نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: سهراب سپهری

  1. #1
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    تبریز
    نوشته ها
    99
    تشکر تشکر کرده 
    65
    تشکر تشکر شده 
    66
    تشکر شده در
    36 پست
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    سهراب سپهری

    در 15 مهر ماه 1307 در کاشان چشم به جهان گشود . تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین شهر به پایان رساند و وارد دانشکده هنرهای زیبا تهران شد و در سال 1332 در رشته نقاشی با احراز رتبه اول و دریافت نشان درجه علمی لیسانس گرفت . در سال 1336 از راه زمینی به پاریس و لندن سفر کرد . در سال 1337 در اولین بی ینال تهران و کمی بعد در بی ینال ونیز و در سال 1339 در بی ینال دوم تهران شرکت جست و جایزه اول هنرهای زیبا را دریافت داشت . در دی ماه سال 1358 برای درمان بیماری سرطان خون به انگلستان رفت و در اسفند ماه همین سال در ایران بازگشت و در تاریخ اول اردیبهشت 1359در بیمارستان پارس تهران چشم از جهان فرو بست. وی را در روستای مشهد اردهال کاشان به خاک سپردند .
    دفترهای شعر
    مرگ رنگ 1330
    زندگی خابها سپهر 1332
    آوار آفتاب تهران 1340
    شرق اندوه تهران 1340
    صدای پای آب مجله آرش 1344
    مسافر مجله آرش 1345
    حجم سبز روزن 1346
    ما هیچ ما نگاه تهران 1356
    هشت کتاب طهوری 1356
    منتخب اشعار طهوری 1364
    نشانی
    خانه دوست کجاست ؟ در فلق بود که پرسید سوار
    آسمان مکثی کرد
    رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
    نرسید به درخت
    کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
    و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
    می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد
    پس به سمت گل تنهایی می پیچی
    دو قدم مانده به گل
    پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
    و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد
    در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی
    کودکی می بینی
    رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی
    خانه دوست کجاست
    شب تنهایی خوب
    گوش کن دورترین مرغ جهان می خواند
    شب سلیس است و یکدست و باز
    شمعدانی ها
    و صدا دار ترین شاخه فصل ماه را می شنوند
    پلکان جلو ساختمان
    در فانوس به دست و در اسراف نسیم
    گوش کن جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را
    چشم تو زینت تاریکی نیست
    پلکها را بتکان کفش به پا کن و بیا
    و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
    و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
    و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
    پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت :
    بهترین چیز رسیدنم به نگاهی است که از حادثه عشق تر است

  2. کاربر مقابل از hell boy عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/