PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آینه



R A H A
01-08-2012, 06:54 PM
سکوت تو ای آینه گم می کنه عکس منو
این دل من جا می زاره حتی روزای روشنو
ای آینه چیزی بگو، اگه شده واسه یه بار
به خاطر خدام شده منو به خاطرت بیار
ای آینه همدم من خستگی رو بگیر ازم
تواین روزای پرملال خیلی خیلی دیگه کمم
ای آینه تو ذهن توفقط یه عکس مونده ازم
سر اومده طاقت دل توغصه واین همه غم
ای آینه سکوت تو همدم فریاد منه
اما چه فایده که بازم این گوش دنیامون کره
نجات عاشقانه ها برای بار آخره
ای آینه راستی بگو جاده با کی همسفره؟
ای آینه بهم بگو شب تا سحر فکر چیی؟
با کسی هستی یا توهم ، همخونه تاریکیی
ای آینه دعا بکن قلب تو پاک می دونم
من همه سادگیتو از توی چشمات می خونم
ای آینه تنها نمون تنهایی قسمت منه
مردن وپوسیدن دل سهم دقایق منه
ای آینه پرنده شو برو به آرزوی دور
برو تا باز نبیننت آدمای همیشه کور.

R A H A
01-08-2012, 06:55 PM
آمدم تا که نشستم روبروی آينه
ناگهان تصویر من برد آبروی آينه
آينه از من و من از آينه ها میترسم
چهره ی ابلیس من افتاده توی آينه
اشک من بر گونه های آينه جا مانده بود
من شکستم بغض خود را در گلوی آينه
مشت بر پیکر این آينه ها میکوبیدم ولی
بشکند دستی که کوبید دست روی آينه

R A H A
01-08-2012, 06:55 PM
آينه باز صدایم کرد
سوی انبوه هوس
آينه باز نگاهم کرد
پشت تردید نفس
آينه باز مرا حس کرد
وقت نا اهلی این طالع نحس
آينه باز مراحک کرد
روی دیوار تئی قاب شایدم برکه آب
آينه باز تلاوت کرد
شعری از جنس شراب
آينه باز مرا ترساند
اوج هشدار زمان رو به اتمام
آينه باز مرا خنداند سمت پژواک نگاه رو به رخسار
آينه زود ترک برداشت
قبل از اتمام زمان
آينه زود شکست
اما افسوس منم غرق هوس ...

R A H A
01-08-2012, 06:55 PM
و باز این منم ، همان ، که رو به روی آينه
نشسته و گره زده نگاه توی آينه

منم کسی که ناگهان ، ترک ترک شکسته شد
دلش به سنگی از دل بهانه جوی آينه

هزار تکه می شود دلم ، ولی هنوز هم
شده ست بند قلب من به تار موی آينه

میان من و ... بارها حصار چیده اند ، باز
پرنده وار می پرد دلم به سوی آينه

و ماه را میان یک قفس کشیده ام ، خودم
طلوع می کنم شب از نسیم بوی آينه

تو حس ناب واژه ای ، به وسعت دوباره گی
دوباره غرق می شوم در آرزوی آينه

R A H A
01-08-2012, 06:56 PM
به آينه خیره می شوم
اسرار نهفته من را
می داند
سکوت می کند
سکوتی سخت و مبهم
سکوتش عذابم می دهد
از او می پرسم،
چرا اینگونه به من می نگری؟
باز سکوت می کند
آينه را بر می دارم
به دیوار می کوبم
و هزار تکه می شود
آينه بیچاره!
باز جز صدای شکستن
صدایی از آينه نیامد
آينه همدم من
چرا سکوتت اینقر تلخ بود؟
به تکه های آينه خیره می شوم
من در آينه ناپیدا شدم
در افکار خود غرق می شوم
در آينه به ناکجا آباد می روم
به سرزمینی مبهم
اینجا کجاست؟
تکه های آينه می خندند

R A H A
01-08-2012, 06:57 PM
بشکن این آينه ها را
و رها کن همه حرمت اخلاص حقیقت ها را
آينه در بند است
او اسیر اینجاست
او به زنجیر حقیقت گیر است
بشکن این آينه را
ما دروغیم
دروغی به پیشانی این آينه ها
باورش هم سخت است
تا بدانی که از روز نخست
همه تکرار دروغ ، آينه بود
آينه عکس حقیقت ها بود
تو ولی ساده خیالت این شد
که حقیقت همه چهره این آينه هاست
رو به رویش بنشین
تو فقط عکس خودت هستی و بس
عکس ِعکس ِ تو که وارونه ی توست!
تو که در آينه می خندی ، نیست!
آينه مرد در این بازی ...

R A H A
01-08-2012, 06:57 PM
آینه ای همسایه کاری کن
تا ساعتی پیش تو بنشینم

جز سایه سار مهربون تو
چیزی نه میخوام و نه می بینم

یک عمر دنبال چه میگشتم
تو سایه سار بی سرانجامی

یک عمر گشتم تا که فهمیدم
تو سایه بون خستگی هامی
******************

دلواپسی هامو بگیر از من
غمهاتو ای آینه حاشا کن

لختی بخند و روشنی ها رو
تو چشم خیس من تماشا کن

تو چشم خیس من تماشا کن

R A H A
01-08-2012, 06:58 PM
دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟
تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌
ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟
مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟
خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟

R A H A
01-08-2012, 06:58 PM
تنهایی ، گرگ است
مدام طول اتاق را طی میکند
با قدم های هسته...
میرود _ می اید
چشم در چشمم میدوزد
چون آینه ای در برابر آینه
ناگهان تکثیر میشود
گله ای از تنهایی مرا دوره میکنند...
به من نزدیکتر میشوند
نفس هایشان را روی پوستم حس میکنم
بیا.....

R A H A
01-08-2012, 06:58 PM
اگر مرا دور بزنی
و از من دور بشوی
تو را دور می زنم
و از تو دور می شوم
و اگر مرا ببوسی
ترا می بوسم
این بار من اینه روی تو ام!

R A H A
01-08-2012, 07:00 PM
شبانگاه هستو با دستان بسته
همه پل های پشت سر شکسته
سرم را میکشم تا چوبه دار
یکی در سوی آیینه نشسته
شبانگاهی که سربازان درگاه
به جرم یک خودی کشتن خودآگاه
مرا با دست بسته می کشیدن
برای حاضران تا پای داگاه
گناهانه مرا از سر نوشتن
گلی از من به دست خود سرشتن
به من حتی ندادن سهمی از من
برای خود درو کردند و کشتند
یکی که شکل من بود از در آمد
نه از در شایدم از من بر آمد
فقط از لابه لای برگه هایش
مصیبت های نسل من در آمد
یکی دیگر شکایت از دلم کرد
شکایت از هزاران مشکلم کرد
نه از دیروز و امروز و نه از ما
روایت از خیال باطلم کرد
همه دیدندو گفتندو شنیدن
در آخر هم به رای خود رسیدن
به جرم قتل یک کودک خودآگاه
برایم حکم اعدامی بریدن
منو آیینه ها در ماتم شب
همه جان ها گذشته از سر لب
زبان وا کردمو از درد گفتم
از آن جان ها که می سوزاند این تب
گنه کردم گناه بی گناهی
گناه ساختن روی تباهی
مرا جنگ فلک از پا در آورد
فلک دریا و من هم طفله ماهی
نه امشب, حبس من پیوسته بوده
تمام عمر دستم بسته بوده
نبوده راهی هرگز تا به مقصد
اگر هم بوده مرکب خسته بوده
دل سرخم سر سبزم فنا کرد
سرم از تن حسابش را جدا کرد
نباشد پای چوبه زیر آب هست
سری که هی دو دو تا چهارتا کرد
همان ها که مرا سر باز کردند
سر از درمان زخمم باز کردند
هر آن زخمی که ماند گشت تومار
همان ها وقت غم سر باز کردند
اگر مرده درونم روح کودک
فراوان است از این مقتول کوچک
میان سینه های مردم شهر
مزارانیست قدر یک کوهک
همه آیینه ها در هم شکستند
نخ ناگفته ها از هم گسستند
نگفتم آنچه که باید بگفتم
به دستم باز هم زنجیر بستند

R A H A
01-08-2012, 07:00 PM
می دانی
پرنده را بی دلیل اعدام می کنی
در ژرف تو
اینه ایست
که قفس ها را انعکاس می دهد
و دستان تو محلولی ست
که انجماد روز را
در حوضچه ی شب غرق می کند
ای صمیمی
دیگر زندگی را نمی توان
در فرو مردن یک برگ
با شکفتن یک گل
یا پریدن یک پرنده دید
ما در حجم کوچک خود رسوب می کنیم
ایا شود که باز درختان جوانی را
در راستای خیابان
پرورش دهیم
و صندوق های زرد پست
سنگین
ز غمنامه های زمانه نباشند ؟
در سرزمینی که عشق آهنی ست
انتظار معجزه را بعید می دانم
باغبان مفلوک چه هدیه ای دارد ؟
پرندگان
از شاخه های خشک پرواز می کنند
آن مرد زردپوش
که تنها و بی وقفه گام می زند
با کوچه های ورود ممنوع
با خانه های به اجاره داده می شود
چه خواهد کرد
سرزمینی را که دوستش می داریم ؟
پرندگان همه خیس اند
و گفتگویی از پریدن نیست
در سرزمین ما
پرندگان همه خیس اند
در سرزمینی که عشق کاغذی است
انتظار معجزه را بعید می دانم

R A H A
01-08-2012, 07:00 PM
دوست دارم بروم سر به سرم نگذارید
گریه ام را به حساب سفرم نگذارید
دوست دارم که به پابوسی باران بروم
آسمان گفته که پا روی پرم نگذارید
این قدر آینه ها را به رخ من نکشید
این قدر داغ جنون بر جگرم نگذارید
چشمی آبی تر از آینه گرفتارم کرد
بس کنید...
این همه دل دور و برم نگذارید
آخرین حرف من اینست: زمینی نشوید...
فقط...
از حال زمین بی خبرم نگذارید...

R A H A
01-08-2012, 07:01 PM
لحظه ی تلخ جدایی یادته






باد سردی توی خونه می وزید






همه ی اتاقو مه گرفته بود






دیگه دنیا داشت به آخر می رسید






لحظه ی تلخ جدایی یادته






وقتی که آروم کنارت اومدم






خورشید انگار سر تو ابرا می کوبید






وقتی که بوسه به دستات می زدم






تو که رفتی دیگه شب تموم نشد






پنجره واسه همیشه بسته موند






حتی آینه هم با من غریبه شد






یه غمی تموم دنیامو سوزوند






بعد تو ساعت کهنه ی اتاق






دیگه هیچ زمانی رو نشون نداد






میون مرداب این دقیقه ها






حتی مرگم به سراغم نمیاد






نمی تونم وقتی بارون می باره






چشمامو یه لحظه رو هم بذارم






رو بخار شیشه های پنجره


می نویسم" هنوزم دوست دارم "

R A H A
01-08-2012, 07:01 PM
من در آیینه ی چشم تو، پی گمشده ای می گردم
پی حسی موهوم، لحظاتی شیرین، خاطراتی رنگین
رشته ای مروارید،و گلی سرخ که در خنده ی تو می رویید
آه افسوس افسوس
بی امان عقربه ها چرخیدند
از فراسوی مه آلود نگاه
موجهایی موزون
روی پیشانی تو لغزیدند
ناگهان سردم شد
بادها پنجره را کوبیدند
بوی پاییز در اعماق وجودم پیچید
دستهایم لرزید
تو تبسم کردی
مهربانی همه جارا پر کرد
آه از آن برفی که ، روی موهای بلند تو نشست
آه از آن برفی که ، خاطرات شب یلدای مرا پنهان کرد...

R A H A
01-08-2012, 07:02 PM
از زیر سنگ هم شده پیدایم کن!

دارم کم کم این فیلم را باور می کنم

و این سیاهی لشکر عظیم

عجیب خوب بازی می کنند.

در خیابان ها

کافه ها

کوچه ها

هی جا عوض می کنند و

همین که سر برگردانم
آینه را میشکنی
صحنه ی بعدی را آماده کرده اند





از لابلای فصل های نمایش

بیرونم بکش

برفی بر پیراهنم نشانده اند

که آب نمی شود

از کلماتی چون خورشید هم استفاده کردم

نشد!

و این آدم برفیِ درون

که هی اسکلت صدایش می کنند

عمق زمستان است در من.



اصلا

از عمق تاریک صحنه پیدایم کن!

از پروژکتورهای روز و شب

از سکانس های تکراری زمین، خسته ام!

دریا را تا می کنم

می گذارم زیر سرم

زل می زنم

به مقوای سیاه چسبیده به آسمان

و با نوار جیرجیرک به خواب می روم



نوار را که برگردانند

خروس می خواند.

*

از توی کمد هم شده پیدایم کن!

می ترسم چاقویی در پهلویم فرو کنند

یا گلوله ای در سرم شلیک

و بعد بگویند:

" خُب،

نقشت این بود"

گروس عبدالملکیان

R A H A
01-08-2012, 07:02 PM
آيينه پرسيد که چرا دير کرده است

نکند دل ديگري او را اسير کرده است

خنديدم و گفتم او فقط اسير من است
تنها دقايقي چند تأخير کرده است
گفتم امروز هوا سرد بوده است
شايد موعد قرار تغيير کرده است

خنديد به سادگيم آيينه و گفت
احساس پاک تو را زنجير کرده است
گفتم از عشق من چنين سخن مگوي
گفت خوابي، سال‌ها دير کرده است

در آيينه به خود نگاه مي‌کنم ـ آه!
عشق تو عجيب مرا پير کرده است
راست گفت آيينه که منتظر نباش
او براي هميشه دير کرده است.

R A H A
01-08-2012, 07:02 PM
تا که بوديم نبوديم کسي

کشت ما را غم بي هم نفسي

تا که رفتيم همه يار شدند

خفته ايم و همه بيدار شدند

قدر آئينه بدانيم چو هست

نه در آن وقت که آئينه شکست

R A H A
01-08-2012, 07:03 PM
بسته است اگرکه پای راهی شدنم

ازدور وزیده خستگی روی تنم

آیینه درآیینه درآیینه بیار

دارم ته بن بست خودم می شکنم

R A H A
01-08-2012, 07:04 PM
به شب و پنجره بسپار که بر می گردم
عشق و زنده نگه دار که بر می گردم
دوسه روزی هم اگر چند تحمل سخت است
تکیه کن بر تن دیوار که بر میگردم
بس کن این سرزنش((رفتی و بد کردی )) را
دلت از اين خاطره بردار که بر می گردم
گفته بودی که به شب، چشم به راهم بودی
به همان ديده بيدار که بر می گردم
بين ما پيشترک هر سخنی بود گذشت
راهيت می شوم اين پنجره ها را بردار
پرده تيره آن پنجره ها را بردار
روی رف، آینه بگذار بر میگردم
پشت در را اگر انداخته ای حرفی نیست
به شب و پنجره بسپار بر می گردم

R A H A
01-08-2012, 07:04 PM
اینه را دوست دارم
زیباترین راست گوی دنیاست
که بیکلام حقیقتترین ها را برایمان میگوید

R A H A
01-08-2012, 07:04 PM
هرزمان
به ایینه نگاه می کنم
کدر می شود
مثل اینکه
تکراری شده ام
که
از شرم نگاه من
چهره اش مه الود می شود
تا
خودم را
در خطوط بریده ی نگاهش
چاک چاک نبینم ...

R A H A
01-08-2012, 07:05 PM
آی آیینه دار من! نگذار غصه ها خون به شیشه ات بکنند
پیش چشمان تنگِ آهوها، شیر محزون بیشه ات بکنند
کمر کوه هم اگر باشد غم شیرین عشق می شکند
کوهکن ها ببین که می خواهند زخمی تیغ و تیشه ات بکنند!
بوی پیراهن تو را دارند قهرمان های قصه های همه
من زلیخای خون جگر نشدم، داستان ها کلیشه ات بکنند
سروها ایستاده می میرند در زمینی که سایه کم دارد
سایه گستر بمان! اگر حتی بی بر و برگ و ریشه ات بکنند
ای به دل نازکی آیینه، رسم آیینه‌ها شکستن نیست
خاطرت را کدر نکن هرقدر غصه ها خون به شیشه‌ات بکنند

R A H A
01-08-2012, 07:05 PM
به این امید به پشت سرت نظر کردی

که یک بهانه به دستت دهد که برگردی

ولی نگاه ترا جای خالی اش پر کرد

دلت گرفت، نشستی، چه گریه ای کردی

صدای زنگ در آمد،پریدی:آمد....نه!

کسی نبود به غیر گدای بی دردی

که دست خالی خود را حواله ات می کرد

و جیبهاش پر از سکه های ولگردی

ـ ولی چه خوب شد آمد وگرنه می مردم ـ

یواش گفتی با خود و سکه زردی،

به دستهاش سپردی و بازگشتی و بعد

به من که آینه بودم پناه آوردی

نگاه کردی در من که از تو پر بودم

تو گریه کردی و من هم برای همدردی...

تو در مقابل من بودی و تک و تنها

تمام روز در آیینه گریه می کردی....

R A H A
01-08-2012, 07:06 PM
سالها گذشت و من بزرگ شدم ؛




اما هر وقت که جلوی آیینه می ایستم ؛




سایه ای از شیری را می بینم



که تنها دلخوشی زندگیش اینست



که هر روز غروب ؛




در بکرترین نقطه رؤیاهایش به بهانه خوردن آب ؛




تنها آهوی باقی مانده بیشه خیالش را ببیند...

R A H A
01-08-2012, 07:06 PM
کنار آن رودخانه
به آینه نگاه کردم
و معمولی بودم
کم بودم
امروز حال خودم را دیدم
از دست رفته بودم
همه چیزم را بخشیده بودم
من عاشقش شده ام !
امضا میکنم
شما هم می توانید امضا کنید
باید تمام دنیا شهادت بدهند
که عاشقش شده ام
و امضا می کنم !

R A H A
01-08-2012, 07:06 PM
اگر به کسی نگویی
من برای شب و سکوت و سردرد آینه،
شفای نور و مرهم گفتگو آورده ام!
تمام سرانگشتان سوخته من
لبریز از حرف رؤیا و لمس علاقه اند...
نمی خواهم باور کنی!
فقط....
میدانم که می فهمی...!