي پردازند . . .
ب - شاعر آينده نگر چه كسي است ؟
شاعر آينده نگر آن كسي است كه در عمق احساسات و در طول هيجانات ،
عليرغم داشتن دغدغه هاي اجراي رسالت شاعري و حفظ اصالت فرهنگي ،
سعي بر آن دارد كه براي نسل هاي آينده ي خود نيز مفيد واقع گردد . اين
چنين شخصيّتي در چينش كلمات و گزينش عبارتها ي دلخواه خود حساسيّت
نشان مي دهد.شاعر آينده نگر شخصيّتي جدّي براي خلا ّقيّت آفريني در
پاسخ به نياز زمانش بوده و علاوه اينكه سعي دارد تازه گويي بكند ، در فكر
ماندگار بودن اثرش نيز مي باشد و بر تسلسل ادوار اعتقاد دارد . يعني بر
اين باور دارد كه جبران شكستگي شاخه بر عهده ي ريشه است و سر انجام
اگر قرار باشد كه اين فاجعه اصلاح و ترميم گردد ، ريشه وارد عمل خواهد شد.
بنابر اين به همين خاطر هم جهت جلب رضاي اكثريّت مردم زمان خودش ،
پدر واژه هاي با اصالت فرهنگش را در نمي آورد و در صورت نياز به تغيير
ساختار زباني ، با گزينش و احتياط وارد عمل مي شود . اين چنين شاعري
در زبان فارسي به هيچوجه مثلا ً واژه ي ( مرسي ) را به جاي ( آفرِين )
بكار نمي برد.
ج - شاعر ( حال و آينده نگر ) چه كسي است ؟
شاعر حال و آينده نگر آن كسي است كه هم نسل حال را در دستش نگه
ميدارد و هم براي آينده ي فرهنگش ايجاد انديشه و انگیزه مي كند . در واقع
نگاه اين گروه از شخصيّت ها در عرصه ي شعر ، تلفيقي از احساس هاي
شاعران حال نگر و شاعران آينده نگر مي باشد .ليكن در اين نوع شخصيّتها
(آينده ) فداي ( حال ) نمي شود.در خلق شعر نو طوري تلاش مي كنند كه
ضمن برآورده كردن نياز و خواسته هاي امروزي جامعه ، براي نسل آينده هم
مفيد مي گردند . لذا اين گروه از شعرا به شرط حفظ اصالت فرهنگ و ادب
خويش ، موفّقترين شخصيّت در نگاه تاريخ مي باشند و سعي بر آن دارند
كه با تركيب و تشبيه و انديشه ي نو و سايش مضمون و متجلّي كردن جلد
واژه ها و جملات ، شيريني حال و روشنائي آينده را فراهم آورده و در اين
راستا جهت اداي بهتر رسالت خويش احساس مسئوليّت كنند . اينگونه
شخصيّت هايي هيچوقت بي مورد عصباني يا تحريك نمي شوند و در
تشويق و نقدهاي مختلف ، تحت تأثير يكجانبه قرار نمي گيرند و مي خواهند
خواسته ي شان متناسب با فرهنگ با اصالت و با نجابت خود باشد. شايد
در بين شاعران « حال و آينده نگر » شخصيّت هايي هم باشند كه به ماوراء
مي پردازند ، ليكن شاعري كه به ماوراء مشغول است تحمّل بعضي از
ناهنجاري هاي حال برايش زجر آور مي شود ، براي اينكه عواقب آينده را
با گذشته مي سنجد و چون مي خواهد قفل بعضي از مسائل را باز بكند
ظرفيّت زمان پذيرا نمي باشد و در نتيجه گشايش قفل همان و عوارض
دردآور ناگهاني روح اصالت در فرهنگ نيز همان . . .
نسل نو از ما چه مي خواهد ؟
پيش از پرداختن به علّت ها و شوك هاي وارد شده بر پيكره ي فرهنگ و ادب
فارسي ، ساعتي به تأمّل مي نشينيم تا ببينيم نسل نو به ما چه مي
فرمايد و از ما چه مي خواهد !
نسل نو از ما صداقت و يكرويي مي خواهد و مي فرمايد با ما رُك و راست
باشيد و با كلمات بازي نكنيد ! ... اگر سخني داريد احساستان را به زباني
ساده و زلال جاري بكنيد تا ما هم با خيالي راحت بنوشيم . نسل نو مي
فرمايد غزل عاشقانه ي تو را كه به شيرين و ليلي و يا به فرهاد و مجنون
زمان خود سروده اي در سراچه ي قلبم جا دارد و بسيار هم از خواندش
لذت مي برم امّا ديگر همين غزل را با تغيير رديف به نام امام زمان ( عج )
و امام حسين ( ع ) به نيم سكّه بهار آزادي نفروش ! ( و بالعكس ) .
نسل نو خيلي چيزها به ما مي فرمايد... نسل نو به ما مي فرمايد از
سوزش دلتان كبابي بياوريد تا به آتشتان اعتماد بكنيم ، چرند نگوييد ،
اصالت فرهنگمان در خطر است .
نسل نو از ما مي خواهد در ابهام سخن نگوييم و افاده هاي خشكمان را
برايشان تحميل نكنيم ، كوتاه با پيرايش هاي نظري و ساده با آرايش هاي
هنري .
نسل نو مي فرمايد فرهنگ من شعر عاشقانه هم مي خواهد ، سياسي
هم مي خواهد ، ماورائي هم مي خواهد ، طنز هم مي خواهد ، مذهبي و
عرفاني هم مي خواهد ، ...، فرهنگ من همه نوع شعر را مي خواهد . در
هركدامش كه استعداد داري پا به ميدان بگذار امّا روراست. قبل از مقام پرستي
و ملاحظه كاري و مصلحت انديشي به من دل بسوزان و دست نينداز !
نسل نو مي فرمايد : مرا در رودربايستي نگه مدار و شعر نجوشيده را به
خورد من نده كه يكهو مي بيني دل درد گرفتم و از تو گريزان گشتم !
نسل نو طالب آگاهي است و مي خواهد درست راهبري شود و او و آينده ي
فرهنگ او را در امنيّت نگهدارند . نسل نو از ما مي خواهد چنان در مديريّت
تغذيه ي كلمات بكوشيم كه اصل ادب به كم خوني دچار نشود!
نسل نو مي فرمايد: خودماني تر باش ! و حرف دلت را بامن راحت بزن !
نسل نو مي فرمايد : كاري كن كه بازهم از « آفرين » لذّت ببرم و « مرسي »
را براي خود « آدامس ِ» هميشگي نكنم !!
نسل نو مي فرمايد : زندگي من فقط شهوت زميني نيست ، به نوه و
نتيجه هايم دل بسوزانيد و رحم كنيد! ، مي خواهم از آسمان نيز لذت
ببرم ، درب آسمان را به رويم نبنديد و مأموران خدا را فراري ندهيد!
نسل نو مي فرمايد : اگر سخني پخته داري و احساسي جوشيده ، در حالي
كه مي تواني در چند بيت برساني دريغ نكن ! از حاشيه پردازي خوشم
نمي آيد و زمانم نيز تنگ است، وقتم را نگير !
جان كلام اينكه ، نسل نو از ما احساسي نو مي خواهد ليكن بشرطي كه
جوشيده و زلال باشد.
نسل نو مي فرمايد : يك واژه «الله» و يك واژه ي «عشق» را نيز به عنوان
شعر از تو پذيرا هستم بشرطي كه از عمق وجودت تموّج داشته و مرا بخواند
نه اينكه فريب دهد . . .
شعر نو بارشي است كه با رعد واژه ها و دلبانگ هاي حاصل از ازدواج دو ابر
كوشش و جوشش ، بهار مي سازد و ماحصلش گلستاني از لذت به همراه
دارد. چنانچه در مطالب فوق ذكر كردم منظور من از شعر نو در اين مبحث
مفصّل ، نه تنها شعر سپيد و آزاد و نيمايي بلكه همه نوع شعر در قالبهاي
مختلف است كه داراي آرايه هاي ادبي متنوع و متفاوت و مضمونهايي تازه
مي باشد و نسبت به شعرهاي ديروزي حرفي غير تكراري يا تشبيهات و
تركيباتي جديد با لطافت خاص در بطن مضمون نسبت به سليقه هاي مكرر
دارد . در هر حال بايد قبول كرد كه شاعري رسالت سنگيني است . اين
حسّ خدادادي در هركسي قابل بروز نمي باشد . شايد در شعري محتوا
آنقدر مهم باشد كه دست و پاي شاعر را از لحاظ فنّي و نوآوري ببندد و
شاعر تنها قادر به تازه آفريني در كمترين قسمت شعر داشته باشد و اين
تفاوت يا در مضمون است يا در آرايه هاي ادبي! ... كه در هرحال اثرش
در رديف تازه ها محفوظ خواهد گشت .
چنانچه مستحضريد شخصي كه مي خواهد شعر بسرايد بايد واجد دو اكسير
اساسي باشد كه عبارتند از : جوشش و كوشش
كوشش بدون جوشش به معناي آب در هاون كوبيدن است ولي جوشش
مي تواند باعث ايجاد كوشش و ظهور نيروي دروني نيز بشود. بنابراين اگر
جوشش و نيروي دروني براي شعرگفتن در كسي فعّال نباشد ، هرچند هم
به زور اقدام به خلق شعر بكند خشكي آن از هزار چشم فاصله هم پيدا
خواهد شد.كسي كه جوشش دارد و كوشش را نيز عامل بوده ، موفقيت او
در جامعه تضمين شده است. «جوشش» كه همانا جوهره ي وجود استعداد
شاعري و ذوق شعريّت بخشي به شعر در درون آدمي است ،و «كوشش»
كه همانا سعي بر يادگيري فنون شعر و آرايه هاي ادبي مي باشد ، لازم و
ملزوم يكديگرند.
حالا به فرض اينكه شاعري هر دو اكسير ( جوشش و كوشش ) را بطور اكمل
داراست و مي خواهد با زبان نو در شعر ساختارشكني بكند و انتظار هم دارد
كه اثرش پخته تر از كوره در بيايد ،چه مواردي را بهتر است رعايت بفرمايد و
از چه نكاتي بپرهيزد ؟!!
براين اساس ، ابتدا مطالعه ی دقیق در خصوص موارد زير جهت کسب آگاهي
هاي لازم ضروری به نظر می رسد كه عبارتند از :
1- رابطه ي بين مضمون و آرايه هاي ادبي
2- موسيقي و آهنگ
3- فرهنگ كلمات
4- تسلسل مغز عبارتها
5- تركيبات و تشبیهات
6- چهارچوب و فنون اساسي
7- برداشت و تقليد
8- تخيل و تصوير
9- حجم و ظرفيت
10- ارتباط