صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 14 , از مجموع 14

موضوع: ویژه نامه بیدل دهلوی و سبک هندی

  1. #11
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    عبدالقادر بیدل

    و

    جایگاهش در سه پاره از یک پیکر

    محمد کاظم کاظمی

    اکنون درست دو دهه از زمانی می‌گذرد که برای نخستین بار، دیوان غزلیات عبدالقادر بیدل شاعر بزرگ سده‌های یازدهم و دوازدهم هجری‌، در ایران چاپ شد و در آن زمان‌، حدود دوصد و پنجاه سال از درگذشت بیدل می‌گذشت‌.
    پیش از آن، چندان نام و نشانی از این شاعر در ایران نبود و به راستی این شگفتی‌آفرین است که شاعری چنین بزرگ و شاخص‌، در یکی از کانونهای مهم زبان فارسی دری‌، چنین گمنام بماند.
    این در حالی بود که همین شاعر، در دیگر سرزمینهای فارسی ‌زبان که در آن جاها امکانات انتشاراتی کمتر بود و محافل ادبی پراکنده‌تر، نام و آوازه ‌ای بس فراگیر داشت‌.
    بیدل در افغانستان و تاجیکستان شاعری نام ‌آور است و در بعضی محافل، در حد مولانا و حافظ اعتبار دارد.
    به راستی این تفاوت بسیار را چگونه می ‌توان توجیه کرد و چه دلایلی می ‌توان برایش نشان داد؟

    'انحطاط زبان' و پیچیده گویی

    وقتی به حدود سه دهه پیش بر می‌ گردیم‌، عبدالقادر بیدل را در محافل ادبی و مجامع و متون دانشگاهی ایران‌، شاعری گمنام و حتی گاه مطرود می‌ یابیم‌، به این دلیل ساده که گویا از شدت افراط در ویژگیهای سبکی خویش و ویژگیهای کلی مکتب هندی‌، به ابتذال و انحطاط گراییده است و پیچیده ‌سرایی‌. نمونه شاخص این دیدگاه‌، می‌تواند تاریخ ادبیات ایران نوشته استاد ذبیح‌الله صفا باشد.
    اما آیا به راستی همه حقیقت همین بود و گمنامی بیدل در ایران هیچ عامل و دلیل دیگری نداشت‌؟ شواهد و قراین نشان می‌دهند که چنین نیست و غالب کسانی که بیدل را به این صفات موصوف می‌کردند، متاثر از مسایل دیگری نیز بودند. وگرنه چرا در افغانستان و ماورأالنهر که طبعا سطح دانش ادبی و سواد عمومی مردم در آن جاها بیشتر از ایران هم نبوده است‌، همین شاعر "پیچیده ‌سرا و افراطی‌" چنین شهرتی می‌ یابد؟
    از این گذشته‌، توجه ناگهانی اهل ادب ایران به بیدل در سالهای بعد هم نشان داد که این نمی‌توانسته است تنها عامل باشد، مگر این که بپذیریم شعر بیدل به‌ ناگهان بسیار ساده و روان شده است‌.

    مشکل زبان و عرفان

    اگر کمی عمیق ‌تر بنگریم‌، در این امر دلایل دیگری هم می‌ یابیم‌. صاحبنظران‌، تا جایی که من دیده‌ ام‌، بعضی علل دیگر هم برای گمنامی بیدل در ایران یافته‌اند، همچون‌:
    ?. از رواج ‌افتادن مکتب هندی و غلبه مکتب "بازگشت" در این کشور. (بنابراین‌، حفظ سنت ادبی مکتب هندی در افغانستان‌، می‌تواند دلیل خوبی برای حفظ شهرت بیدل در آن کشور باشد.)
    ?. پیچیدگی بیان و دشواری سبک شاعر. (این همان باور مشهور است و البته چنان که گفتیم‌، با شهرت بیدل در افغانستان ناساگاری دارد.)
    ?. دوری زبان شاعر نسبت به زبان گفتار در ایران‌. (طبق این باور، زبان بیدل گاه برخوردار از اصطلاحات و تعبیرهایی است که در حوزه زبانی ایران کمتر کاربرد دارد و در حوزه زبانی افغانستان و ماورأالنهر بیشتر رایج است‌.)
    ?. گرایش عرفانی بیدل که از سوی معارضان مکتب وحدت‌ الوجود ابن عربی همواره نکوهیده بوده است‌.
    ولی هیچ‌ یک از این دلایل به تنهایی نمی‌تواند گمنامی بیدل در ایران را توجیه کند. مجموعه اینها البته موثر بوده است‌، به اضافه یک یک عامل بسیار مهم دیگر که از چشم بسیاریها پنهان مانده یا پنهان نگه داشته ‌شده است‌، یعنی نگرشهای ملی‌ گرایانه در ایران‌، به ویژه بعد از مشروطیت‌.

    نقش نگرشهای ملی گرایانه

    پس از پارچه ‌پارچه شدن قلمرو وسیع زبان فارسی و ایجاد حکومتهایی مستقل و گاه حتی معارض‌، و با مطرح‌ شدن ملیت به عنوان یک عامل وحدت‌ بخش قوی در هر کشور، ملی ‌گرایی در سطح ادبیات نیز رواج یافت و ساکنان هر یک از این پاره ‌ها، کوشیدند که با اتکا به مفاخر ادبی‌، کسب هویت کنند.
    چون این مفاخر، در روزگاران پیشین به همه این حوزه زبانی تعلق داشته ‌اند، انتساب هر کدام به یک کشور، کمی سخت می‌ شد و مایه جدال و رقابت‌، چنان که هم ‌اکنون بر سر افغان یا ایرانی ‌بودن بعضی از بزرگان ادب بحث است و البته بحثی بیهوده و روان‌فرسا.
    باری‌، این رویکرد، باعث شد که هر یک از این مفاخر، در کشوری که بدان انتساب می‌یابند، شهرت و اعتباری بیشتر بیابند، چنان که فردوسی و حافظ و سعدی در ایران و سنایی و جامی در افغانستان و رودکی در تاجیکستان موقعیتهایی بسیار پررنگ‌ تر از آنچه پیشتر پنداشته می‌شد، یافتند.
    مسلماً به دلیل نگاه خاص حاکمیت و دستگاههای تبلیغی آن‌، این گرایشهای ملی‌، در ایران هم شدیدتر بود و هم سازمان‌یافته ‌تر. این‌، می ‌توانست توجه را از بیدل ـ که هیچ‌ گاه در ایران به دنیا نیامده و درنگذشته بود و حتی به این کشور سفر نکرده بود و خاک ‌جایش در اینجا نبود ـ به شاعران دیگری همچون صائب و کلیم معطوف کند.

    جدا افتادگی بیدل از ایران

    قراین و شواهد برای این که نشان دهد ایرانی ‌نبودن بیدل به راستی دلیلی مهم برای گمنامی او در این کشور بوده است‌، بسیار است‌. من فقط به دیدگاه یکی از استادان ادبیات ایران‌، دکتر محمد جعفر یاحقی اشاره می ‌کنم که باری در جایی نگاشته ‌اند: "اگر بیدل در حوزه جغرافیایی ایران‌... غریب افتاده است‌، شاید هم لختی از آن روست که اینان از نوع وطنی آن صائب و کلیم و طالب آملی را دارند، با ذهن و زبانی مانوس‌ تر و تصویرها و آهنگ ‌هایی دلپسندتر و جاافتاده‌تر". *
    مسلما وقتی "وطنی‌" بودن‌، ملاکی برای انتخاب شعر یک شاعر باشد، طبیعی است که جایگاه بیدل در قبال صائب در ایران کمرنگ خواهد شد.
    این نظریه ما وقتی تقویت می‌شود که توجه کنیم نه تنها بیدل‌، که بسیار شاعران دیگر خارج از حوزه ایران کنونی نیز در این کشور نسبتا یا مطلقا گمنام مانده ‌اند، همچون سنایی غزنوی‌، کمال خجندی‌، سیف فرغانی‌، فیضی دکنی‌، امیرخسرو دهلوی‌، غنی کشمیری‌، واقف لاهوری‌، غالب دهلوی و اقبال لاهوری‌. به راستی آیا همه اینان پیچیده ‌سرا و افراطی بوده ‌اند؟

    بیدل و همزبانان

    ولی برای افغانستان‌، زمینه برای شهرت‌ یافتن و مطرح‌ بودن بیدل بسیار فراهم‌ تر بود. هم سنت ادبی مکتب ادبی در آنجا فراموش نشد، هم قرابت زبانی مردم آن سامان با بیدل بیشتر بود و هم ملی‌ گرایی در آن کشور ضعیف‌ تر بود و فاقد یک پشتوانه حکومتی دائم و مستمر.
    و بالاخره آنچه این نظریه (نقش ملی‌گرایی در گمنامی بیدل‌) را بازهم قوی‌ تر می‌کند، این است که نام این شاعر، بلافاصله بعد از وقوع انقلاب اسلامی در ایران بر سر زبانها می‌ افتد و این‌، دوران افول نگرشهای ملی‌ گرایانه و توجه مردم ایران به خارج از مرزهاست‌.
    ظرف چند سال‌، بیدل چنان موقعیتی در این کشور می ‌یابد که بیش از بیست هزار نسخه غزلیات او به چاپ می‌رسد و چندین کتاب معتبر درباره این شاعر نوشته می‌شود.
    مطرح‌ شدن تدریجی شاعرانی چون واقف لاهوری و غنی کشمیری و سیف فرغانی در این سالها در ایران هم می ‌تواند موید این نظر باشد، یعنی گویا معیارها از "هموطن" بودن‌ به "همزبان" ‌بودن‌ بدل شده است و این‌، جای بسی امیدواری دارد.
    بررسی موقعیت کنونی بیدل در ایران و تحقیقاتی که هم از سوی جامعه ادبی این کشور و هم از سوی مهاجران افغان درباره این شاعر انجام شده و نقد کتابهایی که در این سالها در ارتباط با بیدل چاپ شده است‌، از مجال اندک این نوشتار بیرون است و در مقاله ‌ای مستقل‌، می‌توان بدان پرداخت‌.
    منبع : بی بی سی فارسی
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #12
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض


    ترجمه و تاثیر شعر فارسی در شبه قاره
    نویسنده:دكتر ابوالقاسم رادفر

    مقدمه
    از آنجا كه ملل جهان به مناسبت های گوناگون همواره در تماس رفت و آمد بوده و هستند خواه‌ناخواه زبان و ادبیات و مسائل مختلف فرهنگی و آداب و رسوم آنان بر یكدیگر تأثیر می‌گذارند و این، امری طبیعی است. البته گاهی بسته به شرایط، این اثرگذاری بیشتر و زمانی كمتر است، به‌ویژه در كشورهایی مانند ایران و هند كه وجوه مشترك تاریخی، زبانی و فرهنگی بسیار داشته‌اند این اثر كاملاً مشهود است. تشابهات و پیوندهایی كه بین زبان های باستانی ایران و هند به علت منشا واحد رابطه خویشاوندی وجود دارد با مقایسه بعضی از واژه‌های دو زبان مانند كلمات پدر، مادر، برادر، دختر، سر، تن، بازو، دندان، پیل، گاومیش، جو، گندم و ... تأیید می‌شود.
    در زمینه ادبیات هم اگر ادبیات فارسی را با بخش مهمی از ادبیات شبه‌قاره مقایسه كنیم آثار بسیاری را می‌بینیم كه ترجمه‌ای از آثار فارسی هستند، یا تحت تأثیر آنها پدید آمده‌اند. برای نمونه در ادبیات اردو، در نظم و نثر، داستان و غیر داستان این تاثیر و نفوذ زبانی و ادبی كاملاً مشهود است. البته این تاثیرگذاری زبان و ادبیات فارسی فقط به زبان و ادبیات شبه قاره محدود نمی‌شود. بسیاری از زبان ها و آثار ادبی جهان تحت تأثیر زبان و ادبیات فارسی بوده‌اند و آثار بسیاری تحت تأثیر ترجمه آثار شاعران و نویسندگان فارسی‌زبان پدید آمده است كه در اینجا فقط به اختصار اشاره‌ای به نفوذ چند تن از بزرگان ادب فارسی ایران در شبه قاره به عنوان مشت نمونه خروار می‌كنیم.
    كتاب ها و مقالات و پایان‌نامه‌های دكتری چندی درباره تاثیر زبان فارسی بر زبان های محلی هند نوشته شده است. وجود بیش از 60 درصد واژه‌های فارسی در زبان اردو و تقریباً 40 درصد در زبان هندی و حدود هشت هزار واژه فارسی و عربی در زبان بنگالی و واژه‌های بسیاری در زبان های شبه قاره (حدود 20 درصد) (1)در طول 350 سال ارتباط حكومت های فارسی‌زبان با مردم شبه قاره، دامنه نفوذ زبان فارسی را نشان می‌دهد.
    جواهر لعل نهرو اولین نخست‌وزیر دانشمند و روشنفكر هند مستقل در آثار خود اشاره‌های زیادی به فرهنگ و تاریخ ایران دارد. او وقتی درباره روابط تیموریان هند با ایران دوران صفوی سخن می‌گوید، نظر خود را درباره نفوذ فرهنگ فارسی بر هند ابراز می‌كند و می‌نویسد: "تمام زبان های جدید هندی پر از كلمات فارسی می‌باشند. این امر برای زبان هایی كه فرزندان زبان سانسكریت باستانی می‌باشند، بدیهی است و مخصوصاً برای زبان هندوستانی كه خود مخلوطی از زبان های مختلف می‌باشد، بسیار طبیعی است، اما حتی زبان های دراویدی (2) جنوب هند تحت تأثیر لغات فارسی واقع شده‌اند."
    وجود لغات فارسی و عربی به تعداد زیاد در" راماین"(3) نیز نشانگر رواج بیش از اندازه زبان فارسی در شبه‌قاره بود. این واژه‌ها در زبان هندی رواج دارند: "رخ، پوچ، باغ، ساز (در معنی ساز و سامان)، بازار، دربار، سهم (به معنی ترس)، پیاده، شور، تیر، گمان، اندیشه، نوازنا (از مصدر نوازیدن)، بار باز، ساده، گود، اسوار (به معنی سوار) نشان، جهان، كاغذ، رنگ، برابری، زین، بخشش، سرتاج، میوه، شاخ، كلاه، كمان، مزدوری، داغ، گردن، تركش (به معنی تیردان)، زور، خوار (به معنی ذلیل)، فراخ، زندان، هنر، چوگان، موشك (به معنی موش)، پلنگ، كرم، گناه، بس، چار، لگام، سفیدی، سان، آه، هیچ، فیروز، جوان، مرهم، پایك (به معنی پیاده و قاصد)، میش و ..."(4)
    اما درباره بخش دوم، یعنی نفوذ و حضور شعر فارسی در شبه قاره، نخست از فردوسی و شاهكار جهانی او شاهنامه شروع می‌كنم:

    شاهنامه
    حماسه بزرگ استاد طوس تنها اثری متعلق به سرزمین ایران و زبان فارسی نیست، بلكه یك اثر جاودان جهانی به‌شمار می‌رود كه از آغاز پدید آمدن همواره در بین اهل فن و تحقیق و حتی مردم عادی و عامی رواج بسیار داشته است. حد و اندازه آن به درجه‌ای است كه برخی از محققان ادبیات حماسی آن را از ایلیاد و ادیسه منسوب به هومر برتر و بالاتر می‌دانند و فقط یادآور می‌شوم كه بالغ بر دویست اثر به تقلید شاهنامه سروده شده است و به اكثر زبان های زنده ترجمه شده است كه اینجانب در مقاله‌ای به مناسبت "هزاره تدوین شاهنامه" در دانشگاه تهران فهرست ترجمه‌های شاهنامه را ارایه داده‌ام. فقط در اینجا به این نكته اشاره می‌كنم كه "فقط در زبان بنگالی درباره فردوسی و شاهنامه 23 اثر از آغاز سده نوزدهم تا امروز انجام گرفته است."(5)
    درباره تاثیر شاهنامه و فردوسی در شبه قاره می توان به منابع زیر مراجعه كرد:
    1- "شاهنامه و هند" از پروفسور امیرحسن عابدی (ص8-53)
    2- "نفوذ فردوسی و شاهنامه در سند" از استاد حسام الدین راشدی (ص 84-69)
    3- "آثار قهرمان شاهنامه در ادبیات باستانی هند" از پروفسور آچاریه دارمندرنات (ص 190-187.

    خیام
    تا آنجا كه اینجانب درباره نفوذ شاعران پارسی‌گوی در ادبیات جهان تحقیق كرده و می‌توانم ماخذ و سند ارایه دهم، هیچ شاعری به اندازه خیام، تاكنون آثارش به زبان های دیگر ترجمه نشده، حتی كشورها و زبان هایی وجود دارد كه تاثیر ادبیات فارسی در آنها تنها از طریق ترجمه رباعیات خیام است و تاكنون بالغ بر چهل زبان رباعیات خیام ترجمه شده كه در این‌ باره فقط جهت اطلاع از ترجمه‌های رباعیات خیام به زبان های محلی شبه قاره می‌توانید به مقدمه كتاب نذر خیام از راجه مهكن لال (اولین مترجم اردوی رباعیات خیام) مراجعه كنید كه در آنجا از ترجمه‌های بنگالی، گجراتی، تامیل، اوریه، سانسكریت، هندی، تلكو، مراتهی، اردو و حتی زبان های اروپایی اطلاعاتی داده شده است.(6) شاید اشاره بدین نكته ضروری باشد كه فقط در زبان بنگالی شش ترجمه و تألیف درباره رباعیات خیام و خود او در سده اخیر انجام گرفته است. همچنین (به نقل تعلیقات ترجمه فارسی تاریخ ادبی ایران تالیف ادوارد براون جلد دوم ترجمه علی پاشا صالح در اروپا) صدها اثر درباره خیام و آثار و اندیشه او نوشته شده است. همین نمونه‌ها و آثار نشانگر نفوذ عمیق ادبیات ایران به ویژه شعر فارسی در بین ملل دیگر و زبان های گوناگون جهان است.

    نظامی
    یكی از مظاهر مهم نفوذ زبان فارسی در شبه قاره وجود نسخه‌های خطی فراوان آثار شاعران فارسی‌گوی ایران در كتابخانه‌های متعدد شبه‌ قاره است. به عنوان نمونه می‌توان یادآور شد كه فقط درباره نظامی گنجوی شاعر فارسی‌سرای خمسه‌پرداز سده ششم بر اساس مقاله پرفسورا شریف حسین قاسمی از 37 كتابخانه هند 292 نسخه از آثار مختلف نظامی و شروح آنها معرفی شده كه البته تعدادی از آنها شروحی است كه استادان هندی برای فهم اشعار نظامی نوشته‌اند. اگر روزی تمام كتابخانه‌های هند و پاكستان و بنگلادش به طور كامل فهرست شود خود نشان می‌دهد كه بالغ بر 1000 اثر فقط از آثار نظامی به صورت نسخه خطی وجود دارد و اگر كتابهای چاپی، تحقیقات، رسالات و آثار هنری مانند نقاشی ها، مینیاتورها و خطاطی های پیرامون نظامی جمع شود، خود رقمی بالاتر از دو هزار می‌گردد، كه البته علاوه بر مقاله پرفسورا شریف قاسمی اینجانب هم در كتابشناسی نظامی گنجوی كه به مناسبت كنگره بزرگداشت نظامی (سال 1371) چاپ شده در كتابی بالغ بر 600 صفحه درباره نسخ خطی، چاپی، مقالات، فرهنگ ها، پایان‌نامه‌ها، ترجمه‌های آثار نظامی به زبان های مختلف، مقلدان آثار نظامی، معرفی نظامی‌شناسان ایرانی و خارجی به تفصیل سخن گفته‌ام.

    عطار
    مقبولیت و شهرت عطار در میان هندیان تا بدان پایه بوده است كه حتی فیضی (1004-954 هـ) ـ ملك الشعرای دربار اكبر (7)ـ در نامه‌ای كه به شاه می‌نویسد، ضمن نقل حكایتی به ابیات زیر از عطار استناد می‌ورزد كه خود دلیل استوار دیگری بر شهرت و آوازه عطار در دیار هند تواند بود.
    " ز نادانی دل بر جهل و پر مكر گرفتار علی ماندی و بوبكر
    چو یكدم زین تخیل می‌نرستی نمی‌دانم خدا را كی پرستی (8)
    تفصیل مربوط به نسخه‌های خطی و چاپی و ترجمه‌ها و تحقیقات پیرامون عطار در شبه ‌قاره هند خیلی بیش از نظامی است و فقط به عنوان نمونه از پندنامه او به زبان اردو و پنجابی، ده ترجمه و از تذكره‌الاولیاء شش ترجمه و از منطق الطیر سه ترجمه ذكر شده است.
    فقط در مقاله "عطار در شبه ‌قاره"(9) تعداد 555 اثر متعلق به عطار شامل نسخه‌های خطی، چاپی، شروح، تراجم و نوشته‌های دیگر معرفی شده است كه این خود یك نمونه دیگر از رسوخ افكار و اندیشه و شعر ادب فارسی در شبه‌ قاره است.

    سعدی
    حضور سعدی و آثارش در شبه‌ قاره از زمان خود وی چنان گسترش داشته، كه آثار او به عنوان كتاب درسی در حوزه‌ها و مدارس و مكتب‌خانه‌ها و حلقه‌های وعظ و خطابه به عنوان آثار ادبی و اخلاقی مورد استقبال همگان بوده است. وجود نسخه‌های فراوان خطی و چاپی، شرح ها و فرهنگ های مختلف، تحقیقات و پژوهش های متعدد درباره زندگانی و آثار و افكار این شاعر و نویسنده بزرگ در شبه‌ قاره نشان‌دهنده نفوذ و پایگاه عمیق زبان و ادبیات فارسی در شبه‌ قاره است. فقط در سده نوزدهم و بیستم، به زبان بنگالی تعداد سه ترجمه از آثار شیخ سعدی انجام گرفته و تاكنون بالغ بر 60 اثر به تقلید از گلستان سعدی نوشته شده است. فكر می‌كنم ذكر همین دو مورد برای تاثیرگذاری آثار و افكار سعدی بر ادبیات شبه‌ قاره كافی است؛ در حالی كه دامنه نفوذ سعدی فقط منحصر به شبه‌ قاره نیست، بلكه در اروپا تاثیر آثار داستانی ـ اخلاقی سعدی را بر آثار برخی نویسندگان بزرگ غربی چون لافونتن (10) نمی‌توان انكار كرد. تنها با مراجعه به كتاب درباره سعدی تألیف خاورشناس بزرگ فرانسوی هانری ماسه (Henry Masse) می‌توان تا حدودی به نفوذ و تاثیر عمیق سعدی بر غرب، به‌ویژه ادبیات فرانسه پی برد.

    مولوی
    مولانا جلال‌الدین عارف وارسته‌ای كه آیین او عشق است و كلام او دعوت به یگانگی، عاشق سوخته، اما آگاه به معارف الهی كه وجودش را محبت و ستایش خدای یكتا پر كرده است. مثنوی و غزلیات او در عین اینكه دریایی است آكنده از جوش عشق و جوشش عرفان، نقاوه( برگزیده) و چكیده فرهنگ و معارف اسلامی و ایران را هم در خود جمع دارد. از بین شاعران ایرانی شاید هیچ شاعری جز سعدی از لحاظ وسعت دامنه تاثیر در خارج از ایران به پای مولوی نرسد، زیرا عمق اندیشه و سلطه معنوی كلام مولانا در سراسر قلمرو فرهنگ فارسی، هندی، عربی، تركی تقریباً از زمان خود شاعر چنان تاثیری بر افكار و قلوب مردم و صاحبان اندیشه گذاشته است كه اثر آن نه تنها در فلسفه و عرفان بلكه در ادبیات آن سرزمین ها هم كاملاً احساس می‌شود ...
    نویسنده این سطور در مقاله‌ای تحت عنوان "ترجمه‌های آثار مولوی"(11) به تفصیل درباره ترجمه‌های آثار مولوی به زبان های مختلف پرداخته و از ترجمه‌های اردو، بنگالی، پنجابی، سندی و كشمیری نیز یاد كرده‌ام. بنا به نقل دكتر ابوالبشر فقط 21 اثر درباره مثنوی و شرح و تفسیر آن از اوایل قرن نوزدهم تاكنون به زبان بنگالی نوشته شده است.
    مثنوی مولانا همواره در مجالس سماع و ذكر عارفان و درویشان خوانده می‌شود و هنوز هم این كار ادامه دارد و از قدیمی‌ترین ایام از نفوذ شعر مولانا و تاثیری كه بر روح و دل سالكان و مریدان داشته مطالب زیادی در كتاب ها و زندگینامه‌های افراد كه گاه باعث تحول روحی و انقلاب درونی آنان گردیده، ذكر شده است. حتی مشایخ صوفیه برای تهذیب نفس مرید و آموزش نكات دقیق عرفان به سالكان درس مثنوی می‌دادند. در اینجا به جهت اختصار تنها به ذكر نمونه‌ای از كتاب "محبوب ذی المنن تاریخ اولیای دكن" عبدالجبار ملكاپوری بسنده می‌كنم. مولف پنج گنج درباره شاه نورالله صاحب هندوستانی می‌نویسد ... عارف كامل و عالم عامل بود. همیشه درس مثنوی می‌داد و مضامین را خوب شرح و بسط می‌فرمود. اهل دكن او را مولانای مثنوی می‌گفتند. اكثرمشایخ دكن در مثنوی از ایشان سند اخذ كردند. شاه براهان الله قندهاری و شاه میران صاحب حیدرآبادی مثنوی را درس به درس نزد ایشان خواندند. ایشان در منزلش از بعدازظهر تا عصر مثنوی درس می‌داد ... (12)
    مثنوی سه سال بعد از مرگ مولانا به وسیله شاگردش احمد رومی به هند رسید ... مثنوی معنوی و سایر اشعار عرفانی نه تنها در افكار مسلمانان بلكه در افكار هندوان و سایر مذاهب نیز موثر بوده است. مثلاً شاعری مسلمان به نام "كبیر" در قرن نهم هجری از تلفیق تصوف اسلامی و افكار هندویی یك مكتب عرفانی به نام "بهاكتی" ابداع كرد كه اساس آن ایمان به خدای واحد و احترام به همه ادیان و مذاهب و ... است.(13)

    حافظ
    حافظ را شاید بتوان یكی از معدود شاعران مهم و مقبول جهان دانست كه شعر و اندیشه او آثار و افكار شاعران و نویسندگان بسیاری را در شرق و غرب تحت تاثیر خود قرار داده است. وجود نسخ بی‌شمار از مجموعه اشعار این اندیشمند و غزل‌سرای بزرگ در كتابخانه‌های بزرگ و كوچك جهان، عمومی یا خصوصی، حكایت از حسن قبول و رواج شعر حافظ دارد. به عنوان نمونه تنها در شبه‌ قاره، غزلیات حافظ بدان شهرتی دست یافت كه تقریباً از زمان خود حافظ و به مصداق بیت زیر مورد توجه بوده است:
    به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌خوانند
    سیه چشمان كشمیری و تركان سمرقندی
    این استقبال گرم و باشكوه از كلام لسان‌الغیب بدان جا رسید كه تا یك نسل قبل در شبه‌ قاره هیچ فرد باسوادی پیدا نمی‌شد كه آثار سعدی و حافظ و احتمالاً مولوی را نخوانده باشد و نمونه‌هایی به حفظ در خاطر نداشته باشد. حتی هیچ خانه‌ای نبود كه در آن نسخه‌ای از كلیات حافظ شیرازی یافته نشود. از سال 1791 م كه نخستین بار چاپ دیوان حافظ تحت نظارت آقای ابوطالب‌خان اصفهانی متوطن به لكهنو از كلكته انتشار یافت، تعداد زیادی از مجلدات آن كتاب در هند و ایران و تركیه انتشار یافته است.(14) البته اینها غیر از انتشار نسخه‌های چاپی و تحقیقات و ترجمه‌ها و نفوذ اشعار حافظ در برخی اشعار به زبان های محلی شبه‌ قاره است كه اگر بخواهیم به یكایك آنها بپردازیم بحث بسیار طولانی خواهد شد، فقط به نمونه‌ای بسنده می‌كنم:
    "مثل اینكه فقط حافظ در فكر حضرت گورو نانك نخستین پیشوای بزرگ دین سیك نفوذ كرد، چنان كه حضرت گورو‌ نانك نوشته: دین در خرقه مرتاض نیست، در عصای درویش نیست، در خاكستر نیست كه روی تن مالیده شود، در حلقه‌های گوش نیست، دین در سر تراشیده نیست، در ناقوس نیست. اگر مایلید صراط مستقیم را پیدا كنید از آلایش های دنیوی پاك شوید."
    این افكار حضرت گورو نانك كه مشمول سروده‌هایش است، فكر حافظ را به یاد می‌آورد:
    نه هر كه چهره برافروخت دلبری داند نه هر كه آینه سازد سكندری داند نه هر كه طرف كله كج نهاد و تند نشست كلاه‌داری و آیین سروری داند هزار نكته باریك‌تر ز مو اینجاست نه هر كه سر بتراشد قلندری داند(15)
    نمونه‌های دیگری از مشابهت افكار گورو نانك و حافظ وجود دارد (به ماخذ رجوع شود) و نیز درباره "تأثیر حافظ بر سخن‌سرایان فارسی زبان هند" به مقاله سید انوار احمد رجوع شود.(16)
    همچنین سخن گفتن درباره ترجمه‌های حافظ هم حدیث مفصل دارد، زیرا شعر حافظ به بالغ بر سی زبان؛ نه یكبار، بلكه چندین بار ترجمه شده كه فقط اشاره‌ای مختصر به ترجمه آن در بعضی از زبان های محلی شبه‌ قاره می‌كنم.
    در زبان بنگالی 19 ترجمه تنها در دو سده اخیر، پنجابی 7 ترجمه، اردو بالغ بر 24 ترجمه وجود دارد. همین طور غزلیات حافظ به زبان های كشمیری، آسامی و هندی نیز ترجمه شده است.
    اینجانب در كتاب خود تحت عنوان حافظ‌پژوهان و حافظ‌پژوهی(17) به تفصیل، ترجمه‌های حافظ را به زبان های گوناگون آورده‌ام. البته در جزوه‌ای كه خانه فرهنگ ایران در بمبئی به مناسبت "جشن حافظ شیرازی" چاپ كرده به ترجمه‌ها و شروح حافظ به اردو و برخی منابع دیگر اشاره كرده است. از جمله در آن از 24 ترجمه و شرح اردوی دیوان حافظ نام برده شده است.(18)
    البته نفوذ و حضور حافظ در میان مردم شبه‌ قاره منحصر به اینها نمی‌شود. انبوه نسخ خطی و چاپی(19)، تحقیقات فراوان مستقل، ترجمه‌ها، شروح، تقلیدها از یك طرف، و نفوذ عمیق و رسوخ افكار بلند حافظ در اندیشه متفكران از طرف دیگر است كه فقط اشاره به یك مورد می‌كنم و آن اشعار و افكار علامه اقبال لاهوری است كه كاملاً تحت تاثیر دو متفكر و عارف ایران مولانای روم و حافظ شیراز بوده است كه تفصیل آن را می توانید در كتابهای "اقبال در راه رومی" تالیف دكتر سید محمد اكرم متخلص به اكرام (چاپ پاكستان) و "حافظ اور اقبال" تألیف دكتر یوسف حسین‌خان (چاپ آكادمی غالب دهلی، 1976 م) و دیگر مآخذ مطالعه كنید. یا تاثیر حافظ در گوته شاعر آلمانی به حدی بود كه در واقع گوته دیوان شرقی خود را تحت تاثیر مطالعه غزلیات حافظ پدید آورد. همچنین در كتاب ها آمده است كه پدر رابیند رانات تاگور هر صبح قبل از هر كاری ابیاتی از حافظ و صفحاتی از اپانیشادها را می‌خوانده است. غنای اندیشه و وسعت جهان‌بینی و هنر جادویی كلام حافظ در طول ششصد و اندی سال توانسته قلوب بسیاری از مردم و افكار جهانی را تحت تأثیر خود قرار دهد و پرداختن بدان، وقت مفصلی را می‌طلبد.
    با ذكر نمونه‌های فوق تا حدودی دورنمای نفوذ و تاثیر زبان و ادبیات فارسی در شبه‌ قاره روشن می‌شود. البته خود می‌دانید كه زمینه‌های رسوخ و حضور زبان و ادبیات فارسی در شبه‌ قاره صرفاً به زبان و شعر محدود نمی‌شود و ابعاد گسترده‌تری دارد كه به توفیق خداوند بزرگ آن را به زمان دیگری وامی‌گذارم و سخن خود را با این مصراع به پایان می‌برم: تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.


    پی‌نوشتها:
    1- قند پارسی، ش 7، بهار 733، ص 209.
    2- دراویدی: مردمانی تیره پوست و ساكنان اولیه هند پیش از مهاجرت شاخه ای از آریایی ها با آن شبه قاره بودند، مردمان هند نتیجه اختلاط و آمیزش میان آریایی ها و دراویدی ها هستند.
    3- راماین: حماسه معروف هندوان، كه منظومه ای است مطول به زبان سانسكریت مشتمل بر 48000 بیت، در باره سرگذشت ها و وقایع و جنگ های رام و همسرش سیتا. این اثر نوشته یكی از شاعران قدیم هند است به نام والمیكی. این كتاب به رام و راماین نیز شهرت دارد.
    4- نقل به اختصار از مقاله محمد مصطفی خان مداح در اردو ادب، جولای 1950، ص 59-50
    5- نقل از سخنرانی خانم دكتر كلثوم ابوالبشر در هفدهمین كنگره استادان به زبان فارسی در بمبئی در 2 ژانویه 1996 و نیز در این‌باره رجوع شود به قند پارسی، ش 6، زمستان 1372، ص 104-88 و ش8، ص 264-259.
    6- چاپ حیدرآباد دكن، اعجاز پرنتنگ پریس، 1958 م، ص 9-17.
    7- اكبر: یكی از شاهان مغولان بزرگ هند(تیموریان هند) میان سال های 949ق تا1014( 1542 تا 1605 م)
    8- شعرالعجم، شبلی نعمانی، ج 3، ص 5-44 (ترجمه) نقل از قند پارسی، ش 8، پاییز 1373، ص 11.
    9- همان مأخذ پیشین، ص 126-1.
    10- لافونتن: ژان دو لافونتن، نویسنده افسانه های منظوم فرانسوی(1621 تا 1695) از بین 244 قطعه سروده وی تنها 17 یا 18 قطعه را خود انشا كرده است و بقیه را از افسانه های یونانی و شرقی و داستان های ایرانی الهام گرفته است.
    11- فرهنگ، ویژه ادبیات و عرفان، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ش 14، 1372.
    12- محبوب ذی المنن، ج 2، ص 70-1069.
    13- مجله مقالات و بررسی ها، چاپ دانشگاه تهران، دانشكده الهیات، ش 36-35 (سال 1360)، ص 15.
    14- فصلنامه قند پارسی. ش 1، پاییز 1369، ص 127.
    15- قند پارسی، ش 1، پاییز 1369، ص 3-122.
    16- قند پارسی، ش 8، ص 58-245.
    17- چاپ تهران، انتشارات گستره، 1368، ص 22-305
    18- جزوه حافظ شیرازی، چاپ خانه فرهنگ ایران در بمبئی، 1996، ص 607.
    19- رجوع شود به كتاب حافظ پژوهان و حافظ پژوهی و كتاب پرفسورا شریف حسین قاسمی تحت عنوان نسخه‌های خطی حافظ در هند، چاپ خانه فرهنگ ایران، دهلی نو، 1367.
    منبع سایت تبیان
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #13
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض


    شعر بيدل
    زبان گفتار و فرهنگ مردم
    دکتراسدالله حبيب
    بيدل - سخنوری که بيش ازهر شاعرزبان پارسی به فرازای هنری شعر، هم ازنگاه لفظ وهم معنا ، می نگريست و به ابهام سروده هايش سرافراز بود و بيش از هر شاعری ترکيبها وعبارتهای تازه به زبان شعرارمغان آورد و زبان شعرفارسی را بارور ترساخت و فهم کلامش دشوارتر از فهم کلام هر شاعر ديگريست ، همچنان افزونتر از هر شاعری از زبان گفتار و فرهنگ مردم ، سود جسته است .
    زبان گفتارهميش و همه جا سرچشمۀ فيض بخشای زبان ادبی و در آن شمار شعر بوده است ؛ مگر تمايل شاعران به بهره گيری از زبان گفتار، غالباً زيراثرمقولۀ واژه گان شعری و غير شعری قرارداشته دريافت گذرنامۀ ورود بمرزادبيات ، برای عناصر زبان گفتار ، هميش باسختگيری و حتاگاهی تعصب روبروبوده است . درادبيات يونان باستان ، ارستوباورداشت که :
    " گفتاروقتی بلند وعاری ازابتذال می گرددکه الفاظ آن ازاستعمالات عامه دورباشد." ( ارسطووفن شعر ، زرين کوب ، ۱۵۴ ) دراروپاشاعران کلاسيک وپارناسين درگزينش واژه گان سرايش سختگيرتر ازهمه بودند . گفته اندکه ژان راسين_سروده سرای سدهء هفدهم فرانسه تنهاهشتصد واژه رادرآثارخويش بکار برده است . درتاريخ شعر دری ، سخنوران سبکهای خراسانی وعراقی ازکاربرد تعبيرات زبان گفتار ، کمابيش ، دوری جسته اند . باآن وصف تراوش عناصری از محاوره بزبان ادبی ، خواه مخواه وپيوسته و همه جا ودرهر زمانه ادامه داشته ودارد . به گونۀ مثال
    "بيارآن می " رودکی و درمصرع : "با آن که زصد هزاردشمن بتری "، واژۀ "بتری " او و" بی او نتوان شستن " مولانا جلال الدين محمد و درمصرع " ورزربخشی هزار شاباش " سوزنی ، واژۀ "شاباش " ، همه اززبان گفتار اند واکنون در محاورۀ مردم افغانستان کاربرد دارند .
    بدين گونه واژه گان زبان گفتار درشعر بسيارشاعران راه يافته اند و می يابند وآن واژه گان در لغت نامه ها مخفف ناميده شده اندکه پندارم نام گذاری رسانيست . بگونۀ نمونه ، سورنای رادرگويش دری کابلی" سرنی" می گويند . هرگاه درپی معنای سرنی به لغت نامه ها روی آوريم می يابيم که : " سرنی مخفف سورنای است که نای رومی ونای ترکی باشد ." ( برهان قاطع ، آنندراج و دهخدا) اگرچنان واژه گان بنام صورت گفتاری مروج درفلان محل قيد شوند ، خواننده رابگويش زيست بوم آن شاعريا خاستگاه آن واژه رهنما خواهند شد .
    زبان گفتاردر دورۀ سبک هندی گويی ازنو کشف شد . سروده آفرينان سبک هندی نخچير معنای بيگانه و خيال نازک راباکمند کنايه ها، مثلها ، عبارتها وترکيبها ، پنداشته ها و رواجهای فرهنگی مردم ، واژگان و حتا تلفظ گفتاری شماری از واژگان ، پای بستند و رام کردند . بااين روش ساختارهای لسانی زبان گفتار ، باآن صورت وآهنگ آشنا ، ازبيگانه نمايی تصويرهای خيالی دور از ذهن و رمنده کاست و بتناسب هنرمندی شاعر ، فضای شعررا مأنوس گردانيد . با اين جنبش ، اگرازسويی شعر به امکانات نو زبانی رسيد ، ازسوی ديگر ، دريافت آن برای خواننده گان فرامرزآن گويش دشوارگرديد .
    عبدالقادر بيدل دررديف شاعران سبک هندی و بيشترازهمه اززبان گفتار و فرهنگ مردم بهره ورشده است .
    عناصر زبان گفتار وفرهنگ مردم را که به شعر بيدل راه يافته اند ، می توان در دو بخش جدا کرد :
    يکی ، آن بخش که در قلمروهای زبان فارسی گسترش داشته در فرهنگها نيز آمده است .
    ديگر، آن واژگان ، کنايه ها ، عبارتها و مضامينی که درکتابهای لغت کم ياب اند ، مگر در محاورۀ دری زبانان افغانستان وبخصوص محاورة کابل و روابط اجتماعی مردمان آن ، هستی چشمگير دارند .
    دراين گفتار ، بيشتر همان دستۀ دومين مطمح نظر بوده است .
    ۱- عبارتها و ترکيبهای تجريدی برخاسته اززبان گفتار :
    تعبيرهای تجريدی شکست رنگ و پرواز رنگ و شوخی رنگ که چنبرۀ فراخ عبارتها و نگارههای پندار را درشعر بيدل می سازند ، درنخستين نگاه چنان می نمايد که بيدل رنگ را به شی يا جانوری تشبيه کرده خصوصيتی ، کنشی ، يا صفتی ازآن را پايۀ تداعی قرارداده ، بدين گونه بابکاربستن استعارۀ بالکنايه ( اوبسترکشن و پرسونی فکيشن ) سخنش را آراسته است . مگرهمين گونه دستکاريهای بلاغی ، پيش از بيدل ، درذهن مردم شده بود و
    درمحاورۀ مردم نمونه های فراوان داشت .
    بنگريم به کاربردهای " شکستن " و " رنگ " درمحاورۀ کابل :
    - هوا شکست يا می شکند . يعنی هوا که بسيار گرم بود، اندکی سرد شد يا سرد می شود يا هوا که بسيار سرد بود ،کمی گرم شد يا می شود .
    - آدم شکسته ، آدم فروتن و بی ادعا .
    - قسم راشکستن ، خلاف سوگند عمل کردن .
    - عهد شکستن ، بوعده وفا نکردن .
    - شکستن ياشکستاندن غرورکسی ، عاجز و نرم شدن يا ساختن .
    - روزه را شکستن ، درحال روزه داری چيزی خوردن .
    - دل شکستن ، نااميد شدن و نا اميد ساختن .
    - رنگ شکسته ( صفت) ، رنگهای مانند خاکستری ، کريمی ، سفيد ، نصواری که مقابل آن رنگهای ، مانند سرخ ، سبز ، زرد ، آبی ، نارنجی و ديگر ، رنگهای شوخ ناميده می شوند .
    درمحاورۀ کابل رنگ بمعنای لون ، دودسته می شود : رنگهای شکسته و رنگهای شوخ و برمحور رنگ اين صفتها ، قيدها ، استعاره ها ، ترکيبها و عبارتها معمول و مروج اند :
    رنگ َرو = چيزی که بمرورزمان رنگش سترده می شود .
    رنگ ريزی و رنگريز = رنگ کردن جامه و کسی که جامه رنگ می کند .
    رنگمالی ورنگمال = رنگ کردن بناها و کسی که بنا ها را رنگ می کند .
    - پريدن رنگ = زايل شدن سرخی چهره .
    - رنگ ميدان = دربعض بازيهای قطعه ( پريا ورق ) يکی از خالها که برتر پذيرفته می شود و دررابطه به آن : رنگ بازی کردن ، رنگ انداختن ، رنگ زدن و� .
    - رنگ = گونه ، قسم . ادات تشبيه .
    - همرنگ = شبيه و مانند . اين پسر همرنگ پدر خود است .
    - يک رنگ = متداوم و پيوسته ( قيد )
    - دورنگ = دورو و فريبکار .
    - رنگ زدن = مکر و فريب بکاربردن .
    - رنگ = صورت و سيما . درعبارت " رنگت رانبينم . "
    - رنگ دادن = زايل شدن رنگ چيزی و نيزرنگ باختن به همين معنا .
    - گشتن رنگ يا گردش رنگ = ازسرخی به زردی عوض شدن رنگ صورت .
    ترکيبها
    مثال گونه می نگريم که دودستۀ ترکيبهای بيدل يکی برمحورتراش ، ريشۀ فعل تراشيدن به معنای مجازی هست نشان دادن چيزی که نيست و فروش ، ريشۀ فعل فروختن به معنای زياده روی درعرضۀ چيزی ، درزبان گفتار چه نمونه هايی دارند .
    درزبان گفتار بهانه تراشی ، مشکل تراشی ، دليل تراشی راداريم و می گويند : فلانی خودرا دوست فلانی می تراشد . يعنی درواقع دوست او نيست . خود فروشی و فضل فروشی را داريم .
    واژۀ نزاکت که با انبوه ترکيبها و استعاره های ساخته از آن در آثاربيدل ، که گاه ، ايراد اهل پژوهش را بر انگيخته است ، درمحاورۀ مردم کابل به معانی گوناگون رواج دارد .
    - نزاکت = رعايت چيزی يا کسی . کسی کاری را که نبايد ، می کند و در برابر پرسش ، می گويد : اينجا يک نزاکت بود . يعنی به خاطر مسأله يی يا رعايت کسی آن کار را کرده است .
    - نزاکتی = آدم با ناز و کرشمه
    - بی نزاکت = بی تربيت و گستاخ
    - نزاکت فهم = نکته دان و هوشيار
    - نزاکت کردن = ناز کردن
    - بين دو تن نزاکت پيداشدن = شکررنجی پيدا شدن
    - دورازنزاکت بودن = دور ازآداب بودن
    - نزاکت مسأله = باريکی موضوع
    اين چند خوشۀ ترکيب و عبارت بيدلی که به گونۀ نمونۀ نگرش شاعر به زبان گفتار آوردم ، اندکيست ازبسيار .
    ۲ ‐ واژگان و عبارتهای زبان گفتار در شعر بيدل
    شماری واژگان و عبارتهای زبان گفتار را نخستين بار درشعر بيدل می يابيم
    ترشدن : ازمزاح کسی رنجيدن و خشمگين شدن
    ازنامه ام آن شوخ مکدر شده باشد مرزاست ، به حرف فقرا تر شده باشد
    خسک : حشرۀ کوچکی که دربستروتخت خواب آدمهاجای می گيرد وخون انسان را می مکد .
    بيدل اقتضای جسد می کشد به حرص وحسد
    خواب امن داری اگرپيرهن خسک نشود( 495 )
    درس روانی : درمسجدهای افغانستان اززمانه های قديم ، آموزش خواندن متن ، بدون تشخيص اعراب هجاها را درس روانی می نامند . بدين گونه که نخست آموزش خواندن هجايی (درمحاوره هجاگی می گويند ) شروع می شود . مانند : الف لام زر(زبر) اَل ، حی ميم زبرحَم دال پيش دُ ، اَلحَمدُ .سپس شاگرد می گذرد به خواندن روانی، يعنی بدون گفتن زيروزبرهجاها . درس روانی پايان آموزش متن است و نشانۀ باسواد شدن آموزنده .
    تاچکيدن اشک را بايد به مژگان ساختن
    چون روان شد درس طفل مابرون مکتب است ( 222 )
    هرچه باداباد ! : در شروع کاری که شايد پيامد ناگوار داشته باشد ، گفته می شود . ازعاقبت نمی هراسم .
    هرچه باداباد گويان تاخت هستی بر عدم
    راه آفت داشت اما کاروان بيباک بود( 385 )
    ازکجاکه نريزد : می ريزد ، خواهد ريخت . اين عبارت زمانی گفته می شود که گوينده ، خلاف شنونده به شدن کاری باورمند است .
    مباش غره به سامان اين بنا که نريزد
    جهان طلسم غبار است ازکجاکه نريزد ( 634 )
    يک عالم و دو عالم : وابسته های عددی . درمحاوره می گويند : بايک عالم زحمت ازدرياگذشت . يک عالم پول صرف کردم تا اين بنا به سر رسيد . بيدل درپهلوی يک عالم ، دو عالم را هم به کار می برد .
    بس که بيقدری دليل دستگاه عالم است
    چون پرطاووس يکعالم نگين بی خاتم است
    ***
    اشک يأسيم ای اثر ازحال ما غافل مباش بادوعالم نالۀخون گشته همزاديم ما
    ساده : احمق و بی عقل .
    چون صبح درمعاملۀ گيرودارعمر چندان نه ايم ساده که بايدحساب داد
    با... چه دارد : درمحاورۀ کابل و حواشی آن به صورتهای " کتی ما چه دارد ، يا چه داری " ، " قی ما چه دارد ، ياچه داری ؟ " ، صيغه های مختلف آن کاربرد دارند .
    معانی چه دشمنی دارد ، چه رابطه دارد ، چه کار دارد( ياداری ) را افاده می کنند .
    نمی دانم چه دارد باشکست شيشة رنگم نگاه بيخودی هنگامة ميخانه تعميرت
    زدن : با اشتها والتذاذ خوردن .
    خال مشکين نيزباچشم سيه هم نسبتست ساغرمی گرنباشد حبی از افيون زنيد ( 534 )
    کوک بودن : آمادۀ کار بودن .
    سازنافهميدگی کوکست کوعلم و چه فضل هرکجاديديم بحث ترک باتاجيک بود( 516 )
    کوچه دادن : باکناررفتن ، راه بازکردن .
    آن کس که بگذرد زخم زلف يارکيست بردل چه کوچه ها که ندادند شانه ها ( 60 )
    کم گرفتن کسی ياچيزی : حقيرشمردن ، ناتوان و ناچيزپنداشتن .
    عرق ريزحياصد رنگ توفان دربغل دارد
    مگيرای جوش گل از ناتوانيها کم شبنم
    جنگ زرگری : جنگ دروغين .
    به حرفی که بنياد او سرسريست اگرجنگ واقع شود زرگريست
    شب پرک : درکابل پروانۀ گلها و پروانة شمع ، هردو را شوپرک ( شب پرک ) می گويند و خفاش را شوپرک چرمی می نامند . بيدل نيز شب پرک را به همين معانی بکار برده است .
    نيست شامی وسحری کزهجوم جلوۀ او
    غنچه شبنمی نکند ، شمع شب پرک نشود( 495 )
    خال خال : ( قيد مقدار) دربيان کم ياب بودن چيزی بکارمی رود . به ندرت ، يگان تا.
    انتخاب نسخۀ جمعيت هستيست فقر عاشق بخت سيه می باشد اينجا خال خال غروفش : سخنان تهديد آميزگفتن ، ازخشم داد و فرياد کردن .
    ازغروفش پوچ تهور نرود پيش
    زين ريش و بروت جعلی هيچ مبر پيش (ترکيب بند 19)
    نشست کردن : فرو رفتن تهداب بنا که باعث سقوط عمارت می گردد .
    قدت خميده زپيری دگرخطاست اقامت
    زخانه يی که بنايش کند نشست برون آ
    لنگر: فشار ، گرانی و سنگينی .
    گرانجانيست زيرسايۀ برق بلا بودن
    زفرق کوه دشواراست خيزد لنگرتيغش( 744 )
    بازی کردن : رقصيدن
    برويت پيچ وتاب طرۀ مشکين بدان ماند که شاخ سنبلی برلالۀ احمرکند بازی ( 1190 )
    کچل : لنگ ، کسی که يک پايش توان رفتار ندارد .
    من بی دانش و احصای ثنايش هيهات سعی محو رۀ بام فلک و پای کچل( قصايد 81)
    مفت بری : درقمار بافريب و يا استفاده از ساده لوحی حريف ، بردن او .
    نان پنجه کش : ازنانهای کابل . نانی که باکشيدن پنجه درازونازک ساخته می شود .
    حيف است دست منعم درآستين شود خشک اين نان نمک ندارد ، تاپنجه کش نباشد
    روغن زرد : روغنی که درافغانستان از آب کردن مسکۀ گاوی بدست می آورند . ازسالها روغن زرد هزاره جات مشهور بوده است .
    ازگاو آسمان چه تمتع برد کسی شيرسفيد و روغن زردش نديده اند ( 518 )
    کف پايی زدن : پاهای مجرم را بسته و باچوب يا تازيانه برکف پايش زدن .
    بی ادب بس که براه طلبت راه کشودم می زند آبله ام ازسرعبرت کف پايی ( 1122 )
    ديده و دانسته : به عمد و آگاهانه .
    جلوه مست وشوق سرتاپا نگاه اما چه سود ديده ودانسته حيرانی تغافل می کند( 675)
    گل شدن : خاموش شدن چراغ يا آتش .
    عافيت خواهی درين بزم ازمن و ما دم مزن زين هوای تند شمع عالمی گل می شود ( 479 )
    هيبت کردن : باصدای تهديد آميز مانع شدن و عقب راندن . بيشتر درمورد حيوانات به کار می رود .
    هيبتش می نمود سود نداشت غيرشغلی که می نمود نداشت (عرفان 383 )
    کج دار و مريز : باروش جنگ و آشتی رابطه را باکسی نگاه داشتن .
    بيدل به ادای مژه کج دارومريزی پر شيفتة محفل نيرنگ نگردی( 1130 )
    خلال دندان : چوب نازکی که برای پاک کردن درزهای دندانها به کار می رود .
    خارا حريف سعی ضعيفان نمی شود صدکوچه است در بن دندان خلال را
    ترکردن : گذاشتن چيزی دربين مايعی . درزبان گفتار می گويند :" نان فلان درروغن ترشد " يعنی درامدی به دست آورد که باآن می تواند آرام زندگی کند .
    مزارکوهکن آن گه که بی چراغ شود
    فتيله ترکند ازخون من رگ سنگش( 744)
    گاومرده : مرده گاو ، ديوث .
    تخفيف حرص خواجه نشد پيکردوتا
    اين گاو مرده بار دو خر می کشد هنوز( 527)
    حرف بی پهلو : ازديدگاه بيدل سخن موزون بايد کنايه واشاره يی نهفته ، که دريافتنش دروازۀ ِديگری ، غيرازمعنای ظاهری ، بررخ خواننده بکشايد ، داشته باشد .
    اگرچنان نبود ، حرف بی پهلوست و برابراست به لفظ بی معنا .
    لفظ بی معنی نباشد ، آنقدرها دلنشين حرف موزونی که بی پهلوست تير بی پراست
    اين تعبير نيز ريشه درزبان گفتاردارد . درمحاورۀ کابل گپ پهلودار يا حرف
    پهلودار ، به معنای مقابل چيزی که بيدل درنظردارد ، سخت متداول است .
    نقط : نقط که جمع نقطه است ، درمحاورۀ کابل به معنای مفرد به کارمی رود . می گويند : " فيل به يک نقط قيل می شود . " و بيدل هم سازگاربا همان محاوره اين واژه را به کار برده است .
    کتاب عشق غير از يک نقط نيست
    صفا می جوشد اينجا گرد خط نيست( طلسم حيرت ، 131 )
    3- کنايه های برچيده از زبان گفتار :
    باخرس همجوالی : درزبان دری گفتاری کابلی به شکل " باخرس درجوال افتادن" کاربرد دارد و معنای آن سروکار يافتن باآدم ناشايست می باشد .
    جزخری کزصحبت اهل دول نازد به خويش
    کم کسی باخرس فخرهم جوالی می کند
    دست زيرسنگ داشتن : مجبوربودن . زيرفشاربودن . به دليلی توان سرکشی نداشتن .
    رگ گل آستين شوخی کمين صيدمادارد که زيرسنگ دست ازسايۀ رنگ حنادارد
    آب زيرکاه : کنايه از فريب و تزوير
    زطرزمشرب عشاق سير بينوايی کن
    شکست رنگ کس آبی ندارد زيرکاه آنجا( 1)
    آه درجگرنداشتن : سخت تهی دست بودن .
    درين محيط که هرقطره نقد باختن است خوش آن حباب که آهيش در جگرنبود ( 517 )
    ازريگ روغن کشيدن : کارناممکنی را ممکن ساختن
    حصول سيم و زر يعنی زمعدن
    برون آوردن است ازريگ روغن (طورمعرفت 27)
    نبض کسی دردست ديگری بودن : به ارادۀکس ديگری هميش عمل کردن . مطيع ديگری بودن .
    بس که دارد ناتوانی نبض احوال مرا بازگشتن نيست از آيينه تمثال مرا
    ناف کسی را با چيزی بريدن : چيزی را بسياردوست داشتن .
    فسردگی مطلب ازدلم که درايجاد به تيغ شعله بريدند ناف داغ مرا( 25)
    کلاه نازبرگردون فگندن : درزبان دری گفتاری کابل به صورت " کلاه خودرابه آسمان انداختن " کاربرد دارد که به معنای بسيارسرافرازی کردن است .
    آرزو خواهد کلاه ناز برگردون فگند جام می دردست جمشيد من اکنون می رسد ( 141 )
    زبان کسی را دراز کردن : به کسی زمينۀ نکوهش و انتقاد را فراهم ساختن .
    خط آوردی وننوشتی برات مطلب مارا
    به خود کردی درازآخرزبان دوددلهارا ( 66)
    درپيراهن نگنجيدن : کنايه ازبسيارخوشحال بودن .
    به اين شوقی که من چون گل به پيراهن نمی گنجم
    سرگردسرت گرديدنم دستارمی بندد( 450)
    خواب خرگوش : کنايه از خيالات پوچ و باچشمان باز درخواب بودن .
    چه امکانست بيدل منعم از غفلت برون آيد هجوم خواب خرگوش است يکسرشيرقالی را
    ۴ - مضامين برگرفته ازفرهنگ مردم :
    پريدن چشم : درکابل مشهوراست که هرگاه چشم بپرد(تکان بخورد ) خبرخوش می رسد . درآن حال خسی رابرپلک همان چشم می گذارند که همان خبرتحقق يابد .
    هرکجاچشم پرد مژدۀ ديداری هست هرکجادل تپش آرد خبری می خواهد(چهارعنصر 153)
    خفت اهل شرم بيباکيست چون پرد چشم پايمال خس است ( 295 )
    آسيای نوبت : تعبيرديگری ازمثل آسيا به نوبت است يا آسيای بابه هم باشد به نوبت است که درکابل رواج دارد .
    بقدرگردش رنگ آسيای نوبتست اينجا دوروزی خون ماهم گل بدست يارمی نالد ( 450)
    کاه دردهن گرفتن : در رواج هنديان ، هنگام نبرد دوتن ، کاه زيردندان گرفتن
    يکی از دوسو ، نشانۀ تسليم بوده است .
    گربه ميدان رياضت کهربا دعواکند کاه گيرددردهن ازشرم رنگ زردما ( 26 )
    کچه بازی : ازبازيهای کودکان و نوجوانان که درکابل قديم معمول بوده است . کچه ( انگشتری بی نگين ) را پنهان می کردند تايکی ازبازی کنان بيابد . اگريافت اوميرميدان می شد واگرنيافت جزامی ديد . سپس کچه گل کردن کنايه يی از افشاشدن راز شناخته شده است .
    آخرزجيب پيری قدخميده گل کرد رمزکچه نهفتن درروزگارپيری( 1126 )
    ناخن شير : مردم به آن پندار اند ، که ناخن شير دافع چشم زخم است . دررباعيات بيدل می خوانيم :
    بيدل درطبع ظالم شعله مزاج الفت خشم است و مهرها کينه رواج
    ديديم دمی که ناخن از پنجۀ شير گرديد جدا به چشم زخمست علاج( 127)
    انگشت زينهار کشيدن : د رباستان زمانه ها ، درجنگهای تن به تن ، بالا کردن انگشت اشاره ، نشانۀ تسليم و امان خواهی بوده است .
    چون موی چينی اينجا اظهار سرمه رنگست
    انگشت زينهاريم مارا صدا نباشد( 467 )
    استفاده از طبابت عنعنی در ساختن نگاره ها ی پندار :
    بيدل دربيان مفاهيم شعری و ساختن صورخيال از داروها نيزکار می گيرد و بنابرآشنايی که باداروسازی داشت ، پيمانة استفاده ازدارو ها و درمانگری درسروده هايش چشمگير است .
    صندل ( سندل )- داروی دردسر .
    چاره درتدبير ما بيچاره گان خون می خورد
    پيشترازدرد سر، سودن به صندل می زند( 607 )
    بنفشه بادام - برای تازه شدن دماغ .
    ورداروی تردماغيی می خواهی ازعطاری بنفشه بادام طلب ( رباعيات 127)
    تباشير - داروی تب .
    دم پيری فسردن بردل عاشق نمی بندد تب شمع محبت بشکند صبح ازتبا شيرش ( 758 )
    نيشترزدن - درمان گلودردی .
    به تهديد ازين همدمان امن خواه کلک زن خناق گلوگيررا ( 77 )
    ۵ - به کار بردن شکل گفتاری شماری ازواژگان :
    دراين بخش واژگانی را در نظردارم که درزبان گفتار ونوشتار دارای اعتبار همسان اند ، مگربيدل بنابراقتضای وزن شعرياعادت ، بيشترينه ، شکل گفتاری آنهارا به کاربرده است .
    مرزا شکل گفتاری ميرزا درمحاورة کابل :
    طمطراق عالم عبرت تماشاکردنيست پيش پيشش بانگ خرگرمست مرزا می رود ( 678 )
    برِِِِِِِِِِِِِِِِِِِ شکل گفتاری برای :
    برياراگرپيام دل تنگ می فرستم به اميد بازگشتن همه رنگ می فرستم( 851 )
    بتر شکل گفتاری بدتر :
    عيبی بترازلاف کمالات نديديم شرمی که لبت تشنۀ تبخال نباشد ( 669 )
    نامد شکل گفتاری نيامد :
    بکف نامدکسی رادامن شهرت به آسانی* نگين جان ميکند تازين سبب حاصل کند نامی( 1155)
    استادن صورت گفتاری ايستادن :
    جزتأمل نيست بيدل مانع شوق طلب رشتة اين ره اگر دارد گره استادن است
    واکردن صورت گفتاری باز کردن :
    درزيرفلک بال نگه وانتوان کرد عمريست که واماندۀ اين حلقة دوديم( 880 )
    وا شکل گفتاری باز :
    توونظارۀ نيرنگ دو عالم بيدل من و چشمی که به حيرانی خود وا باشد
    * * * * * * * * *
    اکنون که اين بحث به فرجام می رسد ، چند يادآوری کوتاه را بايسته می پندارم .
    يکم ، چنان که درآغازنيز اشاره کردم ، عناصر زبان گفتار درسروده
    های بيدل خرمنهاست ، نه اين چند خوشه يی که نمونه گويا درين گفتار فراهم کرده ام . اگربا شکيبايی همه را برچينيم ، کتابی می شود سخت دلپذير .
    دوم ، برمی آيد که زبان فارسی مروج درهند روزگار مغول و به خصوص زبان سروده های بيدل ، از گويشهای دری افغانستان بسيارتر سيراب بوده است و شايد يکی از دلايل دلبستگی کم نظير مردمان ما به سبک هندی و شعر بيدل همين مسأله نيز شمرده شده بتواند .
    ____________________________________
    يادداشت :
    - بيتهای باشمارۀ رويه ، بی نام اثر ، ازدفترغزلها برچيده شده اند .
    - همۀ نمونه هارا از کليات چاپ کابل گرفته ام .


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #14
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    نام آوران
    سبک هندی



    فهرست نام شاعران :

    صائب تبریزی / غنی کشمیری / نظیری نیشابوری / تاثیر تبریزی / قاسم مشهدی / وحید قزوینی / مسیح کاشانی / سلیم تهرانی / واعظ قزوینی / کلیم کاشانی / رفیع مشهدی / قدسی مشهدی / دانش مشهدی / ظفرخان حسن / محمدعلی شیرازی / نجیب کاشانی / میرنجات اصفهانی / عبدالقادر بیدل دهلوی / ابیات پراکنده شاعران سبک هندی



    صائب تبریزی ( شاعر قرن یازدهم) مشهورتر از آن است که نیازی به معرفی داشته باشد. غرابت مضمون و قوت لفظ ، به ابیات او درخششی ویژه بخشیده و انتخاب بیتهای زیبا و در عین حال متفاوت را از میان سروده های او دشوار ساخته است.
    زلف مشکین تو یک عمر تامل دارد
    نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت

    کشتی عقل فکندیم به دریای شراب
    تا ببینیم چه از آب برون می آید!
    گر تو گل همیشه بهار زمانه ای
    ما بلبل همیشه بهار زمانه ایم!

    از ما خبر کعبه مقصود مپرسید
    ما بی خبران قافله ریگ ِ روانیم
    گفتگوی کفر و دین آخر به یک جا می کشد
    خواب یک خواب است و باشد مختلف تعبیرها

    هوا چکیده نور است در شب مهتاب
    ستاره خنده حور است در شب مهتاب
    گفتگوی اهل غفلت قابل تاویل نیست
    خواب پای خفته را تاویل کردن مشکل است!

    ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز
    تا باز کنی بند قبا صبح دمیده ست!
    بوی گل و باد سحری بر سر راه اند
    گر می روی از خود ، به از این قافله ای نیست

    کمند زلف در گردن ، گذشتی روزی از صحرا
    هنوز از دور گردن می کشد آهوی صحرایی
    پیراهنی که می طلبی از نسیم مصر
    دامان فرصتی ست که از دست داده ای

    در حسرت یک مصرع ِ پرواز بلند است
    مجموعه بر هم زده بال و پر من
    نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام
    از حق گذشته ایم و به باطل نمی رسیم!

    داغ آن دریانوردانم که چون زنجیر موج
    وقت شورش برنمی دارند سر از پای هم!
    نیست امروز کسی قابل زنجیر جنون
    آخر این سلسله بر گردن ما می افتد!

    بزرگ اوست که بر خاک، همچو سایه ابر
    چنان رود که دل مور را نیازارد!





    غنی کشمیری (متوفی۱۰۹۷ه ق) از سرآمدان سبک هندی به شماراست. غنی کهبه مشرب فقر وعرفان گرایش داشت، زندگانی در گوشه نشینی گذراند و در چهل سالگی این جهان را وداع گفت. در اینجا نمونه ای از ابیات او را می آوریم. این نخستین بخش از " مضامین گم شده " است. هر گاه حوصله ای حاصل شد به سراغ برخی دیگر از شاعران این شیوه خواهیم رفت.

    تا بود گفت و گو سخنم ناتمام بود
    نازم به خامشی که سخن را تمام کرد

    بالش خوبان دگر از پر است
    شوخ مرا فتنه به زیر سر است!

    افتادن و برخاستن باده پرستان
    در مذهب رندان خرابات نماز است

    خوشا عهدی که مردم آدم بی سایه را دیدند
    غریب است این زمان گر سایه آدم شودپیدا

    تابوت مرده ای دوش هشیار کرد ما را
    پای به خواب رفته بیدار کرد ما را

    شعر دگران را همه دارند به خاطر
    شعری که غنی گفت کسی یاد ندارد!

    خواستم کز گلشن دیدار او چینم گلی
    چشم واکردن در حیرت به رویم باز کرد

    غافل دادیم دل به دستت
    ما را یاد و تو را فراموش!





    نظیری نیشابوری( متوفی۱۰۲۱ ه ق ) از پیشگامان سبک هندی است.صاحب تذکره آتشکده او را "شاعری بی نظیر" می داند و صائب رسیدن به او را خیال می شمرد:
    صائب! چه خیال است رسیدن به نظیری
    عرفی به نظیری نرسانید سخن را
    دیوان او که حدود ۱۰۰۰۰ بیت دارد ، یک بار به اهتمام دکتر مظاهر مصفا و یک بار به کوشش محمدرضا طاهری منتشر شده است.
    درس ادیب اگر بود زمزمهّ محبتی
    جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را

    شاهدان چمن تهیدست اند
    جامه سرو تا سر زانوست!
    گریزد از صف ما هر که مرد غوغا نیست
    کسی که کشته نشد از قبیلهّ ما نیست!

    ز بس که گشته ام از درد ِ انتظار ضعیف
    نگاه را به رخت قوّت رسیدن نیست!
    در دل او درد ما از ناله تاثیری نکرد
    برد مرغی نامهّ ما را که بال و پر نداشت!

    آن که صد نامهّ ما خواند و جوابی ننوشت
    سطری از غیر نیامد که کتابی ننوشت!
    نیازارم ز خود هرگز دلی را
    که می ترسم در او جای تو باشد

    گویا تو برون می روی از سینه وگرنه
    جان دادن کس این همه دشوار نباشد!
    کشته از بس به هم افتاده کفن نتوان کرد
    فکر خورشید قیامت کن و عریانی چند

    دولتی بود که مُردیم به هنگام وداع
    آن قَدَر زنده نماندیم که محمل برود!
    سینهّ پر حسرتی دارم که از اندوه او
    تا به نزدیک لب آرم خنده را ، شیون شود!

    دست طمع چو پیش کسان کرده ای دراز
    پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
    ترسم که در روز جزا گیرند خلقی دامنت
    با دیگران باری مکن جوری که با ما کرده ای!

    ارباب زمانه آفت دل باشند
    چون موج سراب نقش باطل باشند
    این کهنه سفینه های از کار شده
    خوب است جنازه های ساحل باشند!
    یک معرکه خویش را به جایی نزدیم
    یک مرتبه حرف خونبهایی نزدیم

    صد قافلهّ شهید بر ما بگذشت
    ما مرده چنان که دست و پایی نزدیم!




    میرزا محسن تاثیر تبریزی ( متوفی ۱۱۳۱ه ق) از سخنوران دوران صفوی است که بوی سخن صائب از شعر او به مشام می رسد. دیوان او را دکتر امین پاشا اجلالی - از مدرسان ادبیات در دانشگاه تبریز - تصحیح کرده است.از ابیات تاثیرگذار او اینها را برگزیده ایم:
    زنگ ساعت شیونی گر می کند حیرت مکن
    از برای فوت وقت خویشتن در ماتم است!

    پیرو افتادگی ، آخر به جایی می رسد
    قطره ای بودم تنزّل کردم و دریا شدم!
    بر ما چه ستمها که نرفت از تن خاکی
    چون ریشه دویدیم و به جایی نرسیدیم!

    شبی در هجر او بر ما گذشته ست
    که باک از شورش محشر نداریم!
    به رقیب چون پسندم که تو رو به رو نشینی
    که ز رشک می دهم جان ، چو به مرگ او نشینی!

    نالهّ جانسوزم از بس دلنشین افتاده است
    هیچ کوهی برنمی گرداند این فریاد را
    جستجوی حق به پای کفر و ایمان می کنم
    یک قدم در سایه دارم ، یک قدم در آفتاب

    بر این نسَق گذرد گر مدار صحبتها
    به هر کجا که کسی نیست جای ما خالی ست!
    راحتی نیست که از رنج کسی گُل نکند
    خواب مخمل ز نخوابیدن مخملباف است

    دو پادشاه به یک مملکت نمی گنجد
    در آن دلی که محبت بود فراغت نیست
    تو می خرامی و از بس به خویش می بالد
    زمین به پیرهن آسمان نمی گنجد!

    مشو ز نکهت پیراهن سحر غافل
    که بوی یوسف از این گرگ و میش می آید
    گمان کنید عزیزان! که آب برده مرا
    تعجب از مژهّ اشکبار من مکنید!

    تنش از لطف می آید در آغوش
    به آن نرمی که آید خواب در چشم!




    قاسم مشهدی: نویسندگان کتابهای تاریخ ادبیات معمولا نظر خوشی به ادبیات دوره صفوی و به اصطلاح شعر سبک هندی ندارند. "دوران رکود و رخوت شعر" ، "روزگار ابتذال زبان" و "دوره بی توجهی به شعر" و ...تعبیراتی است که به شکل "نرخ شاه عباسی" در مورد این دوره به کار می رود!
    اما اگر به تذکره های موجود نگاهی بیفکنیم می توانیم از حیث تعداد ، فقط در تذکره نصرآبادی با نام و شعر نزدیک به یک هزار شاعر ایرانی این دوره آشنا شویم که بسیاری از آنها دیوانهای بزرگ داشته اند. در میان شاعران این دوران ، شاپور تهرانی حدود ۱۰۰۰۰بیت ، شفایی بیش از ۱۵۰۰۰ بیت ، اسیر شهرستانی نزدیک به ۲۰۰۰۰بیت و سالک قزوینی در حدود ۳۰۰۰۰بیت و وحید قزوینی بیش از ۹۰۰۰۰بیت سروده اند. دو شاعر بسیار شاخص این دوران، یعنی صائب و بیدل ، دیوانهایی پرحجم دارند که تنها دیوان صائب بیش از ۷۰۰۰ غزل را دربر می گیرد! با افزودن شاعران پارسیگوی هند و آثار آنان ، کارنامه شعر این دوره از لحاظ کمّی بسی بیشتر از مجموعه شاعران و دیوان و دستکهای برجای مانده از هزار سال شعر فارسی برآورد می شود!
    از لحاظ کیفی نیز ، اگر بیرون از معیار و سلیقه پیروان سبک بازگشت و بنیانگذاران دانشکده های ادبیات که اکثرا از منظر شعر خراسانی به دنیای ادبیات می نگریستند و برخی از آنها حتی سعدی را هم به شاعری قبول نداشتند ، بنگریم ، شعر این دوره دارای ارزشهای مخصوص به خود است. تلاش سخنوران این دوره برای یافتن و سرودن مضامین بکر و باریک ، قطعا کوششی بوده است برای گریز از ابتذال و تکاپو برای نوآوری در فضای شعر که باید مایه تحسین و تقدیر باشد ، نه دستمایه طعن و تعریض!
    در بستر ادبیات ما همواره دو جریان پویا وجود داشته است: ادبیات رسمی و به اصطلاح درباری و ادبیات مردمی که شاعران گمنامی از میان توده های مردم آفریننده آن بوده اند. متاسفانه همیشه آنچه مجال ثبت و ماندگاری نمی یافت ، قسم دوم بود! در دوران مورد بحث، برای نخستین بار شعر شاعران معمولی کوچه و بازار که از قهوه خانه ها و محافل ادبی غیر درباری برخاسته بودند ، مجال ماندگاری یافت و به شکل ابیات سائر در زبان مردم و تذکره ها باقی ماند.
    ***
    اما ابیاتی از قاسم مشهدی ، از شاعران قرن یازدهم هجری که او را به نام "قاسم دیوانه"نیز می شناخته اند:
    به گوش بحر ، حرف لذت لب تشنگی گفتم
    تپیدنهای دل بیرون فکند از آب ماهی را

    هر کسی را در مقام خویش می باید گذاشت
    صورت منصور را بر دار می باید کشید!
    گوش را هوش شنیدن نبوَد ، کاش کسی
    از لبت شهد سخن را به مکیدن گیرد!

    چون ز صحرای غمت باد جنون برخیزد
    گل پیراهن ما رنگ دریدن گیرد

    اشک و آهم گر غبارآلود آید دور نیست
    یاد طفلی در دل من خاکبازی می کند!
    قرب تو را دلیل همین بس بوَد که من
    افتاده ام به یاد تو هر جا نشسته ام!

    کردم سفید دیده خود را در انتظار
    شاید که در دلم شب مهتاب بگذری
    سرخی چهرهّ من از دگری ست
    عکس در خون فتاده را مانم!





    وحید قزوینی(متوفی ۱۱۱۲ه ق) از شاعران و دبیران و تاریخ نگاران و سیاستمداران دوران صفوی است. در اینجا نمونه هایی از نازک خیالی های او را به اهل تامل تقدیم می کنیم:
    چندان که می پرم به پر و بال بی خودی
    از عالم خیال تو بیرون نمی روم!

    گردش این ساغر خالی که گردون نام اوست
    اهل دولت را نمی دانم چرا مدهوش کرد؟!
    چه بلایی تو که از شوق خرامیدن تو
    جاده چون رگ به تن خاک تپیدن گیرد!

    اهل دنیا را ز غفلت زنده می پنداشتم
    خفته دایم مردگان را زنده می بیند به خواب!
    می برد آخر تو را خواب عدم ، غافل مشو
    آمد و رفت نفسها جنبش گهواره است!

    اگر در خانهّ من نیست چیزی
    خجل گشتن ز روی میهمان هست!
    دیدم آن چشمهّ هستی که جهانش خوانند
    آن قدر آب کز او دست توان شست ، نداشت!

    گر چه مهمان چو نفس مایهّ روح است ، ولی
    خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود!
    واعظ! مکن دراز حدیث عذاب را
    این بس بود که بار دگر زنده می شویم!

    به سان خامهّ نقاش ، در عشق
    به مویی می توان کوهی کشیدن!
    نمی آید به چشم از نازکی مانند بوی گل
    گر آید از لباس خویش آن گل پیرهن بیرون

    دشمن دوست نما را نتوان کرد تمیز
    شاخ را مرغ چه داند که قفس خواهد شد!؟




    مسیح کاشانی از شاعران و طبیبان دوره صفوی است. او به سال ۱۰۶۶ ه ق در کاشان درگذشته است. برای اطلاع از شرح احوال و آثار او می توان علاوه بر تذکره ها به کتاب آقای امیرعلی آذر طلعت [انتشارات سروش ، ۱۳۷۸] مراجعه کرد. اینک نمونه ای از اشعار او:
    کلید کهکشان در قفل گردون
    شکستند و کنون در بسته مانده ست!

    مگر به گمشدگی خویش را عزیز کنم،
    به هر که زود کند گم ، سپرده ام خود را!
    جان ما در دل و ما در پی جان می گردیم
    یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم!

    در گلشن سودای او چون خار عریانم مبین
    آن غنچه ام کز بوی خود دارم گلستان در بغل!
    در غربت مرگ بیم تنهایی نیست
    یاران عزیز آن طرف بیشترند!

    نه یوسفیم ولی در زمان این اخوان
    کسی که چاه کَنَد بهر ما برادر ماست!
    عشقی که رفته رفته جنون آورد چه سود؟!
    دیوانه گشتن از نگه اولین خوش است!

    تا چند گفتگوی تو بی هوشی آورد؟
    کو حیرت وصال که خاموشی آورد
    چو کبوتران وحشی همه می رمند از هم
    ز فلک به گوش مردم چه صدا رسیده باشد؟!

    انس، یک ساعت نمی گیرد دلم با شهر و کوی
    شام شهری نیستم، صبح بیابان زاده ام!
    گر فلک یک صبحدم با من گران باشد سرش
    شام بیرون می روم چون آفتاب از کشورش!

    آن قَدَر بار ندامت به وجودم جمع است
    که اگر پایم از این پیچ و خم آید بیرون،
    لنگ لنگان درِِ ِ دروازه هستی گیرم
    نگذارم که کسی از عدم آید بیرون!
    جنون به رقص در آمد کجاست منصوری
    که باز نوبت افشای راز نزدیک است!





    سلیم تهرانی: زیبایی بسیاری از تک بیتهای شاعران "طرز نو" که در زمانه ما به "سبک هندی" نامبردار است، گاه با حلاوت غزلی شیوا برابری می کند. این ابیات معمولا کشفی تازه را در خیال یا زبان شعر در بر دارند و چنانچه به خوبی دریافته شوند ، تا مدتها دست از سر خواننده و خاطر او بر نمی دارند . این ابیات این قدرت را نیز دارند که به سادگی وارد زبان مردم کوچه و بازار بشوند و به عنوان ضرب المثل به کار روند.
    در اینجا برای نمونه ابیاتی از سلیم تهرانی را برگزیده ایم. سلیم از معاصران کلیم کاشانی است و در بیتی او را با چنین ظرافتی مورد تعریض قرار داده است:
    بریده باد از آن طور پای همّت من
    که گر عروج کند کار من ، کلیم شوم!
    سلیم به سال ۱۰۵۷ ه ق در گذشت. مقبره کلیم و سلیم در کشمیر در کنار یکدیگر قرار دارد. دیوان سلیم را آقای رحیم رضا به سال ۱۳۴۶ به عنوان رساله دکتری تصحیح و سپس به چاپ رسانده است.
    صورت نبست در دل ما کینهّ کسی
    آیینه هر چه دید فراموش می کند

    داریم شعله ای که ملایم تر از گل است
    پروانه ای نسوخته است از چراغ ما
    به صورت تو بتی کمتر آفریده خدا
    تو را کشیده و دست از قلم کشیده خدا

    ز باد صبح محیط کرم به جوش آمد
    پیاله گیر که وقت گناه می گذرد!
    می کنم در غبار خاطر خود
    آرزوهای کشته را در خاک!

    مطلبی در گفتگوی مردم دیوانه نیست
    همچو مخمل در پی تعبیر خواب ما نباش!
    به راهش سر نهادیم و گذشتیم
    نماز رهروان کوتاه باشد!

    عشق آشوب دل و جوش درون می آرد
    گل این باغ نبویی که جنون می آرد!
    ز ناز و غمزه در آن چشم هر چه خواهی هست
    ولی چه سود ، اسیران نگاه می خواهند!

    در روزگار نیست مرا چون تو دشمنی
    در حیرتم که این همه چون دوست دارمت؟!
    در باغ هر گلی ز تو در خون تازه ای ست
    هر بید در هوای تو مجنون تازه ای ست

    ای مرغ چمن از اثر باد خزان است
    کاواز تو چون بلبل تصویر گرفته ست!
    یوسف من! چشم پیران نیست تنها بر رهت
    شوق مکتوب تو طفلان را کبوترباز کرد!

    عشق را سلسله جنبان تویی امروز ای دل
    بی تو زنجیر جنون کوچهّ خاموشان بود!
    مرا معانی کوتاه دلپسند نباشد
    چو کر نمی شنوم تا سخن بلند نباشد!




    واعظ قزوینی از عالمان و شاعران و خطیبان سده یازده هجری است. دیوان او را مرحوم دکتر سید حسن سادات ناصری به سال ۱۳۳۹ به عنوان رساله دکتری خویش تصحیح و سپس منتشر کرده است. گویا برگزیده ای از سروده های او به سلیقه مرحوم سید محمد عباسیه کهن در دست چاپ است و آقای محمد علی حضرتی نیز کتابی در شرح احوال و آثار او آماده چاپ دارند. بعضی از ابیات او را بارها از زبان مردم کوچه و بازار شنیده اید:
    ما را بغیر عمر که آمد به سر دگر
    هرگز کسی نکرد ز یاران عیادتی!

    روزگاری که منش سر به قدم می سودم
    زلف او در عدم آباد کمر می گردید!
    از پایهّ بلند ز خود بی خبر شدن
    افتادم آن قدر که فتادم به فکر خویش!

    ز خود هر چند بگریزم ، همان در بند خود باشم
    رم آهوی تصویرم ، شتاب ساکنی دارم!

    گفتم ز چه آیا طرب از ما رفته ست
    شوق از سر و ذوق طلب از پا رفته ست

    بر چهره چو نردبان چینها دیدم
    معلومم شد که عمر بالا رفته ست!

    گر شدم محروم دوش از خدمتت معذور دار
    بود مهمان عزیزی همچو تنهایی مرا!

    نالهّ من ز ناتوانی ها
    بی صدا تر ز آب تصویر است!

    بر درگه خلق بندگی ما را کشت
    هر سو پی نان دوندگی ما را کشت
    فارغ نشویم یک دم از فکر معاش
    ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت!



    کلیم کاشانی: شعر سبک هندی و ادبیات دوران صفویه نه تنها به خوبی شناخته نشده و آثار آن ،چنان که باید ، مورد تتبع و تحقیق قرار نگرفته ، بلکه دیوار بلندی از پیشداوریها و قضاوتهای غرض آلود آن را احاطه کرده است . تامل در نازک اندیشی های شاعران این دوران شاید روزنه ای فراروی شاعران جوان ما بگشاید تا به جای روی آوردن به شعر "ترجمه ای" یا غرق شدن در بازیهای زبانی که به سرعت رنگ می بازند ، و به جای دست و پنجه نرم کردن بیهوده با قواعد دستور زبان و... فارغ از هر تقلیدی به درنگ در خویشتن و کشف قلمروهای نامکشوف خیال و فضاهای ناشناختهّ احساس و اندیشه بپردازند. ابیاتی که در اینجا آورده ام از ابوطالب کلیم (متوفی ۱۰۶۱ ه ق) ، از مشهورترین سخنوران این شیوه است. تصور می کنم از بازخوانی بیتهای او خسته نشوید.
    ما ز آغاز و ز انجام جهان بی خبریم
    اول و آخر این کهنه کتاب افتاده ست

    سبک پی قاصدی باید که چون غمنامهّ ما را
    به دست او دهد کاغذ هنوز از گریه تر باشد
    پرپیچ و تاب و تیره و بی امتداد بود
    این زندگی که نسخه ای از گردباد بود

    این همسفران پشت به مقصود روانند
    شاید که بمانم قدمی پیش تر افتم!
    گرچه ز تمکین حسن کم سخن افتاده ای
    بوسه فغان می کند در لب خاموش تو!

    صاحب آوازه در اقلیم گمنامی منم
    نام خود را از زبان هیچ کس نشنیده ام!
    حدیث بحر فراموش شد که دور از تو
    ز بس گریسته ام ، آب برده دریا را!

    نگذاشت آستانش در جبهه ام سجودی
    بی سجده می گزارم اکنون نماز خود را!
    گر چه این ره را به سر طی می کنم همچون قلم
    سرنوشت تازه ای هر گام در راه من است

    دانی عرق نقطه به روی سخن از چیست؟
    بسیار به دنبال سخن فهم دویده ست!




    رفیع مشهدی از شاعران کم شناخته سبک هندی در قرن یازدهم هجری است. جاذبه دیار افسانه ها او را که در زمره دیوانیان و منشیان بود ، چون بسیاری دیگر از شاعران و سخنوران ، به هند کشاند. رفیع واپسین سالهای زندگی را در شاهجهان آباد در انزوای درویشانه سپری کرد. دیوان او گویا هنوز چون بسیاری آثار این دوره، تصحیح و چاپ نشده است. اینک نمونه ای از تاملات شاعرانهء اوکه از صیادان معنی برگزیده ایم:

    دست صاحب همتان کشور دانش تهی ست
    طرفه اقلیمی ست کز وی یک توانگر برنخاست

    عمر اگر خوش گذرد زندگی خضر کم است
    ور به ناخوش گذرد نیم نفس بسیار است

    دیدم که در ره عشق تنها نمی توان رفت
    همراه خویش بردم سوز و گداز خود را

    سحر ز سجدهء بت باز ماندم از مستی
    به عمر خویش گناهی که کرده ام این است!

    من نه آنم که ز رخسار تو بردارم چشم
    بلهوس بود کزین باغ گلی چید و گذشت!

    نکته سنجان همه غارتگر مضمون هم اند
    سخن تازه کم و دزد سخن بسیار است!

    نه محبتی نه دردی نه غمی ، از این چه حاصل
    که چو صبح آه سردی ز جگر کشیده باشی

    بازیگران دهر ز خود غافل اند و ما
    در گوشه ای برای تماشا نشسته ایم!

    صد هنر چون خامهء مو دارم و نقاش دهر
    انتقام از هر سر مویم به رنگی می کشد!


    عیش و محنت چون گل و شبنم به هم وابسته اند
    خندهء شادی بود با گریهء غم آشنا

    خنده زد برق بر اساس جهان
    ابر بهر چه می گریست بگو

    بجز از مرگ دوستان دیدن
    حاصل عمر خضر چیست بگو

    خلق عالم بس که بی خود از شراب غفلت اند
    مستم و از خود نمی بینم کسی هشیارتر!

    ما قوت پرواز نداریم ، و گر نه
    عمری ست که صیاد شکسته ست قفس را

    چون ابر به هر وادی و چون سیل به هر دشت
    می گریم و می نالم و فریاد رسی نیست

    از بس که ستم دیده ام از مردم عالم
    از مردمک چشم خودم هم گله دارم!

    من یک شب از تو دور شدم ، سوختم ز غم
    خورشید از فراق تو هر شب چه می کند

    گفتی که چیست بی لب من پیشهء لبت؟
    خون می خورد ز حسرت آن لب ، چه می کند؟!

    پروای من سوخته دل نیست کسی را
    خاکستر پروانه خریدار ندارد





    قدسی مشهدی از شاعران مضمون پرداز سبک هندی در قرن یازدهم هجری است. او در قالبهای مختلف طبع آزموده است٬اما در قصیده و مثنوی تواناتر می نماید. بیشتر قصاید قدسی در منقبت ثامن الائمه حضرت رضا (ع) است. دیوان قدسی را استاد محمد قهرمان تصحیح و انتشارات دانشگاه مشهد به سال منتشر کرده است. اینک نمونه ای از ابیات او:

    در بزم جهان شمع شب افروزی کو
    در هفت فلک اختر فیروزی کو
    گویی : نبود به یک روش سیر فلک
    عمری است که شب می گذرد روزی کو

    من و تو چون قدح و باده آشنای همیم
    من از تو چشم نمی پوشم و تو از من روی

    چه حیله کرد ندانم دلیل راه وصال
    که ره تمام شد و من به جای خویشتنم

    بر لب شکسته می گذرد حرف توبه ام
    چون کودکی که نو به سخن آشنا شود

    شرح احوال اسیران سر به سر سوز دل است
    نامه ما شعله در بال کبوتر می زند

    آن سیه روز فراقم که قضا صبح ازل
    روز من دید و سواد شب یلدا برداشت

    پیوسته دیگران ز قدح باده می خورند
    ما خورده ایم زین قدح واژگون شکست

    سبحه بر کف توبه بر لب دل پر از ذوق گناه
    معصیت را خنده می آید ز استغفار ما!

    دلگرمی من ز دیدن توست
    این آینه رو بر آفتاب است!




    دانش مشهدی (درگذشته پس از ۱۰۸۳ ه ق) از لطیف گویان سبک هندی است. دیوان او را استاد محمد قهرمان تصحیح کرده است. اینک ابیاتی از او :
    چشم بر راه نسیم خوش خبر داریم ما
    همچو بوی گل عزیزی در سفر داریم ما

    شکسته بالی من عذرخواه پرواز است
    نشسته ام که نگاهی کند شکار مرا
    کجا پروای مردم هست چشم می پرستش را
    بغیر از خواب شبگردی نگیرد چشم مستش را

    تو رفتی سرگران از بزم و دور از دیده می گردد
    ز بی جایی چو مرغ آشیان گم کرده ، خواب امشب
    می رود هر شام از کویت به حسرت آفتاب
    توشه راهش نگاه واپسینی بیش نیست

    پیک یار آمد و تسکین دل نالان داد
    برگ گل در قفس مرغ گرفتارم ریخت
    شاید آن روی فلک بهتر از این رو باشد
    پشت این آینه بر جانب ما افتاده ست

    فتنه خیز است ره دیده و دامان ، بسیار
    رفت صد قافله اشک و یکی باز نگشت
    نشاط مرده و دل بی ترانه تاریک است
    به چشم اهل مصیبت زمانه تاریک است

    چراغ فیض در این بزم ، تیره می سوزد
    ببند دیده و بگشا که خانه تاریک است !

    گره نتواند از کارم گشودن
    قلم در دستم انگشت زیاده ست !
    سینه ما جانگدازان کربلای حسرت است
    آرزوی کشته ای هر سو شهید افتاده است

    سرگذشت شیشه می خواب غفلت آورد
    گوش بر افسانه ای افکن که بیدارت کند !
    چنین مست از شبیخون گلستان که می آیی
    که بوی خون گل از دامن پاک تو می آید

    رنگ گل قطره شبنم شد و بر خاک چکید
    چمن از روی که امروز طراوت دارد ؟
    به امید وصالت در شب هجر
    نمی خوابم چو خون بی گناهان

    دلیل راه عدم کو که زحمت عجبی ست
    به سوی منزل نادیده بی نشان رفتن !
    همچو دزدی که به باغ از گذر آب رود
    از رگ تاک به میخانه رهی پیدا کن

    در این سودا نزد ناخن به دل افغان زنجیری
    ندارد ناله های پیش پا افتاده تاثیری
    می آید و گرم از برم می گذرد
    چون اشک که از چشم ترم می گذرد

    همچون مژه بس که در نظرها پستم
    یک قطره آب از سرم می گذرد !



    ظفرخان احسن از سرداران و والیان و شاعران قرن یازده هجری است.صائب تبریزی از معاشران او بوده و وی را ستوده است. از او حدود ۳۸۰۰ بیت برجاست. ابیاتی از او :

    گرچه همچون شانه عمرم در تهیدستی گذشت
    یک سر مو از سر زلف تو درهم نیستم !

    به مردم چنان این جهان تنگ شد
    که خود را به ملک عدم می کشند
    یک چند چو ما سلسله جنبان جنون باش
    تا چند به تقلید خردمند توان بود !؟

    با پستی همت چه زنی دم ز اناالحق!؟
    این حرف بلندی ست که بر دار توان زد
    بی تابی ام بجاست که دوش از هجوم غم
    آمد خیال او به دل تنگ و جا نیافت !

    در حیرتم که دشمنی کفر و دین چراست
    از یک چراغ کعبه و بتخانه روشن است
    گه پای بند خالم و گه کوچه گرد زلف
    یک دم به حال خود نگذارد هوس مرا

    ز دوری تو گرفت آن قدر ملال مرا
    که جام باده نمی آورد به حال مرا


    میرزا محمد علی شیرازی (متوفی حدود ۱۱۲۰ ه ق) معروف به نعمت خان و دانشمند خان ، از شاعران و مترسلان و طنزپردازان قرن دوازدهم است. نمونه ای از ابیات لطیف او را در اینجا می آوریم. دیوان او پیش از این در هند چاپ شده است.

    شد یقین از قصه یوسف که از اعجاز حسن
    کف بریدن نیست مشکل ، دل بریدن مشکل است !

    کارم ز بس گنه به سرافکندگی کشید
    نقاش دید رویم و شرمندگی کشید !
    عمری ست که کفرم به ترقی ست ز عشقش
    تا حال عجب نیست که ایمان شده باشد !

    دلم از بیم فراق تو به خود می لرزد
    همچو آن قطره که از گل نچکیده ست هنوز
    پیش عشق از عقل خود کی لاف دانایی زنم؟
    این قَدَرها هم من دیوانه نادان نیستم !

    یا رب نگاه کس به رخی آشنا مکن
    گر می کنی، کرم کن و از هم جدا مکن !
    پرده برداشت ز رخ شوخ ستمکاره من
    می چکد رنگ گل امروز ز نظّاره من



    نجیب کاشانی از شاعران و تاریخ نگاران پایان عصر صفوی است و در سخن او شور و حال دیگر مضمون یابان و نکته پردازان این دوران را می توان یافت. اینک گزیده ای از ابیات او:
    سر به سر طومار زلفت شرح احوال من است
    مو به مو فهمیده ام این مصرع پیچیده را

    یاری چرخ و مددکاری ساقی ست یکی
    هر که را دست گرفته ست ز پا می افتد !
    خم سپهر تهی شد ز می پرستی ما
    وفا نمی کند این باده ها به مستی ما

    خاکساری بین که چون نقش قدم در راه او
    عشق با خاکم برابر کرد و گردی برنخاست
    مانند جام می که به گردش فتد به بزم
    صد جا دلم زدست تو نامهربان پر است !

    می توان از شش جهت تا کعبه مقصود رفت
    مختلف هرچند باشد راهها منزل یکی ست
    مشکل فتاده با یار کارم چو صبح و خورشید
    با او نمی توان بود بی او نمی توان زیست
    گریزانم از بیم غفلت ز راحت
    چو طفلی که در خواب ترسیده باشد
    در این ره به منزل رسد خاکساری
    که چون جاده بر خویش پیچیده باشد
    شاعری نیست که معنی بر و ماخذ خوان نیست
    همه دزدند ولیکن عسس یکدگرند!

    تا نگشتم پیر معلومم نشد
    روسفیدیها به مویی بسته بود
    شد چشم ما سفید و شب وصل او ندید
    تا صبح انتظار کشیدیم و شب نشد

    در بند آن نی ام که به دشنام یا دعاست
    یادش به خیر هر که مرا یاد می کند !
    کجا بودی که دیشب تا سحر در فکر گیسویت
    دلم خواب پریشان دید و من تعبیرها کردم

    عجب دارم که ابر رحمتم نومید بگذارد
    که من عمری به امید کرم تقصیرها کردم
    خمیازه کشیدیم به جای قدح می
    ویران شود آن شهر که میخانه ندارد!

    مرنج ای جان نرفتم گر به استقبال یار از خود
    تپیدنهای دل پنداشتم آواز پایش را


    بسیار بدی کردی و پنداشتیش نیک
    نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی؟!

    میر نجات اصفهانی: بیت فوق که به عکس شاعرش در میان مردم شهرتی فراوان دارد از میر نجات اصفهانی (متوفی ۱۱۲۲ ه ق ) از شاعران دوره صفوی است.بد نیست دیگر ابیات غزل میر نجات را از یک نسخه عکسی از کتابخانه دانشگاه تهران (به شماره ۳۵۷۷) نقل کنیم:
    ای جان هوس عالم انوار نکردی
    از داغ غمی فکر دل زار نکردی

    از دوش .....بار.... نفکندی
    خود را ز غم دهر سبکبار نکردی

    از صفحه دل زنگ کدورت نزدودی
    خود را ز صفت آینهّ یار نکردی

    جز کوی توکل به همه کوی دویدی
    کردی همه کاری ولی این کار نکردی

    منصور نگشتی به جهاد دل خودکام
    مردانه خرامی به سر دار نکردی

    از بس که خوش افتاده تو را معنی انکار
    دیدی رخ جانانه و اقرار نکردی

    بر مائدهّ دوست بدین گرسنه چشمی
    هرگز هوس نعمت دیدار نکردی

    بسیار بدی کردی و پنداشتیش نیک
    نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی

    در کفر "نجات" است تو را دست غریبی
    یک سبحه ندیدیم که زنار نکردی!


    میر نجات اصفهانی (متوفی ۱۱۲۲ ه ق) از سادات کهکیلویه بود. او از دبیران و منشیان دوران صفوی است که در سرودن شعر شاگردی صائب تبریزی را کرده است. در مطلبی که در مورد اصطلاحات کشتی پیش از این نوشتیم ذکر خیری از او کردیم. ابیاتی از او در تذکره ها آمده که برخی از آنها هنوز ورد زبان مردم است. بیتهایی که در اینجا آورده ایم از صیادان معنی استاد محمد قهرمان انتخاب شده است:
    کوه و صحرا پر است از نامت
    بس که فریاد کرده ایم تو را

    آن قَدَرها که یاد ما نکنی
    آن قَدَر یاد کرده ایم تو را!

    لباس سرمه ای ای کعبهّ نگاه مپوش
    به مرگ من که دگر جامهّ سیاه مپوش!
    رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد
    ما به قربان تو رفتیم و همان جا ماندیم!

    ما به لطفی ز تو یک عمر قناعت داریم
    یاد کن یک دم و صد سال فراموشم کن!
    شد باعث غفلت مرا آگاهی از آمرزشت
    برده ست خواب راحتم در سایهّ دیوار تو

    رفتند رفیقان همه ، ای عمر گرامی
    ماندیم در این بادیه ، بردار قدم ، های!
    ناز عجبی می کشم از زندگی خویش
    باز آ که وجود تو ضرور است عدم! های!
    بسیار بدی کردی و پنداشتی اش نیک
    نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی!؟

    لاله خاکستری از خاک برون می آید
    بس که در هر قدمی سوخته ای کاشته ای!


    ابیات پراکنده از شاعران سبک هندی:
    سفر اول شوق است به کویت ما را
    صید ما زود توان کرد که نوپروازیم!

    (سلیم تهرانی)
    سینهّ ما جانگدازان کربلای حسرت است
    آرزوی کشته ای هر سو شهید افتاده است !

    (دانش مشهدی)
    ما خویش را برای دل خلق سوختیم
    ای وای بر دلی که نسوزد به حال ما

    (نجیب کاشانی)
    وادی امّید، بی پایان و فرصت نارسا
    می روم بر دوش حسرت چون نگاه واپسین

    (بیدل دهلوی)
    اگر دلدار بی مهر است من هم غیرتی دارم
    گر او رفت از نظر من نیز خواهم رفت از یادش !

    (شاپور تهرانی)
    شب که نم در جگر دیدهّ بی خواب نبود
    اشک را نیز فشردیم ، در او آب نبود

    (الهی اسدآبادی)
    داغ بی دردی ابرم که ز دریا برخاست
    می توانست که از چشم تری برخیزد!

    (منصف تهرانی)
    بی خوش آمد ، اگر تو باشم من
    چشم از آیینه برنمی دارم !

    (تنهای قمی)
    پرتو عمر چراغی ست که در بزم وجود
    به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است !

    ( سایر مشهدی)
    گر اندک قوتی می داشتم می رفتم از یادش
    غبار خاطر او گشته ام از ناتوانیها

    (فطرت مشهدی)
    پیراهنی از تار وفا دوخته بودم
    چون تاب جفای تو نیاورد کفن شد

    (طالب آملی)
    غمهای مرده در دل من زنده کرد هجر
    گویی شب فراق تو صبح قیامت است !

    (فصیحی هروی)




    تمامی مطالب این تاپیک از سایت سارا شعر برگرفته شده است

    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/