صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 50

موضوع: اشو(عارف بزرگ هندی)

  1. #11
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    خودت را به درون عشق بريز تا در دنياي درون فضايي ايجاد شود. زيرا خداوند وقتي وارد مي‎شود كه در درون تو فضايي براي او باشد. و فضايي بزرگ مورد نياز است، زيرا تو بزرگ‎ترين ميهمان را دعوت مي‎كني. تو تمام هستي را به درونت دعوت مي‎كني. تو به يك هيچ بي‎نهايت نياز داري. بهترين راه براي هيچ شدن، عشق است.
    پس يادت باشد، غرور نفساني ابداً عشق به خود نيست. غرور نفساني، درست نقطه‎ي مقابل آن است. كسي كه قادر نبوده خودش را دوست بدارد، نفساني مي‎گردد. غرور نفساني را روان‎شناسان، «خودشيفتگي» مي‎خوانند.
    شايد تمثيل نارسيسوس را شنيده باشيد: او عاشق خودش شد. با نگاه كردن به سطح درياچه، او عاشق تصوير خودش شد.
    حالا تفاوت را ببين: كسي كه عاشق خودش باشد، عاشق تصويرش نخواهد شد؛ او فقط خودش را دوست دارد. نيازي به آينه ندارد. او خودش را از درون مي‎شناسد. آيا تو نمي‎داني كه وجود داري؟ آيا براي اثبات وجودت نياز به سند و برهان داري؟ آيا به آينه نياز داري تا ثابت كند كه تو هستي؟ اگر آينه نبود تو به هستي و وجود خودت ترديد مي‎كردي؟
    نارسيسوس عاشق بازتاب صورت خود شد – نه عاشق خودش. اين واقعاً عشق به خود نيست. او عاشق بازتاب خودش شد؛ بازتاب، همان ديگري است. او دو تا شده بود، تقسيم شده بود. نارسيسوس شكاف برداشته بود، او به نوعي شكاف شخصيتي دچار گشته بود. و اين براي بسياري از كساني كه مي‎پندارند عاشق هستند روي مي‎دهد. وقتي عاشق زني مي‎شوي، تماشا كن، هشيار باش. شايد چيزي جز خود شيفتگي نباشد. چهره‎ي آن زن، چشمانش و كلامش، شايد هم‎ چون درياچه‎ي نارسيس عمل كرده باشد و تو بازتاب وجود خودت را در آن ديده‎اي.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #12
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    و آن گاه اين عشق، به مراقبه‎اي بزرگ مبدل خواهد شد، يك گام بزرگ به سوي خداوند. تا جايي كه به عشق به خود مربوط مي‎شود، تو اين را نمي‎داني، زيرا تو خودت را دوست نداشته‎اي. ولي ديگران را دوست‎ داشته‎اي؛ لمحاتي از آن، شايد، برايت روي داده باشد.

    شايد لحظات كميابي را داشته‎اي كه در آن، ناگهان تو نبوده‎اي و فقط عشق وجود داشته، تنها انرژي عشق جاري بوده، از هيچ مركزي، از هيچ جا به هيچ جا. وقتي دو عاشق با هم نشسته باشند، دو هيچ كنار هم نشسته‎اند، دو صفر. و زيبايي عشق در همين است، تو را كاملاً از خويشتن تو، تهي مي‎سازد.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #13
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    عشق و نفس نمي‎توانند با هم وجود داشته باشند. مانند نور و تاريكي هستند: وقتي نور بيايد،‌تاريكي ناپديد مي‎گردد. اگر خودت را دوست داشته باشي، شگفت‎زده خواهي شد. عشق به خود، يعني از ميان رفتن خود. در عشق به خود، خودي وجود نخواهد داشت.

    تضاد در اين‎جاست، عشق به خود كاملاً بي‎خودي است. اين عشقي خودخواهانه نيست. زيرا هر كجا نور باشد تاريكي نيست و هر كجا عشق باشد، نفس نيست.

    عشق، نفس يخ بسته را ذوب مي‎كند. نفس، مانند قطعه‎اي از يخ است و عشق مانند خورشيد بامدادي. گرماي عشق مي‎آيد و نفس را ذوب مي‎كند. هر چه خودت را بيش‎تر دوست بداري، نفس كمتري در خودت خواهي يافت.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #14
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    نويسنده: باگوان اشو راجنيش

    مترجم: محسن خاتمي



    پرسش: لطفاً تفاوت ميان يك عشق سالم به خود و غرور نفساني را توضيح دهيد؟
    پاسخ: هر چند كه شبيه به هم به نظر مي‎آيند، اما بسيار متفاوتند. داشتن يك عشق سالم به خويشتن، ارزشي مذهبي است. كسي كه خودش را دوست نداشته باشد، هرگز قادر نخواهد بود ديگري را دوست بدارد. نخستين موج عشق بايد در قلب خودت برخيزد. اگر براي خودت برنخيزد، براي ديگري نيز بر نخواهد خاست زيرا هر كس ديگر از تو به خودت دورتر است.
    مانند پرتاب سنگ به درون درياچه‎اي آرام است. نخستين موج در اطراف آن سنگ به وجود مي‎آيد و سپس امواج منتشر مي‎‎شوند و دور مي‎گردند. نخستين موج عشق بايد در اطراف خودت شكل بگيرد. انسان بايد بدن خودش را دوست بدارد، روح خودش را دوست بدارد. انسان، بايد، تماميت وجودش را دوست بدارد. اين طبيعي است؛ و گرنه، هرگز‌ قادر به بقا نخواهي بود؛ و اين زيباست، زيرا كه تو را زيبايي مي‎بخشد. كسي كه خودش را دوست دارد، با وقار و متين مي‎گردد. كسي كه خودش را دوست دارد حتماً ساكت‎تر، مراقبه‎گون‎تر و شاكرتر از كسي است كه خودش را دوست ندارد.
    اگر خانه‎ات را دوست نداشته باشي، آن را تميز نخواهي كرد؛ آن را رنگ‎آميزي نخواهي كرد، اطراف آن را با گل‎هاي نيلوفر تزيين نخواهي كرد. اگر خودت را دوست نداشته باشي، در اطراف خودت باغچه‎اي زيبا نخواهي آفريد. تو خواهي كوشيد تا نيروهاي بالقوه‎ات را رشد دهي و هر آن چه را كه در وجود داري بيان و آشكار سازي. اگر عاشق خودت باشي، برخودت باران عشق خواهي باريد و خويشتن را از آن تغذيه خواهي كرد. و اگر عاشق خودت باشي، حيرت زده خواهي شد: ديگران نيز تو را دوست خواهند داشت. هيچ‎كس فردي را كه عاشق خودش نباشد دوست نخواهد داشت. تو، اگر نتواني حتي خودت را دوست بداري، چه كس ديگري زحمت آن را خواهد كشيد؟ و كسي كه خودش را دوست نداشته باشد، نمي‎تواند خنثي بماند. يادت باشد، در زندگي هيچ چيزي خنثي نيست.
    كسي كه خودش را دوست نداشته باشد، نفرت دارد، بايد متنفر باشد – زندگي نمي‎تواند خنثي باشد. زندگي هميشه انتخاب است. اگر دوست نداشته باشي، به اين معني نيست كه مي‎تواني فقط در حالت دوست نداشتن باشي. نه، تو نفرت خواهي داشت.
    و كسي كه نفرت داشته باشد مخرب مي‎گردد. و كسي كه از خودش نفرت داشته باشد، از سايرين نيز متنفر خواهد بود: او پيوسته در خشم و عصبيت و خشونت است. كسي كه از خودش متنفر باشد، چگونه مي‎تواند اميدوار باشد كه ديگران دوستش بدارند؟ تمام زندگيش نابود خواهد شد. عشق ورزيدن به خود، يك ارزش مذهبي والاست.
    من به شما عشق به خود را مي‎آموزم. ولي به ياد بسپار، عشق به خود، غرور نفساني نيست، ابداً چنين نيست. در واقع، درست بر خلاف آن است. كسي كه خودش را دوست داشته باشد، درخواهد يافت كه خودي در او وجود ندارد. عشق، هميشه نفس را ذوب مي‎كند. اين يكي از اسرار كيمياگري است كه بايد آموخته، درك و تجربه شود: «عشق، هميشه نفس را ذوب مي‎كند». هر گاه عشق بورزي، «خود» از بين مي‎رود. وقتي عاشق زن يا مردي هستي، دست كم براي چند لحظه كه عشق واقعي وجود داشته باشد، خودي در تو نخواهد بود، نفسي در كار نخواهد بود.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #15
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    كل هستي يك واحد ارگانيكاست. شما فقط دست به دست همنوعان خود نمي‎دهيد، بلكه دست به دست درختان هم مي‎دهيد. شما نه تنها با هم نفس مي‎كشيد، بلكه كل كائنات با هم نفس مي‎كشد.
    جهان در يكهارموني عميق به سر مي‎‎برد. تنها انسان زبان هارموني را فراموش كرده است و من اينجا هستم كه آن را به يادت آورم. ما در حال خلق هارموني نيستيم؛ هارموني واقعيتماست. اين درست همان چيزي است كه از ياد برده‎اي. چه بسا به قدري بديهي است كه شخصتمايل دارد آن را فراموش كند شايد هم در هارموني به دنيا آمده باشي؛ تو چه طورمي‎تواني در فكر آن باشي؟
    در حكايتي قديمي آمده است كه ماهي‎يي كه سرآمد مغزمتفكران بود، از ماهي ديگري پرسيد: «درباره‎ي اقيانوس خيلي چيزها شنيده‎ام، پس ايناقيانوس كجاست؟» و آن ماهي در اقيانوس بود و همه‎ي عمرش را در اقيانوس به سر بردهبود؛ هرگز هيچ جدايي يا مفارقتي از آن اتفاق نيفتاده بود. او هرگز اقيانوس را بهعنوان شيئي مجزا از خود نديده بود. ماهي پيري آن فيلسوف جوان را در گوشه‎اي گيرآورد و به او گفت: «اقيانوس همان است كه در آن زندگي مي‎كنيم.»
    اما فيلسوف جوانگفت: «شوخي‎ات گرفته؟ اين آب است و تو به اين مي‎گويي اقيانوس؟ من بايد بيشتر تحقيقكنم و از افراد عاقل‎تري حقيقت را جويا شوم.»
    يك ماهي فقط هنگامي اقيانوس رامي‎شناسد كه ماهيگيري او را بگيرد، از اقيانوس بيرون بياورد و بر روي شن‎ها پرتابشكند. بعد او براي نخستين بار درمي‎يابد كه هميشه در اقيانوس زندگي مي‎كرده است،اقيانوس زندگي اوست و بدون اقيانوس نمي‎تواند زنده بماند.
    اما در مورد انسانمشكل اينجاست كه نمي‎توان او را از هستي بيرون آورد. هستي لايتناهي است. هيچ ساحليندارد كه به دور از هستي بر روي آن قرار بگيري و از آن جا هستي را مشاهده كني. هرجا كه باشي، جزوي از آن خواهي بود.
    ما همه با هم نفس مي‎كشيم. ما همه اعضاي يكاركستر هستيم. درك اين موضوع تجربه‎ي عظيمي است ـ آن را خيالبافي نخوان، كهخيالبافي و روياپردازي از سر دولت زيگموند فرويد معناي تلويحي بسيار نادرستي را يدكمي‎كشد، و گرنه اين يكي از زيباترين و شاعرانه‎ترين واژه‎هاست.
    و فقط ساكت بودن،فقط شادمان بودن، فقط بودن ـ در اين سكوت احساس خواهي كرد كه در پيوند با ديگرانهستي. وقت فكر كردن تو از ديگران جدا هستي، زيرا افكاري در ذهنت به تجلي و درخششدرمي‎آيند كه با افكار فردي ديگر متفاوت است. اما اگر هر دو خاموش باشيد، آن گاههمه‎ي ديوارهاي موجود در بين شما دو نفر محو مي‎گردد.
    دو سكوت نمي‎تواند دو تاباقي بماند. آن‎ها يكي مي‎شوند.
    همه‎ي ارزش‎هاي والاي زندگي ـ عشق، سكوت، سعادت،جذبه، پارسايي ـ تو را از يك وحدانيت جهان شمول آگاه مي‎سازد. هيچ كس ديگري جز تووجود ندارد؛ ما همه چهره‎هاي متفاوتي از يك واقعيت، ترانه‎هاي رنگارنگي از يكآوازه‎خوان، رقص‎هاي مختلفي از يك رقصنده هستيم. ما همه پرده‎هاي نقاشي متفاوتيهستيم ـ اما نقاش يكي است.
    ولي نامش را رويا نگذار، زيرا با رؤيا خواندن آن تونمي‎فهمي كه رؤيا يك واقعيت است. و واقعيت مي‎تواند بسيار زيباتر از هر روياييباشد. واقعيت بسيار وهم‎انگيز، الوان‎تر، مسرت‎بخش‎تر، پر جذبه و شورانگيزتر از آناست كه قادر باشي تصورش را بكني. اما ما در ناآگاهي به سر مي‎بريم…
    نخستينناآگاهي ما اين است كه فكر مي‎كنيم از همه جداييم. اما من تأكيد مي‎كنم كه هيچانساني جزيره نيست؛ ما همه بخشي از يك قاره‎ي وسيع هستيم. تنوع وجود دارد، اما چيزينيست كه ما را از هم جدا كند. تنوع به زندگي غناي بيشتري مي‎بخشد و بخشي از ما دركوه‎هاي هيمالياست، بخشي در ستارگان و بخشي در گل‎هاي سرخ. بخشي از ما در پرنده‎ايدر پرواز به سر مي‎برد و بخشي در سبزي درختان. ما همه جا پخش هستيم. تجربه كردن آنبه عنوان واقعيت، كل نگرش تو را نسبت به زندگي، هر عمل تو را و خود و وجودت رادگرگون خواهد كرد.
    تو آكنده از عشق خواهي شد. سراسر وجودت آكنده از تكريم بهزندگي خواهد شد. تو براي نخستين بار ـ به زعم من ـ به راستي متدين خواهي شد ـ نه يكمسيحي، نه يك هندو، نه يك يهودي، كه متديني خالص و راستين.
    واژه‎ي (دين) واژه‎ايزيباست و از ريشه‎اي مشتق مي‎شود كه معنايش گردهم آوردن كساني است كه از رويناآگاهي و جهل متفرق گرديده‎اند؛ به دور هم جمع كردن آن‎ها، بيدار كردن آن‎ها، بهطوري كه بتوانند ببينند كه از هم جدا نيستند. آن وقت تو نمي‎تواني حتي به يك درختصدمه بزني. آنگاه عشق، رأفت و همدردي تو به تمام معنا خودانگيخته است ـ نه اكتسابي،نه از روي انضباط. اگر عشق انضباط باشد، ساختگي است. اگر عدم خشونت اكتسابي باشد،دروغين است. اگر همدلي را از بيرون به كسي تزريق كرده باشند، كاذب است. اما اگر خودبه خود بي‎هيچ تلاشي از درون جوشيده باشد، از واقعيت ژرف و بي‎نظيري برخوردار خواهدبود.
    در گذشته به اسم دين جنايات بسياري صورت گرفته است: مردم بيشتر به دستافراد به ظاهر مذهبي كشته شده‎اند تا ديگران. يقيناً اين جور مذاهب همگي كاذب وساختگي بوده‎اند.
    روزي از ولز كه اثر بي‎نظيرش «تاريخ جهان» را به تازگي به چاپرسانده بود، پرسيدند: «درباره‎ي تمدن چه فكر مي‎كنيد؟»
    و او گفت: «ايده‎ي خوبياست، اما يكي بايد آستين بالا بزند و آن را به وجود بياورد.»
    تا به امروز نه مامتمدن بوده‎ايم، نه با فرهنگ و نه متدين. ما به نام تمدن، فرهنگ و دين همه نوعاعمال وحشيانه، بدوي، مادون انساني و حيواني انجام داده‎ايم.
    انسان از واقعيتبسيار به دور افتاده است. او بايد چشمش را به اين حقيقت باز كند كه ما همه يكيهستيم. و اين يك فرضيه نيست؛ اين بدون استثناء تجربه‎ي همه‎ي مكاشفه*گران در همه‎ياعصار بوده است كه سراسر هستي يكي است ـ يك واحد ارگانيك.
    بنابراين هيچ تجربه‎يزيبايي را با رويا عوضي نگير. رويا خواندن اين تجربه، بر واقعيت آن خط بطلانمي‎كشد. روياها را بايد به واقعيت تبديل كرد، نه واقعيت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #16
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مردمي كه مي*گويند زندگي بي*معني است،مردمي هستند كه عشق را نشناخته*اند. تمامي آن چه كه آنان دارند مي*گويند، اين استكه زندگي آنان عشق را از دست داده است.

    بگذاريد درد باشد، بگذاريد رنج بردنباشد. به ميان شب تاريك برويد، و شما به طلوع خورشيدي زيبا خواهيد رسيد. اين فقط درزهدان شب تاريك است كه خورشيد پرورده مي*شود. اين فقط از ميان شب تاريك است كه صبحمي*آيد.


    تمامي رويكرد من در اين جا از عشق است. من فقط عشق و فقط عشق مي*آموزم ونه هيچ چيز ديگر. شما با عشق زاده شده*ايد. عشق خداي واقعي است _ نه خداي متخصصينالهيات، بلكه خداي مسيح(ع)، خداي محمد(ص)، خداي عارفان و متصوفه، خداي بودا، عشق يكراه است، يك روش، براي كشتن شما به مثابه يك فرديت جدا و براي كمك كردن به شما كهسرمدي شويد؛ به مثابه يك شبنم ناپديد شده و اقيانوس شويد*، اما شما ناگزير خواهيدبود از ميان در عشق بگذريد.
    و به طور قطع وقتي انسان مثل قطره**اي از شبنم شروعبه ناپديد شدن مي*كند و انسان ديرزماني هم چون يك شبنم زندگي كرده است، اين دردآوراست؛ زيرا انسان فكر كرده است كه «من اين هستم، و حال اين دارد مي*رود، من دارممي*ميرم.»

    شما در حال مردن نيستيد، بلكه فقط يك وهم دارد مي*ميرد. شما با وهم همذاتپندار شده*ايد، درست، اما وهم هنوز هم وهم است. و فقط آن گاه كه وهم رفته باشد، شماقادر خواهيد بود ببينيد كه كيستيد. و اين رازگشايي شما را به قله*ي جاودان لذت،سعادت، جشن و سرور مي*آورد.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #17
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    عشق دردناك است، اما از آن نپرهيزيد. اگر از عشق بپرهيزيد، از بزرگ*ترين مجال روييدن و باليدن پرهيز كرده*ايد. به درون آن برويد، درد عشق را بكشيد، چون بزرگ*ترين سرمستي از ميان رنج مي*آيد.

    بله، درد وجود دارد، اما به سبب درد، سرمستي زاده مي**شود، بله، شما ناگزير خواهيد بود به مثابه يك نفس بميريد، اما اگر بتوانيد به مثابه يك نفس بميريد، به مثابه يك هستي الهي تولد خواهيد يافت، به مثابه يك بودا.

    و عشق نخستين طعم نوك زباني «تائو»، تصوف و ذن را به شما خواهد داد. عشق نخستين سند را به شما خواهد داد كه خدا هست، كه زندگي پوچ و بي*معني نيست.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #18
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    عشق ملاقات مرگ و زندگی است، ملاقاتی در نقطه اوج. فقط در صورت شناخت عشق است كه می توان به تجربه این ملاقات نایل آمد . در غیر اینصورت به دنیا می آیی، زندگی می كنی و می میری، ولی در حقیقت مهمترین تجربه زندگی را از دست داده ای. تجربه ای كه با هیچ چیز جایگزین نمی شود. تو تجربه حد فاصل مرگ و زندگی را از دست داده ای. تجربه این حد فاصل، نقطه اوج و حد نهایی تجربیات آدمی است. برای اینكه به آن نقطه برسی بایستی چهار مرحله را همیشه به خاطر داشته باشی.

    مرحله اول: حضور در لحظه است، زیرا عشق تنها در زمان حال ممكن است. عشق ورزیدن در گذشته و آینده ممكن نیست. بسیاری از آدم ها یا در گذشته و یا در آینده زندگی می كنند، طبیعتآ عشق شان نیز در گذشته و یا آینده است كه چنین عملی غیر ممكن است.

    اگر خواستی از عشق فرار كنی، در زمان گذشته و یا در زمان آینده زندگی كن ، ولی اگر خواستی رودخانه عشق را در درونت جاری سازی در زمان حال زندگی كن ، زیرا عشق فقط در زمان حال ممكن است.زیاده از حد فكر نكن زیرا فكر هم همیشه به گذشته یا آینده مربوط می شود و انرژی تو به جای اینكه به قوه احساس معطوف شود، منحرف شده و صرف فكر كردن می گردد وتمام انرژی های تو را تخلیه می كند. در چنین وضعیتی عشق نمی تواند وجود داشته باشد.

    دومین قدم در راه رسیدن به عشق این است كه : یاد بگیری چگونه سموم وجودت را به عسل تبدیل كنی .خیلی از مردم عشق می ورزند ولی عشق آنها با سمومی همچون نفرت، حسادت، خشم، خودخواهی و احساس مالكیت آلوده شده است. می پرسی چگونه می توان سموم را به شهد تبدیل كنیم؟ روشی بسیار ساده وجود دارد:

    تو لازم نیست كار خاصی انجام دهی، تنها چیزی كه احتیاج داری صبر است. این یكی از بزرگترین اسراری است كه برایت فاش می كنم. امتحانش كن . وقتی كه خشمگین می شوی، نباید كاری كنی. فقط در سكوت بنشین و نظاره گر باش . با خشم همكاری نكن و آن را سركوب هم نكن . فقط نظاره كن، صبور باش و ببین كه چه پیش می آید. بگذار این احساس اوج بگیرد.

    زمانی كه حال و هوای مسموم بر تو غلبه كرد، هیچ كاری انجام نده، فقط صبر كن و بگذار كه آن سم به غیر خود تبدیل شود. این یكی از و اصول زندگی است كه همه چیز مدام در حال تغییر به غیر خود است .

    انسان در این اوقات فقط باید صبور باشد. در زمان خشمت از انجام هر عملی حذر كن و هیچ تصمیمی نگیر. زیرا برایت پشیمانی به بار می آورد. خشم نمی تواند دائمی باشد. اگر صبور باشی و به انتظار بنشینی، به این نتیجه خواهی رسید. هیچ چیز دائمی نیست. شادی می آید و می رود،غم می آید و می رود. همه چیز تغییر می كند و هیچ چیز به یك صورت باقی نمی ماند.

    پس برای چه عجله می كنی؟ خشم آمده است و می رود. تو فقط قدری صبر داشته باش. به آینه نگاه كن و منتظر باش . چهره خشمناكت را در آینه تماشا كن. لزومی ندارد كه این چهره را به كس دیگری نشان بدهی. این مساله فقط مربوط به توست، جزیی از زندگی و حال و هوای توست. تو باید اینقدر صبر كنی كه چهره خشمگینت كه از شدت خشم، قرمز رنگ شده از هم باز گردد و چشمانت حالتی متین و آرام به خود گیرد. اگر صبر داشته باشی و در آینه تماشا كنی می بینی كه انرژی چشمت دگرگون می شود و تو آكنده از طراوت و نشاط می شوی.

    مرحله سوم، تقسیم كردن و بخشیدن است. چیزهای منفی را برای خودت نگهدار ولی خوبی ها و زیبایی ها را با دیگران تقسیم كن . معمولآ اكثر مردم عكس این عمل را انجام می دهند. چنین انسان هایی واقعآ ابله هستند ! . وقتی كه شاد هستند خست به خرج می دهند و آن را با كسی تقسیم نمی كنند ولی وقتی غمگین و افسرده هستند، ولخرج و دست و دلباز می شوند و دوست دارند همه را در غم خود شریك سازند. وقتی لبخند می زنند بسیار صرفه جویانه عمل می كنند در حد یك تبسم كوچك ولی خدا نكند كه خشمگین شوند، آن گاه در آستانه انفجار قرار می گیرند.

    آدم وقتی دارد ، باید ببخشد. در واقع، انسان جز آن چیزی كه با دیگران تقسیم می كند و می بخشد، چیزی ندارد. عشق، پول و مال نیست كه بتوان آن را جمع كرد. عشق عطر و طراوتی است كه باید با دیگران تقسیم كرد. هر چه بیشتر ببخشی، بیشتر به دست می آوری. هر چه كمتر ببخشی، كمتر داری.

    اگر ببخشی، وجودت از سموم پاك می شود. وقتی هم ببخشی در انتظار عمل متقابل یا پاداش نباش. حتی منتظر تشكر هم نباش. بلكه تو باید از كسی كه اجازه داده چیزی را با او تقسیم كنی، سپاسگذار باشی. فكر نكن كه او باید از تو تشكر كند!

    چهارمین گام در راه رسیدن به عشق : " هیچ بودن " است . به محض اینكه فكر كنی كه كسی هستی، عشق از جاری شدن باز می ایستد . عشق فقط از درون كسی به بیرون جاری می شود كه "كسی" نباشد.
    عشق، در نیستی خانه دارد. هنگامی كه خالی باشی، عشق نیز در تو جای خواهد گرفت . وقتی آكنده از غرور باشی، عشق ناپدید می شود . همزیستی عشق و غرور ممكن نیست . این دو در كنار یكدیگر جایی ندارند. عشق و الوهیت می توانند در كنار یكدیگر باشند، زیرا عشق و الوهیت مترادف هستند. بنابراین "هیچ" باش . "هیچ" منشا همه چیز است. "هیچ" منشا بی نهایت است. هیچ باش . در هیچ بودن است كه به كل می رسی .


    " اگر خود را كسی بپنداری، راه را گم می كنی ، ولی اگر خود را هیچ بپنداری، به مقصد می رسی"

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #19
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    همبستگی چیزی است که به ندرت اتفاق می افتد، اما هر بار که روی می دهد، گویی بخشی از بهشت از آسمان به زمین می آید. دو نفر نه به هم وابسته و نه مستقل از هم، بلکه در هماهنگی و همزمانی فوق العاده یی به سر می برند؛ گویی برای خاطر یکدیگر نفس می کشند- یک روح در دو بدن. هر گاه چنین حالتی اتفاق بیفتد، عشق حادث شده است.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #20
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    معبد خداوند فقط به روی
    دلی شاد و آواز خوان و رقصان باز است .
    دل گرفته را به این معبد راهی نیست ،
    پس ، از اندوه اجتناب کن.
    دل خود را از همه رنگ ها سرشار کن
    درخشان و رنگارنگ مثل یک طاووس-
    و برای این ( دلشادی و آواز و رقص )به دنبال دلیلی نباش .
    کسی که برای شادی دلیلی می جوید ، شاد نخواهد بود .
    (چون شاخ تر به رقص آ ) و نغمه ساز کن-
    نه برای دیگران ،
    نه به خاطر چیزی ،
    برقص ، فقط به خاطر رقص ؛
    بخوان ، فقط برای آواز ؛
    آن گاه سرتا پای زندگی ات ملکوتی می شود ،
    و فقط در این حالت است که همه چیز رنگ نیایش به خود می گیرد .
    این گونه زیستن ، آزاد بودن است....

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/