توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فرهنگنامۀ زنان پارسی گوی
R A H A
01-09-2012, 12:03 AM
میدانیم که جنس زنان در آفرینش، لطیف و ظریف، خلق شده است. به همین جهت از عهد جاهلیت و توحش، جنس مرد، با قدرت جسمانی و غریزی و خشونت و تحکم، رفتار میکرده است و زنان، در قبال قدرت جسمانی مردان، خود را عاجز و درمانده میدیده اند. و به ناچار و به تدریج، تسلط مردان را بخود، حق و بجا دانسته و عجز و ناتوانی خود را، به تمام معنی پذیرفته اند و این پذیرش راف حتی به امیال و ارزوها و افکار و عقاید و خواسته های درونی خود نیز تسری داده اند، در حالی که هنر شعر و صنایع ظریفهف جزو لطایف و ظرایف خلقت بشر « اعم از زن و مرد » بوده و قاعدتا زنان با طبع لطیف و اندیشه های ظریف که جزو غرایز آنها میباشد، در افرینش هنر و اندیشه های لطیف، بر مردان ارجحیت داشته اند...
در اینجا، زندگینامه شاعران، به اعتبار شهرت یا تخلص آنان، با ذکر محل تولد، آورده میشود. این فرهنگنامه نمونه اشعار زنان پارسی گوی را شامل میشود.
گردآورنده: نجف علی مهاجر
R A H A
01-09-2012, 12:03 AM
زرین تاج قزوینی، ملقب به طاهره قُرةالعَین
زرین تاج را شیخیه «قرة العین» و بابیه «طاهره» لقب دادند. وی فرزند حاج صالح قزوینی و همسرملا محمد برغائی بود. در سال ۱۲۳۳ هجری قمری در قزوین به دنیا آمد. فقه و اصول و کلام و ادبیات عرب را نزد پدر آموخت. آثار شیخ احسائی و سید رشتی را مطالعه کرد و با سید رشتی مکاتبه و ارتباط برقرار کرد و سید در رسائل خود او را قره العین نامید.
مطالعه آثار و عقاید شیخیه زندگانی او را دگرگون ساخت. دو پسر و یک دختر خود را به شوهر(پسرعموی خود) سپرد و به قصد دیدن سید رشتی به کربلا رفت. وقتی به آنجا رسید که سید در گذشته بود. قره العین در آن زمان ۲۹ سال داشت. در خانه سید اقامت گزید و از پس پرده به تدریس و افاده طلاب پرداخت.
جمعی به خانه سید رشتی ریختند که قره العین در آنجا منزل داشت. ناچار به بغداد رفت و در آنجا نیز بدستور والی بغداد توقیف و بعد به فرمان سلطان عثمانی، در اوائل سال ۱۲۶۳ هجری قمری به اهرماهان به ایران اعزام شد. وارد قزوین شد. پس از کشته شدن عمو و پدرشوهرش بدست پیروان سید باب به تهران آمد و به دشت «بدشت» در هفت کیلومتری شاهرود رفت و در انجمنی که درآنجا برپا شده بود شرکت کرد. حضور بی حجاب او که نقاب زنانه را از پیشانی برداشته بود در آن انجمن غوغائی برپا کرد. از آنجا به قزوین بازگشت. بعد از کشته شدن باب او زا از قزوین به تهران آوردند و در باغ محمودخان، کلانتر تهران، در یک بالاخانه بی پله زندانی کردند. در آن جا زندانی بود تا وقتی که به ناصرالدین شاه تیراندازی شد. دراین زمان ۳۶ سال بیشتر نداشت. به امر شاه که دراین ترور جان بدر برده بود و وزیرش «میرزاآقاخانه نوری” او را در باغ ایلخانی»(محل کنونی بانک ملی ایران) کشتند.
مفتی بغداد در ترجمه حال او میگوید:«من دراین زن فضل و کمالی دیدم که در بسیاری از مردان ندیدهام. او دارای عقل و استحانت و حیا و صیانت بسیاربود.»
او در شعر سخت متأثر از، مولانا جلاالدین و جامی است.
طبری مینویسد: درفقه، اصول، کلام، ادبیات عرب دستی قوی داشت و درکربلا هنگام اقامت در اندرون خانه حاج کاظم رشتی ازپس پرده تدریس میکرد و به سبب شعر و نثر استادانه خویش درسراسرایران معروف است. وی پس ازدعوی باب به او پیوست و جز۱۸ تن پیروان اولیه اوست.
«سید کاظم رشتی» پیشوای شیخیه به وی لقب «قرةالعین» دادند و سید علی محمد باب او را «طاهره» نامید. قرةالعین شاعری خوش ذوق بود و در میان زنان شاعر شهرت خاصی دارد. وی را در سال ۱۲۶۴ هجری قمری مدتی در باغ ایلخانی به جرم بابیگری محبوس و پس از چندی فراشهای «عزیز خان» سردار کل که مامور تعقیب و کشتن بابیان بود دستمالی به گردن او بست و آنقدر کشید تا خفه شد و پس از آن جسدش را به چاهی افکند در حالی که ۳۶ سال بیشتر نداشت.
R A H A
01-09-2012, 12:03 AM
شعر زیبایی از بانو طاهره:
گر به تو افتدم نظر، چهره به چهره رو به رو / شرح دهم غم تو را، نکته به نکته مو به مو
می رود از فراق تو، خون دل از دو دیده ام / دجله به دجله، یم به یم، چشمه به چشمه، جو به جو
از پی دیدن رخت، همچو صبا فتاده ام / کوچه به کوچه، در به در، خانه به خانه، کو به کو
مهر تو را دل حزین، بافته با قماش جان / رشته به رشته، نخ به نخ، تار به تار و پو به پو
گرد عذار دلکشت، عارض عنبرین خطت / لاله به لاله، گل به گل، غنچه به غنچه، بو به بو
ابرو وچشم و خال تو، صید نموده مرغ دل / طبع به طبع، دل به دل، مهر به مهر و خو به خو
در دل خویش « طاهره» گشت و ندید جز تو را / صفحه به صفحه، لا به لا، پرده به پرده، تو به تو
R A H A
01-09-2012, 12:03 AM
در ره عشقت اي صنم، شيفته بلا منم
چــند مـغـايـرت کـنـي؟ بـا غمـت آشنـا منم
پرده به روي بسته اي، زلف به هم شکسته اي
از همه خلق رسته اي، از همگان جدا منم
شير تويي، شکر تويي، شاخه تويي، ثمر تويي
شمس تويي، قمر تويي، ذره منم، هبا منم
نخل تويي، رطب تويي، لعبت نوش لب تويي
خـواجــه بــا ادب تويي، بنده بي حــيــا منم
کعبه تويي، صنم تويي، دير تويي، حرم تويي
دلـــبــر محــتــرم تويي، عــاشــق بينوا منم
شاهد شوخ دلبرا گفت به سوي ما بــــيــا
رسته ز کــبــر و از ريــا، مــظــهــر کبريا منم
طــاهــره خــاک پاي تو، مست مي لقاي تو
مـنــتـظـر عطــاي تــو، مــعـــتــرف خطا منم
بانو طاهره
R A H A
01-09-2012, 12:04 AM
مهستی گنجوی:
مهستی گنجوی، همسر امیر احمد تاج الدین بن خطیب گنجوی، بانویی از اهالی گنجه، در سالهای پایانی سده ی پنجم هجری، چشم به جهان گشود. در باره ی وی، پاره ای بدیهه سراییها و مجلس آراییها بر سر زبانها افتاد. آنچه محقق است، وی بانویی زیبا و ادیب و سخن سرا بوده و عمری طولانی داشته و در سال (577- هجری قمری) در شهر گنجه، چشم از جهان فرو بسته است. پیکر وی، در جوار آرامگاه حکیم نظامی، دفن شده است. می گویند: دیوان اشعارش، در حادثه ی فتنه ی عبدالرضا ازبک در هرات، از بین رفته است. در حال حاضر، ابیات پراکنده ای از اشعار وی در تذکره ها و لغتنامه ها باقیمانده. از انواع شعر، بیشتر رباعی می سرود. رباعیاتی که از وی به یادگار مانده، بسیار لطیف و ماهرانه است. از آثارش، دویست رباعی جمع آوری و به کوشش طاهری شهاب و از آن پس فریدون نوزاد، منتشر شده است.
چند رباعی از این بانو:
هر شب زغمت تازه عذابی بینم / در دیده به جای خواب آبی بینم
وانگه که چو نرگس تو خوابم ببرد / آشفته تر از زلف تو خوابی بینم
شبها که به ناز با تو خفتم همه وقت / درها که به نوک مژه سفتم همه وقت
آرام دل و مونس جانم بودی / رفتی و هر آنچه با تو گفتم همه رفت
آن بت که رخش رشک گل و یاسمن است / وز غمزه ی شوخ فتنه ی مرد و زن است
دیدم به رهش ز لطف چون آب روان / آن آب روان هنوز در چشم من است
غزل:
در فغانم از دل دیر آشنای خویشتن / خو گرفتم همچو نی با ناله های خویشتن
جز غم و دردی که دارد دوستیها با دلم / یار دلسوزی ندیدم در سرای خویشتن
من کیم؟ دیوانه یی کز جان خریدار غم است / راحتی را مرگ می داند برای خویشتن
شمع بزم دوستانم زنده ام از سوختن / در ورای روشنی بینم فنای خویشتن
آن حبابم کز حیات خویش دل برکنده ام / زانکه خود بر آب می بینم بنای خویشتن
غنچه ی پژمرده یی هستم که از کف داده ام / در بهار زندگی عطر و صفای خویشتن
آرزوهای جوانی همچو گل بر باد رفت / آرزوی مرگ دارم از خدای خویشتن
همدمی دلسوز تا نبود «مهستی» را چو شمع / خود بباید اشک ریزد در عزای خویشتن
R A H A
01-09-2012, 12:04 AM
رابعه دختر کعب قزداری که به رابعه بلخی هم شناخته شدهاست بانوی شاعر پارسیگوی نیمه نخست سده چهارم هجری است. رابعه همدوره با سامانیان و رودکی بود. بسیاری رابعه را نخستین زن شاعر پارسیگوی میدانند. رابعه از عربهای کوچیده به خراسان بود. پدرش فرمانروای بلخ، سیستان،قندهار و بست بود. رابعه شیفته بردهای به نام بَکتاش میشود و برایش شعر میسراید. برادرش حارث که از این عشق آگاه میشود آشفته میشود و دستور میدهد که خواهرش را به حمام برند و رگهایش را بگشایند تا بمیرد. حکایت او را فقیر نظم کرده نام آن مثنوی را گلستان ارم نهاده.
غزلی از رابعه:
زبس گل که در باغ ماوی گرفت / چمن رنگ ارتنگ مانی گرفت
صبا نافه مشک تبت نداشت / جهان بوی مشک از چه معنی گرفت
مگر چشم مجنون به ابر اندر است / که گل رنگ رخسار لیلی گرفت
به می ماند اندر عقیقین قدح / سرشکی که در لاله ماوی گرفت
قدح گیر چندی و دنیی مگیر / که بدبخت شد آنکه دنیی گرفت
سر نرگس تازه از زر و سیم / نشان سر تاج کسری گرف
چو رهبان شد اندر لباس کبود / بنفشه مگر دین ترسی گرفت
---------------------------
عشق او باز اندر آوردم به بند / کوشش بسیار نامد سودمند
عشق دریایی کرانه ناپدید / کی توان کردن شنا ای هوشمند
عشق را خواهی که تا پایان بری / بس که بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب / زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همی / کز کشیدن سخت تر گردد کمن
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.