صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 19 , از مجموع 19

موضوع: داستان انگليسي با ترجمه فارسي

  1. #11
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array

    پیش فرض

    THE APPLE TREE


    Peter climbed the wall to reach the apples that were growing on the apple tree on the other side of the wall. He picked half-a-dozen and hid them in his pockets

    As he was jumping down again he slipped and fell. The fruit in his pockets was squashed. He did not hurt himself, but he could not eat the apples either

    He ran home and quickly washed his trousers before his mother would find out what had happened


    درخت سیب

    پيتر از ديوار براي دسترسي به سيب هايي كه روي درخت آن طرف ديوار روييده بودند بالا رفت. او نيم جين چيد و در جيبش مخفي كرد.

    هنگامي كه مي‌خواست دوباره پايين بيايد پايش سر خورد و افتاد. ميوه در جيبش له شد. او به خودش صدمه نزد، اما هرگز نتوانست سيب‌ها را بخورد.

    او دويد خانه و قبل از اينكه مادرش بفهمد چه اتفاقي افتاده است به سرعت شلوارش را شست.
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




  2. #12
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array

    پیش فرض

    سرنوشت (یک داستان کوتاه انگلیسی با ترجمه فارسی) Destiny

    During a momentous battle, a Japanese general decided to attack even though his army was greatly outnumbered. He was confident they would win, but his men were filled with doubt.

    On the way to the battle, they stopped at a religious shrine. After praying with the men, the general took out a coin and said, "I shall now toss this coin. If it is heads, we shall win. If it is tails we shall lose."

    "Destiny will now reveal itself."

    He threw the coin into the air and all watched intently as it landed. It was heads. The soldiers were so overjoyed and filled with confidence that they vigorously attacked the enemy and were victorious.

    After the battle. a lieutenant remarked to the general, "No one can change destiny."

    "Quite right," the general replied as he showed the lieutenant the coin, which had heads on both sides.


    سرنوشت

    در طول نبردی مهم و سرنوشت ساز ژنرالی ژاپنی تصمیم گرفت با وجود سربازان بسیار زیادش حمله کند. مطمئن بود که پیروز می شوند اما سربازانش تردید داشتندو دودل بودند.

    در مسیر میدان نبرد در معبدی مقدس توقف کردند. بعد از فریضه دعا که همراه سربازانش انجام شد ژنرال سکه ای در آورد و گفت:" سکه را به هوا پرتاب خواهم کرد اگر رو آمد، می بریم اما اگر شیر بیاید شکست خواهیم خورد".

    "سرنوشت خود مشخص خواهد کرد".

    سکه را به هوا پرتاب کرد و همگی مشتاقانه تماشا کردند تا وقتی که بر روی زمین افتاد. رو بود. سربازان از فرط شادی از خود بی خود شدند و کاملا اطمینان پیدا کردند و با قدرت به دشمن حمله کردند و پیروز شدند.

    بعد از جنگ ستوانی به ژنرال گفت: "سرنوشت را نتوان تغییر داد(انتخاب کرد با یک سکه)"

    ژنرال در حالی که سکه ای که دو طرف آن رو بود را به ستوان نشان می داد جواب داد:" کاملا حق با شماست".
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




  3. #13
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array

    پیش فرض

    داستان شلوار لی ( داستان کوتاه انگلیسی با ترجمه فارسی ) THE STORY OF JEANS

    The year is 1853, and the palace is California. People are coming to California from many countries. They are looking for gold. They think that they are going to get
    rich. Levi Strauss is one of these people .He’s twenty-four years old, and he too want to get rich .He is from Germany. He has cloth from Germany to make tents for the gold miners

    A man asks him: What are you going to do with that cloth

    Strauss answers: I’m going to make tents

    The man says: I don’t need a tent, but I want a strong pair of pants. Look at my pants they’re full of holes

    Levi makes a pair of pants from the strong cloth. The man is happy with the pants. They’re a big success. Soon everyone wants a pair of pants just like the man’s pair. Levi makes one more, ten more hundreds more thousands more. That’s the history of your jeans


    سال 1853 مردم از برخی کشورها به کالیفرنیا می آمدند.آنها به دنبال طلا میگشتند.آنها به پولدار شدن فکر میکردند.لیوای استروس یکی از آنها بود.او 24 سال داشت و آلمانی تبار بود و نیز مانند بقیه به دنبال پولدار شدن و کشف طلا...

    او پارچه ای از کشور آلمان برای ساخت چادر (خیمه گاه) در معدن طلا با خود آورده بود.

    مردی از او پرسید: میخواهی با این پارچه چه کار کنی؟

    او گفت: میخواهم چادر (خیمه گاه) بسازم.

    مرد گفت: من به چادر نیاز ندارم اما من یک شلوار خیلی مقاوم لازم دارم!

    شلوار من رو نگاه کن.پر از سوراخ است!

    لیوای استروس شلواری از آن پارچه ی مقاوم ساخت.آن مرد بابت شلوار خوشحال شد. آنها به یک موفقیت بزرگ دست پیدا کردند.به زودی تک تک مردم خواستار شلواری فقط با جنس آن پارچه ی آلمانی شدند! لیوای از آن شلوار ده ها ، صد ها و هزار ها ساخت. و این بود داستان ساخت و پیدایش شلوار جین شما!
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




  4. #14
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array

    پیش فرض

    A guy was seated next to a little girl on the airplane when the
    stranger turned to her and said, "Let's talk. I've heard that Flights

    go

    quicker if you strike up a conversation with your fellow passenger."

    پسری که در فرودگاه در نزدیکی صندلی دختر کوچکی نشسته بود یک لحظه غریبانه به طرفش برگشت و گفت :اجازه بدهید با هم صحبت کنیم .
    من شنیده ام پروازها سریعتر پیش می رود اگر تو شروع به مکالمه با هم قطاریت بکنی.

    The little girl, who had just opened her book, closed it slowly and

    said to the guy, "What would you like to talk about?"


    دخترک که کتابش را باز کرده بود سریعا آنرا بست و از پسره پرسید در بارهء چی دوست داری صحبت کنیم؟

    hmmmm... "How about nuclear power?" said the guy.
    پسره گفت :هومممممم در بارهء انرزی هسته ای چطوره؟

    "OK". she said. "That could be an interesting topic.
    "خوب ,دختره گفت "این یک موضوع جالبی می تونه باشه"

    But let me ask you
    a question first.
    اما اول اجازه بده ازت یک سوالی بپرسم .

    A Horse, a Cow, and a Deer all eat grass, the same

    stuff. Yet a deer excretes little pellets, while a cow turns out a

    flatpatty, and a horse produces clumps of dried grass. Why do you

    suppose

    that is?"

    چرا شکل م د ف و ع گاو-گوزن و اسب متفاوته در حالیکه هر سه از یه نوع علف استفاده می کنند؟


    The guy thinks about it and says, "Hmmm, I have no idea."

    پسر در موردش فکر کرد و گفت همممم من نظز خاصی ندارم.

    The girl replied... "Do you feel qualified to discuss nuclear power

    when you don't know shit?"
    دختر جواب داد:پس تو که در مورد "گ ه"نمی دونی واجد شرایط برای بحث قدرت هسته ای نیستی .!!!!
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




  5. #15
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array

    پیش فرض

    يك داستان جالب انگليسي با ترجمه فارسي
    A man called home to his wife and said, "Honey I have been asked to go fishing up in Canada with my boss & several of his Friends.
    We'll be gone for a week. This is a good opportunity for me to get that Promotion I'v been wanting, so could you please pack enough Clothes for a week and set out
    my rod and fishing box, we're Leaving From the office & I will swing by the house to pick my things up" "Oh! Please pack my new blue silk pajamas."
    The wife thinks this sounds a bit fishy but being the good wife she is, did exactly what her husband asked.
    The following Weekend he came home a little tired but otherwise looking good.
    The wife welcomed him home and asked if he caught many fish?
    He said, "Yes! Lots of Salmon, some Bluegill, and a few Swordfish. But why didn't you pack my new blue silk pajamas like I asked you to Do?"
    You'll love the answer...
    The wife replied, "I did. They're in your fishing box....."
    مردی باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت:"عزیزم ازمن خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادابرویم"
    ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود.این فرصت خوبی است تا ارتقائ شغلی که منتظرش بودم بگیرم بنابراین لطفا لباس های کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن
    ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه برخواهم داشت ، راستی اون لباس های راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار
    زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیرطبیعی است اما بخاطر این که نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی را که همسرش خواسته بود انجام داد..
    هفته بعد مرد به خانه آمد ، یک کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب ومرتب بود.
    همسرش به او خوش آمد گفت و از او پرسید که آیا او ماهی گرفته است یا نه؟
    مرد گفت :"بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا،چند تایی ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم . اما چرا اون لباس راحتی هایی که گفته بودم برایم نگذاشتی؟"
    جواب زن خیلی جالب بود...
    زن جواب داد: لباس های راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم.
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




  6. #16
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array

    پیش فرض

    A blonde and a lawyer sit next to each other on a plane
    یک خانم بلوند و یک وکیل در هواپیما کنار هم نشسته بودند.

    وکیل پیشنهاد یک بازی را بهش داد.

    چنانچه وکیل از خانم سوالی بپرسد و او جواب را نداند، خانم باید 5 دلار به وکیل بپردازد و هر بار که خانم سوالی کند که وکیل نتواند جواب دهد، وکیل به او 50 دلار بپردازد.

    سپس وکیل اولین سوال را پرسید:" فاصله ی زمین تا نزدیکترین ستاره چقدر است؟ " خانم بی تامل 5 دلار به وکیل پرداخت.

    سپس خانم از وکیل پرسید" آن چیست که با چهار پا از تپه بالا می رود و با سه پا به پایین باز می گردد؟" وکیل در این باره فکر کرد اما در انتها تسلیم شده و 50 دلار به خانم پرداخت.
    سپس از او پرسید که جواب چی بوده و خانم بی معطلی 5 دلار به او پرداخت کرد!!!!
    The lawyer asks her to play a game. If he asked her a question that she didn't know the answer to, she would have to pay him five dollars; And every time the blonde asked the lawyer a question that he didn't know the answer to, the lawyer had to pay the blonde 50 dollars. So the lawyer asked the blonde his first question, "What is the distance between the Earth and the nearest star?" Without a word the blonde pays the lawyer five dollars. The blonde then asks him, "What goes up a hill with four legs and down a hill with three?" The lawyer thinks about it, but finally gives up and pays the blonde 50 dollars
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




  7. #17
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array

    پیش فرض

    Three Rooms in Hell
    A man dies and goes to Hell. The Devil meets him at the gates and says "There are three rooms here. You can choose which one you want to spend eternity in The Devil takes him to the first room where there are people hanging from the walls by their wrists and obviously in agony The Devil takes him to the second room where the people are being whipped with metal chains The Devil then opens the third door, and the man looks inside and sees many people sitting around, up to their waists in garbage, drinking cups of tea The man decides instantly which room he is going to spend eternity in and chooses the last room He goes into the third room, picks up his cup of tea and the Devil walks back in saying "Ok, guys, tea break’s over, back on your heads
    سه اتاق در جهنم
    مردی مُرد و به جهنم رفت. دیو جهنم او در محل ورود دید و گفت: اینجا سه اتاق وجود دارد. شما می‌توانید هر كدام را كه می‌خواهید انتخاب كنید و تا ابد در آن زندگی كنید.دیو او را به اتاق اول برد جایی كه مردم در آن جا از مچ دست آویزان بودند و آشكار در عذاب بودند. دیو او را به اتاق دوم برد جایی كه مردم در حال كتك خوردن با زنجیرهای آهنی بودند دیو در سوم را باز كرد، و مرد به داخل نگاه كرد و دید مردم زیادی دور هم نشسته‌اند و از كمر به بالا در زباله ، در حال خوردن چای.مرد بی درنگ تصمیم گرفت كه در كدام اتاق می خواهد مادام العمر بماند و آخرین اتاق را انتخاب كرد او به داخل اتاق سوم رفت، فنجان چایش را برداشت و دیو برگشت و گفت: خوب پسرا، وقت استراحت تموم، سراتونو برگردونید تو آشغالا.
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




  8. #18
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array

    پیش فرض

    همه ی مردها مثل هم هستند
    Mr and Mrs Yates had one daughter. Her name was Carol, and she was nine**** years old. Carol lived with her parents and worked in an office. She had same friends, but she did not like any of the boys very much
    Then she met a very nice young man. His name was George Watts, and he worked in a bank near her office. They went out together quite a lot, and he came to Carol's parents' house twice, and then last week Carol went to her father and said, 'I'm going to Marry George Watts, Daddy. He was here yesterday.'

    'Oh, yes,' her father said. 'He's a nice boy-but has he got any money?'
    'Oh, men! All of you are the same,' the daughter answered angrily. 'I met George an the first of June and on the second he said to me, "Has your father got any money?".

    همه ی مردها مثل هم هستند
    آقا و خانم یاتس یك دختر داشتند. اسم او كارول بود، و 19 سالش بود. كارول با والدینش زندگی و در یك اداره كار می‌كرد. او چندین دوست داشت، اما او هیچكدام از پسرها را خیلی دوست نداشت.
    در آن زمان او یك مرد جوان مؤدب را ملاقات كرد. نام او جرج وات بود، و او در یك بانك نزدیك اداره او كار می‌كرد. آن‌ها اكثرا با هم بیرون می‌رفتند، و او دو بار به خانه‌ی والدین كارول رفت، و هفته‌ی گذشته كارول پیش پدرش رفت و گفت، "پدر، من قصد دارم با جرج وات ازدواج كنم. او دیروز اینجا بود"
    پدرش گفت "آه، بله، او پسر خوبی است، اما آیا پولی دارد"

    دختر با عصبانیت پاسخ داد "آه، از دست شما مردها! شما همه مثل هم هستید، من جرج را در اول ماه جون ملاقات كردم و در دومین روز ملاقات او به من گفت، آیا پدر شما پولدار است؟
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




  9. #19
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array

    پیش فرض

    Mafia
    Mafia is a type of secret criminal organization that developed in southern Italy and has gained great power in the United States. The term Mafia may have coma an Arabic word that means place of refuge.
    مافیا یک سازمان مخفی جنایی است که در جنوب ایتالیا به وجود آمد و در امریکا قدرت زیادی کسب کرد.کلمه مافیا احتمالا از یک کلمه عربی گرفته شده و به معنی محل اختفا می باشد.

    As an adjective, it describes a confident style of behavior that identifies a Mafioso. A Mafioso is a man who has great influence within his community. As a noun, Mafia refers to network of loosely connected groups called Mafia, which hold power through violence, oppression, and various criminal activities.
    که به عنوان یک شیوه، رفتار مطمئن مافیایی را روشن می کند، یک مافیایی کسی است که در جامعه خود نفوذ بسیاری دارد. مافیا به عنوان یک اسم، یک شبکه مرتبط با هم اطلاق می شود که مافیا نامیده می شوند و این شبکه قدرت خود را از طریق خشونت، ظلم و ستم و فعالیت های جنایی گوناگونی که انجام می دهد حفظ می کند.



    The estimated 6,000 Italian Americans involved in organized crime are arranged in loose network of regional gangs called families.
    حدود شش هزار امریکایی ایتالیایی تبار در این شبکه سازمان یافته با باندهای منطقه ای با نام خانواده های مافیایی سازمان دهی شده اند.

    These families are involved in many illegal activities such as gambling, prostitution, selling narcotics and loan sharking.
    این خانواده ها (ی مافیایی) در بسیاری از فعالیت های غیر قانونی از قبیل قمار ، فحشاء ، فروش مواد مخدر و ربا خواری دست دارند.

    Low enforcement officials estimate that the families take in about 50$ billion a year from criminal activities. Officials believe that the families have moved to variety of legitimate businesses as well.
    مقامات تخمین می زنند که این گروه در حدود پنجاه میلیارد دلار از اعمال جنایی خود به دست آورده اند و همچنین معتقدند که این خانواده ها به تجارت های قانونی نیز وارد شده اند.
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/